نگاهی به تظلمخواهیها، تعهدنامهها و ندامت نامههای ساختگی انقلابیون
11 بهمن 1400
«شکنجه»! شاید کمتر کسی باشد که به این کلمه بر بخورد و ناخودآگاه تصویر حکومت پلیسی دوره پهلوی در برابر چشمانش ظاهر نشود! بهتر است این طور بنویسیم: شکنجه با دستگاه امنیتی حاکمیت پهلوی پیوند عمیقی دارد. اگر نسل امروز با ابزارهای شکنجه در دوران شاه آشنایی ندارد، بهتر است سری به «موزه عبرت ایران» بزنند. این موزه که قبل از انقلاب با عنوان «کمیته مشترک ضد خرابکاری» فعالیت میکرد، محل اصلی اعمال شکنجه و بازجویی از مخالفان دستگاه پهلوی بود. (بیشتر بخوانید)
نامهایی چون منوچهر وظیفهخواه معروف به دکتر منوچهری، محمدعلی شعبانی معروف به حسینی، بهمن نادریپور معروف به تهرانی، هوشنگ ازغندی معروف به منوچهری، محمدحسن ناصری معروف به عضدی، ناصر نوذری معروف به رسولی و فریدون توانگری معروف به آرش، هر کدام یادآور روزها و شبهایی سخت، تلخ و طاقتفرسا برای مبارزان دوره پهلوی دوم هستند. (درباره این افراد، علاوه بر سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی، در این لینک اطلاعاتی درج شده است.)
شکنجه انواع مختلفی داشت؛ از شکنجههای روحی گرفته تا شکنجههای جسمی. هر یک از شکنجهگران هم شیوه خاص خود را داشتند. اما کارکرد اصلی «شکنجه» چه بود؟ متهم زیر سختترین شکنجهها دو راه بیشتر نداشت: یا باید به آنچه بازجو میخواست اعتراف میکرد و یا باید تا آخرین نفس مقاومت میکرد. البته عده بیشماری از مبارزان، هر دو راه را انتخاب میکردند؛ آنها تا آنجا که توان داشتند، شکنجه را تحمل میکردند و گاهی نیز با ارائه اطلاعات نادرست و یا سوخته، چنان که نهایتاً چیزی نصیب بازجویان نشود، فشار شکنجه را از روی خود بر میداشتند. گاه مسئله به امضای یک «تعهدنامه» ختم میشد و متهم ناچار بود برای خلاصی از فشار دستگاه شکنجه، با امضای یک تعهدنامه یا درخواست عفو از شاه، کلید رهایی از بند را بیاید. گاه این تعهدنامهها بعد از اخذ اعترافات و تشکیل پرونده قضائی و محکوم شدن زندانی به زندانهای چند ساله و یا طویلالمدت امضا میشد تا زندانیان از این طریق آزاد شوند و مجدداً با روشهای پیچیدهتری که منجر به دستگیری آنان نشود یا حداقل دیرتر دستگیر شوند، برای ادامه مبارزه به جمع مبارزان بپیوندند. از این رو چهبسا تعهدنامهها و عفونامههایی که بدین نحو امضا و در پرونده افراد مختلف درج شده است. این نوشتار موضوع خود را بررسی همین مسئله قرار داده است. مسئلهای که ممکن است در قلم برخی نویسندگان و برخی نوشتهها در تاریخ معاصر و در باره افراد مختلف، به نحو دیگری بازنمایی شود و حتی تاریخ را دستخوش تحریف نماید.
خودکامگی محمدرضا پهلوی
بعد از کودتای 28 مرداد 1332، خوی خودکامگی محمدرضا پهلوی بیش از پیش رخ نمود. البته محمدرضا لااقل در این مورد، میراثدار پدرش رضاخان بود. او در توجیه سلطنت خودکامه میگفت: «باور کنید، وقتی سه چهارم ملتی خواندن و نوشتن نمیدانند، تنها راه انجام اصلاحات، شدیدترین دیکتاتوریهاست. در غیر این صورت به جایی نمیرسیدیم. اگر خشن نبودم، نمیتوانستم اصلاحات ارضی را به انجام برسانم و تمام برنامههای اصلاحیام شکست میخورد.»[1] با همین نگاه، کمکم مقدمات تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور که رکن اصلی برای شکنجه مخالفان دولت بود پدید آمد.
رژیم «به خاطر این که شکنجه کردن زندانیان سیاسی را مقبول جلوه دهد از عبارت «زندانی سیاسی» خودداری میکرد و به جای عبارت زندانی سیاسی، لغت «خرابکار» و «تروریست» را در ادبیات روزمرهی خود به کار میبرد تا بتواند چه در نظر جهانیان و چه در نظر مردم ایران، آزار و اذیت و تنبیه زندانی سیاسی را عادی و مقبول جلوه دهد و یا این که نام شکنجهی روحی و روانی را «بازخواست» و «بازجویی» میگذاشتند.»[2]
به این سبب تعداد واقعی زندانیان سیاسی و آنچه مجامع بینالمللی اعلام مینمایند، با آنچه حکومتهای مختلف اعلام میکنند، تفاوت بسیاری دارد. رژیم پهلوی نیز برای این که حق و حقوقی برای زندانیان سیاسی قائل نشود، بسیاری از آنان را زندانی سیاسی محسوب نمیکرد.
