نگاهی به زندگی و مبارزات دو قهرمان مشروطه؛ ستارخان و باقرخان


23 آبان 1403


     پس از استقرار نظام مشروطه و افتتاح مجلس شورای ملی، طی سال‌های 1286ش و 1287ش، کشمکش‌های متعددی بین محمدعلی شاه و مجلس روی داد. در 4 خرداد 1287ش محمدعلی شاه از تهران به باغ شاه رفت و پنج روز بعد در تلگرافی، مشروطه‌خواهان را سبب تزلزل ملت و حکومت ایران دانست.[1] آن‌گاه با تقویت قوای نظامی به فرماندهی کلنل لیاخوف روسی در دوم تیر 1287ش مجلس را به توپ بست. مقاومت مشروطه‌خواهان درهم شکسته شد و مجلس شورای ملی، دفاتر انجمن‌ها و منزل سران مشروطه غارت شد. محمدعلی شاه در پی کودتای موفق خود مجلس شورای ملی را منحل و حکومت نظامی اعلام کرد. لیاخوف حاکم نظامی تهران شد و مشروطه‌خواهان دستگیر، شکنجه و کشته شدند.[2] به این ترتیب، پایتخت به تسخیر سلطنت‌طلبان درآمد و دوران استبداد صغیر آغاز شد. مشروطه‌خواهان بسیاری از شهرها نیز دستگیر یا متواری شدند و مشروطه از هم پاشید. اما این پایان ماجرا نبود. سه تن از پنج مجتهد برجسته نجف و کربلا بلافاصله از مشروطیت پشتیبانی، شاه را محکوم و اعلام کردند: «همراهی و اطاعت حکم شلیک بر ملت و قتل مجلس‌خواهان در حکم  اطاعت یزیدبن معاویه و با مسلمانی منافی است.»[3] درحالی که مشروطه از بیشتر شهرها رخت بربسته بود، در تبریز شور و التهاب مشروطه‌خواهی به خروش آمد. محمدعلی شاه که تجربه‌ی گذراندن دوران ولایتعهدی خود را در تبریز داشت، می‌دانست که اگر آزادی‌خواهان این شهر را سرکوب نکند، این بار مقاومت تبریزیان سلطنتش را واژگون خواهد کرد، مست از غرور فتح تهران، قشون بزرگی روانه‌ی تبریز کرد.

      آزادی‌خواهان تبریز شامل روزنامه‌نگاران، روشنفکران، بازرگانان و ادبا در انجمن  ایالتی و ولایتی این شهر گرد آمده بودند. ستارخان که جوانی گمنام اما اهل فتوت بود، به سبب روحیه‌ی عدالت‌خواهی و ظلم‌ستیزیش جذب آزادی‌خواهان شهر شده، به مشروطه‌چیان انجمن پیوسته بود. او با حرکت قوای دولتی به سمت تبریز، دسته‌ی کوچکی از داوطلبان مسلح شهر را فرماندهی کرد و بازوی نظامی انجمن را شکل داد. پس از چندی باقرخان نیز به ستارخان پیوست و هم‌رزم و یاور او شد. ستارخان از محله‌ی امیرخیز و باقرخان از محله‌ی خیابان، مقاومت را شروع کرده، در مقابل محاصره‌ی طاقت‌فرسای قوای دولتی و کارشکنی‌های مستبدان چنان ایستادگی کردند که مشروطه‌خواهان سایر شهرها نیز از دلاوری‌ها و مجاهدت‌های خستگی‌ناپذیر آن دو انگیزه و روحیه گرفته برای فتح پایتخت عازم تهران شدند. پس از چند روز مبارزه در تهران، سلطنت استبداد سرنگون و محمدعلی شاه به روسیه پناه برد. به این ترتیب، مشروطه برای بار دوم به پیروزی رسید.

     خیزش دوباره‌ای که پس از استبداد صغیر برای اعاده‌ی مشروطیت به پا خاست و مشروطه را به پیروزی رساند، مدیون فداکاری‌ها و مجاهدت‌های ستارخان و باقرخان بود. ایستادگی و مجاهدت ستارخان و باقرخان چنان آوازه یافت که نامشان در مطبوعات اروپایی و آمریکایی هم منعکس و در نهضت مشروطه ایران تاریخ‌ساز شد.

     زندگی ستارخان و باقرخان در دوران مشروطه‌خواهی و مبارزه با استبداد آن‌چنان با یکدیگر گره خورده که جدا کردن بخش عمده‌ای از سوانح زندگی آن دو از یکدیگر تقریباً غیرممکن است. از این‌رو در این مقاله به اختصار، احوال و زندگانی هر دو قهرمان مشروطه را با هم آورده‌ایم.

     باقرخان؛ ملقب به «سالار ملی» از مبارزان راستین و از رهبران برجسته‌ی انقلاب مشروطه در 1240ش در محله‌ی «خیابان» تبریز متولد شد. اطلاعات ما از زندگانی باقرخان بسیار اندک و بیشتر مربوط به نحوه‌ی حضورش در جریان مشروطه‌ خواهیست. تا حدی که می‌توان گفت: جز فعالیت مبارزاتی او در انقلاب مشروطه، اطلاعات دیگری از او در دست نداریم. باقرخان از سواد معمول آن روزگار بی‌بهره و فردی عامی از توده‌ی مردم بود که از عمق جامعه برخاست تا مشروطه را که در محاق استبداد افتاده بود، روشنی بخشد.

     حرفه‌ی باقرخان به درستی بر ما معلوم نیست. پدرش با نام حاج‌رضا تبریزی به حاج‌رضا بنّا مشهور بود و باقرخان را هم فردی «بنّا» که به رسم دیرین، پیشه‌ی پدر را پی‌گرفت، شناسانده‌اند. حتی گفته‌اند: خشت‌مالی ماهر و کدخدای محله‌ی خیابان تبریز بود که چندی در زادگاهش او را به عنوان کدخدای محل قبول داشتند.[4] او را سنگ‌تراش هم دانسته‌اند.[5] هر چند از حرفه و تحصیلات او بیش از این نمی‌دانیم و از طبقه‌ی فرودست جامعه به شمار می‌‌آمد، اما «لوطی» بود[6] و به دلیری و عیاری آوازه داشت. از آن جا که در سلک لوطیان بود عضو انجمن ایالتی تبریز شد و در شمار مجاهدان انجمن درآمد.  

