زندگی و مبارزات شهید حاج محمد اسماعیل رضایی


10 آبان 1403


شهید حاج محمداسماعیل رضایی از اوّلین شهدای نهضت اسلامی است که سابقه مبارزه با فرقه ضاله بهائیت را در کارنامه دارد. او در حلقه مریدان آیات سید حسین بروجردی، مرجع عظیم‌الشان شیعیان و سید ابوالقاسم کاشانی، رهبر نهضت ملی ایران بود. با شروع نهضت اسلامی، شهید حاج اسماعیل رضایی در سلک یاران امام خمینی(ره) قرار گرفت و به مبارزه با رژیم پهلوی پرداخت. این نوشتار گذری بر زندگی و مبارزات شهید محمد اسماعیل رضایی است.

 

تولد و دوران کودکی

شهید محمداسماعیل رضایی در اول فروردین 1304 در روستای بازورجان واقع در تفرش  به دنیا آمد.[1] پدرش، لطف‌الله از کشاورزان بازورجان بود که به خاطر مشکلات معیشتی، در دوران کودکی محمداسماعیل همراه با خانواده‌اش راهی تهران شد. حاج لطف‌الله بعد از مهاجرت به تهران به کار دست‌فروشی در بازار پرداخت و از طریق صابون‌فروشی هزینه زندگی خانواده را تأمین می‌کرد. حاج اسماعیل یک خواهر داشت. او در هفت سالگی پدرش را از دست داد و از آن زمان بار تأمین مایحتاج مادر و خواهر بر دوش او افتاد.[2] به همین خاطر نتوانست بیش از کلاس ششم، درس بخواند. وی با دست‌فروشی در خیابان‌ها و سینماها، اندک دستمزدی کسب می‌کرد. چند سال بعد وارد میدان امین‌السلطان شد. او در میدان پادویی می‌کرد و بعد از مدتی در حجره حاج علی نوری، از میدان‌داران معروف امین‌‌السلطان مشغول کار شد. هنوز به سی سالگی نرسیده بود که به حسن خلق و انصاف شهره شد و به سرعت توانست با کمک اهالی میدان و به خصوص حاج علی نوری صاحب حجره و دکان شود. [3]

او در سال 1336 با دختردایی‌اش، خانم اکرم ایلخانی ازدواج کرد و بعدها از او صاحب سه فرزند به نام‌های علی‌اکبر، معصومه و علی‌اصغر شد. محل زندگی شهید محمداسماعیل رضایی در خیابان خراسان و نزدیکی‌های مسجد لُرزاده واقع بود. او در سال 1339 به مکه رفت و از این زمان به بعد به حاج اسماعیل معروف شد.[4] او رفاقتی قدیمی با طیب حاج‌رضایی که یکی از لوطی‌ها و بازاریان معروف تهران محسوب می‌شد داشت اما هیچ‌ نسبت نسبی و سببی با طیب نداشت و یکسانی نام خانوادگی این دو شهید تصادفیست.

 

خصوصیات و ویژگی های اخلاقی

حاجی اسماعیل از ارادتمندان اهل بیت(ع) بود. او همیشه در هیئت‌ها، محافل و مجالس مذهبی شرکت می‌کرد و خودش یکی از بانیان این مراسم بود. به گفته حجت‌الاسلام شیخ حسین انصاریان: «حاج اسماعیل بسیار متدین و اهل مسجد و منبر و مقید به پرداخت حقوق مالی شرعی و جزو هیئت مدیره یکی از هیئت‌های مذهبی مهم تهران بود.»[5]

او انسانی موجه و مردمی بود. در میدان تره‌بار همه حاج اسماعیل رضایی را به عنوان یک کاسب صادق می‌شناختند. غلامعلی حدادعادل که به واسطه دوستی پدرش، حاج رضا حدادعادل با حاج اسماعیل، شناخت خوبی از او دارد، درباره شخصیت وی می‌گوید: «حاج اسماعیل فردی بسیار متدین و محترم بود و همواره به امام حسین(ع) و ائمه اطهار(ع) عشق می‌ورزید. او از دوستان صمیمی و نزدیک پدرم به شمار می‌آمد و هر دو در یک هیئت هفتگی به نام هیئت انصار عباس‌الحسین(ع) شرکت می‌کردند که معمولاً حاج سید مهدی لاله‌زاری در آنجا صحبت می‌کرد. بنده در همان هیئت با ایشان آشنا شدم. او آدم خوش‌بیان و شوخ و خوش‌مشربی بود. از همه مهم‌تر این که در میدان به‌ درستی و پاکی شهرت داشت و حرفش برای میدانی‌ها حجت بود. هیچ‌کس به وی نسبت خلاف و حقه‌بازی نمی‌داد و همیشه به ‌درستی و حلال‌خوری معروف بود و غش در مالش نبود.»[6]

او در کمک به مظلومان، یاری به یتیمان، همیاری جوان‌ها و... کوتاهی نمی‌کرد. در بازار هر کس به مشکلی برمی‌خورد نزد او می‌رفت و حاجی مشکل او را حل می‌کرد. حاج اسماعیل رضایی به شهادت خیلی‌ها، اسوه و الگوی بخشندگی و سخاوت بود. او بسیار جوانمرد بود و در کارهای خیر همیشه پیش‌قدم می‌شد و در مراسم گلریزان و کمک به جوانان دم بخت یا آزادی زندانیان همیشه حاضر بود. در کارهای خیر و عام‌المنفعه همیشه شرکت می‌کرد. یکی از کارهای ماندگار شهید اسماعیل رضایی، احداث خانه‌هایی برای اسکان زنان بی‌سرپرست به‌ منظور ممانعت از درافتادن آنان در فساد بود. او به همراه طیب حاج‌رضایی، حاج رضا کاشانی، حاج علی برقی و چند نفر دیگر از بازاریان، در منطقه شهباز جنوبی (17 شهریور جنوبی فعلی) زمینی تهیه و حدود 300 واحد مسکونی در آنجا ساختند.[7]

