پاسخ به شبهه افکنی درباره دیدگاه مرحوم علامه سید محمدحسین طباطبایی نسبت به انقلاب اسلامی
تاریخ انتشار: 23 آبان 1403
آیتالله سید محمدحسین طباطبایی معروف به علامه، از نوابغ عصر حاضر است که تاکنون با نگارش کتابهایی چند، گردآوری یادنامههای متعدد و تولید مقالاتی بیشمار، حیات علمی صاحب «المیزان» واکاوی شده و در این خصوص تحقیقات ارزندهای نیز صورت گرفته است. با اینوجود از تبیین نسبت او با انقلاب اسلامی غفلت شده است. همین غفلت در حوزهی پژوهش، موجب شده تا خلاءهایی در این رابطه ایجاد گردد و برخی از دسیسهسازان و شبههافکنان از این غفلت سوءاستفاده نموده و سخنان بیمدرک و بیاستناد خود را به فکر و قلب دیگران منتقل نمایند. این نوشتار بر آن است تا پیوند یا گسست علامه طباطبایی با امام خمینی و انقلاب اسلامی را وارسی کند.
زندگینامه
علامه سید محمدحسین طباطبایی در 26 اسفند 1282 (برابر با 29 ذیالحجهی 1321 قمری) در شادآباد تبریز چشم به جهان گشود. آقا سید محمد قاضی، پدر سید محمــدحسین، روحانی خوشنامی بود که نسبش به امـام حسن مجتبی(ع) میرسید. خاندان گرانقدر علامه بیش از 500 سال در کرسی تدریس علوم دینی، نشر معارف اسلامی و قضاوت بین مردم بودند. مادر سید محمدحسین هم ربابه نام داشت و از خاندان یحیوی تبریز بود و نسب به امام حسین(ع) میرساند.[1] علامه که در کودکی پدر و مادر را از دست داد، از همان زمان تحصیلات مقدماتی را در تبریز شروع کرد و پس از آن طی هفت سال (از سال ۱۲۹۷ تا سال ۱۳۰۴) در مدرسه طالبیه تبریز، به تحصیل پرداخت. او در سال 1304 به همراه برادرش سید محمدحسن الهی، رهسپار نجف شد و در آنجا طی ده سال به تحصیل علوم و معارف اسلامی اعم از: اصول، فقه، فلسفه، تفسیر، حدیث، رجال، علوم عقلی، عرفان نظری و عملی مشغول شد.[2]
در سال 1314، علامه به تبریز برگشت و ده سال بعد یعنی در سال 1324 راهی قم شد. او که طی آن سالها در قم با عنوان «سید محمدحسین قاضی» شناخته میشد[3]، همزمان با کسب معلومات تازه، به تدریس و پرورش شاگردان نیز اهتمام ورزید.
در سالهای حضور علامه در قم، فعالیتهای علمی ایشان مورد توجه سیستمهای اطلاعاتی رژیم پهلوی نیز قرار گرفت. منبع امنیتی رژیم در گزارشی به تاریخ 22 / 12 / 1335، «آقای سید محمدحسین طباطبایی قاضی» را یکی از مراجع درجه دوم معرفی میکند که حدود سیصد نفر طلبه در درس خارج وی حضور مییابند. همین سند تعداد طلاب حاضر در درس خارج امام خمینی را در همان تاریخ 500 نفر عنوان کرده و تصریح میکند: «طلابی که در محضر درس هر یک از علما شرکت میکنند، به نحوهی انحصار نیست بلکه در محضر درس چند مـــدرس شرکت میکنند؛ زیرا بعضی از مدرسین در فقه سلطه دارند و بعضی در اصول، قدرت بیان و تحقیق دارند و بعضی در علوم معقول واردتر [هستند].» همین منبع در ادامه «علمایی که به عامل اجتماعی هم علاقهای دارند» را بدین شکل معرفی میکند: «1- آقای سید کاظم شریعتمداری؛ 2- آقای حاج آقا روحالله خمینی؛ 3- آقای سید محمدحسین قاضی طباطبایی» و تصریح مینماید: «عموم علما و مدرسین مخالف کمونیسم هستند ولی به دستگاه حاکمهی کشور هم اعتقادی ندارند.» این گزارش در ادامه به فعالیتهای علامه در مقابله با افکار چپ اشاره کرده و مینویسد: «هفتهای یک نفر در محضر آقای سید محمدحسین قاضی (طباطبایی)... برای تنظیم مقالات و تحقیق و انتقاد در عقاید مادی اجتماعی [حاضر است] و بحث و گفتوگو صورت میگیرد و به همین جهت معظمله تألیفات متعددی در این زمینه دارد.»[4]
علامه طباطبایی در طول عمر با برکت خود، آثار و تألیفات متعددی از خود به یادگار گذاشت که بخشی از آن آثار عبارتند از: تفسیر ارزشمند المیزان، اصول فلسفه و روش رئالیسم، البیان فی الموافقه بین الحدیث و القرآن، مکتب تشیع (مجموعه گفتگوهای علامه با هانری کربن)، حاشیه بر اسفار صدرالمتالهین، تعلیقیه بر بحارالانوار، رساله در حکومت اسلامی، حاشیه بر کفایه الاصول، رساله در اسماء و صفات، رساله در قوه و فعل، رساله در اثبات ذات، رساله در افعال، رساله در وسائط، الانسان قبل الدین، الانسان فی الدین، الانسان بعد الدین، رساله در نبوت، رساله در ولایت، رساله در مشتقات، رساله در برهان، رساله در مغالطه، رساله در اعجاز، رساله در تحلیل، رساله در ترکیب، رساله در اعتباریات، رساله در نبوت و مقامات، منظومه در رسم خط نستعلیق، علی و الفلسفه الالهیه، سلسله انساب طباطباییان آذربایجان، قرآن در اسلام، شیعه در اسلام، بدایهالحکمه و نهایهالحکمه.[5]
علامه سرانجام در 24 آبان 1360 در پی یک دوره بیماری در قم درگذشت.
علامه و مواجهه با رژیم پهلوی
علامه طباطبایی از دهه 30 در دایره علمای مطرح حوزه علمیه قم شناخته میشد و به خاطر جایگاه عالی، بعضاً فعالیتهای ایشان مورد رصد مأموران امنیتی رژیم پهلوی قرار میگرفت. بیتردید همراهی شخصیتی چون علامه با دستگاه پهلوی، میتوانست برای رژیم مشروعیتزا باشد. از این رو نمایندگان شاه کوشیدند با حربههای مختلف، علامه را به دستگاه پهلوی نزدیک کنند. آیتالله شهید فضلالله محلاتی در این باره میگوید: «در زمان دکتر [علی] امینی که نخستوزیر بود، یک وزیر مشاور در امور مذهبی به نام شریفالعلماء داشت. آن موقع میخواستند دانشگاه اسلامی را به وجود بیاورند و چیزی نظیر دانشگاه الازهر درست بکنند که مرجعیت و روحانیت در اختیار خودشان باشد و در مقابل حوزهی علمیهی قم صفآرایی بکنند. رفتند سراغ علامه طباطبایی تا ایشان را راضی کنند که ریاست آن را بپذیرد ولی ایشان قبول نکرد.»[6]
علاوه بر این، یکبار دیگر نیز پیشنهاد دستگاه مبنی بر ریاست بر دانشگاه اسلامی به علامه طباطبایی رسید. دکتر سید حسین نصر که به دستور شاه مأمور تأسیس یک دانشگاه اسلامی شده بود، از آنجا که خود ریاست دانشگاه آریامهر را بر عهده داشت از طرف محمدرضا پهلوی موظف شد تا «یکی از علما را» راضی کند تا ریاست دانشگاه تازه تأسیس را برعهده بگیرد. نصر، علامه طباطبایی را جهت این امر به شاه پیشنهاد داد و گفت: «بهترین شخص علامه طباطبایی هستند که اسمشان روی این دانشگاه باشد.» محمدرضاپهلوی به نصر مأموریت داد تا به نمایندگی از شاه با علامه دیدار و طرح مسئله کند. حسین نصر میگوید: «رفتم قم با علامه صحبت کردم. علامه به هیچوجـــه من الوجوه زیر بار این چیزها نمیرفت، هرچه گفتم فقط اسمتان باشد و همان معارفی که شما میخواستید اشاعه بدهید و افرادی مثل مطهری تربیت کردید، آنجا میتوانید به صورت خیلی وسیعتری این کار را بکنید، شما ۴۰۰ شاگرد در مدرسهی فاطمیهی قم دارید. علامه طباطبایی ۲۰ سال استاد من بود، مثل پدر من بود، ما با هم خیلی خیلی نزدیک بودیم... به هرحال ایشان به هیچوجهی قبول نکرد. من هم راستش را بخواهید شخص دیگری را سراغ نداشتم.»[7]
علامه در سال 1349 در دورهای که رژیم پهلوی با اسرائیل رابطه نزدیک و همه جانبه داشت، به طور علنی جانبداری از ملت فلسطین را پیشه خود ساخت. (برای کسب اطلاع بیشتر در این باره، مقالهای که با عنوان «نگاهی به حمایتهای مرحوم علامه سید محمدحسین طباطبایی از مجاهدان فلسطینی در سال 1349» در همین سایت درج شده است را مطالعه کنید.)
