امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فرمودند: حکمت و زیرکی برای هرکس آشکار گردد عبرت را می‌شناسد و هرکس عبرت را بشناسد چنانست که در میان پیشینیان زندگانی کرده باشد. قصارالحکم، 31-5، به نقل از آثارالصادقین، آیت‌الله احسان‌بخش. *** تاریخ باید سرمشق ما باشد. امام خمینی(قدس سره)، صحیفه امام، ج 7، ص 67.

مقالات با درج سند

معلم و رئیس جمهور شهید محمدعلی رجائی


تاریخ انتشار: 07 شهريور 1402

شهید رجایی در حال دریافت حکم تنفیذ ریاست جمهوری از حضرت امام خمینی(ره)

چکیده

در تحولات مهم اجتماعی در مقاطع تاریخی عوامل و اسباب فراوانی نقش دارند. بررسی این تحولات از جمله به وجود آمدن انقلاب‌ها و شورش‌های آرمان‌خواهانه بدون شناخت پیشگامان و گفتمان و ایده‌های آنان و شرایط تاریخی آن دوره به نتایج صحیحی نمی‌رسد.

 انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) در شرایطی بروز کرد که جامعه سیاسی ایران کوله‌باری از تجربه مبارزه علیه طاغوت و حاکمان مستبد و وابسته به بیگانگان را پشت سر گذاشته و از گذرگاه‌های حساس تاریخی عبور کرده و به نقطه طلایی‌اش رسیده بود. نقطه‌ای که باید از تمامی شیوه‌های مختلف سیاسی و مبارزاتی و آزمون رهبران در فرآیند مبارزات ایرانیان در تاریخ دویست ساله معاصر نتیجه می‌گرفت. اگرچه نباید از نظر دور داشت که آنچه در انقلاب اسلامی ایران روی داد امری تصادفی نبود، بلکه این تحول بر بستر ایدئولوژی شکل گرفت که به درازای تاریخ اسلام قدمت دارد.

جریان‌های ضد استعماری و اسلامی بسیاری در دوران معاصر با توجه به همان پشتوانه دینی در ایجاد این تحول سهم داشته‌اند. همچنین شخصیت‌های مبارز و متعهدی نیز در این راستا بنا به مقتضیات سیاسی و اجتماعی به جریان مبارزه علیه رژیم طاغوت پیوسته‌اند. از جمله شخصیت‌هایی که در بستر مبارزه نشو و نمو یافت و خود از مروجان اصول انقلاب اسلامی شد، معلم شهید محمدعلی رجائی بود که با گذر از مصائب بسیار و کوله باری از اندوخته‌های گرانقدر مبارزه علیه نظام سلطه توانست در مناصب مختلف در حفظ و تثبیت انقلاب نقش بسزایی ایفا کند. این مقاله سعی دارد نگاهی هر چند مختصر به زندگی این شهید والا مقام که به راستی الگویی شایسته برای تمام اقشار مردم است، بیندازد

*******

محمدعلی رجائی مبارز انقلابی، نخست‌وزیر و دومین رئیس‌جمهور اسلامی ایران به سال 1312 در خانواده‌ای متدین در قزوین متولد شد. سابقه مبارزات انقلابی در خانواده شهید رجائی به پدرش باز می‌گشت. پدرش، کربلایی عبدالصمد که از کسبه بازار و عضو انجمن منتظرین امام زمان(عج) قزوین بود، با همیاری دوستان دیگر بازاری خود که عموماً از افراد متدین و متعهد بودند با پرداخت مبالغ مختصری به دوام جلسات و بقای این انجمن کمک می‌کردند. انجمن منتظرین امام زمان(عج) نقش عمده‌ای در دوران حضور روس‌ها در قزوین داشت و از ترویج افکار غیر مذهبی و مارکسیستی در بین جوانان جلوگیری می‌کرد.

همچنین کربلایی عبدالصمد در دوران رضاخان از آن‌جا که رژیم او را غاصب می‌دانست، با مأموران دولت پهلوی معامله نمی‌کرد و بر حرام بودن این معاملات تأکید داشت. مادر شهید رجائی «گلین خانم» هم زنی پاکدامن و متدین بود که در بین خویشاوندان از شخصیت و احترام خاصی برخوردار بود. شهید رجائی پس از درگذشت پدرش با نظارت دایی و مساعدت برادر بزرگ خود دوران حساس کودکی را گذراند و به همراه برادر بزرگ خود در جلسات و هیئت‌های مذهبی عزاداری نوجوانان محل شرکت می‌کرد و مکبر مسجد و نوحه‌خوان هیئت بود.

با درگذشت پدر، از آن‌جا که خانواده دچار تنگی و سختی معیشت شده بودند، شهید رجائی ضمن تحصیل در دبستان ملی فرهنگ، در مغازه یکی از بستگان نزدیکش در بازار قزوین مشغول به کار شد. در دوران نوجوانی اوقات فراغت را به درس و مطالعه گذراند، به نحوی که اهتمام او به مطالعه دروس زبانزد اعضای خانواده بود. در این دوران مادر شهید رجائی با فداکاری هر چه تمام‌تر فرزندان خود را تربیت می‌کرد.

سختی گذران زندگی موجب شد تا برادر بزرگ شهید رجائی بدون مادر و برادر کوچکترش عازم تهران شود، اما طولی نکشید که سال 1326 محمدعلی چهارده ساله نیز برای ادامه کار در بازار رهسپار تهران شد. ابتدا در یک مغازه آهن‌فروشی و سپس در یک بلورفروشی کار ‌کرد و با در آمدی که داشت به همراه مادرش گذران زندگی می‌کرد. وی هم‌زمان با کار در بازار به ادامه تحصیل پرداخت و به کلاس شبانه جامعه تعلیمات اسلامی ‌رفت و در جمع‌آوری اعانه به مساجد و اجتماعات شرکت داشت. بعدها هم که گردانندگان مدرسه اقدام به تأسیس گروه شیعیان کردند، در جلسات این گروه حاضر می‌شد. در همین دوران با همکاری یکی از بستگان نزدیکش به خرید و فروش ظروف در محلات تهران می‌پرداخت تا بتواند زندگی خود و مادرش را اداره کند.

