شاهزاده شکارچی؛ زندگی سیاسی و اجتماعی عبدالرضا پهلوی
23 ارديبهشت 1403
چکیده
عبدالرضا پهلوی (۱۳۰۳ تهران؛ ۱۳۸۲ فلوریدا) پس از اشغال ایران توسط متفقین در شهریور ۱۳۲۰ و اقدام آنها در خلع و تبعید رضا شاه به خارج از کشور، پدرش را در این تبعید همراهی کرد. بعد از مرگ رضاشاه در آفریقای جنوبی (۱۳۲۳خ/ ۱۹۴۴م) عبدالرضا جهت ادامه تحصیل به آمریکا رفت. وی دو سال بعد به ایران بازگشت و مناصبی تشریفاتی به او سپرده شد. در ادوار مختلف حیات عبدالرضا، قدرتهای خارجی برای ترساندن محمدرضا و مطیع کردن وی، به تناوب موضوع ولایتعهدی یا جایگزینی عبدالرضا را شایع میکردند.
عبدالرضا به شکار علاقه داشت و در سفر به دیگر کشورها به ویژه قاره آفریقا به دنبال شکار گونههای کمیاب جانوری جهت تکمیل مجموعه حیات وحش خود در تهران بود. اینگونه رفتارهای او، اعتراض طرفداران محیط زیست و انتشار مقالاتی علیه دربار ایران را در مطبوعات خارجی به دنبال داشت. عبدالرضا به فعالیتهای اقتصادی هم مشغول بود و با تخریب منابع طبیعی و جنگلی و تصرف زمینهای مردم به زور اسلحه و با حمایت دربار در اقصی نقاط کشور به ویژه هزاران هکتار زمین مرغوب دشت ناز ساری و گرگان و دشت، صاحب دستگاه اشرافی شده بود. او در این اراضی به شکل مکانیزه کشاورزی میکرد و محصولات خود را به وزارت کشاورزی میفروخت. به دلیل وسعت زیاد زمینهای عبدالرضا، او را کشاورز شماره یک ایران میدانستند. همچنین او و همسرش سهامدار برخی از کارخانهها بودند؛ چنین درجهای از رفاه و برخورداری اقتصادی او را به تجمل و تشریفات در خاندان پهلوی شهره ساخته بود.
کلیدواژه: عبدالرضا، خاندان پهلوی، فساد، اشرافیت، شکار
مقدمه
رابطه عبدالرضا پهلوی[1] با محمدرضا شاه بر مبنای هراس بود و شاه در جوانی همواره از جانب وی احساس نگرانی میکرد. رفتار به نسبت مقبولتر عبدالرضا موجب تمایز او از دیگر برادرانش میشد و همین امر بر نگرانی شاه میافزود. اما پس از کودتای ۲۸ مرداد و تثبیت موقعیت محمدرضا با حمایت دولت امریکا، او دیگر نگران ایفای نقش برادرانش در مناصب جزیی و تشریفاتی یا مراسم مختلف و مجامع عمومی نمیشد.
باتوجه به مسئولیتهای اقتصادی و سیاسی عبدالرضا و روابط وی با افراد خارجی، ساواک هیچ گزارش مهم و حساسی در این باره ثبت نکرده است و صرفاً به بایگانی گزارشهای مالی و مکاتبات اداری بسنده کرده است. این بر خلاف روش معمول ساواک در مورد افراد خارج از خانواده پهلوی بود که گزارشهای متعدد و بررسیهای کارشناسی از موقعیت و روابط آنها تهیه میکرد. این درحالی است که باقر شریعت از دوستان نزدیک عبدالرضا که با ساواک در ارتباط بود و از منابع کددار آن سازمان به حساب میآمد، (مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۸۳: ۳۶) میتوانست گزارشهای موثقی ارائه دهد. اما عدم وجود گزارشهایی در مورد عبدالرضا بیانگر آن است که ساواک برنامهای برای مراقبت از عبدالرضا نداشته است.
عبدالرضا بیشتر مشغول مسائل شخصی خود مثل تجارت، مسافرت و شکار بود و بیشتر وقت وی به همین امور میگذشت. بیشتر مسئولیتهای دولتی که به وی داده میشد تشریفاتی و افتخاری بود؛ از اینرو وی نقشی در اداره کشور نداشت و به دلیل دوری از حواشی (برخلاف بعضی از خواهران و برادرانش مانند اشرف و علیرضا) کمتر مورد توجه رسانهها و افکار عمومی بود.
از تهران تا موریس
عبدالرضا پهلوی اولین فرزند رضاخان و عصمتالملوک دولتشاهی در سال ۱۳۰۳ در تهران به دنیا آمد.[2] رضاخان در سال ۱۳۰۲، همسرش عصمتالملوک را در ساختمانی سکنی داد که قبلاً برای پسرش محمدرضا تدارک دیده بود؛ عبدالرضا در این خانه به دنیا آمد. (میرزاصالح، ۱۳۷۲: ۴۷)
عبدالرضا دوران ابتدایی را در دبستان نظام تهران گذراند، (شاهید، ۱۳۳۲: ۴۸۴) سپس در سال ۱۳۱۳ به مدرسه لُهروزه در سوئیس[3] رفت که مدتی پیش از او محمدرضا در آنجا مشغول به تحصیل شده بود. او دو سال در این مدرسه درس خواند (فردوست، ۱۳۷۴: ۱/۴۵) و در این دوران از طریق نامه با خانوادهاش در ارتباط بود و بعضاً به همراه دیگر برادرانش تصاویری از خود به تهران ارسال میکرد. (اسناد ساواک، پرونده انفرادی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی: سند مورخ ۳ فروردین ۱۳۱۴، شماره ۲۳۹)
عبدالرضا در سال ۱۳۱۵ به ایران بازگشت و تحصیلاتش را در دبیرستان نظام در محله باغشاه تهران ادامه داد؛ برای او و دیگر شاهزادگان کلاسهای تقویتی برگزار میشد که محتوای آنها با توجه به سالهای مختلف تحصیلی متفاوت بود. عبدالرضا در سال ۱۳۲۰ پایه ششم دوره دوم متوسطه را به پایان برد و سرهنگ قلعهبیگی در نامهای به ستاد ارتش با توجه به معدل نهایی عبدالرضا (۶۰/۱۹) با انتشار تصویر وی در جراید موافقت شود. ستاد ارتش نیز این موضوع را به وزارت فرهنگ منعکس کرد همچنین با توجه به درخواست دبیرستان نظام برای اعطای نشان علمی به عبدالرضا، دو قطعه نشان عملی درجه اول به وی داده شد. (همان: سند مورخ ۲۷/۳/۱۳۱۹، بدون شماره و دیگر اسناد مربوط به برنامه هفتگی دروس تابستانی بدون تاریخ و شماره، سند مورخ ۲۹/۳/۱۳۲۰، شماره ۶۲۵/۹۵۸، سند مورخ ۱۱/۴/۱۳۲۰، شماره ۴۶۰۲/۲۶۴۱۹ ه ۱، سند مورخ ۲۲/۴/۱۳۲۰، شماره ۲۸۹۲۳/۵۰۱۶ و سند مورخ ۲۴/۴/۱۳۲۰، شماره ۵۱۰۱/۲۸۹۳۳)
عبدالرضا پهلوی پس از پایان تحصیلات متوسطه، قصد ادامه تحصیل در دانشکده افسری را داشت؛ اما با حمله متفقین به تهران در ۳ شهریور ۱۳۲۰ زندگی او، دچار ناآرامی و بحران شد. با تجاوز قوای انگلستان و شوروی به خاک ایران و پیشروی به سمت پایتخت، موضوع استعفای رضاشاه از سلطنت و انتقال قدرت مسئله جانشینی مطرح شد و نگرانیهایی را ایجاد کرد. رضاشاه تمام تلاش خود را کرد تا سلطنت در خاندان او ادامه یابد و همان طور که از قبل تعیین شده بود، محمدرضا به جای او بر تخت سلطنت بنشیند. (فردوست، ۱۳۷۴: ۹۵، ۹۶) اما بحثهایی در مورد انتخاب عبدالرضا به جانشینی نیز مطرح شده بود. علیرضا پس از شنیدن چنین خبری، در گفت و گو با رضا شاه به منبعی مطمئن اشاره کرد که از پادشاهی عبدالرضا خبر داده بود. وی از نصرالله انتظام رئیس تشریفات دربار خواست این موضوع را با رضاشاه مطرح کند. (انتظام، ۱۳۷۰: ۷۱، ۷۰)
منشأ این شایعات سفارت انگلستان بود و آن سفارتخانه تلاش میکرد جانشینی بعد از رضاشاه را مسئلهای بغرنج نشان دهد که نیازمند مذاکرات چند روزه با روسها و آمریکاییها است و غیر از محمدرضا افراد دیگری مانند عبدالرضا برای این مقام مطرح هستند. اما با توجه به این که شوروی و آمریکا مخالفتی جدی با سلطنت محمدرضا نداشتند، (فردوست، ۱۳۷۴: ۱/۱۰۶) میتوان گفت که انگلستان قصد داشت با انتشار چنین اخباری، محمدرضا در آتیه سلطنت خود را مدیون انگلستان بداند و روابط خود را با آن دولت قویتر و مستحکمتر کند. (فرهمند و حدیدی، ۱۳۸۴: ۴۷۱)
در تبعید
با ورود قوای متفقین از شمال و جنوب به خاک ایران و عدم مقابله جدی نیروهای نظامی، کشور دچار التهاب شد؛ رضاشاه که احساس خطر کرده بود، در ۷ شهریور خانواده خود را (غیر از ولیعهد) به همراه محمود جم وزیر دربار و سرپاس رکنالدین مختاری رئیس شهربانی به اصفهان فرستاد. (عاقلی، ۱۳۶۹: ۲۳۳) عبدالرضا به همراه مادر و خواهر و برادرانش شب هنگام به اصفهان رسیدند و به منزل سرتیپ شعری فرمانده پادگان اصفهان رفتند و فردای آن روز در منزل فردی به نام کازرونی که از تجار اصفهانی و صاحب کارخانه ریسندگی بود ساکن شدند. در این زمان آنها وضعیت روحی مناسبی نداشتند و اخباری هم که از تهران به آنها میرسید بر اضطرابشان میافزود. (میرزاصالح، ۱۳۷۲: ۴۰۵)
با انتشار خبر استعفای رضاشاه در رادیو، محمود جم به تلگرافخانه رفت و خبر حرکت رضاخان به سمت اصفهان را دریافت کرد. بعد از ظهر ۲۵ شهریور رضا شاه به اصفهان رسید. رضاخان و خانوادهاش در ۳۱ همان ماه به کرمان رسیدند و بعد از چند روز عازم هند شدند. با ممانعت دولت انگلیسی هند از پهلو گرفتن کشتی حامل آنها، آنها پنج روز بعد به سمت موریس حرکت کردند و در ۲۳ مهر به آنجا رسیدند. در محل اقامت آنها در موریس، در اتاق عبدالرضا یک رادیو بود که بعد از ظهرها رضاخان با فرزندانش به اتاق وی میرفتند و اخبار رادیو را گوش میکردند. در جزیره موریس رضاخان برای فرزندانش از جمله عبدالرضا معلم خصوصی ورزش و زبانهای خارجی گرفته و آنها را موظف کرده بود ورزش و تحصیل خود را ترک نکنند. اوقات فراغت عبدالرضا در دوران تبعید به ورزش و شکار در جنگل صرف میشد. (همان، ۱۳۷۲: ۴۰۹، ۴۳۶، شاهید، ۱۳۳۲: ۴۸۸).