علامه طباطبایی و نهضت اسلامی
با شروع سال 1341، براساس طرح سران کاخ سفید، شاه سیاستهایی را در پیش گرفت که به شدت با مخالفت علما و روحانیون مواجه شد. در نخستین گام، علما با محوریت امام خمینی موفق شدند در آذرماه آن سال طی یک دوره مبارزه پیگیر، دولت را ناچار به عقب نشینی کرده و اسدالله علم را مجبور کنند تا «لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی» که طرحی ضد ملی و ضد دینی بود را ملغی اعلام نماید.[8] به گفته آیتالله علی احمدیمیانجی، در ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی علامه طباطبایی همپای سایر علما در جلسات متعدد حضور داشت. او به یاد میآورد: «هنگام شروع این جریانات همهی علمای قم بودند؛ همهی آنها به جلسات دعوت میشدند؛ به یاد دارم علامه طباطبایی نیز در آن جلسات دعوت شده بود، با آن که ایشان فرموده بودند در گود سیاست نیستم [ولی] در جلسات دعوت میشدند تا شاه نتواند کاری انجام دهد.»[9]
چندی پس از عقب نشینی دولت در ماجرای لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی طرح فرمایشی دیگری با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و مردم» مطرح شد و در 6 بهمن به همه پرسی گذاشته شد. پس از اتمام رفراندوم ساختگی، اسدالله علم نخستوزیر شاه مأمور شد تا لوایح انقلاب سفید را اجرایی کند از این رو در اولین گام پیاده سازی بندهای انقلاب سفید در 12 اسفند 1341 لایحهی حق انتخاب شدن و نمایندگی زنان در مجلس شورای ملی و مجلس سنا تصویب شد. به دنبال تصویب این لایحه، امام خمینی مراجع قم را به منزل خود دعوت کردند تا با مشورت یکدیگر، تصمیمی واحدی اتخاذ نمایند؛ علامه طباطبایی از جمله کسانی بود که به دعوت امام در این جلسهی حیاتی حضور داشت.
علما در منزل امام پیرامون مسائل مهم روز به مذاکره و مشورت نشستند و سرانجام در نتیجهی این جلسه بیانیهی مفصلی با امضای ۹ نفر از علما صادر شد که نام «محمدحسین طباطبایی» نیز در انتهای این بیانیه بسیار مهم که گویا متن آن را امام خمینی نوشته بودند، میدرخشید.[10]
چنان که پیداست صــدور این بیانیه در آن مقطع زمانی نقشههای رژیم را برهم زد و موجب روشنگری شد. آیتالله سید حسن طاهری خرمآبادی با اشاره به روزهای پایانی سال 1341، دربارهی اثرات صدور اعلامیهی مذکور میگوید: «از جمله حوادثی که در این ایام بعد از وقایع ماه رمضان اتفاق افتاد، صدور اعلامیهای بود با امضای نُه نفر از مراجع و علمای طراز اول حوزه که با اجتماع و تشکیل جلسه این بزرگواران در منزل امام آماده شد. این اعلامیه پس از آن همه بیحرمتیهای رژیم و نطق ننگین شاه در قم و رعب و وحشتی که به وجود آمده بود و یأس و ناامیدی از ادامهی راه و مبارزه که همگان را فراگرفته بود، در دمیدن روح امید و مبارزه به کالبد نیمه جان انقلاب بسیار مؤثر واقع شد.»[11]
بدین ترتیب علامه طباطبایی در کنار سایر علما، با رهبری امام خمینی موفق شدند در این برهه زمانی روح تازهای در کالبد حوزه دمیده و فضای جامعه را نسبت به رخدادهای روز حساس کنند. اما این تازه آغاز مسیر مبارزه بود.
سال 1342 که با تحریم جشن عید نوروز توسط مراجع شروع شد، آبستن حوادث بسیاری بود. در دومین روز همان سال، عمال رژیم پهلوی با حمله به مدرسهی فیضیهی قم و مدرسهی طالبیهی تبریز و ضرب و شتم طلاب، فاجعهای عظیم خلق کردند. مراجع و روحانیون به این جنایت واکنش نشان داده و با صدور پیامهایی آن را محکوم کردند. چندی بعد محرم از راه رسید؛ ماهی که فرصت مناسبی برای افشای جنایتها و خیانتهای دستگاه پهلوی بود. به دستور امام، وعاظ و گویندگان مذهبی موظف شدند تا به افشاگری علیه «دستگاه جبار» مبادرت ورزدند.[12]
با ترسیم استراتژی مبارزه توسط امام، شور دینی با شعور سیاسی پیوند خورد و دستههای عزاداری به میتینگهایی علیه رژیم شاه مبدل شد. اما مهمترین واقعهی ماه محرم آن سال در عصر عاشورا و در قم رقم خورد. آن روز امام خمینی با حضور در مدرسهی فیضیه، طی یک سخنرانی آتشین در میان هیجان حضار، رژیم پهلوی و حامیان خارجی آن را رسوا کردند.
در پی سخنرانی پرشور امام در عصر عاشورا، شاه تصمیم گرفت با دستگیری رهبر نهضت، اعتراضات را خاموش کند. از اینرو مأموران رژیم پهلوی در نیمه شب 15 خرداد 1342 امام خمینی را دستگیر کرده و تحت الحفظ از قم به تهران بردند. همزمان آیتالله سید حسن قمی در مشهد و آیتالله شیخ بهاءالدین محلاتی در شیراز بازداشت شدند.[13]
با انتشار خبر دستگیری امام و مراجع، مردم به خروش آمدند. روز ۱۵ خرداد در قم، علما و روحانیون از جمله علامه طباطبایی در منزل آیتالله حاج سید احمد زنجانی جلسهای مشورتی تشکیل دادند تا تصمیمی هماهنگ بگیرند. اوضاع به قدری خطرناک بود که برخی از مدعوین پیش از حضور در جلسهی مذکور وصیتنامهی خود را نیز نوشته بودند.[14] به گفتهی آیتالله محمدعلی گرامی که آن روز در جمع علما حضور داشت، بین بزرگان دربارهی چگونگی واکنش به رخدادها اختلاف بود که همین موضوع موجب رنجش گروهی از روحانیون جوان شد به طوری که یکی از آنها خطاب به آقایان گفت: «خاک بر سر ما کنند که شما بزرگان ما هستید!» و دیگری فریاد برآورد: «شما برای ریاست و دستبوسی اینجا نشستهاید.»[15] به روایــت آیتالله سید حســن طاهری خرم آبادی در نهایت جمعی از آقایان «از جمله آقای [سید محمد]محقق داماد، آقای [علامه]طباطبایی، آقای حاج آقا مرتضی حائری و آقای [هاشم]آملی، همگی پیاده به طرف حرم راه افتادند و ما هم پشت سرشان حرکت کردیم. هنگامی که وارد صحن شدیم، دیدیم که جمعیت در صحن هستند. حاج آقا مصطفی هم هنوز در صحن حضور داشت...»[16] با حضور علما در صحن حضرت معصومه(س)، مردم شور و حال بیشتری گرفتند و فریاد «یا مرگ یا خمینی» بالا گرفت. علما ساعاتی در صحن ماندند و سپس به منزل بازگشتند.
