امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فرمودند: حکمت و زیرکی برای هرکس آشکار گردد عبرت را می‌شناسد و هرکس عبرت را بشناسد چنانست که در میان پیشینیان زندگانی کرده باشد. قصارالحکم، 31-5، به نقل از آثارالصادقین، آیت‌الله احسان‌بخش. *** تاریخ باید سرمشق ما باشد. امام خمینی(قدس سره)، صحیفه امام، ج 7، ص 67.

گفتارهای امام خمینی(ره)به روایت اسناد ساواک

روحانیان درباری و کافر از نظر امام خمینی(ره) به نقل از شهید حجت‌الاسلام سید فخرالدین رحیمی


تاریخ انتشار: 12 تير 1402


پیشگفتار

در مجموعه اسناد حضرت امام خمینی(ره) در ساواک تعدادی از اسناد حکایت از گفتارهایی دارد که به امام منتسب است. این نقل قول‌ها غالباً بیان همه یا قسمتی از نامه‌ها و سخنان امام است که به وسیله اشخاص مختلف و در موضوعات متفاوت ارسال یا بیان گردیده و در جلسات خصوصی و یا عمومی به سمع حضار رسیده است. منابع ساواک که بعضاً در این جلسات حضور یافته و یا رخنه نموده بودند پس از شنیدن مطالب، طی گزارشی آن را به مرتبطین خود در ساواک ارائه می‌دادند و سپس طبق سلسله مراتب، ارزیابی شده و در پرونده افراد مربوط به موضوعِ مطرح شده بایگانی و یا مورد عملیات بعدی قرار می‌گرفت.

اهمیت انتشار این گونه گفتارها در بازخوانی حوادثی است که در کتاب‌های تاریخ انقلاب اسلامی ایران کمتر مورد توجه قرار گرفته است و می‌تواند گوشه‌ای از تاریخ پر حادثه بین سال‌های 1340 تا 1357 را روشن کند و از طرفی از لابلای این نقل قول‌ها سیره و روش حضرت امام و برخی از مبارزین و مبارزات آنها روشنتر گردد.

با توجه به این که منابع ساواک گزارش‌های خود را از این گونه جلسات ـ بسته به میزان سواد، دقت و حافظه خود ـ ارائه می‌نمودند، احتمال خطا و نادرستی در نقل آنها وجود دارد؛ لذا ما اولاً در انتخاب و درج نقل قول‌ها از اسناد و قراین دیگر برای اثبات صحت یا مقرون به صحت بودنِ آنها استفاده می‌کنیم و ثانیاً می‌کوشیم با ذکر شواهدی آنها را تبیین نموده، یا در جایی از آنها بهره بگیریم که می‌توانند نکته‌ای غلط و یا سهوی تاریخی را اصلاح و روشن کنند.

******

در دو مقاله قبل همین بخش به دیدگاه امام خمینی(ره) درباره آخوندهای درباری و فاسد به نقل از شهید آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی پرداختیم. مشابه همان مطلب را شهید بزرگوار حجت‌الاسلام سید فخرالدین رحیمی[1] در تاریخ 1 / 2 / 1349 و یا چند روز قبل از آن بیان می‌دارد که تقریباً از نظر تاریخ با سخنرانی شهید آیت‌الله سعیدی نزدیک است و در واقع این دو شهید والامقام به فرمان امام لبیک گفته و در جلسات سخنرانی و به احتمال قریب به یقین در جلسات خصوصی، مبارزه علیه آخوندهای درباری و وابسته را در دستور کار خود قرار دادند. در ادامه بررسی وضعیت روحانیت وابسته و غیر وابسته به طاغوت، مطلب روشنگرانه رهبر معظم انقلاب اسلامی در این باره بسیار مفید خواهد بود. ایشان در دیدار با جمعی از دانش آموزان و دانشجویان می‌فرمایند:

