مقایسه تطبیقی انقلاب اسلامی ایران با برخی از انقلابهای قرن بیستم
تاریخ انتشار: 21 مرداد 1402
اشاره:
چندی است که از سوی عوامل بیگانه یا وابستگان آنان در شبکههای مجازی یا رادیو و تلویزیونی، به طُرُق مختلف و بیشتر در حوزههای مانند: تطهیر رژیم منحوس پهلوی و وابستگی این انقلاب به یکی از ابرقدرتهای آن دوران و... شبهاتی را برای تغذیه افکار ناآگاه، بهویژه جوانان که دوران وقوع این انقلاب شکوهمند را ـ به لحاظ سنّی ـ ندیدهاند و یا بهعلت عدم مطالعه و فراموشیِ شرایطِ آن زمان، تولید و نشر و عدهای را تحت تأثیر القائات خود قرار میدهند. یکی از این شبهات القای عدم مردمی بودنِ انقلاب اسلامی و این که مانند بسیاری از انقلابهای جهان با شعارهایی آغاز شده و به پیروزی رسیده ولی بعد از پیروزی از شعارها و آرمانهایش عدول کرده است، میباشد.
این مقاله مقایسهای تطبیقی است با چند انقلاب که به اختصار کوشیده ویژگیهای مشترک و وجوه تمایز آنها را با انقلاب اسلامی بررسی نماید. یادآور میشود.
مقدمه
در طول قرن بیستم تحولات سیاسی ـ اجتماعی گوناگونی در کشورهای مختلف روی داد که وقوع انقلابهای متعدد را میتوان از نمونههای مشخص این تحولات (در کنار سایر وقایع همچون کودتاها، جنگهای داخلی و خارجی، جنبشها، نهضتهای آزادیبخش و...) دانست. برخی از این انقلابها نه تنها در مقیاس داخلی و ملی تأثیرگذار بودند، بلکه سیاست جهانی و نظم ژئوپلیتیکی پهنه گیتی را نیز دستخوش تغییرات عمیقی کردند. این انقلابها از آنجا که ناشی از خیزشهای مردمی بوده و منجر به سرنگونی رژیم حاکم و تغییر وضع موجود میشوند، دارای شباهتها و البته تفاوتهایی با یکدیگر هستند؛ از این رو، بررسی علل وقوع و ماهیت انقلابهای سیاسی ـ اجتماعی در قرن بیستم یکی از مباحث جالب توجهی بوده که ذهن پژوهشگران و علاقهمندان را به خود معطوف داشته است. در میان این انقلابها، جایگاه و اهمیت انقلاب اسلامی ایران بسیار قابل توجه است؛ چرا که فارغ از دگرگونیهای داخلی، معادلات سیاسی و بینالمللی را در جهانی که منحصر به دو بلوک شرق و غرب بود، تغییر داد. مطالعه و بررسی این که چه تفاوتها و شباهتهایی میان انقلاب اسلامی ایران با سایر انقلابهای قرن بیستم وجود دارد، باعث میشود که ابعاد گوناگون این انقلاب بزرگ و مردمی بهتر شناخته شود و اهمیت و ارزش آن با سهولت بیشتری درک شود.
مفهومشناسی انقلاب
کلمه انقلاب در لغت به معناهایی که تقریباً مترادف هستند، مثل برگشتن، تغییر یافتن از حالی به حال دیگر، واگرایی، دگرگونی، تغییر و تحول ماهیت و واژگون شدن تعبیر شده است.[1] از واژه انقلاب استفادههای گوناگون و متفاوتی شده، ولی در رشتههای مختلف علوم اعم از طبیعی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به عنوان دگرگونی و تغییر اساسی از آن استفاده میکنند. در علوم سیاسی نیز یک تعریف جامع و مانعی از انقلاب ارائه نشده است. از طرف دیگر به خاطر نوعی تقدس که امر انقلابهای سیاسی در اذهان اکثر جوامع دارد، با به کارگیری نابجای آن بهرهبرداری تبلیغاتی نیز از آن میشود. نکته جالب اینکه حتی نیروهای مرتجع و مخالف انقلاب نیز برای توجیه برنامهها و اقدامات خود بر آنها مهر انقلابی بودن میزنند. به عنوان مثال میتوان از برنامههای به اصطلاح اصلاحی شاه که در سالهای 41 و 42 توسط آمریکا به وی دیکته شده بود و به عنوان «انقلاب شاه و ملت» مطرح کرد، نام برد.[2]
بسیاری از رفتارگرایان پدیدههایی نظیر انقلاب را جزء رفتارهای جمعی یا اجتماعی به حساب آورده و تحلیلهای رفتاری از انقلاب ارائه دادهاند. با این وصف، انقلاب گونهای از پاسخ رفتاری جمعی به یکسری نیاز مشترک است که با هدف رهایی از وضع موجود و رسیدن به وضع مطلوب صورت میگیرد و در اثنای شکلگیری، مبتکر ارزشها، راهحلها و انتخاب ابزارها جهت پاسخگویی به نیازها میشود.[3] انقلاب، تحولات ناگهانی و شدیدی است که در اوضاع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی روی میدهد و یک دولت (یا نظام حقوقی و اجتماعی و اقتصادی) مستقر، جای خود را به دیگری میدهد. اینگونه تحول غالباً توأم با استعمال زور و خشونت و طغیان مردم است.[4]
پس انقلاب عبارت است از تغییر بنیادی در جامعه، یعنی دگرشدن جامعه از بن و از بیخ و از اساس. انقلاب نوعی عصیان و طغیان است علیه نظم موجود و وضع حاکم به منظور برقراری نظمی و وضعی مطلوب.[5] خشونتآمیز بودن یکی از ویژگیهای ذاتی جنبشهای انقلابی تلقی میشود بهطوریکه در اکثر تعاریف انقلاب این ویژگی دیده میشود.[6]
در مطالعه انقلابها، سه رویکرد نظری را میتوان در نظر گرفت: رویکردی که انقلاب را به عنوان یک پدیدهی منحصر به فرد مورد مطالعه قرار میدهد (در این رویکرد، انقلابها براساس تمایزاتشان از یکدیگر بازشناخته میشوند و در نتیجه، یافتههای حاصل از آن را نمیتوان به جوامع دیگر تعمیم داد)؛ در رویکرد دوم، انقلابها به عنوان پدیدههای همسان و واحدی نگریسته میشوند که وقوع آنها تابع علل و زمینههای مشابهی است (طبق این رویکرد، اصل و ماهیت انقلاب ثابت است و رخداد آن از فرمولبندی یکسانی برخوردار است و میتوان به کشف تئوری و نظریهای قابل تعمیم دست یافت)؛ رویکرد سوم با دیدگاهی بینابینی به پدیدهی انقلاب مینگرد، یعنی انقلابها را نه رویدادی منحصر به فرد در نظر میگیرد و نه آنها را از یک جنس میداند، بلکه قائل به تفکیک میان انقلابها و سنخشناسی آنهاست.[7]
انقلابهای قرن بیستم
بزرگترین و مهمترین انقلاب سیاسی ـ اجتماعی پیش از قرن بیستم، به سال 1789م (1168ش) در فرانسه تحت عنوان انقلاب کبیر فرانسه[8] به وقوع پیوست. این انقلاب، خروج مردمی بود که برای اولینبار به حاکمیت موروثی و اشرافی خاندانهای فئودالی و حاکم بر جامعه فرانسه خاتمه دادند و نظم اجتماعی کهنی را که قرنها مبتنی بر اراده پادشاه و سلطه مطلق او بر زندگی مردم فرانسه استوار شده بود درهم شکستند. شکسته شدن این نظم کهن، از یک سو گرایش به سوی انقلابهای اجتماعی را در سایر اجتماعات انسانی تقویت کرد و از سوی دیگر، پیدایش عصر تازهای را در زندگی بشر رقم زد و موجد تحولات بزرگ فکری و اجتماعی در قرون بعد شد.[9] به ویژه در قرن بیستم که به حق میتوان آن را «قرن انقلابها» نامید. در این سده، اقصی نقاط جهان شاهد تحولات سیاسی - اجتماعی متعددی بود که تحولاتی بنیادین را در ساختار سیاسی و ژئوپلیتیکی کشورها به ارمغان آورد.
به طور عمده در قرن بیستم وقایع و حوادث تأثیرگذاری در طبقهبندیهای مختلف به وقوع پیوست و این تحولات در قالبها و اشکال گوناگونی به وجود آمدند. جنگ بین کشورها (مانند جنگ ویتنام و ایالات متحده)، کودتاهای متعدد (به ویژه در کشورهای عراق، مصر، سوریه)، شورشهای مسلحانه (مانند آنچه که در ظفار عمان به وجود آمد)، جنگ استقلال کشورها (نمونه بارز آن انقلاب یا جنگ استقلال کشور الجزایر از فرانسویها) و بسیاری نمونههای دیگر. اما در این میان، وقوع انقلابها در برخی کشورها که باعث ایجاد دگرگونیهای ژرفی در ابعاد گوناگون شد، جایگاهی قابل توجه دارند. تعدد این انقلابها در قرن بیستم به این دلیل که عمدتاً در فاصلههای زمانی نزدیکی نسبت به یکدیگر رخ دادهاند و همچنین با توجه به وجود نقاط اشتراک و افتراق در میان آنها، امکان مقایسه انقلابهای قرن بیستم فراهم آمده است. لذا در این نوشتار شش انقلاب بزرگ قرن بیستم مورد توجه قرار گرفته که به ترتیب زمانی، زوایای مختلف آنها از جمله علل وقوع، ایدئولوژی و رهبری بررسی شده است. این انقلابها عبارتند از: انقلاب اکتبر روسیه، انقلاب کمونیستی چین، انقلاب کوبا، انقلاب اتیوپی، انقلاب نیکاراگوئه و انقلاب اسلامی ایران.
دو نکته حائز اهمیت بایستی ذکر شود: اول این که در این نوشتار سعی شده انقلابهایی بررسی شود که از نظر هدف و ماهیت در یک گروه قرار گرفته باشند و طی آن علاوه بر آن که نظام سیاسی پیشین سرنگون شده باشد، تحولاتی بنیادین در آن کشور ناشی از انقلاب به وجود آمده باشد و نقش گروههای مردمی در آن تعیین کننده باشد. لذا با توجه به این معیار، کودتاهایی که بعضاً به نام انقلاب در برخی کشورها (از جمله افغانستان) رخ داده و یا جنگهای استقلال که به طور عمده به نیت بیرون راندن کشور بیگانه و استعمارگر به وجود آمدهاند (مانند انقلاب الجزایر) در این مقایسه تطبیقی، قرار نگرفتهاند. در مورد انقلاب اتیوپی باید در نظر داشت که هر چند ضربه نهایی به حکومت از طریق کودتای نظامی انجام گرفت، اما حضور مردم در صحنه مبارزات باعث شده که همواره اندیشمندان و محققان در حوزه تاریخ سیاسی، تحول این کشور در سال 1974م(1353ش) را تحت عنوان «انقلاب» معرفی کنند. نکته دوم، از آنجا که هدف این بررسی، مقایسه انقلاب اسلامی ایران با سایر انقلابهاست، لازم است که به این انقلاب بیش از سایر انقلابها پرداخته شود، به همین دلیل سهم بیشتری به بررسی انقلاب ایران و مقایسه آن با سایر انقلابها اختصاص یافته است.
1. انقلاب روسیه (1917م /1296ش)
نخستین انقلاب بزرگ قرن بیستم در روسیه رقم خورد و این انقلاب نه تنها از نظر سیاست داخلی روسیه، بلکه ژئوپلیتیک جهانی را نیز تحت تأثیر قرار داد. ساختار سیاسی روسیه پس از این انقلاب از امپراتوری و پادشاهی به جمهوری تغییر یافت و اقتصاد این کشور براساس اندیشههای سوسیالیستی و تأیید مالکیت کمونیستی و نفی مالکیت خصوصی و نظام کاپیتالیستی، متحول شد. علاوه بر سطح داخلی، در سطوح منطقهای و جهانی نیز این انقلاب آغازگر نظم نوینی در پهنه گیتی شد و به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، نظام برخاسته از انقلاب اکتبر در رأس بلوک شرق قرار گرفت و به مقابله با ایالات متحده آمریکا در بلوک غرب پرداخت. از آنجا که اتحاد جماهیر شوروی نمونهای از یک نظام ایدئولوژیک برپایه اندیشههای مارکسیسم بود، به رقابت با کشورهای سرمایهداری غربی مبادرت ورزید و این چنین شد که انقلابهای متعددی در اقصی نقاط جهان به تأسی از شوروی و انقلاب اکتبر با اندیشههای مارکسیستی برپا شدند که از مهمترین آنها میتوان به انقلابهای چین، کوبا و اتیوپی اشاره کرد که در ادامه به هر یک آنها نیز پرداخته خواهد شد.
