نگاهی به زندگی شمس پهلوی از دریچه اسناد و خاطرات


08 اسفند 1402


مقدمه

بنابر آنچه که در خاطرات و نوشته‌های وابستگان رژیم پهلوی آمده است، رضاخان از میان فرزندانش ظاهراً بیشترین دلبستگی را به شمس، اولین فرزندش از تاج‌الملوک داشته است. این علاقه که دیگر فرزندان رضاشاه نیز به آن اذعان داشته‌اند، چنان بود که در سال‌های تبعید رضاشاه در آفریقای جنوبی شمس را به نزدیک‌ترین فرد به وی تبدیل کرده بود. اگرچه شمس در دهه‌ی بیست و پس از مرگ رضاشاه اقدام به انتشار خاطراتش از آن ایام در روزنامه‌ها کرد، اما به دلیل سطحی بودن این نوشته‌ها هرگز مورد توجه پژوهشگران قرار نگرفت. شمس برخلاف خواهر کوچک‌ترش اشرف، چندان در کارهای سیاسی وارد نشد، اما در زرق و برق و هزینه کردن و تجملات، شهرتی حتی بیشتر از وی کسب نمود. خریدهای شمس چنان بود که در روزنامه‌ها و نشریات معتبر جهان بارها مقالاتی راجع به وی منتشر می‌گردید.[1]

شمس علاوه بر ریخت و پاش‌های گسترده، از نظر مذهبی نیز فردی فاقد باورهای اسلامی بود و حتی در اقدامی تأمل برانگیز مذهب خود را تغییر داده و به مسیحیت گروید. این مقاله نگاهی است به زندگی وی از دریچه‌ی خاطرات و اسناد ساواک.

 

دوران کودکی تا پایان سلطنت رضاخان

رضاخان قبل از تاج‌الملوک آیراملو با زنی به نام صفیه ازدواج کرده و از وی صاحب دختری به نام همدم‌السلطنه شده بود. به این ترتیب شمس را باید دومین فرزند رضاشاه دانست. وی در 6 آبان 1296 در محل روغنی‌های تهران به دنیا آمد. در همین زمان رضاخان یکی از افسران بریگاد قزاق بود که چندان اشتهاری نداشت. شمس 3 ساله بود که رضاخان به همراه سیدضیاء طباطبایی و با هدایت انگلیسی ها به همراه 3 هزار قزاق در یک کودتای نظامی وارد تهران شد و به یکی از مهم‌ترین چهره‌های کشور تبدیل گردید.

در این دوره به دلیل اشتغالات رضاخان به عنوان عامل اصلی کودتا و دست نشانده‌ی انگلستان، وی چندان ارتباطی با خانواده و فرزندانش نداشت و بیشتر در تکاپوی رسیدن به قدرت بود تا ایفای نقش پدر در خانواده. رضاخان در طی 4 سال مراحل رسیدن به قدرت را به سرعت طی کرد؛ وی ابتدا به عنوان سردار سپه به وزارت‌های جنگ و داخله، سپس در سال 1302 به نخست‌وزیری و سرانجام در سال 1304 با انقراض قاجاریه به سلطنت رسید. شمس هنگام تاج‌گذاری رضاخان 8 سال سن داشت. راجع به این دوره از زندگی شمس اطلاعات چندانی در دست نیست، اما آنچه که از لابه‌لای اظهارات اعضای خانواده‌ی پهلوی استنباط می‌شود، به دلیل دعواهای مکرر میان رضاخان و تاج‌الملوک، که ناشی از ازدواج سوم رضاخان با عصمت‌الملوک زنی از یک خانواده‌ی  قاجاری بود، وی در یک کانون متشنج بزرگ شده است.

روایت اشرف از رضاخان تا حدود زیادی ما را با فضای تربیتی شمس در دوران کودکی‌اش آشنا می‌کند. وی می‌نویسد:

«فقدان شکیبایی در مقابل خطا و نقصان، و پافشاری بر انضباط خشک نظامی- او را به پدری خشن و ترسناک نیز تبدیل کرده بود. هروقت می‌دیدم یک پاچه‌ی شلوار با نوار قرمزی بر آن نزدیک می‌شود، به پیروی از این نظریه که بهترین راه پرهیز از اوقات تلخی پدرم کنار رفتن از سر راه اوست فرار می‌کردم

اکنون که به گذشته نگاه می‌کنم نمی‌توانم حتی یک مورد را به خاطر آورم که پدرم ما را تنبیه کرده باشد، اما برای ما کودکان صرف حضور فیزیکی او چنان ترساننده و صدایش به هنگام خشم چنان هولناک بود، که حتی سال‌ها پس از او به عنوان یک زن بالغ نیز نمی‌توانم زمانی را به خاطر آورم که از او نترسیده باشم»[2]

تاج‌الملوک، مادر شمس، هنگامی که رضاخان در سال 1300 یعنی در 4 سالگی شمس مجدداً ازدواج کرد، نه تنها هرگز این همسر جدید را که جوان‌تر و از خانواده‌ای قاجاری بود نپذیرفت، بلکه به شدت به مجادله با رضاخان پرداخت. حسین فردوست راجع به تاج‌الملوک و چگونگی برخوردش با رضاخان می‌نویسد:

«روزهایی که من به دربار وارد شدم، هجوم مادر محمدرضا با عصمت در اوج بود ... ندیمه‌های مشهدی مادر محمدرضا به دستور او با چوب و چماق به ساختمان عصمت حمله می‌بردند. به محض اینکه عصمت از حمله با خبر می‌شد، درهای ساختمان را قفل می‌کرد و خود در اتاق مخفی می‌‌شد و از آنجا به رضا خبر می‌داد. رضا قدم‌زنان، آرام آرام خود را به ساختمان عمصت نزدیک می‌کرد و مشهدی‌ها با دیدن او پا به فرار می‌گذاشتند، آنها پس از فرار مورد مؤاخذه مادر محمدرضا قرار می‌گرفتند که به آنها می‌گفت: «ترسوها رضا که ترس ندارد» [3]

