انتخابات در عصر پهلوی


18 آبان 1398


پس از انقلاب مشروطیت در سال 1324 ق مردم ایران برای اولین بار با مفهوم مشارکت سیاسی آشنا و در فرایندی مردم سالارانه به نام انتخابات شرکت کردند. از انتخابات مجلس اول تا تاکنون، ملت بزرگ ایران انتخابات فراوانی را تجربه کرده است که بسیاری از آن‌ها در رژیم پهلوی بوده و مشارکت مردم عملاً تأثیری در فرایند آن نداشته‌ است. در دوره‌ی پهلوی انتخابات صرفاً اقدامی سمبلیک برای بهره‌برداری تبلیغاتی از آن در سطح جهان بود و حضور یا عدم حضور مردم در نتیجه‌ی انتخاب نقشی نداشت. براساس مستندات باقی مانده از رژیم پهلوی در بسیاری از انتخابات اسامی نمایندگان مجلس پیش از شروع رأی‌گیری در اتاق‌های فکر مشخص می‌شد. وابستگی به کانون‌های مختلف قدرت اعم از داخلی و خارجی و وابستگی‌های مالی و سیاسی از عوامل مهم در تعیین نمایندگان مجالس سنا و شورای ملی به حساب می‌آمدند.

رضاخان در دوره‌ی زمامداریش علاوه بر انتصاب نمایندگان مجلس به دنبال محو این آخرین سنگر مردم‌ سالاری و مشروطیت نیز بود. در دوره‌ی سلطنت 16 ساله‌ی وی عملاً مجلس هیچ‌گونه نقشی در تحولات کشور نداشت و به محلی برای استفاده‌های مالی و سیاسی تبدیل شده بود. در دوره‌ی سلطنت محمدرضا پهلوی همین رویه جز در دهه‌ی بیست و اوایل دهه‌ی سی که وی چندان قدرتی نداشت، اعمال می‌گردید و نمایندگان مجلس از پرداختن به امور مهم و کلی کشور عملاً منع شده بودند. در دوره‌ی سلطنت پهلوی همه‌ی مظاهر دموکراسی از قبیل احزاب مستقل، مطبوعات آزاد و مجلس قدرتمند به سخره گرفته شده و گردانندگان این نهادها جز مجیزگویی شاه و تأیید اهداف و برنامه‌های وی عملاً هیچ نقشی در تحولات کشور نداشتند.

پیروزی انقلاب اسلامی ایران در بهمن ماه سال 1357 بسترهای برگزاری انتخابات آزاد را در اختیار مردم قرار داد و فصل جدیدی را در حیات سیاسی کشور گشود. در چهل‌ ساله گذشته با وجود همه‌ی فشارها و توطئه‌های داخلی و خارجی، ملت ایران به ‌صورت آگاهانه و آزاد همواره در انتخابات حضور پیدا کرده و از آن به عنوان میدانی برای تأیید مشروعیت نظام استفاده کرده‌اند. به جرأت می‌توان گفت انتخابات در جمهوری اسلامی تجلی‌گاه بصیرت سیاسی و پای‌بندی مردم به مردم‌ سالاری دینی است که در خاورمیانه بی‌نظیر می‌باشد.

 

نقش بیگانگان در انتخابات نمایندگان عصر پهلوی

رژیم پهلوی وابستگی زیادی به بیگانگان داشت؛ از یک طرف در پی تحقق منویات آنها بود و از سوی دیگر برای حذف ساختارهای سنتی ـ مذهبی کشور به تجربه‌های آنها نیاز داشت. رضاخان به کمک انگلستان سلطنت قاجار را منقرض و سلسله‌ی پهلوی را تأسیس کرد. وی در دوره‌ی سلطنتش علاوه بر دنبال کردن اهداف و برنامه‌های استعماری بیگانگان از قبیل کشف حجاب و بر هم زدن ساختارهای دینی و ملی، مجلس شورای ملی را نیز به نهادی ضعیف که کوچکترین نقشی در تحولات کشور نداشت تبدیل کرد. وی در شهریور 1320 همان‌گونه که بنابر اراده‌ی بیگانگان به سلطنت رسیده بود، از سلطنت کنار رفت.