سال 1328 با مشورت برادر و یکی از نزدیکان خود، به صورت پیمانی به استخدام نیروی هوایی درآمد و پس از گذراندن دوره آموزشگاه به تحصیل شبانه برای ادامه تحصیل پرداخت.

 

پیوند با مبارزان

در ابتدای خدمت به دلیل صداقت و اطمینانی که در او یافتند مدتی به نظارت بر کار آشپزخانه گماشته شد. اگرچه در آن جا گاهی از او خواسته می‌شد در برابر حیف و میل شدن اجناس آشپزخانه در ازای دریافت مبلغی پول سکوت کند، اما او هیچ‌گاه این مسئله را نپذیرفت. در دوران آموزشگاه در نیروی هوایی با شخصی به نام عباس اردستانی آشنا شد و در جلسات بحث با عناصر فریب‌خورده فرقه گمراه بهائیت حضور می‌یافت و با تقویت مطالعات خود سعی در هدایت برخی افراد وابسته به این فرقه را داشت. او سعی می‌کرد به این مباحثات جنبه سیاسی بیشتری بدهد.  او در دوران پنج ساله خدمت در نیروی هوایی به عنوان یک درجه‌دار تا سال 1333 با نیروهای مبارز علیه رژیم ارتباط داشت. این سال‌ها مصادف با شکل‌گیری نهضت مقاومت ملی ومبارزات مردم مسلمان ایران به رهبری آیت‌الله «سید ابوالقاسم کاشانی»، جریان نهضت ملی شدن نفت و دکتر «محمد مصدق» و نیز فعالیت مستمر و ترورهای انقلابی فدائیان اسلام بود.

در بازگشت مرحوم آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی از تبعید به تهران از مستقبلین او در فرودگاه بود و آن گونه که از متن اسناد ساواک برمی‌آید، وی در جریان ملی شدن نفت از آن جایی که این حرکت را یک حرکت ضد استعماری و ضد انگلیسی می‌دانست، از کسانی بود که راه مصدق را تأیید می‌کرد. این علاقه سال‌ها پس از درگذشت دکتر مصدق هم ادامه داشت و طبق اسناد ساواک در بعضی از سال‌ها برای بزرگداشت سالگرد درگذشت او به احمدآباد می‌رفت.

شهید رجائی در این دوران به صورت نیمه مخفی و گاه علنی در جلسات سخنرانی فدائیان اسلام هم حضور ‌می‌یافت و با آن‌ها همکاری داشت و حتی پس از دستگیری شهید «نواب صفوی» و یاران وفادارش با اینکه یک فرد نظامی بود به ملاقات نواب صفوی در زندان می‌رفت.    

شب‌ها در جلسات تفسیر قرآن مسجد هدایت نیز شرکت می‌کرد و پای سخنرانی‌های آیت‌الله «سید محمود طالقانی» می‌نشست. همین رفت‌وآمدها زمینه آشنایی او با آیت‌الله طالقانی، دکتر «یدالله‌ سحابی»، مهندس «مهدی بازرگان» و دیگر سران نهضت مقاومت ملی را فراهم کرد. اما سال آخر خدمت وقتی با 200 نفر از هم دوره‌ای‌های خود به نیروی زمینی (پادگان جی) منتقل شد به دلیل اعتراض به این انتقال اجباری از خدمت در نیروی هوایی و ارتش، استعفا داد.   

 

ورود به عرصه آموزش

سال 1333 شهید رجائی با انصراف از خدمت نیروی هوایی، به حرفه آموزگاری روی آورد و به صورت معلم پیمانی به شهرستان بیجار رفت و به تدریس انگلیسی پرداخت. سال 1335 در کنکور شرکت کرد و در دانشسرای عالی، دانشکده علوم و دانشکده پست و تلگراف قبول شد، اما تحصیل در دانشسرای عالی را انتخاب کرد. او در این دوران نیز به تنویر افکار دانشجویان پرداخت و از هر فرصتی برای روشنگری بهره می‌برد.

سال 1338 پس از فارغ‌التحصیلی از دانشسرا برای ادامه تدریس به ملایر و پس از آن به خوانسار رفت، اما به خاطر دیدگاه‌های نمره محور دانش‌آموز از کار در آن جا مایوس شد و یک سال بعد به تهران بازگشت. شهید رجائی تصمیم گرفت در آزمون فوق لیسانس در رشته آمار شرکت کند و رشته و شغل خود را تغییر دهد. وی در همان سال در کنکور دانشکده علوم در رشته آمار قبول شد و به تحصیلات خود ادامه داد.  

سال 1339 به واسطه حضور در جلسات مسجد هدایت و آشنایی با آیت‌الله طالقانی، مهندس مهدی بازرگان و یدالله سحابی به درخواست خودش برای تدریس به مدرسه کمال رفت و به دلیل تبحر و تسلطی که در تدریس ریاضی از خود نشان ‌داد به شدت مورد توجه دکتر سحابی قرار گرفت. پس از این ایام که مجدداً علاقه به معلمی در او تقویت گردید دوران تلخ گذشته را فراموش نمود و طی نامه‌ای تقاضای بازگشت به خدمت و انتصاب مجدد نمود. با وساطت دکتر یدالله سحابی که با مدیر کل وقت فرهنگ تهران روابط دوستی نزدیکی داشت، با درخواست وی موافقت شد تا در قم یا قزوین به خدمت خود ادامه دهد. وی قزوین را که در آن متولد شده و با اوضاع و احوال آن آشنا بود برگزید، اما کماکان در دبیرستان کمال هم خدمت می‌کرد. او علاوه بر تدریس در سال 1340 به ادامه تحصیل در مقطع فوق لیسانس پرداخت.