در اواسط اسفند ۱۳۲۰ تعدادی از اعضای خانواده به ایران بازگشتند، اما عبدالرضا در کنار پدر باقی ماند. سپس آنها در ۱۳۲۱خ به شهر بندری دوربان در شرق آفریقای جنوبی و سپس ژوهانسبورگ رفتند. آنها در دو خانه سکنی گرفتند؛ در خانه بزرگتر رضاخان، محمودرضا و حمیدرضا و در خانه دیگر علیرضا، غلامرضا و عبدالرضا ساکن شدند. در این زمان، ارنست پرون به دیدار آنها رفت و نامههایی از طرف خانوادهشان برای آنها برد. عبدالرضا و برادرانش در پاسخ نامههایی نوشتند. رضاخان تصمیم گرفت با دستگاه ضبط گرامافونی که عبدالرضا در ژوهانسبورگ خریداری کرده بود، پاسخ نامه محمدرضا را بدهد. عبدالرضا تا زمان مرگ رضاخان در اثر حمله قلبی در کنار او ماند. پس از مرگ رضاخان، پسرانش، جنازه او را در مرداد ۱۳۲۳ به قاهره بردند و در مسجد رفاعی در قاهره به امانت گذاشتند تا مقدمات انتقال آن به ایران فراهم شود. (میرزاصالح، ۱۳۷۲: ۴۸۲، ۴۵۲)
در آمریکا
هنگامی که پسران رضاخان در تابستان ۱۳۲۳ برای انتقال جنازه رضاخان در قاهره بودند تصمیم گرفته شد که برای تحصیل به مدارس نظامی خارج از کشور اعزام شوند. دربار ایران در تلگرافی مشخصات سجلی و سوابق تحصیلی علیرضا، غلامرضا و عبدالرضا را برای سفارت خود در قاهره فرستاد تا اقدامات لازم را انجام دهد. مقرر شد که عبدالرضا در آکادمی نظامی وست پوینت در ایالت نیویورک آمریکا تحصیل کند؛ اما نمایندگی آمریکا اعلام کرد محصلان این مرکز باید بین ۱۷ تا ۲۱ سال سن داشته باشند. بنابراین امکان پذیرش عبدالرضا در آنجا منتفی بود، وی میتوانست مؤسسه نظامی دیگری را برای تحصیل انتخاب کند. در چنین شرایطی انتخاب رشته و دانشگاه محل تحصیل به عبدالرضا واگذار شد. و وی اعلام کرد مایل است در انگلیس یا آمریکا به دانشکده نظامی برود و بعد از فارغالتحصیلی وارد دانشکده علوم سیاسی شود. با این حال، او در اوایل سال ۱۳۲۴خ/ ۱۹۴۵م. به دانشگاه هاروارد آمریکا رفت و رشته اقتصاد سیاسی را برای تحصیل برگزید. عبدالرضا در ترمهای تابستانی دانشگاه هم شرکت میکرد و نمرات متوسط به بالا میگرفت. وی توانست دو ساله تحصیلات خود را تمام کند و در خرداد ۱۳۲۶/ ژوئن ۱۹۴۷ فارغالتحصیل شود. (اسناد ساواک: سند مورخ ۱۱/۶/۱۳۲۳، شماره ۲۴۴۶/۱۱۸، سند مورخ ۱۴ نوامبر ۱۹۴۴ [۲۳/۶/۱۳۲۳]، بدون شماره، سند مورخ ۱۲/۷/۱۳۲۳، شماره ۱۵۷/۲۹۰۹، سند مورخ ۱۰ اکتبر [۱۹۴۴] [۱۸/۷/۱۳۲۳]، بدون شماره، شاهید، ۱۳۳۲: ۴۸۹، ۴۸۸، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی: سند مورخ ۲۴/۷/۱۳۲۴، شماره ۲۶۱۴)
وی در دوران تحصیل در آمریکا، تلگرافی از ایران درخواست کمک مالی کرد. وزارت دربار نیز طی نامهای به ابوالحسن ابتهاج مدیرکل بانک ملی ایران اعلام داشت ماهیانه پانصد دلار برای عبدالرضا ارسال کند. این مبلغ برای پسران رضاخان که در خارج از کشور مشغول تحصیل بودند، پرداخت میشد. به طوری که سفارت ایران در آمریکا در بهار سال ۱۳۲۶ مبلغ ۵ هزار دلار برای هزینه تحصیل آنها برآورد کرده بود که محمدرضا شاه با آن موافقت کرد. سهم عبدالرضا از آن مبلغ ۱۵۰۰ دلار بود که به اداره حسابداری دستور داده شد تا رسیدن دستور بعدی این مبلغ برای او در آمریکا حواله شود. عبدالرضا در دوران تحصیل معادل ۵۰۰ هزار ریال نیز از فردی به نام محمد خسروشاهی در نیویورک پول قرض گرفته بود که برای پرداخت آن با دربار مکاتبه کرده و اعلام نمود این مبلغ از حساب شخصیش در تهران به خسروشاهی پرداخت شود. این مبلغ در ۲۰ شهریور ۱۳۲۴ از طریق بانک ملی به حساب شرکت خسروشاهی واریز شد. (همان: سند مورخ ۱۷/۳/۱۳۲۴، بدون شماره، سند مورخ ۲۱/۳/۱۳۲۴، شماره ۱۲۶۶، سند مورخ ۳/۳/[۱۳۲۶]، بدون شماره، سند مورخ ۹/۴/۱۳۲۶، شماره ۷۱۷، سند مورخ ۶/۵/۱۳۲۶، شماره ۴۵۴، سند مورخ ۷/۵/۱۳۲۶، شماره ۷۳۹، سند بدون ۳۱/۵/۱۳۲۴، شماره ۲۲۲۱) (همان: سند مورخ ۲۱/۶/۱۳۲۴، شماره ۱۹۷۷)
عبدالرضا پس از فارغالتحصیلی برای مدتی در آمریکا ماند و روزگار را به تفریح و فراغت و گردش گذراند و چشم به جانب ایران داشت تا پول این تفریحات از راه برسد؛ شاه نیز موافق دور بودن برادران از ایران و کمک مالی به آنها بود؛ در چنین اوضاعی عبدالرضا طی تلگرافی به شاه نوشت:
«چون پس از خاتمه تحصیلاتم اعلیحضرت همایونی صلاح دانستند مراجعتم به ایران تأخیر افتد و از طرفی هم چندین کارخانه و مؤسسه از بنده برای بازدید و مطالعه دعوت کرده بودند لازم دانستم در این صورت مسافرتی در آمریکا کرده و مطالعات لازم برای تکمیل تحصیلاتم مفید بود بنمایم. چون پس از گرفتن دیپلم هویت کامل اینجانب معلوم گردید و در روزنامهها بستگی برادران چاکر والاحضرت همایونی نوشته شد لذا لازم آمد مطابق فامیلی زندگانی نمایم. متأسفانه گرانی فوقالعاده آمریکا از یک طرف و نداشتن بودجه کافی از طرف دیگر چاکر را وادار به تقاضای مساعده از اعلیحضرت همایونی میکند. وجود مبارک مطلع است که در تمام این مدت به غیر از کمک تحصیلی به هیچوجه تقاضای مساعده مالی نکرده و از اندک اندوخته که داشتم مرتب خرج میکردم. حال به واسطه خرابی وضعیت مالیام مجبور به این استدعا شده و مطمئن هستم با نظر مرحمتی که به چاکر دارید به درخواستم توجه مخصوص خواهید فرمود.» (همان: سند، بی تا و شماره)
گر چه این نامه حاکی از تنگی معاش و سختی شرایط و مقتصد بودن نویسنده است اما اسناد نشان میدهند وی دربار ایران را از سفرها و گردشهای خود بیخبر گذاشته است. رفتن به سفر بدون ذکر جزئیات و اطلاع ندادن به دربار، اقدامی خلاف مقررات محسوب میشد و شاه به آن واکنش نشان میداد. وزارت دربار در ۲۶ آبان ۱۳۲۴ در نامهای به عبدالرضا نوشت:
«والاحضرت شاهپور باید مطلع باشند روش دربار سلطنتی این است که بدون استجازه قبلی از پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی کوچکترین عمل یا اقدامی نباید صورت پذیرد. والاحضرت با وجود این که چندین سال در آمریکا و خارج توقف فرمودهاند و به رعایت آداب و رسوم بهتر باید مقید باشند، متأسفانه این رویه را ندیده انگاشته و تاریخ حرکت از آمریکا- تاریخ ورود به لندن- حرکت از آنجا – ورود به بروکسل و مسافرتهای مختلفی را که در اروپا میفرمایند به پیشگاه مبارک اطلاع و گزارش ندادهاند. ...یقین است در آتیه این نکته را که تطبیق رفتار و کردار با اوامر ذات مقدس ملوکانه است، دقیقاً رعایت خواهند فرمود.» (همان: سند مورخ ۲۶/۸/۱۳۲۶، شماره ۹۰۱)
احتمالاً دلیل ناراحتی شاه، گزارشهایی بود که از فعالیتهای عبدالرضا به تهران مخابره میشد؛ این گزارشها حاکی از آن بود که او برای مطرح شدن خود برای ولایتعهدی، اقداماتی انجام داده است؛ با یک مؤسسه تبلیغاتی قراردادی بین ده تا بیست هزار دلار بسته بود که برنامههای سخنرانی برای وی ترتیب دهند و مقالههایی در رابطه با او به عنوان ولیعهد ایران بنویسند. (مهبد، ۱۹۸۵: ۱۲)
پریسیما زند
عبدالرضا در سال ۱۳۲۹ وارد خدمت نظام وظیفه شد و با درجه ستوان دومی به دانشکده افسری رفت. او در همان سال در یکی از میهمانیها از طریق خواهرش شمس با پریسیما زند دختر ابراهیم زند (وزیر جنگ در سالهای ۱۳۲۳ و ۱۳۲۴) و فاطمه بهرامی (اعلمالملوک، نوه مظفرالدین شاه) آشنا شد و در ۱۱ مرداد ۱۳۲۹ ازدواج کرد. پریسیما زند متولد ۱۷ تیر ۱۳۰۶ در تهران بود و در مدرسه فیروز بهرام درس خوانده بود. (شاهید، ۱۳۳۲: ۴۹۱، ۴۹۰) پریسیما پیش از ازدواج با عبدالرضا با فردی به نام افشار ازدواج کرده و از او صاحب چند فرزند هم شده بود، اما آن ازدواج منجر به طلاق شده بود. عبدالرضا یک بار ازدواج کرد و از آن راضی بود. (فردوست، بیتا: ۵) و صاحب یک پسر (کامیار) و یک دختر (سروناز) شد.
