نوسازی در دوره رضاشاه پهلوی


03 مرداد 1402


مقدمه

نوسازی‌های انجام شده توسط رضاشاه یکی از مهم‌ترین معیارهای قضاوت تاریخ درمورد دوران سلطنت وی می‌باشد. این موضوع باعث شده که اختلاف‌‌نظر‌های بسیاری درباره کارنامه رضاشاه میان تاریخ‌پژوهان به ‌وجود آید؛ برخی با سطحی‌نگری این نوسازی‌ها را جزئی از خدمات رضاشاه دانسته و آن را می‌ستایند و برخی دیگر نیز آن را به نحوی از انحاء مورد انتقاد قرار می‌دهند. شکی نیست که در طول تاریخ هر پادشاهی در دوران زمامداریش آثار و اقداماتی عمومی انجام می‌دهد، اما اینکه مجموع این اقدامات با چه اهداف و نیاتی تحقق یافته و از سوی دیگر تا چه میزان رضایت و مقبولیت مردمی را در زمان خود به همراه داشته، بحثی است علی‌حده. در دوران رضاشاه روند نوسازی گسترش یافت و پیشرفت‌هایی در جهت رشد مدرنیته انجام گرفت، اما با این همه، دست پنهان استعمار در فرآیند نوسازی، وجود حکومتی یک نفره و دیکتاتوری، بی‌توجهی به فرهنگ و اعتقادات عمومی، ضدیت با دین و گرایش‌های مذهبی مردم، نوسازی از بالا و عدم مشارکت مردم در آن و... موجب شد که سازندگی در دوره رضاشاه با بن‌بست فرهنگی و اجتماعی روبرو شود. افزون بر این بسیاری از اقدامات صورت گرفته تنها جنبه ظاهری داشتند و شاید در نگاه اول یک خدمت قابل توجه به نظر می‌آمدند، ولی در حقیقت از دوام و پایایی ناچیزی برخوردار بودند؛ نمونه بارز آن، ارتش نوین رضاشاهی است که با آن همه اقتدار ظاهری، نتوانست کوچکترین مقاومتی در برابر قوای بیگانه از خود نشان دهد. ضروری است که برای آشکار شدن ریشه‌های پنهان نوسازی‌ و اقدامات عمومی رضاشاه که با اشاره و خواست استعمار انگلستان انجام می‌گرفت، به بررسی و تبیین ابعاد مختلف این فرآیند پرداخته شود.

 

نوسازی در عصر پهلوی اول

در ادبیات علوم اجتماعی، تعاریف متفاوتی از نوسازی ارائه شده و این به دلیل پیچیدگی‌ها و چند بُعدی بودن موضوع است. واژه مدرنیزاسیون (Modernization) در زبان فارسی به مفاهیمی چون نوسازی، امروزینه‌ شدن و متجدد شدن ترجمه شده است. نوسازی به ‌عنوان فرآیندی کلی و گسترده مطرح است که ابعاد وسیعی از حیات فردی و اجتماعی انسان‌ها را در برمی‌گیرد و در سطوح مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و روانی قابل بررسی است.[1] نکته‌ای که باید به خاطر داشت این است که نوسازی لزوماً به توسعه نمی‌انجامد و پیشرفت واقعی یک کشور را نمی‌تواند در پی داشته باشد. توسعه (Development) اساساً یک عملکرد انسانی است که در آن همه مردم جامعه به‌ طور کامل بسیج می‌شوند، دور باطل فقر و مرض شکسته می‌شود، کیفیت زندگی همه مردم در همه نواحی جغرافیایی بهبود می‌یابد و در همان حال، مفهوم تازه‌ای از روابط کشور با سایر کشورها در سطوح بین‌المللی مطرح می‌گردد.[2]

به ‌طور خاص، تجدد یا فرآیند مدرنیزاسیون آمیزه‌ای از دگرگونی‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ذهنی است که با فرآیندهایی همچون صنعتی ‌شدن، شهری ‌شدن، خِردگرایی، اداری ‌کردن، مردم‌سالاری، فردگرایی و انگیزه پیشرفت محقق می‌شود. این فرآیند مستلزم ریشه دوانیدن گونه‌های فناوری در شناخت علمی، گذار از زراعت بخورونمیر به کشاورزی تجاری، جایگزینی نیروی انسانی متخصص، تولید ماشینی، بسط و توسعه اشکال شهری سکونت، رشد سواد و تحرک اجتماعی است. چنین بیان می‌شود که نوسازی فرآیندی است که به ‌واسطه آن جوامع کشاورزی به جوامع صنعتی انتقال پیدا می‌کنند. این انتقال دربردارنده توسعه فناوری صنعتی پیشرفته و انتظام‌های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی است که برای هدایت و بهره‌گیری از فناوری مناسب‌اند.[3]

در ایران می‌توان آغاز فرآیند مدرنیته به معنای امروزین را پیش از مشروطه دانست و دوران مشروطه و پس از آن را زمان آرزوی توسعه در کشور قلمداد کرد. البته این آرزو نه در دوران پهلوی اول و نه پس از او تحقق نیافت و تنها نمایی از توسعه درهم ریخته و بدون بنیاد صحیح پا به عرصه وجود گذاشت.

تکوین ساخت دولت مطلقه رضاخان، ضمن باز تولید استبداد و خودکامگی، مانع از تحقق اهداف جنبش اصلاح‌طلبانه مشروطیت پیرامون حکومت قانون و پارلمان و مشارکت سیاسی مردم و استقلال گروه‌ها و طبقات اجتماعی شد و همگی این اصلاحات اعم از مالی، اداری، آموزشی، نظامی، اقتصادی و...، در واقع دولت مطلقه رضاشاه را به مدل بناپارتی نزدیک کرده بود و به دلیل نارسایی‌های اساسی ساختاری، موفق به حل بحران‌های عمده هویت، مشروعیت، توزیع و تضادهای عمده داخلی و خارجی و برقراری ثبات نهادینه و قانونمند و پایدار به سمت سرمایه‌داری و جامعه مدرن همراه با تقویت نهادهای مدنی و دموکراتیک و بورژوازی مستقل و ملی نگردید.[4]

در جریان نوسازی عصر پهلوی اول، سفر رضاشاه به ترکیه در تابستان 1313 و معاشرتش با آتاتورک بسیار بر او تأثیر گذاشت. در پی این سفر تحولات و اقدامات اساسی در زمینه اوضاع اجتماعی ایران روی داد و رضاشاه به‌ طور جدی دست به تغییرات و تحولات اساسی در جامعه ایران زد. او ارزش‌ها و الگوهای فرهنگی و مذهبی جامعه ایران را طرد کرد و برای ورود الگوها و ارزش‌های فرهنگی و اخلاقی غربی به ایران کوشید.[5] نوسازی در ایران و ترکیه و پیامدهای آن امری تاریخی و منحصربه‌فرد است. دلیل این مدعا را می‌توان براساس نتایج متفاوت همین پروژه در دو کشور ایران و ترکیه اثبات کرد. در کشوری همچون ایران، این پروژه شکست ‌خورد و در ترکیه راه و مسیر خود را طی ‌کند. در اینجا می‌توان استدلال کرد که همین زمینه‌مند بودن، زمان‌مند و مکان‌مند بودن رخدادی همچون نوسازی در ایران بود که سبب چنین برون‌داد متفاوت و خاص شد؛ در واقع تمایز در ساختگاه‌ها، دلایل، اسباب، پیامدها، دستاوردها و نتایج این پروژه، تاریخی بودن و منحصر‌ به‌ فرد بودن این واقعه را تبیین و مستدل می‌کند. از سوی دیگر بایستی اضافه کرد نوسازی و پروژه مدرنیزاسیون و به ‌طور کل فرآیندها و پروسه‌های توسعه‌مدارانه در ابعاد مختلف در دنیا به منزله الگو و سرمشق کلی و به ‌صورتی مشابه و یکسان پیاده‌سازی و محقق می‌شد. در این دوره بود که توسعه بر محوری یکسان، خطی و همراه با خوش‌بینی و مسیر رو به جلو، نگریسته می‌شد.[6] از سوی دیگر، توجه به مقوله توسعه در این دوره تنها به تجدد و مدرنیته‌شدن بدون در نظر گرفتن بستر فرهنگی و اجتماعی کشور معطوف بود. هر چند که در این دوره اقداماتی در حوزه سازندگی انجام گرفت که چهره کشور را به کلی دگرگون کرد، و لیکن نبود توجه به مسائل فرهنگی و حتی ضدیت با آن، و مهم‌تر از همه عدم دعوت از مردم برای ایجاد تحولات کشور و عدم مشارکت جامعه در این اصلاحات و نوسازی‌ها باعث شد که نوسازی در دوره رضاشاه با شکست و بن‌بست فرهنگی دچار شود و حتی اقبال عمومی را نیز به همراه نداشته باشد؛ چرا که هدف اصلی از این اصلاحات و نوسازی‌ها توسعه و پیشرفت راستین جامعه نبود.