مشارکت در ساخت یک کارخانه برق برای تأمین روشنایی خانه‌های مردم جنوب تهران، کمک مالی به هیئات مذهبی، تعمیر یا احداث مسجد از دیگر کارهای عام المنفعه شهید رضایی است. مسجد صاحب‌الزمان(عج) که در خیابان آزادی قرار دارد از یادگاری‌های حاج اسماعیل است. [8]

 

مبارزه با بهائیت

شهید حاج اسماعیل رضایی از مقلدان آیت‌الله العظمی سید حسین بروجردی بود و بعد از رحلت ایشان مقلد امام خمینی شد. هنگامی که در اواخر دهه 30 تحرکات بهائیان شدت یافت، حاج اسماعیل در خیابان آزادی و روبروی شرکت پپسی‌کولا – که گفته می‌شد متعلق به بهائیان است - مسجدی به نام «مسجد صاحب‌الزمان (عج)» بنا کرد. آن مسجد به سرعت به پایگاهی برای مقابله با انحرافات بهائیان تبدیل شد.[9] حسین شاه‌حسینی در این باره می‌گوید: «یکی از خدمات حاج اسماعیل که خیلی مهم بود و نشان از غیرت و حمیت دینی آن مرد داشت ساخت مسجد صاحب‌الزمان(عج) بود. اولین‌باری که در زمان شاه مردم تهران در مقابل کارخانه پپسی‌کولا (متعلق به بهاییان) برنامه گذاشتند و به مناسبت تولد امام زمان(عج) در نیمه شعبان از میدان 24 اسفند تا آخر پپسی‌کولا را چراغانی کردند آن موقع بود و تمام هزینه چراغانی و جشن را حاج اسماعیل رضایی داد.»[10]

 

مبارزات سیاسی در نهضت اسلامی

بعد از رحلت آیت‌الله العظمی بروجردی، حاج اسماعیل مقلد امام خمینی شد و سالی چند مرتبه به منظور پرداخت وجوهات شرعی به محضر امام می‌رسید. امام خمینی از سال 1341 به تصمیمات و اقدامات محمدرضا شاه معترض بود. به ابتکار ایشان عید نوروز سال 42 عزای عمومی اعلام شد. با شروع سال 42، رژیم در اقدامی ضددینی، طلاب علوم دینی را که در مدرسه فیضیه قم مشغول عزاداری برای امام صادق(ع) بودند مضروب ساخت. اتفاق مشابهی نیز در مدرسه طالبیه تبریز رخ داد که خشم امام و سایر علما را برانگیخت. این رخدادها، اهمیت محرم آن سال را دوچندان کرد چرا که این ماه فرصت خوبی بود تا روحانیون با رهبری امام خمینی پایه‌های رژیم را بلرزاند. موضوعی که در گزارش‌های ساواک هم به آن اشاره ‌شده و آمده است: «علما و روحانیون مخالف که به تدریج رهبری آنها به عهده آیت‌الله خمینی محول می‌شد، تقریباً از سه ماه پیش به این طرف در انتظار رسیدن ماه محرم بودند تا آنجا که آیت‌الله خمینی که عید نوروز سال جاری را عزا اعلام نموده بود به کرات اظهار داشت عید شیعیان در سال جاری در محرم برگزار خواهد شد...»[11]

برای کنترل فعالیت روحانیون، در آستانه ماه محرم، دولت با صدور اعلامیه‌ای هرگونه تظاهرات و راهپیمایی در روزهای عزاداری را ممنوع اعلام کرد. ساواک و شهربانی هم با صدور اعلامیه‌ جداگانه به خطیبان و وعاظ هشدار دادند در مورد شاه و اسرائیل صحبت نکنند و مدام به گوش مردم نخوانند که اسلام در خطر است.[12] در سوی مقابل، امام خمینی در 28 اردیبهشت‌ماه، با ارسال پیامی، با بیان این که «خطر امروز بر اسلام، کمتر از خطر بنی‌امیه نیست.» از نوحه‌خوانان و سرایندگان اشعار مذهبی خواستند «در نوحه‌های سینه‌زنی، مصیبت‌های وارده بر اسلام و مراکز فقه و دیانت و انصار شیعه» را بازگو کنند.[13]

در ماه عزاداری سالار شهیدان دستورات امام خمینی در مجالس مذهبی به اجرا درآمد تا این که روز عاشورا فرارسید؛ در روز 13 خرداد مصادف با عاشورای حسینی، یک راهپیمایی بزرگ توسط هیئت‌های مؤتلفه اسلامی در تهران ترتیب داده شد و مردم ضمن عزاداری، در انتقاد از عملکرد رژیم پهلوی، شعارهای سیاسی سردادند. اما اتفاق اصلی در قم رخ داد؛ عصر همین روز امام خمینی در مدرسه فیضیه سخنرانی بسیار پرشوری انجام دادند و طی آن به شدت به شاه و آمریکا حمله کردند.[14] بعد از این سخنرانی، رژیم پهلوی در نیمه‌شب 15 خرداد ایشان را دستگیر کرده و به باشگاه افسران در تهران انتقال داد.

با انتشار خبر دستگیری امام، مردم در سرتاسر ایران به پاخاستند و اعتراض‌های وسیعی در شهرهای مختلف کشور شکل گرفت. بازار تهران که به عنوان نبض اقتصادی کشور از اهمیت زیادی برخوردار بود، در واکنش به دستگیری امام تعطیل شد و بازاریان همگام با اقشار مختلف مردم وارد خیابان‌ها شدند.

