امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فرمودند: عبرت‌ها چه بسیارند و عبرت‌گیری و پندپذیری چه اندک است. قصارالحکم، صفحه 118، به نقل از آثارالصادقین، آیت‌الله احسان‌بخش.

ما را در طول تاریخ و در سده‌های اخیر از هر پیشرفتی محروم کرده‌اند و دولت‌مردان خائن و دودمان پهلوی خصوصاً. امام خمینی(قدس سره)، صحیفه امام، ج 21، ص 416.

 

مقالات با درج سند

یادکردی از شهید آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی


تاریخ انتشار: 20 خرداد 1403


نام: سید محمدرضا
نام خانوادگی: سعیدی
نام پدر: سید احمد
تولد: دوم اردیبهشت ماه 1308 هجری شمسی
محل تولد: منطقه نوغان مشهد
تحصیل: در مشهد و قم تا درجۀ اجتهاد
فرزندان: 9 نفر به اسامی: سکینه، محمد، حسن، حسین، محسن، زهرا، روح‌الله، طیبه، نرگس
آخرین مکان اقامت: تهران- خیابان غیاثی
تاریخ شهادت: روز پنجشنبه 20 خرداد ماه 1349 شمسی مطابق با 6 ربیع‌الثانی 1390 هجری قمری در سن 41 سالگی
محل شهادت: زندان قزل قلعه تهران
عاملان شهادت: ساواک

*****

 آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی دوم اردیبهشت ماه 1308 هجری شمسی در منطقه «نوغان» مشهد، در خاندان علم و فقاهت و سیادت دیده به جهان گشود. دروس ابتدایی را نزد پدر وارسته‌اش (سید احمد) آموخت و در دوران نوجوانی به لباس روحانیت درآمد. آیت‌الله سعیدی برای ادامۀ تحصیلات دینی به مشهد رفت و منطق و اصول را نزد عالمان برجسته‌ای چون ادیب نیشابوری، شیخ هاشم و شیخ مجتبی قزوینی فراگرفت.
ایشان پس از پایان دروس سطح و بهره‌گیری از استادان فرهیخته حوزۀ مشهد مقدس، برای طی مدارج عالیه علم دین و استفاده از محضر فقهای بزرگ و مراجع عالیقدر به شهر قم هجرت کرد. در روزهای نخست ورود به قم، در درس مرجع بزرگ شیعه، آیت‌الله العظمی سیدحسین بروجردی شرکت کرد و از محضر عالمان دیگری از جمله آیت‌الله میرزا هاشم آملی کسب فیض نمود. در این هنگام آوازۀ مجتهدی والامقام به نام «حاج آقا روح‌الله» موجب شد تا آیت‌الله سعیدی را به محضر درسش بکشاند و بدین ترتیب گمشدۀ خود را بیابد. رفته رفته در میان صدها شاگردی که از محضر درس حضرت امام خمینی کسب فیض می‌کردند، سعیدی جزو نامدارترین شد. وی لبّ اسلام ناب محمدی(ص) را از محضر امام دریافت و از همین زمان تلاش‌های سیاسی او شروع شد.

 

آیت‌الله سعیدی در کویت
در حادثه 15 خرداد 1342 که حضرت امام خمینی دستگیر و زندانی می‌شود، آیت‌الله سعیدی برای تبلیغ در کویت به سر می‌برد. وی از طریق رادیو از اوضاع داخلی ایران آگاه شد و همراه دیگر روحانیون مبارزی که در کویت بودند، از جمله آقایان حجت‌الاسلام دوانی، آیت‌الله خزعلی، حجت‌الاسلام وحیدی، و آیت‌الله سید عباس مهری با نوشتن نامه‌هایی به مراجع مقیم نجف، آنان را از خطری که جان امام را در ایران تهدید می‌کرد، مطلع کردند. سعیدی به این کار بسنده نکرد و به‌ رغم آگاهی از حضور مأموران امنیتی شاه در کویت، در حسینیه‌ای به منبر رفت و دستگاه شاه را به باد انتقاد گرفت بدان حد که ایرانیان مقیم کویت و حتی نیروهای اطلاعاتی شاه را به شگفتی واداشت.
 با ورود آیت‌الله سعیدی در سال 1345 به مسجد موسی‌بن‌جعفر(ع)، شرق تهران دچار تحولی شگرف شد و نوجوانان و جوانان جذب مسجد شدند. امام خمینی در نامه‌ای که در 15 بهمن 1344 از نجف برای آقای سعیدی فرستادند از هجرت او به تهران ستایش کردند:
«… از این که به تهران تشریف برده‌اید از جهتی خوشوقت شدم، چون از هرجا بیشتر محتاج به علمای عاملین دارد. مساعی جمیلۀ جنابعالی مورد تقدیر و تشکر است.»1