پس از مدتی و با طولانی شدن بازداشت امام خمینی، علامه طباطبایی که در آن مقطع نگران وضعیت ایشان بود به همراه تنی چند از علما جهت پیگیری وضعیت امام و اعتراض به شاه، رهسپار تهران شد. در بخشی از یک اعلامیه که جمعی از روحانیون تهران دربارهی بازداشت امام و مهاجرت علما به تهران منتشر کردند، ضمن تجلیل از «مبارزهی اصیل و پردامنهی حضرت آیتالله العظمی آقای خمینی و سایر آیات عظام و حجج اسلام» آمده بود: «مجدداً جامعهی روحانیت رهبری نهضت آزادیبخش ملت برای حکومت قانون را به عهده گرفتند. اینک از جهت قدردانی و سپاسگزاری ملت مسلمان ایران و برای ضبط در تاریخ، نام مبارک جمعی از این آقایان [که در حمایت از امام خمینی به تهران مهاجرت کردند] ذیلاً یادآوری میشود: از قم: حضرت آیتالله العظمی آقای نجفی مرعشی، آیتالله شیخ مرتضی حائری، آیتالله آقای سید محمدحسین طباطبایی...» در این فهرست، اسامی آیات شیخ محمد صدوقی، روحالله کمالوند، سید مهدی یثربی، حاج سید حسین بحرالعلوم، شیخ عبدالرسول قائمی، شیخ حسینعلی منتظری، حاج آقا سید حسین خادمی و ... نیز دیده میشد. در انتهای این اعلامیه با اشاره به مهاجرت علما به تهران تصریح شده بود: «علمای اسلام و مراجع عالیقدر اثبات نمودند که برای صیانت [از] قوانین و نوامیس دین مقدس اسلام از هرگونه فداکاری دریغ ندارند؛ ما منتظریم که با یاری پروردگار عاجلاً به مقاصد عالیه نائل شوند.»[17]
تجمع علما در مرکز رژیم را به وحشت انداخت. با آغاز هجرت علما به تهران، ساواک گزارش داد: «اخیراً روحانیون شهرستانها... به تهران هجوم آورده و قصد دارند که اینجا جلساتی تشکیل داده و پس از مشاوره تصمیماتی بگیرند... با این ترتیب انتظار میرود که به زودی مجمع بزرگی از روحانیون شهرستانها در تهران تشکیل شود.»[18]
بدون شک حضور علامه طباطبایی و دیگر علما در تهران تأثیر به سزایی در روند نهضت داشت. آیتالله محمدعلی گرامی از شاگردان علامه و مترجم «المیزان» دربارهی اهمیت هجرت علما به تهران و تأثیر آن در تسریع آزادی امام خمینی میگوید: «این هجرت کار مهمی بود؛ چون علمای بلاد همه تکان خوردند و علاوه بر این وجههی خارجی مثبتی داشت... گرچه علما به نتیجهی فوری نرسیده بودند ولی همین هجرت علما به اضافهی قیام ملی در ایام نیمهی خرداد موجب آزادی امام شد.»[19]
مسیر همراهی علامه طباطبایی با امام خمینی پس از آزادی امام در 15 فروردین 43 امتداد داشت. ایشان گاه در جلسات علمای قم که به ابتکار امام تشکیل میشد حضور مییافت و بعضاً در امضاء و تائید اعلامیههای مشترک علما نیز اعلام آمادگی میکرد. در سال 1343 و در نخستین سالگرد قیام 15 خرداد، امام خمینی تصمیم داشتند اعلامیهی مشترکی صادر کنند. متن اعلامیه پس از نگارش به امضای علامه طباطبایی رسید و آیتالله نجفی و آیتالله میلانی نیز آن را امضاء کردند اما آیتالله شریعتمداری از امضای اعلامیهی مذکور خودداری کرده و با این اقدام موجب ناراحتی امام و علما شد.[20]
در بخشی از اعلامیه مشترک علما به مناسبت اولین سالگرد 15 خرداد آمده بود: «واقعهی 15 خرداد ننگ بزرگی برای هیأت حاکمه به بار آورد. این واقعه فراموش شدنی نیست. تاریخ آن را ضبط کرد. آیا ملت مسلمان چه جرمی مرتکب شده بود؟ زنها و اطفال صغیر چه گناهی کرده بودند؟ چرا آنها را به مسلسل بستند؟ علمای اسلام و خطبای مذهبی چه جرمی داشتند؟ گناه آنها دفاع از حق بود؛ دفاع از قرآن کریم بود. به جرم نصایح مشفقانه و صلاحاندیشی اهانت شدند، به حبس کشیده شدند، محصور گردیدند، مبتلا به مصایب شدند... ما از واقعهی 12 محرّم (15 خرداد) خجلت میکشیم. واقعهی شوم 15 خرداد و مدارس علمی، فیضیه و غیر آن، پشت ما و هر مسْلم غیرتمند را میشکند؛ تا هیأت حاکمه چه عقیده داشته باشد! ملت اسلام این مصیبت را فراموش نمیکند. ما روز 12 محرّم را عزای ملی اعلام میکنیم.» در این اعلامیه علما تصریح کرده بودند: «ما برای دفاع از اسلام و ممالک اسلامی و استقلال ممالک اسلامی در هر حال مهیا هستیم.»[21]
چنان که روشن است و پیش از این نیز آمد، علامه طباطبایی در سالهای اولیهی نهضت تا آنجا که میتوانست در جلسات مشورتی نیروهای مبارز شرکت میکرد. در همین رابطه سندی با موضوع «مشاوره دربارهی امور سیاسی [به]وسیلهی علما و آقای [محمدتقی]شریعتی و سید محمدعلی میلانی» موجود است. بنا بر گزارش ساواک، این جلسه در تاریخ ۴ / ۵ / ۱۳۴۳ به پیشنهاد آیتالله العظمی سید محمدهادی میلانی برگزار شد. در این جلسه علامه ضمن یک سخنرانی کوتاه از لزوم اتحاد حوزه و دانشگاه در مبارزه صحبت کرد. در گزارش ساواک دربارهی این جلسهی مهم که در مشهد برگزار شد آمده است: «تشکیل جلسهای دربارهی مشاورهی امور سیاسی مورد مذاکره در کنگرهی علما در مشهد با آقای شریعتی که قرار بود در شب جمعه تشکیل شود، به شب یکشنبه 4 / 5 / 43 موکول شد. این جلسه در شب مورد ذکر با شرکت آقای [محمدتقی] شریعتی و علی شریعتی و ... آقای سید محمدعلی میلانی به نمایندگی از طرف آیتالله میلانی و پسر آقای قمی و علامه طباطبایی و چند شیخ و معمم دیگر تشکیل شد. ابتدا آقای علامه طباطبایی مختصری از مبارزهی علما در قم و سایر نقاط دیگر ایران و همدستی دانشجویان در مبارزه با آنها و این که امروز عالم و متجدد همه باید روی اصول سیاسی مبارزه کنند و همدوش باشند، صحبت نمودند...» براساس این گزارش، اعضاء به این جمعبندی رسیدند که فعالیتهای مبارزاتی دانشجویان باید علنی و در راستای مبارزات روحانیون باشد.[22]
بهار و تابستان سال 43 با فراز و نشیبهای بسیار سپری شد و پائیز از راه رسید. در 21 مهرماه دولت موفق شد لایحهی کاپیتولاسیون (اعطای مصونیت به مستشاران آمریکایی) را از تصویب مجلس شورای ملی بگذراند. این لایحه به وضوح ناقض استقلال ایران بود و از این رو موضعگیری قاطعانه امام خمینی و همهی آزادگان را برانگیخت. امام طی یک سخنرانی کوبنده در 4 آبان در قم دست به افشاگری علیه لایحه کاپیتولاسیون زدند و در فرازی از صحبتهای خود فرمودند: «امروز سر و کار ما با این خبیثهاست! با آمریکاست. رئیس جمهور آمریکا بداند ـ بداند این معنا را ـ که منفورترین افراد دنیاست پیش ملت ما. امروز منفورترین افراد بشر است پیش ملت ما.» [23]
به دنبال افشاگری مهیج امام درباره لایحه ننگین کاپیتولاسیون، رژیم با دستپاچگی، امام خمینی را در 13 آبانماه 1343 دستگیر و بلافاصله ایشان را به ترکیه تبعید کرد. با تبعید امام ناآرامیها در قم افزایش یافت و مراجع بزرگ با صدور اعلامیههایی به این اقدام رژیم واکنش نشان دادند.
طبیعی بود که پس از تبعید امام خمینی به ترکیه، مراجع و مردم به شدت نگران حال ایشان بودند. اما با هجرت امام به عراق در 13 مهرماه 1344 اندکی از این نگرانی کاسته شد، چرا که فضای نجف به علت وجود حوزهی علمیهی این شهر نسبت به ترکیه امنتر بود.[24] از این رو تلگرافهای متعددی مبنی بر خشنودی از مشرف شدن امام به کربلا و نجف برای ایشان مخابره میشد. یکی از گزارشهای ساواک در آن بازه تاریخی به فهرست اسامی افرادی اختصاص دارد که در این ایام برای امام خمینی تلگراف زدهاند که در این فهرست نام علامه طباطبایی نیز به چشم میخورد. ساواک محتوای این تلگراف را که از قم به نجف مخابره شده بود این گونه گزارش میدهد:
«قم – نجف – حضرت آیتالله آقای خمینی، نجف. تبریک تشرف و تقدیم ادعیهی خالصانه. محمدحسین طباطبایی.»[25]
در طول دوران حضور امام خمینی در عراق ایشان همچنان رهبری نهضت را برعهده داشتند و با سخنرانیهای مهیج، صدور اعلامیههای راهگشا، دیدار با انقلابیون و توصیه به مبارزین، استراتژی نهضت را مشخص میکردند. تا این که در اول آبان 1356 با رحلت مشکوک آیتالله سید مصطفی خمینی، بار دیگر شور و هیجان به نهضت بازگشت و جرقه خیزش سراسری در کشور زده شد.
