تغییر لباس و قیام مردم تبریز، (۱۳۰۷ ش/۱۳۴۷ ق)


16 آبان 1403


درآمد

در پژوهش‌های تاریخی به‌ویژه تاریخ معاصر ضمن آنکه جزئیات بسیاری از چگونگی وقوع حوادث وجود دارد منابع متعددی هم مورد استفاده قرار می‌گیرد. علاوه بر شیوه متداول کتابخانه‌ای، تحقیق میدانی یا انجام مصاحبه با دست‌اندرکاران و صحنه‌گردانان حوادث و تحقیق آرشیوی و مطالعه و پژوهش بر روی اسناد هم متداول گشته است. در کنار این شیوه‌های تحقیق برای روشن کردن جزئیات حوادث تاریخی، انتشار برخی منابع دست اول که شاهدان مستقیم و عینی حوادث به نگارش آن پرداخته‌اند- آن هم در فاصله اندک زمانی با وقوع آن حادثه- ضمن آنکه جزئیات و زوایای دقیق‌تری از ماجرا را روشن می‌کند، به تکمیل و اصلاح داده‌های قبلی نیز می‌پردازد.

در مورد قیام عمومی علیه سلطنت پهلوی در اعتراض به تغییر نظام و قانون نظام‌وظیفه در سال ۱۳۰۷ شمسی در آذربایجان اطلاعات زیادی در دسترس نبود.[1] بر این اساس انجام پژوهش‌هایی ضروری می‌نمود که البته فرازهایی از آن در مدخل پژوهشیِ کتابِ «زندگانی و مبارزات آیت‌الله شهید قاضی طباطبایی» مطرح گردیده است.[2]

خوشبختانه در مورد این قیام عمومی یادداشت نه صفحه‌ای یکی از شاهدان عینی آن واقعه به نام رضا صدیقی نخجوانی توسط آقای رسول جعفریان در دسترس نگارنده قرار گرفت و چنانکه ملاحظه خواهد شد ضمن روشن کردن زوایایی از این واقعه اطلاعات قبلی را تکمیل و یا تصحیح می‌نماید. با سپاس از ایشان، این متن، بازنویسی شده، با توضیحات و تعلیقاتی با دو مدخل در معرض نقد و بررسی پژوهشگران قرار می‌گیرد:

 

الف) علمای آذربایجان و سلطنت رضاشاه

ظهور سلطنت رضاشاه در صحنه سیاسی کشور از پیامدهای ناکامی جریان مشروطه و مشروطه‌خواهی بود. با این حال گروهی از مشروطه‌خواهان از ظهور این قدرت نوپای فزون‌خواه استقبال کردند؛ زیرا قسمت عمده خواسته‌های آنان را در سرلوحه برنامه‌های خود قرار داده بود. به همین جهت تجددگرایان مشروطه‌خواه بیش از سایر اقشار جامعه در تحکیم پایه‌های سلطنت رضاشاه تلاش کردند. از جمله خواسته‌های آنان تفکیک قوای سیاسی از قوای روحانی بود. این اندیشه به اشکال مختلف در میان روشنفکران عصر مشروطه دیده می‌شود. از طرف دیگر مانع عمده‌ای که بر سر اجرای این اندیشه وجود داشت، نفوذ و اقتدار علما بود.[3] رضاشاه خود از نزدیک شاهد نقشی بود که علما در تغییر و تبدیل رژیم استبدادی مطلق به مشروطه ایفا کرده بودند. گرچه در آغاز برای جلب نظر علما و کسب وجهه مردمی تلاش گسترده‌ای انجام داد و تا مدتی از درگیری و رویارویی با آنان اجتناب کرد، ولی با تحکیم پایه‌های سلطنت خود سمت و سوی اقداماتش متوجه محدود ساختن قدرت علما شد.[4]

علما به‌ویژه علمای آذربایجان پس از تجربه تلخ شکست مشروطه حتی‌الامکان از مداخله در امور سیاسی کشور اجتناب می‌کردند. ایشان با وجود اینکه در پیدایش مراحل مختلف نهضت مشروطه نقش مثبتی ایفا کرده بودند، از طرف عناصر افراطی و ماجراجوی مشروطه‌خواه مورد بی‌مهری واقع شدند، و گاه با اقدامات تروریستی بر حذف آنان می‌کوشیدند؛ حتی نام عالمی خیرخواه چون میرزا علی‌آقا ثقةالاسلام[5] - که روز عاشورای سال ۱۳۳۰ هجری(9/10/1290ش) از سوی روس‌ها به شهادت رسید - هم در فهرست ترور مشروطه‌خواهان افراطی بود.

با چنین تجربه‌ای علمای آذربایجان با اکراه بسیار حاضر به مداخله در امور سیاسی بودند ولی شدت یافتن سرکوب دولتی و اجرای سیاست‌های ضد مذهبی و حمله به حریم اسلام و مذهب نمی‌توانست همواره بی‌پاسخ بماند.[6] با پیشروی حکومت در سیاست‌های ضد مذهبی مخالفت‌های شدیدی در میان علمای شهرستان‌ها بروز کرد. شهرهای اصفهان، مشهد و تبریز کانون اصلی این اعتراضات بودند.

 

رویارویی علما و سلطنت رضاشاه

اولین حرکت اعتراض‌آمیز علما به حکومت پهلوی از سوی آیت‌الله شیخ محمدتقی بافقی در سال ۱۳۰۶ در حرم حضرت معصومه(س) صورت گرفت. عدم رعایت موازین شرعی از سوی همسر رضاشاه موجب اعتراض وی شد که با عکس‌العمل شدید رضاخان مواجه گردید. علاوه بر ضرب و شتم، شیخ به اداره نظمیه تهران تحویل و زندانی شد.[7] انعکاس این قضیه در آذربایجان علما را به تحرک واداشت. آیت‌الله میرزا صادق آقا مجتهد[8] از علمای مشروعه‌خواه تبریز پس از اطلاع به همراه سایر علمای شهر تلاش گسترده‌ای برای آزادی وی به عمل آوردند.[9]

زمستان ۱۳۰۶ حرکتی دیگر در اعتراض به سیاست‌های ضد مذهبی رضاشاه به رهبری آیت‌الله حاج آقا نورالله اصفهانی شکل گرفت. وی به دنبال مخالفت با حکومت، اصفهان را به قصد قم ترک کرد تا نهضتی را با گرد آمدن سایر علمای شهرستان‌ها ایجاد نماید. از شیراز آیات: سید عبدالباقی و سید عبدالله شیرازی، از همدان شیخ‌الاسلام همدانی، از خراسان مرحوم حاج میرزا عبدالله، از کاشان میرزا شهاب‌الدین کاشانی، از خمین میرزا محمدمهدی احمدی «و از تبریز نیز که به خصوص در آن زمان از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود. و علما و بزرگان بسیاری در آن دیار وجود داشته‌اند، بزرگان روحانی تصمیم گرفتند جهت هرچه با شکوه‌تر برگزار نمودن امر مهاجرت [با] مهاجرین ... همراه شوند. این موضوع به اضافه عامل بُعد مسافت سبب شد که رسیدن علمای آذربایجان به تعویق افتد و مرحوم آیت‌الله سید صادق تبریزی[10] روحانی مجاهد آذربایجان موقعی با سایر علما و بزرگان آن دیار به قم رسیدند که دیر شده بود..»[11]

خبر امیدوارکننده ملحق شدن علمای مبارز آذربایجان ضمن آنکه مقاومت حاج آقا نورالله را افزایش داد، حکومت را هم برای رهایی از این خطر بالقوه به تکاپو واداشت و در نتیجه آقا نورالله اصفهانی توسط عمّال حکومت به شهادت رسید.[12] میرزا صادق آقا پس از شهادت رهبر علمای مهاجر، به قم رسید و پس از شرکت در مراسم ترحیم وی به تبریز بازگشت. گرچه وی عملاً در این نهضت نتوانست شرکت کند، ولی او را برای حضور در قیامی دیگر در تبریز آماده ساخت.[13]

 

نهضت عمومی علمای آذربایجان

قبل از قیام عمومی سال ۱۳۰۷ برخی از عوامل حکومتی با اعمال شنیع و خلاف عفت عمومی در تبریز زمینه‌های مساعدی را برای تحریک احساسات عمومی علیه حکومت، به وجود آوردند. آیرم، امیر لشکر تبریز در ایام ماه محرم به‌ویژه روز عاشورا در استخر شاهگلی با زنان معروفه به شرابخواری پرداخته بود.[14] انتشار این خبر در میان علما و مردم مذهبی و معتقد تبریز آن هم در ایام سوگواری امام حسین(ع) بسیار گران بود. سپهبد امیر احمدی در خاطرات خود چنین می‌نویسد:

«مرحوم انگجی یکی از علمای مورد احترام مردم بود که در نتیجه رفتار آیرم به کلی از حکومت مرکزی روگردان بود. من ایشان را ملاقات کردم. در اولین ملاقات از او خواستم که در رفع اختلافات مساعدت کند. او گفت: کار از این‌ها گذشته ... من نمی‌توانم ببینم که یک فرمانده لشکر و یک حاکم که حافظ ناموس و حیثیت عمومی هستند، شرابخواری کنند و شیشه‌های خالی مشروب را در استخر بیندازند و برای تفریح هدف گلوله قرار دهند.

من حاضرم که این خانه‌ام بر سرم فرود آید و آناً بمیرم به شرطی که پای رضاشاه از ایران کنده شود.»[15]

واکنش یکی از علمای برجسته تبریز به این شدت که در خاطرات یکی از رجال مهم نظامی آن دوره منعکس شده است، نشان از تنفر و انزجار شدید از حکومت در سطح جامعه و میان توده مردم داشت. در منابع تاریخی در مورد نهضت عمومی علمای آذربایجان و علل و عوامل ایجاد کننده آن، دلایل زیر عنوان شده است:

آن دسته از علمای آذربایجان که به مطبوعات عصر، دسترسی داشتند هدف از متحدالشکل کردن لباس مردم را ایجاد بازار برای فروش فاستونی‌های اضافی کارخانجات منچستر انگلستان عنوان می‌کردند. [19]

مهدى مجتهدی در شرح احوال رهبران نهضت علما می‌نویسد: «باری وی [میرزا صادق آقا مجتهد] در ذروه نفوذ و وجهه بود. تا هنگام تصویب قانون نظام‌وظیفه مردم تبریز بر ضد آن قانون تظاهرات کرده و علما را به مداخله در آن مجبور نمودند، رضاشاه دستور داد میرزا صادق آقا و برادرانش را گرفتند و به سردشت روانه ساختند.»[20] «از وقایع زندگی او [میرزا ابوالحسن آقا انگجی] اینکه به علت همداستان شدن با ملت درباره قانون نظام اجباری به همراهی چند تن از علما تبعید شد.»[21]

با این وجود حاج عباس چاروقچی از انقلابیون و خیرین تبریزی ساکن تهران یکی از شاهدان عینی در مورد چگونگی آغاز قیام می‌گوید:

«سال ۱۳۰۷ بود. همان موقع که کلاه‌ها را عوض می‌کردند در محله ما «محله دوه چی – شتربان» مردم به همراه شیخ غلامحسین ترک تبریزی که در محله ما بود؛ از حیاط سید ابراهیم حرکت کردند. آمدند مدخل بازار دوه چی. شیخ غلامحسین بالای سکوی مسجد سیدعلی آقا (مسجد پدر آیت‌الله سید محمد حجت کوه‌کمره‌ای) سخنرانی کرد. مردم آن روز این نوحه را می‌خواندند:

هانی عصرین امامی داده گلسین            الهی اذن وِیر فریاده گلسین[22]

از آنجا راهی مسجد جامع شدند. حتی من یادم است - هفت سال داشتم ـ تا آنجا همراه مردم بودم. از آنجا هم رفتیم منزل میرزا ابوالحسن آقا انگجی. در میدان انجم هم درگیری شد. یک نفر مفتش که آمده بود مردم را متفرق کند، گویا گفتند مرحوم مشهدی نقی پهلوان با مشت یا با چیز دیگری او را زده و کشته بود.[23] من و پسر دایی‌ام، مرحوم حاجی نقی، دو نفری تا پاسی از شب که مردم از منزل میرزا ابوالحسن آقا انگجی رفتند آنجا بودیم.»[24]

پس از دستگیری آیت‌الله انگجی، در بازجویی از وی پرسیده بودند: چرا در خانه‌ات را به روی مردم باز کرده‌ای، گفته بود: «اگر من در به روی مردم باز نمی‌کردم درب سفارتخانه‌های خارجی به روی مردم باز می‌شد.»[25]

آقای محمدمهدی عبد خدایی به نقل از پدرش - شیخ غلامحسین ترک تبریزی، می‌گوید:

«وقتی داستان کلاه پهلوی و متحدالشکل شدن مطرح شد، مردم تبریز بازارها را بستند و ما هم هماهنگ با مرحوم آیت‌الله انگجی و آقا میرزا صادق آقا با این مسئله مخالفت کردیم... مردم تبریز تعطیل کردند و دولت شروع کرد به گرفتن مخالفین. پدرم یک فانوس‌کشی داشت به اسم حسن آقا قمه‌ساز. او هم عمامه و شال می‌بست. تصادفاً در این گیر و دار کسی که مأمور شده بود پدر مرا بازداشت کند توی جمعیت حسن آقا قمه‌ساز را فکر می‌کند که او خود شیخ است. وقتی به خیال خودش می‌رود که شیخ را دستگیر کند مردم می‌ریزند این مأمور را به قصد کشت می‌زنند... اتفاقاً همان شب پدر من عازم منزل مرحوم آیت‌الله انگجی بود. وقتی که ایشان وارد می‌شوند، مأمورین، منزل آیت‌الله انگجی را محاصره می‌کنند. داماد آیت‌الله انگجی از پدرم خواهش می‌کند، برای دور ماندن از چشم مأموران توی کتابخانه مرحوم آیت‌الله انگجی برود. بعد داماد آیت‌الله انگجی کتابخانه را قفل می‌کند. مأمورین می‌ریزند و آیت‌الله انگجی را دستگیر می‌کنند. او را به شهربانی می‌برند. بعد برمی‌گردند خانه آیت‌الله انگجی را تفتیش کنند. وقتی به کتابخانه می‌رسند داماد ایشان که پدرم را در کتابخانه مخفی کرده بود به مأموران می‌گوید اینجا ممکن است نامه‌های آقا باشد، مردم پیش آقا اسراری داشته باشند، آقا به همین زودی برمی‌گردد و شما که مأمور محلی هستید شایسته نیست که بگویند شما اتاق خصوصی آقا را تفتیش کرده‌اید. مأموران وقتی می‌بینند در این اتاق قفل است، منصرف می‌شوند. پدر من در آن خانه می‌ماند. به این ترتیب هشت ماه تمام پدرم در تبریز تحت پیگرد بود. علی منصور - پدر حسنعلی منصور - در آن زمان استاندار و سرلشکر امیر طهماسبی فرمانده لشکر آذربایجان بوده است. سرلشکر امیر طهماسبی در یک جلسه‌ای گفته بود من اول شیخ را اعدام می‌کنم بعد به تهران خبر می‌دهم.»[26]

شیخ غلامحسین ترک تبریزی قبل از قیام هم در تبریز فعالیت‌هایی علیه حکومت پهلوی داشت. در بخشی از گزارش حکومت آذربایجان در تاریخ ۱۱ مهر ۱۳۰۶ آمده است:

«به شیخ غلامحسین هم که از سابق یک جمعیت دیانتی دارد و گاهی به واسطه ساده‌لوحی آلت تحریکات می‌شود، به طور نصیحت و اخطار تذکرات جدی دادم و کاملاً متعهد گردید که دخالت در امور سیاسی نکند. گوش به حرف منحرفین ندهد و از قراری که خودش اظهار داشته اخیراً از ناحیه پاره‌ای اشخاص که هویت آن‌ها را بعد عرض خواهم کرد مشغول القای شبهه و تحریک او بوده‌اند که وادارند در منبر حرف‌هایی بزند، ولی حالا ملتفت قضیه شده؛ دیگر البته محرکین را رد خواهد کرد.»[27]

پس از سرکوب قیام عمومی علمای تبریز، شیخ غلامحسین، مخفیانه به نجف اشرف عزیمت نمود؛ ولی همواره تحت مراقبت و کنترل کنسولگری ایران بود. پس از چند سال مجدداً مخفیانه به ایران بازگشت و در شهر مشهد اقامت گزید. در قیام مسجد گوهرشاد حضور داشت، پس از سرکوبی قیام متواری شد و به دهات اطراف مشهد رفت.[28] وی تا اوایل انقلاب هم در قید حیات بود.

