حیات سیاسی و اجتماعی آیتالله محمدتقی بافقی
تاریخ انتشار: 10 مرداد 1403
مقدمه
آیتالله حاج شیخ محمدتقی بافقی از روحانیون شجاعی است که نامش در تاریخ ایران با ایستادگی در برابر ظلم دستگاه جبار رضاخان گره خورده است. او جزو اولین علمای ایران است که در مقابل توطئه منحوس کشف حجاب ایستاد و به خاطر این ایستادگی، توسط شخص رضا شاه مورد اهانت قرار گرفت. با این وجود حرکت بافقی در آن برهه تاریخی باعث هشیاری مردم ایران و البته عقبنشینی چند ساله دستگاه پهلوی از اجرای سیاست کشف حجاب شد. این نوشتار بر آن است تا حیات سیاسی و اجتماعی آیتالله بافقی را مرور کند.
تولد و تحصیلات
شیخ محمدتقی بافقی در سال 1292 قمری (حدود سال 1254 شمسی) در شهر کوچک بافق در حوالی یزد به دنیا آمد. در آن دوره از تاریخ ایران، ناصرالدین شاه قاجار تاج شاهی را بر سر داشت.[1] پدر محمدتقی، بازرگانی به نام حاج محمدباقر از اهالی بافق بود. او پسرش را برای تحصیل علوم دینی به یزد برد. شیخ محمدتقی دوره مقدمات و سطح را در یزد، نزد آیتالله آقا سیدعلی مدرس لب جندقی و استادان دیگر فرا گرفت و هنوز به بیست سالگی نرسیده بود که برای کسب فیض از محضر علمای بزرگ، راهی نجف شد و در حوزه علمیه این شهر شریف از محضر آیات سیدمحمدکاظم یزدی، آخوند ملامحمدکاظم خراسانی، حاج میرزاحسین نوری، سید حسن صدر کاظمینی و سیداحمد کربلایی کسب فیض کرد و به درجه اجتهاد رسید. سپس بعد از هفده سال تحصیل در عتبات عالیات، در سال 1337 قمری (1297 شمسی) به ایران بازگشت و در قم رحل اقامت گزید.[2]
زهد و تقوا
آیتالله بافقی علاوه بر مقام علمی، به زهد و تقوا شهره بود. او زی طلبگی داشت. عبا و عمامهای ساده و از جنس کرباس بر تن میکرد و نعلیناش نیز ساده بود. وضع زندگی و خوراک وی نیز بسیار ساده بود. کسی او را در حال خوردن غذای اعیانی ندید. چه در قم و چه در شهرری وضع زندگی زاهدانهای داشت.[3]
آیتالله محمدعلی اراکی روایت میکند که ایشان اوّل زاهد دنیا بود. عمامه، پیراهن و قبایش همه کرباس بود. فرش خانهاش زیلو و ظروفش کاسه گلی، حتی قاشقهایش چوبی بود. وی با طلّاب چنان مهربان بود که معروف شده بود طلبهها سرّی را که به مادرشان نمیگفتند به راحتی با حاج شیخ محمدتقی در میان میگذاشتند.[4]
شیخ محمدتقى همواره قناعت و صرفهجویی را رعایت میکرد؛ مثلاً وقتى مىخواست به کسى نامه یا حوالهاى بنویسد، کمترین میزان کاغذ را مصرف مىکرد و حاشیه کاغذ را سفید رها نمىکرد.[5] او در قم در منزل استیجاری زندگی میکرد.[6]
شمهای از فعالیتها و خدمات اجتماعی و فرهنگی
شیخ محمدتقی بافقی در امور اجتماعی فعّال بود. یکی از خدمات وی، بازسازی مساجد بود. وی در دوره حضور در قم، مساجد میدان کهنه و حسینآباد را بازسازی کرد. همچنین در آبادانی مسجد جمکران تلاش وافری داشت. در آن زمان این مسجد مقدس بسیار کوچک بود و آب لولهکشى نداشت. تنها یک آب انبار داشت که زمستانها آن را پر از آب مىکردند، اما در تابستانها که قم در بىآبى به سر مىبرد، آب مختصرى در جمکران یافت مىشد که البته به دلیل فقدان حوض و وسایل رفاهى، امکان استفاده از آن وجود نداشت. آیتالله بافقی برای آبادانی مسجد جمکران دست به کار شد و با ساخت حوض و مرمت آبانبار، مسئله آب آن مسجد را بر طرف کرد.[7]
مرحوم آیتالله بافقی در عبودیت و اخلاص نیز کمنظیر بود. وی به واسطه تشرف به مسجد جمکران، توسل خالصانهای به محضر حضرت صاحبالزمان(عج) داشت. نقل است در میانه یکی از زمستانهای سرد قم، طلاب حوزه علمیه به شیخ محمدتقی بافقی مراجعه کرده و عبای گرم طلب کردند. آقای بافقی این خواسته را نزد حاج شیخ عبدالکریم حائری برد. تعداد طلاب حوزه در آن زمان حدود 400 نفر بود. حاج شیخ گفت وضع مالی حوزه مساعد نیست و توان تهیه این مقدار عبا را نداریم. شیخ محمدتقی همان روز به مسجد جمکران رفت و به محضر حضرت ولیعصر(عج) این درخواست را مطرح کرد و از ایشان یاری طلبید. سپس نزد آیتالله مؤسس بازگشت و گفت: «حضرت حجت، مشکل عباها را حل خواهند کرد.» روز بعد تاجری از تهران به قم آمده، محضر حاج شیخ عبدالکریم رسید و گفت هزینه خرید 400 عبا برای طلاب را میپردازد.[8]
شیخ محمدتقی بافقی رابطه خوبی با طلاب حوزه علمیه قم داشت. او از طرف حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مأمور بود تا شهریه طلاب را بپردازد. آیتالله حسین نوری همدانی درباره علاقه ایشان به طلاب علوم دینیه و احترام ایشان به طلاب میفرمایند: «او در علمیه قم به طلاب علوم دینیه مرتباً شهریه پرداخت میکرد و آن را با ترتیب خاصی انجام میداد. شهریه هر یک از طلاب حوزه را طبق دفتری که داشت جدا میکرد و در پاکت میگذاشت و خود شخصاً به حجره یا منزل طلاب میبرد و میرساند که هم احوالی پرسیده و انس گرفته باشد و هم مساعدت مالی کرده باشد.»[9]
کمک به نیازمندان و فقرا، همراهی با مردم، توجه به نیازهای اجتماعی آنها و... از دیگر فعالیتهای اجتماعی بافقی بود. یکی دیگر از مصادیق کنش اجتماعی مرحوم بافقی، در تأسیس حوزه علمیه قم نمود پیدا کرد. تأسیس حوزه علمیه علاوه بر کارکرد دینی و سیاسی، در شئون اجتماعی و فرهنگی نیز آثاری بر جای گذاشت.
