امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: در دگرگونی‌های دنیا عبرت است. غررالحکم، جلد 4، صفحه 395، به نقل از آثارالصادقین، آیت‌الله احسان‌بخش.

آن قدری که تاریخ به ما گفته است، در چند نهضت که در ایران واقع شد، نهضت تنباکو، نهضت مشروطه، قضیه پانزده خرداد، نقش زن‌ها بالاتر از مردها اگر نبود، کمتر نبود. امام خمینی(قدس سره)، صحیفه امام، ج 18، ص 402.

 

مقالات با درج سند

نگاهی به شیخ محمود حلبی و انجمن حجتیه


تاریخ انتشار: 25 دي 1402


شیخ محمود تولایی، که بعدها نام خانوادگی «حلبی» را برگزید، در ۱۷ شهریور ۱۲۷۹خ در شهر مشهد متولد شد. پدرش حاج شیخ غلامرضا از اهالی مشهد و نواده اعلم‌العلمای بیرجندی بود و از راه کسب و کار روزگار می‌گذراند. مادرش کرمانی بود و در آغاز کودکی همراه خانواده به مشهد مهاجرت کرد. شیخ محمود دارای چهار برادر و سه خواهر بود.

حلبی تحصیلات را از مکتب‌خانه آغاز کرد و سپس به توصیه و حمایت پدر به تحصیل علوم دینی پرداخت. وی ادبیات را نزد شیخ عبدالجواد نیشابوری معروف به ادیب اول فراگرفت و دروس سطح مقدماتی فقه و اصول و منطق را نزد مدرسان آن روزگار مشهد مانند حاجی محقق، میرزا محمدباقر مدرس رضوی و میرزا جعفر شهرستانی فراگرفت. سطوح عالی را نزد آیت‌الله حاج شیخ محمد نهاوندی و آیت‌الله حاج میرزا احمد کفایی بهره برد. سپس برای آموختن دوره عالی حکمت و فلسفه اسلامی و خواندن متونی چون اشارات و اسفار ابتدا در درس حاجی فاضل خراسانی حاضر شد و سپس به حلقه درس آقابزرگ شهیدی پیوست. او درس خارج فقه را در محضر آیت‌الله حاج آقاحسین قمی طباطبایی سپری کرد. او مدتی به آموختن عرفان و علوم غریبه پرداخت و به ریاضت مشغول بود. شاگردان حلبی گرایش او از آغاز جوانی به شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی را عامل این گرایش می‌دانند.

شیخ محمود حلبی در کنار تحصیل علوم دینی، بنا به رسم رایج در حوزه‌های علمیه، به طلبه‌های دیگر دروس مقدماتی و سطح تعلیم می‌داد. او به سابقه تدریس خود به خصوص در فلسفه و عرفان اشاره دارد و در زمانی که به تدریس منظومه حاج ملاهادی اشتغال داشته، حاشیه‌هایی بر آن نوشته است. این حاشیه‌ها شامل هر دو بخش منطق و فلسفه منظوم است. دوران تحصیل حلبی تا حدود سی سالگی ادامه یافت.

فعالیت‌های اجتماعی ـ سیاسی حلبی در سال‌های ۱۳۱۰ تا دهه ۱۳۳۰ شامل دو دوره کلی است: دوران استبداد رضاخانی؛ و دوره پس از سقوط رضاخان. دوره اخیر با آزادی سیاسی همراه بود و با نهضت نفت، کشمکش‌های سیاسی در ایران به اوج رسید. این دوره که با کودتای ۲۸ مرداد به پایان رسید برای حلبی آغازگر دورانی جدید بود.

حلبی از دوران رضاشاه و سختگیری وی با روحانیان و رودررویی با شعائر مذهبی به تلخی یاد کرده است و در اواخر دهه ۱۳4۰ چندبار به صورت ملایم و در قالب ذکر خاطره بر بالای منبر به نقد دوران رضاشاه می‌پردازد.