در خاطرات شهید حاج مهدی عراقی درباره نحوه تعطیلی بازار و میدان تره‌بار که مغازه طیب و حاج اسماعیل در آنجا قرار داشت آمده است: «هنگامی ‌که خبر دستگیری امام به تهران رسید، هر یک از بچه‌ها مأموریت پیدا کردند که در قسمتی از شهر، مردم را به بستن مغازه‌ها و گرویدن به تظاهرات دعوت نمایند. آنان ابتدا میدان سبزی را تعطیل می‌کنند. سپس به میدان بارفروش‌ها که مغازه طیب هم آنجا بود می‌روند. خلاصه می‌آیند در دکان طیب؛ چون طیب خودش نبود ماجرا را به پسرش می‌گویند. او هم با طیب تماس گرفته و می‌گوید که آمده‌اند و می‌خواهند میدان را تعطیل کنند. طیب هم در پاسخ به او می‌گوید که اشکالی ندارد. بگو تعطیل کنند. همین‌ که اجازه تعطیلی میدان از سوی طیب صادر شد، افراد میدان را تعطیل کرده و با چوب و چماق به سمت کلانتری 6 حرکت کردند.»[15]

فعال‌ترین عناصری که در تعطیلی و بسیج بازار در 15 خرداد نقش داشتند، حاج اسماعیل رضایی و طیب حاج‌رضایی بودند. آنها با نفوذ فراوانی که در بازار داشتند توانستند به سرعت دامنه قیام را وسعت دهند.

حاج اسماعیل که از مدت‌ها قبل با امام خمینی ارتباط داشت، اغلب به طور مخفیانه به مبارزه می‌پرداخت و بیشتر به عنوان چهره پشت پرده فعالیت می‌کرد. از این جهت بود که خیلی‌ها از مبارزات سیاسی او اطلاعی نداشتند. چنان که آقای دکتر غلامعلی حدادعادل می‌گوید: «از آنجا که حاج اسماعیل همانند اعضای هیئت‌های مؤتلفه شناخته ‌شده نبود و هیچ ‌کس از او به ‌عنوان آدم فعال و برنامه‌ریز تشکیلات سیاسی نام نمی‌برد، لذا آن زمان من از فعالیت‌های سیاسی ایشان چیز زیادی نشنیده بودم.»[16]

با شروع نهضت امام خمینی، حاج اسماعیل علاوه بر اینکه حامل پیام‌ها و اعلامیه‌های امام از قم به تهران بود، اخبار و اطلاعاتی را که به واسطه عوامل نفوذی خود در کلانتری‌ها دریافت می‌کرد به بیت امام انتقال می‌داد. محمود فراهتی – داماد حاج اسماعیل رضایی – در این باره می‌گوید: «حاج اسماعیل در آن زمان به برخی از مأموران و آژان‌ها پول می‌داد تا برای او خبر بیاورند و به اصطلاح از آن‌ها در ازای پرداخت مقدار معینی پول، خبر می‌خرید. حتی حاج حسین قاسمیه می‌گفت رئیس کلانتری محل بعضی وقت‌ها به بهانه‌ای به حجره حاج اسماعیل می‌آمد و برای او خبر می‌آورد. در محرم سال 42 حاج اسماعیل از طریق همین کانال‌ها متوجه می‌شود که رژیم پهلوی قصد دارد سخنرانی امام در روز عاشورا را بر هم بزند. او سریعاً خودش را به قم می‌رساند. شهید حاج مهدی عراقی می‌گفت یک روز حاج اسماعیل سراسیمه خدمت امام رسید و بعد از سلام و احوالپرسی به ایشان عرض کرد: «خبردار شدیم یک عده کلاه مخملی اجیر شده از طرف دربار قصد دارند در حین سخنرانی شما در مدرسه فیضیه اخلال ایجاد کنند و با قطع برق، بلندگوها را از کار بیندازند. اگر اجازه بدهید برای حفظ نظم مجلس و جلوگیری از قطع برق راهکارهایی ارائه بدهیم.» با هماهنگی و تدبیر حاج اسماعیل تعداد زیادی باطری کامیون به فیضیه منتقل می‌شود تا در صورت قطع برق از آن‌ها استفاده شود.»[17] مرحوم آقای حبیب‌الله عسگراولادی هم جریان باطری‌ها را روایت می‌کند اما اسمی از حاج اسماعیل نمی‌برد. او می‌گوید: «[در جریان سخنرانی امام خمینی در فیضیه] برای ضبط سخنان حضرت امام، حدود 30 - 40 دستگاه ضبط از تهران به قم بردیم، تعدادی ضبط هم عزیزان از قم آورده بودند.  منتها فکر این را نکرده بودیم که ممکن است برق را قطع کنند، اما قمی‌ها به خصوص رانندگان زحمتکش کرایه‌ای آن روز قم که در خدمت مرجع تقلیدشان بودند، با پیش‌بینی این مسئله، باطری‌های ماشین را باز کرده و تعداد دیگری باطری نیز تهیه و آن‌ها را به هم متصل کرده و سیستمی را آماده کرده بودند که اگر رژیم برق را قطع کرد، برق بلندگوهای مراسم تأمین باشد. از قضا همین اتفاق هم افتاد و عوامل رژیم برق را قطع کردند. به محض قطع شدن برق، این‌ها سیم باطری‌ها را به دستگاه بلندگو وصل کرده و در میدان‌هایی که پر از جمعیت بود، همچون میدان خود مدرسه فیضیه، میدان مدرسه دارالشفاء، میدان جلوی در مدرسه فیضیه و سه صحن حرم حضرت معصومه(س) بلندگوها به صورتی پاسخ گفت که ما اصلاً متوجه نشدیم که برق قطع شده...»[18] به گفته محمود فراهتی قبل از بازداشت امام خمینی در نیمه شب 15 خرداد هم حاج اسماعیل به قم رفته و به امام جریان را اطلاع می‌دهد و حتی از ایشان خواهش می‌کند اگر صلاح می‌دانند قم را ترک کنند؛ اما امام خمینی نمی‌پذیرند. [19]

حاج اسماعیل رضایی که بنابر گزارش‌های ساواک یکی از عناصر اصلی پخش اعلامیه‌های امام خمینی در سطح شهر بود، در سازمان‌دهی هیئت‌های مذهبی در تاسوعا و عاشورای سال 1342، تعطیل نمودن بازار در 15 خرداد و بسیج مردم به شورش علیه رژیم پهلوی نقش مستقیم و اثرگذاری داشت. در گزارشی که توسط ساواک تنظیم شده، درباره نقش حاج اسماعیل رضایی در قیام 15 خرداد آمده است: «حاج اسماعیل رضایی فرزند لطف‌الله از افراد متعصب و طرفدار سرسخت روحانیون و به‌ خصوص شخص آیت‌الله خمینی است. وی مرتب مردم را تحریک می‌نمود چه نشسته‌اید که دین اسلام از کشور رخت بربست، بپا خیزید و از خمینی حمایت کنید. وی در روز 15 خرداد مرتباً مردم را به شورش و قیام دعوت می‌کرد.»[20]

