حزب دمکرات کردستان ایران - (2)


17 آذر 1397


پس از فروپاشی جمهوری مهاباد و بازداشت برخی از اعضای حزب دموکرات، عده‌ای از اعضای جوان‌تر حزب در صدد احیاء آن برآمدند. غنی بلوریان که در دوران جمهوری به همراه گروهی از جوانان مهاباد برای تحصیل به شوروی اعزام شده بود پس از سقوط دولت قاضی‌محمد مدتی متواری بود ولی بالاخره به مهاباد بازگشت و در اسفند 1326 از دو تن از دوستانش خواست تا در احیای حزب به وی کمک کنند. آن دو نفر به این تقاضا پاسخ مثبت دادند. آنها در اولین گام اعلامیه‌ای را در کردستان عراق به نام ریگا [راه] و به عنوان ارگان کومله ژ.ک. به چاپ رساندند. غنی بلوریان در توضیح این نام‌گذاری می‌نویسد:

دلیل این که روزنامه کردستان را منتشر نکردیم و مجله ریگا را برای این مرحله انتخاب کردیم و نام ارگان کومله ژ.ک. را بر آن نهادیم، این بود که دشمن هوشیار نشود و باز علیه دمکرات‌های قدیمی اقدام نکند.[1]

این تدبیر بلوریان البته نتیجه‌ای نداشت و با توزیع اعلامیه در مهاباد عده‌ای از مظنونین دستگیر شدند. بلوریان در کتاب خود این عده را سیصد نفر و در بازجویی خود در سال 1338 تعداد بازداشت ‌شدگان را سی نفر می‌داند. البته همه بازداشت ‌شدگان از جمله غنی بلوریان به سرعت آزاد می‌شوند.

اعزام بلوریان به سربازی در تکاپوهای او برای احیای حزب، وقفه انداخت و پس از خاتمه خدمت بود که او بار دیگر در صدد احیای حزب برآمد. بلوریان در بازجویی خود می‌نویسد:

در سال 1329 یک روز درب خانه مرا زدند. رفتم دیدم عبدالله اسحاقی نامی است مرا صدا می‌کند. رفتم بیرون و گفت: برویم. ما رفتیم منزل اسحاقی. در آنجا شخصی نشسته بود. اسحاقی شخص مزبور را به من معرفی کرد و اظهار داشت این رحمان قاسملو است و از تهران آمده [و] ما در نظر داریم در اینجا به نفع حزب توده فعالیت کنیم. رحمان قاسملو شروع به صحبت [کرد] و اظهارداشت... خلاصه گفت که باید با چند نفر ارتباط پیدا کنید و ‌هاشم حسین‌زاده،‌ هاشم اقلّ‌الطلاب و عزیز فلاحی را به من معرفی [کرد] و با آنها تماس گرفتم. بعد هفته[ای] یک بار هم با عبدالله اسحاقی و رحیم سلطانیان یا در منزل ما یا در منزل آنها جمع می‌شدیم و قاسملو برای ما تبلیغات می‌کرد. خلاصه به دستور قاسملو بنگاه مطبوعاتی به نام لاله درخشان بازکردیم. من مسئول بنگاه شدم اسعد خدایاری هم مسئول بنگاه شد و کارت مخبری روزنامه شهباز گرفت. شروع به فروش روزنامه کردم.[2]

بدین ترتیب در سال‌های منتهی به روی کارآمدن دکتر محمد مصدق و ملی شدن صنعت نفت، بازماندگان حزب دموکرات کردستان به عنوان سازمان ایالتی حزب توده به فعالیت پرداختند. از نقش حزب توده در متشنج کردن فضای سیاسی کشور و تخریب دولت مصدق و بالاخره بی‌عملی در برابر کودتای بیست و هشتم مرداد سال 1332 با اطلاع هستیم. اعضای حزب دموکرات کردستان نیز به تبع سیاست‌های حزب توده نقش مخربی در کردستان ایفا کردند. با پیروزی کودتا اعضای سازمان ایالتی حزب توده در کردستان با همان اعضای پیشین حزب دموکرات نیز متواری شدند. کمی بعد عزیز یوسفی، صدیق انجیری‌آذر، غنی بلوریان و عبدالرحمن قاسملو کمیته چهارنفره‌ای تشکیل دادند و تدریجاً با نام حزب دموکرات به فعالیت پرداختند و در سال 1333 اولین شماره نشریه کوردستان در دوره جدید را منتشر ساختند؛ ولی با لو رفتنِ چاپخانه، انتشار آن متوقف ماند و دست‌اندرکاران آن به تهران گریختند.

در بهار سال 1334 به دعوت غنی بلوریان جلسه‌ای مرکب از سلیمان معینی، هاشم اقلّ‌الطلاب، محمدامین راتبی، عبدالله اسحاقی، اسعد خدایاری، عبدالرحمن قاسملو و صدیق انجیری‌آذر در تهران تشکیل شد تا برای آیندۀ فعالیت‌های خود تصمیم بگیرند. مهم‌ترین تصمیم این جلسه قطع ارتباط کامل با حزب توده بود.[3] زیرا تا این زمان «حزب دمکرات در کردستان به مثابه کمیته ایالتی حزب توده»[4] عمل می‌کرد. علت این تصمیم دور ماندن از ضرباتی بود که پلیس سیاسی بر تشکیلات حزب توده وارد کرد و حزب دموکرات بار دیگر در همان سال در آستانۀ متلاشی شدن قرار گرفت. قاسملو برای مأموریتی حزبی از کشور خارج شد و عزیز یوسفی و غنی بلوریان دستگیر شدند. بلوریان در سال 1337 از زندان آزاد شد و این بار نوبتِ ‌هاشمِ حسین‌زاده بود که به سراغ وی برود و از او بخواهد تا فعالیت‌های حزبی را از سر بگیرند.

درحالی که از حزب هیچ اثری نبود و احتمال نمی‌رفت که حزب بتواند فعالیت نماید، اتفاقاتی در عراق افتاد که به سود حزب تمام شد. در بیست وسوم تیرماه سال 1337 سرتیپ عبدالکریم قاسم با یک کودتا رژیم سلطنتی در عراق را سرنگون کرد و حکومتی با مرام کمونیستی تشکیل داد و مناسبات نوینی را با اتحاد جماهیر شوروی آغاز نمود. عبدالکریم قاسم از ملامصطفی بارزانی که دوران تبعید را در شوروی می‌گذراند خواست که به عراق بازگردد. ملامصطفی رئیس ایل بارزان، در کردستان عراق بود که سال‌ها با دولت مرکزی آن کشور و انگلیس جنگیده بود. با برقراری جمهوری مهاباد او به قاضی‌محمد پیوست و یکی از فرماندهان ارتش وی شد و پس از سقوط جمهوری مهاباد در 29 آذر سال 1326 با سرلشکر همایونی در شهر مهاباد دیدار کرد و اعلام داشت در صورتی که انگلیس به او تأمین دهد آماده است به عراق باز گردد. گفت وگوها در تهران ادامه یافت. به بارزانی پیشنهاد شد که همراه ایل خود در همدان در دامنه‌های الوند سکنی گزیند اما ملامصطفی این پیشنهاد را رد کرد. ملامصطفی در ابتدا به عراق و از آنجا به ترکیه رفت و بالاخره به همراه 500 تن از همراهان خود [1000 نفر هم گفته شده است] از حاشیه ارس عبور و به شوروی پناهنده شد. اینک عبدالکریم قاسم از او خواست که به عراق و به میان ایل خود در بارزان بازگردد. بارزانی سرانجام پس از یازده سال اقامت در شوروی در چهاردهم مهرماه سال 1337 به بغداد بازگشت. در این دوران به کردهای عراق آزادی‌هایی داده شد و نشریات کُرد زبان امکان انتشار یافتند.

