جرمی به نام کتابخوانی در رژیم استبدادی پهلوی
20 آبان 1399
بیشک دوره پهلویها در ایران دوره انحطاط دینی، علمی، اخلاقی، سیاسی و ملی بود. این ادعا برآمده از بغض، غرض و کینه به پهلویها نیست بلکه مدارک فراوان و آمارهای رسمی و اسناد به جا مانده گویای این واقعیت است. تنها نگاهی به آمار انتشار کتاب، مجلات و روزنامهها که یکی از ارکان پیشرفت علم و آگاهی عمومی و تخصصی است، نشانگر گوشهای از این واقعیت دردناک است.
بر اساس آمار، در سال 1316 تنها 233 عنوان کتاب در کشور چاپ میشد و این عدد در آخرین سال سلطنت رضاخان کمتر هم شد و به 201 عنوان کتاب تقلیل یافت.
سال | 1316 | 1317 | 1318 | 1319 | 1320 |
عنوان | 233 | 255 | 219 | 221 | 201 |
با برکناری رضاخان و روی کار آوردن محمدرضا توسط انگلستان، هر چند تعداد کتابهای منتشره اندکی افزایش یافت ولی این افزایش با توجه به تعداد افزایش جمعیت و افزایش باسوادانِ کشور و پیشرفتهای علمی جهان در واقع نوعی سقوط و افول در این حوزه تلقی میگردد.
جدول زیر آمار کتابهای منتشره طی سالهای 1321 تا 1332 را از دو مأخذ متفاوت نشان میدهد.
سال | 1321 | 1322 | 1323 | 1324 | 1325 | 1326 | 1327 | 1328 | 1329 | 1330 | 1331 | 1332 |
عنوان | 141 | 111 | 200 | 215 | 273 | 250 | 318 | 369 | 358 | 414 | 335 | 319 |
عنوان | 286 | 193 | 328 | 328 | 310 | 369 | 313 | 505 | 308 | 538 | 480 | 382 |
طی سالهای بعد از کودتای 28 مرداد 1332، هرگونه فعالیت سیاسی مخالف رژیم عملاً ممنوع شد و بسیاری از نویسندگان سیاسی منتقد از ترس تعقیب و مجازات سکوت کردند. جداول زیر فراوانی کتابهای منتشر شده در سالهای 1333 تا 1349 را نشان میدهد.
سال | 1333 | 1334 | 1335 | 1336 | 1337 | 1338 | 1339 | 1340 | 1341 |
عنوان | 545 | 792 | 561 | 684 | - | 485 | 568 | 587 | 803 |
سال | 1342 | 1343 | 1344 | 1345 | 1346 | 1347 | 1348 | 1349 |
عنوان | 751 | 1048 | 1752 | 2137 | 3169 | 3621 | 4709 | 4359 |
در این دوران ساواک به عنوان بازوی قدرتمند رژیم پهلوی بر انتشار کتاب تسلط پیدا کرد و به عنوان نهادی امنیتی و اطلاعاتی با وظایف و عملکردهای وسیعی چون سرکوب مخالفان و کنترل هرگونه اعتراض یا انتقاد، فضا را در دست گرفت.[1]
مقام معظم رهبری به عنوان عالمی برجسته که در روند اجتماعی، سیاسی، علمی و فرهنگی جامعه از دوره نوجوانی حضور داشت، بیانات گرانبهایی در این خصوص دارد که ما بخشهایی از آن را در زیر میآوریم:
«وقتی یک کشوری در سراشیبی انحطاط اجتماعی یا سیاسی یا فنی واقع میشود مهمترین ضایعهیی که برای کشور پیش میآید این است که سرمایههای کشور به کار گرفته نمیشود؛ این طبیعی دوران انحطاط است. ما در یک دوران تقریباً صد ساله، انحطاط بسیار تأسفباری را گذراندیم. این دوران از اواسط دورهی قاجار آغاز میشود تا پایان دورهی پهلوی؛ یعنی حتی در دورهی پهلوی هم که دورهی مدرنیزاسیون ایران طبق نگاه خود متولیان دولتی و روشنفکرهای آن روز است، متأسفانه ما در سراشیب انحطاط حرکت کردیم. چرا میگوییم انحطاط؟ شاید اوایل دورهی قاجار هم ما خیلی هنر بزرگی در زمینههای مختلف علمی و صنعتی نشان ندادیم اما من آن را دوران انحطاط نمیگویم؛ دوران انحطاط، مربوط به اواسط دورهی قاجار و بعد است. چرا؟ چون این دوران، دورانی است که ملت ایران از حرکت طبیعی خود ـ که گاه سرعت میگرفت، گاه دچار بُطئ و کندی میشد ـ کنار افتاد یعنی افسون شد. یک ملت همیشه پیشتاز نیست. یک ملتِ با استعداد گاهی به خاطر عوامل مختلف، پیشروی و سرعت و شتاب دارد گاهی هم کندی دارد اما یک وقت یک ملت افسون میشود، این افسون تحقق پیدا کرد. افسون در مقابل چه چیزی؟ در مقابل یک موجود تازه نفسِ زندهی نگاه کنندهی به مسائل جهان به صورت ریز و کلان؛ و آن، تمدن صنعتی و پیشرفت علمی غرب بود. این موجود با نگاهِ تصرف جهان به میدان آمد لذا برای خودش مفید شد ولی برای دنیا مایهی زیان شد. تا یک برههی طولانی از زمان، مثل بختکی افتاد روی ملتهای غافلی از قبیل ملت ما و ملتهای آسیا و آفریقا و نقاط دیگری از جهان؛ نگذاشت اینها حرکت طبیعی خود را ـ که گاهی شتاب داشت و گاهی کُند بود ـ ادامه دهند؛ اینها را افسون کرد.
از اواسط دورهی قاجار نشانههای پیشرفت اروپایی در کشور ما به تدریج شروع کرد ظاهر شدن. روشنفکران ما کسانی بودند که به اروپا میرفتند یا نوشتههای آنها را میخواندند لذا با پیشرفتهای آنها آشنا میشدند و خود را در مقابل آنها ناتوان و حقیر میدیدند. این حرفِ تکرار شدهیی است از طرف روشنفکرهای صدر مشروطه، که ما فقط و فقط باید دنبال غربیها راه بیفتیم و به هرچه آنها میگویند، در همهی شؤون زندگیمان عمل کنیم. این حرفی که از تقیزاده و دیگران نقل شده و واقعیت هم دارد. اینها میگفتند ما باید صددرصد به نسخهی آنها عمل کنیم تا پیش برویم یعنی مجال ابتکار، ابداع، خلاقیت و نگاه بومی به مسائل علمی و صنعتی مطلقاً در محاسبهی اینها نمیگنجید. این را از این طرف حساب کنید؛ حالا طرف مقابلی که ما توصیه میشدیم به اینکه از او تبعیت کنیم، چیست؟ همان انقلاب صنعتی و انقلاب علمی و پیشرفت علمییی است که نگاهش فقط محدود به چارچوب کشور خود نمیشود؛ بلکه به دنیا به چشم یک ذخیره و یک انبار بزرگ که باید از آن استفاده کند و ببلعد تا اینکه بتواند حجم خودش را بیشتر کند و خود را توسعه دهد، نگاه میکند. این زمانی که من اشاره میکنم، زمانی است که بیش از صد سال از شروع استعمار گذشته بود؛ یعنی پرتغالیها، اسپانیاییها، انگلیسیها، هلندیها و بخشهای مختلف اروپا به مناطق ثروتمندِ دست نخوردهی دنیا، از جمله منطقهی ما، منطقهی اقیانوس هند، شبه قارهی هند، اندونزی، آفریقا و بقیهی مناطق گوناگون دست انداخته بودند و آن ثروتهای عجیب و دست نخورده را پیدا کرده بودند... وقتی در ایران، متفکرِ عالمِ سیاسی ما میگوید ما باید صددرصد کوچک ابدال غربیها و دنبالهروِ آنها شویم، چه وضعی پیدا میکنیم؟ اگر آن طرفی که ما میخواستیم کوچک ابدال و نوچه و دنبالهروِ او بشویم، انسان منصف و موجود عادلی بود و قصد تجاوز و تعرض نداشت، خیلی خوب بود؛ اما طرف مقابل ما کی بود؟ آن موجود متعرض، متجاوز و نگرندهی به گسترهی عظیم جهانی با عنوان یک انبار مواد رشد و تعالی زیستی؛ ما شدیم کوچک ابدالِ او. او هم وارد شد و علم و صنعت خودش را به ما نداد؛ ما را تربیت علمی و فرهنگی نکرد، مثل استاد دلسوزی که شاگرد را تربیت میکند؛ ما در دوران نوسازی علمی و صنعتی ایران و به قول آقایان، دوران مدرنیزاسیون ـ که بنده از اینگونه تعبیرات خوشم نمیآید ـ شدیم مثل یک کارگر سادهی ساختمانی در اختیار یک معمار و یک مهندس. یک کارگر سادهی ساختمانی چه کار میتواند بکند؟ بله، در ساختن خانه نقش دارد، اما صرفاً نقش جسمانی و غیرفکری؛ گِل بده، آجر بده، گچ بده، یا اینها را روی هم بچین. دورهی انحطاط ما از این جهت است.