رژیم پهلوی با کشتاری که در روز 15 خرداد به راه انداخت، توانست کنترل شهر را به دست بگیرد. از فردای آن روز دستگیری افراد فعال در قیام شروع شد. ابتدا در روز 18 خرداد طیب حاج رضایی دستگیر شد و فردای آن روز نوبت حاج اسماعیل بود؛ روز نوزدهم خرداد 1342 یک جیپ آمریکایی با سه نفر مأمور به سمت پاساژ نیمه‌کاره محمداسماعیل رضایی در میدان شوش رفته و او را دستگیر کردند. محمود فراهتی می‌گوید: «حاج اسماعیل در میدان شوش یک پاساژ داشت که در حال احداث و هنوز نیمه تمام بود. روز 19 خرداد او به همراه حسین قاسمیه و حاج علی برقی در این مکان بودند که یک مرتبه یک ماشین نظامی آمد و دم در ایستاد. سه نفر لباس شخصی از آن ماشین پیاده شدند و گفتند با حاج اسماعیل رضایی کار داریم. من به آن‌ها گفتم حاجی نیست. آن‌ها هم در همان اطراف مشغول گشت‌زنی شدند. در این حین من سریع و مخفیانه خودم را به داخل پاساژ رساندم و قضیه را به حاج اسماعیل گفتم و از او خواهش کردم از درب دیگر پاساژ که به انبار گندم باز می‌شد فرار کند. اما حاجی گفت من ترسی از آن‌ها ندارم، بگو بیایند ببینم چه کار دارند. آن سه نفر آمدند بالا. یکی از آن‌ها حاج اسماعیل را کنار کشید، اسلحه را به سمت او گرفت و گفت برو داخل ماشین تا به شهربانی برویم. و این گونه او را دستگیر کردند.»[21]

 

بازجویی و شکنجه

به محض بازداشت، حاج اسماعیل رضایی را به شهربانی منتقل می‌کنند و بلافاصله کار بازجویی از او شروع می‌شود. وی در جلسات بازجویی تلاش می‌کرد بازجو را فریب دهد. از این رو درباره سوابق فعالیت‌های سیاسی خود می‌گوید: «من تاکنون هیچ سابقه‌ای ندارم و داخل هیچ حزب و دسته‌بندی هم نیستم. فقط دو سال قبل جزو اعضای هیئت انصار عباس‌الحسین(ع) سید مهدی لاله‌زاری بودم؛ آن هیئت به هم خورد و من هم از آن جدا شدم.» وی همچین در رابطه با عملکرد خود در روز 15 خرداد به بازجو گفت: «روز 15 خرداد من همان طور که قبلا گفته‌ام ساعت 8 و نیم آمده‌ام به بنگاه در خیابان صفاری و با آقای حسین قاسمیه شریکم و حاج علی برقی و حاج علی رزمجو و حاجی سید جواد مدنی و آقای علی قاسمیه در بنگاه نشسته بودند و من رفتم به میدان برای این که قرضم را که 250 عدد خیار بود بپردازم. در آن جا وسط میدان آمدم که در میدان اسماعیل خلج به من گفت که آقای خمینی را گرفته‌اند. دیدم که مردم می‌آیند و شلوغ شده است و تا ساعت 9 در بنگاه بودیم و بعد به میدان جردن رفتیم و دو روز در منزل بودیم، بعد سر کار برگشتیم. در روز چهارم نیز مرا گرفتند.»[22] چنان که پیداست حاج اسماعیل رضایی با نام بردن از اشخاصی که ساواک قبلا آن‌ها را شناسایی کرده بود، می‌کوشد فعالیت‌های خود در روز 15 خرداد را عادی جلوه دهد تا از خود رفع اتهام نماید.

با وجود این که ابعاد قیام 15 خرداد بسیار وسیع و منابع آن هم کاملاً شناخته شده بود، اما رژیم پهلوی با هدف تخریب چهره امام خمینی و انکار مردمی بودن قیام 15 خرداد، تلاش کرد با یک ادعای دروغین رنگ و بوی خارجی به قیام بدهد. بر این اساس دولت و رسانه‌های وابسته به رژیم اعلام کردند که در تاریخ 11 خردادماه، شخصی به نام «محمد توفیق القیسی» که حامل مبلغ یک‌ میلیون تومان پول نقد بوده در فرودگاه مهرآباد شناسایی و دستگیر شده است. رسانه‌ها به دروغ اعلام کردند آن شخص پس از بازجویی اعتراف کرده که مبلغ مزبور را از طرف رئیس‌جمهور مصر، جمال عبدالناصر برای افراد معینی در ایران آورده است. اگرچه این خبر به ‌طور وسیع در جراید و رسانه‌های ایران پخش شد، اما رژیم پهلوی هرگز اسناد و مدارکی در جهت اثبات آن ادعای دروغ ارائه نکرد. برای این منظور هم به افرادی مثل طیب و حاج اسماعیل که از جمله اصلی‌ترین عوامل قیام در تهران بودند فشار وارد کرد که به دروغ اقرار کنند برای راه‌اندازی 15 خرداد، پول دریافت کرده و بین دستجات مختلف تقسیم کرده‌اند. در همین راستا سرهنگ جهانگیر قانع، دادستان فرمانداری نظامی تهران طی مصاحبه‌ای در 15 تیرماه، درست یک ماه بعد از قیام 15 خرداد ادعا کرد: «حاج اسماعیل رضایی بارفروش که 200 هزار تومان برای راه انداختن بلوا گرفته بود، پول‌ها را طی چکی به دولت منتقل کرد.»[23]