     ستارخان؛ ملقب به «سردار ملی»، فرزند سوم حاج‌حسن قره‌داغی در 1245ش در روستای «بیشک» -که در حال حاضر به آن «سردارکندی» می‌گویند- از شهرستان «ورزقان» واقع در منطقه‌ی «قره‌داغ» به دنیا آمد.[7] پدرش بزاز و بازرگانی خرده‌پا بود و ستار همراه پدر به پارچه‌فروشی اشتغال داشت.[8] اطلاعات ما از زندگانی او همچون باقرخان بسیار کم است. ستار هیچ‌گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن هم نداشت. او دو برادر بزرگتر از خود به نام‌های اسماعیل و غفار داشت که در تیراندازی و اسب‌سواری مهارت داشتند. اسماعیل پسر ارشد خانواده به دلیل مقابله با خوانین و اعتراض به حاکم وقت تبریز، دستگیر و به اعدام محکوم شد. گفته شده: این امر به تقویت روحیه‌‌ی مقاومت ستارخان در برابر حاکمان قاجار انجامید و باعث شد تا به صف آزادی‌خواهان بپیوندد. اما قرائن نشان می‌دهد که این بیان نمی‌تواند اساس درستی داشته باشد چرا که اگر حس انتقام سردار، محرک او برای چنین قیامی شده بود، از گروه تفنگداران مظفرالدین میرزا (ولیعهد) نمی‌شد. گذشته از این، روحیه‌ی ظلم‌ستیزی و رادمردی ستارخان را نمی‌توان به چنین خصوصیات نازلی تقلیل داد. او یک لوطی مردم‌‌گرا و مردم‌دار بود که روحیه‌ی ظلم‌ستیزیش اجازه‌ی تحمل ظلم را به او نمی‌داد. چنین روحیه‌ و مسلک لوطی‌گری او بود که در ماجرای قیام تبریز به زیباترین نحو خودنمایی کرد و باعث شد تا به صف مدافعان مشروطه بپیوندد. ستارخان پس از کشته شدن برادرش به همراه خانواده به تبریز مهاجرت کرد و در محله‌ی «امیرخیز» اقامت گزید. سوابق زندگانی ستار در دوران کودکی و نوجوانیش چندان بر ما معلوم نیست. فقط می‌دانیم این دوران را در تبریز گذراند و پس از چندی در زمره‌ی لوطیان شهر جای گرفت. لوطیان در عصر شاه طهماسب و پیش از آن همواره با ستم‌پیشگی حکومت و حکومتیان مخالفت می‌کردند. پس از بروز اختلاف میان متشرعان و شیخی‌ها، لوطیان نیز دو دسته شدند...[9] لوطی بودنش بعدها او را به انجمن ایالتی تبریز پیوند داد و به عضویت این انجمن درآمد. ستارخان مدتی در رکاب حاکم خراسان به گروه تفگنچیان سواره نظام او پیوست، سپس به عراق رفت و دو بار از اماکن مقدس زیارت کرد. در سامرا به دلیل بدرفتاری خدمه‌ی حرم با زوار ایرانی با آزاردهندگان و توهین‌کنندگان زائران برخورد کرد و دستگیر شد. سپس با شفاعت آیت‌الله سیدمحمد‌حسن حسینی‌شیرازی مشهور به میرزای شیرازی؛ صاحب فتوای تحریم تنباکو و از مراجع شیعیان عراق آزاد شد و به ایران بازگشت.[10] پس از بازگشت مدتی به مباشری در املاک پرداخت. مدتی نگذشت که به خدمت ژاندارمری درآمد و راه‌دار خوی و مرند شد. در همین زمان که به حفاظت از راه‌ها مشغول بود، به سبب جسارت، چابک‌سواری و مهارتش مورد توجه مظفرالدین میرزا (ولیعهد) قرار گرفت و با دریافت لقب «خان» از او،[11] در شمار تفنگچیان مخصوص ولیعهد درآمد. ستارخان که با سلوک لوطی‌گری پرورش یافته بود، نمی‌توانست در مقابل ظلم و زورگویی بی‌تفاوت بماند. یک روز، بنا بر مرامی که داشت در دفاع از حقوق اهالی قره‌داغ با مأموران ولیعهد درگیر شد و به زندان «نارین قلعه» اردبیل افتاد. اما با وساطت برخی علما از محبس رها شد. هر چند برخی گفته‌اند که خود از زندان گریخت و برخی منابع اصلاً ذکری از زندان رفتن او نکرده‌ و گفته‌اند: با تعقیب نیروهای ولیعهد، ناچار شد تبریز را ترک کند. ستارخان در مدتی که در تبریز نبود و شغلی نداشت، عیاری پیشه کرد؛ گروهی را به دور خود گردآورد و با شبیخون زدن به کاروان‌های دولتی و ثروتمندان اموال آنان را می‌گرفت و به مستمندان می‌داد.[12] مدتی به این احوال گذراند تا آن ‌که با وساطت بزرگان و معتمدان به شهر بازگشت و دلال اسب شد. او به درستی و امانتداری در تبریز شهره بود و به همین دلیل مالکان برای حفظ اموال خود از دستبرد سارقان، همواره اموال و دارایی خود را به او می‌سپردند. 

     ستارخان، فردی دیندار و معتقد به مذهب بود. هنگامی که تبریز به کانون اصلی مشروطه‌خواهی تبدیل شد، متأثر از فرمان علمای نجف با روحیه‌ی فرمانبرداری از علما برای مبارزه با دستگاه استبداد صغیر وارد میدان مبارزه شد و در این راه از جان خود مایه گذاشت. گفته‌ای از او در مورد رسالت مبارزه‌اش موجود است که بیان می‌دارد: «این بنده عاصی ستار، برای اجرای احکام شریعت غرای احمدی (ص) مطابق احکام صادره علمای اسلام از جان و مال و اولاد و هستی خود صرف‌نظر کرده تا دولت جابره تبدیل به دولت عادله و قوانین حضرت سیدالمرسلین رویه و مسلک اهل اسلام شود.» (ستارخان قراچه‌داغی).[13] مبارزات و مجاهدت‌های او و باقرخان از حمایت آشکار ثقه‌الاسلام میرزا علی تبریزی روحانی مجاهد تبریز برخوردار بود.[14]

     ستارخان، همچنین نماد همگرایی ملت ایران و همبستگی ملی است که مبارزات او در برهه‌های مختلف، هویت ایرانی و آزادی از قید استبداد و استعمار را نشانه گرفته بود. وقتی عین‌الدوله راه آذوقه بر مردم را بست و دولت روسیه به بهانه‌ی باز کردن راه آذوقه، خواهان گسیل قوای خود به خاک ایران شد، ستارخان به همراه چند تن از نمایندگان انجمن ایالتی تبریز در تلگرافی به محمدعلی‌شاه نوشت: «شاه به جای پدر و توده به جای فرزندان است. اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد، نباید همسایگان پا به میان بگذارند. ما هر چه می‌خواستیم، از آن درمی‌گذریم و شهر را به اعلیحضرت می‌سپاریم. هر رفتاری که با ما می‌خواهند بکنند. اعلیحضرت بی‌درنگ دستور دهند که راه خواربار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به ایران بازنماند.»[15] چنین تلگرافی روشن می‌کرد که مجاهدان راه آزادی خط‌مشی مشخصی در ارتباط با بیگانگان دارند و ستارخان که هدفش اعتلای موجودیت و استقلال ایران بود، به هیچ‌وجه نمی‌خواست بازیچه‌ی امیال دول خارجی شود. به بیانی می‌توان گفت: راهبرد ستارخان در مبارزه‌ با استبداد بر دو عنصر شریعت و ملیت بنا شد و تفکرات قومی و استعمار جایی در این راهبرد نداشت. بلکه گفتمانی ایرانشهری بر آن سایه انداخته بود.    

 

انجمن ایالتی تبریز و دو قهرمان مشروطه

     انجمن ایالتی تبریز، مجمعی متشکل از مشروطه‌خواهان تبریزی و مردم‌نهاد بود که در 5 مهر 1285ش برای نظارت بر روند انتخابات مجلس تشکیل شد و با گروه‌های سوسیال دموکرات قفقاز ارتباط داشت. در اثر این ارتباط انجمن به اهمیت و ضرورت تجهیز و آموزش نظامی مشروطه‌خواهان برای حفظ نظام سیاسی جدید واقف شده بود و هنگامی‌که درگیری‌های مشروطه شروع شد، آماده‌ی رویارویی بود چرا که از پیش تدارکات لازم برای مواجهه با مخالفان را دیده بود.[16] در آذر 1285ش، محمدعلی‌میرزا توسط مظفرالدین شاه بیمار از تبریز به تهران فراخوانده شد و انجمن از این فرصت برای ایجاد و آموزش گروهی مسلح استفاده کرد که بعداً به همان مجاهدان مشروطه معروف شدند.[17] این گروه در خلاء قدرت ناشی از تغییر حاکم آذربایجان -که منطقه را دچار ناامنی و مشکلات اقتصادی کرده بود- محتکرکنندگان را مجبور به فروش کالاها می‌کردند و بر روند فروش به منظور جلوگیری از از افزایش قیمت‌ها و تحمیل فشار بر اقشار کم‌ درآمد نظارت می‌کردند.[18] چنین فعالیتی با روحیه‌ی ستارخان که لوطی بود و عضویت در گروه مجاهدان تا حدی با ارزش‌های ذاتی لوطیان یعنی عدالت‌خواهی و حمایت از ستمدیدگان هم‌خوانی داشت، هماهنگ بود. لوطیان سری نترس داشتند و از درگیری اجتناب نمی‌کردند.[19] از این رو ستارخان ابتدا به عضویت «انجمن حقیقت»؛ یکی از مراکز مشروطه‌خواهان درآمد،[20] سپس به گروه مجاهدان انجمن پیوست و بعد برای خدمت به مشروطه اعلام آمادگی کرد. شمار گروه‌های مسلح تبریزی به انجمن ایالتی محدود نمی‌شد. مجاهدان قفقازی[21] و مرکز غیبی[22] دو گروه دیگر از مجاهدان تبریزی بودند که یکدیگر را قبول نداشتند و گروه محافظه‌کارتری هم به رهبری میرهاشم تبریزی تشکیل شده بود که چون مرکز غیبی و مجاهدان قفقازی را وابسته به بیگانه می‌دانست، هیچ کدام را قبول نداشت. باقرخان در این گروه جای داشت. اختلافات بین این گروه‌های مسلح روزبروز شدت ‌می‌یافت و حتی با یکدیگر درگیر می‌شدند.[23] بیشتر این درگیری‌ها از جانب شاه و مستبدین سازماندهی می‌شد. محمدعلی شاه که همواره مترصد ضربه زدن به مشروطه و برچیدن بساط آن بود، پیشتر کوشیده بود با ایجاد ناامنی، تحریک اختلافات عقیدتی و محله‌ای و تبلیغ بر ضد مشروطه‌خواهان آذربایجانی بین آنان درگیری و اختلاف ایجاد کند و در نتیجه‌ی یکی از این اقدام‌های او در 26 دی 1286ش درگیری شدیدی بین مجاهدان محله‌ی خیابان (که میرهاشم تبریزی و باقرخان آنان را رهبری می‌کردند) و تفنگچیان محله‌ی سُرخاب روی داد که دو هفته به درازا کشید و 20 کشته و زخمی برجای گذاشت. اگر چه انجمن ایالتی به این غائله خاتمه داد اما عاملی شد تا گروه‌های مختلف با شدت بیشتری به عضوگیری بپردازند و خود را برای نبردهای احتمالی در آینده آماده کنند.[24]