با فرارسیدن زمستان 56، رژیم پهلوی بار دیگر با اقدامی نابخردانه، خون مردم را به جوش آورد. در 17 دیماه روزنامه اطلاعات با درج مقالهای توهینآمیز، به شدت به امام خمینی حمله کرد. این مقاله سراسر توهین به سرعت در بین مردم دست به دست شد و آنان را به خیابانها کشاند. به تعبیر آنتونی پارسونز سفیر وقت انگلیس در ایران، رژیم شاه با این اقدام «فتیله باروتی را که به انفجاری عظیم انجامید روشن نمود؛ انفجاری که یک سال بعد سلطنت خاندان پهلوی و همه آنچه را که به اتکای او در ایران بر جای مانده بود سرنگون ساخت.»[26]
شب 18 دی، علما طی جلسهای در منزل آیتالله حسین نوری همدانی تصمیم گرفتند در واکنش به این اقدام رژیم، درسهای حوزه را تعطیل کنند. فردای آن روز بازار قم نیز به نشانه اعتراض تعطیل شد و از نخستین ساعات روز 19 دی، مردم قم قیام عمومی خود را در اعتراض به مقالهی روزنامهی اطلاعات و اعلام حمایت از امام خمینی آغاز کردند. در آن شرایط تنها کلام مراجع و علما بود که میتوانست تسکینی بر دلهای جریحهدار شدهی مردم باشد؛ از این رو مردم گروه گروه راهی منزل علما شدند. آنها ابتدا به منزل آیتالله میرزا هاشم آملی رفتند و پس از استماع سخنان ایشان در حمایت از امام خمینی، رهسپار منزل علامه طباطبایی شدند.[27]
با حضور خیل مردم در مقابل منزل علامه طباطبایی، ایشان با وجود کسالت و سابقهی بیماری به میان مردم آمد و جملاتی در حمایت از امام خمینی ایراد کرد. حجتالاسلام محمد شجاعی از طلاب مبارز آن دوره به یاد میآورد: «صبح 19 دی به منــزل علامه رفتیم. صدای ایشان به کسی نمـیرسید. ایشان به خاطر کسالت، کم سخن گفت.»[28] حجتالاسلام روحالله حسینیان نیز معتقد است علامه به خاطر کسالت و «سابقهی سکته» کوتاه سخنرانی کرد و سپس آیتالله محمد یزدی به نمایندگی از ایشان سخن گفت.[29] به گزارش ساواک، علامه طباطبایی در جمع مردم «طی چند کلمه، برنامهی دولت را در این مورد محکوم کرد.»
در همین رابطه حجتالاسلام سید مهدی طاهری خرمآبادی اطلاعات جامعتری ارائه میدهد. او گرچه آن روز در منزل علامه طباطبایی حضور نداشت اما بعدها صوت ضبط شدهی سخنان علامه را شنید. وی در این باره میگوید: «صبح روز ۱۹ دی عدهی زیادی از مردم و بازاریان و طلاب و روحانیان در منزل مرحوم علامه طباطبایی جمع شدند. من نبودم ولی نوارش را شنیدم. یک نفر از طرف علامه طباطبایی صحبت کرد و گفت: «حضرت علامه طباطبایی میفرمایند ما ایشان (امام خمینی) را خوب میشناسیم و رفیق هستیم. ایشان مبرّا از این تهمتها هستند.» بعد میکروفن را به دست علامه طباطبایی دادند. ایشان فرمود: «عرض کنم خدمت آقایان، بنده خودم آنچه را در روزنامه نوشته شده نخوانده و ندیدهام، لکن با ایشان (امام خمینی) رفیق بودیم، سالها رفاقت داشتیم. شأن ایشان اجل از این تهمتهاست و این تهمتها به ساحت ایشان نمیچسبد.» خلاصه علامه در این زمینه مطالبی گفت و از شخصیت امام دفاع کرد.»[30] حجتالاسلام جعفر صالحی نیز که در جریان تمام رویدادهای آن روز حضور داشت میگوید: «حقیر در تمام این صحنهها حضور داشتم و شاهد بودم که مراجع بزرگوار وقت در قالب چند جملهی کوتاه سخنرانی کردند و توهین به امام را توهین به اسلام دانستند و آن را محکوم کردند. البته در میان آنان مرحوم آقای [آیتالله العظمی سید محمدرضا]گلپایگانی و علامه طباطبایی از لحن تندتری برخوردار بودند.»[31]
آیتالله محمــد یزدی هم که منــزل او در نزدیکی منــزل علامه واقع بود و آن روز بعد از ایشان سخنرانی کــرد، یادماندههای خود از وقایع روز 19 دی را این طــور روایت میکند: «...کوچهی منتهى به منزل علامه که کوچهی ما هم محسوب مىشود، سرشار از جمعیت بود. بعد از آن افراد دسته دسته به منزل علامه وارد شدند. در این حال بنده را صدا کردند تا در میان جمع به منزل علامه بروم. درب منزل مرحوم طباطبایى رو به خیابان ناصر که از خیابان صفائیه منشعب مىشود قرار داشت. وقتى من به اندرونى منزل آن مرحوم رسیدم، با فاصلهی کمى نسبت به ایشان نشستم. آنگاه به درخواست حضّار، مرحوم علامه چند دقیقه با زحمت شروع به صحبت کردند و بعد به بنده امر کردند که ادامه دهم. من هم بلندگو را به دست گرفتم و مقدارى صحبت کردم. در ابتدا به لاطائلاتى که در جراید نوشته مىشود اشاره کردم و هدف از این قلمزنىهاى مشکوک و مسموم را زیر سؤال بردم و ابراز کردم که عقول بیدارشدهی مردم ما با این هرزهگوییها دوباره به خواب نخواهد رفت و گردى به دامن شخصیتى که نه تنها در جهان اسلام بلکه در جهان بشریت، داراى مقام و منزلت است، نخواهد نشست.» آیتالله یزدی به یاد میآورد که شعارهای مردم در منزل علامه «بیشتر شخص شاه را مورد حملهی مستقیم قرار مىداد» و «یکى از درخشانترین شعارهاى آن روز مرگ بر شاه بود.»[32]
بر این اساس روشن میشود علامه طباطبایی که بنابر جایگاه علمی و ویژگیهای شخصیتی خویش کمتر در مسائل سیاسی دخالت میکرد، در دوران نهضت اسلامی تا بدانجا که در توان داشت و هرگاه که لازم میدانست، همراهی خود را با نهضت امام خمینی اعلام مینمود؛ طبیعتاً این همراهی اَشکال متنوعی داشت؛ او گاه با امضای اعلامیهای مشترک علیه رژیم پهلوی با نهضت همراه بود و گاه با اعلام حمایت و پشتیبانی از انقلابیون آنها را در ادامهی مسیر مبارزه تشویق میکرد؛ گاه طی یک سخنرانی، مواضع امام خمینی را تائید میکرد و گاه با پرورش شاگردان و ترغیب آنان، در مسیر مبارزه گام مینهاد.
