اختناق و سرکوب سیاسی در دوران 37 ساله حکومت پهلوی دوم – (2)


05 فروردين 1403


  

بعد از سال 1343 و ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت، محمدرضا شاه با پایان مأموریت سرلشگر حسن پاکروان از ریاست ساواک به دنبال ایجاد تغییرات در این سازمان برای افزایش سرکوب و خشونت بود به همین دلیل سپهبد نعمت‌الله نصیری را که فردی خشن و بی‌رحم بود به ریاست ساواک انتخاب کرد. این دوره اوج برخورد با مخالفان، حبس، شکنجه، تبعید، از میان بردن منتقدان و شیوه اصلی ساواک در مواجه با انتقاد بود.

در همین زمان مبارزات مسلحانه و درگیری با رژیم نیز شدت بیشتری پیدا کرد و گروه‌های مختلفی به سمت مبارزات مسلحانه متمایل شدند. حجت‌الاسلام علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی در این ‌باره می‌گوید: «در آن محیط خفقان و فشار وحشیانه رژیم پهلوی، مبارزه مسلحانه تشویق می‌شد، زیرا در آن شرایط صدای گلوله و انفجار بمب رساتر از اعلامیه و سخنرانی بود و رژیم پهلوی را بیشتر متوجه خطر سلب امنیت برای حاکمان می‌کرد. بنابر این مبارزه مسلحانه در آن زمان، حالت ترمز بر فشارهای ظالمانه رژیم پهلوی، و حالت تشفی و امید برای مبارزان داشته است.»[1]

در این دوره گروه‌هایی مثل سازمان چریک‌های فدایی خلق، سازمان مجاهدین خلق ایران، شاخه نظامی هیئت‌های مؤتلفه اسلامی، حزب ملل اسلامی، جبهه آزادی‌بخش مردم ایران (جاما) و در سال‌های بعد، چندین گروه کوچک دیگر همچون «امت واحده»، «منصورون»، «صف» با دیدگاه اسلامی و «سازمان آزادی‌بخش خلق‌های ایران»، «گروه لرستان»، «آرمان خلق»، «ستاره ‌سرخ»، «سازمان انقلابی حزب توده» و «حزب دموکرات کردستان» با دیدگاه مارکسیستی، فعالیت و مشی مسلحانه داشتند.[2]

 با سرازیر شدن بخشی از نیروهای جوان از سال‌های 1348 به بعد به سمت گروه‌های مسلح و اوج‌گیری بگیروببندهای سال‌های 50 و 51، زندان‌های معروف آن زمان مانند اوین، عادل‌آباد شیراز، کمیته مشترک تهران، زندان قصر، عشرت‌آباد و تبعیدگاه برازجان پر شد از اعضا و طرفداران گروه‌های مسلح که به‌ تناوب از زیر 5 سال تا حبس ابد محکومیت گرفته بودند.[3]

ساواک در این سال‌ها به موتور سرکوب و اصلی‌ترین ابزار رژیم برای بسط حاکمیت دیکتاتوری و اعمال قدرت مطلق شاه تبدیل شده بود که نه‌ تنها فعالیت سیاسی و مبارزه مخالفان را تحمل نمی‌کرد بلکه کوچک‌ترین انتقادی را برنمی‌تابید.[4]

محاکمه زندانیان سیاسی نیز در دادگاه‌های نظامی انجام می‌شد و تعیین نوع و میزان محکومیت آنان نیز عمدتاً با صلاحدید ساواک بود. متهمان سیاسی نیز تا هنگام تشکیل دادگاه و قرائت کیفرخواست دقیقاً از نوع پرونده‌ای که برای آنان تشکیل شده بود اطلاعی نداشتند.[5] قبل از محاکمه نیز ساواک زندانیان را برای مدت‌های نامحدود و بدون اطلاع بستگان در زندان نگه می‌داشت و حتی خانواده‌ها از این ‌که زندانی در کدام یک از زندان‌های کشور است اطلاعی نداشتند.[6]

در همین رابطه در یکی از اسناد ساواک نامه جمعی از علما حوزه علمیه قم خطاب به امیرعباس هویدا نخست وزیر آمده است: «هنوز حبس‌های دسته‌جمعی، اعدام، شکنجه، آزار روحانیون و مردم متدین پایان نیافته که خبر ناراحت‌کننده‌ تازه‌ای افکار را به خود مشغول نموده و خانواده‌هایی را تحت ناراحتی قرار داده است. شایع است که به ‌تازگی متجاوز از صد نفر دانشجو و کسبه و روحانی را در ظرف یک، دو روز به جرم شرکت در جلسات دینی گرفته‌اند و پدرها و مادرها از جرم و یا از علت جلب و مکان و احوال آنان هیچ‌گونه اطلاعی ندارند و بازار مسلمان‌ها را سیاه و تجّار محترم نوعاً رو به ورشکستگی می‌روند و کسی جرأت حق‌گویی ندارد.»[7]

داخل زندان‌های رژیم نیز یک شکنجه‌گاه تمام‌ عیار برای کسانی بود که به هر شکلی با اعمال و رفتار رژیم مخالف بودند. ارتشبد حسین فردوست قائم‌مقام ساواک و یکی از افراد مؤثر در سازمان‌دهی این سازمان درباره شکنجه مخالفان در زمان محمدرضا شاه می‌نویسد: «قبل از ورود من[فردوست] و اوایل ورود من در ساواک شکنجه به‌ شدت رواج داشت و مسئول مستقیم آن مصطفی امجدی و تیمور بختیار بودند و محمدرضا نیز مخالفتی نداشت، زیرا به سود سلطنت او بود. پس از خروج من و مقدم از ساواک، نصیری به ‌شدت به شکنجه روی آورد، تا حدی که نام ساواک در سرآغاز لیست سیاه مجامع بین‌المللی حقوق بشر قرار گرفت و باز هم محمدرضا مخالفتی نداشت.»[8]

رژیم پهلوی به خاطر این ‌که شکنجه کردن زندانی سیاسی را مقبول جلوه دهد، از استفاده از عبارت «زندانی سیاسی» خودداری می‌کرد و به جای عبارت زندانی سیاسی لغت «خرابکار» و «تروریست» را در ادبیات روزمره خود به کار می‌برد.[9] برچسب کمونیست نیز مخصوصاً از طرف شاه استفاده می‌شد تا علاوه بر شکنجه، اعدام زندانیان سیاسی هم بدون اشکال جلوه داده شود. شاه در مصاحبه‌ای در پاسخ به سؤال خبرنگار که گفت: شنیده‌ام زندان‌های سیاسی شما مملو از زندانی می‌باشد، بی‌هیچ پرده‌پوشی گفت: «اگر منظورتان کمونیست‌هاست، من آن‌ها را زندانیان سیاسی به شمار نمی‌آورم از نظر من، آن‌ها مجرم و جنایتکار می‌باشند و بس.»[10]

برای پی بردن به عمق قساوت و بی‌رحمی مأموران ساواک با زندانیان سیاسی کافی است خاطرات زندانیان سیاسی آن دوره و نیز اعترافات شکنجه‌گران ساواک را مرور کرد. فرج‌الله سیفی کمانگر معروف به کمالی، یکی از شکنجه‌گران معروف ساواک می‌گوید: «هر کس را دستگیر می‌کردند، بدون شکنجه نبود و پرویز ثابتی علناً در کمیسیون‌ها اظهار می‌داشت؛ دستور شاه است. باید بزنید و اعتراف بگیرید و ریشه این خرابکاری‌ها را پیدا کنید.»[11]