پریسیما زند لیاقت و شایستگی عبدالرضا را برای سلطنت بیش از محمدرضا میدانست و در فرصتهایی که پیش میآمد بیمحابا آن را بیان مینمود. او در صحبتهایش دکتر محمد مصدق را حامی سلطنت پهلوی و نه لزوماً سلطنت محمدرضا معرفی میکرد و ضمناً عبدالرضا را فردی محبوب هم در بین سیاسیون و هم جوانان کشور میدانست. با توجه به سکوت عبدالرضا نسبت به اظهارات همسرش، میتوان گفت که او همسرش را در این رابطه تحریک یا تشویق میکند. این صحبتها بعضاً به گوش شاه هم میرسید و وی از آن دل خوشی نداشت. (ریاحی، ۱۳۷۱: ۵۴۲)
ناراحتی محمدرضا شاه از پریسیما در سال ۱۳۳۷ به اوج رسید. زمانی که شاه بعد از جدایی از ثریا اسفندیاری قصد ازدواج با یک شاهزاده خانم ایتالیایی به نام ماریا گابریلا ساوی را داشت و این شاهزاده همراه با برادرش ویتوریو امانوئل به ایران نیز سفر کرده بود. اما پریسیما با ماریا گابریلا صحبت نموده و ضمن بیان سختیهای زندگی در دربار ایران او را از ازدواج منصرف کرده بود. زمانی که شاه متوجه شد صحبتهای پریسیما علت به هم خوردن ازدواجش بوده، به شدت از دست او عصبانی شد و به گارد دربار دستور داد پریسیما «به جز خانه خودش و نزد شوهرش حق ندارد وارد هیچ کاخی شود و نباید در هیچ میهمانی دعوت شود.» (فردوست، ۱۳۷۴: ۱/۲۰۷) حتی در مراسم تاجگذاری شاه در ۴ آبان ۱۳۴۶ که همه اعضای خاندان سلطنتی حضور داشتند، پریسیما دعوت نشد و عبدالرضا پهلوی تنها در مراسم شرکت کرد. (مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۸۵: ۳۳)
محمدرضا شاه که از عبدالرضا و همسرش ناراحت بود، دنبال بهانهای بود تا آنها را تحت فشار قرار دهد. در ۲۶ مرداد ۱۳۴۴ عبدالرضا با تلفنچی کاخ مرمر دعوا کرده بود و با مشت به بینی او زده و باعث خونریزی شده بود. زمانی که این خبر به شاه رسید دستور داد:
«چون این قبیل اعمال بر خلاف شئون والاحضرتها است لذا از این تاریخ حقوق درباری آن والاحضرت قطع گردد و به مستخدمینی که در کاخ والاحضرت هستند دستور داده شود محل خدمت خود را ترک کرده و به وزارت دربار شاهنشاهی معاودت نمایند و ضمناً به تلفن خانه ابلاغ شود خطوط داخلی تلفون کاخ والاحضرت را با مرکز تلفون دربار شاهنشاهی قطع نمایند و همچنین از ورود والاحضرت به کاخهای سلطنتی ممانعت نمایند.» (پژوهشکده تاریخ معاصر: مکاتباتی در مورد ضرب و شتم تلفنچی کاخ مرمر توسط عبدالرضا پهلوی، سند بدون تاریخ و شماره)
عبدالرضا که از این دستور ناراحت شده بود در نامهای به محمدرضا شاه وقایع را از دید خود روایت کرد و نوشت: «حالا اگر انگشتر بنده صورت او را زخم کرده و یا از بینی او خون جاری شده باشد، دلیل است که بدون وقوف به خطاها و تدلیسهایی که تلفنچی مرتکب شده، فقط بنده را به علت تنبیه چنین مستخدمی بدون روشن شدن علل بروز حادثه تنبیه فرمایند؟» و در انتها پیشنهاد داد دو ماه به مسافرت برود تا ناراحتی شاه از او برطرف شود و خانوادهاش «در معرض ناراحتی در اثر نداشتن وسیله ارتباط و مستخدم و غیره قرار نگیرند.» (همان: مکاتباتی در مورد ضرب و شتم تلفنچی کاخ مرمر توسط عبدالرضا پهلوی، سند مورخ ۲۷/۵/۱۳۴۴، بدون شماره)
مسئله جانشینی
محمدرضا شاه جوان در دهه ۱۳۲۰ در صحنه سیاسی کشور بازیگری قدرتمند به شمار نمیآمد؛ قدرت کافی نداشت؛ چند سال اشغال کشور توسط متفقین، بحران ناشی از ایجاد دو حکومت آذربایجان و کردستان (مهاباد)، شرایط سختی را ایجاد کرده بود. شاه از جانب نخست وزیر احمد قوام که از رجال قدرتمند و سابقهدار دوران قاجاریه بود نیز احساس خطر میکرد. این مسائل موجب شد تا شاه از سختی سلطنت و مشکلات کشور به ستوه آید و یک شب در کاخ سعدآباد در جمع عبدالرضا، اشرف و فردوست از قصدش برای استعفا بگوید. بعد از خروج محمدرضا از آن جلسه اشرف که از این تصمیم بیمناک شده بود، به عبدالرضا و فردوست میگوید: «این که نمیشود. پدرم زحمت کشیده و این سلطنت را به دست آورده و حالا ایشان میخواهد به خاطر هیچ و پوچ آن را از دست بدهد. من دیگر حاضر به تحمل این وضع نیستم!» سپس رو به عبدالرضا کرد و ادامه میدهد: «تو سلطنت را قبول کن!» عبدالرضا که از این پیشنهاد شوکه شده بود میگوید: «این صحبتها چیست میکنید؟! شما بهتر است به جای این حرفها به اتاق شاه بروید و قبل از این که بخوابد او را نصیحت کنید و از این تصمیم منصرفش سازید!» اشرف میگوید: «چون به نظر من در بین فرزندان پدرم تو از همه باهوشتر هستی، تو را برای سلطنت انتخاب میکنم و اگر تو انتخاب نکنی با غلامرضا صحبت خواهم کرد!» عبدالرضا بعد از چند لحظه تأمل میگوید: «هر طور شما دستور دهید!» اشرف نیز قاطعانه بیان میکند: «دستور من همین است. میپذیری یا نه؟ چون میخواهم ترتیب کار را بدهم!» و عبدالرضا پاسخ میدهد: «چشم!» (فردوست، ۱۳۷۴: ۱/۲۲۸) مذاکرات در مورد انتخاب جانشین پادشاه مسئلهای نبود که با این سرعت و به این شکل انجام شود. به احتمال قوی اشرف از مدتها پیش در این مورد فکر کرده و هماهنگیهای لازم را انجام داده و فقط در آن شب به شکلی صریح و آنی با عبدالرضا مطرح کرده بود. فردوست رابطه اشرف با انگلیسیها را بسیار نزدیک و مستمر و در سطح بالا میدانست و با اشاره به مذاکرات پنهانی انگلیسیها با اشرف مینویسد: «به نظر میرسد که انگلیسیها به کمک اشرف روی طرح برکناری محمدرضا در صورت ضعف او کار میکردهاند.» (فردوست، ۱۳۷۴: ۱/۲۲۹، ۲۲۸)
به رغم این که شاه در سال ۱۳۲۶ به استعفا و خروج از کشور فکر میکرد و آن را به زبان آورده بود، اما با حل غائله آذربایجان و استعفای احمد قوام آن را عملی نکرد و به سلطنت خود ادامه داد. تا این که در دوران نخست وزیری محمد مصدق مجدداً شاه در موضع ضعف قرار گرفت. در چنین شرایطی ابوالقاسم امینی وزیر دربار و باجناق عبدالرضا هم منصوب دکتر مصدق بود و به او تمایل داشت. محمدرضا شاه فراموش نکرده بود که زمان به تخت نشستن در شهریور ۱۳۲۰ شایعه سلطنت عبدالرضا هم مطرح شده بود و حالا در چنین شرایطی صحبتهای پریسیما زند مبنی بر شایستگی بیشتر همسرش برای سلطنت بر ترس او برای از دست دادن سلطنت میافزود.
محمدرضا شاه احساس میکرد بعضی از اطرافیانش خواهان عزل وی و سلطنت عبدالرضا هستند. روزی او با حالتی خشمگین به منوچهر ریاحی از دوستان خود و باجناق عبدالرضا میگوید: «تو و باجناقت [ابوالقاسم امینی وزیر دربار] خیلی علاقهمندید، تاج مرا سر عبدالرضا بگذارید.» ریاحی پاسخ میدهد: «من و باجناقم غلط میکنیم که چنین خواست احمقانهای در سر بپرورانیم، لاطائلاتی که از مغز مخبط بعضی بانوان تراوش میکند، نباید ذهن شاهانه را مشوب کند.» محمدرضا شاه که با این پاسخ قاطع و حمایتآمیز مواجه میشود از در شوخی وارد شده و با خنده میگوید: «یادم رفته بود که با تو نباید شوخی کرد». (ریاحی، ۱۳۷۱: ۵۶۴، ۵۶۳) چنین رفتارهای تناقضآمیزی نشان دهنده استیصال و نگرانی محمدرضا از خطر بالقوه عبدالرضا برای سلطنت خود است.
پس از شکست برنامه شاه برای برکناری مصدق در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲، وی و همسرش ثریا از ایران گریختند. قبل از آن نیز، تاجالملوک آیرملو مادر شاه، شمس، اشرف و شهناز پهلوی نیز به پاریس رفته بودند. با شکست کودتا و خروج شاه از کشور، مصدق به نیروهای ژاندامری دستور برخورد با طرفداران شاه را صادر کرد تا موقعیت خود را بهبود بخشد. (عاقلی، ۱۳۶۹: ۳۵۰) ظاهراً در این طراحیها، عبدالرضا و دیگر برادران شاه را در بیاطلاعی نگه داشته بودند. موضوعی که موجب ناراحتی عبدالرضا شده بود.