عمدهی زندانیان سیاسی در دوره ریاست حسن پاکروان بر ساواک عبارتند از: 1ـ مذهبیون 2ـ اعضای نهضت آزادی 3ـ کمونیستها 4ـ عناصر جدا شده از رژیم پهلوی.
اگر چه نوع برخورد با هر گروه از این زندانیان سیاسی متفاوت بود اما در کارکرد یکسان بود و اغلب به دریافت تعهدنامه و عفونامه ختم میشد. آنچه از اسناد و روایتها بر میآید نشان میدهد، بازجوییها، اعترافات، نامههای تظلمخواهانه، تقاضاهای عفو یا اظهار ندامت زندانیان سیاسی معمولاً برای خلاصی از شکنجههای طاقتفرسا و یا برای تخفیف مجازات و آزادی از بند بوده است. این شیوه در بین تمام زندانیان سیاسی اعم از مذهبی، ملی و غیر مذهبی مرسوم بود و اتفاقاً یکی از توصیهها و آموزشهای زندانیان سیاسی قدیم به زندانیان سیاسی جدید بود. در این نوشتار برخی از این موارد را مرور میکنیم.
عفونامهای که شهید حجتالاسلام نواب صفوی آن را امضا نکرد!
شهید حجتالاسلام سید مجتبی میرلوحی معروف به نواب صفوی، بنیانگذار جمعیت فدائیان اسلام، در زمره پیشگامان مبارزه با حاکمیت پهلوی دوم است. او در آبان ماه 1334 در پی ترور ناموفق حسین علاء ـ نخستوزیر شاه ـ بازداشت و پس از چند جلسه محاکمه در نهایت تیرباران شد.
به شهادت اسناد، روز 26 دیماه 1334 درست یک روز قبل از تیرباران شهید نواب، نامهای تایپ شده در برابر او قرار گرفت تا وی با امضای آن، از شاه درخواست عفو کند. نامه مذکور در سربرگ «اداره دادرسی ارتش» نگاشته شده و متن آن بدین قرار است:
«هوالعزیز
بسماللهالرحمنالرحیم
پس از عرض سلام
این بنده که احوال و روحیاتم شاید بر شخص شخیصتان پوشیده نیست، آنچه کردهام اگر چه افراط و غلط بوده باشد براساس یک تعصب دینی و صداقت بوده و هیچگونه نظر سوئی نسبت به شخص اعلیحضرت همایونی نداشته و ندارم، به جز اجرای (حداقل) سه حکم اسلامی (جلوگیری از بیحجابی، موسیقی، مسکرات)؛ که اینک هم از پیشگاه معظمتان آن را استدعا میکنم که بعد از آن مخلص صادقی باشم و مشمول مرحمت و عفوتان قرار گیرم و نسبت به قتل تیمسار رزمآرا به طوری که در تحقیقات و در محاکمات به عرض رسیده و در مواجهات هم روشن شده، آیتالله کاشانی و آقایان دکتر مصدق و حائریزاده و دکتر شایگان و حسین فاطمی و حسین مکی و آزاد و نریمان و دکتر بقایی عامل مؤثر بوده و مبلغ و محرک امر بودهاند و تنها ارتباط با این بنده خدا نداشته است. بقا و دوام مقام عالی را به رأی اجرای احکام اسلام و سعادت کشور شیعه اسلامی از خدا میخواهم. به یاری خدای توانا.
