بیماری و فوت در زندان‌های دوره پهلوی


15 شهريور 1403


«در زندان‌های سیاسی دوره پهلوی کمبود امکانات بهداشتی و تعلل در درمان، به فوت زندانیان منجر می‌شد. زندگی در زندان‌های حکومت پهلوی طاقت‌فرسا بود و اغلب اتفاق می‌افتاد که دو سه یا چهار زندانی را در یک سلول یک‌متر در یک‌متر و نیم جا می‌دادند. جایی که حتی یک زندانی به تنهایی نمی‌توانست در آنجا دراز بکشد. وضع رقت‌انگیز بهداشتی زندان‌ها اغلب باعث شیوع بیماری‌های همه‌گیری چون تیفوس[1] می‌شد که مقامات عمداً در مبارزه با آن تعلل می‌کردند و می‌گذاشتند تا برخی از زندانیان فوت کنند و علل فوت را بیماری اعلام می‌کردند. به‌طور مثال هنگامی که تیفوس در زندان رواج داشت، تقی ارانی را از اتاق خود در زندان موقت به اتاق دیگری منتقل کردند که پیش از آن یک بیمار مبتلا به تیفوس در آن بود. پس از انتقال ارانی به سلول جدید، از ضد عفونی کردن زندان خودداری شد و به این ترتیب وی عامداً به تیفوس مبتلا شد و آن‌قدر از رساندن دارو و لوازم بهداشتی خودداری کردند تا این‌که وی در بیمارستان جان باخت. پلیس حکومت پهلوی ماهرانه چنین جلوه داد که زندانی به بیمارستان نیز منتقل شده، اما معالجه مؤثر نیفتاده و در گذشته است. جسد ارانی چنان تغییر شکل یافته بود که گفته می‌شود مادر و خانواده‌اش او را نشناختند.

هنگامی که در زندان تضییقاتی از نظر دارو، لباس، غذا و هوای تنفسی نسبت به زندانی اعمال می‌شد، قوایش تحلیل می‌رفت و ضعیف می‌شد و بالاخره فوت می‌کرد. این مرگ به‌واقع یک مرگ تدریجی بود.

یکی از بدترین زندان‌های حکومت پهلوی به‌ویژه در دوره پهلوی اول، زندان قصر بود. برخی از کسانی که گذرشان به آنجا افتاده است در شرایط بد زندان فوت کرده‌اند. مهم‌ترین بیماری در زندان قصر بیماری تیفوس بود. بیشتر اتاق‌ها و بیمارستان زندان غذای مقوی و کافی نداشت. مرگ زندانی پس از انتقال به بیمارستان بسیار عادی تلقی می‌شد. هنگامی که بیماری تیفوس به زندان هجوم می‌آورد، زندانیان لباس‌های خود را درون دیگ می‌ریختند و می‌جوشاندند که از سرایت تیفوس جلوگیری شود؛ با این حال بیماری جان عده زیادی را می‌گرفت. در موقع شیوع تیفوس همبستگی فراوانی بین زندانیان به وجود می‌آمد و بعضی از زندانیان داوطلبانه پرستاری از بیماران را بر عهده می‌گرفتند. گاهی هم به دلیل شیوع بعضی از امراض مانند وبا، از ورود میوه به داخل زندان جلوگیری می‌شد.

در دوره پهلوی، زندانیان را بیشتر در زندان‌های تنگ و تاریک و نمور جای می‌دادند که در اثر فقدان بهداشت بسیاری از آنان به بیماری‌های مختلف دچار می‌شدند و جان خود را از دست می‌دادند. زندان قصر و سایر بازداشتگاه‌ها و زندان‌های دوره رضاشاه عمدتاً به کشتارگاه‌های غیر رسمی تبدیل شده بود که در آن‌ها صدها تن به شیوه‌های گوناگون به قتل می‌رسیدند. در این زندان‌ها شپش فراوان بود. بنابر آمار دفاتر رسمی زندان، متجاوز از پانصد نفر اعم از زندانیان عادی و سیاسی به دلیل وجود شپش به تیفوس مبتلا شده و از بین رفته‌اند. همچنین در زمستان سال‌های ۱۳۱۸ و ۱۳۱۹ صدها نفر به دلیل ابتلا به مرض اسهال و تیفوس در زندان فوت کردند. در اوایل دوره پهلوی اول، خود زندانیان از بیماران پرستاری می‌کردند. پزشک‌های زندانی اجازه داشتند بیماران را معالجه کنند؛ ولی پس از مدتی، بیماران را به دست پزشکان نااهلی چون احمدی[2] و خسرو خاور سپردند. در بیمارستان هم به جای دارو و غذای سالم، بیماران را کتک می‌زدند. در این دوره، مجازات مخالفان و از بین بردن آنان روش‌های خاص خود را داشت. در صورتی که مرگ بیماران زندانی حتمی تشخیص داده می‌شد، ضرورت نداشت آن فرد را تیرباران یا اعدام کنند، بلکه روش مسموم کردن به شیوه‌های خاصی که زندانیان سیاسی آن را «مایه‌کوبی پهلوی» می‌نامیدند، مورد استفاده قرار می‌گرفت. هنگامی که زندانی فوت می‌کرد، روزنامه‌نگاران علت مرگ وی را ایست قلبی اعلام می‌کردند. آمپول‌های هوای «احمدی» و سلول‌های پر از شپش آلوده به تیفوس از دیگر ابزارهایی بود که برای طبیعی جلوه دادن قتل‌ها استفاده می‌شد.