ایرانی هوشمند و با استعداد، در این فضا مجبور بود یکی از دو کار را بکند؛ یا تن بدهد و تسلیم این وضعیت بشود، یا از کشور خارج شود و در خدمت دیگران قرار بگیرد. در صنایع نظامی و هوایی ـ صنایعی که ما در طول چند سال گذشته اطلاعاتی راجع به آنها پیدا کردهایم ـ مهندسانی که امروز در این کشور میتوانند هواپیما و پیچیدهترین قطعات را بسازند و ساخت معکوس کنند، در آن زمان وظیفهشان این بود که چک لیست هواپیما را بگیرند، بروند سرکشی کنند و بیایند بگویند این قطعه درست است یا درست نیست. اگر قطعهیی هم معیوب بود، آن را در بیاورند، تحویل مهندس بیگانه بدهند تا او آن را به خرج ما سوار هواپیما کند و به امریکا ببرد و در آن جا آن را تعمیر یا تعویض کنند و برگردانند؛ بیش از این اجازه داده نمیشد. این مهندس و این آدم خوشفکر و با استعداد و قابل جهش، یا این وضع را تحمل میکرد ـ که بیشتر اینگونه بودند؛ با همین وضع زندگی میکردند ـ یا اگر روح ماجراجویی داشت، از این کشور خارج میشد و میرفت در خدمت دیگران قرار میگرفت، یا اصلاً نمیآمد... آن روزها کشور و نظام به مهندسِ ما برای ساخت و تحقیق و رشد علمی و حتی برای بهرهبرداری میدان نمیداد. من قبلاً در مصاحبهیی، بعد از آن که از سد دِز بازدید کردم، این نکته را گفتم؛ شاید شما هم شنیده باشید. بعد از آن که شرکتهای خارجی قسمتی از سد دِزِ ما را ساختند، برای مدت کوتاهی بهرهبرداری از نیروگاه آن را به یک شرکت داخلی دادند. بعد میخواستند ظرفیت نیروگاه را دو برابر کنند. یک شرکت امریکایی که متعهد شد بیاید ظرفیت نیروگاه را دو برابر کند، وقتی دید بهرهبردار، ایرانی است، گفت اینها باید بیرون بروند؛ بنابر این اجازه نداد. دولت ایران بهرهبردار ایرانی را بیرون کرد و بهرهبرداری از نیروگاه دِز را به یک شرکت ایتالیایی داد، آن وقت امریکاییها ظاهراً حاضر شدند بیایند پنجاه درصدِ دیگر نیروگاه را تکمیل کنند. بنابر این به ایرانی اصلاً اجازه داده نمیشد؛ حتی در زمینهی بهرهبرداری. برای همین هم هست که ما در زمینههای ساخت ـ چه ساختهای صنعتی، چه سازههای ساختمانی، عمران و مهندسیهای گوناگون در آن زمان ـ واقعاً یک چیز قابل ذکر و قابل عرضهیی که ساخت ایرانی باشد، نداریم؛ در حالیکه نیروهای ما همان نیروهایند و نسل امروز از نسل دیروز متمایز و متفاوت نیست. همین جوانهایی که امروز توانستهاند این سدها، این نیروگاهها، این بزرگراهها، این خط آهنها، این کارخانجات گوناگون، این طراحی ماشینها و هواپیماها، این سلاحهای نظامی و این فنآوری پیچیدهی هستهیی را تولید کنند، در نسل گذشتهی ما هم بودند اما از این چیزها خبری نبود. این بزرگترین خدمت انقلاب به کشور است. به نظر من در زمینههای علمی، بزرگترین خدمت این است که این باور را به ما ایرانیها بخشید که ما میتوانیم؛ همان تعبیری که امام کردند: «ما میتوانیم».
