والاحضرت‌های فراری خاندان پهلوی!!


05 آبان 1399


خاندان پهلوی در طول پنج دهه حکومت در ایران به دلایل مختلف سه بار با فرار و آوارگی مواجه شد. اولین جلای وطن در سال 1320 ه‍ ش بود، زمانی که متفقین ایران را اشغال کردند و ادامه حکومت رضاخان را به صلاح ندانستند. به همین دلیل فرزندش ـ محمدرضا ـ را به جایش نشاندند و او را به تبعیدی بی‌بازگشت به کشور افریقای جنوبی گسیل داشتند. رضاخان در سال 1324 در تبعید مرد و در سال 1327 جسد مومیایی شده او را به ایران بازگرداندند و پس از تشییع جنازه در شهر ری دفن کردند.

دومین آوارگی برای این خاندان در اوایل دهه سی پس از ملی شدن صنعت نفت ایران و روی کار آمدن دکتر محمد مصدق اتفاق افتاد. شاه و درباریان که ایران را تیول خود می‌دانستند، بر تمام شئون سیاسی و اجتماعی کشور چنگ انداخته و از کلیه شریان‌های اقتصادی حداکثر بهره را می‌بردند. با استقرار دولت ملی، کارشکنی و سنگ‌اندازی در مقابل کارگزاران جدید با هدایت دربار و تمام ذینفعان سابق آغاز شد به نحوی که توان مجریان را به طاق رساند و مجبور به تبعید چند تن از درباریان از جمله آنان ملکه مادر ـ تاج‌الملوک ـ  خواهران شاه  شمس، اشرف، فاطمه و برادران شاه به خارج از کشور شدند.

اگر چه در زمان تبعید حقوق ماهانه و سایر مزایا برای آن‌ها ارسال می‌شد ولی عادت به هرزگی و هزینه مبالغ نجومی و افسار گسیخته باعث شده بود که دخل و خرجشان با هم تطبیق نداشته باشد لذا داستان بی‌پولی و درماندگی درباریان در تبعید در جای خود داستانی خواندنی در تاریخ است.

سومین و آخرین این فرار و آوارگی با تحولات نهضت اسلامی و قیام سراسری مردم در سال 1357 روی داد. در نیمه این سال که حرکت مردم مسلمان ایران سنگرهای رژیم پهلوی را یکی پس از دیگری فتح می‌کرد و انقلاب به روزهای اوج خود نزدیک می‌شد، شاه و درباریان چاره‌ای جز فرار نداشتند. در پاییز این سال محمدرضا شاه برای مصون ماندن جان ولیعهد و سایر فرزندانش در بحران‌های پیش رو آنان را به آمریکا فرستاد. برادران و خواهرانش نیز به تدریج عزم فرنگ کردند. در ادامه این روند شاه و فرح نیز در 26 دی به بهانه استراحت به خارج از کشور رفتند. فراریان جملگی از خارج چشم به تحولات داخل داشتند تا پس از بازگشتِ آرامش و امنیت به کشور، بازگردند و برای دهه‌ها به سیاق مألوف به حاکمیت خود ادامه دهند و برای گرفتن انتقام از ملت، تجربه‌هایی را که در کودتای 1332 آزموده بودند، بکار بندند.

غلامرضا پهلوی فرزند رضاشاه و توران امیرسلیمانی و برادر ناتنی شاه از جمله افراد خاندان پهلوی بود که چند ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی از کشور گریخت.

سند زیر شنود ساواک از مکالمات غلامرضا پهلوی و سایر افرادی است که با عباس گیلانشاه[1] رئیس دفتر غلامرضا که مظنون به جاسوسی برای دستگاه اطلاعاتی شوروی بود، به صورت تلفنی انجام پذیرفته است. در این مکالمات بیشترین نگرانی غلامرضا پهلوی اموال منقول و غیرمنقول اعم از املاک، دارایی‌ها و مستغلات و کارخانه‌هایش می‌باشد!

همچنان ‌که در بالا گفته شد، این سند مکالمه افراد دیگری نیز با گیلانشاه آمده است که در جای خود جالب و قابل استفاده است.