حلبی قدیم‌ترین منبر خود را در مسجد گوهرشاد در سال ۱۳۱۳، و قبل از واقعه کشتار مردم در تیرماه ۱۳۱4، می‌داند. او مدتی بعد از این واقعه، مشهد را ترک و به حاشیه شهر نیشابور کوچ می‌کند و به امور کشاورزی و دامداری می‌پردازد. بعد از سقوط رضاشاه، مسئولان وقت مشهد از او برای سخنرانی روز عاشورا در مسجد گوهرشاد دعوت می‌کنند که در نهایت موجب ماندن وی در مشهد شد. او در میان سخنرانی به کشتار مردم در مسجد گوهرشاد نیز اشاره می‌کند. از آن پس وعظ و خطابه یکی از کارهای مستمر وی بود و تقریباً تا سال ۱۳۵۷ علاوه بر اداره انجمن به این امر اشتغال ورزید. منبرهای او را می‌توان از عوامل شهرتش در خراسان و شهرهای دیگر دانست. او در این دوره به دعوت علما و زعمای استان‌های مختلف در شهرهای زیادی به ایراد سخنرانی پرداخت و با توجه به فضای به وجود آمده در دهه ۱۳۲۰ به سخنرانی علیه جریان‌ها و گروه‌هایی مانند احزاب کمونیست، «پاک دینی» احمد کسروی، مادیگری و بهاییت پرداخت.

با اوجگیری نهضت ملی نفت از سال ۱۳۲۸، حلبی نیز به این نهضت پیوست و منابر او رنگ و بوی سیاسی گرفت. علت ورود حلبی به این ماجرا را دعوت آیت‌الله سید محمدتقی خوانساری، یکی از مراجع وقت حوزه علمیه قم، می‌دانند. برخی نیز از نامه آیت‌الله کاشانی و دعوت وی از حلبی سخن گفته‌اند. به هر حال ایجاد اختلاف در رهبران نهضت ملی نفت در آن دوره به تدریج  موجب دلسردی حلبی شد. وی پیام‌های متعددی برای آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی فرستاد و او را به رفع نقار دعوت کرد، اما چون اختلاف‌ها ادامه یافت راهی تهران شد. او علاوه بر دیدارهای مکرر با کاشانی، با دکتر محمد مصدق نیز ملاقات کرد. شکست نهضت نفت تأثیر عمیقی بر حلبی برجای گذاشت. از آن پس، او دیگر به فعالیت مستقیم سیاسی نپرداخت و با تأسیس انجمن حجتیه عزم خویش را بر پیشبرد امور انجمن استوار کرد و در آغاز دهه ۱۳۳۰ از مشهد به تهران مهاجرت کرد و پس از استقرار در تهران، چون واعظ شناخته شده‌ای بود، در این شهر و در شهرهای دیگری که از وی دعوت می‌شد، منبر می‌رفت.

مهم‌ترین استاد تأثیرگذار و دگرگون کننده حلبی را باید آیت‌الله میرزا مهدی اصفهانی دانست. مدتی بعد از آن که میرزا به مشهد رفت و شروع به تدریس کرد حلبی نیز به جمع شاگردان او پیوست و تحت تأثیر افکار او قرار گرفت. میرزا مهدی اصفهانی از مخالفان فلسفه و عرفان بود. حلبی در خاطره‌ای به نقل از استاد خویش، علت این مخالفت را مکتوب امام زمان به میرزا مهدی معرفی می‌کند. گفته می‌شود میرزا مهدی پس از چندی، درس دیگری به عنوان درس معارف که در حقیقت تدریس علم کلام و رد مطالب فلسفی و عرفانی بود، تشکیل داد و بنیانگذار مکتب ضدفلسفی و عرفانی در مشهد شد. او حدود ۲۰ سال شاگردانی در این زمینه تربیت کرد.

به اعتقاد طرفداران این مکتب، واژه «معارف» در بردارنده معنای فلسفه، عرفان و حکمت در تمدن اسلامی است؛ منهای معایب و نقدهایی که از نظر آنان به فلسفه و عرفان وارد است...  در حقیقت مکتب میرزا مهدی اصفهانی تلفیقی از عقاید اخباریگری، اشعریگری، کلام، فلسفه و عرفان بود. میرزا مهدی اصفهانی در روز پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۲۵خ در حمام شهر، بر اثر سکته قلبی درگذشت.