نقش انگلستان در ادامه‌ی سلطنت محمدرضا پس از شهریور 1320 چنان برجسته بود که وی همواره خود را در برابر قدرت آنها مرعوب و ضعیف تصور می‌کرد. این احساس به حدی در محمدرضا پهلوی مکنون شده بود که بقاء و فنای خود را منوط به اراده‌ی بیگانگان می‌دانست. در خاطرات سولیوان و پارسونز سفرای آمریکا و انگلستان می‌بینیم که محمدرضا در اوج حرکت انقلابی مردم ایران، برای برون ‌رفت از طوفان انقلاب خود را نیازمند بیگانگان می‌دانست و همواره از آنها تقاضای کمک و راهنمایی می‌کرد، این مسأله چنان در ذهن و ضمیر وی و اطرافیانش ریشه دوانیده بود که رادیوی بی.بی.سی را مسوول اصلی وقوع انقلاب اسلامی در ایران می‌دانستند و در ملاقات‌های «ژنرال‌ هایزر» با سران ارتش از وی تقاضای تعطیلی این شبکه‌ی خبری را می‌کردند. با چنین روحیه‌ای قطعاً در طول سلطنت پهلوی کسانی می‌توانستند به محافل قدرت و ثروت نزدیک شوند که با دولت‌های خارجی ارتباط نزدیکی داشته باشند. در اسناد می‌بینیم که نزدیکی به بیگانگان نه تنها عملی زشت و ضد ملی محسوب نمی‌شود بلکه به نوعی مایه تفخر و حتی وسیله‌ای برای ارعاب رقبا نیز به حساب می‌آید. حسین فردوست در این مورد می‌نویسد:

«در این دوران، در میان افسران نفوذ آمریکا بسیار زیاد شد و تنها عده معدودی مانند مبصر و نصیری و معتضد طرفدار جدی سیاست انگلستان (در عین رابطه با آمریکا) بودند. در میان افسران نیز یک تیپ نو پدید شد که کاملاً طرفدار آمریکا بودند و قبلاً وابستگی به انگلیس نداشتند، مانند: خسرو داد(سرلشکر)، ربیعی(سپهبد)، حبیب‌اللهی(دریابان)، ازهاری (ارتشبد)، یارمحمد صالح (سپهبد)، سیوشانس(سپهبد، زرتشتی بود). این تیپ نو آمریکایی رسمشان این بود: حداکثر همکاری با آمریکاییان و به‌ خصوص مستشاران نظامی و دعوت آن‌ها به خانه‌هایشان و دعوت متقابل مستشاران از این افراد به خانه‌هایشان یا به باشگاه‌هایشان، روزها هم با یکدیگر ملاقات دائم داشتند. این رویه عادی شده بود و قبحی نداشت و همه‌ آن را به عنوان یک وضع طبیعی پذیرفته بودند» (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، فردوست، جلد 1، صفحه 288)

