نگاهی به زندگی جاوید‌الاثر سردار حاج احمد متوسلیان


12 تير 1402


مقدمه

«حاج احمد متوسلیان» در سال 1332 در محله «امامزاده سید اسماعیل» در خیابان مولوی تهران به دنیا آمد. پدر و مادرش اهل تقوا و دیانت بودند و بر اساس آموزه‌های اسلامی، وی را تربیت کردند. متوسلیان در مبارزات سیاسی قبل از انقلاب فردی فعال بود و‌ بعد از پیروزی انقلاب در پاکسازی شهرهای کردستان از ضد انقلاب نقشی مهم داشت. در دوران دفاع مقدس با تشکیل تیپ 27 محمد رسول‌اللّه در عملیات‌های فتح‌المبین و بیت‌المقدس حضوری مؤثر داشت. ایشان در سال 1361 با حمله اسراییل به لبنان، به کمک مردم سوریه و لبنان شتافت اما با وجود مصونیت دیپلماتیک، توسط فالانژیست‌های وابسته به رژیم صهیونیستی دستگیر شد و سرنوشت وی تاکنون در هاله‌ای از ابهام قرار گرفته است.

 

فعالیت‌های حاج احمد متوسلیان پیش از پیروزی انقلاب اسلامی

احمد ده ساله بود که قیام 15 خرداد 42 اتفاق افتاد. یکی از همرزمان او، از تأثیر این قیام بر وی می‌گوید: «یک بار، ذکر واقعه 15 خرداد به میان آمد، ایشان گفت: «آن روزها ما بچه بودیم. به اقتضای سن و سال کمی که داشتیم، از سیاست و مبارزه و این جور مسائل سر در نمی‌آوردیم. رژیم با قتل عام مردم در پانزده خرداد خبط بزرگی کرد. با حمام خونی که در تهران برپا شد، دیگر حتی ما بچه‌های کم سن و سال هم با ماهیت کثیف طاغوت آشنا شدیم. برای من دوران بچگی در همان روز کشتار تمام شد. به این نتیجه رسیدم که باید کاری کرد.»[1]  در همان سال‌ها ضمن شرکت فعال در هیأت‌های مذهبی و جلسات آموزش قرآن با وجود سن کم به مبارزه با شاه پرداخت. عمده فعالیت او در این دوران پخش اعلامیه‌های امام در محلات جنوبی تهران بود.

متوسلیان موفق شد در سال 1351 در رشته مهندسی الکترونیک، وارد دانشگاه علم و صنعت شود.[2] با پایان تحصیل، در یک شرکت تأسیسات فنی مشغول به کار شد. در سال 1353 به خدمت اعزام شد و در مرکز زرهی شیراز، دوره تخصصی تانک را با موفقیت گذراند. با پایان دوران آموزشی با درجه گروهبان دومی و رسته فرمانده تانک به شهر سرپل ذهاب اعزام شد. به رغم خفقان حاکم بر ارتش، ایشان از کمترین فرصت‌ها برای افشای ماهیت رژیم در بین سربازان استفاده کرد. در جلسات مخفی که به ابتکار وی برپا می‌شد، از دلایل مخالفت مردم با رژیم شاهنشاهی و حقانیت راه حضرت امام با سربازان سخن می‌گفت. هوشیاری احمد در شناسایی سربازان مخالف طاغوت و انتخاب محل مناسب برای تشکیل جلسات موجب شد تا عناصر اطلاعاتی حفاظت و رکن 2 ارتش، مدرکی از فعالیت‌های سیاسی- تبلیغی وی در ارتش به دست نیاورند.

متوسلیان هم زمان با تشکل‌های مکتبی پیرو خط امام رابطه تنگاتنگی برقرار کرد. یکی از دوستان ایشان در مورد فعالیت‌های مبارزاتی وی در این برهه می‌گوید: «جسته و گریخته می‌دانستم که ایشان در سال‌های آغازین دهه پنجاه، با گروه‌های مکتبی معتقد به ولایت فقیه که علاوه بر کار تبلیغاتی ضد رژیم بعضاً کار مسلحانه محدود هم می‌کردند ارتباط دارد. در آن زمان احمد آموزش تئوریک و تا حدودی عملی مبانی کار مسلحانه را یاد گرفته بود. البته به دلیل شرایط خاص آن سال‌ها، بیشتر این آموزش‌ها شامل یک رشته اصول کلی مبانی جنگ چریک شهری بود، نه فراگیری یک دوره کامل نبرد پارتیزانی به معنای دقیق کلمه؛ ضمن آن که احمد با دانشجویان مذهبی مبارز دانشگاه علم و صنعت هم ارتباط داشت که در آن سال‌ها از فعال‌ترین دانشجویان مخالف رژیم محسوب می‌شدند.»[3]

با چاپ مقاله توهین آمیز ساواک در روزنامه اطلاعات (17 دی ماه 56) و خیزش‌های اعتراضی مردم قم و تبریز، وی تصمیم گرفت تا دامنه فعالیت‌های مبارزاتی خود را به دیگر نقاط کشور گسترش دهد. در بهار سال 1357، به بهانه مأموریت شغلی در خارج از مرکز، راهی خرم آباد شد و برای عادی‌سازی تحرکات در لرستان و سهولت فعالیت نیمه مخفی خود، به عنوان یک کارگر برق کار، آغاز به کار کرد. او به محض استقرار در محل، تماس با نیروهای مبارز محلی و تشکل‌های مردمی را در دستور کار قرار داد. خیلی زود توجه عوامل جاسوس نهادهای امنیتی رژیم به تحرکات وی جلب شد و کلیه ترددهای او خصوصاً هدایت تظاهرات مردم خرم آباد در ۱۳ شهریور ۱۳۵۷ تحت تعقیب قرار گرفت. سرانجام دو روز پس از تظاهرات، ایشان حین تکثیر اعلامیه توسط مأموران دایره اطلاعات شهربانی لرستان دستگیر شد.[4]

در این ماجرا، علاوه بر «احمد»، دو تن از همراهان او نیز دستگیر شدند. به روایت مادر بزرگوارش: «آن دو نفر زن و بچه داشتند و به همین خاطر احمد مسؤولیت چاپ و تکثیر اعلامیه‌ها را به گردن گرفت تا پرونده آن‌ها را سبک‌تر کند.»[5] سندی در این ارتباط به شرح زیر وجود دارد:

«شب مورخه 15 / 6 / 1357 احمد متوسلیان، فرزند غلامحسین، شماره شناسنامه 397 تهران، متولد 1332، ساکن خرم‌آباد، شغل کارگر، در مغازه فتوکپى کیومرث عبدى درحالی که مشغول تکثیر اعلامیه‌ خمینى به تاریخ 8 رمضان درباره کشتار اصفهان و شیراز و اعلامیه فاجعه سینما رکس آبادان بوده به وسیله مأمورین شهربانى دستگیر؛ جمعاً 93 برگ اعلامیه کشف و در بازرسى از منزلش تعدادى کتب مضره و نوارهاى مذهبى قابل بررسى به دست آمده است. متهم تحویل این سازمان گردیده تحقیقات از وى ادامه دارد.

 رئیس سازمان اطلاعات و امنیت لرستان، لیقوانى»

مأموران‌ شهربانی‌، احمد را تحت شکنجه‌های سخت قرار دادند. در جریان بازجویی علاوه بر بازجویان دایره اطلاعات، سرهنگ فضائل احمدی رئیس شهربانی استان لرستان نیز حضور داشت و او را مورد ضرب و شتم و هتاکی قرار داد. احمد برای گمراه ساختن دایره اطلاعات شهربانی لرستان از شیوه تجاهل و کتمان در پاسخ به سؤالات استفاده ‌کرد. آنچه در پی می‌خوانید صورتجلسه نخستین دوره بازجویی احمد است:

«وزارت کشور، شهربانی کل کشور، برگ بازجویی و صورت مجلس

دایره اطلاعات شهربانی لرستان به تاریخ: ۱۵ شهریور ۱۳۵۷

سؤال: خود را معرفی نمایید. مفاد ماده و تبصره 125 اصلاحی قانون آیین دادرسی کیفری به شما تفهیم می‌شود؛ مواظب اظهارات خود باشید.