سید مجتبی نواب صفوی؛ 26 دیماه 1334»
در انتهای این برگه نیز آمده است: «در حضور اینجانبان، سید مجتبی نواب صفوی پس از فرجامخواهی، شرح بالا را نوشت و تقاضا نمود به شرف عرض اعلیحضرت همایون شاهنشاه برسد. دادستان ارتش سرلشکر آزموده، سرلشکر کیهانخدیو، 26 /10/ 1334»
نکته مهم این که، نامه به صورت تایپ شده میباشد؛ از این منظر میتوان حدس زد که این برگه از پیش آماده شده بود و مسئولین زندان مأموریت داشتند آن را به امضای نواب برسانند. هیچ امضایی از نواب صفوی که تأیید کننده متن نامه باشد، در آن دیده نمیشود؛ چنان که پیداست این متن قبل از اعدام نواب پیش روی وی قرار میگیرد تا او با امضای آن، درخواست عفو نماید؛ اما نواب از امضای عفونامه مذکور خودداری میکند. در تأیید این گزاره، نویسنده کتاب «جمعیت فدائیان اسلام در آئینه اسناد» ذیل همین نامه نوشته است: «متن فوق در حضور سرلشکر حسین آزموده و سرتیپ یدالله کیهانخدیو به سید مجتبی نواب صفوی داده شده که وی از امضای آن خودداری نموده است.»[3] حجتالاسلام سید هادی خسروشاهی نیز در این باره میگوید: «نامه مورد اشاره که گویا به تاریخ 26 دی 1334 توسط شهید نواب صفوی نوشته شده، بیتردید از اسناد جعلی است و سرلشکر آزموده با تهیه آن میخواسته آن را به امضای شهید نواب صفوی برساند. این سند جعلی، جزء اسناد محرمانه نیست و انتشار آن هم ممنوع نشده است...»[4]
این برگه با هدف تخریب نواب صفوی و تضعیف فدائیان اسلام تنظیم شد اما نواب با هوشیاری از امضای آن خودداری کرد. نواب در آخرین ملاقات در مقابل خواهش مادر و همسرش مبنی بر درخواست عفو از شاه گفته بود: «من اگر مىخواستم با محمدرضا سازش کنم، جاى من این جا نبود؛ ولى مرگ با عزت را به زندگى با ذلت ترجیح مىدهم.» نواب در حالی این سخنان را به زبان میراند که آثار شکنجه در بدن او قابل مشاهده بود.[5]
درخواست خانواده طیب حاجرضایی برای عفو او
شهید طیب حاجرضایی در زمره شخصیتهایی است که در تاریخ نهضت اسلامی نامی جاودانه دارد. او از قلدری و بزن بهادری و البته حمایت از دستگاه پهلوی، به رادمردی و آزادگی و جهاد و سرانجام شهادت در رکاب امام خمینی تغییر مسیر داد. از این رو به حُرّ نهضت اسلامی شهرت یافت. به هنگام بازداشت امام خمینی در نیمه خرداد 42، طیب از سردمداران خیزش بازار تهران در روز 15 خرداد بود. او که در 28 مرداد 1332 به نفع شاه وارد عمل شده بود، در روز 15 خرداد، در حمایت از امام خمینی، تمام قد در برابر شاه ایستاد.[6]
چند روز بعد از واقعه 15 خرداد، طیب به همراه عدهای دیگر از جمله محمداسماعیل رضایی ـ از دیگر افراد خوشنام بازار تهران ـ بازداشت شده و مورد بازجویی قرار گرفت. در جلسات بازجویی او را به شدت شکنجه دادند[7] و از دشنام و توهین به وی دریغ نکردند. بیژن حاج محمدرضا – پسر بزرگ طیب - در مورد شکنجههایی که پدرش تحمل میکرد اینگونه میگوید: «چند ماهی که از دستگیری پدرم گذشت توانستیم وقت ملاقات بگیریم. به پادگان هنگ زرهی رفتیم. وقتی پدرم را دیدیم همگی تعجب کرده و هراسان شدیم. به طوری که برادر کوچکم او را نشناخت و گریهکنان خود را به مادرم چسباند. پدرم که پیش از این حدود 130 کیلو وزن و دو متر قد داشت اکنون یک آدم شکسته دو متری شده بود که بیش از هشتاد کیلو وزن نداشت. معلوم بود که آن روز به او اجازه اصلاح داده بودند چون صورتش تازه اصلاح شده بود. در طول مدت زندان هرگاه لباسهای پدرم را برای شستوشو تحویل ما میدادند متوجه وجود لکههای خون در البسه ایشان میشدیم که حکایت از شکنجه شدن وی داشت.»[8]
خانواده طیب وقتی با چنین شرایطی مواجه شدند، تصمیم گرفتند با تظلمخواهی از شخصیتهای سیاسی و با نفوذ، برای طیب درخواست عفو کنند. آنها حتی خطاب به شخص محمدرضا پهلوی نیز نامه نوشته و از خدمات طیب حاجرضایی به سلطنت پهلوی گفتند تا شاید بدین نحو، از اعدام طیب جلوگیری نمایند.[9] خود طیب حاجرضایی هم در طول بازجوییها میکوشید همچنان خود را حامی شاه و سلطنت معرفی کند. طبیعی بود که او زیر فشار شکنجههای طاقتفرسا، با بر زبان راندن این جملات که «خدا یکی، شاه هم یکی»[10] یا «من به این مملکت خیانت نکردهام. من همیشه شاهدوست بودهام و همیشه برای مملکت خدمت کردهام...»[11] به دنبال تبرئه خود باشد. اما این تظلمخواهیها بینتیجه بود و سرانجام حکم اعدام او در 11 آبان 42 اجرا شد.
تظلمخواهی حاج اسماعیل رضایی
شهید محمداسماعیل رضایی از جمله اولین شهدای نهضت اسلامی است که در 11 آبان 1342 به همراه شهید طیب حاجرضایی، به جرم شرکت در قیام 15 خرداد، بعد از چندین جلسه بازجویی و شکنجه، سرانجام به جوخه آتش سپرده شد. حاج اسماعیل رضایی در نامهای که در آخرین روزهای حیاتش مینویسد، از «دادرسان» قضایی درخواست عفو و رسیدگی میکند. او در این نامه، خود را طرفدار شاه و کشور خوانده و مینویسد: «چو ایران نباشد تن من مباد/ شهنشاه ایران زمین تا ابد زنده باد.»