آیتالله عبدالله جوادی آملی یکی از شاگردان علامه طباطبایی، درباره همراهی استادش با نهضت امام خمینی میگوید: «وقتی انقلاب اسلامی از حوزه علمیه قم شروع شد، از 15 خرداد به بعد اوج گرفت. [علامه طباطبایی] در جلساتی که مراجع تشکیل میدادند حضور داشت، اظهار نظر میکرد، همکاری میکرد، اعلامیههایی که مراجع منتشر میکردند امضاء میفرمود، امضای ایشان در پای اعلامیهای که مراجع علمی قم داشتند مشهود است. در جلسات سیاسی حضور داشتند. در نشر افکار انقلابی سهم داشت، بعد فرهنگی انقلاب را بیش از دیگران به عهده میگرفت. تا آنجا که مزاجشان مساعد بود، تا آنجا که امکانات مزاجی داشتند، در اصل انقلاب و در متن انقلاب بودند، مخصوصاً در بعد فرهنگی انقلاب. وقتی انقلاب با بعد فرهنگیاش عرضه شود میتواند صادر شود، زیرا انقلاب، انقلابی است مکتبی و اگر مکتب عرضه شد، انقلاب هم عرضه میشود. بنابر این [علامه] سهم خود را در انقلاب تا آنجا که میسر بود ایفا کرد.»[33] آیتالله جوادی آملی در جایی دیگر با اشاره به پرورش شاگردانی مبارز و انقلابی توسط علامه، نقش ویژهی ایشان در پیریزی پایههای فرهنگی انقلاب را اینگونه تبیین میکند: «این شخصیتها در محضر استاد به گونهای رشد و تربیت یافتند که افزون بر تلاشهای علمی، در زمینهی مبارزات سیاسی و عملی نیز به خوبی درخشیدند. این بزرگواران را که هم در پیدایش و هم در استمرار انقلاب اسلامی سهم به سزایی داشتند، میتوان بازوان انقلاب اسلامی دانست... تربیت چنین شخصیتهایی در محضر علامه بیانگر آن است که ایشان عهدهدار بعد فرهنگی انقلاب بودند.»[34]
استاد سید هادی خسروشاهی نیز در این باره با آیتالله جوادی آملی هم عقیده است. به اعتقاد او علامه با پرورش شاگردان مبارز، نقش بیمانندی در پیروزی انقلاب اسلامی داشت. مرحوم خسروشاهی میگوید: «پیش از حوادث 15 خرداد و در مسائل مربوط به انجمنهای ایالتی و ولایتی و پس از فاجعهی قتل عام مردم در 15 خرداد، استاد علامه همیشه طرف مشورت مراجع عظام بود و در جلسات این بزرگان شرکت میکرد و حتی در بعضی از اعلامیههای مشترک مراجع عظام قم امضای ایشان هم هست. اما پس از آن که اعلامیهها و بیانیهها تک امضایی شد، ایشان به طور مستقل اعلامیهای ندادند ولی سکوت هم نکرده بودند و به هر نحو مقدور، با مراجع و کلیت روحانیت مبارز هماهنگی داشت و اغلب روحانیون مبارز مانند شهیدان مطهری، بهشتی، مفتح، قدوسی و آقای مهدویکنی و غیرهم همه شاگردان علامه طباطبایی بودند و بدون شک تربیت فکری - معنوی این آقایان توسط علامه طباطبایی، نقشی اساسی در حرکت آنها داشت.»[35]
به تعبیر آیتالله مهدویکنی: «حرکت انقلاب که در حوزه علمیه قم به راه افتاد و به پیروزی انقلاب اسلامی منتهی شد، دو رکن و دو مبدأ سیاسی ـ فرهنگی داشت: یکی از این دو، شخصیت و آموزشهای حضرت امام بود و دیگری مرحوم علامه طباطبایی که یکی صبغه سیاسی و دیگری صبغه فرهنگی داشت و هر دو مکمل یکدیگر بودند.»[36] آیتالله محمدتقی مصباح یزدی نیز در این زمینه میگوید: «علامه طباطبایى در مسائل انقلاب اسلامى هم نقش مهمى داشته است زیرا این حرکت بزرگ قبل از آن که سیاسى و اجتماعى باشد، فرهنگى بود و براى پیروزى چنین انقلابى به فعالیت فرهنگى مستمرى نیاز بود و علامه طباطبایى در تقویت این بُعد انقلاب بسیار تأثیرگذار بوده است. شاهدش این است که بسیارى از مسئولین بزرگ نظام جمهورى اسلامى ایران از شاگردان ایشان هستند و از افکارشان الهام گرفتهاند. آن زمانى که کمتر صحبتى از حکومت اسلامى به میان مىآمد، مرحوم علامه هم در اثر سترگ خود یعنى المیزان و نیز در برخى آثار دیگرش این موضوع مهم را مطرح کرد و مقالاتى به قلم ایشان در سالهاى اختناق سیاسى رژیم پهلوى درباره زعامت و رهبرى منتشر شد که براى تبیین مبانى نظام اسلامى از منابع ارزشمندى به شمار مىروند.»[37]
بنابر این میتوان گفت علامه از دو جهت در امر پیشرفت انقلاب اسلامی ایفای نقش کرد: اول مشارکت در جلسات مشورتی با علما و مراجع که گاه به اخذ تصمیمات مهم و یا صدور اعلامیه ختم میشد؛ و دوم که بسی با اهمیتتر است، تبیین مبانی فکری انقلاب اسلامی توسط آیتالله سید محمدحسین طباطبایی است.
داماد و شاگرد علامه یعنی آیتالله شهید علی قدوسی از جمله مبارزین نامآشنای نهضت اسلامی بود و سابقهی چندین مرتبه بازداشت و زندان را در کارنامهی خود داشت. براساس خاطرات خانم نجمهسادات طباطبایی - دختر علامه و همسر شهید قدوسی - علامه هیچگاه آیتالله قدوسی را از ادامه مبارزه بازنداشت و «وقتی آقای قدوسی به زندان افتاد، هیچگاه به او نگفت چرا اینطور میکنید؟ یا زن و بچهی تو چکار کنند؟» خانم نجمهسادات طباطبایی با اشاره به روحیات ظلمستیز پدرش میگوید: «پدرم از دست شاه عاجز بود. میگفت من تعجب میکنم چرا شاه وقتی میخواهد حکم اعدامی را امضا کند، یک حالت فرح به او دست میدهد؟! پدرم میگفت او (شاه) چهجور آدمکشی است؟! پدرم جنایتها و تاراج اموال این ملت توسط شاه را میدید و معترض بود.»[38]
بعد دیگری از همنوایی علامه با نهضت اسلامی را میتوان در حمایت از روحانیون و طلاب مبارز مشاهده کرد. براساس روایتهای موجود، در سالهای مبارزه، علامه با زندانیان سیاسی مراوده داشت و حتی گاه به ملاقات برخی از آنها در زندان میرفت. سید محمدصادق قاضی طباطبایی از مبارزین فعال نهضت اسلامی در این باره میگوید: «یک روز مرحوم علامه طباطبایی، پدرم آیتالله آسیدحسین قاضی و مرحوم آشیخ حسن مقدس پیشنماز مسجد اعظم قلهک، برای ملاقات من به زندان شمارهی ۴ قصر آمدند.»[39] در همین باره آیتالله هادی دوستمحمدی که خود از ملازمان علامه طباطبایی و علاقمندان امام خمینی بود، به یاد میآورد که علامه تلاش بیشائبهای برای آزادی وی از زندان شاه کرده بود. آقای دوستمحمدی هم پس از آزادی از زندان خدمت علامه رسید و توسط ایشان مورد لطف قرار گرفت. طبق خاطرات آیتالله دوستمحمدی، علامه در آن دیدار، طلاب مبارز را دعا کرده و فرموده بودند که «شماها مأجور هستید.» ایشان همچنین تصریح کرده بودند که «اسلام فقط این نیست که ما منبر برویم.» علامه مبارزه با شاه را ذیل اصل «نهی از منکر و امر به معروف» تلقی کرده و در همان ملاقات با اشاره به مبارزات طلاب با رژیم شاه گفته بودند: «ما به امثال شما جوانها غبطه میخوریم.» و فرموده بودند: «احتیاط یک نفر طلبه به این است که کاری که حتی احتمال این باشد که بر خلاف رضای اسلام عندالله باشد، نکند. شما از مراجع معظم و اساتید مشورت کنید و ببینید که آیتالله خمینی راضیاند به این کار یا نه؟» به تصریح آیتالله دوستمحمدی، علامه در سالهای نهضت، برخی طلاب را به «اطاعت از امام و مراجع و انجام وظیفه و اعمال انقلابی» تشویق میکردند.[40]
مناسبات علامه طباطبایی و امام خمینی
آشکار است که علامه طباطبایی و امام خمینی وجوه شخصیتی متمایزی داشتند؛ طبیعتاً بعد علمی شخصیت علامه برجستهتر از وجه سیاسیاش بود و برعکس، امام خمینی بیش از آن که به عنوان یک فیلسوف شناخته شود، رجل سیاسی تلقی میشد. با این حال چنان که از شواهد و قرائن تاریخی برمیآید، میان علامه و امام مناسبات بسیاری برقرار بود. گاه طلاب جــوان حوزه و شاگردان آن دو استاد برجسته، در مواجهه علمی آنها پیشقدم میشدند تا به زعم خود شاهد «بحث و جدال علمی» دو استاد باشند. آیتالله ابراهیم امینی از شاگردان علامه طباطبایی و امام خمینی در این باره میگوید: «زمانی که در مدرسه حجتیه ساکن بودم، در درس خارج فقه و اصول امام خمینی و درس فلسفه علامه طباطبایی شرکت میکردم و به این دو استاد بزرگوار شدیداً ارادت داشتم. قصد کردم آن دو عزیز را به مهمانی در حجرهی مدرسه دعوت کنم، ولی در پذیرفتن دعوت اطمینان نداشتم؛ خوشبختانه با کمال سادگی دعوتم پذیرفته شد. از این توفیق بسیار شادمان بودم زیرا مدتها بود که آرزو داشتم روزی با این دو استاد محبوب همغذا شوم. غذایی ساده و طلبگی در حجره طبخ کردم (پلو و خورش لپه) و در انتظارشان بودم. بعد از نماز ظهر و عصر تشریف آوردند. برخورد آن دو بزرگوار در حد احترام و سلام و احوالپرسی متعارف بود. بعد از پذیرایی مختصر خواستم از فرصت استفاده کنم و با طرح یک مسئلهی فلسفی، آن دو استاد فلسفه را به بحث و جدال طلبگی بکشانم. بدون این که به شخص خاصی توجه کنم، مسئلهای را مطرح ساختم. هر دو نفر کاملاً گوش میدادند؛ قریب یک دقیقه هر دو نفر سکوت کردند. بعد از آن علامه به عنوان احترام نگاهی به امام کرد، شاید در جواب پیشقدم شود، ولی با تبسمی از ایشان مواجه شده، علامه جواب سؤال را داد و امام همچنان ساکت بود و گوش میداد. بعد از آن مسئلهی دیگری را از امام سؤال کردم جواب داد، علامه کاملاً گوش میداد ولی وارد بحث نشد. به هرحال موفق نشدم این دو استاد را به بحث طلبگی وارد سازم.» آقای امینی با این که - به تعبیر خودش - موفق نشد دو استاد مسلم حوزه را به بحث و جدل علمی بکشاند، اما شاهد احترام متقابل علامه و امام به دیگری بود و از اینرو از خاطره آن روز، به عنوان یک «جلسهی جالب و شیرین» یاد میکند.[41]
