نگاهی به زندگی و مبارزات میرزاده عشقی، شاعر، نویسنده‌ و روزنامه‌نگاری که به دستور رضاخان کشته شد


10 تير 1402


     سید محمدرضا کردستانی مشهور به میرزاده عشقی؛ شاعر، روزنامه‌نگار، نویسنده و نمایشنامه‌نویس نوگرای عصر مشروطه در 20 آذر 1273ش در همدان دیده به جهان گشود[1]. او از اقوام کُرد و فرزند سیدابوالقاسم کردستانی بود. عشقی منتقد سرسخت و مخالف جدی سردار سپه و شاعر پرآوازه‌ی مبارز دوران بود که با بهره‌گیری از عنصر هویت ملی و ایجاد انگیزه در توده به آگاهی آنان مدد می‌رساند. شعرهای او مبین مسائل سیاسی، اجتماعی و اعتقادی زمان خود و متأثر از تحولات انقلاب مشروطه بود که وطن و عشق به آن از بنیادی‌ترین این مفاهیم محسوب می‌شد. آزادی و وطن جایگاه به ‌سزایی در اشعارش داشت و این دو مفهوم به نماد مبارزات او در آثارش بدل شد. «سه تابلوی مریم»، «کفن سیاه» و «رستاخیز شهریاران ایران» از برجسته‌ترین آثار منظوم او و مقالات تند و انتقادی‌اش در روزنامه‌ی قرن بیستم از برجسته‌ترین آثار او به نثر است. او شاعری با جسارت، منتقد و کنشگری سیاسی، اجتماعی بود که از دریچه‌ی چشم خود و نه شاعران پیش از خود به جهان ‌نگریست و از خطوط قرمز غیر قابل عبور، رد شد. وقایع جهان در شعر او خودنمایی بسیاری دارد[2] و اشعارش بیشتر جنبه‌ی اجتماعی دارد. حاکم زمانه یا استبداد و استعمار، محور مبارزات اجتماعی، سیاسی او در مکتوباتش به شمار می‌رفت و قلم او بازتاب دردها، رنج‌‌ها و مشکلات مردم بود که بی‌هیچ ترسی از تهدید، انتقاد می‌کرد. سرانجام ستیزهای قلمی او در دوره‌ی نخست‌وزیری رضاخان به ترور و قتلش به دستور رضاخان و به عاملیت رییس شهربانی وقت سرتیپ محمد درگاهی منجر شد.

 

تحصیل و آغاز فعالیت اجتماعی

     میرزاده عشقی هنوز به سن تحصیل نرسیده بود که به رسم آموزش‌های قدیم، آموختن را از مکتب‌خانه‌ آغاز کرد. به هفت سالگی که رسید به مدرسه رفت و زبان فارسی و فرانسوی را در مدارس الفت و آلیانس همدان به خوبی فراگرفت. تحصیلاتش به پایان نرسیده بود که نزد بازرگانی فرانسوی به مترجمی در تجارت‌خانه‌اش پرداخت و به این زبان مسلط شد. در 1285ش، 12 سال داشت که مظفرالدین شاه فرمان مشروطه را امضا کرد[3]. سه سال بعد که مشروطه‌خواهان در جدال با محمدعلی‌شاه او را از سلطنت خلع کردند و او به سفارت روسیه پناه برد، مجاهدین به مرکز آمدند. عشقی هم از همدان به تهران آمد و برای نخستین بار اوضاع نابسامان سیاسی، اجتماعی پایتخت را به نظاره نشست. سپس به همدان برگشت.[4] 17 ساله که شد درس و تحصیل را رها کرد و به فعالیت‌های اجتماعی روی‌آورد. روزنامه‌ی «نامه‌ی‌عشقی» را منتشر کرد. آن‌گاه در جریان جنگ جهانی اول 1914م – 1918م همراه جماعت فعال سیاسی وقت به استانبول رفت و در آن‌جا نخستین آثار منظوم خود مانند «نوروزی‌نامه» و «اپرای رستاخیز شهریاران ایران در خرابه‌های مدائن» را پدید آورد.[5] این اپرا، حاصل مشاهدات عشقی از ویرانه‌های طاق کسری در مدائن بود که هنگام عبور از بغداد و موصل از دیدن آن‌ها الهام گرفت و در ترکیه با مشاهده‌ی اپراهای آن‌جا انگیزه به دست‌آورد تا آن‌ چه را که در ذهن داشت بسراید. اپراهای ترکیه مشوق او برای دیگر سرایش‌هایش نیز شد[6]. او را به سبب سرایش این اپرا خالق و بنیان‌گذار اپرا در ایران می‌دانند. گفتنیست در جریان جنگ جهانی اول، نیروهای متفق برای مقابله با نیروهای محور، ایران را به اشغال درآوردند. قوای روس از شمال و نیروهای انگلستان از جنوب وارد ایران شدند و در ایران این نگرانی دهشت‌زا به وجود آمد که روس و انگلیس وفق موافقت‌نامه‌ی 1907 ایران را بین خود تقسیم خواهند کرد. بنابر این ایران‌ دوستان آزادی‌‌خواه برای حفظ حاکمیت ملی و تمامیت ارضی همچنین دفاع از استقلال کشور لازم دیدند تا دولتی خارج از حوزه‌ی اقتدار دو قدرت اشغالگر تشکیل دهند و از این‌رو رهسپار کرمانشاه شدند تا در آن‌جا دولت در تبعید یا دولت ملی تشکیل دهند و مبارزه‌ی خود را تداوم بخشند. اما با پیشروی قوای روس و انگلیس به سمت مرکز، عازم عثمانی شدند. عشقی جوان هم که در این سفر 21 سال داشت، متأثر از این رخداد با گروهی از مردان سیاسی به استانبول رفت و به کانون ملیون ایران ملحق شد.

 