همراهی در تأسیس حوزه علمیه قم
شیخ محمدتقی بافقی در ایام حضور در قم دریافته بود که وجود یک حوزه علمیه در این شهر ضروری است. از این رو هنگامی که در آستانه نوروز 1301 شمسی آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی به قم آمد، بافقی از جمله کسانی بود که با جدیت موضوع تأسیس حوزه را پیگیری کرد. او به همراه دیگر بزرگان دینی شهر، حاج شیخ را ترغیب کردند تا در قم بماند و حوزه علمیه را تأسیس کند.
ظاهراً آیتالله حائری یزدی در ابتدا برای به عهده گرفتن وظیفه تأسیس حوزه علمیه قم مردد بود و برخی تأملات و ملاحظات را مینمود، اما با اصرار بزرگان و ازجمله همشهریاش حاج شیخ محمدتقی بافقی یزدی، به این امر رضا داد. مکالمه شیخ محمدتقی با حاج شیخ عبدالکریم اینطور ثبت شده است: «شیخ محمدتقی بافقی با اصرار تمام به گفتگو با حاج شیخ پرداخت و پرسید: «آیا شما اخبار و احادیثی را که از ائمه اطهار(ع) درباره ظهور علم و دانش در شهر قم به دست ما رسیده، قبول دارید؟» شیخ جواب داد: «البته که قبول دارم». بافقی دوباره پرسید: «آیا نمیخواهید این اساس و بنیانگذاری حوزه علمیه در قم به دست شما انجام پذیرد تا سالهای سال بماند و شما از ثواب آن بهرهمند گردید؟» شیخ در پاسخ فرمود: «چرا». بافقی گفت: «پس چرا تأمل و تعلل میکنید؟» شیخ گفت: «برای این کار، بودجه لازم است.» مرحوم بافقی در این حال این آیه را به زبان آورد: «وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا».[10] شیخ در جواب بافقی ضمن تأیید او و قبول مضمون آیه قرآن به یک حقیقت دیگری اشاره کرد و این حدیث را خواند: «أبَى اللّه ُ أن یجرِی الأشیاءَ إلاّ بِأسبابٍ»[11] بافقی گفت: «خداوند خود مسببالاسباب است. هرگاه بخواهد بر بندهاش خیری برساند زمینه و مقدمه آن را هم خود فراهم میسازد.» شیخ که تأکید و اصرار علمای قم و اتفاقنظر آنها در اقامت او در شهر قم برای تأسیس حوزه را دید و مطمئن شد که ایشان با این همه اصرار و تأکید بیشک او را در بازسازی مدارس و احیای حوزه علمیه تنها نخواهند گذاشت، خواسته آنها را قبول کرد. اما خود را در یک محظور اخلاقی نسبت به حوزه اراک و طلاب و فضلای آنجا و شاگردان فاضل و وفادارش میدید، بنابراین گفت: «عدهای از فضلا در حوزه اراک جمع شدهاند و مشغول تحصیل هستند.» منظور شیخ این بود که آنها به خاطر بودن من در زعامت حوزه اراک، از بلاد مختلف به آنجا آمدهاند و الان هم توقع دارند که من به آن جا برگردم. مرحوم بافقی گفت: «آوردن آنها به اینجا آسان است.» وقتی حاج شیخ از هر نظر پشتیبانی و تأیید و تأکید میزبانان خود در قم را دید، دیگر عذری برایش نماند و مسئله ماندن در قم را به استخاره قرآن موکول ساخت و در استخاره به قرآن این آیه آمد: «وَأْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ»[12] بدینگونه تمام زمینهها برای اقامت ایشان در قم مساعد گردید و استخاره به قرآن نیز مؤید ماندن ایشان در این شهر بود.»[13]
بعد از این که حاج شیخ عبدالکریم به تأسیس حوزه علمیه قم همت گماشت، حاج شیخ محمدتقی بافقی چنان که به او قول داده بود، تمام تلاش خویش را در همراهی با مؤسس حوزه مبذول داشت؛ حاج شیخ نیز از بافقی به عنوان مشاور و دستیار اصلی کمک گرفت. مرحوم بافقی در رسیدگی به امور طلاب، پرداخت شهریه و انجام کلیه امور مربوط به حوزه، همراه آیتالله مؤسس بود.
مبارزات سیاسی
شیخ محمدتقی بافقی در ایام جوانی و قبل از هجرت از ایران به نجف، از وظایف سیاسی خود غافل نبود. تراجم نگاران نوشتهاند که ایشان به دنبال یک سلسله فعالیتهای سیاسی علیه حکام ستمگر محلی در یزد، تحت تعقیب قرار گرفت و ناگریز، «خائِفاً یَتَرَقَّب»[با ترس و مراقبت] یزد را به سوی عتبات عالیات ترک گفت و به نجف اشرف مهاجرت کرد.[14] پس از بازگشت به ایران نیز هر از گاهی، وجه سیاسی شخصیت خود را نشان میداد. در دورهای که رضا خان به عنوان سردار سپه، قدرت را در دست داشت، حاج شیخ محمدتقی بافقی چندبار با نوشتن نامه به سردارسپه درباره اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران هشدار داد. نقل است که وی همیشه نامه را چنین آغاز میکرد: «از آخوند بافقی به فلان» و این موضوع در مورد نامههایی که رضاشاه مخاطب آن بود نیز صادق است. حتی گفته شده در مرتبه آخر بر قطعه کاغذی سوره تکاثر را که خداوند برای تنبیه جبابره نازل کرده است، نوشت و خطاب به رضاشاه ارسال کرد. شاه از این عمل شیخ برآشفت و به مأموران دستور داد که مراقب بافقی باشند.[15] او در یکی از مواجهههای خود با مسئولین دولتی قم، شیوه حکمرانی رضا شاه را به حکومت فرعون تشبیه کرده بود.[16] ماجرا از آن قرار بود که در سال 1306 اعلامیهای از سوی دولت صادر شد که بر مبنای آن، هیچ کس به ویژه روحانیون اجازه امر به معروف و نهی از منکر را نداشتند. میتوان حدس زد که صدور این اعلامیه در راستای سیاست حجابزدایی و مبارزه با دین بود؛ چرا که رژیم میدانست در صورتی که برخی از زنان حجاب از سر بردارند، متدینین آنها را از این منکر نهی خواهند کرد. به هرحال این اعلامیه در قم توزیع شد و انتشار آن عکسالعمل شدید علما و مردم را در پی داشت. شیخ محمدتقی بافقی تا از مضمون اعلامیه با خبر میشود همه کسبه و اهالی شهر را دعوت به تجمع میکند. چندین هزار نفر در حرم حضرت معصومه(س) گرد هم میآیند. شیخ در گوشهای از صحن، پس از تلاوت آیه «وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یدْعُونَ إِلَى الْخَیرِ وَیأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[17] یادآور میشود که اجرای امر به معروف و نهی از منکر بر هر مسلمانی واجب است و هیچ کس حق ندارد از اجرای آن جلوگیری کند. او دولت وقت را یک دولت جابر و ظالم و جاهل خوانده و حکومت رضاخان را به حکومت فراعنه تشبیه کرد. در آن جریان رضا شاه ناچار به عقبنشینی شد و دستور جمعآوری اعلامیه را داد.[18] لذا رضاخان قبل از هجوم به قم و جسارت به شیخ محمدتقی بافقی، نسبت به آن مرحوم شناخت دقیق داشت و به خاطر ارسال آن نامهها و نیز جریان اعتراض وی به منع امر به معروف و نهی از منکر، کینه وی را به دل گرفته بود. به طوری که به روایت استاد عبدالحسین حائری یزدی[19] وقتی رضا خان به نیت تنبیه آقای بافقی به قم آمد، در ابتدا از وی سوال کرد: «تو شیخ محمدتقی هستی؟ تو آن نامهها را برای من مینویسی؟ شیخ میگوید بله؛ و رضاخان شروع به کتک زدن شیخ میکند.»[20]
مهمترین رویارویی شیخ بافقی با رضا شاه مربوط به نوروز سال 1307 همزمان با ماه مبارک رمضان بود. در آخرین روز سال 1306 و پیش از تحویل سال نو، همسر و دختران رضا شاه و گروهی از زنان دربار، در حالی که بیحجاب بودند به حرم حضرت معصومه(س) در قم وارد شدند و در یکی از غرفههای طبقه فوقانی حضور پیدا کردند. با توجه به اقداماتی که رضا شاه طی آن سال و سالهای بعد پیرامون مسئله حجاب زنان انجام داد میتوان حدس زد این اقدام، کاملاً برنامهریزی شده بود و مقدمهای برای حجابزدایی و مقابله با روحانیت و دین محسوب میشد.[21] یکی از اهداف دستگاه پهلوی از این اقدام، سنجش افکار عمومی و واکنش مردم و قشر مذهبی (روحانیت) بود.