الف) علل وقوع
استبداد سیصد ساله خاندان رومانف در روسیه تزاری، نارضایتی دهقانان، رشد سریع طبقه کارگر، شکستهای این کشور در جنگ با ژاپن و آلمان و رشد اندیشههای روشنفکری به ویژه مارکسیسم، باعث شد که زمینههای لازم برای انقلاب اکتبر 1917 میلادی (آبان 1296 شمسی) فراهم شود و سرانجام منجر به نابودی تزارها و تشکیل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی گردد.[10] اساس حکومت تزار بر اصول و شرایطی استوار بود که با زمان خود هماهنگی نداشت. رژیم تزار و مدافعان سلطنت وظیفه خود نمیدانستند که مردم را راضی کنند. آنان سادهلوحانه معتقد بودند مسئولیت مردم اطاعت و پیروی کردن است. لذا به هیچوجه درصدد جلب توجه توده مردم نبودند و احتیاجی نیز به آن احساس نمیکردند.[11]
مشکل روسیه تزاری نه تنها وجود حکومت مطلقه و استبدادی، بلکه شرایط نابسامان اقتصادی نیز بود. از آغاز قرن بیستم، روسیه در وضعیت نامطلوبی از نظر اقتصادی به سر میبرد. جنگ سال 1905م (1283ش) با ژاپن، رکود اقتصادی، بیکاری کارگران، گرسنگی و نداشتن زمین کشاورزی و نیز درآمد پایین و قحطی و خشکسالی باعث شده بود که عده زیادی از دهقانان کار خود را ترک کرده، رهسپار شهرهای روسیه و دیگر کشورها شوند. همچنین رشد صنعتی روسیه که در این زمان آغاز شده بود، موجب تسریع در روند مهاجرت روستاییان به شهرها شد. با آغاز جنگ جهانی اول، همه منابع کشور از جمله نیروی انسانی، تولیدات صنعتی، منابع مالی، سوخت و منابع غذایی در اختیار جنگ قرار گرفت. در نتیجه تولیدات کشاورزی و صنعتی به شدت کاهش پیدا کرد و مواد غذایی در شهرها جیرهبندی شد. علاوه بر اینها، مشکلات حملونقل، سوء مدیریت سیاسی، نابسامانی در تهیه و توزیع کالاها، بحران نان و سوخت، افزایش شدید تورم، کاهش درآمدها، افزایش مالیاتهای جنگی، همه دست به دست هم داد و زمینههای لازم برای اعتصاب و شورش کارگران و دهقانان و حتی شورش نظامیان و در نتیجه انقلاب اکتبر 1917 و سقوط حکومت تزارها را فراهم آورد.[12]
ب) ایدئولوژی
اساس انقلاب روسیه بر اندیشه مارکسیسم استوار بود. از نظریه مارکس چنین برمیآید که طبقه کارگر هم حمایت کننده و هم مشارکت کننده در انقلاب است و این در شرایطی است که جامعه فقط به دو طبقه حاکم و محکوم (که شامل پرولتاریاست) تقسیم شده است. ولادیمیر لنین به عنوان رهبر انقلاب اکتبر، با تغییراتی که در نظریه انقلاب مارکس داد، علاوه بر طبقه پرولتاریا، دهقانان را هم وارد عرصه کرد و گفت برای پیروزی انقلاب، نیاز به خلق قدرتمند است و طبقه کارگر به تنهایی برای این کار، بیش از حد کوچک است؛ ولی اگر این گروه با بقیه جمعیت استثمار شده پیوند یابد، میتواند موفق شود.[13] در همین زمان بود که مکتب فکری «مارکسیسم - لنینیسم» برپایه اندیشههای مارکس و لنین تولد یافت. در واقع مارکس به طبقه کارگر توجه داشت، ولی از آنجا که در روسیه کارگران صنعتی سهم کمتری نسبت به کشاورزان داشتند، لنین این گروه را نیز مورد توجه قرار داد و هر دو گروه کارگر و برزگر برای مبارزه با ظلم و فساد و ایجاد انقلاب در کنار یکدیگر قرار گرفتند. این اندیشه و ایدئولوژی در نشان رسمی اتحاد جماهیر شوروی نیز نمود یافت، چنان که داس (نماد طبقه برزگر) و چکش (نماد طبقه کارگر) با هم تجمیع شدند و نشان واحدی را شکل دادند.
ج) رهبری
بدون شک از ولادیمیر لنین میتوان به عنوان تنها رهبر قدرتمند انقلاب اکتبر 1917 و سپس اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی نام برد. پیشتر در انقلاب فرانسه رهبری یگانه وجود نداشت؛ گروه رهبری انقلاب فرانسه شامل افراد زیادی بود و از برادرزاده شاه، دوک اورلئان، تا کشیش اوتوال، تالیران، روبسپیر و لافایت را در برمیگرفت. از این رو در انقلاب فرانسه هیچ نامی به عنوان رهبر در سیر طولانی آن ماندگار نشد و تمام کسانی که در مراحل گوناگون، سرکردگی حوادث را برعهده داشتند، به زودی در مرحلهای دیگر طعمه انقلاب شدند و به زندگیشان پایان داده شد. بنابر این کادر رهبری شناخته شده ثابت و دارای برنامهریزی معین که با ارائه تفسیری شفاف و مورد قبول اکثریت جامعه، قدرت وحدت بخشی به نیروی اجتماعی را داشته باشد، وجود نداشت و چهره شاخصی که بتواند نقش سهگانه رهبری (نظریهپرداز، فرمانده و معمار) را در تمام مراحل ایفا کند و از محبوبیت، مشروعیت و مقبولیت قشر وسیعی از جامعه برخوردار باشد، نمیتوان دید. به همین دلیل پس از پیروزی، زمام انقلاب هر زمان در دست یکی از افراد و گروههای دارای تفاسیر متفاوت قرار گرفت و جنگ قدرت میان آنها زمینه سرخوردگی مردم از آنها را فراهم کرد.[14] اما در مورد انقلاب اکتبر مشاهده میشود که نخستینبار در قرن بیستم، یک انقلاب سیاسی - اجتماعی با رهبری کاریزماتیک و ایدئولوگ به جهانیان معرفی شد.
نکته جالب توجه اینکه ایدئولوژی مطرح شده توسط لنین و میراث فکری او، پس از به قدرت رسیدن ژوزف استالین تحتالشعاع اندیشههای وی قرار گرفت و علاوه بر نسلکشی، جنایات، حکومت دیکتاتوری و سراسر سرکوب و خفقان استالین، مکتبی تحتعنوان او موسوم به «استالینیسم»، اندیشه رسمی در اتحاد جماهیر شوروی شد. کمونیستها در زمان حیات استالین، او را بزرگترین مفسر مارکسیسم - لنینیسم و بالاترین مرجع تئوریک در جنبش بینالمللی کمونیسم میشمردند و در داخل حزب کمونیست شوروی نیز استالین با از میان بردن تمام رقبای خود، از جمله تئوریسینهای اندیشمندی مانند لئون تروتسکی، نیکلای بوخارین و... چنین مرتبهای را احراز کرده بود. اما پس از مرگ استالین در کنگره بیستم و بیستودوم حزب کمونیست شوروی، استالینیسم بهعنوان انحرافی از موازین لنینی تلقی و محکوم شد و استالینیسم مترادف اعمال خشونت، رژیم پلیسی، فردپرستی و دیکتاتوری به شمار آمد.[15]
2. انقلاب چین (1949م /1328ش)
استعمار انگلستان از طریق تجارت تریاک وارد چین شد و در جنگ اول تریاک که در سال 1839م (1218ش) آغاز شده بود، آن کشور را شکست داد و از این طریق، کمکم نفوذ گستردهای در کشور چین پیدا کرد. مردم چین که از یوغ استعمارگران و خاندان منچو و نیز حکومت ملیگرایان به تنگ آمده بودند، دست به قیامهای پیدرپی زدند و در نهایت در سال 1949م (1328ش) انقلاب کمونیستی آنها به رهبری مائو تسه تونگ و با الهام از انقلاب اکتبر روسیه به پیروزی رسید. انقلاب چین، دومین انقلاب کمونیستی بعد از انقلاب روسیه بود.[16] البته لازم به توضیح است که پیش از انقلاب مذکور، در سال 1911م (1290ش) انقلابی در چین به رهبری سون یات سن به وقوع پیوست که طی آن حکومت خاندان منچو برای همیشه پایان یافت و دوران حاکمیت ملیگرایان فرا رسید. به عبارتی این انقلاب، گذاری بود از سنت به مدرنیته که در آن طبقات و گروههای مختلف به این نتیجه رسیدند که ساختار کشور نیازمند اصلاحات و تغییراتی اساسی است. اما پس از انقلاب 1911، نارضایتی مردم چین از ملیگرایان ادامه یافت؛ چرا که آنها به وعدههای خود در عدالتخواهی و حق حاکمیت عمومی جامه عمل نپوشانده و ناکام مانده بودند. در این زمان انقلاب 1917 روسیه رخ داده بود و در چین نیز حزب کمونیست با حمایت شوروی پا گرفت و مائو تسه تونگ نیز در درون همین ساختارِ حزبی مطرح شد و توانست تودههای چین را به سوی انقلابی کمونیستی سوق دهد.
الف) علل وقوع
اقتصاد چین از زمانهای گذشته وابسته به کشاورزی سنتی آن کشور بود؛ به طوری که در قرن نوزدهم، سه چهارم مردم چین در روستاها زندگی میکردند و چهار پنجم درآمد ملی کشور از طریق کشاورزی به دست میآمد. بعد از جنگ اول تریاک در سال 1842م (1221ش) و آغاز هجوم سیلآسای بیگانگان به چین، سیستم اقتصادی سنتی این کشور از هم پاشید ولی سیستم صنعتی جدیدی هم جایگزین آن نشد. با ورود تجار خارجی و سرازیر شدن کالاهای بیگانگان به چین، نه تنها صنایع داخلی و کشاورزی با ورشکستگی و رکود مواجه شد، بلکه نبض اقتصاد و تجارت کشور به دست بیگانگان افتاد. همچنین شکست چین از ژاپن در سال 1895م (1274ش) واگذاری چند بندر مهم اقتصادی و تجاری آن کشور به ژاپن و پرداخت غرامت و دادن امتیازهای دیگر به سایر کشورهای اروپایی، پیروزی ناسیونالیستهای چین در سال 1911 به رهبری سون یات سن و آغاز درگیری و جنگهای داخلی ملیگرایان و کمونیستها از یک سو و اشغال قسمتهای زیادی از شمال این کشور به وسیله نظامیان شورشی از سوی دیگر باعث فقر و بیچارگی مردم چین شده بود. علاوه بر موارد مذکور، جنبشها و اعتصابهای کارگری و دهقانی و بالاتر از همه، آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال بخش مهمی از کشور چین توسط ژاپن، همه دست به دست هم داده بودند تا اقتصاد پرجمعیتترین کشور جهان قبل از انقلاب کمونیستی سال 1949م (1328-1327ش) به رکود کامل و نابودی گراید.[17] علاوه بر عوامل اقتصادی، از نظر سیاسی نیز بایستی به نابسامانی و بیثباتی ساختار و حاکمیت کشور در دوران حکومت ملیگرایان اشاره کرد. افزایش فعالیتهای حزب کمونیست چین در تقابل با ناسیونالیستها، باعث شد که دهقانان و طبقات محروم و ستمدیده چینی به گرد مائو تسه تونگ جمع شوند و او را به عنوان رهبر انقلاب خود بپذیرند.