همچنین یادمانهای دیگری روایت از آن دارد که علامه نسبت به حضرت امام احترام ویژهای قائل بوده و حتی ایشان را «استاد» خویش میخواندند. رهبر معظم انقلاب آیتالله سید علی خامنهای خاطرهی جالبی در این باره نقل میکنند. ایشان میفرمایند: «یک وقتی علامه سمنانی[42] آمده بود قم، همه علما رفته بودند دیدنش؛ آقای خمینی هم بود، آقای طباطبایی هم بود. از بس قیافهی آقای خمینی و آن متانت، در ذهن آقای علامه سمنانی ـ پیرمرد ملایی بود ـ جلوه کرده بود، خیال کرد که او علامه طباطبایی است؛ چون قبلاً هم «تفسیر المیزان» یا مثلاً «روش رئالیسم» را خوانده بود و به مقامات علمی و مقامات فلسفی ایشان واقف بود، فکر میکرد که آن صورت ذهنی با این چهره و این قیافه تطبیق میکند و شروع کرد با آقای خمینی به گرم گرفتن و این که بله، من کتاب شما را خواندهام، المیزان را خواندهام. آقای خمینی هم آدمی [نبود] که دستپاچه بشود، مثلاً فوراً بگوید که نخیر! من نیستم، یا خجالت بکشد که حالا او دارد اشتباه میکند، چنین آدمی نبود واقعاً. مثل کوه همینطور نشسته بود و گوش میکرد. آقای طباطبایی هم نشسته بود جلوی ایشان؛ دید که علامه سمنانی دارد اشتباه میکند، برای این که این اشتباه ادامه پیدا نکند، رو کرد به علامه سمنانی و گفت: طباطبایی من هستم؛ ایشان استاد من، آقای خمینی هستند.»[43] این روایت، علاوه بر این که نشان از بزرگ منشی و عزت نفس علامه است، حکایت از ارادت ایشان به امام خمینی دارد.
البته این رابطه دوسویه بود و امام خمینی نیز جایگاه ویژهای برای علامه قائل بودند. مثلا هنگامی که جوسازیها علیه تدریس فلسفه در حوزه پیش آمد و انتقادها علیه علامه بروز کرد، امام تمام قد به حمایت از علامه پرداخت. نقل است امام خمینی در دفاع از علامه فرموده بود: «آقای طباطبایی مرد بزرگی است. حفظ ایشان با این مقام علمی لازم است. شنیدهام که این روزها خیلیها به درس فلسفه ایشان میروند...»[44]
این احترام جنبههای دیگری نیز داشت؛ به روایت آیتالله علی احمدیمیانجی: «وقتی علامه طباطبایی فلسفه میگفت، برخی متخصصین میگفتند تدریس امام مقدم بر ایشان است. اما زمانی که علامه تدریس فلسفه را شروع کرد، امام احساس وظیفه کرد و درس فلسفه را تعطیل کرد و به دنبال فقه رفت و تدریس فقه را شروع کرد و دیگر فلسفه نفرمود.»[45]
این ارتباط صمیمی بعد از تبعید امام خمینی از کشور نیز همچنان استمرار داشت. علامه طباطبایی که به هنگام تبعید امام طی تلگرافهایی احوال ایشان را جویا میشد، آن سالها با نظر امام در منزلی واقع در خیابان حجتیه در قم که متعلق به امام خمینی بود سکونت داشت.
ارتباط سرشار از احترام و صمیمانه امام خمینی و علامه طباطبایی که حاکی از علاقه و ارادت طرفین به همدیگر بود، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز همچنان ادامه داشت. علامه در نخستین روزهای بازگشت امام به کشور در بهمن 57 در اولین فرصت به دیدار ایشان شتافت. خانم منصوره روزبه همسر دوم علامه طباطبایی که در سفر به تهران استاد را همراهی میکرد در این باره میگوید: «امام [در] سال ۱۳۵۷ و بعد از تبعیدشان که [به کشور] تشریف آوردند، علامه در مدرسه علوی به دیدنشان رفتند. من هم همراهشان آمدم. من رفتم خانه برادرم. آنها هم رفتند دیدن امام. آقا تشریف بردند مدرسه علوی، امام را دیدند و امام هم وقتی آمدند قم بازدید ایشان را پس دادند.»[46]
چنان که همسر علامه میگوید، امام در نخستین روزهای ورود به قم در اسفند 1357 و در جریان دیدار با علما، به دیدار علامه طباطبایی نیز رفتند. آیتالله ابراهیم امینی که از سوی امام خمینی مأموریت داشت تا امور مربوط به هماهنگی این دیدار را مهیا نماید به یاد میآورد که امام پس از ورود به قم «روزی به من فرمودند میخواهم به دیدار آقای طباطبایی بروم. مطلب را با علامه طباطبایی مطرح کردم و برای دیدار وقتی تعیین شد. منزل علامه جنب محل دید و بازدیدها و سخنرانیهای امام واقع شده بود. به همراه امام خدمت علامه رسیدیم. بعد از سلام و احوالپرسی گرم و مشفقانه، امام به علامه فرمود: این سر و صداها و بلندگوها اسباب مزاحمات شما را فراهم ساخته و آسایش را از شما سلب کرده است. از شما معذرت میخواهم. علامه بعد از تبسم گفت: شما هم اذیت میشوید، چارهای نیست، امیدوارم به نفع اسلام و مسلمین باشد.»[47]
شهید آیتالله دکتر بهشتی نیز در همین رابطه میگوید: «وقتی امام به قم رفتند و در کوچهی استاد علامه طباطبایی ساکن شدند، همسایههای اطراف برای سهولت رفت و آمدهای مردم به محضر امام، خانهها را خالی کرده بودند. وقتی علامه نیز به امام گفته بود اگر لازم است ما هم تخلیه کنیم؛ امام فرموده بودند: همجواری شما برای ما مغتنم است.»[48]
آیتالله احمدیمیانجی نیز خاطره مشابهی را روایت میکند که حاکی از احترام و علاقه علامه نسبت به امام خمینی است. او میگوید: «زمانی که انقلاب پیروز شد، امام [در قم] در همسایگی علامه مستقر شدند، در واقع در همسایگی آقای طباطبایی منزل آقای یزدی بود که امام در آنجا مستقر شده بودند. صدای بلندگوی منزل امام خیلی زیاد بود. [طبیعتاً آمد و شد به منزل امام در آن برهه خارج از حد معمول بود و سر و صدا نیز زیاد بود؛ مضافاً این که علامه نارحتی اعصاب نیز داشت] روزی خدمت علامه بودم. یک نفر به ایشان گفت: با این سر و صدا اذیت نمیشوید؟ ایشان لبخندی زد و فرمود: هرچه از دوست رسد نیکوست.»[49]
روایتها و یادماندهها حکایت از آن دارد که علامه طباطبایی نسبت به امام خمینی ارادت ویژهای داشت و ایشان را به عنوان رهبر انقلاب تائید میکرد. آیتالله جوادی آملی در همین رابطه میگوید: «نظر شریف علامه دربارهی رهبر کبیر و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، [همانند] نظر دیگر مراجع بود؛ ایشان [=علامه] امام امت را به عنوان بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و رهبـر انقلاب شکوهمند اسلامــی ایران میپذیرفتند و همواره این اصل را مایه سعادت و سیادت و عظمت اسلام و مسلمین میدانستند.»[50]
پاسخ به یک شبهه
چنان که گذشت، علامه طباطبایی در رخدادهای نهضت اسلامی هرگاه صلاح میدانست و فرصت را مناسب میدید، حمایت خویش را نسبت به انقلاب و امام اعلام میداشت؛ رابطه ایشان با امام خمینی نیز صمیمانه و توأم با احترام متقابل بود. با این وجود، گروهی مغرض بر آنند تا نگاه ایشان به جمهوری اسلامی را تفسیر به رأی کنند و با نسبت دادن این جمله به علامه که «اولین شهید این انقلاب، اسلام بود»، دیدگاه او درباره انقلاب اسلامی را تفسیر کرده و جمله فوق را «نظر نهائی وی [علامه] دربارهی انقلاب 1357 و جمهوری اسلامی» قلمداد میکنند و تفاوت منظر آقایان طباطبائی و خمینی در تحولات اجتماعی را دلیلی بر اختلاف نظر آن دو بزرگوار تلقی کرده، به این نتیجه میرسند که علامه هرگز «جزء حامیان انقلاب ۵۷ یا پشتیبانان نظام جمهوری اسلامی قرار نمیگیرد.» و مدعیند مدتی پس از شهادت آیتالله علی قدوسی (داماد علامه و دادستان کل انقلاب اسلامی) در نیمهی شهریور 60، هنگامی که گروهی از «اصحاب حلقهی تأویل» در «منزل ییلاقی طباطبائی ذوالمجد قمی در روستای جابان دماوند»، به محضر علامه شرفیاب شده بودند، این جمله را که «اولین شهید این انقلاب، اسلام بود» از ایشان شنیدند.[51] و این که نخستینبار این خاطره را مستقیماً از محمدحسین قدوسی (فرزند شهید قدوسی) و برای بار دوم از آیتالله سید مصطفی محقق داماد رئیس وقت سازمان بازرسی کل کشور شنیدهاند.[52]
جدا از این که این ادعا چرا و با چه هدفی در سال 1395 و بیش از سه دهه بعد از رحلت علامه نقل شده است، در ذیل به بررسی صحت و سقم این ادعا میپردازیم.