یکی از روش‌های ساواک برای آزار طیب و حاج اسماعیل، شکنجه آن‌ها در زندان بود. حاج حیدری، از مبارزان انقلابی که مدتی در کمیته مشترک ضد خرابکاری زندانی بود درباره شکنجه حاج اسماعیل و طیب در زندان می‌گوید: «ما در سال 1343 به این زندان که اکنون موزه عبرت است منتقل شدیم. در آنجا یک نگهبان داشتیم که به پاسبان شیخی معروف بود. یک روز او به ما ‌گفت: سال قبل وقتی طیب و حاج اسماعیل را به سختی شکنجه دادند و به اینجا آوردند، آن‌ها را در سلول‌هایی قرار دادند که نور نداشت و مرطوب بود. بدن این دو نفر زخمی و خسته بود. گاهی می‌آمدند و از زیر در یک سطل آب به داخل سلول می‌ریختند تا بیشتر اذیت شوند و زخم‌هایشان بدتر شود تا شاید به نوعی با آن‌ها همکاری کنند.»[24]

خود حاج اسماعیل رضایی درباره شکنجه‌هایی که در دوران زندان متحمل شد گفته است: «... درب اطاق را بستند؛ مرا شلاق زدند؛ بعد از شلاق، تا صبح دستبند قپانی [زدند] و هرچه ناله و گریه کردم مرتباً با داشتن دستبند مرا کتک می‌زدند. تا سه روز آب و غذا به من ندادند. من از حال رفتم. دو افسر درجه‌دار به نام دکتر آمدند شیر آوردند. من قادر به خوردن آن نبودم. خودشان کم کم به دهان من ریختند. تا هفت شبانه روز یک دژبان و یک سرباز [که] هر دو ساعت عوض می‌شدند نگذاشتند بخوابم. شب هفتم 2 بعد از نصف شب مجدداً جناب سرهنگ دستور دادند چشم و دهان مرا بستند و بعد از آن هم شکنجه، 10 ضربه دیگر شلاق زدند...»[25] به قدری او را شکنجه داده بودند و به این طریق اعتراف دروغین از او گرفته بودند که خودش می‌گفت: «اگر می‌گفتند غائله 15 خرداد تهران و قم و تمام ایران را تو به پا کردی امضاء می‌کردم!»[26]

آقای اسدالله بادامچیان می‌گوید: «حاج اسماعیل رضایی سهم امام جمع می‌کرد و به امام می‌داد. گناهش این بود. چون این کار را می‌کرد درصدد برآمدند او را متهم کنند که پول بگیر و پول پخش کن است...»[27]

 

بی‌دادگاه شاه

یکی از کارهایی که در دادگاه‌های رژیم پهلوی برای اعمال فشار به متهمان صورت می‌گرفت، مسئله عدم صلاحیت دادگاه بود. در موضوع حاج اسماعیل رضایی و طیب حاج‌رضایی هم رژیم پهلوی به منظور سختگیری بیشتر به آن‌ها، در تاریخ 12 تیرماه 1342، پرونده آن دو نفر را از دادسرای موقت نظامی به دادسرای ارتش احاله داد. طی این درخواست، دادسرای موقت نظامی با قرار عدم صلاحیت (یعنی این دادگاه صلاحیت رسیدگی به پرونده مزبور را ندارد) پرونده آن‌ها را به دادسرای ارتش ارسال کرد تا با شدیدترین وجه ممکن با آن دو برخورد شود و در عین حال ظاهر قانونی قضیه هم حفظ شود. بالاخره در روز 15 مرداد 1342 «دادگاه رسیدگی به اتهامات عاملین حادثه 15 خرداد» و در رأس آن‌ها طیب حاج‌رضایی و حاج اسماعیل رضایی، به ریاست سرتیپ زمانی برگزار شد و دادگاه در 27 مرداد با استناد به شواهد و مدارکی که توسط رژیم پهلوی تدارک دیده شده بود، رأی به اعدام طیب و حاج اسماعیل داد اما صدور رأی قطعی به دادگاه تجدید نظر احاله شد. دادگاه تجدیدنظر در تاریخ 21 مهرماه تشکیل جلسه داد. چنان که شهید حاج مهدی عراقی در خاطرات خود می‌گوید، رئیس دادگاه تجدیدنظر طی تحقیقاتی که شخصاً انجام داده بود قصد داشت طیب را صرفاً به دلیل موافقت با تعطیلی میدان در روز 15 خرداد به سه سال زندان و حاج اسماعیل رضایی را نیز به دو سال حبس محکوم کند. اما از آنجا که سپهبد نعمت‌الله نصیری رئیس ساواک با این حکم مخالف کرد حکم اعدام برای طیب و حاج اسماعیل صادر شد.[28]

به موجب رأی دادگاه تجدیدنظر در تاریخ 21 مهرماه محمد اسماعیل رضایی متهم ردیف دوم، در دادگاه بدوی و تجدیدنظر به موجب ماده 70 قانون مجازات عمومی به جرم «ایجاد بلوا و تحریک اهالی به جنگ و قتال با یکدیگر و علیه سلطنت مشروطه» به اعدام محکوم شد. در پایان دادگاه تجدیدنظر، سرهنگ دوم احمد دولو قاجار دادستان این دادگاه، دلایل اصلی صدور حکم اعدام برای حاج اسماعیل را در هفت بند چنین برشمرد: «1- اعترافات متهم مبنی بر دریافت دو میلیون ریال از حاج علی نوری؛ 2- اعترافات متهم مبنی بر پرداخت یک‌ میلیون ریال به طیب حاج‌رضایی برای به راه انداختن بلوا و آشوب؛ 3- تطبیق اظهارات طیب با گفتار حاج اسماعیل رضایی مبنی بر دریافت یک میلیون ریال به منظور ایجاد بلوا و آشوب؛ 4- اظهارات طیب حاج‌رضایی مبنی بر این که حاج اسماعیل رضایی بین مردم 20 تا 30 ریال تقسیم می‌نمود به منظور شرکت در شورش و بلوا در روز 15 خرداد؛[29] 5- عزیمت حاج اسماعیل رضایی در شب 9 محرم به قم و مذاکره او درباره دستگیری [آیت‌الله] شیخ جواد فومنی و حمل اعلامیه‌ به وسیله ماشین شخصی خود از قم به تهران؛ 6- اختلاف‌گویی‌های متهم در مراحل مختلف بازجویی؛ 7- سایر اقاریر متهم در پرونده و قرائن و امارات مبنی بر تائید شرکت در بلوا.»[30]

