نامه حجت‌الاسلام محمدتقی بهلول از زندان افغانستان در سال 1325


03 مرداد 1402


تولد و خانواده

«حجت‌الاسلام محمدتقی بهلول گنابادی فرزند شیخ نظام‌الدین و نوه شیخ زین‌الدین بود که در 1288ش در روستای بیلند از توابع گناباد در استان خراسان (خراسان رضوی) به دنیا آمد. خودش در خصوص پدرش می‌گوید: پدر من دادستان و در عین حال مدرس بزرگ حوزه سبزوار بود. ایشان در درس حکمت، شاگرد حاج ملاهادی حکیم مشهور سبزواری و در درس خارج فقه و اصول، شاگرد حاج میرزا ابراهیم سبزواری از مراجع بزرگ بود.

محمدتقی در دوران کودکی به مکتب رفت و حافظ قرآن شد. در همین زمان و هنگامی که هفت ساله بود به منبر می‌رفت که در آن زمان به خاطر رفتار خاصش به بهلول شهرت یافت. بهلول در ارتباط با دوران کودکی‌اش می‌گوید: من حافظه خارق‌العاده‌ای داشتم و پدرم بر خلاف بقیه پدرها که برای بچه‌هایشان اوسانه [قصه] می‌گویند، به جای آن برای من جغرافی می‌گفت و من در شش سالگی و در حالی که هنوز الفبا نخوانده بودم، ‌جغرافی‌دان خوبی بودم و پایتخت هر کشوری را که از من می‌پرسیدند، بلد بودم.

 

مهاجرت به سبزوار

بهلول در همان جوانی هنگامی که به منبر می‌رفت از طرف صوفی‌ها، مریدان و مرشدان آن‌ها مورد تهدید قرار گرفت. به همین دلیل هم به همراه پدرش از گناباد به سبزوار مهاجرت کرد. 

به هرترتیب بهلول در سبزوار به تحصیل پرداخت و چنان‌که خودش می‌گوید: در سبزوار منبر نرفتم و درسم خیلی پیش رفت، ولی بالاخره مردم سبزوار وادارم کردند منبر بروم. همان سال اولی که در مسجد جامع سبزوار منبر رفتم، مخالفت من با پهلوی شروع شد.

 

مخالفت با رضاخان و قیام گوهرشاد

بعد از این‌که حکومت رضاخانی، آیت‌الله سید حسین قمی را دستگیر و تبعید می‌کند و عملاً هم به اعتراض‌های مردم بی‌توجه است، بهلول در ۱۷ تیر ۱۳۱۴ خورشیدی وارد مشهد شده و بعد از مراجعه به منزل آیت‌الله قمی و آگاهی از وضعیت او به حرم امام رضا(ع) رفته و علیه سیاست‌های ضد اسلامی رضاخان سخنرانی می‌کند.[1]

ماجرایی که بهلول در مورد انگیزه اصلی‌اش می‌گوید: من یک نقشه‌ای داشتم که غیر از خدا و خودم نمی‌دانست و آن این بود که اول در تمام شهرها سخنرانی کنم تا معروف و بعد قیام در مقابل دولت را شروع بکنم. برای همین در تمامی شهرهای ایران سخنرانی کرده و قصد داشتم مازندران و آذربایجان که مردم جنگجو در این دو زیادند، سخنرانی و به قیام دعوت کنم ولی نشد و مجبور شدم قبل از عملی شدن کل نقشه‌ام در مشهد قیام کنم.[2]

بهلول توسط مأموران شهربانی بازداشت می‌شود اما به دلیل این‌که این کار می‌توانست موجب تحریک مردم بشود، او را در داخل یکی از حجره‌های حرم محبوس می‌کنند تا در آخر شب او را به شهربانی ببرند اما مردم به حجره رفته او را آزاد می کنند.[3] چند روز بعد یعنی در ۲۰ تیر 1314 مأموران بار دیگر به مسجد گوهرشاد حمله می‌کنند و با مردم درگیر می‌شوند. مدت کمی بعد از درگیری، مأموران که نمی‌توانند مردم را سرکوب کنند از ترس رسیدن نیروهای مردمی به مسجد که زمزمه آن روز گذشته در شهر پیچیده بوده، عقب نشینی کرده و به پادگان خود بر می‌گردند.[4]