جواب: نام احمد، نام خانوادگی متوسلیان، فرزند غلامحسین، سن 25 سال، شغل قناد، محل کار تهران، بازار سید اسماعیل، قنادی متوسلیان، باسواد، اهل تهران، مقیم تهران، ساکن بازار سید اسماعیل، بازار چهل تن، پلاک 8 / 1، مذهب اسلام، تبعه ایران، پیشینه محکومیت کیفری ندارم، بدون عیال و اولاد هستم...

سؤال: علت مسافرت شما از تهران به خرم آباد چه بود؟

جواب: به علت صحبت‌هایی که در جمع خانواده راجع به مردی و مردانگی در خرم‌آباد می‌شد تصمیم به سفر به خرم‌آباد گرفتم و آمدم تا دو عدد اعلامیه را که در تهران به مغازه پدرم انداخته بودند پخش کنم.

 سؤال: چه کسی به شما نشانی داد که به مغازه فتوکپی کیومرث جهت تکثیر اعلامیه ها مراجعه نمایید؟

جواب: در خیابان می‌گشتم تا یک مغازه فتوکپی پیدا کنم که مالک آن به قیافه‌اش بخورد که از اعلامیه سر در نمی‌آورد، لذا به مغازه وی رفتم و از وی درخواست تکثیر پنجاه برگ از اعلامیه‌ها را کردم. وی بدون خواندن متن آن مشغول کپی گرفتن شد و من هم کپی‌ها را تا کردم...

سؤال: به طوری که اظهار نموده‌اید ساعت ۶ صبح امروز وارد خرم آباد شده‌اید از آن ساعت تا زمان دستگیری چه کردید و با چه کسانی در شهر تماس گرفته‌اید؟

جواب: ابتدا صبحانه خوردم و در شهر گشتم. ناهار خوردم تا شب شود و بتوانم اعلامیه‌ها را توزیع کنم.

سؤال: پس از تکثیر اعلامیه‌ها قصد داشتید آنها را چه کنید؟

جواب: تصمیم داشتم آنها را آخر شب به خانه‌ها بریزم.

سؤال: در کار پخش اعلامیه‌ها چه کسانی می‌خواستند به شما کمک نمایند و چه محلاتی را برای پخش آنها در نظر گرفته بودید؟

جواب: خودم می‌خواستم این کار را بکنم. محل‌ها هم عبارت بودند از خیابان ششم بهمن، دور میدان نزدیک به مغازه فتوکپی کیومرث...»

پس از آن بازجویان کار را به خشونت بیشتر کشاندند. بنابر این احمد که فهمیده بود با دادن جواب‌های ساده قادر به گمراه کردن آن‌ها نیست تصمیم گرفت تا اطلاعات سوخته و فاقد ارزش به آنان ارائه کند.[6]

در پایان این جلسه بازجویی، خبر رسید که مأمورین اعزامی به محل سکونت احمد در آنجا مقادیر قابل توجهی اسناد و مدارک مضره یافتند. بنابر این سرهنگ احمدی با تنظیم نامه‌ای خطاب به رئیس ساواک لرستان متهم را روانه ساواک کرد. در پرونده کلاسه ۶۴۴۳ دایره اطلاعات شهربانی خرمشهر سندی با مهر خیلی محرمانه به شرح ذیل موجود است:

«وزارت کشور شماره : 318-28-57، شهربانی کشور شاهنشاهی تاریخ : 16 / 06 / 57

از: شهربانی استان لرستان (اطلاعات) به: ریاست سازمان اطلاعات و امنیت استان لرستان در مورد: «احمد متوسلیان» فرزند غلامحسین، ساعت 2 روز 15 / 06 / 57 اطلاع رسید که شخصی در خیابان پهلوی، چهارراه بانک، مغازه فتوکپی کیومرث، مشغول تکثیر اعلامیه مضره می باشد که بلافاصله [به] وسیله مأمورین مربوطه دستگیر گردید. علی هذا، ضمن ارسال 9 برگ پرونده متشکله، نامبرده بالا اعزام و معرفی می‌گردد. ضمناً تعداد 94 برگ اعلامیه و 2 عدد کتاب مضره و تعداد 56 عدد نوار قابل بررسی، از منزل وی کشف و ارسال می‌گردد.

رییس شهربانی استان لرستان، سرهنگ فضائل احمدی»[7].

پس از ۷۰ روز اسارت روز ۲۴ آبان ۱۳۵۷ ایشان را برای بازپرسی به پادگان بدرآباد لرستان منتقل کردند. در سند شعبه ۲ دادسرای اداره دادرسی ارتش شاهنشاهی شعبه لرستان می‌خوانیم:

«موضوع: غیرنظامی، احمد متوسلیان، فرزند غلامحسین، اقدام علیه امنیت کشور

با اعاده عین پرونده اتهامی به شماره کلاسه فوق که به این شعبه ارجاع گردیده است به شرح ذیل مبادرت به صدور قرار نهایی می‌نماید.

 الف. مشخصات متهم: غیرنظامی، احمد متوسلیان، فرزند غلامحسین، متولد ۱۳۳۲ دارای شناسنامه شماره ۳۹۷ صادره از تهران، مسلمان، تبعه ایران، میزان تحصیلات: دیپلم، شغل تکنسین برق، ساکن خرم آباد، میدان شقایق، خیابان دوم، منزل مهندس قدم لی، فاقد سابقه اتهامی و پیشینه محکومیت کیفری از نظر ضد امنیتی، مجرد، بازداشت از تاریخ 15 / 6 / 57.

ب. موضوع اتهام اقدام علیه امنیت کشور

ج. گردش کار و نتیجه تحقیقات: برابر محتویات پرونده در ساعت ۱۴ مورخ 15 / 5 / 57 به سرپاسبان یکم ماشاالله شجاع پور اطلاع می‌رسد که مغازه فتوکپی کیومرث واقع در خیابان پهلوی خرم‌آباد مشغول تکثیر اعلامیه‌های مضره می‌باشد. لذا مأمورین به محل مزبور مراجعه نموده و صاحب مغازه به نام کیومرث عبدی و متهم را همراه با تعدادی اعلامیه مضر دستگیر و به شهربانی خرم‌آباد دلالت می‌نمایند. سپس متهم به ساواک لرستان اعزام و حسب اعلام سازمان مزبور با قرار بازداشت صادره از این بازپرس در روز 16 / 6 / 57 بازداشت می‌گردد.

در جریان تحقیقاتی که از متهم در محل سازمان اطلاعات و امنیت ساواک لرستان به عمل آمده مشارالیه بیان داشته که دو نوع اعلامیه مضره را از داخل مسجد ارشادیه ابوالفضل تهران به دست آورده و با تصور اینکه با تکثیر و پخش آن می‌تواند کار مثبتی در جهت صلاح مملکت و آرامش منطقه انجام داده باشد یک بار آنها را در تهران در حدود پنجاه نسخه تکثیر کرده و پس از انتقال به خرم‌آباد روی در مغازه‌ها و دیوار منازل نصب کرده است. چون مانعی برای این کار به نظر نرسیده و با گمان به اینکه کار درستی انجام می‌دهد مشارالیه تصمیم گرفت مجدداً اعلامیه‌های مذکور را تکثیر و توزیع کند و در جستجوی یک محل تکثیر مطمئن سرانجام به مغازه فتوکپی کیومرث مراجعه کرد. از صاحب مغازه خواست تا برای او تعدادی را تکثیر کند که صاحب مغازه قبول نموده مشغول به تکثیر شدند. لیکن در همین هنگام مأمورین شهربانی متوجه این کار شدند و وی را دستگیر و به شهربانی هدایت کردند. در تحقیقاتی که امروز طی این بازپرسی از متهم به عمل آمد وی ضمن انکار اتهام تکثیر اعلامیه مضر می‌گوید اصلاً برای اخذ فتوکپی از کارت پایان خدمت وظیفه خود به مغازه فتوکپی مزبور مراجعه کرده بود که توسط مأمورین دستگیر و در شهربانی تحت شکنجه‌های سخت و شنیع و در ساواک نیز شکنجه و تهدید شده و مطالب دیکته شده توسط بازجویان را در صورت جلسه‌های بازجویی نوشته است. لیکن وی دلیل و مدرکی دال بر صحت ادعاهای خود ارائه نداده است...»