«... یکی از بزرگترین مسئولیت‌های رضاخان برچیدن بساط روحانیت برای نابود کردن دین بود. بنابر این به مجرّد این‌ که قدرت پیدا کرد، در سال‌های ۱۳۱۳ و ۱۳۱۴ شروع به برچیدن بساط روحانیت کرد. اقدام رضاخان قلدرانه بود. خیال می‌کرد با قلدری می‌تواند کارهای خود را پیش ببرد. گذاشتن عمامه، پوشیدن لباس بلند و اسم و حوزه‌ی آخوندی را ممنوع کرد. حوزه‌های قم و مشهد را تا آن‌جا که می‌توانست - به خیال خود - متلاشی کرد، البته نتوانست. امام عزیز ما جزو طلبه‌های آن دوران بودند؛ همان دورانی که قرار بود روحانیت را شدّت فشار و خفقانِ رضاخانی به کلّی نابود کند. اما روحانیت نه تنها نابود نشد بلکه کسانی مثل امام بزرگوار را به وجود آورد. من خود از امام شنیدم که می‌گفتند:

«در قم ما صبح زود از مدرسه یا خانه بیرون می‌آمدیم و به باغ‌های سالاریّه می‌رفتیم که در آن زمان یک فرسخ تا شهر فاصله داشت. در آن‌جا زیر درخت‌ها مشغول درس و بحث و مطالعه می‌شدیم. هنگام غروب وقتی که هوا تاریک می‌شد برمی‌گشتیم که مأمورین رضاخان ما را نبینند!»

این‌ طور درس خواندند. این قدم اوّل بود. در دستگاه رضاخانی فقط رضاخان نبود. عدّه‌ای از به اصطلاح ادبا، اندیشمندان و ایدئولوگ‌های دستگاه رضاخانی هم بودند که طرّاحی می‌کردند و فکر می‌دادند. وقتی دیدند فشارها کارگر نشد، با پول و پشتیبانی و اداره‌ی فرماندهی و سیاست‌گذاری رضاخانی، طرح دیگری ریختند. این طرح عبارت از درست کردن بساطی به نام مؤسّسه‌ی «وعظ و خطابه» در تهران بود. متأسفانه این مطالب را نسل جوان نمی‌داند. تأسیس موسّسه‌ی «وعظ و خطابه» به سال‌های ۱۳۱۶ و ۱۳۱۷ - یعنی دو یا سه سال بعد از شروع قلع و قمع روحانیت - برمی‌گردد. تأسیس این مؤسسه برای آن بود که هر کس می‌خواست روحانی بماند، می‌توانست تحت نظر این مؤسّسه که وابسته به رضاخان بود، روحانی باقی بماند! به عبارتی آخوند باشد؛ اما آخوند رضاخانی، درباری و در خدمت سیاست‌های استکبار باشد. البته آن مؤسّسه اساتید خوبی داشت. من نشریات مؤسّسه‌ی «وعظ و خطابه» را در سال‌های ۱۳۳۸ و ۱۳۳۹ از اوّل تا آخر مطالعه کردم. مطالب بسیار خوبی در زمینه‌های دین‌شناسی، ادیان باستانی و ادیان معاصر داشت. آن‌ها اساتید برجسته‌ای را جمع کرده بودند و از لحاظ مطلب، کمبودی نداشتند. تنها هدف آن‌ها این بود که سازمان روحانیت وجود نداشته نباشد. مطالب دینی این مؤسّسه به وسیله‌ی غیر متخصّصین نوشته شده بود. تاریخ ادیان و فلسفه‌ی دین از جمله علومی بود که می‌شد روی آن کار کرد؛ امّا هدف آن‌ها برچیدن سازمان روحانیت در دوران رضاخان بود. بعد که رضاخان قلع و قمع شد، مردم با احترام تمام و آغوش باز روحانیون را پذیرا شدند، حوزه‌های علمیّه شلوغ شد و مراجع تقلید مورد تجلیل و تقدیس مردم قرار گرفتند. بر اثر سختگیری‌های قبلی، دستگاه محمّدرضا همان سیاست را با شکل‌های دیگری پیش گرفت. بنده در طول عمر طلبگی خود تا دوران پیروزی انقلاب، چندین مورد از نقشه‌های دستگاه پهلوی را دیده بودم و می‌شناختم. آخرین آن‌ها در دهه‌ی پنجاه، تشکیل سازمان اوقاف به شکل دلخواه پهلوی و کشیدن روحانیت به زیر چتر سازمان اوقاف بود. این، سیاستی بود که سال‌ها دنبال شد.»[2]

