سازمان مجاهدین خلق؛ از پیدایش تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران
تاریخ انتشار: 22 دي 1400
مقدمه
مبارزات سیاسی در ایران از دوران مشروطه تا انقلاب اسلامی، تغییر و تحولات بسیاری داشته است و در هر دوره، راهبردهای متفاوتی از سوی مردم و نخبگان جامعه علیه حاکمیت سیاسی اتخاذ میشد. در این میان، قیام 15 خرداد سال 1342 نقطه عطفی در طول تاریخ مبارزات مردم ایران در دوره پهلوی دوم به شمار میرود؛ چراکه به تبع این قیام، مسیر مبارزه جنبه انقلابی به خود گرفت و به تشکیل گروهها و سازمانهای مختلفی که به کار تشکیلاتی و سازمانیافته اعتقاد داشتند، انجامید. غالب این گروهها، فعالیتهای مسلحانه و مبارزه قهرآمیز علیه حکومت را به عنوان تنها راه دستیابی به پیروزی نهایی دانسته و به شدت بر مبارزات مسالمتآمیز و اصلاحگرایانه که تا پیش از آن مرسوم بود، خرده میگرفتند. هرچند این گروهها نتوانستند در جذب توده مردم و همراه کردن آنها با این شیوۀ مبارزاتی موفق باشند، اما بررسی خطمشی و عملکرد آنها میتواند به جریانشناسی مبارزات مسلحانه در ایران دورۀ پهلوی کمک شایانی کند.
سازمان مجاهدین خلق از جمله گروههایی است که با هدف سرنگونی حکومت پهلوی و با اتخاذ رویکرد مسلحانه در سال 1344 تأسیس شد و تا به امروز که به حیات خفتبار و ننگآور خود ادامه میدهد، تحولات عمیقی را تجربه کرده که ریشه در ماهیت آن دارد و تنها با بررسیهای تاریخی است که میتوان به هویت درونی و حقیقی این سازمان پی برد. شش سال فعالیت مخفی و کارهای مطالعاتی (1350-1344)، وقایع پس از ضربه اول شهریور (1350)، تغییر مواضع ایدئولوژیکی سازمان (1354) و عملیاتهای مسلحانه و تروریستی (1357-1351)، عملکرد سازمان را تا پیروزی انقلاب اسلامی دربرمیگیرد که در این نوشتار به بررسی آنها خواهیم پرداخت.
زمینههای شکلگیری سازمان
هر سازمان، گروه یا حزب سیاسی، دارای علل وجودی مشخصی است که این علل و عوامل، سبب تشکیل ساختار و همچنین شکلگیری ماهیت درونی این سازمانها و گروهها میشود. در تأسیس سازمان مجاهدین خلق نیز عواملی دخالت داشتهاند که نمیتوان در مطالعه سازمان، به این عوامل بیتوجه بود؛ لذا پیش از ورود به بحث اصلی لازم است به زمینههای شکلگیری و عوامل مؤثر در پیدایش مجاهدین خلق پرداخته شود. این عوامل را به دو بُعد داخلی و خارجی میتوان تقسیم کرد. در بعد داخلی، عواملی که در درون کشور سبب شد سازمان به منصه ظهور برسد، مدنظر هستند و در بُعد خارجی، دگرگونیهای ژرفی که در عرصه بینالمللی و فراملی در پیدایش تفکر ایجاد یک سازمان منسجم و مخالف رژیم با مشی مسلحانه نقش داشتهاند، در نظر گرفته شده که مهمترین این تحولات خارجی را باید در انقلابهای کوبا، الجزایر و چین جستجو کرد.
بُعد داخلی
نه تنها سازمان مجاهدین خلق، بلکه اساساً سرآغاز فعالیتهای مسلحانه سازمانیافته و متشکل در ایران را باید در تحولات خرداد 1342 جستجو کرد. از این زمان به بعد بود که مبارزات سیاسی در چارچوب قانون اساسی مشروطه در ایران رنگ باخت و جایگاه پیشین خود را در میان مردم از دست داد و گروههای مختلف سیاسی - نظامی از این دوره به بعد شکل گرفته که تنها راه ضربه به رژیم و نهایتاً سرنگونی آن را، قیام مسلحانه و مبارزه قهرآمیز میدانستند. معهذا قیام خرداد 1342 منشأ و عامل اصلی داخلی در پیدایش سازمانها و گروههای مخالف حکومت با مشی مسلحانه از جمله سازمان مجاهدین خلق بوده است.
بعد از لغو قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی که تصویب آن یکی از اهداف رژیم شاه جهت تضعیف بنیان دین بود و موجب بروز مخالفت و نارضایتی مردم شد و به دنبال آن قیام 15 خرداد 1342 را در پی داشت، ضرورت مقابله منظم و متشکل با رژیم بیشتر آشکار گردید. درحالیکه مبارزه با رژیم، الزاماً مقابله با قوانین رسمی ساخته و پرداخته حکومت را میطلبید و در نتیجه مبارزه با رژیم، در چارچوب قوانین و تنها به صورت سیاسی صرف کفایت نمیکرد، بنابراین نمیشد این مبارزه و مخالفت به صورت مبارزات جبهه ملی و نهضت آزادی - که قائل به قانون اساسی رژیم بودند- ادامه پیدا کند. در همین دوران بود که «جمعیتهای مؤتلفه اسلامی» پایهریزی گردید که بعدها به نام «هیأت مؤتلفه» خوانده شد. این سازمان از گروههای 10 نفره تشکیل و تحت رهبری روحانیت و مرتبط با حضرت امام خمینی(ره) بود. کار این سازمان یا هیأت، تشکل و انسجام بخشیدن به مبارزات مردمی و برنامهریزی برای گروههایی که بهطور پراکنده دور هم جمع شده بودند، معین گشت. از همین زمانها، فکر مبارزه مسلحانه و مخالفت عملی با رژیم قوت گرفت ولی با این همه گروه کثیری به مبارزه ایدئولوژیک و سیاسی معتقد بودند. گروهی نیز فکر نفوذ در ارتش و یک کودتای ملی - اسلامی را در سر میپروراندند و گروهی دیگر، همانند فداییان اسلام، روش حذف فیزیکی سران و شخصیتهای اصلی رژیم حاکم را ترویج میکردند.[1]
هرچند سرکوب خونین قیام 15 خرداد 1342 در شهرهای تهران و قم، شیوههای کلاسیک اعتراض گروهها را سالها به محاق برد، اما این سرکوب از ابعاد گوناگون تأثیرات مخربی بر رژیم گذاشت. یکی از این ابعاد، رویش گروههای اسلامی و غیراسلامی مسلحی بود که یگانه راه سرنگونی رژیم را در قیام قهرآمیز یافته بودند. پس از سال 1342 گروههای چریکی دارای هرگونه ایدئولوژی میبایست از خود بپرسند که چه باید کرد؟ پاسخ روشن بود: جنگ چریکی. مهمترین این گروهها پس از مشاهده کرنش اسلاف خود که تا پیش از آن به دید پیشتازان مبارزه تصور میشدند، سیاست انفعال را شکست خورده اعلام کردند و خود دست به کار شدند. گروههایی همچون هیئتهای مؤتلفه اسلامی، حزب ملل اسلامی به رهبری سید کاظم بجنوردی، جنبش انقلابی مردم ایران (جاما) به رهبری دکتر کاظم سامی و حبیبالله پیمان، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، سازمان مجاهدین خلق ایران، گروههای کوچک مارکسیست مانند گروه لرستان، سازمان آزادیبخش خلقهای ایران، سازمان آرمان خلق، گروه طوفان و... در راستای جنگ انقلابی علیه رژیم به فعالیت پرداختند.[2] به عبارتی دیگر، 15 خرداد برای گروههای مخالف به ویژه آنانی که گرایش به مبارزات قهرآمیز داشتند به معنای نفی خطمشی اصلاحطلبانه و رفورمیستی پارلمانتاریسم و عوارض ناشی از این خطمشی، از جمله مبارزه مسالمتآمیز با رژیم شاه. این نکتهای بود که مورد توجه بسیاری از نیروهای مذهبی و غیرمذهبی قرار گرفت و همچنین درک این مسئله که باید برای پیشبرد امر مبارزه، به فعالیت سازمانیافته، متشکل و در عین حال مخفی و دور از دسترس رژیم و ساواک پرداخت.[3]
با این که برخی از اعضای خارج از زندان نهضت آزادی در پی سرکوب قیام، اعلامیهای با عنوان «دیکتاتور خون میریزد» منتشر و عمل رژیم را تقبیح کردند ولی سایر گروههای سیاسی از جمله جبهه ملی ایران ترجیح دادند که در قبال این واقعۀ مهم سکوت اختیار کنند و هیچ واکنشی از خود نشان ندهند که همین امر، سبب بدبینی مردم نسبت به این جریانها شد.
تأثیر پذیری حرکتهای مسلحانه از قیام 15 خرداد به اندازهای بود که بیژن جزنی از بنیانگذاران چریکهای فدایی خلق، در مورد این قیام مینویسد: «15 خرداد نقطه عطفی در رابطه رژیم با مردم شد... نقطه عطفی که در جریانهای سیاسی علنی و مخفی اثر بزرگ گذاشت»[4]. این اثر بزرگ از نگاه جزنی منجر به شکلگیری جنبش مسلحانه از سوی گروههای مخالف در ایران شد. جزنی در مورد مبارزه مسلحانه مینویسد: «به نظر ما هدف حرکت قهرآمیز عبارت است از ایجاد یک جبهه نظامی بر علیه رژیم شاه و به معنی آغاز یک نبرد بسیار طولانی، سرسخت و لجوجانه و پیگیر و توأم با مشکلات غولآسا و دردها و قساوتها، حرکت قهرآمیز به معنی یک ترور سیاسی نیست؛ زیرا ترور سیاسی حتماً نتیجهای برای نهضت نخواهد داشت. اگر یک ترور سیاسی بتواند برای مدتی کوتاه محیط سیاسی جامعه را برهم زند، در آن صورت نیز اگر جنبش فاقد آنچنان سازمانهای انقلابی باشد خواه ناخواه نیروی دشمن تسلط خود را دوباره تحمیل خواهد کرد. همچنین حرکت قهرآمیز به معنی انجام یک حمله بدون نقشه و هدف سیاسی و نظامی نیست و نمیتواند باشد؛ یک حمله قادر نیست دشمن را نابود کند و حکومت را واژگون سازد. شروعکنندگان حرکت قهرآمیز و پیشقراولان نظامی جنبش هستند که باید با هوشیاری کار نظامی را با کار سیاسی و تبلیغی از حداقل کافی و لازم پیوند دهند و توأم سازند. فقط با پیوند این عوامل است که موفقیت در ایجاد یک جبهه نظامی برعلیه رژیم شاه تأمین میشود که بتواند حمایت تودههای ستمدیده را جلب کند.»[5]
به این ترتیب، نخستین عملیات جنبش چریکی که در بهمن 1349 انجام گرفت، پیشینه و خاستگاه آن به سال 1342 بازمیگشت. عواملی مانند توانایی نیروهای مسلح در سرکوب قیام 42، کارایی ساواک در ریشهکن ساختن احزاب مخفی و زیرزمینی و بیاعتنایی سازمانهای مهم مخالف -بهویژه حزب توده و جبهه ملی- به کنار گذاشتن روشهای مقاومت مسالمتآمیز، دست به دست هم دادند تا مخالفان جوان را به جستجوی شیوههای جدید مبارزه ترغیب کنند.[6] سازمان مجاهدین خلق که تأسیس آن به سال 1344 بازمیگردد، در پی همین عوامل بود که جای خود را در میان گروههای مبارز مخالف رژیم باز کرد. به عقیده سازمان، 15 خرداد نقطه پایانی بود بر مبارزات بینتیجه رفورمیستی و پارلمانتاریستی صرف. به این ترتیب تنها منطق پارلمان و مبارزه سیاسی نمیتواند دشمن غدار استعمارگر ضدخلقی را از میدان به در کند. و چنین است که پس از 15 خرداد تدریجاً با شکلگیری بسیاری گروهها و نیروهای انقلابی روبهرو میشویم. تولدهایی در میان آتش و خون که تماماً از گذرگاه 15 خرداد عبور کردهاند.[7] از دیدگاه سازمان، 15 خرداد گورستان ملی رفورمیسم، سرفصل نوین جنبش انقلابی در ایران و مهمتر از همه تولد ایدئولوژیکی مجاهدین خلق بود.
بُعد خارجی
از آن جهت که گروههای مسلحانه، الگوهای مبارزاتی خود را از سایر گروهها در کشورهای مختلف جهان از جمله کوبا و چین اخذ میکردند لذا میتوان بیان کرد که در پیدایش سازمان مجاهدین نیز علاوه بر بعد داخلی که به آن اشاره شد، تأثیرپذیری از الگوهای خارجی نیز بسیار مؤثر بوده است. بروز جنبشهای انقلابی کوبا، ویتنام، الجزایر، چین، آلبانی و... به تدریج به رشد تمایلات قهرآمیز آنها کمک کرد. پیروزیهای چند جنبش انقلابی در سراسر جهان، جوانان را متقاعد ساخته بود که جنگ چریکی تنها راه رهایی از سلطه استعمار و استبداد است.[8] نخستین قیام مسلحانه قرن بیستم را انقلاب 1917 روسیه به نام خود ثبت کرد. این انقلاب علاوه بر این کشور، سایر نقاط جهان را نیز تحت تأثیر خود قرار داد و بر مبانی و تاکتیکهای قیامهای بعدی در کشورهای گوناگون اثر گذاشت. اوج مبارزات قهرآمیز قرن بیستم در اوان نیمه دوم آن روی داد که از شرقیترین نقاط آسیا تا غربیترین نقاط قاره آمریکا را در برگرفت؛ قیامهایی که به واسطه تأثیرپذیری از انقلاب 1917 روسیه، بیش از هر چیز از مارکسیسم ملهم بود. با پیروزی مبارزات مارکسیستی - لنینیستی در چین، این جبهه قدرت مضاعف یافت و از آن پس بسیاری از مبارزات مارکسیستی و عمدتاً چریکی از حمایت مشترک شوروی و چین بهرهمند بودند. این مبارزات که در کشورهای مختلف از جمله قبرس، ویتنام، اندونزی، الجزایر، کامبوج، کوبا و تایلند روی داد، خالی از دستاورد نبود. پیروزیهای به دست آمده در کوبا و الجزایر را میتوان شاهبیت این تحولات دانست. وقوع انقلاب کوبا با توجه به برخی شباهتهای این رژیم با حکومت وقت ایران و نیز به واسطه برخی جذابیتهای این قیام، به شدت بر برخی مبارزان ایرانی تأثیر گذاشت. مشابهتهای جامعه الجزایر با ایران و نیز انقلاب این کشور را به عنوان الگویی برای مبارزات گروهی از جوانان کشور مطرح کرد.[9]
شکلگیری سازمان
با احیای جبهه ملی در سال 1339 در اوایل دهه چهل و دعوت نهضت آزادی از مبارزین مسلمان، برخی از آزادیخواهان و استقلالطلبان ایران در زیر دو پرچم یا دو جناح سیاسی قرار گرفتند: 1) جناح ملیون و مسلمان، 2) جناح تودهایها و چپیهای مارکسیست باطناً ضد ملیت و ضد دیانت. هر دو جناح با استناد به قانون اساسی و مطالبه آزادی، هم مخالفت با استبداد و طرفیت صریح یا غیرصریح با شاه و دربار داشتند و هم مخالف استعمار یا استیلای خارجی بودند. با این تفاوت که جناح دوم به مبارزه با استعمار و مخصوصاً امپریالیسم در لباس آمریکایی و غربی آن، تقدم و اصالت داده، ایراد و اشکالی درباره شوروی و کشورهای سوسیالیستی نداشتند ولی برای جناح اول خصوصاً در مقاطع زمانی بعد از نهضت ملی کردن نفت، نظام استبدادی و مظالم شاهنشاهی تحت حمایت و هدایت آمریکا، مقام مقدم را داشت و دخالت، توطئه و تجاوز ابرقدرتها را بیشتر در سایه حکومت استبدادی و به دلیل فقدان آزادی و حاکمیت ملی میدیدند. همین دستهبندی و تفکیک در جوانان مبارز خارج کشور که از آزادی عمل و امکانات بیشتر برخوردار بودند نیز دیده میشد و افراد خود را در یکی از دو جناح فوق یا در تمایل به آنها قرار داده میانشان نزاع و رقابت وجود داشت. کنفدراسیون دانشجویان رفتهرفته زیر کنترل چپیها قرار گرفت و اعضای انجمنهای اسلامی در فعالیتهای سیاسی خود به جانب جبهه ملی و غالباً نهضت آزادی و بعداً سازمان مجاهدین خلق میرفتند.[10]
اصل و ریشه مجاهدین به نهضت آزادی ایران برمیگردد. نهضت آزادی گروهی بود، ملی، غیرروحانی، لیبرال و مذهبی که در اوایل دهه 1340 توسط مهدی بازرگان تأسیس شد. قیام 15 خرداد موجب گردید تا میان دو نسل در نهضت آزادی و نیز در دیگر سازمانهای سیاسی، شکاف و جدایی به وجود آید. ظرف چند ماه پس از این رویداد، سه عضو جوانتر در نهضت آزادی، یک گروه کوچک بحث و گفتگو تشکیل دادند تا درباره راههای نوین مبارزه علیه رژیم تحقیق کنند. آنان در نامهای مخفیانه خطاب به نهضت آزادی، آنها را به خاطر فاجعه عدم اتخاذ مشی مؤثرتر مبارزه علیه رژیم، مقصر دانستند. این گروه بحث و گفتگو، بعداً هسته اصلی مجاهدین را تشکیل دادند.[11] در سال 1344، دو تن از سران مجاهدین به نامهای محمد حنیفنژاد و سعید محسن پس از بررسی اوضاع و احوال اجتماعی کشور و جمعبندی مبارزات گذشته، به ویژه واقعه 15 خرداد، در پی پاسخگویی به این پرسش برآمدند که چرا مبارزات گذشته مردم ایران به شکست انجامید؟ آنان دریافتند که علت اصلی شکست مبارزات، نبود شرایط عینی و آمادگی تودههای مردم برای مبارزه نبود؛ بلکه بر اثر نبود شرایط دیگری به ویژه «فقدان رهبری ذیصلاح» برای مبارزه بود. آنان بر این باور بودند که به لحاظ عینی، جامعه ایران آمادگی انقلاب را دارد و آمادگی توده هم به نقطهای رسیده است که در مبارزات قهرآمیز علیه رژیم شاه شرکت کند، اما آنچه مانع پیروزی مردم علیه رژیم در مبارزات گذشته، به ویژه قیام 15 خرداد شد، نبود سازماندهی مناسب و تشکیلات انقلابی برای جهتدهی به مخالفتها تا رسیدن به پیروزی بود.[12]
رفتهرفته این گروه دامنه فعالیتها و عضوگیریهای خود را گستردهتر کرد تا این که توانست به طور مخفیانه و دور از چشم ساواک به فعالیتهای خود بپردازد. هر چند که در طول این مدت سازمان تا سال 1350، فاقد هرگونه نام و نشان بود، در طول شش سال فعالیت مخفیانه خود توانست به عضوگیری و فعالیتهای مطالعاتی و آموزشهای نظامی مبادرت ورزد. در نخستین اعلامیه سازمان که در 20 بهمن 1350 منتشر شد، آمده است: «هسته اولیه سازمان ما که هم اکنون برای اولینبار نام آن را فاش میکنیم، در شش سال قبل و با شرکت برخی از کادرهای نهضت آزادی ایران که پس از زندانی شدن سران مؤمن و فداکارش دیگر فعالیتی نداشت پس از انتقادی اساسی نسبت به شیوه مبارزه گذشته، به شکل مخفی بنیاد گرفت. از همان بدو تشکیل و با استفاده از تجربیات ارزنده تاریخ مبارزات خلقهای جهان عموماً و خلقهای خودمان خصوصاً و همچنین بررسی و تحلیل علمی شرایط جامعه ایران به این حقیقت پی برد که: اولاً، در شرایط کنونی تضاد اصلی و آشتیناپذیر جامعۀ ما را تضاد بین تودههای خلق از یک طرف و امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا و رژیم دستنشاندۀ شاه از طرف دیگر تشکیل میدهد. ثانیاً، به خاطر پیروزی در مبارزه ضدامپریالیستی بسیج همه رنجبران و ستمدیدگان خلق امری ضروری و اجتنابناپذیر است. سازمان ما در روشنایی این دو اصل اساسی، شیوه مبازره مسلحانه تودهای را به عنوان تنها راه کسب آزادی و نابودی استثمار انسان از انسان، انتخاب و دنبال نموده و از آن روز تاکنون تحت شکل سازماندهی کاملاً مخفی و در پرتو فداکاریهای خلق و فرزندان پیشتاز آن و با سعی در به کار گرفتن حداکثر امکانات موجود و با برقراری ارتباطات عمیق انقلابی با جنبش پیشرفته منطقه یعنی انقلاب فلسطین موفق گردید علیرغم شرایط پلیسی ایران، در زمینههای نظامی و انقلابی تجارب ارزندهای را کسب نماید.»[13]
سازمان مجاهدین خلق، از ابتدای تأسیس در سال 1344 تا پیروزی انقلاب اسلامی، کادرهای مختلفی را به خود دید که هر کدام از این کادرهای مرکزی عملکرد متفاوتی از خود نشان دادند و چه از نظر استراتژیکی و چه از نظر ایدئولوژیکی، سازمان در دوران حاکمیت این کادرها، رویههایی گاه متضاد داشته است. وجود استراتژیهای متفاوت در هر سطح مدیریتی و در دورههای مختلف را نمیتوان انکار کرد چرا که در هر زمان و با توجه به جوّ سیاسی حاکم بر جامعه و کشور نیاز است که راهبردهای اساسی و مبتنی بر نیاز تشکیلات اتخاذ شود. لیکن ایدئولوژی و نظام فکری حاکم بر یک گروه نبایستی در فاصله زمانی کوتاه و آن هم به طور کاملاً ناگهانی و اساسی تغییر کند چنان که تغییر مواضع ایدئولوژیکی سازمان مجاهدین در سال 1354 بارزترین نمونۀ آن است. این امر نشان از سُستی سازمان در کار ایدئولوژیکی و ریشه دواندن التقاط از همان ابتدا و گرایش به عقاید مارکسیستی دارد.