پیش از این درباره همراهی علامه طباطبایی با نهضت اسلامی صحبت شد و در این راستا اسناد و شواهدی ارائه گردید. همچنین مناسبات صمیمانه ایشان با امام خمینی نیز از نظر گذشت. از آن چه گذشت چنین استنباط میشود که علامه نه تنها با رژیم سلطنتی شاهنشاهی مخالف بود، بلکه با انقلاب اسلامی همراهی و همسویی نیز داشته است. در اینجا بار دیگر تأکید میشود که بنا به اذعان بسیاری از نزدیکان و شاگردان علامه طباطبایی، ایشان به خاطر مشی خاص خویش، اغلب از مسائل سیاسی به دور بودند و تنها در شرایطی که لازم میدانستند در این عرصه ورود میکردند.
میگویند علامه جملهی مزبور را چندی بعد از شهادت آیتالله قدوسی بر زبان رانده است. شهید قدوسی در 14 شهریور 1360 توسط عوامل نفوذی سازمان مجاهدین(منافقین) ترور شد و به شهادت رسید. گویندگان دیدار جمع مذکور با علامه را در «نیمهی اول پائیز ۱۳۶۰» میدانند. باید توجه داشت که متأسفانه علامه در آن روزها به خاطر مشکلات ناشی از ضعف حافظه، در خانهای در دماوند به استراحت میگذراند. آیتالله ابراهیم امینی که همان روزها به ملاقات استاد خویش رفته بود، علامه را در حالی یافت که «کسی را نمیشناخت و خیلی کم حرف میزد.»[53] به گفته نزدیکان، در آن روزها علامه حال و روز مساعدی نداشت و به همین خاطر، اخبار ناراحتکننده و ناگوار را از ایشان مخفی میکردند. خانم نجمهسادات طباطبایی (دختر علامه و همسر شهید قدوسی) در یک گفتگو، در پاسخ به این سوال که آیا جملهی منسوب به علامه طباطبایی بعد از شهادت شهید قدوسی صحت دارد یا نه؟ میگوید: «خیر! اصلاً چنین حرفی صحت ندارد؛ وقتی آقای قدوسی شهید شدند، پدرم اصلاً در حال خود نبودند و ما مراسم ختم و تشییع را به پدرم نگفتیم؛ چرا که به هیچ عنوان طاقت نداشت.»[54]
مدعیان میگویند جمله منتسب به علامه را اول بار از محمدحسین قدوسی و برای بار دوم از آیتالله سید مصطفی محقق داماد شنیدهاند. این در حالی است که آقای محمدحسین قدوسی ضمن تکذیب این گزاره تصریح میکند: «مرحوم علامه طباطبایی از چند ماه قبل از ارتحال، به دلیل کسالت شدید تحت مراقبت شدید بود و هیچ خبری از نوع شهادتها و حوادث تلخ به ایشان داده نمیشد و میهمانانی که نزد او میرفتند، قبل از ورود، توسط همسرِ [دوم] علامه آگاه میشدند که هیچ خبری به ایشان داده نشده و نشود. حتی خبر شهادت مرحوم بهشتی که چند ماه قبل از این حادثه بود نیز به او داده نشد.»[55]
به علاوه در صورت پذیرش جمله منتسب به علامه مبنی بر این که «در این انقلاب یک شهید واقعی بود که مظلومانه هم شهید شد، و آن اسلام بود»[56] چنین استنباط میشود که ایشان هیچ یک از شاگردان خویش از جمله شهیدان مرتضی مطهـری، سید محمد حسینی بهشتی، محمد مفتح، علی قدوسی، محمدجواد باهنر و ... را در زمــره شهدا قلمداد نمیکردند. این در حالی است که نه تنها این چنین نبود، بلکه علامه در مراسم گرامیداشت برخی از شهدا نیز حضور مییافت. آیتالله هــادی دوستمحمدی که قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با علامه مراوده داشت در این باره میگوید: «علامه در اکثر مجالسی که برای شهدا در مسجد اعظم میگرفتند، شرکت میکردند. همه جا نمیرفتند ولی اکثر جلسات شهدا را ایشان شرکت میکردند. [به علامه] اعلام میکردند و اگر ایشان توان رفتنش را داشتند، میرفتند و شرکت میکردند.» [57]
در پایان این مبحث لازم به یادآوری است که علامه به شیوههای مختلف در نهضت اسلامی نقش داشت که نمونههای متعدد آن در صفحات پیشین ذکر شد؛ با وجود اسناد، روایتها و شواهد متعدد که همگی حاکی از همراهی علامه طباطبایی با نهضت امام خمینی است، هرگز نمیتوان با نسبت دادن یک جمله - که آن نیز سندیت کافی ندارد - دیدگاه علامه را نسبت به انقلاب اسلامی تفسیر کرد. به عبارت دیگر نوع نگاه علامه طباطبایی نسبت به انقلاب اسلامی را باید از مشی عملی وی تشخیص داد نه یک جمله بدون سند و یا با سندیت ضعیف. حال این که مطلب ارائه شده از اساس دروغ است.
پینوشتها:
[1] سید هادی خسروشاهی، نسب نامه خاندان طباطبایی (اولاد امیرسراجالدین عبدالوهاب)، قم: بوستان کتاب، چاپ اول، 1391، ص 11.
[2] سید هادی خسروشاهی، خاطرات مستند سید هادی خسروشاهی دربارهی علامه سید محمدحسین طباطبایی، قم: کلبهی شروق، چاپ اول، 1391، ص 17.
[3] علیاکبر ولایتی، علامه سید محمدحسین طباطبایی (آفرینندگان فرهنگ و تمدن اسلام و بوم ایران)، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، 1390، ص 27.
[4] اصغر حیدری، آیتالله شریعتمداری به روایت اسناد، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 190-188.
[5] یادنامه فیلسوف الهی علامه سید محمدحسین طباطبایی، حزب جمهوری اسلامی، نشریه شماره 47، چاپ اول، خرداد 1361، ص 27 و 28.
[6] خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1376، ص 61.
[7] حسین دهباشی، حکمت و سیاست (گفتگو با دکتر سید حسین نصر)، تهران: سازمان اسناد و کتابخانهی ملی ایران، چاپ دوم، 1394، ص 95 و 96. نزدیکی ادعایی حسین نصر به علامه با این حدت و شدتی که میگوید دروغ محض است و وی خواسته از شاگردی در نزد مرحوم علامه برای خود ارج و قربی را بسازد، در حالی که علامه از ارتباط با افرادی وابسته و پیوسته به پهلوی تا سقوط آن رژیم احتراز کامل داشت.