«آن روز به ما میگفتند شما بروید لولهنگ بسازید؛ آفتابههای گلییی که آن وقتها میساختند؛ یعنی آفتابهی حلبی هم نه! ما حتی دستهی بیل را هم از خارج وارد میکردیم؛ همچنین بقیهی چیزهای مورد مصرف و مورد نیاز روزافزون صنعتی را. سطح زندگی پیشرفت میکرد و نیازهای فراوان روزبهروز پیش میآمد؛ همهی اینها را ما باید از دیگران میگرفتیم و وارد میکردیم. برنامهریزانِ آن وقت افتخار هم میکردند! سال ۴۴ یا ۴۵ در مشهد به دیدن دوستی رفته بودیم و تصادفاً یکی از نمایندگان مجلس شورای ملی آن روز هم به این جلسه آمده بود. دورهی جوانی و پرشوری ما بود و از وابستگی و تسلط بیگانگان و اینگونه مطالب حرفهایی زدیم؛ بیتوجه به اینکه این آقا نمایندهی مجلس است. نمایندهی مجلسِ آن وقت ـ یعنی کسی که دربار لیست داده بود که ایشان باید نمایندهی فلان جا شود؛ آن وقت که انتخابات نبود ـ در جواب من یک مقدار با تفرعن و تکبر و اَخم و تَخم حرفهایی زد؛ از جمله اینکه گفت: شما چه میگویید و به چه چیزی اعتراض میکنید؟ امروز اروپاییها و غربیها مثل نوکر دارند برای ما کار میکنند. ما نفت داریم، پول داریم، پول میدهیم و آنها کارگر مایند و مثل نوکر دارند برای ما کار میکنند! این، منطق یک نمایندهی مجلسِ آن روز است! دورهی انحطاط که میگویم، یعنی این. فکر این بود که ما چرا تولید کنیم؟ چرا بسازیم؟ چرا یاد بگیریم؟ ما در خانههای خود مثل آقاها مینشینیم، برایمان میآورند و وسایل لازم را در اختیار ما میگذارند؛ ما هم پول نفت داریم، میدهیم و زندگی اشرافی میکنیم. این، منطق آن روزِ یک دولتمردِ در سطح بالا بود. فرهنگ حاکمِ آن روز بر دستگاههای ادارهکنندهی کشور همین بود؛ لذا آن صد سال، دورهی انحطاط ماست.»[2]
نه تنها رژیم پهلوی انگیزه و تلاشی برای پیشرفت علمی در کشور نداشت بلکه به وسایل مختلف جلوی این پیشرفت را به بهانههایی و در واقع به خواست قدرتهای زورمدار و بیگانه سدّ مینمود. جوانان بسیاری در دوره پهلوی به دلیل اشتیاق برای مطالعه، فهم و آگاهی مورد سوء ظن، تعقیب و مراقبت و در برخی موارد دستگیری و زندان قرار میگرفتند و مطالعه کتاب جرمی کیفرساز تلقی میشد.