کادر اولیه شامل همان افرادی است که در سالهای آغازین تأسیس و تشکیل سازمان، رهبری آن را به عهده داشتند. کادر اولیه را میتوان شامل محمد حنیفنژاد، سعید محسن، علیاصغر بدیعزادگان، عبدالرضا نیکبین، ناصر صادق، علی میهندوست، علی باکری، محمود عسگریزاده، عبدالرسول مشکینفام و محمد بازرگانی دانست که البته پس از چندی، مسعود رجوی و بهمن بازرگانی نیز به کادر مرکزی ورود پیدا کردند. در دوران فعالیت این کادر، که از 1344 تا 1350 را دربرمیگیرد، ایدئولوژی سازمان مبتنی بر اسلام بود اما نه به صورت کامل آن؛ بلکه از همین زمان مطالعات مارکسیستی و نگاه به مارکسیسم به عنوان علم مبارزه! انجام گرفت که همین امر را میتوان آغاز التقاط سازمان دانست که بر تغییر راه مجاهدین در دهه بعدی تأثیر غیرقابل انکاری داشت.
پس از دستگیری کادرهای اولیه در سال 1350، رهبری سازمان را افرادی به دست گرفتند که عمدتاً معتقد و آشنا به موازین و مبانی اسلامی بودند. افرادی که در این کادر مشغول به فعالیت بودند از نظر عامه مردم مقبولیت و محبوبیت بیشتری داشتند، ولی آیندگان سازمان، راهی جدا از این کادر را انتخاب کرده و تنها نامی از این کادر در سازمان باقی ماند. بعد از دستگیری کادرهای اولیه، احمد رضایی به شدت به فعالیت پرداخت و کادرهای باقیمانده را سازمان داده و ارتباطهای از هم گسیخته را پیوند داد و با کارایی و تجربهای که در جبهه ملی و نهضت آزادی و هیأت مؤتلفه داشت، توانست پایهریزی محکمی به وجود آورد که برخلاف پایهریزی و برنامهریزی کادر قبلی، سازمان را تا هنگام خیانت مرتدین، از ساواک و رژیم محفوظ داشت.
پس از کشته شدن سه نفر رهبران کادر دوم یعنی احمد رضایی، رضا رضایی و محمود شامخی، که افرادی مقبولتر و متدینتر بودند، رهبری سازمان به دست افرادی التقاطی و سرشار از عقاید مارکسیستی افتاد.(به جز شریف واقفی) این کادر شامل بهرام آرام، وحید افراخته، مجید شریف واقفی و تقی شهرام میباشد. کادر رهبری سوم را باید در دسته کادرهایی آورد که هم از لحاظ ایدئولوژیک و هم از لحاظ عملکرد از ضعیفترین و التقاطیترین کادرها بود و باید افزود که بجز شریف واقفی، سه نفر دیگر از مرتدین و مارکسیستها بودند.
پس از کشتهشدن و از بین رفتن رهبران و رؤسای کادرهای گذشته و دستگیری عوامل مؤثر و زندانی شدن آنها و به دلیل تغییر مواضع ایدئولوژیک و به همریختگی سازمان و فاش شدن انحرافات و کجرویها و همچنین عدم حمایت روحانیت و مبارزان مسلمان متنفذ از این تشکیلات، سازمان در بیرون زندان چند شاخه شد. گروهی از آنان نام مجاهدین راستین را برگزیدند، عدهای مجاهدین خلق مسلمان شدند و برخی مجاهدین واقعی نام گرفتند و... اما عدم اعتماد هر گروه به رهبری و سازمان خود، باعث میشد که این گروهها نتوانند انسجام یابند. در داخل زندان نیز، در بین کسانی که از کادرهای اولیه رهبری آن دستگیر و به یک جرم و یک عنوان به زندان افتاده بودند، همگی اعدام شدند و تنها کسانی که اعدام نشده و نسبت به سایرین بیشتر مطرح بودند، میتوان به مسعود رجوی و موسی خیابانی اشاره کرد.[14]
سازمان مجاهدین خلق برحسب کادرهای مرکزی از تأسیس تا پیروزی انقلاب اسلامی (1357-1344)
بنیانگذاران سازمان
اکثر رهبران اولیه مجاهدین جوان و تحصیلکرده دانشگاه به ویژه دانشکدههای مهندسی داخل ایران بودند. آنها فرزندان خانوادههایی بودند از طبقه متوسط بازاری، شهرستانی، سنتی با عقاید مذهبی. 15 تن از اعضای کمیته مرکزی و تیم ایدئولوژی همگی بین سالهای 1317 تا 1327 متولد شده بودند و بیشترینشان بین سالهای 1322 تا 1325. شماری از آنان به همین دلیل در زمان وقوع قیام 15 خرداد، در سالهای پایانی نوجوانی بوده و به هنگام شکلگیری اولین گروه بحث و گفتگوها، در آغاز 20 سالگی بودند. به جز دو تن از پانزده تن، همگی تحصیلکرده دانشگاه به شمار میرفتند: 6 تن فارغالتحصیل دانشکده فنی، 3 تن فارغالتحصیل دانشکده کشاورزی و 2 تن فارغالتحصیل دانشکده بازرگانی. 9 تن از آنها مهندس بودند. 13 تن در دانشگاه درس خواندند. تقریباً همگی از خانوادههای طبقه متوسط پایین محسوب میشدند. 12 تن از خانوادههای روحانی یا بازاریهای مذهبی میآمدند. همگی به جز 3 تن، زاده شهرستان بودند. 4 تن در آذربایجان، یک تن در زنجان و 7 تن عمدتاً در نواحی مناطق فلات مرکزی ایران. علاوه بر این، سه نفری که متولد تهران بودند، همگی از خانوادههای قویاً مؤمن بازاری بودند.[15]
سازمان چهار عضو بنیانگذار داشت که البته یکی از آنها (عبدالرضا نیکبین) از سازمان جدا شد و سازمان نام او را از شمار مؤسسین حذف کرد و به همین علت همواره سه عضو اصلی یعنی محمد حنیفنژاد، سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان به عنوان بنیانگذاران شناخته میشوند.
شش سال فعالیت مخفی
اولین اقدام سران مجاهدین پس از تصمیم به تشکیل سازمان، تعیین و تدوین ایدئولوژی مشخص بود. در این مسیر، پایهگذاران سازمان به دلیل گرایشهای مذهبی خود دست به تعمق و تدبر در قرآن و نهجالبلاغه میزدند. این کوششها تا سال 1344 به تدوین ایدئولوژی مکتبی یا اسلامی مبتنی بر نگرش توحیدی منتهی شد.[16]
اشکال عمده در این مطالعات، تکیه به کتاب بدون اساتید خبره بود و همین امر موجب سطحی نگری در برداشت و فهم از دین، مبارزه، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر و امثال آن میشد، به علاوه مطالعات مارکسیستی و تکیه بر مارکسیست به عنوان علم مبارزه، نوعی در هم آمیختگی و التقاط برای آنان به وجود آورد که دایره این التقاط با گذشت زمان وسعت گرفت و به نتایج تلخ منجر شد.
سازمان معتقد بود که برای یک مبارزه جدی علیه امپریالیسم و دستنشاندگان آن در ایران و سایر نقاط، میبایست این مبارزه مبتنی بر یک ایدئولوژی اسلامی و از نوع اسلام راستین باشد. اسلام راستین دین انزوا و دیرنشینی نیست، اسلام دین اجتماعی، دین حرکت و مسئولیتپذیری است و قادر است جامعه انسانی را در سایه خود به یک جامعه عاری از هرگونه ظلم و ستم و جامعهای آزاد و پویا تبدیل نماید.[17] اما تأکید اصلی سازمان بر کار تشکیلاتی بود و اعضای مرکزیت به ویژه حنیفنژاد اعتقاد داشتند که علت اصلی شکست نیروها علیه رژیم شاه، ضعف در کار تشکیلاتی و عدم وجود سازمانهای متشکل سیاسی است. این نگرش تا سالهای بعد نیز قابل مشاهده بود، چنان که نیروهای سازمان وحدت ایدئولوژیک را فدای وحدت تشکیلاتی میکردند و چه بسیار افرادی که پنهانی دست از اعتقادات اسلامی برداشته بودند اما برای حفظ تشکیلات وانمود میکردند که همچنان مسلمانند.
حنیفنژاد در پیامی که در اواخر حیاتش به سایر همرزمان داده بود رمز پیروزی را در حفظ وحدت دائمی سیاسی و تشکیلاتی گروه دانست که در مساعی زیر متجلی میگردد: 1) وحدت تشکیلاتی، 2) وحدت استراتژیک، 3) وحدت ایدئولوژیک.[18]
عوامل مؤثر در رسیدن به پیروزی از نگاه حنیفنژاد
همانگونه که ملاحظه میشود عملگرایی افراطی و حفظ تشکیلات و اصل بودن مبارزه بدون مشخص بودن، مکتب مبارزه و آرمان نهایی، موجب شد که عقاید اسلامی برای سازمان جنبه فرعی پیدا کند و هرچند که بر منابع مهم اسلامی مانند قرآن و نهجالبلاغه تأکید میشد، اما این امر در کار مبارزه از نظر نیروها، آنچنان مهم نبود. حنیفنژاد و محسن به هنگام عضوگیری به مهمترین نکتهای که توجه داشتند مبارز بودن و تماموقت بودن بود نه مذهبی و معتقد و پایبند بودن به عقاید و اعمال اسلامی. معیارهای عضوگیری مجاهدین اولیه چنان بود که درجه مبارز بودن بیشتر امتیاز میگرفت تا درجه مذهبی بودن. درصد نسبتاً قابل ملاحظهای از کادرهای قدیمی مجاهدین چندان مذهبی نبودند و ممکن بود در شرایط مساعد جذب سازمانهای مبارز مارکسیست مثل چریکهای فدایی شوند. تأکید تعلیمات سازمان نیز بر مبارزه با رژیم شاه، سرنگونی آن و تأسیس حکومتی انقلابی و ضد سرمایهداری بود و روی بازگشت به اسلام یا گسترش تعالیم مذهبی تأکید نمیکرد. دغدغه اصلی کتابهای ایدئولوژیک سازمان، اثبات این مطلب بود که انقلابی بودن و طرفدار طبقه کارگر بودن و محو استثمار و سرمایهداری، با اسلام واقعی منافات ندارد.[19]
اولین چالش سازمان
در اواخر سال 1346 و اوایل 1347، در سازمان واقعهای رخ داد که میتوان آن را مهمترین واقعه از بدو تشکیل سازمان تا آن روز تلقی کرد. به این ترتیب که عنصر سوم بنیانگذار سازمان، یعنی عبدالرضا نیکبین معروف به عبدی، بهدلیل ضعف انگیزهای مبارزاتی از سازمان کناره گرفت و تمامی کوششهای دو عنصر دیگر رهبری، یعنی محمد حنیفنژاد و سعید محسن و همچنین علیاصغر بدیعزادگان - که وی نیز عملاً پس از گذشت یک سال از تشکیل سازمان، به عنوان یکی از اعضای رهبری سازمان انتخاب شده بود - جهت برخورد و تصحیح وی به جایی نرسید و عبدی که از مدتی پیش حالت و روحیه انفعالی پیدا کرده بود، به دنبال ازدواج و تشکیل زندگی مشترک، عملاً از فعالیت سازمانی و هرگونه همکاری با سازمان کناره گرفت. به دنبال این حادثه، نظر رهبری آن روز سازمان و به خصوص شخص محمد حنیفنژاد این بود که عامل اصلی کنارهگیری عبدی از سازمان و مبارزه و روی آوردن وی به یک زندگی عادی، همان ضعف ایدئولوژیک او میباشد و این ضعف با توجه به موضع بینابینی وی در برخورد با اسلام و ایدئولوژی اسلامی، کاملاً قابل توجیه و تحلیل بود. اولین نتیجهای که از این تحلیل و جمعبندی به دست آمد، تکیهای خاص روی بالا بردن سطح و آموزش ایدئولوژیک و از این طریق ارتقای ایدئولوژیک افراد سازمان بود. در همین رابطه بود که به پیشنهاد حنیفنژاد در سال 1347، گروهی تحت عنوان «گروه ایدئولوژی»، مرکب از خود وی و علی میهندوست و حسین روحانی تشکیل گردید تا در سایه مطالعه و بحث جمعی، وظیفه تدوین مباحث و متون ایدئولوژی سازمان را عهدهدار گردد.[20] علاوه بر این، گروههای مطالعاتی دیگری نیز در سازمان تشکیل شدند که به ابعاد دیگری میپرداختند: «گروه سیاسی» در سال 1348 و جهت تدوین مقالات و تحلیلهای سیاسی به وجود آمد که سعید محسن در رأس آن قرار داشت. «گروه اطلاعات» در اواخر سال 1348 و ابتدا با مسئولیت علیاصغر بدیعزادگان و پس از مسافرت وی به خارج تحت مسئولیت محمود عسگریزاده(بیشترین اطلاعاتش درباره متون مارکسیستی- سوسیالیستی بود) به وجود آمد. این گروه در مراحل نهایی موفق شد اطلاعات بسیار زیادی از افراد و تأسیسات عمده رژیم شاه جمعآوری نماید. «گروه کارگری» در سال 1348 و با مسئولیت ناصر صادق به وجود آمد. این گروه وظیفه داشت با کارگران کارخانجات تماس گرفته و با کار آموزشی روی آنها، به تدریج آنها را به سمت سازمان جذب نموده و به کمک آنها دست به فعالیت سیاسی گسترده در سطح کارخانجات بزند. «گروه روحانیت و بازار» با مشارکت احمد رضایی و مصطفی جوان خوشدل، که خود محمد حنیفنژاد در رأس آن قرار داشت، در سال 1348 به وجود آمد و وظیفه داشت با روحانیون و بازاریهای مبارز ارتباط برقرار کند.[21] همچنین «گروه مطالعات روستایی» نیز با مسئولیت عبدالرسول مشکینفام در همان سال 1348 به وجود آمد. از عوامل ضرورت تشکیل این گروه به زعم تشکیلات، برنامه اصلاحات ارضی رژیم شاه و پیروزی مبارزات دهقانی در جریان انقلاب چین بود. گروه مزبور با استفاده از منابع تئوریک موجود و با مسافرت به مناطق مختلف و آشنا شدن از نزدیک با وضع روستاهای کشور و مسائل روستایی، نتیجه تحقیقات خود را در جزواتی تحت عنوان «تحلیل روستایی» در اختیار تشکیلات قرار داد که بعدها در تدوین استراتژی مورد توجه قرار گرفت.[22]
مطالعات مارکسیستی
محور اصلی مطالعات سازمان، در هر حال بر مطالعه مذهب، تاریخ و تئوری انقلاب، متمرکز بود. مطالعه قرآن، نهجالبلاغه و تألیفات اساسی آیتالله سید محمود طالقانی، مهندس مهدی بازرگان و یدالله سحابی. بخش دیگر مطالعه که به نسبت با دقت کمتر صورت میگرفت، ادبیات انقلابهای معاصر جهان به خصوص انقلاب شوروی، چین، کوبا، الجزایر و نیز رویدادهای بزرگ و حساس تاریخ ایران و به طور اخص انقلاب مشروطه (1288-1284)، قیام جنگل در گیلان (1300-1296)، مبارزات ملی کردن صنعت نفت (1332-1330) و همچنین انقلاب به اصطلاح سفید 1342 را در برمیگرفت. گروه همچنین تفسیر کتب زیر را مورد مطالعه و تفسیر قرار داد:
- کار، مزد و سرمایه اثر مارکس؛
- دولت و انقلاب / چه باید کرد؟ اثر لنین؛
- چگونه میتوان یک مارکسیست خوب بود؟ اثر لیوشانوچی؛
- جنگ پارتیزانی، اثر چهگوارا؛
- دوزخیان زمین، اثر فرانتس فانون؛
- راهنمای کوچک چریک شهری، اثر کارلوس مارگیلا؛
- استراتژی چریک شهری، اثر ابراهام گلین؛
- انقلاب در انقلاب، اثر رژی دبره.[23]
همان طور که گفته شد، متون اصلی ایدئولوژیک سازمان را قرآن و نهجالبلاغه در درجه اول، سپس کتابهای مهندس بازرگان از جمله راه طی شده، مسئله وحی، عشق و پرستش، اسلام مکتب مبارز و مولد تشکیل میداد. کتاب پرتوی از قرآن آیتالله طالقانی، انسان و تکامل و خلقت انسان اثر دکتر سحابی از متون آموزشی مجاهدین بودند.[24] حنیفنژاد معتقد بود بچهها باید قرآن را حفظ کنند. میگفت: «سری آیههای جنگ و جهاد و آیههای آخر آل عمران را حفظ کنید»[25] و حتی در پایان وصیتنامهاش در سال 1351 توصیه کرده بود «... قرآن ترجمهدار به خصوص سوره احزاب، سوره محمد، سوره توبه و بعضی سورههای دیگر از این قبیل را زیاد بخوانید.»
