مروری بر زندگینامه سیاسی آیتالله العظمی سید حسین بروجردی
08 فروردين 1403
مقدمه
آیتالله العظمی سید حسین بروجردی از شاگردان برجسته آخوند ملا محمدکاظم خراسانی بود. علاقه زیاد آخوند به آیتالله و بالعکس، بر نزدیکی فکری آنها صحه میگذاشت. طبیعی است شاگردی که آن همه علاقه به استاد دارد، تأثیرات زیادی از وی میپذیرد. از این رو میتوان اندیشه سیاسی آیتالله بروجردی را تا مقدار زیادی برگرفته از مکتب فکری و سیاسی آخوند خراسانی دانست.آیتالله بروجردی معتقد به عدم جدایی دین از سیاست بود.[1] و در این زمینه میفرمایند: «... در صدر اسلام، سیاست با دیانت آمیخته بود و پیامبر (ص) و جانشینان ایشان به رهبری و سیاست گذاری جامعه اسلامی می پرداختند.» او نسبت به مسائل و رویدادهای سیاسی اطلاع و آشنایی زیادی داشت. مهمترین دلیل بر «سیاسیبودن» آیتالله بروجردی را میتوان در مجموعه اقدامات سیاسی وی جستجو کرد. وی اهل اقدام سیاسی بود، این اقدام گاه در برخورد با رضاخان صورت میپذیرفت و گاه در تهدید محمدرضا در مسائلی از قبیل: تشکیل مجلس مؤسسان، رژه دختران بیحجاب به مناسبت روز کشف حجاب، طرح اصلاحات ارضی، ازدواج با شاهزاده ایتالیایی، مبارزه با بهائیت و حزب توده و... آیتالله بروجردی رویه «اقدام سیاسی» و حضور در «صحنه سیاست» را تا آخرین ماههای عمر خود حفظ کرد.[2] از مجموع این دلایل و قرائن میتوان نتیجه گرفت که آیتالله بروجردی یک «مرجع سیاسی» و معتقد به «اقدام سیاسی» و «حضور در صحنه سیاست» بود.
ولادت، نسب و تحصیلات
آیتالله العظمی سید حسین بروجردی در یکی از روزهای آخر ماه صفر سال 1292ق (1254ش)، در خاندانِ علم و از نسلی عالمپرور به دنیا آمد. مرحوم آیتالله بروجردی از شرافت بیت و جلالت خاندان برخوردار بوده و شخصاً با سی واسطه به دومین امام شیعیان حضرت حسن بن علی(ع) میرسد.[3] مرحوم حجتالاسلام و المسلمین سید علی طباطبایی، پدر آیتالله بروجردی و مادرش سیده آغابیگم طباطبایی نهایت سعی خود را در تربیت علمی و دینی فرزندشان مبذول داشتند. در سن 7 سالگی، پدرش ابتدا به او کمی قرآن یاد میدهد و سپس وی را به مکتبخانه میفرستد. آیتالله بروجردی در مکتبخانه، کتاب جامعالمقدمات، بخشی از کتاب سیوطی، منطق و گلستان سعدی را فرا میگیرد. با این حال چون پدرشان متوجه شد که محیط مکتب قادر نیست احتیاجات تحصیلی فرزندش را برآورد، او را از مکتب به مدرسه میآورد. در مدرسه علمیه نوربخش که از بنای جد مادریش بود و به نام او «نوربخش» خوانده میشد، به فراگیری بقیه علوم مقدماتی مشغول میگردد.[4] سپس در سن هجده سالگی ـ 1310ق ـ (1272ش) به حوزه علمیه اصفهان که آن زمان یکی از حوزههای علمیه بزرگ و از مراکز علمی اسلام و شیعه به شمار میآمد، رهسپار میگردد. او به واسطه حضور پسر عمو فاضلش آقا نوحالدین طباطبایی که از فضلای بروجردی مقیم حوزه علمیه اصفهان بود، به مدرسه صدر اصفهان راه مییابد. وی در اصفهان از محضر اساتید به نام از قبیل مرحوم میرزا ابوالمعالی کلباسی و مرحوم سید محمدتقی مدرس استفاده میبرد و در علوم معقول نیز از دو حکیم و استاد بزرگ آن دوران، یعنی مرحوم آخوند ملا محمد کاشانی و مرحوم جهانگیرخان قشقایی بهره میبرد.[5]
بازگشت به بروجرد
یکی از روزهای ربیعالاول سال 1314ق، (1275ش)، با درخواست و نامه پدر بزرگوارش به بروجرد مراجعه میکند. علت احضارش، فراهمآوردن مقدمات ازدواج و تأهل او از سوی والدین ایشان بوده است. بعد از اتمام تشریفات ازدواج و اقامت کوتاه مدت در بروجرد، اینبار همراه همسر به اصفهان برگشته، پنج سال دیگر به تحصیل و تدریس علوم و فنون مختلف اهتمام ورزید.[6]
عزیمت به نجف اشرف
در یکی از روزهای سال 1319ق (1280ش)، نامهای دیگر از سوی پدرش به او رسید. اینبار محتوای نامه حاوی خواسته دیرین آیتالله بروجردی بود. پدرش در نامه نوشته بود که «فوراً به بروجرد حرکت کن، چون موجبات مسافرت شما را به نجف فراهم ساختهام.»[7] وی به اتفاق برادر کوچکش سید اسماعیل عازم نجف شد و برای تکمیل فقه و اصول و تحکیم پایه اجتهاد، به حوزه درس مرحوم آیتالله آخوند ملا محمدکاظم خراسانی مصنف کتاب کفایهالاصول رفته و نه سال تمام از محضر این فقیه نامی مستفید شد. البته غیر از شرکت در محفل درس آخوند خراسانی، در محضر اساتید به نام و بزرگی از قبیل علامه شیخ فتحالله نمازیشیرازی معروف به «شیخالشریعه اصفهانی» و علامه سید محمدکاظم طباطبایییزدی صاحب کتاب معروف «عروهالوثقی» تلمذ نمود.[8]
بازگشت مجدد به بروجرد
آیتالله بروجردی، در اواخر سال 1328ق(1289ش)، به دنبال دریافت نامهای از پدرش که حاکی از تقاضا و تأکید فراوان وی مبنی بر حرکت به بروجرد بود، پس از نه سال توقف در نجف بهطور موقت برای دیدار پدر و سایر بستگان عراق را به سوی بروجرد ترک گفت. وی قصد اقامت کوتاه و بازگشت مجدد به نجف را داشت، ولی رحلت پدر در سال 1329ق (1290ش) این اقامت موقت را طولانی گردانید و ایشان 36 سال در بروجرد مقیم شد.[9]
آیتالله بروجردی در قم
در اواخر سال 1363ق(1323ش)، آیتالله بروجردی به دلیل ابتلا به بیماری فتق از بروجرد به تهران مسافرت نموده و در بیمارستان فیروزآبادی واقع در شهر ری بستری شد. در مدت اقامت وی در بیمارستان فضلا و مدرسین حوزه علمیه قم که آوازه علمی و معنوی آن عالم وارسته را شنیده بودند، ضمن عیادت از آیتالله بروجردی، موقعیت خاص حوزه علمیه و اهمیت حفظ و لزوم تحکیم اساس آن را به آیتالله متذکر شده، توجه مخصوص وی را به این موضوع حساس معطوف داشتند. آیتالله بروجردی سرانجام در روز( 14 محرم سال 1364) (9 دی 1323)، در میان استقبالِ پرشور صدها تن از علما و محصلین و مدرسین حوزه علمیه قم، رهسپار قم شد. سپس طی تشریفات خاصی، آیتالله بروجردی وارد این شهر شد و در منزل حاج محمد آقازاده از سرشناسان قم، که قبلاً در نظر گرفته شده بود، ساکن گردید.[10]