دولت عبدالکریم قاسم به علت نزدیکی به اتحاد جماهیر شوروی و آزادی دادن به کُردها مورد غضب دولت ایران قرار گرفت و روابط این دوکشور رو به تیرگی گذاشت. از آن پس اعضای حزب دموکرات بدون ترس از پیگرد به خاک عراق تردد می‌کردند. موج دستگیری‌هایی که در سال 1338 روی داد موجب گردید عده‌ای از کردهای ایران به خاک عراق وارد شوند. در رأس آنان عبدالله اسحاقی معروف به احمد توفیق قرار داشت. احمد توفیق که خود را رهبر حزب دموکرات کردستان ایران می‌دانست، توانست خود را به بارزانی نزدیک کند. او با لطایف‌الحیل توانست قاسملو را به عنوان رقیب خود از سر راه بردارد. براساس سندی که در دست است، احمد توفیق در سال 1338 در سلیمانیه عراق در جمعی از افراد حزبی اظهار داشت که قاسملو یک بار دستگیر شده که با دادن تعهدِ همکاری با ساواک، آزاد گردیده است. بر اساس همین سند احمد توفیق توانست با توسل به ملامصطفی بارزانی، قاسملو را از خاک عراق اخراج کند.[5]

به موجب اعلامیه‌ای که احمد توفیق با عنوان «شناسانیدن خائنین» انتشار داد، عبدالرحمن قاسملو در بهار سال 1335 «در حالی که کادر سِرّیِ حزب در تهران بود»، دستگیرشد و این دستگیری پنهان ماند و سیزده روز بعد به شرط همکاری آزاد شد؛ ولی چون دستگیری او برملا گردید به ناچار قاسملو در نزد حزب اعتراف کرد که به شرط همکاری آزاد شده است. غنی بلوریان تاریخ دستگیری قاسملو را مربوط به سال 1336 می‌داند. حتی او می‌گوید: «رحمان قاسملو در یک نامه چند صفحه‌ای واقعه دستگیری و چگونگی آزادی‌اش را برای رهبریِ [حزب] توده نوشته بود که پس از انقلاب سال 1979 میلادی، نوشته قاسملو به دستم افتاد.»[6] این نامه به رغم اهمیت آن هیچ‌گاه حتی در اوج اختلافات قاسملو با حزب توده و غنی بلوریان انتشار بیرونی نیافت و حتی نورالدین کیانوری، آخرین دبیر اول حزب توده در این باره سکوت اختیار کرده است. در پرونده قاسملو نیز نشانی از دستگیری وی وجود ندارد. واقعیت هرچه که باشد این موضوع مستمسکی شد در دست احمد توفیق برای دست به سر کردن قاسملو.

مناسبات حسنۀ ملامصطفی بارزانی با دولت عبدالکریم قاسم دوامی نداشت. از نیمه‌های سال 1339 این روابط رو به تیرگی گذاشت و جنگی میان آن دو در گرفت. پس از آن که عبدالکریم قاسم توسط کودتای عبدالسلام عارف سرنگون شد، برای مدت کوتاهی جنگ متوقف شد، ولی دوباره زبانه کشید. در این اوضاع احمد توفیق که در نزد ملامصطفی بسیار محبوب بود، در صدد برآمد دومین کنگره حزب را برگزار کند. احمد توفیق برای برگزاری کنگره، سلیمان معینی و منتقم قاضی را راهی ایران کرد تا از افراد برای شرکت در کنگره دعوت کند. کنگره در آذرماه 1343 در دهکده سونی در پانزده کیلومتری مرز ایران با حضور 55 نفر برگزار شد. این کنگره درحالی برگزار شد که اختلاف میان اعضای حزب بالا گرفته بود. از یک طرف ملااحمد شلماشی معروف به ملاآواره تبلیغات شدیدی را بر ضد احمد توفیق آغاز کرده بود. او می‌نویسد: «من آمدم. دو ماه و شش روز در منطقه سردشت (سال43) گردش کردم و برعلیه احمد توفیق درتمام آبادی‌های سردشت تبلیغات کردم... البته در آبادی‌هایی که پاسگاه وجود داشت نمی‌رفتم... بعد برگشتم به عراق، رفتم به قلعه‌دیزه...»[7] و یا آن که احمد توفیق تأکید کرده بود کسانی مانند محمدامین سراجی اقدم، رسول پیشنمازی، سالار حیدری و خضرفقه رستم حق شرکت در کنگره را ندارند و در صورت حضور باید با شلیک گلوله آنان را مجبور به مراجعت کرد. این کنگره خود، موجب اختلاف‌های دیگری شد. این کنگره، پانزده نفر را به عنوان کمیته مرکزی انتخاب کرد که فقط پنج تن از آنان در کنگره حاضر بودند «و الباقی یا در ایران در زندان بودند و یا آزاد بودند، در شهرهای ایران. بعداً احمد توفیق به وسیله نامه با اشخاصی که انتخاب کرده بود تماس گرفت ولی آنها از قبول این مسئولیت خودداری کردند.»[8] این کنگره ملامصطفی بارزانی را به عنوان پیشوای حزب برگزید.

احمد توفیق که خود را رهبر حزب می‌دانست از نظر هم‌حزبی‌ها فرد بدنامی بود. ساواک بر اساس گزارش‌هایی که درباره وی دریافت می‌کرد، او را به عنوان فردی «پشتِ هم‌انداز و حقه باز و بدنام و مورد تنفر اکراد عراقی» می‌شناخت. همین ویژگی‌ها بود که او را منفور ساخته بود و شایعاتی درباره وی رواج داشت به طوری که ملامصطفی بارزانی ناگزیرشد با انتشار اطلاعیه‌ای از وی دفاع کند. منبع ساواک به شماره 512 در گزارشِ خود، می‌گوید: «اکثریت اعضای کمیته مرکزی نظرخوبی به احمد توفیق ندارند.» بخشی از این بدنامی مربوط به سوءاستفاده‌های مالی بود؛ به طوری که «سلیمان معینی مرتباً اظهار می‌دارد که من مثل احمد توفیق نیستم پول‌های جمع‌آوری شده را به نفع خود خرج نمایم؛ بلکه حتماً به مصرف امور حزبی خواهد رسید.»[9] یکی دیگر از اعضای حزب ضمن آن که اظهار می‌دارد احمد توفیق با ایادی خود مشغول عیش وعشرت می‌باشند اضافه می‌کند: «هنوز در تاریخ احزاب سیاسی جهان حزبی به این مزخرفی به وجود نیامده است واعضای کمیته مرکزی غیر از صدیق انجیری‌آذر هیچ‌کدامشان تربیت سیاسی و ارزش اجتماعی ندارند.» احمد توفیق نیز متقابلاً سراجی اقدم و دوستان وی را به جاسوسی برای ساواک متهم می‌کند. بالا گرفتن اختلافات موجب می‌شود که احمد توفیق استعفا دهد، ولی استعفای او پذیرفته نمی‌شود. یکی دیگر از اعضا به نام امیرقاضی در نامه‌ای می‌نویسد که بزودی به اروپا خواهد رفت و هشدار می‌دهد تا روزی که حزب دموکرات کردستان در این وضع باقی است هرگز به اینجا باز نخواهد گشت. کردستان را برای احمد توفیق می‌گذارد تا به سوءاستفاده‌های خود ادامه دهد. این شرایط موجب شده بود که کسی تمایلی برای همکاری با دیگری نداشته باشد. صدیق علائی اظهار کرد:

به هیچ‌وجه حاضر به همکاری با احمدتوفیق نبوده و از طرفی هم کمیته مرکزی حزب هم که در رأس آن سلیمان معینی و صدیق انجیری‌آذر قرار گرفته‌اند چندان فعالیتی نمی‌توانند انجام دهند؛ زیرا آنها هم در بین خودشان اختلاف دارند؛ کما این که در حال حاضر سلیمان معینی با همراهی عده‌ای در منطقه منگور ایران مشغول فعالیت و تبلیغات بوده و برای خودشان دسته تشکیل داده‌اند و صدیق انجیری‌آذر هم فعلاً در عراق با احمد توفیق مشغول مبارزه و مشاجره می‌باشد و معلوم نیست عاقبت این اختلافات به کجا خواهد کشید و کلیه اعضای قدیمی حزب دمکرات کردستان دست از فعالیت کشیده و منتظر هستند تا به تشکیلات حزب سر و سامانی داده شود و مجدداً به فعالیت خود ادامه دهند.

از سوی دیگر عده‌ای از مخالفین احمد توفیق به سرکردگی ملاآواره و سلیمان معینی مشغول یارگیری بر ضد او بودند. اخبار منابع ساواک در سال 1344 همگی از اختلافات درونی در حزب حکایت دارد. جنگ بین بارزانی و دولت عراق در این ایام موجب می‌گردید که احمد توفیق برای جمع‌آوری کمک‌های مالی گهگاه به ایران بیاید. ساواک در یکی از بولتن‌های خود نوشت چون اکراد عراق درگیر جنگ با ارتش آن کشور هستند، حزب دمکرات کردستان ایران به منظور حمایت از کردهای عراق به نفع آنان اعانه جمع می‌کند. شاه در ذیل این گزارش دستور داد: «فکر اساسی شود که این سازمان در ایران از بین برود.» بنابر این دستور، ساواکِ رضائیه [ارومیه] چند پیشنهاد ارائه کرد، ازجمله: «1. با انتخاب عوامل مورد اعتماد داخلی نسبت به نابودی (عبدالله اسحقی و سلیمان معینی) اقدام شود. 2. به طرق ممکنه دو نفرِ مذکور را به داخل کشور کشانیده و اقدام به دستگیری آنان شود. 3. در صورت امکان از طریق ملامصطفی نسبت به طرد و تحویل هر چه بیشتر این افراد اقدام گردد.»

چون بارزانی با دولت حاکم بر عراق می‌جنگید و این مطلوب دولت ایران بود ساواک روابطی را با او بر قرار کرده بود. بنابراین در صدد برآمد از این اختلاف «حسن استفاده نموده و نظر او را به طرف ایران جلب» نماید و با حمایت از او دولت عراق را سرگرم و تضعیف کند. متقابلاً بارزانی نیز به کمک‌های مالی ایران نیازمند بود. این ارتباط از نیمه سال 1343 شروع شد و سرتیپ منصور پور از جانب ساواک مأموریت تماس با ملامصطفی بارزانی را داشت.

اینک ساواک از بارزانی می‌خواست که عبدالله اسحاقی را دستگیر و به ایران تحویل دهد. بارزانی متعهد شد «نامبرده را ظرف یک ماه به عناوین مشروحه زیر به ایران بفرستد: 1. به منظور خرید فرش از مهاباد.2. جهت ارسال نامه‌ای به سفارت آمریکا در تهران.3. برای رسانیدن پیغامی به یکی از عشایر محلی (کاکا عبدالله قادری)». اما بارزانی به وعده خود عمل نکرد، زیرا نمی‌خواست فعلاً کردهای ایران را ازخود برنجاند. دفع‌الوقت بارزانی از چشم ساواک دور نبود. صیادیان رئیس ساواک آذربایجان غربی به مرکز اعلام داشت که اصولاً مصطفی بارزانی حاضر به تحویل احمد توفیق نمی‌باشد. بنابراین «تصور نمی‌رود بتوان آنان را وادار به تحویل نامبرده نمود.» ادریس فرزند ملامصطفی هم در ملاقاتی که با صیادیان داشت به وی گفت نمی‌توانند عبدالله اسحاقی را دستگیر و تحویل دهند، زیرا «فرد مورد نظر یک پناهنده به شورش است اگر ما او را تحویل بدهیم مخالفان و دشمنان ما این موضوع را تعبیر و تفسیر می‌نمایند[10]

بارزانی تقاضای ساواک را مبنی بر دستگیری وتحویل عبدالله اسحاقی، به اطلاع او رساند و از او خواست «که فوراً شیخان را ترک و به منطقه بارزان عزیمت» نماید. عبدالله اسحاقی این موضوع را در نامه‌ای به یکی از مسئولین حزبی در شهرستان خانه اطلاع داد و چون ساواک از طریق منبع شماره 222 از مفاد نامه وی مطلع شد یقین حاصل کرد که بارزانی قصد تحویل اسحاقی را ندارد. اداره کل دوم ساواک به اداره کل سوم نوشت: «از قراین و امارات چنین استنباط می‌گردد که ملا مصطفی، احمد توفیق را در جریان دستگیری و استرداد قرار داده و پیامی برای او در این زمینه فرستاده است که محل مربوطه را ترک و به طرف بارزان یا محل دیگری عزیمت نماید.»[11]