سند دارای تاریخ نیست ولی از گفتگوها چنین بر می‌آید که قبل از 20 آذر 1357 (یعنی عاشورای همان سال) انجام گرفته است.

*****

درباره: آقای عباس گیلانشاه رئیس دفتر والاحضرت شاهپور غلامرضا

برابر اطلاع واصله نامبرده با عوامل سرویس KGB در ارتباط بوده است. لذا به منظور شناسایی کامل وی و پی‌گیری عملیات اقدامات زیر صورت گرفت.

1- تلفن محل سکونت سوژه تحت کنترل قرار گرفت.

2- تلفن محل کار سوژه تحت کنترل قرار گرفت.

3- محل سکونت سوژه شناسایی شد.

لکن به علت عدم امکانات با توجه به وضع حاضر کلیه اقدامات متوقف گردید.

 

*****

 

از: اداره کل هشتم 810                                 به: تیمسار ریاست ساواک

 

درباره: کنترل تلفن محل سکونت آقای عباس گیلانشاه رئیس دفتر والاحضرت شاهپور غلامرضا پهلوی

محترماً به استحضار عالی می‌رساند: با توجه به سوء‌ظنی که در مورد ارتباط وی با سرویس اطلاعاتی شوروی وجود دارد، تلفن منزل مشارالیه از تاریخ 16 / 8 / 57 تحت کنترل قرار گرفته و نکات مهم و حائز اهمیت آن به شرح زیر از نظر عالی می‌گذرد:

والاحضرت شاهپور غلامرضا با سوژه تماس گرفت. سوژه پرسید: والاحضرت! در لندن تشریف دارید؟

والاحضرت: نه من در پاریس هستم؛ ولی فردا می‌روم برای شکار به آلمان. خواستم ببینم اوضاع چطوره؟

سوژه: اوضاع حالا خیلی بهتره؛ ولی دفتر شهر خزانه را به کلی آتش زدند. اتومبیل‌ها را هم آتش زدند.

والاحضرت: وضع کارهای من چطوره؟ منظورم کارخانه.

سوژه: کارخانه وضعش خوب است. طرف مایل است به همان مبلغی که قبلاً بود، اجاره بکند؛ ولی گفتم مالیات را باید او بدهد.

والاحضرت: مگر نمی‌کند؟

سوژه: چرا اجاره می‌کند ولی می‌خواست مالیات را ما بدهیم، ولی قبولاندم که خودش بدهد.

والاحضرت: خوب در آتش‌سوزی‌ها اسناد و این‌ها هم سوخته؟

سوژه: یک مقدار دفاتر سوخته ولی اسناد مهم در گاوصندوق بوده و طوری نشده. انشاءالله که با روی کار آمدن حکومت جدید این لوطی‌بازی‌ها تجدید نشود.

والاحضرت: وضع کاخ و این‌ها که مرتب است؟

سوژه: بلی کاخ مرتب است. بنده خودم رفتم سرکشی کردم.

والاحضرت: اگر چند روز هم شده من باید بیایم یک خرده به کارها رسیدگی کنم.

سوژه: حتماً والاحضرت. خیلی ضرورت دارد. مخصوصاً حالا فکر می‌کنم تا هفت هشت روز دیگر وضع به کلی تغییر کند.

والاحضرت: انشاءالله بهتر می‌شود، خداحافظ.

شخصی به نام عباس دادور با آقای گیلانشاه تماس گرفت و گفت شنیدم خادمی را کشتند.

سوژه: گفتند که خودکشی کرده.

دادور: نه بابا زنش تعریف کرد که سه نفر آمدند و گفتند با تیمسار کار دارند به محض ورود به حیاط با هفت تیز زدند تیمسار را کشتند و فرار کردند.

سوژه: نشناخته که چه کسانی بودند؟

دادور: نه نشناخته است.

آقای معینیان با سوژه تماس گرفت و پرسید والاحضرت در لندن هستند؟

سوژه: قربان دیشب به من تلفن فرموده بودند، گفتند که می‌روند آلمان.