میرزا تقی‌خان امیرکبیر در دوره کوتاه سه ساله صدارت خود در دربار ناصرالدین‌ شاه، اقدامات مهمی کرد و تحولاتی در جامعه ایجاد کرد. رضاشاه هم در شانزده سال حکومت خود اقداماتی کرد و تحولاتی ایجاد کرد. حال این سؤال پیش می‌آید که چرا در تاریخ ایران از امیرکبیر به نیکی یاد می‌شود و درباره اقدامات او قضاوت عمومی مثبت است اما اقدامات رضاشاه تنفر ملی ایجاد نمود[7] و پس از سقوط سلطنتش مردم ابراز شادمانی کردند؟

پس از انقلاب اسلامی تاکنون، پهلوی‌ستایان معمولاً با ارائه آمار و ارقام در زمینه ارتش، تشکیلات دادگستری، امور زنان، راه و راه‌آهن، آموزش و پرورش، دانشگاه، بهداشت و درمان، ایجاد کارخانجات و صنایع و سازمان اداری، تلاش می‌کنند رژیم پهلوی را حکومتی کارآمد و سازنده وصف می‌کنند. در این نگرش اصل استعماری بودن حاکمیت پهلوی و روش استبدادی حکومت او دیده نمی‌شود. بدیهی است که هر حکومتی در زمان حاکمیت خود اقداماتی در جهت سازندگی و رفع مشکلات انجام می‌دهد، در حالی که این‌ها بخشی از کارکردهای یک حکومت است و صرف انجام آن‌ها به تنهایی به معنای کارآمدی نیست؛ کارآمدی یعنی موفقیت در تحقق اهداف. اما ابتدا باید هدف به درستی تعریف بشود و روشن شود که برای تعیین کارآمدی حکومت، منظور هدف حکومت است یا هدف جامعه؟ آیا آن هدفی که حکومت نشانه گرفته، مطلوب و منظور و هدف ملت هم هست؟ البته اگر جامعه و حکومت دو پدیده جدا و بدون پیوند با یکدیگر باشند، در آن صورت کارآمدی دولت را می‌توان با توجه به هدف تعیین شده از سوی خودش ارزیابی کرد. اما دولت‌ها اصولاً وجودی مستقل از جامعه ندارند و صرفاً شأنی ابزاری داشته و به ‌عنوان ابزار تحقق اهداف و مطالبات جامعه معنا و اعتبار پیدا می‌کنند. به بیان دیگر اگر در جامعه‌ای، دولت برآمده از سنت یا رأی جامعه باشد و به گونه‌ای نوعی هم‌پوشانی میان اهداف دولت و جامعه وجود داشته باشد، می‌توان کارآمدی دولت را براساس اقدامات انجام شده و اهداف تعریف شده از سوی او بررسی کرد. اما اگر حکومتی برآمده از اراده ملت نباشد، نمی‌توان براساس تعریف خود او به تعیین کارآمدی او پرداخت.[8]

می‌توان گفت که اصلاحات و تحولاتی که رضاشاه در کشور به انجام رساند، اهداف جامعه را دنبال نمی‌کرد و با توجه به شکاف و گسستی که میان حکومت نوبنیاد پهلوی و جامعه ایرانی برقرار بود، مردم ایران استقبالی از این اصلاحات به عمل نیاوردند. چرا که با توجه به وابستگی‌های خارجی رضاشاه، مردم اصلاحات آمرانه‌اش را طرحی از جانب انگلستان و در جهت ضدیت با ویژگی‌های فرهنگی اسلامی و ایرانی قلمداد می‌کردند. در ادامه برای تبیین دقیق‌تر نوسازی حکومت پهلوی اول، به مهم‌ترین موارد آن از جمله ارتش نوین، راه‌آهن سراسری، مراکز آموزشی، فرهنگستان، تقسیمات کشوری و عمارت‌ها اشاره خواهد شد.

 

1. ارتش نوین

اساس اقدامات امنیتی رضاشاه، ایجاد ارتش نوین بود که عامل اجرایی قدرت دولت وی در تمام نقاط کشور به شمار می‌رفت. بیشتر اصلاحات دیگر رضاشاه از کوچک و بزرگ در محدوده همین اقدامات قرار می‌گیرد که به نحوی ارتش در آن‌ها نقش داشته است. در واقع کسانی که معتقد به نقش دولت رضاشاه در تأمین امنیت هستند، بیشتر بر نیروی نظامی ارتش تأکید دارند که توانست با برخی طغیان‌های قومی و محلی و راهزنی‌های پراکنده در کشور مقابله کند. این ادعا حتی در صورتی که درست هم باشد، بُعد دیگر قضیه را کاملاً نادیده می‌گیرد؛ زیرا ارتش قدرتمند رضاشاه یکی از عوامل اساسی ناامنی در جامعه بود و بسیاری از سرکوب‌های سیاسی رضاشاه از طریق همین قدرت نظامی ارتش جدید اعمال می‌شد. رضاشاه با دادن این امتیازات ویژه به نظامیان آن‌ها را به بازوی اعمال قدرت خود تبدیل کرد و از طریق آن‌ها به سرکوب سیاسی و اجتماعی گسترده‌ای دست زد و یک دولت فردی کاملاً متمرکز به وجود آورد که به شدت بر ضد امنیت عمومی عمل می‌کرد.[9]

رضاشاه به ارتش مدرن به ‌عنوان پایه اصلی نظام جدید خود تکیه کرد. هنگامی ‌که بودجه دفاعی سالانه از 1304 تا 1320 بیش از پنج برابر شد و قانون سربازگیری موجب افزایش امکان دسترسی به جمعیت - نخست در روستاها، سپس در شهرها و سرانجام در قبایل- شد، شمار افراد نیروهای مسلح از پنج دیویزیون که در مجموع چهل هزار نفر را در برمی‌گرفت، به هجده دیویزیون با یکصدوبیست‌وهفت هزار نفر رسید. افزون بر این، رضاشاه به‌ طور منظم و حساب ‌شده‌ای سران نظامی را به رژیم خود متصل کرد. وی در همه مراسم عمومی لباس نظامی می‌پوشید، سطح زندگی افسران حرفه‌ای را به سطحی بالاتر از زندگی سایر کارکنان دولتی رساند، زمین‌های دولتی را به قیمت ناچیزی به آنان فروخت، باشگاه بزرگی در تهران برای افسران بنا کرد و فارغ‌التحصیلان ممتاز دانشکده‌های نظامی را به آکادمی سن‌سیر فرانسه فرستاد. همکاران وفادارش را که در هنگ قدیمی قزاق بودند به ریاست هنگ‌های ارتش جدید منصوب کرد، با هر نوع نشانی از خیانت به شدت برخورد نمود و یک سیستم فرماندهی سلسله ‌مراتبی زنجیره‌ای ایجاد کرد که از دفتر نظامی او در دربار به رؤسای ستاد و سپس فرماندهان نواحی می‌رسید.[10]