محمدرضا پهلوی نیز در دنباله روی از سیاست قدرت‌های استکباری اکثراً با اجرای برنامه‌هایی در پی تربیت روحانیونی وابسته به دربار بود. او که طرفدار مذاهب و نحله‌های مخالف اسلام از جمله بهایی‌گری و فراماسونری بود، در عین حال نیز سعی می‌کرد احیاگر نوعی اسلام و روحانیون بی‌خاصیت و بی‌ثمر و صرفاً افرادی در راستای اهداف خود باشد. وی در مورد نوعی از اسلام که عبارت از اسلام غیرسیاسی بود می‌گفت:

«من از یک سو مؤمن، محافظ و پاسدار مذهب شیعه‌ی خودمان هستم و به آن سوگند وفاداری یاد کرده‌ام و از سوی دیگر مذهب به هیچ وجه دخلی به امور کشور ندارد.»

 حجت‌الاسلام روح‌الله حسینیان در کتاب «چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران» می‌نویسد: «او ریاکارانه سعی می‌کرد خود را یک مسلمان جلوه دهد. یکبار به سفر عمره و بارها به زیارت امام هشتم و سایر اماکن مقدسه رفته بود. وی در حالی که امام خمینی را به ترکیه تبعید کرده بود، در ششم اردیبهشت 1344 دستور داد تا یک قرآن نفیس به چاپ برسانند و منتشر نمایند و سال بعد آن را در سرتاسر کشور با آداب و تشریفات خاصی توزیع کرد.»

البته این تنها گوشه‌ای از اقدامات عوام فریبانه‌ی محمدرضا بود و شاید یکی از کارهای سودجویانه وی تربیت روحانیونی درباری و مطیع شاه و دربار بود.

وی برای پرورش روحانیون درباری، دانشکده‌ی علوم اسلامی را توسط ساواک تأسیس و طی فرمانی دستور تشکیل سپاه دین را صادر کرد. شاه در این فرمان اعلام نمود که بزرگداشت شعایر مقدس اسلام و ترویج احکام دین و حفظ معنویت جامعه پیوسته مورد توجه خاص ما بوده است. وی اضافه کرد: «به موجب این فرمان مقدر می‌داریم که سپاه دین از مشمولان خدمت وظیفه عمومی که در رشته‌های دینی و علوم معارف اسلامی تحصیل کرده‌اند، تشکیل شود.»

شاه مسئولیت سپاه دین را بر عهده‌ی سازمان اوقاف نهاد و اولین دوره‌ی سپاه دین از آبان ماه سال 1350 آغاز به فعالیت نمود. اعضای سپاهیان دین بعد از دوره‌ی آموزشی مقدماتی، 16 هفته دوره‌ی تخصصی دینی را پشت سر می‌نهادند که عبارت بود از: خطابه، علم کلام، تاریخ اسلام، نقش ایران در توسعه‌ی معارف اسلامی و مهمتر از همه «مبانی اسلامی انقلاب سفید و اصول عدالت اجتماعی اسلام در جامعه‌ی امروز ایران و قانون تنظیم خانواده.» آنان پس از دوران آموزشی به محل خدمت خود اعزام می‌شدند و موظف بودند که از لباس روحانیت نیز استفاده کنند.

با وجود تمام کارهای مؤذیانه رژیم پهلوی دوم، جامعه‌ی آگاه مذهبی ایران، روحانیون فارغ التحصیلان سپاه دین را نپذیرفتند و مردم همواره به این روحانیون به دیده‌ی مزدوران ساواک و وعاظ السلاطین می‌نگریستند و هیچ گاه جایگاهی در بین مردم به دست نیاوردند.[3]

*****

از: 15ه‌                                                                       شماره: 317 / 15ه‌

به: 316                                                                          تاریخ: 1 / 2 / 49

 

درباره: سیدفخرالدین رحیمی

 

    نامبرده بالا در جلسه درسی طلاب و مدرسه علوم دینی خرم‌آباد اظهار داشت: «آقای خمینی در یک سخنرانی گفته است این روحانیونی که در اداره اوقاف استخدام شده و می‌گویند "خدایگان شاهنشاه" خمینی گفته، کافرند. و مردم غیور ایران باید عمامه اینها را بردارند تا چنین جملات کفرآمیزی نگویند.

رحیمی اضافه نمود که: جزوه اظهارات خمینی چاپ شده است و صحبت دیگری نیز نموده است.