شمهای از مبارزات سیاسی  

      هنگامی که جنگ بین‌الملل اول به پایان خود نزدیک می‌شد، عشقی به ایران بازگشت. مدتی در زادگاهش توقف کرد سپس به تهران آمد و در جرگه‌ی پرشورترین مخالفان قرارداد ننگین 1919م جای گرفت. در 1298ش حسن وثوق؛ رییس‌الوزرای احمدشاه پس از مذاکرات بسیار، قرارداد ننگین مزبور را با سرپرسی کاکس؛ نماینده‌ی دولت انگلیس منعقد کرد که به موجب آن تمام امور کشوری و لشکری ایران تحت نظر مستشاران انگلیسی قرار می‌گرفت و ایران به بیانی جزو مستعمره‌های انگلستان می‌شد. طبق قرارداد، ایران برای برقراری رابطه با سایر دول و انجام هر گونه گفتگو و انعقاد قراردادهای سیاسی و اقتصادی، استقلال و آزادی اختیار خود را از دست می‌داد. گمرکات، در ازای پرداخت وام از سوی انگلیس از اختیار ایران خارج و وزارتخانه‌های دارایی و جنگ در اختیار مستشاران انگلیسی قرار می‌گرفت. به محض انتشار قرارداد شهید آیت‌الله سید حسن مدرس مخالفت خود را اعلام نمود و در جراید، تحریکات شدیدی بر ضد وثوق‌الدوله صورت گرفت. جمعی از دموکرات‌ها و  سایر آزادی‌خواهان، شب‌نامه‌ها و مقالاتی با لحن شدید بر ضد دولت منتشر کردند و کار به آن‌جا کشید که فریاد مرده باد وثوق‌الدوله در خیابان‌های تهران طنین‌انداز شد.[7] در همهمه‌ی این اعتراضات و مخالفت‌ها، صدای میرزاده عشقی آن‌چنان بلند و کوبنده به عاقد قرارداد و سایر همدستان و هم‌پیمانان او رسید که وثوق‌الدله، عشقی را به زندان افکند. میرزاده عشقی با شجاعت مثال‌زدنی در منظومه طولانی «عشق وطن» با قلمی -که نیشش بیشتر متوجه وثوق‌الدوله بود- به او و اقدامش با تندی و به صراحت تاخت و قرارداد را معامله‌ای برای نشستن گرگ‌ها بر سر خوان ملک ایران که به بهای خون خلق برپا شده، توصیف کرد:

... دست و پای گله با دست شبانشان بسته‌اند         خوانی اندر ملک ما از خون خلق آرسته‌اند

گرگ‌های آنگلوساکسون بر آن بنشسته‌اند

هیئتی هم بهرشان خوان‌گسترانـی مـی‌کند

رفت شاه و رفت ملک و رفت تاج و رفت تخت

باغبان زحمت مکش کز ریشه کندند این درخت

میهمانان وثوق‌الدوله خونخوارند سخت

ای خدا با خون ما این میهمانـی می‌کند

ای وثـوق‌الـدولـه! ایـــران ملـک بـابـایت نبــود           اجــرت‌المثــل متــاع بچگـــی‌هــایت نبــود

... مـاشـاالله بود یـک دزد ایـن هـزار انــدر هـزار      یـک شتـر برده است آن و این قطار انـدر قطار

و در ادامه‌ی مخالفت خود با قرارداد، در مقاله‌ی چهارم از مجموعه مقالات "الفبای فساد اخلاق" علیه وثوق‌الدوله نوشت: «در مقاله‌ی اول الفبای فساد اخلاق ... ثابت کردم که مبتکر این الفبا در ایران وثوق‌الدوله است ... وثوق‌الدوله علاوه از بستن قرارداد ایران و انگلیس یک گناه بزرگ‌تری را مرتکب شده و آن این است که الفبای فساد اخلاق را در جامعه تدریس کرد ... تمام این بدبختی، اثر شیوع این الفبای منحوس فساد اخلاقی یعنی رواج این جمله پلید است: «هر کس پول داد، برای او باید کار کرد. وجدان، عقیده، مسلک موهوم است» حالا ما اگر واقعاً بخواهیم ریشه‌ی این شجره‌ی خبیثه را از بُن بکنیم باید وثوق‌الدوله و عموم همدستان وثوق‌الدوله را به چوبه‌ی دار تحویل بدهیم.»[8] عشقی همچنین در چکامه‌ی دیگری علیه قرارداد 1919م و در نکوهش وثوق‌الدوله و سیاسیون انگلستان نوشت:

داستان موش و گربه است عهد ما و انگلیس      مـوش را گـر گـربه برگیرد رهـا چون مـی‌کند؟

... انگلیس آخر دلش بهـر من و تــو سـوخته       آن‌که بهر یک وجب خاک این‌قدر خون می‌کند؟

آن‌قـدر مـی‌دانم امروزه ار کـه بر مـا داده پنج

غاز فردا دعوی پنجــاه میلیـون مــی‌کنـد ... [9]

و هنگامی ‌که قرارداد محکوم به شکست شد، این‌ چنین سرود:

تنهـا منـم کـه گـر نـشود حکـم قتـل من              حاشـا، چنین معاهده امضا نمـی‌شود

گر سیل سیل خون ز در و دشت ملک هم         جاری شود معاهده امضـا نمـی‌شود[10]

     عشقی درباره‌ی احساسی که هنگام سرودن این شعرها به او دست داد، گفت: «این ابیات، فقط و فقط اثر احساسات ناشی از معاهده‌ی دولتین انگلستان و ایران است که از طبع من تراوش نموده و این نبوده مگر این قرارداد در ذهن این بنده جز «یک معامله‌ی فروش ایران به انگلستان!» طور دیگر تلقی نشده! این است که با اطلاع از این مسأله شب و روز در وحشتم و هر گاه راه می‌روم، فرض می‌کنم که روی خاکی قدم برمی‌دارم که تا دیروز مال من بوده و حال از آن دیگری است!»[11]

     اشعار شدیداللحن و نوشته‌های کوبنده همچنین سخنرانی‌های مهیج عشقی علیه انگلیس و وثوق‌الدوله و عوامل قرارداد بالاخره باعث شد تا رییس‌الوزرا او را به همراه جمعی دیگراز مخالفان بازداشت و به زندان اندازد. گروهی دیگر از مخالفان نیز به کاشان تبعید شدند.[12] در زندان نیز در اعتراض به محبوس شدنش چکامه‌ی «شاعر زندانی» را سرود و خطاب به وثوق‌الدوله با لحنی ملایم گفت:

... زبانـم را نمـی‌دانم گنه‌کـار از چه مـی‌خـوانی؟   

چه بد کرده که گردانم از آن کـرده پشیمـانش

اگر گفست که بیگانه چه می‌خواهد در این خانه؟         

خیانت می نه بنموده چه می‌خواهید از جانش؟

نگهــداری ایـن کشـور اگـر نــاید ز دست تـو          

چرا با دست خود بدهـی بدست انگلیسـانش؟

... گنــه‌کــارم من ار پـابنـد استقـلال ایـرانـــم           

و یـا خاطـر پریشانـم از اوضاع پریشانـش؟[13]

کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299ش که رخ داد، عشقی به تصور این که کودتاچیان و قیام‌کنندگان، وطن‌خواه و ملی‌گرا هستند به پشتیبانی آنان برخاست. سیدضیاءالدین طباطبایی را باور کرد و او را در خدمت به کشور صادق یافت. تصورش این بود که او طرفداران انگلیس را به زندان انداخته است. شعری سرود و او را "تازه‌ساز ایران کهن" نامید. در یک ماجرا وقتی‌که دولت سیدضیاءالدین طباطبایی از طریق اداره‌ی نظمیه (شهربانی) دستورالعملی برای اعمال محدودیت رفت و آمد زنان در خیابان لاله‌زار –که مرکزی فرهنگی و محل تفریح بیشتر اهالی تهران در عصرها و شب‌ها بود-  صادر کرد، عشقی در دفاع از حقوق زنان مطلبی با عنوان «قابل توجه اداره‌ی محترم نظمیه» به چاپ رساند و در آن بدون اشاره‌ی مستقیم به سیدضیاء یا پاره‌ای از سیاست‌های دولت -که به گمان منتقدانش عوام‌فریبانه بود- به اقدام دولت تاخت: «با چه حق و به چه مناسبت خیابان لاله‌زار که معبری است عمومی و هر کس حق دارد آزادانه از آن عبور و  مرور نماید بر روی زنان مسدود نموده‌اند و حتی اگر زنی در درشکه باشد و بخواهد از آن‌جا عبور کند، ممانعت می‌نمایند؟ اگر درواقع لاله‌زار شاهراه عمومی است، شاهراه عمومی حمام نیست که زنانه و مردانه باشد.»[14]

     عشقی در همین سال اپرای "رستاخیز شهریاران ایران" را هم در اصفهان اجرا کرد. وقتی رضاخان از وزارت (جنگ) در دولت سیدضیاء به نخست‌وزیری رسید، عشقی همچون سایر روشنفکران به  حمایت از رضاخان پرداخت زیرا فکر می‌کرد رضاخان از جاده‌ی مشروطه حرکت خواهد کرد و مشروطه‌ی ناکام مانده به دست او ثمر خواهد داد. سناریوی جمهوری‌خواهی‌ او هم که برپا شد، ابتدا با آن موافقت ورزید و طرفدارش شد. زیرا جمهوری را بهتر از مشروطه می‌دانست. اما آیت‌الله سید حسن مدرس که یکی از مخالفان سرسخت رضاخان بود و جمهوری را در آن شرایط مقدمه‌ای برای حکومت مطلقه و استبداد رضاخان می‌دانست، به شدت با جمهوریت مخالفت ورزید و  عشقی که در این زمان از ماهیت قضایا بی‌خبر بود و نمی‌دانست پشت پرده چه می‌گذرد با آیت‌الله مدرس از در مخالفت درآمد و مقابل او قرار گرفت. عشقی در این زمان متمایل به آرای سوسیالیست‌ها به رهبری سلیمان میرزا اسکندری بود و اطلاعی از ماسونری بودن او نداشت. او از روی صداقت و ناآگاهی حامی رضاخان شده بود و به لحاظ دینی و سیاسی و باز هم از روی ناآگاهی با آیت‌الله سید حسن مدرس مخالف بود. پس از آن که مجلس چهارم پس از طی یک دوره فترت طولانی و پراغتشاش در اول تیر 1300ش تشکیل شد، به دفعات آیت‌الله سید حسن مدرس و ملک‌الشعرای بهار -که به همراه اصلاح‌طلبان، اکثریت مجلس را تشکیل می‌دادند- را آماج حملات شدید خود قرار داد. در این دور از مجلس قانونگذاری که سوسیالیست‌ها در اقلیت بودند، عشقی طرفدار مستوفی‌الممالک بود و هنگامی‌که آیت‌الله سید حسن مدرس کابینه‌ی مستوفی را استیضاح کرد، بسیار ناراحت شد و در منظومه‌ی معروفی مخالفت خود با آیت‌الله را ابراز کرد. دو سال بعد هم که عمر این مجلس در خرداد 1302ش به سر آمد، شعر معروف مجلس چهارم به خدا ننگ بشر بود" را سرود. مقالات تند و آتشینی نیز در انتقاد از اوضاع سیاسی کشور منتشر کرد که مقاله‌ی مشهور "عید خون" از جمله‌ی آنان بود.

     میرزاده عشقی وقتی  متوجه ماهیت تحولات و کنه اوضاع سیاسی کشور شد، رویکرد خود را از تقابل با شهید مدرس و بهار به همراهی با آنان تغییر داد و در کنار آنان قرار گرفت. این تغییر موضع در قضیه جمهوری خواهی به صورت کاملاً آشکار نمایان شد. چرا که برای مبارزه با دسایس رضاخان، آیت‌الله سیدحسن مدرس را -که نقش به سزایی در روشن‌بینی و آگاهی‌اش ایفا کرده بود- وزنه‌ای سنگین یافت. ملک‌الشعرای بهار داستان هم‌پیمانی او را اینگونه گفته است: «عشقی قبل از مجلس پنجم با جمهوریت ایران و به اصطلاح خود او (با جمهوریت قلابی) شدیداً مخالف بود.... بلافاصله بعد از افتتاح مجلس و محسوس شدن این که عشقی هم در مجلس رفیق سیاسی دارد ... از صف رفقای خود جدا شده به اتفاق رفقای من داخل خط مبارزه سیاسی گردید و یکی از رشیدترین و پرکارترین دوستان ما به شمار آمد. منظومه‌ها و مقالات پرمغزی که به امضای (حکیم) و غیره در جرائد منتشر می‌شد و خیلی از منظومه‌هایی که هنوز طبع نشده و نسخ آن در میان مردم منتشر است، بر درجه‌ی حرارت و عقیده‌ی ثابت و راسخ آن جوان ناکام در احترام اصول حکومت ملی و پاس قانون اساسی و مقاومت در برابر استبداد و جباریت گواهی صادق است.»[15]

     عشقی در سال 1300ش روزنامه‌ی قرن بیستم را تأسیس کرد و در 16 اردیبهشت اولین شماره‌ی آن را نشر داد. این روزنامه درحقیقت بلندگوی عشقی برای ابراز مخالفت‌ها، اعتراض‌ها و انتقادهای او از اوضاع سیاسی، اجتماعی جامعه بود که به دلیل آن‌ که بیشتر مقالات و اشعار تند انقلابی و  انتقادی عشقی را پوشش می‌داد به دفعات توقیف شد. سعید نفیسی در این‌باره گفته است: «عشقی در این روزنامه بیداد کرد. مقالات انقلابی بسیار تندی نوشت. نثر او نیز به همان اندازه‌ی شعرش عصبانی و پر از خشم بود. مقاله‌ی بسیار پرصدایی به عنوان "سه روز جشن خون" نوشت که در آن پیشنهاد کرد که سه روز خون ریزی کنند! و همه‌ی کسانی که او بد می‌دانست، بکشند!...»[16] به رغم توقیف‌ها، عشقی با سرسختی بسیاری که از خود نشان داد، تلاش کرد تا روزنامه سرپا بماند و تا روزی که به قتل رسید 23 شماره از آن را منتشر کرد. آخرین شماره‌ی آن هم در هفت تیر 1303ش منتشر شد[17] که به سبب اشعار و کاریکاتورهایی که درمورد رضاخان داشت، توقیف شد.