یکی از پرخرج‌ترین هزینه‌های قشون متحدالشکل، ساختمان سربازخانه‌ها و ادارات قشونی بود که از همان نخستین روزهای تأسیس شروع به اقدام گردید به ‌طوری ‌که در تمام سربازخانه‌ها از گردان تا لشکر، ابنیه جدید برای واحدهای نظامی احداث شد. علاوه بر سربازخانه‌ها با توجه به توسعه روزافزون قشون برای ادارات وزارت جنگ و واحدهای آموزشی مانند دانشگاه جنگ، دانشکده افسری و دبیرستان نظام در تهران و مرکز بعضی از استان‌ها ساختمان‌های بزرگی بنیاد گرفت که هزینه‌ای بسیار سنگین داشت.[11] ارتش نوین رضاخان بسیار پرهزینه بود و از همان آغاز وزارت جنگ، او بخش اعظم درآمد ملی را به خود اختصاص داد. در اوایل دهه 1300 تقریباً چهل درصد هزینه بودجه کشور صرف هزینه ارتش می‌شد. نقشه‌های رضاخان برای ایجاد ارتش نوین که در تابستان 1300 اعلام شده بود، در واقع بدون آگاهی درست از وضعیت مالی ایران طراحی شده بود و در 1301 حکومت برای تأمین پول نقدی که وزارت جنگ طلب می‌کرد با مشکل بزرگی روبرو شد.[12] به این ترتیب رضاخان پیش از به سلطنت رسیدن بنیادهای ارتش نوین را پی‌ریزی کرد و آن را استحکام بخشید. پس از دستیابی به تاج و تخت، همچنان بودجه‌ بسیاری به قوای نظامی و ارتش نوین در سه شاخه نیروی زمینی، هوایی و دریایی اختصاص داد.

نیروی زمینی همواره شاکله اصلی قشون نظامی ایران در تمامی ادوار تاریخ را تشکیل می‌داد. فرمان بنیاد نیروی هوایی شاهنشاهی نیز در دوران وزارت جنگ و فرماندهی کل قوای رضاخان در 1303 صادر شد و نیروی دریایی نوین نیز پس از سلطنت وی تأسیس گردید. به عبارتی دقیق‌تر نیروی دریایی قشون متحدالشکل عملاً در سال 1311 شمسی به‌ وجود آمد. تا آن سال اسم بی‌مسمائی به نام قوای بحریه در سازمان ارکان حزب کل قشون وجود داشت که جزء رکن دوم ارکان حرب بود و عملاً زیر نظر سرتیپ عبدالرضاخان افخمی رئیس رکن دوم اداره می‌شد. برای تأسیس نیروی دریایی چند افسر معلم از ایتالیا استخدام شده بود و چند دانشجو نیز برای یاد گرفتن دریانوردی به اروپا اعزام شده و مشغول تحصیل بودند.[13]

علاوه بر هزینه‌ زیادی که صرف پرسنل ارتش، تجهیزات و ساختمان‌های آن می‌شد، کارخانه‌ها و تأسیسات قابل توجهی به نیروی مسلح اختصاص یافت. برای نمونه به منظور انجام تعمیرات اساسی و سوار کردن قطعات هواپیماهای مختلف در سال 1312 کارخانه‌ای خریداری شد که بعدها به آن نام «شهباز» داده شد. این کارخانه علاوه بر تعمیرات اساسی با استفاده از قطعات و مواد اولیه مورد لزوم موفق گردید تعدادی هواپیمای مشقی و جنگی بسازد. این کارخانه تعدادی هواپیما ساخت، ولی از سال 1318 به علت نرسیدن مواد اولیه که ناشی از بروز جنگ جهانی بود، تعطیل شد. در سال 1320 نیروی هوایی ایران دارای 283 هواپیما بود که از پنج هنگ هواپیمایی تشکیل می‌گردید.[14]

با این تفاصیل، جای تأمل است که ارتش رضاشاه علیرغم هزینه‌های هنگفت آن در شهریور 1320 نتوانست کوچکترین مقاومتی در برابر قوای بیگانه کند و به زودی مجبور به تسلیم شد. گویا ارتش رضاشاه تنها تعلیم یافته بود تا به سرکوب قیام‌های داخلی بپردازد. در صورتی‌ که مهم‌ترین وظیفه ارتش نوین، به کار بردن تجهیزات مؤثر و نیروهای آموزش ‌دیده در برابر قوای مهاجم خارجی است، لیکن به مجرد تجاوز بیگانگان به خاک کشور از شمال و جنوب، ارتش ایران به یکباره فرو ریخت.

روس‌ها با یک مشت سرباز که حتی کمربند نداشتند و با تفنگ‌های قدیمی زمان تزار به ایران تجاوز کرده بودند. به همین جهت ستاد ارتش قفقاز پیش‌بینی کرده بود که در ایران با مقاومت روبرو خواهند شد. اما ارتش ایران پس از حمله روس و انگلیس دفاعی نکرد. فقط نیروی دریایی تازه تأسیس شده ایران هنگام حمله انگلیس در سوم شهریور مقاومت کرد که آن هم در چند ساعت به کلی مضمحل شد و دریادار بایندر فرمانده نیروی دریایی و ناخدا نقدی رئیس ستاد نیروی دریایی و عده زیادی از افسران کشته شدند و کشتی‌های ایران و چند ناو کوچک طعمه حریق یا غرق شدند.[15]

 

2. راه آهن

گسترش شبکه راه‌های ارتباطی، توسعه ارتباطات و حمل ‌و نقل فی‌نفسه نقش مهمی در گسترش حوزه نفوذ و اقتدار دولت و نیز در یکپارچگی بازار ملی و مبادله آزاد کالا و خدمات بین مناطق مختلف شهری و روستایی دارد و به نوسازی اقتصادی و صنعتی کشورها کمک فراوانی می‌کند. در دوره رضاشاه، پست و تلگراف و تلفن و دیگر وسایل ارتباطی راه دور و نیز رادیو در سال 1319 شکل گرفت و توسعه یافت؛ هرچند روزنامه‌ها، مطبوعات و نشریات مورد بی‌مهری و سانسور شدید قرار داشتند مگر آن که مدح و مبلّغ سیاست‌های رژیم باشند. همچنین مهم‌ترین نوآوری در این حوزه تأسیس راه‌آهن دولتی و سراسری ایران بود. احداث خط آهن سراسری که نخست جنوب و شمال را به یکدیگر مرتبط ساخت، جاه‌طلبانه‌ترین و گسترده‌ترین فعالیت زیربنایی دولت در دهه 1310 بود.[16]

نکته مهمی که در مورد راه‌آهن بایستی متذکر شد، مسیرهای آن است. بی‌تردید، کشوری که تاکنون خط آهن نداشته، بایستی نخستین مسیر راه‌آهن خود را در بهترین حالت ممکن و با دقت کارشناسی انتخاب کند که از نظر اقتصادی، تجاری و استراتژیکی به صلاح مُلک و ملت باشد.