پس از تاج‌گذاری رضاخان و به سلطنت رسیدن وی، محمدرضا که ولیعهد شده بود از مادر و خواهرانش که به شدت بر وی تسلط داشتند جدا شده و به یکی از کاخ‌های سعدآباد تحت سرپرستی زنی فرانسوی به نام خانم ارفع منتقل گردید. به عقیده‌ی ماروین زونیس محمدرضا به شدت تحت تأثیر محیط زنانه‌ای که در آن رشد کرده بود قرار داشت. در این محیط زنانه ظاهراً شمس محبوب پدر و مادر بوده است. ماروین در این مورد در تحلیلی روانشناسانه می‌نویسد:

«شاه آینده در نخستین سال‌های زندگی در خانه‌ای بزرگ شده بود که ساکنان آن را عمدتاً زنان تشکیل می‌دادند. مادر قدرتمند او آشکارا چهره مسلط این خانه بود. خواهر بزرگترش شمس، سه سال قبل از او متولد شده بود. گفته می‌شود که او عزیز دردانه مادرش بوده است. میان مادر و دختر بزرگترش پیوندی ویژه و محکم ایجاد شده بود. خواهر دوقلوی او اشرف که قبل از او به دنیا آمده بود و خود شخصیتی نیرومند داشت، سومین زن قدیمی در اولین خانه‌ی شاه آینده بود.

از یک طرف شاه آشکارا در میان این زنان یک غریبه بود… از طرف دیگر محتمل است که در آن خانه‌ی زنان، وی صرفاً به دلیل مرد بودن مورد توجه ویژه قرار داشته است. در واقع، قدرت مادر و فضای کاملاً زنانه نخستین سال‌های زندگی او در ترکیب با یکدیگر، مادرش و زنان را به طور کلی به جذاب‌ترین اشخاص برای نخستین همانند سازی‌های روانشناختی او تبدیل کرده است، زیرا هرگونه تغذیه روانشناختی شاه از کودکی، از طریق زنان و ظاهراً فقط از طریق زنان صورت گرفته بود و به علاوه به عقیده من با توجه به خصوصیات مادر این پسر جوان- سرسختی، پیوندهای ویژه با شمس، و دعواهای سخت او با شوهرش که به طلاق منجر شد- به سختی می‌توان او را مادری دوست داشتنی، تیماردار، و پرورش دهنده به شمار آورد.»[4]

راجع به فعالیت‌های شمس در دوره‌ی کودکی اطلاعات چندانی در دست نیست، آنچه که مسلم است وی در کنار تعداد دیگری از اعضای دربار تحصیلاتش را آغاز کرده و تحت تعالیم معلمان خصوصی قرار گرفته است. وی در سال 1312 به همراه مادرش و اشرف برای دیدار محمدرضا با اتومبیل از تهران به بندر پهلوی در ساحل دریای خزر رفته و از آنجا با یک قایق موتوری رهسپار مسکو و از آنجا با قطار رهسپار ژنو شده است.

 

شمس پهلوی و مسأله کشف حجاب

رضاخان پس از رسیدن به قدرت برای تحقق اهداف خود در مدرنیته کردن کشور و رواج فرهنگ غربی، چندین مانع اساسی را در مقابل خود احساس می‌کرد. نخست روحانیت شیعی بود که به دلیل پیوندهای عمیق با مردم از قرن‌ها قبل به ملجائی برای مردم تبدیل شده بودند و به همین دلیل یکی از عوامل تعدیل کننده‌ی قدرت سلاطین خودکامه به حساب می‌آمدند. در کنار نهاد روحانیت پایبندی مردم به سنت‌های عرفی و مذهبی نیز مانع دیگری به حساب می‌آمد، لذا رضاخان از یک طرف کوشید تا روحانیت را به انحاء مختلف از صحنه خارج و از سوی دیگر با اجبار مردم به تغییر کلاه و پوشش، ساختار ذهنی آنها را تغییر دهد. کشف حجاب که پس از سفر رضاخان به ترکیه در 13 خرداد سال 1313 در ایران رایج شد در همین چارچوب قابل تفسیر می‌باشد. در آغاز شکل‌گیری این جریان شمس پهلوی حضور پررنگی داشت و از جمله اولین کسانی بود که اقدام به کشف حجاب نمود. وی به همراه مادر و خواهرش در 17 دی‌ماه 1314 در اقدامی نمادین در جشن افتتاح دانش‌سرای مقدماتی تهران بدون حجاب حضور یافته و فصل جدید را در تاریخ معاصر کشور آغاز کردند. لازم به توضیح است که در سال 1311 «کنگره زنان شرق» به ریاست شمس پهلوی در تهران برگزار شده بود.[5] در سندی به تاریخی 20 / 10 / 1314 چند روز بعد از اعلام رسمی کشف حجاب آمده است:

سه ساعت بعد از ظهر روز ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ موکب اعلیحضرت همایون شاهنشاهی و موکب علیاحضرت ملکة پهلوی و والاحضرتین شاهدخت برای افتتاح دانش‌سرای مقدماتی و اعطای دانشنامه‌های محصلات طب و قابلگی به عمارت جدید دانش‌سرای مقدماتی نزول اجلال فرمودند. حضور علیاحضرت ملکه پهلوی و والاحضرتین شاهدخت در مراسم افتتاح، فصل تازه‌ای در تاریخ جدید ایران و مرحله نوینی در دورة حیات اجتماعی کشور ما می‌باشد و این اقدام شاهانه نمونه بیّنی است از نیت بلند و علو قدر اعلیحضرت همایون شاهنشاهی در ایجاد تساوی مقام زن و مرد و رفع حجاب و نشر علم و معرفت و سرمشق عملی است برای کسانی که سالیان دراز آرزومند چنین روز فرخنده‌ای بوده‌اند و اینک آرزوی خود را با این اقدام شاهانه برآورده می‌بینند.