با اجتماع مردم در منازل علما خصوصاً منزل آیت‌الله انگجی، بازار شهر بسته شد. این اقدام در روز عادی به شهر حالت غیرطبیعی داد. پس از متفرق شدن مردم از منزل وی لشکر مجهزی که به تبریز اعزام شده بود، با اعلان حکومت نظامی، کنترل شهر را در دست گرفت. بلافاصله منزل رهبران مذهبی به محاصره نیروهای نظامی درآمد،[29] دستور دستگیری آیت‌الله میرزا صادق آقا، آیت‌الله انگجی و تعدادی دیگر از مرکز صادر شد. روز ۶ دی ماه سال ۱۳۰۷ علمای معترض تبریز دستگیر و به کردستان و تهران تبعید شدند.[30] به رغم جستجوی فراوان، متأسفانه از چگونگی تبعید آیت‌الله انگجی و میرزا صادق آقا، تاکنون مطلبی دریافت نشده است؛ با این حال یکی دیگر از علمایی که در این نهضت به دستور حکومت تبعید شد حاج میرزا باقر آقا قاضی طباطبایی است. فرزند وی آیت‌الله سید محمدعلی قاضی طباطبایی که در آن دوره نوجوان شانزده ساله‌ای بود، پدر را همراهی می‌کرد که در «سفرنامه بافت» شرح آن را نوشته است. قسمت‌هایی از آن به این شرح است:

«.... غریب سه ساعت به غروب در ماه جمادی‌الاولی (روز شنبه ۱۲ جمادی‌الاولی) سال ۱۳۴۷ هجری قمری چند نفر که از جمله مشکات و قلعه بیگی که از رؤسای نظامی و شهربانی بی‌عقیده بودند، خدمت آقای والد ماجد آمدند و معلوم شد که به اطراف خانه‌های ما که آن موقع در دالان بیگلربیگی و نزدیک بازار بود تماماً افراد نظامی گذاشته‌اند و آن‌ها که آمده بودند در حیاط بیرونی به مرحوم آقای والد اظهار کرده بودند که شما باید حرکت به طرف تهران و مشهد نمایید. نظامی‌ها ابداً نمی‌گذاشتند کسی وارد خانه بشود و از مردم از طرف بازار نجارها که هنوز آن موقع خیابان فردوسی نبود و از طرف بازار صفی شدیداً مانع بودند که کسی به طرف منزل ما بیاید و یا وارد شود و ماشین‌سواری حاضر کرده بودند و جلوی در کوچه در دالان بیگلربیگی نگاه‌داشته بودند.

مرحوم عمم اکرم امجد، حاج میرزا اسدالله آقا قاضی (قدس سره) من و همشیره که کوچک بودیم و به اخوی که کوچک‌تر از ما بود، یواش اشاره کرد که شما دست بردار نباشید که باید با هم با آقای والد ماجد هر جا می‌رود در حضور ایشان باشیم و از ایشان جدا نخواهیم شد. ما هم فرمایش ایشان را عملی کردیم و گریه و داد به راه انداختیم و... در آن موقع تدبیری کرد که مرحوم آقای والد تنها به آن مسافرت اجباری تشریف نبرد و در مقابل دژخیمان و جلادان پهلوی کاری کرد که مرحوم آقای والد با اهل و عیال حرکت به تهران کرد و کسی جرأت ملاقات با مرحوم والد نداشت... در خدمت آقای والد بار مسافرت بستیم و تا آخر شهر و از دروازه به آن طرف مأمورین نظامی در چند ماشین سواری بودند... و قضایا را به طور مخفی بعضی از آن‌ها که از آدم‌های نمایندگان آذربایجان بودند به مرحوم آقای والد رسانیده بودند که در نزدیکی خیابان امیریه، خانه نوساختی [نو ساخته‌ای] که اتاق‌ها[ی] آن فرش کرده است، تهیه شده و در آنجا وارد خواهند کرد و همان‌طور شد و وارد آن خانه شدیم... و به فاصله چند دقیقه دیدیم که چند پاسبان و دو سه نفر در لباس عادی دم درب کوچه ایستادند و مشهدی قاسم خادم را خواستند و قدغن کردند که هر موقع بخواهید برای خرید لوازم به خارج از خانه بروید باید با پاسبان رفته و ابداً با کسی نباید تماس گرفته و صحبت نمایید. بعداً همه‌شان رفتند ولی یک نفر پاسبان و یک نفر مأمور در لباس عادی در دم در ایستادند و هر کس احیاناً متوجه نمی‌شد و می‌آمد ابداً نمی‌گذاشتند. تا دو ماه بر این منوال گذشت...»[31]

پس از اتمام مدت تبعید علمای مبارز آذربایجان آیت‌الله انگجی به تبریز بازگشت و مشغول درس و بحث شد، ولی آقا میرزا صادق آقا[32] به تبریز بازنگشت. از راه همدان عازم قم شده و در این شهر رحل اقامت افکند. از جمله موارد قابل توجه در این اقامت سه ـ چهار ساله ارتباط طلبه‌ای جوان به نام روح‌الله الموسوی خمینی با وی است. امام خمینی در سخنان خود به نهضت علما - در دوره رضاشاه - به‌ویژه علمای آذربایجان و خاصه میرزا صادق آقا اشاراتی دارند که از آن جمله است:

«.... یک نهضت هم از آذربایجان شده مرحوم آمیز صادق آقا، مرحوم انگجی، این‌ها هم نهضت کردند. آن‌ها را گرفتند، بردند، مدت‌ها در تبعید بودند که مرحوم آمیز صادق آقا بعد از آن هم که گفتند که شما آزادید دیگر نرفت به آذربایجان، در صورتی‌که آذربایجان او را خیلی گرامی می‌داشتند. هیچ دیگر نرفت. در قم آمدند تا آخر عمرشان در قم بودند ما هم خدمتشان می‌رسیدیم.»[33]

حاج میرزا صادق آقا روز ششم ذی‌القعده سال ۱۳۵۱ق/۱۳۱۱ش در شهر قم درگذشت. خبر درگذشت وی تبریز را در ماتم فرو برد. روز بعد در مسجد خود آیت‌الله میرزا صادق آقا ختمی برگزار شد که حاج میرزا علی‌اکبر واعظ در آن مجلس به زبان فارسی به سخنرانی پرداخت، زیرا وعاظ و مرثیه‌خوان‌ها حق وعظ و روضه‌خوانی به زبان آذری نداشتند. علاوه بر این به همین مناسبت آیت‌الله میرزا قاسم آقا گرگری از شاگردان برجسته وی مقدمات برگزاری مجلس ترحیمی را در مسجد حسن پادشاه فراهم آورد که قبل از شروع مراسم نیروهای شهربانی از برگزاری آن ممانعت کردند.[34] نظر به نفوذی که وی در تبریز داشت و اینکه بیم انقلاب و نهضت می‌رفت، انعقاد مجالس عدیده [ ترحیم را] به واسطه ازدحام مردم و انقلاب احوال و تشتت امور و خوف حدوث فتنه» ممنوع اعلام کرد.[35]

بعد از سرکوب قیام عمومی علما، رضاشاه سفری به تبریز داشت. مقامات محلی، علمای شهر را مجبور به حضور در مراسم استقبال کردند، علمایی چون آیت‌الله انگجی، حاج میرزا خلیل مجتهد، حاج میرزا باقر قاضی طباطبایی. رضاشاه نگاهی حقارت‌آمیز به آن‌ها انداخت و از شماتت خطاب به آنان گفت: «دیگر آقایان از نظام‌وظیفه شکایتی ندارند.»[36]

چنانکه مهدی مجتهدی نویسنده کتاب رجال آذربایجان در عصر مشروطیت نوشته[37] و در منابع دیگر هم اشاره‌ای شده است، اجرای قانون نظام‌وظیفه یکی از عوامل ایجادکننده این حرکت در تبریز بوده است:

«چهار سال بعد، جنبشی به رهبری علما در اعتراض به خدمت اجباری نظام در تبریز برپا شد. هنگامی که هیئت سربازگیری از تهران وارد شد، تجار بازار، دکان‌های خود را بستند و فقط [وقتی] دکان‌ها را باز کردند که سه مسلسل تازه وارد شده در آستانه بازار نصب شد. دو مجتهد برجسته شهر به نام‌های شیخ[سید]‌ابوالحسن انگجی[38] و میرزا صادق آقا که جنبش را هماهنگ می‌کردند نفی بلد شدند. نخست به کردستان و سپس به قم تبعید گردیدند.»[39]

تا پیش از این دوره، عمده نیروهای ارتش ایران را نیروهای ایلیاتی تشکیل می‌دادند، اما با سیاست‌هایی که رضاشاه برای سرکوب ایلات و عشایر در پیش‌گرفت، درگیری‌های خونینی بین نیروهای ایلی و قوای ارتش در نواحی مختلف رخ داد. در تحولات به ظاهر اصلاح‌گرایانه برای دایر کردن ارتش مجهز و مدرن[40] قانون نظام‌وظیفه در ۱۶ خرداد ۱۳۰۴ توسط رضاشاه به تصویب مجلس شورای ملی رسید.[41]

در مرحله اجرای این قانون مخالفت‌هایی صورت می‌گرفت. رفتن به سربازی همیشه توأم با اکراه و سختی بوده هرچه به دوران قبل بازمی‌گردیم این سختی بیشتر خود را نشان می‌دهد. بسیاری از کسانی که به خدمت می‌رفتند به واسطه بیماری از بین می‌رفتند. شاهد مدعا اظهارات پدربزرگ نگارنده است که نه در اوایل عصر رضاشاه بلکه در سال ۱۳۲۰ از روستایی در شهرستان سراب به خدمت اعزام شد. وی می‌گوید که بسیاری از سربازانی که از شمال کشور (رشت و لاهیجان) به خدمت آمده بودند به دلیل بیماری مردند. سربازگیری در روستاها و شهرها به راحتی صورت نمی‌گرفت. خانواده‌ای که مشمول داشت، یا فراری بود یا آنکه اجباراً به خدمت رفته بود و در هر دو حالت گویی خانواده‌ای ماتم‌زده بود. در روستاهای آذربایجان مأموران سربازگیری با قوای مسلح ژاندارمری که «امنیه» نام داشتند وارد روستاها می‌شدند. سرپرست خانواده‌هایی را که فرزند مشمول داشتند حبس می‌کردند تا فرزند خود را برای نظام اجباری معرفی کند. آن‌ها با ضرب و شتم، پدران را مجبور به گفتن محل اختفای فرزندان مشمول خود می‌کردند. در آن دوران و با فقدان وسایل ارتباط، طبیعی است اجرای این قانون که جوانان زیر ۲۰ سال را به نظام سربازی فرامی‌خواند در خانواده‌ها تولید نگرانی و اضطراب نماید به‌ویژه آنکه نه حکومت پهلوی مشروعیت ملی و مذهبی داشت و نه آنکه بستر مناسب فرهنگی و آمادگی ذهنی انجام این قانون فراهم آمده بود.

پس از اعلام کشف حجاب و ابلاغ به تمام ایالات، اقدامات گسترده‌ای برای اجرای آن در آذربایجان صورت گرفت. فهیمی استاندار آذربایجان طی گزارشی در تاریخ ۲۰ بهمن ۱۳۱۴ به وزارت داخله خبر می‌دهد:

«دعوت‌هایی که از طرف محترمین و تجار شده و ادامه خواهد داشت. دعوت‌های اصناف هم در آتیه شروع خواهد شد. از ورود زن‌ها با چادر در مغازه‌ها و سینماها و معابر عمومی و از سواری آن‌ها در درشکه و اتومبیل چند روز است ممانعت می‌شود.»[42]

با سرکوب شدید علما و مردم در نهضت عمومی سال ۱۳۰۷ و اقتدار نسبی و ظاهری که حکومت ایجاد کرده بود در آذربایجان سعی شد حتی علما را برای شرکت در مجالس و میهمانی‌هایی که زنان مکشوف شرکت می‌کنند تحت فشار قرار دهند. فهیمی استاندار آذربایجان در اولین ملاقات با میرزا محمد ثقه‌الاسلامی[43] پس از بازگشت از تهران خبر دستور رضاشاه «برای ترقی نسوان» را به وی داد.

پس چند روزی آقای مشکات انصاری از مقامات شهربانی و فرماندار وقت آقای عضدی به منزل وی مراجعه بعد از تعارفات معموله اظهار کردند:

«از طرف دولت امر شده مجلسی تشکیل داده مرکب از مرد و زن. و جمعی از علما [را] در آن مجلس دعوت کنیم تا مردم به این شیوه و اختلاط با مرد و زن عادت کنند و دعاگو عرض کردم بنده نمی‌توانم ابداً در همچنین مجلسی قدم بگذارم و گفتم در این شهر سینما و سیرک تشکیل می‌شود ولی از عالم ملا خارج است. این هم مثل آن و گفتم این عمل با عالم روحانیت مغایر است جواباً گفتند دیگر این امر دولت است چنانچه در قضیه نظام‌وظیفه عملی را که دولت در حق آقایان آقا میرزا صادق آقا و انگجی کردند دیدید. بنا کرد با این حرف‌ها تهدید کردن بنده، عرض کردم در راه دین این‌ها اهمیتی ندارد...»[44]

در پی این تهدید آیت‌الله ثقهالاسلامی تلگرافی به سمیعی، رئیس دربار سلطنتی رضاشاه تهیه کرد تا مخابره کند ولی تلگرافخانه از قبول و مخابره آن خودداری کرد. پس از تبادل نظر با رئیس تلگرافخانه سرانجام تلگراف مخابره شد. پس از مدتی به شهربانی تبریز دستور آمد که «با سایر روحانیون و علما نیز در این مورد کاری نداشته باشید از این جهت در مجلسی که حکومت تشکیل داده بود، کسی از روحانیون در آنجا حضور نداشت.»[45] در جریان کشف حجاب تنها حرکت اعتراض‌آمیزی که از طرف علمای تبریز گزارش شده است، اعتراض آیت‌الله حاج میرزا قاسم آقا گرگری می‌باشد. وی از شاگردان میرزا صادق آقا مجتهد تبریزی است که بعد از قیام عمومی علما در سال ۱۳۰۷ و تبعید میرزا صادق آقا، راهی زادگاهش لیورجان[46] شد و پس از سیل تاریخی سال ۱۳۱۰ شمسی در آن روستا مجدداً به تبریز بازگشت. در جریان کشف حجاب برخورد اعتراض‌آمیز او با همسر بی‌حجاب رئیس دارایی وقت تبریز موجب تعطیلی بازار تبریز شد. یکی از بستگان وی در این مورد می‌گوید:

«در زمان رضاشاه هنگامی که میرزا قاسم آقا برای نماز تشریف می‌بردند، در مسجد حسن پادشاه نماز می‌خواندند، در مسیر می‌بینند همسر رئیس دارایی وقت بدون حجاب می‌آید، به او اعتراض می‌کند که برو حجابت را رعایت کن،... در اینجا از این بی‌حجابی نمی‌شود و به آن خانم شدیداً اعتراض می‌کند. به حمایت از آن خانم که همسر رئیس دارایی وقت در زمان رضاشاه بود شهربانی مداخله می‌کند. از این طرف هم اهالی محله دوه‌چی – شتربان[47] - هم از میرزا قاسم آقا حمایت می‌کنند. بین مردم و نیروهای شهربانی درگیری روی می‌دهد و سه روز بازار به همین جهت اعتصاب می‌کند... اولین مبارزه‌ای که علیه کشف حجاب و رضاشاه در تبریز صورت گرفته است توسط آیت‌الله میرزا قاسم آقا گرگری بود.»[48]

در خاطرات افراد دیگری که با آن‌ها مصاحبه شده است، این مطلب با کمی تلخیص نقل شده است.[49] علیرغم تلاش فراوان، نگارنده موفق به استفاده از اسناد دولتی در این مورد نشد. حکایاتی هم از برخورد آیت‌الله میرزا محمود دوزدوزانی با عوامل حکومت وجود دارد.