زعامت حوزهی علمیهی قم
آیتالله بروجردی پس از ورود به قم شروع به تدریس فقه و اصول نمود. مراجع ثلاث که زعامت حوزه علمیه را تا آن زمان عهدهدار بودند، هریک به طریقی در گرامیداشت مقدم آیتالله بروجردی و تحکیم مرجعیت و زعامت وی کوشیدند؛ چنان که از بدو ورود، آیتالله العظمی سید صدرالدین صدر، به احترام آیتالله بروجردی، جای نماز خود را در صحن بزرگ حرم حضرت معصومه(س) به آیتالله بروجردی واگذار کرد. آیتالله العظمی سید محمد حجت(کوهکمری) نیز وقت تدریس فقه خود را که بعد از مرحوم آیتالله عبدالکریم حائری یزدی تدریس مینمود به ایشان واگذار کرد و آیتالله العظمی سید محمدتقی خوانساری نیز در تجلیل و بزرگداشت و معرفی او به خاص و عام و تحکیم اساس مرجعیت آیتالله بروجردی تلاش کافی به عمل آورد. در (9 ذیحجه 1365)، (13 آبان 1325)، مرجع بزرگ عصر آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی به رحمت الهی پیوست و غالب مقلدین وی به آیتالله بروجردی رجوع نمودند. بدینترتیب اکثریت شیعیان ایران و عراق و دیگر نقاط، متوجه قم و تقلید از آیتالله بروجردی گردیدند.[11]
رحلت آیتالله بروجردی
آیتالله بروجردی در صبح روز پنجشنبه، 13 شوال 1380ق مصادف با 10 فروردین ماه 1340 بر اثر عارضه قلبی دار فانی را وداع گفت. رحلت آیتالله بروجردی انعکاس بسیار وسیعی در ایران و جهان داشت، مردم متدین ایران به محض اطلاع از ارتحال پیشوای مذهبی خود، با هر وسیله ممکن خود را به قم رساندند تا در عزای فقدان آن مرجع زاهد شرکت نمایند. صف اتومبیلها در طول جاده تهران و قم قطع نمیشد و مانند یک خط زنجیری که تهران را به قم وصل کند، وسایل نقلیه در این جاده پشت سر هم قرار داشتند. در تشییع جنازهی آیتالله حدود دویست هزار نفر شرکت کردند.[12] فرزند بزرگ آیتالله بر جنازه پدر نماز خواند و پیکر پاک آن مرجع عظیمالشأن در رواق مسجد اعظم قم به خاک سپرده شد. در سایر ممالک اعم از اسلامی و غیراسلامی نیز مراسم عزای رحلت آیتالله بروجردی برگزار گردید. ناقوس کلیساها در کشورهای مسیحی به احترام آیتالله به صدا درآمد. پرچمهای تمام سفارتخانههای بزرگ در تهران به حالت عزا ـ نیمهافراشته ـ درآمد و مجالس مختلف و پرشوری در اقصی نقاط کشور جهت پاسداشت مقام آن مرجع رحیل برگزار شد. این مراسم تا روز اربعین وی، شب و روز منعقد بود.[13]
مبارزه با بهائیت
آیتالله بروجردی در امر مبارزه با بهائیت موضع مشخص و قوی داشت. در این راستا طی سالهای 1325 الی 1329 نامههای زیادی از شهرهای مختلف درباره نفوذ بهائیها و سیل شکایتها در این باره به دست ایشان میرسید که از گسترش فعالیت و تکاپوی بهائیان حکایت داشت. اینگونه شکایات و نامهها آیتالله را بر آن داشت که به صورت جدی وارد صحنه مبارزه با بهائیان شود.[14] به گفته یکی از شاگردان آیتالله، «اصلاً مبارزه با بهائیت توسط آیتالله بروجردی شروع شد.»[15]
آیتالله بروجردی با دادن تذکراتی به دولتهای وقت کوشیدند تا از نفوذ بهائیها جلوگیری کند. حجتالاسلام محمدتقی فلسفی در خاطرات خود به فرازهای مختلفی از ابعاد مبارزه سیاسی آیتالله بروجردی با بهائیان پرداخته است. وی در بخشی از این خاطرات میگوید: «... نامههایی به دست آیتالله بروجردی میرسید که بهائیها مرتباً در حال نضج گرفتن و توسعه کار خود هستند و گفته میشد که رهبر آن فرقه در «عکا» ـ واقع در فلسطین اشغالی ـ دستور داده است که بهائیان فعالیتهای خود را در شهرها و قصبات گسترش دهند. آیتالله بروجردی هم به من پیغام میدادند که موضوع را به مقامات دولتی بگویم. آنها هم میگفتند اقدام میشود، ولی پیدا بود که قدرت ندارند و نمیتوانند.» [16]
همچنین در 28 شهریور 1328 ضمن نامهای به آقای فلسفی نوشتند: «ایجاد نفوذ و تقویت این فرقه از روی عمد و قصد است نه خطا و سهو و تظاهراتی که نادراً [از سوی دولت] مشاهده میشود، علیه آنها، فقط و فقط تظاهر و اغفال است نه حقیقت و این دستگاه یا آلت صرف و متحرک و بدون اراده و اختیار است یا به غلط مصلحت مملکت را در تقویت و موافقت منویات اینها تشخیص داده، یا مصلحت شخصیه خود را بر مصلحت مملکت ترجیح میدهد. به هر تقدیر مذاکرات در این موضوعات را لغو و بیهوده میبینم؛ لذا ابداً در این موضوعات و غیر این موضوعات مطلبی ندارم.»[17]
از جمله شکایات، نامه عدهای از اهالی الیگودرز در سال 1329 شمسی در ارتباط با فعالیت بهاییها در این شهر بود.[18] آیتالله بروجردی در نامهای به آقای فلسفی اعلام کردند که با نخستوزیر، رزمآرا، ملاقات کند و به دنبال شکایت مردم الیگودرز جلوی فعالیت بهائیان را بگیرد. در این نامه آمده است: «به عرض میرساند، چند روز است که از اطراف به وسیله مکاتیب و تلگرافات به من شکایات از فرقه ضاله بهائیه میکنند. از جمله مکتوبی است که از اطراف کرمان رسیده و تلگرافاتی است که از الیگودرز مخابره و رونوشت به حقیر دادهاند. مکتوبی هم امروز از جناب مستطاب ثقهالاسلام آقای حاج شیخ محمد مصدرالاموری که در الیگودرز است رسیده. چنین معلوم میشود که بخشدار و سایر رؤسای ادارات از فرقهی ضاله بهائیه حمایت میکنند و قاسم فولادوند به واسطهی حمایتی که دارد از بخشدار و غیره تقویت مینماید، لذا عدهای از مسلمین آنجا به تلگرافخانه متحصن شدهاند. خواهشمند است جنابعالی آقای نخستوزیر را ملاقات کنید و مطلب را به ایشان برسانید که هر چه زودتر قضیه را خاتمه دهند که منجر به نزاع و مقابله و خونریزی نشود. در خاتمه سلامت و سعادت جناب مستطاب عالی را از خداوند تعالی مسئلت مینماید.»[19]