احمدتوفیق به بارزان رفت. در آنجا بود که بار دیگر اختلافات درونی کمیته مرکزی شعله کشید. صدیق انجیری‌آذر که یکی از مخالفین احمد توفیق بود در روز 6 / 2 / 45 راهی ایستگاه رادیویی شورشیان شد و در آنجا با خالد حسامی دیدار و گفت و گو کرد. از آن پس او برای همیشه مفقود شد. چهار روز بعد چند تن از افراد حزبی به منظور کسب خبر از وضعیت او به گلاله می‌روند و درباره غیبت وی از اهالی پرسش می‌کنند، ولی آنان اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند. در میان اخبار ضد و نقیضی که شنیده می‌شد این شایعه نیز وجود داشت که وی توسط عوامل احمد توفیق به قتل رسیده است. در تاریخ 12 / 6 / 45 اداره کل سوم ساواک به مدیریت کل اداره دوم اعلام می‌کند برابر گزارش تلگرافی ساواک استان آذربایجان غربی به استناد اظهارات علی کوهی «صدیق انجیری‌آذر تئوریسین حزب دمکرات کردستان ایران در حدود 4 ماه قبل در راه دربند و خوشکان وسیله عوامل احمد توفیق به قتل رسیده و مراتب نیز توسط عبدالله پشتدری مورد تأیید قرار گرفته است.»[12] در این قتل انگشت اتهام به سوی احمد توفیق نشانه رفته است. گزارش‌های متعددی نشان می‌داد که اعضای حزب از جمله سلیمان معینی، احمد توفیق را عامل قتل انجیری‌آذر دانسته و علت آن را خودخواهی و جاه طلبی توفیق و نگرانی او از وجود یک رقیب می‌دانستند. البته آن دو یکدیگر را به همکاری با ساواک متهم می‌کردند. احمد توفیق در حالی که خود متهم به همکاری با ساواک بود، به محض آنکه به همکاری فردی با ساواک ظنین می‌شد، بیدرنگ او را به قتل می‌رساند. چنانکه اسعد خدایاری که به تشویق خود او با ساواک ارتباط گرفته بود، به همین علت توسط توفیق کشته شد. گشاد دستی احمدتوفیق درقتل و غارت موجب که کُردهای ساکن در منطقه الواتان سردشت از او نزد ملامصطفی بارزانی شکایت ببرند؛ درنتیجه ملامصطفی او را به منطقه بادینان تبعید کرد.

 

کمیته انقلابی حزب دموکرات کردستان ایران

قتل صدیق انجیری آذر و گستردگی اختلافات که مانع برگزاری کنگره شده بود، موجب گردید عده‌ای از مخالفین احمد توفیق در 22 شهریور 1345 در قریه آلان گرد هم آیند و تصمیماتی اتخاذ نمایند. این عده عبارت بودند از سنار پاشائی، ملاعبدالله عبداللهی، اسماعیل شریف‌زاده، سالار حیدری، سعید پیشنمازی، ملااحمد شلماشی و محمد امین سراجی اقدم. دراین جلسه سنار پاشایی اظهارداشت:

اگر بخواهیم واقعاً برای هدف خود گام برداریم نباید به یکدیگر دروغ بگوییم چون ما افراد حزبی یک هدف داریم و نباید مثل سلیمان معینی وسیدعبدالله اسحاقی به افراد حزبی بگوییم شورش آغاز می‌کنیم، بلکه به نظر من برای شورش مدت زیادی وقت لازم است و تا اتصال و ارتباط در سرتاسر ایران برقرار نگردد و افراد به صورت انفرادی فعالیت ننمایند، توسعه و امکان شورش نیست و برای این منظور اگر صلاح بدانید دو نفر از افراد حزبی به خارج اعزام [شوند] تا به وسیله رحمان قاسملو و کریم حسامی با احزاب سیاسی و مترقی دنیا ارتباط برقرار نماییم.

ملا احمد شلماشی توصیه می‌کند برای از میدان بدر کردن عبدالله اسحاقی فعلاً از سلیمان معینی پشتیبانی کنند و همچنین پیشنهاد می‌دهد که در برابر عبدالله اسحاقی کمیته‌ای تشکیل دهند. شرکت کنندگان از این پیشنهاد استقبال می‌کنند و سعید پیشنمازی هم پیشنهاد داد که نام آن را «کمیته انقلابی حزب دموکرات کردستان» بگذارند دیگران با این نام موافقت کردند.

اختلاف و چند دستگی در حزب به حدی بود که ساواک متقاعد شده بود: «درحال حاضرکمیته‌ای به نام کمیته مرکزی حزب وجود ندارد، منتهی احمد توفیق و سلیمان معینی هرکدام برای نشان دادن قدرت و موقعیت خود، چنین نامی را منتشر کرده‌اند و این دو نفر سخت با یکدیگر مخالف و دشمن می‌باشند.»[13]

 

کمیته انقلابی

شاید انتخاب نام کمیته انقلابی متأثر از نام «کمیته انقلابی حزب توده» بوده باشد. در سال 1343 عده‌ای از دانشجویان و فعالین سیاسی ایرانی در اروپای غربی از حزب توده انشعاب کرده و نام خود را «کمیته انقلابی حزب توده» نهادند. گرچه در حزب دموکرات کردستان ایران کمیته مرکزی وجود خارجی نداشت ولی کسانی که با احمد توفیق مخالف بودند با تشکیل کمیته انقلابی راه خود را از او جدا کردند. اختلافات درون حزب و نافرمانی‌های آنان از ملامصطفی بارزانی باعث شد که ملامصطفی نسبت به آنان سختگیر باشد و برای مهار آنان از هیچ اقدامی فروگذار نکند. ملامصطفی درگیر جنگ با دولت مرکزی عراق بود و به کمک‌های دولت ایران چشم دوخته بود بنابراین مایل نبود که کُردهای ایرانی که تحت حمایت او بودند کوچکترین تحرکی برضد دولت ایران داشته باشند. آن دسته از کُردهای ایرانی که از این وضعیت ناخرسند بودند چاره‌ای جز بازگشت به خاک ایران نداشتند و این موجب درگیری با نظامیان ایران می‌شد. کمیته مرکزی حزب در گزارش خود به کنگره سوم این اوضاع را چنین توصیف کرده است:

وضعیت داخلی حزب دمکرات کردستان در سال 1346 از طرفی و فشاری که برحزب وارد می‌شد از طرفی دیگر، بعضی از رهبران و کادرهای حزب دمکرات کردستان را ناچار نمود کردستان عراق را به جای بگذارند و به کردستان ایران بیایند. رژیم شاه به هراس افتاد و نیروی مسلح زیادی برای از بین بردن آنان مهیا نمود. کادرها و اعضای حزب به غیر از جنگیدن و مقاومت کردن هیچ راه دیگری برایشان باقی نماند. بدین ترتیب مبارزه مسلحانه بر تعدادی از کادرها واعضای حزب ما  از سوی رژیم تحمیل شد.[14]

درگیری‌های پراکنده آن دسته از اعضای حزب که مجبور به بازگشت به ایران می‌شدند با ژاندارم‌ها را نمی‌توان مبارزه مسلحانه نامید؛ زیرا در آن سال‌ها اولاً شبکه گسترده منابع ساواک کوچکترین تحرکی را به اطلاع می‌رساندند و قبل از آنکه آنان بتوانند اقدامی انجام دهند ساواک نسبت به مهارشان اقدام می‌کرد. ثانیاً ملامصطفی بارزانی هرگز اجازه نمی‌داد از منطقه تحت اختیار او اقدامی بر ضد دولت ایران صورت گیرد. به گفته ارتشبد حسین فردوست، در طول جنگ ملامصطفی با دولت بغداد، سرتیپ «منصورپور به کردستان عراق می‌رفت و در ستاد فرماندهی ملامصطفی با او و سایر سران کُرد ملاقات می‌کرد و پیغام‌ها وخواسته‌های بارزانی‌ها را به تهران منتقل می‌نمود.»[15]