 

مسجد موسی‌بن‌جعفر(ع) کانون مبارزه
آیت‌الله سعیدی علاوه بر این که شب‌های جمعه در مسجد به ایراد سخنرانی می‌پرداخت و بی‌پروا از برنامه‌های ضد اسلامی رژیم انتقاد می‌کرد، در نشر افکار و اندیشه‌های امام خمینی تلاش بی‌وقفه داشت. وی مسجد را پایگاه مبارزانی چون آیت‌الله محمد امامی کاشانی، حجت‌الاسلام علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی قرار داد. ساواک به این نکته پی برد و ادامۀ وضع موجود در مسجد موسی‌بن‌جعفر(ع) را از هرجهت به زیان رژیم دید و بدین جهت تضییقات زیادی برای آیت‌الله سعیدی و افرادی که برای اقامۀ نماز به مسجد می‌رفتند فراهم کرد. اما آیت‌الله سعیدی به تهدیدهای ساواک بی‌اعتنا بود.

 

دشمن شناسی
نگرش آیت‌الله سعیدی به مسائل سیاسی ایران و جهان از همان زاویه‌ای بود که حضرت امام به آن توجه داشت. او آمریکا و اسرائیل را دشمنان اصلی اسلام و ایران می‌دانست و چاره اصلی کار را در ریشه‌کن کردن و بریدن پای این دو از منطقه و ایران می‌دانست. ایشان در تاریخ 31 / 4 / 45 در حالی‌ که صحن مسجد امام موسی‌بن‌جعفر(ع) از جمعیت موج می‌زد، به منبر رفت و با سخنانی پرشور آمریکا و اسرائیل را مورد حمله قرار داد:
«آمریکای استعمارگر در دست یهودی‌ها اداره می‌شود و خود جانسون هم یهودی است. ببینید در ویتنام چطور آزادیخواهان را به نام آن که می‌خواهند صلحی برقرار نمایند قتل‌عام می‌کنند؟ به چه طرز فجیعی مردم را نابود می‌کنند. باید این دشمنان بشر را شناخت… ما باید برای مبارزه کردن تشکیلات داشته باشیم و درس مبارزه و دفاع از کشور و دین و علمای دین و مراجع تقلید را یاد بگیریم…»2
آیت‌الله سعیدی ضمن وعظ و خطابه در مسجد امام موسی‌بن‌جعفر(ع)، به تدریس دروس حوزه پرداخت و علاقه‌مندانی که قصد پیوستن به جرگۀ روحانیت داشتند تربیت کرد. از جمله منابع تدریس ایشان تحریر‌الوسیله و کتاب ولایت فقیه حضرت امام بود. حاصل این درس‌ها، ترجمۀ بخش «امر به معروف و نهی از منکر» کتاب بود که بعداً به رسالۀ عملیۀ امام ملحق شد.