به هر حال فعالیتهای بهائیها و بیتوجهی دولتهای وقت و شخص شاه به این مسئله آیتالله را ناراحت و متأثر کرد و در سال 1333 طی نامهای دیگر از آقای فلسفی خواستند با شاه ملاقات کند و اعتراض و گلهمندی آیتالله را از وضعیت بهائیان به اطلاع او برساند.[20] متن نامه چنین بود: « به عرض عالی میرساند چندی قبل از آبادان مکتوبی از بعضی وکلاء حقیر رسیده بود و اظهار داشته بودند که تقریباً ادارهی امور نفت آبادان با فرقه بهائیه شده. حقیر فراموش کردم قضیه را، به واسطهی قضایای دیگری که پیش آمده که هر کدام از آنها مهم و شایان توجه است. دیروز مکتوب دیگری از بعضی وکلاء حقیر نیز رسید که مؤید مکتوب اول بود. نمیدانم اوضاع ایران به کجا منجر خواهد شد؟ مثل آن که اولیاء امور ایران در خواب عمیقی فرو رفتهاند که هیچ صدایی هر چند مهیب باشد آنها را بیدار نمیکند. علی ایها الحال جنابعالی را لازم است مطلع کنم شاید بشود در موقعی، بعضی از اولیاء امور را بیدار کنید و متنبه کنید که قضایای این فرقه، کوچک نیست. عاقبت امور ایران را از این فرقه حقیر خیلی وخیم میبینم. به اندازهای که اینها در ادارات دولتی راه دارند و مسلط بر امور هستند که دادگستری جرئت این که یک نفر از اینها را که ثابت شده است قاتل بودن او در قتل پنج مسلمان بیگناه را، مجازات[نکردند] و عجب آن که مکتوبی محمد شیروانی به من نوشته، آن را هم فرستادم ملاحظه فرمائید و ببینید اوضاع ایران چیست و دادگستری ایران با چه دستی اداره میشود. نمیدانم با که باید صحبت کرد و با کدام ناقوس خوابیدهها را بیدار کرد. به هر تقدیر اگر صلاح دانستید از دربار وقت بخواهید و مطالب را به عرض اعلیحضرت همایونی برسانید. اگرچه گمان ندارم اندک فائدهای مترتب شود. به کلی حقیر از اصلاحات این مملکت مأیوسم. و السلام علیکم و رحمهالله و برکاته.« [21]
آیتالله بروجردی در مصاحبهای با روزنامه کیهان، نقطهنظرات خود را درباره بهائیان چنین اعلام کردند: «در جریان مبارزه با بهاییها نظم و آرامش در سراسر کشور برقرار شود. باید حظیرهالقدس را ویران کرد و ساختمان جدید در تصرف انجمن خیریه باشد. کلیه بهائیان از ادارات دولتی و بنگاههای ملی هرچه زودتر طرد شوند و دولت از مجلس بخواهد که طرحی را از مجلس بگذرانند که تمام بهائیان از کشور خارج شوند.»[22]
مخالفت با اصلاحات ارضی
آیتالله بروجردی به شدت با اصلاحات ارضی مخالف بودند؛ زیرا ایشان مالکیت را به عنوان یک اصل ضروری اسلام به رسمیت میشناختند و قدرت شاه را نالایقتر از آن میدانستند که با دستاندازی به این اصل، به فکر اصلاح حال رعیت باشد.[23] ایشان با تصویب هر طرح و قانونی که سبب سلب مالکیت افراد شود، مخالف بودند و در برابر آن موضع میگرفتند. غلامرضا کرباسچی در خاطرات خود نقل میکند: «آیتالله بروجردی در برابر اصلاحات ارضی، موضع شدیدی گرفتند و فرمودند: «من در این مملکت غصبی، نمیتوانم بمانم. گذرنامه بدهید، میخواهم بروم. شاه هم بلافاصله گذرنامه را فرستاد. در این میان، بین مردم شایع شد، آقا میخواهند بروند و بر اثر سخنرانی یکی از وعاظ در قم در سال 1339، حوزه و بازار تعطیل شد و تهران هم تعطیل شد و دستههای عزاداری و سینهزنی و زنجیرزنی به راه افتاد. مردم مثل روز عاشورا زنجیر زدند! رژیم به وحشت افتاد و کسی را پیش آقا فرستاد و عذرخواهی کرد. از طرفی آقای بروجردی مسائل سیاسی را علنی نمیکردند.»[24]
گروهی از طرف دربار جهت متقاعد کردند آیتالله به حضورش میرسند. وقتی حرفهایشان را میزنند. آیتالله بروجردی میگوید: «حالا چه کار میخواهید بکنید؟» گفتند: «میخواهیم اصلاحات ارضی را شروع کنیم.» ایشان فرمودند: «خیلی اصلاحات هست که توی مملکت باید صورت بگیرد. اول از آنجا باید شروع کنید! فقط اصلاحات ارضی نیست؛ خیلی مسائل هست؛ باید از قانون اساسی مملکت شروع کنید. آن کسی که میخواهد اصلاحات ارضی بکند، چه کسی است؟» گفتند: «شاه!» فرمودند: «این آدم، خودش پایههایش سست است؛ برای این که مردم او را نیاوردهاند، او را تحمیل کردهاند و کسی که حکومتش تحمیلی باشد، نمیتواند برای این مملکت کار مثبت انجام دهد.»[25]
لذا هرگاه بحث از اصلاحات ارضی پیش میآمد، آیتالله مخالفت خود را اعلام میکردند و به افرادی که از طرف رژیم برای ملاقات با ایشان میآمدند، میفرمود: «به من گفتهاند منظور شما، خدمت نیست و میخواهید از این راه به کشاورزان و منافع مردم زیان برسانید... به طور کلی تا من زنده هستم، این کار شما عملی نیست.»[26]
لایحه اصلاحات ارضی دولت به مجلس داده شد و در اوایل سال 1339 در مجلس مورد بحث قرار گرفت. آیتالله بروجردی با ارسال نامهای به آیتالله بهبهانی نوشتند که «به مجلس تذکر دهید که لایحه را تصویب نکنند.» و عدم موافقت طرح اصلاحات ارضی با قوانین اسلام را گوشزد و حتی تهدید کردند که «در مقابل نامههای زیادی که از شهرستانها میرسد، نظر به این که کتمان احکام الهیه جایز نمیباشد، ناچار هستم جواب سؤالات مردم را بنویسم.» موافقت و مخالفت این فقیه مجاهد به حدّی بود که شاه نمیتوانست آن را نادیده بگیرد و به نقل از احسان نراقی، شاه در اینباره گفته بود: «تا زمانی که او زنده بود، اصلاحات ارضی را به تأخیر انداختیم، چون میدانستیم آن را تأیید نخواهد کرد.. شاه در کتاب انقلاب سفید به این موضوع اشاره کرده و نوشته است: «این برنامه را سالها پیش میخواستم انجام دهم، ولی یک مقام غیرمسئول که اطلاعی از ترقیات دنیا نداشت، سدّ راه بود.»[27]
مسئلهی کشف حجاب
یکی از اقدامات رژیم پهلوی مسئله کشف حجاب بود که هدف از آن ترویج بیبندوباری و فساد در جامعه بود و برای این که بیحجابی عادی شود، از طرف دولت به مردم دستور داده بودند که زنها و دخترانشان را بدون حجاب در مجالس بیاورند و اهالی هر محلی مجلسی بگیرند. در مقابل این حرکتها و اقدامات رژیم علمای بسیاری به مخالفت پرداختند و طعم شکنجه و تبعید را به خاطر دفاع از نوامیس مردم چشیدند.