آقای معینیان: من می‌خواستم که شما دسترسی پیدا کردید به ایشان اطلاع بدهید که فرموده‌اند هیچ‌کدام از والاحضرت‌ها که در مسافرت هستند به تهران برنگردند.

سوژه: بلی قربان.

آقای معینیان: مخصوصاً فردا صبح به ایشان اطلاع بدهید.

سوژه: چشم.

سوژه با تیمسار جهانبانی تماس گرفت و اوامر اعلیحضرت را به اطلاع ایشان رسانید و گفت اگر با شما زودتر تماس گرفتند، اوامر را ابلاغ فرمایید. سپس پرسید اوضاع چطوره؟ چرا روزنامه‌ها انتشار پیدا نمی‌کنند.

تیمسار: اوضاع مثل اینکه آرام‌تر است روزنامه‌ها را هم توقیف کرده‌اند؛ چون باعث اغتشاش مملکت شده بودند.

تیمسار اشرفی با سوژه تماس گرفت، پرسید: چه حال، چه خبر؟

سوژه: والله حالی نمانده که این شازده هم ما را گذاشته و رفته و تمام دردسرش گردن ما افتاده، باید جوابگوی تمام کثافتکاری‌ها باشم. من نمی‌دانستم چه کثافت‌کاری‌ها کرده، الان ما افتاده‌ایم تو دردسر.

تیمسار اشرفی: شنیدم که در پاریس یک کتک مفصلی [به او] زده‌اند.

سوژه: من هم شنید[ه‌ا]م ولی من خوشحال هستم که وارد هیچ‌کدام از شرکت‌ها و کارهایش نشده‌ام.

تیمسار: خوب کاری کرده‌ای.

سوژه: ببینیم چکار باید کرد. به دارایی این‌ها هم رسیدگی می‌کنند. این کار تمام بشود بعد تحویل بدهیم و به سلامتی برویم.

والاحضرت با سوژه تماس گرفت و گفت: طهماسبی بسته‌ای برای شما می‌آورد که محتوی سه نامه است که یکی برای اعلیحضرت است، خواستم بدهی. خوب دیگه چه خبر؟

سوژه: عرض کنم خبر تازه‌ای نیست. فعلاً هم امنیتی هست ولی شایعه است که برای روز عاشورا یک عده می‌خواهند اخلال کنند.

والاحضرت: خوب باید دولت مراقب باشد.

سوژه: البته مراقبت دارند. قربان آقای خزانه به من گفت بلیطی تهیه بشود برای والاحضرت منیژه برای نیویورک.

والاحضرت: بلی تهیه بکنید؛ البته با استفاده از 40 درصد تخفیف. ضمناً گویا یکی حاضر شده زمین تبریز را بردارد.

سوژه: بلی عرض کنم که آن‌ها پول برای ما فرستادند، ولی نگرفتیم تا انشاءالله آن چیز بگذرد.

والاحضرت: بلی طوری باشد که قبول کند و پول زمین را به من بدهد اگر این طور بشود، راحت می‌شویم.

سوژه: بلی انشاءالله به فروش برود بهتر است.

والاحضرت: از هنرور چه خبر؟

سوژه: هنرور گوسفندها را که هشتصد تا بوده برده جای دیگر؛ نمی‌شد دیگر آنجا نگهدارد. جنجالی به پا شده بود.

والاحضرت: خوب اجاره می‌کرد. آخر آنجا منافعی خرج شده بود، باید پولش را پس بگیرد به هر حال می‌توانست یک کاری بکند.

سوژه: والاحضرت! هیچ کارش نمی‌شد کرد، وضع عوض شده منابع طبیعی هم اجازه نمی‌دهد. من محمد را فرستادم پیش امیرفیض (وکیل والاحضرت) چون از بازرسی هم می‌آمدند آنجا خوب نمی‌شد. اگر آثاری از این باقی می‌ماند مصلحت را در این دید که موضوع را به نحوی خاتمه دهد. گوسفندها را بردند یک جای مطمئنی نگهداشته‌اند.