سازمان تصمیم گرفت که در کنار مواردی که گفته شد، مطالعات مارکسیستی را نیز آغاز کند. این تصمیم را حنیفنژاد میگیرد و با سعید محسن مطرح میکند. حنیفنژاد قبلاً با یک سری از این کتابها آشنایی داشته ولی با نظر منفی خوانده بود.[26] حنیفنژاد میخواست تلفیقی از اصول اعتقادی اسلام و مارکسیسم (به عنوان علم شناخت جامعه و مبارزه برای رفع تبعیض) درست کند. در واقع خواندن کتابهای مارکسیستی این پرسش را مطرح میکرد که پس ما به عنوان مسلمانان مبارز و مخالف تبعیض، در مقایسه با مارکسیستی که گویا فکر همه چیز را کرده و برای هر پرسشی پاسخ علمی و اندیشیده شده و از پیش آماده دارد، چه میگوییم؟ حالا دیگر کتابهای مهندس بازرگان در مقابل موج تعلیمات مارکسیستی پاسخگو نبودند. حنیفنژاد بر این باور بود که آموزشهای مارکسیسم در رابطه با مبارزه طبقاتی و استثمار و مالکیت خصوصی و ارزش اضافه، با اسلام تناقضی ندارند و قابل حلند.[27] همین تصور نه تنها سبب شد که حکومت شاه، عنوان «مارکسیستهای اسلامی» را برای این گروه اطلاق کند، بلکه در سالهای بعدی علاقه اعضای سازمان به مارکسیسم افزایش یافت و نیروهای مجاهد در زندان در مقابل کمونیستها و گروههای مارکسیستی خود کمبین شدند و به این نتیجه رسیدند که علاوه بر این که اسلام نمیتواند برای نبرد با نظام شاهنشاهی راهکار مناسبی داشته باشد، حتی خود نیز مانعی برای مبارزه با رژیم و ساختار طبقاتی است.
منابع ایدئولوژیکی
اولین جزوه منتشره که توسط حسین روحانی تهیه شد، کتاب «شناخت» بود و دومین جزوه یعنی «تکامل» توسط میهندوست تهیه گردید و سومین جزوه که «راه انبیا راه بشر» نام داشت، به وسیله محمد حنیفنژاد تدوین شد.[28] جزوههای شناخت، تکامل، راه انبیا راه بشر، مقدمه مطالعات مارکسیستی و سیمای یک مسلمان (راه حسین) از جمله مهمترین نوشتههای سازمان بود که علیرغم کژیهای درون متنی، اعضا بایستی این کتب را میخواندند و به آنها رجوع میکردند. نکته مهم و قابل توجه در این جزوات، رگههای التقاط میان مارکسیسم و اسلام بود که حتی منجر به واکنش منفی بسیاری از نخبگان جامعه شد.
کتاب «شناخت» با نام اصلی «متدولوژی» زیر نظر حسین احمدی روحانی و در نهایت به کوشش محمد حنیفنژاد تنظیم گردید که در آن به شیوه و متد برخورد صحیح و علمی با پدیدهها و هماهنگی و انطباق آن با متد قرآن پرداخته شد؛ جزوه «تکامل» را علی میهندوست در مورد مباحث چیستی جهان، قانون تکامل جهان، چیستی حیات، تکامل انسان و عوامل تأثیرگذار در سرعت این تکامل تنظیم کرد؛ «راه انبیا راه بشر» را نیز محمد حنیفنژاد با الهام از کتاب «راه طی شده» مهندس بازرگان تدوین کرد؛ «مقدمه مطالعات مارکسیستی» را سعید محسن با هدف بررسی چرایی مطالعات مارکسیستی به عنوان علم مبارزه، جنبههای اصولی و مثبت مارکسیسم و تأکید بر ایدئولوژی اسلامی و قرآن به رشته تحریر درآورد و در نهایت به کوشش احمد رضایی، «سیمای یک مسلمان» یا «راه حسین» در زمینه قیام امام حسین علیه حکومت ظالمانه امویان و هدف ایشان جهت برپایی حکومت اسلامی نگاشته شد. از دیدگاه رضایی در این کتاب، ائمه شیعه به ویژه امام حسین(ع)، علیه زمینداران فئودال و سرمایهداران تاجرپیشۀ استعمارگر و همچنین خلفای غاصبی که به هدف راستین نظام توحیدی خیانت کرده بودند، قیام کردند. بنا به این نظر، وظیفه همه مسلمانان است که مبارزه را تا برقراری جامعهای بیطبقه و نابودی هرگونه ظلم، به ویژه امپریالیسم، سرمایهداری، استبداد و روحانیت محافظهکار، ادامه دهند.[29] آیتالله مهدویکنی درمورد مراجعات احمد رضایی به هنگام تدوین این کتاب میگوید: «خدای رحمت کند احمد [رضایی] را و ناصر [صادق] را که اینها میگفتند شناختی که ما از اسلام داریم شناخت کامل نیست، ما در این مسیر آمدهایم و داریم میرویم. و یادم هست که مرحوم احمد [رضایی] خیلی از وقتها که از مسجد جلیلی بیرون میآمدیم تا پای اتوبوس که من میخواستم به اتوبوس سوار شوم و به منزل بروم به همراهم میآمد و سؤال مطرح میکرد. آن وقت میخواستند کتاب امام حسین را بنویسند. چون همیشه سؤالاتی برایشان مطرح بود، از اشخاص مختلف میپرسیدند و میخواستند نظرخواهی کنند که در کتابی که مینویسند اشتباه کمتر باشد. اینجور برخورد، برخورد صادقانه است.»[30]
درمورد کتاب شناخت نیز نکته جالب توجه این است که در طول سالهای پس از پنجاه، این کتاب به سه صورت در دسترس علاقهمندان و وابستگان سازمان قرار گرفت که نشان از برخوردهای دوگانه و یا چندگانه سازمان در قبال مخاطب خود دارد:
الف) شناخت قشر یک: متن کامل کتاب همراه با تعلیقات؛ این متن بیشتر در اختیار اعضا و کسانی قرار داشت که از پیش در خصوص ضرورت آموزش مارکسیسم به عنوان علم مبارزه توجیه شده بودند؛ افرادی که هم ایدئولوژی، هم استراتژی و هم اصول حاکم بر سازمان را پذیرفته بودند.
ب) شناخت قشر دو: متن کتاب با حذف بخشهای محدودی از آن؛ مخاطب این متن بیشتر سمپاتهای سازمان بودند که ایدئولوژی و استراتژی سازمان را قبول داشتند ولی به دلایلی هنوز نمیتوانستند در مناسبات سازمان و در درون تشکیلات قرار گیرند.
ج) شناخت قشر سه: متن ویراسته و سانسور شده کتاب بود که در اختیار مذهبیون علاقهمند به سازمان و اغلب ضدمارکسیست قرار میگرفت؛ از دید سازمان، اینان را فرد وابسته میدانستند که استراتژی و سانترالیسم را که وسیله فعلیت یافتن ایدئولوژی است قبول دارد ولی ایدئولوژی را هنوز به طورکامل نپذیرفته است.[31]
جزوات ایدئولوژیکی سازمان
ردیف |
عنوان اثر |
تدوین / زیرنظر |
موضوع |
الگوی کتاب / منابع استفاده شده |
1 |
شناخت |
حسین روحانی، محمد حنیفنژاد |
با نام اصلی و اولیه «متدولوژی» که به گفته سازمان در آن تلاش شد شیوه و متد برخورد صحیح و علمی با پدیدهها و هماهنگی و انطباق آن با متد قرآن تبیین گردد. |
«اصول مقدماتی فلسفه» (ژرژ پولیت سر)، «ماتریالیسم دیالکتیک» (ژوزف استالین)، «دیالکتیک طبیعت و تاریخ: دینامیسم - جهش - تضاد» (دکتر انور خامهای) و «درباره تضاد» (مائو تسه تونگ). |
2 |
تکامل |
علی میهندوست |
مباحث چیستی جهان، قانون تکامل جهان، چیستی حیات، تکامل انسان و عوامل تأثیرگذار در سرعت این تکامل. |
الگو و مبنای اصلی را میتوان کتاب «خلقت انسان» (یدالله سحابی) دانست و برای نگارش آن از کتب مختلفی مانند «داروینیسم»، «فیزیک مدرن»، «آیا انسان زاده میمون است»، «تکامل موجودات زنده»، «از کهکشان تا انسان» و... استفاده شده است. |
3 |
راه انبیا راه بشر |
محمد حنیفنژاد |
برآمده از کتاب «راه طی شده» نوشته مهدی بازرگان بوده است به همین علت دو موضوع اصلی در این کتاب مدنظر قرار داشته: دستاوردهای علمی بشر در حوزه علوم تجربی و دیگر دستاوردهای انسانی و اخلاقی که برآمده از ضرورت وجود جامعه مدنی در جوامع صنعتی بورژوایی است. مجاهدین با توجه به اصل گرفتن و علمی دانستن مارکسیسم، آن را بزرگترین دستاورد بشر که با راه انبیا منطبق است، و به قول خودشان فرهنگ انقلابی عصر حاضر میدانستند. |
«راه طی شده» (مهدی بازرگان) |
4 |
مقدمه مطالعات مارکسیستی |
سعید محسن |
علت نگارش این جزوه، دادن دید اولیه به خواننده کتب مارکسیستی است و بحثهای کتاب شامل چرایی مطالعات مارکسیستی به عنوان علم مبارزه، جنبههای اصولی و مثبت مارکسیسم و تأکید بر ایدئولوژی اسلامی و قرآن میشود. |
بهرهگیری از منابع و کتب مارکسیستی |
5 |
سیمای یک مسلمان (راه حسین) |
احمد رضایی |
انگیزه قیام امام حسین(ع) برای نابودی حکومت یزید و امویان و به وجود آوردن یک حکومت اسلامی واقعی به زعامت خود بود و از این منظر دیدگاهی که انگیزه امام(ع) را صرفاً شهادتطلبی ارزیابی میکند، صحیح نیست. تصویر ارائه شده حکومت ایدهآل به نام «حکومت اسلامی»، بیشتر با «دیکتاتوری پرولتاریا» و «سانترالیسم دموکراتیک» احزاب کمونیست شباهت دارد که به جای حزب حاکم، «متقین» بر آن حاکماند. |
«تاریخ یعقوبی»، «الفتنهالکبری» (طه حسین)، «بررسی تاریخ عاشورا» و «سرمایه سخن» (محمدابراهیم آیتی) و «شهید جاوید» (صالحی نجفآبادی) |
آغاز آموزشهای نظامی
فعالیتهای سازمان در این بازه زمانی، تنها به تحقیق و مطالعه محدود نشد و اعضای کادر مرکزیت تصمیم گرفتند که به طور عملی و عینی وارد عرصه مبارزه شوند و تجارب مطالعاتی خود را عملی سازند اما تحقق آن نیاز به مقدماتی داشت که بایستی بررسی میشد. از سال 1348، با ارزیابی مطلوب از صلاحیتهای تئوریک، ایدئولوژیک و تشکیلاتی اعضا، آموزشهای نظامی و فراگیری مهارتهای موتورسواری و رانندگی با ماشین، مکانیکی موتور و ماشین، فنون سرقت اتومبیل و جعل پلاک موتور و اتومبیل در دستور کار آموزش اعضا قرار گرفت. هدف از این آموزشها، کسب صلاحیت نظامی برای شروع عملیات مسلحانه بود که با توجه به محدودیتهای امنیتی و امکانات سازمان، چاره را در همکاری با سازمان «الفتح» دانستند که مهمترین سازمان سیاسی - نظامی فلسطینی و به لحاظ ایدئولوژیک، نزدیک به سازمان ارزیابی شده بود.[32] پس از انجام مذاکرات سازمان با رهبران «الفتح» که در اوایل تابستان 1349 صورت گرفت، عدهای از اعضای سازمان روانه اردوگاههای فلسطین شدند. نحوه مسافرت به دو شکل بود؛ افرادی که میتوانستند به صورت عادی به لبنان مسافرت کنند و از آنجا به اردوگاههای الفتح بروند؛ و آنان که امکان مسافرت به صورت عادی برایشان وجود نداشت و مجبور بودند از طریق قاچاق و خروج از بندرلنگه و توسط لنجهایی که مسافر قاچاق به دبی حمل میکردند، به دبی و از آنجا به اردن یا لبنان مسافرت کنند.