ب) ایدئولوژی
همانطور که بیان شد، ایدئولوژی انقلاب چین، کمونیستی و به پیروی از انقلاب روسیه بنا شده بود. اصولاً پس از انقلاب اکتبر، بیشتر انقلابهایی که در جهان رخ دادند، مارکسیستی بودند و کمتر به چشم میخورد که انقلاب و تحولی تحت تأثیر اندیشههای مارکس و اتحاد جماهیر شوروی نباشد. در این میان انقلاب اسلامی ایران یک نمونه بارز و کاملاً مستثنی از سایر انقلابهای مارکسیستی جهان بود که در جای خود بدان پرداخته خواهد شد.
ج) رهبری
مائو به مبارزات دهقانی معتقد بود و به همین دلیل به گروه روستاییان و دهقانان بیشتر بها میداد و از آنجا که خود او روستازاده بود، هستههای مقاومت را در روستا شکل داد. حتی پس از پیروزی انقلاب نیز، روش انقلابی که حزب کمونیست چین به کمونیستهای همه کشورهای دنیای سوم توصیه میکرد، روش مبارزات مسلحانه دهقانی و محاصره شهرها به وسیله روستاها بود. این همان روشی است که گروههای مائوئیستی ایران نتیجه اولین آزمایش آن را در سیاهکل دیدند و پس از سرخوردگی از آن به عملیات چریکی شهری روی آوردند که آن هم با ناکامی پایان پذیرفت. به هر روی، توجه صرف مائو به روستا باعث شد که حتی پس از به قدرت رسیدن، شهرها مورد بیتوجهی قرار گیرند. مائو را میتوان نمونه رهبری در نظر گرفت که سیاستهای او پس از به قدرت رسیدن، باعث شد مردم کشور در تنگنا قرار گیرند و نارضایتیهای عمومی از اقدامات او به وجود آید. مائو به شدت با فرهنگ کنفوسیوسی به مقابله پرداخت و با انقلاب فرهنگی خود در سال 1966م (1345ش) ویرانیها و کشتههای زیادی برجای گذاشت. همه این عوامل سبب شد که میراث و اندیشههای مائو، پس از او ادامه نیابد و اندیشه سیاسی در چین طی سالهای پس از مائو، از عقاید و تفکرات او گذر کند.
3. انقلاب کوبا (1959م /1338ش)
کوبا از زمان کشف توسط کریستف کلمب، تحت استعمار اسپانیاییها بوده است و این مورد بر نژاد مردمان کوبا نیز تأثیر گذاشته به طوری که بیش از نیمی از مردم سفیدپوست و باقی دورگه و سیاهپوست هستند. اولین جنگ برای استقلال از اسپانیا (1868 تا 1878م / 1247 تا 1257ش) ناموفق بود، اما ایالات متحده آمریکا در قیام دوم (1895 تا 1898م / 1274 تا 1277ش) مداخله کرد و اسپانیا را مجبور به چشمپوشی از این جزیره ساخت، ولی تا بعد از دو دورهی حکومت آمریکایی (1899 تا 1901م / 1278 تا 1280ش و 1906 تا 1909م / 1285 تا 1288ش) استقلال تثبیت نشد. تحت حکومت یک رشته از دولتهای فاسد، اکثر کوباییها از فقر تحقیر کنندهای رنج میبردند و سرانجام در سال 1959م (1338ش) دیکتاتوری فولخنسیو باتیستا به دست فیدل کاسترو و همراهانش سقوط کرد.[18]
الف) علل وقوع
در قرن بیستم زمینهایی که طی مبارزات علیه اسپانیا بین خرده مالکین به صورت گسترده تقسیم شده بود، به دلیل توسعه صنعت نیشکر دوباره دست چند نفر متمرکز شد و کوبا تبدیل به جامعهای بیثبات و صدمهپذیر با اقتصادی تکمحصولی متشکل از بازرگانان آمریکایی، فئودالهای کوبایی و کارگران روزمزد شد. حتی اگر دهقانها حقوق خود بر زمینهایشان را اثبات میکردند، بازرگانان آمریکایی به آسانی این حق را میخریدند و طبقات بالای جامعه کوبا نیز طرفدار منافع بازرگانان آمریکایی بودند؛ به همین دلیل زمینهای کوبا اغلب و به سرعت به مالکیت آمریکاییان درآمد. سنگینی بار فقر در این جزیره بر دوش کارگران روستایی بود، به طوری که حدود یک میلیون کارگر روستایی زندگیشان وابسته به شکر بود و فقط 15 درصد از آنها کار مداوم و سالیانه داشتند.[19]
در واقع هر چند مردم کوبا توانستند از یوغ استعمار اسپانیا رهایی یابند، اما این پایان کار نبود بلکه شروعی بود بر عصری سراسر خفقان، دیکتاتوری و تمامیتخواهی آمریکا و ایادی محلی آن که در همه حال منافع آمریکا و شرکتهای سرمایهگذاری آمریکا را مقدم بر منافع مردم کوبا میدانستند. این زمان، دوران فرمانروایی دیکتاتور کوبا یعنی فولخنسیو باتیستا بود؛ در این دوره با تشدید ظلمهای باتیستا به مردم و حمایت آمریکا از او، گروهی از همان ابتدا به مخالفت با ظلمهای او به شکل سازمان نیافته پرداختند و عرصه را بر او تنگ کردند.
ب) ایدئولوژی
خفقان وحشتناک و وضعیت اسفبار مردم کوبا چه در دوران باتیستا و چه قبل از آن، با انقلاب اکتبر روسیه، انقلاب چین و رواج اندیشههای کمونیستی همزمان شده بود و همین امر باعث شد رفتهرفته این اندیشهها از طریق برخی تئوریسینها و روشنفکران کوبایی، به این کشور نیز تزریق شود. وضعیت بهداشت در کوبا بسیار نگران کننده بود؛ فقر و بیسوادی در این کشور بیداد میکرد و از سویی دیگر باتیستا ظلمهای زیادی را بر مردم روا میداشت و کشور آمریکا مدام در امور این کشور دخالت میکرد که دلایل این دخالت یکی نگرانی از رشد کمونیسم در این کشور و دیگری، به خطر افتادن سرمایهگذاریهای آمریکا در کوبا بود. رفتهرفته اندیشههای کمونیستی وارد جامعه کوبا شده و به دلایل فوق، طرفداران زیادی هم پیدا کرده بود.[20]
ج) رهبری
در این دوره طبقه کارگر، دهقانان بدون زمین و سایر اقشار جامعه سنتی و مذهبی کوبا مورد استثمار و بهرهکشی فئودالها، بازرگانان آمریکایی، طبقه سرمایهدار و در رأس همه آنها دیکتاتور و اطرافیان او قرار گرفته بودند. طبقه کارگر که اغلب آنها را کارگران مزارع نیشکر و معادن کبالت و نیکل تشکیل میداد، هر روز ساعتها به کار طاقتفرسا و جانفرسا با درآمدی اندک مشغول بودند و با توجه به شروع و شیوع جنبشهای کارگری در سراسر جهان، بارها به اعتصاب و اعتراضهای گسترده دست زدند اما نبود یک رهبر و یک سازمان قوی کارگری باعث شد که این اعتراضها ره به جایی نبرد.[21]
سرانجام در دهه 1950 میلادی (دهه 1330 شمسی) اعتراضات علیه باتیستا شکل سازمانیافتهتر به خود گرفت و گستردهتر شد. فیدل کاسترو، رائول کاسترو، ارنستو چهگوارا و تنی چند از روشنفکران و تحصیلکردههای کوبایی که با اندیشههای مارکسیسم آشنا شده و آن را پذیرفته بودند، مردم را علیه باتیستا تحریک و تهییج میکردند و با آگاهی بخشی سعی داشتند طبقه کارگر و سایر اقشار ملت کوبا را که تحت فشار اقلیت حاکم بودند، تشویق به انقلاب کنند. طولی نکشید که خشم و انزجار علیه باتیستا همهگیر شد و مردم به رهبری کاسترو و تنی چند از روشنفکران، جنبش خلق کوبا را در جهت براندازی حکومت باتیستا به راه انداختند و این جنبش بعد از چند سال بالأخره در سال 1959م(1338 شمسی) با خون کارگران، دهقانان و تلاشهای گسترده رهبر کاریزماتیک کوبا (فیدل کاسترو) به بار نشست و حکومت دیکتاتوری باتیستا سقوط کرد.[22]
فیدل کاسترو با این بینش که تاریخ تنها به اندک کسانی روی موافق نشان میدهد، خود را ناجی کوبا میدانست. او فوراً دست به کار شد تا برای ایفای این نقش آماده شود. طی هفت سال، جنبشی را پدید آورد و رهبری کرد که سرانجام باتیستا را سرنگون ساخت و خود در مقام نخستوزیری کوبا جای گرفت. همین که کاسترو به قدرت رسید، کوبا را از دموکراسی دور ساخت و در آغوش کمونیسم جا داد. روی هم رفته، اقتصاد کوبا در دوره فیدل کاسترو آسیب دیده بود. به نظر میرسد که پیشرفت در عرصههای مراقبتهای بهداشت عمومی، آموزش و کشاورزی تنها دستاوردهای نسبی و عمده او بود. با این حال، او ارتش بزرگی را نگهداری میکرد و به تلاش برای صدور انقلابش به دیگر کشورهای جهان سوم ادامه داد. آنچه روشن است، تأثیر عمدهای است که کاسترو نه تنها بر کوبا بلکه بر تمام جهان داشته است.[23]
4. انقلاب اتیوپی (1974م /1353ش)
سرزمین و کشور اتیوپی[24] در زمانهای طولانی تحت استعمار اروپاییان بوده است که در نهایت توانست در سال 1896م (1275ش) به ادعاهای استعماری انگلستان پایان دهد. در حقیقت پایان قرن نوزدهم نه تنها حفظ استقلال اتیوپی رقم خورد بلکه توانست تا حدود زیادی قلمرو سنتی خود را گسترش دهد و شکلگیری امپراتوری جدید به دنبال افزایش تمرکز بود. نظام پادشاهی در اتیوپی با حاکمیت هایله سلاسی تا سال 1974م (1353ش) به طول انجامید و سرانجام آخرین امپراتوری در اتیوپی با شکست مواجه شد.
الف) علل وقوع
به دنبال اعتراضات پیرامون قحطی وحشتناک و بحران بینالمللی نفت، بیش از پیش جایگاه دولت در بین مردم اتیوپی تضعیف شده بود. مواجه شدن دولت وقت با شکست در طرح اصلاحات ارضی[25] باعث شد که در اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970 میلادی (اواخر دهه 1340 و اوایل دهه 1350 شمسی) جایگاه دولت را در بین مردم با مشکل مواجه کند و پایههای اعتراض عمومی را به وجود آورد؛ در نتیجه یکی از مهمترین موجهای نارضایتی عمومی در اتیوپی برعلیه هایله سلاسی ایجاد شد.
مشکلات ساختاری عمیق در بخشهای سیاسی و اقتصادی از مهمترین عوامل آشفتگی سیاسی در اتیوپی بوده است. وضعیت نابسامان اقتصادی و فقر نسبی در کشور و خشم مردم روستا به خاطر تبعیض رفتاری بین آنها و مردم شهری، همچنین افزایش ناگهانی قیمتها و شرایط بد زندگی سربازان از عواملی بود که در آن زمان باعث شد فضای سیاسی جامعه تحت تأثیر قرار گیرد و این امر، موجب به هم ریختگی فضای زندگی در سالهای 1970م (اوایل دهه 1350ش) کشور اتیوپی شد.
با توجه به شرایط فوق، سرانجام اصلاحات اجتماعی - سیاسی توسط دولت در پیش گرفته شد، هر چند این اصلاحات برای تغییر سیستم خیلی دیر شده و اعتراضات عمومی فراگیری و سرایت بالایی پیدا کرده بود. بنابر این این اصلاحات منجر به یک سیاست مدنی قوی نشد. به علت عدم وجود چارچوب قوی در درون بخشهای سیاسی کشور، گروههای داخلی، چپیهای مخالف، جبهه دانشجویی، خرده بورژوایی، راستیهای مخالف و نهیلیستهای ملی، یک فرایند سیاسی و آشوب داخلی را رقم زدند و خشم عمومی در تظاهرات سال 1974-1975م (1354-1353ش) نمایان شد. سرکوب تظاهراتها، فعالان مخالف و روزنامهنگاران مستقل در مقیاس گسترده (که البته نسبت به سرکوبهای سالهای بعد انقلاب از فراگیری کمتری برخوردار بود) همگی باعث شدند تا زبان خشونت توسط دولت جهت مدیریت نظامی و سیاسی کشور به کار گرفته شود و عرصه بر روی مخالفان تنگتر شود.[26] اما خیزشهای مردمی ادامه یافت و سرانجام امپراتوری سلاسی با یک اقدام نظامی از سوی مخالفینش از پای درآمد.