 

نظریه رهبر عملیات: مفاد گزارش فوق به احتمال قوی صحیح است. پ

به پرونده سید فخرالدین ضمیمه شود.

 

 

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:


[1] . شهید حجت‌الاسلام ‌و ‌المسلمین سید فخرالدین رحیمی نماینده مجلس شورای اسلامی و عضو کمیته مرکزی استان لرستان اول فروردین 1323 در خرم‌آباد در یک خانواده روحانی به دنیا آمد. از همان اوان کودکی در محضر پدر با علوم دینی آشنا شد و بعد از درگذشت وی با حمایت برادر بزرگتر سیدنورالدین به صورت جدی به مطالعه دروس حوزوی پرداخت. 18-17 سال بیشتر نداشت که اعلامیه‌های امام خمینی را در قم پخش می‌کرد و بعد از واقعه مدرسه فیضیه به نهضت امام خمینی پیوست و اولین‌بار هم به دلیل پخش و نصب اعلامیه‌ها دستگیر شد. او پس از آزادی به خرم‌آباد رفت و بعد از تبعید امام، مبارزه با رژیم را سرلوحه اقداماتش قرار داد. بار دوم به جرم نوشتن نامه‌هایی تند علیه رژیم پهلوی و حمایت از امام خمینی و به اتهام واهی و دروغین تبلیغات مرام اشتراکی! در دادگاه لرستان محکوم شد و این حکم به تایید دادگاه نظامی اهواز رسید و برای سپری کردن دوران محکومیت‌اش در همان خرم آباد به مدت 4 ماه محبوس شد. البته وی در زندان نیز دست از مبارزه برنداشت و آن جا را مرکز تبلیغات اسلامی کرد.

او هر بار پس از احضار و یا آزادی از زندان مجدداً به فعالیت‌های سابق خود بازمی‌گشت،  به همین خاطر سه بار دیگر دستگیر شد. حمله به دولت و رژیم بر سر مساله تغییر تاریخ از هجری به شاهنشاهی، تغییر نام چند خیابان در لرستان و نیز توهین به خواهر شاه، اشرف پهلوی، که در مجله زن روز به حجاب اسلامی و... اهانت نموده بود از جمله دلایل اقامه جرم علیه وی به شمار می‌رفت. سال 1356 در جریان یکی از این دستگیری‌ها که توسط ساواک انجام شد و بعد از بازجویی به زندان افتاد، توانست با نمایندگان جهانی صلیب سرخ جهانی در ایران دیدار کند. این نمایندگان قرار بود جهت سرکشی به زندان‌ها و اطلاع از وضعیت زندانیان به ایران سفر کنند. رژیم پیش از آمدن آنان به ایران دست به کار شده بود و به مرمت زندان‌ها و ساماندهی اوضاع زندانیان پرداخته بود تا با این ترفند نمایندگان را نسبت به واقعیت موجود در زندان‌ها فریب دهد. اما زمانی که این نمایندگان به زندانی که سیدفخرالدین در آن حضور داشت وارد شدند وی به عنوان نماینده زندانیان سیاسی و مذهبی لرستان به کمک مترجم حاضر در آن جا با آنان گفتگو نمود. این امر خشم روسای زندان را برانگیخت ولی نتوانستند آن زمان کاری از پیش ببرند و صحبت‌های نمایندگان با سایر زندانیان نیز شواهدی دال بر وجود شکنجه و آزار زندانیان را تایید نمود. نمایندگان نیز طی جلساتی با سیاسیون خواستار تغییر وضع زندان‌ها و رسیدگی به جرایم زندانیان به صورت قانونی شدند. این اقدام شجاعانه سیدفخرالدین موجب شد تا سرانجام در دادگاه نظامی بدوی نیز تبرئه شود. با این حال او پس از آزادی همچنان از هر فرصتی برای روشن کردن افکار عمومی استفاده می‌کرد. مهمترین اقدام ایشان در این دوره وسعت بخشیدن به فعالیت‌های مسجد علوی خرم‌آباد بود. در پی شهادت آیت‌الله سیدمصطفی خمینی و شهدای تبریز و قم و... مجالس چهلم در این مسجد با شکوه هر چه تمام‌تر برگزار شد و این عالمِ عامل با بیانات پرشور خود این مکان را به سنگری برای مبارزه تبدیل کرد. این جریان ادامه داشت تا آن که مجلس بزرگداشتی برای چهلمین روز شهدای یزد سال 1357 در مسجد و حوزه علمیه منعقد شد. با توجه به این که شهربانی در تمام این مدت حجت‌الاسلام رحیمی را زیرنظر داشت به دلیل این که وی عامل اصلی شعارهای سرداده شده در این مجلس و مجالس مشابه دیگر علیه رژیم پهلوی بوده، دو روز بعد یعنی در 21 اردیبهشت 1357 به منزل وی یورش برده و او را بازداشت نمودند. به دنبال این دستگیری و سپس به حکم دادگاه برای سه سال به ایرانشهر تبعید شد. البته در مدت تبعید هم دست از تلاش برنداشت و در شهرستان ایرانشهر با تبعیدیان دیگری مانند آیت‌الله سیدعلی‌خامنه‌ای، حجت‌الاسلام محمدکاظم‌ راشدی یزدی، حجت‌الاسلام سیدمحمدعلی موسوی و آیت‌الله محمد‌صادق خلخالی که در همان شهر روزهای تبعیدشان را می‌گذراندند، زمینه فعالیت علیه رژیم در تبعید را فراهم کردند. علاوه بر آن مددیار مردم در اوضاع وخیم شهر بود که سیل خرابه‌ای از آن برجای گذاشته بود. از آن جا که اقدامات ضد رژیم او تداوم پیدا کرده بود، لذا پس از مدتی به اقلید تبعید شد، اما پس از اوج‌گیری انقلاب به خرم آباد بازگشت و رهبری اجتماعات مردمی را بر عهده گرفت.