نیروهای اعزام شده سازمان به اردوگاههای الفتح
نوع مسافرت |
اعضای سازمان |
عادی |
علیاصغر بدیعزادگان، محمد سیدی کاشانی، ابراهیم آوخ، نبیالله معظمی، محمد تعینی، سید حسین سیداحمدیان، علی باکری، حسین روحانی، رضا داداشزاده، صادق ساداتدربندی، علی بهپور. |
قاچاق |
تراب حقشناس، مسعود رجوی، محمد بازرگانی، رضا رضایی، رسول مشکینفام، فتحالله خامنهای، محمود شامخی، حسین خوشرو، محسن نجاتحسینی، موسی خیابانی، کاظم شفیعیها. |
ماجرای هواپیماربایی
در جریان مسافرت برخی از افراد سازمان در تابستان 1349 به دبی و از آنجا به اردن بود که شش تن از اعضا و کادرهای سازمان به نامهای سید جلیل سیداحمدیان، موسی خیابانی، کاظم شفیعیها، محمود شامخی، محسن نجاتحسینی و حسین خوشرو در روز 6 مرداد 1349 و درست روز قبل از مسافرتشان به امّان پایتخت اردن، در بازار دبی توسط پلیس دبی دستگیر شدند. سازمان پس از این واقعه جلسه تشکیل داد و تصمیم گرفت که تمامی کوششهای لازم را جهت آزادی این افراد و یا حداقل جلوگیری از ارسال آنها به ایران، به هر شکلی که میسر باشد به عمل آورد. سازمان پس از اطمینان از این که این افراد هنوز به ایران تحویل داده نشدند، تیمی مرکب از سه نفر به اسامی رسول مشکینفام، صادق ساداتدربندی و حسین روحانی را مأمور ساخت تا در دبی مستقر شود و پس از بررسی وضع افراد زندانی، طرح مناسب را برای آزادی و یا جلوگیری از اعزام آنها به ایران ارائه دهد و در صورت لزوم، خود به انجام آن مبادرت ورزد. تیم مذکور سعی کرد با کمک سازمان الفتح و نفوذ فلسطینیها مانع از انتقال زندانیان به ایران شود اما این امر محقق نشد و به همین دلیل طرح ربودن هواپیمای حامل زندانیان را در دستور کار قرار دادند. در جریان مشورت با نمایندگان سازمان الفتح در دبی و عمان، تیم سه نفره به این نتیجه رسید که چون امکان پرواز یکسره به عدن با هواپیمای دوموتوره ملخی وجود ندارد، الزاماً باید در یکی از شهرهای عربستان سعودی، هواپیما بنزینگیری کند و این کشور نیز کوچکترین کمکی در این مورد به مخالفان حکومت ایران نخواهد کرد؛ بنابراین برنامه پرواز به یمن جنوبی، باید لغو و اجباراً هواپیما به بغداد برده شود. به هر تقدیر، در 18 آبان 1349 موفق شدند هواپیما را ربوده و پس از بنزینگیری در دوحه قطر به سوی بغداد رهسپار شوند. این افراد، مدتی در بغداد تحت فشار و شکنجه بودند و بالاخره با وساطت نماینده سازمان الفتح در عراق، امکان رهایی آنها از زندان و رفتن به سوی دمشق و سپس اردوگاههای فلسطین در لبنان فراهم آمد.[33]
پیش از آزادی نیروها از زندان عراق، سازمان کوشید تا از اعتبار امام خمینی(ره) استفاده نماید و بدین وسیله بتواند اعضا را نجات دهد. به همین منظور حسین روحانی و تراب حقشناس موظف شدند تا خدمت امام(ره) بروند و ایشان را متقاعد کنند که حرکت سازمان را تأیید کرده و برای آزادی اعضای زندانی سازمان در عراق اعمال نفوذ کنند، اما تلاششان با شکست مواجه شد؛ زیرا امام با هوشیاری و دقتنظر پی به ماهیت درونی سازمان و نقاط منفی آن برده بود. حضرت امام(ره) پس از پیروزی انقلاب، در این زمینه فرمودند: «اینها گول میزنند، همه را گول میزنند. اینها میخواستند من را گول بزنند. من نجف بودم، اینها آمده بودند که من را گول بزنند. بیست و چند روز - بعضیها میگفتند 24 روز من حالا عددش را نمیدانم - بعضی از این آقایانی که ادعای اسلامی میکنند، آمدند در نجف [یکی]شان بیست و چند روز آمد در یک جایی، من فرصت دادم به او حرفهایش را بزند. آن به خیال خودش که حالا من را میخواهد اغفال کند. معالأسف، از ایران بعضی از آقایان که تحتتأثیر آنها واقع شده بودند، آنها هم به من کاغذ سفارش نوشته بودند. بعضی از آقایان محترم، بعضی از علما، به من کاغذ نوشته بودند... من گوش کردم به حرفهای اینها که ببینم اینها چه میگویند. تمام حرفهایشان هم از قرآن بود و نهجالبلاغه... من یاد یک قصهای افتادم که در همدان اتفاق افتاده بود. ظاهراً زمان مرحوم آسید عبدالمجید همدانی، یک یهودی آمده بود مسلمان شده بود خدمت ایشان. ایشان دیده بود که بعداز چند وقت این یهودی خیلی مسلمان است و اینقدر اظهار اسلام میکند که ایشان تردید واقع شده بود، برایش که این شاید قضیهای باشد. یک وقت خواسته بودش. گفته بود که تو مرا میشناسی؟ گفته بود که بلی، شما از علمای اسلام هستید و چطور [هستید]. میدانید پدرهای من کیاند؟ بلی، پیغمبر از اجداد شماست. خودت را میشناسی؟ بلی، من پدرانم یهودی بودند و حالا خودم مسلمان شدم. گفته بود: سر این را به من بگو که چرا تو مسلمانتر از من شدی؟ مردک فهمیده بود که این آن چیزی را که میخواهد بازی کند، فهمیده است. فرار کرده بود... این که آمد بیست و چند روز آنجا و تمامش از نهجالبلاغه و تمامش از قرآن صحبت میکرد، من در ذهنم آمد که نه، این آقا هم همان است! و الله خوب، تو اعتقاد به خدا و اعتقاد به چیزهایی که داری، چرا میآیی پیش من؟ من که نه خدا هستم، نه پیغمبر، نه امام. من یک طلبهام در نجف. این آمده بود که من را بازی بدهد؛ من همراهی کنم با آنها. من هیچ راجع به اینها حرف نزدم، همهاش را گوش کردم. فقط یک کلمه را که گفت ما میخواهیم قیام مسلحانه بکنیم، گفتم: نه، شما نمیتوانید قیام مسلحانه بکنید. بیخود خودتان را به باد ندهید... اینها با خود قرآن، با خود نهجالبلاغه میخواهند ما را از بین ببرند و قرآن و نهجالبلاغه را از بین ببرند. همان قضیه زمان حضرت امیر(ع) و قرآن را سر نیزه کردن که این قرآن حکم ما باشد».[34] امام با آگاهی و بینش سیاسی خود از همان ابتدا که بسیاری از نخبگان جامعه، فریفته ظواهر سازمان شده بودند، پی به ماهیت واقعی این گروه برده بود و به همین علت، فرستادگان سازمان بدون آن که دستاوردی از این دیدار داشته باشند، از نزد امام بازگشتند.
دستاورد سازمان
سازمان چریکهای فدایی خلق، که مانند مجاهدین، به مشی مسلحانه و چریکی اعتقاد داشت و تشکیلاتی را نیز سازماندهی کرده بود، یکی دیگر از گروههای فعال آن دوره به شمار میرفت. با این تفاوت که آنان زودتر توانسته بودند وارد عرصه عمل شوند و عملیاتهایی را آغاز کنند که مهمترین آن واقعه سیاهکل در 19 بهمن 1349 بود. اما سازمان مجاهدین که از 1344 تأسیس شد هنوز نتوانسته بود عملیاتی را ترتیب دهد. اقدام هواپیماربایی دبی که در 1348 انجام شد و نخستین اقدام سازمان بود نیز از روی ناچاری صورت گرفت چرا که اگر اعضای سازمان در دبی دستگیر نشده بودند چه بسا اقدامی انجام نمیگرفت. اما از سوی دیگر میتوان فعالیتهای مخفی شش ساله، عضوگیری و کارهای مطالعاتی در این مدت را از جمله دستاوردهای سازمان به شمار آورد. به طوریکه سعید محسن زمان دستگیری به منوچهری ازغندی بازجو گفته بود: «شما که همه را دستگیر کردهاید و کار سازمان تمام شده است.» منوچهری در جواب وی گفت: «این ما بودیم که شکست خوردیم نه شما، چرا که شش سال بیخ گوش ما 200 نفر را کادرسازی کردید و ما خبر نداشتیم.»[35] اما این دستاورد با ضربه شهریور 1350 محو گردید و حتی به نقطه پایان برای سازمانی تبدیل شد که روزگاری داعیه جامعه بیطبقه توحیدی و برقراری حکومت مبتنی بر مبانی اسلامی داشت؛ زیرا در اثر ضربه رژیم، آن روحیه اسلامی که بسیاری از جوانان کشور به نیت صادقانه تحقق آرمانهای دینی و ملی، دل در گروی این گروه نهاده بودند به محاق فراموشی سپرده شد و آن چه باقی ماند سازمانی بود که شیوهای ضد دینی و منافقانه پیش گرفته بود.
ضربه اول شهریور 1350
همان طور که ذکر شد، چریکهای فدایی خلق شروع به فعالیت کرده بودند، اقدام به انجام یک سلسله عملیات چریکی در سیاهکل[36] نمودند که با دستگیری و شکست آنان همراه بود. ولی همین اقدام فداییان خلق باعث معروفیت و بر سر زبانها افتادن نام آنان گردید. سازمان مجاهدین که خود را از قافله سردمداری انقلابیگری و مبارزه با رژیم عقب مانده میدید، تلاش و همّ خویش را بر این گذاشت که دست به عمل چشمگیری بزند تا از حریف خود عقب نماند. میثمی در این زمینه میگوید: «ما میگوییم باید عمل کرد، ولی آنها زودتر از ما عمل کردند».[37] سازمان مجاهدین، که پنج سال جلوتر از فداییان تشکیل شده بود، به این دلیل حضور خود را از طریق اقدام مسلحانه علناً اعلام کردند که در کسب رهبری انقلاب از فداییان عقب نیفتند. ارزیابی مجاهدین از نقش فداییان در ایران تنها نمونهای از تأثیر سیاهکل بر دیگر گروههای چریکی است.[38] به همین منظور، سازمان عملیاتی تحت عنوان «عمل بزرگ» را طرحریزی کرد تا در چند شهر بزرگ کشور دست به یک سلسله عملیات هماهنگ و ضربتی بزند، اما به دلیل نداشتن نظم سازمانی، امکانات کافی و افراد با تجربه از اقدام منصرف شد. به همین علت، سازمان به فعالیت و تکاپو برای تهیه سلاح و مهمات پرداخت زیرا برای مبارزه مسلحانه مسلماً احتیاج به اسلحه و مواد منفجره به حد لازم داشت ولی در آن زمان مهمات سازمان بسیار ناچیز بود از همین رو یکی از اعضای رده بالای آن روز سازمان به نام ناصر صادق از یکی از همسلولیهای قدیم خود تقاضای تهیه سلاح مینماید. وی که قبلاً قول همکاری با ساواک را به آنان داده بود، قول مساعد جهت تهیه اسلحه به او میدهد. د رنتیجه چند قبضه اسلحه را با اطلاع ساواک در اختیار سازمان قرار داد. با این عمل امکان شناسایی و ردیابی خانههای تیمی مشخص میشود و بدین ترتیب در شهریور 1350 کادر مرکزی سازمان به کلی و بدون درگیری دستگیر شده و به زندان میافتند.[39]
ماجرا از این قرار بود که سازمان در مقطع زمانی سال 1349 به یک تودهای سابق که درواقع نفوذی ساواک شده بود، به نام شاهمراد دلفانی، اعتماد کرد و برای تأمین نیازهای خود با وی وارد ارتباطاتی شد. دلایل سازمان برای برقراری ارتباط با دلفانی: انتقال نیروهای آموزش دیده خود از اردوگاههای فلسطینی به درون مرزهای ایران؛ تهیه اسلحه برای انجام عملیات و در نهایت شناخت دقیق منطقه کُردنشین جهت اهداف استراتژیکی در آینده و انتقال برخی نیروها به این دیار بود. چرا که مرحله اول استراتژی سازمان، قیام شهری و مرحله دوم رفتن به روستا یعنی کوهستان بود. ولی بنا بود در همان مرحله اول، ده درصد از نیروها به کردستان بروند تا برای مرحله دوم استراتژی آمادگیهایی کسب نمایند. بنا بود نیروهایی که به کردستان میروند مقیم گشته، ذاتی منطقه شوند و با مردم پیوند بخورند.[40] به این ترتیب ساواک از طریق دلفانی، نسبت به یک گروه سازمانیافته که در حین طرحریزی عملیاتهایی علیه حکومت است، آگاهی یافت. اما ساواک در دستگیری افراد سازمان، تعجیلی از خود نشان نداد و در وهله اول تلاشش این بود که اطلاعات بیشتری از سازمانی به دست آورد که نه عنوانی داشت و نه سابقهای.
سازمان مجاهدین خلق، عملیات نظامی خود را از مرداد 1350 آغاز کرد. نخستین عملیات برای برهم زدن جشنهای پرخرج 2500 ساله شاهنشاهی طراحی شد، اما این عملیات که در آن، سازمان برای نخستینبار در آستانه ورود به فاز نظامی و عملی قرار گرفته بود، از سوی ساواک و نیروهای رژیم در نطفه خفه شد. ساواک که پیشتر، از وجود این گروه آگاهیهای مختصری کسب کرده بود، برای آنکه در هنگام برگزاری جشنها واقعهای رخ ندهد که حیثیت جهانی رژیم را به خطر اندازد، اقدام به دستگیریهای گستردهای در تهران و شهرستانها کرد. در موج اول دستگیریها 44 نفر در تهران دستگیر شدند که مهمترین آنها سعید محسن، ناصر صادق، محمد بازرگانی، محمود عسگریزاده، علی باکری، مسعود رجوی، رضا رضایی و بهمن بازرگانی بودند. این دستگیریها تا پایان سال 1350 ادامه یافت و محمد حنیفنژاد بهعنوان مسئول اول سازمان، در آبانماه توسط نیروهای امنیتی دستگیر شد. به این ترتیب، طی همین ضربه شهریور سال 1350 بود که اغلب نیروهای کادر مرکزی و اولیه سازمان به اعدام محکوم شدند و برخی نیز در درگیریهای خیابانی جان خود را از دست دادند.[41] مانند احمد رضایی که اولین جانباختۀ سازمان به شمار میآید و در طی یک درگیری خیابانی با مأمورین با انفجار بمب، خود و چند مأمور را در بهمن 1350 به کام مرگ کشاند.
در موج دستگیریهای سال 1350 بسیاری از افراد ردههای بالا و میانی سازمان دستگیر شدند و این ضربۀ بسیار مهلکی بود بر پیکره سازمانی که هنوز هیچ اقدام مؤثری را به انجام نرسانده است. در اعلامیه 20 بهمن 1350 که نخستین اعلامیه سازمان محسوب میشود، آمده است: «دستگیری بیش از 75 نفر از برادران رزمنده ما از تاریخ اول شهریورماه تاکنون، اگر چه در چنین شرایطی از مبارزه برای ما ضربهای سنگین و ناگوار بود ولی واقعیت خدشهناپذیر این است که هیچ خلقی بدون فداکاری به آزادی دست نیافته است.»[42]
در شهریور 1350، به دنبال تعقیب و مراقبت گسترده ساواک، فعالیتهای چند ماهه ادارههای اطلاعات و ضداطلاعات شهربانی و اطلاعاتی که در بازجوییها، از بازداشت شدگان به دست میآمد، اعضای برجسته سازمان و بسیاری از کادرهای فعال در داخل کشور، از سوی ساواک دستگیر شدند. در موج اول دستگیریها، سعید محسن، ناصر صادق، علی باکری، مسعود رجوی، موسی خیابانی، لطفالله میثمی و... دیده میشود که نشان از همراهی بالای نیروهای مذهبی با سازمان در این برهه زمانی دارد[43]
گروگانگیری، راه خروج از بحران؟
پس از ضربه شهریور 1350 و پیش از دستگیری بقایای سران سازمان، طرح گروگانگیری شهرام پهلوینیا فرزند اشرف پهلوی در قبال آزادی زندانیان مجاهد و فدایی خلق در مرکزیت عنوان گردید که امید زیادی به موفقیت آن میرفت، هر چند که حنیفنژاد با این طرح مخالفت کرد اما طبق آراء اکثریت اعضای باقیمانده پذیرفته شد. بر اساس اطلاعاتی که گروه اطلاعات سازمان به دست آورده بود، محل کار و تردد او شناسایی گردید. هدف این بود که به محض ربودن شهرام، او را به فرودگاه مهرآباد منتقل کنند و آزادی زندانیان را مطالبه نمایند و با هواپیمایی که در اختیار خواهند گرفت، به اتفاق گروگان و زندانیان آزاد شده، ایران را ترک گویند. عملیات در ساعت 11 صبح اول مهرماه همان سال صورت گرفت و البته با مقاومت شهرام و حضور مردم، ناکام ماند. اندکی از ماجرای گروگانگیری گذشته بود که طی یک حرکت زنجیرهای اصغر بدیعزادگان، محمد حنیفنژاد، علی میهندوست، عبدالرسول مشکینفام و چند تن دیگر از عناصر مؤثر سازمان دستگیر شدند. با دستگیری این عده، جز برخی افراد درجه دو، تمامی اعضای سازمان دستگیر شدند و مرکزیت دوم توسط احمد رضایی و بهرام آرام شکل گرفت.[44]
پیامدهای ضربه شهریور
دستگیریهای سال 1350 اثرات و پیامدهایی را برای سازمان به دنبال داشت که اهم آنها به شرح زیر است:
نخست، با این حادثه کلیه برنامههای عملیاتی سازمان که در خطمشی تاکتیکی آن مورد توجه قرار گرفته بود، نقش بر آب شد و عملیات محدودی که از سوی سازمان در مقطع پس از ضربه اول شهریور صورت گرفت به شکست انجامید.
دوم، از دست رفتن اکثریت عناصر رهبری و کادرهای همهجانبه سازمان که حدود پنجاه نفر را شامل میشد، سازمان را با کمبود شدید عناصر مسئول روبهرو ساخت.
سوم، سازمان به لحاظ مواضع ایدئولوژیک و استراتژیک و به خصوص در مقطعی که بیش از هر موقع دیگر میبایست به توضیح آنها در سطح جامعه پرداخته شود در یک وضعیت بحرانی قرار گرفت.
چهارم، آموزش سازمانی به خصوص در زمینههای ایدئولوژیک و سیاسی، به کلی تعطیل گردید؛ چرا که نه عناصری باقیمانده بودند که بتوانند این مسئولیت را در کلیه سطوح سازمان تعلیم نمایند و نه سازمان و افراد آن در جو و شرایطی بودند که به این مسئله پرداخته شود.[45]
مجاهدین در زندان
اعضای دستگیر شده مجاهدین در زندان، از همان ضربه شهریور تا سالهای بعد، عملکرد متفاوتی داشتند. برخی مانند علیاصغر بدیعزادگان در برابر شکنجههای جانکاه و طاقتفرسای ساواک مقاومت کردند و بر موضع خود استوار ماندند به طوری که تا سالهای بعد همین عملکرد موجب تفاخر بازماندگان و حامیان سازمان شد و در مقابل برخی دیگر مانند مسعود رجوی و وحید افراخته به همکاری با رژیم پرداختند و به سازمان و به کل جریان مبارزه علیه رژیم، ضربه غیرقابل جبرانی را وارد ساختند.