«محمدرضا در دوران مصدق مادر و دختر خود و دو خواهر تنی خود را از ایران به پاریس فرستاد و سپس خود و زنش (ثریا) در ۲۵ مرداد ایران را ترک کردند و بدون اطلاع کامل بقیه خانواده و برادران و خواهران ناتنی را در ایران و در اختیار مصدق باقی گذارد و مصدق در همان دو سه روز ناراحتیهایی اساسی برای ماها که در ایران باقی مانده بودیم ایجاد کرد و هر لحظه در انتظار بدترین وضع بودیم. در این چند روز عمیقاً احساس کردم که محمدرضا دشمن ماست و همه ماها را کت بسته تحویل مصدق داده است.» (فردوست، بیتا: ۶)
آمریکاییها
در آبان ۱۳۳۵ / اکتبر ۱۹۵۶ نیروهای نظامی اسرائیل با کمک دولتهای انگلیس و فرانسه به مصر حمله کردند و کانال سوئز را به تصرف خود درآورند. دولت آمریکا در کنار اتحاد جماهیر شوروی و سازمان ملل با این حمله مخالفت کرد و خواهان پایان دادن به آن شد. قبول آتشبس و عقبنشینی از مصر، به حیثیت فرانسه و انگلستان در خاورمیانه لطمه وارد کرد و موجب شد روابط آنها با دولت آمریکا تیره شود. اختلاف نظر انگلیس و آمریکا در فضای سیاسی ایران نیز خود را نشان داد و دو دولت تلاش کردند متحدینی در دربار ایران برای خود پیدا کنند. به گزارشی از ساواک «در محافل وابسته به دربار شاهنشاهی گفته میشود: چون اخیراً امکان تصادم سیاسی بین دولتین انگلیس و آمریکا به مرحله قطعی رسیده، لذا از هم اکنون، هریک از دُول مذکور، برای جلب نظر یکی از اعضای خاندان جلیل سلطنت به فعالیت پرداختهاند. دولت آمریکا در صدد تحبیب و جلب نظر والاحضرت شاهپور عبدالرضا پهلوی برآمده و والاحضرت شاهدخت فاطمه پهلوی خواهر والاحضرت نیز رابط مقامات آمریکایی و معظم له میباشند. [...] والاحضرتین [عبدالرضا و غلامرضا] نیز با توجه به اوضاع سیاسی کشور، هر یک سعی مینمایند توجه محافل و مقامات مذکور را به سوی خود جلب و نظریات آنان را تأمین بنمایند." (مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۹۴: ۲/۱۰)
منتفی شدن ازدواج شاه با ماریا گابریلا شاهزاده خانم ایتالیایی با این اوضاع در ارتباط بود. احمد مهبد مشاور شاه در امور نفتی قصد داشت یک تاجر ایتالیایی به نام انریکو ماتئی صاحب شرکت نفتی «آجیپ» و بعدها «اِنی» را که وابسته به دولت ایتالیا بود برای سرمایهگذاری به ایران بیاورد. استدلال مهبد این بود که این شرکت به دلیل کوچکتر بودن در مقابل شرکتهای عظیم نفتی به سود کمتر رضایت خواهد داد و دولت ایتالیا نیز برای استقلال نفتی کشورش هم که شده از این قرارداد حمایت خواهد کرد. (مهبد، ۱۹۸۵: نوار ۵/۱۲) مهبد برای تضمین حضور ایتالیاییها در ایران نیز ماریا گابریلا را برای ازدواج به شاه معرفی کرد که با استقبال شاه مواجه شد. (همان: نوار ۸/۱۲) در جریان این رقابتهای نفتی، صحبتهای پریسیما با ماریا گابریلا او را از ازدواج با شاه منصرف کرد و باعث شد همراه با برادرش ویتوریو امانوئل از ایران خارج شود.[4]
با توجه به روابط نزدیک عبدالرضا و دولت آمریکا در نیمه دوم دهه ۱۳۳۰، منصرف کردن ماریا گابریلا از ازدواج با محمدرضا شاه را میتوان جزئی از طرحی آمریکایی برای ضربه زدن به رقیب نوظهور در نفت ایران دانست که توسط پریسیما همسر عبدالرضا عملی شد. پس از آن همچنان بخش عمده نفت ایران در اختیار کنسرسیوم باقی ماند و انریکو ماتئی نیز در آبان ۱۳۴۱ / ۲۷ اکتبر ۱۹۶۲ بر اثر سقوط هواپیما جان خود را از دست داد. (یرگین، ۱۳۸۰: ۵۹۸)
شکار
سرگرمی اصلی عبدالرضا پهلوی شکار حیوانات بود. او برای شکار به مناطق مختلفی در داخل و خارج کشور سفر میکرد وی حیوانات وحشی را شکار کرده و آنها را به شکل تاکسیدرمی در ایران نگهداری میکرد. از همراهان او در این شکارها منوچهر ریاحی باجناقش بود. او دوستانی صمیمی بین سیاستمداران خارجی داشت که به واسطه شکار با آنها دوست شده بود، از جمله ژنرال یوسیپ بروز تیتو رئیس جمهور یوگسلاوی و کامیل شمعون رئیس جمهور لبنان که با آنها سفرهایی به کشورهای آفریقایی داشت. (فردوست، بیتا: ۱)
عبدالرضا در تابستان ۱۳۳۴ به کنیا و تانگانیکا در شرق آفریقا، در زمستان ۱۳۳۵ برای شکار کبک چیل به پاکستان، در تابستان ۱۳۳۶ برای شکار قوچ مارکوپولو به منطقه پامیر (افغانستان و تاجیکستان و ایالت کشمیر در پاکستان) و در زمستان ۱۳۳۸ برای شکار قوچ در ارتفاعات نمکی پاکستان و برای شکار دو نوع گاومیش وحشی آسیایی و گاومیش آبی به پاکستان شرقی (بنگلادش فعلی) و ایالت آسام هندوستان سفر کرد. (ریاحی، ۱۳۷۱: ۵۰۰- ۴۹۰). بعضی از این شکارها در قالب مسابقات برگزار میشد و زمانی که عبدالرضا به آن کشورها میرفت با استقبال رسمی مقامات آن کشورها مواجه میگردید. منوچهر ریاحی یکی از مسابقات شکار را که به میزبانی اسکندرمیرزا رئیس جمهور پاکستان برگزار شده بود چنین توصیف میکند:
«برای شکار کبک چیل از طریق جرگه،[5] در کشتزارهایی حرکت میکردیم که مخصوص پرندگان ارزن کاری شده بود. به دنبال هر تیرانداز، چند خدمتکار حامل صندلی راحت و میز و سفره و قمقمههای چای و شیرینی و سیگار و کبریت بودند که به محض توقف در انتظار جرگهچیها، باید استراحت میکردیم و میخوردیم و مینوشیدیم و سیگار دود میکردیم.» (همان: ۴۷۸)
عبدالرضا پهلوی و منوچهر ریاحی در یکی از سفرهای خود به کنیا و تانگانیکا در شرق آفریقا به فکر ایجاد کانون شکار در ایران افتادند. زمانی که آنها به کشور بازگشتند، طرحی را به مجلس شورای ملی بردند که منجر به تصویب «طرح قانونی راجع به شکار» در ۱۱ بهمن ۱۳۳۵ شد. طبق این قانون «به منظور حفظ نسل انواع شکار و نظارت در اجرای مقررات مربوط به آن» سازمانی غیردولتی به نام «کانون شکار ایران» تشکیل شد که ریاست آن به فرمان شاه و با یکی از «شخصیتهای بارز و علاقهمند به این کار» بود. (روزنامه رسمی کشور شاهنشاهی ایران، ۱۶ بهمن ۱۳۳۵: ۵، ۴) منوچهر ریاحی حدود ۱۰ سال دبیرکل این کانون بود و در پی تصویب «قانون شکار و صید» در ۱۶ خرداد ۱۳۴۶ «سازمان شکاربانی و نظارت بر صید» تأسیس و جایگزین کانون شکار شد. (همان، ۱۶ خرداد ۱۳۴۶: ۵۱، ۵۵)
با تأسیس کانون شکار ایران توجه سازمانها و نهادهای بینالمللی به ایران جلب شد و از آن پس عبدالرضا به کنگرههای شکار در دیگر کشورها میرفت که در بعضی از آنها شکار حیوانات نیز بخشی از برنامههای آن بود. عبدالرضا در «نهمین کنگره بینالمللی شکار» در لیسبون پرتغال، شرکت کرد و حدود یک ماه در آن کشور ماند. (اطلاعات، ۱۵/۳/۱۳۴۱: ۲۰) برخی از این سفرها که به دعوت دولتهای خارجی انجام میشد، صرفاً برای شکارهای انفرادی یا شرکت در مسابقات شکار بود. مانند سفر به آفریقا در ۵ مرداد ۱۳۴۲ که دو ماه به طول انجامید و عبدالرضا در موزامبیک و آنگولا به شکار پرداخت. (بولتن خبرگزارى پارس محرمانه، ۷/۵/۱۳۴۲، شماره ۱۰۳: ۳) سفر یک ماهه به هند در ۲۶ دی ۱۳۴۲ که به دعوت دولت هند انجام شد. (اطلاعات، ۲۶/۱۰/۱۳۴۲: ۱۶) و سفر سه هفتهای به شوروی در ۸ شهریور ۱۳۴۳ که با عنوان بازدید از سازمانهای آن کشور صورت گرفت. (همان، ۸/۶/۱۳۴۳: ۱۶) و به شکار در قفقاز ختم شد.[6] (همان، ۳۱/۶/۱۳۴۳: ۱۶)7
حیوانات شکار شده توسط عبدالرضا از طریق کشتی به ایران ارسال میشد. جمشید خبیر دبیر مخصوص عبدالرضا در اردیبهشت ۱۳۴۴ طی نامهای به وزیر دربار حسین قدس نخعی از او میخواهد به اداره گمرک دستور دهد برای تحویل صندوقی حاوی سر شکار تاکسیدرمی شده که سه ماه و نیم پیش از نیویورک به بندر خرمشهر ارسال شده است، عجله کنند. پنج ماه بعد در نامهای دیگر به وزارت دربار مجدداً درخواست شد برای ترخیص یک صندوق سر شکار متعلق به عبدالرضا که از آمریکا به بندر خرمشهر ارسال شده است، موافقت شود. یک ماه بعد محمولهای دیگر از بمبئی به بندر خرمشهر فرستاده میشود که مجدداً دبیر مخصوص عبدالرضا از وزارت دربار خواست دستور دهند صندوق مذکور را با راهآهن به تهران منتقل کنند و چون احتمال فاسد شدن پوست شکار وجود داشته است، برای تحویل آن «اقدام عاجل» صورت گیرد. دربار نیز در نامهای به اداره گمرک دستور میدهد این بار از عوارض گمرک معاف شده و به تهران ارسال گردد. (مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی: سند مورخ ۱/۲/۱۳۴۴، شماره ۲۷۵، سند مورخ ۸/۷/۱۳۴۴، شماره ۶۶۹، سند مورخ ۱۲/۸/۱۳۴۴، شماره ۷۶۰، همان: سند مورخ ۲۴/۸/۱۳۴۴، شماره ۶۶۷۸)
اعتماد شاه
عبدالرضا به دلیل حضور در سازمان برنامه و سفرهای خارجی با بعضی مقامات داخلی و خارجی ارتباط داشت. منوچهر ریاحی برای عبدالرضا «حسن شهرت نسبی» قائل بود (ریاحی، ۱۳۷۱: ۴۷۰) و حسین فردوست نیز او را پس از تاجالملوک و شمس مهمترین فرد خانواده شاه میدانست. فردوست او را زیرکتر از آن میدانست که شاه بتواند به او ایرادی بگیرد یا نسبت به وی بدگمان شود. (فردوست، ۱۳۷۴: ۱/۲۴۱) احتمالاً ساکت ماندن عبدالرضا در هنگام فرار شاه از کشور پس از شکست کودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲، این حسن ظن را در شاه ایجاد کرده بود. در سالهای بعد، عبدالرضا در مراسم رسمی و تشریفاتی حضور داشت و برخی مسئولیتها به وی تفویض شد. همچنین از زمانی که محمدرضا شاه، هنگام سفر به خارج کشور، شورای سلطنت تشکیل میداد، عبدالرضا را هم در آن شورا عضو میکرد. (اطلاعات، ۲۷/۷/۱۳۴۰: ۲۴) به هنگام حضور محمدرضاشاه در خارج کشور، عبدالرضا از میهمانهای خارجی استقبال میکرد. (همان، ۳۰/۲/۱۳۴۰: ۲۰)
عبدالرضا در بعضی از مراسم فارغالتحصیلی دانشکدههای نظامی و جشنها و مراسم افتتاحیه شرکت میکرد.[7] در سال ۱۳۴۵ حضور عبدالرضا در فضای رسمی کشور بیشتر شد؛ زیرا وزارت دربار در دوران اسدالله علم در جهت گسترش تشکیلات اداری و اجرایی خود، یک نفر را به عنوان «رئیس دفتر والاحضرت شاهپور عبدالرضا پهلوی» در آن وزارتخانه معین کرد و به این ترتیب ارتباط عبدالرضا با دربار نزدیک و مستمر شد. (شاهدی، ۱۳۷۹: ۴۹۲)
فعالیتهای اقتصادی
عبدالرضا پهلوی در کنار دریافت مستمری از دربار و حقوقی که به جهت داشتن مناصب حکومتی میگرفت، خود نیز به فعالیتهای اقتصادی از جمله کشاورزی مکانیزه مشغول بود. وی اراضی وسیعی در گیلان و مازندران و به خصوص ساری در اختیار داشت.