راه‌آهن در دوره رضاشاه، جنوب را که در دسترس قوای انگلیسی بود به شمال کشور مرتبط می‌ساخت. کشیده شدن راه‌آهن در مسیر جنوب به شمال واکنش‌های مختلفی را به دنبال داشت و بسیاری از سیاسیون با آن به مخالفت پرداختند. در مجلس شورای ملی برخی نمایندگان با مسیر اعلام شده برای خط آهن مخالفت کردند و انتقاد خود را بیان نمودند. برای نمونه دکتر محمد مصدق در جلسه دوم اسفندماه 1305 که در آن لایحه راه‌آهن مطرح شده بود خاطرنشان کرد که: «ایجاد راه‌آهن خیلى خوب است ولى دو راه دارد اگر ما از راه صحیح برویم به بهشت وارد می‌شویم و اگر از راه غلط برویم داخل جهنم می‌شویم.» منظور او از راه نخست مسیر شرق به غرب بود که ترانزیت بین‌المللی دارد و کشور را به بهشت می‌برد و راهی که به منظور سوق‌الجیشی ساخته شود یعنی همان جنوب به شمال، کشور را به جهنم و تباهی می‌فرستد. دکتر مصدق بعدها در این زمینه می‌گوید: «هرچه کردند خیانت است و خیانت. با اینکه همگان به سودمندی راه‌آهن شرق و غرب چه از لحاظ تجاری و چه از لحاظ نظامی آگاه بوده و اعتقاد داشتند که این مسیر کاربردهای فراوانی دارد، ولی رضاشاه آن را نپذیرفت. این موضوع تا حدودی ناشی از نفوذ انگلیسی‌ها بر دستگاه سیاستگذاری رضاشاه بود و تا حدودی ناشی از ترس روس‌ها».[17]

همچنین شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس خاطرنشان کردند: «همه مایلند و ان‌شاءالله‌الرحمن امیدوارم روزى بیاید که همه داراى خط آهن بشویم ولى اینجا حرف در خط اولى است که آیا آن خط اولى کدام است و کدام اصرف و اصلح است این را باید تأمل کنیم. آقایان هم تصدیق می‌فرمایند که ما که وکلاى ملت هستیم. ملت نشسته که ببیند ما صرفه آنها را چطور منظور می‌کنیم».[18]‌ آقا سید یعقوب انوار نیز در این زمینه بیان کرد: «اگر راه‌آهن از بندرعباس یا چابهار به بندر جز [گز] کشید‌ه شود شاید ما را از این مضیقه نجات دهد.»[19] برخی از نمایندگان با بندر بوشهر به عنوان مبدأ خطوط آهن موافق بودند که مهدی‌قلی‌خان مخبرالسلطنه هدایت وزیر فوائد عامه مخالفت کرد و گفت: «بندر بوشهر از تمام بنادر بدتر است این دو نقطه را که یکى خورموسى یکى هم بندر جز [گز] است ما معین کرده‌ایم، متخصصین هم تشخیص داده‌اند که ارزان‌تر و مناسب‌تر است و منافع دیگر هم زیاد دارد حالا من نمی‌خواهم معطلتان بکنم اگر بخواهند منافع دیگرش را هم بگویم ممکن است، ولى دخلى به ما نحن فیه ندارد.»[20]

سید محمد تدین وزیر معارف نیز برای توجیه مسیر راه‌آهن بیاناتی را به شرح ذیل ابراز نمود: «مطالعات چند درجه دارد. یک مطالعات اولیه است از حیث تشخیص خط که مبدأ این خط کجا خواهد بود و منتهاى آن کجا است. یک مطالعات ثانویه است براى ساختمان و نقشه‌بردارى برای خراب کردن کوه‌هایی که در مقابل واقع می‌شود براى ساختن پل‌هایی که لازم است در مطالعات‌ اولیه نقشه ایران را جلو می‌گذارند و بالاخره مبدأ و منتهاى خطوط را ملاحظه می‌کنند با در نظر گرفتن مصالح مملکت و این که کدام خط امروز در درجه اول از اهمیت است. این مطالعات شده حالا برود به کمیسیون، کمیسیون چه خواهد گفت؟ خواهد گفت که این مبدأ و منتهى مابینى که شما معین کرده‌اند به نظر‌ ما صحیح نیست؟ پس چه صحیح است؟ عوض این که از محمره یا خورموسی شروع شده است از بوشهر شرو‌ع بشود یا عوض این که از بوشهر شرو‌ع شود از چا‌بهار شروع بشود؟ یا به قول بعضى‌ها بنده که خراسانى هستم بگویم از سیستان شود؟ آن یکى دیگر بگوید از قسمت‌هاى دیگر از نقاط مملکت شروع شود؟ خوب باید فکر کرد واقعاً این مطالعات یک نتیجه عملى براى امروز دارد یا نه؟ بنده حق را به همه آقایان می‌دهم ان‌شاء‌الله در تمام قسمت‌هاى مملکت امیدوارم در آتیه خطوط اصلیه و فرعیه آهن دارا شویم ولى امروز ما یک مبلغ معینى پول داریم. یکى می‌گوید از فارس شروع شود یکى می‌گوید از خراسان باید شروع کرد دیگرى می‌گوید از کرمانشاه عبور کند یکى دیگر می‌گوید از کرمان عبور کند یکى دیگر می‌گوید از آذربایجان شروع شود همه هم حق دارند اما آیا در آن واحد با این سرمایه کمى که داریم تمام این خط را مقدم بداریم و یک خط را که مقدم داشتیم آقایانى که موافق نظرشان نیست ناراضى خواهند بود.»[21]

حال با وجودی که به گفته وزیر معارف، بودجه محدود است، آیا ضروری نبود که در وهله اول مهم‌ترین مسیر انتخاب شود تا شهرهای مهم کشور را در برگیرد؟ راه‌آهنی که در دوره رضاشاه احداث شد تنها تهران را به ‌عنوان مهم‌ترین شهر کشور در برمی‌گرفت. درنتیجه سایر شهرهای بنیادین و اصلی کشور همچون اصفهان، شیراز، تبریز، مشهد، همدان و کرمانشاه از راه‌آهن بی‌بهره ماندند. در واقع نخستین مسیر راه‌آهن نتوانست شهرهایی را که از نظر اقتصادی و استراتژیکی در سطح نخست اهمیت قرار داشتند، به یکدیگر پیوند دهد. جالب آن که این مسیر خط آهن که از بندر ماهشهر آغاز و به بندر گز منتهی می‌شد، در سال‌های بعد تنها برای انگلستان در شهریور 1320 کاربرد حیاتی داشت و به کمک آن توانستند به هم‌پیمان خود یعنی اتحاد جماهیر شوروی مهمات و نیرو بفرستند و از ظرفیت‌های این راه‌آهن و پل‌هایی چون پل ورسک که بعدها به «پل پیروزی» شهرت یافت، بهره ببرند.

