محمد رضا پهلوی ( قسمت چهارم )



در سال های ابتدایی ولیعهدی محمدرضا پهلوی، مادام ارفع، در ساختمانی جداگانه در دربار، محیطی کاملاً غربی به وجود آورد و غربی کردنِ او را در دستورِ کار قرار داد. در این قرنطینه، خانم ارفع، « فعّالِ مایشاء » بود و بر تمامی حرکات و سکناتِ شخصی و خصوصی ولیعهد، نظارت مستقیم داشت.

در کنارِ این آموزشِ خصوصی، دبستان نظام نیز تأسیس شد تا ولیعهد به همراه بیست نفر دیگر، از فرزندان مأمورانِ دولتی و افسران ارتش، به آموزش رسمی نیز مبادرت نماید.

از همکلاسی های این دوره ی او، یکی حسین فردوست است و یکی هم مهرپور تیمورتاش، پسرِ وزیرِ دربار.

اینکه چرا تعداد شاگردان این کلاس، می بایست 21 نفر باشد، حکایتی است که اگر گرفتار توّهم و متهم به آن نشویم، باید آن را در رازِ انتخابِ عدد 66، که نامِ رمز محمدرضا پهلوی در مکاتبات نیروهای امنیتی رژیم سابق بود، جستجود کرد.

به هرحال، زمانی که محمدرضا به 9 سالگی رسید، در روز 16 خرداد 1307ش، امان الله خان، پادشاه افغانستان، به همراه همسرش ثریا طرزی، پس از سیاحتی حدوداً ششماهه در کشورهای اروپائی، به وسیله ی کشتی، از طریق باکو، به بندرپهلوی(انزلی) ایران وارد شد.

آنچه در ابتدای امر، خودنمائی نمود و در همان بندر، موردِ اعتراض قرار گرفت، بی حجابی همسرِ امان الله خان بود. همین اعتراضات بود که موجب شد تا او را وادار به پوشیدنِ کت و شلوار و روسری برای ادامه ی مسیر و ورود به تهران نماید.

در همین ایام و تحت تأثیر همین حرکت بود که در رشت، جمعی از متدینین به همراه تعدادی از علماء، مجمعی به نام: « هیئت علمیه و (طرفدار ناموس) » تشکیل دادند. فضل اله زاهدی که در این زمان، فرماندهی تیپ مستقل شمال را به عهده داشت، در گزارشی که پیرامون این فعالیت تهیه کرد، نوشت:

« در رشت عد?[ای] با چند نفر آخوند، مجمعی به نام هیئت علمیه و (طرفدار) ناموس تشکیل و هر هفته در نقط?[ای] جمع می شوند. مؤسسین این مجمع، کاملاً طرفِ سوء ظن هستند...1 »

این گزارش موجب شد تا دستور رضاخان، مبنی بر جلوگیری از این جلسات، به شرح زیر برای فضل الله زاهدی ارسال شود:

« حسب الامر جهان مطاع مبارک ملوکانه ارواحناه فداه، قدغن فرمائید از عملیات هیئت متشکله و پیش آمدهای غیرمنتظره، به سختی جلوگیری نمایند.»2

امان الله خان، یکی از 3 ضلع مثلثی بود که در جریان دین زدائی و ترویج فرهنگ ضددینی و اشاعه ی غربگرائی، در کنارِ کمال آتاتوک و رضاخان قرار داشت. هنوز امان الله خان به این وضعیت به ایران نیامده بود، که مخبرالسلطنه – نخست وزیر وقت – در شهریور سال 1306ش، طی اعلامیه ای، « امر به معروف و نهی از منکر » را ممنوع اعلام کرد. واکنش علماء در شهرهای مختلف و از جمله در قم، که آیت الله حاج شیخ محمدتقی بافقی(ره) رهبری آن را به عهده داشت، به گونه ای بود که مأمورین رژیم را وادار به برداشتن تمامی این اعلامیه ها از در و دیوار نمود.3

یکی از مأموریت های اصلی رضاخان، حذف اسلام از صحنه ی اجتماعی کشور و برچیدنِ حوزه های علمیه و سرکوب علماء بود؛ از این رو، در آخرین روز سال 1306 ش، خانواده ی خود را به همراه تعدادی از زنانِ درباری، به بهانه ی شرکت در مراسم تحویل سالِ نو، روانه ی قم نمود. آنان در بالای ایوانِ آئینه ی حرمِ حضرت معصومه(س)، ایستادند و به تماشای مردم مشغول شدند. در همین حین بود که پرده از مقصودِ نهائی برداشته شد و چهره ی بدون حجاب برخی از آنان نمودار گردید. حضورِ زنانِ خانواده ی سلطنتی و درباری، با این شکل و شمایل، اعتراضاتی را به همراه داشت که در این بین، نقشِ آیت الله بافقی، بسیار پررنگتر بود. ایشان با شنیدنِ خبرِ این حضور، شخصاً به میدان آمد و با لحنی شدید، نسبت به پوشاندنِ خود یا خروج از حرم مطهر، به آنان تذکر داد.

تذکراتِ آیت الله بافقی به رضاخان در سال هایِ سردار سپهی و قبل از پادشاهی او، از قبیل اعتراض به تراشیدن ریش و فعالیت هایی که در شهریور ماه همین سال در مقابله با اعلامیه ی نهی امر به معروف و نهی از منکر داشت، از یک سو و سعایتی که در این جریان صورت گرفت از دیگر سو، موجب شد تا رضاخان به همراه تیمورتاش راهی قم شود. با آمدن رضاخان به قم، حرم را قُرُق کردند و آیت الله بافقی را با توهین و تحقیر، کشان کشان آوردند. رضاخان که بغض و کینه ای دیرینه ای نسبت به او داشت، ابتدا به ضرب و شتم شیخ پرداخت و پس از آن دستور داد تا شیخ را به همراه چند نفر دیگر، دستگیر و راهی تهران نمایند.