آقای مرتضی الویری یکی از زندانیان سیاسی سابق در بند ساواک می‌گوید: «در مقطعی که من به زندان افتادم، شکنجه برای گرفتن اعتراف، امری متداول محسوب می‌شد. نه ‌تنها برای من و همسالانم بلکه برای افراد مسن هم شکنجه‌ها وجود داشت. فراموش نمی‌کنم فردی همچون آقای ربانی شیرازی را که روحانی بود و سن نسبتاً زیادی هم داشت، به تخت می‌بستند و به او شلاق می‌زدند. در مورد خودم هم، فقط به دلیل این ‌که به من مشکوک بودند، مرا بازداشت کردند و از غروب آفتاب تا پاسی از شب من را به تخت بسته بودند و مورد شکنجه قرار می‌دادند تا حدی که دیگر امکان حرکت کردن برایم تا چند روز وجود نداشت. در کل، در دوره بازداشت روند قانونی برای اثبات جرم دنبال نمی‌شد و سعی می‌کردند به وسیله ارعاب و وحشت وضعیتی را به وجود بیاورند که افراد بعد از آزادی از زندان به فعالیت‌های سیاسی و اعتراضی ادامه ندهند اما این کار برای بسیاری نتیجه عکس داشت.»[12]

شهید حجت‌الاسلام محمد منتظری که انواع شکنجه‌های وحشیانه مأموران ساواک را تجربه کرده بود، در دادگاهی که برای او تشکیل ‌شد، عناوین این شکنجه‌ها را با جزئیات شرح داد. سیلی، استفاده از شلاق سیمی، چسباندن بدن به بخاری، ثابت نگه‌داشتن و بی‌خوابی، فلک کردن و دشنام، انواع شکنجه‌هایی بود که مأموران ساواک از آن‌ها در بازجویی ایشان و اکثر افراد استفاده کرده بودند.[13]

همچنین آقای بهروز حقی که آموزگار یکی از روستاهای آذربایجان بود بعد از هفت سال تحمل زندان‌های ساواک در نامه‌ای به کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد درباره جرم خود می‌نویسد: «هفت سال است که به جرم این ‌که عقاید سیاسی من برخلاف میل مرکز کنترل عقاید و اندیشه‌های حکومت حاکم بوده و هست، با حمله مأموران ساواک بازداشت شدم و از اولین لحظات اسارت در زیر شدیدترین شکنجه‌های جسمی و روحی قرار گرفته‌ام.»[14]

ساواک در اواخر حیات پهلوی محکومیت‌های سنگین ده و پانزده سال و ابد را برای متهمان قرار داد که توسط دادگاه‌های نظامی اعلام می‌شد. اکثر دادستان‌های این دادگاه‌‌ها نیز از نظامیان بازنشسته ارتش بودند که عموماً نه سواد حقوقی درستی داشتند و نه درک مناسبی از جامعه مدنی؛ بنابر این در بسیاری از این دادگاه‌ها آرایی صادر می‌شد که امکان برقراری هیچ‌گونه نسبتی میان جرم و مجازات وجود نداشت.[15]

سپهبد عبدالله خواجه‌نوری یکی از مهره‌های رژیم در امور امنیتی و دادگاه‌های نظامی و یکی از همان دژخیمانی بود که اغلب حکم اعدام را برای زندانیان و آزادی‌خواهان صادر می‌کرد. او تا آخرین روز حکومت شاه همچنان در سمت خود که رئیس دادگاه‌های تجدیدنظر نظامی بود، باقی ماند.[16]

برای زندانیان محکوم به اعدام یک فرصت فرجام‌خواهی هم گذاشته بودند که هیچ‌گاه کسی موفق به تغییر حکم به واسطه‌ی فرجام‌خواهی نمی‌شد. سید کاظم موسوی بجنوردی مؤسس و رهبر حزب ملل اسلامی درباره‌ی فرجام‌خواهی محکومین به اعدام می‌گوید: «کسی که به اعدام محکوم می‌شد ده روز فرصت داشت تا فرجام بخواهد اگر فرجام نمی‌خواست بعد از ده روز اعدام می‌شد و اگر فرجام می‌خواست ده روز پس از فرجام‌خواهی اعدام می‌شد. تا آن تاریخ در محاکمات نظامی هیچ فرجام‌خواهی قبول نشده بود و همه احکام صادره قطعی بود. اغلب محکومین به اعدام برای چند روز بیش‌تر زنده ماندن فرجام‌خواهی را به اواخر مهلت ده روزه اول موکول می‌کردند.»[17]

ساواک در 15 خرداد 1351 گزارش می‌دهد که دکتر احسان نراقی در یک جلسه خصوصی اظهار داشته: «آبروی ایرانی با کارهای دستگاه رفته و من خجالت می‌کشم که بگویم ایرانی هستم. اعدام‌هایی که در دو سه ماه گذشته انجام ‌گرفته مستقیماً دستور خود اعلیحضرت بوده است. و چون گروه‌های ‌زیادی خواسته بودند که از اعدام آن‌ها صرف‌نظر شود لج کردند و گفتند همه این‌ها را بکشید و این‌ یک عمل کودکانه می‌باشد.»[18]

علاوه بر کسانی که در دادگاه‌های رژیم حکم اعدام می‌گرفتند عده‌ای نیز زیر شکنجه‌های وحشیانه ساواک به شهادت می‌رسیدند که از جمله این افراد آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی و آیت‌الله حسین غفاری بودند. حجت‌الاسلام هادی غفاری فرزند شهید آیت‌الله حسین غفاری می‌گوید: «رفتیم که جنازه را تحویل بگیریم، یکی از بازجوها گفت: اینجا بنویسید که ایشان در بیمارستان از دنیا رفته است. گفتم: من در بیمارستان نبودم و ایشان را آنجا ندیدم. گفت: اگر ننویسی، دوباره به زندان برمی‌گردی. مادرم گفت پسرم اگر بنویسی، شیرم را حلالت نمی‌کنم و من ننوشتم ... غروب تماس گرفتند که بیایید جنازه را ببرید. ما را به پزشکی قانونی بردند و من دیدم که بدن ایشان خون‌آلود بود توی تابوت و نیمی از صورتشان سیاه بود ... و سرهنگ بهداد، دادستان ارتش نیز ضمن تحویل جنازه چنین خطاب کرد: پدرتان را در زندان کشتیم، جیکتان در بیاید شما را هم می‌کشیم. برای ما هیچ مهم نیست.»[19]

در اواخر سال 1353 تحت فشار افکار عمومی، سازمان عفو بین‌الملل که مقر آن در لندن بود و در گذشته همه کوشش خود را مصروف به بررسی وضع زندانیان شوروی و کشورهای کمونیست می‌کرد، در صدد رسیدگی به اوضاع کشورهای غیر کمونیست، به ‌ویژه مردم کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین برآمد و رژیم ایران را به نقض اصول و موازین حقوق بشر نسبت به مخالفان و زندانیان سیاسی متهم کرد. از نظر سازمان یاد شده، ایران و شیلی از جهت شدت شکنجه و اعمال شیوه‌های موحش آن، در درجه اول قرار داشتند.[20]