البته درگیری‌هایی بین اعضای حزب با ژاندارم‌ها روی می‌داد که این به منزله وجود جنبش مسلحانه نبود. مثلاً در گزارش ستاد بزرگ ارتشتاران آمده است: «در روز 25 / 2 / 46 در ارتفاعات دالاوان بین عده‌ای از افراد مسلح این حزب و عده‌ای ژاندارم زد و خورد صورت گرفته که منجر به کشته شدن یک نفر ژاندارم گردیده است.» و یا در گزارش دیگری آمده است که سلیمان معینی با عده‌ای در حدود سی نفر وارد خاک ایران شده و مردم را به همکاری با حزب ترغیب می‌کرد و چون تحت تعقیب مأمورین واقع می‌شد با آنان به زد و خورد می‌پرداخت و سپس به خاک عراق عقب می‌نشست. از دی ماه سال 1346 شایعاتی مبنی بر شورش در بهار سال 1347 از طرف اعضای حزب دموکرات شدت گرفت و از مردم خواسته می‌شد با خرید سلاح آماده شورش شوند. اما نه تنها زمینه‌های چنین شورشی وجود نداشت بلکه در مورد آن نیز بین اعضا اتفاق نظر نبود. از جمله سراجی‌اقدم یکی از بنیانگذاران کمیته انقلابی عقیده داشت: «در اوضاع و احوال کنونی اقدامات تند و مسلحانه بی فایده است و با توجه به روابط حسنه دولت ایران با ملامصطفی بارزانی، گروه‌های تندرو از سوی ملامصطفی نیز تحت فشار قرار خواهند گرفت و بدون شک قادر به مقاومت نبوده و نابود خواهند شد؛ بنابراین بهترین روش در شرایط فعلی تبلیغات حزبی و جذب عناصر ورزیده برای اقدامات احتمالی بعدی است.»[16] ملااحمد شلماشی معروف به ملا آواره نیز مخالف هرگونه اقدام مسلحانه بود. عبدالله حسن‌زاده، دبیرکل بعدی حزب دموکرات، می‌نویسد: ملاآواره در نامه‌ای که در ابتدای بهار 46 برای وی نوشته مبارزه مسلحانه بدون پشتوانه را رد کرده و از او خواهش کرده است: «هر طور که می‌توانی نگذار این فکرگسترش یابد و در میان مردم جا بیفتد.»[17] بنابراین مبارزه مسلحانه از حمایت جدی اعضای کمیته انقلابی حزب دموکرات کردستان برخوردار نبود. کورش لاشایی یکی از بنیانگذاران سازمان انقلابی حزب توده بود. او به دعوت اسماعیل شریف‌زاده «برای آشنایی با نبرد مسلحانه‌ای که در کردستان برضد رژیم شاه جریان داشت» از اروپا به کردستان عراق رفت و از طریق جلال طالبانی و به همراه تعدادی مسلح راهی کردستان ایران شد و به گروه شریف‌زاده پیوست. لاشایی تعداد افراد گروه شریف‌زاده را حدود بیست نفر تخمین می‌زند و می‌گوید: «آنها در واقع به دنبال زد و خورد با نیروهای دولتی نبودند، بلکه به آنچه سازماندهی مسلحانه خوانده می‌شد دست می‌زدند.»[18] حتی لاشایی که قصد او از سفر به کردستان ایران آشنایی با نبرد مسلحانه‌ای بود که گمان می‌کرد در این منطقه در جریان است، اعتراف می‌کند همه کوشش گروه «بر این استوار بود که کار به جنگ و گریز با نیروهای نظامی ایران نکشد.»[19] اگر قرار بود که کار به جنگ و گریز با نیروهای نظامی ایران نکشد دیگر مبارزه مسلحانه بی‌معنا بود؛ خصوصاً آنکه «سازماندهی مسلحانه» نیز منتفی بود؛ زیرا لاشایی شهادت می‌دهد از میان دهقانان کسی به آنها نپیوست.[20]  لاشایی نزدیک به دو ماه با گروه شریف‌زاده گذراند، اما هیچ عملیاتی را مشاهده نکرد و تنها یک روز پس از جدایی او از گروه، اسماعیل شریف‌زاده کشته شد.[21] و در فاصله کوتاهی سلیمان معینی هم کشته شد و ملا آواره هم دستگیر شد. در نتیجه «با کشته شدن آنها، این گروه از هم پاشید.» اسماعیل شریف‌زاده در تاریخ دوازدهم اردیبهشت 1347 توسط یکی از منابع نفوذی ساواک در حزب دموکرات کشته شد. یک هفته بعد سلیمان معینی توسط پیشمرگه‌های ملامصطفی بارزانی به قتل رسید و ملا آواره  نیز در 20 خرداد 47 در قریه دیوالان از توابع سردشت دستگیر و در 10 شهریور اعدام شد. آشکار است جنبش مسلحانه در کردستان بیش از آن که واقعیت داشته باشد هیاهویی بیش نبود.

با به قتل رسیدن سلیمان معینی، هاشم اقل‌الطلاب معروف به قادر شریف جانشین وی می‌شود. قادر شریف گهگاه به کردستان ایران وارد می‌شد ولی بیش از آنکه به مبارزه مسلحانه بپردازد، به بهانه‌های مختلف به آزار و اذیت مردم می‌پرداخت. به موجب گزارشی که منبع ساواک در تاریخ 20 / 5 / 47 داده است او به همراه اعضای گروه خود وارد آبادی زلبی شده و از آنان تقاضای پیشمرگه کرده و تهدید کرده است: «اگر چنانچه تا دفعه بعد که برگردم مساعدت نکنید و نفراتی که درخواست نموده‌ام، حاضر نباشد همگی را آتش می‌زنم اهالی نیز جواب داده‌اند شما برای بدبختی ما آمده‌اید.» قادر شریف همچنین محمد قادری مشهور به هملت و محمود حاجی‌آقا خرده مالک روستای شلماش را به اتهام همکاری با مأمورین دولتی به قتل رساند. آزار و اذیت‌های قادر شریف موجب گردید که مردم از او نزد ملامصطفی بارزانی شکایت ببرند. ملامصطفی به احمد توفیق دستور داد تا او را دستگیر کند. احمد توفیق چنین کرد و بارزانی پس از نصحیت قادر شریف او را آزاد کرد. قادر شریف به نزد جلال طالبانی رفت و بلافاصله دست به کار شد تا عملیاتی در کردستان انجام دهد. در زد و خوردی که بین گروه او و مأمورین انتظامی در تاریخ 28 / 4 / 47 روی داد تعداد 7 نفر از تفنگچیان دولتی و ژاندارم‌ها کشته شدند. این زد و خوردها چند بار دیگر تکرار شد و برای عملیات گسترده‌تر همراه یکی از افراد جلال طالبانی به بغداد رفت و با رئیس ضداطلاعات ارتش عراق دیدار و تقاضای کمک کرد. او هم مقداری سلاح به قادر شریف تحویل داد که توسط هلی کوپتر از بغداد به قلعه دیزه در مجاورت منطقه سردشت ایران انتقال یافت اما عملاً اقدامی از جانب او صورت نگرفت.