اجرای کشف حجاب از فرهنگیان، پرشمارترین کارمندان دولت، آغاز شد. محمدعلی صفوت از فرهنگیان قدیمی تبریز پیشنهادی به رئیس فرهنگ آذربایجان می‌دهد: «پیش از آنکه عمل [کشف حجاب] به خانم‌های دیگر سرایت کند دست‌های دیگر وارد کار شوند. شما می‌توانید تا جایی جلوی مناقشات و رقابت‌های خانه برانداز را بگیرید... می‌توانید لباس تمام قد [مانتو] آبرومندی را در میان مستخدمان رواج دهید. شاید دیگران هم پیروی کنند.» رئیس فرهنگ هم با وعده مذاکره با استاندار از پذیرفتن پیشنهاد سر باز زد. «صرف‌نظر از حسن و قبح ذاتی عمل، یک هفته نگذشت که تندروی‌های بوالهوسانه به ظهور آمد و به کار افتاد...»[50]

علیرغم شدت عمل عوامل مستبدّ رضاخانی جریان کشف حجاب با سختی و کندی در آذربایجان پیش می‌رفت به‌طوری‌که این واقعیت در اسناد بر جای مانده و ناخرسندی رضاشاه از کندی کشف حجاب در آذربایجان منعکس است.

 

ب) شرح‌حال مؤلف

حاج رضا صدیقی نخجوانی در شرح‌حالی که خود نگاشته، خود را چنین معرفی نموده است:

«در تاریخ چهاردهم ربیع‌المولود سال هزار و سیصد و بیست و نه قمری( 24/12/1289ش) در تبریز دیده به جهان گشوده‌ام.

تحصیلات مقدماتی را در مکاتب معمول آن زمان [به] انجام [رسانده‌ام] و در حوزه علمیه طالبیه تبریز در محضر اساتید معروف آن زمان همچون شادروان میرزا علی‌اکبر قاری و مرحوم مغفور آقای شیخ علی‌اکبر اهری به فراگرفتن صرف و نحو و منطق و ادبیات عرب همت گماشته و فقه و تفسیر را در حوزه درس شادروان آقا میرزا رضی فیلسوف عالم جلیل رحمه‌الله علیه استفاضه نموده‌ام. مدتی در تبریز به تجارت مشغول بودم که در اثر خاتمه جنگ جهانی و غائله پیشه‌وری در آذربایجان امور تجارت و اقتصاد مختل و سرمایه‌ام به کلی از دست رفت، بعداً به آبادان مهاجرت [کردم] و در آنجا رشته تجارت مهمی به دست گرفتم که در اثر جنگ تحمیلی ناچار به تهران منتقل [شدم] و فعلاً به تجارت فرش اشتغال دارم.»[51]

حاج رضا صدیقی نخجوانی در کنار کار و کسب از خود هم آثاری منتشر کرده است. از آن جمله «اسلام در نظر دانشمندان غرب» که به ضمیمه ترجمه «الهیئه والاسلام هبهالدین شهرستانی» دو بار در بغداد چاپ شده است. «خیام پنداری» کتاب دیگری است که او در تجلیل از مقام والای خیام نیشابوری و انتقاد از رباعیات منسوب به او نوشته است.

صدیقی نخجوانی از شاعران نکته‌سنج تبریز بود که در اشعارش مضامین بکر وجود داشت.[52] او به پیشرفت علم و دانش و فرهنگ علاقه‌مند بود و خدمت به مردم را فریضه دینی و مذهبی می‌دانست. و به سبب سروده‌ها و علاقه فراوانش، با بزرگان و ادیبان تبریز نیز در ارتباط بود. از آن جمله محمدعلی صفوت که از فرهنگیان قدیمی آذربایجان است. در فوت برخی از بزرگان شعر و ادب هم مرثیه‌هایی سروده. صفوت در «داستان دوستان» در مورد او در دهه ۳۰ می‌نویسد:

«صدیقی نخجوانی، جوانی است پاک سیرت که هماره طریق استکمال را رهسپار بوده و استقامت سیر خویش را از دست نداده است. سال‌های متوالی در ایام نوروز بعضی دوستان را با تبریکیه منظوم خود که نوید فیروزی بود، خرم و سرفراز فرمودی ...»[53]

صدیقی نخجوانی در عنفوان جوانی - نوزده سالگی - هنگامی که در بازار تبریز به کسب و کار مشغول شده بود قیام عمومی سال ۱۳۰۷ شمسی روی داد. وی که هم قلم روان و هم تحصیلات علوم دینی و هم تجارت در بازار و تبریز را داشت، بر آن شد در سال بعد از حادثه، شرح این واقعه را با بی‌طرفی به نگارش درآورد. وی موفق شد در تیرماه ۱۳۰۸ یادداشت‌هایی در یازده صفحه به خط خوش به جای بگذارد. و پیش از آنکه به شرح ماوقع بپردازد به علل قیام مردم تبریز اشاره می‌کند که چهار عامل: اجرای نظام‌وظیفه، متحد‌الشکل نمودن کلاه و البسه، تحریکات و سیاست دولت می‌باشد. گرچه خود چندین سال در حوزه علمیه تبریز به تحصیل مشغول بود. با این حال در بیان این قضایا بی‌طرفی اختیار کرده است.

ضمن آنکه در ذهن و اندیشه خود خواهان اعتلای قدرت و عظمت ایران است، سیاست‌های حکومت پهلوی در امر اتحاد شکل و تقلید کورکورانه از فرنگ را نقد می‌نماید. از حملاتی که در روزنامه‌ها به معتقدات مذهبی مردم و علمای دینی و حجاب که از ضروریات اسلامی است در این دوره می‌شود دلتنگ است و ارباب جراید را به شدت مورد انتقاد قرار می‌دهد. هرچند سعی دارد در کش و قوس این واقعه بی‌طرف بماند ولی گاهی حرکت مردم را که در جاهایی متعصبانه می‌خواند، قبول ندارد. تصور نویسنده این متن - صدیقی نخجوانی ـ از این قیام آن است که: خود دولت در گسترش اعتراضات و سپس وقوع آن تسامح نموده تا بهانه‌ای برای سرکوب علما و روحانیون فراهم گردد و به دنبال آن سایر اقدامات بعدی از جمله خراب کردن برخی مساجد که در مسیر خیابان قرار گرفته بودند، خراب کردن قبرستان گجیل، اجرای نظام‌وظیفه و متحدالشکل نمودن لباس و کلاه در آذربایجان با شدت تمام به اجرا درآید. وی در تأیید این نظر خود به مطلبی به قلم غنی‌زاده یکی از طرفداران سلطنت رضاشاه که در روزنامه سهند شماره ۹۲ چاپ شده بود، استناد می‌کند و به سبب پیامدهای ناگواری که سرکوب این اعتراض مردمی در پی داشت، از وقوع این واقعه ناخرسند است و حرکت مردم را سرزنش می‌کند؛ زیرا حدود نه ماه پس از وقوع قیام، مطالب خود را نوشته است. چه بسا در روزهای حساس، خود هم همراه مردم در تحصن و اعتصاب بازار شرکت داشته است. از توضیحات دقیقی که وی از قضایا دارد شکی باقی نمی‌ماند که وی از نزدیک در مراحل مختلف حضور فعالی داشته است. در کنار این مسئله که تا حدودی قابل قبول به نظر می‌رسد، زیرا پس از واقعه به قضاوت نشسته است. نکات جالبی از دوراندیشی علما و وعاظ تبریزی در برابر برنامه‌های حکومت که برای مبارزه با مبانی مذهبی و مظاهر اسلامی از جمله حجاب طراحی شده بود ـ در خلال این یادداشت یافت می‌شود.

از محاسن دیگر این گزارش آن است که مؤلف خلاصه برخی از سخنرانی‌ها را درج کرده است و دیگر آنکه به حکم امیر لشکر غرب کشور - حسین خزاعی - دسترسی داشته، آن یادداشت را نقل می‌کند. هرچند علیرغم تلاش‌های صورت گرفته، اسناد و مکاتبات مقامات آذربایجان با مرکز و دستورات مرکز در مورد نحوه سرکوب آن به دست نیامده است ولی متن حاضر گوشه‌های مهمی از این واقعه تاریخی را روشن می‌سازد. متن یادداشت صدیقی نخجوانی با توضیحات و تعلیقاتی بازنویسی شده است. امید است به عنوان یک منبع پژوهشی مورد استفاده علاقه‌مندان قرار گیرد.

 

تاریخ قیام تبریز

به نام خداوند بخشاینده بخشایشگر

گرچه نگارنده که هنوز نوزده ورق تمام از صفحات کتاب هستی را طی نکرده است، اقتضای سنش اجازه نمی‌دهد که خویشتن را در عداد کسان مستقل‌الفکر شمرده و درباره مسائل مهمه ابراز نظریات نماید ولی محض تمهید مقدمه لازم می‌داند که در خصوص این انقلاب مهم تاریخی آنچه به نظر تامش می‌آید با پوزش‌خواهی از خوانندگان گرامی سطوری چند به عنوان سرآغاز بر روی کاغذ آرد:

علل و موجبات شورش مهرماه ۱۳۰۷ که در تبریز اتفاق افتاد تصور نمی‌رود که خارج از حدود چهارگانه ذیل باشد:

۱ ـ اقدام به اجرای قانون نظام اجباری

۲ - تصویب و اجرای قانون متحدالشکل نمودن کلاه و البسه

۳- پرپوگاند و تحریکات

۴ - تسامح با سیاست دولت

بدان نسبت که اجرای قانون سنگینی مثل قانون نظام اجباری در مملکتی که به هیچ‌وجه سابقه نداشته بدون شورش و انقلاب‌های بزرگ برخلاف انتظاری بود و البته دولت نیز حدوث همچو غوائلی را نه فقط در تبریز مرکز آذربایجان بلکه در تمام نقاط مملکت پیش‌بینی نموده بود پس بایستی گوش به زنگ نشسته با حزم و احتیاط هرچه تمام‌تر اقدام به اجرای قانون سربازگیری اجباری نماید نه اینکه در موقعی که از اجرای همچو قانونی تزلزل و هیجان در سرتاسر مملکت حکم فرماست قانون متحدالشکل نمودن کلاه و البسه به طرز اروپایی را از تصویب مجلس گذرانیده و خواهد که در میان این همه متعصبین معلوم‌الحالی که ثلث بیشتر مملکت را تشکیل می‌دهند به موقع عمل گذارد. این تسامح و سهل‌انگاری علاوه بر اینکه در میان توده متعصب تأثیرات سوئی بخشید، مفسدین و مغرضین را نیز برای اجرای مقاصد غیرمشروع خودشان میدان پهناوری گشوده و در نتیجه منجر به همچو شورش گردید که هرگاه از حسن تصادف بدین زودی خاتمه نمی‌یافت، ممکن بود به شکل شورشی را که فعلاً در میان ملت همسایه ما افغانستان بر پاست بر خود گیرد.

بسیار مایه تأسف و بسی جای شگفت است که در این موقع جراید عوض این‌که مقاله‌ها در اطراف لزوم قانون نظام‌وظیفه عمومی نوشته و منافع و محسنات قانون متحدالشکل نمودن کلاه و البسه را گوشزد مردم نمایند، یکی ضریح مقدس عتبات و آیین زیارت را کاریکاتور کرد، ستون‌های روزنامه را پر از نوشته‌های تمسخرآمیز نسبت به مقدسات آیینی مسلمین می‌نمود و دیگری مقاله‌هایی راجع به کشف حجاب که اعصاب هر مسلم متعصبی را به حرکت می‌آورد، نوشته و مانند این غزل‌ها:

یک دم ز حقوق مدنی دم بزن ‌ای زن             وین دام سیه سلسله بر هم بزن ‌ای زن ....

پرده از چهره برانداز که بی‌پرده نکوست          غنچه آنگاه شود گل که درآید از پوست

را انتشار می‌داد و این دیگری نیز با لهجه خشنی امر به راندن گربه‌های مفت‌خور ملا سید را از سر خوان بشریت می‌نمود. از همه شگفت‌آور[تر] آنکه یکی از جراید مرکز، آیین پیشواز زوار را در تحت عنوان «ورود زوار به تبریز و استقبال» کاریکاتور کرده بود آیا جای تردید هست سر اینکه این آقایان...[54] در آن روزها از مرکز غیرمعلوم مأمور شوراندن ملت ایران علی‌الخصوص اهالی تبریز بودند.[55]

آیا این‌گونه اشخاص بی‌وجدان که به نام خدمت به وطن همچو مقام محترمی – روزنامه‌نگاری ـ را اشغال نموده‌اند و با این همه خیانت‌کاری‌ها حکم دزد خانگی را دارند، در کیش وطن‌پرستی مرتکب جرم غیر قابل عفو تزویر نیستند؟ آیا چنانچه ایشان قلمداد نموده‌اند مفهوم این لفظ می‌شوم[56] تزویر فقط به طبقه شیخان و آخوندهای ریاکار اختصاص دارد؟.... چه لفظ‌های بی‌معنی است وجدان، وطن‌پرستی، در مقابل این یک جمله کوچک منافع شخصی و بالاخره چه کلمه تو خالی است، حقیقت.

چه خوش گفته است حکیم نیشابوری:

دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است              و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است

آری جریانات اخیر در شرق به خوبی ثابت نمود که ملیت‌خواهی نیز از جمله الفاظ بی‌معنی است.

اشعه ترقیات روزافزون غرب چشم ملل شرق را آن‌چنان خیره نموده است که در عین حال که هرکس دم از ملیت‌خواهی، وطن‌پرستی می‌زند این همه احساسات شریف طبیعی را به زور خفه کرده، لباس، کلاه ملی، خط ملی و بلکه رسومات و عادات ملی خودشان را نیز تغییر داده به شکل اروپایی در می‌آورند. انقلاب اخیر ترکیه، اوضاع کنونی افغانستان تغییر شکل را به فرم اروپایی در ایران که به نام اتحاد شکل جلوه‌گر شده مؤید همین موضوع است. در پایان این سرآغاز لازم است توضیح [داده] شود که نگارنده به هیچ وجه نسبت به اساس قانون اتحاد شکل اعتراض ندارد و بالعکس عقیده‌اش این است که اتحاد شکل موجب تشید ارکان وحدت ملی و یک قدم بزرگی در راه برانداختن بیخ و بن ملوک‌الطوایفی است ولی چیزی که با یک نظر بی‌آلایش طرفدار دارد و ضد آن است مفهوم این سطور چند را تشکیل می‌دهد به جای اینکه ایرانیان نیز به نام اتحاد شکل ملیت را زیر پا گذاشته با شکل کلاه و لباس خارجی ملبس شوند چه خوش بودی که از روی تاریخ، شکل لباس و کلاهی را انتخاب می‌نمودند و یا شکل کلاه و لباسی که مناسب عصر باشد از خود ایجاد کرده و به آن متحدالشکل می‌شدند که هم نتایج مطلوبه اتحاد شکل به دست می‌آمد و هم در میان توده متعصب موجب این همه عدم رضایت و سوءتفاهم نمی‌شد. مسمای جمله «یا سیاست دولت که از عوامل احتمالی شورش مهرماه ۱۳۰۷ به شمار است در اینجا لاینحل ماند» در خاتمه این کتاب به مناسبت توضیح داده می‌شود.