پس از آنکه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی علیاحضرت ملکه و والاحضرتین شاهدخت در سالن پذیرائی دانش‌سرای مقدماتی قرارگرفتند جناب آقای سمیعی رئیس تشریفات سلطنتی خانم‌های وزرا را حضور اعلیحضرت همایون شاهنشاهی و علیاحضرت ملکه و والاحضرتین شاهدخت معرفی نمودند و در این سالن دفتر یادگار این روز تاریخی به امضا ملوکانه و علیاحضرت ملکه و والاحضرتین موشح گردید.»[6]

به این ترتیب کشف حجاب که توطئه‌ای استعماری بود در ایران بر خلاف ترکیه اجباری اعلام شد و براساس گزارش‌های موجود مأمورین موظف به اجرای قاطع آن گردیدند. این اقدام نه تنها حضور زنان در اجتماع را تسهیل نکرد، بلکه باعث شد تا بسیاری از زنان از ترس مأمورین رضاخان از خانه خارج نشوند و بسیاری از ایلات با احشام خود به کشورهای همسایه کوچ کنند. سند زیر به خوبی سخت‌گیری‌های اعمال شده نسبت به زنان محجبه را نشان می‌دهد.

«اداره شهربانی تقاضا نموده چون از ورود خانم‌های با حجاب به اماکن تفریحی از قبیل: سینماها و تآترها و کافه‌ها و رستوران و غیره جلوگیری می‌شود. به طور مقتضی به عموم افسران ارتش مراتب اطلاع داده شود. و از طرف دژبانی نیز چند نفر افسر برای سرکشی به این قبیل اماکن مامور شوند که از تخلف بعضی افسران جلوگیری و ممانعت به عمل آید. مراتب به پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی راپرت گردید، مقرر فرمودند: «قبلاً به افسران ابلاغ شود که بدانند و مطلع باشند، بعد اقدام بگذاردن افسر از طرف دژبانی شود.» [7]

 

ازدواج شمس با فریدون جم

به دلیل فقدان پایگاه مردمی و مشروعیت قانونی رژیم پهلوی، رضاخان به دنبال تحکیم پایه‌های قدرتش از طریق برقراری پیوندهای خانوادگی با برخی خانواده‌های مشهور بود. اگرچه این شیوه‌ی کسب وفاداری ریشه در سنت‌های کهن پادشاهی در ایران داشت، اما استفاده از آن در دوره‌ی مدرن به خوبی بیانگر لرزان بودن پایه‌های سلطنت پهلوی می‌باشد. رضاخان از یک طرف کوشید تا با انتخاب همسری برای محمدرضا از یکی از خانواده‌های سلطنتی وابسته به انگلستان - مصر- برای وی، متحدی پیدا کند و از سوی دیگر با انتخاب همسرانی ایرانی، از خانواده‌ها‌ی مطرح، برای سایر فرزندانش از نظر داخلی نیز موقعیت خود را در میان طبقه‌ی اشراف مستحکم کند. نکته جالب در انتخاب این افراد وجه مشترک همه‌ی آن‌ها در وابستگی به انگلستان می‌باشد. در چارچوب این عقیده بود که رضاشاه شخصاً 2 نفر را برای همسری دخترانش ـ شمس و اشرف ـ انتخاب کرد. این دو نفر فریدون جم فرزند محمود جم از دوستان قدیمی رضاخان و از عوامل کودتای 2 اسفند 1299 و دیگری علی قوام فرزند قوام‌الملک شیرازی از مشهورترین چهره‌های وابسته به انگلستان در جنوب کشور بود. رضاخان پس از انتخاب این 2 نفر شخصاً موضوع را با دخترانش در میان گذاشت و علی قوام را برای شمس و فریدون جم را به اشرف پیشنهاد کرد. محبوبیت شمس نزد رضاشاه باعث شد تا وی فریدون جم را که ابتدا برای اشرف در نظر گرفته شده بود انتخاب کرده و با او ازدواج کند. به عقیده‌ی بسیاری این موضوع تأثیر منفی زیادی در روحیه اشرف داشته است. حسین فردوست در مورد این موضوع می‌نویسد:

«در سال 1317 رضاخان تصمیم گرفت دو دختر بزرگش (شمس و اشرف) را شوهر دهد. دو نفر کاندیدا شده از دو خانواده معروف که سرسپرده انگلیسی‌ها بودند: فریدون جم پسر محمود جم (مدیرالملک) که بعداً به درجه ارتشبدی رسید و علی قوام پسر ابراهیم قوام (قوام الملک شیرازی).

همان زمان، خود اشرف با ناراحتی برای من تعریف کرد که پدرم ما را صدا کرد و گفت موقع ازدواجتان است و دو نفر برای شما در نظر گفته شده است. شمس چون خواهر بزرگتر است، انتخاب اول با او است و دومی هم نصیب تو خواهد شد! چنین شد و چون فریدون جم خوش‌تیپ‌تر و جذاب‌تر بود، شمس او را انتخاب کرد و علی قوام که چه از نظر قیافه و چه از نظر شخصیت با جم تفاوت زیادی داشت، سهم اشرف شد ...