 

آتش مبارزه شعله‌ور می‌شود

پس از رحلت مرحوم آیت‌الله‌العظمی «سید حسین بروجردی» در فروردین 1340 جبهه ملی دوم پیشنهاد مهندس بازرگان مبنی بر برگزاری مجلس ترحیم جهت آن مرجع عالیقدر را با این استدلال که این امر مربوط به یک یا چند نفر از اعضای جبهه است و از طرف حزب یا گروه یا جمعیتی ارائه نشده رد نمود، این امر باعث شد اعضای مذهبی جبهه نظیر مرحوم آیت‌الله طالقانی، دکتر ‌سحابی، مهندس بازرگان و... از جبهه کناره‌گیری و نهضت آزادی ایران را تأسیس کنند. جلسات اولیه نهضت در مسجدی در دروس در شمال تهران و یا در محل دفتر نهضت در خیابان کاخ که به کلوپ نهضت معروف بود، تشکیل می‌شد. در این مراکز سخنرانان مذهبی درباره مسائل دینی و سیاسی متناسب با شرایط موجود سخنرانی می‌کردند. شهید رجائی با توجه به علاقه شدیدی که به شرکت در این گونه جلسات داشت، با رغبت تمام به عضویت نهضت در آمد و در مجالس مختلف آن شرکت می‌نمود. زمینه این رغبت، آشنایی قبلی او با سران نهضت در مسجد هدایت و دبیرستان کمال بود که به تدریج به صورت یک همکاری که تا سال‌های بعد ادامه داشت، درآمد. اسناد ساواک نشان می‌دهد، وی پس از عضویت ماهانه مبلغ 300 ریال حق عضویت به باشگاه نهضت پرداخت می‌کرد و در جلسات عمومی سخنرانی اعضای نهضت نیز حضور می‌یافت. 

حضور شهید رجائی در دبیرستان کمال (به جز روزهای حضور در قزوین) باعث شد رئیس دبیرستان، دکتر ‌سحابی زمینه همکاری و فعالیت بیشتری را برای شهید رجائی فراهم کند، تا جایی که پس از دستگیری سران نهضت در سال 1341 ایشان به همراه یکی دیگر از همکاران خود به نام عباس صاحب الزمانی به صورت مشترک دبیرستان را در غیاب دکتر سحابی اداره ‌کردند و در ملاقات‌هایی که با او در زندان داشتند نسبت به روند امور دبیرستان از وی کسب تکلیف می‌کردند. با آغاز جلسات محاکمه سران نهضت آزادی، شهید رجائی با توجه به علاقه‌ای که به سران دستگیر شده به خصوص مرحوم آیت‌الله طالقانی داشت، در حد امکان در جلسات محاکمه آن‌ها که اوایل، حضور در آن برای عموم بلامانع بود، شرکت می‌کرد. بعدها که برای حضور افراد غیر وابسته به زندانیان مانع ایجاد شد، ایشان از طریق فرزند ارشد مرحوم آیت‌الله طالقانی که در دبیرستان کمال شاگرد او بود اخبار دادگاه را به دقت دنبال می‌کرد. شهید رجائی مرداد سال 1341 با یکی از بستگان خود ازدواج کرد و با خرید منزل کوچکی در نزدیکی دبیرستان کمال در نارمک زندگی جدید خود را آغاز نمود.

مقارن این ایام شهید رجائی که احساس می‌کرد جان تشنه او تنها با شرکت در جلسات نهضت آزادی سیراب نمی‌شود در مجالس مذهبی متعددی که در نقاط گوناگون تشکیل می‌شد از آن جمله جلسات هفتگی عصرهای جمعه در منزل آقای شیبانی در فخرآباد، حضور ‌یافت. در این جلسات، سخنرانان برخلاف سایر مجالس به طرح موضوعات تحقیقی برای حضار که اکثراً دانشجو بودند می‌پرداختند. شهید مطهری، خلیل کمره‌ای، محمدابراهیم آیتی، علی گلزاده غفوری و... از جمله سخنرانان این جلسات بودند.

شهید رجائی هر هفته سه روز برای تدریس به قزوین می‌رفت و در مدت حضور در آن جا به توزیع و انتشار اعلامیه‌های نهضت آزادی در سطح شهر می‌پرداخت. وی آن گونه که در بازجویی‌های خود گفته است در 11 اردیبهشت سال 1342 پس از آن که در قزوین از اتوبوس پیاده و عازم دبیرستان بود، دستگیر و به زندان شهربانی قزوین انتقال یافت. او پس از تحمل 48 روز حبس، با سپردن تعهد مبنی بر عدم همکاری با نهضت، آزاد شد و مانند گذشته به تدریس در دبیرستان کمال و قزوین ادامه داد. اگر چه فقط تا سال 1346 توانست در قزوین تدریس کند چراکه به دلیل دعوت معلمان قزوین به اعتصاب و طرح مسائل سیاسی در کلاس‌های درس و نیز سابقه دستگیری که در سال 1342 داشت به تهران منتقل شد.

در همین سال به تدریج به دلیل اختلاف سلیقه‌ای که با مسئولین دبیرستان در روش اداره دبیرستان پیدا کرد، از دبیرستان «کمال» کناره گرفت و در دبیرستان‌های دیگری نظیر «پهلوی»، «سخن»، «قدس»، «میرداماد»، به تدریس پرداخت، اما به دلیل نگرانی دکتر سحابی از کنارگیری او از دبیرستان، مجدداً آن گونه که خود گفته است هفته‌ای 2 تا 13 ساعت در دبیرستان مشغول تدریس بود و بر خلاف گذشته در امور اجرائی مانند ثبت نام دانش‌آموزان و استخدام دبیران دخالت نمی‌کرد. این همکاری تا سال انحلال دبیرستان توسط رژیم شاه در سال 1353 ادامه داشت. با وجود حساسیت‌هایی که ساواک نسبت به اعمال شهید رجائی در این مدرسه داشت، نتوانست کوچکترین ردپایی از فعالیت‌ها و اقدامات سیاسی شهید رجائی در دبیرستان و نیز در بیرون از آن مانند تایپ و تکثیر اعلامیه‌ها و بیانیه‌های سیاسی که وی به کمک شهید باهنر و جلال‌الدین فارسی در منزل یکی از دوستان خود در منطقه شمیران ‌نو انجام می‌داد، به دست آورد.  