 

استبداد صغیر و رویش دو قهرمان ملی

     طی سال‌های 1286ش و 1287ش، هنگامی ‌که مشروطه‌خواهان قصد داشتند طعم شیرین پیروزی انقلاب را بچشند، محمدعلی شاه موانع بسیاری پیش پای آزادی‌خواهان گذاشت. مخالفت‌ورزی او با قانون اساسی و ایجاد ناامنی برای طرفداران مشروطه، نابسامانی و دگرگونی فاجعه‌باری بر وضعیت کشور حادث کرده بود. او همواره مترصد توطئه علیه مجلس و برانداختن نظام مشروطه بود و افرادی را برای ترور رهبران انقلاب استخدام کرده بود که با دستگیری آنان توسط مشروطه‌خواهان، بر شدت کشمکش بین مشروطه‌خواهان و مستبدین بیش از پیش افزود. از خرداد 1287ش اقدامات ضد مشروطه‌ی محمدعلی شاه شدت گرفت. با رسیدن خبر وقایع ناگوار تهران به تبریز به ویژه خبر عزیمت محمدعلی‌شاه به باغ شاه و انعکاس خبر اعلامیه‌ی ضد مشروطه‌ی او -که مشروطه‌خواهان را عامل تزلزل ملت و حکومت معرفی کرده بود- انجمن ایالتی تبریز طرحی برای برکناری محمدعلی شاه از سلطنت تصویب کرد که همه‌ی مشروطه‌خواهان تبریز با آن موافقت کردند و برخی مجاهدان از انجمن خواستند تا آنان را برای کمک به آزادی‌خواهان تهران اعزام کند. در 27 خرداد 1287ش، ستارخان و باقرخان هر کدام با فرماندهی 50 سوار به همراه گروهی دیگر از مجاهدان عازم پایتخت شدند و در روستای باسمنج در نزدیکی تبریز اردو زدند.[25] اما وقتی محمدعلی شاه در 2 تیر 1287ش، مجلس شورای ملی را به توپ بست، رشته کارهای انجمن از هم گسیخت. برخی اعضای آن مخفی شدند. برخی به کنسولگری‌های روسیه و فرانسه پناه بردند و عده‌ای هم به طرفداران محمدعلی شاه پیوستند. لوتیان دوچی، انجمن را تاراج کردند و بیرقش را پایین آوردند. شکاف بین مشروطه‌خواهان و طرفداران محمدعلی شاه تشدید و وجود نیروی مسلح در تبریز ضروری دانسته شد. انجمن مجاهدان را به شهر فراخواند و ستارخان و باقرخان همراه مجاهدان به شهر بازگشتند. ستارخان برای انجمن بیرق دیگری تهیه کرد و آن را با نمایشی شکوهمند در انظار عموم به انجمن فرستاد تا بر سردر انجمن برافرازند. سپس چند تن از مجاهدان را مأمور نگهداری پرچم کرد.[26] محمدعلی شاه در 2 تیر 1287ش، پس از آن که مجلس  را به توپ بست، عین‌الدوله (صدراعظم پیشین) را به سمت فرمانفرمای کل آذربایجان منصوب کرد و رحیم چلبیانلو؛ رئیس طایفه‌ی چلبیانلو را مأمور حمله به تبریز کرد.[27] رحیم‌خان ابتدا پسرش بیوک‌خان را روانه کرد اما او از باقرخان و مجاهدانش شکست خورد و ناچار رحیم‌خان در 1 مرداد 1287ش، با سوارانش عازم تبریز شد. ستارخان با دلاوری تمام مقابل او و سپاهیانش ایستادگی کرد. در میانه‌ی مقاومت شجاعانه ستارخان، پاخیتانوف؛ سرکنسول روسیه مردم را به دست‌کشیدن از مقاومت و ادامه ندادن مبارزه تحریک کرد و بیرق‌های سفید به نشانه‌ی صلح از بام خانه‌ها برافراشته شد. پاخیتانوف به امیرخیز رفت و در گفتگویی با ستارخان به او گفت: آمده‌ام پیمان بگیرم که به جنگ پیشدستی نکنید تا واقعه با گفتگو پایان پذیرد. ستارخان به او پاسخ داد: ما هیچ‌گاه به جنگ پیشدستی نمی‌کنیم و همواره از آن سوی به ما می‌تازند و ما جلویشان را می‌گیریم. سپس سرکنسول از او خواست با نصب پرچم روسیه بر سر در خانه‌اش در حمایت دولت روس قرار بگیرد، اما ستارخان پاسخ داد: «جناب کنسول! من می‌خواهم هفت دولت زیر سایه بیرق ایران باشد. شما می‌خواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد».[28] اواخر تیر 1287ش، ستارخان به همراه چند نفر مجاهد پرچم‌ها را از بام خانه‌ها پایین کشید و باقرخان را هم به ادامه‌ی مبارزه فراخواند. این امر مایه‌ی قوت مردم و نیروهای مجاهد شد و در آنان چنان شور و هیجانی ایجاد کرد که با فریادهای زنده باد ستارخان و نابود باد دشمنان مشروطه در پایین کشیدن پرچم‌ها بر یکدیگر پیشی ‌گرفتند و به ایستادگی خود در مقابل قوای دولتی و مستبدین ادامه دادند. باقرخان وقتی دید ستارخان با 17 سوار مردم را به مبارزه و قیام فرامی‌خواند، دوباره اسلحه به دست گرفت و به ستارخان پیوست. علامه قزوینی در مورد اهمیت این اقدام ستارخان گفته است: «اگر روز 17 جمادی‌الاخر ستارخان بیرق‌های سفید را پایین نمی‌آورد، مشروطه تا مدت نامعلوم رخت از ایران بیرون می‌برد؛ زیرا آن روز در تمام نقاط ایران به جز از تبریز استبداد حکمروا بود.»[29] بدین ترتیب، قیام آزادی‌خواهان در تبریز جان تازه‌ای گرفت. خیزهای ستارخان و باقرخان برای اعاده‌ی مشروطیت چنان قوت گرفت که کانون جنبش و مبارزه از پایتخت به تبریز انتقال یافت و تحت رهبری دو تن سردار و سالار ملی قرار گرفت. پس از پیوستن باقرخان به ستارخان، مجاهدان محله‌ی خیابان و چند محله‌ی دیگر گرد او آمدند و با حمله به باغ شمال؛ محل اقامت رحیم چلبیانلو او و دسته‌اش را از شهر فراری دادند.[30] رحیم‌خان به باغ صاحبدیوان[31] گریخت و ستارخان که می‌دانست رحیم‌خان این شکست را تلافی خواهد کرد، به شمار سنگرهای مجاهدان افزود. محله‌های متوسط‌نشین مانند شیخی و امیرخیز در تصرف مشروطه‌خواهان بود و طرفداران محمدعلی شاه به رهبری حاجی میرزا کریم (امام جمعه تبریز) با حمایت قبایل شاهسون در محلات فقیرنشین متشرعه‌ی سُرخاب و دَوَچی سنگر گرفتند. بدین ترتیب، محلات طبقه متوسط‌نشین شهر به سنگر مشروطه‌خواهان و محلات پرجمعیت فقیرنشین به سنگر مخالفان مشروطه تبدیل شد.[32] از روز 29 تیر 1287ش، قوای دولتی تمام تلاش خود را برای برانداختن ستارخان بکار بست.[33] 30 تیر، رحیم‌خان خود را از باغ صاحب دیوان به دوچی رساند و از روزهای اول مرداد به بعد، بیشترین درگیری‌ها و نبردها در محله‌های امیرخیز و خیابان که -مقر فرماندهی ستارخان و باقرخان بود- روی داد. در دوم مرداد دولتیان برای ساقط کردن باقرخان و ستارخان تلاش کردند راه میان دو محله را ببندند که با مقاومت سرسختانه مجاهدان تلاششان به جایی نرسید. روز بعد در سوم مرداد، قوای دولتی برای ستارخان نقشه کشیدند و سنگرهای او در امیرخیز همچنین انجمن حقیقت که مقر ستارخان بود- را زیر باران گلوله و توپ گرفتند. به رغم این نبرد نابرابر 78 تن از دولتیان و 4 نفر از مجاهدان کشته شدند.[34] روزها یکی پس از دیگری به جنگ‌افروزی دولتیان و مقاومت شجاعانه مجاهدان سپری شد تا با رسیدن خبر اعزام سپاه اقبال‌السلطنه ماکویی به تبریز، انجمن ایالتی که در ابتدای درگیری رشته کارهایش از هم  گسیخته بود، با کوشش‌های ستارخان به ساماندهی امور شهر پرداخت. در روز 17 مرداد، قوای دولتی به سرکردگی رحیم‌خان، شجاع‌نظام مرندی، نصرالله یورتچی (که با چند صد سوار جنگ‌آزموده شاهسونی به اردوی دولتی پیوسته بود) و دیگر قوای دولتی به قصد از میان برداشتن ستارخان، یک دسته قوای خود را برای رویارویی با باقرخان در محله‌ی خیابان مستقر کردند تا مانع از کمک‌رسانی باقرخان به ستارخان شوند و بقیه نیروهای خود را روانه‌ی امیرخیز کردند. دسته‌ای سوار در جلو، دسته‌ای دیگر در سمت چپ و یک دسته در سمت راست انجمن حقیقت (جایگاه ستارخان) مستقر شدند و به این ترتیب، ستارخان در محاصره‌ی قوای دولتی قرار گرفت. جنگ سختی درگرفت و ستارخان با 12 تن از یاران خود چنان دلاورانه ایستادگی کرد که سرانجام سایر نیروهای مجاهد به او ملحق شده، توانست دولتیان را به عقب رانده، آن‌ها را شکست دهد.[35]