اذیت و آزارهای مأموران ساواک در حق مخالفان برای بازداشتن آن‌ها از مبارزه تنها مختص زندان نبود، بلکه منتقدین، وعاظ و سخنرانان در بیرون از زندان را نیز به شکل‌های مختلف آزار می‌دادند. ساواک با ایجاد رعب و وحشت و تهدید منتقدان، قصد داشت ریشه انتقاد را بخشکاند و تصویری بی‌عیب و نقص از حکومت دیکتاتوری محمدرضا شاه به نمایش بگذارد به همین دلیل به ایجاد مزاحمت برای سخنرانان منابر و دستگیری و تهدید به قتل آن‌ها می‌کرد. در یکی از اسناد ساواک از قول سید عبدالرضا حجازی یکی از وعاظ مسجد ارک آمده است: «آخر من چقدر نگویم حالا می‌آیند به من تلفن می‌کنند که اگر انتقاد کنی تو را می‌کشیم....»[21]

در ایامی همچون ماه محرم و ماه مبارک رمضان که وعاظ تحرک بیشتری داشتند به ‌شدت زیر نظر گرفته می‌شدند. مخصوصاً آن‌هایی که سابقه سخنرانی سیاسی داشتند با ممنوع‌المنبر شدن یا اخذ تعهد از آن‌ها محدود می‌شدند؛ چنان ‌که در سال 1346 اداره کل سوم ساواک لیستی از وعاظ ممنوع‌المنبر و وعاظی که با اخذ تعهد می‌توانستند از منبر استفاده کنند، تهیه کرده بود و برای ریاست این سازمان و کلیه ساواک‌ها فرستاد.[22] همین روش در سال‌های بعد و تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.

محدودیت سخنرانی و وعظ به حدی شدید بود که در اکثر مواقع وعاظ از شرایط پیش‌آمده به تنگ می‌آمدند و زبان به شکوه و شکایت باز می‌کردند و از این طریق نیز ماهیت ضد دینی و ضد آزادی رژیم را برملا می‌کردند. در یکی از اسناد ساواک به سخنرانی یکی از وعاظ به نام یاسینی اشاره می‌شود که او می‌گوید: «از من می‌خواهید که در اطراف مسائل روز بحث نمایم آخر چگونه می‌شود با این خفقانی که در مملکت حکم‌فرما است چیزی گفت و حقایق را بیان کرد. این‌ها خیال می‌کنند روحانیت سر جنگ ‌و دعوا دارند. دیروز مرا به شهربانی بردند و تعهد گرفتند که چیزی برخلاف نگویم، نمی‌دانم اگر مردم صلوات فرستادند برخلاف امنیت کشور است و یا اگر من آیه‌ای از قرآن بگویم که با جریانات روز بستگی داشته باشد برخلاف است؟»[23]

همچنین حجت‌الاسلام محمد‌تقی فلسفی یکی از وعاظ مشهور، در یکی از منابرش به مشکلاتی که از طرف رژیم برای او ایجاد شد و گرفتن تعهد از او برای سخنرانی اشاره می‌کند و می‌گوید: «عده‌ای مرا جهت سخنرانی به شیراز دعوت کردند و با این وضع روحی بلند شدم و رفتم آنجا. روز دوم به من گفتند نباید این‌طوری صحبت کنی. روز سوم نمایندگان در ماشین بنده را باز کردند و گفتند به طرف تهران حرکت کن. آقا مگر ما نمی‌توانیم حرف دینـی خودمـان را به مردم بگوییم این از آنجا. بعد در پایتخت تا می‌خواهیم در مجلسی صحبت دینی و اخلاقی بکنیم اخطار کرده و تعهد از مبلغین دینی اسلام می‌گیرند که این حرف را نزنید. این‌طوری سخنرانی کنید. آخر چرا صحبت دینی نکنیم؟ چرا مردم را ارشاد نکنیم؟ اگر گفته‌های خدا و پیغمبر و قرآن را به مردم نگوییم مسئول هستیم. اگر بگوییم مواجه می‌شویم با این برنامه. آقا بیا تعهد بده. ... به خدا قسم خسته شدم از این‌گونه منبر رفتن‌ها. به خدا دیگر خودم هم راضی نیستم با این وضعی که این‌ها به وجود آورده‌اند.»[24]

افزایش فشار و نبود هیچ‌گونه روزنه‌ای برای آزادی باعث شد تا روزبروز به تعداد مخالفان رژیم در زندان‌ها افزود شود و شاه نیز اعلام می‌کرد برای پیشبرد خواسته‌های خود در شئون مختلف ناگزیر است از قدرت نمایی و روش‌های خشونت‌آمیز ساواک استفاده کند.[25] تعداد بالای زندانیان سیاسی نیز دائماً انکار می‌شد، به همین دلیل آمارهای دقیقی از تعداد این زندانیان منتشر نمی‌شد؛ اما عفو بین الملل در سال 1355 این تعداد را بین 25 تا 100 هزار نفر برآورد کرد.[26]

ساواک از هر وسیله‌ای برای پی بردن به تحرکات مخالفان و ارتباطات آن‌ها بهره‌ می‌برد و علاوه بر استفاده از خبرچینان و جاسوسان خود، اقدام به شنود تلفن و سانسور نامه‌های مخالفان و منتقدان می‌کرد. آموزش مربوط به این بخش‌ها و ابزارهای مربوطه هم توسط کشورهای پیشرفته به ساواک داده می‌شد. حسین فردوست در این ‌باره می‌نویسد: «در اداره شنود اداره کل پنجم در آنِ واحد 100 تلفن قابل شنود بود که هر تلفن مجهز به ضبط ‌صوت بود. در بدو شروع مکالمه ضبط ‌صوت کار می‌کرد و با خاتمه مکالمه متوقف می‌شد. شنود 24 ساعته فعالیت داشت... به‌ علاوه با داشتن مأمورینی در مراکز مخابرات شماره‌های لازم قابل شنود بود، که ضبط می‌شد و کاست‌ها برای بهره‌برداری به اداره کل پنجم تحویل می‌گردید.»[27] همچنین در مورد سانسور نامه‌ها می‌نویسد: «پرسنل در اداره مرکزی در اتاق خاصی همه ‌روزه مستقر بود و پاکت‌ها را، بدون اثر و ردّ، باز و بسته می‌کرد و به‌ سرعت فتوکپی‌های لازم را می‌گرفت. با وجود حجم زیاد پاکت‌ها، دستگاه به ‌خوبی جوابگو بود. ولی این‌ همه نامه‌ها نبود. در درون کشور نیز پاکت‌های زیاد توزیع می‌گردید و لذا ساواک‌های استان نیز مجهز به وسایل ساده‌تری شد، که می‌توانستند تعدادی از پاکت‌ها را سانسور و فتوکپی کنند.»[28]

 در اسناد متعددی از ساواک نام افرادی که از این شیوه‌ها برای دست یافتن به اطلاعات و ارتباطات آن‌ها استفاده شده است؛ آمده است. به ‌عنوان ‌مثال در یکی از همین اسناد به دو فقره نامه اشاره می‌شود که حین سانسور نامه‌ها به دست آمده بودند که توسط آیت‌الله محمد مظفری از نجف فرستاده شده‌اند. در ادامه سند آمده است: «گیرنده اول آقای حاج شیخ عبدالرحیم سامت می‌باشد که یک فقره رسید به مبلغ پانصد تومان به امضاء آقای خمینی پیوست بوده و همچنین گیرنده نامه دومی حاج شیخ هادی باریک‌بین به ضمیمه یک فقره نامه خمینی که به شیخ هادی اجازه داده وجوهات حاصله از سهم امام و غیره را صرف حوزه علمیه نماید.»[29] در ادامه از قول منبع آن می‌نویسد: «از مفاد نامه این‌طور استنباط شده که بین آقای پرهیزکار و آقای خمینی اماناتی رد و بدل گردیده است.»[30]