مواضع ایدئولوژیک سازمان در سالهای اولیه پس از ضربه شهریور، در اساس خود همان مواضع ایدئولوژیک قبل از ضربه شهریور بود و اصولاً در این فاصله کار خاصی روی مسائل ایدئولوژیک صورت نگرفت و آنچه را هم که در زندان توسط عناصر مرکزی سازمان انجام شد، مجموعاً در همان چارچوب مواضع و نظرات قبلی سازمان قرار داشت.[46] علاوه بر بُعد ایدئولوژیکی، همچنان بقای تشکیلات مهمترین اصل سازمان به شمار میرفت. قسمتی از پیام مشترک محمد حنیفنژاد و سعید محسن در زندان گواهی بر این مدعاست: «وحدت تشکیلاتی ما، هر مانعی را از برابرمان برخواهد داشت. هرچه دارید در کفه جنگ تودهای مسلحانه گذاشته و تا امحاء کامل امپریالیسم و صهیونیسم و رژیم سلطنتی ایران بجنگید.»[47]
حکم مسعود رجوی به علت همکاریاش با ساواک از اعدام به حبس ابد تغییر یافت. رجوی اطلاعات مفصلی از کادرها و اعضای بازداشت نشده به همراه کروکی محل اقامت آنها را در اختیار ساواک گذاشت و پیرو این همکاری، نصیری رئیس وقت سازمان امنیت، وی را از همکاران ساواک معرفی کرد. هر چند سازمان مدعی است که تلاشهای کاظم رجوی و وساطت شخصیتهای سیاسی اروپایی باعث این تخفیف بوده اما اسنادی بر ضعف رجوی در بازجوییها و همکاریهای وی در متلاشی کردن سازمان توسط ساواک حکایت دارد. بر طبق اسناد، نصیری بیان میدارد که «چون در جریان تعقیب، کمال همکاری را در معرفی اعضای جمعیت به عمل آورده و در داخل سازمان نیز برای کشف کامل شبکه با مأمورین همکاری نموده، به فرموده مبارک شاهانه، کیفر اعدام او با یک درجه تخفیف به زندان دائم با اعمال شاقه تبدیل گردیده است.»[48]
همچنین وحید افراخته، از اعضای مرکزیت سوم سازمان که به جرائم متعدد از جمله ترور مستشار آمریکایی دستگیر شده بود، با این که میتوانست پیشبینی کند که حکم او بدون شک اعدام خواهد بود، اما از زمان دستگیری تا مرگش در 11 بهمن 1354، همکاریهای وسیعی با ساواک به عمل آورد؛ که این همکاریها شامل موارد زیر میشود:
1. لو دادن چند خانه مهم سازمانی.
2. لو دادن افراد مبارز به ویژه روحانیون و مذهبیها به طوری که در ارتباط با اعترافات او افرادی چون مرحوم طالقانی، لاهوتی، هاشمی رفسنجانی و... دستگیر و محکوم شدند.
3. کمک به یافتن فراریان سازمان در گشتهای کمیته مشترک.
4. دادن طرحهای مختلف به منظور موفقیت بیشتر ساواک و کمیته مشترک در سرکوب نیروهای مخالف.
5. کشف رمز اسناد به دست آمده از چریکهای فدایی.
6. بازجویی مستقیم از زندانیان دستگیر شده سازمان و غیر آن.
7. صحبت و بحث با زندانیان و دستگیرشدگان، در جهت اقناع آنها برای همکاری با رژیم شاه.
8. تهیه متن دفاعیه برای چند تن از هم دادگاهیهایش که اظهار ندامت و تجلیل از شاه و رژیم بود.[49]
ساواک یک روز پس از دستگیری افراخته، به دلیل ذوقزدگی و نیز برای اجرای مانوری تبلیغاتی، اعلام کرد که «رحمان (وحید) افراخته، قاتل مستشاران آمریکایی دستگیر شد.» و به این طریق عملاً راه ارفاق به وی در صورت همکاری را مسدود نمود و خود را در بنبست قرار داد.[50]
ضعف نگرش و درک موقعیت در افراخته به حدی بود که زمانی که دستگیر شد، نمیتوانست بفهمد که با شرکت در ترور سرتیپ زندیپور و ژنرالهای آمریکایی و موقعیت خاص وی در سازمان، اعدام او حتمی است و لذا با این وجود با حقارت و زبونی علاوه بر لو دادن اسرار سازمانی و تملق درباره رژیم و مزدوران ساواک، به جایی رسید که در اقرارهایش زیر نکات مهم و حساس علامت میزد و به رژیم راهنمایی و خدمت میکرد. افراخته که روزی در رأس امور سازمان قرار گرفته بود و رهبری فکری و استراتژیک سازمان را برعهده داشت، در لحظات آخر عمر و هنگامیکه زمان اعدام او فرا رسید، مأیوسانه متوسل به این حیله شد که هنوز مطالبی ناگفته مانده و خواستار بازجویی مجدد خود شد، اما بالاخره در 4 بهمن 1354 اعدام گردید.[51] او در قسمتی از وصیتنامه خود در سحرگاه چهارم بهمن 1354 نوشت: «باز هم استدعا دارم اگر امکان دارد به من فرصت داده شود تا به جبران گذشته بپردازم مخصوصاً در مورد اطلاعاتی که دارم احتیاج به مدتی وقت است تا به تکمیل آن بپردازم؛ زیرا مجدداً شروع به نوشتن بازجویی کلی کرده و مطالب جدیدی به خاطرم رسیده است.»[52]
انتخاب نام سازمان مجاهدین خلق در زندان
تا سال 1350 و ماههای پس از ضربه شهریور ماه؛ سازمان تاکنون هیچ نام و عنوان مشخصی نداشت و حتی خود اعضا تنها عنوان «سازمان» را برای اشاره به خود به کار میبردند. علاوه بر این، تا دیماه 1350، تشکیلات هنوز هیچ سند یا اعلامیه علنی که با آن شناخته شود، انتشار نداده بود. این امر بیشتر به علت ضربات و غافلگیری ناشی از آن بود و گذشته از این، تشکیلات به هنگام کشف و سرکوب، در شهریور 1350، نامی بر خود نگذاشته بود.[53] حتی پرویز ثابتی که از سوی ساواک مسئول اجرای نشست رادیو- تلویزیونی «ضربه شهریور 50» شده بود، از آنان به عنوان «اعضای نهضت به اصطلاح آزادی» یاد میکرد.[54] و یا نمونه دیگر، هنگامیکه مهدی رضایی را دستگیر کردند و قصد محاکمهاش را داشتند، روزنامه اطلاعات تیتر زد: «محاکمه علنی یک خرابکار عضو جمعیت نهضت آزادی».
میثمی در این باره بیان میکند: «سعید محسن پیشنهاد میکرد نام سازمان را نهضت آزادی بگذاریم. ما خود را در حد سازمان نمیدیدیم و معتقد بودیم که مثلاً سازمان آزادیبخش فلسطین را میتوان سازمان نامید، ولی ما صلاحیت یدک کشیدن اسم سازمان را نداریم. به خصوص بعد از ضربه 50 که قدرت تشکیلاتیمان ضعیف شده بود، بیشتر فکر میکردیم که یک نهضت اسلامی هستیم. مسعود رجوی پیشنهاد کرد که اسم نهضت آزادی مناسب نیست و مرز ما را با رفرمیسم مشخص نمیکند. سعید محسن میگفت همه ما الهام گرفته از نهضت آزادی و ادامه جریان نهضت آزادی هستیم... بالاخره توافق شد که اسم جمع مذهبیمان را (نهضت) مجاهدین خلق ایران بگذاریم و طی پیام مکتوبی به خارج از زندان، این تصمیم را اطلاع دادیم.»[55] بنابر این، نخستینبار عنوان «سازمان مجاهدین خلق ایران» در بهمن 1350 به طورکامل به چاپ رسید و آن زمانی بود که افرادی که از دستگیریهای گسترده گروهی، فرار کرده بودند با توصیه و رهنمود افراد زیر محاکمه، بیانیهای در بیروت منتشر ساختند و اعلام نمودند که سازمان موجودیت شش ساله دارد.[56] در این بیانیه سیاسی که در 20 بهمنماه منتشر شد و در نشریه 19 بهمن متعلق به فداییان خلق نیز انعکاس یافت، پس از تاختن به رژیم و شیوه حاکمیت پلیسی و وابستگی آن به امپریالیسم و استعمارگران، برای نخستینبار از موجودیت سازمانی پرده برداشت که شش سال پیش بنیاد گذاشته شد که مشغول فعالیتهای مخفیانه علیه رژیم استبدادی بوده است تا این که در شهریور 1350 بیش از 75 نفر از اعضای آن توسط ساواک دستگیر گردیدند. در این بیانیه ضمن تجلیل از رزمندگان سیاهکل و چریکهای فدایی خلق، مبارزه مسلحانه و قهرآمیز را تنها راه کسب آزادی و نابودی استعمار معرفی نموده که سازمان بر پایه اعتقاد به آن استوار شده است.
ارتباط با سایر گروهها
در این مقطع پس از شهریور 1350، سازمان با اکثر گروههای چپ و به خصوص چریکهای فدایی خلق ارتباط یافت و در زمینههای سیاسی، ایدئولوژیک، امنیتی و نظامی، همکاری داشت. این ارتباطات شامل «مبادله پول، اسلحه و امکانات»، «تهیه و مبادله مواد انفجاری»، «مبادله سیانور و روش ساخت کپسولهای آن» و در «زمینههای حفاظتی، اطلاعاتی و امنیتی» بود.[57] همچنین عملیاتهایی نیز به صورت مشترک میان این دو سازمان به انجام رسید که مهمترین نمونه آن در سال 1352 و در جریان سفر سلطان قابوس به تهران صورت گرفت.
فعالیت مطالعاتی در زندان
از دیگر فعالیتهای مجاهدین در زندان به ویژه در اوایل دهه 1350 و پس از ضربه اول شهریور، نوشتن جزوات و کتب سازمانی به صورت ریزنویسی بود که میتوانستند آن را به سهولت بیشتری جاسازی کرده و میان بندهای مختلف، حتی به بیرون از زندان انتقال دهند. معمولاً جزوات را بر روی کاغذ سیگار که بیصدا بود و هم جای کمی را اشغال میکرد مینوشتند و همچنین از مرکب نامرئی استفاده میکردند؛ با حرارت دادن داروهای خاصی از میان مجموعه داروهایی که در زندان پیدا میشد، نوعی مرکب نامرئی درست میکردند که میشد روی هر کاغذی نوشت یا در لابهلای سطرهای یک کتاب نوشت و برد بیرون یا از این زندان به زندان دیگر برد و بعد با حرارت یا اتو کشیدن ظاهر میشد. کاغذ سیگار و خودکار و جزوههایی که در زندان نوشته میشد بیرون برده میشد اما حجم کمی داشت و راحت میشد جاسازی کرد.[58]
از دیگر فعالیتهای اعضای سازمان در زندان، گوش دادن به رادیو و با خبر شدن از حوادث مهم و نیز شنیدن به رادیوهای مخالف رژیم بود. میثمی در این زمینه میگوید: «ما اجازه داشتیم در زندان، رادیوی یک موج و رادیو گوشی که فقط تهران را میگرفت داشته باشیم. برادرها تغییراتی در این رادیوها میدادند که میشد با آن رادیو بغداد و رادیو صدای روحانیت و بی.بی.سی را بگیریم. در زندان قصر موفق شدیم کتاب راه حسین(ع) را از طریق رادیو (میهنپرستان یا سروش) پیاده کنیم و به صورت مکتوب در آوریم. البته گوش دادن رادیو نوبتی بود، بچهها شنیدههای رادیو را مکتوب میکردند و بقیه میخواندند.»[59]
در مورد رادیو باید ذکر کرد که جنبه دیگر فعالیت تبلیغاتی که بسیار مهم بود، تبلیغات رادیویی بود که با همکاری جبهه ملی دوم (بخش خاورمیانه، که مارکسیست، مائوئیست بودند) و با موافقت دولت عراق که در آن زمان با دولت ایران اختلاف داشت، سازمان موفق شد یک موج رادیویی قوی به مدت یک ساعت در روز و تحت عنوان «رادیو انقلابیون» در بغداد به راه انداخته شود. این برنامه که در سال 1351 و با مشارکت فعال جبهه ملی دوم اداره میشد، هر روز دو بار پخش میشد و صدای آن به همه نقاط ایران میرسید و به مدت نزدیک به یک سال ادامه داشت. بعد از یک دوره کوتاه تعطیلی، مجدداً همین برنامه تحت نام «رادیو میهنپرستان» از سال 1352 تا 1353 یعنی حدود یک سال پخش میشد و اینبار در کنار سازمان و جبهه ملی دوم، نمایندگان سازمان چریکهای فدایی خلق نیز حضور داشتند و در واقع نیمی از برنامه به سازمان اختصاص داشت و نیم دیگر مختص سازمان چریکهای فدایی بود که جبهه ملی دوم عملاً مجری برنامه آنها بود. مضمون برنامه «رادیو سروش» برخلاف «رادیو میهنپرستان» که جنبه تبلیغاتی سیاسی داشت، کاملاً جنبه آموزشی و شامل آموزش در زمینههای سیاسی ایدئولوژیک و تهیه مواد انفجاری بود. «رادیو سروش» و «رادیو میهنپرستان» در پاییز سال 1353 به دلیل رفع اختلافات میان ایران و عراق و زمینهسازیهایی که منجر به انعقاد قرارداد 1975 الجزایر گردید متوقف شد و از این زمان به بعد، هیچگونه امکان تبلیغات رادیویی از بغداد باقی نماند.[60]
محاکمه و احکام دادگاه
بعد از شهریور 1350، محاکمه مجاهدین آغاز شد و احکام آن در سال 1351 اجرا گردید. این احکام در آینده سازمان بسیار حائز اهمیت بود و میتوان گفت که مسیر سازمان را به نحو دیگری تعیین کرد. با اعدام افرادی چون حنیفنژاد و بدیعزادگان که نسبتاً دارای ایدئولوژی اسلامی بودند، سازمان با یک گسل تاریخی مواجه گردید. هر چند بعد از کادر اولیه، احمد و رضا رضایی که معتقد به آموزههای اسلامی بودند، کادر مرکزی دوم سازمان را تشکیل دادند اما دوران آنها با مرگشان، در سال 1352 به سرآمد و افرادی جایگزین آنها شدند که بسیار به تفکرات مارکسیستی گرایش داشتند.
مباحث اعضا در زندان این بود که دفاعیهها برای ارائه به دادگاه، چطور گفته شود که هر کسی یک قسمتی را بگوید. مثلاً یکی جنبههای اقتصادی حاکمیت را زیر ضربه ببرد، دیگری وابستگی رژیم به آمریکا و به طورکلی امپریالیسم جهانی را و... بهمن بازرگانی در این رابطه اظهار میکند: «میدانستیم که دادگاههای ما غیرعلنی خواهد بود و سرهنگهای دادرسی ارتش هم این ارزش را ندارند و دفاعیات ما هم برای آنها نبود. بیشتر برای این بود که بیرون داده شود که بعد از اعدام به عنوان دفاعیه منتشر شود و گر نه معمولاً رئیس دادگاه نمیگذاشت اینها را تا آخر بخوانیم. جاهایی که واژگان توهینآمیز بود تا به آنجا میرسیدیم و میگفتیم مثلاً رژیم استعماری و کودتای 28 مرداد و... رئیس دادگاه که رنگش سفید شده بود حرفمان را قطع میکرد و نمیگذاشت ادامه بدهیم. کسی هم در دادگاه نبود که حرف ما را بشنود (به ندرت اتفاق میافتاد به یکی از خانوادهها اجازه دهند در دادگاه شرکت کند). رئیس اول تذکر میداد که اگر دوباره بخواهی از این حرفها بزنی اجازه نمیدهم ادامه بدهی و دوباره که شروع میکردیم نمیگذاشت صحبت کنیم، دفاعیه هم که نوشته بودیم میگرفتند. ما قبلاً یک نسخه از دفاعیهمان را روی کاغذ سیگار مینوشتیم و سعی میکردیم از طریق ارتباطات با سلولهای مجاور رد کنیم تا بماند.»[61]
بعد از اعدام چهار نفر از اعضای مرکزیت (ناصر صادق، علی میهندوست، علی باکری و محمد بازرگانی) در فروردین 1351، نگرانی بر سراسر بند و سلولها حاکم شد. حنیفنژاد یقین کرده بود که حکم ابد او، دقیقاً توطئه ساواک و به منظور مخدوش کردن و پایمال کردن او و جنبش بوده است زیرا از یک سو سازمان تاکنون هیچ شهیدی نداده بود و حنیفنژاد عقیده داشت سازمان زمانی پا میگیرد که خون داده باشد، و از سوی دیگر، اگر بنیانگذاران اعدام نمیشدند و در عوض کادرهای رده پایینتر اعدام میشدند نشان دهنده همکاری بنیانگذاران با ساواک بود. بعد از شهادت احمد رضایی در بهمن 1351، سازمان که تا پیش از آن هیچ شهیدی نداده بود، خون داد و اعضا مقاومت کردند و عملیات هم شروع شده بود؛ لذا حنیفنژاد به این نتیجه رسید که بهتر از است در خط بقای رزمنده باشد نه این که اعدام شود.[62] اما نهایتاً او به همراه چهار تن دیگر از اعضای کادر مرکزی که دو نفر از آنها در گروه مؤسسین سازمان قرار داشتند، در 4 خرداد 1351 اعدام شد.