میرزاده عشقی در مقاله‌های "الفبای فساد" حسن وثوق‌الدوله و احمد قوام‌السلطنه را به ترتیب معلم اول و دوم فساد اخلاق در مملکت معرفی و تأکید کرد برای دستیابی به آسایش مملکت می‌بایست این معلمان فساد اخلاق نابود شوند و فساد را از ریشه باید برکند: «رفقا ما نباید از شخص قوام‌السلطنه نگران باشیم. ما باید فقط و فقط از این الفبای فساد اخلاق بترسیم. پس اگر قوام‌السلطنه از این ممکلت خارج گردد و وثوق‌الدوله هم قدغن شود که دیگر وارد ایران نشود، تازه این الفبای منحوس؛ یعنی عقیده‌ی «هرکس پول داد باید برای او کار کرد»، هزارها قوام‌السلطنه و وثوق‌الدوله را به ایران تحویل خواهد داد. رفقا ما باید تخم این الفبا را برچینیم...»[18]

     از میان سیاستمداران، مشیرالدوله (حسن پیرنیا) از معدود افرادی بود که عشقی به او احترام می‌گذاشت و نتیجه‌ی این احترام آن شد که در 1302ش هنگامی‌که مشیرالدوله آخرین کابینه‌ی خود را اداره می‌کرد از جانب او به ریاست اداره‌ی بلدیه (شهرداری) ایالت اصفهان انتخاب شد اما سه ماه بعد که مشیرالدوله استعفا داد، مقام او هم منتفی شد.[19] هر چند براساس پژوهشی که انجام شده: «بنابر دلایلی، چنین انتصابی رخ نداد یا چنین سمتی به عشقی پیشنهاد شد و او نپذیرفت. زیرا هیچ سندی از اسناد بایگانی شده‌ی شهرداری اصفهان موجود نیست که ادعای شهردار شدن عشقی را تأیید کند.»[20]

     هنگامی‌ که در 1303ش صدای جمهوری‌خواهی رضاشاه به گوش رسید، عشقی روزنامه‌ی قرن بیستم را بار دیگر منتشر کرد و انتقادات و اعتراضات کوبنده‌ای را علیه جمهوری‌خواهی در آن به چاپ رساند. در مقاله‌ی «جمهوری قلابی» به شدت با ماجرای جمهوری مخالفت کرد و در این راه به آیت‌الله سیدحسن مدرس و سایر مخالفان پیوست. او این مخالفت خود را به رغم آن ‌که به مزایای جمهوری واقف بود و با روشن‌بینی خود نظری مخالف با نظام سلطنتی داشت، ابراز کرده بود زیرا مطمئن بود جمهوری‌ جز یک بازی سیاسی نیست و در پشت این قضیه دسیسه‌ها نهفته است.[21] در اولین شماره‌ی بازنشر روزنامه به واسطه‌ی راهنمایی‌هایی که از آیت‌الله مدرس درمورد ماهیت جمهوری به دست آورده بود، درباره‌ی آن به صراحت نوشت: «بازی‌های اخیر تهران و اوضاع جمهوری به دست اجنبی است و اجنبی می‌خواهد استقلال ما را از بین ببرد.»[22] «مظهر جمهوری»، «نوحه‌ی جمهوری» و «جمهوری سوار» از دیگر سروده‌‌های او در مخالفت با جمهوری بود که در قرن بیستم به چاپ رساند. منظومه‌ی جمهوری سوار، داستان دزدی به نام «یاسی» را روایت می‌کند که در نبود صاحب‌خانه یا کدخدا به خانه‌ی او رفته و از خمره‌ی شیره‌ی او می‌خورده است. وقتی صاحب‌خانه یا همان کدخدا رد دزد را می‌گیرد، به خانه‌ی یاسی می‌رسد و یاسی دفعه‌ی بعد برای رد گم کردن سوار خر شده و دزدی خود را از سر می‌گیرد. اما کدخدا که از یک طرف جای پای خر بر زمین و از طرف دیگر جای دست بر خمره می‌بیند، متحیر می‌شود و می‌گوید:

دست دست یاسی و پا پای خر                                من که از این کار سر نارم به در[23]

و به این نتیجه می‌رسد که این یاسی همان انگلیس است که ملک ایران را خوردنی و بردنی یافته، ابتدا با وثوق‌الدوله قرارداد بست و بعد که از این قرارداد و وثوق‌الدوله ناامید شد، کودتا کرد. اما کودتا هم کام دولت انگلیس را شیرین نکرد و به این فکر افتاد تا به طریقی کام خود را شیرین کند که هیچ نام و نشان و ردی از او برجای نماند و این راه جمهوری بود:

گفت جمهـوری بیارم در میـان                                        هم از آن بر دست خود گیرم عنان

خلق جمهوری‌طلب را خر کنم                                          زان‌که کـردم بعد از این بدتر کنم

بلافاصله پس از چاپ این منظومه، نسخه‌های روزنامه توسط مأموران نظمیه رضاخان جمع‌آوری شد و عمر نشریه -که هنوز به یک شماره  پس از نشر دوباره‌ی آن نرسیده بود- پایان یافت و نشریه بار دیگر توقیف شد. گفته شده: قفط پنج روز بعد از انشار دوباره و چاپ این منظومه در قرن بیستم بود که سناریوی قتل عشقی برایش نوشته شد و او را به قتل رساندند.

     عشقی به رغم مکتوباتی که در مخالفت با جمهوری داشت، اما هیچ‌گاه فلسفه‌ای را در این باب مطرح نکرد و وارد بحث تعریف ساختار جمهوری در شکل درست و غیر قلابی آن نشد.[24] شاید این از آن روی بود که به باور برخی از نویسندگان، عشقی از جهان‌بینی و دیدگاه «تقابل خیر و شر» متأثر بود و بر آن پای می‌فشرد. رویکردی که جامعه را کلیتی متفاوت از تک‌تک افراد و اجزای تشکیل دهنده‌ی آن نمی‌دید و حرکت اجتماعی را هم برآیند نیروهای فعال در آن و حاصل جمع و آمیخته‌ی منافع متضاد نمی‌دید، بلکه آوردگاه دو نیروی خیر و شر می‌دانست.[25] البته گرایش سوسیالیستی عشقی نیز از دید پژوهشگران به دور نمانده، تأثیر آرای سوسیالیست‌ها روحیه‌ی او را دستخوش احساسات شدید انقلابی‌گری کرد و این روحیه‌‌ی انقلابی‌ او کاملاً در سروده‌ها و مقالاتش خودنمایی دارد. ستایش توده، ایجاد حکومت خلقی و نابودی ثروتمندان، مبارزه با استعمار و استعمارگران و نظایر آن، از مفاهیم آثارش قابل دریافت است، همه این‌ها از این گرایش و روحیه‌ی او حکایت دارد. یکی از سروده‌هایش در حمایت از کارگران چاپ‌خانه‌ای که روزنامه‌ی قرن بیستم را در آن چاپ می‌کرد، با عنوان «عید نوروز کارگران» این چنین است:   