با پیروزی انقلاب اسلامی وظایف دیگری بر عهده ایشان قرار گرفت. مسجد علوی که در دوران پهلوی جبهه مبارزه علیه رژیم بود به عنوان یکی از کمیته‌های مهم خرم‌آباد عمل می‌کرد و در ختم برخی غائله‌هایی که در استان لرستان روی داد، نقش عمده‌ای ایفا نمود. از دیگر اقدامات این کمیته کمک‌رسانی به خوزستان و مناطق سیل و زلزله‌زده بود. همچنین سال 1358 حجت‌الاسلام فخرالدین عده‌ای عشایر را با لباس محلی به دیدار امام خمینی برد. وی در اولین دور انتخابات ریاست جمهوری به حمایت از جامعه مدرسین و علمای بزرگ همت گماشت و نسبت به وجود برخی انحرافات در دوران ریاست جمهوری بنی صدر تذکر ‌داد. او پس از کسب عنوان نمایندگی مردم استان لرستان در مجلس شورای اسلامی هم به افشاگری در باره برخی خطوط فکری مغایر با اصول اصلی انقلاب پرداخت و در این زمان از محضر آیت‌الله مدنی و آیت‌الله دستغیب نیز بهره برد.

سرانجام این مجاهد تلاش‌گر در 7 تیر 1360 در سن 37 سالگی به همراه شهید آیت‌الله دکتر بهشتی و یاران عزیزش در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی به دست منافقین تروریست به درجه رفیع شهادت نائل شد. بنگرید به مقاله: پرچمداران انقلاب اسلامی در استان لرستان؛ شهیدان حجج اسلام سید فخرالدین و سید نورالدین رحیمی، مرکز بررسی اسناد تاریخی به نشانی:

1438=https: /  / historydocuments.ir

[2] . بیانات در دیدار جمعی از دانش‌آموزان و دانشجویان‌ 10 / 8 / 1374، به نشانی:

2772https: /  / farsi.khamenei.ir=

[3] . مقاله: ماجرایی خواندنی از تشکیل دانشکده ی روحانیون دوستدار محمدرضا شاه!، سایت قدس آنلاین به نشانی:

http: /  / www.qudsonline.ir / news / 113812 

 

منبع: یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهیدان حجج اسلام سید نورالدین و سید فخرالدین رحیمی، صفحه 57، مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول، سال 1381



سید حسن امامی امام جمعه و آخوند درباری- انگلیسی، شاه، اسدالله علم


 

تعداد مشاهده: 4775


مطالب مرتبط

تقویم تاریخ

کانال‌های اطلاع‌رسانی در پیام‌رسان‌ها

       
@historydocuments
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.