پس از تکمیل پرونده در روز ۲۹ آبان ۱۳۵۷ احمد را برای محاکمه به دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی دادگاه خرم آباد فرستادند. احمد در جریان این محاکمه از پذیرش وکیل تسخیری امتناع ورزید و دفاع از خود را شخصاً به عهده گرفت. متوسلیان در سیر دادگاه خود، دفاعیه‌ای نوشت و با اقتدار از مبارزه و جهاد علیه ظالمین و دفاع از حق و خود سخن گفت:

«... توصیه‌ مـن ایـن است‌ که به پرونـده پر‌ از‌ اتـهامات کذب اینجانب مراجعه شود. این اتهامات تماماً دروغ و عاری از حقیقت است که اینان با شکنجه‌های سخت و طاقت‌فرسا و اعمال شنیع ضد انسانی که‌ به جرأت می‌توانم بگویم حتی در حیطه‌ حیوان هم جـایز نـیست سعی کرده‌اند برای آن‌ها از من‌ اعتراف بگیرند. آیا مگر یک انسان چقدر تحمل دارد که به همان صورت که عرض شد شکنجه شده و به او انواع‌ توهین‌های‌ رکیک ناموسی و عقیدتی بشود و مـن کـه دیگر حـتی تحمل‌ خود را نداشتم فکر کردم که با این اعترافات هر بلایی که به سرم می‌آوردند عیبی ندارد ولی مـقابلم‌ به دین و عقیده‌ و ناموس‌ و حیثیتم توهین‌های سفیهانه نشود. از این لحاظ چـیزهایی را کـه آنـان‌ دیکته کردند من نوشتم. و حال از آن ریاست محترم تقاضا دارم که جهت روشن شدن موضوع‌ حتی برای‌ خودم‌ مـدارکی ‌را کـه به اصطلاح از من گرفته شده و به عنوان جرم من در پرونده درج‌ گردیده در حـضور دادگـاه ارائه شـود تا به دفاعیات شفاهی در این مورد‌ ادامه‌ دهم‌....»

 

زندانی شدن متوسلیان در دوران رژیم شاهنشاهی پهلوی

احمد در زندان فلک الافلاک خرم آباد حدود دو ماه در سلول انفرادی ممنوع الملاقات بود. بازجویان ساواک از پیشرفته‌ترین شیوه‌های شکنجه استفاده می‌کردند. احمد در اعتراض به شرایط غیرانسانی بازجویی دست به اعتصاب غذا زد. سرانجام بازجویان ساواک عاجز از کسب کمترین اطلاعاتی او را به بند عمومی زندان شهربانی منتقل کردند.

یکی از زندانیان ساواک گواهی می‌دهد: «به جرأت می‌توانم بگویم تا آن روز ندیده بودیم کسی را مثل احمد شکنجه بدهند. او را در حلقه محاصره بازجویان قرار می‌دادند و بی‌وقفه چندین ساعت با کابل و باتوم بر سر تا پایش می‌کوبیدند. جای سالمی در بدن ایشان نگذاشته بودند. شیوه دیگر شکنجه‌ای که در مورد ایشان اعمال می‌شد، بستن دست‌هایش با دستبند به شیوه قپانی و آویزان کردن او از سقف اتاق بود. در بعضی روزها حتی تا سیزده - چهارده ساعت احمد را به صورت قپانی از سقف آویزان می‌کردند. البته در تمام آن لحظات برای خرد کردن روحیه‌اش هرچه دشنام رکیک و ناسزای ناموسی و عقیدتی بود، نثار احمد می‌شد. واقعاً بایستی صبر ایوب و ایمان حضرت ابراهیم را می‌داشتید تا کم نمی‌آوردید و ضعف نشان نمی‌دادید. احمد نه کم آورد و نه خودش را جلوی آن از خدا بی‌خبرها کوچک کرد. مثل کوه محکم ماند و مقاومت نشان داد.»[8]

محمد متوسلیان برادر ایشان می‌گوید: «خبردار شدیم که احمد دستگیر شده است. من و پدرم به زندان فلک‌الافلاک رفتیم و با خواهش و تمنا توانستیم او را پیدا کنیم. مأمورین رژیم در مورد مسائل سیاسی سخت‌گیری زیادی می‌کردند، ملاقات با افراد معتاد، دزد و... خیلی راحت‌تر از زندانیان سیاسی بود. با مشکلات فراوان موفق شدیم احمد را از پشت شیشه ببینیم و حدود یک دقیقه با او صحبت کنیم. در آنجا با افراد گردن کلفت و بی‌رحمی به عنوان مأمور برخورد داشتم و با خود می‌گفتیم احمد چطور اینجا دوام می‌آورد. در یکی از همین ملاقات‌ها پدرم با یک نفر آشنا در آمد و از او مورد احمد پرس و جو کردیم. او می‌گفت ساواک احمد را از سقف آویزان کرده بودند تا او اقرار کند. اما او هیچیک از هم‌دستانش را لو نداده بود.[9]

مادر ایشان از اولین ملاقات با فرزندش چنین می‌گوید: «اولین بار بود که اجازه می‌دادند به ملاقاتش بروم. این بچه توی زندان اعتصاب غذا کرده و خیلی ضعیف شده بود. موقع ملاقات دیدم مچ دست‌هایش متورم و خیلی کبود و سیاه شده است. گفتم: پسرم، مچ دست‌هایت چرا اینطور شده؟ خندید و گفت: مادر، چیزی نیست. گفتم: نه، راستش را بگو، این‌ها با تو چه کار کرده‌اند؟ نمی‌خواست بگوید. آخر سر وقتی قسمش دادم، گفت: این کبودی‌ها جای دستبندهایی است که به دو طرف بالای تخت شکنجه وصل است. آن‌ها را محکم دور مچ دستهایم می‌بستند، بعد با کابل شلاقم می‌زدند. برای این که طاقت درد شلاق را بیاورم و فریاد نزنم، روی تخت خیلی تقلا می‌کردم و دستبندها بدجوری به مچ دست‌هایم فشار می‌آورد. برای همین، یک خورده مچ‌هایم کبود شده، ولی مادر، شما نگران نباشید، اینها خیلی زود خوب می‌شوند.»[10]

با پایان مراحل بازجویی و شکنجه، به نظر می‌رسید که دشوارترین مرحله اسارت ایشان سپری شده باشد، اما به گفته خواهرش: «وضع ایشان خیلی بحرانی بود. ساواک حساسیت عجیبی نسبت به او نشان می‌داد. مأموران رژیم می‌گفتند به خاطر مقاومتی که از خودش نشان داده، باید منتظر خبر اعدامش باشیم. راستش، دیگر برای خانواده ما شهادت قریب الوقوع و قطعی به نظر می‌رسید.»[11]

 

روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی

در پاییز ۱۳۵۷، شاه برای مهار امواج انقلاب وعده آزاد کردن زندانیان سیاسی را مطرح کرد. خواهر ایشان می‌گوید: «اوایل انقلاب، یکی از شعارهای مردم، درخواست آزادی زندانیان سیاسی بود و طاغوت به خیال این که با آزاد کردن زندانی‌ها می‌تواند دهان مردم را ببندد و بعد از چند وقت، آبها که از آسیاب افتادند، دوباره بگیر و ببند را شروع کند، اعلام کرد می‌خواهد زندانیان سیاسی را آزاد کند. اتفاقاً اسم «احمد» جزو فهرست اول اسامی زندانی‌هایی بود که قرار شد آنها را آزاد کنند.»[12]

متوسلیان در 7 آذر سال 1357، در دوره نخست‌وزیری ازهـاری از زندان رهایی یافت. یکی از زندانیان سیاسی هم زنجیر احمد آن روز را چنین روایت می‌کند: «وقتی داشتیم از زندان خارج می‌شدیم از احمد پرسیدم حالا می‌خواهی چه کار کنی؟ گفت معلوم است برمی‌گردم تهران، کانون مبارزه آنجاست، فقط از شما یک خواسته‌ای دارم؛ این رژیم دیگر رفتنی شده می‌خواهم به من قول بدهی هر وقت نهضت پیروز شد و برای محاکمه عوامل جنایتکار رژیم شاه دادگاهی در لرستان تشکیل دادند حتماً مرا هم با خبر کنی تا بیایم بر علیه جانیان ساواک لرستان شهادت بدهم.»[13]