... این نکته ولی بدار در گوش                                                  زیـن شـــاعـر انقـلاب‌آمـــوز

این دوره نه عید کارگـرهاست                                            ای قـوم کشیـده رنـج و دلسـوز

هـر روز کـه یک غنـی بمیـرد                                            عید است و مبارک است و فیروز

گــر جملـه اغنیــا بمیـــرنـد                                                     گــردد همــه روزه عیـد نــوروز

     خصلت  انقلابی‌گری میرزاده عشقی چنان بود که حتی یک‌بار به رغم احترامی که برای مستوفی‌الممالک قائل بود و او را می‌ستود به عنوان فردی طرفدار سرسخت انقلاب از تساهل و مدارای او بی‌طاقت شد و با لحنی متین به او نوشت: «به رییس‌الوزرا با کمال شرمندگی عرض می‌کنم، آقای رییس‌الوزرا، والله حوصله‌ی من و عموم علاقمندان به شما سر رفت. این چه وضعی است؟ درستی و محبوبیت شما جواب انتظارات اصلاح‌طلبان را نمی‌دهد.»[26] در پایان غائله‌ی جمهوری‌خواهی سروده‌ای با نام "جمهوری‌نامه" به دست مردم افتاد که ماجرای جمهوری را از آغاز تا پایان روایت می‌کرد و هدف از طرح جمهوری را برداشتن تاج پادشاهی از شاه قاجار و گذاشتن آن بر سر رضاخان و براندازی سلطنت قاجار عنوان می‌کرد. پس از قتل عشقی مشخص شد، شاعر این سروده کسی جز او نبوده.[27] عشقی در مخالفت با مقصود جمهوری که همان برانداختن نظام قاجار بود در این شعر سعی کرده بود، به شیوایی روشن کند که ماجرای جمهوری‌خواهی رازی دارد که اسرار پشت آن از جمهور مردم پنهان مانده و باید برملا شود:

نبایـد پرده بگرفتـن ز اســرار                       که گردد شرح بدبختی پدیدار

دریـغ از راه دور و رنج بسیـار

اگر پیدا شود در ملک یک فرد                       بماننـد رضـاخـان جوانمــرد

کنندش دوره فوراً چند ولگـرد                      به فکر اینکه باید ضایعش کـرد

بگویند از سـر شـه تاج بـردار                      بفرق خویشتن این تاجا بگـذار

و بنابر این حقیقت این جمهوری چیزی جز ضد آن نیست:

از این پس گوش‌ها کر چشم‌ها کور                   چنین جمهوری بر ضد جمهور

میرزاده عشقی با روشن‌بینی ویژه‌ی خود و با تحلیلی دقیق، داستان جمهوری را از آغاز تا سرانجام آن در جمهوری‌نامه‌ی خود روایت کرده بود. او تمام جزییات سناریو؛ از کارگردانان خارج و داخل، طرح مسأله در جامعه، نمایش خیل طرفداران جمهوری و بهره‌گیری از ابزارهای قانونی (مجلس پنجم) جهت این براندازی را با دقت کامل  گفته بود که هرچند غائله‌ی جمهوری به شکست انجامید، ولی آن‌چه عشقی سعی بر افشاکردن آن داشت، یعنی تغییر سلطنت اتفاق افتاد اما خودش دیگر حیات نداشت:   

بباید گفت کاین مرد فداکار                          بود خود پادشاهی را سزاوار

حکایت در جمهوری‌نامه چنین است که برای القای چنین سزاواری در اذهان، ابتدا با کمک گرفتن از اطرافیان و دوستان رضاخان، رسالت آغاز می‌شود:

چه جمهوری شود آقای دشتی[28]                      علمدارش بود شیطان رشتی

...تدیــن[29] کهنـه الدنگ قلــدر                       نموده نوحه جمهوری از بر

...از ایـران رهنمـا[30] گشته روانه                       برای کــارهــای محرمانــه

گرفتـه پول‌هــای بــی‌نشانـه                       زده در بصـره و بغداد چانـه

...ضیــاءالواعظیــن لـوس...                        کند از بهر جمهوری هیاهو...

بعد از زمینه‌چینی برای نمایش هواخواهان، چنین وانمود می‌شود که کسی دنباله‌رو مشروطه نیست:

... مدلل مـی‌شود با ضرب و با تار                   که مشروطه ندارد یک طرفدار

و اگر از مشروطه‌‌خواهان هم چند نفر آدم درست و حسابی پیدا بشود به نام مرتجع و اشرار اعدام می‌شوند:

به طهران نیست یک تن انقلابی                       به جز مشروطه‌خواهان حسابی

که از وحشت نگـردند آفتابـی                        اگــر کردند قـدری بد لعابــی

بیــاویزیمشـان بر چوبــه دار                         بنــام ارتجــاعیـون و اشــرار

و کنترل مطبوعات و نشریات نیز ضامن سرکوب مخالف‌خوانی است:

نمــودم مــن جرایــد را اداره                   شفق، کوشش، وطن، گلشن، ستاره

...به زور شعر و نطق و سرمقاله                  ببایــد کــرد جمهــوری امــالــه

در این میان آنانی که هم سری در سیاست دارند، از قبیل مستوفی‌الممالک، مشیرالدوله، نصرت‌الدوله فیروز و غیره هم به طریقی خنثی می‌شوند. به نحوی که جز حضرت اشرف باقی نمی‌ماند:

قــوام‌السلطنه مطـرود سر  کار                  بغیر از ذات اشرف لیس فی‌الدار

مردم عادی هم اهمیت ندارند:

اهمیــت نــدارد صنف بــازار                   ز خــراز و بــزاز و بنکــدار

قانون هم وسیله‌ی مقصود می‌شود تا مسأله صورت قانونی بگیرد:

تدین گفته مجلس هست با مـن                     نمایــد اکثـــریت را معیــن

...نه قانون مـی‌شود مانع نه افکـار                    به زور مشت فیصل می‌دهم کار

انگلستان هم با این مسأله مخالفتی ندارد و دولت انگلستان است که چنین سناریویی را کارگردانی می‌کند:

موافـق گشته لنـدن این سخـن را                  که فوری خواست سرپرسی لرن را

بنابر این نباید دست روی دست گذاشت و طرح را باید به مجلس برد و در مجلس اگر آیت‌الله مدرس، مخالف سرسخت رضاخان مشکل ایجاد کرد، باید با او چنین برخورد کرد:

نباید کرد دیگر هیچ مس مس                ببایـد رفت فوری تـوی مجلس

اگر حرفی شنیدیم از مدرس                جوابش گفت باید رطب و یابس

اگر مقصود خود را کرد تکرار               بپیچیمش بدور حلـق دستـار

     در 1302ش دو سال پیش از انقراض سلطنت قاجار و جلوس رضاخان بر اریکه‌ی پادشاهی، فرج‌الله بهرامی؛ دبیر اعظم از دوستان و همکاران سردار سپه و وزیر جنگ وقت، در روزنامه‌ی شفق سرخ، سلسله مقالاتی با عنوان ایده‌آل شما چیست؟ ‌نوشت و از همه‌ی متفکران و خوانندگان روزنامه ‌خواست که به این پرسش پاسخ دهند و ایده، آرمان یا غایت دلخواه خود برای بهتر کردن اوضاع را مطرح کنند. مقصود از طرح چنین پرسشی درحقیقت این بود که به مردم القا کند که ایده‌آل هر فرد ایرانی نمی‌تواند جز این باشد که از زمامداری سردار سپه جانبداری کند. عشقی با این‌که باور داشت هدف چیزی جز بهره‌برداری سیاسی نیست، فرصت را مغتنم شمرد و برای ابلاغ پیام انقلابی خود «سه تابلو مریم» را به نظم کشید. او دلیل خلق سه تابلو مریم را چنین بیان می‌کند: «... نظر آقای دبیر اعظم این بود که غالب نویسندگان ایده‌آل خودشان را برای  ایجاد یک حکومت مرکزی مقتدر به دست سردار سپه بیان نمایند. ... از بنده هم خواستند و بنده هم سه تابلو ... ساختم. البته تصدیق خواهید کرد که مفاد ایده‌آل بنده با منظور آن‌ها مخالفت دارد.»[31]  استاد شهریار درباره‌ی این اثر عشقی گفته است: «سه تابلو خنجری بود که بر سینه‌ی رژیم و عده‌ای از سیاست‌مداران فرو نشست و باعث شد مخالفت با عشقی شدت یابد... دیگر در مقابل زبان حق‌گوی عشقی، سیاست‌مداری نمانده بود که با او از در مخالفت درنیاید.»[32]

 

درنگی کوتاه بر اندیشه و آثار عشقی

     مهم‌ترین اندیشه‌ی حاکم بر شعر عصر مشروطه آزادی و وطن است. عشقی نیز در شعر از زبان جدید سود برد که حاصل اندیشه‌ی جدید است. او یکی از چند شاعریست که شعرشان نمونه‌ی تمام عیار تبلور اندیشه‌ها و زبان جدید در شعر فارسی پس از انقلاب مشروطیت ایران محسوب می‌شود.[33] بنابر نظر اهل فن، شاید عشقی به ‌سبب عمر کوتاهی که داشت، مجالی نیافت تا اشعارش را به سطحی از تبحر و پختگی برساند، اما صراحت لهجه و بی‌پرده‌گویی، نکته‌سنجی و نکته‌بینی او همچنین تحلیل دقیقی که از مسائل سیاسی، اجتماعی دوران خود داشت، او را در زمره‌ی یکی از روشنفکران مهم عصر روشنگری پس از مشروطه قرار داد.

     به  باور اهل ادب، سبک عشقی در آثارش به گونه‌ایست که سنت شکنی دارد. حتی مدرنیسم نیز در تخیل او به شکست محکوم است. او از مکاتبی همچون رئالیسم (در منظومه‌ی احتیاج) سمبولیسم (در سه تابلو مریم، بخش‌هایی از کفن سیاه و برگ بادبرده) و رمانتیسم (بخش‌هایی از ایده‌آل، کفن سیاه، رستاخیز شهریاران ایران، برگ بادبرده و ...) در آثارش بهره برد. او که از ستم حکومت مرکزی و تسلط بیگانگان بر وطن دردمند بود از مکتب‌های سیاسی آنارشیسم یا جامعه‌ی بدون حاکم و فاقد حکومت، همچنین ناسیونالیسم افراطی و ضد اومانیسم هم تأثیر پذیرفت.[34] قرن 19 با مکتب اومانیسم پیوند خورده است. در این مکتب، ملاک حقیقت، تجربه‌ی انسان است و ارزش‌ها بنا بر طبیعت انسان تعریف می‌شوند لذا کشف و شهود مذهبی و اعتقادات در این حقیقت‌یابی‌ها و ارزش‌گذاری‌ها محلی ندارد. عشقی از این نظر ضد اومانیسم است و در شعر «ابله‌ترین حیوانات» چنین انسانی را پایین‌تر از حیوان قلمداد می‌کند. نمایش‌نامه‌های او از نخستین متون «اپرا» در ادبیات فارسی به شمار می‌رود که با درون‌مایه‌هایی رمانتیک و کاملاً هوشیار، نگرشی نقادانه به وضعیت زمان حاضرش دارد. او در «رستاخیز  شهریاران ایران» در یک رفت و برگشت از زمان خود به دوران کهن با بهره‌گیری از نمادهای ملی، رستاخیزی غم‌بار برای پادشاهان تاریخ ایران به تصویر می‌کشد که در آن صحنه، پادشاهان حیات جسمانی یافته، سر از خاک برآورده، وضعیت ایرانیان را به نظاره می‌نشینند. «خسرو و شیرین» و «زرتشت پیامبر»  هم در این نظاره‌گری شرکت دارند و بر این وضعیت اندوهناکند.

عشقی در صفحه‌ی نخست "کفن سیاه" از سرازیر شدن چند قطره اشکش بابت دیدن ویرانه‌های مدائن می‌گوید که روایت این اشک‌ ریزی،‌ مبین حسرت و اندوهیست که از بر باد رفتن اقتدار و سرافرازی‌های ایرانیان در دوران باستان می‌خورد. ردی از گذشته‌ی باشکوه و جلال تاریخ وطن که نتیجه‌ی علم و دانش ایرانیان دوره‌ی ساسانیست که در روزگار زمان میرزاده از آن علم و دانش و شکوه تاریخی دیگر خبری نیست. او علت این آشفتگی و دور ماندن از مظاهر تاریخی را در نادانی و بی‌خبری ایرانیان می‌دانست و سعی داشت تا این‌گونه مسائل را در اشعارش بازگو کند:

ایـن بود گهـواره‌ی سـاسـانیان                          بـنگــــه تــاریخـــی ایــرانیـــان

قدرت و علمش چنان آباد کرد                          ضعف و جهلش این چنین بر باد کرد

ای مدائن از تو ای قصر خراب                          بـایـد ایـرانـی ز خجلت گــردد آب