تبریز - تیرماه ۱۳۰۸ - رضا صدیقی نخجوانی

از دیدگان اهالی تبریز پژمردگی و نگرانی احساس می‌شود. در بازار همهمه دارد. اصناف دست از کار کشیده مشغول تفکر و تبادل افکار می‌باشند دو نفر که با یکدیگر ملاقات می‌نماید [می‌نمایند] پس از انجام تعارفات رسمی: [می‌گویند] برادر چه خبر است، چه شنیده‌ای... آیا کدام عوامل است که استراحت را از مخیله مردم در ربوده و همچنان به تشویش و اضطراب انداخته است. می‌گوید: مجلس شورای ملی قانونی تصویب نموده راجع به اینکه عموم ایرانیان با لباس اروپایی متحدالشکل شده، شاپقه[57] «کلاه پهلوی» به سر گذارند. روزنامه...[58] در تحت عنوان «ورود زوار به تبریز و استقبال» ضریح مقدس عتبات و آیین پیشواز زوار را کاریکاتور کرده، در مقاله نیز در توهین و تمسخر دسته‌های حسینیه نوشته است. روزنامه...[59] در ضمن مقاله نوشته است «بایستی از سرخوان بشریت این گربه‌های مفت‌خور ملا سید را برانید» این‌ها یک سلسله جواب‌هایی بود که مردم در مقابل جمله استفهامی فوق‌الذکر از یکدیگر می‌گرفتند.

حالا ببینیم این جواب‌ها در ذهن سامعین کدام تأثیراتی را بخشیده و چگونه وجود خارجی پیدا کرد: 

جسته، جسته این جمله نیز ضمن جواب‌هایی [گفته] شد که اهالی به شکل مذکور از همدیگر می‌شنیدند روز جمعه ۲۰ ع ۲ [ربیع‌الثانی] اجتماعی در جمعه مسجد[60] دارد. روز موعود را جمعی از وجوه اهالی در مسجد مزبور مجتمع شدند. چشم‌ها همه که در بالای منبر به «آقا سید هاشم خوئی» متوجه بود مشارالیه پس از تذکر از ضعف اسلام و توصیه ثبات قدم در حمایت کردن از دیانت و روگردان نشدن از علما از منبر پایین آمد و اجتماع بعد، محول به جمعه آینده گردید. رفته رفته همهمه و تشویش اهالی افزوده می‌شد و بر روی جواب‌هایی که مردم در مقابل سؤال فوق‌الذکر از یکدیگر می‌شنیدند این جمله نیز علاوه گردید. چاپخانه‌ها مشغول طبع اعلان اسامی مشمولین نظام اجباری می‌باشد چون با مسئله نظام اجباری عموم علاقه‌دار بوده و هنوز اندر دل مردم آن حس وطن‌پرستی تولید نشده بود که با دست خودشان نور چشم نو رسیده خود را به خدمت نظامی گمارند. روز به روز دایره تشویش و اضطرار مردم به وسعتش افزود. می‌رفت که یک شکل انقلاب را به خود بگیرد و از طرفی هم مفسدین و مغرضین که همواره منتظر همچو اوقاتند بنای شایعه‌هایی را گذاشته و با شایعه‌های دروغ و مهیج این جماعت، این جماعت زود باوران را به سوی انقلاب سوق می‌دادند تا روز پنجشنبه ۱۹ مهرماه/ ۲۶ ربیع‌الثانی بر حسب تصمیمی که قبلاً گرفته شده بود تجار و اصناف بازار را بسته و با جمعیت کثیری بالغ بر پانزده هزار نفر «حاجی میرزا ابوالحسن آقا انگجی»[61] را که از چندی پیش در قریه یانیق[62] بود با استقبال باشکوه به شهر آورده با نعره صلوات غرا به خانه‌اش وارد نمودند. روز بعد جمعه ۲۰ مهرماه ۲۷ ربیع‌الثانی جمعی پیش از ظهر در «جمعه مسجد» اجتماع نموده پس از اجتماع وعظ و عزاداری از مسجد بیرون شدند.

عصر همان روز جمعیت زیادی نیز به محله جمشیدآباد رفته و از آقا میرزا صادق آقا[63] که چندی بود در محله مزبور ساکن شده و بی‌طرفی اختیار کرده بود تقاضای به شهر آمدنش نمودند. مشارالیه نخست درخواست ایشان را رد نمود سپس جبراً تقاضای اهالی را پذیرفته قول داد که در شهر حاضر باشد. وقت غروب بود که مأمورین نظمیه در بندر هر محله چهار پنج ورقه بزرگ اعلان‌های مشمولین نظام اجباری را که عبارت از سجل گرفتگان متولدین ۱۲۸۷ - ۱۲۸۶ - ۱۲۸۵ - ۱۲۸۴ شمسی بودند به دیوار چسبانده و آن شب با دو نفر پلیس برای محافظت اعلان‌ها به پست گذاشتند. قسمتی از اهالی که همان دم از گردش مراجعت می‌کردند به دور اعلان‌ها مجتمع شدند. متأسفانه به واسطه تاریک بودن هوا نتوانستند از مفاد آن‌ها چیزی فهمیده باشند و آن شب را به نگرانی و تشویشِ دل، سحر کردند. روز شنبه ۲۱ مهرماه /۲۷ ربیع‌الثانی مردم یکایک از خانه‌های خودشان بیرون آمده به دور اعلان‌ها مجتمع شدند.

بدون اینکه باز کردن دکان و اشتغال کسب خودشان را به نظر آورده باشند سرگرم مطالعه اعلان‌ها بودند و در خواندن آن‌ها به یکدیگر سبقت می‌جستند. دسته اولی که از مطالعه اعلان‌ها فراغت می‌یافت جای خالی خود را به دسته دومی، داده و به طرف جمعه مسجد روانه می‌شد تا وقت غروب بدین منوال دور اعلان‌ها از مجتمعین خالی نبود. آن روز بازار عموماً تعطیل[64] نموده قسمتی از اهالی در گرد اعلان‌ها و جمعی نیز در جمعه مسجد مجتمع شدند. مسجد مزبور با آن همه وسعت از ازدحام جماعت من‌الباب الى‌المحراب پر شده بود و قسمتی از مردم در حیاط مسجد به پیش پنجره ایستاده گوش‌های خود را به طرف منبر گردانیده بودند و نشستگان در توی مسجد نیز با یک حالت مغموم به سوی منبر متوجه بودند. پیش از ظهر «آقا سید هاشم خویی[65] به منبر بر شده با صدای رسا وعظ‌های هیجان‌آوری نمود و در اطراف [وضعیت] فعلی نیز صحبت‌ها کرد. اهالی از شنیدن وعظ مشارالیه که ضعف اسلام و بی‌علاقگی مسلمین را متذکر می‌شد با حالت آشفته گریه و زاری می‌نمودند. مسجد شکل عزاخانه را به خود گرفته بود. گاه گاهی هم شیخ حسن نامی که به سن ۲۶ - ۲۸ می‌باشد از شاگردان آقا شیخ غلامحسین[66] به شمار بود در روی پله منبر بر پا شده با صدای بلند نطق‌ها می‌نمود. از وضع آن روز معلوم بود که این شورش به آسانی تمام نشده و چند روز امتداد خواهد یافت. سه ساعت به غروب مانده مردم با یک وضع مأیوسانه از مسجد منتشر شده با جمله‌های: آیا عاقبت کار به کجا خواهد انجامید؟ این وضع به نفع کدامین طرف تمام خواهد شد؟ مشغول تبادل افکار بودند. روز یکشنبه ۲۲ مهرماه/ ۲۸ ربیع‌الثانی بازار عموماً تعطیل نموده و اهالی در جمعه مسجد مجتمع شدند. آن روز از کثرت تردد جماعت در مسجد جای سوزن انداختن نماند. پیش پنجره دالان ایوان‌های مسجد پر شده بود و جماعتی هم که در مسجد جای نشستن نیافته، عودت نموده بودند در پیش دکان‌های بسته خودشان ایستاده، آهسته آهسته در خصوص اوضاع حاضر صحبت می‌نمودند. جمعی از روحانیون نیز در خانه انگجی اجتماع نموده در اینجا مشغول شورا و مذاکره بودند. مانند روز قبل، «آقا سید هاشم خویی» به منبر بر شده در علیه قانون نظام اجباری، اتحاد شکل صحبت‌ها نمود و ضمناً نویسندگان بر علیه روحانیون را به نفرت یاد کرد. شیخ حسن نیز در هر ساعتی در روی پله منبر بر پا ایستاد، نطق‌هایی می‌نمود و هر دمی که روی منبر از آقا سیدهاشم خویی و شیخ حسن خالی می‌شد بعضی از ذاکرین مشغول خواندن مرثیه بوده و ضمناً در اطراف اوضاع فعلی نیز صحبت‌ها می‌نمودند سه ساعت به غروب مانده اهالی از مسجد منتشر شدند هر کسی با یک دو نفر هم صحبت در خصوص نتیجه این اوضاع مشغول تطبیق حدس و تخمین خودشان بودند. شب ۲۲ مهر ماه/ ۲۹ ربیع‌الثانی را یک ساعت از اذان شام گذشته از هر طرف شهر آواز مؤذنان که گویا به نظر رفع شدن بلا اذان می‌دادند بلند بود. اذان در آن موقع به همچو عمومیتی اذان صبح رمضان را به یاد می‌آورد. روز یکشنبه ۲۲ مهرماه /۲۹ ربیع‌الثانی مردم به عادت هر روزه خویش از خانه‌های خودشان بیرون شده یکسره به طرف جمعه مسجد رهسپار می‌شدند غیر از اینکه ایوان‌ها و پیش پنجره مسجد مملو از جماعت بود توی مسجد به اندازه‌ای پر شده بود که جای نشستن یک نفر یافت نمی‌شد.

چون بسیاری از اهالی به واسطه نیافتن جای نشستن در مسجد، در خارج مانده بودند و علاوه از کثرت تردد جماعت در مسجد جای نشستگان تنگ شده بود مقرر شد که قسمتی از اهالی هم به یک جا مجتمع شده، تشکیل یک دسته وردگویان [را داده] در بازار گردش نمایند. آن روز اجتماعی در مسجد بوده و جمعی هم مانند یک دسته بزرگ در حالی‌که با صدای بلند این ورد را می‌گفتند:

«هانی عصرون امامی داده گلسون                 الهى اذن ویر فریاد گلسون»[67]

از دیدن این وضع صدای گریه مردم به آواز بلند اهالی، دسته علاوه شده بود ناله و زاری مردم و آن ورد اهالی، دسته روزهای محرم را به یاد می‌آورد. اصناف از مشاهده این حالت و دوام انقلاب به وحشت افتاده، مشغول خالی کردن دکان خودشان از مال‌ها بودند. اداره نظمیه کمال جدیت در استقرار امنیت داشت. پلیس‌ها که قبلاً خالی از اسلحه بودند مسلح با تفنگ و فشنگ دیده شدند پیش از دروازه جمعه مسجد چند دسته صاحب‌منصب‌های پلیس و آژان‌ها گردش نمودند. مانند روز قبل آقا سیدهاشم خویی به منبر شد. با صدای بلند صحبت‌هایی نمود و شیخ حسن هم به طور مذکور در هر ساعتی نطق‌هایی می‌نمود. جماعتی که به شکل فوق‌الذکر به یک جا مجتمع شده، در بازار گردش می‌نمودند رفته رفته بر عده‌شان افزوده و یک شکل دسته بزرگی را به خود گرفت که از صدای ورد ایشان بازار به لرزه می‌آمد. روز قبل میرزا علی نام کتاب فروش و یکی دو نفر دیگر را به عنوان اینکه اصناف را به بستن دکان خودشان تحریص می‌نمودند، پلیس‌ها به نظمیه جلب نموده و در آنجا تحت توقیف بودند. پیش از ظهر دسته مزبور با آن همه جماعت با صدای بلند، وردگویان از برای رهانیدن توقیف‌شدگان مذکور به طرف نظمیه در عالی قاپو[68] رهسپار شدند. هنوز میان آن جماعت و پیش درب اداره نظمیه چند قدم فاصله داشت که پلیس‌ها به گمان اینکه جماعتی با این حالت از اینجا آمدن، سوءقصدی دارند، چند گلوله به هوا انداختند. جماعت به محض شنیدن صدای گلوله رو به گریز نهادند. دسته که دو ساعت بود مانند حوضی متصل به آب جاری باشد رفته رفته به عده‌اش می‌افزود در اثنای یک ثانیه از هم متفرق شدند فقط دو سه نفر باقی بود که آن‌ها نیز به واسطه نیافتن راه گریز واپس مانده و مهیای فرار بودند. جماعتی که از آنجا گریخته بود باز در بازار به همدیگر متصل شده به شکل اولی درآمدند تا سه ساعت به غروب مانده جمعی از مسجد و جماعتی از دسته منتشر شده، به خانه‌های خودشان روان شدند. شب ۳۰ ربیع‌الثانی را نیز، از هر طرفِ شهر، صدای اذان بلند بود. روز سه‌شنبه ۲۳ مهرماه/۳۰ ربیع‌الثانی نیز بازار عموماً تعطیل نموده قسمتی از اهالی در جمعه مسجد و جماعتی هم به شکل دسته مانند روز قبل در بازار بودند. آن روز اهالی محله شتربان[69] نخست در امامزاده سید ابراهیم[70] اجتماع کرده در حالی‌که آقا شیخ غلامحسین، آقا سید علی آقا میرزا حسن علیاری[71] و بسیاری از علمای دیگر محله در پیش افتاده بودند به شکل یک دسته، به بازار آمدند. از کثرت جماعت دسته، در بازار راه مترددین بسته شده بود. آواز ورد اهالی نزدیک بود گنبدهای بازار را به لرزه آورده فرو بریزاند. حالت انقلاب نسبت به چند روز قبل از هر جهت شدیدتر شده بود. گویا می‌رفت دوره بحرانش را شروع نماید. هر دمی در مسجد پاره‌ای از اهالی به روی پله منبر به پا شده نسبت به تصمیمات جدید دولت معترضانه نطق‌هایی می‌نمودند. از پیش از ظهر آقا سید هاشم خویی به منبر برده شده در ضمن صحبت‌های مهم چنین گفت:

«ما اجتماع‌کنندگان از این اعتصاب سوءنظری نسبت به دولت علیه خودمان نداریم ولی چون پاره‌ای خیانت‌کاران دین و دولت شاهنشاه محبوب ما را به اشتباه انداخته‌اند می‌خواهیم معظم‌له را ملتفت سازیم که آنان را از دربار خودشان برانده، به عقاید فاسدشان توجه نفرمایند.»