همرزم روزهای اسارت احمد می‌گوید: «یادم هست بعد از اعدام سرهنگ احمدی و موقعی که می‌خواستند عوامل سفاک دایره اطلاعات شهربانی خرم‌آباد و بازجوهای اداره سوم ساواک لرستان را محاکمه کنند، بنابر قولی که به احمد داده بودم تلفن زدم تهران و به او گفتم: روز تقاص پس دادن جلادهای طاغوت فرا رسیده، کی می‌آیی لرستان تا در دادگاه علیه‌شان شهادت بدهی؟ شاید حدود یک دقیقه سکوت کرد و جوابم را نداد. دوباره سؤالم را تکرار کردم. صدای او را از پشت خط شنیدم که با لحنی اندیشناک جواب داد: من به خرم‌آباد نمی‌آیم. شوکه شدم. پرسیدم: آخر برای چه؟ گفت: هر کسی خودش باید درباره اعمال خودش جوابگو باشد. اگر تو دوست داری، برو و در دادگاه علیه آن ناجوانمردها شهادت بده، ولی من از حق خودم گذشتم. واگذارشان می‌کنم به خدا. بدترین کیفر برای آن‌ها همین ذلت و نکبتی است که حالا دارند توی آن دست و پا می‌زنند. اصلاً باورم نمی‌شد. هر قدر به احمد اصرار کردم، حرف او دو تا نشد. فقط گفت: من از آن‌ها گذشتم.»[14]

پس از فرار شاه، متوسلیان در اوایل بهمن 57 به تهران بازگشت و بلافاصله نقش هماهنگ کننده تظاهرات در محلات جنوبی تهران را بر عهده گرفت ضمن آن که با حرکت‌های مکتبی محافل دانشجویی و روحانیت مبارز تهران نیز رابطه‌ای تنگاتنگ برقرار کرده بود. پس از بازگشت حضرت امام خمینی به تهران، ایشان روند مبارزه با طاغوت را شدت بخشید و در جریان رویارویی مردم با حکومت نظامی تهران، بارها تا مرز شهادت پیش رفت. متوسلیان در روزهای سرنوشت‌ساز 21 و 22 بهمن سال 1357 حاضر بود و در درگیری با نیروگای‌ گارد‌ شاهنشاهی‌‌ شرکت داشـت. مادرش می‌گوید: «انقلاب که پیروز شد احمد در خانه نبود. صبح تا شب در پادگان درگیر کارهای سپاه و مسائل انقلاب بود. ما هم که می‌دیدیم این بچه دارد برای اسلام کار می‌کند چیزی به او نمی‌گفتیم.»[15]

 

خصوصیات مبارزاتی احمد متوسلیان

یکی از یاران ایشان، درباره اخلاق مبارزاتی او چنین روایت می‌کند: «احمد در مورد سوابق مبارزاتی قبل از انقلاب خود، اصلاً اهل خودنمایی و تفاخر نبود. خیلی خوب می‌دانستم که دوران اسارت این مرد در زندان، از جمله سخت‌ترین روزهای زندگیش بوده. یک بار که از او درباره مبارزات سیاسی آن دوران و قضایای زندان رفتنش سؤال کردم، یک نگاه عمیقی به ما انداخت و گفت: تو چکار به گذشته‌ها داری؟، حال را دریاب. ببین حالا دارم چه کار می‌کنم. از این جواب مختصر و مفیدی که داد، فهمیدم آدمی نیست که اهل جار زدن خودش به عنوان زندان رفته و سیلی خورده باشد؛ آن هم با سابقه‌ای آن همه درخشان.»[16]

یکی از اعضای سپاه مریوان از تأثیرات ماندگار آثار شکنجه ساواک بر بدن ایشان می‌گوید: «در اولین روزهای آمدنم به سپاه مریوان بود که همراه برادر احمد و چند نفر از بچه‌ها برای استحمام به گرمابه رفتیم. توی رختکن، همه لباس‌هایمان را در آوردیم؛ به جز برادر احمد که داشت با مسئول حمام صحبت می‌کرد. هرچه اصرار کردیم او هم لباس‌هایش را درآورد و بیاید، طفره رفت. ما که از حمام خارج شدیم، دیدیم لباس‌هایش را به سرعت پوشیده است. اصلاً نفهمیدیم کی وارد شد و کی زد بیرون. این موضوع برای ما شده بود معما تا اینکه یکبار بنا شد به حمام برویم، من یکی، پشت در، پا سست کردم. بچه‌ها همه داخل حمام رفتند و بعد از چند لحظه، از لای در رختکن دیدم احمد به سرعت مشغول درآوردن لباس‌هایش شد. هیچ وقت آنچه را که دیدم فراموش نمی‌کنم. تمام بدنش پر از آثار شکستگی و جراحت و سوختگی بود تا متوجه حضور من شد، با لحن گله‌مندی گفت: برادر کار خوبی نکردید؛ آنچه دیدی بین خودمان بماند.»[17]

 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مسئولیت تشکیل کمیته محله را بر عهده گرفت. با تشکیل سپاه پاسداران به عضویت آن درآمد و به مقابله با گروهک‌های ضد انقلاب و تجزیه طلب پرداخت.[18] پس از شروع غائله کردستان در اسفندماه سال 1357 داوطلبانه عازم بوکان شد و با فرماندهی قاطع توانست منطقه را از وجود ضد انقلابیون و دمکرات‌ها، پاکسازی نماید. او پس از تثبیت مواضع نیروهای انقلاب در بوکان، به شهرهای سقز و بانه رفت. در ابتدای ورود به بانه طی یک عملیات «ضد کمین» خسارات سنگینی به آنان وارد آورد. پس از آن به همراه معاون خود شهید محمد توسلی راهی سنندج شد. ستون تحت فرماندهی او از سمت راست شهر، حلقه محاصره ضد انقلاب را در هم شکست و به همراه سرداران رشیدی چون شهید محمد بروجردی و شهید اصغر وصالی، سنندج را آزاد نمود. در بهار سال 1358 و آغاز درگیری‌های گنبد به آن دیار شتافت تا با دشمنان انقلاب به مبارزه برخیزد. در بازگشت از درگیری گنبد و تشکیل گردان‌های رزمی سپاه، فرماندهی گردان دوم سپاه به احمد واگذار شد.

زمستان سال 1358 ایشان مأموریت یافت که ضمن پاکسازی جاده پاوه -کرمانشاه، حلقه محاصره ضدانقلاب بر اطراف پاوه را در هم بشکند. پس از فتح پاوه به حکم سردار بروجردی سردار متوسلیان به سمت فرماندهی سپاه پاوه منصوب شد و توانست ارتفاعات و مناطق حساس منطقه را پاکسازی کند. اردیبهشت 1359 سردار عازم مریوان شد که آن زمان مرکز عمده فعالیت ضدانقلابیون کومله بود. ایشان ضمن سازماندهی نیروها با یورشی سهمگین توانست ارتفاعات سوق الجیشی پیرامون شهر را از تصرف ضدانقلاب آزاد کند. به دنبال تثبیت وضعیت امنیت داخلی شهر مریوان، به اتفاق همرزمان دست به چند رشته عملیات پاکسازی مواضع ضدانقلابیون زد و از طرفی هم مردم مسلمان و مؤمن منطقه را با عنوان سازمان پیشمرگان مسلمان کُرد مسلح کرد. با وجود کارشکنی‌های ابوالحسن بنی صدر،رئیس جمهور وقت، ایشان عملیات‌های موفقی را در منطقه انجام داد که از آن جمله می‌توان به فتح دِزلی و چندین ارتفاع سوق الجیشی و عملیات روح‌الله اشاره کرد.[19] در خرداد 1359 مأموریت آزاد سازی مریوان به او سپرده شد. ایشان پس از ورود به شهر و سازماندهی نیروها، مریوان و مناطق اطراف آن را از وجود گروهک‌ها پاک کرد و در این شهر مستقر شد. از این پس فرماندهی سپاه مریوان به وی سپرده شد.