سابقه آشنایی او با «محمد حنیف نژاد» در دوره دانشسرای عالی باعث شد تا با سازمان مجاهدین ارتباط پیدا کند. ارتباط وی با حنیف نژاد و سایر کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق نظیر برادران رضایی (احمد، مهدی، رضا) در جهت تقویت مشی مسلحانه سازمان تا بدان جا پیش رفت که کادر مرکزی از منزل او به عنوان یکی از نقاط امن استفاده می‌کرد. با دستگیری، محاکمه و تیرباران کادر مرکزی این سازمان، رجائی که احساس می‌کرد سازمان به تدریج از مشی اولیه بنیان گذاران آن منحرف شده است، پس از مشاهده علائم انحراف، راه خود را از آنان جدا کرد.

از ویژگی‌های منحصر به فرد شهید رجائی که در سرتاسر دوران درخشان مبارزه سیاسی او تا قبل از زندان دیده می‌شود آن است که وی هیچ‌گاه مبارزه و فعالیت سیاسی خود را منحصر به همکاری یک گروه و سازمان نکرد. وی در همان حالی که با نهضت آزادی همکاری می‌کرد، با کادر اولیه سازمان مجاهدین خلق که برخلاف نهضت آزادی، مشی مخفی مسلحانه داشتند نیز روابط گسترده‌ای داشت و با برخورداری از روابط گذشته با هیئت‌های مؤتلفه اسلامی و برخی از اقشار متدین بازار در جهت جذب کمک های مالی برای مبارزه، تلاش می‌کرد.   

 

مؤسسه فرهنگی و امداد «رفاه»‌ و شرکت انتشار

شهید رجائی پس از کناره‌گیری از دبیرستان کمال با کمک حجت‌الاسلام «علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی»، شهید «محمدجواد باهنر»، تعدادی از افراد هیئت‌های مؤتلفه اسلامی و جمعی از تجار متدین، موسسه خیریه رفاه و تعاون را بنیان نهاد. ظاهر این مؤسسه تلاش برای رفع محرومیت از فقرا و مستمندان جامعه بود، ولی این موسسه ضمن انجام امور فرهنگی و تربیت نسل جوان در قالب دبستان و دبیرستان، به خانواده‌های زندانیان سیاسی که دچار تنگناهای مالی بودند رسیدگی می‌کرد. شهید رجائی و باهنر به اعتبار این که در آموزش و پرورش سابقه آموزشی و اجرایی داشتند به جلسات اولیه موسسه دعوت و مسئولیت اداره مدرسه به آنان واگذار شد. مؤسسه رفاه با برخورداری از کمک‌های جانبی افراد متدین و نیز اولیاء دانش‌آموزان به تدریج توسعه یافت. پس از بازگشت شهید بهشتی از آلمان در سال 1349 از ایشان برای تدریس و سخنرانی در مدرسه رفاه دعوت به عمل آمد که با استقبال وی از این دعوت، اقدام به ایراد سخنرانی و روشنگری می‌نمود.

همچنین سال 1349 به منظور ترویج و نشر معارف اسلامی شرکتی به نام «انتشار» تأسیس شد که شهید رجائی به عنوان یکی از اعضای علی‌البدل در جلسات هیئت مدیره آن حضور می‌یافت. این شرکت تا سال 1352 به فعالیت خود ادامه داد.

شهید رجائی علاوه بر فعالیت در شرکت «انتشار» و اداره دبیرستان «رفاه»، که ریاست آن را بر عهده «پوراندخت بازرگان» همسر محمد حنیف‌نژاد نهاده بودند، در جهت آموزش کادر مدرسه و نمایش فیلم و برنامه‌ریزی دعوت از سخنرانان مذهبی در مراسم و مناسبت‌های مختلف تلاش فراوان می‌کرد. اما سرانجام این فعالیت‌ها موجب حساسیت ساواک شد و به دنبال آن مدرسه دخترانه رفاه در سال 1352 منحل و سال بعد نیز  بخش دیگر آن تعطیل شد.

 

سفر به فرانسه و سوریه

شهید رجائی پس از آزادی از زندان (مرحله اول) به ساماندهی بقایای هیئت‌های مؤتلفه اسلامی که به دلیل زندانی شدن تعدادی از عناصر اصلی آن کاملاً از هم متفرق شده بودند، پرداخت و با کمک دکتر باهنر و جلال‌الدین فارسی تشکیلاتی را به صورت مخفیانه ایجاد کرد. او به مدد روابط خوبی که با اقشار مختلف از جمله فرهنگیان و بازاریان داشت، توانست در جمع‌آوری کمک‌های مالی آنان به منظور رسیدگی به خانواده‌های زندانیان سیاسی و تأمین هزینه‌های چاپ و نشر اعلامیه‌ها و... شبکه گسترده‌ای را به صورت مخفی سازماندهی کند.

آنان در قبال کمک‌های مردمی قبوضی که بر روی آن عنوان خیریه درج شده بود می‌دادند و بدین سبب ساواک هیچ‌گاه نتوانست برای تهدید جمع‌آوران این وجوهات و پرداخت‌کنندگان آن بهانه‌ای داشته باشد. همچنین شهید رجائی به دلیل ارتباط گسترده‌ای که با کادر اولیه رهبری سازمان مجاهدین خلق داشت، بعضی از این کمک‌ها را از طرق دوستانی که مانند او با این سازمان همکاری داشتند و در هیئت‌های مؤتلفه اسلامی هم فعال بودند، به شبکه‌های خارجی سازمان ارسال می‌کرد. مهدی غیوران یک بار از طرف ایشان مأموریت یافت چمدانی پر از اطلاعات و اسناد و پول را به رابط سازمان در فرانسه برساند. وی پس از آن که موفق به این امر نشد چمدان را به صادق قطب‌زاده تحویل داد و به ایران بازگشت. اما پس از مدتی مجدداً از طرف شهید رجائی مأموریت یافت به پاریس مراجعت و چمدان را از قطب‌زاده تحویل بگیرد. شهید رجائی به دلیل عدم تجربه برخی رهبران سازمان نظیر احمد رضایی در هدایت سازمان با اینکه هیچ‌گاه به عضویت سازمان مجاهدین خلق در نیامد، تلاش می‌کرد در تصمیم‌گیری‌های بجا، آنان را یاری دهد.