حلبی تحت تأثیر آموزه‌های میرزا مهدی اصفهانی هر چند از تحصیل فلسفه اسلامی آغاز کرد ولی پس از آن تا فحاشی به فلاسفه‌ای چون بوعلی سینا، فارابی، ملاصدرا و ملاهادی سبزواری جلو رفت. او در عرفان هم همین مسیر را طی کرد.

حلبی راه شناخت حقیقت وجود را از طریق عقلی به طور کلی مسدود می‌داند و فلاسفه را منهدم کنندگان اسلام معرفی می‌کند. او امثال شیخ اشراق و ملاصدرا را اعراض کننده از کتاب و سنت و «تابع اروپاییان قدیمی» می‌داند. وی فلاسفه و عرفا را در طراز مشرکان و کافران قرار می‌دهد و بدون آنکه معنای کلام آنان را به درستی توضیح دهد به ظاهرِ جمله‌ها بسنده کرده، حس تعصب دینی را در مخاطبان و شاگردان برمی‌انگیزاند تا بگوید که آن تعالیم با «متواترات کتاب و سنت» در تضاد هستند. پیروان حلبی او را مهم‌ترین مخالف فلسفه می‌دانند که با جسارت به مبارزه علیه آن پرداخت. از همین رو نابودی فلسفه و عرفان اسلامی آرزوی این جریان بوده است.

از مهم‌ترین ویژگی‌های حلبی، اسرارسازی و اسرارگرایی بود. استدلال او نیز این بود که قوانینی بر این قوانین طبیعی حاکم است که برهم زننده این قوانین است و وی تعداد زیادی از آن‌ها را به تجربه شخصی مشاهده کرده است. در نتیجۀ اصرار حلبی بر اطلاع داشتن از اسرار و رموز و امور غیبی، مخاطب جذب دو چیز می‌شد:


    ایمان و اعتقاد به غیب
    ایمان و اعتقاد به شخص او به عنوان استاد و مربی آشنا به عوالم غیبی و غیرطبیعی.

یکی از کارکردهای مهم مهدویت که در ایدئولوژی حلبی بسیار برجسته بود، تقویت ابعاد اسرارسازی و رموزگرایی بود. حلبی گرچه به صراحت ادعای دیدار با امام زمان را نکرد، ولی طوری در سخنان خود به مخاطب القا می‌کرد که اگر کسی به حرف‌های او عمل کند، حتماً به دیدار امام(ع) توفیق خواهد یافت.

اسرارگرایی و اسرارسازی از ویژگی‌های مهم و مشترک فرقه‌هاست. بر این اساس از مطالب و واقعیت‌هایی سخن گفته می‌شود که گفتنی نیست و هر کسی استعداد و صلاحیت دانستن آن‌ها را ندارد. این ویژگی، اعضا و شاگردان را تحت تأثیر «استاد» قرار می‌دهد و برای ریاست آن، کیش شخصیت ایجاد می‌کند. از این جهت ریاست تشکیلات دارای امتیازهایی تلقی می‌شود که مشروعیت رهبری وی را تضمین می‌سازد، زیرا او چیزهایی می‌داند و با اسراری آشناست که دیگران فاقد آن دانش و توانایی هستند. همین می‌تواند زمینه‌ساز اطاعت پذیری بی‌چون و چرای مریدان شود. این ویژگی خود آثار دیگری را در تشکیلات ایجاد می‌کند که مهم‌ترین آن‌ها روی آوردن به ایدئولوژی و رفتار مخفی‌کارانه است. این نگرش همچنین موجب نوعی غرور می‌شود تا اعضا به بهانه دانستن اسرار برای خود فضیلتی ممتاز قائل شوند. همان طور که اعضای انجمن حجتیه خود را سربازان خالص امام زمان(ع) می‌دانستند. آن‌ها نه تنها خود را متوجه امام زمان(ع)، بلکه امام را نیز متوجه خود می‌دانستند. اگر توفیقی مالی یا معنوی می‌یافتند آن را نتیجه و تأثیر نظر ویژه امام(ع) معرفی می‌کردند. همچنین به اعضا چنین القا می‌شد که خدمت در انجمن، خدمت به امام زمان(ع) است. این‌ها باعث می‌شد که انجمن محفوظ بماند و خواسته‌های تشکیلات از اعضا به صورت بهتری اجرا شود.