طرفداران امام خمینی نیز بیش از همه زیر تیغ سانسور بودند. در یکی دیگر از اسناد ساواک درباره شیخ ابوتراب عاشوری آمده است: «چون نامبرده به نفع خمینى فعالیت می‌نماید و مکاتباتى نیز در این خصوص با افراد متعصب مذهبى دارد لذا این بخش با تقاضاى ساواک مزبور مبنى بر سانسور مکاتبات یاد شده فعلاً براى مدت شش ماه موافقت دارد.»[31]

حتی دانش‌آموزان نیز از دام سانسور ساواک در امان نبودند چنان‌ که در یکی از اسناد ساواک از دانش‌آموزی نام می‌برد که در شهرستان ساری است و با ارسال نامه‌ای از پدرش می‌خواهد تا عکس تختی را برای او بفرستد. به همین دلیل ساواک دستور می‌دهد تا اعمال و رفتار و تمایلات سیاسی و نحوه افکار این دانش‌آموز تحت مراقبت قرار بگیرد.[32]

بستگان مخالفان حکومت و نزدیکان‌ آن‌ها نیز وسیله‌ای برای تحت‌ فشار قرار دادن و شناسایی محل اختفا مخالفان یا اطلاع از فعالیت‌های آن‌ها بود، بنابر این ساواک اعمال و رفتار نزدیکان مخالفان را نیز به طرق مختلف زیر نظر می‌گرفت. ساواک برای هر یک از شیوه‌های مراقبت نیز یک کد داشت و در مکاتبات خود از آن‌ها استفاده می‌کرد. به ‌عنوان ‌مثال در یکی از اسناد ساواک دستوری درباره خانواده شهید سید اسدالله لاجوردی می‌آید که کلیه افراد خانواده او اعم از خواهر، برادر، پسران و دختران آن‌ها، عمو، عمه و خاله و فرزندان آن‌ها شناسایی‌شده و با استفاده از منابع 1585 و 4120 رفتار آن‌ها تحت مراقبت قرار گیرد. و به ‌منظور استفاده از منبع 9111 کلیه آدرس‌های شناسایی‌شده اعلام شود. که منظور از منابع 1585 و 4120 و 9111 به ترتیب شنود تلفن، تعقیب و مراقبت و سانسور نامه‌های پستی بود.[33]

این ابزارها و بازگذاشتن دست ساواک برای هرگونه اقدام در حق مخالفان و منتقدان روزبروز چهره رژیم را در نظر مردم منفورتر می‌کرد و باعث افزایش ناراضیان از نظام سیاسی کشور و گسترش مخالفت‌ها می‌شد. در این دوره رژیم پهلوی تمامی راه‌های مشروع مشارکت سیاسی مردم را سد کرده بود. به ‌علاوه مطبوعات و نشر کتاب که یکی از ابزار‌های هر ملت برای رشد فرهنگی و تمدنی و بیان عقاید آن است نیز، زیر چنگال‌های ساواک گرفتار بود و تنها در صورتی اجازه انتشار می‌یافتند که ساواک مهر تائید بر محتوای آن‌ها می‌زد. طبق اسناد حدود 750 کتاب از طرف ساواک ممنوعه اعلام ‌شده بود که اکثر آن‌ها کتب اسلامی بود.

امیرعباس هویدا که در ابتدا حشر و نشر زیادی با اهالی مطبوعات داشت به ‌تدریج از آن‌ها فاصله گرفت و در سال 1353 تصمیم به لغو امتیاز بیش از 50 روزنامه و مجله گرفت. روزنامه‌‌ها و مجلات باقی ‌مانده نیز تحت سانسور شدید قرار گرفتند. جالب است که حتی نشریات وابسته به رژیم و یا در راستای سیاست‌های او نیز از این سانسور و توقیف در امان نبودند و در میان مطبوعات توقیف‌ شده چند روزنامه و مجله پرتیراژ مانند سپید و سیاه، روشنفکر، تهران مصور، فردوسی، امید ایران و سالنامه دنیا دیده می‌‌شد.[34]

در این زمان همه روزنامه‌ها و نشریات بررسی می‌شدند تا جمله‌ای یا کلمه‌ای برخلاف خواست حکومت نوشته نشود. جملات و کلمات روزنامه‌ها نیز می‌بایست همگی تائید کننده‌ شاه و رژیم او می‌بودند در غیر این صورت با سانسور و توقیف مواجه می‌شدند. ساواک در یکی از اسنادش به جلوگیری از توزیع روزنامه آیندگان اشاره می‌کند که تیتر مناسبی را برای صحبت‌های شاه انتخاب نکرده بود و چند کلمه‌ای نیز که ارتباطی با متن زیرنویس تصویر محمدرضا شاه را نداشته، اضافه کرده بود.[35]

ساواک همه‌ روزه به سردبیران و روزنامه‌نگاران تفهیم می‌کرد چه مطالبی را بنویسند. روزنامه‌ها حق نداشتند وقایع و حوادث کشور و جهان را آن ‌طور که اتفاق می‌افتاد تفسیر و بررسی کنند و به علت سانسور شدید روزنامه‌نگار سالم کمتر به چشم می‌خورد. ساواک همچنین روزنامه‌نگاران وابسته به خود را بر مطبوعات تحمیل و افرادی را به عناوین سردبیر، مقاله‌نویس، مفسر اخبار و حوادث روانه دفاتر مطبوعاتی می‌کرد.[36]

 بیشتر صفحات روزنامه‌‌ها نیز مربوط به آگهی‌‌های تسلیت و اعلانات ترحیم و از همه مهم‌تر آگهی‌های تبریک و تهنیت درباریان و شادباش‌‌های مخصوص محمدرضا شاه می‌‌شد. قسمت دیگری از مطبوعات هم مربوط به گزارش‌‌ها و اقدامات مسئولین مملکتی بود که به ‌صورت برنامه زمان‌بندی‌ شده و با تشریح اهداف و عملکردها در صفحات روزنامه‌‌ها به چشم می‌‌خورد.[37]

ساواک علاوه بر ممنوع‌القلم کردن تعداد زیادی از نویسندگان و روشنفکران و عدم اجازه انتشار مطالب آنان در نشریات، لیستی از کلمات را نیز ممنوع کرده بود. کلماتی از قبیل زمستان، شب، لاله، شقایق، جنگل، گل سرخ، چریک، ممنوع بودند و نویسندگان و روزنامه‌نگاران حق استفاده از آن‌ها را در نوشته‌های خود نداشتند.[38]

به این ترتیب شاه و دولت هویدا با به ‌کارگیری شیوه‌های مختلف ارعاب، حبس، تهدید و ممنوع‌القلم کردن روزنامه‌نگاران و نیز با حق سکوت دادن و سردبیر گماشتن و توقیف روزنامه‌ها و مجلات، سیاه‌ترین دوران اختناق فکری تاریخ معاصر را به ارمغان آورد.[39] صادق بهداد مدیر روزنامه جهان درباره نزدیک شدن فصل انتخابات دوره بیست و دوم در مرداد ماه سال 1346 و فعالیت مطبوعاتی در این دوره می‌گوید: «با نزدیک شدن فصل انتخابات دوره آینده، هویدا نخست‌وزیر دستور داده بود هر روزنامه‌ای که از دولت بدگویی می‌کند فوراً کمک‌های سازمان‌های دولتی این قبیل جراید قطع شود و اگر مدیر روزنامه از سازمان‌های دولتی حقوق دریافت می‌دارد مزاحمت‌هایی برای وی فراهم سازند تا نتواند به مخالفت خود و انتقاد از دولت ادامه دهد.»[40]