آیتالله بروجردی هم از جمله علمای مخالف این جریان بودند. وی در ملاقاتی که در سال 1337 در حرم حضرت معصومه در قم با شاه داشت، به او تذکر داد که مسائل اسلام را بیشتر رعایت کند. به طوری که آیتالله بعد از اینکه عکسهایی را از خانواده محمّدرضا پهلوی، از خواهرانش و زنش با مردان اجنبی، با آن لباسها... میبینند؛ دیگر اجازه نمیدهند شاه به ملاقات ایشان بیاید و رابطهشان را قطع میکنند.[28]
در دوره دولت منوچهر اقبال(حدود سالهای 1336 – 1339)؛ در روزنامهها اعلام کرده بودند که تمام دختران دبیرستانی مدارس باید با شلوار کوتاه و بلوز سفید در روز 17 دی (روز اعلام بیحجابی) روز آزادی زنان ایران، رژه بروند. آیتالله بروجردی به این مسئله واکنش نشان میدهند و میفرمایند: «مملکت را برای این میخواهند که دختران مردم را به زور در این هوای سرد به خیابانها بکشانند و آنها را آنطور نشان بدهند و بگویند اینها از قید اسارت چادر آزاد شدهاند. چه اسارتی؟ چه آزادی؟ بیبندوباریها و این نحو عملها آزادی است و رهایی از قید اسارت است؟... اینها به من شکایت کردهاند که به داد ما برسید، تکلیف چیست؟ این مملکت میخواهد چه بکند؟»[29]
فرماندار قم از آیتالله بروجردی اجازه میخواهد که ناراحتی ایشان را به تهران ابلاغ کند. آیتالله هم میگویند:
«بگویید فلانی ناراحت است! فلانی ناراحت است! کاری برای مملکت نمیخواهید بکنید، دروغ میگویید. نمونه کارتان هم همین است که در این هوای سرد دستور دادهاید که دختران رژه بروند، رژه دختران چه دردی از دردهای مملکت چاره میکند، جز بیعفتی و بیآبرویی در برابر نگاه بیگانه!»[30]
همچنین آیتالله بروجردی در مقابل یکی از فرمانداران استان فارس که سعی میکرد چادر را ممنوع کند، به نخستوزیر اعتراض میکنند و پیام میدهند: «این چه وضعی است که به وجود آوردهاید؟ چرا زنهای مردم را مجبور به کشف حجاب میکنید؟ از یک طرف دعوی به اسلام میکنید و از طرف دیگر ضد اسلام عمل میکنید. اگر مسلمان هستید، چرا این اعمال را انجام میدهید؟»[31] روزنامهها در آن روز نوشتند: «به واسطه سردی هوا رژه دختران در خیابانها در روز 17 دی (1339) لغو شده است.» و این در صورتی بود که بر اثر بیانات صریح آیتالله بروجردی بود که رژه دختران قطع شد.[32]
برخورد با مقامات رژیم و بی اعتنایی به آنها
از دیگر مؤلفههای مبارزاتی آیتالله بروجردی، برخورد با مقامات رژیم و بیاعتنایی نسبت به مقام و دستورات آنان بود. وی هنگامی که از دولتهای وقت گله داشت و دولت کسی را برای رضایت خاطر ایشان به قم میفرستاد، بسیار صریح و با صدای بلند میفرمودند: «نمیپذیرم» به طوریکه فرستاده دولت با شنیدن این جمله، سرخورده و به رئیس دولت وقت گزارش میداد. دولتها هم از طریق چند واسطه از ایشان علت را جویا میشدند و ایشان میفرمودند: «به خاطر این که دولت در فلان موضوع روشهای نادرستی را در پیش گرفته است.» همین برخورد موجب میشد که دولت در کار خود تجدیدنظر کند و موجبات رضایت خاطر ایشان را فراهم سازد. آیتالله بروجردی در کمال صراحت حرف میزدند و کاملاً حق اسلام را رعایت و از حریم دین دفاع میکردند و هر جا فرصتی پیش میآمد، پیشروی مینمودند. وی با استفاده از این فنون امر مبارزه و مخالفت با سیاستهای رژیم پهلوی را در پیش میگرفت.[33]
برای نمونه میتوان به این مورد اشاره کرد که روز عید غدیر سال 1334 تیمور بختیار، فرماندار نظامی وقت تهران، در سفری که به قم داشت، به خدمت آیتالله بروجردی میرود؛ امّا طرز نشستن او مؤدبانه نبوده و آیتالله بروجردی با تغییر نگاهی به وی میگویند: «درست بنشین». گفتن این جمله به بختیار مثل این بود که به خود شاه گفته شده باشد. بختیار دست راست شاه محسوب میشد و همه از این برخورد میترسیدند. یکی از نزدیکان آیتالله جلو میآید و به آیتالله میگوید: «آقا، ایشان جناب سرتیپ بختیارند». آیتالله دو مرتبه با دست اشاره میکند و میفرماید: «میشناسم.»؛ یعنی تا حالا ممکن بود کسی فکر کند آقا متوجه نبوده و این تندی را کرده، ولی همه فهمیدند که ایشان البته او را میشناسد.[34]
انتقاد از وضع موجود و عدم توجه به مقام شاه
13 آذر 1323 اولین ملاقات شاه با آیتالله بروجردی بود که ایشان در بیمارستان فیروزآبادی بستری بودند. ایشان از وزنههای سنگین روحانیت بودند و با توجه به مقام و موقعیتی که داشتند، مورد علاقه خاص مردم و علماء بودند. در این زمان مطبوعات در کمال شدت و گستاخی، همه چیز را مورد تاخت و تاز قرار داده و حریم مقدس دین و روحانیت نیز از این جریان مصون نبود. آیتالله بروجردی با واقعبینی قصد داشتند خاطر شاه جوان را به موضوع مطبوعات متوجه سازند و به او چنین اظهار داشتند: «من خیال میکنم موضوعاتی که باید مورد توجه اعلیحضرت قرار گیرد، ایجاد هماهنگی بین همه دستگاهها و طبقات است. با توجه به غفلتهای گذشته، پیشرفت معنویات و تحکیم امور دینی در بین همه طبقات به خصوص نسل جوان، باید از اهم امور نزد اعلیحضرت باشد.» شاه به آیتالله میگوید که به «مطبوعات تذکرات لازم را دادهام و تا جایی که برایم مقدور باشد در جلوگیری از نوشتجات مسموم کوشش میکنم.»[35]
خیلیها تصور میکنند که آیتالله بروجردی معتقد به مبارزه و درگیری با دستگاه نبودند.[36] ولی اینگونه نبود بلکه ایشان اعتقاد داشتند که مبارزه را در جایی باید شروع کنیم که بدانیم اولاً صحیح است و ثانیاً بدون تلفات یا تلفات کم به نتیجه میرسیم. در اوایل مرجعیت ایشان، شاه خیلی ضعیف بود و متفقین تازه از ایران رفته بودند. ایشان معتقد بودند که برای برقراری نظم و امنیت نباید قدرت مرکز را تضعیف کرد.[37]