بعد از حمله اول، دولت هیئتی مرکب از چهار روحانی و چهار غیر روحانی را که استاندار و نایب تولیت در آن بوده‌اند، برای مذاکره نزد بهلول می‌فرستد[5] اما بهلول می‌گوید تا زمانی که آیت‌الله قمی از زندان آزاد و به مشهد نیاید دست از مبارزه برنخواهد داشت. با این حال تا روز یکشنبه که روز ورود آیت‌الله قمی است، دست به اقدامی نخواهیم زد. دولتی‌ها نیز که درصدد فرصتی برای جمع‌آوری نیرو بودند قبول می‌کنند که مسجد و اطراف آن تا روز یکشنبه دست بهلول باشد و می‌روند.[6] تا این‌که رضاخان در تلگرافی خواستار سرکوب قیام می‌شود. نیروهای دولتی قبل از اذان صبح وارد مسجد شده و درگیری و کشتار مردم را شروع می‌کنند. با این حال بر اساس گفته بهلول، آن‌ها در ابتدای حمله به دلیل مقاومت مردم نمی‌توانند به مسجد نفود کنند. با این حال خیانت احتشام رضوی که یکی از ورودی‌ها به او سپرده شده بود، باعث شد تا راه برای نفوذ نیروهای نظامی باز شود. ظاهراً احتشام رضوی به افرادی که با او جهت مراقبت از یکی از درها گمارده شده بودند، گفته بود روبرو شدن با نظامی‌ها فایده‌ای جز کشته شدن ندارد برای همین محل را ترک و دیگران نیز به دنبال او می‌روند.[7]

درگیری مردم با مأموران لحظه به لحظه شدت پیدا می‌کرد و محل تجمع از صحن به مسجد گوهرشاد انتقال پیدا کرد. نظامیان مسجد را محاصره کردند و جلوی سیل جمعیتی را که تلاش داشتند، وارد شوند، گرفتند. نظامیان مستقر در مشهد برای متفرق کردن مردم وارد عمل شدند و به روی آنان آتش گشودند و شمار زیادی را کشتند و یا زخمی کردند اما مردم مقاومت کرده و سربازان نیز بنا به دستوری که به آن‌ها رسیده، مراجعت کردند. به دنبال این حادثه مردم اطراف مشهد با بیل و داس و… به طرف مسجد حرکت کردند. روز ۲۱ تیرماه جمعیت زیادی از مردم مشهد تظاهرات پرجمعیتی علیه اجباری شدن کلاه‌شاپو و یکسان‌سازی لباس برگزار کردند و به مسجد گوهرشاد آمدند. سران نظامی و انتظامی مشهد این بار بنا به دستور رضاخان با تجهیزات کامل و افراد فراوان در نقاط حساس مستقر شدند و تفنگ‌ها، سلاح‌های خودکار و حتی توپ‌ها را به منظور سرکوب مردم به میدان آوردند. در اجتماع مردم مشهد در گوهرشاد، بهلول سخنان تندی علیه دولت ایراد کرد و خواهان مقاومت مردم شد. پاسخ حکومت به این اعتراض آرام و مدنی مردم مشهد، کشتار معترضان بود. در حوالی ظهر مأموران نظامی و انتظامی از هرطرف به مردم هجوم آورده و در داخل مسجد به کشتار آنان پرداختند.

طبق گفته منابع تاریخی، حدود دو هزار تن در این فاجعه ملی کشته و زخمی شدند. کشتار مردم در این مسجد به اندازه‌ای بود که برخی شاهدان عینی گفته‌اند ۵۶ کامیون جنازه از صحنه کشتار خارج کردند. مدتی بعد از درگیری، بهلول و یارانش نقشه‌ای برای فرار می‌کشند. برای همین وانمود می‌کنند که در حال تعقیب نیروهای دولتی هستند. نیروهای دولتی نیز برای این‌که آنها را دستگیر کنند به ظاهر عقب‌نشینی می‌کنند. در این شرایط بهلول و یارانش در یک فرصت مناسب از دست نیروهای دولتی فرار می‌کنند. البته مأموران نیز به دنبال آن‌ها می‌روند تا دستگیرشان کنند. در این میان یکی از ساکنان آن منطقه در خانه‌اش را باز کرده و بهلول را به خانه راه می‌دهد. این مسئله موجب نجات جان او می‌شود.[8] و بهلول به افغانستان می‌رود.