      این نگاه به گذشته و تمجید دوران باستان برای عشقی ابزاری تاریخیست تا با این نگرش در توده انگیزه و آگاهی ایجاد کرده، شرایط نابسامان و عقب‌ماندگی علمی، سیاسی و اجتماعی ایران هم‌ عصر با خود را با تکیه بر عناصر و شالوده‌های فرهنگ و تمدن ایرانی به چالش بکشد. یا با هوشیاری تاریخی به مبارزه‌ای رسمی با وضعیت سیاسی‌، اجتماعی عصری بپردازد که مردم و حاکمانش به دلیل برخوردار نشدن از علوم جدید و پیشرفت در زمان، گرفتار ناکامی‌های متعدد از جمله نظامی شده و در نبرد با روس و انگلیس بخش‌های وسیعی از سرزمین خود را از دست داده است. در توصیفات عشقی، حاکمان عصر او در مقایسه با پادشاهان باستان آن‌چنان زبون و ناتوان هستند که او از آن‌ها شرم دارد:

ای داد اگر من سرم از شرم به زیر است                      شرم من از ارواح سلاطین اسیر است

     منظومه‌ی سه تابلوی مریم روایت آشکاری از ناکامی‌های درشت و کوچک انقلاب مشروطه است.[35] دو تابلوی اول -که روایت فرزند مجاهد مشروطه به نام مریم است- تمهیدیست برای ورود به بحث اصلی منظومه که همان شکست انقلاب است و در تابلوی سوم،  مجاهدان مشروطه سرگذشت زندگی و ایده‌آل خود را برای راوی که کسی جز میرزاده عشقی نیست بیان می‌کند. در این تابلو میرزاده عشقی پای صحبت مجاهد مشروطه نشسته تا ماجرا را از زبان او بشنود: مجاهد مشروطه پیش از انقلاب در دستگاه اداری وقت در کرمان فعالیت می‌کرد و از دولت حقوق می‌گرفت. او بعدها در راه انقلاب مشروطه دو فرزند خود را از دست می‌دهد و خود نیز از کار اخراج می‌شود. شغل او به مرده‌شوری داده می‌شود که از شرف و انصاف به دور است. مجاهد مشروطه با حکم مرده‌شور از کرمان به نائین تبعید می‌شود. همان‌جا همسری اختیار می‌کند و صاحب فرزندی به نام مریم می‌شود. با بالا گرفتن کار مشروطه، مجاهد قصد سفر به تهران می‌کند اما در راه توسط پلیس حکومتی دستگیر و زندانی می‌شود. پس از آزادی و برقراری مشروطیت، او و دو پسرش راهی گیلان می‌شوند تا به مشروطه‌خواهان کمک کنند، اما در قزوین با نیروهای حکومتی درگیر می‌شوند و او دو پسرش را در جریان این درگیری از دست می‌دهد. پس از این حوادث مجاهد مشروطه درمی‌یابد که تمام آرمان‌های مشروطه بیهوده بوده؛ چرا که همان صاحب‌منصبان با نام مشروطه دوباره بر سر کار آمده‌اند و حتی مرده‌شوری که جای او را گرفته بود، از هر مشروطه‌خواهی مشروطه‌خواه‌تر و حاکم کرمان شده است. مجاهد مشروطه از سپهدار انقلاب مشروطه می‌خواهد تا شغل گذشته‌اش را به او پس دهند. پاسخ سپهدار منفی است و از او می‌خواهد از انقلاب تقاضای آب و نان نکند. به همین دلیل او مجبور به کار سخت دهقانی می‌شود و در همین زمان هم مریم، فرزند خود را بر اثر واقعه‌ای که برای او در تابلوی اول و دوم روی داده، به خاک می‌سپارد.[36] همان‌طور که قبلاً ذکر شد، عشقی این منظومه‌ را در پاسخ به سؤال دبیر اعظم سرود و در پایان آن نوشت:

جناب برزگر! این ایده‌آل دهقان است

نه ایده‌آل دروغ و فلان و بهمان است

زمن اگر شنوی ایده‌آل من آن است

همین مقدمه ایده‌آل ایران است

     عشقی با ادبای زمان خود از جمله ملک‌الشعرای بهار، نیما یوشیج و حسن بهزاد مؤانست و دوستی داشت. توجهی که او به شعر نو داشت او را از پیشگامان شعر نو فارسی کرد. او حتی پیش از نیما یوشیج (شاعر شعر نو) اشعاری به سبک نو سرود. گفتنیست نخستین آثار نیما از جمله "افسانه‌ی نیما" برای اولین بار در روزنامه‌ی قرن بیستم عشقی به چاپ رسید.

 

خاتمهی حیات

     به باور بسیاری، مقالات میرزاده عشقی در آخرین شماره‌های قرن بیستم آن‌چنان تند و کوبنده بود که به قتلش منجر شد. از آن میان اشعاری که در مخالفت با جمهوری نوشت، باعث شد تا چنین مرگی برایش رقم بخورد. این روزنامه چند روز پیش از مرگ شاعر توقیف و نسخه‌های آن توسط شهربانی جمع‌آوری شد.[37] 

     قتل عشقی جدای از آن ‌که یک ننگ برای تاریخ ایران محسوب می‌شود، بسیار ناجوانمردانه رخ داد. اواخر خرداد 1303ش میرمحسن‌خان، پسر عموی میرزاده عشقی بر حسب  اتفاق و تصادف وارد اتاق محرمانه‌ی شعبه‌ای از اداره‌ی تأمینات شده از گفتگوی میان رییس و یکی از کارکنان آن می‌شنود که: «حسب‌الامر حضرت اجل سرتیپ درگاهی، عشقی محرمانه کشته شود.» میرمحسن‌خان بلادرنگ موضوع را به عشقی اطلاع داده، از او می‌خواهد چند روزی از خانه خارج نشود. میرزاده با پسرعمویش و یک خدمتکار در خانه‌ای که متعلق به او نبود در محله‌ی دروازه‌ دولت تهران زندگی می‌کرد. چند روز پیاپی، دو شخص ناشناس در اطراف خانه دیده می‌شوند و هر از چند گاهی به در خانه می‌آمدند و تقاضای دیدار با شاعر را می‌کردند اما خدمتکار هر بار آنان را رد می‌کرد و می‌گفت عشقی در خانه نیست. چند روز بعد، میرمحسن‌خان در راه برگشت به خانه دو ناشناس را دیده و از آنان می‌پرسد که چه کار دارند؟ آن دو نیز کاغذی به او داده از او می‌خواهند آن را به عشقی دهد تا محتویات آن را در روزنامه چاپ کند و می‌گویند که فردا برای جواب برمی‌گردند. فردای آن روز، موقعی ‌که هیچ کس جز عشقی در خانه نبود، سه نفر به خانه‌ی شاعر می‌آیند و می‌گویند برای جواب آمده‌اند. عشقی آن‌ها را به داخل خانه دعوت می‌کند و در حالی ‌که یکی از آنان مطلبی را برای شاعر توضیح می‌داد، دیگری عشقی را از پشت مورد هدف گلوله قرار می‌دهد و هر سه فرار می‌کنند. عشقی خون‌آلود از خانه خارج شده در کوچه در جوی آب می‌افتد. او را بر خلاف میلش به بیمارستان نظمیه بردند و پس از گذشت چند ساعت در حالی ‌که بسیار درد کشید در سن سی سالگی به تاریخ 12 تیر 1303ش جان سپرد و روز بعد در میان جمیتی سی هزار نفری در ابن‌بابویه به خاک سپرده شد.[38]