     در این روزها که عین‌الدوله در مقام فرمانفرمای کل آذربایجان در راه تبریز بود، محمدعلی شاه می‌پنداشت شجاع‌نظام و رحیم‌خان و دیگر سرکردگان، آزادی‌خواهان تبریز را سرکوب خواهند کرد و به ماجرای تبریز خاتمه خواهند داد ولی وقتی ناتوانیشان را در سرکوب دید، سپهدار تنکابنی؛ دشمن به نام مشروطه را با سمت رییس کل نظام آذربایجان همراه عین‌الدوله به تبریز فرستاد.[36] سرکردگان نیز بر آن بودند تا پیش از رسیدن عین‌الدوله و سپهدار کار تبریزیان را تمام کنند تا مبادا بدنامی برای اینان (سرکردگان) و سرافرازی برای آنان (عین‌الدوله و سپهدار) بماند. و چون ستارخان را عامل و نیروی اصلی جبهه مشروطه‌خواهان می‌دانستند، روز بعد حملات شدیدتری را متوجه سنگرهای ستارخان در امیرخیز و انجمن حقیقت کردند و رحیم‌خان هم با دسته سواران خود به خیابان رفت. در پایان نبرد این روز، از قوای دولتی 42 تن کشته و از مجاهدان 6 تن کشته برجای ماند. ایستادگی مجاهدان شمار بیشتری از مردمان را واداشت تا تفنگ برداشته به صف مجاهدان بپیوندند.[37]

     عین‌الدوله که مردی سرسخت و مستبد از خاندان سلطنت و مخالف اعطای آزادی به ملت بود و در خراسان به سر می‌برد، هنگام عزیمت چندین بار نمایندگانی به قصد مذاکره با ستارخان و باقرخان روانه‌ی شهر کرد. هدف او این بود که ابتدا بتواند با گفتگو و دادن وعده، تسلیحات مجاهدان را ستانده، با آمرزش‌خواهی از شاه ، آنان را مورد رأفت و بخشش ملوکانه قرار داده، آن‌گاه از شاه برایشان مشروطه بگیرد و بدین ترتیب، بدون جنگ تبریز را فتح کرده، ماجرا را خاتمه دهد و اگر نتوانست به این مقصود نائل شود، گفتگو را چنان به درازا بکشاند تا بقیه‌ی نیروهای کمکی (از جمله خوانین و سپاه ماکو) از تهران برسند. ستارخان و باقرخان در جمع آزادی‌خواهان از پذیرش عین‌الدوله به عنوان والی قانونی تبریز سر باز زدند و پاسخشان این بود که عین‌الدوله به عنوان والی ابتدا باید رحیم‌خان، شجاع‌نظام و دیگر سرکردگان ضد مشروطه را دستگیر و به مجازات برساند و مشروطه‌ هم چون دو سال پیش گرفته شده، محمد‌علی‌میرزا از قانون اساسی نافرمانی کرده، مجلس را برهم زده و مجاهدان می‌خواهند که مجلس دوباره باز شده، قانون اساسی اجرا گردد.[38] ستارخان و باقرخان که مقصود عین‌الدوله از به درازا کشاندن گفتگو را می‌دانستند، خود نیز مایل نبودند گفتگوها قطع شود. چرا که از دشمنی ناپیدای عین‌الدوله با محمدعلی شاه آگاه بودند و امید داشتند در کشاکش گفتگوها بتوانند او را مشروطه‌طلب کرده، به سمت خود بکشانند.[39] در این هنگام که بر شمار سپاهیان ضد مشروطه در اردوی عین‌الدوله افزوده می‌شد، با ورود مجاهدان قفقازی و گرجی و ارمنی به خاک ایران جبهه‌ی مجاهدان تقویت شد. علمای نجف به پشتیبانی از مشروطه و مجاهدان فتوا صادر می‌کردند و ستارخان پیاپی تأکید می‌کرد که «من حکم علمای نجف را اجرا می‌کنم.»[40] حمایت‌ها و پشتیبانی‌هایی که از اکناف ایران به مجاهدان می‌شد، رابطه‌ی برادرانه‌ای که ستارخان و باقرخان با یکدیگر داشتند و همبستگی مجاهدان و دلبستگیشان به مشروطه، باعث ‌شد که آنان بتوانند در برابر عین‌الدوله و مستبدین ایستادگی کرده از پا ننشینند. در این زمان، انجمن ایالتی در نبود مجلس شورا خود را جانشین مجلس معرفی کرد و از داخل و خارج کشور آن را به رسمیت شناختند. این مسأله‌ای بود که مجاهدان سعی داشتند قدرت خود را در برابر عین‌الدوله و سایر قوای دولتی به نمایش بگذارند. در موقعیتی که سپاه ماکو در راه بود و قوای کمکی هم به زودی از تهران به تبریز می‌رسید، ستارخان و باقرخان تصمیم گرفتند تا دوچی را (که محل اردوی سپاه رحیم‌خان، شجاع‌نظام و باقی قوا) بود از نیروهای دولتی تخلیه کرده، اداره‌ی کامل شهر را به دست بگیرند. نبرد دو طرف شب‌ها و روزها شدیدتر و سنگین‌تر از پیش، پیاپی ادامه یافت. عین‌الدوله به همراه  سپهدار تنکابنی به تبریز رسید. راه‌های ورود آذوقه به شهر از جمله مرند و جلفا را بست و در 30 شهریور 1287ش به مجاهدان اولتیماتوم داد. با خالی شدن انبارهای شهر از آذوقه، ستارخان و باقرخان در روزهای 18 و 19 مهر 1287 طی یک سلسله عملیات بی‌وقفه تمام شهر را به تصرف درآورند. عین‌الدوله به باسمنج عقب‌نشینی کرد. سپهدار تنکابنی به تنکابن رفت و سایر قوای دولتی پراکنده شدند.[41] انجمن ایالتی، کمیته‌ای سه نفره مرکب از اجلال‌الملک (رئیس وقت نظمیه شهربانی که در عمل قدرتی نداشت)، ستارخان و باقرخان را مأمور اداره شهر کرد و با سامان دادن به اوضاع، تلاش کرد آرامش را به شهر بازگرداند.[42] در این مأموریت، راه تأمین آذوقه و مهمات، همچنین راه‌های ارتباطی مشروطه‌خواهان قفقاز هموار شد. اما این آرامش گذرا بود و در 15 بهمن 1287ش عین‌الدوله با رسیدن قوای تازه نفس همچنین مهمات و تجهیزات، تبریز را به طور کامل به محاصره درآورد و تمام راه‌های ورود و خروج شهر به کنترل کامل نیروهای دولتی درآمد. عین‌الدوله راه تبریز به جلفا –تنها راهی که باز مانده بود- را هم بست و قحطی تبریز را فراگرفت. دکان‌ها یکی پس از دیگری بسته شدند. مردم از علف، یونجه و کاه ارتزاق می‌کردند و از فرط گرسنگی در انظار عمومی جان می‌دادند. ستارخان یک‌بار برای گشودن مسیر جلفا اقدام کرد اما موفقیتی حاصل نکرد. در این مقطع، دولتین روس و انگلیس به بهانه‌ی حفظ جان اتباع خود دست به کار شدند تا برای باز شدن راه آذوقه اقدامی بکنند. اواسط فروردین 1288ش دو دولت متجاوز که به موجب قرارداد 1907م هر کدام بخشی از قلمرو ایران را در اختیار داشتند، توافق کردند که قوای نظامی روسیه وارد ایران شده، راه رسیدن آذوقه به تبریز را باز کند. دولت‌های روس و انگلیس از طریق کنسولگری‌های خود به انجمن ایالتی –که در نبود مجلس شورای ملی قائم مقام مجلس شده بود- نامه نوشتند و موضوع ورود قوای روس به ایران را اطلاع دادند.[43] انجمن در ابتدا با ورود نیروهای روس به کشور مخالفت کرد اما در نهایت موافقتش جلب شد. باقرخان به اتفاق ستارخان با زنارسکی؛ فرمانده قوای روس ملاقات کرد، سپس روس‌ها وارد کشور شدند.[44] با ورود روس‌ها به تبریز ستارخان و باقرخان به مجاهدان دستور دادند به ‌منظور بهانه ندادن به دست روس‌ها از هر گونه برخورد با سربازان روسی بپرهیزند. اما روس‌ها در طول مدت حضورشان، رفتاری جز آن ‌که برای ایرانیان زیانبار باشد، نداشتند.[45] و حتی در یک اقدام تهدید کردند که اگر مجاهدان قفقازی -که از نظر دولت روس یاغی قلمداد  می‌شدند- مسترد نشوند، ستارخان و باقرخان را دستگیر خواهند کرد. آن‌ها حتی مدعی شدند به کمپانی راه شوسه تبریز – جلفا خسارت وارد شده و تصمیم گرفتند اموال ستارخان و باقرخان را مصادره کنند. ستارخان و باقرخان نیز در 8 خرداد 1288ش به کنسولگری عثمانی رفتند و از فتح تهران بازماندند.[46]