رضاشاه اراضی فراوانی برای فرزندانش باقی گذاشت که در دوران نخست وزیری مصدق بسیاری از آنها را از دست دادند و بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مجدداً آنها را تصرف کردند. تا اوایل دهه ۱۳۴۰ و پیش از اجرای برنامههای اصلاحات ارضی، این زمینها زیر کشت مکانیزه رفت و بخش زیادی از بهترین زمینها در تصاحب مالکان آنها باقی ماند. عبدالرضا اراضی بسیار زیادی در تصرف خود داشت و به «کشاورز شماره یک ایران» شناخته میشد. (آبراهامیان، ۱۳۸۴: ۵۳۷) خسرو اقبال از روزنامهنگاران دهه ۱۳۳۰ معتقد بود هر قسمت از ایران در تیول یک نفر از خانواده پهلوی بود و مهردشت تیول عبدالرضا به شمار میآمد. (اقبال، ۱۹۸۵: نوار ۴/ ۱۱-۱۰)
عبدالرضا در ۲۹ کیلومتری شهر ساری، منطقهای به وسعت ۳۷۰۰ هکتار در اختیار داشت و به نام دخترش سروناز آنجا را دشت ناز نامیده بود. او در این منطقه گندم بذری تهیه میکرد و به وزارت کشاورزی میفروخت. (فرهمند و دیگری، ۱۳۸۴: ۴۸۸ ، ۴۸۷) عبدالرضا در سال ۱۳۴۲ برای کارخانه گندم دشت ناز ماشینآلاتی از شرکت میاگ واقع در شهر برانشوایگ آلمان غربی به شکل اقساط سفارش داده بود. دو سال بعد که زمان پرداخت قسطهای آن رسید، او از طریق دربار درخواست کرد ۲۷۳ هزار دلار ارز در اختیارش قرار گیرد. در نامهای که دفتر عبدالرضا به وزارت دربار ارسال کرد و قید «خیلی فوری است» داشت، آمده بود: «تأخیر در پرداخت قسط مذکور خسارت قابل توجهی از حیث دیر پرداخت خواهد شد و تهیه ارز آزاد باعث حداقل هفتصد هزار ریال ضرر خواهد شد.» وزارت دربار نیز در ۳ آبان ۱۳۴۴ از بانک مرکزی میخواهد مبلغ مورد نظر پرداخت شود. در آذر ۱۳۵۱ عبدالرضا برای سفارش تعدادی سر آبپاش ۱۱۲۸۶ دلار، برای لوله آبیاری ۳۰۰۰۰ دلار و برای سه دستگاه موتور پمپ ۱۳۰۶۱ دلار ارز نیاز پیدا کرد که هزینه این تجهزات جمعاً ۵۴۳۴۷ دلار میشد و عبدالرضا برای آن از دربار درخواست ارز کرد. اداره امور مالی دربار همراه با ارائه این درخواست به اسدالله علم وزیر دربار سوابقی از کمکهای مالی انجام شده به عبدالرضا را هم گزارش داد. طبق این گزارش در ۱۵ آبان همان سال معادل ۶۳۰۰۰ دلار، در ۲ آذر معادل ۱۰۰۰۰۰ دلار و در ۱۵ آذر معادل ۱۳۰۰۰۰ دلار پروانه ارز از بانک مرکزی اخذ و به دفتر عبدالرضا ارسال کرده بود. وی در ۱۴ آذر ۵۴۳۴۷ دلار دیگر درخواست کرد. علم وزیر دربار با این درخواست موافقت کرد و مبلغ مورد نظر پرداخت شد. در هفتم اسفند همان سال مجدداً عبدالرضا «بابت تعهدات ارزی» مبلغ ۱۰۰۰۰۰ دلار از دربار درخواست پروانه ارزی کرد که با آن نیز موافقت شد و دربار در نامهای به بانک مرکزی علت آن را «هزینههای ضروری دربار شاهنشاهی» اعلام کرد. (مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی: سند مورخ ۲۶/۷/۱۳۴۴، شماره ۷۱۶، سند مورخ ۳/۸/۱۳۴۴، شماره ۶۴۱۲، سند مورخ ۱۴/۹/۱۳۵۱، شماره ۳۵۸۰، سند مورخ ۲۰/۹/۱۳۵۱، شماره ۸۲۰۸، سند مورخ ۷/۱۲/۱۳۵۱، شماره ۳۹۳۷، سند مورخ ۱۲/۱۲/۱۳۵۱، شماره ۱۱۲۲۶)
در سال ۱۳۵۳ عبدالرضا پهلوی درخواست واگذاری ۴ هزار هکتار زمین در گرگان به خود را داشت. اما سرلشکر منصور مزین[8] رئیس املاک بنیاد پهلوی در گرگان، گنبد و بجنورد، ۵ هزار هکتار زمین در بخش ۱۰ گنبد کاووس به قیمت هر هکتار ۳ هزار ریال به وی اعطا کرد. عبدالرضا در اردیبهشت ۱۳۵۴ تصمیم گرفت اراضی اطراف زمین ۵ هزار هکتاری خود را نیز در اختیار بگیرد. طبق نقشهبرداریهایی که صورت گرفت، این زمینها حدود ۳۰۰/۶۹۱۲ هکتار (قریب به ۷ هزار هکتار) میشد که بعد از انجام امور اداری به وی واگذار گردید.