به هرحال، مشاهده زنان بیحجاب در حرم حضرت معصومه(س) موجب رنجش مردم شد و از آنجا که شیخ محمدتقی بافقی آن روز در حرم حضور داشت، مردم اعتراض خود را به ایشان منتقل کردند. آیتالله سید حسین بُدَلا که آن روز در حرم بود، شرح ماجرا را اینگونه روایت کرده است: «در شبى که مقارن با تحویل سال نو بود، در غرفههاى بالاى حرم که حجم کوچکى داشت، زنان مکشفهاى ظاهر شدند که مىگفتند از خاندان رضاخان هستند. مردم با دیدن این منظره به شدت ناراحت شدند و در مقام اعتراض، به افرادى همچون حاج شیخ محمدتقى مراجعه کردند و ماجرا را با ایشان در میان گذاشتند.[22] ایشان مورد علاقه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم بود و برخى از کارهاى حاج شیخ را انجام مىداد. مرحوم بافقى تحقیق کردند تا ببینند آیا این قضیه صحت دارد یا خیر؟ دیدند که آرى. لذا به همه مردم، حتى آنها که از حضور زنان مزبور اطلاع نداشتند خبر دادند که در حرم حضرت معصومه(س) چنین وضعیتى حاکم است. در این حال سیدى معمم به نام آقاى ناظم که اهل تهران بود، بر فراز منبرى که در صحن طلا قرار داشت رفت و مراتب اعتراض خود را از این جریان اعلام کرد.[23] مردم همه در جنب و جوش بودند تا در این خصوص کارى بکنند. برخى از افراد معتقد بودند که موقع تحویل سال است، وقت خشم و ناراحتى نیست. برخى دیگر اعتقاد داشتند که زنان مزبور از خانواده رضاخان نیستند؛ بلکه زنان دیگرى هستند که وادار به این کار شدهاند. به هر تقدیر، تصمیم گرفته شد که از این امر جلوگیرى شود. لذا جمعیت حاضر که من هم در میان ایشان بودم، به سمت پلهاى که به غرفههاى مزبور منتهى مىشد حرکت کردیم. موقعیت پلهها دقیقاً بین ایوان آئینه و صحن طباطبایى بود... وقتى جمعیت معترض از جمله حقیر که در آن ایام طلبه جوانى بودم، به پلهها نزدیک شدیم، یکصدا اعلام کردیم که زنان بىحجاب باید چادر سر کنند و از حرم خارج شوند. خدمه آستانه که در میان آنها افراد قوى بنیه هم مشاهده مىشدند از راه رسیدند و جمعیت را از آن محدوده دور کردند و وعده دادند که ما خودمان مسأله را حل خواهیم کرد. زنها خودشان چادر به سر خواهند کرد؛ اما ابتدا باید مردم متفرق شوند. جمعیت به تدریج پراکنده شدند و بعد هم تحویل سال اتفاق افتاد و پس از آن، حرم خلوت شد و زنها هم رفتند و قضیه فیصله پیدا کرد.»[24]
همان روز خبر به تهران رسید و رضا شاه در جریان امر قرار گرفت. شاه از این پیشامد به شدت عصبانی شد و قصد تنبیه عاملین را کرد. از نظر شاه، کسی که موجب طغیان مردم شد، شیخ محمدتقی 53 ساله بود. فردای آن روز، شاه با تجهیزات نظامی به سمت قم حرکت کرد. علیاصغر حکمت نقل میکند رضا شاه «به فوریت با فوج نظامی ساخلوی تهران مجهز به اسلحه کامل حرکت کردند. نظامیان را در منظریه مستقر داشتند و خودشان شخصاً با عدهای از گارد شخصی به قم رفتند و مستقیماً در آستانه پیاده شدند.»[25]
آیتالله بُدَلا که شاهد عینی ورود شاه به حرم حضرت معصومه(س) بود، جزئیات ماجرا را این طور روایت کرده است: «بعد از ماجراى زنهاى مکشفه، در همان حال که من در مسجد بالاسر حضرت معصومه(س) و در جوار حاج شیخ محمدتقى به سر مىبردم، ناگهان درهاى بین حرم و مسجد بالاسر بسته شد و اعلام گردید که قرار است اعلیحضرت به حرم تشریففرما شود. راه مسجد بالاسر به صحن طلا و مدرسه فیضیه آزاد بود و در عوض در صحن بزرگ که ایوان آینه و حوض بزرگى در وسط آن قرار دارد، مسدود شد. در این فاصله مردم را هم از حرم بیرون کردند. آقاى حاج شیخ محمدتقى هم در مسجد بالاسر مشغول دعا و وظایف شبهاى ماه رمضان بود. مأمورین کارى به ایشان نداشتند و ایشان هم گویا از اتفاقات دور و بر خود باخبر نبودند. دقایقى بعد، در میان حرم و مسجد بالاسر باز شد و تنى چند از افسران قوى جثه، با کیفیت رعبآورى وارد شدند. مرسوم این بود که وقتى شاه به حرم وارد مىشد، اگر همزمان با تدریس یا نماز یکى از بزرگان بود، به عالم مزبور اطلاع مىدادند که شاه به حرم وارد شده است. اگر بنا بود میان آن دو ملاقاتى رخ دهد، عالم یاد شده از طریق درى که به حرم باز مىشد به درون حرم مىرفت و در آنجا ملاقات اتفاق مىافتاد. مأمورین روى همین روش، به سراغ حاج شیخ محمدتقى یزدى آمدند تا بگویند اگر قصد ملاقات با اعلیحضرت را دارید، الان موقعیت آماده است. من در کنار حاج شیخ محمدتقى ایستاده و ناظر این صحنه بودم. آقاى یزدى هم کسى بود که از دو روز قبل به خاطر ماجراى زنان مکشفه ناراحت بود و حتى به یک معنا ناراحتى ایشان باعث شد که مردم به هیجان بیایند و نسبت به این مسأله از خود واکنش نشان دهند و آقاى ناظم هم شخصاً اعتراض کند. حتى در خلال این دو روز، به طور مرتب به مأمورین دستور داده مىشد که این دو نفر (مرحوم یزدى و آقاى ناظم) را دستگیر کنید! ولى مأمورین جرأت این کار را نداشتند. سرانجام هم مأمورین به نزد آقاى شیخ مهدى پایینشهرى که در حوالى مدرسه رضویه منزل داشتند و در آن مدرسه و نیز مسجد جامع به اقامه نماز جماعت