اسدالله علم، وزیر دربار شاهنشاهی ایران در یادداشت خود مورخ روز جمعه 22 شهریور 1353ش /13 سپتامبر 1974م، مینگارد: «امپراتور اتیوپی به وسیلۀ یک کودتای نظامی سرنگون شده... بیچاره هایله سلاسی. در چند سال گذشته کنترل کشور را از دست داده بود و از چیزی که اتفاق افتاده بود گریزی نبود. به یاد حضورش در جشنهای شاهنشاهی افتادم و این که چگونه وقتی خواستم هنگام خروج از اتومبیلش به او کمک کنم، دستش را عقب کشید و به من گفت خیلی ممنون، احتیاجی به کمک ندارد. همینطور هم هنگام خشکسالی اخیر که هزاران نفر از مردمش از گرسنگی میمردند او کلیه پیشنهادهای کمک شاه را رد کرد و به کلی منکر شد که کسی از گرسنگی رنج میبرد یا این که حتی خشکسالی در کار بوده است.»[27]
ب) ایدئولوژی
از نظر داخلی، اگرچه اتیوپی در اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70 میلادی (اواخر دهه 1340 و اوایل دهه 1350ش) به عنوان یک بحران قریبالوقوع شناخته شده بود، اما هیچ جنبش تودهای سازمان یافتهای پیشروی انقلاب نبود. در این راستا، مقایسه حضور تودهها در انقلابهای اتیوپی و ایران بسیار ارزشمند است؛ در هر دو مورد تودهها به طور فعال در سرنگونی رژیمهای قدیمی (در مقیاس بزرگتر و کاملتر در ایران) شرکت داشتند.[28]
حرکت جوانان، دانشجویان و روشنفکران اتیوپی از یک نظام امپریالیستی شکست خورده به یک تفکر مبتنی بر مارکسیسم - لنینیسم به عنوان استراتژی جهت پیروزی انقلاب و استقرار یک دولت کمونیستی را مطرح میکرد اما رژیم وقت به دنبال سرکوب این جنبشها بود. اتحادیههای کارگری نیز نقش مهمی را با اعتصابات خود ایفا کردند که باعث تحریک دانشآموزان و دانشجویان در اعتصابات تودهای و تظاهرات اتحادیههای کارگران و معلمان شد.
ماهیت واقعی تحول اتیوپی، تغییرات اجتماعی بود که میل به یک سیاست سوسیالیستی را اعلام میکرد. رژیم نظامی بعد از انقلاب، اندیشه مارکسیسم - لنینیسم را به کار گرفت که در راستای رسیدن به اهداف انقلاب، از توسعه سوسیالیستی در این راستا استفاده شد. از جمله اقدامات سوسیالیستی در دوره بعد از فروپاشی امپراتوری سلاسی، عبارت بودند از ملیسازی تمام زمینهای روستایی و شهری، صنایع، مؤسسات مالی، ایجاد سازمانهای عمومی، برپایی انجمنهای دهقانی و شهری.[29]
در انقلاب اتیوپی میتوان از چند تغییر که در همه انقلابهای سوسیالیستی اتفاق میافتد نام برد:
1. حرکت و مبارزه طبقاتی و از بین رفتن اشرافیت و دولت امپریالیستی؛
2. تغییر کامل سیستم اجتماعی از طریق یک ملیسازی رادیکال و فراگیر در جهت مالکیت عمومی؛
3. تغییرات عمیق در ساختار دولت و پیکربندی ایدئولوژیک آن؛
4. تغییر در هماهنگی بینالمللی اتیوپی از غرب به شرق.[30]
ج) رهبری
هر چند نارضایتیها در اتیوپی به میزان زیادی افزایش یافته بود و اقشار گوناگون به مبارزه با حکومت سلاسی میپرداختند اما سرانجام امپراتوری اتیوپی با یک اقدام نظامی سرنگون شد. افسرانی که قدرت را در سال 1974م به دست گرفتند هیچ برنامه منسجمی نداشتند. سرنوشت سلطنت و مسئله اصلاحات ارضی تا مدتی به حالت تعلیق درآمد.[31]
رهبر معترضین و انقلابیون که بعد از فروپاشی نظام سلطنتی در اتیوپی، به مقام ریاست جمهوری اتیوپی رسید منگیستو هایله ماریام بود. وی پس از پیروزی و برچیدن نظام سلطنتی، کشتار جمعی به راه انداخت و بسیاری از صاحبمنصبان رژیم گذشته را از دم تیغ گذراند. آنچه در تاریخ معاصر اتیوپی به عنوان «ترور سرخ» یا «وحشت سرخ» ثبت شد، نه تنها زخمی پاکنشدنی بود بلکه پیامدهای گستردهای نیز برای آینده کشور به همراه داشت. ترور سرخ توسط دولت نظامی سرهنگ منگیستو هایله ماریام در اواسط دهه 1970م (میانه دهه 1350ش) ایجاد شد تا مخالفان را از بین ببرد. نسلکشی انجام شده توسط رژیم نظامی سرهنگ هایله ماریام در دهه 1970م بین سالهای 1974 و 1979م (سالهای 1353 تا 1357ش) اتفاق افتاد. قتلهای گسترده در اواخر سال 1974م (1353ش) توسط شورای اداری نظامی موقت (درگ) آغاز شد که در وهله اول 60 مقام دولت شاهنشاهی و 5 فعال جنبش نیروهای مسلح را اعدام کردند. کشتارهای گسترده توسط گروه درگ در واقع در سال 1974م آغاز شد و تا دهه 1990م (دهه 1360ش) ادامه یافت و یک دوره 20 ساله را در برگرفت. گروه درگ تعدادی از اعدامهای دسته جمعی را انجام داد که هم رسمی بود و هم غیررسمی. اعدامهای رسمی آن اعدامهایی است که به طور علنی از طریق رسانههای جمعی اعلام میشود و اعدامهای غیررسمی اعدامهایی است که به هیچوجه علنی نشده است. متوسط تعداد قربانیان هر بار بین 25 تا 30 نفر تخمین زده میشد و اعدامها بهطور منظم انجام میگرفت. اجساد را در گورهای دسته جمعی ریختند و برخی از این گورها در سال 1991م (1370ش) هنگام سرنگونی درگ کشف و داستان برخی از اعمال وحشتناک توسط بازماندگانی که از آن اعدامها نجات یافتند، روایت شد.[32]
5. انقلاب نیکاراگوئه (1979م /1357ش)
آناستازیو ساموزا گارسیا طی یک کودتا در سال 1937م (1315ش) به ریاست جمهوری نیکاراگوئه رسید و تا 1979م (1357ش) یعنی تا زمان پیروزی ساندینیستها، همراه دو پسرش بر این کشور کوچک واقع در آمریکای مرکزی، حکم راند. پس از ساموزا، پسرش لوئیس ساموزا گارسیا تا 1963م (1342ش) و پس از لوئیس، برادر دیگرش آناستازیو ساموزا دبایله تا 1979م (1357ش) رئیسجمهور نیکاراگوئه شدند. خانواده ساموزا هرسه مستبد بودند و روش حکومتی آنها بر دو رکن استوار بود: اول، جلب همکاری موافقان (کلیسا، زمینداران بزرگ و سرآمدان صنعت و تجارت) و دوم، توسعه روابط دوستانه با آمریکا.[33]
الف) علل وقوع
خانواده ساموزا امپراتوری خود را در بخشهای مهم اقتصادی گسترش دادند و ثروتی هنگفت برای خود اندوختند. انحصارگرایی اقتصادی، تمرکز قدرت را الزامی میکرد و این دو روند همدیگر را تشدید کردند تا خاندان ساموزا به دیکتاتوری مشهور شوند. این دو روند متناظر، از سویی بورژوازی را از حکومت دور میکرد و اسباب بیگانگی آنها را فراهم میساخت و از طرفی به از هم گسیختگی دولت و نخبگان و نفوذ دولت خارجی منجر میشد. مشکلات اجتماعی و اقتصادی در نیکاراگوئه رو به فزونی نهاده بود، ساختار اجتماعی جامعه کشاورزی نیکاراگوئه و ترکیب طبقاتی آن، دستخوش تغییر شد و نابرابری و شکاف درآمد به حد بحرانی رسید.[34]
آناستازیو ساموزا دبایله، سومین فرمانروای نیکاراگوئه در خانواده ساموزا، با وفادارای کامل به گفتههای پدرش (آناستازیو ساموزا گارسیا) که در دوران زمامداریاش گفته بود: «من صلح را به این کشور باز خواهم گرداند، حتی اگر برای این کار لازم باشد نیمی از جمعیت آن را به گلوله ببندم»، نیروهای نظامی را در وحشیانهترین حمله در سپتامبر سال 1987 میلادی (شهریورماه 1357 شمسی) به جان مردم بیدفاع انداخت. گزارشهای بیشمار از تیربارانهای بدون محاکمه، بمبارانهای وسیع هوایی و به آتش کشیدن محلههای مسکونی تودههای انقلابی، همگی نشانههایی است از شدت حملات انتقامجویانه ساموزا طی چهار هفته، در مقابل قیام ملی مردم نیکاراگوئه. در این حملات چهار شهر از هفت شهر بزرگ نیکاراگوئه به خرابههای جنگزده تبدیل شد. بین 5 تا 10 هزار نفر جان خود را از دست دادند و دو برابر این تعداد مجروح شدند.[35]
اما کشتارهای دستهجمعی و فردی و عملیات ضدشورش تنها بخشی از اقدامات ننگین رژیم ساموزا بود. بخشهای دیگر آن با زندگی روزمره مردم نیکاراگوئه آمیخته است. نیکاراگوئه کشور کوچکی است که در آن زمان تنها 3 /2 میلیون نفر جمعیت داشت که 60 درصد آن به شدت فقیر و 95 درصد از جمعیت روستایی در فقر غوطهور بودند. روستاییان که 50 تا 60 درصد از جمعیت کشور را تشکیل میدادند، بهطور متوسط درآمدی کمتر از 150 دلار داشتند و نیمی از آنها در سال کمتر از 39 دلار به دست میآوردند. تعداد بیکاران از 30 درصد جمعیت فعال افزونتر بود و در فصلهایی که فعالیت کشاورزی کاهش مییافت، نرخ بیکاری در میان روستاییان به 50 درصد میرسید. کشاورزی مهمترین بخش فعالیتهای اقتصادی نیکاراگوئه بود به همین جهت، 48 درصد جمعیت، کارگر کشاورزی بودند و 75 درصد صادرات از این بخش به دست میآمد. طبق آمارهای سال 1987م (1357ش) حدود 50 درصد از کودکانی که بیش از پنج سال داشتند، گرفتار بیماری سوءتغذیه بودند و 46 درصد از اطفال پیش از رسیدن به چهار سالگی تلف میشدند. نسبت مخارج نیکاراگوئه برای بهداشت عمومی و آموزش از همه کشورهای آمریکای مرکزی کمتر و نسبت مخارج سرانه آن برای امور نظامی از همه این کشورها در آن دوره بیشتر بود. براساس آمارها، به ازای هر 1500 نفر یک پزشک در نیکاراگوئه موجود بود اما 60 درصد از افرادی که جان خود را از دست میدادند، از هیچگونه کمک پزشکی برخوردار نبودند. نرخ بیسوادی در کشور نیز 60 درصد و در روستاها 80 تا 95 درصد بود.[36]
ساموزا که پایگاه اجتماعی ضعیفی در میان تودهها داشت، با ایجاد وحشت و هراس از طریق کشتار، تودهها را وادار به قبول حاکمیت خویش میکرد و گارد ملی مهمترین ابزار وی در این راه محسوب میشد؛ به همین جهت درصدد گسترش توان و بالابردن کیفیت نظامی آن برآمد. وی تعداد اعضای گارد ملی را از 7500 نفر به 12000 نفر افزایش داد و نیروهای شبهنظامی نیز ایجاد کرد. [37]
ب) ایدئولوژی
ایدئولوژی جبهه آزادیبخش ساندینیستی نیکاراگوئه از سوی کارلوس فونسکا آمادور بنیانگذاری شد و تحت تأثیر نوشتهها و تحلیلهای وی رشد کرد و نضج گرفت. فونسکا از پایهگذاران حزب سوسیالیست نیکاراگوئه (PSN)، متفکر و تحلیلگر تاریخ، دلباخته اوگوستو سزار ساندینو و حرکتهای ملیگرایانه آمریکای لاتین بود. فونسکا در دوران دانشجویی خواندن آثار ساندینو را آغاز کرد اما در این دوران و در دهه 1950 میلادی (دهه 1330 شمسی) او هنوز به افکار مارکسیستی بیشتر گرایش داشت. افکار سوسیالیستی و مارکسیستی حزب سوسیالیست، تحتتأثیر جریان مسکو هرچه بیشتر به کمونیسم گرایش پیدا میکرد. همزمان با تشدید سیاستهای ضدکمونیستی ساموزا، افکار سوسیالیستی هسته دانشجویی تقویت شد و عضوگیری در دانشگاهها را آغاز کرد.[38] در این زمان، انقلاب کوبا به پیروزی رسیده بود و فونسکا بیش از پیش به چهگوارا و فیدل کاسترو گرایش پیدا کرد و معتقد به پیروزی انقلاب تودهها شد، همانگونه که انقلاب کوبا به پیروزی رسید.