 

تشکیل کلاس برای بانوان
آیت‌الله سعیدی از نخستین کسانی بود که در آن برهه از زمان به تعلیم و تربیت بانوان و آشنا کردن آنان با احکام اسلامی مبادرت ورزید. این اقدامات در شرایطی صورت می‌گرفت که تمام تلاش رژیم شاه در جهت تبلیغ ابتذال فرهنگی غرب و کشاندن زنان به فساد و تباهی بود. یکی از خانم‌ها که جزء شاگردان وی بود می‌گوید: «… شهید سعیدی به انگیزۀ پیشبرد اهداف حضرت امام آمدند و در خیابان غیاثی امام جماعت مسجد موسی‌بن‌جعفر(ع) شدند… ما 16 زن بودیم که خدمت ایشان تحصیل می‌کردیم. از این تعداد هرکدام در حدّ اختیاراتشان و برداشت‌هایشان از دروس و وجود این شخصیت بارز بهره می‌گرفتند.»3

 

تبلیغ در اطراف تهران
آیت‌الله سعیدی، تبلیغ مسائل اسلامی و مبارزه با رژیم را تنها در مسجد متمرکز نکرد و دامنۀ فعالیت‌های خود را به نواحی خارج از تهران نیز گسترش داد. او برای این کار خود، منطقه «پارچین» که به قول شهید «پای هیچ آخوند بدان جا نرسیده»4 برگزید و در چند سفری که به روستاهای آن نواحی کرد مردم را به پای سخنان افشاگرانه خود نشاند. او در این راه، متحمل زحمات فراوانی شد و به رغم تهدیدها و ایجاد تنگناهای ساواک به کار خود ادامه می‌داد.
خاطرات سید محمد سعیدی فرزند بزرگ ایشان، نشان از زحمت‌هایی است که آیت‌الله سعیدی برای رفتن به پارچین متحمل می‌شد:
«… یکی از شب‌ها که قرار بود پدرم به پارچین برود، اتومبیلی برای رفتن به آن جا پیدا نکرد. او علاقه داشت حتماً به پارچین برود. من یک موتورگازی داشتم. پدرم از من خواست او را با موتور تا میدان خراسان برسانم تا از آن جا اتومبیلی پیدا کند و به پارچین برود. بعداً گفت: تو با موتور به میدان خراسان برو، از آن جا به بعد من پشت سر تو سوار می‌شوم و از طریق جادۀ گرمسار به روستایی می‌رویم که قرار است در آن جا سخنرانی کنم. من قبول کردم و با موتور به اول جادۀ مسگرآباد، نزدیک گورستانی که مرحوم شهید نواب صفوی در آن جا مدفون است رفتم و منتظر ایستادم. بعد از مدتی پدرم رسید و به ترک موتورگازی سوار شد و حرکت کردیم… مدتی که رفتیم به یک جاده فرعی رسیدیم. در این موقع، شمع موتور جمع شد و موتور به پت پت کردن افتاد و یک مرتبه خاموش شد. شمع اضافی هم برای عوض کردن نداشتیم. تا روستا راه زیادی مانده بود. اتفاقاً در آن شب، مهتابی در آسمان دیده نمی‌شد و هوا کاملاً تاریک بود. پدرم عبایش را جمع کرد و روی دوشش انداخت. من هم موتورگازی خاموش را روی دستانم گرفته بودم و همین طور که می‌رفتیم، مقداری که راه رفتیم، پدرم گفت: محمد! من یک صلوات می‌فرستم، تو هم موتور را بگذار و یکی دو تا پا بزن، ان‌ شاء‌الله روشن می‌شود. من موتور را روی زمین گذاشتم. پدرم صلواتی فرستاد، من پا زدم و موتور ناگهان روشن شد. بار دیگر پدر بر ترک موتور سوار شد و خود را به روستا رساندیم. ایشان آن شب به منبر رفت و سخنرانی کرد و فردایش هم با همان موتور به تهران بازگشتیم.»5

 