و شیخ حسن هم در هر یک ساعت بر روی پله منبر بر پا ایستاده در ضمن نطق‌های مهیج خویش با صدای رسا می‌گفت:

«امروز اصناف و تجار اصفهان هم تعطیل کرده؛ امروز بازار و دکاکین خوی نیز بسته است. ما هم تعطیل را ادامه خواهیم داد تا به مقصود خودمان نایل شویم. ما حاضر نیستیم پسران نو رسیده مانند دوشیزگان خود را به دست مشتی قزاق‌های خیانتکار بداخلاق بسپاریم.»

اهالی هم یکبارگی همه با آواز بلند جواب می‌دادند حاضر نیستیم. سه ساعت به غروب مانده اجتماع با نطق‌های آتشین خاتمه یافت. اجتماعیون مانند مورچگان هنگام خروجشان از لانه‌ها که حد و حصرشان مجهول می‌باشد از مسجد منتشر شدند. مردم مشغول بودند به گفت و شنود پاره‌ای شایعه‌هایی بی‌اساس که به نظرشان اخبار تازه بود. در آن چند روز آن‌چنان شایعه‌بافی رواج یافته بود که شایعه‌های که سحرگاه شنیده می‌شد ممکن نبود که مجموع آن‌ها تا وقت عصر در خاطر ماند. نمونه‌ای از شایعه‌های خنده‌آور مشهور آن روزها «سه ماه است اهالی اصفهان بازار را بسته و هنوز هم در تعطیل ادامه دارند»[72] ؛ «حکومت خوی را به موجب اینکه اهالی را امر به تغییر کلاه کرده است به ضرب گلوله مقتول نموده‌اند»؛ «نظامی‌های تبریز به موجب مکتوبی که به آقا میرزا ابوالحسن آقا انگجی نوشته‌اند هنگام لزوم مساعدت خودشان را اظهار نموده و قول داده‌اند که ما بر روی مسلمانان قیام‌کنندگان به خدمت کردن دیانت گلوله نمی‌اندازیم.» و مانند این‌ها بسیاری از شایعه‌های بی‌مأخذ تا وقت غروب زبان و گوش مردم از گفت و شنود نمی‌آسود. شب ۲۴ مهرماه نیز از هر طرف شهر آواز مؤذنان بلند بود و از بعضی بام‌ها صدای مناجات هم شنیده می‌شد. روز چهارشنبه ۱ جمادی‌الاولی نیز بازار را عموماً تعطیل نموده بودند. اهالی - پیش از تابیدن آفتاب به روی زمین- به بازار آمده قسمتی مستقیماً به جمعه مسجد روانه شده در پیش منبر جا گرفتند و جمعی هم در پیش دکان‌های بسته خودشان ایستاده مشغول گفت و شنود بودند.

اهالی محله شتربان نیز مانند روز قبل در امامزاده سید ابراهیم مجتمع شده درحالی‌که بسیار از علمای آن محله در پیش بودند به شکل دسته بزرگی به بازار آمدند. دسته‌های جداگانه‌ای نیز به نام بعضی [از] محله‌ها تشکیل شده بود. وردگویان در بازار گردش می‌نمودند از کثرت جماعت دسته در بازار تردد دچار اشکالات شده بود. هنگام ملاقات دو دسته با یکدیگر از امتزاج آواز ورد ایشان نعره‌های مهیبی به طرف آسمان بلند می‌شد. اصناف دست‌کشیده از داد و ستد خویش مانند شیر ژیان گرسنه متجاسرانه صیحه می‌زدند اهالی دسته به آواز بسیار بلند این ورد را می‌گفتند:

«یتیش فریاده‌ای عصرون امامی                   پوزولدی دین اسلامون نظامی»[73]

اصناف بازار متصل به طور محرمانه مشغول خالی کردن دکان خویش از مال‌ها بودند با اینکه نصف اهالی تبریز در بازار بودند جمعه مسجد من‌الباب الى‌المحراب پر شده بود. قسمتی از مردم در پیش پنجره و در بن دیوارهای مسجد تکیه زده متوجه منبر بودند از صدایی که به نفس کشیدن جماعت حاصل می‌شود چنانچه در مجامع عمومی ملاحظه می‌شود کثرت اهالی به نظر می‌رسید. بسیاری از علمای طراز اول شهر به مسجد آمده فیمابین خودشان مشغول مذاکره بودند. پاره‌ای از سادات و اشیاخ متعصب به منبر برشده، متجاسرانه بر علیه دولت صحبت‌ها می‌نمودند. یک نفر از روضه‌خوان‌هایی که مراغه‌ای بود به منبر شده در ضمن تمهید مقدمه گریز چنین گفت:

«آقایان امروز چهارم محرم است. آری در مقابل مصائبی که نسبت به اسلام وارد شده جسارت کرده می‌گویم امروز چهارم محرم است. می‌دانید که از چه رو و چرا امروز را چهارم محرم حساب نمودم به ما می‌گویند که عمامه را که علامت سیادت و سرپوش رسمی علمای دین اسلام است برداشته شاپقه به سر گذاریم، امروز که این را گفته به گردن مسلمین تحمیل نمودند فردا کشف حجاب را به زنان مسلمین تکلیف خواهند کرد.»[74]

از شنیدن چنین سخن‌ها صدای گریه و زاری مردم که از مسجد بلند می‌شد حقیقتاً آن روز، روز چهارم محرم را خاطره می‌کرد. مجلس سربازگیری که از فردای انتشار اعلان اسامی مشمولین نظام‌وظیفه در عالی‌قاپو تشکیل شده بود گرماگرم مشغول احضار مشمولین و معاینه آن‌ها و قرعه کشیدن بودند و پاره‌ای از مشمولین را که از موقعیت استفاده نموده از حضور در مجلس استنکاف می‌ورزیدند مأمورین وظیفه به خانه‌شان رفته جبراً به مجلس می‌بردند چنانچه شیخ حسن بدین اقدامات مجلس اعتراض کرده گفت:

«چرا بچگان را یکایک از خانه‌هایشان بیرون کرده می‌برند ما که در اینجا چند روز است اجتماع کرده سخن‌های حق خودمان را علناً می‌گوییم شما نیز اگر حرف حسابی دارید بیایید سؤال و جواب کنید.»

تردد و ازدحام جماعت به مسجد تا سه ساعت به غروب مانده ادامه داشت و روی منبر از نطق‌کنندگان واعظین، روضه‌خوان‌ها خالی نبود. گویا به ملاحظه این‌که جمعه مسجد به اجتماع عموم اهالی وسعت نداشت مقرر شده بود که از فردا مسجدهایی در محله‌ها گسترانیده شود و اهالی هر محله در مسجدهای خود مجتمع شوند. سه ساعت به غروب مانده که اهالی از بسیار نشستن در یک جا ملول شده و علاوه از ادامه بستگی بازار که عوایدشان دچار وقفه شده بود دلتنگ و اندوهگین بودند با یک حالت پژمرده از مسجد منتشر شدند و قسمتی از مجتمعین به احتمال اینکه شیخ حسن به منبر برشده پاره‌ای صحبت‌ها به مردم خواهد رسانید در مسجد مانده متوجه طرف پایین بودند که علما در آنجا نشسته فیمابین خودشان مذاکره می‌نمودند. یک ساعت پس از انتظار، باقیمانده اهالی، شیخ حسن از آنجایی که نشسته بود بر پا ایستاده گفت: کمی نمانده که یک هفته تمام شود. اصناف و تجار و کسبه ما دست از کار کشیده در اینجا اجتماع کرده مظلومانه می‌خواهیم سخن‌های خودمان را به سمع اولیای امور برسانیم. در عرض این مدت ما را نتیجه حاصل نگشته است. فردا هم اگر از طرف اولیای امور جواب قاطعی صادر نشد پس‌فردا خواهند دید که در مملکت چه خواهیم کرد. از شنیدن این چنین سخنان تهدیدآمیز خون کسان سبک مغز به حرکت می‌آید یک نفر از حضار بر پا ایستاده و گفت:

«سی سال دارم و صاحب چند تا اولاد هستم مرا نیز جزو مشمولین نوشته‌اند و دیر[وز] مأمور نظمیه آمده مرا جبراً به مجلس سربازگیری برده، در آنجا هنگام معاینه قبا و پیراهن و شلوار مرا از برم به در کرده می‌خواستند زیرشلوارم را هم به در کنند به بهانه ادرار کردن گریخته‌ام و حالا کفن گرفته در جامه گذاشته منتظر جهاد و جان دادن هستم که مردن یکبارگی از این زندگانی بی‌شرافت بهتر است.»

و چند نفر دیگر بر پا شده کفن گرفتن و آماده بودن خودشان را، به جان قربان ساختن با لهجه جسارت‌آمیزی می‌گفتند یک ساعت تقریباً به غروب می‌ماند که شیخ حسن و پاره[ای] علمایی که در مسجد بودند برخواسته به طرف خانه حاجی میرزا ابوالحسن آقا انگجی روان شدند و جماعتی که در مسجد مانده بودند در عقبشان افتاده به شکل یک دسته وردگویان می‌رفتند. هنوز دسته مزبور به آن حالت چند قدم به درب [خانه] حاجی میرزا ابوالحسن آقا انگجی فاصله داشتند که عباسقلی خان مفتش تأمینات سن ۲۵-۲۶ ساله در پیش دسته از بازوی شیخ حسن گرفته می‌خواهد به واسطه فایطون[75] به نظمیه جلبش نماید. همین‌که جماعتِ دسته، این حالت را مشاهده می‌نمایند همگی یک‌باره هجوم آورده شیخ حسن را از دست او می‌ربایند. مفتش مزبور را هر کس به ضرب کارد، لگد، مشت، سیلی، چنان از چند طرف زخمدار ساختند که همان دم مشرف به موت بود. چند دسته پلیس نظامی با صعوبت بسیار نیمه جان او را از دست جماعت خلاص داد. به مریض خانه‌اش بردند. همان دم که وقت غروب بود چند عده نظامیان، جماعت و خانه انگجی را دور زده بنای شلیک گذاشتند. هر کسی که در خارج بود به محض شنیدن صدای گلوله با یک حالت بیمناک به طرف خانه خود رهسپار شدند.

آن‌هایی که در مسجد با جمله‌های «به جان قربان دادن حاضریم، ریزه‌ریزه شدن زاده‌ایم» نطق‌ها می‌نمودند از شنیدن صدای شلیک در خانه‌های خودشان به زیرزمین یا سرداب پناهنده می‌شدند. در کوچه و بازار که تا چند دقیقه پیش تردد کردن جماعت به حالت طبیعی بود به محض شروع شلیک، وضع راه روی اهالی تغییر یافت. یکباره از بیمناکی رنگ پریده، یکی از سرعت راه رفتن عبا از دوشش فرو شده یکی از فکر اینکه آیا سرانجام کار چه‌طور خواهد بود مات و مبهوت بودن، اینکه راه رفتن خود را حس نماید به طرف خانه‌اش روان می‌شد از ملاحظه این وضع سرنوشت مسببین انقلاب را احساس کردن به خوبی ممکن بود. مجملاً همان دم نظامیان جمعی از اهالی را که در خانه انگجی مجتمع بودند، متفرق ساختند و چند دسته نظامی نیز در محله‌ها گردش می‌نمودند که هرگاه اجتماع گاهی از مسجد و غیره موجود بود حتی عده قلیلی را که در بعضی از مساجد به نماز جماعت حاضر شده بودند می‌پراکندند و همان شب ساعت دوازده خود آقا میرزا ابوالحسن آقا انگجی را نیز دستگیر نموده با اولاد و عیالش به همان قریه یانیق که تشریف آورده بودند مراجعت دادند[76] و عده کثیری نیز از تجار رؤسای دسته روحانیون و مداخله‌کنندگان دیگر را یکایک از خانه‌هایشان گرفتار و در نظامیه نظمیه تحت توقیف گذاشتند. صدای بوق اتومبیل‌ها که مخصوص نقل گرفتار شدگان بود تا وقت صبح از هر طرف شهر شنیده می‌شد. مردم که شب را به نگرانی و تشویش گذرانیده بودند به محض روشن شدن هوای سحرگاه پیش از طلوع آفتاب از خانه‌های خودشان بیرون شده برای کسب اطلاع از قضایای شهر به این طرف و آن طرف می‌شتابند [می‌شتافتند]. اولین چیزی که به نظرشان بر می‌خورد این اعلان بود که از هر پنج و شش قدم به دیوارهای بازار و محله‌ها الصاق کرده بودند:

اعلان

«به عموم اهالی شهر اخطار می‌شود: چون حفظ امنیت و آسایش عمومی در نظر این جانب است در حدود مسئولیتی را که عهده دارم در روی جداول است لذا زاید بر این تحمل را جایز نمی‌دانم از تشر این امریه باید تمام تجار و کسبه بازار بدانند که اجتماعات اکیداً ممنوع و هر کس باید عقب کار خود رفته و تمام تجارتخانه‌ها و دکاکین بازار را باز نمایند و احدی را اجازه نمی‌دهم که برخلاف این حکم رفتار کند تا اهالی با کمال آسودگی خاطر مشغول کسب و کار خود بشوند و چنانچه خلاف انتظامی از هر کسی مشاهده شود و یا به واسطه تحریکات مخل آسایش عمومی گردد به شدیدترین مجازات تنبیه خواهم کرد.

۲۶ مهرماه ۱۳۰۷ امیر لشکر شمال غرب حسین خزاعی»

هر که پیش از اطلاع از احوالات شب این اعلان به نظرش می‌رسید به کجا انجامیدن کار را احساس نموده با یک حالت مخوف تفکرکنان گردش می‌نمود و گویا می‌خواست در این خصوص کنجکاوی نموده جزئیات واقعه شب را هم کاملاً مسبوق باشد.

پس از برآمدگی آفتاب که اهالی عموماً از خانه‌های خود بیرون شدند پاره‌ای بی‌اطلاعان از قضایا را نظر این بود که یک سره به جمعه مسجد رفته پیش از ازدحام جماعت در پیش منبر جاگیرند. همین‌که اعلان را خوانده و وضع راهروی و گفتگو و اهالی را می‌دیدند که به خلاف روزهای قبل اهالی به این طرف و آن طرف کوچه و بازار گردش‌کنان و این را آهسته آهسته به نجوا سخن گفتن هم بیمناک هستند تعجب‌کنان به خود می‌گفتند این چه اعلانی است و آن وضع چالاکی دیروزی مردم چرا همچنین به سستی و فتور امروزی مبدل گشته است تا شلیک وقت غروب به نظرشان افتاده و تبدیل این وضع را از نتیجه عملیات و تشبثات آن دم حدس می‌زدند و به محض گفتگو سؤال و جواب با این و آن خود نیز یکی از آنهایی می‌شدند که چند دقیقه پیش به وضع سستی‌شان تعجب می‌کردند. آن روز یأس و سستی مردم را فراگرفته بود از استیلای تشویش و بیمناکی هیچ کس را حس و حرکتی موجود نبود.

اهالی تا وقت ظهر متحیرانه به این طرف و آن طرف آمد و شد می‌نمودند. بعد از ظهر قسمتی از اصناف، دکاکین خود را باز کرده و مشغول بودند. به جاروب‌کشی دکان‌های یک هفته متروک مانده خودشان و به بازار آوردن اشیائی که قبلاً از بیم انقلاب به جای دیگر نقل داده بودند. همان روز نیز جمعی از رؤسای دسته و تجار و آنهایی که مختصر مداخله در جریان انقلاب داشتند، دستگیر و تحت توقیف گذاشتند آن روز آقا میرزا صادق آقا را نیز موقتاً به یکی از دهات مجاور اعزام نمودند[77] تا وقت غروب نظامیان مسلح به موجب صورتی که قبلاً مفتش مقتول مزبور تهیه نموده بود مشغول گرفتاری مداخله‌کنندگان بودند.