گفتنی است در آن جلسه معروف مجلس شورای ملی در اسفند 1305 نیز برخی نمایندگان از طرح دوفوریتی تصویب راه‌آهن بسیار گله داشتند و با آن به مخالفت پرداختند. برای نمونه ابوطالب شیروانی صراحتاً اعلام کرد: «حالا این خط به دست هیئت دولت آمده توى مجلس و بدون این که اجازه بدهند به ما که مطالعه بکنیم می‌خواهند یک اجازه از ما بگیرند و ببرند. به ما و به مجلس شوراى ملى ایران به قدر یکى از کمیسیون‌هاى وزارت فوائد عامه نمی‌خواهند حق بدهند. کارى را که یک سال (به قول خودشان) مطالعه کرده‌اند، نمی‌خواهند به مجلس شورای ملى ایران حق را بدهند که یک قدرى مطالعه کند و می‌خواهند یک اجازه از ما بگیرند و بروند هر کارى دلشان می‌خواهد بکنند... خیلى متأسف هستم و در این موضوع که یک موضوع حیاتى است براى مملکت. بنده نسبت به سهم خودم ولو به هر قیمتى که باشد و در مقابل هر وضعیتى را ایجاد کند و هر چقلى هم که بکنند تا آخرین درجه امکان می‌ایستم و مقاومت می‌کنم‌ و از مصالح این مملکت دفاع می‌کنم‌، بنده با دو فوریت این لایحه مخالفم زیرا مضر به حال مملکت می‌دانم»‌.[22]

 

3. مراکز آموزشی

هنگامی ‌که رضاخان با کودتای 1299 به قدرت رسید، نظام آموزشی ایران اکثراً در اختیار افراد و بخش خصوصی بود. این اندیشه که دولت باید در آموزش و پرورش نقشی داشته باشد تا اوایل قرن بیستم زمینه‌ای در ایران نداشت. حکم صادره در مورد تعلیم و تربیت در 1285 هجری خورشیدی دوره تحصیل را به شش کلاس اجباری برای پسران و دختران مقرر کرد. یکی از نتایج دوره مشروطه تأسیس وزارت آموزش و پرورش بود که جای «شورای مدارس ملی» سال 1277 را گرفت و بند مربوط به آموزش و پرورش در قانون اساسی که در 1290 به تصویب رسید، به عصری که هر کس می‌توانست مدرسه‌ای باز کند پایان داد.[23]

اساسی‌ترین مرکز آموزشی و اقدامی که رضاشاه در این زمینه به انجام رساند، تأسیس یک دانشگاه جهت غربی‌سازی و نزدیک‌کردن هر چه بیشتر نخبگان کشور به ارزش‌های غربی بود. در دهه 1310 مهم‌ترین اولویت رژیم در مورد آموزش عالی، تأسیس یک دانشگاه قلمداد می‌شد. احتمالاً برای نخستین‌بار این اندیشه را حدود صد سال پیش یعنی در دهه 1830 میلادی (1209 خورشیدی) اوژن بوره بنیانگذار هیئت مبلغان مذهبی لازاریت فرانسه در ایران مطرح کرده بود؛ زیرا در نامه‌‌ای که به فرانسه نوشته بود که هدف او تأسیس دانشگاهی در ایران است که جوانان ایرانی بتوانند در آن‌جا دانش‌های غربی را بیاموزند. با این حال تقریباً یک قرن گذشت تا این فکر به مرحله عمل رسید. در 1297 تعدادی از شخصیت‌های فرهنگی سرشناس ایران شروع به بحث درباره تأسیس یک دانشگاه به روش فرانسوی کردند و تا سال 1304 دیگر صحبتی در این باره شنیده نشد تا آن که در آن سال سفارت بریتانیا در تهران که موافق ایجاد دانشگاه به روش انحصاراً فرانسوی نبود پیشنهاد تأسیس یک دانشگاه ایرانی را تسلیم دولت کرد. علت این کار تا حدی اظهارنظر کوتاه در این زمینه بود که «شرکت نفت انگلیس و ایران» باید به مناسبت بیست و پنجمین سال تأسیس خود، دانشگاهی در ایران بسازد و آن را وقف کند. تا چند سال بعد گفتگوها ادامه یافت. اصلاحات در وزارت معارف [آموزش و پرورش] در 1308 برنامه‌ای برای یک دانشگاه کامل و تمام عیار نداشت بلکه مدارس موجود حقوق و پزشکی را پایه‌ای برای دانشگاه آینده تلقی می‌کردند. وقتی عبدالحسین تیمورتاش وزیر دربار، عیسی صدیق را مأمور تهیه پیش‌نویس طرح تأسیس دانشگاه کرد، پروژه تأسیس دانشگاه تکان جدی‌تری خورد. عیسی صدیق پیشنهاد خود را در 1310 تقدیم کرد، اما فقط در 1313-1312 پس از برداشتن گام‌های اولیه و آنگاه مسافرت رضاشاه به ترکیه و آگاه شدن از طرح دانشگاه کمال آتاتورک بود که طرح تبدیل و ارتقای مؤسسات موجود آموزشی عالی به یک دانشگاه ملی رسماً مورد تأیید قرار گرفت و سرمایه لازم را دریافت کرد. در بودجه همان سال مبلغ 2 میلیون ریال برای خرید زمین و احداث ساختمان اختصاص یافت. در 8 خرداد 1313 مجلس قانون تأسیس دانشگاه به جای مدرسه دارالفنون را تصویب کرد و در 15 بهمن 1313 رضاشاه اولین سنگ بنای دانشگاه را در زمین‌های جلالیه کار گذاشت و آزمایشگاه کالبدشناسی و دانشکده پزشکی را رسماً افتتاح کرد، که قبلاً هر دو در محل دیگر مشغول به کار بودند.[24]

نظام آموزشی ایران تا پیش از روی کار آمدن رضاخان، بازتولید هویتی همخوان با جامعه‌ مذهبی و سنتی آن زمان بود که البته بخش عمده این نیروها با آغاز نوسازی رضاشاه در تقابل با حکومت قرار گرفتند. در چنین شرایطی، تغییر نظام آموزشی همپای سایر اصلاحات آغاز شد. اصلاحات رضاشاه، بر اساس هدف بلند مدت او، که‌ بازسازی ایران طبق تصویر غرب بود، ارائه گردید و وسیله‌ وی برای نیل به این هدف‌ نهایی، مذهب‌زدایی یا دنیانگری، برانداختن تعبدگری، گسترش ناسیونالیسم، توسعه‌ بوروکراسی‌ و سرمایه‌داری دولتی بود. همانطور که روشن است، آموزش، بنیادی‌ترین نهادی است که براساس آن جامعه یک کشور و نسل‌های بعد از آن تربیت می‌یابند و طبق دیدگاه حاکم بنا بر سیاست‌های فرهنگی حکومت شکل می‌گیرند. در واقع رضاشاه با ایجاد نهاد دانشگاه به شیوه اروپایی آن، سعی در غربی‌گرایی و رشد مدرنیته داشت.

یکی از ویژگی‌های بارز حکومت رضاشاه، تجمیع و درهم‌آمیختن دو خصیصه غرب‌گرایی و ملی‌گرایی بود؛ عامل زیربنایی عمده اصلاحات رضاشاه را غرب‌گرایی و مدرنیته و عامل روبنایی و ظاهری آن را ملی‌گرایی و ناسیونالیسم باستان‌گرایانه تشکیل می‌دادند. برای نمونه دانشگاه در اصل یک عنصر نوین بود که با نیات تجددگرایانه و غرب‌گرایانه تأسیس شد اما با ظاهری باستان‌گرایانه نمود پیدا کرد. نشان‌واره دانشگاه تهران از سنگ‌بنشتی کهن متعلق به دوره ساسانی الگوبرداری شد که نشان از علاقه حکومت به مظاهر باستانی داشت. از سوی دیگر رضاشاه هنگام تأسیس دانشگاه، لوحه‌ای را در درون زمین تعبیه کرد و بنای دانشگاه بر روی آن احداث گردید که این عمل یادآور نصب الواح و فرامین در کاخ‌های تخت ‌جمشید توسط شاهان هخامنشی بود. به عبارتی رضاشاه با این عمل علاقه خود را به تقلید از پیشینیان باستانی و کردار آن‌ها نشان می‌داد.