یکی دیگر از دیدارهای شاه با آیتالله که در سال 1337 در صحن حضرت معصومه(س) صورت گرفت. مرحوم آیتالله بروجردی در این دیدار به شاه خطاب کرده بودند: «سعی کنید مسائل اسلام را بیشتر رعایت کنید.» ظاهراً نحوه ادای این جمله به گونهای بود که برداشت میشد، شاه مسلمان نیست؛ لذا شاه گفته بود: «آیا حضرت آیتالله میفرمایند که من مسلمان نیستم؟!» مرحوم آیتالله سید صدرالدین صدر که در آن جلسه حضور داشتند و در مقایسه با دیگر علمای همطراز خود آشنایی بیشتری با مسائل سیاسی و حکومتی داشتند، در مقام توضیح کلام آیتالله برمیآیند و میگویند: «مقصود حضرت آیتالله این است که شما ظواهر اسلام را بیشتر از قبل رعایت کنید و منظورشان این نیست که خدای ناکرده شما مسلمان نیستید.»[38]
الزام به تدریس تعلیمات دینی در مدارس
قانون تعلیمات اجباری در سال 1321 به تصویب مجلس شورای ملی رسید، ولی اجرای آن تا سال 1325 به تأخیر افتاد. روزنامه کیهان مورخ 19 / 11 / 1325 در همان شمارهای که خبر رحلت آیتالله حاجآقا حسین قمی را درج کرد، از قول دکتر علی شایگان وزیر فرهنگ، اجرای قانون تعلیمات اجباری را نیز اعلام کرد.[39]
آیتالله بروجردی طی پیامی از آقای فلسفی خواستند که به ملاقات شاه برود و از وی بخواهد که تعالیم دینی را هم در کنار تعلیمات ابتدایی بگنجاند. در این دیدار شاه میگوید: «خوب، آقای بروجردی چه پیغامی دادهاند؟» آقای فلسفی میفرمایند: «پیغام دادهاند که در روزنامه خواندهاند، لایحه تعلیمات ابتدایی اجباری را میخواهند اجرا کنند. به وزیر فرهنگ دستور داده شود که در برنامه آن، درس تعلیمات دینی را هم بگنجانند. ایشان خیلی مقید هستند که تمام دانشآموزان به موازات درسی که میخوانند، تعلیمات دینی را هم بخوانند.» شاه هم میگوید: «خیلی خوب؛ به وزیر فرهنگ میگویم این را هم اضافه کند.»[40]
خواسته آیتالله بروجردی به وزیر فرهنگ ابلاغ میشود و نخستوزیر طی نامهای به آیتالله بروجردی اعلام میکند: «در باب اجرای تعلیمات دینی در مدارس، نظر جنابعالی به وسیله دربار شاهنشاهی به دولت ابلاغ گردیده و با توجه کاملی که دولت اینجانب همواره به این موضوع داشته و دارد، به وزارت فرهنگ دستور اکید در انجام منظور داده شد. اینک به طوری که اطلاع دادهاند، علاوه بر تدریس شرعیات در دبستانها بنا به تصویب شورای عالی فرهنگ، برنامه مخصوصی به منظور تعلیمات دینی و اخلاقی در دبیرستانها و دانشسرای مقدماتی به موقع اجرا گذارده شده است.»[41]
دکتر شایگان هم نامهای به آقای فلسفی مینویسد که نظر آیتالله بروجردی در امر تعلیمات دینی تأمین خواهد شد. در این نامه چنین آمده است: «فاضل محترم آقای فلسفی در باب پیام حضرت مستطاب آیتالله بروجردی راجع به تعلیمات دینی در مدارس، خواهشمند است مراتب ذیل را به استحضار معظمله برسانند:
1- در قدم اول وزارت فرهنگ، نظر حضرت آیتالله را در تعلیمات دینی در مدارس چهار ساله تعلیمات اجباری با مشورت علمای مذهبی تأمین خواهد کرد.
2- نسبت به مراحل تحصیلی بعدی چون به مطالعه بیشتری نیازمندیم، پس از فراغ از اجرای تعلیمات اجباری، دست به کار خواهیم شد.
3- وزارت فرهنگ امیدوار است با تأمین منظور حضرت آیتالله، معظمله نیز برای سعادت ملک و ملت در اجرای تعلیمات اجباری در سراسر کشور به هر نحو مقتضی بدانند، مساعدت فرمایند. وزیر فرهنگ: دکتر شایگان.»[42]
موضع سیاسی آیتالله بروجردی نسبت به گروهها و شخصیتهای سیاسی
الف- آیتالله بروجردی و فدائیان اسلام
درباره موضع آیتالله بروجردی در قبال فدائیان اسلام دو دیدگاه عمده در تاریخ وجود دارد: یکی آیتالله بروجردی را مخالف این جریان تلقی میکند و دیگری وی را موافق فدائیان اسلام میداند. از این رو بررسی و تبیین دو دیدگاه فوق ضروری به نظر میرسد:
عدهای بر این عقیدهاند که آیتالله بروجردی مخالف حرکت فدائیان اسلام بود و طلاب و روحانیون را از همکاری با این گروه برحذر میداشت. یکی از شاگردان ایشان میگوید: «... آیتالله بروجردی روی خوش به این حرکت نشان نمیداد. در آغاز سعی میکرد که آنان را با موعظه از این کار باز دارد. مکرر، در ضمن درس میگفت: «اینان [فدائیان اسلام] طلاب و سادات جوانی هستند ناراحت و عصبانی، باید موعظه بشوند. من از آنان میخواهم که این کارها را دنبال نکنند. ما تحولات زیادی در عمرمان دیدهایم. جریان مشروطیت و.... دیدیم که کارها چگونه شروع و به کجا ختم شد.» اینگونه سخنان، هر از چند گاه در ضمن درس، از ایشان شنیده میشد.»[43]
از اقداماتی که موجب ناخرسندی آیتالله بروجردی نسبت به فدائیان اسلام شده بود، نگرانی نسبت به تضعیف نهاد مرجعیت بود. به گفته یکی از شاگردان آیتالله: «در زمان زعامت آیتالله بروجردی طرفداران نواب در قم جنجال به راه انداختند. در مدرسه فیضیه به ایراد سخنرانی پرداختند. در این سخنرانیها چه بسا از مرجعیت و زعامت آن روز حوزه انتقاد میشد و این موجب تضعیف نهاد مرجعیت میگردید.»[44]
در مقابل تحلیل قبلی، عدهای نیز بر این عقیدهاند که آیتالله بروجردی با جمعیت فدائیان اسلام مخالفتی نداشت و در پارهای از موارد تصریح به این قضیه مینمود. محمد مهدی عبدخدایی یکی دیگر از یاران نواب صفوی و از اعضای سرشناس جمعیت فدائیان اسلام نیز جریان دیدار جمعی از اعضای فدائیان اسلام با آیتالله بروجردی و تفقد این مرجع فرزانه نسبت به این جمعیت را اینگونه شرح میدهد: «...سال 1333 [آیتالله سید حسین بدلا [از روحانیون سرشناس حوزه علمیه قم] از طرف آقای بروجردی ده هزار تومان پول برای نواب صفوی آورد و نمایندگان آیتالله بروجردی بعد از آزادی مرحوم نواب صفوی در سال 1331 از زندان، به دیدن نواب صفوی در قم آمدند. روزی که آیتالله بروجردی قصد مهاجرت از قم داشت، فدائیان اسلام از ایشان حمایت کردند. در جریان مقابله با سید علیاکبر برقعی قمی [متخلص به کاشف از علما و مراجع قم] هم مرحوم نواب صفوی دو اتوبوس از جوانهای فدائیان اسلام را به سرپرستی سید محمد واحدی در سال 1334، به قم فرستاد.» [45]