به تدریج بین قادر شریف و جلال طالبانی اختلاف افتاد و در تیرماه 48 شایع شد که قادر شریف به همراه 60 نفر از همراهانش در بکره جو کشته شده‌اند. همزمان اخباری می‌رسید که قادر شریف به اتهام خیانت به حزب و ایجاد جنگ و شورش بی‌حاصل در سال47، که منجر به کشته شدن تعدادی از حزبی‌ها شده است، طرد شده است. همچنین شایع بود که قادر شریف در قتل سلیمان معینی دست داشته است. قادر شریف بالاخره در چهاردهم آبان سال 48 در دستشویی مسجد جامع شهر سلیمانیه به وسیله نارنجک دستی که به سویش پرتاب شد، به قتل رسید و معلوم نشد که چه کسی و از کدام گروه او را کشت.

اوضاع حزب بسیار نابسامان بود. عده‌ای از متواریان به عراق به ایران مراجعت کردند. امیرقاضی در دیدار با ادریس بارزانی از او خواست تا ملامصطفی تکلیف حزب را روشن کند. یا اجازه دهد آنان فعالیت کنند و یا انحلال آن را اعلام کند و یا اجازه خروج از کردستان عراق به آنها بدهد. احمد توفیق هم که اوضاع را مساعد نمی‌دید، از منطقه تحت نفوذ بارزانی گریخت و به دولت بغداد که اکنون در اختیار بعثی‌ها بود پناهنده شد. پناهندگی احمد توفیق به حکومت بعثی عراق موجب وابستگی هرچه بیشتر حزب به آن حکومت شد به طوری که عده‌ای از افراد حزبی مانند عبدالله حسن‌زاده، امیرقاضی، حسن رستگار و رسول پیشنمازی مردد بودند که به حکومت عراق ملحق شوند و یا در منطقه تحت نفوذ بارزانی باقی بمانند؟

در روز 11مارس 1970 برابر با 20 اسفند 1349، پس از سال‌ها جنگ و مذاکره، موافقت‌نامه‌ای 15 ماده‌ای بین دولت بعثی عراق و بارزانی امضا شد که به موجب آن به کُردهای آن کشور خودمختاری داده شد. به همین مناسبت هیئتی از سوی حزب دموکرات کردستان ایران، مرکب از امیر قاضی، هیمن و عبدالله حسن‌زاده، نزد ملامصطفی بارزانی رفتند و این پیروزی را به او تبریک گفتند و خواست‌های خود را مفصلاً برای او بیان کردند. اما بارزانی در پاسخ گفت بهتر است به بغداد بروند و با دولت عراق ارتباط بگیرند. ترک مخاصمه بارزانی و دولت عراق این جسارت را به احمد توفیق بخشید تا همراه امیرقاضی به نزد ملامصطفی رفته و نظر او را درباره فعالیتهای خود جویا شود. بارزانی در پاسخ اظهار داشت:

چون قراردادی که با دولت عراق در بین داریم یک ثلثش اجرا نشده من ایران را نخواهم رنجاند؛ لیکن اگر شما راست می‌گویید از دولت عراق و آلمان شرقی یا هر جای دیگر که به شما کمک می‌کند اسلحه و لوازم کافی بگیرید و خودتان به کردستان ایران بروید و منطقه‌ای را برای خودتان اشغال و نقشه‌های پارتیزانی خودتان را اجرا نمایید. من هم اگر با دولت عراق بار دیگر میانه‌ام به هم نخورد و احساس کردم که دولت بعثی فریبمان نخواهد داد می‌توانم خیلی محرمانه تا حدودی به شما کمک کنم در غیر این صورت حاضر نخواهم شد که شما هیچ‌گونه اقدام دیگری را انجام دهید اگر می‌دانید شکست می‌خورید نروید، اگر رفتید شکست خوردید و به عراق آمدید من در صورت دسترسی ناچارم تعقیبتان کنم آنها نیز این نقشه را قبول کردند.[22]

براساس این توصیه مدتی بعد، عبدالرحمان قاسملو، محمدامین سراجی‌اقدم، احمد توفیق، عبدالله حسن‌زاده و کریم حسامی در بغداد با مقامات بعثی دیدار و گفت و گو کردند. بعثی‌ها به اعضای حزب اظهار می‌دارند در صورتی که دولت عراق با ملا مصطفی به توافق نرسد، اسلحه در اختیار حزب دموکرات خواهد گذاشت تا بر ضد ملامصطفی و دولت ایران وارد جنگ شود.

بازگشت عبدالرحمان قاسملو به منطقه نشان می‌داد که تحولاتی در درون حزب در شرف وقوع است. در خرداد سال 1350 کنفرانس سوم حزب در کوی سنجق تشکیل شد و برنامه و اساسنامه حزب را تصویب کرد. در این کنفرانس «عبدالرحمان قاسملو، کریم حسامی، عبدالله حسن‌زاده، یوسف رضوانی، محمدامین سراجی‌اقدم، ملا رسول پیشنماز، حسن رستگار، سیدرسول دهقان، کریم حداد، امیرقاضی، سید محمدامین(هیمن شاعر) جمعا 11 نفر به عضویت کمیته مرکزی حزب دموکرات کردستان انتخاب شدند.»[23] چنانکه پیداست نامی از احمد توفیق در میان نیست. کمیته مرکزی استعفای او را  پذیرفت و طرفداران قاسملو نیز اعلامیه شدیداللحنی بر ضد او منتشر کردند و وی را به قتل صدیق انجیرآذر و اسعد خدایاری متهم ساختند. از آن پس ناگهان احمد توفیق ناپدید شد. گفته می‌شد او توسط مقامات بعثی به اتهام جاسوسی برای دولت ایران بازداشت شده است. شایعات مربوط به ناپدید شدن احمد توفیق گسترده بود. در پاره‌ای از منابع آمده که پس از کشف و سرکوب کودتای نافرجام رئیس سازمان امنیتی عراق، ناظم کزاز، علیه رژیم بعثی، که در سال 1352 به وقوع پیوست، مقامات دولت عراق به حزب دموکرات کردستان اطلاع دادند که احمد توفیق توسط ناظم کزاز کشته شده است. ساواک نقده نیز در گزارشی کشته شدن احمد توفیق در زندان قصرالنهایه را تأیید کرده است. عبدالله حسن‌زاده هم می‌نویسد که «بعدها اطلاعاتی به دست آمد  که متأسفانه در زندان مرده.» حسن‌زاده به منبع این اطلاعات اشاره‌ای نمی کند. احمد توفیق که سالیان متمادی رهبری حزب را در اختیار داشت در نزد هم حزبی‌های خود فردی بدنام، فاسد، شیاد و فرصت‌طلب شناخته می‌شد اما آیا می‌توان بین قتل احمد توفیق و دبیرکلی عبدالرحمان قاسملو ارتباطی یافت؟ چون با ناپدید شدن احمد توفیق راه دبیرکلی قاسملو هموار شد. اگر احمد توفیق ناپدید و سر به نیست نمی‌شد، قاسملو نمی‌توانست کنگره سوم حزب را برگزار کند و خود به دبیرکلی آن انتخاب شود. کنگره سوم حزب در مهرماه سال1352 با شرکت 49 عضو در بغداد برگزارشد. انتخاب بغداد برای برگزاری کنگره معنای خاص خود را داشت و این به منزله پیوند حزب دموکرات با رژیم بعثی بود.