موقعیت مستحکم و خاصی که دولت‌های خارجی خصوصاً آمریکا و انگلیس در ایران داشتند، چنین اقبالی به جانب آن‌ها را نیز ایجاب می‌کرد؛ چرا که رسیدن به مراتب بالای قدرت و سرعت از طریق آنها راحت‌تر بود. در اسناد ساواک می‌بینیم که جنگ قدرت در میان طرفداران سیاست آمریکا و انگلیس در ایران در احزاب فرمایشی رژیم نیز به شدت در جریان بوده و هرکدام در صدد حذف دیگری و به قدرت رساندن طرفداران خود بوده‌اند. «حزب مردم» و «ملیون» که در اواسط دهه‌ی سی به وسیله‌ی دو تن از مهره‌های وابسته به انگلستان به نام‌های « اسدالله علم» و «منوچهر اقبال» و به توصیه‌ی آمریکایی‌ها تأسیس شدند، نه تنها برآمده‌ از نیت بیگانگان برای آرام کردن فضای پس از کودتای 28 مرداد 1332 بودند، بلکه تجلی‌گاه اراده‌ی انگلستان و آمریکا در تحولات سیاسی ایران نیز محسوب می‌شدند. در اوایل دهه‌ی چهل و با به قدرت رسیدن کندی در آمریکا دموکرات‌ها که به دنبال حفظ متحدین خود از خطر کمونیست بودند به تدریج گروهی از تکنوکرات‌های جوان را که سابقه‌ی وابستگی به انگلستان داشتند را مورد حمایت قرار داده و سیاست‌های خود را در ایران از طریق آنها اجرا ‌کردند. تشکیل «کانون مترقی» برآمده از این تغییر فرایند سیاسی در ایران بود. کسانی چون «حسنعلی منصور»، «امیرعباس هویدا»، «جمشید آموزگار» و ... از جمله‌ افراد وابسته به آمریکا بودند که به تدریج توانستند قدرت را در کشور قبضه کنند. کانون مترقی کمی بعد به « حزب ایران نوین» که یکی از مرکز اعمال نفوذ آمریکایی‌ها‌ بود، پیوست. انتقال قدرت انگلیس به آمریکا در ایران در فرایندی برنامه‌ریزی شده و آرام صورت گرفت و برای مدت‌ها درک آن برای کسانی که از مسائل پشت پرده بی‌اطلاع بودند، چالشی بزرگ محسوب می‌شد. در اسناد ساواک می‌بینیم که در «حزب ایران نوین» بین طرفداران انگلیس و آمریکا رقابتی شدید برای کسب قدرت در حزب جریان بوده است. این انتقال قدرت اگرچه در میان چهره‌های اصلی به صورتی توافقی حاصل شده بود، اما برای بدنه‌ی حزب موضوع پوشیده مانده بود، به همین‌خاطر می‌بینیم که چهره‌های قدیمی وابسته به انگلستان برای مدت‌ها در صدد احیای قدرت ضعیف شده‌ی انگلستان در برابر قدرت رو به تزاید آمریکا در ایران هستند. در اسناد ساواک روند ظهور طرفداران آمریکا بارها بیان شده است. در سندی آمده است:

« ... سفیر آمریکا با دستورالعمل تازه‌ای وارد شد و به حضور شاهنشاه شرفیاب گردید و بلافاصله گروه مترقی منصور تشکیل گردید که همه از جوانان و پیران طرفدار آمریکا بودند و بلافاصله این دفتر و این گروه وابسته به دفتر اختصاصی شاهنشاه اعلام شد. خلاصه انتخاباتی صورت گرفت و حزب ایران نوین به وجود آمد. حال این پروفسور پوپ [از اعضای سازمان سیا] به زودی به ایران خواهد آمد و سفر آن را نمی‌توان بی‌اهمیت دانست.» (حزب ایران نوین، ج 2، ص 45، مرکز بررسی اسناد تاریخی)

حسین فردوست از شخصیت‌های قدرتمند رژیم پهلوی در تحلیلی منطقی در مورد انتقال قدرت انگلستان به آمریکا در منطقه می‌نویسد:

«می‌توان نتیجه گرفت که در دوران محمدرضا (پس از کودتا) تعدادی طرفدار انگلیس ماندند و فی‌الواقع برای آمریکا کار می‌کردند، تعدادی را انگلیس به طرف آمریکا سوق داد و تعدادی هم مستقیماً به آمریکا وصل شدند بدون سابقه کار برای انگلیسی‌ها. بنابراین در این دوران انگلیس دیگر حاکم مطلق ایران نیست، بلکه بهتر است گفته شود یک‌ طرف معامله و شریک آمریکاست که در تحکیم مواضع آمریکا ذی‌نفع است زیرا خود به تنهایی قدرت حفظ امنیت منطقه را ندارد و این آمریکاست که چنین نیروی مالی و نظامی دارد، بنابراین هرچند آمریکا و انگلیس تفاوت منافعی دارند، که البته قابل گذشت و حل و فصل است، ولی اصل رابطه آنها اتحاد کامل در خاورمیانه است... » ( فردوست، پیشین، ص288 ـ 289)