ب- آیتالله بروجردی و جبههی ملی
با توجه به بیان دورههای شکلگیری جبهه ملی، بر حسب زمان باید مواضع آیتالله بروجردی را درباره جبهه ملی اول مورد ارزیابی و بررسی قرار داد. طبیعتاً تشکیلدهنده و رهبر اصلی این جریان نیز دکتر محمد مصدق است. با این حال روشن است بررسی مواضع آیتالله بروجردی در مورد جبهه ملی، حول محور فعالیتهای دکتر مصدق میگردد، چرا که شاکله و روند حرکتی و فکری این جبهه، با اندیشهها و عملکردهای وی سنجیده میشود. به طور کلی دو حادثه بسیار مهم و شاخصِ دوران فعالیت جبهه ملی اول جریان ملیشدن صنعت نفت در تاریخ 29 اسفند 1329 و کودتای 28 مرداد سال 1332 میباشد. مواضع آیتالله بروجردی در قبال این دو جریان، بیانگر نوع تقابل یا تعامل وی با جبهه ملی اول میباشد.
ج- آیتالله بروجردی و نهضت ملی نفت
آیتالله بروجردی به عنوان یک مرجع شیعه، بنا بر دلایلی مواضع صریحی در قبال نهضت ملی اتخاذ نکردند که از جمله این عوامل میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1- بدنه نهضت را گروهی از ملیگراها رهبری میکردند و آیتالله، اصولاً با ملیگراها مخالف بودند؛
2- برخورد خشن ملیگراها با روحانیون؛
3- برهم زدن سخنرانی آقای فلسفی با موقعیتی که آقای فلسفی نزد آیتالله داشت و موضعگیری مصدق در مقابل خواستههای ایشان درباره بهائیان.
4- انحصارطلبی جبهه ملی و برخورد مخالفتآمیز و دور از انتظار مصدق نسبت به آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی.[46]
البته لازم به ذکر است که آیتالله از حضور روحانیت در نهضت مشروطه خاطره خوبی نداشتند. قضیه ملی شدن صنعت نفت هم برای ایشان روشن نبود و به نتایج آن مطمئن نبودند؛ لذا در این زمینه فعالیتی نکردند و فرمودند: «من در قضایایی که وارد نباشم و آغاز و پایان آن را ندانم و نتوانم پیشبینی کنم وارد نمیشوم. این قضیه ملی شدن نفت را نمیدانم چیست؟ چه خواهد شد و [در] آینده در دست چه کسی خواهد بود؟ البته روحانیت به هیچوجه نباید با این حرکت مخالفت کند که اگر با این حرکت مردمی مخالفت کند و این حرکت ناکام بماند، در تاریخ این ثبت میشود که روحانیت سبب این کار شد؛ لذا به آقای [سید محمد] بهبهانی و علمای تهران نوشتم که مخالفت نکنند.»[47]
با وجود این که آیتالله بروجردی عملاً از نهضت ملی نفت حمایت نکردند، امّا جملهای از ایشان نقل شده که موضع ایشان را نشان میدهد؛ به طوری که از سه گروه فداییان اسلام، آیتالله کاشانی و مصدق به یک مثلث تعبیر میکنند که سه ضلع دارد و میگویند: «مواظب باشید این مثلث حفظ بشود و هیچکدام از ضلعهای آن از هم جدا نگردد، اگر یک ضلع از این مثلث جدا بشود، نه تنها به خود آنان ضرر میزند، بلکه به روحانیت و اسلام ضرر خواهد زد.»[48]
د- موضع آیتالله بروجردی در قبال کودتای 28 مرداد
کودتای 28 مرداد 1332 یکی از ننگینترین جریان دخالت کشورهای استعماری در ایران بوده است. این کودتا، نقشه کاملاً انگلیسی بود که با همکاری آمریکا به مرحله اجرا درآمد. تنش بین دولت مصدق و انگلستان که از زمان ملیشدن صنعت نفت جدی شده بود، در آبان 1331 به اوج خود رسید. در این تاریخ رابطه ایران و انگلیس قطع و کارمندان سفارت بریتانیا از ایران اخراج شده بودند.[49]
آیتالله بروجردی با توجه به موقعیت خطیرش در مقام مرجعیت تقلید شیعیان، قصد نداشت به صحنه سیاست و جناحبندیهای آن وارد شود. بنابر این نمیتوان ایشان را با وجود جایگاه مذهبی ویژهاش، مانند آیتالله کاشانی رهبر سیاسی به شمار آورد. وی پیش از کودتای 28 مرداد 1332 بارها موضع خود را مبنی بر دور بودن از امور سیاسی اعلام کرده بود.[50]
در همین اثناء حسین علاء نخست وزیر وقت با آیتالله بروجردی دیدار کرده و خواستار مشخص شدن موضع ایشان شد، اما آن مرجع تقلید از اعلام موضع خودداری کرد.[51] این عکسالعمل کاملاً موجه به نظر میرسید، چرا که اجازه هرگونه سوءاستفاده از دین و روحانیت را از گروههای سیاسی میگرفت. با همه این توطئهها، آیتالله بروجردی بیطرفی خود را حفظ نمود. پس از پیروزی کودتا نیز طبق اسناد موجود، وی با دولت کودتا و دربار رابطهای نداشت. تنها دو مورد پیام تبریک از طرف محمدرضا پهلوی (از رم) و سرلشکر فضلالله زاهدی به آیتالله بروجردی مخابره شد که در آنها پیروزی کودتا و عید غدیر خم را به وی تبریک گفته بودند و آیتالله نیز با تأمل و تعلل پاسخ کوتاهی به آن پیامها داد.[52] (غیر از پاسخِ همراه با تعلل آیتالله بروجردی به پیام شاه و زاهدی، مطلب دیگری نیز در روزنامه کیهان به تاریخ 30 شهریور 1332 وجود دارد که حاکی از ملاقات اردشیر زاهدی و سرتیپ امانالله جهانبانی با آیتالله بروجردی است. این افراد در تاریخ بیست و هشتم شهریور 1332 در قم به نمایندگی از نخستوزیر با ایشان دیدار کردند. آیتالله بروجردی در این دیدار خاطرنشان کرده بود که بایستی دولت، هر چه زودتر فرهنگ را از وجود اخلالگران تصفیه نماید و دست عُمال اجنبی را از این محیط کوتاه سازد و بهگونهای عمل نماید که فرهنگ مفهوم حقیقی خود را پیدا کند. به جز این مطلب دیگری درباره این ملاقات درج نشده است.)؛ البته طرفداران مصدق تعلل آیتالله بروجردی را نوعی بیاعتنایی آیتالله نسبت به شاه تعبیر کردند. هر چه بود رابطهای بین آیتالله بروجردی با دولت کودتا و دربار پس از موفقیت کودتا وجود نداشت.[53]
در مجموع، میتوان گفت در موضعگیریهای آیتالله بروجردی در قبال جبهه ملی و در رأس آن دکتر محمد مصدق نوعی احتیاط وجود داشت. آیتالله بروجردی دولتِ برآمده از جبهه ملی را به خاطر مصالح سیاسی مورد تأیید ضمنی قرار میداد و در قبال وقایع مهم سیاسی نهایت احتیاط را اعمال میداشت.