مىپرداختند رفتند و گفتند: «جان ما در خطر است! به ما دستور دادهاند که آقاى بافقى و آقاى ناظم را دستگیر کنیم. شما وسیلهاى فراهم کنید که این قضیه به نحوى اصلاح شود.» به هر حال، در همین احوال خبر رسید که رضا خان از در صحن بزرگ وارد حرم شده و به ایوان آینه آمده است؛ اما کیفیت آمدنش نامطلوب و توهینآمیز بوده و با چکمه وارد حرم شده است! وقتى مأمورین به حاج شیخ محمدتقى بافقى اعلام کردند که زمینه براى ملاقات شما با اعلیحضرت فراهم است، ایشان برخلاف شیوه معمول، اعتنایى نکردند. مأمورین چون این صحنه را مشاهده کردند، دو نفر از عقب و دو تن از جلو، ایشان را کشان کشان بردند. سرانجام ایشان را از طریق مسجد بالاسر وارد حرم و قسمتى که ضریح قرار دارد نمودند. تعدادى از مردم قصد داشتند همراه ایشان بروند؛ ولى با ممانعت چهار افسر قوى بنیه مواجه شدند. در مابین مسجد بالاسر و حرم بسته شد و دیگر کسى از بقیه ماجرا اطلاعى نداشت. مردم منتظر بودند که مرحوم بافقى برگردد و ادامه مراسم مربوط به ماه رمضان از سوى ایشان برگزار شود.»[26]
به محض این که شیخ محمدتقی بافقی را نزد رضا شاه بردند، شاه با اهانت، وی را به باد کتک گرفت. در همین احوال خدمه حرم از طریق درى که مقبره سلاطین در آن قرار داشت خبر آوردند که «اى مردم! چه نشستهاید که آقاى بافقى را مورد اهانت قرار دادند و زدند و به ایوان آینه بردند و از آنجا هم وارد صحن بزرگ کردند و رضاخان، ایشان را گرفت و همراه خود برد.»[27]
آیتالله محمدعلی اراکی نقل میکند که وقتی رضاشاه برای بردن آیتالله بافقی به قم آمد «توی پلههای مدرسه فیضیه که از درب صحن کهنه باز میشود ایستاد و یک نعرهای زد که تا آخر مدرسه نعرهاش رفت. میگفت: ذریاتتان را برمیاندازم. خیلی نعره کشید و رفت. پس از آن شیخ محمدتقی را گرفتند و آن ملعون با دست خودش شلاق زد و او هم بر لب میگفت: یا صاحبالزمان، یا صاحبالزمان...»[28] استاد عبدالحسین حائری نیز به نقل از پدرش حاج احمد حائری یزدی درباره این جریان میگوید: «...ظاهراً دملی در سر آشیخ محمدتقی بوده و در اثر مجروح شدن آن، خون از سر و صورت شیخ سرازیر میشود. پدرم میگفت: به آشیخ محمدتقی گفتم که تو چه کردی؟ و چه حرفی به پهلوی زدی؟ آشیخ محمدتقی گفته بود: با همان لهجه یزدی به او گفتم: امام زمان من و تو را اینجا میبیند. برای چه میزنی؟ و خلاصه از اینگونه حرفها. که رضاخان گفته بود: من ذریاتتان را برمیاندازم و پدرتان را درمیآورم.»[29]
درباره دستگیری و نحوه انتقال آیتالله بافقی به تهران، در روزنامه قیام شرق آمده است: «به اشاره شاه، شیخ محمدتقی بافقی را دَمَر خوابانیدند و شاه با عصای ضخیم خود بر پشت او مینواخت و شیخ فقط فریاد میزد: «یا امام زمان به فریاد برس!...» همین که آتش خشم و غضبش تخفیف یافت، دست از جان شیخ برداشت و فرمان داد: «آن سید فلان فلان شده (سید ناظم) را بیاورید.» افسران و نظامیان که از یافتن سید ناامید شده بودند با کمال وحشت و اضطراب عرض کردند: سید ناپدید است. شاه بیش از پیش متغیر شده، فریاد زد: رئیس نظمیه قم کجاست؟ رئیس نظمیه که در صف افسران حاضر بود با حالت سلام نظامی عرض کرد: سید را تا به حال پلیسهای شخصی در تحتنظر داشتند، ولی از ساعت ورود اعلیحضرت که حواسها پریشان شده، معلوم نیست چه شده است. شاه در کمال خشم و عصبانیت بود، عصبانیتر شده، با همان عصا چنان به دهان و دندان رئیس نظمیه نواخت که چند دندان او با فواره خون از دهانش فرو ریخت و پس از چند ضربت دیگر به کتف رئیس نظمیه نگونبخت، فرمان داد که شیخ و رئیس نظمیه و چند نفر [را] تحتالحفظ به تهران حرکت داده و تحویل نظمیه مرکز دهند...»[30]
افرادى که در مقابل صحن و مدرسه فیضیه حضور داشتند به چشم خود دیدند که شیخ محمدتقى بافقی را سوار ماشین کردند و بردند و مسلم شد که ایشان را دستگیر کردهاند. به دنبال این امر، اهل علم و طلبهها به همراه مردم به مدرسه فیضیه ریختند و هیاهویى برپا گشت. اما با دخالت مأموران، این تظاهرات به سرعت خنثی شد.[31]
آیتالله سید محمود طالقانی (1358-1289) آن روز در حرم حضرت معصومه(س) حضور داشت و از نزدیک شاهد ماجرای ورود رضاخان به حرم و ضرب و شتم مرحوم بافقی بود. براساس یادماندههای مرحوم طالقانی، بعد از این ماجرا، عدهای از طلاب دست به اعتراض زده و در مدرسه فیضیه اجتماع کردند اما بلافاصله توسط قوای قهریه سرکوب شدند. آیتالله طالقانی مشاهدات خود از این ماجرا را در سخنرانی روز 31 فروردین 1358 در مدرسه فیضیه این طور روایت کرده است: «در و دیوار این مدرسه خاطرات 50 ساله من است. الان دارد آگاهم میکند، دیوانهام میکند. شما نشستهاید نمیدانید این در و دیوار چقدر برای من الهامبخش است. فریاد اعتراض و صدای محمدتقی بافقی توی همین صحن زیر تازیانه رضاخان اینجا به گوش من میرسد. چکمه پوشان رضاخانی که با توپ و تانک حمله کردند به این مرقد مطهر، ما در میانشان بودیم، کتک خوردیم، سرنیزه خوردیم. وقتی به مدرسه فیضیه آمدم ببینم کسی هست حق را یاری کند، طلاب همه فرار کرده بودند. حجرهها خاموش، همه وحشت زده، رضا خان چی را میخواست بکوبد؟ مکتب امامت را... بعد از یک سال که [مرحوم بافقی] از زندان بیرون آمد، و به حضرت عبدالعظیم تبعید شد، من دیدنش رفتم. بازوهایش را نشان داد. هنوز جای تازیانه رضا خان بود.»[32]