سال ۱۳۶۰ خبر رسید که نماینده حضرت امام در شوراى عالى دفاع، حضرت آیت‌الله خامنه‌اى، قرار است ضمن بازدید از مناطق عملیاتى غرب، دیدارى هم از مریوان داشته باشند. اواخر فروردین ایشان وارد مریوان شدند. حاج احمد طى جلسه‌اى مفصل در ساختمان روابط عمومى سپاه مریوان اهم دستاوردهاى رزمندگان تحت امر خود در نبردهاى اخیر و وضعیت استقرار و آرایش واحدهاى تابعه سپاه یکم نیروى زمینى ارتش بعث در ۱۲۰ کیلومتر حوزه استحفاظى سپاه مریوان در نوار مرزى را به استحضار حضرت آیت‌الله خامنه‌اى رساند. این دیدار به حدى براى ایشان تأثیرگذار بود که معظم‌له پس از مراجعت به تهران، در نخستین مراسم نماز جمعه، طى خطبه دوم فرمود: «جوان پاسدارى را در مریوان دیدم که با صد و هشتاد نفر از تهران بلند شده، دو سال قبل رفته جبهه، امروز از آن صد و هشتاد نفر، فقط او و دو نفر دیگر زنده‌اند، بقیه شهید شده‌اند. او هم هر لحظه آماده شهادت است.»[20]

 

فعالیت‌های سردار متوسلیان در دوران دفاع مقدس

پاییز سال 1360 احمد به همراه تنی چند از سلحشوران جنگ و از جمله شهید محمد ابراهیم همت فرمانده وقت سپاه پاوه به سفر حج مشرف شدند. احمد پس از بازگشت از سفر برای انجام مأموریت راهی جبهه‌های جنوب شد و به دستور فرماندهی کل سپاه، تیپ 27 محمد رسول‌الله را تشکیل داد. روز اول فروردین 1361 عملیات فتح‌المبین آغاز شد و تیپ محمد رسول‌الله به فرماندهی ایشان مأمور گرفتن توپخانه عراق شد. عملیات فتح‌المبین یکی از آوردگاه‌های رزم آوران تیپ 27 حضرت رسول بود.[21]

عملیات بیت‌المقدس دومین عملیاتی بود که سردار متوسلیان و تیپش در آن شرکت داشتند. در عملیات بیت‌المقدس به رغم حجم سنگین آتش توپخانه دشمن، رزمندگان موفق شدند نیروهای دشمن را در محورهای دارخوین و جاده اهواز ـ خرمشهر زمین‌گیر و پاتک‌های آنان را دفع کنند. یکی از فرماندهان جنگ، درباره نقش حاج احمد در عملیات بیت‌المقدس می‌گوید: «اگر فرماندهی قاطع حاج احمد در روز اول عملیات بیت‌المقدس روی جاده اهواز ـ خرمشهر نبود، عملیات با مشکلات زیادی مواجه می‌شد.»[22] او به رغم آن که از ناحیه پا مجروح شده بود، نیروهایش را از میدان‌های مین و دیگر استحکامات دشمن عبور داد و ساعت یازده صبح سوم خرداد، وارد خرمشهر شد و عصر همان روز، در سخنان کوتاهی به رزمندگان تیپ گفت: «همه عزیزان ما که تا امروز در خون خود غوطه‌ور شده و به شهادت رسیده‌اند، برای حفظ اسلام عزیز بوده. هر چند داغ فراغشان، جگر ما را می‌سوزاند، اما خدا را شکر که بالاخره توانستیم امروز با آزادی خرمشهر، قلب امامان را شاد کنیم.» پس از آزادسازی خرمشهر، سردار به دیدار حضرت امام خمینی رفت و از سوی ایشان مورد تقدیر قرار گرفت.[23]

 

سفر به لبنان

دوازده روز پس از آزادی خرمشهر، تهاجم اسرائیل به جنوب لبنان آغاز شد. امام خمینی ضمن محکوم کردن این تجاوز، نارضایتی خود را از سکوت کشورهای اسلامی از این رخداد ابراز داشتند. جمهوری اسلامی ایران به پشتیبانی از لبنان و با تأیید امام خمینی یک هیأت عالی رتبه نظامی را روانه سوریه کرد تا راه‌های کمک به مردم بی‌دفاع لبنان را از نزدیک بررسی کند.[24] 20 خرداد سال 1361، یک روز قبل از اعزام، رزمندگان در پادگان امام حسین (ع) تهران گرد هم آمدند. احمد به آنان گفت: «برادر این راه، راهی بی بازگشت است، کسی که با ما می‌آید باید تا آخر خط همراه ما باشد. اگر آنجا عملیاتی انجام دهیم، ممکن است حتی جنازه هیچ یک از شهدای ما به ایران برنگردد. شاید ما اولین و آخرین مجموعه رزمندگان باشیم که به آنجا خواهیم رفت. بنابر این، برادرانی همراه ما بیایند که تا آخر، پای کار هستند.»[25]

بدین ترتیب اولین گروه از قوای محمد رسول‌الله(ص) در غروب 21 خرداد ۱۳۶۱ وارد فرودگاه دمشق شد و مورد استقبال مقامات سوری و مسئولین سفارت ایران در سوریه قرار گرفت. احمد پانصد نفر از داوطلبین تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص) را در پادگان زَبَدانی در نزدیکی مرز لبنان مسقر کرد. بعد در سخنان کوتاهی خطاب به نیروهای اعزامی گفت: «برادرها، در حال حاضر دشمن وسیع‌ترین تهاجم خودش را علیه حکومت اسلامی لبنان شروع کرده و بر همه مسلمانان آزاده جهان واجب است که به فریاد مردم مظلوم لبنان برسند. ما نیز برای ادای تکلیف و تحقق بخشیدن به فرمایش امام عزیز به اینجا آمده‌ایم.»

چنانچه از شواهد بر می‌آمد، سوری‌ها خیال نداشتند از این نیروها بهره نظامی ببرند، لذا متوسلیان بار دیگر برای تعیین تکلیف نیروها، در 3 تیر ۱۳۶۱ راهی تهران شد. امام خمینی در ملاقات خود به مسئولین گفتند که حمله اسرائیل به سوریه و لبنان دسیسه‌ای بوده تا ایران را از مسئله اصلی‌ یعنی جنگ با عراق باز دارد؛ از این رو سریعاً دستور بازگشت نیروها را صادر فرمودند. بعد از این پیام امام حاج احمد عازم سوریه شد و عده زیادی از نیروهای سپاه را به ایران فرستاد و تعداد کمی همان جا ماندند تا تکلیف نهایی مشخص شود.[26]

در صبح روز چهاردهم تیر، سید محسن موسوی، کاردار سفارت ایران در بیروت به محل استقرار نیروهای ایرانی در پادگان زبدانی آمد و خواستار ملاقات با فرماندهی نیروهای اعزامی ایران شد. موسوی به سردار متوسلیان گفت: «نیروهای فالانژ و اسرائیلی‌ها، سفارت ایران در بیروت را محاصره کرده‌اند. اگر داخل ساختمان سفارت بشوند، اسناد محرمانه به دستشان می‌افتد.» حاج احمد بلافاصله درخواست آقای موسوی برای رفتن به بیروت و آوردن اسناد موجود در سفارتخانه را قبول کرد. به پیشنهاد حاج احمد و موافقت آقای موسوی، قرار شد تقی رستگار مقدم، هدایت اتومبیل سفارت را بر عهده بگیرد. همچنین کاظم اخوان خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی برای تهیه عکس و گزارش همراه ایشان باشد. احمد متوسلیان که قصد داشت قبل از بازگشت به ایران برای مشاهده خطوط اسرائیل در بیروت و تهیه گزارشی از وضع موجود سفری به آنجا داشته باشد علی رغم مخالفت حجت‌الاسلام سید علی اکبر محتشمی‌پور سفیر وقت ایران در سوریه آماده حرکت به سمت بیروت شد. سردار سعید قاسمی نقل می‌کند صبح روز 14 تیر 1361 در حالی که وی به همراه حاج همت سعی داشتند تا احمد را از رفتن به بیروت منصرف کنند وی می‌گوید: «حضرت امام به بنده امر کرده‌اند گزارشی از وضعیت شیعیان جنوب لبنان تهیه کنم لذا بهتر است خودم به این مأموریت بروم.»[27]