     در این زمان که تبریزیان بیدادگری‌های روس‌ها را تحمل می‌کردند، آزادی‌خواهان سایر شهرها که مقاومت ستارخان و باقرخان و مردم تبریز را در مقابل مستبدین دیده بودند، از ایستادگی آنان که توانسته بودند پس از 11 ماه مبارزه (از 2 تیر 1287ش تا 9 اردیبهشت 1288ش) نیروهای سلطنتی را به عقب برانند، انگیزه و امید گرفته به تکاپو افتادند تا خود را برای فتح تهران و بازگشایی مجلس آماده کنند. ایل بختیاری به رهبری ضرغام‌السلطنه بر اصفهان چیره شد. در گیلان، محمد ولی خان تنکابنی با تغییر موضع، به مشروطه خواهان پیوست. نیروهای مشروطه تحت فرماندهی این دو برای احیای نظام مشروطه به سمت تهران حرکت کردند و در قریه‌ی «بادامک» به هم پیوستند. در 21 تیر 1288/ 23 جمادی‌الاخر 1327ق وارد تهران شدند و پس از چند روز جنگ خیابانی، کنترل پایتخت را به دست گرفتند. مراکز دولتی را تصرف کردند و سرانجام، در 25 تیر 1288ش، تهران به دست مجاهدان فتح شد. محمدعلی‌شاه شکست را پذیرفت و با صدور فرمانی، اعطای مشروطیت، اعلان انتخابات و افتتاح مجلس شورای ملی را به تمام ایالات و ولایات ابلاغ کرد. ستارخان نیز با ارسال تلگرافی به شاه از او به دلیل اعطای  مشروطیت و موافقت با مقاصد ملی تشکر کرد و متذکر شد: مجاهدت فقط راجع به آزادی ملت بود. اکنون که اعلیحضرت همایونی انجام مقاصد ملیه را مورد توجه شاهانه قرار داده‌اند، جان‌نثارت دست از هر گونه مجاهدت برداشته از پی کار خود خواهم رفت.[47] به این ترتیب،  فاتحان به حکومت 13 ماهه استبداد صغیر و سلطنت خودکامه محمدعلی شاه پایان دادند و حکومت موقت برقرار کردند. با پیروزی مشروطه، انجمن ایالتی آذربایجان به باقرخان لقب «سالار ملی» و به ستارخان لقب «سردار ملی» داد.

     پس از فتح تهران، دومین دور مجلس شورای ملی در 24 آبان 1288ش برگزار و از مجاهدان راه آزادی از جمله ستارخان و باقرخان تقدیر شد. وثوق‌الدوله طرحی برای سپاسگزاری از مجاهدان آذربایجان از تصویب مجلس گذراند و در تقدیرنامه، مبارزات دو سردار و سالار ملی را نخستین علت آزادی ملت از قید اسارت عنوان کرد: «مجلس شورای ملی جانبازی‌ها و فداکاری‌های جنابان ستارخان؛ سردار ملی و باقرخان؛ سالار ملی و سایر غیرتمندان تبریز را نخستین علت آزادی و خلاصی ملت ایران از قید اسارت و رقیّت ارباب ظلم و عدوان می‌داند و از مصائب و شدایدی که آن فرزندان غیور وطن و سایر اهالی غیرتمند آذربایجان برای سعادت ابدی و نیکنامی ایران تحمل کرده‌اند، تشکرات صمیمی عموم ملت ایران را تقدیم می‌نماید.»[48] نکته‌ی قابل توجه در این تقدیرها این بود که هیچ تبعیضی بین مبارزان و کوشندگان راه مشروطه روا داشته نشده بود. ستارخان و باقرخان از طبقه فرودست جامعه همسنگ و همطراز با مجاهدانی از قبیل سردار اسعد بختیاری و سپهدار تنکابنی قرار گرفتند که از طبقات بالا و از ملاکان به شمار می‌آمدند. نگاه طبقاتی در این تقدیرها وجود نداشت. ستارخان و باقرخان در یک کفه‌ی ترازو و دو تن ملاک در کفه‌ی دیگر قرار گرفتند. اما این اتفاقی بود که فقط در این دور از مجلس شورای ملی روی داد و تحولات بعدی این همبستگی و همطرازی را از بین برد.[49]

 

سردار و سالار ملی در راه تهران

     پس از برقراری حکومت موقت، ستارخان و باقرخان که ادامه‌ی حضور قوای نظامی روسیه در تبریز را برنمی‌تافتند، به افراد مسلح خود پیوستند و حکومت موقت، در یکی از نخستین اقدام‌های خود، مخبرالسلطنه هدایت را دوباره به والی‌گری آذربایجان برگماشت. مخبرالسلطنه در 28 مرداد 1288ش، از برلین وارد تهران شد و در اولین اقدام از روس‌ها خواست تا شهر را از قوای خود تخلیه کنند. اما روس‌ها -که در حقیقت در پی براندازی نظام مشروطه و تجزیه‌ی سرزمین‌های شمالی از مام میهن بودند- همان بهانه‌ی همیشگی حفاظت از اتباع و برقراری امنیت مؤسسات تجاری خود را مطرح کرده، به درخواست والی ترتیب اثر ندادند. آنان از حضور ستارخان و باقرخان در تبریز ناراضی بودند و حضور افراد مسلح غیر دولتی ستارخان و باقرخان در شهر را بهانه‌ی به وجودآمدن بی‌نظمی و اغتشاش در تبریز قلمداد کرده، خروجشان را می‌خواستند. روس‌ها می‌گفتند: سردار و سالار ملی در آذربایجان حکومتی جداگانه تشکیل داده و فداییانشان در شهر به نام روس‌ها از مردم پول می‌گیرند و جماعتی را بر ضد حضور قوای روسیه در تبریز تحریک می‌کنند.[50] مخبرالسلطنه هم که در این ماجرا با روس‌ها همصدا شده بود، در خاطراتش می‌گوید: «ستارخان و باقرخان در زد و خورد با قوای دولت، یکی به عنوان کدخدای محله‌ی امیرخیز و دیگری به عنوان کدخدای محله‌ی خیابان، نام و شهرتی برای خود تحصیل کرده و هر کدام دارای اصحاب و پیروانی شده‌اند که اکنون همان پیروان به جان مردم افتاده‌اند. به حواله‌ی شخصی مالیات وصول می‌کنند و اتباع خود را به خانه‌های متمولین می‌فرستند و از آن‌ها به زور پول می‌گیرند و اسباب زحمت می‌شوند. عده‌ی کثیری از اهالی شهر برای این که از مزاحمت مأموران این دو نفر در امان باشند، در اطراف قنسولگری روسیه خانه اجاره کرده‌اند و متحصن‌اند. نخستین وظیفه‌ی من (به عنوان والی)استقرار امنیت در شهر است.»[51]