در این دوران، فونسکا به مطالعات خود درباره ساندینو و نسبت آن با شرایط ساختاری و تاریخی نیکاراگوئه ادامه داد و نتیجه گرفت که با استفاده از میراث ضدامپریالیستی ساندینو و اندیشههای ملیگرایانه وی در نیکاراگوئه، شرایط استثنایی برای انقلاب در این کشور فراهم است؛ به همین دلیل در زمان تشکیل جبهه آزادیبخش، فونسکا پیشنهاد کرد که نام ساندینو به ابتدای جبهه افزوده شود. سرانجام فونسکا تحت تأثیر اندیشههای ساندینو، از سوسیالیسم رها شد. فعالیتهای او دو نتیجه را دربرداشت: اول این که سیاست ملیگرایانه و ضدامپریالیستی ساندینیستی میتوانست مانیفست اراده ملی نیکاراگوئه باشد و دوم این که برچسب مارکسیسم برای جبهه آزادیبخش میتوانست در خدمت اهداف او قرار گیرد. با این همه، برچسب مارکسیستی جبهه آزادیبخش برای مردم نیکاراگوئه بیگانه بود و او در تلاش بود که مارکس را با ملیگرایی ضدامپریالیستی آشتی دهد. از این رو، فونسکا به پیروی از خوزه کارلوس ماریاتگوئی لا چیرا، مارکسیست پرویی، ساندینو را به عنوان یک اسطوره انقلابی برای مردم نیکاراگوئه معرفی کرد و بر این اساس بود که جبهه آزادیبخش، ساندینو را در مقام نقشه راه تلقی میکردند.[39]
ج) رهبری
مخالفت شدید با رژیم ساموزا از دهه 1970 میلادی (اواخر دهه 1340 و اوایل دهه 1350 شمسی) آغاز شد. ابتدا به صورت تظاهرات، اعتصاب، بستن مغازهها و پس از آن تصاحب زمینهای زراعی و تظاهرات خشونتآمیز. مقابله مسلحانه منظم با رژیم در سپتامبر 1987م (شهریور 1357ش) که بیانگر خشم تودهها و آمادگی آنها در مبارزه رودررو با رژیم بود، آغاز گردید. برای چندین دهه، خانواده ساموزا توانسته بود کنترل سیاسی را به کمک قدرتی که با پشتیبانی ایالات متحده آمریکا و بخشهایی از بورژوازی نیکاراگوئه به دست آورده بود، حفظ کند و از این راه ثروت کلانی نیز به کف آورد. در سال 1987 ساموزا این پشتیبانی را به تدریج از دست داد و تعادل نیروها به شدت علیه این دیکتاتور از بین رفت. هرچند قدرت نظامی رژیم بسیار عظیم بود، اما پایگاه سیاسی و ایدئولوژیکی آن بسیار متزلزل شده بود. طیف وسیعی از نیروهای مخالف رژیم، خواهان تغییرات سیاسی بودند. جبهه آزادیبخش ملی ساندینیست، اتحادیههای کارگری، احزاب مخالف قدیمی و بیشتر بخشهای بورژوازی به مخالفت با ساموزا برخاستند. مخالفتی شدیدتر از گذشته و بیشتر از آنچه ایالات متحده همدست وفادار ساموزا، آمادگی تحمل آن را داشته باشد.[40] به طور خلاصه، الگوی توسعه وابسته و دولت سرکوبگر و بسته نیکاراگوئه، فرهنگهای سیاسی، مقاومت گوناگونی را طی دهههای 1960 و 1970 میلادی (دهههای 1340 و 1350 شمسی) به فعالیت واداشت که مهمترین آنها جبهه ملی آزادیبخش ساندینیستی نیکاراگوئه (FSLN) بود.
6. انقلاب اسلامی ایران (1979م /1357ش)
شرایط ایران از دیماه سال 1356 به بعد بسیار ملتهب و بحرانی شد و در این زمان بود که اختناق، سرکوب و استبداد 25 ساله حکومت محمدرضاشاه بعد از سال 1332 شدت یافت و نیروهای مخالف رژیم از اسلامگرا گرفته تا نیروهای چپ، فعالیتهای علنی و آشکاری را علیه رژیم پهلوی ادامه دادند. البته که این فعالیتها سابقه دیرینهتری داشته و گروههای مخالف هرکدام به فاصله زمانی کم و بیش طولانیای فعالیتهای مخفی و یا منفصلی را پیش از آن آغاز کرده بودند. این مبارزات علیه نظام سلطنتی هرچند که دارای فراز و فرودهای فراوان بود، اما به دلیل سرکوبهای سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)، مجال خودنمایی و بروز علنی پیدا نمیکرد و لیکن در سالهای پایانی حکومت پهلوی آتش زیرخاکستر انقلاب شروع به دمیدن کرد و رفتهرفته شعلهورتر شد تا این که در 22 بهمن 1357 بساط سلطنت در ایران را برای همیشه برچید.
الف) علل وقوع
وقوع انقلاب ایران دارای علل وجودی گوناگونی بود و برخلاف انقلابهای دیگر که بیشتر جنبه اقتصادی یا سیاسی داشتند، نمیتوان تنها یک عامل را به عنوان علت قطعی شکلگیری انقلاب اسلامی در نظر گرفت؛ چرا که عوامل گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی به صورت توأمان در شکلگیری وضعیت انقلابی در ایران نقش داشتهاند. با این حال در ادامه به بیان برخی دیدگاهها و نظریهها در مورد علل وقوع انقلاب اسلامی پرداخته خواهد شد.
متفکرین غربی اغلب مسأله مدرنیته را مطرح میکنند. اساس این بحث نیز برپایه اصلاحاتی است که رژیم گذشته در 15 سال آخر حکومتش انجام داد، اما آهنگ این اصلاحات بسیار سریع بود و در جامعهای مثل ایران که بخش عمده آن را اقشار سنتی تشکیل میدهند، آمادگی لازم برای هضم این تحولات وجود نداشت، در نتیجه جامعه دچار ناهنجاری اجتماعی و سپس ناهنجاری سیاسی شد و لاجرم انقلاب اسلامی را با خود به همراه آورد. نگاهی به تاریخ ایران قبل از انقلاب اسلامی، مبین این واقعیت است که نوع زمامداری حکومت محمدرضاشاه را سیاستهای مدرنیستی پهلوی سامان داده بود. سیاستهایی که مرحله جدیدی از نارضایتی اجتماعی - اقتصادی و رفاهی اقشار مختلف جامعه و ادغام اجباری سیاسی آنها را به دنبال داشت؛ عواملی که مردم ایران را از هر طبقهای به ادراک و فهم این نابرابریها، تبعیضها و بیعدالتیها سوق داده بود.[41]
دیدگاه دیگری مطرح است که اساس و ریشه انقلاب را در مسائل اقتصادی جستجو میکند. برطبق این دیدگاه، انقلاب اسلامی ریشه در ناهنجاریهای اقتصادی دارد که در سالهای آخر عمر رژیم گذشته بروز کرد. هنگامی که در سال 1352 جنگ رمضان پیش آمد و به دنبال آن غرب از جانب اعراب مورد تحریم نفتی قرار گرفت، قیمتهای نفت در بازارهای جهانی بالا رفت و در مدتی کمتر از شش ماه قیمت آن به چهار برابر قیمت اولیه رسید. این تحولات باعث شد که درآمد رژیم شاه از 5 میلیارد دلار به 20 میلیارد دلار افزایش یابد. مدافعین نظریه «اقتصاد عامل انقلاب» بحث خود را از اینجا شروع میکنند که این درآمد هنگفت وارد اقتصاد ایران شد ولی اقتصاد ایران در مجموع ظرفیت و توان ساختوساز لازم را برای جذب این درآمد نداشت و اصطلاحاً داغ کرد که نتیجهاش به صورت تورم، فساد و رشوهوخواری، گرانی، قطع برق و بیکاری مشاهده شد. افزایش مشکلات اقتصادی و معیشتی در اواخر دوره دولت امیرعباس هویدا و ناکارآمدی کابینه او و نیز سیاستهای ضدتورمی که دولت جمشید آموزگار اعمال کرد، باعث شد که بحران اقتصادی عمیقتر شود، لذا به تدریج این معضل به بحران سیاسی تبدیل و در نهایت منجر به انقلاب شد. این دیدگاه بیشتر در نظر افراد دارای دیدگاه چپ و رادیکال مطرح است.[42] اما باید در نظر داشت که در ایران قبل از انقلاب برخلاف کشورهایی که انقلابهای بزرگی چون فرانسه و روسیه در آن به وقوع پیوست، نه تنها از نظر اقتصادی بحران و وخامت جدی اقتصادی که غیرقابل کنترل توسط رژیم حاکم باشد وجود نداشت، بلکه در طول چند ساله قبل از انقلاب به علت افزایش ناگهانی و سریع قیمت نفت، تواناییها و قدرت اقتصادی رژیم شاه به سرعت افزایش پیدا کرده بود.[43]
سومین تفکری که در مورد ریشه انقلاب بیان میشود با عنوان «اسلام، عامل انقلاب» مطرح است. این دیدگاه به دنبال مسائل اقتصادی و یا مدرنیته نیست. بلکه مشخصاً در مورد اسلامگرایی و اسلامخواهی تأکید میکند. این دیدگاه میگوید یک تحول معنوی نمود یافت که بر اثر آن اقشار مختلف به سمت مذهب رفتند و چون این اقشار رژیم شاه را به عنوان رژیم غیرمذهبی میشناختند، خواهان ایجاد ساختار و نظم اسلامی شدند و چون این چارچوب به هیچ شکل نمیتوانست در رژیم شاه بگنجد، برای همین دست رد به سینه رژیم زدند و آن را ساقط کردند و یک رژیم اسلامی به وجود آوردند.