 

سرنوشت حاج احمد متوسلیان

در ساعت دوازده و نیم ظهر 14 تیر 1361، اتومبیل سفارت جمهوری اسلامی ایران در لبنان حین عزیمت به بیروت در یک پست ایست و بازرسی متعلق به شبه نظامیان مارونی حزب کتائب، (به فاصله 40 کیلومتری بیروت در جاده طرابلس - بیروت) متوقف شد و چهار سرنشین آن به رغم مصونیت دیپلماتیک، به همراه گارد لبنانی سفارت ایران دستگیر و توسط تروریست‌های تحت امر رژیم تل‌آویو به گروگان گرفته شدند.[28]

 ۲۶ ساعت پس از این واقعه فالانژها، اعضای گارد لبنانی سفارت ایران را آزاد و چهار گروگان عضو دیپلماتیک سیاسی - نظامی ایران را به نقطه نامعلومی منتقل کردند. این تعرض تروریستی نسبت به اعضای یک گروه دیپلماتیک خارجی، طولانی‌ترین گروگانگیری سیاسی در تاریخ معاصر جهان است. هیچ کدام از مجامع جهانی و به اصطلاح مدافع حقوق بشر، واکنشی نسبت به این تعرض دیپلماتیک نشان ندادند. ماجرای ربوده شدن چهار دیپلمات ایرانی در خاک لبنان در سال 1361 توسط فالانژهای وابسته به رژیم صهیونیستی از جمله گره‌های تاریخی است که هنوز نکات ناگفته فراوانی درباره آن وجود دارد.[29]

پس از وقوع این ربایش برخی از یاران حاج احمد از جمله شهید همت در تاریخ 19 تیر 1361 از مسئولین تهران درخواست اجازه برای آزاد کردن حاج احمد را مطرح کردند اما از ایران دستور رسید که به هیچ وجه تحت تأثیر احساسات و عواطف قرار نگیرید و خونسردی خود را حفظ کنید. در دوران ریاست جمهوری آیت الله علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی و آیت الله محمد خاتمی تلاش‌هایی جسته و گریخته به منظور مشخص کردن وضعیت گروگان‌ها صورت گرفت که البته نتیجه در خور توجهی نداشت و به مرور زمان هم این موضوع به فراموشی سپرده شد.

در آذرماه 1375 حضرت آیت الله خامنه‌ای رهبر انقلاب درباره‌ حاج احمد متوسلیان در دیدار جمعی از خانواده شهدای سپاه پاسداران چنین فرمودند: «ما منتظریم که آقای حاج احمد متوسّلیان ان‌شاءالله بیاید؛ نگویید شهید، ما که خبر نداریم از شهادت ایشان. خداوند ان‌شاءالله که فرزند شما را - هرجا که هست، هرجور که هست- مشمول لطف و فضل خودش قرار بدهد. ما کـه آرزو میکنیم ان‌شاءالله خداوند این جوان مؤمن و صالح را برگرداند.»[30]

از زمان ربوده شدن چهار دیپلمات ایرانی در لبنان تاکنون اخبار و اطلاعات ضد و نقیضی درباه آنها منتشر شده‌ است. در خرداد ماه 1376 احمد حبیب‌الله رئیس کمیته دفاع از حقوق زندانیان خارجی در رژیم صهیونیستی اعلام کرد: «من از جانب اسرائیلی‌ها تأکید می‌کنم چهار ایرانی که در سال 1982 در لبنان ربوده شدند زنده هستند. احمد حبیب‌الله چند سال قبل از آن نیز در مصاحبه‌های گوناگون مطبوعاتی اظهار داشته بود که گروگان‌های ایرانی زنده و در زندان‌های اسرائیل اسیر هستند.

در یکی از مقالات ماهنامه صبح به تاریخ مهر 1376 چنین آمده است: «یکی از زندانیان فلسطینی آزاد شده از زندان عتلیت تل آویو ضمن تماس با دفتر سازمان عفو بین‌الملل در لندن تأکید کرد که زمان اسارتش در زندان عتلیت یکبار در سال 1374 گروگان‌های ایرانی را با چشمان خود دیده است. ماهنامه نداء القدس نیز در تاریخ 15 اسفند 1376 نوشت: «منابع امنیتی تشکیلات خودگردان فلسطین اعلام کردند که چهار دیپلمات ایرانی که در سال 1982 هنگام اشغال لبنان توسط نیروهای رژیم صهیونیستی به اسارت در آمده‌اند هم اکنون در یکی از بازداشتگاه‌های رژیم صهیونیستی نگهداری می‌شوند.»

سید رائد موسوی فرزند سید محسن موسوی در تاریخ 26 تیر 1384 در یک کنفرانس خبری اظهار داشت: «آخرین اخبار ما از سرنوشت چهار دیپلمات ربوده شده ایرانی حکایت از آن دارد که یک سال و نیم پیش یکی از افرادی که در مبادله حزب‌الله و رژیم صهیونیستی توسط این رژیم آزاد شد به ما گفت که این افراد را در زندان حیفا دیده و وقتی عکس افراد مختلفی را برای شناسایی به او نشان دادند او تصویر این چهار نفر را شناسایی کرد.»[31]

همچنین حسین دهقان در سوم خرداد سال ۹۵ خبر داد احمد متوسلیان و دیپلمات‌های ربوده شده ایرانی زنده‌اند و در اسارت رژیم صهیونیستی هستند. یک زندانی یونانی آزاد شده از زندان‌های رژیم صهیونیستی با مراجعه به سفارت ایران در یونان ادعا کرده است که هر چهار ایرانی را در زندان‌های رژیم صهیونیستی دیده است[32]. البته حمید داوودآبادی در این باره چنین می‌گوید: «پیگیری کردم و دیدم این فرد اولاً یونانی نیست و نامش ماریو سموندس است و از فالانژهایی بوده که در برباره حضور داشته و بعداً به جرم قاچاق مواد مخدر در یونان زندانی شده است. اصلاً هم در زندان رژیم صهیونیستی نبوده است.»

سید حسن نصرالله، دبیرکل حزب الله لبنان، به مناسبت روز آزادی اسرا در بیروت گفت: «نشانه‌هایی وجود دارد که دیپلمات‌های ایرانی در زندان‌های رژیم صهیونیستی به سر می‌برند. اسرائیل در گزارش خود ادعا می کند چهار دیپلمات ایرانی توسط نیروهای لبنانی (فالانژهای سابق) ربوده شده، به دست این نیروها کشته شدند و اجساد آنان دفن شده است. اسرائیل دشمن ماست و ما نمی‌توانیم به گزارش‌های آن اعتماد کنیم.»[33]

وزارت خارجه به مناسبت سی وهشتمین سالروز ربایش چهار دیپلمات کشورمان در لبنان بدون توجه به اخبار احتمال شناسایی محل دفن پیکرهای مطهر این شهدا در بیانیه‌ای با گرامی‌داشت یاد و خاطره دیپلمات‌های ربوده شده اعلام کرد: «شواهد و قرائن گویای آن است که دیپلمات‌های ربوده شده در لبنان، به نیروهای اشغالگر رژیم صهیونیستی تحویل داده شده و متعاقباً به سرزمین‌های اشغالی منتقل شده‌اند و اکنون در زندان های این رژیم نامشروع به سر می‌برند.»