ما در تاریخ 25 / 5 / 99 در بخش مقالات بدون درج سند و در قسمت 14 سرودههای انقلابی، موضوعی درج نمودیم با عنوان: «نجات مکتب اسلام، نجات جاودان باشد»[3] در آن موضوع در باره مسجد جامع فردانش جوادیهی راهآهن و کتابخانهی آن توضیح مختصری دادیم، در این جا اسنادی شبیه به آن و با موضوع کتاب و کتابخوانی و برخورد دستگاه امنیتی با این مسئله را از نظرتان میگذرانیم که طی آن جوان 19 سالهای تنها به جرم خلاصهنویسی از کتابی که مورد پسند رژیم نبوده است، به مدت چهار ماه در زندان به سر بُرد و بالاخره هم با این شرط که تعهد بدهد: دانشگاه نرود و به سربازی برود! آزاد گردید؛ تازه کار به آنجا هم ختم نشد و تا مدتها تحت مراقبت ساواک و رکن دوم ارتش نیز بود!![4]
*****
پینوشتها:
[1] . بنگرید به مقاله: مروری بر عقبماندگی فرهنگی رژیم پهلوی در حوزه کتاب، مرکز اسناد انقلاب اسلامی به نشانی: 4901=http: / / irdc.ir
[2] . بیانات مقام معظم رهبری در دیدار جمعی از مهندسان، 5 / 12 / 1383، به نشانی: 4881https: / / farsi.khamenei.ir =
[3] . به نشانی: http: / / historydocuments.ir =3080
[4] . جناب استاد آقای نادر محبتی ثمرین برای دریافت اسناد دستگیری و بازداشت خود در ساواک به این مرکز مراجعه نمود، ما این فرصت را مغتنم شمرده و مصاحبهای با ایشان انجام دادیم. ضمن تشکر از ایشان و کسب اجازه برای درج مصاحبه، متن آن به شرح زیر است:
«اینجانب نادر محبتی ثمرین، فرزند شیرعلی، پنجم فروردین ماه سال 1336 در جوادیة راه آهن تهران در خانوادهای مذهبیِ سنتی به دنیا آمدم. از دوران کودکی از طریق مادر بزرگم که قرآنخوان بود با قرآن آشنا شدم. پدرم هر هفته در روضهخوانیهای هفتگی سیار خانوادگی شرکت میکرد و مرا همراه خود میبرد و گاهی نیز هیئت در خانة ما بود، از همین جا عشق به اهل بیت(ع) را نیز از پدرم و جلسات روضه به ارث بردم. بزرگتر که شدم در برخی مجالس، قرآن قرائت میکردم و در ماه محرم نیز گاهی مداحی میکردم. از سن سیزده سالگی به مطالعات مذهبی علاقهمند شدم. کتابهایی را از آیتالله مکارم و آیتالله سبحانی، آقای حجازی، استاد مطهری و دکتر شریعتی، جلالالدین فارسی و... مطالعه میکردم.
در دوران دبیرستان، شهید دکتر سید حسن آیت دبیر انشای فارسی ما بود. از رهنمودهای ایشان بسیار مستفیض شدم. در آن دبیرستان ما دو سه نفر علاقهمند به مطالعه بودیم که مرحوم جناب آقای محمدنبی حبیبی، دبیر هیئت مؤتلفه اسلامی مدتی مخفیانه به ما کتاب «انسان، اسلام و مارکسیسم» را تدریس میکرد.
در سال 1354 دیپلم طبیعی را با معدل خوب گرفتم. یک سال به طور فشرده مطالعات مذهبی به ویژه در تفسیر قرآن داشتم و مطالعات خود را در جلسات نیمهمخفیِ مذهبی ارائه میکردم. یکی از مکانهای مطالعاتیِ بنده، کتابخانه مهدی موعود(عج) مسجد فردانش جوادیه بود. این کتابخانه، کتابهای خیلی خوبی داشت. مثلاً کتاب «انقلاب تکاملی اسلام» نوشته جلالالدین فارسی را که خیلی نظرم را جلب کرده بود، بود از آنجا گرفته بودم، میخواندم و خلاصه آن را مینوشتم و در هیئتها ارائه میکردم.
به هنگام دستگیری همین خلاصهنوشتهها و یک جلد قرآن جیبی و یک کتاب ممنوعه دیگر به نام «مبانی فرهنگ در جهان سوم» همراهم بود. حدس میزنم ساواک از چند روز قبل به طور نامحسوس مرا تحت نظر داشته است. خلاصه اینکه در 23 / 8 / 1355 چهار نفر مسلح که سوار پژو 504 بودند، من و فرد همراهم به نام عباسی را دستگیر کردند و به کمیته مشترک ضد خرابکاری بردند و پس از طی مقدماتی به یک سلول انفرادی فرستادند. پس از چند بار بازجوییِ توأم با اذیت و آزار و شکنجه، مدتی به زندان اوین منتقل کردند ولی دوباره برای ادامة بازجوییها ـ در مرحله دوم ـ به سلولهای انفرادی کمیته برگرداندند. با توجه به یکسان بودن اظهارات بنده در نوبت اول و دوم و نیز هماهنگی کامل مطالب با مطالب همپروندهام یعنی آقای عباسی، بالاخره در تاریخ 21 / 12 / 1355 به شرط اینکه به دانشگاه نروم و فقط در اولین فرصت به سربازی بروم آزاد شدم.