در روزنامه اطلاعات مورخ 4 خرداد 1351 با ذیل تیتر «امروز 5 خرابکار اعدام شدند» نوشته شد: «10 نفر از خرابکاران که به اعدام محکوم شده بودند مورد عفو ملوکانه قرار گرفتند. به اتهامات عدهای دیگر از خرابکاران که مرتکب جرائمی از قبیل: قتل، سرقت مسلحانه از بانکها، جعل، استفاده از سند مجعول، آدم دزدی، عبور غیرمجاز از مرز، ارتباط با بیگانگان، حمل سلاح غیرمجاز، مقاومت مسلحانه در مقابل مأمورین انتظامی، راهزنی هوایی، تخریب و توطئه به منظور برهم زدن اساس حکومت مشروطه شده بودند در دادگاه نظامی رسیدگی شده است. از این عده 15 نفر به اعدام و 9 نفر به حبس ابد، 7 نفر به حبس موقت به تفاوت از 3 تا 15 سال، 32 نفر به حبس مجرد به تفاوت از 3 تا 10 سال، 20 نفر به حبس تأدیبی به تفاوت از 7 ماه تا 2 سال محکوم و 6 نفر نیز از اتهامات وارده برائت حاصل نمودند. همچنین 10 نفر از 15 نفر محکومین به اعدام مورد عفو شاهنشاه واقع شدند و مجازات آنان با یک درجه تخفیف به حبس ابد تبدیل گردید و احکام صادره درباره 5 نفر دیگر به اسامی: محمد حنیفنژاد، عبدالرسول مشکینفام، علیاصغر بدیعزادگان، محمود عسگریزاده و سعید محسن، بامداد امروز اجرا گردید.»[63]
در دادگاه اول، فتحالله خامنهای به زندان ابد محکوم شد، محمد اکبری و لطفالله میثمی نیز به سه سال زندان[64] اما در دادگاه دوم میثمی به دو سال حبس تأدیبی محکوم شد و فتحالله خامنهای که به اعدام محکوم شده بود مثل عدهای دیگر به حبس ابد تبدیل شد.[65] همزمان با اعدام چهار نفر در فروردین 1351، مسعود رجوی را به قزلقلعه منتقل کردند. در روزنامهها هم اعلام شد که آن چهار نفر اعدام شدند و مسعود رجوی به علت همکاریهایی که در طول بازجوییها کرده، با یک درجه عفو به حبس ابد محکوم شده است.[66] از اعضای کمیته مرکزی چهار نفر اولیه ناصر صادق، محمد بازرگانی، علی میهندوست، علی باکری، بعد حنیفنژاد، سعید محسن، بدیعزادگان، محمود عسگریزاده، رسول مشکینفام به اعدام و مسعود رجوی، موسی خیابانی، بهمن بازرگانی و عدهای دیگر به حبس ابد محکوم شدند. حسین روحانی هم از دیگر اعضای مرکزیت بود که در خارج بود.[67]
در تاریخ 18 اردیبهشت 1351 مهدی رضایی برادر کوچک احمد و رضا رضایی قراری را در ساعت 5 بعدازظهر در میدان ژاله (شهدا) اجرا کرد که نیروهای امنیتی به وی مشکوک شدند و طی یک تعقیب و گریز توانستند او را دستگیر کنند. اتهاماتی که به مهدی رضایی وارد شد عبارت بود از حمله اسلحه قاچاق، قتل افسر پلیس (سید علاءالدین جاویدمند) در تعقیب و گریز، اختفای مواد منفجره، همراه داشتن اسناد و مدارک جعلی و به طورکلی توطئه علیه امنیت داخلی کشور.[68] سرانجام در 16 شهریور 1351 در مطبوعات اعلام شد که مهدی رضایی پس از محکوم شدن به سه بار اعدام در دادگاه بدوی و تجدیدنظر نظامی، تیرباران گردید. مهدی رضایی به هنگام دستگیری و محاکمه 20 ساله بود؛ وی در 1331 متولد شد و بیتردید مهدی نماینده نسلی از اعضای سازمان بود که با احساسات پاک مذهبی به این جریان جذب شده بودند.[69]
برخی احکام صادره از سوی دادگاه
اعضا |
محکومیت |
ناصر صادق |
اعدام (30 / 01 / 1351) |
محمد بازرگانی |
اعدام (30 / 01 / 1351) |
علی میهندوست |
اعدام (30 / 01 / 1351) |
علی باکری |
اعدام (30 / 01 / 1351) |
محمد حنیفنژاد |
اعدام (04 / 03 / 1351) |
سعید محسن |
اعدام (04 / 03 / 1351) |
علیاصغر بدیعزادگان |
اعدام (04 / 03 / 1351) |
محمود عسگریزاده |
اعدام (04 / 03 / 1351) |
عبدالرسول مشکینفام |
اعدام (04 / 03 / 1351) |
مسعود رجوی |
حبس ابد |
بهمن بازرگانی |
حبس ابد |
فتحالله خامنهای |
حبس ابد |
موسی خیابانی |
حبس ابد |
احمد حنیفنژاد |
حبس ابد |
کاظم شفیعیها |
حبس ابد |
محمد سیدی کاشانی |
حبس ابد |
علیرضا تشید |
حبس ابد |
علیمحمد تشید |
حبس ابد |
ابراهیم آوخ |
حبس ابد |
عبدالنبی معظمی |
حبس ابد |
ناصر سماواتی |
حبس ابد |
حسین خسروشاهی |
حبس ابد |
عطاءالله محمودیان |
حبس ابد |
تقی شهرام |
پانزده سال |
علیرضا زمردیان |
پانزده سال |
پرویز یعقوبی |
ده سال |
کریم تسلیمی |
ده سال |
حسین ابریشمچی |
ده سال |
منصور بازرگان |
ده سال |
محمود احمدی |
هشت سال |
مهدی ابریشمچی |
هفت سال |
مهدی فیروزیان |
هفت سال |
محمد حیاتی |
شش سال |
عباس داوری |
پنج سال |
حسین مفتاح |
پنج سال |
محمد مصباح |
پنج سال |
حسن محمدی |
پنج سال |
جواد براعی |
سه سال |
کاظم حقشناس |
سه سال |
غلامعلی مصباح |
سه سال |
مهدی خدایی |
سه سال |
احمد طباطبایی |
سه سال |
لطفالله میثمی |
دو سال |
نصرالله اسماعیلزاده |
دو سال |
تغییر ایدئولوژی سازمان
بازجوهای ساواک در ابتدا فکر کردند چه خوب است این نیروی مذهبی را که به زندان آمده، با مارکسیستها همبند و همسلول کنند تا از درگیری آنها شاید چیزی عاید ساواک شود. هم خودشان تضعیف شوند و شاید با پیدایش جنگ بین مذهب و مارکسیسم، گزارشهای اطلاعاتی هم از رقیب به دست ساواک برسد.[70] ارتباط با سازمان چریکهای فدایی خلق و سایر گروههای مارکسیستی باعث شده بود که برخی از اعضای مجاهدین از این گروهها و عملکرد آنها تأثیر بپذیرند که نهایتاً منجر به تغییر مواضع ایدئولوژیکی سازمان در سال 1354 و چرخش به سمت مارکسیسم شد. تمامی گروههای مخالف رژیم در بهت و حیرت فرو رفتند که همین امر سبب بیاعتمادی عمومی به سازمان شده و حتی به عقیده بسیاری، این واقعه نقطه پایان مجاهدین خلق به شمار میرود.
تغییر رهبری سازمان از یک گروه اسلامی به یک گروه مارکسیست - لنینیست یعنی مرتد شدن، که یک خیانت و انحراف آشکار و غیرقابل بخشش بود و ضربههای اساسی غیرقابل جبرانی را بر حرکت اسلامی وارد ساخت. این رویداد که از حوالی اردیبهشت 1352 در داخل سازمان، به دنبال فرار سه نفر از زندان ساری و متعاقب در دست گرفتن تدریجی رهبری آغاز شده بود به تصفیههای جدی خونین و حذف رهبران و فعالین مسلمان سازمان منجر گردید. انتشار و اخبار این تغییرات و انحرافات و خیانتها، موجب بروز درگیریها و برخوردهای تند میان نیروهای اسلامی در داخل و خارج از زندان و کشور گردید. اثرات این درگیریها، که دشمن هم با نهایت زیرکی به آن دامن میزد به قدری عمیق و دامنهدار بود که نه تنها در آن برهه از زمان حرکت اسلامی را دچار بحران جدی خطرناکی نمود، بلکه عواقب و اثرات آن به سالهای بعد از پیروزی انقلاب نیز کشیده شد و علاوه بر دلایل دیگر از جمله انگیزههای نفسانی، خودخواهی، جاه طلبی و وابستگی به بیگانگان، بسیاری از ترورها، حبس و شکنجهها و اعدامها و درگیریهای سیاسی و یا مسلحانه بعد از انقلاب را بایستی در حوادث سالهای بعد از شهریور 1354 خصوصاً در زندانها جستجو کرد. رژیم شاه و حامیانش نیز از رویدادهای درون سازمان حداکثر استفاده را برای ایجاد تفرقه و جدایی و دشمنی میان مبارزین مسلمان نمودند.[71] شاه در آخرین کتاب خود که در تبعید به چاپ رساند در مورد این گروه مینویسد: «مارکسیسم اسلامی چیزی نیست جز جمع اضداد. مگر نه این که لنین و پیش از او مارکس، مذهب را افیون تودهها میخواندند؟ چطور میتوان آیات مقدس قرآن و سخنان پیامبر اسلام را با نوشتههای متفکرینی که هدفشان مبارزه با دین و اشاعه مادیگری بوده است در یک سطح قرار داد.»[72]
سازمان مجاهدین، پس از سال 1351، به مارکسیسم گرایش بیشتری پیدا کرد. در اواخر سال 1352، اعضای سازمان مجاهدین به مطالعه گستردهای دربارۀ انقلابهای کوبا، ویتنام، چین و روسیه مشغول بودند. سرانجام در اردیبهشت سال 1354، بیشتر رهبران سازمان که هنوز آزاد بودند به پذیرش مارکسیسم و مارکسیست - لنینیست شدن سازمان رأی دادند. کادر رهبری سازمان در جزوهای با عنوان بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک اعلام کرد که پس از ده سال زندگی مخفی، چهار سال مبارزه مسلحانه و دو سال بازاندیشی ایدئولوژیکی گسترده، به این نتیجه رسیده است که نه اسلام، بلکه مارکسیسم فلسفه انقلابی راستین است؛ زیرا اسلام ایدئولوژی طبقه متوسط است ولی مارکسیسم ایدئولوژی رستگاری و رهایی طبقه کارگر.[73]
تقی شهرام در دوران تغییر ایدئولوژی، عضو مرکزیت سوم بود. او چندان شایستگی رهبری نداشت اما فرارش از ساری به همراه سروان احمدیان که رئیس زندان ساری بود، به او شهرتی بخشید که موقعیت رهبری یافت. به این ترتیب که وقتی از زندان قصر به زندان ساری منتقل گردید در آنجا با سروان احمدیان طرح دوستی ریخته و با همکاری وی با چند قبضه اسلحه در اردیبهشت 1352 از زندان میگریزند و به این ترتیب در کادر مرکزی سازمان راه مییابد. در این مقطع برادران رضایی در رأس امور سازمان بودند، از این رو، وی نمیتوانست عرض اندام کند. ولی بعد از چندی که رضاییها کشته شدند، وی با بهرام آرام و افراخته و شریف واقفی کادر مرکزی را تشکیل دادند. میان این چهار نفر تنها کسی که بینش مذهبی داشت شریف واقفی بود و بقیه، مارکسیستهای دو آتشه صرف بودند که تنها به خاطر گنجانده شدن در چارچوب سازمان، مطالب و مسائل اسلامی و دینی را در کنار مارکسیسم پذیرفته بودند والّا خودشان مارکسیست تمام عیار و کامل بوده و از مسائل اسلامی نامطلع و نسبت به اسلام بیتفاوت بودند. بعدها مارکسیسم و عقاید مارکسیستی در شهرام شدت و حدّت فراوانی یافت تا آنجا که وی بعدها اعلام کرد که ایدئولوژی سازمان به علت خلط مطالب دینی و اسلامی، خدشهدار شده و برای مبارزه خلقی مسلحانه مناسب نیست؛ لذا اعلان جدایی کرده و رأساً اقدام به تشکیل گروهکی تروریستی با نام «پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» نمود که اعمال و فجایع آن لکه ننگی دیگری برای گروهکها و سازمانهای مارکسیستی و کمونیستی و افکاری از این دست بود.[74] طبعاً اگر رضا رضایی زنده بود، تقی شهرام نمیتوانست به این شکل یکهتازی کند. اما وقتی تقی شهرام از زندان فرار میکند و به سازمان میپیوندند اندکی بعد رضا رضایی کشته میشود. آن موقع به غیر از شهرام، بهرام آرام و مجید شریف واقفی مرکزیت بودند. شهرام پس از آن فرار که طبعاً پرستیژ و نفوذ شخیصتش را بسیار افزایش داد، توانست رهبری را به دست گیرد و پس از رضا رضایی دیگر کسی نبود که قابل مقایسه با او باشد.[75]
فرآیند تغییر ایدئولوژیک و روند ارتداد در سازمان، که به رهبری تقی شهرام آغاز شد، قریب به 90 نفر از کادر و اعضای سازمان را مارکسیست نمود. سازمان جدید، قبل از انجام هرگونه عملیات نظامی، تصمیم گرفت که با برخی از روحانیون حامی خود – از جمله آیتالله طالقانی، شهید بهشتی و هاشمی رفسنجانی – ملاقات نمایند. تقی شهرام در مورد ملاقات خود با آیتالله طالقانی در مورد تغییر ایدئولوژی میگوید: «ظرف نیمساعت ماجرای تغییر ایدئولوژی را شرح دادم. در طول این مدت، آقای طالقانی ساکت بود و حرفی نزد. وقتی حرف من تمام شد، با صدایی که آشکارا میلرزید، پرسید: خوب، حالا اسم خودتون و سازمان را چی گذاشتهاید؟ گفتم: هیچ، همان سازمان مجاهدین خلق ایران، که برافروخته شد و گفت: شما حق نداشتین که این کار را بکنید.»[76] پس از این ملاقات، آیتالله طالقانی هیچگونه همکاری با سازمان نداشت و پس از اعلام رسمی تغییر آرمان در سال 1354 که آقای طالقانی در زندان بود، همراه با سایر روحانیون، ضمن نجس خواندن مارکسیستها، بر قطع ارتباط با مجاهدین صحه گذاشتند. علاوه بر مرحوم آیتالله طالقانی، روحانیونی چون منتظری، ربانی شیرازی، هاشمی رفسنجانی، مهدوی کنی، لاهوتی، انواری، معادیخواه و گرامی همین رویه را پیش گرفتند.[77]
با این چرخش ایدئولوژیکی کامل، شکاف عمیقی در سازمان مجاهدین پدید آمد. در حالیکه برخی از اعضای سازمان به ویژه در تهران از این تغییر موضع پشتیبانی میکردند، اعضای دیگر به ویژه در استانها، اسلامی باقی ماندند، از کنار گذاشتن عنوان مجاهدین خودداری نمودند و رقبای خود را به طرح یک کودتا، کشتن یکی از سران آنها و لو دادن دیگران متهم کردند. بدین ترتیب پس از اردیبهشت 1354، سازمان مجاهدین به دو جناح رقیب تقسیم شده بود و هر یک نشریه، تشکیلات و فعالیتهای ویژه خود را داشتند. عملکردهای اصلی مجاهدین اسلامی عبارت بود از دستبرد زدن به یک بانک در اصفهان، منفجر کردن اداره مهاجرت یهودیان در تهران و سازماندهی یک اعتصاب در دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) به مناسبت سالگرد اعدام بنیانگذاران سازمان. عملیات مجاهدین مارکسیست هم منفجر کردن دفاتر تلگراف و تلفن بینالمللی و کشتن دو مشاور نظامی امریکایی بود. طی دو سال بعدی سیتن از مجاهدین مارکسیست جان خود را از دست دادند. به طورکلی جناح مجاهدین اسلامی به فعالیتهای خود در دانشگاهها ادامه داد، آثار خود و شریعتی را منتشر کرده و با انجمن اسلامی دانشجویان آمریکای شمالی و اروپای غربی ارتباط برقرار نمود. جناح مجاهدین مارکسیست هم به فعالیتهای کارگری خود شدت بخشید، خواستار تشکیل یک حزب کارگری جدید شد، نشریه قیام کارگر را منتشر ساخت و با مائوئیستهای کنفدراسیون دانشجویان ایرانی مقیم اروپای غربی رابطه برقرار کرد.[78]
مجاهدین مارکسیست در ابتدا نام کامل «سازمان مجاهدین خلق ایران» را برای خود نگاه داشتند اما در سال 1357 عنوان «بخش مارکسیست - لنینیستی سازمان مجاهدین خلق ایران» را برای خود برگزیدند و نهایتاً در جریان انقلاب با ادغام با برخی از گروههای مائوئیست، سازمان «پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» را به وجود آوردند. این جریان با عنوان «سازمان پیکار» معروف گردید. گروه دیگری از مجاهدین سابق که در زندان مارکسیست شده بودند به مائوئیسم توجه کمتری داشتند و هیچگاه بر سر داشتن عنوان مجاهدین، درگیر نشدند. این گروه پس از آزادی از زندان و در جریان انقلاب «سازمان کارگران انقلابی ایران» را شکل دادند. آنها بعداً بیشتر با عنوان «راه کارگر» شناخته شدند، نامی که عنوان نشریه آنان نیز بود.[79] بعد از اردیبهشت 1354، دو مجاهدین به راه جداگانه رفتند. مجاهدین مارکسیست در ابتدا نام کامل سازمان را نگهداشتند و آرم آن را تغییر دادند، آیه قرآن ﴿فَضَّلَ اللَّهُ المُجاهِدینَ عَلَى القاعِدینَ أَجرًا عَظیمًا﴾[80] و تاریخ تأسیس سازمان را از روی آن حذف نموده، مشت گره کرده در کانون آرم را بزرگ و قوی کردند، تا آگاهی پرولتاریایی خود را برجسته نمایند. آنها، مجاهدین مسلمان را به خیانت، سکتاریسم و به داشتن پتانسیل همکاری با ساواک متهم ساختند. آنها نام خدا را حذف کردند، نماز پیش از جلسات را موقوف ساختند، همرزمان خود را رفیق خطاب میکردند و کتاب «تضاد» مائو را کتاب مرجع خود قرار دادند. چاپ نشریه را مجدداً آغاز کردند، نشریه جنگل را با گاهنامه مجاهد تعویض نمودند. همچنین مذاکرات خود را به منظور ایجاد یک جبهه متحد با فدائیان آغاز کردند. اینبار این مذاکرات با اتهامزنی متقابل و آشکار به یکدیگر پایان یافت. فدائیان، مجاهدین مارکسیست را به دگماتیسم مائوئیستی، قطببندی غیرضروری و برانگیختن ضدیت مسلمانها علیه مارکسیستها و ادعای دروغین نمایندگی طبقه کارگر ایران متهم ساختند.