آیت‌الله ابوالقاسم خزعلی که در آن زمان ۱۰ ساله و به همراه پدرش فردای حادثه در محل حاضر شده بود، می‌گوید: مسجد گوهرشاد پرخون شد و کشته‌ها را بردند جایی دفن کردند. مرحوم بهلول، واعظ و سخنران مردم بود. مرجع تقلید آن زمان که مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی بود، به بهلول گفته بود که تو وظیفه‌داری و بروی از اسلام دفاع کنی. او هم به مشهد آمد و در مسجد گوهرشاد منبر رفت. در حین منبر بود که نظامیان رضاخانی حمله بردند و دستور کشتن دادند. تا توانستند کشتند. بعد هم جسدها را بردند و جایی دفن کردند که اسم خوبی هم روی آن است: باغ خونی. بردند و دفن کردند. غلامعلی نخلعی که در ۱۳۱۴ خورشیدی کفشدار مسجد گوهرشاد بود، در بخشی از خاطرات نقل می‌کند: کشتار تمام شده بود. سراسیمه آمدم بروم توی مسجد که مأمورها جلوی مرا گرفتند. یک صاحب‌منصبی به آن‌ها گفت می‌خواهد برود کثافت‌کاری‌های شما را پاک کند، بگذارید برود... وقتی داخل مسجد شدم، دیدم همه جا خون ریخته است ... چادر زن‌ها، تکه‌های لباس و کفش و کلاه‌ها بود که در مسجد وجود داشت. جلوی کفش‌کن، پر از خون بود. مرده‌ها را داشتند، بیرون می‌بردند. یک لت درِ چوبی را برای این کار برداشته بودند که کاملاً قرمز و خونین شده بود. وحشت کردم. کامیون آوردند، مرده‌ها را ببرند؛ برخی هنوز ناله می‌کردند اما همه را ریختند، پشت کامیون، زنده و مرده را با خودشان بردند.

 

زندان افغانستان

استاندار هرات به محض ورود بهلول دستور می‌دهد، او را به خانه‌ سرمنشی استاندار ببرند و تحت مراقبت قرار دهند. پس از ۴۰ روز به استاندار دستور می‌رسد که بهلول را به کابل بفرستد. دولت افغانستان بهلول را زندانی می‌کند و بهلول مدت چهار سال را در زندان انفرادی می‌گذراند. او وقتش را با سرودن شعر می‌گذراند و چون به او قلم و کاغذ نمی‌دادند، حدود صد هزار بیت شعری را که در این دوران گفت، حفظ کرد.

در این دوران پدر بهلول مسموم می‌شود و از دنیا می‌رود. پس از مرگ او، مادر بهلول، نامه‌ای به رئیس کل پلیس و ژاندارم افغانستان می‌نویسد و از او می‌خواهد که بهلول را پیدا کند و از او بخواهد تا به مادرش نامه‌ای بنویسد. رئیس پلیس افغانستان که اتفاقاً یکی از شاگردان بهلول است؛ نامه را به او می‌دهد و پاسخ را گرفته و برای مادرش می‌فرستد.

دولت افغانستان پس از چند سال تصویب می‌کند که زندانیان سیاسی آزاد شوند، امّا در اطراف کشور و به صورت تبعید زندگی کنند. بهلول را به یکی از شهرهای استان مزار بلخ به نام خلم فرستادند. بهلول مدتی را در تبعید می‌ماند و سپس او را به زندانی سیصد نفری در جلال‌آباد، مرکز استان شرقی افغانستان منتقل می‌کنند. پس از فرار و دستگیری مجدد تعدادی از زندانیان، بهلول به اتهام همکاری با آن‌ها، تحت فشار قرار گرفت.

بهلول بنا به گفته خودش بعد از مسجد گوهرشاد، ۳۱ سال در افغانستان زندانی بود؛ دورانی که خودش می‌گوید: بیکار بودم، ۱۲ بچه بی‌مادر را از شیرخوارگی تا وقت از شیر گرفتن بزرگ کرده‌ام.

 

تدریس در مصر

بهلول پس از آزادی از زندان افغانستان به مصر رفت. در آنجا روزها به جامعه‌ الازهر می‌رفت و دانشجویان بسیاری با او مأنوس ‌شدند. پس از آن‌که مدت اقامت او تمام ‌شد، تصمیم ‌گرفت از مصر عزیمت کند که دانشجویان، مخالفت می‌کنند و یکی از دانشجویان که پدرش از وزرای دربار است، ‌با او صحبت کرده و مشکل اقامت بهلول را حل می‌کند. او یک سال و نیم دیگر در مصر می‌ماند و از طرف جمال عبدالناصر که مخالف رژیم پهلوی بود، ریاست بخش فارسی رادیو مصر را به عهده می‌گیرد و به پخش اشعار و مطالب عربی و فارسی در مخالفت با آمریکا، صهیونیزم و رژیم پهلوی می‌پردازد.