اعزام نمایندگان به کشورهای جهان
اعزام نماینده مذهبی و مبلغ به کشورهای اسلامی، اروپایی، آمریکایی و آفریقایی یکی از گامهای برجستهای بود که در زمان زعامت و مرجعیت آیتالله بروجردی برداشته شد. این اقدام ایشان در تمام ادوار تاریخ مرجعیت در شیعه سابقه نداشت. معرفی اسلام به کشورهای خارجی هر اندازه که آن زمان صورت گرفته بود، یا به وسیله شرقشناسان اروپایی و یا به وسیله بعضی از دانشمندان با استعداد مسلمان و یا به وسیله دانشمندان مصری و هندی و فرقههای منسوب به اسلام بوده است و قدر مسلم این که آن زمان از اسلام یک معرفی صحیحی به دنیای خارج نشده بود.[54]
نظر آیتالله بروجردی این بود که مسلمانان مقیم کشورهای دیگر، به خصوص شیعیان که در اقلیت قرار داشتند، با مسائل دینی خود بیگانه نباشند. اعزام مبلغ از طرف ایشان با دو هدف صورت گرفت و نمایندگان اعزامی موظف بودند این دو وظیفه را انجام دهند: اول این که به تبلیغ مسائل دینی بپردازند و دوم وظیفه اخذ و جمعآوری وجوهات شرعی و صرف بخشی از آنها در محل و ارسال مازاد آن به حوزه علمیه قم را به عهده داشتند.[55]
آیتالله بروجردی در سال 1372ق- 1332ش حجتالاسلام و المسلمین سید محمدتقی طالقانی را به سرپرستی شیعیان مدینه، سید زینالعابدین کاشانی را به کویت، حاج سید محمّدحسن ناشرالاسلام شوشتری را به زنگبار، و نیز ابتدا آقای محمدی گلپایگانی و سپس آقای محققی را به هامبورگ آلمان و آقای مهدی حائری را به آمریکا اعزام کردند. بعد از فوت آقای طالقانی[سید محمدتقی، برادر جلال آلاحمد] در مدینه، مدتی حاج سید احمد لواسانی و سپس حاج شیخ عبدالحسین فقیهی رشتی منصوب شدند.[56]
این نمایندگان فعالیتهای مختلفی چون: برگزاری جلسات قرائت قرآن، تفسیر، ترجمه قرآن، تشکیل کلاسهای درس عربی و فارسی برای کودکان مسلمان، ملاقاتهای خصوصی، مسافرتهای تبلیغاتی، نشر کتاب و اوراق تبلیغاتی، عیادت بیماران، بنای مسجد، کمک مالی به بینوایان و دانشجویان و در راه ماندگان، مراسم غسل و دفن اموات مسلمانان ایرانی و غیر ایرانی، انجام مراسم عقد، برگزاری جلسات سخنرانی و پاسخ به سؤالات درباره دین مقدس اسلام، برگزاری اعیاد و مراسم سوگواری را انجام میدادند.[57]
سنت اعزام مبلغ، نقش عظیمی در برقراری رابطه بین روحانیت و مردم ایفا کرد. روحانیون بدینوسیله از خواست و مشکلات مردم مطلع میشدند و به مطالبات خود جهت میدادند و نیز از آگاهی دینی بیشتری برخوردار میشدند. نقش این رابطه متقابل در انقلاب اسلامی بیشتر آشکار شد. به طوری که انقلابی به وجود آمد که خواست رهبری نهضت در تهران و دورترین روستاهای ایران در یک روز انعکاس مییافت و شعار نهضت در سراسر کشور با یک لحن، یک لفظ و همزمان فریاد میشد.[58]
نتیجهگیری
هرچند برخی معتقدند که آیتالله بروجردی، سیاسی نبوده و از عالم سیاست حذر میکرد، اما برخلاف این اعتقاد، باید تصریح کرد که وی فقیهی سیاسی بود که نه تنها با الفبای سیاست آشنا بود، بلکه در امور سیاسی نیز در حدّ مقدور دخالت مینمود. وی در محضر فقیه سیاستمداری به نام آخوند خراسانی پرورش یافته و از آن عالمِ برجسته بسیاری از امور را آموخته بود. اما مسائلی چند موجب شد تا وی نقشی «حاشیهای» و همراه با حزم و احتیاط در عرصه سیاست ایفا کند. مسائلِ گوناگونی از قبیل ذهنیت منفی وی از وقایع مشروطه، مشخص نبودن نتیجه اقدام، فقدان موقعیت مناسب، مصلحتسنجی و جلوگیری از آسیبپذیری حوزهها از جمله عواملی بودند که بر حزم سیاسی آیتالله بروجردی و عدم دخالتِ مستقیم و عمل در سیاست و بر عهده گرفتن هرگونه رهبری انقلاب بر ضد رژیم شاهنشاهی، تأثیر مستقیم داشتهاند.
با این همه، نقش حاشیهای این مرجع شیعه در عالم سیاست، هیچگاه دلیلی بر بیاطلاعی و یا کنارهگیری وی از سیاست و مسائل پیرامونی آن نبود. آیتالله بروجردی که بیش از هرچیز در صدد بازسازی دوباره حوزه علمیه بود، تمام همّ خود را مصروف کادرسازی در حوزههای علمیه و ترمیم کاستیهای علمی و فرهنگی این نهاد نمود. کادرسازی این فقیه عالیقدر، بعدها در نهضت الهی ـ سیاسی امام خمینی، به کار آمد و نیروهای تربیت شده توسط آیتالله بروجردی، به کمک امام خمینی آمده و بزرگترین انقلاب قرن را با رهبری امام راحل(قدس سره)، به سرانجامی نیکو رساندند.