این گونه اظهارت مبنی بر اسارت حاج احمد متوسلیان و دیگر همراهان در حالی است که سمیر جعجع، یکی از رهبران فالانژها، پس از آزادی از زندان اعتراف کرد که گروگان‌های ایرانی به نیروهای او تحویل داده شده بودند و سپس توسط آنان شهید شده‌اند. حجت‌الاسلام علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی در خاطرات سال ۶۷ خود می‌نویسد: «فرستاده رئیس جمهور کنیا آمد. اطلاع داد که گروگان‌های ما در لبنان همان سال ۶۲ شهید شده‌اند. او در خاطرات سال ۶۹ هم در جریان کمک به آزادسازی گروگان‌های آمریکایی در لبنان به پیامی از جورج بوش پدر، رئیس جمهور وقت آمریکا اشاره می‌کند و می‌نویسد: «اطلاعات آمریکا می‌گوید گروگان‌های ایرانی در دست مارونی‌ها در همان روزهای نخست شهید شده‌اند.»[34]

رونن برگمن در کتاب «برخیز و اول او را بکش» که در سال ۹۶ منتشر شد، به نقل از رابرت حاتم، مسئول کشتار فالانژها، می‌گوید فالانژها با اجازه رژیم صهیونیستی چهار دیپلمات ایرانی را به قتل رساندند. سال ۹۹ بازهم بحث سرنوشت حاج احمد متوسلیان به میان آمد؛ به نحوی که گفته شد پس از ۳۸ سال از واقعه ربوده شدن متوسلیان و سه همراه او سیدمحسن موسوی، تقی رستگارمقدم و کاظم اخوان و سپری کردن ایام کوتاهی در اسارت نیروهای شبه نظامی فالانژ، در ساحل مدیترانه تیرباران شده‌اند و محل دفن آنها هم مشخص است.

متعاقب این خبر، محمدمهدی همت، فرزند شهید همت در توییتر خود نوشت: «خبر شهادت عموی عزیزم ‌حاج احمد متوسلیان و همراهان غریبش در همان ابتدای اسارت به گوش می رسد. گویا محل دقیق پیکرها هم اعلام شده است. می‌خواهید ‌مرد و ‌نامرد را بشناسید ببینید چه کسی پای کار می‌ایستد». محمداحسان محمدحسنی، مدیرعامل مؤسسه اوج نیز در یادداشتی درباره این موضوع نوشت: «و حالا پس از ۳۸ سال از واقعه تلخ ربوده شدن چهار دیپلمات ایرانی، به جای تجسم و تصور و تخیل، خبر آورده‌اند که فاتح راستین خونین شهر، حاج احمد متوسلیان و سه هم رزم او سیدمحسن موسوی، تقی رستگارمقدم و کاظم اخوان پس از ربوده شدن و سپری کردن ایام کوتاهی در اسارت نیروهای مزدور شبه نظامی فالانژ وابسته به رژیم صهیونیستی، در ساحل مدیترانه تیرباران شده‌اند و محل دفن ایشان هم مشخص است. این خبر، یا واقعیت دارد یا صرفاً یک ادعاست. هر چه هست سال‌های سال، اساتید، محققین، مستندسازان، نویسندگان و پژوهشگران توانا و بنام وادی ادبیات پایداری این دیار، بر مبنای اسناد و شواهد و قرائن متقن و شهادت شاهدان زنده و حاضر در اسارتگاه و محل تیرباران و دفن این چهار ایرانی مظلوم، گواهی می‌دهند که حاج احمد متوسلیان و همراهان غریبش به طرز وحشیانه‌ای به شهادت رسیده‌اند و پیکر نیمه جانشان نیز در نقطه‌ای مشخص در زیر خرواری از خاک و بتن قرار گرفته و تا امروز مدفون مانده اند.»[35]

 

نقل خاطراتی از حاج احمد متوسلیان

به فرموده مقام معظم رهبری «حاج احمد متوسلیان عنصر بسیار با اخلاص و فانی در راه خدا بود. من به مریوان که رفتم ایشان فرمانده بود ولی مثل یک سپاهی و فرد عادی دوندگی می‌کرد. هیچ منش فرماندهی به خودش نمی‌گرفت. بسیار با اخلاص و مؤمن بود.»[36]

روز خداحافظی از مریوان، مردم زیادی آمدند جلوی مقر. می‌خواستند «کاک احمد» را نگه دارند. هر کسی که از راه می‌رسید، بغلش می‌کرد و گریه می‌کرد. خود حاج احمد هم گریه می‌کرد. قبل از حرکت، همه را جمع کرد و گفت: شما خواهرها و برادرهای من هستید. من هرجا بروم، به یادتان خواهم بود. اگر دست خودم بود، دوست داشتم برای همیشه در کنارتان باشم. ولی دست من نیست. وظیفه است؛ ناچارم بروم.[37]

یک بار داشتیم از یک عملیات برمی‌گشتیم و منطقه هم به شدت ناامن بود. نمی‌دانم چطور شد که یک دفعه کلاه خود از سرش افتاد و رفت ته دره. تا ما به خودمان بیائیم دیدیم راهش را کج کرد و شروع کرد پائین رفتن از سراشیبی. هرچی گفتیم برگرد بیا، ولش کن؛ به خرجش نرفت. بالأخره با کلاه خود آمد بالا. بعد گفت این کلاه مال بیت المال است.[38]

کارهای روزمره از جمله نظافت سنگر و اتاق ها و یا شستن ظروف غذا را طبق فهرستی که نوشته بودیم، انجام می‌دادیم. یعنی از اول ماه تا آخر آن، هر روز نوبت یکی از بچه‌ها بود که به این کارها رسیدگی کند. هر ماه یک روز هم نوبت حاج احمد بود. او همیشه، اصرار داشت که در نوبت خودش، کارها را به تنهائی انجام دهد. گاهی حتی جلساتش را به تأخیر می‌انداخت تا اول کارهای سنگر را انجام دهد. اتاق‌ها را جارو می‌کرد و ظرف‌ها را سر وقت می‌شست. او منظم‌ترین فرد گروه بود.[39] (راوی: منصور حیدری)

در سال 1361 که جو ترور بالا گرفته بود، از ایشان می‌خواستیم که بیشتر مواظب باشد و احتیاط کند. ایشان همیشه در جواب می‌گفت: من با خدای خود عهدی بسته‌ام که شک ندارم خداوند آن را قبول خواهد کرد. می‌گفت: من از خدا خواسته‌ام که به دست شقی‌ترین آدم‌های روی زمین، یعنی صهیونیست‌ها، به شهادت برسم و می‌دانم خداوند این دعای مرا مستجاب خواهد کرد. برای همین مطمئنم که نه منافقین و نه عراقی‌ها، هیچ کدام نخواهند توانست ضربه‌ای به من بزنند.[40] (راوی: نصرت کاشانی)

در مدرسه اسلامی یا مساجد فعالیت داشت. شب‌های ماه رمضان به نماز و احیا می‌رفت. اما کار سیاسی‌اش را رها نمی‌کرد. او فرد توداری بود. حتی به من که برادرش بودم چیزی نمی‌گفت. حتی بعد از انقلاب کمیته محل را رهبری می‌کرد که ما باز هم خبر نداشتیم. بعدها از مسئولیت‌هایش در کردستان هم بی‌خبر بودیم. یادم هست یکبار برادرانمان به شوخی به او گفت: تو در کردستان چه کار می‌کنی؟ مستخدم آنجا هستی؟ اما احمد هیچ چیزی نگفت، پوزخندی زد و گفت: آره، همین‌طور است. یکی دو ماه بعد از آن روز که ایشان به تهران آمده بود، بچه‌های سپاه آمدند و برایش دسته گل آورده بودند که بر روی روبان آن عنوان فرماندهی تیپ محمد رسول‌الله(ص) را به او تبریک گفته بودند. او بسیار بی‌ادعا بود.[41] (راوی: محمد متوسلیان)

 

 

پی‌نوشت‌ها:


[1] - ویژه نامه سرلشگر شهید حاج احمد متوسلیان، قبل از انقلاب، تولد تا دستگیری در خرم آباد، قسمت اول، نوید شاهد، 1391.

[2] - جاوید‌الاثر سردار حاج احمد متوسلیان، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1400.  

https: /  / historydocuments.ir / ?page=post&id=3426

[3] - داوودآبادی، حمید، راز احمد، انتشارات یازهرا، 1399، صفحه 62-61.

[4] - کتاب گویا نیمه پنهان ماه، پایگاه کتاب گویای فارسی ایران، شماره 24.

[6] - بهزاد، حسین، آذرخش مهاجر، مؤسسه فرهنگی هنری شهید آوینی، انتشارات غنچه، چاپ اول، 1388.