یکی از زندانیانی که به این روش در زندان فوت کرد، خانبابا اسعد بختیاری بود. وی دو سال و نیم در زندان موقت و در سلول‌های مرطوب و تاریک به‌سر برد تا این‌که بر اثر محرومیت‌ها و فشارها به رماتیسم ورم مفاصل و ضعف قلب و بالاخره تب عفونی مبتلا شد و در نهایت به‌وسیله پزشک احمدی مسموم و در بیمارستان فوت کرد. از جمله وسایل مؤثری که بعد از رعایت سایر انواع احتیاط‌های لازم برای از بین بردن آثار جرایم ارتکابی در دسترس مسئولین بود، گواهینامه‌های پزشکی و گزارش‌های خلاف واقع بود که کسالت و بیماری زندان را تأیید می‌کرد. این گواهی‌ها در پرونده‌های اداری زندان جای می‌گرفت تا وانمود شود مرگ وی طبیعی بوده است.

 در زندان‌ها وسایل بهداشت زندانیان مناسب نبود و جان آن‌ها در معرض ابتلا به بیماری‌های متعددی قرار داشت. وضع غذا و بهداشت زندانیان به‌گونه‌ای بود که آن‌ها را برای ابتلا به هر بیماری مستعد می‌ساخت. اگر هم زندانی دچار بیماری می‌شد، از شدت ضعف و ناتوانی ـ که بیشتر ناشی از کم غذایی بود ـ تاب مقاومت در برابر بیماری را نداشت. به این دلیل تعدادی از زندانیان به‌ویژه در زندان اهواز، تلف شدند.

 در بخش‌های عمومی زندان وسایل جداگانه بهداشتی وجود نداشت و زندانیان مشترکاً از صابون استفاده می‌کردند. بعضی از زندانیان بیماری‌های پوستی مسری داشتند که در زندان قصر بسیار شایع بود. علاوه بر این، بیماری‌های دیگری هم وجود داشت که ناشی از فقدان امکانات بهداشتی بود. وقتی در زندان چند نفر بیماری پوستی داشتند، بقیه زندانیان نیز مبتلا می‌شدند. در این زندان‌ها از سازمان‌های بین‌المللی خبری نبود. اگر هم این سازمان‌ها برای بازدید از زندان‌ها می‌آمدند، مأموران آن‌ها را به سلول‌هایی هدایت می‌کردند که از قبل تعیین شده بود. خود زندانیان نیز برای جلوگیری از بیماری‌های مسری در حد امکان اقدامات بهداشتی و پیشگیری لازم را انجام می‌دادند. البته تعداد زندانیان بیمار نیز چشمگیر بود. گاهی هم که بیماری‌هایی مانند آنفلوآنزا شیوع پیدا می‌کرد، خود زندانیان افراد سالم را از زندانیان بیمار جدا می‌کردند.

 به دلیل تعدد زندانیان و بی‌اعتنایی آنان به نظافت و بهداشتِ فردی، اصول بهداشتی در زندان کمتر مورد توجه قرار می‌گرفت و از آنجا که زندانیان قبل از ورود به زندان مورد معاینه پزشکی قرار نمی‌گرفتند، مبتلایان به «سفلیس» و «جَرَب»[3] را با سایر زندانیان در یک مکان نگهداری می‌کردند. گاهی بعضی از بیماری‌های پوستی و قارچی مانند «گال» از زندانی به زندان دیگر سرایت می‌کرد. پزشکی که ویژه بازدید و درمان در زندان باشد، وجود نداشت؛ کسانی که حاضر بودند در زندان خدمت کنند، معمولاً پزشکان درجه دو و سه بودند. معالجات آن‌ها سطحی و بدون بررسی‌های علمی بود. اگر حال بیمار وخیم بود و نیاز به عمل جراحی داشت، او را به بهداری زندان انتقال می‌دادند و اگر آنجا نیز کارساز نبود، وی را به بیمارستان منتقل می‌کردند.