اخطارها و هشدارهای آیتالله بروجردی به شاه در مورد مسائل گوناگون از تأکید ایشان بر در خالت در امور سیاسی حکایت داشت. که نمونههای آن از جمله مبارزه با فعالیت بهائیت و اخطار به شخص شاه و دولت، مخالفت با اصلاحات ارضی، مخالفت با سیاستهای ضد دینی در حوزه فرهنگی، اخطار به جریانهای سیاسی موجود و اعلام هشدار در موارد متعدد... از این موارد هستند. هرچند این دخالتها، جزئی و تنها در اموری بود که مصالح دین و امت اسلامی در معرض تهدید قرار میگرفت.
پینوشتها:
[1]. «مصاحبه با حجتالاسلام سید جواد علوی بروجردی»، هفتهنامه گویه، 10/آذر /1386، ص 3.
[2]. قیام 15 خرداد به روایت اسناد (زمینهها)، ج 1، تهران، مرکز بررسی تاریخی، 1378، ص 240ـ241.
[3]. عبدالرحیم اباذری، آیتالله بروجردی (آیت اخلاص)، تهران، معاونت فرهنگی مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، 1383، ص 15.
[4]. علوی طباطبایی، سید محمدحسین، خاطرات زندگانی حضرت آیتالله العظمی بروجردی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات اطلاعات، ص 21.
[5]. همان، ص 25.
[6]. دوانی، علی، خاطرات و مبارزات حجتالاسلام و المسلمین فلسفی، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص 96.
[7]. علوی طباطبایی، پیشین، ص 29.
[8]. علی دوانی، پیشین، ص 97.
[9]. علوی طباطبایی، پیشین، ص 32.
[10] . همان، ص 61 ـ 62.
[11] . همان، ص 149.
[12] . علی دوانی، پیشین، ص 266 ـ 267.
[13] . علوی طباطبایی، پیشین، ص 152 ـ 197. این قسمت از زندگینامه و پاورقیهای آن با استفاده از کتاب: محمدرضا تمری، شکوه شیعه (سیری در زندگانی و فعالیتهای آیتالله العظمی بروجردی)، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387: ص 30 – 85، تهیه و تنظیم گردیده است.
[14]. علی دوانی، خاطرات و مبارزات حجتالاسلام و المسلمین فلسفی، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص 194.
[15] . چشم و چراغ مرجعیت، جمعی از نویسندگان، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزهی علمیهی قم، چاپ اول، 1379، ص 243.
[16] . علیاکبر عالمی،رأیت دین (بررسی اندیشه و رفتار سیاسی آیتالله العظمی بروجردی)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390، ص 344.
[17]. جعفریان، رسول، جریانها و جنبشهای مذهبی سیاسی ایران (سالهای 1357 ـ 1320)، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ دوم، 138، ص 100.
[18] . آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، موضوع پرونده: آیتالله بروجردی، شماره سند: 29436.
[19]. همان، شماره سند: 41.
[20]. علی دوانی، پیشین، ص 199.
[21]. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، موضوع پرونده: آیتالله بروجردی، شماره سند: 45.
[22] . علیآبادی، محمد، الگوی زعامت، قم، انتشارات عصمت، چاپ اول، 1378، ص 220.
[23]. حسینیان، روحالله، بیست سال تکاپوی اسلام شیعی در ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 416.
[24]. کرباسچی، غلامرضا، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی (تاریخ حوزهی علمیهی قم)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1380، ص 202.
[25]. همان، ص 200- 201.
[26] . حسینیان، روحالله، بیست سال تکاپوی اسلام شیعی در ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 416.
[27]. روحالله حسینیان، پیشین، ص 416؛ غلامرضا کرباسچی، پیشین، ص 202.
[28]. علی دوانی، پیشین، ص 92.
[29] . روح الله حسینیان، پیشین، ص 411 ـ 412.
[30]. همان، 412.
[31]. غلامرضا کرباسچی، پیشین، ص 185.
[32]. علی دوانی، پیشین، ص 291.
[33]. همان، ص 283.
[34]. خاطرات آیتالله حسن طاهری خرمآبادی، تدوین محمدرضا احمدی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377، ص 133 ـ 134.
[35]. علوی طباطبایی، سید محمدحسین، خاطرات زندگانی حضرت آیتالله العظمی بروجردی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات اطلاعات، ص 56 و 57.
[36]. روحالله حسینیان، پیشین، ص 407.
[37]. محمّدرضا احمدی، پیشین، ص 130ـ 131.
[38]. خاطرات آیتالله محمّد یزدی، تتهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 141 و 142.
[39]. روحالله حسینیان، پیشین، ص 412.
[40]. علی دوانی، پیشین، ص 190 و 189.
[41]. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده آیتالله بروجردی، شماره سند: 9-1-22.
[42]. همان، شماره سند: 47129.
[43] . چشم و چراغ مرجعیت، ص 239.
[44] . همان، ص 79.
[45] . علیاکبر عالمی،رأیت دین، ص 251 – 260.
[46]. روحالله حسینیان، پیشین، ص 419.
[47]. مجله حوزه، شمارهی 43ـ 44ـ قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1370، ص 36.
[48]. علیاکبر عالمی، ص 293.
[49] . ، دونالد نیوتن ویلبر، عملیات آژاکس (بررسی اسناد CIA دربارهی کودتای 28 مرداد)، ترجمه: ابوالقاسم راهچمنی، پژوهش سجاد راعی، تهران، مؤسسهی فرهنگی ابرار معاصر، 1380، ص 164.
[50] . موحدی، محمدعلی، خواب آشفتهی نفت: دکتر مصدق و نهضت ملی ایران، ج 2، تهران، نشر کامه، 1378، ص 714 ـ 715.
[51] . همان، ص 720.
[52] . دونالد نیوتن ویلبر، پیشین، ص 166.
[53]. غیر از پاسخِ همراه با تعلل آیتالله بروجردی به پیام شاه و زاهدی، مطلب دیگری نیز در روزنامهی کیهان به تاریخ 30 شهریور 1332 وجود دارد که حاکی از ملاقات اردشیر زاهدی و سرتیپ امانالله جهانبانی با آیتالله بروجردی است. این افراد در تاریخ بیست و هشتم شهریور 1332 در قم به نمایندگی از نخستوزیر با ایشان دیدار کردند. آیتالله بروجردی در این دیدار خاطرنشان کرده بود که بایستی دولت، هر چه زودتر فرهنگ را از وجود اخلالگران تصفیه نماید و دست عُمال اجنبی را از این محیط کوتاه سازد و به گونهای عمل نماید که فرهنگ مفهوم حقیقی خود را پیدا کند. به جز این مطلب دیگری دربارهی این ملاقات درج نشده است. به نقل از روزنامهی کیهان، 1332/6/30».
[54]. علیآبادی، محمد، الگوی زعامت، قم، انتشارات عصمت، چاپ اول، 1378، ص 145.
[55]. خاطرات آیتالله محمد یزدی، ص 151
[56]. علی دوانی، پیشین، ص 258.
[57]. همان، ص 466.
[58]. روحالله حسینیان، پیشین، ص 387.
آیتالله بروجردی در حال تدریس در صحن حرم حضرت معصومه(س)
آیتالله العظمی سید حسین بروجردی