اتصالاً به قدری از اهالی دستگیر و توقیف نمودند که پاره‌ای اشخاص بی‌طرف نیز از خود ظنین شده در وحشت بودند. از افراد مذکور آقا شیخ غلامحسین که روز قبل وقت غروب هنگام شلیک در خانه انگجی بود از همانجا فرار کرده بود. هر جایی را که گمان پنهان شدن او می‌رفت جستجو نموده اثری از مشارالیه نیافتند. چنانچه آقا سید هاشم خویی و شیخ حسن نیز متواری شده بودند که هنوز هم آقا شیخ غلامحسین[78] و شیخ حسن را با آن همه جدیت که در جستجویشان کرده‌اند حتی از قراری که شایع بود به دستگیرکننده‌شان جایزه خطیری هم مقرر نموده‌اند موفق به گرفتاری ایشان نگشته‌اند ولی آقا سید هاشم خویی پس از دو سه روز متواری شدن در خانه یکی از اقوامش مکتوبی به این مضمون به ایالت نوشت:

«من خودم را نسبت به دولت مقصر نمی‌دانم هرگاه برای دستگیری حقیر از طرف دولت تعاقب می‌شود و از بهر این دست و پای زن و بچه‌های بیگناه می‌لرزانند...[79] اینک بنده در ...[80] حاضر هستم.»

که به محض رسیدن مکتوب از طرف مأمورین مخصوص مشارالیه نیز به نظمیه جلب شد. شب جمعه ۲۷ مهرماه/ ۲ جمادی‌الاول نیز چندین تن دستگیر شدند روز جمعه ۲۷ مهرماه [۲] جمادی‌الاول جنازه عباسقلی مفتش تأمینات را به امامزاده سید حمزه برده دفن نمودند.

در میدان توپخانه خدایارخان امیر لشکر کل نظام‌ وظیفه حضار را مخاطب ساخته گفت:

«آقایان ما قربانی خود را دادیم و به آتش فتنه آب پاشیدیم و از طرف دیگر خرسند هستیم که برای ما گران تمام نشد ما حاضر بودیم که بیشتر از این قربانی بدهیم. خدا را شکر که با یک نفر کار تمام شد. یعنی شماها ساده‌دل [هستید] و نمی‌دانید که ما در چه موقع قدم می‌زنیم. پادشاه محبوب ما شب و روز کار می‌کند و آرام ندارد و اوقات عزیز خود را در راه استراحت شماها صرف می‌نماید و نباید شما هم زیاده از این به حرف این و آن گوش داده از شاهراه مستقیم کنار شوید دیگر زیاده از این می‌خواهم ترکی بگویم.»

روز شنبه ۲۸ مهرماه/ سوم جمادی‌الاول عموماً بازار و تجارتخانه‌ها گشوده شد. آن روز یأس و سستی مردم را فرا گرفته بود. گفتی در میان مردم خاک مرده پاشیده‌اند. هر یک از اصناف دست در گونه، سر در گریبان در دکان خویش تفکرکنان به هوش رفته بودند. چیزی که به نظر یک نفر تماشاکن دقیق را بیشتر از همه چیز به خود جلب می‌نمود این بود که آن روز دو نفر در یک جا نشسته و دو نفر همراه صحبت‌کنان در میان مردم دیده نمی‌شد. مأمورین نظمیه مفتش‌های سری که دو نفر در یک جا صحبت‌کنان می‌دیدند در صدد به تحقیق و اطلاع از موضوع صحبت آن‌ها بودند دسته دسته نظامیان مسلح در بازار و کوچه‌ها گردش می‌نمودند. نظامی‌ها و مفتش‌های سری که از میان زنان هم انتخاب شده بود مشغول گرفتاری مسببین انقلاب و جستجوی پنهان‌شدگان آن‌ها بودند. روز یکشنبه ۲۹ مهرماه/ ۴ جمادی‌الاولی که تا یک اندازه افکار مردم از تشویش گرفتاری و غائله انقلاب بر آسودگی در خواب بودند.

به یکبارگی چشم‌ها را گشوده از دست و پازدگی بی‌جا که در اثر آسیمه‌سری مرتکب آن شده بودند تعجب می‌نمودند و هر که با یکدیگر در اطراف موضوع انقلاب صحبت می‌نمودند تکیه کلامشان این جمله‌های کوچک بود: این چه کار بود که ما کردیم، این چه مقدمه بود که با دست خودمان چیده به خلاف مقاصد خود تمام کردیم.»

 

سرانجام

این انقلاب آن‌چنان به صرفه دولت تمام شد که چنانچه عقیده جمعی هم بر این بود، چنین تصور می‌شد که انقلابیون از طرف دولت به ملاحظه همین سیاست تحریک شده‌اند تا آن تاریخ اداره بلدیه احداث چند خیابان را که پیش‌بینی نموده بود و لابد بایستی هر مسجدی که در اثنای راه شوسه مصادف باشند خراب نمایند از بیم نفوذ متعصبین نمی‌توانست این نظریه خود را به موقع عمل گذارد تا آن روز تسطیح و جزو خیابان کردن قبرستان گجل و سایر قبرستان‌ها مشکل به نظر می‌رسید و می‌توان گفت که تا آن تاریخ اجرای قانون‌های نظام‌وظیفه، متحدالشکل نمودن کلاه و البسه در آذربایجان[81] با آن همه نفوذ متعصبین جزو محالات به شمار می‌رفت و اینک سر مقاله‌ای که در شماره ۹۲ روزنامه سهند[82] به قلم مدیر آن‌م. غنی‌زاده مندرج است تا یک اندازه مؤید این موضوع است:

«۲۶ - ۷ - ۷ [۱۳۰] رقم فوق معما نیست بلکه تاریخ است که برای آذربایجان اهمیت فوق‌العاده و هزاران معانی در بر دارد. تا آن تاریخ ایالت آذربایجان زیر نفوذهای غیررسمی و مضر که اصلاً معلوم نیست چطور و چرا این اندازه قابل ملاحظه تشریف داشتند با وجود اصلاحات دوره پهلوی فاقد روحی بود که اگر بگوییم بی‌آن همه چیز تاریک، همه چیز ابتر، همه چیز با یک پرده شبهه و تردید پوشیده بود، شاید اغراق نباشد. تا آن روز هر قدم اصلاحاتی که در آذربایجان می‌خواستیم برداریم، هر فکر تازه که می‌رفتیم به موقع عملیت بگذاریم هر قلمی که برای تنویر اذهان و تصویر حقایق و تثبیت یکی از دردهای بی‌درمان ملی، سیاسی، اجتماعی این جامعه بدبخت می‌خواستیم به دست بگیریم یک هیولای بی‌شکل و بی‌معنی غریبی پیش انظار جلوه‌گر شده ناخن و دندان‌های وحشی خود را به ما می‌نمود و فاجعه چهارراه شیخ هادی [را] یادآوری می‌کرد. ملاحظه مصالح و فکر اجتناب از هرگونه جار و جنجال که مبادا در این موقع پرقیمت حواس اولیای امور پیشروان نهضت حاضره را پرت کند و دل‌سوختگان و فدائیان تجدد و ترقی را مجبور می‌داشت که دست بر روی دل گذاشته و جوشش خون در اعصاب خویش را فرو نشانند. نگویند، ننویسند و نخواهند زیرا برای آن‌ها نظریات دولت مقدم‌تر و محترم‌تر از همه چیز بود و یکی قطع دانستند که دولت بیدار پهلوی مسلماً وضعیت عمومیه این ایالت را کاملاً به دست داشته و لامحاله فکری برای این اوضاع نامتناسب وقت خواهد کرد و بالاخره روز ۲۶-۷-۷ را که اسائه ادب قدری از اندازه خود گذشت و کاسه ناسپاسی و وظیفه‌ناشناسی رفت که سرشار شود یک اشاره انگشت از مقام خلافکاری کار متجاوزین از حد و نزاکت بیرون ساخت و صاحبان نفوس ضعیفه آشکارا دیدند که این هیاهو به مثابه خانه‌هایی بود که بچه‌ها از ورق‌های بازی درست می‌کنند و از هم ریختن آن را پفی کافی است. امروز که هنوز سه هفته از ۲۶ – ۷ - ۷ می‌گذرد یک نظر سطحی یک ملاحظه عادی به خطه آذربایجان اثبات می‌کند که روح ایالت به کلی تغییر یافته و اوضاع کاملاً غیر آن است که در سه هفته پیش مشهود بود یعنی می‌توان گفت که آذربایجان با یک سرعت برقی می‌رود سیمای ذاتی و حقیقی خود را نشان داده قابلیت ترقی همگون خویش را آشکار نماید امروز که آن پرده عاریتی، آن روپوش غیرطبیعی از چهره آذربایجان برافتاد، آینده نزدیکی مدلل خواهد کرد که این خطه عقب نمانده تا چه پایه عامل مهم در مساعدت به افکار قافله‌سالار عظیم‌الشأن ترقی ایران خواهد بود. رقم ۲۶ – ۷ - ۷ بیش از تمامی وقوعات ربع قرن اخیر در آذربایجان مؤثر بوده و بلکه بی‌آن کلیه زحمات سکنه این سرزمین جزو هوا به شمار می‌رفت. ما آن دست با اقتداری را که با تثبیت این رقم فرخنده در تاریخ آذربایجان نفخه[ای] از شهامت ذاتی خویش به کالبد این سامان دمید، می‌پرستیم و به شکرانه این نعمت آنچه را که از نهفتن آن، دیگ سینه‌های ما جوش می‌زد از این تاریخ در صفحات جراید خودمان بدون ترس و بدون ملاحظه نوشته و اذهان مردم صاف و صمیمی این ایالت را به حقایق امور آشنا خواهیم ساخت رقم ۲۶ - ۷ - ۷ در صفحه روزگار باید پایدار بماند. م. غنی‌زاده.

شماره ۹۲ روزنامه سهند.»

بالجمله عمده وخامت نتیجه این انقلاب و مسببین همانا تقلیل نفوذشان بود که تا یک اندازه شرح داده شد. حالا ببینیم سرانجام کار سی و هشت نفر توقیف‌شدگان چطور شد؟ آن‌ها نیز تا پنجم آبان ماه ۱۲ جمادی‌الاولی در نظمیه تحت توقیف بودند که در پنجم آبان قسمتی را که طبقه تجار تشکیل می‌دادند به معیت آقا سید هاشم خویی به طهران و قسمتی که عبارت [از] رؤسای دسته و چند تن روضه‌خوان‌ها و مداخله‌کنندگان دیگر بودند به اردبیل و آقا میرزا صادق آقا و آقا میرزا ابوالحسن آقا انگجی به طرف کردستان با اتومبیل حرکت داده شد که تا شوال ۴۷[۱۳] عموماً در مرکز و اردبیل تحت توقیف بودند و تا ذی‌الحجه ۴۷[۱۳] یکایک آزاد و بالاخره عفو عمومی داده شد و آقا شیخ غلامحسین که در این مدت پنجم محرم ۴۸[۱۳] از جایی که پنهان گردیده بود بیرون [آمد] ولی آقا میرزا صادق آقا در قم و میرزا ابوالحسن آقا در مشهد تا هنوز اقامت دارند. تبریز تیرماه ۱۳۰۸.

تماشا کن بی‌طرف.                                                                     رضا صدیقی نخجوانی.

این چند کلمه در اول کتاب نوشته شده بود ما اینجا نگاشتیم این صفحه این کتابچه را به نام گرامی یگانه مفخر عالم حضرت علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌افضل الصلوات و التهیات و به مناسبت بی‌طرفی نگارنده در جریان انقلاب فرمایش که با یک طرز دلپذیر و مختصر و مفیدی محسنات بی‌طرفی را بیان می‌فرماید افتتاح می‌نمائیم «کُنْ فى‌الفتنَةِ کابن اللبون، لاظهرُ فَیُرکَبَ، ولا ضَرْعُ فَیُحلَبَ.»[83] زادة. عم احمد مختار وه چه خوش سفته این در شهوار، باش در موقع شیوع فتن چون شتر بچه، نه در او شیرست تا دوشند، نی ورا پشت تا شوند سوار.

 

پی‌نوشت‌ها: 


[1] . ناگفته نماند پژوهش ارزشمند آقای حمید بصیرت‌منش به نام «علما و رژیم پهلوی» در نوع خود پژوهش جامعی است. (تهران، نشر عروج، ۱۳۷۶).

[2] . تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰، فصل اول.

[3] . یزدانی، سهراب، کسروی و تاریخ مشروطه ایران، تهران، نشر نی، ۱۳۷۶، ص ۱۲۲.

[4] . عسگری، مهدی، قدرت علمای شیعه، فرانسه، ۱۹۷۸، ص ۶۶.

[5] . کسروی، احمد، تاریخ هجده ساله آذربایجان، تهران، امیرکبیر، چاپ نهم، ۱۳۵۲، ص ۳۱۶.

[6] . سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، ۱۳۷۱، ص ۲۸۳.

[7] . موسوی گرمارودی، علی، شرح زندگانی حاج شیخ محمدتقی بافقی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۸، صص46-48.

[8] . فرزند حجت‌الاسلام میرزا محمد، ولادت ۱۲۷۴ هـ ق، تبریز، وفات ۱۳۵۱ هـ ق، قم.

[9] . مرسلوند، حسن، زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، تهران، انتشارات الهام، ۱۳۶۹، ج ۲، ص ۲۵۰.

[10] . آیت‌الله میرزا صادق آقا مجتهد سید نبود.

[11] . نجفی، موسی، اندیشه سیاسی و تاریخ نهضت حاج آقا نورالله اصفهانی، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ دوم، ۱۳۷۸، ص ۲۴۱.

[12] . همان، ص ۲۸۹.

[13] . مرسلوند، حسن، زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، تهران، انتشارات الهام، ۱۳۶۹، ج ۱، صص ۳۰۱ - ۳۰۲.

[14] . در دوره عبدالله طهماسبی فرمانده لشکر آذربایجان وی مأمور شد مقدمات ایجاد رابطه بین رضاشاه و میرزا صادق آقا را فراهم کند. آیت‌الله میرزا صادق آقا پس از مدتی امتناع از پذیرفتن فرمانده لشکر آذربایجان، در دیدار با وی مخالفت شدید خود را با رضاشاه اعلام کرد. (علوی، سید ابراهیم، آیت‌الله آقا میرزا صادق آقا فقیه زاهد و مجتهد مبارز، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، شماره ۵، ص ۱۹۸)

[15] . خاطرات نخستین سپهبد ایران، احمد امیراحمدی، به کوشش غلامحسین زرگری‌نژاد، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ۱۳۷۳، صص ۲۶۶-۲۶۷.

[16] . مصاحبه با آیت‌الله شیخ حسین برقی اهری، مجله حوزه ۷، شماره ۷۲، ص ۳۸.

[17] . آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با محمدمهدی عبد خدایی، جلسه اول، 2/8/1373.

[18] . مجتهدی، مهدی، رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، بی‌‌جا، چاپخانه نقش جهان، ۱۳۲۷، ص ۱۰۳.

[19] . عبد خدایی، پیشین.

[20] . مجتهدی، پیشین.

[21] . همان، ص ۱۸۱.

[22] . کجاست امام عصر که به دادخواهی بیاید - خدایا فرمان بده ولی عصر به یاری ما بیاید.

[23] . در نامه بازماندگان وی به دربار برای دریافت مقرری، نوشته‌اند که وی به دست مردم خشمگین تکه‌تکه شده است. ر.ک: آرشیو اسناد مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند شماره ۵۳۰ - ۸۶۵-۰۴.

[24] . مصاحبه نگارنده با حاج عباس چاروقچی، جلسه اول، 6/8/1378.

[25] . مصاحبه با دکتر سید محمد میلانی، جلسه دوم.

[26] . عبد خدایی، پیشین.