 

عزیمت به نجف و دستگیری در راه ایران

بهلول از مصر به نجف رفته و دو سال نیم در آنجا می‌ماند و از آنجا عازم ایران می‌شود که او را دستگیر و زندانی می‌کنند اما پس از ۳۰ روز آزاد می‌شود. بهلول که به مدت ۳۱ سال از عمر خود را در زندان گذرانده بود، باز دست از مبارزه علیه رژیم پهلوی برنداشت و همواره به منبر می‌رفت و مردم را به مبارزه علیه ظلم و بیگانگان دعوت می‌کرد.

 

زندگی در گناباد پس از پیروزی انقلاب اسلامی

بهلول پس از پیروزی انقلاب اسلامی زندگی خود را در زادگاهش، گناباد سپری کرد. وی مجتهد و مسلط به ادبیات عرب و سراینده اشعار، متون نغز و خواندنی به زبان عربی و مسلط به تاریخ انبیا و اسلام و شاهدی زنده بر تاریخ یک‌صدساله اخیر ایران و جهان بود. از ویژگی‌ها و خصوصیات اخلاقی این علامه بزرگوار که زبانزد نزدیکان وی بود، ذوق و ادب او بود؛ به طوری که او بیش از ۲۰۰ هزار بیت شعر سروده است و ۵۰ هزار بیت شعر از دیگر شاعران را از حفظ داشت.

 

درگذشت

سرانجام این مجاهد و عارف والا مقام در هفتم مرداد ۱۳۸۴ خورشیدی چشم از جهان فروبست. پیکر او بعد از تشییع در تهران، مشهد و تربت حیدریه در ۱۲ مرداد در گناباد دفن شد. اکنون آرامگاه وی در ورودی شهر گناباد قرار دارد.»[9]

 

رهبر معظم انقلاب آیت‌الله خامنه‌ای در پیامی درگذشت این عالم ربانی را بدین شرح تسلیت گفتند:

بسم‌الله الرحمن الرحیم

خبر درگذشت روحانی وارسته و پارسا مرحوم حجت‌الاسلام آقای شیخ محمدتقی بهلول رحمه‌الله‌ علیه را با تأسف و دریغ، دریافت کردم. این بنده‌ی صالح و مجاهد و پرهیزگار که عمر طولانی و پرماجرای خود را یکسره با مجاهدت و تلاش گذرانید، یکی از شگفتی‌های روزگار ما بود. هفتاد سال پیش در ماجرای خونین مسجد گوهرشاد، زبان گویای ستمدیدگان و حق‌طلبان شد و آماج کینه‌ی حکومت سرکوبگر پهلوی گشت. بیست‌ و پنج سال مظلومانه در اسارت حکومت ظالم دیگری انواع رنج‌ها و آزارها را تحمّل کرد. پس از آن سال‌ها در مصر و عراق ندای مظلومیت ملت ایران را از رسانه‌ها به گوش مسلمانان رسانید. سال‌ها پس از آن در ایران بی‌هیچ پاداش و توقعی به هدایت دینی مردم پرداخت. در سال‌های دفاع مقدس همه ‌جا دل‌های جوان و نورانی رزمندگان را از فیض بیان رسا و صادقانه‌ی خود نشاط و شادابی بخشید، نود سال از یک قرن عمر خود را به خدمت به مردم و عبادت خداوند گذرانید. زهد و وارستگی او، تحّرک و تلاش بی‌وقفه‌ی پیکر نحیف او، ذهن روشن و فعال او، حافظه‌ی بی‌نظیر او، دهان همیشه صائم او، غذا و لباس و منش فقیرانه‌ی او، شجاعت و فصاحت و ویژگی‌های اخلاقی برجسته‌ی او، از این مؤمنِ صادق، انسانی استثنائی ساخته بود.

اکنون این یادگار یک قرن تاریخ پرحادثه‌ی مبارزات ملت ایران از میان ما رفته و ان‌شاءالله قرین رحمت و مغفرت الهی است. به همه‌ی علاقه‌مندان و دوستان و نزدیکان آن مرحوم تسلیت می‌گویم و فضل و فیض خداوندی را برای او مسئلت می‌کنم.

سیّد علی خامنه‌ای

10/ مرداد/1384[10]

 

دو برگ سند زیر نامه حجت‌الاسلام محمدتقی بهلول به یکی از دوستانش ـ که نامش در نامه ذکر نشده ـ می‌باشد. این نامه در تاریخ 20/11/1325 موقعی که در زندان کابل بود، نوشته شده و در آن جویای احوال بستگان و دوستان اهل سبزوار گردیده است.