ازدواج اشرف با علی قوام در زندگی اشرف عواقب وخیمی گذارد. البته قبل از ازدواج با علی، می‌دانستم که اشرف آمادگی زیادی برای فساد دارد. شمس چنین نبود. می‌توان به او ایرادات زیادی در زمینه‌های مختلف، مانند مسائل مالی و ... گرفت، ولی از نظر جنسی مانند اشرف نبود. ازدواج با علی قوام در اشرف یک عقده شد و این روحیه‌ی او را تشدید کرد.»[8]

ثریا اسفندیاری نیز در خاطراتش این موضوع را تائید و اضافه می‌کند:

«شب قبل از عقدکنان، شمس پیش رضاخان می‌رود و می‌گوید: من از این جم بیشتر خوشم می‌آید، اگر اجازه بفرمائید به جای علی قوام زن او بشوم، رضاشاه جواب می‌دهد: البته، هیچ عیبی ندارد، هر کاری شدنی است! اشرف مجبور شد در آخرین لحظه تسلیم هوس خواهر بزرگ‌تر بشود و با شوهر تعیین شده برای شمس ازدواج کند»[9]

این ازدواج‌ها که به عقیده بسیاری چون مخبرالسلطنه «روی هم رفته مجلس خنکی بود و بعد خنکی‌های بیشتری بروز داد، بلکه به برودت کشید»[10] تا زمانی که رضاخان بر سر قدرت بود به صورت کج‌دار و مریز ادامه داشتند، اما با تبعید رضاخان به سرعت از هم پاشیده و هرکدام شخص دیگری را انتخاب کردند. شمس از سال 1320 بنای ناسازگاری با همسرش را گذاشت و بدون اینکه از وی رسماً جدا شده باشد از سال 1322 زندگی مستقلی را آغاز کرد. ظاهراً در این زمان و شاید قبل از آن، وی با جوانی ویلون‌زن که معلم موسیقی و از بستگانش بود به نام «عزت‌الله مین‌باشیان» که بعدها به «مهرداد پهلبد» معروف شد آشنا گردید. وی در سال 1323 از فریدون جم جدا شده و با مین‌باشیان در سال 1324 ازدواج کرد. دربار اگرچه با این ازدواج مخالف بود و مین‌باشیان را طرد کرد، اما با وساطت تاج‌الملوک مادر شمس وی مورد بخشایش قرار گرفت و مصدر مشاغل مهمی از جمله معاونت وزارت فرهنگ در سال 1330 و ریاست اداره کل هنرهای زیبا شد. پهلبد به مدت 15 سال یعنی از سال 1343 در کابینه حسنعلی منصور به وزارت فرهنگ منصوب شد و تا سقوط رژیم پهلوی در سال 1357 در این سمت باقی ماند.

 

رابطه شمس و رضاخان

همان‌گونه که گفته شد شمس فرزند محبوب پدرش بود و به همین دلیل سخت‌گیری‌هایی که وی نسبت به دیگران داشت در مورد وی اجرا نمی‌کرد.[11] این رابطه‌ی نزدیک هنگام تبعید رضاخان تجلی بیشتری پیدا کرد و شمس از جمله کسانی بود که به همراه رضاخان به ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی رفت. وی در خاطراتش که در دهه‌ی 20 به‌صورت پاورقی در روزنامه‌ها منتشر گردید به این موضوع اشاره کرده است:

«اندیشه دوری از پدر و تنها گذاشتن او در غربت آتش به جانم می‌زد. چند شب تا صبح خواب از چشم من فراری بود هر وقت فکر می‌کردم که به زودی از دیدار پدر محروم می‌گردم، بغض گلویم را فشار می‌داد، مترصد فرصتی بودم که اینجا اجازه را حاصل نمایم. بالاخره این فرصت به دست آمد و خواهش دل خود را با ایشان در میان نهادم و استدعا کردم اجازه دهند من هم در این سفر همراه باشم. فرمودند: «به تو خوش نمی‌گذرد همین جا بمان» ولی پس از اصرار و پافشاری من موافقت نمودند که من هم جزو مسافرین باشم»[12]

صرف‌نظر از اینکه شمس شخصاً پذیرفت که با رضاخان همراه شود و یا اینکه انگلیسی‌ها وی و سایر فرزندان رضاخان به جز اشرف را به آفریقای جنوبی فرستادند، وی در خاطراتش ـ در مورد این سال‌ها ـ به دنبال القاء باورهایی مثبت در مورد رضاخان بوده است. از جمله مسائلی که شمس در این نوشته‌ها به دنبال آن بوده است به شرح زیر می‌باشد:

الف) رضاخان به رغم فشار نیروهای خارجی تا آخرین روزهای حیات به کشور می‌اندیشیده‌ است.

ب) نادیده گرفتن وابستگی رضاخان به بیگانگان و ارائه‌ی تصویری قهرمانانه از وی در هنگام تبعید. به‌طور نمونه در بخشی از مقاله آمده است:

«تنها از رادیو لندن و برلین، خبرهای وطن را می‌شنیدیم، متأسفانه اغلب اتفاق می‌افتد که هر دو طرف یعنی هم لندن و هم برلین به اعلیحضرت فقید دشنام می‌دادند و اینجا بود که اعلیحضرت با یک دنیا تأثر می‌فرمودند جرم من جرمیست که باید هر دو طرف به من ناسزا بگویند.»