     تشدید فشار سیاسی روس‌ها از یک طرف[52] و تمایل مخبرالسلطنه به رفتن سردار و سالار ملی از تبریز و حتی کشیده شدن پای این ماجرا به روزنامه‌های شمس استانبول و حبل‌المتین کلکته که به انتقاد از ستارخان و باقرخان پرداخته بودند،[53] باعث شده بود که ماندن در تبریز برای رهبران برجسته‌ی مشروطه‌ای –که سر فرمانبرداری از اوامر دولت را نداشتند- دیگر جایز نباشد. آن‌طور که در منابع آمده، به درخواست دولت تزاری روس و تلقین مخبرالسطنه، دولت مرکزی از ستارخان و باقرخان دعوت کرد تا به تهران بروند، اما رهبران این دعوت را نپذیرفتند. بار اولی که مخبرالسلطنه در آذربایجان مأموریت داشت، ستارخان و باقرخان را به عنوان کدخدایان محلات امیرخیز و خیابان می‌شناخت ولی این بار و در مأموریت دومش با این که نمی‌خواست آن دو را بیش از همان کدخدایان محلات ببیند، اما پس از پشت سر گذاشتن تحولات مشروطه گویا برایش متفاوت از گذشته به نظر می‌رسیدند: «در این مأموریت دوم که آن‌ها را ملاقات کردم هر کدام برای خود شخصیتی شده بودند... باقرخان به علت وسعت محله‌ی خیابان اهمیت و اعتباری کسب کرده بود. اما هر دوی آن‌ها در نظرم شأن و اعتبار کدخدایی داشتند. ستارخان طبعاً مرد شریفی است و باقرخان هم زحمت زیاد نمی‌دهد... یک‌بار با سردار بهادر (فرزند ارشد سردار اسعد) درباره‌ی گرفتاری‌های خودم صحبت می‌کردم. از او پرسیدم: شطرنج بلدی؟ گفت: کمی بلدم. گفتم: در شطرنج مهره‌های مختلف هست (اسب، فیل، پیاده و غیره) و بازی هر کدام از آن‌ها معلوم. اما در این صفحه‌ی شطرنج آذربایجان که من مأمور تنظیم کارهایش شده‌ام خرمهره هم هست. بازی اسب و فیل را می‌دانم ولی بازی خرمهره را نمی‌دانم. باقرخان حضور داشت و برخاست و رفت. هرگز تصور نمی‌کردم این اندازه سرعت انتقال و استعداد فهم کنایه را داشته باشد.»[54] 

     حضور رهبران مشروطه در تبریز همچنان مایه‌ی ناخرسندی دولت تزاری روس و مخبرالسلطنه بود. آزادی‌خواهان آذربایجان و تهران هم نگران عاقبت حضور ستارخان وباقرخان در تبریز بودند. از این‌رو از آیت‌الله محمدکاظم آخوند خراسانی؛ مرجع تقلید شیعیان خواستند آن دو را برای رفتن به تهران ترغیب کند. سرانجام ستارخان و باقرخان با اطاعت از رأی آیت‌الله خراسانی در رأس فداییان مسلح خود عزم تهران کردند و در تمام طول راه با استقبال پرشور مردم مواجه شدند. در فرودین 1289ش/ ربیع‌الاول 1328ق با چنان استقبالی از جانب مردم وارد تهران شدند که ملک‌زاده می‌نویسد: «استقبالی که مردم تهران از این دو قهرمان مدافع تبریز کردند تا این زمان از هیچ پادشاهی به عمل نیامده بود.»[55] «از میدان توپخانه و خیابان لاله‌زار تا باغشاه تمام پشت‌بام‌ها و خیابان‌ها و دکان‌ها، زن و مرد ایستاده بودند.»[56] به گفته‌ی برخی نویسندگان چنین استقبالی باعث شد تا روس و انگلیس و حتی برخی سران مشروطه مانند سردار اسعد و ملّاکینی مانند فرمانفرما توقف آن دو را در تهران هم جایز ندانسته، در پی خروجشان از ایران از طریق علمای نجف برآیند.[57]  با ورود قهرمانان به تهران، هیئت دولت از آنان در باغ شاه پذیرایی کرد. سپس به کاخ گلستان رفتند و با احمدشاه خردسال و عضدالملک نائب‌السلطنه هم دیدار کردند. ستارخان و باقرخان به همراه مجاهدانشان یک ماه مهمان دولت بودند، ولی به سبب تعداد پرشمارشان، ستارخان در باغ اتابک (مقر کنونی سفارت شوروی در تهران) -که به عنوان اقامتگاه رسمی او و یارانش از جانب دولت تعیین شده بود- اقامت گزید و عشرت آباد به باقرخان و یارانش اختصاص یافت. هیئت مدیره انقلاب و دولت تازه‌کار نیز هیچ سمتی به آنان واگذار نکرد.

 

خلع سلاح مجاهدان

     پس از فتح تهران، آغاز کار مجلس شورای ملی با کشمکش و اختلافات شدید بین دو حزب دموکرات (انقلابی) و اعتدالیون (محافظه‌کار) شروع شد. این دو حزب به لحاظ مرام سیاسی کاملاً با یکدیگر اختلاف داشتند. درگیرهای این دو حزب به بیرون از مجلس هم کشیده شد و دسته‌بندی‌ها و دسیسه‌کاری‌ها را رونق داد. یکدلی و اتحاد فاتحان خیلی زود رنگ باخت و سران مجاهد هر کدام گروه و دسته‌ی خود را ایجاد کردند. چنین گروه‌بندی‌هایی زمینه را برای تشتت افکار و انحراف ملیون و آزادی‌خواهان از هدف مشترکی که برای رسیدن به آن جان‌فشانی کرده بودند، آماده کرد و آتش نفاق با کشاکش‌های حزبی و مرامی سرکش‌تر شد. در میانه‌ی این اختلافات و ستیزهای رقبای امروز و هم‌رزمان دیروز، ستارخان و باقرخان وارد معرکه‌ی برخوردهای سیاسی اعتدالیون و دموکرات‌ها شدند. روحانیت، پایه‌ی اصلی حرکت مشروطه بود و دموکرات‌ها مایل به نفوذ گرایش‌های مذهبی در نهضت نبودند. همراهی ستارخان و باقرخان با علما و روحانیون و مخالفتشان با جریان‌های افراطی از همان ابتدا آنان را در مقابل دموکرات‌ها قرار داد و چنین تقابلی زمینه‌‌ی حذف آن دو از مدیریت نهضت را به وجود آورد. سیدحسن‌ تقی‌زاده یکی از چهره‌ها‌ی شاخص جریان تندروی دموکرات بود که به شدت درصدد حفظ مشروطه از جریانات مذهبی و مانع نفوذ تمایلات مذهبی به درون نهضت بود. باقرخان که حذف شرعیات و اسلام را از جریان مشروطه خلاف اهداف مجاهدت خود می‌دید، در فبال چنین تحرکاتی ساکت ننشست و در انجمن احرار -انجمنی که از اعتدالیون حمایت می‌کرد- مخالفت خود با رؤسای انقلابیون از جمله سردار اسعد –که بنا به  مصلحت سیاسی به دموکرات‌ها پیوسته بود- را علنی کرد و حتی به صراحت تأکید کرد که با ادامه‌ی روند، چند نفر از وکلای انقلابی را از مجلس بیرون می‌کند. (که تقی‌زاده یکی از آن‌ها بود) در مقابل، سردار اسعد به سالار ملی و اعتدالیون پیغام داد که در صورت این تعرض با قوای بختیاری خود از وکلا دفاع خواهد کرد.[58]

     با کشیده شدن دامنه‌ی اختلاف به قتل آیت‌الله سید عبدالله بهبهانی، ستارخان این ترور را محکوم کرد و خواستار دستگیری و مجازات قاتل یا قاتلان شد و متعاقباً اخطار کرد که در صورت دستگیر و مجازات نشدن مجرم یا مجرمان، خود به وظیفه‌اش در این زمینه عمل خواهد کرد.[59] آتش اختلاف و تشتت با انتقامی که اعتدالیون با کشتن دو تن از اعضای دموکرات از اینان گرفتند، بالا گرفت و بهانه به دست دولت‌های روس‌ و انگلیس داد تا دولت ایران را برای خلع سلاح مجاهدان تحت فشار قرار دهند.