کنگره سوم 15 نفر را به عنوان کمیته مرکزی به شرح ذیل برگزید: «عبدالرحمان قاسملو، کریم حسامی، عبدالله حسن‌زاده، محمدامین سراجی‌اقدم، کریم حداد، سلطان اطمیشی، رسول پیشنماز، محمدامین شیخ‌الاسلامی (هیمن)، محمد مهتدی، حسن مستوی، هاشم کریمی، محمد رسول حسن‌پور، سلام شفیعی، اسماعیل حاجی و امیرقاضی.»

قاسملو برای دیکته کردن نظرات خود به کمیته مرکزی زمینه حذف برخی از افرادی را که دارای پیشینه سیاسی بیشتری بودند را فراهم کرد و برخی از افراد بی انگیزه را برکشید. حزب دموکرات کردستان ایران همیشه وامدار دولت های مستقر در عراق بود ولی با دبیرکلی قاسملو این پیوند تحکیم و ناگسستنی شد. عبدالله حسن‌زاده که از همان بدو ورود قاسملو به بغداد در کنار او بود، در برابر این سؤال که قاسملو توسط چه کسی اولین حلقه روابط خود را با حزب بعث برقرار کرد، اظهار بی‌اطلاعی می‌کند. بنا به اظهار او قاسملو نامه‌ای برای حزب بعث نگاشت و در آن مشترکات حزب بعث و حزب دموکرات را برشمرد.[24]

حزب تصمیم می‌گیرد اعضای خود را در نقاط مختلف عراق بپراکَنَد، لذا در سال 1353 عده‌ای از اعضای کمیته مرکزی از جمله عبدالله حسن‌زاده، ملارسول پیشنماز، سید رسول باب گوره، حسن رستگار و کریم نستانی را به شمال عراق و در منطقه تحت نفوذ بارزانی اعزام می‌کند. پس از عزیمت به آن منطقه، عبدالله حسن‌زاده از بارزانی اجازه گرفت تا در دو قریه دفتری دایر نماید. این اقدام موجب شگفتی عده‌ای از پیشمرگان بارزانی شد. یکی از آنها به نام حمه سور به حسن‌زاده دشنام داد و گفت: «شماها بعثی و خائن و جاسوس هستید و مدت‌ها با حکومت خونخوار عراق همکاری کرده‌اید و حالا برای جاسوسی به منطقه کُردنشین آمده‌اید.»[25]   توافق الجزایر

در اوائل اسفند سال 1354 در حاشیه اجلاس اوپک در الجزایر، با وساطت هواری بومدین، رئیس جمهور الجزایر، شاه ایران با صدام حسین، معاون حسن البکر، رئیس جمهور عراق دیدار کرد و توافقنامه‌ای را به امضا رساند و به اختلافات دو کشور بر سر اروند رود پایان داد. این توافقنامه به حمایت شاه از بارزانی برای ایجاد درگیری در عراق پایان داد.

حزب دموکرات کردستان عراق پس از توافق الجزایر پیوند خود را با رژیم عراق مستحکم‌تر ساخت. حزب دموکرات کردستان ایران هم برای جلب محبت رژیم عراق به هر کار ممکن دست زد و تا بدانجا پیش رفت که ملا رحمان فاتحی در جلسه‌ای که با حضور عبدالله حسن‌زاده برگزار شد گفت: «باید ایرانی‌هایی را که نسبت به دولت عراق بدبین هستند، به دولت بعثی عراق معرفی کرد.»[26]

عبدالله حسن‌زاده نیز به منبع ساواک به شماره 10312 می‌گوید:

ما باید با یکدیگر همکاری داشته باشیم و این همکاری باید بیشتر در زمینه کسب اطلاعات از ایران به نفع عراق باشد چون در حال حاضر دولت بعثی از ما حمایت کرده و برای افراد حزب حقوقی در نظر گرفته و همچنین کمک‌های زیادی به ما می‌نماید و هم اکنون نیز تعدادی از متواریان به دستور دولت عراق به قلعه دیزه آمده و یک لوژنه [=لجنه] حزبی به نام لوژنه مرکزی در قلعه دیزه تشکیل و هر متواری ایرانی که صداقت او مورد تأیید واقع گردد، می‌تواند عضو شود.

با قرارداد الجزایر به همه فعالیت‌های بی رمق حزب دموکرات کردستان ایران پایان داده شد و رابطه حزب با کردستان ایران به کلی قطع گردید.

خاموشی مطلق حزب دموکرات کردستان ایران و عدم ارتباط آن با داخل در شرایطی روی می‌داد که تدریجاً تحرکاتی در داخل کشور مشاهده می‌شد. از سال 1356 آرام آرام مردم بر ضد حکومت پهلوی اعتراضاتی را آغاز کردند. حزب دموکرات کردستان ایران در تحولات و رخدادهای منتهی به انقلاب بهمن ماه 1357 کاملاً غایب بود. عبدالله حسن‌زاده می‌نویسد: هنگامی که تظاهرات و اعتصاب‌ها در ایران بازتابی جهانی یافت، دولت عراق از حزب دموکرات کردستان ایران خواست یا از کشور عراق خارج شوند و یا اعضا و کادرهایش به عنوان پناهنده در آن کشور بمانند و دست از فعالیت و مبازات سیاسی بردارند. حزب به اعضای خود بازگشت به ایران را توصیه کرد ولی تنها فردی که بدون هیچ قید و شرط در بهار سال 57 به ایران بازگشت  سیدرسول دهقان بود.[27] برای اعضای حزب دموکرات کردستان فرو ریختن حکومت پهلوی فاقد اهمیت بود. آنان نه تنها تمایلی به شرکت در مبارزه بر ضد رژیم شاه نداشتند بلکه تمایلی هم به مشاهده فروپاشی آن رژیم نشان نمی‌دادند. به تعبیرعبدالله حسن‌زاده، «کمیته مرکزی حزب دمکرات که می‌بایستی در جرگه قیام و مبارزه می‌بود در گوش گاو خفته بود.»[28] آنان منتظر روزی بودند که بدون درد سر سهم خود را از انقلاب طلب کنند. زمانی که دیگر رفتن شاه قطعی شده بود و همه قرائن از فروپاشی سلطنت حکایت داشت عبدالرحمان قاسملو به ایران آمد و با مشاهده اوضاع بار دیگر به بغداد بازگشت تا شاید اعضای کمیته مرکزی را متقاعد کند که به ایران بازگردند و به صراحت می‌گفت: «قیام این بار چیز دیگری است، شاه حتماً رفتنی است و اگر ما به موقع نتوانیم به داخل کشور میان مردم خود بازگردیم سرمان بی کلاه می‌ماند.»[29] عبدالله حسن‌زاده با آنکه از برکشیدگان و شیفتگان قاسملو است ولی خاطره‌ای را نقل می‌کند که نشان می‌دهد قاسملو در نزد هم حزبی‌هایش شخصیتی فرصت‌طلب شناخته می‌شد. او می‌نویسد:

در جلسه‌ای که دکتر قاسملو بر بازگشت به ایران پافشاری می‌کرد، کاک حسن رستگار سرش را بیخ گوش من گذاشت و گفت: شاه کارش تمام شده. گفتم از کجا می‌دانی؟ جواب داد: این یارو [قاسملو] بو می‌کشد. حالا که از اروپا برگشته و این‌طور برای بازگشت به ایران اصرار دارد، مطمئنم شاه سقوط می‌کند.

حسن رستگار درست فهمیده بود. قاسملو بو کشیده بود و می‌دانست که رژیم شاه رفتنی است بنابر این می‌کوشید اعضای حزب را به بازگشت به ایران متقاعد سازد تا بعدها از انقلاب سهم خواهی کند اما اعضای حزب دموکرات کردستان ایران نتوانستند به موقع به داخل کشور و به میان مردم بازگردند ولی آنان سهم خواهی را حق خود می‌دانستند. سهم خواهی آنان از انقلاب، به جنگی تمام عیار برضد حاکمیت انقلابی و به نفع رژیم بعث عراق انجامید.

 

پی‌نوشت‌ها:


[1] غنی بلوریان، ئاله کوک، ص 102.

[2] اسناد ساواک، پرونده انفرادی غنی بلوریان، بازجویی به تاریخ 12 / 8 / 1338.

[3] غنی بلوریان، ئاله کوک، ص190.

[4] عمویی، محمدعلی، درد زمانه، ص150.

[5] محمود نادری، حزب دمکرات کردستان ایران، ص113-115.

[6]  غنی بلوریان، ئاله کوک، ص237.

[7] اسناد ساواک، پرونده انفرادی ملا احمد هموندی[شلماشی]، بازجویی به تاریخ خرداد 1347.

[8] محمود نادری، همان؛ ص127- 129 به نقل از بازجویی منتقم قاضی.

[9] محمود نادری، همان، به نقل از اسناد ساواک، پرونده انفرادی احمد توفیق، گزارش شماره 53819 / 255 به تاریخ 9 / 10 / 1344.

[10] اسناد ساواک، پرونده انفرادی عبدالله اسحاقی، گزارش شماره 16223 / 4ه‍ به تاریخ 25 / 11 / 1344.

[11] همان، گزارش شماره 39082 / 233، به تاریخ 26 / 12 / 1344.

[12] همان، گزارش شماره 34378314.

[13] محمود نادری، همان، ص152 به نقل از اسناد ساواک.

[14] عبدالله حسن‌زاده، نیم قرن تلاش و فعالیت، ص28. نشرالکترونیک.

[15] ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، همان، ص502.

[16] اسناد ساواک، پرونده هاشم اقل الطلاب، گزارش شماره 11517 / 12ﻫ؛ به تاریخ 29 / 10 / 1347.

[17] حسن‌زاده، همان، ص29.

[18] شوکت، حمید، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران (گفت وگو با کورش لاشایی)، ص127.

[19] همان، ص132.

[20] همان.

[21] همان، ص 146.

[22] اسناد ساواک، پرونده انفرادی احمد توفیق، گزارش به تاریخ 23 / 3 / 1350.

[23] همان، گزارش شماره 16220 / 4ﻫ، به تاریخ 6 / 3 / 1350.

[24] عبدالله حسن‌زاده، همان، ص42.

[25] اسناد ساواک، پرونده انفرادی عبدالله حسن‌زاده، گزارش شماره 1981 / ﻫ1، به تاریخ29 / 3 / 1353.

[26] همان، گزارش شماره 2825 / 17 / 4ﻫ، به تاریخ 20 / 5 / 1354.

[27] عبدالله حسن‌زاده، نیم قرن تلاش و فعالیت، ص74.

[28] همان.

[29] همان، ص75.

 

منابع:

1.‌ بایگانی اسناد ساواک مرکز بررسی اسناد تاریخی.

2.‌ برزویی، مجتبی، اوضاع سیاسی کردستان، تهران، نشر فکر نو، سال 1378.

3.‌ بلوریان، غنی، ئاله کوک، ترجمه رضا خیری‌مطلق، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، سال 1382.

4.‌ بولارد، ریدر، خاطرات سر ریدر ویلیام بولارد، ترجمه غلامحسین میرزا صالح، تهران، طرح نو، سال 1371.

5.‌ حسن‌زاده، عبدالله، نیم قرن تلاش و فعالیت، نشر الکترونیکی.

6.‌ حسنلی، جمیل، فراز و فرود فرقه دمکرات آذربایجان به روایت اسناد محرمانه و آرشیوهای اتحاد جماهیر شوروی، ترجمه منصور همامی، تهران، نشر نی، سال 1383.

7.‌ خاطرات آیت‌الله میرزا عبدالله مجتهدی، بحران آذربایجان (سال‌های 1324- 1325 ش)، به کوشش رسول جعفریان، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران، سال 1381.

8.‌ خاطرات نورالدین کیانوری، مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، سال 1371.

9.‌ شوکت، حمید، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران (گفتگو با ایرج کشکولی) تهران، نشر اختران، سال 1386.

10.‌ عمویی،محمدعلی، درد زمانه، تهران، انتشارات آنزان، سال 1377.

11.‌ فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، سال 1370.

12.‌ کندی، پال، ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ، مترجمان: محمد قائد شرفی، دکتر ناصر موفقیان، اکبر تبریزی، انتشارات وآموزش انقلاب اسلامی، تهران، سال 1371.

13.‌ کوچرا، کریس، جنبش ملی کُرد، ترجمه ابراهیم یونسی، تهران، مؤسسه انتشارات نگاه، سال 1372.

14.‌ محمود زاده، قادر، خاطرات زندگی پر ماجرای دکتر آسو(چهره مهاباد)، تهران، نشر هور، سال 1374.

15.‌ نادری، محمود، حزب دمکرات کردستان ایران، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، سال 1394.

 











































































عبدالله معینی 1346



سلیمان معینی



سلیمان معینی- عبدالله معینی



از چپ: علی عبدالله، میرزا محمد، اسماعیل شریف زاده و حسین رحمن



احمد توفیق



اسماعیل شریف زاده



سلیمان معینی



جسد سلیمان معینی



ملا مصطفی بارزانی و قادر شریف(هاشم اقل الطلاب)



ملا احمد شلماشی (ملا آواره)



عبدالرحمن قاسملو



 
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.