پس از تأسیس ساواک این امر زیر نظر مأموران این سازمان صورت می‌گرفت و گاهی هم مأموران ساواک از اعزام زندانی به بیمارستان جلوگیری می‌کردند. به دلیل عدم رسیدگی به بیماران در بهداری گاهی زندانیان بیمار تصمیم می‌گرفتند که اصلاً به آنجا مراجعه نکنند؛ زیرا نه تنها اثر مثبتی نداشت، بلکه بر ناراحتی عصبی آن‌ها افزوده نیز می‌شد.»

طبق آیین‌نامه زندان، زندانیان متمکن، در صورت ابتلا به بیماری و با اجازه وزیر دادگستری امکان می‌یافتند به خارج از زندان فرستاده شده تا تحت معالجه قرار گیرند. برای این منظور باید زندانی بیمار ضامن معرفی می‌کرد. همچنین طبق آیین‌نامه زندانیان بیمار از کار معاف بودند.

از دیگر بیماری‌های رایج در زندان «مالیخولیا»[4] بود. در این بیماری فرد بیمار خود را از سایرین جدا می‌کرد و زندانیانی هم بودند که در زندان به دلیل شرایط نامعلوم خود و خانواده‌شان دیوانه می‌شدند و برخی از آن‌ها نیز توسط مقامات زندان کشته می‌شدند. عده‌ای از زندانیان هم بودند که سلامتی خود را از دست داده و مقامات زندان وادار می‌شدند، آن‌ها را به دلیل ضعف و بیماری از زندان آزاد کنند تا بیرون از زندان فوت کنند و بهانه به دست انقلابیون ندهند.

در زندان اوین دستگاه‌های تهویه‌ای در بالای سلول‌ها تعبیه شده بود که هوای بسیار داغ و بسیار سرد وارد سلول‌ها می‌کرد. این عمل در تمام مدت بازجویی صورت می‌گرفت. طوری که پس از سه ماه، زندانی به بیماری‌هایی از قبیل تنگی نفس، سینه پهلو و... مبتلا می‌شد. همچنین گاهی مواقع به مدت ۴ تا ۵ ماه از رفتن زندانیان به حمام جلوگیری می‌شد که این امر باعث ابتلا به بیماری و ایجاد حساسیت در بدن زندانی می‌شد. زندانیان بیمار در ماه رمضان که روزه می‌گرفتند، با مشکلات بیشتری روبه رو بودند و بیماری آن‌ها عود می‌کرد.»[5]

 

پی‌نوشت‌ها:


[1] . بیماری واگیردار که به‌وسیله نیش حشراتی مانند شپش منتقل می‌شود و با کوفتگی اعضا، سردرد، کمردرد، سرگیجه، تهوع، هذیان، پریشانی حواس، و تب شدید همراه است.

[2] . احمد احمدی مشهور به پزشک احمدی در سال ۱۲۶۶ به دنیا آمد. در جوانی شغل او فروش دارو بود. در سال 1307 به تهران می‌آید و دریکی از بیمارستان‌های این شهر به‌ عنوان پرستار مشغول به کار می‌شود. او با مشاهده اقدامات پزشکان سعی می‌کرد امور پزشکی را بیاموزد. در سال ۱۳۱۰ در دوران ریاست آیرم بر شهربانی، وارد یکی از مهم‌ترین ادارات مرکز شد. گفته می‌شد که پزشک مخصوص شهربانی است و تنها رئیس‌کل آن اداره و شاید چند نفر مأمورین عالی‌رتبه از کارهای او خبر داشتند. ﺍﺣﻤﺪﻱ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﻳﺎﺳــﺖ رکن‌الدین ﻣﺨﺘﺎﺭ، مشهور شد. علت این شهرت نیز قتل زندانی‌هایی سیاسی توسط وی بوده است.

او به افرادی که مأمور قتل آن‌ها شده بود به دید طعمه نگاه کرده و قبل از قتلشان با آن‌ها بازی می‌کرد. به‌ عنوان ‌مثال چند روز قبل از قتل تیمورتاش وارد سلول او شده و با لبخندی به او می‌گوید که برای بررسی وضعیت سلامت او آمده است. تیمورتاش که می‌دانسته احمدی سفیر مرگ است از این زمان روحیه خود را می‌بازد و همین باعث ایجاد حس برتری در احمدی می‌شود.