در لوحه‌ای نقره‌ای که شاه آن را به عمق یک متر و نیم زیر زمین داخل جعبه‌ای از سنگ گذارده و روی آن به نام دانشگاه (که در اصطلاح خارجی آن را اونیورسیته می‌نامند) شروع گردید عبارات زیر نوشته شده بود: «هنگام شاهنشاهی پادشاه ایران رضاشاه پهلوی سردودمان پهلوی، دانشگاه تهران به فرمان او آغاز و این نبشته که به یادگار در دل سنگ جای گرفته به زمین سپرده شد». شاه در گودال داخل شد و میرزا علی‌اصغرخان حکمت کفیل وزارت معارف، لوح فلزی را به او داد که در جای خود گذارد.[25]

 

4. فرهنگستان

ناسیونالیسم و ملی‌گرایی افراطیِ مخالف با دین و مذهب، از ویژگی‌های بارز ایدئولوژیکی حکومت رضاشاه بود. وی خود را در مسندی می‌دید که باید هویت‌سازی کند، و ملت جدیدی پدید آورد و این همه در سایه ناسیونالیسم ایرانی که در قالب نوعی احساس نوستالژیک به ایران قبل از اسلام ابراز می‌شد، مشروعیت می‌یافت.[26] در همین راستا، یکی از مهم‌ترین اقداماتی که می‌توانست ناسیونالیسم باستان‌گرایانه پهلوی اول را بارور سازد، حذف واژگان بیگانه از زبان فارسی از طریق تأسیس فرهنگستان زبان فارسی بود.

باید در نظر داشت که تأسیس فرهنگستان‌ها و حمایت قانونی از آن‌ها و ممنوعیت کاربرد واژگان بیگانه، ضمن اینکه معرف روح بیگانه‌ستیزی ملی است، از یک سو به تقویت زبان ملی و توسعه روابط اجتماعی بر پایه آن و همبستگی ملی می‌انجامد و از سوی دیگر باعث تمایز و تفکیک بیشتر ملت ایران از دیگر ملت‌هاست. با این وصف، فرآیند پالایش و خالص‌سازی یک زبان، گو اینکه به لحاظ آرمانی پسندیده و تجلی نوعی ناسیونالیسم است، لکن در فرآیندهای مذکور نباید واقعیت‌های اجتناب‌ناپذیر را از نظر دور داشت و به افراط و تفریط دچار شد. باید این حقیقت را اذعان داشت که زبان‌ها با یکدیگر داد و ستد دارند و به تکامل و باروری یکدیگر کمک می‌کنند.[27] به بیانی دیگر، زبان به علت پویایی و تکامل آن از طریق ارتباط با سایر زبان‌ها، نمی‌تواند کاملاً منزوی باشد و آن را از هر واژه ترکیبی دیگر پالایش کرد. در دوران رضاشاه، با توجه به اندیشه‌های ناسیونالیستی ارائه شده از جانب حکومت، بسیار بر پاکسازی واژگان بیگانه به ‌خصوص واژگان عربی با رویکرد ضدمذهبی تأکید شد و علت اتخاذ این سیاست را می‌توان در افراط حکومت رضاشاه نسبت به ملی‌گرایی باستانی و مخالفت با نهاد مذهب در ایران جهت امیال بیگانگان و استعمارگران که از اهمیت و جایگاه مذهب در منطقه هراسان بودند، جستجو کرد.

میرزا علی‌اصغرخان حکمت وزیر معارف، درباره تأسیس فرهنگستان چنین می‌گوید:

اعلیحضرت رضاشاه کبیر همیشه می‌فرمودند: «برای نام‌گذاری و به جای اصطلاحات قدیم، نام‌ها و اصطلاحات فارسی وضع کنید. همان‌طور که همسایه ما ترکیه در زبان ترکی کرده است. اصطلاحات عربی را به ‌صورت اصطلاحات فارسی درآورید». در آغاز کار عده‌ای چون میرزا ذبیح‌الله بهروز و ارباب کیخسرو در وزارت جنگ گرد آمدند و لغت‌هایی وضع کردند که «ارتش» و «بزرگ ارتشتاران» از آن جمله است، بنده گزارشی به عرض رساندم که البته این کار درست است و اقدام شایسته‌ای است ولی اجازه بفرمایند که مجلسی تشکیل بدهیم و نامش را فرهنگستان بگذاریم و در آن‌جا از روی دقت و بصیرت با ملاحظه سوابق لغوی و تاریخی کلمه‌ها به جای واژه‌ای ثقیل و نامطلوب، کلمه‌های فارسی وضع کنیم. [به این ترتیب] اجازه فرمودند مجلسی به نام فرهنگستان فراهم کردیم که در آن‌جا سی نفر از استادان فاضل، لغت‌شناس و دانشمندان برگزیده، همچنین بعضی از نظامیان صاحب‌نظر شرکت کردند و یک رشته لغت وضع شد که هنوز بر سر زبان‌هاست مانند: شهرداری (به جای بلدیه)، شهربانی (به جای نظمیه)، استاندار (به جای والی)، فرهنگ (به جای معارف)، نخست وزیر (به جای رئیس‌الوزراء)، دادگستری (به جای عدلیه)، وزارت کشور (به جای وزارت داخله)، بهداری (به جای صحیه) و نام‌های بسیاری از آبادی‌ها و شهرها که به عربی یا ترکی بود تغییر کرد و همه نام فارسی گرفتند.[28]

در بسیاری از موارد، فرهنگستان لغت‌سازی‌هایی می‌کرد که موجب ناراحتی و تمسخر عامه مردم، کارگزاران پهلوی و حتی شخص رضاشاه می‌شد و این واژگان که قرار بود جای واژگان نامطلوب و دشوار را بگیرند، خود به واژگانی ثقیل و نامأنوس مبدل گشتند. حکمت در این زمینه خاطرنشان می‌کند که از مجلس شورای ملی نامه‌ای برای رضاشاه برده بودند و می‌بایست قانونی به صحه همایونی برسد. در این نامه به جای صحه و امضا نوشته بودند «برای دستینه همایونی». اعلیحضرت تعجب کرده و از شکوه‌الملک رئیس دفتر شاهنشاهی پرسیده بودند: «دستینه یعنی چه و چه معنی دارد؟» شکوه‌الملک عرض کرده بود که گویا مقصودشان امضاست. فرموده بودند: «این لغات مضحک چیست وضع می‌کنند؟»[29]

 

5. تقسیمات کشوری

سابقه تقسیمات کشوری در ایران به شیوه نظام‌مند به دوران هخامنشیان بازمی‌گردد و این تقسیمات را داریوش هخامنشی سازمان داده بود که طی آن، استان‌های کشور را با نام «ساتراپی» بنابر موقعیت جغرافیایی، سیاسی و اقتصادی معین می‌کردند و در هر یک از آن‌ها گروهی از مردم و اقوام گوناگون می‌زیستند.[30]

این نوع تقسیمات در طول تاریخ ایران با اَشکال مختلف بکار برده شد تا به دوره مشروطه و سپس حکومت پهلوی رسید. با بروز انقلاب مشروطه، قانون تشکیل ایالات و ولایات در سال 1285 شمسی به تصویب رسید که براساس این قانون، کشور به چهار ایالت و دوازده ولایت به اضافه دارالخلافه تهران تقسیم‌بندی می‌شد.[31] چند سال پس از روی کار آمدن رضاشاه، در آبان سال 1316، تقسیمات کشوری که عبارت بود از 10 استان و 49 شهرستان به تصویب مجلس شورای ملی رسید. نکته جالب توجه این است که حتی نام‌گذاری‌های این ایالات نیز تغییر کرد و به صورت عددی نمایان شد. 10 استان به شرح زیر آمده است:

1. استان یکم: زنجان، قزوین، ساوه، سلطان‌آباد، رشت، شهسوار؛

2. استان دوم: قم، کاشان، تهران، سمنان، ساری، گرگان؛

3. استان سوم: اردبیل، تبریز؛

4. استان چهارم: خوی، رضاییه، مهاباد، مراغه، بیجار؛

5. استان پنجم: ایلام، شاه‌آباد، کرمانشاهان، سنندج، ملایر، همدان؛

6. استان ششم: خرم‌آباد، گلپایگان، اهواز، خرمشهر؛

7. استان هفتم: بهبهان، شیراز، بوشهر، فسا، آباده، لار؛

8. استان هشتم: کرمان، بم، بندرعباس، خاش، زابل؛

9. استان نهم: بیرجند، تربت حیدریه، مشهد، قوچان، بجنورد، گناباد، سبزوار؛

10. استان دهم: اصفهان، یزد.[32]

یکی از دلایلی که در این دوره استان‌ها به عدد نام‌گذاری شدند، محو کردن هویت محلی این ایالات بود؛ رضاشاه با این اقدام سعی کرد در هر استان ترکیب غریبی از اقوام و گروه‌های فرهنگی گوناگون را به وجود آورد و از هویت محلی - فرهنگی آن‌ها بکاهد. به عبارتی ساده‌تر این استان‌های ده‌گانه که به صورت عدد معرفی شدند، نه‌ تنها نام ریشه‌داری بر خود نداشتند، بلکه اغلب ولایات تحت نفوذ آن‌ها بدون در نظر گرفتن ویژگی‌های قومی و فرهنگی برای از بین بردن روحیه محلی و در مقابل، یکپارچه‌سازی مرکزگرایانه در کنار یکدیگر قرار گرفتند. این اقدام رضاشاه به اندازه‌ای نامأنوس بود که در دوران سلطنت فرزندش محمدرضاشاه منسوخ شد و نام‌گذاری استان‌ها و ترکیب‌بندی آن‌ها مورد تجدیدنظر جدی قرار گرفت.

سطوح نظام تقسیمات کشوری جدید که نقطه عطفی در سازماندهی سیاسی فضای ایران محسوب می‌شود، از بالاترین سطح تا پائین‌ترین سطح عبارت بود از: 1) استان؛ 2) شهرستان؛ 3) بخش؛ 4) دهستان؛ 5) قصبه و ده.[33] استان‌ها توسط استاندار، شهرستان‌ها توسط فرماندار، بخش‌ها توسط بخشدار و برخی دهستان‌ها به ‌وسیله شوراهای ویژه انتصابی وزارت داخله منصوب می‌شد. برای نخستین‌بار در دوران جدید، دولت مرکزی به شهرهای استانی، شهرستان‌ها و حتی برخی روستاهای بزرگ دسترسی یافت.[34]

علاوه بر این‌ها، بایستی به اولین قانون سرشماری کشور نیز اشاره کرد که در سال 1318 برای نخستین‌بار به‌طور رسمی و نوین انجام گرفت. هر چند که نخستین سرشماری توسط مرکز آمار ایران از سال 1335 آغاز گردید، اما نقطه آغاز آن را می‌توان در سال 1318 یعنی اواخر سلطنت رضاشاه دانست.

 

6. عمارت‌ها

سازه‌ها و بناها و به ‌طور کلی شیوه معماری، نمود عینی ذهنیت و ساختمانِ فکری سازندگان آن‌ها است. به بیانی دقیق‌تر، با دقت و تأمل در آثار ساخته شده در فضای سکونتی، می‌توان به گفتمان مسلط در ادوار زمانی مشخص پی برد. همان‌طور که در بخش‌های پیشین اشاره شد، در دوره پهلوی اول، ناسیونالیسم متکی بر باستان‌گرایی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود و عملکرد پادشاه و دولت در دوران زمامداری‌شان گواهی بر این مدعاست. در این میان اگر بخواهیم گرایش‌های فکری حکومت (باستان‌گرایی) را بهتر و واضح‌تر بشناسیم و آن را به‌ صورت عینی و بصری مشاهده کنیم، می‌توان به سازه‌ها و عمارت‌های احداث شده در این دوره توجه نمود که در بیشتر آن‌ها به‌ طور مستقیم از نمادهای ایران باستان استفاده شده است.

در معماری شیوه باستان‌گرایی، نمادهای باستانی ایرانی بر مبنای تفکر ملی‌گرایانه به نوع معماری پیش از ظهور اسلام و به دو گونه معماری هخامنشیان و ساسانیان توجه دارد و غالباً بر بناهای دولتی و حکومتی به کار گرفته می‌شود. پیدایش این سبک منتج با احساسات برانگیخته ملی و ترویج هویت از دست رفته قلمداد می‌گردد و در به کارگیری عناصر معماری باستانی در شکل و اندازه کاملاً تقلیدی و بازسازی ‌شده تمام کوشش به کار گرفته می‌شود. آثار بیان ‌کننده این شیوه، برگرفته از ستون‌ها، سرستون‌ها، ایوان، حجاری‌ها و تا حدودی پلکان‌های دوره هخامنشی و ساخت کنگره‌های لب بام به‌طور مستقیم و با دقت و ظرافت از دوره هخامنشیان برداشت شده است.[35]

از بارزترین عمارت‌هایی که به این شیوه ساخته شد می‌توان به ساختمان بانک ملی ایران، کاخ شهربانی و موزه ایران باستان اشاره کرد. ساختمان بانک ملی تلفیقی از معماری باستانی و معماری باروک اروپا است. تزئین بنا عمدتاً مربوط به دوره هخامنشی است. سرستون‌های گاو شاخ‌دار، نقش برجسته فروهر و سربازان هخامنشی از آن جمله‌اند. سالن اصلی نیز به واسطه سقف بلند و همچنین نورگیرهای عمومی دیواره‌ها، فضای کلیسای باروک اروپا را تداعی می‌کند. ساختمان کاخ شهربانی نیز با الگوی کعبه زرتشت در نقش رستم فارس ساخته شده و ورودی آن نیز با سرستون‌های تخت جمشید نمایان است. موزه ایران باستان با قدری تفاوت از سایر ساختمان‌ها - که بیشتر از ابنیه‌های هخامنشی الگوبرداری می‌کردند - الگوی معماری ساسانی و سازه طاق کسری در تیسفون را بازنمایی می‌کند.

پهلوی ستایان این اقدامات را منتسب به رضاشاه می‌نمایند ولی در واقع ذهن کُند و علیل رضاخان توان فهم فرق معماری‌ها را نداشت و این ابداعات از ذهن مشاورین باستان‌گرای پیرامون رضاخان برمی‌خاست.

 

نتیجه‌گیری

رضاشاه در شانزده سال سلطنت، آثار و اقداماتی از خود برجای گذاشت که در این نوشتار بخشی از آن‌ها در چند مورد بررسی شد که عبارت بودند از ارتش نوین، راه‌آهن، مراکز آموزشی، فرهنگستان، تقسیمات کشوری و عمارت‌ها. همان‌طور که به تفصیل آمد، بسیاری از این نوسازی‌ها نه‌ تنها با اراده و در جهت خواسته‌های استعماری انگلستان برای مدرنیته کردن ایران بود، بلکه در همان سطح نیز اشکالات فراوانی داشت که با در نظر گرفتن آن‌ها می‌توان نتیجه گرفت روند نوسازی و مدرنیزاسیون در دوران رضاشاه با شکست‌ها ونقصان‌هایی همراه بوده است. برای نمونه: ارتش نوین رضاشاه که علیرغم هزینه‌های هنگفت، به مجرد هجوم نیروهای بیگانه فروپاشید و تسلیم شد؛ و یا فرهنگستان زبان فارسی که بدون توجه به اصل پویایی زبان‌ها سعی در پالایش و پاکسازی زبان فارسی و حذف واژگان بیگانه به ‌ویژه عربی کرد و حتی در این مسیر دست به لغت‌سازی‌هایی نامأنوس و نامطلوب زد که موجب ناراحتی‌هایی برای مردم شد؛ همچنین قانون تقسیمات کشوری که در آن، استان‌های کشور بدون توجه به ویژگی‌های اجتماعی و فرهنگی سرزمین، با عدد نام‌گذاری شدند.