در پاییز ۱۳۵۴ عدهای از کشاورزان ترکمنصحرا که شاهد از دست رفتن زمینهای خود بودند، مانع از شخم زدن زمینها توسط عوامل عبدالرضا شدند، اما با نامهنگاری سرلشگر مزین، ژاندارمری داشلی برون در گنبد کاووس با کشاورزان معترض برخورد و شرایط را برای شخم زدن اراضی فراهم کرد. (خارکوهی، ۱۳۸۷: ۹۳- ۹۰) در ۱۸ دی ۱۳۵۴ هم تعدادی از اهالی روستای دوزالوم داشلی برون گنبد کاووس شکایتی به مجلس شورای ملی، مرزبانی کل کشور و نخست وزیری نوشتند و در آن به غصب اراضی خود توسط عبدالرضا اعتراض کردند، اما با دخالت سرلشگر مزین، ژاندارمری سه نفر از اهالی روستا را به عنوان عوامل اصلی تحریک و شکایت مردم شناسایی و بازداشت کرد. (همان: ۱۱۰، ۱۰۹)
در جریان عملیات لولهگذاری برای انتقال آب به دشت ناز و حفاریهای انجام شده در آن نیز خسارتهایی به زمینهای کشاورزی اطراف وارد آمد. به همین دلیل کشاورزان روستای طاهر ده در اطراف ساری از آن طرح شکایت کرده و درخواست خسارت داشتند. علیرغم این که از ابتدا حق با صاحبان زمینهای اطراف دشت ناز بود، خسارتی پرداخت نشد، تا این که بعد از مدتی و با مقاومت و پیگیری روستاییان مبالغی ناچیز به عنوان خسارت به آنها پرداخت شد. علاوه بر آن پیمانکار موظف شد بعد از استقرار لولههای آب، زمینهای کنده شده را تسطیح نماید. (مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی: سند مورخ ۳/۹/۲۵۳۵ [۱۳۵۵]، شماره ۸۰/۱۶۳۷۲)
در سال ۱۳۵۴ بر سر قطعه زمینی هشتاد هکتاری در نخودک مشهد بین عبدالرضا پهلوی و سید جلال برادران مقیمی از یک طرف و هوشنگ عطایی و رائین زرافشان از طرف دیگر اختلافی ایجاد شد. هوشنگ عطایی مدعی بود او این قطعه زمین را در سال ۱۳۵۴ از مالکان آن خریداری کرده و قصد ساختمانسازی در آن را داشته است، اما بعد از مدتی که عملیات عمرانی آغاز شده بود، سید جلال برادران مقیمی نماینده عبدالرضا، قصد تصاحب آن اراضی را داشته است. عطایی به دادسرای مشهد طرح دعوی کرد و در سال ۱۳۵۶ به شاه شکایت برد که نتیجهای حاصل نشد. او در مرداد ۱۳۵۷ خواستار بررسی این پرونده از سوی ساواک شد. ساواک خراسان پس از بررسی موضوع اعلام کرد، هوشنگ عطایی و رائین زرافشان نتوانستهاند به مفاد قولنامه عمل کنند و پول خرید را کامل پرداخت نمایند. مالکین زمین هم قرارداد را فسخ و با جلال برادران مقیمی نماینده عبدالرضا پهلوی وارد معامله شدهاند. برادران مقیمی در پاسخ به ساواک خراسان مدعی شد: «آقای هوشنگ عطایی بهائی و شریک وی آقای رائین زرافشان یهودی میباشد که به همین علت ساکنین منطقه با آنان سر ناسازگاری دارند و چنانچه اختلافی بین افراد وجود داشته، ناشی از این بوده است که آقای رائین زرافشان با بستن شال سبز به کمرش خود را سید معرفی نموده، در نتیجه خشم افراد را برانگیخته و روستاییان متعصب منطقه را تحریک نموده است.» (همان: سند مورخ ۱۰/۵/۲۵۳۷ [۱۳۵۷]، شماره ۱۹۹، سند مورخ ۲۲/۷/۱۳۵۷، شماره ۱۱۶۲۲/۹ه ۲)
طرح کامیار
کامیار پسر عبدالرضا در سال ۱۳۵۶ حدود ۵۰۰ هکتار زمین برای طرحهای کشاورزی در اختیار گرفت. او برای ایجاد سیستم آبیاری آنجا از شرکت مهندسی رِین پارس مشاوره گرفت که آن شرکت نیز در طرح پیشنهادی خود مبلغ 250/131/101 ریال هزینه برآورد کرد. به همین دلیل رئیس دفتر عبدالرضا در ۲۴ مهر ۱۳۵۶ طی نامهای به مهدی سمیعی رئیس بانک توسعه کشاورزی از او خواست تمام این مبلغ را به صورت وام پرداخت نمایند. با اقداماتی هم که حسن ملیحی وکیل کامیار پهلوی انجام داد توانست برای وی مبلغ000/500/33 ریال وام بلند مدت، 000/000/8 ریال وام کوتاه مدت که جمعاً 000/500/41 ریال میشد به علاوه 000/815/38 ریال نیز کمک بلاعوض تصویب کند. پنجاه درصد این مبالغ با کسر کارمزد در ۵ اردیبهشت ۱۳۵۷ واریز گردید و مقرر شد یک ماه بعد باقی وام نیز پرداخت شود. سه فقره چک هم جمعاً به مبلغ 103/639/64 ریال در ۳۱ خرداد ۱۳۵۷ واریز شد. (مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی: سند مورخ ۱۹/۷/۲۵۳۶ [۱۳۵۶]، بدون شماره، سند مورخ ۲۴/۷/۲۵۳۶ [۱۳۵۶]، شماره ۶۸۵۴، سند سند مورخ ۶/۲/۲۵۳۷ [۱۳۵۷]، بدون شماره، سند مورخ ۲/۲/۲۵۳۷ [۱۳۵۷]، بدون شماره، سند مورخ ۱/۴/۲۵۳۷ [۱۳۵۷]، شماره ۴۵۴)
هدایا
عبدالرضا به دلیل مسئولیتهایش به سفرهای رسمی خارجی میرفت؛ این سفرها بیشتر شامل شرکت در جلسات و کنگرههای مربوط به شکار یا دیدار با مقامات رسمی آن کشورها میشد. او در این سفرها هدایای قابل توجهی از ایران به همراه میبرد. در مهرماه ۱۳۵۶ در سفر به شوروی و رومانی چهار قطعه قالیچه به شرح ذیل همراه خود برد: ۱- قالیچه کرکی قم گل ابریشم نقشه هخامنشی به قیمت ۱۶۵۰۰۰ ریال. ۲- قالیچه کاشان کرکی سرمهای لچک ترنج اعلا به قیمت ۱۷۵۰۰۰ ریال. ۳- قالیچه تمام ابریشم اعلا غفاری گل اشرفی به قیمت ۲۸۵۰۰۰ ریال. ۴- قالیچه تمام ابریشم نقشه گل اشرفی اعلا به قیمت ۲۷۵۰۰۰ ریال. جمعاً به مبلغ 000/900 ریال. (مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۹۲: ۲۳۹)
او همچنین در ۲۵ دی ۱۳۵۶ به منظور دعوت از دولتهای قطر و بحرین برای همکاری با شورای بینالمللی شکار و حفاظت از محیط زیست و حیات وحش به آن کشورها سفر کرد. (همان، ۱۳۷۷: ۹۸) برای این سفر نیز شش قالیچه تدارک دیده شد که به این شرح بودند: ۱- قالیچه تمام ابریشم لاکی رشتیزاده ۴۸۰۰۰۰ ریال. ۲- قالیچه قم تمام ابریشم طلائی اعلا ۴۷۰۰۰۰ ریال. ۳- قالیچه قم تمام ابریشم گلفرنگ ۳۴۰۰۰۰ ریال. ۴- قالیچه قم تمام ابریشم لاکی ۳۴۰۰۰۰ ریال. ۵- قالیچه ترکمن لاکی پشمی اعلا ۹۰۰۰۰ ریال. ۶- قالیچه ترکمن لاکی چله ابریشم ۸۸۰۰۰ ریال که جمعاً مبلغ 000/808/1 ریال هزینه هدایای عبدالرضا به کشورهای بحرین و قطر شد. (همان، ۱۳۹۲: ۲۹۱)
تجملگرایی
عبدالرضا همچون دیگر اعضای خاندان پهلوی شدیداً اهل تجمل و مالاندوزی بود و سعی میکرد با البسه گران قیمت و دکوراسیون منزل و محل کار اشرافیت خود را به نمایش بگذارد. او از این لحاظ بین درباریان برجستگی خاص داشت. حسین فردوست در مورد نوع پوشش او مینویسد: «لباس او میبایست بهترین دوخت غرب باشد و همیشه اتو کرده و بسیار تمیز بود و روزی دوبار لباس عوض مینمود... زندگی بسیار لوکس را دوست میداشت و به کمتر از آن به هیچوجه راضی نبود ولو و بالاجبار زندگیش محدود به چند اتاق شود، ولی این چند اتاق باید لوکسترین متصور باشد.» (فردوست، بیتا: ۱)
عبدالرضا سالی یک بار و زمانی که شاه و فرح در نوشهر بودند، در دشت ناز میهمانی مفصلی میداد و افراد زیادی را دعوت میکرد. میهمانیهای او به شکلی رسمی انجام میشد و افراد نیز ملزم به رعایت کامل تشریفات بودند.
«معمولاً از نوشهر با هواپیما به دشت ناز میرفتیم، که فرودگاه اختصاصی هم برای آن درست کرده بودند، میبایست همه رعایت تشریفات را بکنند و این تشریفات در شرایطی انجام میشد که اساساً نمیبایست تشریفاتی به کار برده شود چون کل میهمانی خصوصی بود و نمیبایست تشریفاتی به آن صورت در آن معمول باشد. به هر حال سالی یک بار که ما به خانه عبدالرضا میرفتیم یادمان به دربارهای افسانهای میافتاد و البته کسانی هم که به این میهمانی میآمدند و مخصوصاً خانمها آن را به یک سالن مُد تبدیل میکردند و محلی بود برای چشم و هم چشمی و تملقگویی که گاهی به حد انزجارآوری میرسید.» (مسعود انصاری، ۱۳۷۱: ۵۲، ۵۱)
احمدعلی مسعودانصاری در ادامه با تشبیه عمارت دشت ناز به «بارگاهی» برای عبدالرضا، به تفاوت قابل توجه آنجا با کاخهای دیگر اعضای خاندان پهلوی مینویسد: «در میهمانیهای سالیانهاش آن قدر تشریفات به کار میبرد که وقتی ما به عنوان اطرافیان و نزدیکان شاه و فرح به کاخ او در دشت ناز میرفتیم، به شوخی به هم میگفتیم که ما دار و دسته گداها هستیم که به مجلس پر طمطراق او میرویم.» (همان: ۶۲)
امکانات رفاهی و سبک زندگی عبدالرضا به حدی اشرافی بود که حتی ظروف خانه خود را با «سرویسهای تاجی لب طلایی» که در میهمانیهای رسمی کاخ نیاوران استفاده میشد، تأمین کرده بود. (مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۹۳: ۳۱۱) یا برای پذیرایی از شاه در کاخ اختصاصی خود در مهر ماه ۱۳۵۷ همسرش پریسیما به فرانسه رفته و حضوراً سفارش صندلیهای مخصوصی را در پاریس داد و مقرر کرده بود این صندلیها ظرف یک هفته با هواپیمای نیروی هوایی به تهران منتقل شوند تا در میهمانی مذکور مورد استفاده قرار گیرند.
انتقال اجناس خریداری شده توسط عبدالرضا به داخل ایران توسط هواپیماهای نیروی هوایی امری رایج بود. در بهمن ماه ۱۳۵۶ یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ برای حمل یک دستگاه اتومبیل و یک رأس اسب به بحرین اعزام شد. (پیوست ۲) در اسفند ماه ۱۳۵۶ نیز به نیروی هوایی دستور داده شد برای انتقال «شصت عدد صندلی و مقداری موکت» در لندن از هواپیمایی که از آن مسیر به سمت ایران بازمیگردد استفاده شود، اما به دلیل این که نیروی هوایی اعلام کرد این هواپیما خالی نیست، دستور داده شد یک فروند هواپیمای خالی از تهران به لندن پرواز کرده و کالاهای مزبور را به ایران منتقل نماید. (اسناد ساواک، پرونده انفرادی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی: سند مورخ ۷/۷/۲۵۳۵ [۱۳۵۷]، شماره ۳۸۰۵) سند مورخ ۱۸/۱۲/۲۵۳۶ [۱۳۵۶]، شماره ۶-۴۲۷/۲، سند مورخ ۹/۱۱/۲۵۳۶ [۱۳۵۶]، شماره ۲-۴۲۷/م، سند مورخ ۱۶/۱۲/۲۵۳۶ [۱۳۵۶]، بدون شماره)
انقلاب
همزمان با گسترش دامنه اعتراضات در ماههای منتهی به انقلاب اسلامی، کارگزاران رژیم پهلوی طرحهای مختلفی را برای آرام کردن شرایط و جلوگیری از انقلاب پیشنهاد دادند. سپهبد ناصر مقدم رئیس اداره دوم ستاد مشترک ارتش و آخرین رئیس ساواک در اوایل بهار ۱۳۵۷ طرحی را ارائه داد که در اولین مرحله سی نفر از افرادی که در افکار عمومی منفور یا محکوم بودند بازداشت شوند. از خانواده پهلوی نیز نام عبدالرضا در کنار اشرف، محمودرضا و غلامرضا در این فهرست بود. تیمسار مقدم این گزارش را از طریق هوشنگ نهاوندی رئیس دفتر مخصوص فرح به دست وی رساند تا به شاه برسد. (نهاوندی، ۱۹۸۵: نوار ۱۰/۸، ۶)، اما محمدرضا به آن بیتوجهی کرد و دستور لازم برای اقدام صادر نشد.