[8] برای کسب اطلاعات بیشتر دربارهی لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و علت مخالفت روحانیون با آن لایحه بنگرید به: روحالله حسینیان، سه سال ستیز مرجعیت شیعه در ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 193-131.
[9] عبدالرحیم اباذری، خاطرات آیتالله احمدی میانجی، ص 172.
[10] اسناد انقلاب اسلامی، جلد اول، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1374، ص 63 تا 69.
[11] محمدرضا احمدی، خاطرات آیتالله طاهری خرمآبادی، جلد اول، ص 158.
[12] صحیفه امام خمینی، جلد 1، تهران: موسسهی تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، 1379، ص 229.
[13]روحالله حسینیان، سه سال ستیز مرجعیت شیعه در ایران، ص 338.
[14] محمدرضا احمدی، خاطرات آیتالله محمدعلی گرامی، ص 250.
[15] همان، ص 251.
[16] محمدرضا احمدی، خاطرات آیتالله طاهری خرمآبادی، جلد اول، ص 225.
[17] اسناد انقلاب اسلامی، جلد چهارم، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1374، ص 85-83.
[18]روحالله حسینیان، سه سال ستیز مرجعیت شیعه در ایران، ص 396.
[19] محمدرضا احمدی، خاطرات آیتالله محمدعلی گرامی، ص 257 و 259.
[20]روحالله حسینیان، سه سال ستیز مرجعیت شیعه در ایران، ص 462.
[21]روحالله حسینیان، چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، 1397، ص 586.
[22] پروین منصوری، تاریخ شفاهی کانون نشر حقایق، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1384، ص 251-250.
[23] روحالله حسینیان، سه سال ستیز مرجعیت شیعه در ایران، تهران: ص 479.
[24] البته هدف دستگاه پهلوی از تغییر محل تبعید امام از ترکیه به عراق، انزوای ایشان بود. کارگزاران رژیم گمــان میکردند به علت حضور علما و مراجع سرشناس در حوزهی علمیهی نجف، امام خمینی منزوی خواهد شد.
[25] سیر مبارزاتی امام خمینی در آئینه اسناد به روایت ساواک، جلد پنجم، تهران: مؤسسه چاپ و نشر عروج وابسته به مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، چاپ اول، 1386، ص 342.
[26] سر آنتونی پارسونز، غرور و سقوط (خاطرات سفیر سابق انگلیس در ایران)، ترجمهی دکتر منوچهر راستین، تهران: انتشارات هفته، چاپ دوم، شهریور 1363، ص 99.
[27] روحالله حسینیان، چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران، ص 873.
[28] علی شیرخانی، حماسه 19 دی قم 1356، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1377، ص 92.
[29] روحالله حسینیان، چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران، ص 873.
[30] مصطفی قلیزاده علیار، خاطرات حجتالاسلام و المسلمین سید مهدی طاهری خرمآبادی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1389، ص 152.
[31] علی شیرخانی، حماسهی 19 دی قم 1356، ص 115.
[32] خاطرات آیتالله محمد یزدی، تهران مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1380، ص 256 و 257.
[33] یادنامهی فیلسوف الهی علامه سید محمد حسین طباطبایی، حزب جمهوری اسلامی، نشریه شماره 47، ص 56 و 57.
[34] رضا اکبریآهنگر، «مبانی تشکیل حکومت اسلامی در آراء علامه طباطبایی»، عصر اندیشه، شماره 9، آبان 1394.
[35] سید هادی خسروشاهی، خاطرات مستند سیدهادی خسروشاهی درباره علامه طباطبایی، ص 48 و 49.
[36] غلامرضا خواجهسروی، خاطرات آیتالله مهدوی کنی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 416.
[37]محمدتقی مصباح یزدی، تماشای فرزانگی و فروزندگی، تهران: انتشارات مؤسسهی امام خمینی، ص 55.
[38] دختر ارشد علامه طباطبائی: درباره رابطه امام و علامه طباطبایی خیلی سمپاشی کردهاند، خبرگزاری تسنیم، تاریخ انتشار: 16 اردیبهشت 1397.
[39] «مزاح جالب علامه طباطبایی با بنیانگذار جمهوری اسلامی (گفتگو با سید محمدصادق قاضی طباطبایی)»، خبرگزاری فارس، تاریخ انتشار: 23 آبان 1399.
[40]«راز مشترک دو علامه در لزوم کسب اجازه از امام خمینی»، سایت خبری مشرق، تاریخ انتشار: 2 آذر 1394، کد خبر: 499267.
[41] ابراهیم حاج امینی نجفآبادی، خاطرات آیتالله ابراهیم امینی، ص 92 و 93.
[42] علامه محمدصالح حائری مازندرانی از شاگردان آخوند خراسانی بود. وی از روحانیون مبارزی بود که فعالیتها و سخنرانیهایش علیه رضاخان موجب دستگیری و تبعید او به سمنان شد. وی به علت اقامت طولانی مدت در این شهر به «علامه سمنانی» معروف شد.
[43] عبد صالح خدا (برشهایی از زندگی و سیرهی مبارزاتی امام خمینی در بیانات آیتالله خامنهای)، تهران: صهبا، چاپ دوم، 1396، ص 31 و 32.
[44] مرزبان وحی و خرد (یادنامهی مرحوم علامه سید محمدحسین طباطبایی)، ص 91.
[45] عبدالرحیم اباذری، خاطرات آیتالله احمدیمیانجی، ص 121.
[46] «اینها شاگردان مرا میکشند (گفتوگوی اختصاصی با منصوره روزبه همسر علامه طباطبایی دربارهی روش و منش انقلابی علامه در دوران مبارزه)»، ماهنامهی عصر اندیشه، شمارهی 9، آبان 1394، ص 144.
[47] ابراهیم حاج امینی نجفآبادی، خاطرات آیتالله ابراهیم امینی، ص 251 و 252.
[48] رضا اکبری آهنگر، «مبانی تشکیل حکومت اسلامی در آراء علامه طباطبایی».
[49] عبدالرحیم اباذری، خاطرات آیتالله احمدیمیانجی، ص 132.
[50] یادنامه فیلسوف الهی علامه سید محمد حسین طباطبایی، حزب جمهوری اسلامی، نشریه شماره 47، ص 57.
[51] «در این انقلاب یک شهید واقعی بود که مظلومانه هم شهید شد، و آن اسلام بود»، منتشر شده در وبسایت kadivar.com، تاریخ انتشار: 24 / 8 / 95.
[52] «اولین شهید این انقلاب اسلام بود»، وبسایت رسمی محسن کدیور، منتشر شده در تاریخ 13 / 6 / 1395.
[53] ابراهیم حاج امینی نجفآبادی، خاطرات آیتالله ابراهیم امینی، ص 118.
[54] دختر ارشد علامه طباطبائی: «دربارهی رابطهی امام و علامه طباطبایی خیلی سمپاشی کردهاند»، همان.
[55] «واکنش فرزند شهید قدوسی به ادعاهای منتسب به علامه طباطبایی»، روزنامهی جمهوری اسلامی، سال 38، شمارهی 10684، ص 2.
[56] «در این انقلاب یک شهید واقعی بود که مظلومانه هم شهید شد، و آن اسلام بود»، همان.
[57]«راز مشترک دو علامه در لزوم کسب اجازه از امام خمینی»، سایت خبری مشرق، تاریخ انتشار: 2 آذر 1394، کد خبر: 499267.
*خوشبختانه علاوه بر درج مقاله فوق، برخی از فضلاء با احساس مسئولیت زوایای دیگر این تهمت و دروغ سازی را آشکار نمودند، به عنوان نمونه میتوانید مقاله زیر را ببینید.
تاریخسازی به سبک کدیور؛ خاطرهسازی مجعول و بهتان به علامه طباطبایی(ره)، سهراب مقدمی شهیدانی، خبرگزاری تسنیم، 14 آذر 1400.
علامه طباطبایی و شهید آیتالله سید محمدعلی قاضی طباطبایی
مرحوم علامه و حجتالاسلام سید احمد خمینی
علامه طباطبایی و شهید استاد مطهری
آیتالله سید حسن طاهری خرمآبادی، علامه طباطبائی و شهید آیتالله مطهری
آیتالله سید حسن طاهری خرمآبادی، علامه طباطبائی و شهید آیتالله مطهری
علامه طباطبائی-مجتبی مطهری و پدر شهیدش آیتالله مرتضی مطهری
تعداد مشاهده: 13524