 با عزیمت جلال‌الدین فارسی به سوریه، شهید رجائی با نام مستعار «محمد امین» مبالغی را از طریق فرانسه یا افرادی که در بیروت تحصیل می‌کردند، برای او ارسال می‌نمود. سال 1350 شهید رجائی برای تهیه گزارشی از وضعیت و کارهای انجام شده در این کشورها عازم فرانسه شد. او برای عدم ایجاد حساسیت ساواک مستقیماً به سوریه نرفت بلکه با سفر به فرانسه که با فریب ساواک همراه بود، اعلام کرد به یک سفر توریستی می‌رود. در فرانسه گزارشی از شبکه مبارزین مسلمان در فرانسه و اروپا نیز تهیه کرد و پس از اقامت 17 روزه از طریق ترکیه به سوریه رفت و از مراکزی که نیروهای مسلمان در آن جا آموزش نظامی و جنگ مسلحانه می‌دیدند بازدید نمود و مجدداً از طریق ترکیه به ایران بازگشت.

 

دومین مرحله زندان

شهید رجائی با ارتباطی که با سازمان داشت تعدادی از کتب دفاعیات کادر اولیه آن را در جلسات دادگاه به همراه تعداد دیگری از کتاب‌هایی که ساواک در مورد آن‌ها حساس بود به منزل یکی از خواهرانش انتقال داد. تا در صورت دستگیری‌اش توسط ساواک هیچ سرنخی وجود نداشته باشد. اما از آن جا که خواهر زاده او بدون کسب اجازه از شهید رجائی تعدادی از این کتاب‌ها را به دانشگاه برد و بین دوستان خود توزیع کرد، یکی از آن کتاب‌ها با واسطه به دست ساواک رسید و در آذر 1353 منجر به دستگیری محسن صدیقی خواهر زاده شهید رجائی و سپس خود رجائی شد.

وی در طول نزدیک به بیست ماه بازجویی و حبس در سلول انفرادی کمترین نشانه عجز و سازشی از خود نشان نداد. مدت زندانی شدن او در سلول‌های انفرادی وی را در زمره یکی از نادرترین زندانیان سیاسی قرار داد. شهید رجائی به رغم برخورداری از روابط گسترده مبارزاتی در زیر فشار شدید و طاقت فرسای شکنجه‌گران ساواک که از او می‌خواستند دوستان و همراهان مبارز سیاسی خود را به آنها معرفی کند، لب از لب نگشود و هر بار بیشتر از گذشته در معرض شکنجه قرار ‌گرفت.

شهید رجائی در زندان نمونه یک انسان مؤمن و معتقد بود. وی در زندان با نظم خاصی دوران حبس خود را سپری ‌کرد. انس او با قرآن چه در ایام سلول انفرادی و چه بعد از آن، برای سایر زندانیان مثال‌زدنی بود. هر چند وی پس از محاکمات متعدد اولیه به 5 سال حبس محکوم گردید، اما با اعترافاتی که یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق (منیژه اشرف زاده کرمانی) علیه شهید رجائی در زندان کرد، ساواک دریافت که شهید رجائی به رغم آن همه شکنجه کم‌‌ترین اطلاعی از روابط خود را بازگو نکرده است. لذا وی را مجدداً به شکنجه و بازجویی‌های طاقت‌فرسا کشاندند.

اگر چه ساواک با به دست آوردن سرنخی به دنبال کشف کامل روابط گسترده مبارزاتی شهید رجائی برآمد و سخت‌ترین شکنجه‌ها را در مورد او اعمال نمود، اما جز به دریافت اطلاعاتی که شهید رجائی از منیژه کرمانی علیه خود شنیده بود چیزی به میان نیاورد. او در این بازجویی‌ها با زیرکی خاصی رابطه خود با سازمان را در حد یک رابط ساده و عاطفی با کادر مرکزی آن قلمداد کرد و هیچ مسئولیتی را بر عهده نگرفت. با آن که وی می‌توانست با توجه به انحرافی که در سازمان مجاهدین خلق روی داده و در زندان بیش‌ترین شماتت‌ها و طعنه‌ها و آزارها را از اعضاء هواداران آن می‌شنید، در صدد ضربه زدن به آنها برآید و بهترین توجیه هم روی گردانی آنها از اسلام بود، اما هیچ‌گاه به این کار تن در نداد و مانع هرگونه سوءاستفاده مأموران امنیتی شاه از اختلاف عقیدتی و سیاسی وی با سازمان مجاهدین خلق گردید.  

 

مبارزه در زندان

وقتی در زندان خبر تغییر مواضع عقیدتی اعضای سازمان به مارکسیسم را دریافت کرد، به همرزمان خود گفت انتظار چنین روزی را داشته است. از این رو با شناختی که از ماهیت انحرافی این حرکت داشت در زندان تمام تلاش خود را در جهت جذب هواداران ساده و ناآگاه این سازمان کرد. بر این اساس اعضای منحرف سازمان در زندان با وی چنان از در مخالفت و ستیز برآمدند که علاوه بر اعمال و رفتار ناشایست، دست به تحریم مراسم نماز جماعت که برای اولین‌بار به همت شهید رجائی در زندان برگزار می‌شد، زدند و این در حالی بود که اعضاء و هواداران سازمان به راحتی در کلیه موارد با مارکسیست‌ها و عناصر چپ زندان ائتلاف و اتحاد کاملی داشتند.