مقدم در ۱۷ خرداد ۱۳۵۷ به ریاست ساواک منصوب شد. او پس از ریاست دست به اقدامات تبلیغاتی، صوری و نمایشی برای نجات رژیم از گرداب فروپاشی زد، به همین خاطر طرحی تهیه و تنظیم کرد که بر اساس آن عدهای از رجال و دولتمردان که تخلفات و فسادشان شهرت عمومی یافته بود بازداشت شدند. هژبر یزدانی از جمله سرمایهداران معروف بهائی بود که تخلفات مالی بسیاری داشت و در ۲۴ مرداد ۱۳۵۷ دستگیر شد. عبدالرضا پهلوی هم که با او در ارتباط بود، بیتوجه به سوء شهرت یزدانی بین افکار عمومی در هفته پایانی شهریور ۱۳۵۷ به ملاقات وی در زندان رفت و چند ساعت با او مذاکره کرد. شاه در واکنش به ملاقات محمودرضا با یزدانی، وی را احضار و با عصبانیت گفته بود: «مگر از وضع و اوضاع آگاهی ندارید که این کارها را ول نمیکنید.» (مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۸۴: ۳۳۰) ساواک نیز در گزارش ملاقات عبدالرضا با هژبر یزدانی به انتشار سوء این خبر در افکار عمومی اشاره میکند و مینویسد: «دکتر ایلخانی وکیل دادگستری میگفت این ملاقات به قضات دادگستری ثابت نموده که هژبر یزدانی به اتکاء چه مقاماتی صاحب چنین ثروت بیحساب شده است.» (همان: ۳۶۶)
در ۲۰ دی ۱۳۵۷ در تظاهراتی اعتراضی که در رامسر شکل گرفته بود، به ویلای عبدالرضا حمله و دیوار آن تخریب شد. (مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۸۶: ۲۳/۵۰۲) در بهمن ۱۳۵۷ هم که خطر تصرف مراکز دولتی توسط انقلابیون احساس میشد، گارد شاهنشاهی برای حفاظت از دفتر بازرسی ویژه نظامی و محل سابق دادسرای نظامی شاهنشاهی، کاخ عبدالرضا را در اختیار گرفت و افسر نگهبان گارد در آنجا مستقر شد که علاوه بر پاسدار، چهل نفر سرباز مسلح نیز از مراکز مذکور حفاظت میکردند. (مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۸۶: ۲۵/۳۱۵)
علیرغم شرایط انقلابی در کشور عبدالرضا تا ماههای آخر سلطنت پهلوی خطر سقوط رژیم را جدی نگرفت و به زدوبندها و جمع کردن ثروت مشغول بود. او در مهر ماه ۱۳۵۷ با تجار هندی مانند کانتی بای و برادران هندوجا مذاکراتی داشت. (همان: سند مورخ ۲۳/۷/۱۳۵۷، شماره ۱۵۲۰/۲۳۱) یا خود را برای استقبال از شاه در کاخ اختصاصی آماده کرده بود و از فرانسه مبلمان مخصوص خرید و با هواپیمای ارتش به تهران آورد. (همان: سند مورخ ۷/۷/۲۵۳۵ [۱۳۵۷]، شماره ۳۸۰۵). او در واپسین روزهای اضمحلال حکومت پهلوی که شرایط بسیار امنیتی و برای آنان ناامن شده بود به همراه خانواده از ایران خارج شد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، عبدالرضا در خارج از کشور از خواهران و برادرانش فاصله گرفت و بیسر و صدا زندگی کرد، به طوری که کسی از محل اقامت دائم او خبر نداشت. مسعودانصاری مدعی است عبدالرضا برای این که شناسایی نشود نام خانوادگی خود را هم تغییر داده است. (مسعودانصاری، ۱۳۷۱: ۱۳۲) زمانی که محمدرضا پهلوی تلاش میکرد به انحای مختلف رژیم سلطنتی را احیا کند یا در دوره بعد از مرگ او که فرح و رضا پهلوی برخی از وابستگان رژیم گذشته را گرد خود جمع کرده بودند، عبدالرضا به خاطر ترس از عواقب خطرناک اینگونه فعالیتها در جمع آنان شرکت نکرد. حسین فردوست در مورد این خصیصه عبدالرضا میگوید:
«اگر هدفی را انتخاب کرده باشد، آن را منظماً دنبال خواهد کرد و فقط موقعی در صحنه ظاهر خواهد شد که به موفقیت خود صد در صد مطمئن باشد. حتی ۹۰٪ را هم قبول ندارد. این هم یک نقطه ضعف اوست که هیچگاه کوچکترین ریسک را نمیپذیرد و هرگاه در صحنه ظاهر شد باید مطمئن میشد که پایگاههای بسیار محکم و مطمئنی را در اختیار دارد.» (فردوست، بیتا: ۲)
از عبدالرضا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اطلاع خاصی وجود نداشت تا این که در ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۲ درگذشت و در منطقه پاسکو ایالت فلوریدا دفن شد.
نتیجهگیری
به باور بعضی از دولتمردان عصر پهلوی در وجود عبدالرضا پهلوی نوعی احساس شایستگی برای تصدی مقام پادشاهی دیده میشد، اما بستر قانونی ابراز این شایستگی فراهم نبود. همچنین جسارت طرح چنین ادعایی در وی دیده نمیشد و محمدرضا هرگونه حس رقابتی را با شدت پیگیری میکرد و به آن پاسخ میداد. شاه عبدالرضا را در پُستهای مدیریتی تشریفاتی به کار گرفت تا وی را در اداره کشور دخیل کند و هم مانع شکلگیری کانون توطئه پیرامون او شود. اظهارات و اقدامات همسر عبدالرضا در این زمینه، نشان از زمینهها و تمایلات وی به سلطنت داشت که با واکنش شدید شاه مواجه میشد. عبدالرضا در مسائل مالی خود را ملزم به رعایت قانون نمیدید و در هر فرصتی قوانین را نادیده میگرفت یا دور میزد. وضعیت حاکم بر دربار پهلوی که ناشی از عدم پایبندی به اخلاق و قانون بود، زمینه را برای ایجاد فساد فراهم میکرد و عبدالرضا هم به عنوان عضوی از زنجیره فساد خانواده پهلوی درگیر تخلفات مالی، رانتخواری، اقدامات خلاف قانون و تصاحب یا خسارت به اموال دیگران بود.
پینوشتها:
[1] . وی فرزند هفتم و پسر اول رضاشاه و عصمتالملوک دولتشاهی (۱۳۷۴-۱۲۸۴خ/۱۹۹۵-۱۹۰۵م) بود. عصمتالملوک نسبی قاجاری داشت و مادر عبدالرضا، احمدرضا، محمودرضا، فاطمه و حمیدرضا بود.
[2] . در تلگراف دربار شاهنشاهی به سفارت ایران در قاهره (مورخ ۱۱/۶/۱۳۲۳، شماره ۲۴۴۶/۱۱۸) تاریخ تولد عبدالرضا ۱۸ مرداد ۱۳۰۳ ذکر شده است. وزارت دربار در سندی تاریخ تولد عبدالرضا را ۷ ژوئن ۱۹۲۴ [۱۷ خرداد ۱۳۰۳] نوشته است. در دهه ۱۳۴۰، جراید تولد عبدالرضا را به تاریخ ۹ آذر ۱۳۰۳ تبریک میگفتند. با توجه به گستردگی انتشار روزنامهها و مجلات و امکان اصلاح آن در صورت اشتباه، تاریخ ۹ آذر ۱۳۰۳ صحیح به نظر میرسد. (مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سند بدون تاریخ و شماره)
[3] . کالج لُهروزه (College Rosey)، در شهر رول (Rolle) بین ژنو و لوزان سوئیس قرار دارد.
[4] . ویتوریو امانوئل روابط خود را با دولت ایران حفظ کرد و در سالهای شکوفایی بازار نفت نمایندگی شرکت هلیکوپترسازی بل و چند شرکت دیگر را برعهده گرفت. (شوکراس، 1381: 98)
[5] . عدهای سپاهی یا شکارچی که در صحرا شکار را محاصره کنند.
[6] . نشریه امریکایی اخبار صبح در دلاس طی مقالهای درباره عبدالرضا نوشت، او تا سن ۳۶ سالگی بیش از ۵۰۰۰ نوع حیوان را شکار کرده و در سفر به دالاس امریکا دنبال شکار نوع کمیابی از قوچ بوده است. این مجله عبدالرضا را معروفترین شاهزاده شکارچی جهان معرفی کرده است. (خواندنیها، سال ۲۱: ۵۲/۲۶، ۲۸)
[7] . مانند جشن مهرگان، افتتاح سد کرج، جشن جاوید، جشن روز دهقان و مراسم آغاز سال تحصیلی دانشگاهها شرکت میکرد. نک: روزنامه اطلاعات، 6/6/1340: 1، همان، 17/7/1340: 5، همان، 3/8/1340: 1، همان، 21/12/1340: 5، همان، 2/7/1343: 1، همان، 4/7/1343: 15، همان، 8/7/1343: 15، همان، 12/7/1343: 13
[8] . بعد از افشای دخالت برادرزادهاش سرتیپ علیاصغر مزینی در قتل سرتیپ محمود افشارطوس رئیس شهربانی کل، منصور مزینی نام خانوادگی خود را به مزین تغییر داد. (مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1380: 48) او رئیس املاک بنیاد پهلوی در گرگان، گنبد و بجنورد بود که پس از اصلاحات ارضی زمینها و املاک مرغوب ملی و خصوصی را تصاحب کرده و به فروش میرساند.