نکته مهم دیگری که در این زمینه بایستی در نظر داشت این است که سازندگی و نوسازی هنگامی مورد قبول است و اقدامی مثبت تلقی می‌شود که در مسیر دستیابی به توسعه و پیشرفت حقیقی جامعه و کشور و با توجه به فرهنگ ملی که آمیخته‌ای از دین و تمدن ایرانی است ، گام بردارد. در واقع، نوسازی و سازندگی فی‌نفسه نمی‌تواند توسعه را برای کشور به ارمغان آورد. افزون بر این توسعه بایستی با رضایت مردم و مشارکت آن‌ها صورت گیرد، در صورتی که در دوره رضاشاه نه ‌تنها سازندگی از بالا و بدون مشارکت مردم انجام می‌گرفت، بلکه بسیاری از آن‌ها با مبانی و اصول اجتماعی، فرهنگی و تاریخی جامعه ایرانی نیز در تضاد کامل بود. علاوه بر این شناختی که مردم ایران از وابستگی رضاشاه به انگلستان داشتند، موجب شده بود که این اقدامات به ظاهر ترقی‌خواهانه را در راستای اهداف بیگانگان و دستیابی به منافع استعماری انگلیس در ایران و منطقه غرب آسیا قلمداد کنند.

 

پی‌نوشت‌ها:

[1] علم، محمدرضا؛ دشتی، فرزانه و میرزایی، بیژن (1393). برنامه تجدد و نوسازی ایران در عصر رضاشاه پهلوی. فصلنامه تحقیقات تاریخ اجتماعی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سال چهارم، شماره اول، ص 65.

[2] شکویی، حسین (1387). جغرافیای کاربردی و مکتب‌های جغرافیایی، چاپ هفتم، مشهد: به ‌نشر، ص 156.

[3] حسن‌پور، آرش؛ حسن‌پور، وحید و کافی، مجید (1398). تحلیل تطبیقی - تاریخی تجربه شکست پروژه نوسازی در ایران دوره پهلوی اول (مقایسه با ترکیه در دوره آتاتورک با کاربست فن جبر بولی). فصلنامه جامعه‌شناسی کاربردی، سال سی‌ام، شماره سوم (پیاپی 75)، ص 71.

[4] علم و همکاران، همان، ص 84.

[5] کدی، نیکی. آر (1392). ایران دوران قاجار و برآمدن رضاخان، ترجمه مهدی حقیقت‌خواه، تهران: نشر ققنوس، ص 275.

[6] حسن‌پور و همکاران، همان، ص 74.

[7] تقوی‌ مقدم، سید مصطفی (1400). پهلوی‌ستایی در ترازوی تاریخ، چاپ اول، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ص 31.

[8] تقوی مقدم، همان، ص 29 و 30.

[9] بارسلطان، سیده رویا (1393). عملکرد امنیتی ارتش در دوره پهلوی اول. فصلنامه مطالعات تاریخ انتظامی، دوره اول، شماره 1، ص 105.

[10] آبراهامیان، یرواند (1384). ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی ولیلایی، چاپ یازدهم، تهران: نشر نی، ص 170.

[11] عاقلی، باقر (1390). رضاشاه و قشون متحدالشکل، چاپ ششم، تهران: نشر نامک، ص 208.

[12] کرونین، استفانی (1389). رضاشاه و تناقضات نوسازی ارتش در ایران، از کتاب رضاشاه و شکل‌گیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثاقب‌فر، چاپ دوم، تهران: انتشارات جامی، ص 68.

[13] عاقلی، همان، ص 207.

[14] همان، ص 206.

[15] نیازمند، رضا (1386). رضاشاه از سقوط تا مرگ، چاپ اول، تهران: انتشارات حمایت قلم نوین، ص 172.

[16] علم و همکاران، همان، ص 64.

[17] افشار، ایرج (1365). خاطرات و تالمات دکتر محمد مصدق، چاپ چهارم، تهران: انتشارات علمی، ص 47.

[18] مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره ششم، جلسه 66، سه‌شنبه 2 اسفند 1305، وبگاه کتابخانه مجلس شورای اسلامی.

[19] همان.

[20] همان.

[21] همان.

[22] همان.

[23] ماتی، رودی (1386). آموزش و پرورش در دوره رضاشاه، از کتاب رضاشاه و شکل‌گیری ایران نوین، ترجمۀ مرتضی ثاقب‌فر، چاپ دوم، تهران: انتشارات جامی، ص 187.

[24] مکی، حسین (1362). تاریخ بیست‌ ساله ایران، جلد ششم: استمرار دیکتاتوری رضاشاه پهلوی، تهران: نشر ناشر، ص 200.

[25] مکی، همان، ص 200.

[26] افضلی، رسول (1388). دو نظام سیاسی - جغرافیایی در ایران (دولت مدرن - امت اسلامی)، چاپ اول، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، ص 173.

[27] حافظ‌نیا، محمدرضا (1388). جغرافیای سیاسی ایران، چاپ سوم، تهران: انتشارات سمت، ص 19.

[28] مکی، همان، ص 207.

[29] همان، ص 208.

[30] شاپور شهبازی، علیرضا، (1389)، جهانداری داریوش بزرگ، انتشارات پارسه کهن، چاپ اول، تهران، ص 90-88.

[31] حافظ‌نیا، همان، ص 391.

[32] نوحه‌خوان، حامد، (1391)، معیارهای تقسیمات کشوری در دوره پهلوی، نشریه خردنامه، سال چهارم، شماره 9، تهران، ص 120.

[33] حافظ‌نیا، همان، ص 394.

[34] آبراهامیان، همان، ص 170.

[35] محمدی، امید (1396). بررسی تجدد و نوخواهی در فضاهای شهری دوره پهلوی اول. کنفرانس ملی رهیافت‌های نو در مهندسی عمران و معماری، دوره اول، ص 5.





فرمان تأسیس نیروی هوایی شاهنشاه توسط رضاخان



رضاشاه مسحور آتاتورک شده است.



آئین سرشماری در سال 1318 (1)



آئین سرشماری در سال 1318 (2)



عاقبت نیروی دریایی رضاشاه (1)



عاقبت نیروی دریایی رضاشاه (2)



نمونه‌ای از بازتاب واژه‌های مصوب فرهنگستان در جراید _ روزنامه اطلاعات 5 مهر 1316



خوشحالی مردم از سرنگونی رضاشاه



رضاشاه پهلوی



دیدار رضاشاه و آتاتورک



سفر رضاشاه به ترکیه



بازدید رضاشاه از تأسیسات و پیشرفت‌های کشور ترکیه



رضاشاه به همراه ولیعهد در یکی از مدارس شیراز



رضاشاه در دانشکده افسری



رضاشاه در ایستگاه راه‌آهن فیروزکوه _ اردیبهشت 1315



اعطای فرمان افسری به ولیعهد _ شهریور 1317



هنگام توزیع دانشنامه افسری به شاهپور علیرضا پهلوی _ 28 مرداد 1320



رضاشاه هنگام بازدید از نیروی دریایی جنوب



عمارت جدید بانک ملی ایران



کاخ شهربانی



موزه ایران باستان



ساخت پل ورسک



پل ورسک



پل پارو، روی رودخانه تالار



یکی از پل‌های راه‌آهن که زیر آن راه شوسه می‌گذرد



رضاشاه هنگام نصب لوح نقره‌ای فرمان تأسیس دانشگاه تهران



سنگنبشت باستانی دوره ساسانی به‌عنوان نماد و نشان‌واره دانشگاه تهران


 
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.