چاپ و انتشار کتاب نیز وضعیت بهتری از روزنامه‌ها نداشت و بخش سانسور ساواک دستور جمع‌آوری و عدم انتشار بسیاری از کتاب‌ها را صادر می‌کرد. به‌ علاوه به همراه داشتن یا مطالعه آثار برخی از نویسندگان نیز جرم بود. دولت هویدا با کمک ساواک و اداره مطبوعات فرمانداری نظامی به بررسی واژه‌‌ها می‌پرداخت و گاهی بعضی عنوان‌ها را ممنوع می‌کردند و اگر در عنوان کتاب مسئله‌‌ای نبود به بررسی محتویات آن می‌‌پرداختند، حتی گاهی نیز از درج اسامی مؤلفین جلوگیری به عمل می‌آمد.[41]

رساله حضرت امام خمینی تنها به دلیل مؤلف آن ممنوع شد. کتاب «مهدی موعود» حجت‌الاسلام علی دوانی که مجموعه‌ای است از روایت بحارالانوار در مورد ظهور امام مهدی (ع) چون روایتی نقل کرده است که قبل از ظهور حضرت، زندیقی از قزوین قیام می‌کند و پرده ناموس مردم را می‌درد و ظلم می‌کند، و چون این روایت به رضاشاه تطبیق می‌کرد، توقیف شد.[42]

در پاره‌ای از موارد ساواک از چاپ کتابی که پیش‌تر منتشرشده بود و یا کد ثبت و اجازه انتشار داشت نیز جلوگیری می‌کرد. یکی از ناشران در این باره می‌گوید: «تلفن کردند که از ساواک آمده‌اند و می‌خواهند دیوان عشقی را ببرند. گفتم به آن‌ها بگویید که این کتاب اجازه نشر و نمره ثبت کتابخانه ملی گرفته. گفتند نشان دادیم ولی می‌گویند آن کسی که اجازه داده، غلط کرده!»[43]

ساواک همچنین از چاپ مجدد کتاب «حسین بن علی را بهتر بشناسیم» نوشتۀ آیت‌الله محمد یزدی با این که بارها به چاپ رسیده بود، جلوگیری به عمل آورد. کتاب «مسائل عصر ما» نوشتۀ حجت‌الاسلام عبدالکریم هاشمی‌نژاد نیز که بیشتر به سؤالات اجتماعی جوانان از اسلام پاسخ می‌داد و بارها چاپ ‌شده بود، توسط ساواک «مضر و تحریک‌آمیز» شناخته شد.[44]

ایرج سلیمانی نویسنده کتاب «گربه زرده» قضیه‌ی جمع‌آوری کتابش را این‌گونه می‌گوید: « قصه‌ای تحت عنوان گربه زرده به فرهنگ و هنر بروجرد دادم تا در مورد چاپ آن اقدام نمایند. طی جواز شماره 30 /2 /37423 به من ابلاغ کردند که چاپ آن بلامانع است. من هم قصه مذکور را به زیر چاپ برده، و تعداد هزار جلد از آن را چاپ نمودم ناگفته نماند که هزار جلد کتاب تکمیل از زیر چاپ در نیامد و تعدادی کسری داشت بعد پنج الی شش روز که از چاپ کتاب گذشته بود و من تعدادی از آن‌ها را به کتاب‌فروشی‌ها و دوستانم داده بودم وقتی برای گرفتن بقیه کتاب‌ها به چاپخانه مراجعه کردم گفتند که آقای عیدی رئیس فرهنگ و هنر کتاب‌ها را جمع کرده و با شما کار دارد. من هم فوراً به فرهنگ و هنر رفته و جریان را جویا شدم ایشان ضمن این ‌که با من خیلی غیراصولی رفتار کرد و تهدیدهایی از قبیل این که تمام ساواک لرستان در تعقیب توست یا این که اگر ساواک شما را پیدا کند ده ناخنت را می‌کشد و خیلی صحبت‌های دیگر که در ضمن سعی می‌کرد به قول معروف توی دلم را خالی کند و مرا بترساند به من گفت فوراً تمام کتاب‌ها را جمع کن و به فرهنگ و هنر بفرست... من به جمع‌آوری کتاب‌ها پرداختم ولی چون تعدادی از آن‌ها فروش رفته بود یا کسانی آن‌ها را برده بودند که دسترس نبود طی نامه‌ای به اداره فرهنگ و هنر اعلام کردم که نتوانسته‌ام 35 جلد آن را جمع کنم و مسئولیت به عهده من نیست. چون تصمیم داشتم به شمال بروم روز بعد پنج‌شنبه 1 /4 /37 به آقای عیدی تلفن زدم که تکلیف من چیست ایشان گفتند یا کتاب‌ها را جمع کن یا تو را همان‌طور که ساواک و استانداری نوشته‌اند تحت تعقیب قرار داده و چنانچه سرسختی کنی ساواک با شما با بطری [رفتار] می‌کند.»[45]

پاک‌سازی و ضبط کتاب‌هایی که رژیم آن‌ها را مضر و ناسالم می‌دانست نیز یکی از کارهایی بود که ساواک به ‌وفور انجام می‌داد و بر روی آثار نویسندگانی چون دکتر علی شریعتی، جلال آل‌احمد، مهندس مهدی بازرگان، آیت‌الله سید محمود طالقانی و امام خمینی حساسیت ویژه‌ای داشت. ساواک کتابخانه‌های مساجد، دانشگاه‌ها و مدارس را بازرسی می‌کرد و کتاب‌های روشنفکران اسلامی و هر کتابی که رنگ و بویی از آگاهی و آزادی‌خواهی داشت را ضبط می‌کرد. در یکی از اسناد ساواک، سندی با موضوع «جمع‌آوری و ضبط کتب مضره» وجود دارد که از تأسیس کتابخانه‌ای توسط یکی از اساتید مدرسه عالی امور اداری و بازرگانی کرمان در محوطه نمازخانه این مدرسه خبر می‌دهد که آثار افرادی مثل دکتر علی شریعتی، جلال آل‌احمد، سید محمود طالقانی و افراد دیگری که ساواک آثار آنان را مضر تشخیص داده در آن نگهداری می‌شود، و می‌نویسد: «با بررسی و تحقیقاتی که وسیله سایر منابع مربوطه به ‌عمل ‌آمده وجود کتب مضره و تحریک‌آمیز در لانه دانشجو به سرپرستی دانشجویی به نام اردشیر فتحی‌نژاد که قبلاً گزارشاتی در مورد وی تقدیم و فردی آنرمال به نظر می‌رسد مورد تأیید قرارگرفته و در نتیجه به ‌منظور جلوگیری از آلودگی و انحراف دانشجویان و خنثی کردن هرگونه تحریکات و تبلیغات مسموم در تاریخ 28 /8 /52 به نحو مقتضی نسبت به جمع‌آوری و ضبط کتب مورد بحث از طریق این ساواک اقدام و ترتیبی داده شد که توسط مسئولان مدرسه محل مذکور تعطیل و بقیه کتب که غیرمضره بوده به کتابخانه اصلی مدرسه حمل گردد.»[46]