شاه- که از واکنش روحانیون و علما نسبت به ماجرای آیتالله بافقی واهمه داشت، و شاید با اعمال فشار قصد داشت با حوزه علمیه تازه تأسیس قم و شخص آیتالله حائری یزدی رویارویی نماید و بدین وسیله موجب انهدام آن را فراهم نماید- به سرعت با صدور بخشنامهای، خواستار مراقبت از اعمال روحانیون و قشر مذهبی شد:
دفتر مخصوص شاهنشاهی
طهران/ به تاریخ 3 فروردین ماه 1307
متحدالمآل
به امراء لشکر و فرماندهان قشون و ایالات و حکام در حداقل [زمان] رمز شود بر حسب امر مطاع مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی ارواحنا فداه ابلاغ میشود مراقبت فرمائید چنانچه از طرف علما و وعاظ و اشخاص دیگر در اطراف قضایای اخیر قم یا به عناوین دیگر علناً اظهارات بیرویه بشود و یا اقداماتی که مورث فساد شده از آنها ظاهر گردد، قویاً جلوگیری کرده، شخص مرتکب را فوراً تعقیب نمائید و مراتب را اطلاع بدهید که به عرض خاکپای مبارک برسد. مدلول این تلگراف را به هر یک از مأمورین نواحی مربوطه که لازم میدانید ابلاغ نمائید.
فرمانده تیپ شمال/ امیرلشکر جنوب/ فرمانده لشکر شرق/ امیر لشکر شمال غرب/ ایالت خراسان/ ایالت آذربایجان/ ایالت فارس/ حکومت کرمانشاهان.[33]
در سندی دیگر به تاریخ 8 فروردین 1307 با امضای دفتر مخصوص شاهنشاهی (رضا شاه) خطاب به امرای لشکری آمده است:
دفتر مخصوص شاهنشاهی
تاریخ: 8 فروردین ماه 1307
به امراء لشکر و فرماندهان و تیپ مستقل شمال
از چندی قبل به این طرف به طوری که همه میدانید یک عده از طبقه وعاظ و ذاکرین و آخوندها که در حقیقت این عده را باید از اشخاص پست و بیوجدان و طبقه مفسد مملکت محسوب نمود[34] علناً و بیپرده شروع به پاره[ای] اظهارات بیرویه در منابر و مجالس نموده و در اثر سکوت و بیاعتنایی مصادر قشونی و مأمورین دولتی، روز به روز بر تجری و جسارت خود افزوده و از مذاکرات و تحریکات آنها هزار مفسده تولید و همه طور زحمت و خسارت به مملکت متوجه گردیده، تا اینکه کار بیشرمی را به جایی رسانیدند که در شب اول سال در قم یکی از نوع آنها، مفسده برپا کرده.[35] و طوری از حدّ خود خارج شد که ممکن بود اشخاص آن حوزه همه اعدام شوند و خود آن محوطه نیز مرکز این فساد قرار گرفته بود محو و معدوم گردد.[36] منتهی باز هم با بردباری و تحمل، اقدام به رفع غائله گردید و از مجازات و سیاستی که مقتضی بود صرفنظر شد. (مخصوصاً شما را تذکر میدهم اگر در آن موقعی که مفسدین شیراز بالای منبر رفته، آن بیانات شرمآور را مینموده و آن طور در صدد اهانت و تخفیف نسبت به مقام سلطنت برمیآمدند ساکت نمینشستید و آنها را به سزای خودشان میرسانیدید نوع این اشخاص این قدر زیاد نمیشد و کار به اینجاها نمیکشید.) باز هم بر شما بحثی نیست و سوء سیاست من این قضایا را سبب شده است. زیرا تصور میکردم با اغماض و بردباری و نصیحت ممکن است این اشخاص متنبه شده، دست از حرکات خود بردارند. ولی چون به ثبوت رسیده است که سکوت و ملایمت در مقابل این نوع عناصر به سوء نتیجه منتهی میگردد و بالاخره آسایش و سلامت مملکت را به خطر میاندازد و مانع ترقی و سلامت مملکت میشود، دیگر تحمل را جائز نمیدانم و صریحاً به شما امر میدهم که از این تاریخ به بعد کاملاً مواظب حرکات و اعمال این قبیل اشخاص بوده، از دسته وعاظ و آخوندها و ذاکرین و هر طبقه دیگری اگر اظهارات برخلاف رویه و به قصد اهانت و اسائه ادب شنیده شود یا اقداماتی برای رسیدن به این مقصود از طرف آنها به عمل آید از هر طبقه و هر عده باشند، بدون ملاحظه فوراً تعقیب و به سختی تنبیه نمایید و باید بدانید که اگر غفلتی در اجرای این دستور مشاهده شود شماها شخصاً مسئول و مورد مجازات و سیاست سخت خواهید بود. مدلول این تلگراف را به نواحی مربوطه قشونی و حکام و ولاه نیز ارائه نمائید که در حدود وظیفه خودشان مراقب اجرای آن باشند.[37]
چنانکه از روایات و اسناد برمیآید، نحوه ورود رضا شاه به شهر قم در ماجرای آیتالله بافقی در واقع یک مانور قدرت بود و او میخواست با اقدامات بعدی و تهدید روحانیون، این مانور قدرت را تکمیل کند. شاه که قصد داشت با روحانیت مقابله کند و نیز هیبت و اقتدار خود را نشان دهد، با نیروی نظامی مجهز به قم لشکر کشید. مشخص است که دستگیری یک روحانی 53 ساله در فضای خفقانزده آن روز، به این لشکرکشی احتیاج نداشت. رضا شاه میتوانست همچون پسرش محمدرضا که در سال 1342 مبادرت به بازداشت امام خمینی کرد، شبانه و با چند مأمور، این اقدام را عملی کند، اما شخصاً راهی قم شد تا به زعیم حوزه علمیه قم و دیگر روحانیون نشان دهد قدرت سرکوب حوزه را دارد. اقدامی که با واکنش منطقی آیتالله حائری یزدی مواجه شد.