 با انتشار خبر محکومیت حاج اسماعیل و طیب، مردم جنوب تهران که علاقه زیادی به آن دو نفر داشتند تجمعات اعتراض‌آمیزی ترتیب دادند. بعضی از علمای با نفوذ مثل آیت‌الله سید محمد بهبهانی هم از طریق امام جمعه تهران تلاش کردند اجرای حکم را متوقف کنند یا در آن تخفیف بگیرند.[31] ساواک در سوم شهریور  1342 می‌نویسد: «عده زیادی از اهالی جنوب شهر به منظور اعتراض به صدور حکم اعدام طیب حاج‌رضایی و همدستان او نزد آیت‌الله بهبهانی و سایر مراجع روحانی رفته و اظهار داشته‌اند اگر قرار باشد طیب و همکاران او را اعدام کنند آن‌ها نیز کاری خواهند کرد که با آن‌ها کشته شوند. آیت‌الله بهبهانی هم جریان را به آیت‌الله خوانساری گفته و ایشان را وادار ساخته که به وسیله امام جمعه به اعلیحضرت همایونی پیام بدهند که از اعدام این عده صرف نظر نمایند.» گزارشگر ادامه می‌دهد: «شب گذشته آیت‌الله بهبهانی از آیت‌الله خوانساری تلفنی نتیجه را جویا شده ولی خوانساری اعلام داشته است که امام جمعه هنوز موفق به شرفیابی نگردیده است و آیت‌الله بهبهانی مجدداً در این مورد تأکید نمود.»[32]

همزمان، خانواده طیب و حاج اسماعیل هم تلاش می‌کردند مانع اعدام آن‌ها شوند. یک روز آن‌ها تصمیم گرفتند پیش امام خمینی بروند و از ایشان بخواهند برای جلوگیری از اعدام دو جوانمرد کاری کنند. شهید حاج مهدی عراقی می‌گوید: «روز قبل از این که می‌خواستند حکم اعدام طیب و حاج اسماعیل را صادر کنند آقای خمینی از زندان آمده بود بیرون، از عشرت‌آباد برده بودند او را خانه روغنی و آنجا تحت نظر بود. دور و برش ساواکی‌ها بودند. مسیح برادر طیب تلفن کرد به ما و گفت خانه باش من می‌آیم و کارت دارم. گفتم باشد. بعد از مدتی این‌ها [خانواده طیب و حاج اسماعیل] آمدند و گفتند که ما دیروز آنجا بودیم و به ما خبر دادند که آن‌ها را فردا اعدام می‌کنند. ما آمده‌ایم که تو یک جوری ما را ببری پهلوی آقای خمینی که بلکه بتواند کاری کند. ما سوار ماشین شدیم و گفتیم فقط شرطش این است که شماها خودتان را معرفی نکنید که کی هستید. بگویید که ما از خمین آمده‌ایم و از قوم و خویش‌های آقا هستیم و می‌خواهیم برویم پیش آقا... من از دور خانه را نشان دادم و این‌ها رفتند داخل و خودشان را به آقا معرفی کردند. یک بچه کوچک حاج اسماعیل داشت و یک بچه کوچک هم طیب؛ آقا این دو تا بچه را بلند می‌کند روی دو پایش می‌نشاند و یک دستی روی سر و گوش این‌ها می‌کشد و دعایشان می‌کند. بعد می‌گوید که من تا حالا از این‌ها [رژیم پهلوی] هیچ چیز نخواسته‌ام اما برای دفاع از جان این دو نفر می‌فرستم عقبشان بیایند... این‌ها هم خوشحال می‌شوند و از خانه بیرون می‌آیند.»[33]

بعد از این که خانواده طیب و حاج اسماعیل از نزد امام می‌روند، ایشان به اطرافیان می‌فرمایند: «به پاکروان [رئیس ساواک وقت] بگویید بیاید.» اما پاکروان برای حضور در محضر امام تعلل می‌کند و فردا صبح بعد از اعدام حاج اسماعیل و طیب پیش امام می‌رود و امام هم که بسیار ناراحت بودند حتی اجازه ورود او به اتاق را هم نمی‌دهند.

اسناد ساواک، شرح و تحلیل دیدار خانواده طیب و حاج اسمایل با امام خمینی را نوعی دیگر منعکس می‌کنند. گزارشگر ساواک در تاریخ 19 آبان 42 طی گزارشی با عنوان «اظهارات در بازار» می‌نویسد: «طبق اطلاع واصله روز 18 / 8 / 42 در بازار یکی از طرفداران نهضت آزادی درباره تیرباران طیب حاج‌رضایی و حاجی اسماعیل رضایی اظهار داشته که از طرف سازمان امنیت، خانواده این دو نفر را تحریک کردند که به منزل آیت‌الله خمینی بروند و از ایشان بخواهند که پیش شاهنشاه رفته و تقاضا کنند که این دو نفر را نکشند. خانواده‌های این اشخاص نیز برای این که سرپرست خود را از دست ندهند نزد آیت‌الله خمینی مراجعه می‌کنند ولی ایشان آن‌ها را قانع می‌کند که این جریان یک نیرنگ است و شما را تحریک کرده‌اند، در صورتی که منظور آن‌ها این نیست که دو نفر زندانی را آزاد کنند، بلکه آن‌ها می‌خواهند وجهه مرا در نزد مردم دنیا و ایران خراب کنند و بگویند کسی که به آن‌ها پول داد تا شورش به پا سازند حالا تقاضای عفوشان را می‌کند غافل از این که من فکر و نقشه آن‌ها را می‌دانم و خنثی می‌کنم و شما هم با از دست دادن دو نفر شهید در راه وطن سربلند [باشید] و از خداوند طلب آمرزش کنید و بردباری را پیشه خود سازید.»[34]