 در یکی دیگر از اسناد ساواک از 1200 جلد کتاب در کتابخانه مسجد حکیم شهر زابل خبر می‌دهد که در آن کتاب‌های صمد بهرنگی، علی شریعتی و برخی آثار مهدی اخوان‌ثالث مشاهده شده است و می‌نویسد: «پیشنهاد می‌شود قبل از این ‌که جوانان کم‌تجربه منطقه به مسائل آشنایی پیدا نمایند و تحت تأثیر تبلیغات سوء محمد بارانی و سید محمدتقی حسینی طباطبایی قرار گیرند در صورت تصویب اجازه فرمایند با اخذ نمایندگی از کتابخانه مسجد حکیم بازرسی و جلسات متشکله برچیده و سید محمدتقی حسینی ممنوع‌المنبر گردد تا برای سایرین درس عبرتی باشد.»[47]

وزارت آموزش ‌و پرورش نیز در بخشنامه‌ای محرمانه به کودکستان‌ها، دبستان‌ها، راهنمایی‌ها، دبیرستان‌ها و هنرستان‌ها و ارسال فهرست کتاب‌هایی که از دید آن‌ها بدآموزی دارد؛ از آن‌ها می‌خواهد در صورت وجود آن کتاب‌ها، آن‌ها را از کتابخانه خارج و به دفتر حفاظت اداره آموزش ‌و پرورش ارسال کنند.[48]

فشارهای رژیم بر روی نویسندگان و زندانی کردن آن‌ها و نیز سانسور کتاب‌ها تأثیر مستقیمی بر روی تعداد کتاب‌های چاپ شده داشت. کریستین دلانوآ نویسنده کتاب «ساواک» در این باره می‌نویسد: «سانسور کسب ‌و کار ساواک بود به‌ مرور که رژیم به خودکامگی می‌لغزید سانسور شدیدتر می‌شد ... در سال 1354 پس از تأسیس حزب رستاخیز، ساواک مستقیماً بخش بزرگی از انتظارات را از طریق وزارتخانه‌هایی چون آموزش ‌و پرورش، بهداری و سازمان جلب سیاحان، که بزرگ ناشران کشور بودند کنترل می‌کرد. نتیجه کار خیلی زود آشکار شد. سه سال بعد تعداد عنوان کتاب‌های منتشرشده از چهار هزار در سال به هزار و سیصد تقلیل پیدا کرد.»[49]

با وجود این همه اختناق و فشار در جامعه و خصوصاً دستگیری و تهدید نویسندگان و اهل‌قلم، هویدا منکر وجود سانسور و عدم آزادی می‌شد. کانون نویسندگان در سال 1356 در نامه‌ای به جمشید آموزگار نخست‌وزیر وقت می‌نویسد: «جناب آقای نخست‌وزیر دولت سلف جنابعالی آنجا که خطاب به رئیس انجمن قلم آمریکا می‌گوید: «تمام فعالیت‌های ادبی و فرهنگی در ایران آزاد است و دولت هیچ اقدامی در جهت جلوگیری از این آزادی به عمل نیاورده» متأسفانه دانسته و سنجیده از جاده صداقت انحراف جسته است، آری چگونه می‌توان دم از آزادی فعالیت‌های ادبی و فرهنگی در ایران زد و حال ‌آن که بیش از هزار عنوان کتاب هم ‌اکنون در تارهای سانسور دولتی گرفتار مانده است و چندین نویسنده و شاعر مترجم و هنرمند هنوز در زندان بسر می‌برند؟ آقای نخست‌وزیر، اکنون در آغاز کار دولت جدید از شما انتظار داریم که از روش طفره و تعلل سلف خویش تبری جسته هر چه زودتر به حل مشکل زندگی معنوی ملت یعنی اعاده آزادی اندیشه و بیان و رفع موانع نشر و توزیع آثار هنری و فرهنگی اقدام فرمایند.»[50]

در شرایطی که نخبگان، نویسندگان و فعالان سیاسی اجازه هیچ‌گونه فعالیتی نداشتند بالطبع مردم عادی نیز از مشارکت سیاسی محروم بودند و تنها اجازه داشتند شاه و دستگاه حاکمه را تأیید کنند. محمدرضا شاه برای دموکراتیک جلوه دادن حکومت خود سیستم دوحزبی را در ایران حاکم کرده بوده و همان‌طور که قبلاً گفته شد دو حزب مردم به‌ عنوان حزب اقلیت و ملیون به ‌عنوان حزب اکثریت به فعالیت پرداختند و سران حزب با انتخابات‌های نمایشی کرسی‌های مجلس را بین خود تقسیم می‌کردند. در سال 1339 حزب ملیون از بین رفت و در آذر سال 1342 حزب ایران نوین جای آن را گرفت. در ماه‌های بهار و تابستان 1343 در بسیاری از مراکز استان‌ها و شهرهای بزرگ و پراهمیت کشور شعبه‌های حزب ایران نوین با محوریت و رهبری کارگزاران و مدیران خرد و کلان دولتی تشکیل و افتتاح شده بود. دستگاه رهبری حزب بیهوده تبلیغ می‌کرد که حزب ایران نوین با استقبال به ‌اصطلاح چشمگیر مردم در گوشه و کنار کشور مواجه شده است؛ واقعیت این بود که توده مردم ایران نسبت به این بازی جدید و حزب‌سازی دولتی کاملاً بی‌اعتنا بودند.[51] علت هم این بود که اساساً مردم نقشی در امور مملکتی نداشتند و تصمیمات مهم و انتخابات‌های عمومی بدون نظر مردم انجام می‌گرفت. چنان ‌که در انتخابات دوره بیست و دوم دو حزب ایران نوین توسط عطاءالله خسروانی و حزب مردم که بر عهده پرفسور یحیی عدل بود کاندیدای خود را معرفی کردند و قرار شد طبق توافقی که دو حزب از طریق نخست‌وزیر به عمل آمده بود، سه حوزه در اختیار حزب مردم قرار گیرد و بقیه متعلق به ایران نوین باشد. البته حزب پان ایرانیست نیز چهار حوزه تصاحب کرد و به این شکل انتخابات نمایشی به پایان رسید.[52]

اسناد زیادی از ساواک به‌ جا مانده که نشان می‌دهد عوامل حزب ایران نوین در انتخابات دوره بیست و دوم مجلس شورای ملی که در 13 مرداد سال 1346 برگزار شد، کارت‌های رأی‌گیری کارگران کارخانه‌ها و کارمندان ادارات را به ‌زور می‌گرفتند و کاندیداهای مورد نظر خود را آن می‌نوشتند. به‌ عنوان ‌مثال ساواک ضمن بیان گفتگوی دو تن از اعضای حزب ایران نوین در جلسه‌ای از این حزب می‌نویسد: «سرهنگ منصوری گفت من چون نظامی هستم آدم منطقی می‌باشم و علت غیبت یکی دو ماهه مسافرت به آذربایجان بود چون از طرف حزب مأموریت نظارت بر انتخابات را داشتم و مناظر جالبی دیدم. بختیاری نژاد گفت حتماً از آزادی انتخابات؟ سرهنگ منصوری افزود واقعاً آزادی انتخابات!! آزادی که در تاریخ نظیر نداشت. از چهارصد هزار نفر اهالی تبریز، حزب ما فقط توانسته بود 5 هزار کارت جمع‌آوری کند آن ‌هم به ‌زور و تهدید علنی کارگران به اخراج از کارگاه‌ها. خودم به چشم خود می‌دیدم که همان کارگران علناً فریاد می‌زدند و از دولت انتقاد می‌کردند این چه انتخاباتی است؟ چرا باید با تهدید ما به گرسنگی کارت‌های ما را از دستمان بگیرند.»[53]