[27] . آرشیو سازمان اسناد ملی ایران. منشأ سند ۲۹۳۰، شماره حلقه ۲۰، شماره پرونده ۳۳ - صص ۱ و ۳ و ۷.

[28] . حمید بصیرت‌منش، علما و رژیم رضاشاه، تهران، نشر عروج، ۱۳۷۶، ص ۴۰۱.

[29] . مصاحبه با آیت‌الله اهری، پیشین، ص ۴۳.

[30] . رجبی، محمد حسن، زندگینامه سیاسی امام خمینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۸، ص ۷۸، آیت‌الله سید ابراهیم دروازه‌ای در این مورد قصیده‌ای به عربی سروده است که ابیاتی از آن چنین است:

«.... قم یا ولى‌الله وانظر ما جرى

فی اللیل من خطب على وجه الثرى

نوابکم قد شردوا من ارضهم

فکأنهم جنوا الذی لن یغفرا

ولد الرسول الطهر آل المصطفى

بیدالعدى اجذوا و ما من ینصرا

بعض الى الرى بلدة الطهران قد

سیروا و بعض نحو کُرد سیّرا

دروازه‌ای، مهدی، زندگی و آثار آیت‌الله سید ابراهیم دروازه‌ای، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، شماره ۳ و ۴، ص ۲۷۶.

[31] . سفرنامه بافت، نسخه خطی، صص ۶۲۶ - ۶۳۳ (سند در پایان مقاله درج شده است). آیت‌الله شهید سید محمدعلی قاضی طباطبایی در دوران اقامت اجباری خود در بافت کرمان در زمستان سال ۱۳۴۷ و بهار سال ۱۳۴۸ سفرنامه‌ای منحصر به فرد از جریان مبارزات علمای آذربایجان از عصر مشروطیت تا سال ۱۳۴۸ به رشته تحریر درآورد. امید است این منبع بی‌نظیر در مورد مبارزات علمای شیعه آذربایجان که حتی تاریخ جالبی از حوزه علمیه قم نیز می‌باشد به مساعدت فرزند شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی حضرت حجت‌الاسلام والمسلمین سید محمدتقی قاضی طباطبایی چاپ و منتشر گردد.

[32] . داستانی شگفت از وی تحت عنوان «کرامت علما» در کتاب داستان‌های شگفت تألیف آیت‌الله شهید دستغیب شیرازی نقل شده است. (تهران، ناس، ۱۳۶۹، ص ۲۷).

[33] . صحیفه نور، تهران، وزارت ارشاد اسلامی، ۱۳۶۱، ص 261.

[34] . به نقل از نوشته آقای علی حسین شیخ‌زادگان.

[35] . علوی، پیشین، ص ۱۹۷، به نقل از ملا علی خیابانی، علما معاصرین، صص ۱۵۵ – 156.

[36] . میرزا محمد ثقه‌الاسلام، سوانح عمری یا آثار تاریخی، تبریز، چاپخانه رضایی، ۱۳۴۰، ص ۱۳۸.

[37] . مجتهدی، مهدی، رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، ص ۱۰۳.

[38] . او شیخ نبود بلکه سید بود.

[39] . سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، ۱۳۷۱، ص ۲۸۴.

[40] . این ادعای طرفداران حکومت پهلوی بود در عمل درست خلاف آن ثابت شد زیرا این ارتش در ۲۰ شهریور ۱۳۲۰ بی‌آنکه وارد یک نبرد جدی شود، از هم گسیخت. البته نبایستی دفاع برخی یگان‌ها از مرزهای ایران در آذربایجان و خوزستان را فراموش کرد که به شهادت نیروهای آن یگان‌ها منجر شد.

[41] . حکیم الهی، نصرت‌الله، عصر پهلوی و تحولات ایران، تهران، شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب ایران، ۱۳۴۶، ص ۲۴.

[42] . خشونت و فرهنگ، اسناد محرمانه کشف حجاب، مدیریت پژوهش سازمان اسناد ملی، تهران، ۱۳۷۱، ص ۳۵.

[43] . برادر شهید میرزا على ثقة‌الاسلام تبریزى.

[44] . ثقةالاسلام، پیشین، صص ۱۲۹ - ۱۳۱.

[45] . پیشین، ص ۱۳۴ (سند در پایان مقاله درج شده است).

[46] . «این روستای بسیار خوش آب و هوا در حدود شش کیلومتری همان گرگر علمدار واقع شده است که از قدیم‌الایام علما و دانشمندان زیادی از آنجا برخاسته‌اند.» (به نقل از نوشته آقای اسدالله صدری لیورجانی، از فرهنگیان منطقه، 8/10/1379.)

[47] . اهالی این محله تبریز در نهضت مشروطیت از انجمن اسلامیه حمایت کردند. قیام سال 1307 از اینجا آغاز شد. در این واقعه هم از آقای گرگری حمایت می‌کنند. در جریان انقلاب اسلامی هم از حامیان نهضت امام خمینی بودند.

[48] . مصاحبه با آقای شکری و درزی خانم از بستگان آیت‌الله گرگری،7/6/1379. لازم به یادآوری است انجام این مصاحبه به مساعدت مرحوم صدری سیورجانی فراهم گردید با طلب مغفرت برای روح ایشان.

[49] . مصاحبه با سید هاشم سید اصفهانی، جلسه اول، 25/7/1379.

[50] . صفوت، محمد علی، تاریخ فرهنگ آذربایجان، قم، چاپخانه قم، ۱۳۲۹، ص ۱۵۲.

[51] . دیهیم، محمد، تذکره شعرای آذربایجان، تبریز، ۱۳۶۸، ج ۳، ص ۴۷۳، به نقل از کتاب نغمه‌های تبریز، ص ۸۱.

[52] . برای نمونه یکی از سروده‌های صاحب شرح‌حال را که پس از متلاشی شدن فرقه وابسته به بیگانگان دمکرات سروده به شرح زیر درج می‌کنیم:

رسید مژده که دی رفت و نوبهار آمد

درخت، غنچه درآورد و گل ببار آمد

فضای باغ، فرح خیز گشت و روح انگیز

هوای راغ، گهربیز و مشکبار آمد

صدای عاشق بیدل ز کوهسار رسید

نوای بلبل شیدا ز شاخسار آمد

تذرو و قمری و تیهوی و سار و کبک دری

به کوه و دشت قطار از پی قطار آمد

ز قطره‌های مطر بر سر بنات نبات

نثارها چو گهرهای شاهوار آمد

به صد کرشمه سحر دسته دسته زی گلزار

سمنبران سهی قد گلعذار آمد

خلال زیر و بم تار و عود و چنگ و رباب

صدای زمزمه نغز آبشار آمد

ز رشک ماند دل لاله داغدار، مگر

نگار لاله عذارم به لاله زار آمد؟

بیار تار و بگستر بساط عیش و نشاط

که خانه خالی از اغیار گشت و یار آمد

بجوی کام دل از لعل یار در لب جوی

که آب رفته دگر ره به جویبار آمد

از این خبر که رقیب از دیار یار برفت

روان نو بر تن اهل این دیار آمد

کنون که دست به دامان آشنا برسید

هر آنکه از پی بیگانه رفت خوار آمد

شد آنکه اهل وفا بر کنار بود از کار

وفا و صدق و صفا باز هم به کار آمد

به پای یار، صدیقی ز روی صدق و صفا

در این دیار فداکار و جان نثار آمد

[53] . صفوت، محمد علی، داستان دوستان، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، ص ۱۴۹.

[54] . در اصل نقطه‌چین گذاشته شده است.

[55] . در خصوص انتشار مطالب در نشریات علیه روحانیت و علمای دینی فرصتی نبود تا در مطبوعات مستنداتی گردآوری شود با این حال نگارنده در خلال پژوهش‌های خود اسنادی در این مورد یافته است که نمونه‌ای از آن به پیوست در پایان متن خواهد آمد: (سند در پایان مقاله درج شده است). (گزارش تشکیلات نظمیه به ریاست وزرا در خصوص اهانت روزنامه عنکبوت به علما در تاریخ 22/1/1350 شمسی).

[56] . همان مشؤوم است به معنی شوم و نحس که در گذشته و برخی لهجه‌ها به صورت متن تلفظ می‌شده است.

[57] . همان کلاه «شاپو» معروف است که به زبان آذری آن‌گونه تلفظ می‌شود.

[58] . جای نقطه چین نانوشته است.

[59] . جای نقطه چین نانوشته است.

[60] . جمعه مسجد: یکی از بناهای قدیمی و تاریخی تبریز است که قدمت آن به صدر اسلام باز می‌گردد. در زلزله معروف تبریز در قرن دوازده هجری آسیب دید و به وسیله احمدخان دنبلی تجدید بنا شد. این مسجد در محوطه مرکزی و در جوار بازار تبریز قرار دارد (خاماچی، بهروز، فرهنگ جغرافیایی آذربایجان شرقی، تهران، سروش، ۱۳۷۰، ص ۲۹۰).

[61] . برای اطلاع از مبارزات آیت‌الله انگجی در نهضت مشروطیت، ر.ک: «نقش علمای آذربایجان در تحولات سیاسی»، به قلم نگارنده، مجموعه مقالات همایش بین‌المللی نهضت مشروطیت، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ۱۳۷۸، ج ۱.

[62] . قریه یانیق: تپه‌هایی است در قسمت جنوبی سربازخانه کنونی تبریز، پشت این تپه‌ها باغ شاه چلبی بود که مرحوم حاج میرزا ابوالحسن آقا انگجی آن را آباد کرده بود (نادر میرزا، تاریخ و جغرافیای دارالسلطنه تبریز، به کوشش غلامرضا طباطبایی محمد، تبریز، انتشارات ستوده، ۱۳۷۳، ص ۵۲۳).

[63] . برای اطلاع از زندگانی و مبارزات آیت‌الله میرزا صادق آقا مجتهد تبریزی (۱۲۷۴ ق - ۱۳۵۱) ر.ک: سید علوی، سیدابراهیم، بیان صادق (شرح حال، آثار، افکار و مبارزات آیت‌الله آقا میرزا صادق)، کیهان اندیشه، شماره ۱۶، بهمن و اسفند ۱۳۶۶، صص ۶۷ – ۸۳.

همو، آیت‌الله آقا میرزا صادق آقا فقیه زاهد و مجتهد مبارز، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، شماره ۵، صص ۱۹۴، ۲۰۵. حسن مرسلوند در شرح‌حالی که ذیل نام تبریزی، صادق [آیت‌الله] نوشته، می‌خوانیم: در قضیه دستگیری شیخ محمدتقی بافقی در زمان رضاشاه به همراهی سایر روحانیون تبریز برای رهایی وی بسیار کوشید و پس از آزادی بافقی مسافرتی به کردستان و سنندج کرد و بعد از بیست روز توقف از راه همدان به قم مهاجرت کرد و در آنجا ساکن شد» (زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، تهران، انتشارات الهام، ۱۳۶۹، ج ۱، ص ۲۵۲)، لازم به توضیح است که وی مسافرت نکرد بلکه تبعید شد.

[64] . نارضایتی بازار از سیاست‌های حکومت پهلوی تنها به این اعلان باز نمی‌گردد در ابتدا چنین گمان می‌رود که اهل بازار تبریز را گروهی از مرتجعین تشکیل می‌دهند اما واقعیت، امرِِ دردناک دیگری است، مطالعه یک سند مهم از سیاست‌های ضد ملی و ضد ایرانی حکومت پهلوی صحنه دیگری را روشن می‌سازد که برای درک وضعیت ... مردم نمونه خوبی است. این سند را دوست عزیز رضا مختاری اصفهانی در اختیار نگارنده قرار داده است. با تشکر فراوان از ایشان.

نامه رئیس صنف کفش دوزان تبریز به ریاست وزرا در خصوص جلوگیری از ورود کفش خارجی

[تاریخ:] اسفندماه ۱۳۰۶

مقام منیع ریاست جلیله وزرای عظام دامت عظمته‌العالی

به طوری که ترقی و تعالی هر مملکت و تمول و تمکن هر ملت بسته به رواج و کثرت صنایع آن مملکت است، رونق و تکمیل صنایع هر مملکت هم منحصر به توجه و ترویج امنای ملت و اولیای دولت خواهد بود، والا به زودی ارباب حرف و صنایع آن مملکت از پای درآمده و صنایع آن ملت معدوم [و] دستخوش زوال می‌گردد. چنانکه این حقیقت مهم و این نکته در اغلب ممالک عالم به تجربه رسیده است و این قضیه از واضحات است که مملکت ما ایران که مملکت صنعت و زراعت بوده و ملت ایران غیر از این دو منبع وسیله گذران و معیشتی ندارند و اگر اندک مسامحه و غفلتی در ترقی و پیشرفت این منابع منحصر به فرد عایدات ملت بشود، یک تیره‌روزی و بدبختی مافوق تصور دامن‌گیر عموم اهالی شده، تدارک خسارات وارده از این رهگذر در خارج امکان خواهد بود. شاهد این مقدمه اوضاع رقت‌انگیز و دلخراش صنف کفش‌دوزان شهر تبریز است که در نتیجه رقابت تجار ملل همجوار به کلی محو و پایمال گردیده و نزدیک است یک جمعیت پانزده هزار نفری به عده بیشمار بیکار و ولگرد و گدا و گرسنه این مملکت علاوه بشود. آری سیصد باب دکان کفش‌دوزی در تبریز دایر است که اگر عمله دکاکین و طبقه دباغ و عائله تمامی آن‌ها را حساب کنیم اعاشه قریب پانزده هزار نفر اولاد بدبخت این مملکت از این ممر بوده و حیات پررنج و محنت آن‌ها به دوام و بقای این صنعت پرزحمت منحصر است و بس.

چندی است که علاوه بر کفش و پوتین‌های فرنگی اقسام قالوش‌های مردانه و زنانه به قدری ارزان و فراوان شده است که مردم بدون توجه به دوام و استحکام آن‌ها، فقط به ارزانی و صورت ظاهر آن‌ها گول خورده، ابداً به صنعت وطن خود اعتنا نمی‌کنند، مخصوصاً در این شب عید که یک سال عمله و کارگر زحمت کشیده که در این چند روز متاع خود را به فروش رسانده، قروض خود را ادا و صدمات یکساله را جبران نمایند. بدبختانه به قدری بازار کساد است که حتی عده زیادی از همکارها غالب روزها به اندازه مخارج ناهار خود و عمله خود هم داد و ستد نمی‌کنند. این است که ناچار پناه به آن مقام و وجود مقدس آورده، عموماً به نام احیای پانزده هزار نفر نفوس بدبخت و بی‌گناه استرحام می‌نماییم که وسیله‌ای برای ترویج کفش‌های وطنی اتخاذ و از ورود بی‌حد و حصر اقسام کفش و قالوش‌های خارجه با وضع گمرک و مالیات یا هر ترتیبی که مقتضی است جلوگیری فرمایند والا با محو و پایمال شدن این جماعت سکته بزرگ و فوق‌العاده به عالم صنعت و تجارت آذربایجان وارد خواهد شد. با یک قلب پر از اضطراب عطف توجه مخصوص را انتظار می‌بریم.