آشوب طلب نیستم
شجاعت آیت‌الله سعیدی به ‌ویژه سخنان صریح و بی‌پرده او در سال‌های 45 و 46 علیه اختناق رژیم شاه موجب شد جاسوسان ساواک با حضور دائم در مسجد و حتی نفوذ در منزل ایشان گزارش تمام رخدادها را تسلیم مقامات کنند. در تاریخ 29 / 2 / 45 یکی از مأموران ساواک با مراجعه به منزل آیت‌الله سعیدی به او هشدار داد مراقب گفتار و رفتار خود باشد. اما ایشان در پاسخ اظهار داشت:
«من شخصی هستم مستقل و از کسی تبعیت نمی‌کنم و تحت تأثیر هم قرار نمی‌گیرم. البته آدمی ماجراجو و آشوب‌طلب نیستم. ولی معتقدم که آیت‌الله خمینی یک روحانی واقعی شریف، پاک و صحیح‌العمل و قابل احترام می‌باشد و از مقام و شخصیت ایشان باید در هر محفل و مجلسی تقدیر و تمجید نمود. من از دستگاه و دولت صحبت نمی‌کنم، اما ناچارم از طبقه روحانیت تجلیل به عمل آورم.»6
پس از این که ساواک متوجه شد، آیت‌الله سعیدی کسی نیست که به تهدید و ارعاب مزدوران رژیم وقعی بگذارد، او را در تاریخ 8 / 5 / 45 به اتهام «اقدام علیه امنیت داخلی مملکت» از طریق شهربانی دستگیر کرد و به زندان قزل‌قلعه انداخت و پس از این که مدتی در زندان به سر برد، دادگاه نظامی در یک محاکمۀ فرمایشی، آیت‌الله سعیدی را به دو ماه زندان محکوم کرد. ایشان پس از گذراندن دورۀ محکومیت در تاریخ 11 / 7 / 45 از زندان آزاد شد. پس از آزادی اخطارهای مکرر مأموران ساواک و شهربانی فایده‌ای نبخشید و بلکه برعکس هر زمان که به او اخطار می‌شد بر شدت تبلیغات خود و حملاتش علیه رژیم می‌افزود. این وضع تا آن جا ادامه یافت که شخص سپهبد نعمت‌الله نصیری رئیس ساواک در نامه‌ای به شهربانی کل کشور تأکید کرد:
«… نامبرده بالا سعیدی، کماکان به همان رویۀ ناصواب گذشته و بلکه حادتر ادامه داده و مرتباً در منابر خود سخنان تحریک‌آمیز و اغواکننده بیان می‌دارد. علیهذا با توجه به فرا رسیدن ماه مبارک رمضان و این که ادامۀ چنین وضعی به مصلحت نمی‌باشد، خواهشمند است دستور فرمایید به نحو مقتضی از تحریکات مضرۀ این شخص جلوگیری و نتیجه را به این سازمان اعلام دارند.»7

 

سعیدی ممنوع‌المنبر می‌شود
ادارۀ شهربانی به استناد همین نامه آیت‌الله سعیدی را ممنوع‌المنبر و به او اخطار کرد اگر قدم روی منبر بگذارد روانه زندان خواهد شد. اما ایشان چاره را در این دید که به منبر نرود، اما در حال ایستاده و نشسته به سخنرانی بپردازد. ساواک در گزارشی می‌نویسد:
«عده‌ای از بازاری‌ها با سعیدی ملاقات کردند و یکی از حاضرین که مشخصاتش معلوم نشد خطاب به سعیدی اظهار داشت: آقای سعیدی! اگر تمام معممین مثل شما بودند کار ما با دولت یک طرفه می‌شد و دولت هر روز یک بدبختی سر ملت نمی‌آورد.»8

 