ج) تعریف و تمجید از شخصیت و منش رضاخان. به‌رغم اظهارات بسیاری از نزدیکان رضاخان درمورد رفتارهای غیرعادی وی در دوره‌ی تبعید و حتی هنگام اشغال ایران که با ترس، اضطراب و آشفتگی و تحقیر همراه بوده است، شمس و رژیم پهلوی به دنبال تبدیل رضاخان به یک الگوی اخلاقی بوده‌اند. به‌طور مثال شمس به جای توجه به مسائل مهم‌تر به موضوعات حاشیه‌ای مانند نظم و انظباط پرداخته است. وی می‌نویسد:«نظم یکی از اصول تغییر ناپذیر زندگانی اعلیحضرت پدرم بود» یا در مورد نپذیرفتن کمک از دیگران و مناعت طبع رضاخان نوشته است:

«ایشان در روزی که از تهران حرکت کردند میلشان این بود که در یک گوشه دور افتاده مانند یک فرد عادی به خرج خودشان آزاد زندگی کنند و هرگز مایل نبودند میهمان شخصی یا دولتی باشند»

این اظهارات درحالی است که رضاخان در تمام مدت تبعید از وضعیت خود ناراضی بوده و عاجزانه تقاضای تغییر محل زندگی‌اش را داشته است.

د) نشان دادن مصائب خاندان پهلوی در دوره‌ی تبعید به منظور ایجاد حس هم‌دردی در خواننده از دیگر مطالبی است که شمس در این نوشته‌ها بارها به تکرار آن پرداخته است.

 

روابط شمس با همسران محمدرضا پهلوی

دربار پهلوی را باید یک دربار زنانه دانست. به عقیده‌ی بسیاری از نزدیکان دربار و تحلیل‌گران، محمدرضا در چنبره‌ی قدرت زنان درباری قرار داشته است. نفوذ و اقتدار زنان در دربار پهلوی تابع شرایط خاصی بود که به مقتضای زمان دچار تغییر شده و در هر برهه‌ای یک نفر در آن نفوذ زیادی پیدا می‌کرد. بی‌شک اشرف مهم‌ترین این زنان بود و از همان دوران ولیعهدی محمدرضا، بر وی اشراف روحی کامل داشت. اینکه گفته می‌شود رضاخان هنگام خروج از کشور به وی توصیه کرده است که همواره در کنار برادرش باشد بیانگر این قدرت و نفوذ می‌باشد. اشرف در خاطراتش نقل قول زیر را از پدرش هنگام ملاقات وی در آفریقای جنوبی آورده است:

«من می‌دانم که تو می‌توانی قوی باشی، اما از تو می‌خواهم که همیشه برای برادرت قوی باشی، در کنار او بمان و به او بگو که در مقابل هرگونه خطری محکم بایستد»[13]

فردوست بارها به نقش محوری و قدرت فوق تصور اشرف اشاره کرده و صراحتاً ترس و نگرانی محمدرضا از وی را بیان کرده است. نقل قول زیر از فردوست به خوبی بیانگر تسلط زنان بر محمدرضا پهلوی است:

« بررسی شخصیت اشرف از این نظر واجد اهمیت است که او در دوران سلطنت محمدرضا چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی نقش بسیار مهم و اساسی داشت. قدرت اشرف در حدی بود که محمدرضا در مقابلش نمی‌توانست عرض اندام کند. محمدرضا شخصیت این خواهر را مکمل شخصیت خود احساس می‌کرد و در مقابل او ضعف روحی داشت. همان‌قدر که محمدرضا جبون بود و در طول زندگی طولانی با او این جبن و ضعف فطری او را به خوبی دیده و شناخته‌ام، به عکس اشرف جسور و نترس بود. لذا هرگاه محمدرضا با مشکل اساسی مواجه می‌‌شد یکی از موثرترین افراد در حلی این مشکل اشرف بود»[14]

از دیگر زنان قدرتمند دربار باید از تاج‌الملوک مادر شاه، شمس، ثریا و فرح نام برد. قطعاً در چنین دربار زنانه‌ای، رتبه‌بندی و رقابت میان زنان رایج و نزاع میان آنها تبلور زیادی داشته است. در مورد فوزیه همسر اول شاه گفته شده است که هرگز مورد علاقه‌ی خواهران شاه نبود و همین یکی از دلایل فاصله گرفتن از دیگران و تنهایی‌اش در دربار شده بود. شمس در این زمان از جمله کسانی بود که رابطه‌ی سردی با فوزیه داشت و هرگز نتوانست با او کنار بیاید.

نقش شمس در انتخاب همسر دوم شاه بسیار پررنگ است. وی ثریا اسفندیاری را در میهمانی سفارت ایران در لندن در سال 1329 ملاقات و پس از طرح مساله با خلیل خان اسفندیاری پدر ثریا وی را به شاه که از همسرش جدا شده بود معرفی کرد. ثریا اسفندیاری در خاطراتش به تفصیل به این موضوع پرداخته است. به عقیده‌ی ثریا این اقدام شمس برای این بود که سلطه‌ی خود را بر دربار که زیر نفوذ اشرف بود بیشتر کند؛ چرا که وی معتقد بود جدایی شاه از فوزیه ناشی از توطئه‌های اشرف بوده است. ماروین زونیس در این باره می‌نویسد:

«تنها نخبگان فعال سیاسی ایران نبودند که زیر فشار طرح‌های اشرف به نیابت از برادرش قرار داشتند. این طرح‌های سیاسی، ظاهراً دامن خواهر دیگر شاه، والاحضرت شمس را نیز گرفته بود. این دو زن یعنی خواهر بزرگ‌تر شاه و خواهر دوقلویش بر سر اعمال سلطه بر دربار با یکدیگر مبارزه می‌کردند. ملکه ثریا به یاد می‌آورد که شمس در سال 1950 (1329) به او گفته است:«خواهرم اشرف، زنی خودخواه و توطئه‌گر است.»[15]