فهرست منابع
اسناد
1. اسناد ساواک، کلاسه ۱۳۴۲۴، پرونده انفرادی عبدالرضا پهلوی و اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی: سند مورخ ۳ فروردین ۱۳۱۴، شماره ۲۳۹، سند مورخ ۲۷/۳/۱۳۱۹، بدون شماره، اسناد مربوط به برنامه هفتگی دروس تابستانی بدون تاریخ و شماره، سند مورخ ۲۹/۳/۱۳۲۰، شماره ۶۲۵/۹۵۸، سند مورخ ۱۱/۴/۱۳۲۰، شماره ۴۶۰۲/۲۶۴۱۹ ه ۱، سند مورخ ۲۲/۴/۱۳۲۰، شماره ۲۸۹۲۳/۵۰۱۶، سند مورخ ۲۴/۴/۱۳۲۰، شماره ۵۱۰۱/۲۸۹۳۳، اسناد ساواک، سند مورخ ۱۱/۶/۱۳۲۳، شماره ۲۴۴۶/۱۱۸، سند مورخ ۱۴ نوامبر ۱۹۴۴ [۲۳/۶/۱۳۲۳]، بدون شماره، سند مورخ ۱۲/۷/۱۳۲۳، شماره ۱۵۷/۲۹۰۹، سند مورخ ۱۰ اکتبر [۱۹۴۴] [۱۸/۷/۱۳۲۳]، بدون شماره، سند مورخ ۲۴/۷/۱۳۲۴، شماره ۲۶۱۴، سند مورخ ۱۷/۳/۱۳۲۴، بدون شماره، سند مورخ ۲۱/۳/۱۳۲۴، شماره ۱۲۶۶، سند مورخ ۳/۳/[۱۳۲۶]، بدون شماره، سند مورخ ۹/۴/۱۳۲۶، شماره ۷۱۷، سند مورخ ۶/۵/۱۳۲۶، شماره ۴۵۴، سند مورخ ۷/۵/۱۳۲۶، شماره ۷۳۹، سند بدون ۳۱/۵/۱۳۲۴، شماره ۲۲۲۱، سند مورخ ۲۱/۶/۱۳۲۴، شماره ۱۹۷۷، سند مورخ ۲۶/۸/۱۳۲۶، شماره ۹۰۱، سند مورخ ۱/۲/۱۳۴۴، شماره ۲۷۵، سند مورخ ۸/۷/۱۳۴۴، شماره ۶۶۹، سند مورخ ۱۲/۸/۱۳۴۴، شماره ۷۶۰، سند مورخ ۲۴/۸/۱۳۴۴، شماره ۶۶۷۸، سند مورخ ۲۶/۷/۱۳۴۴، شماره ۷۱۶، سند مورخ ۳/۸/۱۳۴۴، شماره ۶۴۱۲، سند مورخ ۱۴/۹/۱۳۵۱، شماره ۳۵۸۰، سند مورخ ۲۰/۹/۱۳۵۱، شماره ۸۲۰۸، سند مورخ ۷/۱۲/۱۳۵۱، شماره ۳۹۳۷، سند مورخ ۱۲/۱۲/۱۳۵۱، شماره ۱۱۲۲۶، سند مورخ ۳/۹/۲۵۳۵ [۱۳۵۵]، شماره ۸۰/۱۶۳۷۲، سند مورخ ۱۰/۵/۲۵۳۷ [۱۳۵۷]، شماره ۱۹۹، سند مورخ ۲۲/۷/۱۳۵۷، شماره ۱۱۶۲۲/۹ه۲، سند مورخ ۱۹/۷/۲۵۳۶ [۱۳۵۶]، بدون شماره، سند مورخ ۲۴/۷/۲۵۳۶ [۱۳۵۶]، شماره ۶۸۵۴، سند مورخ ۶/۲/۲۵۳۷ [۱۳۵۷]، بدون شماره، سند مورخ ۲/۲/۲۵۳۷ [۱۳۵۷]، بدون شماره، سند مورخ ۱/۴/۲۵۳۷ [۱۳۵۷]، شماره ۴۵۴، سند مورخ ۷/۷/۲۵۳۵ [۱۳۵۷]، شماره ۳۸۰۵، سند مورخ ۱۸/۱۲/۲۵۳۶ [۱۳۵۶]، شماره ۶-۴۲۷/۲، سند مورخ ۹/۱۱/۲۵۳۶ [۱۳۵۶]، شماره ۲-۴۲۷/م، سند مورخ ۱۶/۱۲/۲۵۳۶ [۱۳۵۶]، بدون شماره
کتابها
2. ابتهاج، ابوالحسن (۱۹۸۱). پروژه تاریخ شفاهی ایران، به کوشش حبیب لاجوردی. دانشگاه هاروارد.
3. اقبال، خسرو (۱۹۸۵). پروژه تاریخ شفاهی ایران، به کوشش حبیب لاجوردی. دانشگاه هاروارد.
4. انتظام، نصرالله (۱۳۷۰). خاطرات نصرالله انتظام، به کوشش محمدرضا عباسی و بهروز طیرانی. تهران: سازمان اسناد ملی.
5. آبراهامیان، یرواند (۱۳۸۴). ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمد ابراهیم فتاحی ولیلایی. تهران: نشر نی.
6. بداقی، حمیدرضا (۱۳۷۸). بررسی روابط سیاسی ایران و آمریکا ۱۳۴۷ – ۱۳۳۲ با نگاهی به اسناد وزارت امور خارجه. تهران: وزارت امور خارجه.
7.بولتن خبرگزارى پارس محرمانه، ۷/۵/۱۳۴۲، شماره ۱۰۳.
8.خارکوهی، غلامرضا (۱۳۸۷). «انقلاب سفید و غارت اراضی گلستان»، فصلنامه ۱۵ خرداد، زمستان ۱۳۸۷، سال پنجم، دوره سوم، شماره ۱۸.
9.درویشپور، حجتالله (۱۳۷۴). بررسی پدیده ناسیونالیسم در جهان عرب. تهران: مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی.
10.دستنوشتههای حسین فردوست، تکنگاری در مورد عبدالرضا پهلوی، بیتا، بینا.
11. روزنامه اطلاعات، ۳۰/۲/۱۳۴۰، ۶/۶/۱۳۴۰، ۱۷/۷/۱۳۴۰، ۲۷/۷/۱۳۴۰، ۳/۸/۱۳۴۰، ۲۱/۱۲/۱۳۴۰، ۱۵/۳/۱۳۴۱، ۲۶/۱۰/۱۳۴۲، ۸/۶/۱۳۴۳، ۳۱/۶/۱۳۴۳، ۲/۷/۱۳۴۳، ۴/۷/۱۳۴۳، ۸/۷/۱۳۴۳، ۱۲/۷/۱۳۴۳.
12. روزنامه رسمی کشور شاهنشاهی ایران، ۱۶ بهمن ۱۳۳۵، ۱۶ خرداد ۱۳۴۶.
13. ریاحی، منوچهر (۱۳۷۱). سراب زندگی: گوشههای مکتومی از تاریخ معاصر. تهران: انتشارات تهران.
14. شاهدی، مظفر (۱۳۷۹). مردی برای تمام فصول (اسدالله علم و سلطنت محمدرضا شاه پهلوی). تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
15. شاهید، جعفر (۱۳۳۲). دودمان پهلوی. تهران: بینا.
16. شریفامامی، جعفر (۱۹۸۲). پروژه تاریخ شفاهی ایران، به کوشش حبیب لاجوردی. دانشگاه هاروارد.
17. شوکراس، ویلیام (۱۳۸۱). آخرین سفر شاه: سرنوشت یک متحد آمریکا، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی. تهران: نشر پیکان.
18. عاقلی، باقر (۱۳۶۹). روزشمار تاریخ ایران: از مشروطه تا انقلاب اسلامی، ج ۱. تهران: نشر گفتار.
19. فردوست، حسین (۱۳۷۴). ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج ۱ و ۲. تهران: انتشارات اطلاعات.
20. فرهمند، جلال و حدیدی، مختار (۱۳۸۴). پهلویها: خاندان پهلوی به روایت اسناد، ج ۲، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران.
21. قریشی، احمد (۱۹۸۲). پروژه تاریخ شفاهی ایران، به کوشش حبیب لاجوردی. دانشگاه هاروارد.
22. گازیوروسکی، مارک (۱۳۹۸). کودتای ایرانی، ترجمه بهرنگ رجبی. تهران: نشر چشمه.
23. مرکز بررسی اسناد تاریخی (۱۳۸۰). چپ در ایران به روایت اسناد ساواک، سازمان نظامی حزب توده ایران، ج۶، تهران: انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی.
24. مرکز بررسی اسناد تاریخی (۱۳۹۴). بدون شرح به روایت اسناد ساواک، ج ۲، تهران: انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی.
25. مرکز بررسی اسناد تاریخی (۱۳۷۷). روز شمار انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک: تهران، ج۲، انتشارات سروش.
26. مرکز بررسی اسناد تاریخی (۱۳۸۳). امیرعباس هویدا به روایت اسناد ساواک: تهران، ج ۲، انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی.
27. مرکز بررسی اسناد تاریخی (۱۳۸۴). هژبر یزدانی به روایت اسناد ساواک تهران: انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول.
28. مرکز بررسی اسناد تاریخی (۱۳۸۶). روزشمار انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک: تهران، ج ۲۳ ، انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول.
29. مرکز بررسی اسناد تاریخی (۱۳۹۲). هدایای دربار پهلوی به بیگانگان به روایت اسناد، تهران: انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول.
30. مرکز بررسی اسناد تاریخی (۱۳۸۵). جشن تاجگذاری به روایت اسناد ساواک، تهران، انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی.
31. مرکز بررسی اسناد تاریخی (۱۳۹۳). زنان دربار به روایت اسناد فرح پهلوی، ج ۳، تهران: انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی.
32. مسعود انصاری، احمدعلی (۱۳۷۱). من و خاندان پهلوی. تهران: نشر فاخته.
33. مهبد، احمد (۱۹۸۵). پروژه تاریخ شفاهی ایران، به کوشش حبیب لاجوردی. دانشگاه هاروارد.
34. میرزاصالح، غلامحسین (۱۳۷۲). رضاشاه: بیست سال با رضاشاه: خاطرات سلیمان بهبودی، شمس پهلوی، علی ایزدی. تهران: نشر طرح نو.
35. نهاوندی، هوشنگ (۱۹۸۵). پروژه تاریخ شفاهی ایران، به کوشش حبیب لاجوردی. دانشگاه هاروارد.
36. وطندوست، غلامرضا (۱۳۹۶). اسناد سازمان سیا درباره کودتای ۲۸ مرداد و سرنگونی دکتر مصدق. تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا.
37. یرگین، دانیل (۱۳۷۶). نفت ایران: از آغاز تا جنگ خلیج فارس، ترجمه ابراهیم صادقینیا. تهران: انتشارات هیرمند.
38. یرگین، دانیل (۱۳۸۰). غنیمت: داستان پر ماجرای نفت از آغاز تا امروز، ترجمه اکبر تبریزی. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
منبع: فکوریان، علی، فصلنامه مطالعات تاریخی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سال بیست و یکم، بهار 1402، شماره 80، ص 56 تا 85. با اندکی ویراستاری.
همچنین بنگرید به: نگاهی بر برخی از مفاسد و مفسدین اقتصادی در دوره پهلوی دوم؛ شاهزاده جاسوس؛ غلامرضا پهلوی در آئینه اسناد؛ فسادهای محمودرضا پهلوی به روایت اسناد، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی.
عبدالرضا پهلوی
عبدالرضا پهلوی
عبدالرضا پهلوی و همسرش پریسیما زند هنگام شکار در یک کشور آفریقایی