آمریکایی‌ها در ایران
روز هفتم اردیبهشت سال 1349 در روزنامه‌های ایران اعلام شد که راکفلر و هیلیانتال به منظور بررسی امکانات سرمایه‌گذاری در ایران به اتفاق بزرگترین سرمایه‌گذاران آمریکا به تهران می‌آیند. سرمایه‌گذاری در رشته‌های توریسم، منابع جنگلی، کشت و صنعت، ایجاد شبکه توزیع و صنایعی مانند پتروشیمی، موضوع کنفرانس بود که 35 سرمایه‌گذار آمریکایی در آن شرکت می‌کردند.
این نخستین هجوم سرمایه‌داران خارجی به ایران نبود، بلکه بین سال‌های 41-1346 طبق آماری که روزنامه‌های ایران انتشار دادند، سرمایه‌گذاری در ایران نزدیک به 8 / 2 میلیارد ریال بوده است که سرمایه‌گذاری آمریکا در سال 48-49 به تنهایی بالغ بر 200 میلیون دلار می‌شد. اما هجوم سرمایه‌داران آمریکایی در اردیبهشت 49 به ایران به حدی گسترده و سنگین بود که استقلال اقتصادی و سیاسی ایران را به کلی در معرض سقوط و نابودی قرار می‌داد. روحانیت، به ‌ویژه حوزه علمیه قم با آگاهی از موضوع بی‌درنگ نشست فوق‌العاده‌ای تشکیل داد و به ارزیابی ماجرا پرداخت و پس از آن، اعلامیه تاریخی حوزه علمیه قم انتشار یافت و افکار ملت ایران را به خطری که به اسم سرمایه‌گذاری خارجی، همراه با تبلیغات فریبنده هجوم آورده بود، جلب نمود.
آیت‌الله سعیدی علاوه بر این که یکی از امضاءکنندگان اعلامیه بود، در پخش آن در میان قشرهای مختلف مردم، نقش مؤثری داشت. او در عین حال، سخنان تندی به مناسبت ورود سرمایه‌گذاران خارجی در مسجد امام موسی بن جعفر(ع) ایراد کرد:
«… یکی از گفتنی‌ها که این روز سر و صدای آن همۀ مملکت را پر کرده و جراید هم نوشته‌اند این است که 35 نفر از آمریکاییان به ایران آمده تا در این مملکت سرمایه‌گذاری کنند. آیا می‌دانید که استعمارگران و یارانشان چه تصمیماتی دارند و چه ظلم‌هایی خواهند کرد؟ آخر من با این وضع در این پست حساس چه کنم؟…»9
سعیدی ورود سرمایه‌گذاران آمریکایی را خیانتی بزرگتر از کاپیتولاسیون و قراردادی استعماری‌تر از تنباکو می‌دانست، لذا در نامه‌ای به علما و مراجع وقت یادآور شد:
«… چقدر جای تعجب است که شما پیشوایان دینی در مقابل این خطر بزرگ سکوت اختیار کرده و برای جلوگیری از آن اقدامی نمی‌کنید.»10

 

استقبال از شهادت
آیت‌الله سعیدی از ابتدا خود را برای شهادت در راه اسلام و آرمان‌های امام خمینی آماده کرده بود. یاد خاطره‌ای در این زمینه از سوی فرزند ایشان (حجت‌الاسلام و المسلمین سید محمد سعیدی) مناسب است:
« بعد از شهادت پدرم، دست‌خطی از ایشان در پشت کتاب مواعظ‌ العددیه پیدا شد. آن دستخط را آیت‌الله خزعلی، شهید مطهری، و دایی‌مان آقای طباطبایی هم دیدند من و برادرانم هم دیده بودیم. آقای هاشمی رفسنجانی هم ظاهراً دیده بودند. پدرم با خط خود نوشته بودند: شبی در خواب دیدم که به منزل آقای خمینی می‌روم. در بین راه علامه طباطبایی را دیدم. ایشان مرا صدا زدند و با هم تا آستانۀ منزلشان رفتیم. علامه به من فرمودند: من دیشب حضرت اباعبدالله‌الحسین(ع) را در خواب دیدم که به من گفتند به سعیدی بگو به این جا بیا، چیزی نیست، ما نگهدار توییم… وقتی از خواب بیدار شدم شکر خدا را کردم و این خواب را پشت این کتاب مواعظ‌ العددیه نوشتم. این مسأله مربوط به زمانی است که مرحوم پدرم به خاطر طرفداری از حضرت امام، همه روزه در معرض دستگیری و گرفتاری بودند.»11

 