*****

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 20 دلو [بهمن] 25 [1325]

السلام علیکم و رحمه‌الله

اولاً امید از رب حمید که شما و تمام دوستان قرین صحت و عافیت باشید. حال بنده را بخواهید حیات و صحت باقی است، اگر چه دوازده سال است محبوسم لیکن چون در نظر بنده عموم دنیا محبس است، حبس و آزادی چندان فرقی برای من ندارد و حکومت افغانستان هم در حبس کدام[چندان] فشاری بر بنده نیاورده و به بهترین صورت با بنده رفتار کرده و از مأمورین حکومت هم بدی ندیده‌ام مخصوص مدیر فعلی محبس که از سه سال قبل به مدیریت عمومی محبس مقرر شده‌اند و از جوان‌های فهمیده افغانستان می‌باشد. از ابتدای تقرر خود سبب رفاهیت عموم محبوسین شده‌اند و بنده هم در این چند سال اخیر بیش از پیش آسوده بوده‌ام. چون از اول سال جاری تا حال جمع کثیری محبوسین سیاسی و عادی داخلی و خارجی رها شده‌اند و تسهیلات زیادی برای بنده و محبوسین موجوده داده شده. تصور می‌شود که بنده هم دیر یا زود رها شوم. باری بعد از آن‌که ده سال کامل از وطن بی‌خبر بودم در سنبله [شهریور] سنه 1324 به اثر رسیدن یک مکتوب از والده‌ام، مراسلات بین بنده و والده‌ام جاری شد و تاکنون جاری است. والده‌ام از فوت پدرم اطلاع داده و احوال سایر اقوام را هم نوشته‌اند؛ لیکن از احوال دوستان سبزوار اطلاعی نداده‌اند. چند مرتبه در خصوص همشیره غلام‌رضا عیال سابقه‌ام دختر ملا محمدعلی کفش‌دوز معلومات خواسته‌ام، اظهار بی‌خبری نموده‌اند ولی سلامتی شما و خانواده محترم را خبر داده‌اند. اگر چه تاکنون بنده برای هیچ کس غیر از والده‌ام خط نفرستاده و اجازه هم ندارم که خط بفرستم لیکن چون به دوستان سبزوار دل‌چسبی زیاد دارم از مقامات صلاحیت‌دار اجازه حاصل کرده این خط را نوشتم. امیدوارم یک آن زودتر جواب فرستاده، احوال خود و خانواده خود و سایر دوستان را بنویسید. ضمناً معلومات دهید که همشیره غلام‌رضا عیال سابقه‌ام زنده است یا نه و از خواهرها و برادرهایش که زنده است؟ و که فوت کرده؟ مخصوصاً خواهر کوچکش زوجه میرزا محمدخان ساکن جغتای جوین.

خدمت تمام دوستان و آقایان سبزوار عرض سلام می‌نمایم و سلامتی همه را از خدا می‌خواهم.

محمدتقی بهلول

عنوان جواب:

افغانستان، کابل، محبس دِهمَزنگ به توسط مدیر محبس به فلانی برسد.

 

 

پی‌نوشت‌ها:


[1] . امیر سعادتی، کشف حجاب از کشف حجاب: مجموعه مقالات همایش بزرگداشت قیام مسجد گوهرشاد، تهران، انتشارات قلم، ۱۳۸۷، ص ۱۹۷.

[2] . محمدتقی بهلول، خاطرات سیاسی بهلول، مشهد، نشرنوند، ۱۳۷۶، ص ۴۷.

[3] . حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، جلد ششم، ص ۲۳۴.

[4] . یوسف متولی حقیقی، تاریخ معاصر مشهد، انتشارات مرکز پژوهش‌های شورای اسلامی شهر مشهد، ۱۳۹۲، جلد اول، ص ۲۸۷.

[5] . سعادتی، همان، ص ۱۸۷.

[6] . محمدتقی بهلول، همان، ص ۷۱.

[7] . سینا واحد، قیام گوهرشاد، تهران، وزارت ارشاد اسلامی، ۱۳۶۱، ص ۲۱۷.

[8] . عباس موسوی، اعجوبه عصر بهلول، نسیم حیات، ۱۳۷۹، ص ۱۴۷.

[9] . منبع این مقاله: درباره شیخ بهلول گنابادی، خبرگزاری جمهوری اسلامی(ایرنا). با اصلاح اغلاط تاریخی و ویراستاری.

[10] . سایت مقام معظم رهبری: https://farsi.khamenei.ir/ =177





حجت‌الاسلام محمدتقی بهلول



حجت‌الاسلام بهلول در مدرسه آیت‌الله سید عبدالله شیرازی، نجف


 
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.