جالب این که او در همین نامه، درباره شکنجههایی که تحمل نموده بود صحبت میکند و مینویسد: «... درب اتاق را بستند، مرا شلاق زدند، بعد از شلاق، تا صبح دستبند قپانی [زدند] و هرچه ناله و گریه کردم مرتباً با داشتن دستبند مرا کتک میزدند. تا سه روز آب و غذا به من ندادند. من از حال رفتم. دو افسر درجهدار به نام دکتر آمدند شیر آوردند. من قادر به خوردن آن نبودم. خودشان کم کم به دهان من ریختند. تا هفت شبانه روز یک دژبان و یک سرباز [که] هر دو ساعت عوض میشدند نگذاشتند بخوابم. شب هفتم 2 بعد از نصف شب مجدداً جناب سرهنگ دستور دادند چشم و دهان مرا بستند و بعد از آن همه شکنجه، 10 ضربه دیگر شلاق زدند...» به قدری او را شکنجه داده بودند و به این طریق اعتراف دروغین از او گرفته بودند که خودش میگفت: «اگر میگفتند غائله 15 خرداد تهران و قم و تمام ایران را تو به پا کردی امضاء میکردم!» طبیعی است نیروهای انقلابی و مبارز تلاش میکردند هر چه زودتر از زیر چنین شکنجههای طاقت فرسایی خلاص شوند و از این رو گاه به امضای تعهدنامه نیز تن میدادند.
اظهار ندامت ساختگی شهید آیتالله سید محمدرضا سعیدی
در پرونده شهید آیتالله سعیدی نیز ندامت نامهها و تعهدنامههای ساختگی و ظاهری به چشم میخورد. ایشان که از مبارزان نام آشنای نهضت اسلامی و از شهدای انقلاب اسلامی است، مسجد موسی بن جعفر(ع) را به پایگاه مبارزه تبدیل کرده بود. فعالیتهای او بارها حساسیت ساواک را برانگیخته بود. او چندین بار نیز به ساواک تعهد داده بود که بر خلاف مصالح مملکت اقدامی نکند. به عنوان مثال، در گزارشی به تاریخ 21 خرداد 47 میخوانیم:
به: ریاست ساواک تهران تاریخ: 21/ 3/ 47
از: اداره کل سوم
درباره: سیدمحمدرضا سعیدی فرزند سیداحمد امام جماعت مسجد موسی بن جعفر[ع]
نامبرده از اعمال و رفتار گذشته خود اظهار ندامت نموده و متعهد گردید در منابر صرفاً به انجام وظایف مذهبی بپردازد. لهذا به شهربانی کل کشور اعلام گردید که از وی رفع ممنوعیت از منبر به عمل آید. خواهشمند است دستور فرمایید با تمام امکانات موجود کماکان اعمال و رفتار و تماسهای وی را تحت نظر قرار داده و در صورت مشاهده فعالیت مضره و مشکوکی از وی مراتب را با تعیین خلاصهای از اظهاراتش به موقع منعکس نمایند.
از طرف مدیر کل اداره سوم مقدم – ثابتی»[12]
با وجود این تعهدنامه، فعالیتهای شهید سعیدی ادامه داشت بهگونهای که شش ماه بعد، اداره کل سوم ساواک در 13 آذر 1347 و در آستانه ماه رمضان، به ساواک تهران دستور داد از «وعاظ افراطی» که یکی از آنها «سید محمدرضا سعیدی خراسانی» بود مجدداً تعهد اخذ شود:
به: ریاست ساواک تهران تاریخ: 13/ 9/ 47
از: اداره کل سوم
درباره: وعاظ افراطی
خواهمشند است دستور فرمایید وعاظ مشروحه زیر را سریعاً احضار و ضمن اخذ تعهد کتبی شدیداً به آنان تذکر داده شود چنانچه مجدداً مبادرت به ایراد مطالب خلاف واقع و تحریکآمیز نمودند از منبر رفتن آنها جلوگیری خواهد شد. ضمناً نتیجه اقدامات را تا قبل از نهم ماه مبارک رمضان اعلام نمایند.