موضع حاج شیخ عبدالکریم حائری نسبت به ماجرای آیتالله بافقی
در ماجرای آقای بافقی یکبار دیگر متانت و درایت آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری، بهانه را از دست رضاشاه -که سراسیمه با نیروی نظامی به قم یورش برده بود- گرفت. در این ماجرا چون احتمال میرفت از طرف عامه واکنشی صورت گیرد و منجر به قتل نفوس گردد، حاج شیخ حکم شرعی مهمی صادر کرد و در آن اعلام داشت: «صحبت و مذاکره در اطراف قضیه اتفاقیه مربوط به شیخ محمدتقی برخلاف شرع انور و مطلقا حرام است.»[38] روزنامه قیام شرق در سال 1325 در تحلیلی این حکم را مانند «آبی» میداند «که روی آتش ریخته و از یک انقلاب و بلوای عام و قتل و غارتهای بعدی ممانعت» به عمل آورد. در این روزنامه آمده است: «قطعاً پس از مراجعت شاه و اسکورتش، از طرف عامه عکسالعمل شدیدی داشت که ممکن بود به انقلاب منتهی به بلوایی عام و انقلاب وسیعی گردد و منجر به خونریزی و قتل نفوس زیادی گردد، ولی عمل و سیاست مرحوم حاج عبدالکریم که مرجعی عاقل بود، حسن تدبیر عاقلانه و خیرخواهانهای کرد که از فساد و خونریزیهای بعدی به کلی جلوگیری و مقام روحانیت در قم را محفوظ و اعمال نفوذ به موقعی نمود.»[39] در این ماجرا مهمترین هدف آیتالله حائری، حفظ اسلام و حوزه علمیه بود. زیرا در غیر اینصورت نه تنها در قم بلکه در تمامی ایران اثری از علم و عالم باقی نمیماند. «آیتالله حائری با آنکه از تبعید بافقی دلش مجروح بود ولی مجبور به تقیه بود و چارهای نداشت. او مبتلا به اهم (اسلام) و مهم (عالِم) شده بود. آیتالله حائری میدید که اگر پشتیبانی علنی از مرحوم بافقی کند نه بافقی آزاد و جبران اهانتش میشود و نه حوزه میماند و نه آستانه قم و نه شخصیت خودش... او با فراست و شم فقاهتی که داشت سلطان زندیق و دیکتاتور و مدلس را خوب میشناخت.[40] با این حال مدارای آیتالله حائری و وساطتهای بعدی ایشان باعث شد که آیتالله بافقی را از زندان شهربانی که سخت تحت فشار بود آزاد کنند و چه بسا اگر میانجیگری معظمله نبود، مرحوم بافقی هرگز از زندان رضا خان خلاصی نمییافت.
آثار و نتایج حرکت آیتالله بافقی
ماجرای آقا شیخ محمدتقی بافقی در قم نشان داد رضا خان به طور مستقیم قصد مقابله با روحانیت را دارد و در این راستا هیچ ابایی از لشکرکشی به قم نیز ندارد. نحوه ورود او به حرم و بیاحترامی به عالم دین نشان داد او در این مسیر به مقدسات نیز توجهی ندارد. شاه منتظر یک بهانه بود تا حوزه را از بین ببرد. در یکی از دستورات صادره از دفتر مخصوص شاهنشاهی در سال 1307 درباره شیوه برخورد با روحانیون و وعاظ آمده است: «دستور به امراء لشکر که چون بعضی از وعاظ و ذاکرین بیادبی و سوءنیت به مملکت را از حد گذراندهاند، از این تاریخ به بعد اگر به اقدامات و یا سخنان خود ادامه دادند آنها را به سختی تنبیه نمائید.»[41]
از سوی دیگر این ماجرا موجب شد اهداف شاه در مبارزه با حجاب بر همگان عیان شود. اما مقابله روحانیت با موضوع بیحجابی و همراهی مردم با روحانیون به شاه فهماند که در آن زمان امکان اجرای سیاست کشف حجاب فراهم نیست. از این رو، برنامه رضا شاه برای کشف حجاب، 7 سال عقب افتاد و او این سیاست را در سال 1314 اجرایی کرد.
یکی دیگر از آثار حرکت آیتالله بافقی، انعکاس این ماجرا و جنایتهای رضاخان در حوزه علمیه نجف بود. به تدریج با انتقال اخبار ایران به عراق – به خصوص توسط طلاب و روحانیون – علمای نجف از نیات رضا شاه با خبر شدند. محمود ارفع در گزارشی به تاریخ 5 آذر 1307 از نجف نوشت:
«وزارت امور خارجه
سواد: راپرت نجف
نمره: 903
مورخه: 5 آذر 1307
آقای آقا سید محمد خلخالی که از درجه دوم حجج نجف هستند و چند ماه میشود برای زیارت به مشهد مقدس مشرف شده بودند، چند روز است وارد نجف شدهاند، نزد آقایان حجج اعلام و سایر علما و در هر مجلس از ایران بدگویی مینمایند و اظهار میدارد که به کلی دیانت و اسلامیت از ایران رفته و افکار همه را مشوش نموده ولی وقتی که بنده از ایشان دیدن نمودم، مخصوصاً وضعیت ایران را استسفار نموده که چیزی بفرمائید و جمع زیادی از علما حاضر بودند. در جواب بنده تعریف از امنیت و آبادی آن نمودند و چیز دیگر اظهار نکردند. استحضاراً عرض شد.