تفکر چهارم معتقد است که اصولاً نمیتوان انقلاب اسلامی را جدا از سیر کلی سیاسی و اجتماعی تحولات معاصر ایران دانست. به عبارت دیگر، از یک مقطعی بر علیه سیستم سیاسی حاکم بر ایران مبارزه شروع میشود. این مبارزه در مقاطعی مذهبی هستند که در رأس مبارزه با رژیم شاه قرار میگیرند و انقلاب اسلامی در حقیقت دنباله همین مبارزات بوده است. با این تفاوت که در گذشته رهبری این مبارزه در دست جریانات غیرمذهبی بوده اما از نیمه اول دهه پنجاه و به دنبال تحولاتی که چه در خود جامعه صورت میگیرد و چه تحولاتی که در زمینه نگرش و تفکر دینی صورت میگیرد، جریانهای دینی هستند که رهبری مبارزه را به دست میگیرند و در نتیجه وقتی مبارزه پیروز میشود، جریانات مذهبی هستند که ساختار سیاسی بعد از انقلاب را پدید میآورند. به سخن دیگر، ریشه انقلاب اسلامی را باید در فقدان مشروعیت و مقبولیت سیاسی رژیم شاه جستجو کرد.[44]
ب) ایدئولوژی
دین، قدرت بسیجگری خویش را در حرکتهای تاریخ میانه و معاصر به خوبی نشان داده است. این قابلیت و استعداد تا پیش از دوران جدید و فراهم آمدن زمینه و انگیزههایی دیگر برای خیزشهای عمومی انحصاراً در توان و امکان ادیان قرار داشت. در دوران جدید و عصر پرتراکم انقلابها هم که نقش و اهمیت اجتماعی دین نسبت به گذشته افول چشمگیری یافته و رقبای دیگری در قالب اندیشههای گوناگون به جای آن نشسته، هنوز ادیان (خصوصاً ادیان دارای جهتگیریهای اجتماعی مؤثر) قدرتمندترین جریان بسیجگر اجتماعی هستند.[45]
با به قدرت رسیدن محمدرضاشاه، دور جدیدی از تحولات اجتماعی در تاریخ معاصر ایران آغاز گردید. به طوری که الگوی نوسازی در عصر محمدرضاشاه، اساس حکمرانی را اصول ملیگرایی، سکولاریسم و حکومتی عاری از نفوذ مذهب تشکیل میداد، تا آنجا که میتوان استدلال کرد، ویژگی اصلی سیاستهای اصلاحی و حکومت مورد نظر شاه، نشاندن کلیتی مدرنیستی به جای کلیت اسلامی بود که باعث ایجاد شکاف میان دولت و ملت گردید. یکی از جمله مسائلی که باعث سیاسیتر شدن هرچه بیشتر جامعه روحانیت شد، اقدامات غیردینی رژیم پهلوی بود.[46] فرهنگ سیاسی شیعه که نوع نگرش شیعه امامیه به مقوله قدرت و سیاست است، تحت تأثیر مبادی نظری، عقاید، باورها و سنتهای شیعه بوده که در طول تاریخ، تحولات سیاسی و اجتماعی مهمی را رقم زده و تعیینکننده الگوهایی در پذیرش و یا نفی حکومتها نیز بوده است. از مهمترین این مفاهیم میتوان به اصل امامت، انتظار و غیبت، شهادت، تقیه و... اشاره کرد. در کنار این مفاهیم، وجود برخی نمادها در فرهنگ سیاسی شیعه نظیر عاشورا که بالقوه حاوی قدرت عظیمی در تحریک و بسیج مردم و دمیدن روح مبارزه و انقلابیگری هستند، به فرهنگ سیاسی شیعه رنگ و بوی ویژهای بخشیده است. شعارهای مردمی که عباراتی از مفاهیم عاشورا در آن به چشم میخورد و استفاده از مراسمهای عزاداری و سخنرانیهایی که در این مراسم انجام میشد، فضای مناسبی را در راستای بسیج مردمی فراهم کرد.[47]
هر چند ایدئولوژی غالب در انقلاب ایران را ارزشها و اندیشههای اسلامی و تلاش جهت دستیابی به حکومت دینی تشکیل میداد، اما گروههای دیگری با اندیشههای غیراسلامی نیز بودند که برای سرنگونی رژیم شاه فعالیت میکردند که عمدتاً این گروهها به تأثیر از سایر انقلابهای بزرگ که پیشتر بدانها پرداخته شد (مانند روسیه، چین، کوبا و...) معتقد به مبارزه مسلحانه متکی بر اندیشههای مارکسیستی بودند. در واقع شکلگیری و گسترش گفتمان انقلاب اسلامی در دهههای 40 و 50 از یک سو ریشه در تجربه تاریخی مردم ایران داشت (شکست انقلاب مشروطه، شکست نهضت ملی نفت، سرکوب آزادیهای سیاسی، فضای امنیتی، اسلامخواهی و...)؛ و از سوی دیگر رشد تفکر مبارزه و انقلاب در سطح جهانی (استقلالخواهی و مبارزات مارکسیستی نیروهای چپ) تأثیر پذیرفت.[48] به این صورت که وقوع انقلابهای مهمی در سراسر جهان مانند کوبا، الجزایر، برزیل، چین و... که بیشتر جنبه مارکسیستی داشتند، توجه مبارزین چپ در ایران را به خود جلب کرده بود و این انقلابها نوعی الگو برای آینده ایران را برای آنها ترسیم میکردند.
به طور خلاصه وجه تمایز انقلاب اسلامی با سایر انقلابها، در تأکید آن بر معنویت و ارزشهای ملهم از دین اسلام بود، به نحوی که با تکیه بر قدرت فرهنگی منشعب از اسلام و احیای ارزشهای اسلامی در یک شرایط بینالمللی و داخلی خاص توانست با بسیج همگانی به پیروزی برسد.[49] بدون تردید در کنار عوامل دیگر سیاسی و اقتصادی که منجر به نارضایتی مردم از حکومت پهلوی شده بود، تفکر در مورد ایجاد یک حکومت اسلامی تمام عیار که در آن قوانین دینی و شریعت اسلام پیریزی شود، مردم ایران را به سوی یک انقلاب اسلامی سوق میداد. به عبارتی دیگر، هر چند که اختناق، فشار سیاسی، سرکوب، ظلم و استبداد؛ نارضایتیها و اعتراضات مردم را بهطور روزافزون بیشتر میکرد اما وجود یک آلترناتیو و رهبری واحدی که هیچ فرد یا گروه دیگری یارای رقابت با او را نداشت، سبب شد که اکثریت مردم یکصدا خواهان ایجاد حکومت جمهوری اسلامی در ایران شوند.
ج) رهبری
در قرن بیستم هیچ انقلابی بدون وجود رهبر یا رهبران انقلابی ممکن نبود.[50] در وضعیت انقلابی، رهبران نقش حساس و حیاتی در الهامبخشی و رهبری مبارزه به سوی تحقق و تثبیت تغییر انقلابی بازی میکنند؛ حضور یک رهبر محبوب به عنوان طلایهدار یک مبارزه انقلابی که آرزوها و آمال تودههای ناراضی را بسیج نموده، برای ایجاد اشتیاق و حمایت وفادارانه برای جنبش انقلابی نقش محوری دارد.[51] به جرأت میتوان گفت که در دوران سلطنت پهلوی دوم، رهبری قاطع و مورد قبولی به جز امام خمینی(ره) که بتواند بر تودهها تأثیر بگذارد و آنها را به سمت اهداف و خواستههایشان سوق دهد در سپهر سیاسی ایران دیده نشده بود.
رهبر دینی که نقش سیاسی و حکومتی هم برعهده گیرد اساساً پدیده کمنظیری است و در دوران مدرن که با فروکاهی نقش و اهمیت دین در حیات سیاسی - اجتماعی جوامع همراه بوده، تقریباً بینظیر است. یعنی اگر بتوان برای رهبران دینی در موقعیتهای اعتراض علیه سیاستها و قدرتهای سیاسی حاکم مصادیقی پیدا کرد و سراغ داد؛ در مناصب رسمی بنشسته بر مسند حکومت نمیتوان. این پدیده نادر و بلکه نایاب، توانسته در ایران و در منطقهای پرتلاطم به بار بنشیند و نزدیک به نیم قرن دوام آورد. آن هم در شرایطی که بخش عمدهای از عوامل خارجی علیه آن بوده و علیه آن عمل کرده است.[52]
به این ترتیب رجوع مردم به مرجع و ترجیح دادن رأی او بر نظر دیگران باعث پذیرش رهبری مرجع از سوی مردم خواهد شد و این امر به مرجع قدرتی میبخشد که میتواند در مقابل هر قدرتی که به نظرش نامشروع میآید ایستادگی کند. به عبارت دیگر، مرجعیت دینی، رهبری سیاسی را نیز به دنبال خواهد داشت؛ چرا که در عرصه عمل اجتماعی برخی رفتارهای سیاسی - اجتماعی قدرت حاکم با مبانی و قواعد مذهبی تقابل پیدا میکند و مرجع طبق وظیفه دینی خود در قبال چنین رفتارهایی دست به عکسالعمل میزند و استمرار چنین وضعیتی به رویارویی تمام عیار دو قدرت سیاسی و مذهبی میانجامد. در چنین منازعهای، مردمی که از لحاظ مذهبی مقلد مرجع به شمار میروند، در مسائل سیاسی و اجتماعی نیز سخن او را خواهند پذیرفت.[53]
مشخصات رهبر انقلاب اسلامی به شرح زیر بوده است:
1. ایدئولوگ انقلاب یا بنیانگذار مکتب فکری و طراح ایدئولوژی انقلاب.
2. رهبر انقلاب یا قهرمان و فرمانده کل عملیات انقلاب.
3. زمامدار حکومت انقلابی یا سیاستمدار و یا در واقع معمار جامعه بعد از پیروزی انقلاب.[54]
به بیانی دقیقتر نقش امام خمینی(ره) به عنوان رهبر انقلاب اسلامی شامل سه بعد میشود: 1. ایدئولوگ یا نظریهپرداز؛ 2. بسیجگر یا عملیاتی؛ 3. بنیانگذاری یا مدیریت.
امام خمینی(ره) در طول قیام مردم برعلیه رژیم شاه با مطرح کردن آرمانهای انقلاب، آنان را برای فداکاری و جانفشانی برای تحقق آن آرمانها آماده میکردند. اعتماد به مردم و تکیه بر پشتیبانی آنها یکی از مهمترین شاخصههای استراتژی مبارزاتی ایشان بود. در قیامها و نهضتهای قبل از انقلاب اسلامی، رهبران جنبشها یا به کلی از این عنصر غفلت نموده و یا از آن بهره بسیار اندک بردهاند. اما در نهضت و انقلاب اسلامی، این عنصر یعنی مردمگرایی در بطن اصلی حرکت قرار دارد. ایشان در سازماندهی و بسیج مردم، به سازماندهی معنوی، ایدئولوژیکی، فکری و احساسات مردم اقدام نمودند.[55] امام همواره بر این تأکید داشت که مردم عامل پیروزی نهضت بوده و عنصر مهم بقای نهضت نیز هستند. در نگرش ایشان، قدرت ملت بزرگترین قدرت شناخته شده است و پیروزی نهایی تنها به اتکای قدرت همین ملت صورت میگیرد. مدیریت ایشان برمبنای دو شاخص اصلی یعنی خدامحوری و مردمگرایی استوار بود. به عبارت دیگر در مدیریت ارزشی و مردمی ایشان، دو عنصر مهم نمایان بود: یکی مردم و دیگری انگیزه الهی.[56]
نبوغ امام در رهبری را میتوان به اشکال مختلف دید. یکی از مواردی که امام توانست با درایت خود انقلاب را جلو بیندازد، برخورد ایشان با ارتش و نیروهای مسلح بود؛ زیرا در آن بحبوحه انقلاب کسانی وجود داشتند که خواهان برخورد شدید با ارتش بودند. حتی بسیاری از نیروهای سیاسی، امام را متهم به سازشکاری میکردند که چرا امام با نیروهای نظامی برخورد نمیکند. به خصوص بعد از 17 شهریور شعار «جواب گلوله را باید با گلوله داد» بسیار طرفدار پیدا کرده بود، اما امام برخلاف این نظریه موضعگیری کردند، سیاست امام باعث شد که مردم رو در روی ارتش قرار نگرفتند و به تدریج ارتش شاهنشاهی خلع سلاح شد.[57]
این نکته را باید در نظر داشت که رهبری امام خمینی(ره) تنها محدود به جریان انقلاب تا پیروزی آن نشد، بلکه بعد از آن تا زمان رحلت میتوان گفت که رهبری ایشان در جنگ تحمیلی هشت ساله و سایر چالشهای پیش رو، به همان اندازه قبل از پیروزی انقلاب دارای اهمیت بود و هرگز از جایگاه و اعتبار ایشان در میان تودههای مردمی کاسته نشد.