نکته جالب توجه این است که حتی سازمان چریکهای فدایی نیز مجاهدین مارکسیست را به پذیرش کورکورانه مائوئیسم متهم میکرد و ضمن خودداری از مجادله درباره ماهیت اسلام، حاضر نبود با سازمانی که خون مجاهدین اسلامی را ریخته و آشکارا اسلام را ایدئولوژی خرده بورژوایی مینامد، همکاری کند.[81]
مجید شریفواقفی که به دلیل مخالفت با انحراف ایدئولوژیک از مرکزیت تصفیه شده بود، در این زمان مسلح شد و شروع به جمعآوری افراد مذهبی نمود. اسفند 1353، لیلا زمردیان زوج تشکیلاتی او که رابط وی با سازمان نیز به حساب میآمد، از قصد شریفواقفی به مرکزیت سازمان خبر داد. زمردیان در یک متن انتقاد از خود، اعتراف کرد که از همان آذرماه 1353 میدانسته که شوهرش مسلح است ولی گزارش نکرده است. مرتضی صمدیه لباف نیز یکی دو بار اعلام کرده بود که به دلایل اعتقادی نمیخواهد با سازمان کار کند. تماس سازمان با صمدیه لباف و شریفواقفی موفقیتآمیز نبود و آنان صریحاً اظهار داشتند که دیگر نمیخواهند با سازمان کار کنند و تصمیم به جدایی گرفتهاند. مرکزیت تصویب کرد که مجید شریفواقفی، مرتضی صمدیه لباف و سعید شاهسوندی را تصفیه کنند. از جمله توجیهات و انگیزههای مرکزیت سازمان در ترور وی و مجید شریفواقفی، ترس از نوعی انتقامگیری بوده است.[82] به این ترتیب، این تغییر ایدئولوژی با ریختن خونهای بسیاری همراه بود. در انقلاب ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق در سال 1354، افرادی که حاضر به پذیرش مارکسیسم نبودند با قساوت تمام اعدام شدند. نحوه شهادت شریف واقفی بدین شکل بود که سازمان در شانزدهم اردیبهشت 1354 با گذاشتن قراری ساختگی با شریف واقفی، در حضور بهرام آرام، از افراد کلیدی سازمان، وی را ترور میکند. حسین سیاه کلاه یک گلوله از روبهرو به صورت شریف واقفی و وحید افراخته نیز گلولهای به پشت سر او شلیک کرد. جسد او در اتومبیلی که از قبل آماده بود قرار گرفت و به بیابانهای مسگرآباد منتقل شد. در آنجا شکم شریف واقفی توسط خاموشی و سیاه کلاه پاره شد و در آن، محلول بنزین و کلرات و شکر ریختند و آتش زدند. پس از سوزاندن جسد، آن را قطعهقطعه کردند و در چند نقطه دفن نمودند.[83] مشابه تصفیه مجید شریفواقفی، برای مرتضی صمدیهلباف نیز قراری ساختگی به تاریخ 16 اردیبهشت 1354 ترتیب داده شد و وحید افراخته مأمور ترور او گردید. دو گلوله از سوی افراخته به فک و صورت صمدیهلباف اصابت کرد. صمدیه در حین اصابت گلوله، به سرعت واکنش نشان داد و پیش از آنکه فرصت شلیک دیگری به افراخته بدهد، اسلحه خود را کشید و با شلیک به اطراف او، افراخته را وادار به فرار کرد.[84] صمدیه بعد از این جریان، به بیمارستان منتقل شد و از این طریق مأموران رژیم موفق شدند وی را دستگیر کنند. او با تحمل شدیدترین شکنجهها، هیچ اطلاعاتی به ضرر سازمان، حتی آن دسته از مطالبی که از مارکسیستهای سازمان میدانست را هم به ساواک ارائه نداد اما برای نجات جان سعید شاهسوندی که احتمال میداد تیم ترور مرکزیت او را نیز از میان بردارد، قراری که با او داشت را در بازجوییهای خود اعتراف کرد تا وی دستگیر شود و نجات یابد. لذا صمدیهلباف بعد از پنج روز سکوت و تظاهر به بیهوشی و بدحالی، به جز مورد شاهسوندی و معرفی خود به عنوان یک سمپات ساده، مطلب دیگری تا روز اعدامش در 11 بهمن 1354، به ساواک نگفت. البته شاهسوندی ده روز بعد از اقرار صمدیه، بهطور اتفاقی و براساس گزارش صاحبخانه خود دستگیر شد[85] و به جهت این دستگیری، ترور وی توسط مارکسیستهای سازمان به انجام نرسید.
در این دوره و پس از روی کار آمدن مارکسیستها، رهبری سازمان در دوره سوم، متشکل از چهار نفر بود: تقی شهرام، بهرام آرام، حسین سیاهکلاه و جواد قائدی. در این دوره، سازماندهی تشکیلات به شکل شاخههای مستقل و شامل چهار شاخه بود که در رأس هر یک از آنها یک عنصر مرکزی قرار داشت. این شاخهها علاوه بر این که از طریق عناصر مرکزیت به یکدیگر مربوط میشدند توسط رابطین هر شاخه و از طریق قرارهای روزانه نیز با هم ارتباط داشتند. تقسیم کار شاخهها به صورت زیر بود:
1. شاخه سیاسی - تئوریک، متشکل از مهدی موسوی، جمال شریفزاده و طاهره میرزاجعفر علاف تحت مسئولیت تقی شهرام. کار این شاخه، تهیه و تدوین مقالات سیاسی - تئوریک سازمان، اعلامیهها و بیانیهها بود که به طور عمده توسط خود تقی شهرام تنظیم میگردید.
2. شاخه نظامی – فنی، متشکل از مهدی فتحی و قاسم عابدینی تحت مسئولیت بهرام آرام که عبارت بود از فعالیتهای نظامی از قبیل ترور افراد و عناصر سرشناس و مهرههای مهم رژیم و آمریکاییهای مقیم ایران و عملیات انفجاری. ضمناً وظیفه چاپ و انتشار اسناد و مدارک سازمانی (به جز بخش کارگری) بر عهده این شاخه بود.
3. شاخه کارگری متشکل از علیاکبر قائمی و حسن سبحاناللهی تحت مسئولیت محمدجواد قائدی. این نوع فعالیتها که گستردهترین و فعالترین شاخه سازمان محسوب میشد، عبارت بود از فرستادن افراد مختلف به کارخانه، سازماندهی نیروهای درون کارخانجات، تهیه و تنظیم اخبار و گزارشهای کارگری و در مواردی تهیه و انتشار تراکتهای کارگری.
4. شاخه تکنیکی، متشکل از غلامحسین صاحباختیاری و احمدعلی روحانی تحت مسئولیت حسین سیاه کلاه؛ که شامل تهیه و ساخت مواد انفجاری و بهطور عمده اسید پیکریک، تهیه و ساخت گلوله سلاح و تعمیر سلاحهای کمری افراد سازمان، تنظیم، تدوین و تکثیر نشریه داخلی و... میشده است.
تا آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، سازمان همچنان در دستان مجاهدین مارکسیست بود و عملاً تمامی فعالیتهای مهم خارج از زندان توسط این گروه به انجام میرسید. مجموعه شرایط طوری پیش رفت که علیرغم افت و خیزها، قدرت تقی شهرام در سال 1355 و 1356 هر روز بیش از پیش تضعیف شد و در این موارد حوادث گوناگون پیش آمده نیز بیتأثیر نبود. یکی از مهمترین این عوامل، ضوابط امنیتی پیچیده و عجیبی بود که تقی شهرام برای حفظ خودش برقرار کرده بود. در تمام شبانهروز دو زن همیشه در کنار شهرام به عنوان محافظ وی انجام وظیفه میکردند. البته این زنها معمولاً در مدت کوتاهی به کشتن داده میشدند. نمونه سیمین تاججریری، لیلا زمردیان، فاطمه فرتوکزاده، فاطمه میرزاجعفر علاف، محبوبه متحدین و دیگر زنان تشکیلاتی که نقش محافظ خصوصی بودن آنان برای تقی شهرام به علت کشتهشدنشان هیچگاه روشن نشد.[86] تقی شهرام که ظاهراً به تشکیلات سروسامانی داد و با بهانه اعزام بخش استراتژیک رهبری به خارج، در تیرماه 56 به لندن فرار کرد و کلیه اختیارات رهبری سازمان در داخل کشور را به محمدجواد قائدی محول نمود. پس از فرار کودتایی در داخل سازمان علیه او صورت میگیرد، اما این کودتا تا زمانی که قائدی در ایران حضور دارد، چندان علنی نمیشود و وقتی او به خارج فرار میکند اوضاع کاملاً عوض میشود و کودتا صورت میگیرد. جمعی به نام «شورای مسئولان» تشکیل شد که افراد مرکزیت را در برمیگرفت که شامل علیرضا سپاسی آشتیانی، حسین احمدی روحانی، مسعود پورکریم، مسعود فیروزکوهی، احمدعلی روحانی، بهجت مهرآبادی، شهرام محمدیان، مظاهر محمودی، قاسم عابدینی، مسعود جیگارهای، محمد نمازی و سلیم (نام مستعار) بودند. شورای مسئولین از میان خود، نمایندگانی انتخاب کرد تا برای مذاکره با رهبری (در حقیقت خلع رهبری) به خارج برود. اعضای این جمع عبارت بودند از علیرضا سپاسی آشتیانی، قاسم عابدینی، حسین احمدی روحانی، محمد نمازی و مسعود فیروزکوهی. این جمع در مرداد 1357 با حضور تقی شهرام و محمدجواد قائدی در پاریس تشکیل جلسه داد که در طی آن شهرام و قائدی خلع و از سازمان اخراج شدند. تقی شهرام که از شهریور 1356 در انگلستان به سر میبرد، در آنجا در ارتباط با جریان فکری مارکسیستی قرار میگیرد و پس از پیروزی انقلاب به ایران بازمیگردد. در ایران مدتی با تشکیلات خاصی همکاری نمیکند اما ارتباطات پنهانی با برخی از افراد تشکیلات سابقش از جمله محمدجواد قائدی و همچنین با برخی از همفکران آشنا شده در لندن، داشت.[87]
در جریان تغییر ایدئولوژی، پیش از هر گروه و دستهای، برخی از کادرها و سمپاتهای سازمان، واکنش نشان دادند. سادهاندیشانی که با امید به دریافت اسلام راستین و هواداری از آن به سازمان پیوسته بودند، از نظر روحی سخت آسیب دیدند و برخی با نومیدی و سرخوردگی از سازمان و اصولاً از مبارزه کنارهگیری کردند. برخی به پرخاشگری و انتقاد از سازمان بسنده کردند. برخی از روی ترس و بیم، ناگزیر به پذیرش ایدئولوژی سازمان شدند و روی هم رفته، سردرگرمی، حیرت و شگفتی سازمان را فرا گرفت. برخی نیز بدون مخالفت با تغییر ایدئولوژی، به شیوه غیردموکراتیک آن معترض بودند. از سویی، عمده جذب، از کانال هواداران سابق سازمان صورت میگرفت که با پخش بیانیه اعلام مواضع، متزلزل شده بودند.[88] به دنبال انتشار جزوه «بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک» اولین مسئلهای که مارکسیستهای سازمان با آن مواجه بودند، مسئله گسترش سازمان بود؛ چرا که سازمان قبلاً تعداد قابل توجهی از کادرها و اعضای خود را به دلیل تزلزلات مذهبی و عدم پذیرش مارکسیسم و... از ردههای سابق تصفیه و به کار کارگری فرستاده و یا آنها را اخراج و... نموده بود و در این هنگام، بیش از هر زمان دیگر نیازمند جذب افراد جدید به سازمان و تأمین نیروهای از دست رفته خود بود. سازمان علیرغم تلاش و کوشش وسیع خود در این زمینه، با مشکلات قابل توجهی روبهرو بود؛ بیاعتمادی افراد چپ دانشگاهها به سازمانی که تا دیروز مذهبی بوده و اینک مارکسیست شده و هنوز مواضع آن دقیقاً روشن نیست، وجود سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که تا این زمان یکهتاز میدان در صحنه دانشگاهها بود و توانسته بود با برخورداری از وجهه سیاهکل و عملیات نظامی پس از آن در میان دانشجویان و روشنفکران برای خود جای خالی به دست آورد، حساس شدن افراد نسبت به برخی اقدامات نادرست سازمان مانند نحوه برخورد با جریان مذهبی سازمان و عناصری چون شهید شریف واقفی و صمدیه لباف از آن جملهاند.[89]
تغییر ایدئولوژی سازمان، با پایان حیات مجاهدین واقعی -با وجود همه کم و کاستیهایی که داشت- همراه بود. به این صورت که میراث نزدیک به یک دهه فعالیت تحت شدیدترین فشارهای حکومت استبدادی دوران شاه، به وسیله همان ریشههای التقاط و گرایش به مارکسیست در مطالعات سازمان و تدوین جزواتی که هرچند ظاهری اسلامی داشتند اما ریشه و عمقشان مارکسیستی بود، خشکیده شد و آنچه بعد از این برجای ماند، سازمانی بود که بعدها به جای «مجاهدین خلق»، عنوان «منافقین» بیشتر با ماهیتش قرابت داشت.
فعالیتهای مبارزاتی از 1351 تا 1357
برخلاف عملکرد سازمان در سالهای 1344 تا 1350 که بیشتر جنبه مطالعاتی و تحقیقاتی داشت، در بازه زمانی 1351 تا پیروزی انقلاب، سازمان در دوران فعالیت کادرهای دوم و سوم، دست به عملیاتهای گوناگونی اعم از ترور و انفجار زد که اهم آنها عبارتند از ترور ناموفق ژنرال پرایس، ترور سرتیپ طاهری، ترور سرتیپ زندیپور، ترور سرهنگ شفر و ترنر و نیز ترور سه مستشار آمریکایی.
عملیاتهای مهم سازمان از 1351 تا 1357
ردیف |
عملیات |
تاریخ |
1 |
ترور ناموفق ژنرال پرایس |
10 / 03 / 1351 |
2 |
ترور ناموفق شعبان جعفری |
08 / 07 / 1351 |
3 |
ترور سرتیپ سعید طاهری |
22 / 05 / 1351 |
4 |
سلسله انفجارها به مناسبت رفراندوم شاه |
04 / 11 / 1351 |
5 |
ترور سرهنگ لوئیس هاوکینز |
12 / 03 / 1352 |
6 |
سلسله انفجارها در جریان سفر سلطان قابوس به ایران |
12 / 1352 |
7 |
ترور سرتیپ رضا زندیپور |
26 / 12 / 1353 |
8 |
تصفیه مجید شریفواقفی |
16 / 02 / 1354 |
9 |
ترور سرهنگ شفر و سرهنگ ترنر |
31 / 02 / 1354 |
10 |
انفجارهای منطقه شمیران نو |
20 / 03 / 1355 |
11 |
ترور سه مستشار آمریکایی |
06 / 06 / 1355 |
سازمان مجاهدین و انقلاب اسلامی ایران
همانگونه که گذشت در بهار سال 1351 رهبری سه نفره و کادر مرکزی سازمان اعدام شدند. اتفاقات بیرون و درون زندان، به رغم وجود برخی کادرهای دیگر، باعث شد که مسعود رجوی و موسی خیابانی در تشکیلات داخل زندان بالا بیایند و با گردآوری گروهی از اعضا، مدعی شوند که وارثان اصلی و حقیقی سازمان هستند. آنها تشکیلات جدیدی را پایهریزی کرده و افراد مخالف را حذف کردند. مثلاً لطفالله میثمی که معتقد به راه حنیفنژاد بود، در این مقطع کنار زده شد. میثمی با مجروحیت شدید و نابینایی در اثر انفجار مرداد 1353، به زندان قصر آمد و با طرح انتقاداتی تشکیلاتی به سازمان، عدهای از اعضا و سمپاتها را به دور خود جمع و آنها را جذب کرد. از جمله افرادی که به میثمی جذب شدند، علی خداییصفت، حسین ابریشمچی، حسن صادق و جواد زنجیرهفروش بودند. در سال 1355 جریان رجوی، به حرکت میثمی واکنش نشان داد و محمدرضا سعادتی از اوین به قصر فرستاده شد تا جمع حول میثمی را بپراکند و به این ترتیب میثمی منزوی شد. باری، این مرکزیت از سال 1357 به بعد عنوان «سازمان مجاهدین خلق ایران» را به خود اختصاص داد. مرکزیتگرایی در این سالها در فرهنگ سازمان نهادینه شد؛ این در حالی بود که اعضای خارج از زندان نیز تشکیلات و مرکزیتی شکل داده بودند، اما معتقد بودند «رهبری» داخل زندان است.