     بنابر نظر پژوهشگران قتل عشقی تمهیدی بود از سوی دستگاه حکومت تا مخالفان عاقبت مخالفت‌ورزی‌های خود را بببینند و هرگونه مخالفتی در نطفه خفه شود. این قتل بر سانسور مطبوعات دوره‌ی رضاشاه تأثیر اساسی گذاشت و پس از این قتل بود که بسیاری از نشریات مخالف به حاشیه رفتند یا توقیف شدند یا به تأیید سانسورچیان حکومتی رسیدند. پس از این قتل وضعیت جامعه دگرگون شد. «23 تیر 1303 ماژور ایمبری؛ کنسول‌یار سفارت آمریکا در گزارشی اعلام کرد: به دنبال قتل عشقی تظاهرات سیاسی و مذهبی گسترده‌ای به راه افتاده  است که رضاخان را به عنوان قاتل عشقی معرفی کرده‌اند و از او به عنوان سرکوب‌کننده‌ مردم نام برده‌اند.... جراید منتقد رضاخان توقیف شدند. نمایندگانی که می‌دانستند اوضاع از چه قرار است از افشای حقایق برحذر داشته شدند. مدیران جراید هم در مجلس متحصن گردیدند. دیگر این که نمایندگانی از اکثریت پارلمانی به نزد رضاخان رفتند و توضیح دادند قتل عشقی باعث تزلزل امنیت شده است و مردم ناراضی‌تر خواهند شد. رضاخان گفته بود: چه اهمیت دارد قتل یک نفر، چرا در جنگ‌های ما که آنقدر کشته می‌شوند اظهار تأسف نمی‌کنید؟!»[39]

 

پی‌نوشت‌ها:

[1] . حائری، هادی؛ سده‌ی میلاد میرزاده عشقی، تهران: نشر مرکز، 1373، ص 2.

[2] . ادیب برومند؛ پیام آزادی، تهران: انتشارات روزبهان، 1379.

[3] . حائری، همان‌جا.

[4] . همان، ص 8 و 9.

[5] . علی بابایی، داوود؛ جامعه، فرهنگ و سیاست در مقالات و اشعار سه شاعر انقلابی، تهران: امید فردا، 1384، ص 225.

[6] . قائد محمد؛ عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، تهران: طرح نو، 1380، ص 48.

[7] . ذاکر حسین، عبدالرحیم؛ مطبوعات سیاسی ایران در عصر مشروطیت، انتشارات دانشگاه تهران، 1375، ص 79.

[8] . مشیر سلیمی، علی اکبر؛ کلیات مصور میرزاده‌ی عشقی، تهران: چاپخانه‌ی سپهر، 1375، ص 118.

[9] . همان، ص 334.

[10] . همان، ص 339.

[11] . همان، ص 49.

[12] . قائد، همان، ص 48.

[13] . مشیر سلیمی، همان، ص 346.

[14] . همان، ص 140 و 141.

[15] . مکی، حسین؛ تاریخ بیست ساله ایران، جلد سوم، تهران: نشر ناشر، چاپ سوم: 1362، ص 59.

[16] . حائری، همان، ص 30.

[17] . همان، ص 28 و 29.

[18] . روزنامه‌ قرن بیستم، سال دوم، دوره دوم، شماره 3.

[19] . حائری، همان، ص 37 و 38.

[20] . قائد، همان، ص 64.

[21] . یحیی آرین‌پور؛ از صبا تا نیما، تهران: انتشارات زوار، 1375، ص 363.

[22] . مکی، همان، ص 37.

[23] . همان‌جا.

[24] . قائد، همان، ص 80.

[25] . همان، ص 10.

[26] . قائد، همان، ص 151 – 152.

[27] . برخی منابع، ملک‌الشعرای بهار را سراینده‌ی جمهوری‌نامه دانسته‌اند و برخی پژوهش‌ها نیز حکایت از آن دارد که این اشعار منسوب به ملک‌الشعرای بهار است. به گفته حسین مکی تا مدت‌ها سراینده آن معرفی نشده بود و عده‌ای تصور می‌کردند میرزاده عشقی آن‌ها را سروده است، ولی ملک‌الشعرای بهار پس از شهریور 1320 به مکی می‌گوید که: وی سراینده این اشعار بوده است. در این باره بنگرید به مقاله این سایت با عنوان: افشای اهداف جمهوری‌خواهی ‌رضاخانی در شعر جمهوری نامه ملک‌الشعراء بهار ولی منتسب به میرزاده عشقی.

[28] . مقصود علی دشتی؛ مدیر روزنامه‌ی شفق سرخ از وابستگان به سیاست انگلستان و از طرفداران رضاخان است.

[29] . محمد تدین از نمایندگان مجلس و از مدافعان رضاخان در تقابل با شهید آیت‌الله سید حسن مدرس.

[30] . مقصود زین‌العابدین رهنما از مدافعان رضاخان است.

[31] . همان، ص 5.

[32] . حائری، همان، ص 108.

[33] . "بررسی و  تحلیل سبک اشعار میرزاده عشقی،" فصل‌نامه‌ی تخصصی سبک‌شناسی نظم و نثر فارسی، ش 3 (نهم پیاپی) 2 / 9 / 1389، ص 93.

[34] . غلامحسین یوسفی، چشمه‌ی روشن، تهران: انتشارات علمی، چاپ چهارم: 1371،

[35] . آجودانی، ماشاءالله یا مرگ یا تجدد، تهران: نشر اختران، 1382، ص 14.

[36] . همان، ص 256 – 266.

[37] . "آن سید شهید بی‌باک، بی‌جوانی در جوانی رفت،" روزنامه‌ی ایران، ش 6258، 22 / 4 / 1395.

[38] . علی بابایی، همان، ص 228 – 233.

[39] . حسین آبادیان، بسترهای تأسیس سلطنت پهلوی (1299 – 1304)، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، زمستان 1389، ص 404 – 405.





میرزاده عشقی در لباس درویشی



تشییع جنازه میرزاده عشقی در سال 1303 در خیابان لاله زار



تشییع جنازه میرزاده عشقی در خیابان لاله زار



سنگ نوشته مقبره میرزاده عشقی



مقبره میرزاده عشقی



مقبره میرزاده عشقی در ابن بابویه شهر ری



رضاخان



سرتیپ محمد درگاهی عامل قتل میرزاده عشقی



حسن پیرنیا(مشیرالدوله)



حسن وثوق(وثوق‌الدوله)



شهید آیت‌الله سید حسن مدرس



محمدتقی بهار(ملک‌الشعراء)


 
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.