در یکی دیگر از اسناد ساواک یکی از کارمندان شهرداری در حضور عده‌ای از همکارانش می‌گوید: «چند روز اخیر با صرف چلوکباب و چلومرغ شکمی از عزا درآوردیم ولی در عوض پدرمان درآمد زیرا ما که 70 نفر بودیم برای کاندیداهای حزب ایران نوین در حدود 50 هزار رأی نوشتیم و چند نفر دیگر آراء مزبور را مرتباً به ‌وسیله اتومبیل حمل نموده و به صندوق‌ها می‌ریختند. آقای شیخ بهایی یکی از کاندیداهای حزب ایران نوین که ما را برای نوشتن آراء انتخاب کرده بود گفت این موضوع کاملاً جنبه محرمانه دارد و کسی نباید مطلع شود که ما قبلاً آراء را نوشته‌ایم. پدرسوخته‌ها مرتباً از رادیو و جراید اعلام کردند که انتخابات آزاد است و دولت کوچک‌ترین دخالتی در این امر ندارد ولی ما عملاً دیدیم که آراء مردم تأثیری در سرنوشت وکلا ندارد و خودشان هر کس را که خواستند انتخاب کردند با این که به من خیلی سفارش کرده‌اند که موضوع نوشتن آراء را به کسی نگویم اما برای آن ‌که آن‌ها را رسوا نمایم و ادعای بی‌موردشان را برملا کنم موضوع دسیسه‌بازی در انتخابات را برای آگاهی مردم ایران بازگو خواهم نمود.»[54]

نمایشی بودن انتخابات چنان بود که صدای برخی کاندیداها را هم درآورده بود. اسدالله ریاضی یکی از کاندیداهای مجلس بیست و دوم می‌گوید: «تا روز پانزدهم انتخابات آزاد بود از پانزدهم به بعد هرچقدر رأی بود دستور آمد که خوانده نشود و بقیه صندوق‌ها را هم باز نکنید. به ما نگفتند که این‌طوری است. اگر می‌گفتند، ما آن‌قدر صدمه جانی و مالی نمی‌دیدیم.»[55]

در یکی از جلسات حزب ایران نوین یکی از اعضای آن می‌گوید: «مردم اعتقاد ندارند که مردم رأی را که می‌دهند خوانده شود و کاندیداهایشان انتخاب می‌شوند باید برای مردم تفهیم شود که انتخابات آزاد است زیرا مردم شعور اجتماعی را که لازمه انتخابات آزاد است ندارند. که یکی دیگر از اعضا می‌گوید: اگر انتخابات آزاد باشد، مردم، آیت‌الله خمینی را انتخاب می‌کنند.»[56]

فعالیت احزاب دولتی و به عبارتی احزاب شاه تا سال 1353 ادامه داشت و بعد از این سال نظام تک‌حزبی جایگزین آن‌ شد. شاه که پیش ‌از این مخالف نظام تک‌حزبی بود و آن را دیکتاتوری می‌دانست[57] حزب رستاخیز را تأسیس کرد و فرمان داد تا هر کس به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب شاه و ملت عقیده دارد در این حزب وارد شود و هر کس که عقیده ندارد از ایران برود. شاه در پاسخ به روزنامه‌نگاران خارجی که سخنان وی را مغایر با دیدگاه‌های قبلی‌اش مبنی بر پشتیبانی از نظام دوحزبی می‌دیدند، گفت: «آزادی اندیشه! آزادی اندیشه! دموکراسی! دموکراسی؟ آزادی؟ این حرف‌ها یعنی چه؟ ما هیچ‌کدام از آن‌ها را نمی‌خواهیم.»[58]

ماروین زونیس نویسنده کتاب شکست شاهانه که در آن به زندگی محمدرضا شاه و با رویکرد روانشناسی تاریخی پرداخته است، هدف شاه از تشکیل حزب را نه در جهت تعمیم دموکراسی، بلکه وسیله‌ای در خدمت نهادینه کردن نظام پهلوی قلمداد می‌کند. فریدون هویدا نیز در کتابش، هدف شاه از تأسیس حزب را «برپایی یک دموکراسی هدایت‌ شده» می‌داند.[59]

ساواک از همان آغاز برای عضویت مردم در حزب رستاخیز تلاش بسیار کرد. قریب به ‌اتفاق کارکنان، کارمندان، رجال، مدیران و کارگزاران حکومتی عمدتاً به دلیل رعبی که از ساواک در دل داشتند، در حزب رستاخیز عضو شدند. اقشار وسیعی از مردم برای عضویت در حزب رستاخیز به ‌طور مستقیم و غیرمستقیم توسط ساواک و عوامل آن تهدید شدند. به‌ علاوه ساواک شرط استخدام و اشتغال در دوایر دولتی و حکومتی را عضویت در حزب رستاخیز قرار داده بود.[60]

مردم نیز از همان آغاز تشکیل حزب رستاخیز مدام پیگیر نظرات علما درباره حزب رستاخیز و عضویت در آن بودند مرتباً تکلیف خود را از روحانیون جویا می‌شدند؛ چرا که ساواک شایعات زیادی را برای ترساندن مردم پخش کرده بود. در همین حال علما نیز به مبارزه با حزب تازه تأسیس پرداختند. امام خمینی(ره) حکم به حرمت شرکت در حزب را اعلام کرد و فرمود: «نظر به مخالفت این حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ایران، شرکت آن بر عموم ملت حرام و کمک به ظلم و استیصال مسلمین است.»[61] ساواک از قول شخصی به نام سید احمد فالی می‌نویسد: «نمایندگان آیت‌الله گلپایگانی از تمام شهرستان‌ها از ایشان سؤال کردند درباره حزب رستاخیز ملی ایران، آقای گلپایگانی علنی گفته شرکت در این حزب حرام است و به آن‌ها گفت که شما مخالفت کنید و اگر شما را از شهرستان‌هایتان هم اخراج کردند همه در قم جمع شوید من خرج شما را می‌دهم باید مقاومت و ایستادگی کرد چون نباید حزب اجباری باشد هنوز مرام‌نامه حزب منتشرنشده از مردم به ‌زور امضاء می‌گیرند.»[62]

واکنش علما و روحانیون باعث شد تا طرفداران آن‌ها نیز به مخالفت با حزب رستاخیز برخاسته و به شکل‌های مختلف به مبارزه با آن برخیزند. ساواک هم در این زمان کوچک‌ترین تحرکات مربوط به حزب رستاخیز را زیر نظر داشت و اجازه هیچ‌گونه انتقادی از حزب را نمی‌داد و به تعقیب و زندانی کردن مخالفان و تعدادی از روحانیون همچون آیات بهشتی، منتظری، قمی، ربانی شیرازی و... دست زد.

اما با وجود تمام اقدامات سرکوب‌گرایانه رژیم در نفی آزادی مردم و اختناق شدید و دیکتاتوری شاه، مردم از پیگیری حق خود برای آزادی کامل و دخالت در تعیین سرنوشت خود کوتاه نیامدند و مبارزات مردم و علما باعث شد تا در دوم مهرماه سال 1357 رسماً انحلال حزب رستاخیز اعلام شد. پیش از آن نیز در 24 دی‌ماه شاپور بختیار آخرین نخست‌وزیر رژیم پهلوی لایحه انحلال ساواک را به مجلس داد که در 17 بهمن‌ماه انحلال ساواک توسط مجلس تأیید شد. گر چه ساواک عملاً و کما بیش تا آخرین روزهای حیات رژیم سلطنتی همچنان به فعالیت خود ادامه می‌داد. در نهایت با پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357، 37 سال دیکتاتوری، اختناق و سرکوب و شکنجه مردم توسط حکومت محمدرضا پهلوی پایان یافت.