این اظهارات نشان می‌دهد که تا پیش از کودتای 28 مرداد 1332 تمام تلاش خود را برای نفوذ در دربار و رقابت با اشرف به کار می‌برده است. آنچه که مسلم است این تلاش به تدریج کاهش یافته و عملاً در برابر اشرف تضعیف شده است. توجه به مسائل اقتصادی و حتی تغییر مذهب از سوی شمس شاید به نوعی ناشی از این سرخوردگی‌ها و واکنشی روانی برای جبران تحقیرهایش بوده است. هیکل روزنامه‌نگار معروف مصری در مورد رقابت میان این دو خواهر می‌نویسد:

«او [اشرف] این ازدواج [شاه با ثریا] را مایه کسر شان خود می‌دانست، زیرا خواهرش شمس ترتیب آن را داده بود. اشرف پس از جدایی برادرش خود را بانوی اول کشور می‌دانست، و در نتیجه نقش ملکه را بازی می‌کرد. لذا بلافاصله پس از مراسم عقد، با مراجعت به خانه و امتناع از شرکت در جشن‌های بعدی، نارضایتی خود را ابراز داشت»[16]

رابطه‌ی شمس و ثریا به‌رغم دوستی اولیه به دلیل اینکه رقابتی پنهانی میان آنها برای نفوذ بر دربار وجود داشت، چندان با مصالحه همراه نبود و هرکدام به دنبال خارج کردن رقیب از میدان بودند. براساس نوشته‌های فردوست سرانجام میان ثریا و مادر و خواهران شاه اختلافاتی به‌وجود آمد که ناشی از روحیه‌ی ثریا بختیاری در کم‌توجهی به آنها بود. وی می‌نویسد:

«مادر محمدرضا و شمس جز سال اول، دیگر ثریا را ندیدند و به او ناسزا می‌گفتند و اولین دشمنان ثریا بودند، زیرا ثریا به آن‌ها محل نمی‌گذاشت و اهل آشتی نبود. این جدال تا روز جدایی به همین منوال ادامه داشت و کاخ مادر محمدرضا کانون مخالفت با ثریا بود.»[17]

رابطه‌ی فرح دیبا، همسر سوم شاه با شمس ظاهراً چندان تنش‌آلود نبوده است. فرح برخلاف فوزیه و ثریا نه تنها سعی در کنار زدن این رقبا نداشت، بلکه خود را به آن‌ها نزدیک کرده و به تدریج موقعیت خود را مستحکم نمود. در این زمان شمس بیشتر به مسائل مالی مشغول بود و چندان در رقابت‌های درون دربار حضور نداشت. وی حتی در خارج کاخ‌های سلطنتی، در مهرشهر کرج و در قصر مروارید زندگی می‌کرد.

 

تغییر مذهب شمس پهلوی

خاندان پهلوی به‌رغم تظاهری که برخی از اعضای آن مانند رضاخان و محمدرضا به مذهب داشتند، هرگز تقیدی به مسائل مذهبی نداشته و چندان پایبند به رعایت حدود الهی نبودند. رضاخان پیش از رسیدن به سلطنت در مراسم‌های عزاداری شرکت می‌کرد و حتی بر سر و صورت خود خاک می‌پاشید و یا محمدرضا پهلوی خود را نظرکرده اهل‌بیت(ع) معرفی می‌کرد و حتی مدعی بعضی کشف و شهودات می‌شد. نگاهی به زندگی شاه و دیگر اعضای خانواده پهلوی نشان می‌دهد که آنها نه تنها توجهی به مسائل مذهبی نداشته‌اند، بلکه به جای رعایت ظواهر مذهبی در یک کشور اسلامی، علناً به کارهای خلاف شرع مبادرت کرده و به همین دلیل باعث خشم جامعه می‌شدند. می‌خوارگی، قمار، روابط نامشروع و ... از جمله مواردی است که در میان اعضای خانواده‌ی پهلوی عمومیت داشته است.

به‌رغم موضوعات فوق، برخی از اعضای خانواده‌ی پهلوی پا را فراتر از این گذاشته و ضدیت با اسلام را به اوج خود رسانده بودند. شمس پهلوی از شاخص‌ترین چهره‌ها در این عرصه می‌باشد. وی با تغییر دین خود از اسلام به مسیحیت و ساخت یک کلیسا در کاخ مروارید در سال 1352 عملاً نشان داد که هیچ ارزشی برای باورهای اسلامی قائل نمی‌باشد. وی حتی همسر و فرزندان خود را نیز به مسیحیت درآورده و با پاپ رهبر کاتولیک‌ها در واتیکان دیدار کرد.

اگر چه شمس در دهه 50 تغییر دین خود را رسماً اعلام کرد؛ اما ظاهراً امر نشان می‌دهد که وی در دهه‌ی 30 به مسیحیت گرویده است. به گفته‌ی اسدالله علم شاه از انتشار خبر تغییر دین شمس در جامعه وحشت داشته است، به همین دلیل از وی خواسته از انتشار آن جلوگیری کند. علم در یادداشت‌هایش راجع به رویدادهای سال 1351 می‌نویسد:

«برنامه سفرش [شمس] به رُم و واتیکان را تقدیم کردم، شاه آن را تایید کرده، به شرط اینکه والاحضرت درباره ملاقاتش با پاپ، زیاد سر و صدا راه نیاندازد.»