 

آخرین برگ دفتر زندگی حاج اسماعیل

سرانجام صبح روز 11 آبان 1342، پنج ماه بعد از قیام 15 خرداد، حکم تیرباران طیب حاج رضایی و محمد اسماعیل رضایی در پادگان حشمتیه تهران اجرا شد و بر آخرین برگ دفتر زندگی آنان حک شد:

                                                            «شهادت»

روزنامه‌های صبح 11 آبان، با نشان دادن عکسی از لحظه تیرباران طیب و حاج اسماعیل، درباره اعدام آن‌ها گزارش‌هایی ارائه دادند. کیهان ذیل مطلب «تیرباران طیب و حاج اسماعیل» نوشت: «سحرگاه امروز طیب حاج‌رضایی و حاج محمداسماعیل رضایی که به جرم ایجاد حادثه 15 خرداد محکوم به مرگ شده بودند در میدان تیر حشمتیه تیرباران شدند.»[35]

هنوز آفتاب روز 11 آبان طلوع نکرده بود که شهیدان حاج اسماعیل رضایی و طیب حاج رضایی در خون خود غلتیدند. سپس پیکر شهدا برای انجام مراسم غسل و تدفین به حرم عبدالعظیم برده شد. رژیم پهلوی که حتی از پیکر بی‌جان حاج اسماعیل و طیب هم می‌ترسید، مأموران خود را به شاه عبدالعظیم(ع) اعزام کرد و پیکر دو شهید تحت کنترل شدید مأموران از مسگرآباد به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) منتقل شد. در آنجا پیکر حاج اسماعیل در جوار امامزاده طاهر(ع) دفن شد و پیکر طیب بنا به وصیت خودش، در محوطه حرم، در محلی که به باغچه علی‌جان یا باغ طوطی معروف بود (مصلی فعلی) به خاک سپرده شد. مزار شهید حاج اسماعیل رضایی اکنون مابین حرم امامزاده طاهر(ع) و حرم حضرت عبدالعظیم(ع) قرار دارد و شبستان آنجا هم به نام شهید حاج اسماعیل رضایی نام‌گذاری شده است.

قبل از اعدام حاج اسماعیل و طیب، رژیم پهلوی ادعا کرده بود افرادی که قیام 15 خرداد را راه انداختند، هر کدام 25 ریال از امام خمینی پول گرفته بودند! مردم این ادعا را با وصیتنامه‌ی حاج اسماعیل کنار هم گذاشتند و به یکدیگر نشان دادند. آنجا بود که دروغ‌گویی‌های رژیم و شاه مشخص شد و مردم با خشم و نفرت درباره محمدرضا پهلوی صحبت می‌کردند و می‌گفتند: «این مردک دروغگو خجالت نمی‌کشد که می‌گوید این‌ها 25 ریال گرفته‌اند تا انقلاب کنند؟! در حالی که وصایای مالی حاج اسماعیل بیش از یک میلیون تومان است!» این ماجرا حیثیت رژیم شاه را بیش از پیش به باد داد.[36] (برای اطلاع بیشتر در این باره به این مقاله که در همین سایت منتشر شده است رجوع کنید.)

تیرباران شهیدان حاج محمد اسماعیل رضایی و طیب حاج رضایی، خون اقشار مختلف مردم را به جوش آورد و خشم آنان را برانگیخت؛ بازاریان، دانشجویان، روحانیون و طلاب و سایر اقشار مردم به شهادت آن دو واکنش نشان دادند. با وجود سختگیری‌های رژیم، مراسم گرامی‌داشت آنان در تهران و برخی شهرهای دیگر برگزار شد و حتی دوستداران آن دو شهید، به برگزاری مراسم هفتم و چهلم آن شهیدان هم مبادرت کردند. به گزارش ساواک: «محافل مذهبی به طرفداران خود اعلام کرده‌اند که طیب و حاج اسماعیل رضایی دارای سابقه‌ای قبلاً بوده‌اند، چون در راه دفاع از دیانت اسلام کشته شده‌اند شهید محسوب می‌شوند و باید از آن‌ها به نیکی یاد کنید و مزار آن‌ها را مورد احترام قرار دهید...» اعتراض عمومی مردم به تیربارن شهیدان رضایی و حاج رضایی حاکی از آن بود که مردم به خوبی از نیرنگ و حقه و البته کینه رژیم ستمشاهی نسبت به آن دو مبارز انقلابی مطلع بودند و برای پاسداشت نام آنان از هیچ فعالیتی دریغ نمی‌کردند. (برای مطالعه بیشتر درباره واکنش ها به شهادت شهیدان طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی به این مقاله رجوع کنید.)

رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار با خانواده شهید حاج اسماعیل رضایی درباره ایشان فرمودند: «یکی از بالاترین و با فضیلت‌ترین شهادت‌ها، شهادتی است که پدر شما و مرحوم طیب به آن شهید شدند؛ در دوران غربت، وحشت و اختناق؛ آن هم تنها. یک وقت انسان با هزار نفر به میدان جنگ می‌رود؛ یک وقت انسان، تنها در مقابل دشمن قرار می‌گیرد؛ این یک‌طور دیگر است. دوره‌ی اختناق واقعاً خیلی سخت بود؛ به خصوص نسبت به این‌ها که وضع عجیبی داشتند. خداوند ان‌شاءاللَّه درجاتشان را عالی کند.»[37]

 

پی‌نوشت‌ها:


[1] در اکثر منابع، تهران به عنوان محل تولد محمداسماعیل رضایی ثبت شده است. این در حالی است که محمود فراهتی، داماد حاج اسماعیل رضایی به نقل از خواهر او می‌گوید: «خواهرحاج اسماعیل یعنی فاطمه خانم، می‌گفت: «حاج اسماعیل در بازورجان تفرش به دنیا آمد و ما بعد از تولد او به تهران آمدیم.»

[2] محمد داوودی ‌جاوید، ذبیحِ روح‌الله، تهران: فاتحان، چاپ اول، 1395، ص 18-15.