     دولت ایران که خلع سلاح را بدون موافقت قبلی سران ملیون و مجاهدان به صلاح نمی‌دانست و امکان بروز جنگ و خونریزی داخلی را حتمی می‌دانست، با سران مجاهدین به گفتگو نشست و تمامی آنان را برای تصویب طرح خلع سلاح به جلسه‌ی مجلس شورای ملی دعوت کرد. در این جلسه که در 11 مرداد 1289/ 26 رجب 1328ق تشکیل شد و هفت ساعت به درازا کشید، قانونی وضع شد که طبق آن جز سپاهیان و پاسبانان کسی مجاز به حمل اسلحه نبود و مجاهدان می‌بایست اسلحه‌های خود را تا 48 ساعت پس از انتشار آگهی دولت به مأموران نظمیه یا لشکر تحویل می‌دادند.[60] در این هنگام مجاهدان دو دسته شده بودند؛ یک دسته آنان که در قتل آیت‌الله بهبهانی دست داشتند و دسته‌ی دیگر آنان که مجازات قاتلان را می‌خواستند. ستارخان و باقرخان نیز در شمار این گروه جای داشتند. سردار و سالار ملی طی مذاکراتی که در مجلس انجام شد، قانع شدند که اسلحه‌های خود و فداییانشان را به دولت تحویل دهند، بنابر این طرح مجلس و نظر مجلسیان را پذیرفتند و سوگند یاد کردند که در مقابل اوامر دولت نافرمانی نکنند.[61]  اما به گفته‌ی  محققان، «قانون منع حمل سلاح، چنان که انتظار می‌رفت قابل اجرا نبود زیرا از طرفی خود رییس دولت [مستوفی‌الممالک] و جمعی از وزیران عضو حزب دموکرات (حزب انقلابی) بودند و این حزب می‌خواست به هر قیمت که باشد اسلحه را در دست نگهدارد. سردار اسعد و میرزا عبدالحسین فرمانفرما نیز سخت از ستارخان آزرده خاطر بودند زیرا آن مرد دلیر و فداکار که نماینده‌ی واقعی اکثریت توده ایران بود با کمال صراحت و بی‌پروایی زبان به انتقاد از کردار و نیات فئودال‌هایی چون سردار اسعد و فرمانفرما و امثال آنان می‌گشود. یپرم‌خان -که علاوه بر ریاست نظمیه، فرماندهی سپاه را هم بر عهده داشت- عده‌ی زیادی از هواداران ارمنی و مسلمان خود را به لباس سربازی در آورده، در صف نیروی دولتی متشکل ساخته بود. دولت از یک طرف اسلحه اعضای حزب دموکرات انقلابی را گرفت و از طرف دیگر همان افراد را به خدمت نظام پذیرفت و به آنان اسلحه داد.»[62]

     ستارخان طبق قولی که در مجلس داده بود، به مجاهدان خود دستور داد اسلحه‌ها را جمع‌آوری و به دولت تحویل دهند. در حالی ‌که مجاهدان ستارخان و باقرخان بدین منظور در باغ اتابک جمع شده بودند، گروهی دیگر از آنان به سرکردگی معزالسلطان به پارک آمدند و از دولت برای تحویل اسلحه سه ماه و نیم مهلت خواستند و افزون بر آن بهای تفنگ‌ها و فشنگ‌هایی که می‌بایست تسلیم دولت می‌کردند، را هم طلب کردند. این مسأله غائله‌ای در پارک اتابک به پا کرد و سردار و سالار ملی تلاش کردند تا مجاهدان را آرام کنند اما سعیشان نتیجه نداد و مجاهدان به تبعیضی که دولت در اجرای قانون منع حمل اسلحه روا داشته و از گرفتن اسلحه‌های هواداران یپرم‌خان و سردار اسعد خودداری کرده بود، اعتراض کردند. ستارخان و باقرخان نیز از پیمان‌شکنی یاران دیروز خود که امروز به لباس رقیب درآمده بودند، ناخرسند بودند. سرانجام پارک به محاصره‌ی قوای دولتی درآمد. معزالسلطان از پارک گریخت و به سفارت عثمانی پناه برد. ضرغام‌السلطنه بختیاری؛ یکی دیگر از سران گروه مجاهد به شاه عبدالعظیم پناهنده شد. پس از گفتگوهای بسیار قرار شد، دولت نیمی از حقوق معوق مانده‌ی مجاهدان را بپردازد و ستارخان نیز ضمانت کرد وقتی مجاهدان اسلحه‌های خود را تسلیم دولت کردند، نیم دیگر حقوق پرداخت نشده را بپردازد. اسماعیل امیرخیزی از طرف سردار و سالار ملی مأمور مذاکره با هیئت دولت شد و توانست رضایت دولت را در این باره به دست آورد. اما درست هنگامی ‌که مجاهدان مشغول تحویل دادن اسلحه‌های خود به نماینده‌ی ستارخان بودند، دو تن اتباع عثمانی به نام‌های جمال بیگ و جمیل بیگ وارد باغ شدند و به نکوهش دولت پرداختند. اینان رفتار دولت را بیدادگری به مجاهدانی دانستند که عزیزان خود را در راه آزادی از دست داده بودند و تفنگ‌ها را هم از دست دشمن گرفته بودند. این گفته‌ها آتش جنگ را بین یاران و همقدمان دیروز برافروخت.[63] مجاهدان از دستور سران خود سرپیچی کردند و اسلحه‌های خود را تحویل ندادند. ستارخان با حالی منقلب به یکی از اتاق‌های باغ رفت تا استراحت کند. باقرخان نیز نتوانست کاری بکند. پس از پایان مهلت مقرر 48 ساعته، بختیاری‌های هوادار سردار اسعد و سربازان یپرم‌خان به باغ حمله کردند. شمار بسیاری کشته و جمع دیگری دستگیر شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت. اما در مسیر پله‌ها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد. جراحتش به اندازه‌ای بود که قادر به راه رفتن نبود. کمی بعد، قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صمصام‌السلطنه بردند. [64] باقرخان ماوقع را به سردار بهادر اطلاع داد و از او امان خواست. پس از فرونشستن غائله، دولت به موجب لایحه‌ای که به تصویب مجلس رسید، ماهی چهارصد تومان برای ستارخان و ماهی سیصد تومان برای باقرخان مقرری تعیین کرد که تا پایان عمر به آن دو پرداخت شود.

     ستارخان با زخمی که برداشت، چهار سال خانه‌نشین شد. گلوله هر دو استخوان ساق پای او را شکسته و زخمش عفونت کرده بود. دو بار تحت عمل جراحی قرار گرفت و نسبتاً بهبود یافت. با آن ‌که پایش کوتاه شده بود، می‌توانست با عصا راه برود. در مدت انزوا برای بیرون کردن روس‌ها از مملکت و رفع فجایعشان در آذربایجان با دولت مرکزی و حتی با عین‌الدوله به مکاتبه پرداخت و برای دفع آنان اعلام آمادگی کرد، اما پاسخی دریافت نکرد و به اهتمامش برای دفع نیروی بیگانه از کشور وقعی گذارده نشد. بدین ترتیب، نیرو و تجهیزات لازم را از قهرمان مشروطه دریغ کردند و از دولت مشروطه کنار گذاشتند. ستارخان، عاقبت بر اثر همان زخم گلوله‌ در 25 آبان 1293ش برابر با 28 ذی‌الحجه 1332ق در حالی ‌که 48 سال از عمرش را سپری کرده بود در تهران درگذشت. او را در باغ طوطی تهران در جوار حرم شاه عبدالعظیم(س) به خاک سپردند و خانواده‌اش تا این تاریخ موفق نشدند مزارش را به تبریز منتقل کنند.