شهید رجائی در زندان محور تشکل عناصر مؤمن و معتقد به رهبری روحانیت و در رأس آن‌ها امام خمینی(ره) بود. این عقیده ثابت و استقرار باعث گردید در زندان اوین از هر سو مورد تهاجم و بایکوت سایر نیروهای زندان قرار گیرد. منافقین و عناصر مارکسیست تماس با وی را به کلی ممنوع ساخته و حتی در حد قدم‌زدن و غذا خوردن و صحبت کردن، هواداران خود را از ارتباط با او منع کردند. از سوی دیگر برخی عناصر مذهبی نیز با توجه به اینکه شهید رجائی ارتباط با سایر عناصر سیاسی مذهبی را مانند آن‌ها (به دلیل اتخاذ مواضع التقاطی‌شان) حرام نمی‌دانست با وی همسفره و هم صحبت نمی‌شدند. با این وجود او با ایجاد کلاس‌های یک یا چند نفره مطالعاتی، اطلاعات گسترده خود را که طی سال‌ها حضور در مجالس مسجد هدایت و... به دست آورده بود با کمال سخاوت در اختیار زندانیان جوان قرار می‌داد. حتی وقتی از مشکلات و تنگناهای مالی برخی خانواده‌های زندانیان در بیرون از زندان آگاه می‌شد دراولین ملاقات با بهره‌گیری از روابط گذشته خود در بیرون از زندان، توصیه‌هایی در جهت رفع سریع آن مشکلات می‌کرد.

 

در آستانه انقلاب‌

شهید رجائی، پس از آزادی از زندان نه تنها دست از فعالیت‌های سیاسی و مبارزاتی خود نکشید، بلکه بر شدت و دامنه این مبارزات افزود. با اوج‌گیری مبارزه، با آشنایی و ارتباطی که با یاران امام داشت، فعالیت خود را در کمیته استقبال از امام خمینی ادامه داد و در جلساتی که در مورد محل استقرار امام خمینی(ره) بحث و تبادل نظر می‌شد نقش عمده‌ای در معرفی و انتخاب نهایی مدرسه رفاه داشت. اگرچه ابتدا قرار بود امام به این مدرسه برود، اما به دلیل وسعت محدود مدرسه رفاه نسبت به مدرسه علوی، کمیته استقبال تصمیم گرفت که امام به مدرسه علوی برود.

در این ایام با این که عضو اصلی تشکیلات نیمه مخفی مدرسه رفاه بود که به منزله ستاد انقلاب تلقی می‌شد، اما با تواضع خاصی به هر کار ممکن دست می‌زد و این اعمال را خدمت به انقلاب می‌دانست و به بزرگی و کوچکی کارها اهمیتی نمی‌داد. شهید رجائی با مسئولیتی که در رابطه با تبلیغات و راهپیمایی‌ها بر عهده گرفت، منزل خود و یکی از منازل مطمئن همسایه را به محل نوشتن پلاکاردهای راهپیمایی تبدیل کرد. هنگامی که امام اعلام کردند مردم به حکومت نظامی اعلام شده از سوی رژیم شاه توجهی نکنند، شهید رجائی با سازمان‌دهی سریع جوانان انقلابی به دو دسته، از آن‌ها خواست به مناطق شمال و جنوب شهر بروند و به مردم اعلام کنند حکومت نظامی به دستور امام شکسته شده و به مقررات آن نباید توجه کرد.

با تسخیر پایگاه‌های رژیم به دست مردم، اسلحه‌های آنان به مدرسه رفاه منتقل شد و شهید رجائی مسئولیت نگهداری از آن‌ها را بر عهده گرفت. او با اینکه هنوز حکومت نظامی قدرتی داشت، چون این احتمال می‌رفت که رژیم قصد حمله به مدرسه را داشته باشد، عده‌ای از افراد مسلح را که از یزد برای محافظت از امام به تهران آمده بودند در منازل اطراف جا ‌داد. با دستگیری سران رژیم توسط مردم و انتقال آن‌ها به مدرسه رفاه مسئولیت خطیر دیگری بر عهده شهید رجائی افتاد و به کمک بعضی از همرزمان دوران زندان، مسئولیت نگهداری و بازجویی از سران رژیم و ساواک شاه را بر عهده گرفت. وی با این که بعضی از این فرماندهان و مسئولان را می‌شناخت، اما به کسانی که مسئولیت نگهداری از آنها را در زیر زمین مدرسه رفاه بر عهده داشتند اکیداً توصیه می‌کرد با آن‌ها در نهایت محبت رفتار کنند و اجازه دهند تکلیف آنان را دادگاه‌های انقلاب معین نمایند.

بعد از اعلام تشکیل دولت موقت از سوی امام، مهندس بازرگان عهده‌دار مسئولیت نخست وزیری شد و دکتر شکوهی را که از اعضای نهضت آزادی ایران بود به عنوان وزیر آموزش و پرورش تعیین کرد. شهید رجائی به همراه شهید باهنر و شهید «سید کاظم موسوی» نقش بسیار فعال و تعیین کننده‌ای در اداره امور این وزارتخانه بر عهده داشتند. در این میان نقش شهید رجائی از دیگران مشخص‌تر و برجسته‌تر بود تا جایی که می‌توان گفت نقش اصلی در تغییر اوضاع وزارت آموزش و پرورش از شکل قبل به یک شکل جدید انقلابی با برخورداری از اختیاراتی که از آقای شکوهی گرفته بود بر عهده او بود.  

در این دوران شهید رجائی با مسئولیت مشاور وزیر، اصلاحات اولیه و متناسب با شرایط اولیه انقلاب نظیر پاکسازی عناصر رژیم و عوامل ساواک و گروه‌های الحادی و... را با دقت و سرعت خاصی انجام داد. پس از استعفای شکوهی از وزارت آموزش و پرورش، شهید رجائی به عنوان کفیل وزارت‌خانه و سپس وزیر آموزش و پرورش به خدمات صادقانه و انقلابی خویش ادامه داد. تأسیس نهاد امور تربیتی و تقویت مراکز تربیت معلم از مهمترین اقدامات شهید رجائی در این دوران محسوب می‌شد.  