نتیجهگیری
بررسی موردی و تطبیقی شش انقلاب قرن بیستم، روشن ساخت که انقلاب اسلامی ایران با سایر انقلابها دارای وجه تمایزها و نیز مشابهتهایی است که بایستی بر آنها بیشتر تأکید شود.
الف) تفاوتهای انقلاب اسلامی با سایر انقلابها
1. حضور آحاد مردم. انقلاب اسلامی ایران از این جهت، در مقایسه با قیامها و انقلابهای پیشین و انقلابهای کوچک و بزرگ سایر مناطق دنیا، دو برجستگی و برتری داشته است؛ یکی اینکه ملی و جوشیده و دربرگیرنده تقریباً کلیه طبقات و صفوف جامعه ایران بوده، برخلاف آنچه بعداً اصرار ورزیده میشود، اختصاصی طبقاتی نبوده و از یک فرد یا یک حزب تحمیل و تلقین نشده است. درحالی که مثلاً در انقلاب کمونیستی روسیه نه چنین مشارکت وسیع داوطلبانه وجود داشته و نه در آن، چنان وحدت کلمه و یکرنگی به لحاظ اهداف و شعارهای اولیه دیده شده است. امتیاز نسبی دیگرِ انقلاب اسلامی، تحول و تداوم آن میباشد.[58]
همانطور که در بررسی انقلابها آشکار شد، در هیچکدام از آنها، تمامی تودههای مردم به مبارزه و فعالیت علیه نظم موجود نپرداخته بودند و مشاهده میشود که طبقات مشخصی از جامعه مثلاً کارگران، ستمدیدگان، دهقانان، دانشجویان و... بیشترین نقش را در انقلابشان ایفا کردند؛ اما در مورد انقلاب اسلامی هیچ طبقه یا گروه مشخصی را نمیتوان به عنوان صاحبان انقلاب معرفی کرد. چرا که نه تنها طبقات زیرین جامعه، بلکه طبقه متوسط و بالای آن نیز در انقلاب حضور داشته و به نوبه خود سهمی در پیروزی نهایی آن داشتند.
2. چند وجهی بودن علل انقلاب. برخلاف انقلابهای قرن بیستم که عمدتاً اقتصاد عامل به وجود آمدن شرایط انقلابی بوده و به همین دلیل، بیشتر این انقلابها دارای اندیشههای سوسیالیستی بودهاند، در انقلاب اسلامی ایران نه تنها اقتصاد عامل اصلی نبوده، بلکه در مقایسه با سایر ابعاد فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، از اهمیت بسیار کمتری برخوردار بوده است؛ چرا که خواستههای مردم در آن دوره به هیچوجه محدود به مطالبات اقتصادی نمیشد، بلکه میتوان عامل فرهنگ را جهت برپایی حکومت دینی (که در آن ارزشهای اسلامی در تمامی شئون کشور نمایان باشد)، از مهمترین علل برپایی انقلاب توسط مردم ایران دانست. از سوی دیگر، نبود آزادیهای سیاسی و ایجاد فضای خفقان و سرکوب به ویژه پس از مرداد 1332 از دیگر علل پایهای در طغیان مردم ایران و در نهایت پیروزی انقلاب اسلامی به شمار میرود.
3. رژیم حاکم مقتدر پیش از انقلاب. در یک مقایسه اجمالی با انقلابهای بزرگ دنیا در قرن اخیر ملاحظه میگردد که پیروزی انقلاب اسلامی در شرایطی تحقق پیدا کرد که اوضاع و احوال داخلی و بینالمللی از نظر نظامی ـ سیاسی نه تنها مساعد برای چنین حرکتی نبود، بلکه تلاشهای زیادی هم برای سرکوب کردن آن به عمل آمد. دو انقلاب بزرگ قرن بیستم که در روسیه تزاری و چین به وقوع پیوست، در شرایط و اوضاع و احوال سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کاملاً مساعدی برای چنان تحولاتی رخ داد. انقلاب اکتبر روسیه که در سال 1917م (1296ش) به پیروزی رسید، در اثر یک مبارزه و جنگ با قدرت سیاسی و یا شکست ارتش امپراتوری روسیه و یا نابود کردن نظام حاکم نبود، بلکه هر دو نهاد مزبور در طول جنگ جهانی اول تضعیف و مضمحل شده بودند. تنها کاری که انقلابیون کردند این بود که در یک خلأ قدرت و موقعیت هرج و مرج، کنترل اوضاع را به دست گیرند. دولت وقت چین نیز در اثر جنگ جهانی دوم و تهاجمات پیدرپی خارجی در موقعیت کاملاً ضعیفی قرار گرفته بود، بهطوریکه دولت مرکزی به جز پکن و حومه آن کنترلی بر اوضاع کشور نداشت. بنابر این، برای نیروهای انقلابی به رهبری مائو تسه تونگ مانع اساسی برای پیشرفت و در دست گرفتن کنترل کشور وجود نداشت.[59]
4. متکی بر ایدئولوژی اسلامی. از مهمترین تفاوتهای انقلاب اسلامی با سایر انقلابها میتوان به ایدئولوژی غالب آن اشاره کرد؛ ایدئولوژی غالب در انقلابهای قرن بیستم عمدتاً مارکسیستی بود و این روند از انقلاب اکتبر روسیه آغاز شد و به مرور کشورهایی را در بر گرفت که موج انقلاب به آنها رسیده بود. در میان انقلابهای مارکسیستی، تنها مورد نیکاراگوئه بود که بهطورکامل متکی بر مارکسیسم نبود و با توجه به اندیشههای فونسکا، تلفیقی از ملیگرایی و مارکسیسم پدید آمد که آن را باید از سایر انقلابهای قرن بیستم متمایز میکرد. اما از میان تمامی این انقلابها، تحولات ایران در سال 1357 از جایگاه ویژهای برخوردار است؛ چرا که اساساً اندیشههای مارکسیستی و چپی در حاشیه قرار داشتند و اندیشه حکومت اسلامی مبتنی بر نظریه ولایت فقیه امام خمینی(ره) به صورت ایدئولوژی غالب انقلاب اسلامی درآمده بود و به جرأت میتوان گفت که اکثریت مردم انقلابی ایران برای برپایی حکومت جمهوری اسلامی که برخاسته از آرا و اندیشههای امام خمینی(ره) بود، به مقابله و مبارزه با رژیم شاه برخاستند و آن را سرنگون ساختند.
5. رهبری فراگیر. بحث رهبری فراگیر و مورد قبول اکثریت جامعه نیز از دیگر وجوهِ تمایز انقلاب ایران با سایر انقلابهای قرن بیستم است. امام خمینی(ره) توانسته بود سه نقش اصلی رهبری (نظریهپردازی، بسیجگری و بنیانگذاری) را به بهترین وجه ممکن ایفا کند. در بسیاری از انقلابها مشاهده میشود که رهبرها تنها تا مرحله پیروزی انقلاب دارای محبوبیت هستند و موفقیت به دست میآورند اما پس از به قدرت رسیدن، با اقدامات و سیاستهای خود موجب میشوند که کشور به بیراهه کشیده شود و صدمات متعددی متوجه ملت شود که اقدامات مائو پس از دستیابی به قدرت نمونه آشکار آن است. یا در انقلاب اتیوپی که هایله ماریام دوران وحشت به وجود آورد و قریب بیست سال خفقان و سرکوب شدید ایجاد کرد. با این وجود مشاهده میشود که امام خمینی(ره) با درایت و نبوغ سیاسی خود توانست اوضاع کشور را پس از پیروزی انقلاب به ثبات نسبی برساند و از بسیاری توطئههای تجزیهطلبانه و خرابکارانه دشمنان داخلی و خارجی جلوگیری کند.
6. ایجاد نهادهای دموکراتیک. برپایی دموکراسی متکی بر مردمسالاری دینی، از جمله بارزترین تمایزهای میان انقلاب اسلامی با سایر انقلابها بود. در حالی که برخی انقلابها پس از پیروزی به دیکتاتوری تبدیل شدند و برای مردم سرکوب و خفقان را به ارمغان آوردند (مانند شوروی در دوره استالین و اتیوپی در دوره هایله ماریام)، در ایران پس از پیروزی انقلاب، بلافاصله رفراندوم تعیین حکومت برگزار شد و به فاصلهای کوتاه، نهادهای دموکراتیکی همچون مجلس خبرگان قانون اساسی، مجلس شورای اسلامی و به ویژه نهاد ریاستجمهوری تشکیل شدند. از سال 1358 و تشکیل نظام جمهوری اسلامی که برخاسته از انقلاب مردم ایران در سال 1357 بود تا به امروز، برغم همه مشکلاتی که حتی تمامیت ارضی کشور را تهدید میکرد (مانند فعالیتهای تجزیهطلبانه در سال 1358 و یا جنگ تحمیلی بین سالهای 1359 تا 1367)، همچنان ساختار سیاسی ایران برمبنای رأی مردم و دخالت مستقیم آنان در امور کشور، اداره میشود.
ب) شباهتهای انقلاب اسلامی با سایر انقلابها
1. وابستگی رژیمهای سرنگون شده به آمریکا. ایالات متحده در سیاست خارجی خود، پیوند نزدیکی با رژیمهای باتیستا (در کوبا)، سلاسی (در اتیوپی) ساموزا (در نیکاراگوئه) و پهلوی (در ایران) برقرار کرده بود و از آنها آشکارا حمایت میکرد و همین امر موجب نارضایتی و بدبینی تودههای مردم این کشورها نسبت به سیاستهای مداخلهجویانه آمریکا شده بود. حتی این مسئله تا آنجا برای مردم دارای اهمیت بود و خشم عمومی را برانگیخته بود که بیرون راندن آمریکا و رفع دخالتهای سلطهطلبانه این کشور، به انگیزهای برای تودهها جهت سرنگونی رژیمهای وابسته به آمریکا مبدل شد.
2. رهبری واحد. برخلاف انقلاب فرانسه که رهبری مشخصی نداشت، انقلابهای قرن بیستم همگی رهبری واحد داشتند که مردم از آنها پیروی میکردند. هر چند کیفیت این رهبری در انقلابهای بحثشده یکسان نیست و پیشتر زوایای مختلف آن شرح داده شد.
3. وجود مبارزه مسلحانه. در ایران هر چند که مبارزات سیاسی و فرهنگی در اولویت قرار داشتند و حتی امام خمینی(ره) نیز به هیچوجه موافق مبارزه مسلحانه نبودند، اما به هرحال گروههایی در ایران (به ویژه پس از سرکوب قیام خونین 15 خرداد سال 1342) شکل گرفتند که به پیروی از انقلابهای مسلحانه سایر نقاط همچون کوبا، الجزایر، چین، ویتنام، کامبوج و... به نبرد مسلحانه روی آوردند. این گروهها عمدتاً ایدئولوژی مارکسیستی داشتند و یا نسبت به آن گرایش معنوی پیدا کرده بودند. از جمله بارزترین نمونههای آن میتوان به سازمان چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق(منافقین) اشاره کرد.
4. میل به صدور انقلاب. انقلاب اسلامی همچون انقلابهای روسیه، چین و کوبا میل داشته و دارد که ارزشها و آرمانهای خود را به سایر کشورهای پیرامون و نیز سایر مناطق جهان صادر کند. اتحاد جماهیر شوروی با توجه به ایدئولوژی مشخص مارکسیسم، جهت اشاعه اندیشههای سوسیالیستی و کمونیستی کوشش فراوان کرد؛ چین و کوبا نیز در سطوح پایینتر راه شوروی را در پیش گرفتند. در دوران جنگ سرد، تنها دو ایدئولوژی غالب (بهویژه برپایه اقتصاد و سیاست) وجود داشت: کاپیتالیسم (سرمایهداری) و سوسیالیسم. ایدئولوژی نخست را بلوک غرب در رأس آن ایالات متحده آمریکا رهبری میکرد و دومی را اتحاد جماهیر شوروی. سایر کشورهای جهان نیز با توجه به اتخاذ یکی از این دو ایدئولوژی، در یکی از بلوکهای مذکور جای میگرفتند که رژیم پهلوی نیز به علت نزدیکی به آمریکا، در گروه کشورهای سرمایهداری و وابسته به بلوک غرب قرار گرفته بود. اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی و اتکا به سیاست «نه شرقی نه غربی»، ایران از بلوک غرب خارج شد و خارج از هر دو اردوگاه، اندیشههای مبتنی بر اسلام و اسلامگرایی را به عنوان انتخاب سوم مدنظر قرار داد و برای اشاعه آن به سایر کشورها تلاش کرد.