امان الله خان، زمانی سفرِ طولانی و 6 ماهه ی خود را به مصر ، ایتالیا ، هلند ، بلژیک ، فرانسه ، سوئیس ، آلمان ، لهستان ، روسیه ، ترکیه و در نهایت ایران انجام داد که پیش از آن در افغانستان، به دائر کردنِ مدارس مختلط و برداشتنِ تدریجی حجاب از سرِ زنان اقدام کرده بود و در سفر به ایران، قصد داشت تا نمونه ی عملیِ این حرکت را به مردمِ ایران نیز نمایش دهد.

یکی از لطیفه هایی که در سفرِ امان الله خان به ایران اتفاق افتاد، استقبالِ رسمیِ ولیعهد 9 ساله ی ایران از او در شهر کرج بود. از کم و کیفِ این استقبال، که با برنامه ریزی تیمورتاش صورت گرفت، اطلاعِ دقیقی در دست نیست. تنها سند موجود، که مؤیّد این مسئله می باشد، چنین است:

وزارت دربار پهلوی شماره: 152/1126

تاریخ: 7/3/1307

خیلی فوری است

وزارت جلیله فوائد عامه

اعلیحضرت پادشاه افغانستان پس از حرکت از قزوین در کرج با والاحضرت اقدس ولیعهد که به استقبال تشریف می برند، ملاقات خواهند فرمود. برای این منظور، مدرسه کرج در نظر گرفته شده است و ضمناً چند اطاق مدرسه مذکوره بایستی جهت محل تبدیل لباس اختصاص داده شود. متمنی است قدغن فرمائید سریعاً جاد? دولتی را تا قسمتی که به مدرسه منتهی می شود، فوراً تعمیر نموده و چند اطاق مناسب را هم برای مقصود فوق آماده نمائید.

امضا . وزیر دربار پهلوی

در این موقع، وزیر فوائد عامه، سرتیپ حبیب الله خان شیبانی بود که حدود 25 روز قبل، به جایِ امیرلشکر عبدالله خان طهماسبی که در 15 فروردین 1307، در درگیری های منطقه ی لرستان، در روستایی بین خرم آباد و بروجرد کشته شد، این سمتِ را عهده دار گردید تا هم جاده ی دولتی را تعمیر کند و هم مدرسه ی کشاورزی کرج را برای این استقبال مهیا نماید.

امان الله خان، فاصله‌ی شمال تا تهران را سه روزه طی کرد و در روز 19 خرداد وارد تهران شد و برایِ دیدن رضاخان به کاخ رفت. در فاصله‌ی روزهایی که در ایران حضور داشت، شایعه‌ای شکل گرفت و دهان به دهان نقل شد که به صورت زیر در برخی از نشریات به ثبت رسید:

« در اخبار تلگرافی هفته گذشته، اشاره گردیده که اعلیحضرت رضا پهلوی شاهنشاه ایران، در اندیشه عقد کردن کوچکترین دختر اعلیحضرت امیرامان الله خان پادشاه افغانستان، برای ولیعهد خویش است. گویا سن ولیعهد هنوز از ده سال متجاوز نیست و نباید تا قبل از چهارده سالگی انتظار عقد ازدواج آنها را داشت.»4

امان‌الله خان، روز 31 خرداد 1307 با کوله باری از افکار اصلاحگرایانه ی غربی! از طریق خراسان به افغانستان بازگشت، ولی تلاش او برایِ سرعت بخشیدن به این روند، نه تنها ثمری نداشت که نتیجه ی معکوس داد.

مردمی که هتک حرمت ارزش های اسلامی و فرهنگی خود را برنمی تابیدند، دست به قیامی همه جانبه زدند؛ قیامی که در مدت 4 ماه سراسرِ افغانستان را فراگرفت. تکفیرِ امان الله خان توسط علمای دینی شمالِ افغانستان، این قیام را جدّی تر کرد و مخالفت با او را آشکارتر نمود.

این قیام موجب شد تا امان الله خان در 24 دی 1307 ضمن استعفاء از سلطنت و واگذاریِ قدرت به برادرش « عنایت الله خان » به زادگاه خود، قندهار کوچ نماید. این ترفند نیز مؤثر واقع نشد و کابل به وسیله ی انقلابیون که دارای فرماندهی مشهور به « بچه سقا » بودند، سقوط کرد؛ ولی بچه سقا نیز در برابر محمدنادرخان که سفیر امان الله خان در پاریس بود و مخفیانه به افغانستان آمده و قوائی را تدارک دیده بود، تاب مقاومت نیاورد و به کوهستان های اطراف گریخت. پس از چندی محمدنادرخان، با وعده ی دروغینِ عفو، او و نیروهایش را به کابل آورد و آنها را تیرباران کرد و با نام نادرشاه، بر تخت سلطنت نشست.

پاورقی:

1- زنده تاریخ ، شهید آیت الله سیدحسن مدرس به روایت اسناد ، ص 177 ، سند مورخه: 2/4/1306

2- همان ، ص 178 ، سند شماره: 1349 – 6/4/1306

3- علماء و رژیم رضاخان . ص 263

4- مجله خواندنی ها ، سال 11 ، ش 2 ، ص 32

منبع: وبلاگ عبور از تاریخ

 
 
 
   
 


 
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.