براساس اسناد موجود قدرت‌های بزرگ در دوره‌ی پهلوی از هر فرصتی برای تحقیر شاه و نشان دادن قدرتشان استفاده می‌کردند. درخواست‌های ملتمسانه‌ی رضاخان به عوامل انگلستان در شهریور 1320 و رفتار «مستر ترات» جاسوس کارکشته‌ی انگلیس با محمدرضا در روزهای پرالتهاب پس از خروج رضاخان از ایران و یا حتی پرخاش‌ « هایزر» به شاه برای خروج از ایران در دی 1357 همگی نشان ‌دهنده‌ی وابستگی مطلق رژیم پهلوی به بیگانگان است. در اسناد ساواک بارها دیده می‌شود که رجال وابسته به غرب خصوصاً انگلستان، با تأکید بر این وابستگی درصدد تهدید شاه و دیگر چهره‌های رژیم هستند. فردوست ماجرایی را روایت می‌کند که به خوبی قدرت انگلستان در ایران را نشان می‌دهد. وی در خاطراتش می‌نویسد:

«مصباح‌زاده فرد بسیار مقام‌پرستی بود. یکبار دیگر به من مراجعه کرد و خواستار شد که از بندرعباس وکیل شود (برای دوره چهاردهم) به محمدرضا گفتم و گفت که به فرمانده ژاندارمری بندرعباس دستور لازم را بده. مصباح‌زاده رفت و فرمانده ژاندارمری را ـ که یک سرهنگ بود ـ نزد من آورد. گویا قبلاً او را دیده بود و روابط خوبی داشتند. به سرهنگ فوق گفتم که دستور اعلیحضرت است که به ایشان کمک کنید تا رأی بیاورد. سرهنگ هم گفت: «اطاعت می‌شود!» ولی ظاهراً همان موقع سفارت انگلیس فرد دیگری را کاندید کرده بود [عبداله گله‌داری] و مصباح‌زاده موفق نشد. ولی در دوره‌های بعد با توصیه محمدرضا توانست به مجلس راه یابد.»

این ماجرا نشان می‌دهد که دولت انگلستان دو هدف را دنبال می‌کرده است: نخست، یادآوری این موضوع به محمدرضا و دربار که قدرت آنها بسیار بیشتر از دربار و شاه است. دوم، به کسانی چون مصباح‌زاده، فردوست و دیگران ... بفهماند که تنها راه رسیدن به قدرت و ثروت از مجاری آنها قابل تحقق است. قطعاً این رویداد و رویداد‌های مشابه به تدریج در ذهن رجال پهلوی این واقعیت را می‌نشاند که تنها راه پیشرفت، قرارگرفتن در موازین و چارچوب‌های تعریف شده از سوی بیگانگان است.

کریم سنجابی نیز در خاطراتش داستان مشابهی را بیان می‌کند. در چنین سیستمی قطعاً اشخاص مستقل، مذهبی و وطن‌پرست، هرگز قادر به ترقی نبوده و به سرعت حذف می‌شدند. از مهمترین آوردگاه‌های زورآزمایی و تجلی قدرت بیگانگان در عصر پهلوی انتخابات بود، صرف ‌نظر از ماهیت پوشالی انتخابات‌، در عرصه‌ی میدانی فرصتی ایجاد می‌شد تا مراکز قدرت توان خود را به رخ همدیگر بکشند. بی‌شک قدرت‌های خارجی بیشترین وزن و نیرو را در این آوردگاه داشتند و نمایندگان آنها با سهولت بیشتری به مجالس تشریفاتی رژیم پهلوی راه می‌یافتند.



 
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.