پینوشتها:
[1] فرهنگی، محمدحسین (1381). انقلاب اسلامی ریشهها و پیامدها، چاپ اول، تبریز: انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی، ص 20.
[2] محمدی، منوچهر (1397). تحلیلی بر انقلاب اسلامی، چاپ بیستویکم، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص 28.
[3] جوانپور هروی، عزیز؛ موسوی، محمدرضا و علیپور، امیرمهدی (1397). علل وقوع انقلاب اسلامی؛ چرایی و چگونگی. پژوهشهای راهبردی انقلاب اسلامی، سال اول، شماره 1، ص 29.
[4] آشوری، داریوش (1358). فرهنگ سیاسی، چاپ دوازدهم، تهران: انتشارات مروارید، ص 37.
[5] مطهری، مرتضی (1384). پیرامون جمهوری اسلامی، چاپ هجدهم، تهران: انتشارات صدرا، ص 141.
[6] پناهی، محمدحسین (1387). انقلاب اسلامی و انقلاب در نظریهها. فصلنامه علوم اجتماعی، شماره 42 و 43، ص 278.
[7] حاضری، علیمحمد و نوهنجار، صدیقه (1395). بررسی تطبیقی انقلاب اسلامی ایران و انقلاب نیکاراگوئه. فصلنامه ژرفاپژوه، سال سوم، دفتر چهارم، شماره پیاپی 10، ص 42.
[8] استبداد پادشاهان فرانسه، نظام طبقاتی، اوضاع نابسامان اقتصادی، افزایش مالیاتها و در نتیجه افزایش فشار بیش از حد به طبقه زیرین جامعه و شکست ارتش آن کشور در جنگهای خارجی از یک سو و زمستان سخت و طاقتفرسای سال 1789 از سوی دیگر، باعث شد که مردم پاریس در این سال به خیابانها ریخته، دست به انقلاب بزنند و ضمن تصرف زندان مخوف باستیل، حکومت استبدادی را نابود سازند.
[9] علیزاده سوده، فرشته (1389). انقلاب کبیر فرانسه علل و نتایج. نشریه رشد آموزش تاریخ، شماره 38، ص 51.
[10] کاظمی، علی (1388). بررسی تطبیقی انقلاب اسلامی با انقلابهای بزرگ دنیا، فصلنامه انقلاب اسلامی، شماره 18، ص 7.
[11] امامی خویی، محمدتقی (1385). انقلاب اکتبر و سرنوشت آخرین تزار روسیه. نشریه مسکویه، شماره 5، ص 16.
[12] کاظمی، همان، ص 7.
[13] شایگان، فریبا (1387). بررسی ویژگیهای مشارکتکنندگان در انقلاب اسلامی ایران، فصلنامه علوم اجتماعی، شماره 42 و 43، ص 124.
[14] ملکوتیان، مصطفی و سیدمصطفی تقوی مقدم (1396). مقایسه تأثیر رهبری در تحولات انقلاب فرانسه و انقلاب اسلامی پس از پیروزی. فصلنامه سیاست، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دوره چهلوهفتم، شماره 2، ص 524.
[15] آشوری، داریوش (1358). فرهنگ سیاسی، چاپ دوازدهم، تهران: انتشارات مروارید، ص 13.
[16] کاظمی، همان، ص 10.
[17] همان، ص 11.
[18] افضلی، رسول؛ کامران، حسن و عابدی شجاع، فرزاد (1400). تحلیل گفتمان مدیریت سیاسی فضا در کشور کوبا پس از انقلاب 1959. فصلنامه جغرافیا، دوره نوزدهم، شماره 69، ص 5.
[19] همان، ص 6.
[20] همان، ص 7.
[21] همان.
[22] عظیمزاده، اسدالله (1386). کوبا و سوسیالیسم (مجموعه مقالات)، تهران: نشر چشمه، ص 30-23.
[23] رایس، ارل (1397). انقلاب کوبا، ترجمه مهدی حقیقتخواه، چاپ پنجم، تهران: انتشارات ققنوس، ص 13-12.
[24] سرزمین اتیوپی نزد مسلمانان «حبشه» نامیده میشد و از دیرباز میان آن با جزیرهالعرب، روابط و ارتباطات اقتصادی و فرهنگی برقرار بود. اتیوپی یا حبشه به علت موقعیت جغرافیایی ویژهای که دارد، محل تلاقی مردمان و فرهنگهای مختلف بود چنانکه پیش از ظهور اسلام نیز این سرزمین با روم مراوداتی داشت و همین امر موجب انتشار آیین مسیحیت در حبشه شده بود. این ارتباط با شبه جزیره عربستان نیز برقرار بود و گفته میشود که مردم قریش از راه دریای سرخ با سرزمین حبشه در ارتباط بودند. حتی پیش از اسلام، حبشه به همراه بینالنهرین، مصر و اقیانوس هند، جزو راههای انتقالدهنده جریانهای فکری همچون آیین مزدک، دین یهود، مسیحیت، بودا و بتپرستی سیاهپوستان به شبه جزیره عربستان به شمار میرفت. دعوت اسلام در طول راههای تجاری بندرگاههای دریای سرخ و اقیانوس هند تا اراضی مرتفع اتیوپی (حبشه) در میان قبایل گسترش یافت و منجر به گسترش دین اسلام در این سرزمین شد. برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به: «جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی»، نوشته حسین قرچانلو، جلد دوم، انتشارات سمت؛ «جغرافیای تاریخی جهان اسلام در چهار قرن نخستین»، نوشته موریس لومبارد، ترجمه عبدالله ناصری طاهری و سمیهسادات طباطبایی، نشر پژوهشکده تاریخ اسلام؛ «مبانی جغرافیایی تاریخ اسلام»، نوشته ژاویه پلانهول، ترجمه عبدالله ناصری طاهری، نشر پژوهشکده تاریخ اسلام.
[25] در زمینه نخستین نشانههای شکست دولت در برنامههای اصلاحات ارضی، میتوان به شورش دهقانی گوجام در 1968 اشاره کرد.
[26] Abbink, Jon (2015). The Ethiopian Revolution after 40 Years (1974–2014). Journal of Developing Societies. Vol 13. Lssue 3, pp 345-346.
[27] علم، امیراسدالله (1371). گفتگوهای من با شاه (خاطرات محرمانه امیراسدالله علم)، زیرنظر عبدالرضا هوشنگ مهدوی، جلد دوم، چاپ دوم، تهران: انتشارات طرح نو، ص 618.
[28] Hiwet, Addis. (1984). Analysing the Ethiopian revolution. Review of African Political Economy. Volumel1. lssue30, p 33.
[29] Abbink, Ibid, p 337.
[30] Kebede, Massey. (2011). Ideology and Elite Conflicts: Autopsy of the Ethiopian Revolution, pp 2-3.
[31] Hiwet, Ibid, p 36.
[32] Tegegn, Melakou. (2012). Research Article Mengistu’s ‘Red Terror’. African Identities. Vol 10, p 253.
[33] فرهادی، محمد و پورخیری، علی (1398). نقش ایدئولوژی در فرآیند جنبش انقلابی (مقایسه انقلابهای ایران و نیکاراگوئه). دو فصلنامه علمی جامعهشناسی سیاسی جهان اسلام، دوره هفتم، شماره 1 (پیاپی 14)، ص 89.
[34] فرهادی و پورخیری، همان، ص 89.
[35] بندانا، اله خاندرو (1358). نیکاراگوآ جنبش انقلابی، ترجمه سهراب بهداد، چاپ اول، تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، ص 13.
[36] همان، ص 14.
[37] حاضری و نوهنجار، همان، ص 61.
[38] فرهادی و پورخیری، همان، ص 90.
[39] همان، ص 91.
[40] بندانا، همان، ص 15.
[41] جوانپور هروی و همکاران، همان، ص 28.
[42] زیباکلام، صادق (1388). یادداشتهای انقلاب، چاپ اول، تهران: انتشارات روزنه، ص 31-32.
[43] کاظمی، همان، ص 27.
[44] زیباکلام، همان، ص 33.
[45] شجاعیزند، علیرضا (1383). نقش و عملکرد دین در «وضعیت انقلابی» بررسی تطبیقی انقلاب فرانسه و ایران. مجله جامعهشناسی ایران، دوره پنجم، شماره 3، ص 44.
[46] جوانپور هروی و همکاران، همان، ص 38.
[47] هراتی، محمدجواد؛ هنری لطیفپور، یدالله و حجازی، سیدمحمدکاظم (1391). عاشورا و تحولات اجتماعی ایران عصر انقلاب اسلامی، فصلنامه پژوهشهای انقلاب اسلامی، سال اول، شماره 2، ص 200.
[48] موسوی، سیدصدرالدین؛ درودی، مسعود و اسلانی کتولی، انسیه (1392). نگرشی گفتمانی به مشارکت زنان در انقلاب اسلامی. فصلنامه پژوهشنامه انقلاب اسلامی، سال دوم، شماره 6، ص 133.
[49] جوانپور هروی و همکاران، همان، ص 27.
[50] «رهبر یا رهبران انقلابی» نوشته شد تا گزاره جامعیت بیشتری پیدا کند. همچنین قید قرن بیستم هم افزوده شد چرا که در انقلابها و تحولات قرن بیستویکم مانند انقلاب تونس، مصر و لیبی در سال 2011 و نیز سایر جنبشهای اجتماعی در سراسر جهان، هیچگونه رهبریای وجود نداشت و این امر خود به خصیصه اصلی تحولات سیاسی – اجتماعی قرن جدید تبدیل شده که در کتاب «شبکههای خشم و امید» نوشته مانوئل کاستلز، نشر مرکز، به خوبی تبیین شده است.
[51] محمدی و قربانی گلشنآباد، همان، ص 79؛ به نقل از: مطهری، مرتضی (1379). بررسی اجمالی نهضتهای اسلامی در صد سال اخیر، تهران: انتشارات صدرا، ص 84-70.
[52] شجاعیزند، علیرضا (1398). رهبری دینی در نهضت و در نظام. پژوهشنامه متین، سال بیستویکم، شماره 85، ص 100.
[53] شرفی، اکبر (1382). نقش مرجعیت در رهبری سیاسی امام خمینی. پژوهشنامه متین، دوره پنجم، شماره 21، ص 21.
[54] محمدی، همان، ص 45.
[55] نادری، مهدی و نوری، عباس (1398). نقش و چگونگی رهبری حضرت امام خمینی در بسیج مردمی در فرآیند انقلاب اسلامی. فصلنامه پژوهشهای انقلاب اسلامی، سال هشتم، شماره 28، ص 198.
[56] شفیعی، عباس (1385). مردمداری در رهبری امام خمینی. پژوهشنامه متین، دوره هشتم، شماره 32، ص 145.
[57] زیباکلام، همان، ص 36.
[58] بازرگان، مهدی (1363). انقلاب ایران در دو حرکت، چاپ پنجم، نشر مهندس مهدی بازرگان، ص 11.
[59] محمدی، همان، ص 88.
نیکلای دوم، آخرین تزار روس
فولخنسیو باتیستا، دیکتاتور کوبا
آناستازیو ساموزا دبایله، دیکتاتور نیکاراگوئه
هایله سلاسی، آخرین امپراتور اتیوپی
محمدرضا پهلوی، آخرین شاه ایران
انقلاب اکتبر روسیه (1917 میلادی)
انقلاب کمونیستی چین (1949 میلادی)
انقلاب کوبا (1959 میلادی)
انقلاب اتیوپی (1974 میلادی)
انقلاب نیکاراگوئه (1979 میلادی)
انقلاب اسلامی ایران (1979 میلادی)
ولادیمیر لنین، رهبر انقلاب اکتبر روسیه
مائو تسه تونگ، رهبر انقلاب کمونیستی چین
فیدل کاسترو، رهبر انقلاب کوبا
کارلوس فونسکا آمادور، رهبر انقلابی نیکاراگوئه
منگیستو هایله ماریام، سرکرده نظامی و رهبر انقلاب اتیوپی
امام خمینی رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی
تعداد مشاهده: 15966