والاحضرت: در هر حال اگر آب و خوراک ندارند، بفروشند. آن وقت کار کلاله چطوره؟

سوژه: می‌گویند خوب است و پنبه‌ها را هم برداشت کرده‌اند و کارخانه هم کار می‌کند.

والاحضرت: خیلی خوب شما تا این کارها و بازرسی‌ها تمام نشده محکم بنشینید و کارتان را انجام دهید. خداحافظ.

سوژه: خدمت خانم ملک‌توران و والاحضرت منیژه عرض بندگی دارم.

والاحضرت: خیلی ممنونم. خداحافظ.

آقای خزانه (یکی از مباشرین والاحضرت) از خارج با سوژه تماس گرفت و گفت: شنیدم لیستی منتشر شده و شما هم 22 میلیون تومان از کشور خارج کرده‌اید. شما که ندارید همچون پولی!

سوژه: این‌ها را توده‌ای‌ها انتشار داده‌اند و صحیح نیست و الان هم دارند رسیدگی می‌کنند.

خزانه: من الان با والاحضرت صحبت کردم گفتند که تقاضا کرده بود یک هفته بیاید آنجا چطور شد؟

سوژه: هنوز همان‌طوری مانده، یک هفته نمی‌تواند، اگر بیاید 24 ساعت می‌آید بعد هم باید برود.

خزانه: قبول شده؟

سوژه: نه هنوز قبول نشده. اصولاً اینجا خیلی برعلیه‌اش صحبت‌ها هست و ممکن است ناراحتی برایش داشته باشد. در هر صورت آرام نیست. شاهپور هم بخواهد بیاید باید یکشب بدون اینکه کسی بفهمد بیاید بماند و بعد هم بزند بچاک.

خزانه: آمدن تو چطور روشن نشده؟

سوژه: نه هنوز روشن نشده، بگذار کار شاهپور تمام بشود، بعداً من می‌آیم دو سه ماهی آنجا می‌مانم به طور کلی ول می‌کنم دیگر عطایش را به لقایش می‌بخشم.

مراتب جهت استحضار عالی به عرض می‌رسد.

 

 

 

پی‌نوشت:


[1] . عباس‌ گیلانشاه فرزند ابوالفتح گیلانشاه (نـظم السـلطنه) در سال 1286 ه‍ ش در تهران متولد شد. پس ازطی تحصیلات‌ متوسطه و دوره دانشکده افسری در سال 1318 به دستور‌ رضاشاه، منشی ولیعهد (محمدرضا پهلوی) گردید و در سال‌ 1323 به رئیس دفتری فوزیه، ملکه وقت منصوب و از سال 1328 رئیـس دفـتر غلامرضا پهلوی گردید و با حفظ سمت‌ عضو شورای‌ عالی‌ هواپیمایی، آجودانی شاه و مدیرکل وزارت دربار شد. گیلانشاه در طول دوران خدمت خود به پهلوی‌ها چند نشان با درجات مختلف دریافت کرد و در سـمت وکـیل غـلامرضا پهلوی در کلیه‌ مراحل‌ با او هـمراهی نـمود. در فـهرستی‌ که تحت عنوان انتقال‌دهندگان ارز به خارج از کشور قبل از پیروزی انقلاب اسلامی منتشر شد، نام وی‌ به‌ عنوان انتقال‌دهنده 22 میلیون تومان‌ به‌ چـشم مـی‌خورد. همین موضوع در شنود تلفنی حاضر از طرف مباشر غلامرضا پهلوی به نام خزانه مطرح می‌شود ولی گیلانشاه آن را رد کرده و نشر این مطالب را به توده‌ای‌ها نسبت می‌دهد. گیلانشاه مظنون به همکاری با کا.گ.ب شوروی بود. وی بـا پیروزی انقلاب اسلامی به خارج از کشور گریخت.







شاه و فرح در فرودگاه مهرآباد- 26 دی 1357





بازتاب فرار شاه در روزنامه ها



بازتاب فرار شاه در روزنامه ها


 
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.