محمود ارفع»[42]
براساس یک گزارش دیگر از کنسولگری ایران در نجف، روز 5 آذر همان سال گروهی از طلاب در منزل آیتالله آسید ابوالحسن اصفهانی اجتماع کرده و درباره اوضاع ایران به گفتگو نشستند. بر اساس این گزارش، طلاب به آیتالله گفتند: «مقصود از اجتماع آقایان در حضور مبارک این است که برای تمام حجج اسلام و آقایان اهل علم ثابت و معلوم گردید که دولت میخواهد دین و اسلام را از ایران بردارد و نمیشود ماها با داشتن اسلامیت نشسته و تماشا کنیم و این اسلام را از ایران برچینند و باید اقدامات فوری و عملی را آقایان حجج اسلام بفرمایند.»[43]
درگذشت روحانی مجاهد
شیخ محمدتقی بافقی مدتی در بازداشت به سر برد. در زندان مشى خاصى را در پیش گرفت که در حقیقت مىتوان نفى مشروعیت رضاخان و مبارزهاى منفى با دستگاه دیکتاتورى به حساب آورد. آیتالله محمدصادق تهرانى در خاطرات خود به خوددارى آیتالله بافقى از خوردن غذا تا مرز از پاى افتادن اشاره مىکند و مىگوید: «ایشان، وقتى در زندان بود، غذاى زندان را نمىخورد. مىگفت: هنگامى که مرا به زندان شهربانى بردند، هرچه غذا آوردند نخوردم. با پولى که همراه داشتم، مقدارى نخودچى خریدم و با همان امرار معاش کردم. پس از مدتى پولهایم تمام شد و گرسنگى فشار آورد. گفتم خداوندا! تو خود در قرآن فرمودهاى: «وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا» هیچ جنبدهاى روى زمین نیست مگر اینکه رزقش بر خداست، خدایا! من جنبندهام، ببین دارم مىجنبم و حرکتى کردم. چندى نگذشت که تاجرهاى تهران برایم غذا آوردند و غذاى دولتى را نخوردم.»[44] سرانجام با فشار علما، روحانیون و مردم، پس از حدود شش ماه از زندان آزاد شد؛[45] اما رضا شاه اجازه بازگشت او را به قم نداد و وی به ناچار به صورت تبعید در شهرری و در جوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) ماندگار شد.[46]
او در این مدت از امور سیاسی به دور بود و بیشتر به امور علمی و اجتماعی اشتغال داشت. البته اوضاع خفقانآلود عصر رضاخان اجازه نمیداد هیچ عالمی در سیاست دخالت کند. نوشتهاند وقتی شیخ از جریان گوهرشاد و قتل عام مردم(تیر 1314) اطلاع حاصل کرد، به قدری اندوهگین شد که سکته کرد و در بستر بیماری افتاد.[47] حضور آیتالله بافقى در رى برکات بسیارى را در پى داشت؛ احیاى مساجد مخروبه، برگزارى نماز جماعت و دعاى کمیل و پرورش جوانان جویاى عرفان و ادب از جمله این آثار و برکات است.[48]
با سقوط دیکتاتوری رضا شاه در شهریور 1320، دوره تبعید و حصر آیتالله بافقی نیز به پایان رسید. او در این سال به عتبات عالیات مشرف شد و با اینکه با سقوط رضا شاه، دوره تبعید او نیز به سر آمده بود، بار دیگر به شهرری بازگشت. سرانجام این عالم مبارز و شجاع در 12 مرداد 1325 به ملکوت اعلی پیوست. با انتشار خبر درگذشت شیخ، مردم در برابر منزل ایشان تجمع کردند. پیکر شیخ توسط سید جلیلالقدر مرحوم سید حسن اثنی عشری (صاحب تفسیر اثنی عشری) غسل داده شد[49] و پس از اقامه نماز میت، برای خاکسپاری به قم منتقل گردید و با تشییع با شکوه، در مسجد بالاسر حرم مطهر حضرت معصومه(س)، به خاک سپرده شد.[50]
پینوشتها:
[1] آیتالله شیخ محمدتقی بافقی در طول حیات خویش، دوره حکمرانی شش پادشاه (چهار شاه قاجار یعنی ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه و احمد شاه؛ و دو شاه پهلوی یعنی رضا شاه و محمدرضا شاه) را درک کرد.
[2]. موسوی گرمارودی، علی، شرح زندگانی حاج شیخ محمدتقی بافقی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1388، ص 38 و 55-54.
[3] همان، ص 17 و 18.
[4] حسینیان، روحالله، چهارده قرن تلاش شیعه برای ماندن و توسعه، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1391، ص 612.
[5] هفتاد سال خاطره از آیتالله سید حسین بُدَلا، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، ص 71.
[6] همان، ص 72.
[7] همان، ص 69.
[8]روایت حجتالاسلام سید عباس موسوی مطلق درباره ماجرای تشرف حاج شیخ محمدتقی بافقی به محضر امام زمان(عج)، تاریخ سخنرانی: 20 شهریور 1402، لینک دسترسی: https://moosavimotlagh.com/news /16688
[9] نوری همدانی، حسین، علمای بزرگ اسلام، ج 1، انتشارات مهدی موعود، 1386، ص 226.
[10] وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلّا عَلَى اللهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فی کِتابٍ مُبینٍ. هیچ جنبندهاى در زمین نیست مگر این که روزى او بر خداست. او قرارگاه و محلّ نقل و انتقالشان را میداند. همه اینها در کتاب مبین (لوح محفوظ) ثبت است. سوره هود، آیه 6.
[11] أبَى اللّه ُ أن یجرِی الأشیاءَ إلاّ بِأسبابٍ، فَجَعَلَ لِکُلِّ شَیءٍ سَبَباً و جَعَلَ لِکُلِّ سَبَبٍ شَرْحاً، و جَعَلَ لِکُلِّ شَرْحٍ عِلماً، و جَعَلَ لِکُلِّ عِلمٍ باباً ناطِقاً، عَرَفَهُ مَن عَرَفَهُ و جَهِلَهُ مَن جَهِلَهُ، ذاکَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله و نَحنُ. امام صادق علیهالسلام فرمود: خداوند ابا دارد از این که چیزها (امور) را جز از طریق اسباب فراهم آورد. از این رو براى هر چیزى سببى قرار داده و براى هر سبب بیانى، و براى هر بیان دانشى، و براى هر دانشى درى. گویا هر که آن در را شناخت، علم را فهمید و هر کس آن را نشناخت، جاهل ماند. آن در، همان رسول خدا صلىالله علیه و آله و ما هستیم.
[12] اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِی یأْتِ بَصِیرًا وَأْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ. اکنون این پیراهن مرا نزد پدرم (یعقوب) برده و به روی او افکنید تا دیدگانش باز بینا شود. آنگاه (او و) همه اهل بیت و خویشان خود را (از کنعان به مصر) نزد من آرید. سوره یوسف، آیه 93.
[13] صفوت، محمدعلی، داستان دوستان، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، انتشارات اختر، 1380، ص 175.
[14] موسوی گرمارودی، علی، همان، ص 53.
[15] اکبری، سارا، مبارزی که رضاخان را از تهران به قم کشاند، منتشر شده در سایت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تاریخ انتشار: 8 تیر 1401.
[16] موسوی گرمارودی، علی، پیشین، ص 60.
[17] سوره آل عمران، آیه 104. باید از میان شما، جمعی دعوت به نیکی و امر به معروف و نهی از منکر کنند. و آنها همان رستگارانند.
[18]موسوی گرمارودی، علی، پیشین، ص 61-60.
[19] عبدالحسین حائری یزدی (۱۳۰۶، قم، ۱۳۹۴، تهران)، کتابشناس، فهرستنگار و نسخهپژوه است. وی فرزند میرزا احمد حائری و نوه دختری حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی است.
[20] موسوی گرمارودی، همان، ص 50.
[21] در سال 1307ش رضاشاه دست به اجرای تصمیماتی زد که نشان میداد قصد دارد هم پایههای دیکتاتوری خود را تقویت کند و هم نهادهای سنتی و مذهبی را به چالش بکشد. از جمله این اقدامات میتوان به این موارد اشاره کرد: اعمال تقلب در انتخابات هفتمین دوره مجلس شورای ملی، اجرای قوانینی برای تحدید وقف، اجرای اجباری قانون اصلاح لباس، اجبار به استعمال کلاه پهلوی، تشویق به حجابزدایی زنان پیش از کشف حجاب رسمی، دستگیری شهید آیتالله سیدحسن مدرس و آیتالله سید حسین بروجردی، تبعید میرزا صادق تبریزی، تبعید سید عبدالله واعظ خراسانی، پر و بال دادن به فرقه بهاییت و ... (بنگرید به مقاله سندهای بدون شرح، فصلنامه مطالعات تاریخی، شماره 26، پائیز 1388، ص 191-171.)