همزمان با انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی که حزب جمهوری اسلامی اسامی تعدادی از عناصر مؤمن و با سابقه در امر مبارزه را به عنوان نامزد نمایندگی مجلس از شهرهای مختلف ارائه و انتشار داد، شهید رجائی در لیست حزب در تهران قرار گرفت  و نماینده مردم تهران شد.

 

از نخست وزیری تا ریاست جمهوری

پس از گذشت شش ماه از مسئولیت نمایندگی مردم تهران و انتخاب «ابوالحسن بنی‌صدر» به عنوان اولین رئیس‌جمهور نظام اسلامی به دلیل آن که مجلس شورای اسلامی نامزدهای معرفی شده از طرف او برای پست نخست‌وزیری را واجد صلاحیت‌های اسلامی و انقلابی نمی‌دانست، کار اختلاف بنی‌صدر با مجلس بالا گرفت. بعد از نهیب امام که چرا کار متوقف شده است، بنی‌صدر به مجلس شورای اسلامی پیشنهاد تشکیل هیئت 5 نفره‌ای را از میان نمایندگان مطرح نمود تا مجلس پس از بررسی و مشورت فردی را که واجد شرایط نخست‌وزیری می‌داند به او معرفی نماید، مجلس نیز با این پیشنهاد موافقت کرد.

پس از بررسی‌های طولانی، این هیئت که به سبب حذف نام آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و آیت‌الله خامنه‌ای به دلیل حزبی بودن سه نفره شده بود، رأی به شایستگی شهید رجائی برای تصدی نخست‌وزیری داد. پس از اعلام نظر هیئت به مجلس، مجلس شورای اسلامی نیز با اتفاق آرا بر این انتخاب تأکید و آن را به بنی صدر اعلام نمود.

بنی صدر در برابر این انتخاب ابتدا بنای مخالفت گذاشت و نظر هئیت سه نفره را به شدت رد کرد، اما وقتی احساس کرد در مقابل مجلس کاری نمی‌تواند از پیش ببرد به ناچار با این پیشنهاد موافقت نمود. اما در هر فرصت ممکن از تضعیف شخصیت شهید رجائی در افکار عمومی با به کارگیری تعابیر و القاب زشت و ناپسند خودداری نکرد. در برابر این جسارت‌ها و اهانت‌های بنی‌صدر به عنوان رئیس جمهور، شهید رجائی با توجه به حساسیت جو موجود، تمامی این تلخی‌ها و اهانت‌ها را در کمال صبر و بردباری و متانت، تحمل و در مواقع لزوم با ارائه استدلال‌های محکم و منطقی به ایرادات مکرر بنی‌صدر پاسخ می‌داد.

هر چند در این کشاکش، تمام اهتمام شهید رجائی این بود که اختلافات بنی صدر با نیروهای حزب‌اللهی که وی سمبل و نمادی از آن‌ها به عنوان نخست‌وزیر بود، به میان مردم کشیده نشود، اما از سوی دیگر بنی‌صدر به رغم حساسیت اوضاع مملکت که از نمونه‌های آن شروع رسمی دولت شهید رجائی در اولین روز جنگ بود، هیچگونه نرمش، کوتاهی و تسامحی از خود نشان نمی‌داد، تا جایی که وقتی برای هدایت امر جنگ که مهمترین مسئله کشور بود به جبهه می‌رفت کوچکترین اطلاعی به شهید رجائی نداد تا او را در این مسئله همراهی و مساعدت نماید. این در حالی بود که پس از رئیس جمهور عملاً تمام امور جنگ بر عهده نخست‌وزیر بود.

آن شهید گرانقدر با تعهدی که در قبال اسلام، انقلاب، امام و مردم داشت به رغم مشکلات فراوانی که فرا روی دولت نوپای او بود، همواره جنگ را در رأس مسائل قرار داد و لحظه‌ای از رسیدگی به امور رزمندگان و مهاجرین جنگی غفلت نکرد. در این شرایط حساس که دولت او با جدی‌ترین بحران‌های اقتصادی و سیاسی و کارشکنی‌های لیبرال‌ها و منافقین مواجه بود، وی با آرامش روحی و صلابت و اعتماد به نفس خاصی به رفع مشکلات همت می‌گماشت.

سرانجام کارشکنی‌های بنی صدر و اختلاف آفرینی او کار را به جایی رساند که بنا به توصیه امام خمینی(ره)، مجلس شورای اسلامی موضوع عدم کفایت سیاسی او را با توجه به اخباری که دال بر تسلیح منافقین توسط او بود به بحث گذاشت و با رأی مثبت به آن، بنی‌صدر از ریاست جمهوری عزل شد.

سال 1360 پس از عزل بنی‌صدر، کشور مهیای دومین انتخابات ریاست جمهوری شد. انتخابات انجام شد و شهید رجائی که با اصرار و تأکید جناح‌های خط امام و معتقدان به ولایت، در آن شرکت کرده بود با رأی خیره‌کننده مردم که نشانه محبوبیت وی به رغم دوران محدود نخست‌وزیریش بود، به عنوان دومین رئیس جمهور ایران اسلامی برگزیده شد. شیرینی خاطره مراسم تحلیف او در حضور امام در 11 مرداد سال 1360 که به هنگام دریافت حکم ریاست جمهوری در برابر مرشد و مراد خود زانو به زمین زد، هیچگاه از ذهن ملت ایران محو نخواهد شد. شهید رجائی در دوران کوتاه 29 روزه ریاست جمهوری خود که شهید دکتر باهنر را به عنوان نخست‌وزیر به مجلس معرفی و پس از تصویب مجلس در کنار خود داشت، با تشکیل کابینه‌ای انقلابی و جوان در صدد برآمد مشکلات ناشی از شرایط جنگی، بحران‌های اقتصادی، اشتغال، تورم و... که بیشتر آن‌ها به دلیل مصروف شدن وقت مسئولین در اختلاف با بنی‌صدر لاینحل مانده بود را مرتفع نماید.  