از آثار دیگر این ایدئولوژی، خاص و خواص دیدن خود و منحصر به فرد دانستن دانسته‌ها و دریافت‌های خویش است. بُعد دیگر آن جزم‌گرایی و مطلق‌نگری است که اثر عمیقی در شاگردان و مریدان حلبی برجا گذاشت. بر اساس این ایدئولوژی، بهره‌گرفتگان از معارف حلبی دانایان توحید و نجات‌یافتگانند و «دیگران» جاهلان و درماندگان.  بنا به گفته شاگردان، حلبی معتقد بود حتی مجتهدان هم باید معارف ناب و اصیل را از او بیاموزند: «حاج آقا می‌گفتند هر کسی می‌خواهد این جزوات معارف را بخواند باید استاد ببینند، و لو مجتهد باشد. اگر مجتهد باشد در فقه و اصول و فلسفه مجتهد است، اما در معارف باید استاد ببیند.»

برخی افراد ایدئولوژی سیاسی حلبی را با عنوان نظریه «تعطیل»، به معنای طرفداری از تعطیلی حکومت در عصر غیبت، معرفی کرده‌اند. دیدگاه حلبی روایتی است از میان روایت‌های متفاوت این نظریه که در میان پژوهش‌های کلامی شیعه به آن‌ها پرداخته شده است. در ایدئولوژی سیاسی حلبی دنیا، دنیای ستمگران است که تا قیام امام عصر(ع) اتفاق نیفتد بر همین روال باقی خواهد ماند و تلاش و مجاهدت انسان‌ها تأثیری در اصلاح و بهبود آن نخواهد داشت، لذا وظایف «منتظران» را تنها در مغموم بودن به خاطر غیبت، دعا کردن برای ظهور، صدقه دادن و نذر کردن برای سلامتی امام(ع) محصور می‌کنند.

ایدئولوژی حلبـی ساختارگـریز و بر فرد محوری استوار بود. لذا تنها زمانی همه امـور قابل اصلاح شدن است که یک فرد عادل و معصوم قدرت را در دست داشته باشد. اگر چنین شد کارگزاران حکومت و منصوبان پایین دستی نیز افرادی عادل خواهند بود؛ وگرنه نباید به اصلاح امور و برقراری عدل در جهان امید بست.

رویکرد کلی حلبی در نقد حکومت‌ها از یک سو و همراهی با حکومت پهلوی از سوی دیگر، ایدئولوژی او را دچار نوعی دوگانگی کرده بود. حلبی برای مبارزه با بهاییت و از این مجالی که گمان می‌کرد حکومت پهلوی به او و تشکیلات انجمن داده است، به حمایت از سلطنت پهلوی و همکاری با ساواک رسیده بود. به عبارت دیگر، به لحاظ ایدئولوژی سیاسی دچار محافظه کاری شده بود. وقتی همه حکومت‌ها جائر تصور شود و عزم و اراده‌ی اصلاح نابود شود و روزنه امیدی برای هیچ اصلاحی تصور نشود و در عین حال تشکّلی در جهت هدفی خواستار حرکت و پیشرفت به هر قیمتی باشد چنین عمل‌گرایی حکم به منفعت‌طلبی خواهد داد. لذا هر حکومتی در عین اینکه بد است برای همکاری، خوب نیز تلقی می‌شود. على‌السویه تصور کردن حکومت‌ها و بلامرجح بودن هرکدام بر دیگری در یک رویکرد پراگماتیستی(معیار بودن فایده و سود در عمل، فارغ از ارزشی بودن یا غیر ارزشی بودن آن، مصلحت‌گرایی، عمل‌گرایی صرف) معتقدان به آن ایدئولوژی را به همکاری با هر نوع حکومتی سوق خواهد داد. آن‌ها در حکومت‌های ظالم این همکاری را چنین توجیه خواهند کرد که هیچ گزینه بهتری وجود ندارد. از همین روست که تناقض‌های متعددی در گفتار و کردار حلبی مشاهده می‌شود. او از یک سو در برخی منابر خود برای نابودی دشمنان اسلام و مذهب حقه جعفری، روحانیت و مراجع ساکن در نجف و قم، حفاظت ملت و دولت ایران از شر کفار و اشرار دعا می‌کند و از سوی دیگر با حکومت پهلوی ـ که دست بهاییان و بیگانگان را بر امور همه جانبه کشور باز کرده بود ـ همراه می‌شود.