بر اساس روایت‌های زندانی‌های سیاسی یکی از ویژگی‌های پزشک احمدی تلاش او برای نشان دادن برتری بر دیگران بوده است. او مدام افراد با نفوذی را که توسط رضاخان مغضوب شده بودند، تحقیر می‌کرد و از این مسئله احساس شعف به او دست می‌داد. به ‌عنوان‌ مثال او می‌گفت من از بسیاری از مسائل آگاه هستم. اگر روزی زبان‌باز کنم، چیزهایی از رؤسای شهربانی و وزرا می‌دانم که اگر در مطبوعات خارجی بنویسم، ثروتمند می‌شوم. یا می‌گفت اغلب رجال ایران بی‌سواد و نفهم هستند. افراد باهوش در این مملکت سرشان زیر سنگ گور کوبیده می‌شود و افرادی مانند مختاری و آیرم که دزد هستند، رشد می‌کنند.

بعد از شهریور 1320 به ‌منظور تطمیع افکار عمومی برخی از مأموران شهربانی که در دوران رضاخان در جنایت‌های او دست داشتند از جمله پزشک احمدی دستگیر و محاکمه شدند. در آن زمان هدف این بود تا با برجسته کردن نقش این افراد در جنایت‌های صورت گرفته، اذهان عمومی را از نقش حکومت در انجام آن‌ها منحرف کنند. بر این اساس پزشک احمدی که بعد از شهریور 1320 از ایران به عراق گریخته بود، دستگیر و به کشور بازگردانده شد. در جریان محاکمه پزشک احمدی، وکیل او می‌گوید: «اگر او آدم کشته باشد باید اعدام شود. با این‌ حال آیا احمدی را می‌توان قاتل محسوب کرد؟ منشأ تردید این است که قاتل کسی است که قصد قتل کند و مقصود از آن قتل را در اندیشه خود داشته باشد. احمدی نه قصد قتل کرده و نه مقصودی او را بوده است. احمدی افزار قتل بوده نه عامل آن.»

 با این ‌حال از آنجا که مقرر شده بود تمام جنایت‌های دوران رضاخان به مأموران نسبت داده شود، به این صحبت‌های وکیل احمدی توجهی نشده و دادگاه دستور اعدام او را می‌دهد. البته برخی اعتقاد دارند نسبت دادن جنایات به رضاخان باعث این حکم شد زیرا افرادی که حاضر شدند، مسئولیت جنایت‌ها را بر عهده‌ گرفته تا سیستم را مبرا از خطا بدانند، مشمول زندان شده و بعد از مدت کوتاهی نیز آزاد شدند. بعد از صدور حکم اعدام، یکی از مأمورانی که مسئولیت مراقبت از احمدی را برعهده‌ داشت، عنوان کرده که احمدی مدام در زندان بی‌قراری می‌کرد و می‌گفت تمام جنایت‌ها را سر کچل من انداخته‌اند. این‌ها می‌خواهند، یکی را قربانی و بقیه را تبرئه کنند و در این وسط من را به ‌عنوان قربانی انتخاب کرده‌اند. این‌ها از روی دلسوزی من را محاکمه نکرده‌اند، فقط قصد تبرئه خود را داشتند. احمد احمدی در اوایل اسفند 1322 در تهران اعدام شد. (تلخیصی بود از مقاله: مروری بر کارنامه احمد احمدی در زندان‌های رضاشاهی؛ پژوهشکده تاریخ معاصر)

[3] . مرضی است معروف که آن را گری، گَرگَنی، خارش، حکه و گال گویند. و آن دانه‌های کوچکی است که در آغاز سرخ رنگ باشد و با خارشِ سخت، عارض بدن می‌شود و گاه باشد که چرک کند و آن دو نوع است جربِ تر و جربِ خشک. و جرب چشمِ بیمار که بر پلک عارض گردد و بر چهار گونه است و هر چهار قسم، ریزش اشک همراه دارد. (لغت‌نامه دهخدا)

[4] . گونه‌ای مرض عصبی است که با اختلال قوای عضلانی و حرکتی همراه است و معمولاً در دنباله فلج عمومی یا تحت شکنجه شدید روحی و جسمی (محبوسانی را که شکنجه شدید می‌دهند) یا بر اثر مرض صرع یا در اشخاص هیستریک(هیجان‌ها و واکنش‌های غیرقابل کنترل) یا به‌طور مادرزادی پدید آید. مبتلایان به این مرض گاه از خوردن و آشامیدن خودداری می‌نمایند به نحوی که به حالت مرگ می‌رسند و گاهی خودکشی می‌کنند. برای معالجه این بیماران استراحت کامل و مسافرت به نقاط خوش آب و هوا و جدا بودن از افراد دیگر و از حوادث لازم است. این معالجه باید با تجویز دارو همراه باشد.

[5] . دانشنامه زندان سیاسی دوره پهلوی، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری، چاپ اول، سال 1401، ج 1، ص 204 و 207، با اندکی ویراستاری و اضافات و اسناد و عکس.

















سردار اَسعَد بختياري، جعفرقلي‌خان(خانبابا اسعد بختیاری)



شهید آیت‌الله حسین غفاری



شهید آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی


 
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.