شمس در اوایل دهه‌ی 50 فعالیت‌های تبلیغی ـ مذهبی خود را افزایش داد و با تاسیس یک مدرسه مذهبی در ملک اختصاصی‌اش در کرج به تبلیغ مسیحیت پرداخت. وی مظفر بختیاری را مأمور کرد که فعالیت‌های این مدارس را با مدیران مدارس «سری مونت» و «سنت جور» که از مدارس مذهبی ایتالیا هستند در میان بگذارد.[18]

 

مشاغل و مناصب شمس

همان‌گونه که گفته شد، پس از آنکه شمس نتوانست در نزاع قدرت بر رقبای قدرتمندی چون اشرف، ثریا و فرح غلبه پیدا کند، به سمت فعالیت‌های اقتصادی و تجملات گرایش پیدا کرد. وی از همان دوران نوجوانی مصدر مشاغل مهمی از جمله: ریاست کانون بانوان ایران 1314، ریاست بر سازمان شیر و خورشید ایران، ریاست بنیاد نیکوکاری شمس، ریاست جمعیت حمایت از حیوانات و حمایت از کودکان کر و لال را به عهده داشت. فردوست می‌نویسد:

«شمس نیز مانند سایر خواهران و برادران محمدرضا، رئیس ده‌ها سازمان خیریه و غیره بود که مراکز سوء استفاده بودند. از جمله ریاست عالیه شیر و خورشید سرخ با شمس بود که از مراکز سوءاستفاده بودند»[19]

 

اموال و ثروت شمس

هنگام تبعید رضاخان از ایران، شمس از جمله کسانی بود که با وی به آفریقای جنوبی رفت. شمس در این زمان به راهنمایی پدرش به خرید و فروش الماس پرداخت و از این طریق ثروت زیادی به دست آورد. وی میل به خرید و فروش جواهرات را تا پایان عمر خود همچنان ادامه داد.[20] وی علاوه بر تجارت سنگ‌های قیمتی به خرید و فروش ماشین‌های گران قیمت نیز می‌پرداخت و از طریق ورود ماشین بدون پرداخت عوارض گمرکی سود سرشار بدست می‌آورد. وی در دوره‌ی رضاشاه بین سال‌های 1319 ـ 1317 بیش از 10 دستگاه خودرو وارد کرده است.[21] در دوره‌ی محمدرضا این اقدامات غیرقانونی شمس در حجمی گسترده‌تر ادامه پیدا کرد. سند زیر در این مورد آمده است:

«والاحضرت شاهدخت شمس پهلوى براى سال 1345، ده دستگاه اتومبیل سفارش فرموده بودند. 7 دستگاه آن در همان سال تدریجاً ترخیص گردید و سه دستگاه آن که عبارت است از شورلت استیشن و دوج چادرى و یک دستگاه بنز 250 بود که در سال 1346 رسید، چون این سه دستگاه مربوط به سفارشات سال 45 بوده با توضیحاتى که آقاى سعید انصارى رئیس دفتر والاحضرت دادند، موافقت فرموده به حساب 45 منظور گردد. از این سه دستگاه اتومبیل، دو دستگاه آن ترخیص و یک دستگاه اتومبیل نیز در گمرک باقى ماند. چون علیاحضرت ملکه پهلوى احتیاج به اتومبیل داشتند، والاحضرت اسناد آن را به دفتر علیاحضرت ملکه پهلوى واگذار فرموده و به جاى آن یک دستگاه اتومبیل موستاک خریدارى نمودند که به گمرک خرمشهر رسیده است و معاف شده است. به جاى اتومبیل بنز واگذارى به دستگاه علیاحضرت ملکه پهلوى، اتومبیل موستانک از گمرک مرخص گردد.»[22]

از دیگر اقدامات شمس که در اسناد ساواک بارها به آن اشاره شده، تصرف زمین‌های مرغوب در سراسر کشور است. تصرف روستای «شور قشلاق» و تغییر نام آن به مهرشهر از جمله این اقدامات می‌باشد. وی در سال 1350 از فروش بخشی از زمین‌هایش 800 میلیون تومان به دست آورد. در سندی از ساواک به این موضوع اشاره شده است:

« به عرض مى‌رسد:

     در فاصله 50 یا  / 60 کیلومترى تهران (جاده کرج ـ قزوین) ملکى به مساحت چند میلیون متر مربع به نام مهردشت قرار دارد که متعلق به والاحضرت شاهدخت شمس پهلوى مى‌باشد که تفکیک و در چند پارتى به قطعات  / 2 و  / 3 هزار مترى تقسیم و به فروش رسیده و به نام مهرشهر معروف گردیده است.

اسناد فروخته شده به نام والاحضرت شاهدخت شمس پهلوى است و در شرایط آن قید گردیده که والاحضرت تعهد نموده‌اند پس از خرید و انتقال سند حداکثر به مدت یک سال آب و برق و تلفن و آسفالت خیابان‌ها و جدول‌سازى آن انجام خواهد شد بدین جهت تعداد زیادى از اشخاص متفرقه از زمین‌هاى مذکور خریدارى و در حال حاضر که بیش از دو سال است از خرید آن زمین‌ها گذشته تا این تاریخ والاحضرت (جز خیابان کشى قسمتى از پارتى اول) به هیچ یک از تعهدات خود عمل ننموده است و اغلب مى‌گویند والاحضرت بیش از  / 700 تا  / 800 میلیون تومان زمین فروخته و کوچک‌ترین عملى انجام نداده، و اظهار نظر مى‌نمایند متأسفانه طرف معامله هم فرد عادى نیست که بتوانند از او به دادگسترى یا سایر مقامات شکایت نمایند.