در پایان سال 1353، حضور سه تن در زندان، مانع سلطه رجوی بر تشکیلات درون زندان سازمان مجاهدین به شمار میرفت: بهمن بازرگانی، که نسبت به تمامی زندانیان مجاهدین ارشدیت داشت و پیش از دستگیری مسئول مستقیم رجوی بود. کاظم ذوالانوار که عضو بالفعل مرکزیت سازمان بود ولی این امر را کسان بسیار اندکی در درون زندان، از جمله مسعود رجوی میدانستند. سومی مصطفی جوان خوشدل بود. بهمن بازرگانی مارکسیست شد، این مسئله را به رجوی و خیابانی گفت و عملاً از رهبری درون زندان کنار رفت. او، چنان که زندگیاش پس از انقلاب نیز ثابت کرد، انگیزهای برای تداوم فعالیت سیاسی نداشت. به این ترتیب، تنها دو تن مانع صعود رجوی به رهبری بخش مذهبی سازمان بودند: محمدکاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل. با حذف این دو نفر در 28 فروردین 1354 که در تپههای اوین به همراه هفت تن دیگر از اعضای چریکهای فدایی خلق اعدام شدند[90] و اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان به رهبری تقی شهرام و بهرام آرام، مسعود رجوی تنها کسی بود که میتوانست خود را به عنوان وارث راستین مجاهدین اولیه اعلام کند و رهبری بلامنازع بخش مذهبی سازمان را به دست گیرد.[91]
با اوجگیری انقلاب اسلامی و استقرار دولت جدید شاپور بختیار، آخرین نخستوزیر حکومت مشروطه تلاش میکرد تا با اقداماتی از قبیل آزادی زندانیان سیاسی، آزادی مطبوعات از بند سانسور، انحلال ساواک و... مردم را با خود همراه کند. به همین خاطر، در 30 دیماه 1357 مسعود رجوی همراه با سایر زندانیان سیاسی آزاد شد و بدین ترتیب، رهبریت سازمان از درون زندان به بیرون انتقال یافت و به ادامه مبارزه با آخرین بقایای حکومت شاهنشاهی پرداخت. در این دوره، استراتژی و راهبرد سازمان شرکت در تظاهرات و اعتصابها بود تا همراهی خود را با مردم نشان دهد. در برخی تظاهراتها، شعارهای «خلق مسلمان مسلح شوید»، «ارتش خلقی به پا میکنیم، میهن خود را رها میکنیم»، «مجاهد مجاهد شهید راه حق است، مسلسل مسلسل جواب ضد خلق است»[92] از سوی آنها مطرح میشد. در میان عکسهایی که حمل میشد بعد از عکس امام خمینی که بیش از 50 یا 60 درصد بود، عکسهای آیتالله طالقانی، دکتر شریعتی، دکتر مصدق و آیتالله شریعتمداری نیز به چشم میخورد و معدودی نیز پوستر شهدای مجاهدین خلق مانند حنیفنژاد، بدیعزادگان، صادق و دیگران را دستجات متشکل خودشان حمل میکردند که از ناحیه مردم پذیرش داشت.»[93]
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، سازمان بهطور رسمی، فعالیتهای سیاسی خود را تحت عنوان «جنبش ملی مجاهدین» طی یک اطلاعیه به تاریخ 23 بهمن 1357، از سر گرفت و علاوه بر تهران، به برپایی شعبههایی در سایر شهرهای مهم کشور از جمله تبریز و مشهد پرداخت.
اما مجاهدین خلق گروهی بودند که بعد از ادعای پیوستگی به نهضت اسلامی و رهبری آن امام خمینی، راه جدایی پیش گرفتند و به تدریج شدیدترین مشکلات و مخالفتهای خونین را در جمهوری اسلامی به وجود آوردند.[94] پس از پیروزی انقلاب، مسعود رجوی بدون آن که به ضعفها و کاستیهای درونی، نارساییهای تئوریک و ارزشهای واقعی جریان توجه کند، بر میراثهای تاریخی و فداکاریهای گذشتگان مجاهدین بالید و مغرورانه به راهی رفت که نتایج آن بر همه مردم ایران مبرهن شد.[95] رفتهرفته سهمخواهی آنان از انقلاب فزونی یافت و قدرتطلبی آنها موجب گردید که بیش از پیش از مردم و انقلاب فاصله گیرند. سازمان با رفتار منافقانه خود و ایجاد ناامنی در فضای سیاسی و اجتماعی کشور، سعی در دستیابی به مقاصد خود داشت. امام(ره) بارها آنان را دعوت کرد تا به آغوش ملت باز گردند و از پیمودن راهی که مقصدی جز تباهی برای سازمان نداشت، منصرف شوند اما سازمان به سرکردگی رجوی همچنان به اعمال منافقانه خود پای میفشرد تا این که در خرداد 1360 طومار سازمان درهم پیچیده شد و نهایتاً در 19 بهمن 1360 با انهدام مرکزیت نظامی سازمان که در رأس آن موسی خیابانی قرار داشت، امکان فعالیت تیمی آنها برای همیشه در ایران به پایان رسید. اما خیانتهای این سازمان همچنان ادامه یافت و در جریان جنگ تحمیلی و نیمههای دهه شصت رسماً به دشمن متخاصم یعنی عراق ملحق شدند و دوشادوش رژیم بعثی این کشور به خاک ایران تجاوز کردند و عملیاتهای آفتاب، چلچراغ و فروغ جاویدان (مرصاد) را علیه تمامیت ارضی و مردم ایران سازماندهی کردند. علاوه بر این، سازمان همچنان شیوه سابق خود، یعنی ترور، را ادامه میداد که نمونه بارز آن شهادت علی صیاد شیرازی و اسدالله لاجوردی بود که انزجار و نفرت مردم را نسبت به این سازمان مخوف افزون کرد.
[1] . مؤسسه قدر ولایت (1391). سازمان مجاهدین خلق (منافقین)، چاپ اول، تهران: مؤسسه فرهنگی و هنری قدر ولایت، ص 14-13.
[2] . صدرشیرازی، محمدعلی (1395). سازمان چریکهای فدایی خلق، چاپ اول، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 25.
[3] . احمدی روحانی، حسین (1390). سازمان مجاهدین خلق ایران، چاپ دوم، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 24.
[4] . صدرشیرازی، همان، ص 42-41.
[5] . جزنی، بیژن (1346). جنبش ضداستعماری، بیجا: انتشارات سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، ص 45.
[6] . آبراهامیان، یرواند (1384). ایران بین دو انقلاب، ترجمۀ احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی ولیلایی، چاپ یازدهم، تهران: نشر نی، ص 595.
[7] . سازمان مجاهدین خلق ایران (1358). 15 خرداد نقطه عطف مبارزات قهرمانانۀ خلق ایران، بیجا: انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران، ص 24.
[8] . حسنی، مجتبی (1388). مبانی نظری سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در دوران محمدرضا پهلوی، پایاننامه کارشناسی ارشد، تاریخ انقلاب اسلامی، دانشکده علوم انسانی، دانشگاه بینالمللی امام خمینی(ره)، صص 47-46.
[9] . صدرشیرازی، همان، ص 24.
[10] . بازرگان، مهدی (1363). انقلاب ایران در دو حرکت، چاپ پنجم، تهران، ص 20.
[11] . آبراهامیان، یرواند (بیتا). اسلام رادیکال مجاهدین ایرانی، ترجمۀ فرهاد مهدوی، بیجا: نسخه الکترونیکی، ص 106.
[12] . سامدلیری، کاظم و شهبازی، بهروز (1391). انقلاب؛ چرا و چگونه بازخوانی ایدئولوژی انقلابی احزاب چپ دورۀ پهلوی، فصلنامه جامعهشناسی تاریخی، دوره چهارم، شماره 1، ص 13.
[13] . نشریه 19 بهمن، «بیانیه سیاسی سازمان مجاهدین خلق ایران»، شماره 3، تیرماه 1351، ص 4.
[14] . مؤسسه قدر ولایت، همان، ص 41.
[15] . آبراهامیان (بیتا)، همان، ص 114.
[16] . سامدلیری و شهبازی، همان، ص 13.
[17] . احمدی روحانی، همان، ص 47.
[18] . میثمی، لطفالله (1384). آنها که رفتند، چاپ دوم، تهران: نشر صمدیه، ص 469.
[19] . بازرگانی، بهمن (1398). زمان بازیافته، خاطرات سیاسی بهمن بازرگانی، مصاحبهکننده: امیرهوشنگ افتخاریراد، چاپ سوم، تهران: نشر اختران، ص 248.
[20] . احمدی روحانی، همان، ص 30.
[21] . همان، ص 63.
[22] . مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی (1384)، همان، ص 348.
[23] . آبراهامیان (بیتا)، همان، ص111.
[24] . کردی، علی (1389). آیتالله طالقانی و سازمان مجاهدین خلق، نشریه تاریخ معاصر ایران، سال چهاردهم، شماره 55، ص 218.
[25] . میثمی، لطفالله (1380). از نهضت آزادی تا مجاهدین، چاپ دوم، تهران: نشر صمدیه، ص 336.
[26] . بازرگانی، همان، ص 68.
[27] . همان، ص 80.
[28] . احمدی روحانی، همان، ص 30.
[29] . آبراهامیان (1384)، همان، ص 605.
[30] . مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی (1384)، همان، ص 330.
[31] . همان، ص 313.
[32] . حقبین، همان، ص 42.
[33] . احمدی روحانی، همان، ص 37-35.
[34] صحیفه امام، «سخنرانی در جمع اعضای شورای اسلامی کارگران و پرسنل ارتش»، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، جلد 12، صص 466-465.
[35] . میثمی (1384)، همان، ص 48. البته این رقم اغراق آمیز است.
[36] عملیات سیاهکل توسط گروه جنگل، به تاریخ 19 بهمن 1349 با حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل استان گیلان به انجام رسید که با سرکوب نیروهای رژیم پهلوی مواجه شد. اعضای گروه جنگل از شاخه جزنی - ضیاءظریفی بودند که بازماندگان آن در اوایل سال 1350 به همراه گروه پویان - احمدزاده بهطور رسمی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را بنیاد نهادند.
[37] . میثمی (1380)، همان، ص 381.
[38] . بهروز، مازیار (1384). شورشیان آرمانخواه، چاپ هشتم، تهران: انتشارات ققنوس، ص 120.
[39] . مؤسسه قدر ولایت، همان، ص 74-72.
[40] . میثمی (1384)، ص 65.
[41] . آبراهامیان (1384)، ص 606.
[42] . نشریه 19 بهمن، همان.
[43] . حقبین، همان، ص 54-53.
[44] . حقبین، همان، ص 65.
[45] . احمدی روحانی، همان، ص 89-87.
[46] . همان، ص 121.
[47] . نشریه مجاهد، «پیام مشترک مجاهدین شهید محمد حنیفنژاد و سعید محسن در آستانه شهادت»، سال اول، شماره 72، شنبه 3 خرداد 1359، ص 5.
[48] . حقبین، همان، ص 372.
[49] . مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی (1385). سازمان مجاهدین خلق از پیدایی تا فرجام (1384-1344)، جلد دوم، چاپ اول، تهران: انتشارات مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 31.
[50] . همان، ص 33.
[51] . مؤسسه قدر ولایت، همان، ص 38.
[52] . مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی (1385)، همان، ص 37.
[53] . همان، ص 487.
[54] . حقبین، همان، ص 62.
[55] . میثمی (1384)، همان، ص 70.
[56] . آبراهامیان (بیتا)، ص 160.
[57] . حقبین، همان، ص 68.
[58] . بازرگانی، همان، ص 201.
[59] . میثمی (1384)، همان، ص 163.
[60] . احمدی روحانی، همان، ص 140.
[61] . بازرگانی، همان، ص 176.
[62] . میثمی (1384)، ص 114.
[63] . روزنامه اطلاعات، «امروز 5 خرابکار اعدام شدند»، شماره 13805، 4 خرداد 1351، ص 4.
[64] . میثمی (1384)، ص 105.
[65] . همان، ص 118.
[66] . همان، ص 116.
[67] . بازرگانی، همان، ص 176.
[68] . روزنامه اطلاعات، «محاکمه علنی یک خرابکار عضو نهضت آزادی»، شماره 13881، 31 مرداد 1351، ص 4.
[69] . مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی (1384)، همان، ص 529.
[70] . میثمی (1384)، ص 55.
[71] . یزدی، همان، ص 13.
[72] . پهلوی، محمدرضا (1359). پاسخ به تاریخ، چاپ اول، لسآنجلس: شرکت کتاب، ص 152.
[73] . آبراهامیان (1384)، ص 609-608.
[74] . مؤسسه قدر ولایت، همان، ص 40.
[75] . بازرگانی، همان، ص 246.
[76] . مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی (1384)، همان، ص 642.
[77] . کردی، همان، ص 220.
[78] . آبراهامیان (1384)، همان، ص 610.
[79] . آبراهامیان (بیتا)، همان، ص 181.
[80] . قرآن کریم، آیه 95 سوره نساء.
[81] . آبراهامیان (1384)، ص 611.
[82] . حقبین، همان، ص 100.
[83] صدرشیرازی، همان، ص 165.
[84] مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی (1385)، همان، ص 9.
[85] همان، ص 11.
[86] مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی (1385)، همان، ص 301.
[87] همان، ص 305-303.
[88] حقبین، همان، ص 87.
[89] احمدی روحانی، همان، ص 157.
[90] در اوایل دهه پنجاه و با اوجگیری فعالیتهای مسلحانه از سوی چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق، ساواک و نیروهای حکومت برای مقابله با آنان، شدت عمل بیشتری از خود نشان دادند. در همین راستا و به جهت ضربه زدن به این گروهها، در 28 فروردین 1354 بهطور غافلگیرانه و بدون اعلام قبلی، 9 نفر در تپههای اوین تیرباران شدند: بیژن جزنی، حسن ضیاظریفی، عزیز سرمدی، عباس سورکی، مشعوف کلانتری، احمد جلیل افشار و محمد چوپانزاده از اعضای چریکهای فدایی و کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل از اعضای برجسته مجاهدین خلق.
[91] حقبین، همان، ص 113-112.
[92] فرهنگ شعارهای انقلاب اسلامی (1390). چاپ دوم، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 103.
[93] بازرگان، همان، ص 39.
[94] همان، ص 103.
[95] غنی، سید مهدی (1381). قدرشناسی گوهر اصلی مجاهدین، چشمانداز ایران، شماره 14، ص 41.
برگه بازجویی محمد حنیفنژاد
برگه بازجویی سعید محسن
گزارش بازجویی عبدالرضا نیکبین (عبدی)
برگه بازجویی رضا رضایی
صفحه اول نامه علیاصغر بدیعزادگان از زندان
صفحه دوم نامه علیاصغر بدیعزادگان از زندان
وصیتنامه محمد حنیفنژاد
نمونهای از کار مطالعاتی گروه روستایی تحت مسئولیت عبدالرسول مشکینفام
برگه بازجویی مسعود رجوی
برگه بازجویی مسعود رجوی
معرفی محمد حنیفنژاد به ساواک توسط مسعود رجوی
معرفی علیاصغر بدیعزادگان به ساواک توسط مسعود رجوی
معرفی بهمن بازرگانی و علی باکری (بهروز) به ساواک توسط مسعود رجوی
تأیید همکاری مسعود رجوی با ساواک توسط ارتشبد نصیری
تأیید همکاری مسعود رجوی با ساواک توسط ارتشبد نصیری
اعترافات وحید افراخته
اعترافات وحید افراخته
اعترافات وحید افراخته
نمونه همکاری سازمان چریکهای فدایی خلق با سازمان مجاهدین
نشریه جنگل؛ چاپ شده از سوی مجاهدین مارکسیست
حکم نهایی دو سال حبس تأدیبی لطفالله میثمی
صورتجلسه مربوط به مجروحیت لطفالله میثمی
اطلاعیه سازمان مبنی بر ترور شعبان جعفری
اطلاعیه سازمان درباره دو انفجار در منطقه شمیران نو
اعلامیه سازمان بعداز ترور دو مستشار آمریکایی (شفر و ترنر)
اطلاعیه ترور سرتیپ زندیپور بدون آیه قرآنی در آرم سازمان
اعلامیه سازمان بعداز ترور سه مستشار آمریکایی
بخشی از اطلاعیه سازمان با عنوان «جنبش ملی مجاهدین» بعداز پیروزی انقلاب اسلامی
بازتاب خبر ترور سرتیپ طاهری
اعترافات منتشرشده محمد مفیدی و محمدباقر عباسی بعداز ترور سرتیپ طاهری
محل ترور سرهنگ هاوکینز
بازتاب خبر ترور ژنرال سرهنگ هاوکینز
بازتاب خبر ترور سرهنگ شفر و سرهنگ ترنر
فولکس واگن سازمان و شورولت مستشاران آمریکایی بعداز وقوع حادثه
بازتاب خبر ترور سه مستشار آمریکایی (روبرت کرون، گارت ویلیام کاترل و دونالد اسمیت)
محاکمه اعضای سازمان؛ از چپ به راست (ردیف اول) ناصر صادق، محمد بازرگانی، مسعود رجوی، علی میهندوست، منصور بازرگانی، مهدی فیروزان؛ (ردیف دوم) حسن راهی، تقی شهرام، محمود احمدی، مصطفی ملایری و محمود غروی
بازتاب خبر اعدام بنیانگذاران سازمان
خبر دستگیری مهدی رضایی
خبر محاکمه مهدی رضایی که به اشتباه، از او بهعنوان عضو نهضت آزادی یاد کردند
بازتاب اخبار مربوط به دادگاه مهدی رضایی
صدور حکم اعدام مهدی رضایی
بازتاب خبر ترور ناموفق ژنرال پرایس و کشته شدن دو عابر بیگناه
اتومبیل منهدمشده ژنرال پرایس
واژگون شدن تیر چراغ برق در جریان ترور ژنرال پرایس
کروکی محل ترور ژنرال پرایس
تجمع مردم بعداز بروز حادثه و ترور نافرجام ژنرال پرایس (محل انفجار با فلش مشخص شده است)
محمد حنیفنژاد
سعید محسن
علی اصغر بدیع زادگان
احمد رضایی
تقی شهرام
حسین احمدی روحانی
رضا رضایی
شاهمراد دلفانی
عبدالرسول مشکینفام
عبدالرضا نیکبین (عبدی)
علی میهندوست
علیاصغر بدیعزادگان در کنار مهندس مهدی بازرگان، آیتالله سید محمود طالقانی و دکتر یدالله سحابی، سال 1340
علیرضا سپاسی آشتیانی
کاظم ذوالانوار
لطفالله میثمی
مجید شریفواقفی
مرتضی صمدیهلباف
لیلا زمردیان
محمود عسگریزاده
مصطفی جوان خوشدل
مهدی رضایی
ناصر صادق
وحید افراخته
موسی خیابانی
مسعود رجوی
تعداد مشاهده: 8531