از طرف مدیر کل اداره سوم؛ مقدم
جنوب شرق 1- سید محمدرضا سعیدی خراسانی
شمال غرب 2- شیخ ابوالقاسم کاشمری
شمال غرب 3- شیخ قاسم اسلامی
جنوب شرق 4- سید عبدالرسول حجازی
جنوب شرق 5- شیخ عباس کبیری
در ساعت 1345 مورخه 13/ 9/ 47 مراتب به وسیله تلفنگرام به ساواک جنوب شرق آقای ... و ساواک شمال غرب آقای شماسی طی شماره زیر اطلاع داده شد... در پروندههای وعاظ ذکر شده در این نامه الصاق شد.»[13]
در کتاب «یاران امام به روایت اسناد ساواک – شهید آیتالله سیدمحمدرضا سعیدی» در توضیح این سند آمده است: «ساواک هم به این واقعیت پی برده بود آن چنان نیست که روحانیون طرفدار امام خمینی با سپردن ورقه یا به اسم تعهد، دست از مبارزه بردارند.»[14] همین طور هم بود چرا که ساواک در گزارشی به تاریخ 17 آذر 47 اذعان کرد: «... با اعلام این که تاکنون این تذکرات به دفعات تکرار گردیده و هربار تعهد سپردهاند که مطالب خلاف و خارج از موضوعی در منابر خود ایراد ننمایند ولی باز هم رویه سابق خود را ادامه دادهاند. به نظر میرسد این بار هم به عهد خود وفا ننموده و در فرصت مقتضی به تحرکات خود ادامه دهند.»[15]
ماجرای تعهدنامه شهید حجتالاسلام محمدجواد باهنر
شهید باهنر هم از جمله مبارزانی است که به ظاهر تعهدنامه ساواک را امضا کرد. او در بازجوییها به قدری ساواک را فریب داد که آنها گمان میکردند: «متهم حافظه قوی نداشت و قیافه ساده و دهاتی او دلیل بر این است که هوش زیادی نداشته باشد. و از نظر مادی ضعیف و زود تحت تأثیر بیانات صحیح قرار میگیرد.»[16] در واقع مبارزانی امثال شهید باهنر به دنبال همین بودند. در همین رابطه در کتاب «یاران امام به روایت اسناد ساواک – شهید دانش و فرهنگ دکتر محمدجواد باهنر» میخوانیم: «یکی از روشهایی که معمولاً مبارزین و مخالفین رژیم به خصوص روحانیون در بازجویی مد نظر قرار میدادند این بود که به نحوی برخورد کنند و به سؤالات پاسخ گویند که ساواک به نقش و شخصیت سیاسی، علمی و مبارزاتی آنها پی نبرده و چنین تصور شود که اینان افرادی سادهلوح و تحت تأثیر هیجانات سیاسی، اجتماعی و ... میباشند. بدین وسیله روحانیون میتوانستند از شعاع حساسیت و توجه ساواک خارج شوند و مجدداً به فعالیتهای خود ادامه دهند.»[17]
شهید باهنر به منظور رهایی از چنگال رژیم، تعهدنامه ساواک را امضا کرد. این تعهدنامه به تاریخ 11 اسفند 44 اخذ شد و در آن به خط و امضای دکتر محمدجواد باهنر آمده بود: «اینجانب محمدجواد باهنر فرزند علی اصغر شماره شناسنامه 938 (صادره از کرمان ضمن ابراز ندامت از اعمال گذشتهام شرافتمندانه قول میدهم که در آینده اقدامی بر علیه مصالح عالیه کشور ننموده و همواره نسبت به ملک و ملت و وطن خود وفادار و خدمتگزار باشم. 11/ 12/ 44»
در همان کتاب در توضیح این سند میخوانیم: «در مواقعی که ساواک علیه مبارزین و مخالفین رژیم شاه مدارک قابل قبول و مستند، جهت محکومیت و تداوم دستگیری و زندان آنان در اختیار نداشت به صورت کلیشهای و تشریفاتی اقدام به اخذ چنین تعهدنامههای بدون ضمانت اجرا میکرد. بدیهی است عبارات کلی «اقدام بر ضد مصالح عالیه نظام» و ... نه تنها مشمول این قبیل افراد و گروهها نمیشد، بلکه مخالفین رژیم فعالیت و اقدامات خود را مصداق واقعی «تأمین مصالح عالیه نظام» میدانستند.»[18]
نکته مهم و جالب توجه اینکه، مبارزان علی رغم امضای چنین تعهداتی، هم چنان در مسیر مبارزه گام بر میداشتند. شهید دکتر باهنر نیز با وجود امضای این تعهدنامه، قدمی از مبارزه پس نکشید؛ چنانچه در پرونده ایشان اسناد فراوانی از تداوم مبارزات آن شهید دیده میشود. حتی ساواک نیز به ظاهری بودن این تعهدنامه اذعان داشته و در گزارشی که پیرامون استخدام محمدجواد باهنر در وزارت آموزش و پرورش اخذ شده عنوان میکند: «باید به عرض برساند این شخص فردی است ناصالح که از بیان حقیقت خودداری و در پاسخ سؤالها غالباً سکوت اختیار مینموده، ضمناً وی برای رسیدن به اهداف خود تن به هر کاری میدهد. همچنین در مورد این که صراحتاً اظهار میدارد به علت جوانی و علاقه به دین و خمینی مبادرت به ایراد مطالب مضره نمودهام تا حدودی بعید میباشد و به نظر میرسد که عوامل و تحرکاتی غیر از این سه امر در کار میباشد که در آینده با کنترل و تحت نظر گرفتن فعالیتهایش روشن خواهد شد. توضیح آن که تعصب شخص مذکور به آیتالله خمینی حائز اهمیت میباشد. از این رو با توجه به این که اینگونه تعهدات ضمانت اجرایی ندارد و با توجه به حساسیت شغل دبیری این بخش هم چنان با استخدام مشارالیه در وزارت آموزش و پرورش مخالفت دارد.»[19]