[3] محمد جعفربگلو، حاج اسماعیل، زندگینامه شهید حاج اسماعیل رضایی، مؤسسه فرهنگی هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1399، ص 18.

[4] پیشین، ص 19.

[5] محمدرضا دهقانی اشکذری، حمید کرمی پور و رحیم نیکبخت، خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمین حاج شیخ حسین انصاریان، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1382، ص 94.

[6] علی باقری، خاطرات 15 خرداد، دفتر هفتم، تهران: دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1378، ص 139-138.

[7] علی ابوالحسنی، از عیاری تا لومپنیسم (گفت‌وگو با حسین شاه‌حسینی راجع به شعبان جعفری و طیب حاج‌رضایی)، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال هفتم، شماره 26، تابستان 1382، ص 201.

[8] محمد داوودی‌ جاوید، ذبیحِ روح‌الله، ص 28.

[9] گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، طیب: زندگینامه و خاطرات حُرّ نهضت امام خمینی(ره)، چاپ چهارم، 1392، ص 176.

[10] علی ابوالحسنی، از عیاری تا لومپنیسم، ص 205.

[11] قیام 15 خرداد به روایت اسناد، جلد نهم، ناگفته‌ها، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1387، ص 4.

[12] علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، جلد چهارم، چاپ دوم، 1377، ص 326.

[13] صحیفه امام خمینی، جلد اول، ص 230-229.

[14] همان، ص 248-244.

[15] ناگفته‌ها، خاطرات شهید مهدی عراقی، موسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول، 1370، ص 184-183.

[16] علی باقری، خاطرات 15 خرداد، دفتر هفتم، ص 139-138.

[17] گفتگوی آقای محمد جعفربگو با  آقای محمود فراهتی، مورخ 19 بهمن 1396، مرکز اسناد انقلاب اسلامی.

[18] سید محمد کیمیافر، خاطرات حبیب‌الله عسگراولادی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1389، ص 124.

[19] گفتگوی محمد جعفربگو با  آقای محمود فراهتی، مورخ 19 بهمن 1396.

[20] آرشیو مرکز اسناد انقلاب انقلاب اسلامی، پرونده تظاهرات 15 خرداد، کد بازیابی: 119، سند شماره 278.

[21] گفتگوی آقای محمد جعفربگلو با آقای محمود فراهتی، مورخ 19 بهمن 1396.

[22] آزاد مرد شهید طیب حاج رضایی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول، 1378، ص 110 و 111.

[23] «اسامی عاملین بلوای 15 خرداد»، روزنامه اطلاعات، ش 11133، سال 38، 15 تیر 1342، ص 1 و 13 .

[24] علی‌اکبر مسگر و مجتبی غفوری، راد مرد، مؤسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1395، ص 72.

[25] اسناد انفرادی ساواک، آرشیو مرکز بررسی اسناد تاریخی.

[26] همانجا. دو برگ سند مربوطه در پایان مقاله درج شده است. توجه خوانندگان محترم در مطالعه دو برگ ذکر شده و اسنادی از این قبیل را به مطلب زیر جلب می‌کنیم:

نکته مهم در بررسی اسناد، بازجویی‌ها، اعترافات، نامه‌های تظلم خواهانه، تقاضاهای عفو، نامه‌های تملق‌آمیز به سران رژیم یا خطاب به شاه، لوایح و یا اظهارات ارائه شده به ساواک و یا به دادگاه‌ها از طرف زندانیان سیاسی در دوران پهلوی این است که آنان برای خلاصی از شکنجه‌های وحشتناک و فوق طاقت دستگاه امنیتی و یا برای تخفیف مجازات و احیاناً آزادی از بند، از روش فریب دشمن استفاده می‌کردند و با تظاهر و همراه نشان دادن خود با شاه و دستگاه استبدادی و یا اظهار نفرت و بیزاری از دوستان و برخی از اعتقادات سیاسی خود، در صدد اعمال این روش برمی‌آمدند. ما در مقالات و مطالب مختلف در کتاب‌ها و سایت این مرکز موارد متعدد و نمونه‌های زیادی از آن را درج نموده‌ایم. این شیوه در بین تمام زندانیان سیاسی اعم از مذهبی، ملی و غیر مذهبی مرسوم بود و اتفاقاً یکی از توصیه‌ها و آموزش‌های زندانیان سیاسی قدیم به زندانیان سیاسی جدید بود.

[27] گفتگو با اسدالله بادامچیان، ماهنامه شاهد یاران، شماره 68، تیر 1390، ص 37.

[28] مهدی عراقی، ناگفته‌ها: خاطرات حاج مهدی عراقی، ص 190.

[29] این اعترافات از طیب تحت فشار و شکنجه و برخلاف خواست و اراده او گرفته شده بود و خود طیب هم از این موضوع ناراحت بود چنان که به گزارش روزنامه کیهان در روز 11 آبان 42، طیب لحظاتی قبل از تیرباران چندین بار از حاج اسماعیل رضایی به خاطر اعترافاتی که زیر شکنجه کرده بود درخواست حلالیت کرد.

[30] آزاد مرد شهید طیب حاج رضایی به روایت اسناد ساواک، ص 162.

[31] روح‌الله حسینیان، سه سال ستیز مرجعیت شیعه در ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 439.

[32] آزاد مرد شهید طیب حاج رضایی به روایت اسناد ساواک، ص 154.

[33] ناگفته‌ها، خاطرات شهید مهدی عراقی، ص 190 و 191.

[34] آزاد مرد شهید طیب حاج رضایی به روایت اسناد ساواک، ص 234.

[35] «تیرباران طیب و حاج اسماعیل»، روزنامه کیهان، شماره 6085، شنبه 11 آبان 1342، ص 1 و 12-10.

[36] خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمین حاج شیخ حسین انصاریان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 96.

[37] بیانات رهبر انقلاب در دیدار فرزندان شهید حاج اسماعیل رضایی، 10 / 10 / 1375، منتشر شده در سایت khamenei.ir























































شهید محمداسماعیل حاج رضایی در هیئت جوانان اتفاقیون













































 
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.