     داستان چنین مرگی که برای قهرمان ملی مشروطه رقم خورد، قطیعت توطئه را قوت بخشید و آگاهان را متوجه این مسأله کرد که چنین سناریویی برای ستارخان و هم باقرخان نوشته شده بود تا فردای پس از مشروطه از حضور آن دو تهی گردد. محمدولی‌خان تنکابنی از فاتحین تهران بعدها در تلگرامی به آیت‌الله آخوند خراسانی از مرگ ستارخان به عنوان توطئه یاد کرد و نوشت: «بنابر ضرورت عاجله، سردار و سالار ملی به تهران احضار شدند. بعد از حرکت آن‌ها معلوم شد که در تهران اشخاصی مغرض معاند مصمم شده‌اند که آن دو وجود محترم را آلت اجرای مقاصد فاسده خود نموده، در تخریب خود آن‌ها و اختلافات مملکت نقش‌ها داشته‌اند....»[65]  

     باقرخان، در آغاز جنگ جهانی اول از طریق عراق قصد مهاجرت به عثمانی کرد ولی با شکست آلمان تصمیم گرفت همراه یارانش به ایران بازگردد. در راه بازگشت، در نزدیکی قصرشیرین در قلعه‌ی شیخ‌وهاب و محمدامین‌کرد طالبانی بیتوته کرد و منتظر ماند تا روس‌ها از ایران خارج شده، راه تهران به کرمانشاه باز شود. شب ‌هنگام در خواب همراه یارانش به دست محمدامین‌کرد طالبانی و هم‌دستانش -که طمع اموال و طلاهای باقرخان را داشت- کشته شد. پس از چندی طالبانی توسط انگلیسیان -که از سابقه‌ی شرارت‌های او آگاه بودند- دستگیر و محل دفن باقرخان مشخص شد. در سال 1354ش، مزار باقرخان به تبریز منتقل و با احترام در آرامگاه طوبائیه به خاک سپرده شد. بر مزارش بنایی شایسته ساخته شد و چندی بعد یکی از خیابان‌های تبریز سالار ملی نام گرفت.

 

پی‌نوشت‌ها:

[1] . یزدانی، سهراب؛ مجاهدان مشروطه، تهران: نشر نی، 1388، ص 72.

[2] . آبراهامیان، یرواند؛ ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل‌محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی، چاپ 22: 1377، ص 122.

[3] .  همان، ص 123.

[4] . همان.

[5] . شمیم، علی اصغر؛ ایران در دوره‌ی سلطنت قاجار، مؤسسه انتشارات مدبر، چاپ هفتم: 1375، ص 537.

[6] . آبراهامیان، همان‌جا.

[7] . قره‌داغ نام آذری منطقه‌ای در شمال استان آذربایجان شرقیست که امروزه به آن ارسباران می‌گویند.

[8] . ایمان پاک‌نهاد "ارث ستارخان برای من شهرت و افتخار است،" مصاحبه با سامی سردار ملی، نتیجه ستارخان، روزنامه سرمایه، یکشنبه 25 شهریور 1386، شماره 555.

[9] . مجتهدی، مهدی؛ رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، فروردین 1327، ص 86.

[10] . دایره‌المعارف انقلاب اسلامی، ج 2، انتشارات سوره مهر، 1389، ص 285.

[11] . مصاحبه با یکی از نوادگان ستارخان، خبرگزاری ایسنا، 14/5/1399، کد خبر: 99051410244.

[12] . همان‌جا.

[13] . "ستارخان، مبارزی که خاک خورد و خاک نداد"، نقل از مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی: https://psri.ir/?id=057j4ezl

[14] . حکیمی، محمود؛ تاریخ معاصر ایران در دوره قاجار، نشر نامک، 1388، ص 509.

[15] . کسروی، احمد؛ تاریخ مشروطه ایران، تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ یازدهم: دی 1354، ص 903.

[16] . یزدانی، همان، ص 48 – 50.

[17] . همان، ص 54 - 55

[18] . همان، ص 59.

[19] . همان، ص 58.

[20] . صفایی، ابراهیم؛ رهبران مشروطه، انتشارات جاویدان، چاپ دوم: 1362، ص 391.

[21] . گروهی از اهالی تبریز بودند که در باکو به فرقه اجتماعیون عامیون پیوسته بودند و به دلیل پوشیدن لباس جنگی قفقازی به مجاهدان قفقازی مشهور شده بودند.

[22] . محفل خصوصی حزب اجتماعیون عامیون که برای اداره‌ی حزب راه‌اندازی شد و با سوسیال دموکرات‌های باکو ارتباط داشت.

[23] . یزدانی، همان، ص 66.

[24] . همان، ص 69 – 70.

[25] . همان، ص 73.

[26] . کسروی، همان، ص 709.

[27] . ویجویه، محمدباقر؛ تاریخ انقلاب آذربایجان و بلوای تبریز، چاپ علی کاتبی، تهران: 1355ش، ص 22. برخی منابع تاریخ اعزام رحیم‌خان را 3 تیر اعلام کرده‌اند.

[28] . کسروی، همان، ص 694.

[29] . امیرخیزی، اسماعیل؛ قیام آذربایجان و ستارخان، تهران: مؤسسه انتشارات نگاه، چاپ اول: 1379، ص 122.

[30] . کسروی، همان، ص 696.

[31] . باغ معروف و بزرگ شاهان و رجال قاجار واقع در جنوب مهران رود که امروز به زندان تبدیل شده است.

[32] . آبراهامیان، همان، ص 124.

[33] . کسروی، همان، ص 697.

[34] . همان، ص 699.

[35] . همان، ص 709 – 715.

[36] . همان، ص 721.

[37] . همان، ص 716 – 718.

[38] . همان، ص 723.

[39] . همان، ص 748.

[40] . همان، ص 730.

[41] . یزدانی، همان، ص 109.

[42] . همان، ص 115.

[43] . شمیم، همان، ص 525.

[44]. کلارک، جیمز "مشروطه‌خواهان و قزاق‌ها: جنبش مشروطیت و مداخله‌ی روس‌ها در آذربایجان"، ترجمه‌ی مریم ربی، مجله تاریخ روابط خارجی، تابستان 1384، شماره 23.

[45] . شمیم، همان، ص 526.

[46] . یزدانی، همان، ص 152.

[47] . امیرخیزی، همان، ص 331 – 332.

[48] . شمیم، همان، ص 537.

[49] . همان‌.

[50] . بشیری، احمد؛ کتاب آبی، تهران، جلد سوم، ص 651.

[51] . هدایت، مهدیقلی‌خان؛ خاطرات و خطرات، تهران: کتابفروشی زوار، چاپ دوم: 1344ش، ص 191.

[52] . بشیری، همان، جلد 4، ص 816.

[53] . کسروی، همان، ص 109.

[54] . هدایت، همان، ص 260.

[55] . ملک‌زاده، همان، ج 6، ص 191.

[56] . شریف کاشانی، محمد مهدی؛ واقعات اتفاقیه در روزگار، به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، نشر تاریخ ایران، چاپ اول: 1362، ج 2، ص 507.

[57] . شمیم، همان، ص 539.

[58] . آجودانی، ماشاءالله، مشروطه‌ی ایرانی، تهران: نشر اختران، چاپ پنجم: آذر 1383، ص 111 – 112.

[59] . مؤسسه‌ مطالعات تاریخ معاصر ایران، مرکز اسناد، سند شماره 5123.

[60] . شمیم، همان، ص 541.

[61] . کسروی، همان، ص 134.

[62] . شمیم، همان‌جا.

[63] . همان، ص ص 541 – 542.

[64] . امیرخیزی،  اسماعیل؛ قیام آذربایجان و ستارخان، تهران: انتشارات آیدین، 1387، ص 556.

[65] . نجفی، موسی و فقیه حقانی، موسی؛ تاریخ تحولات سیاسی ایران، 1388، ص 297.





باقرخان



دسته مشهدی عبدالله مجاهد



ستارخان و باقرخان در جمع عده‌ای از علماء و مجاهدان



ستارخان



سنگر ستارخان



عکس یادگاری یاران ستارخان



قشون ستارخان


 
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.