وی با شور و شوق و تعهد زایدالوصفی در بیشتر جلسات و کمیسیون‌هایی که لزومی به شرکت در آن‌ها نبود، حضور می‌یافت تا به سهم خود در رفع مشکلات و اتخاذ تصمیمات مدبرانه و تعجیل در اجرای اصول، نقش خود را ایفا کند. سرانجام در شهریور سال 1360 هنگامی که در یکی از کمیسیون‌ها و جلسات شورای امنیت ملی شرکت داشت، توسط بمب‌گذاری یکی از عوامل نفاق که در نخست‌وزیری نفوذ کرده بود، به همراه یار دیرین خود شهید دکتر باهنر و تیمسار دستجردی رئیس شهربانی کل کشور به شهادت رسید.

 

اسوه اخلاق حسنه و صفات عالی‌

شهید محمدعلی رجائی به شهادت تمام کسانی که از دوران جوانی با وی مباشرت و معاشرت داشته‌اند، یک انسان خود ساخته و برخوردار از سجایای عالی بود. مشی ساده‌زیستی او در دوران قبل و بعد از انقلاب زبانزد خاص و عام است. بسیار کم غذا می‌خورد و در زندگی به حداقل‌ها اکتفا می‌کرد و این در حالی بود که همواره مبالغی از حقوقش را یا صرف مبارزه می‌کرد و یا به دوستان و همکاران و بستگان نزدیک خود که از تنگناهای مالی و معیشتی آن‌ها با خبر بود کمک می‌نمود. پیش از انقلاب و پس از آن هرگز بر سفره‌های چرب و شیرین ننشست و اگر به ضرورت ناچار می‌شد، جز از یک غذا استفاده نمی‌کرد. وی حتی هنگامی که به مهمانی بستگان خود می‌رفت نیز همین رویه را دنبال می‌نمود و در مهمانی‌هایی که می‌داد نیز اصل سادگی و پرهیز از تشریفات را رعایت می‌کرد، به گونه‌ای که دیگران از او درس سادگی و زهد می‌آموختند.

در عرصه تدریس به عنوان یک معلم دلسوز تمام توان و تسلط و تجربه و ابتکارات خود را به کار می‌گرفت و در کنار تدریس، شاگردانی را که به آینده آن‌ها بسیار امیدوار بود، با مفاهیم دینی و سیاسی آشنا می‌ساخت. وی به عنوان پدری مهربان، برخی از اوقات فراغت خود را بدون دریافت کمترین حقوقی صرف تدریس فوق‌العاده دانش‌آموزانی که در درس او ضعیف بودند، اختصاص می‌داد. در عرصه مبارزه هیچگاه دچار غرور و بی‌احتیاطی نشد و هرگز فعالیت و مبارزه خود را منحصر به همکاری با یک گروه و جمعیت و سازمان نکرد. کم سخن می‌گفت و بیشتر تأمل می‌کرد و در موقع اظهار نظر بسیار سنجیده و پخته مطالب خویش را بیان می‌نمود. در عرصه مبارزه با این که با اغلب گروه های مبارز مخفی و نیمه مخفی و علنی همکاری داشت، اما کمترین اثر و نشانه‌ای از فعالیت‌های خود که موجب حساسیت ساواک و شبکه‌های ارتباطی امنیتی آن بشود باقی نگذاشت.

به اسلام به عنوان محور و مدار و میزان تمامی عملکردها و فعالیت‌ها و تلاش‌ها می‌اندیشید و هر کس و هر فکر و عمل را جز در ارتباط با این میزان نمی‌شناخت.‌ میزان دوری و نزدیکی او در رفتارها و رابطه شخصی، خانوادگی و سیاسی‌اش جز بر اساس اصل اسلام مداری و باور و عمل به ارزش‌های انقلابی استقرار نبود. پس از پیروزی انقلاب هرگز از مرز اعتدال خارج نگردید و کسانی را که در آن دوران پر تلاطم با آنها در مبارزه مشارکت داشت فراموش نکرد. ولی مانند برخی از آن‌ها ذره‌ای تغییر موضع نداد و همچنان امام و دفاع از جمهوری اسلامی را سرلوحه و محور فعالیت‌های سیاسی خویش قرار داد.

به نقش روحانیت راستین و آگاه در مبارزه و بیداری نسل جوان همچون شهید مطهری و ‌شهید باهنر و شهید بهشتی اعتقادی راسخ داشت و به خصوص در بُعد نظم و تدبیر امور مبارزه و زندگی خویش آن چنانکه در زندان به همرزمان خود می‌گفت، از شهید بهشتی بهره‌ای وافر برده بود. دوران کوتاه مدیریت او در وزارت آموزش و پرورش و پس از آن در مسند نخست‌وزیری و ریاست جمهوری یادآور مدیریتی درخشان با تکیه بر اصول و ارزش‌های اسلامی و انقلابی بود. وی در این دوران کوتاه هرگز حقیقت را فدای مصلحت نکرد و بر اجرای قانون و عمل به ضوابط و پرهیز از روابط و خویشاوندگرایی در امور اصرار ورزید. همان سادگی و زهد قبل از انقلاب نیز در عرصه مدیریت وی با کمترین تغییر، آشکار و هویدا بود. تا جایی که برخی او را در مسند ریاست جمهوری با همان پوشش و رفتار ساده دوران معلمی‌اش در دهه‌های چهل و پنجاه می‌دیدند.












شهید رجایی در دوران نوجوانی


شهید رجایی در نیروی هوایی












شهید رجایی، عیادت از حضرت آیت‌الله خامنه‌ای پس از ترور نافرجام ایشان


شهید رجایی در مراسم تحلیف ریاست جمهوری


شهید رجایی در حال دریافت حکم تنفیذ ریاست جمهوری از حضرت امام خمینی(ره)

منبع: این مقاله خلاصه‌ای از مقدمه کتاب این مرکز با عنوان: یاران امام به روایت اسناد ساواک ، شهید محمدعلی رجائی، چاپ اول، مرداد 1378، است.
 

تعداد مشاهده: 6706


مطالب مرتبط

تقویم تاریخ

کانال‌های اطلاع‌رسانی در پیام‌رسان‌ها

       
@historydocuments
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.