نظریه شنبه: این عمل به قدرى در بین خریداران زمین و سایرین که از این موضوع با اطلاع مى‌باشند عکس‌العمل بدى ایجاد نموده که حد و حسابى ندارد و باعث سلب ایمان و اعتقاد مردم از اعضاء خاندان سلطنت شده است و حتى در محافل به عنوان‌کلاهبردارى از این معامله یاد مى‌کنند.»[23]

شمس تعداد زیادی نیز کارخانه، کارگاه تولیدی و فروشگاه داشت که سود زیادی نصیب وی می‌کردند. از جمله شرکت‌های شمس می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: تصفیه شکر (اهواز)، لبنیات پاک، قند دزفول، باغداری گل چشمه، سازمان زراعی مهرشهر، سردخانه‌های مختلف با ظرفیت‌های مختلف در مهرشهر و گرگان، شرکت مهر ساختمان، شرکت آلوم پارس، شرکت دامداری ایران و اسکاتیش، شرکت آب میوه و مربا، شرکت دامپروری و تعدادی رستوران، سوپر مارکت و پمپ بنزین از محل‌های سرمایه‌گذاری شمس بود. [24]

زندگی اشرافی شمس چنان بود که در مطبوعات سراسر جهان هر از گاهی مطلبی پیرامون آن گزارش می‌شد. در مطلبی که در یکی از روزنامه‌های آمریکایی منتشر شده، کاخ مروارید این‌گونه توصیف شده است:

«شرح زندگی که در ذیل از آن صحبت خواهد شد، زندگی هزار و یک شب نیست. بلکه یک زندگی حقیقی بوده و از داستان هزار و یک شب عجیب‌تر و جالب‌تر است. کمپانی «وسترن کانترکت فرنیشینگ» اخیراً سفارشی دریافت نمود که کاخ مروارید والاحضرت شمس را مبلمان نماید. این کاخ در چند کیلومتری حومه تهران قرار دارد که مبلمان آن به‌وسیله کمپانی «اسنیسر» در لوس‌آنجلس، پرده‌ها به وسیله «جرج نیکل» و موکت به وسیله کمپانی برون در شهر «فرزنو» آماده خواهد شد.

فراموش نشود که این کاخ در کالیفرنیا قرار ندارد، بلکه در ایران واقع است. قصر مذکور 20000 متر [مربع] مساحت داشته، که دارای باغ باشکوه، دریاچه کوچک، آب‌نما‌، استخر و ... خواهد بود. حمل مبلمان مزبور با هواپیمای P.C.8 که بزرگ‌ترین هواپیمای باربری است در سه نوبت انجام خواهد شد و اولین محموله به زودی به تهران حمل خواهد شد و حامل فرش خواهد بود. این مثل زیره به کرمان بردن است. هزینه مبلمان از 1 تا 3 میلیون دلار خواهد بود که تا اواسط تابستان به تهران حمل خواهد شد »[25]

 

خروج از کشور و مرگ

شمس پهلوی با گسترش انقلاب اسلامی و خروش مردم سراسر کشور علیه رژیم پهلوی تصمیم گرفت که از کشور خارج شود. خروج وی پس از واقعه خونین 17 شهریور معروف به جمعه سیاه بود. شمس در 19 شهریور 1357 ایران را برای همیشه ترک و در کشور ترینیداد وتوباگو در منطقه کارائیب ساکن شد. وی سرانجام در 10 اسفند 1374 در سن 78 سالگی در سانتاباربارا درگذشت و بر طبق آئین مسیحیت به خاک سپرده شد. احمدعلی مسعود انصاری در خاطراتش گزارش مفصلی از فعالیت‌های وی پس از انقلاب ارائه کرده است. وی راجع به جواهرات وی می‌نویسد:

«زمانی که شاه در باهاماس بود شمس جواهرات را نزد برادر آورده و به او به مبلغ ده میلیون دلار فروخته بود. شاه هم هفت میلیون دلار به او نقد داده و سه میلیون دلار بقیه را حواله به فروش جواهرات کرده بود.»[26]

 

پی‌نوشت‌ها:


[1] زنان دربار به روایت اسناد ساواک، شمس پهلوی، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1387.

[2] من و برادرم، خاطرات اشرف پهلوی، تهران، نشر علم، 1375، ص 70.

[3] فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد اول، ص 75.

[4] مروین زونیس، شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، ص 62.

[5] تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1378.

[6] تغییر لباس و کشف حجاب، همان، ص 135 ـ 132.

[7] همان، ص 65.

[8] خاطرات فردوست، جلد 1، ص 67.

[9] خاطرات ثریا اسفندیاری، کاخ تنهایی، ص 48.

[10] خاطرات و خطرات، مخبرالسلطنه هدایت، ص 416.

[11] فردوست، پیشین، ص 71.

[12] غلامحسین میرزاصالحی، ص 40ـ 45.

[13] ص 63.

[14] . فردوست، پیشین، جلد 1، ص 227.

[15] سقوط شاهانه، پیشین، ص 222.

[16] (Heiklo  return  of the  Ayatollah, p . 58

[17] فردوست، پیشین، جلد 1، ص 208.

[18] پهلوی‌ها، خاندان پهلوی به روایت اسناد، ج 2، به کوشش جلال‌ اندرمانی‌زاده، مختار جدیدی، 1478، مرکز انتشارات وزارت امور خارجه.

[19] فردوست، پیشین، جلد 1، ص 240.

[20] شمس پهلوی به روایت اسناد ساواک، پیشین، ص 14.

[21] همان، ص 15.

[22] پرونده انفرادی ساواک، سال 1346.

[23] شمس پهلوی به روایت اسناد ساواک، پیشین.

[24] پهلوی، پیشین، جلد 2، ص 122.

[25] شهلا بختیاری، مقاله خاندان پهلوی،  ص 460.

[26] احمدعلی مسعودانصاری، پس از سقوط، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1371، ص 303.















































 
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.