مرحوم بانو مرضیه حدیدچی (دباغ) و امضای تعهدنامه بعد از دو ماه شکنجه طاقتفرسا
یکی دیگر از مبارزان انقلابی که بهناچار تن به امضای تعهدنامه داد، مرحوم خانم مرضیه حدیدچی (دباغ) بود. او در سال 1352 بازداشت و در کمیته مشترک ضدخرابکاری زندانی شد و در مدت چهل شبانه روز تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت. ساواک نه تنها او را، بلکه دختر نوجوانش را هم به شدت شکنجه داد. تحمل شکنجه فرزند برای مادر بسیار سختتر و طاقتفرساتر بود. خاطرات مرضیه حدیدچی دربرگیرنده آن شبها و روزهای سیاه است. سرانجام بعد از چهل روز شکنجه طاقتفرسا، مرضیه حدیدچی خود را ناگزیر از امضای تعهدنامه دید. او به یاد میآورد: «... مرا به اتاقی بردند و تکه کاغذی نشانم دادند و گفتند: زیرش را انگشت بزن. گفتم من بیسوادم، تا برایم نخوانید و ندانم در آن چه نوشته شده انگشت نمیزنم. شاید شما حکم اعدامم را به دستم دادهاید! حرفم برایشان منطقی بود. یکی شروع به خواندن کرد. و بعد من زیر آن تعهد را انگشت زدم. به این ترتیب چهل روز مرگ آور و سراسر شکنجه و پرخاش و فحاشی به پایان رسید.»[20]
در این تعهدنامه آمده بود: «اینجانب مرضیه حدیدچی فرزند علیپاشا دارنده شماره شناسنامه 3183 صادره از همدان متولد سال 1318 همدان شغل خانهدار، ساکن فعلی تهران، خیابان غیاثی، چهارراه عارف [ناخوانا] مشیرالسلطنه پلاک 21 منزل حسنمیرزا دباغ (شوهرم) بدین وسیله تعهد مینمایم به منظور اثبات وفاداری خود نسبت به شاهنشاه آریامهر و خاندان جلیل سلطنت و کشورم ایران با کمال اختیار و صداقت با سازمان اطلاعات و امنیت کشور همکاریهای لازم را نمایم و در صورت برخورد با افراد ناراحت و مخرب و یا دریافت و شنیدن هرگونه خبری خلاف مصالح کشور مقامات را مطلع نموده و از جریانات و مطالب مطروحه در این مکان هیچگونه مذاکره با هیچ فردی حتی نزدیکترین فرد زندگی خودم نکنم و در غیر این صورت به اتهام افشاء اسرار اداری [ناخوانا] مأمورین تحت تعقیب قرار و به اشد مجازات محکوم خواهم بود. امضا ذیل ورقه به منزله قبول مجازات میباشد. و در صورت احضار مقامات[ناخوانا] خود را در اسرع وقت معرفی خواهم نمود.
امضاء مرضیه حدیدچی.»
مبارزانی که زیر بار امضای تعهد نرفتند
البته در میان مبارزان، گروهی دیگر شیوه جداگانهای را پی میگرفتند و با انکار اتهامات، خود را مبرا میکردند و زیر بار امضای تعهدنامه نیز نمیرفتند. به عنوان مثال آیتالله مرتضی بنیفضل که حوالی سال 44 دستگیر شد، میگوید: «بعد بازجوى ساواک شروع کرد، با لحن تهدیدآمیز، مبنى بر این که به ما گزارش رسیده است شما در برخى کارهاى مخل به امنیت شرکت دارید، اعلامیههاى آقاى خمینى را پخش مىکنید، از طلاب امضا مىگیرید، ما همهى فعالیتهاى تو را زیر نظر داریم. بنابر این، باید تعهد بدهید که از این پس در این امور دخالت نداشته باشید. البته من همهى اینها را منکر شدم و زیر بار تعهد هم نرفتم.»[21] یا آیتالله عباسعلی عمید زنجانی که اوایل دهه 50 به ساواک احضار شد، در خاطره مشابهی روایت میکند: «... بازجویى که تمام شد با تشر و خشونت خواستند از من تعهد بگیرند که من هم امضا نکردم. اصرار کردند و گفتند لااقل یک چیزى بنویس که از اینجا بیرون بروى، گفتم که من کارى نکردهام که تعهد بدهم و تعهد چه چیز را بدهم. تعهد بدهم که چه چیز انجام بدهم، شما بنویسید در کاغذ که من چه کارهایى را نباید انجام بدهم و من بفهمم. من که نمىدانم شما چه مىخواهید، بالاخره دو سه بار اصرار شد و من هم تعهد ندادم، آنها هم ظاهراً نمىتوانستند مرا نگه دارند و بیرون آمدیم که در هر حال مسئله ناقص ماند...»[22]
شایعهای عجیب و دروغی آشکار علیه رهبری نهضت!