[7] - ویژه‌نامه سرلشکر شهید حاج احمد متوسلیان- قبل از انقلاب، فصلنامه نوید شاهد، قسمت اول، 1391.

[8] - سردار کبیر حاج احمد متوسلیان، مؤسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان، 1387، کتابخانه دیجیتالی تبیان، صفحه 1.

[9] - احمد متوسلیان در قامت یک برادر در گفت و شنود شاهد یاران با محمد متوسلیان، ماهنامه شاهد یاران، شماره 81، تیر 1391، صفحه 43.

[10] - اکبری مزدآبادی، علی، می‌خواهم با تو باشم، انتشارات صیام، 1392، صفحه 127.

[11] - شادانلو، محمدجواد، احمد متوسلیان هستم، انتشارات نارگل، چاپ اول، 1396، صفحه 123.

[12] - ویژه‌نامه شیرمرد شیرکوه، پایگاه فرهنگی و اطلا رسانی تبیان یزد، http: /  / tebyanyazd.ir / SC.php?type=component_sections&id=20&t2=DT&sid=935

[13] - گلشن روغنی، جعفر، مستند فرماندهان، خاطرات شفاهی فرماندهی حاج احمد متوسلیان، مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری، 1395.

[14] - امیریان، داوود، مرد، برگرفته از زندگی سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان، انتشارات سوره مهر، چاپ سوم، 1397، صفحه 92.

[15] - محققی، محمدحسن، ویژه نامه حاج احمد متوسلیان، نوید شاهد، 14 تیر 1391.

[16] - تبیان، سردار سرلشکر پاسدار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان، 1383. https: /  / article.tebyan.net

[17] - سایت راسخون، گروهبان سوم، 1392. https: /  / rasekhoon.net / article / show / 788984 /

[18] - سردار حاج احمد متوسلیان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1399. https: /  / www.irdc.ir / fa / news / 5949

[19] - نوید شاهد، ویژه‌نامه احمد متوسلیان، عملیات‌های انجام شده در مریوان، قسمت چهارم، تیر 1395.

[20] - ماهنامه شاهد یاران، گفت و شنود با مجتبی عسکری، شماره 81، 1391، صفحه 31.

[21] - داوودآبادی، حمید، سی و هفت سال، انتشارات شهید کاظمی، چاپ دوم، 1398.

[22] - نوید شاهد، احمد متوسلیان فاتح خرمشهر بود، 1396. https: /  / navideshahed.com / fa / news / 405574 /

[23] - بهزاد، حسین و بابایی، گلعلی، هم پای صاعقه، انتشارات سوره مهر، 1392.

[24] - برگرفته از سایت خبرگزاری مشرق، 17 تیر 1395. https: /  / www.mashreghnews.ir / news / 599026

[25] - شیری، حجت، اطلس لشکر 27 محمد رسول الله (ص) در دوران دفاع مقدس، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، 1400.

[26] - بهزادپور، بهزاد، وقتی که کوه گم شد، انتشارات 27 بعثت، چاپ سوم، 1391، صفحه 9.

[27] - مژدهی، علی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس، روایت ناتمام (از ری تا شام)، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، 1398، صفحه 187.

[28] - ماهوتی، مهری، مروارید گم شده، کنگره سرداران شهید استان تهران، چاپ اول، 1376، صفحه 19.

[29] - غضنفری، کامران، خیانت به فرمانده، مؤسسه فرهنگی و اطلاع‌رسانی تبیان، 1393، صفحه 21.

[30] - بیانات در دیدار جمعی از خانواده‌های شهدای سپاه، 25 /  9 /  1375.

[31] - موسوی، سید ابوطالب، پرونده ربایش: بیم‌ها و امیدها»، هفته‌نامه پنجره، 17 تیر 1391، صفحه 49.

[32] - شیری، حجت، اطلس لشکر 27 محمد رسول الله در دوران دفاع مقدس، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، صفحه 76.

[33] - همه روایت‌ها درباره ربوده شدن احمد متوسلیان، روزنامه شرق، 14 تیر 1400.

[34] - درودیان، محمد، سرنوشت چهار دیپلمات مفقود؛ خیانت یا سهل‌انگاری، تاریخ ایرانی، 15 تیر 1395. http: /  / tarikhirani.ir / fa / news / 5530 /

[35] - داوودآبادی، حمید، کمین جولای 82، انتشارات غنچه، 1384، صفحه 392.

[36] - بیانات در دیدار خانواده‌های شهدای سپاه 25 / 9 / 1375، دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای.

[37] - احمد متوسلیان امنیت را در مریوان برقرار کرد، خبرگزاری دفاع مقدس، https: /  / defapress.ir / fa / news / 355507 /

[38] - رجبی، زهرا، کتاب یادگاران، جلد 9، انتشارات روایت فتح، چاپ پنجم، 1389، 124.

[39] - سایت جنبش سایبری 313.

[40] - اکبری مزدآبادی، علی، میخواهم با تو باشم، انتشارات صیام، 1392.

[41] - شاهد یاران، شماره 81، همان.





دستگیری توسط شهربانی و ساواک 16-6-1357



صفحۀ نخست متن دست نویس دفاعیات احمد متوسلیان در دادگاه رژیم پهلوی



صفحۀ دوم و سوم متن دست نویس دفاعیات احمد متوسلیان در دادگاه رژیم پهلوی



صفحۀ چهارم و پنجم متن دست نویس دفاعیات احمد متوسلیان در دادگاه رژیم پهلوی



صفحۀ ششم و هفتم متن دست نویس دفاعیات احمد متوسلیان در دادگاه رژیم پهلوی



صفحۀ هشتم متن دست نویس دفاعیات احمد متوسلیان در دادگاه رژیم پهلوی



6 اردیبهشت 1361، استعفای حاج احمد متوسلیان فرمانده تیپ 27، با توجه به مشکلات مربوط به تهیه اقلام لجستیکی و مسائل مربوط به ادغام بایگان ارتش



7 اردیبهشت 1361، پاسخ حسن باقری؛ فرمانده قرارگاه نصر سپاه به استعفای حاج احمد، و توصیه او به تحمل مشکلات



14 دی 1360، نامۀ فرمانده سپاه مریوان به فرماندۀ سپاه پاوه در پایان عملیات محمد رسول الله(ص)





بهار 1361، دستور کتبی حاج احمد متوسلیان به فرماندهان گردان های حبیب، سلمان و بلال جهت مقابله با مزاحمت تانک های لشکر 10 زرهی دشمن در محورهای واوی، چنانه و تینه در نبرد فتح.





دست نوشته مقام معظم رهبری



شناسنامه



گواهی نامه پایان تحصیلات ابتدایی



کارنامه دبیرستان



گواهی پایان خدمت وظیفه



پاییز 1358، سپاه بانه (استان کردستان)



زمستان 1358، کرمانشاه



6 فروردین 1359، مریوان، بازدید آیت‌الله سید علی خامنه‌ای



تابستان 1360، محور مرزی مریوان



تابستان 1360، روانسر، منطقه سراب (استان کرمانشاه)



اواخر مهر 1360، مدینه منوره، دامنه کوه احد



پنجشنبه 24 دی 1360، عزیمت گروه سپاهیان اعزامی مریوان و پاوه به خوزستان - وداع احمد با همرزمان پیشمرگ مسلمان کرد



شامگاه 21 خرداد 1361، ورود رزمندگان قوای محمد رسول الله(ص) به فرودگاه بین‌المللی دمشق



خرداد 1361، دمشق - عکس رزمندگان قوای محمد رسول الله



اوایل تیر 1361، سوریه، محوطه پادگان زبدانی



صبح 14 تیر 1361، سوریه، پادگان زبدانی - آخرین سخنرانی حاج احمد متوسلیان پیش از عزیمت به بیروت



14 تیر 1361، لبنان، دره جنتا - در پشت این عکس، دست خطی از شهید همت به یادگار مانده است: «درّه جنتا، تیر 1361. چند ساعت پس از گرفتن این عکس، احمد، سردار رشید سپاه اسلام، به اسارت فالانژیست‌ها درآمد».


 
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.