 

 

پی‌نوشت‌ها:

[1] - خشونت سیاسی در نگاه امام خمینی، پرتال امام خمینی.

[2] - محمدصادق کوشکی، رویکردهای مسلحانه به مبارزه علیه شاه، زمانه، شماره 84 و 85، سال 1388.

[3] - حکایت گروه‌های مبارز چپ در دوره پهلوی/ چریک به زندان رفتیم، توده‌ای بیرون آمدیم، اسفندیار صادق زاده عضو کمیته ایالتی فارس حزب توده در سال‌های انقلاب، سایت تاریخ ایرانی.

[4] - فیروز رحمانی، پایان‌نامه «بررسی زندگی سیاسی امیرعباس هویدا»، دانشگاه خوارزمی، سال 1390، ص 105.

[5] - احمد خمجانی فراهانی، «بررسی وضعیت زندان و زندانیان سیاسی در دوره‌ی نهضت امام خمینی(ره) از سال 1341 تا سال 1357»، پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی، ص 136 و 137.

[6] - یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید حجت‌الاسلام سید محمدتقی حسینی طباطبایی، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 171.

[7] - پایگاه‌های انقلاب اسلامی، مسجد جامع بازار به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 1، ص 210.

[8] - حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1382، ج 1،.ص 450.

[9] - احمد خمجانی فراهانی، همان، ص 45.

[10] - سمیه زمانی زرد سواری، پایان‌نامه«چرایی، چگونگی و پیامدهای تبعید در دوره‌ی پهلوی دوم»، دانشگاه شاهد، سال 1396، ص 63.

[11] - قاسم حسن‌پور، شکنجه‌گران می‌گویند، تهران، موزه عبرت ایران، سال 1386، ص 83.

[12] - مقاله «زندان دوره پهلوی به روایت الویری: اتهامم سنگ پراکنی به ماشین شاه و نیکسون بود»، سایت تاریخ ایرانی.

[13] - مقاله «بررسی و تحلیلی کوتاه از تأسیس، تشکیلات، اقدامات و پایان کار ساواک»، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی.

[14] - اسنادی از جنایت‌های رژیم/ مشاهدات دردناک زندانی انگلیسی از شکنجه مبارزان (تیتر یک گزارش است که خبرگزاری فارس آن را از روزنامه کیهان (سال 1357) برداشته و باز نشر کرده است. اصل این گزارش خاطرات فردی به نام ریچارد ساوین‌یه شهروند انگلیسی است که در سال 1976م(1355ش) به جرم قاچاق حشیش در زندان وکیل‌آباد مشهد بازداشت شده و شاهد شکنجه‌های ساواک بود. نامبرده خاطرات خود را ابتدا در یک روزنامه و بعد به صورت کتاب چاپ می‌کند)، خبرگزاری فارس.

[15] - مقاله «ماجرای محکمه‌های نظامی با متهمانی سیاسی»، سایت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران.

[16] - سمیه زمانی زرد سواری، همان، ص 31.

[17] - احمد خمجانی فراهانی، همان، ص 138.

[18] - دکتر احسان نراقی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، سال 1394، ص 344.

[19] - مقاله «چهارم دی سالگرد شهادت آیت‌الله حسین غفاری؛ اسطوره مقاومت و ایستادگی»، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی.

[20] - فیروز رحمانی، همان، ص 105.

[21] - پایگاه‌های انقلاب اسلامی، مسجد ارک تهران به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 314. عبدالرضا حجازی از سال 1348 به بعد توسط ساواک تحبیب و جذب شد و به منبعی برای آن سازمان تبدیل گردید.

[22] - آیت‌الله‌العظمی علی‌اکبر فیض مشکینی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 92.

[23] - آیت‌الله حاج شیخ غلامحسین جعفری همدانی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 59.

[24] - حجت‌الاسلام محمدتقی فلسفی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 393.

[25] - مظفر شاهدی، نقض حقوق مخالفان سیاسی در دوره پهلوی (بحران در دستگاه قضایی؛ دهشت در زندان)، تاریخ معاصر ایران، شماره 52، ص 8.

[26] - فیروز رحمانی، همان، ص 119.

[27] - حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 438.

[28] - همان، ص 439.

[29] - آیت‌الله هادی باریک‌بین به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 5.

[30] - همان

[31] - انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان بوشهر، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 1، ص 44.

[32] - انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان مازندران، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 1، ص 158.

[33] - شهید اسدالله لاجوردی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 205.

[34] - مقاله «مروری بر زندگی سیاسی امیرعباس هویدا»، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی.

[35] - مطبوعات عصر پهلوی – روزنامه آیندگان به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 282.

[36] - حورا شجاعی حصاری، پایان‌نامه «بررسی اوضاع سیاسی – اجتماعی ایران در دوران نخست‌وزیری امیرعباس هویدا»، دانشگاه اصفهان، 1386، ص 66.

[37] - مروری بر زندگی سیاسی امیرعباس هویدا، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی.

[38] - کانون نویسندگان به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 243.

[39] - حورا شجاعی حصاری، همان، ص 67.

[40] - فیروز رحمانی، «بررسی زندگی سیاسی امیرعباس هویدا»، ص 60.

[41] - مروری بر زندگی سیاسی امیرعباس هویدا، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی.

[42] - پایگاه‌های انقلاب اسلامی، مسجد ارک تهران به روایت اسناد ساواک، پیشین، ص 389.

[43] - مروری بر عقب‌ماندگی فرهنگی رژیم پهلوی در حوزه کتاب،  سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی.

[44] - پایگاه‌های انقلاب اسلامی، مسجد ارک تهران به روایت اسناد ساواک، پیشین، ص 389.

[45] - انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 7، ص 24.

[46] - انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان کرمان، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 3، ص 76.

[47] - شهید حجت‌الاسلام سید محمد‌تقی حسینی طباطبایی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 120.

[48] - کانون نویسندگان ایران به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 243.

[49] - مجموعه مقالات نخستین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، سال 1384، ص 209.

[50] - کانون نویسندگان ایران به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 231.

[51] - مظفر شاهدی، سه حزب: مردم، ملیون، ایران نوین(1353-1336)، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، سال 1387، ص 510.

[52] - فیروز رحمانی، «بررسی زندگی سیاسی امیرعباس هویدا»، ص 60.

[53] - حزب ایران نوین به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 2، ص 356.

[54] - همان، ص 338.

[55] - بدون شرح به روایت اسناد ساواک - کتاب اول، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 152.

[56] - حزب ایران نوین به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 5، ص 503.

[57] - مقاله «شاه مخالف تک‌حزبی، مؤسس آن شد»، سایت تاریخ ایرانی.

[58] - حورا شجاعی حصاری، همان، ص 78.

[59] - همان، ص 76.

[60] - مظفر شاهدی، ساواک – سازمان اطلاعات و امنیت کشور(1357 – 1335)، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1386، ص 620.

[61] - صحیفه امام، ج 3، ص 76.

[62] - آیت‌الله‌ العظمی حاج سید محمدرضا گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 3، ص 286.

  





























































































شهید آیت‌الله حسین غفاری



شهید حجت‌الاسلام محمد منتظری





فرج‌الله سیفی کمانگر معروف به کمالی، شکنجه‌گر ساواک



























 
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.