[22] میگویند وقتی موضوع حضور زنان بیحجاب در حرم حضرت معصومه(س) را برای شیخ محمدتقی بافقی نقل کردند، ایشان با اشک و گریه این فراز از دعای ندبه را خواند: أَیْنَ بَقِیَّهُ اللَّهِ الَّتِی لا تَخْلُو مِنَ الْعِتْرَهِ الْهَادِیَهِ أَیْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دَابِرِ الظَّلَمَهِ أَیْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإِقَامَهِ الْأَمْتِ وَ الْعِوَجِ أَیْنَ الْمُرْتَجَی لِإِزَالَهِ الْجَوْرِ وَ الْعُدْوَانِ. أَیْنَ الْمُدَّخَرُ لِتَجْدِیدِ الْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ أَیْنَ الْمُتَخَیَّرُ لِإِعَادَهِ الْمِلَّهِ وَ الشَّرِیعَهِ أَیْنَ الْمُؤَمَّلُ لِإِحْیَاءِ الْکِتَابِ وَ حُدُودِهِ أَیْنَ مُحْیِی مَعَالِمِ الدِّینِ وَ أَهْلِهِ... کجاست حضرت بقیه اللَّه زیرا که نمیشود عالم خالی از عترت هادی امت باشد. کجاست آنکه برای برکندن ریشه ظالمان و ستمگران عالم مهیا گردیده؟ کجاست آنکه منتظریم اختلاف و کج رفتاریهای اهل عالم را اصلاح کند؟ کجاست آنکه امیدواریم اساس ظلم و عدوان را از عالم براندازد؟ کجاست آن ذخیره برای تجدید فریضهها و سنّتها؟ کجاست آن برگزیده برای بازگرداندن دین و شریعت؟ کجاست آن آرزو شده برای زنده کردن قرآن و حدود آن؟ کجاست احیاگر نشانههای دین و اهل دین. (نوری همدانی، حسین، علمای بزرگ اسلام، ج 1، انتشارات مهدی موعود، 1386، ص 228)
[23] سید ناظم سخنرانی فصیحی ایراد کرد. او گفت: «ای مردم هم اکنون به من از یک وقاحت و بیشرمی خبر دادند که هیچ مسلمانی نمیتواند آن را تحمل کند. در خانه دختر پیامبر(ص)، در خانه خواهر امام رضا(ع)، در خانه پاره جگر موسی بن جعفر(ع)، در خانه فاطمه معصومه(س)، یک مشت عیاش بیدین و از خدا بیخبر، با سر و صورت بزک کرده و روی باز نشستهاند. در این آستانه، اینجا که محل رفت و آمد فرشتگان الهی است، شاه و گدا در یک ردیفند. بلکه گدای با تقوا هزار برابر بر شاه بیتقوا شرف دارد. میگویند این زنان که اینقدر بیتوجه و بیادب و بیآبرویند از تهران آمدهاند و اهل و عیال رئیس حکومتند. ای وای بر مردمی که رئیس حکومت آنان چنین کسانی باشند. اما بدانند که مردم اگر در برابر خوشگذرانیها، بیدینیها، چپاولها، زورگوییها و حیف و میلهای آنها از سر ناچاری دم بر نیاوردند، این توهین را در خانه دختر پیغمبر بر نخواهند تافت. من از سوی مردم اخطار میکنم. من به نام قرآن، به نام اسلام، به نام سیدالشهدا(ع) که خون خود را پای دین محمد(ص) نهاد اخطار میکنم و میگویم آهای خانمها، رفع حجاب حرام است. خصوصاً کنار مرقد مطهر دختر پیامبر(ص). یا خود را بپوشانید و یا فوراً از اینجا بروید.» (نوری همدانی، حسین، علمای بزرگ اسلام، ج 1، انتشارات مهدی موعود، 1386، ص 228-227).
[24] هفتاد سال خاطره از آیتالله سید حسین بُدَلا، همان، ص 123-122.
[25] حکمت، علی اصغر، سی خاطره از عصر فرخنده پهلوی، انتشارات وحید، 1353، ص 203.
[26] هفتاد سال خاطره از آیتالله سید حسین بُدَلا، همان، ص 124-123.
[27] همان، ص 124.
[28] حسینیان، روحالله، همان، ص 612.
[29] موسوی گرمارودی، علی، همان، ص 51-50.
[30] همان، ص 74 و 75.
[31] هفتاد سال خاطره از آیتالله سید حسین بدلا، همان، ص 125.
[32] ملایی توانی، علیرضا، زندگینامه سیاسی آیتالله طالقانی، نشر نی، 1389، ص 39.
[33] سندهای بدون شرح، فصلنامه مطالعات تاریخی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، شماره 28، بهار 1389، ص 228.
[34] کسی این الفاظ را درباره روحانیت به کار میبرد که خود در فساد و بیبند و باری سر آمد بود.
[35] اشاره به ماجرای آیتالله بافقی.
[36] این عبارت نشان میدهد که رضا خان قصد داشت ضمن اعدام تنی چند از روحانیون و علما، حوزه علمیه قم را از بین ببرد.
[37] سندهای بدون شرح، فصلنامه مطالعات تاریخی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، شماره 28، بهار 1389، ص 230
[38] مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ایران، ج 4، تهران، ناشر، 1361، ص 287.
[39] موسوی گرمارودی، علی، همان، ص 75.
[40] بصیرتمنش، حمید، علما و رژیم رضا شاه، مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1385، ص 245.
[41] سندهای بدون شرح، فصلنامه مطالعات تاریخی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، شماره 28، بهار 1389، ص 226.
[42] همان، شماره 26، پائیز 1388، ص 173.
[43] سندهای بدون شرح، فصلنامه مطالعات تاریخی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، شماره 26، ص 175.
[44] آیتالله حاج شیخ محمدتقی بافقی الگوی غیرت دینی، منتشر شده در سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تاریخ انتشار: 10 مرداد 1400.
[45] نوری همدانی، حسین، همان، ص 238
[46] دوانی، علی، نهضت روحانیون ایران، جلد 1 و 2، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1394، ص 410.
[47] موسوی گرمارودی، علی، همان، ص 68.
[48] آیتالله حاج شیخ محمدتقی بافقی الگوی غیرت دینی، همان.
[49] موسوی گرمارودی، علی، همان، ص 68.
[50] همان، ص 22.
بخشنامه دفتر مخصوص شاهنشاهی درباره مراقبت از اعمال روحانیون
دستور تنبیه روحانیون مخالف دولت در سال 1307
گزارش محمود ارفع از نجف درباره اوضاع سیاسی ایران در سال 1307
نامه رضا خان خطاب به امرای لشکر درباره برخورد شدید با مخالفان رژیم
آیتالله محمدتقی بافقی
مزار آیتالله محمدتقی بافقی در حرم حضرت معصومه(س) در قم
تعداد مشاهده: 8238