.... رئیس صنف کفش‌دوزان تبریز                    محمد علی ریاست کل کفاشان

[مهر]                                                                                         [مهر]

[مهر:] ورود به کابینه ریاست وزرا

به تاریخ: 16/12/1306

نمره: ۱۰۳۴۸

[مهر:]: آرشیو کابینه ریاست وزرا

نمره: ۱ - ۱

(سند در پایان مقاله درج شده است)

[65] . سید هاشم خویی قبل از حوادث سال ۱۳۰۷، در سال ۱۳۰۶ هم فعالیت‌هایی داشت و همزمان با اعتراض‌های علمای نقاط مختلف ایران به بیانیه اول شهریور ۱۳۰۶ دولت مخبرالسلطنه که به مهاجرت علمای اصفهان به قم انجامید، در تبریز نیز برخی گزارش‌ها حاکی از اقدامات تعدادی از وعاظ و روحانیون دارد. در گزارشی از حکومت آذربایجان (علی منصور) به وزارت داخله به تاریخ ۸ مهر ۱۳۰۶ درباره آقا سید هاشم واعظ و دیگر روحانیون تبریز گفته شده است:

«سید هاشم روضه‌خوان خوئی که مدتی است در تبریز است گاهی در منبر خارج از رویه حرف می‌زد و به قید التزام جلوگیری می‌شد. این اوقات عده[‌ای] را دور خود جمع کرده به عنوان جمع‌آوری اعانه برای طلاب و جلوگیری از مناهی صحبت می‌کند. اگرچه هنوز رفتاری که جداً مستلزم تعقیب باشد از او دیده نشده، ولی اخلاقاً طوری است که هرگاه جلوگیری نشود ممکن است از حد خود خارج گردد؛ خصوصاً که این اوقات در تسریع سجل احوال اقدام می‌کنیم و موضوع نظام اجباری هم در پیش است به این جهت لازم دانستم مشارالیه چندی در تبریز بلکه آذربایجان نباشد و به مرکز بیاید. اینک محض استحضار خاطر عالی عرض می‌کنم که در این باب به زودی اقدام می‌نماید و چنانچه لازم باشد مختصر وجهی هم برای خرج راه به او رسانیده بعد صورت خواهم داد. به بعضی از آقایان علما هم متذکر شده‌ام که ملتفت بوده از او حمایتی نکنند. مقتضی است مراتب را به عرض خاکپای مبارک ملوکانه ارواحنا فداه برسانند.»

اقدامات بعدی این فرد در گزارش ایالت آذربایجان به تاریخ ۱۱ مهر ۱۳۰۶ چنین آمده است:

«آقا سید هاشم واعظ متقاعد شد از تبریز خارج شده به یکی از نقاط مانند مرند رفته چندی در آنجا باشد و چون به طور مسالمت‌آمیز به نظریه ایالت اطاعت نمود و به علاوه بضاعتی هم ندارد، مبلغ پنجاه تومان به عنوان خرج مسافرت به او دادم ... به علاوه بنده به یکی دو نفر که خیلی محرمانه مشغول کار بودند و هیچ تصور نمی‌کردند عملیاتشان تحت نظر باشد تهدید سخت نمودم. بالاخره در نتیجه این پیش‌بینی‌ها و اقداماتی که به عمل آمد، هرگونه نگرانی رفع شده. امیدوارم همان‌طور که از بدو ورود بنده در هر مورد اوضاع اینجا بی‌سر و صداتر از همه جا بوده در این موقع نیز کاملاَ برای انجام مقاصد روبراه باشد و بدیهی است با سیاست عادلانه و اطمینان‌بخش همیشه به سهولت می‌توان مردم را اداره نموده به مجاری سیاست دولت سوق داد.»

نتیجه اقدامات علی منصور در تلگراف بعدی (۱۲مهر) مشخص شده است:

«چون سیدهاشم اخیراً از شهر خارج شده عده[ای] مریدهای متعصب دارد امروز صبح آن‌ها منزل آقای حاجی میرزاتقی آقا جمع شده اظهار تأثر و تقاضای مراجعت او را می‌نمودند و بعضی مغرضین هم می‌خواهند چنین جلوه بدهند که چون مشارالیه در ترویج دیانت کار می‌کند مورد تعقیب واقع شده، به وسیله اشخاص خیرخواه به آن‌ها فهمانده شد که مقصود حفظ شهر و صلاح عمومی است و هر وقت از طرف سیدهاشم اطمینان حاصل شود که در امور سیاسی حرف نمی‌زند برای مراجعتش مانع نخواهد بود. اشخاص مزبور تشکر [کردند] و ساکت شدند» (سازمان اسناد ملی، شماره تنظیم ۱ -۱۹۰۱۲، پاکت ۳۱۵۸)؛ بصیرت‌منش، پیشین، صص ۳۹۱ - ۳۹۲.

[66] . منظور شیخ غلامحسین تبریزی، پدر برادران عبد خدایی است.

[67] . امام عصر(عج) کجاست تا به دادرسی بیاید. خدای اجازه بده به فریادرسی بیاید.

[68] . در محل فعلی استانداری آذربایجان شرقی در میدان دانشسرای تبریز.

[69] . محله ده‌چی یا شتربان بزرگ‌ترین کوی‌های تبریز است و جمعیت این کوی بسیار و با ثروت است در مورد نام این کوی شاید به همین سبب باشد که اکثر مردم تجار و بازرگان بود و هر کدام در زمان‌های قدیم برای حمل اجناس از شتر استفاده می‌کردند تا اواخر دهه چهارم قرن اخیر افرادی بودند که تعداد زیادی شتر داشتند (ایوب نیکنام لاله، فریبرز ذوقی، «تبریز در گذر تاریخ تبریز»، یاران، ۱۳۷۴، ص ۹۲) البته در دوران رضاشاه با سیاست‌های اقتصادی حکومت از یک طرف و مسدود شدن راه‌های تجاری آذربایجان به واسطه تشکیل دولت شوروی این محله رو به افول نهاد.

[70] . در مورد این امامزاده نادر میرزا می‌نویسد: «در کوی شتربان مزار می‌باشد با گنبد و صندوقی و من به کتب «مقاتل الطالبین ابوالفرج اسپهانی و عمده المطالب» ذکری ندیدم ناچار که هیچ ننویسم اما آن مزار و یک دو دیگر که بدین شهر باشند تواند بود که سید جلیل مرد خدایی بدین جای مدفون باشد، محدث نبیل محمد ممقانی رحمه‌الله (پیشین، ص ۱۵۸)

[71] . آقا سید علی مولانا پدر بزرگ حضرت آیت‌الله سید ابوالحسن مولانا است.

[72] . انتشار این اخبار با حوادث شهر اصفهان و حرکت اعتراض‌آمیز آقا نورالله اصفهانی بی‌ربط نبود.

[73] . ای امام عصر به فریاد برس، که اساس و نظام اسلام از بین رفت.

[74] . سیاست‌های حکومت پهلوی چنان بود که پیش‌بینی جریان کشف حجاب را برای مردم آگاه متعاقب متحدالشکل شدن لباس و... دور از ذهن نمی‌ساخت آن هم از نوع خشن آن که در برخی اسناد آمده است:

ریاست وزرا

مستقیم                     وزارت داخله                                تاریخ ثبت 16/8/316[1]

گزارش بدون امضایی از تبریز به ریاست وزرا رسیده حاکی از اینکه رفتار بعضی از پاسبان‌ها در موقع انجام وظیفه نسبت به بانوان از حد اعتدال خارج و سلوک آن‌ها با این طبقه ممتازه خشن است [...] به درب حمام‌های زنانه توقف نموده مزاحم بانوان می‌گردند. عین مشروحه لفاً ارسال و اشعار می‌شود که قدغن فرمایید مورد بازرسی قرار دهند. (سند در پایان مقاله درج شده است).

رئیس‌الوزراً [امضا] ... جواب وزارت داخله به استعلام بالا هم چنین است:

محرمانه به تاریخ 24/11/1316

ریاست وزرا

نمره ۶۸۳ - ۱۹۵۲

عطف به مرقومه شماره ۱۱۴۹۶ - ۱۷ - ۸ - ۱۳۱۶ متضمن گزارش بدون امضا از تبریز راجع به رفتار و عملیات بعضی از پاسبان‌های آنجا نسبت به بانوان معروض می‌دارد دستور بازجویی به استانداری سوم و اداره کل شهربانی داده شده بود.

استانداری جواباً شکایت مزبور را بی‌اساس دانسته و جداً تکذیب می‌نماید. اداره کل شهربانی نیز گزارش مزبور را تکذیب و اشعار می‌دارد که این قبیل عرایض را اشخاص ناراضی در اثر اقدامات مأمورین شهربانی در پیشرفت نهضت بانوان می‌نمایند. وزیر داخله [امضا]»

(سند در پایان مقاله درج شده است).

در مورد جریان کشف حجاب و تغییر لباس در آذربایجان منابع زیر هم اطلاعات ذی‌قیمتی دارند:

  • خشونت و فرهنگ، اسناد محرمانه کشف حجاب (۱۳۲۳ - ۱۳۱۳) مدیریت پژوهش انتشارات و آموزش سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۷ صص ۱۶ – ۴۹.
  •  واقعه کشف حجاب، اسناد منتشر نشده از واقعه کشف حجاب در عصر رضاخان، به اهتمام مرتضی جعفری، صغرا اسماعیل‌زاده، معصومه فرشچی، تهران، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی و مؤسسه پژوهشهای فرهنگی، ۱۳۷۱.
  • تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ۱۳۷۸.

[75] . کلمه روسی به معنی درشکه.

[76] . او را به قریه یانیق مراجعت ندادند بلکه به اتفاق برخی دیگر از علما به کردستان تبعید کردند.

[77] . آیت‌الله میرزا صادق آقا تبریزی هم به کردستان تبعید شد که دیگر به تبریز نیامد پس از رفع حصر به قم رفت و آنجا مقیم شد.

[78] . شیخ غلامحسین تبریزی پس از آن که مدتی متواری بود به عتبات عالیات عزیمت کرد. در عراق هم اعمال و رفتار او تحت مراقبت مأموران قنسولگری ایران بود. (سند در پایان مقاله درج شده است). پس از مدتی وی به ایران بازگشت و در مشهد مقیم گردید تا اینکه در سال ۱۳۶۰ دارفانی را وداع گفت. ر.ک: خاطرات عبد خدایی، به کوشش مهدی حسینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ۱۳۷۹.

از نکات مهم زندگی شیخ غلامحسین انتشار نشریه «تذکرات دیانتی» در تبریز است که به سال ۱۳۴۵ هجری قمری تأسیس شد. جمعیت دیانت اسلامی تبریز آن را هر دو هفته یک بار منتشر می‌کرد. خوشبختانه از این نشریه سال اول آن ۱۳۴۵ - ۱۳۴۶ هجری و سال دوم آن ۴۶ و ۱۳۴۷ نسخه‌ای در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران وجود دارد. جمعیت دیانت اسلامی تبریز به سرپرستی آقا شیخ غلامحسین و هیئتی از روحانیون تبریز عصرهای جمعه چهار ساعت به غروب مانده تشکیل می‌شد و مذاکرات پیشوای روحانی آن شیخ غلامحسین به وسیله بعضی از اعضای جمع به رشته تحریر در می‌آمد.

و از طرف این جمعیت برای استفاده عموم طبع و نشر می‌شد. (فهرست مجله‌های فارسی از ابتدا تا ۱۳۲۰، گردآوری مرتضی سلطانی، کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، ۱۳۵۶، ص ۳۷)

[79] . در اصل نقطه چین گذاشته شده است.

[80] . در اصل نقطه چین گذاشته شده است.

[81] . در مورد نحوه انجام اجرای قانون اتحاد شکل سندی وجود دارد که مرور آن جالب است:

«سواد: راپرت نظمیه تبریز - نمره 14608/19262 مورخه [] 27/۱۲/09[۱۳]

بعدالعنوان اخیراً برای اجرای قانون اتحادالشکل دستورالعمل لازم به مأمورین مربوطه دایر به تعقیب متخلفین صادر و اقدام لازم به عمل آمده از تاریخ ۱۴ الی ۲۶ ماه جاری ۲۴۷ نفر جلب و ۱۵۶ نفر که قدرت تهیه لباس نداشتند ملتزماً مرخص که برای خود لباس تهیه نمایند و ۷۴ نفر از متخلصین هم که بر خلاف مقررات رفتار کرده بودند جهت تعیین مجازات به محکمه خلاف اعزام و ۱۷ نفر فوراً به لباس متحدالشکل ملبس و مرخص گردیده‌اند. رئیس نظمیه ناحیه شمال غرب سرهنگ عبدالله سیف [مهر]» (سند در پایان مقاله درج شده است).

[82] . روزنامه سهند از نشریات مدافع سیاست‌های حکومت پهلوی از سال ۱۳۰۵ شمسی به مدیریت میرزا محمود غنی‌زاده شروع به انتشار نمود که تا سال ۱۳۱۷ شمسی یعنی چهار سال بعد از درگذشت غنی‌زاده منتشر گردید. محمد صدر هاشمی غنی‌زاده را به استناد مطالب تاریخ مشروطیت کسروی جزو روشنفکران و از مؤسسین مشروطیت غرب‌گرا در ردیف افرادی چون تقی‌زاده می‌داند (تاریخ جراید و مجلات ایران، اصفهان، انتشارات کمال، بی‌تا، ج ۳، صص ۴۸ – ۴۹)

[83] . نهج‌البلاغه، از روی متن تصحیح شده مرحوم دکتر صبحی صالح و مقابله با نسخه‌های ابن‌میثم و ابن‌ابی‌الحدید و محمد عبده، ترجمه محمد بهشتی، تهران، انتشارات تابان، با همکاری نشر شهریور، چاپ یازدهم، ۱۳۸۱، ص 372.





صفحه اول دست نویس رضا صدیقی نخجوانی



صفحه آخر دست نویس رضا صدیقی نخجوانی



سفرنامه بافت، نسخه خطی، آیت‌الله شهید سید محمدعلی قاضی طباطبایی در دوران اقامت اجباری خود در بافت کرمان در زمستان سال ۱۳۴۷ و بهار سال ۱۳۴۸.



سفرنامه بافت، نسخه خطی، آیت‌الله شهید سید محمدعلی قاضی طباطبایی در دوران اقامت اجباری خود در بافت کرمان در زمستان سال ۱۳۴۷ و بهار سال ۱۳۴۸.



تلگرام آیت‌الله ثقه‌الاسلامی به سمیعی رئیس دربار سلطنتی رضاشاه



گزارش تشکیلات نظمیه به ریاست وزرا در خصوص اهانت روزنامه عنکبوت به علما در تاریخ 22/1/1350 شمسی



نامه رئیس صنف کفش دوزان تبریز به ریاست وزرا در خصوص جلوگیری از ورود کفش خارجی



نامه رئیس‌الوزراء به وزیر داخله در مورد رفتار ناهنجار پاسبان‌ها با زنان در تبریز



پاسخ وزیر داخله به رئیس‌الوزراء در باره رفتار ناهنجار پاسبان‌ها با زنان تبریز



آیت‌الله غلامحسین تبریزی پس از آن که مدتی متواری بود به عتبات عالیات عزیمت کرد. در عراق هم اعمال و رفتار او تحت مراقبت مأموران قنسولگری ایران بود. ص 1



آیت‌الله غلامحسین تبریزی پس از آن که مدتی متواری بود به عتبات عالیات عزیمت کرد. در عراق هم اعمال و رفتار او تحت مراقبت مأموران قنسولگری ایران بود. ص 2



آیت‌الله غلامحسین تبریزی پس از آن که مدتی متواری بود به عتبات عالیات عزیمت کرد. در عراق هم اعمال و رفتار او تحت مراقبت مأموران قنسولگری ایران بود. ص 3



دستگیری عده‌ای به دلیل نپوشیدن لباس متحدالشکل



آیت‌الله سید ابوالحسن انگجی



آیت‌الله صادق مجتهد تبریزی



آیت‌الله سید باقر قاضی طباطبایی

صدیقی نخجوانی، حاج رضا و نیکبخت میرکوهی، رحیم، فصلنامه مطالعات تاریخی، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، سال اول، شماره 4، پاییز 1383، ص 173 تا 219. با اندکی ویراستاری.


 
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.