طرح نهایی برای قتل
سخنان تند، نامه‌ها و بیانیه‌های افشاگرانه آیت‌الله سعیدی، رژیم شاه را به وحشت انداخت. ساواک مطمئن بود که آیت‌الله سعیدی، علما را به صدور فتوا علیه این گونه قراردادها راضی خواهد کرد. سپهبد ناصر مقدم مدیر کل اداره سوم ساواک به دنبال گزارش اعلامیه‌ آیت‌الله سعیدی دستور داد: «او را احضار کنند و تذکر دهند از تحریک افکار عمومی علیه اقدامات دولت خودداری کند، در غیر این‌ صورت تصمیمات شدیدی در بارۀ وی گرفته خواهد شد…» اما در زیر همین دستور، پی‌نوشت شده است که: «ریاست اداره یکم فرمودند با توجه به این که قرار است نامبرده دستگیر شود دیگر لزومی به ارسال نامه فوق نیست. در پرونده محمدرضا سعیدی بایگانی شود.» مأموران ساواک خود را برای دستگیری او آماده کردند.
آیت‌الله سعیدی روز 11 خرداد 1349 پس از اقامه نماز به خانه رفت. ساعت یک بعد از ظهر که ساواک به منزلش یورش برد و پس از به هم ریختن اثاثیه خانه و پراکنده‌کردن کتابها و نوشته‌ها او را بازداشت نمود. شهید سعیدی را به زندان قزل قلعه بردند و در سلول انفرادی تنگ و تاریکی انداختند. ده روز او را با شدیدترین وجهی شکنجه کردند. نهایتاً ساواک در شرایطی قرار گرفت که از بین بردن آیت‌الله سعیدی را برای آیندۀ رژیم، امری ضروری دانست. رژیم بر آن بود تا با کشتن این روحانی مجاهد، ضرب شستی به دیگر علما و روحانیون و به ویژه هوادارن امام خمینی نشان دهد تا از آن پس جرأت اعلام پشتیبانی از رهبری امام را به خود راه ندهند و در عین حال، خود را از خطری که وجود سعیدی برایشان داشت برهانند. براین اساس، طرح قتل آن مجاهد نستوه را در شامگاه روز 20 خرداد ماه 1349 به اجرا درآورد و قلبی را که سالیان دراز به عشق اسلام و امام خمینی می‌تپید برای همیشه از کار انداخت.
شب پنجشنبه 20 خردادماه 1349 (6 ربیع‌الثانی 1390) برق زندان قزل‌قلعه یکباره قطع شد و زندان در تاریکی فرو رفت. پس از لحظه‌ای چند تن، شتابان وارد سلول شدند و فریادی از داخل سلول به گوش رسید و سپس سکوتی مرموز در زندان سایه افکند.
زندانیانی که در سلول مرحوم سعیدی بودند نتوانستند بفهمند چه جریانی روی داده است و آن چند تن چه کسانی بودند و در سلول چه کار داشتند و چه می‌کردند و فریادی که در سلول طنین افکند از چه کسی بود. دیری نپایید که برق زندان روشن شد. زندانیانی که حس کنجکاویشان تحریک شده بود به سلول مرحوم سعیدی سرکشیدند و با منظرۀ وحشتناک و فاجعه‌باری روبرو شدند. سعیدی با وضع غیرعادی در گوشۀ سلول افتاده بود و عمامه به دور گردن او حلقه شده بود. با سر و صدا و داد و فریاد زندانیها، مأموران نگهبانی سر رسیدند و درِ سلول را باز کردند و او را از سلول بیرون آوردند و عمامه را از گردنش باز کردند. اما دیگر دیر شده بود و سعیدی، رادمردی که یک لحظه از افشاگری و روشنگری علیه شاه دم فرو نمی‌بست به دست دژخیمان شاه به شهادت رسیده بود و روح او به ملکوت اعلی پرواز کرده بود.

________________________

پی‌نوشت‌ها:
1. نهضت امام خمینی، ج 2، ص 594.
2. فریادی در سکوت، ص 68.
3. پیام زن، شماره11، ص 24، به نقل از فریادی در سکوت، ص 60.
4. سند ساواک.
5. از خاطرات آقای سید محمد سعیدی در گفت و گو با نشریۀ یاد.
6. نهضت امام خمینی، ص 596.
7. همان.
8. همان، ص 597.
9. همان، ص 609.
10. فریاد در سکوت، ص 137.
11. خاطرات سید محمد سعیدی در گفت و گو با نشریۀ یاد.












منبع: یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی، مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول، سال 1376.
 

تعداد مشاهده: 17220


مطالب مرتبط

تقویم تاریخ

کانال‌های اطلاع‌رسانی در پیام‌رسان‌ها

       
@historydocuments
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.