گاهی سران رژیم پهلوی در راستای سیاستهای تخریبی خود، پا را از این نیز فراتر گذاشته و حتی به شخص رهبری نهضت نیز اتهام دروغ میزدند. سال 1342 پس از آن که در پی گسترش تظاهرات و اعتراضات مردمی و گردهماییهای مراجع و طلاب، رژیم پهلوی ناچار شد در تاریخ 11 مرداد 42 وضعیت حبس امام خمینی را به حصر در منزل تبدیل کند. ساواک به قصد بهرهبرداری، شایعه آزادی ایشان در پی تفاهم با دولت را مطرح کرد و اعلامیهای به این شرح در جراید منتشر شد: «... چون بین مقامات انتظامی و حضرات آقایان خمینی، قمی و محلاتی تفاهمی حاصل شد که در امور سیاسی مداخله نخواهند کرد و از این تفاهم اطمینان کامل حاصل گردیده است که آقایان بر خلاف مصالح و انتظامات کشور عملی انجام نخواهند داد، علیهذا آقایان به منازل خصوصی منتقل شدند.»[23]
اما اصل ماجرا چه بود؟ آیتالله سید حسن طاهری خرمآبادی میگوید: «وقتی که امام را از زندان آزاد کرده بودند، در روزنامهها اینطور منتشر کردند که آقای خمینی و آقای قمی تعهد دادند که دیگر در مسائل سیاسی دخالت نکنند و به خاطر همین تعهد آزاد شدند. در حالی که این مسئله اصلاً صحت نداشت و آنها هیچ تعهدی نداده بودند. البته به آقای قمی فشار آورده بودند که بنویسد: من دیگر در مسائل سیاسی دخالت نمیکنم، ایشان تحت هیچ شرایطی حاضر نشده بود که چنین چیزی را بنویسد. به امام که اصلاً چنین چیزی پیشنهاد نکرده بودند. البته بعدها شنیدیم که روزی که میخواستند امام را آزاد کنند، پاکروان، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت میرود خدمت امام و میگوید آقا، سیاست یعنی پدرسوختگی و حقه و کلک و این کار شما نیست. اینها کارهایی است که مربوط به ماهاست. یک چنین صحبتهایی میکند که امام هیچ پاسخی به او نمیهد. بعد یک مقداری درباره نطق روز عاشورای امام صحبت میکند که شما در صحبتهایتان چنین و چنان گفتید. امام فرموده بودند که ممکن است الفاظش تند بوده باشد، ولی مطلبش مطلب درستی بوده است. پاکروان همین صحبتهای خودش و بیاعتنایی امام را به این صحبتها، اتخاذ سند کرده بود که مثلاً امام تعهد دادند که در مسائل سیاسی دخالت نکنند. در حالی که اصلاً با امام چنین چیزی را مطرح نکرده بودند، جرأت نمیکردند که به ایشان بگویند بیایید تعهد بدهید که در مسائل سیاسی دخالت نکنید. حالا به آقای قمی جرأت کرده بودند که بگویند. البته او هم مقاومت کرده بود و چیزی ننوشته بود.»[24]
امام خمینی جریان دیدار پاکروان رئیس وقت ساواک و سرهنگ مولوی معاون وقت ساواک در آستانه آزادی ایشان از زندان را چنین بازگو میکند: «ما را وقتی که از حبس میخواستند بیرون بیاورند، آمدند گفتند که بیایید توی آن اتاق، از حبس درآمدیم رفتیم توی اتاق مجلَّلی هم بود. نشستیم. پاکروان آمد پیش ما و آن مولوی- هر دو آنها هم [از کشور] رفتند- آمدند آنها و پاکروان در ضمن صحبتهایش گفت که سیاست عبارت از دروغ گفتن است، عبارت از تقلّب است، عبارت از خُدْعَه است، عبارت از فریب است، عبارت از پدرسوختگی است!- این تعبیر آخرش بود- این را بگذارید برای ما. میخواست ما را وادار کند به این که ما دخالت در سیاست نکنیم. من به آن گفتم خوب، اگر این سیاست عبارت از اینهاست، این که مال شما هست! بله، بعد هم برداشتند در آنجا نوشتند که تفاهم شد بین ما و فلان. من هم که آمدم سر منبر حسابش را رسیدم.»[25]
در فروردین سال بعد (1343)، در پی آزادی امام خمینی، بار دیگر شایعه تفاهم امام با دربار پهلوی و قبول تعهد از سوی ایشان به صورت گسترده منتشر شد و باز هم روزنامهها این شایعه را پرو بال دادند. اما باز هم با واکنش قاطع و صریح امام خمینی روبرو شدند. در 21 فروردین 1343 امام خمینی به فاصله کمتر از یک هفته از آزادی در سخنرانی خود فرمودند: «... خمینی را اگر دار بزنند تفاهم نخواهد کرد. با سرنیزه نمیشود اصلاحات کرد. با نوشتن «خمینیِ خائن» به دیوارهای تهران که مملکت اصلاح نمیشود! دیدید غلط کردید؟ دیدید اشتباه کردید؟ خاضع به احکام اسلام شوید ما شما را پشتیبانی میکنیم. اگر از آزاد نمودن ما برنامه دیگری دارند، اگر خیال دیگری در سر دارند، اگر میخواهند آشوب کنند، بسم الله! بفرمایند. در روزنامه [مورّخ 13 /5 / 1342] که مرا از زندان قیطریّه آوردند، نوشتند که مفهومش این بود که روحانیت در سیاست مداخله نخواهد کرد. من الآن حقیقت موضوع را برای شما بیان میکنم. آمد یک نفر از اشخاصی که میل ندارم اسمش را بیاورم، گفت آقا سیاست عبارت است از دروغ گفتن، خدعه، فریب، نیرنگ، خلاصه پدرسوختگی است! و آن را شما برای ما بگذارید! چون موقع مقتضی نبود نخواستم با او بحثی بکنم. گفتم: ما از اوّل وارد این سیاست که شما میگویید نبودهایم. امروز چون موقع مقتضی است، میگویم اسلام این نیست. والله اسلام تمامش سیاست است. اسلام را بد معرّفی کردهاند. سیاست مُدُن از اسلام سرچشمه میگیرد. من از آن آخوندها نیستم که در اینجا بنشینم و تسبیح دست بگیرم؛ من پاپ نیستم که فقط روزهای یکشنبه مراسمی انجام دهم و بقیه اوقات برای خودم سلطانی باشم و به امور دیگر کاری نداشته باشم.»[26]
سخن پایانی
آنچه در این مختصر آمد، تلاشی بود تا با استناد به منابع متقن و ضمن رجوع به عقل تاریخی، به برخی شبهه افکنیها علیه نیروهای مبارز و انقلابی پاسخ داده شود. پایان سخن این که، گرچه اسناد دوران پهلوی (اعم از اسناد ساواک، شهربانی و ...) از مهمترین منابع تاریخنگاری این دوره محسوب میشوند، اما نمیتوان به هر سندی اطمینان کرد. بلکه به منظور درک بهتر یک رویداد تاریخی، ضمن مراجعه به اسناد، باید قرینههای تاریخی را نیز سنجید تا درستی یا نادرستی محتوای یک سند مورد آزمون قرار گیرد.
پینوشتها:
[1]. اوریانا فالاچی، مصاحبه با تاریخسازان، ترجمهی پیروز ملکی، امیرکبیر، تهران 1357، ج 2، ص 16.
[2]. محمد صفوی، فرهنگ شکنجه، جامعهی سالم، سال 6، ش 27، مرداد 1375، ص 22.
[3]. جمعیت فدائیان اسلام در آئینه اسناد، گردآوری و تنظیم: محمدامین گلسرخی کاشانی، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ اول، زمستان 1394، ج 3، ص 2420.
[4]. «افسانهسازی علیه فدائیان و شهید نواب صفوی»، گفتگوی تفصیلی روزنامه جام جم با حجتالاسلام سید هادی خسروشاهی، 13 شهریور 1398، شماره 5473، ص 12.
[5]. خاطرات نیرهسادات احتشام رضوی (همسر شهید نواب صفوی)، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، پاییز 1383، ص 135.
[6]. برای اطلاع بیشتر ن ک: آزادمرد شهید طیب حاج رضایی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی و لوطی انقلابی(زمانه و زندگی شهید طیب حاج رضایی)، محمد جعفربگلو، انتشارات سوره مهر.
[7]. مهدی عراقی، ناگفتهها: خاطرات حاج مهدی عراقی، ص 189.
[8]. لوطی انقلابی، همان، ص 124.
[9]. آزادمرد شهید طیب حاج رضایی به روایت اسناد ساواک، همان، ص 167 و 168 و ص 173 تا 180.
[10]. همان، ص 125.
[11]. همان، ص 148.
[12]. یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب اول – شهید آیتالله سید محمدرضا سعیدی، مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول، 1376، ص 185.
[13] همان، ص 215.
[14] همانجا.
[15] همانجا.
[16]. یاران امام به روایت اسناد ساواک ـ شهید دانش و فرهنگ، دکتر محمدجواد باهنر، مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول، 1379، ص 48.
[17]. همان، ص 47.
[18]. همان، ص 67.
[19]. همان، 64 تا 66.
[20]. خاطرات مرضیه حدیدچی دباغ، به کوشش محسن کاظمی، سوره مهر، چاپ هفتم، 1386، ص 80 تا 86.
[21]. خاطرات آیتالله مرتضی بنیفضل؛ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
[22]. خاطرات عمیدزنجانی؛ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
[23]. نهضت امام خمینی، دفتر اول، ص 716.
[24]. خاطرات آیتالله طاهری خرمآبادی، تدوین محمدرضا احمدی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، 1397، ج 1، ص 249.
[25]. صحیفه امام، ج 9، ص177.
[26]. صحیفه امام، ج 1، ص 269 و 270.