پس از آزادی هم چند روزی به طور نامحسوس تحت نظر بودم. در اردیبهشت 56 به سربازی رفتم، 6 ماه آموزشی در پادگان قزلحصار کرج بودم و پس از آن در حالی که اغلب همدورهایهای من در تهران ماندند، مرا در واقع به کرمان تبعید کردند.
زمانی که در کرج و در پادگان قزلحصار بودم دستورِ اکید داده بودند که با سربازان دربارة مسائل سیاسی حرفی نزنم و جالب آنکه از نگهبانی دادن و داشتن سلاح هم محروم بودم. در کرمان نیز وضع به همین منوال بود و کاملاً تحت مراقبت بودم. هرگاه کسی از مقامات مهم خارجی به کرمان میآمد مرا موقتاً بازداشت میکردند تا وی از کرمان برود و وقتی نیروهای انقلابی در کرمان کاری انجام میدادند، مرا بازجویی میکردند.
البته من هم در تظاهرات شبانه انقلابیون کرمانی در قبل از پیروزی انقلاب شرکت میکردم که یکبار متوجه شدند و اطلاعات شهربانی مرا بازجویی کرد. در کرمان من هر روز به کتابخانه میرفتم و تا شب مطالعه میکردم. یک بار هم به همین خاطر بازجویی شدم و در بازجویی گفتم کتابهای مجاز موجود در کتابخانه را مطالعه میکنم. زمانی که حضرت امام(ره) به سربازها دستور دادند که: از پادگانها فرار کنند، به تهران برگشتم و در تظاهراتها شرکت میکردم. پس از پیروزی انقلاب با توجه به کثرت علاقه و مطالعاتم به راحتی در دانشکده الهیات دانشگاه تهران پذیرفته شدم و پس از یک سال با توجه به ضرورت انقلاب فرهنگی، دانشگاه تقریباً به مدت سه سال تعطیل شد و این مدت مشغول فراگیری فشرده علوم حوزوی شدم و همزمان در دبیرستانهای منطقه 4 تهران دبیر بینش دین و مسئول امور تربیتی بودم.
از ابتدای سال 1361 سردبیر مجلة پیک نفت و انتشارات وزارت نفت شدم و همزمان در گزینش نیز فعال بودم. در سال 67 واحد آموزشی معارف اسلامی وزارت نفت را تأسیس نمودم که تا سال 1370 ادامة بسیار موفقی داشت.
در سال 1368 پس از اخذ فوق لیسانس علوم قرآن و حدیث از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شدم و از سال 1370 به عضویت هیئت علمی دانشگاه صنعت نفت درآمدم. همزمان در دانشکده الهیات دانشگاه تهران و دانشگاه امیرکبیر نیز علوم اسلامی تدریس میکردم. پس از مدتی مدیر گروه معارف اسلامی دانشگاه نفت و در سال 1376 همزمان معاون دانشگاه شدم و در سال 1395 نیز بازنشسته گردیدم. در طول این مدت علاوه بر علوم قرآن و حدیث، در رشتههای کلام و فلسفه و نیز عرفان اسلامی در سطوح عالی تحصیل، تحقیق و تدریس کردم که هنوز نیز ادامه دارد.
چهار کتاب به نامهای «قرآن چگونه فراهم آمد»، «بوستان فضیلت»، «نقد النقود فی معرفهالوجود»، «مراد المیزان فی تفسیر القرآن» که به زبان عربی و خلاصه همة جلدهای تفسیر شریف المیزان است، منتشر کردم. مقالات متعددی نیز در مجلات داخلی نوشتم، تعدادی کتب پژوهشی را نظارت نمودم. در وزارت ارشاد اسلامی نیز مدتی رئیس دبیرخانه هیئت نظارت بر مطبوعات و دبیر جلسات هیئت بودم. در دانشگاه آزاد هم مدت مدیدی قائم مقام تشکلهای سیاسی مذهبی دانشگاه بودم. از خداوند توفیق خدمت و حسن عاقبت را مسئلت مینمایم.»
مدرک جرم، خلاصه نوشته کتاب!!
مدرک جرم، خلاصه نوشته کتاب!!
عکس زندان آقای نادر محبتی
آقای نادر محبتی
آقای نادر محبتی