حلبی گاهی از عدم جدایی دین از سیاست (پیوند کتاب و شمشیر) و جامعیت اسلام در داشتن دستورهایی در همه شئون زندگی فردی و جمعی سخن می‌گوید و از سوی دیگر بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، به بهانه تبیین دینی و تربیت جوانان از فعالیت‌های مستقیم و غیرمستقیم سیاسی کناره می‌گیرد. در اساسنامه انجمن حجتیه هم به عدم دخالت در امور سیاسی تصریح می‌شود. مجموع سخنان، آموزش‌ها و عملکرد حلبی و انجمن حجتیه از بدو تشکیل تا اواسط سال ۱۳۵۷ بر عدم دخالت در سیاست، دوری از حرف‌های سیاسی و طرد اعضایی بود که به مبارزه سیاسی با حکومت پهلوی گرایش داشتند.

حلبی در منابر خود به ندرت به ساواک و پهلوی نقدی کرده است و کمتر به مسائل و فساد اقتصادی دوران پهلوی می‌پرداخت. گاهی نیز که پرداخته فرصت را برای حمایت از حکومت پهلوی از دست نداده است. حلبی مخاطبان خود را از شکایت درباره فقر و مریضی نهی می‌کند و آن دو را نشانه آزمایش الهی و موجب تقرب به خدا معرفی می‌کند. ظالمان از نظر او در گسترش فقر و شروع و ازدیاد بیماری‌ها نقشی ندارند و اینکه انسان‌ها چه وظیفه‌ای برای مقابله با فقر، مرض، علل و ریشه‌های آن دارند در سخنان او دیده نمی‌شود. شاگردان وی نیز در جلسه‌های انجمن حجتیه به شدت از ورود به این مسائل خودداری می‌کردند و متعهد بودند که نگذارند ذهن جوانان به این مطالب آلوده شود تا از وظیفه اصلی یعنی مبارزه «عقیدتی» با بهاییان باز بمانند؛ در حالی که در دوران پهلوی بهاییان ارکان اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و معیشتی مردم را در دست داشتند!![1]

به هر حال این انجمن تحت تسلط کامل ساواک  قرار داشت و آقای حلبی و اعضای شاخص انجمن با ساواک تبادل اطلاعات می‌نمودند؛ به ‌طوری که در جلسات عمومی و خصوصی انجمن غالباً یک یا چند منبع ساواک و در جلسات عمومی مأمور شهربانی نیز حضور داشتند.

مخالفت آقای حلبی در ورود خود و اعضای انجمن در مسایل سیاسی و ضدیت آن‌ها با مبارزان مذهبی دوران پهلوی دوم یکی از بزرگترین چالش‌های او و گروهش با امام خمینی(ره) و روحانیت مبارز بود و این ضدیت تا چند ماه مانده به پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی آقای حلبی با حمایت از جمهوری اسلامی سعی نمود سوابق غیرقابل توجیه گذشته خود و انجمن حجتیه را توجیه و بازسازی نماید ولی حضرت امام خمینی به دلیل آشنایی کامل با این تفکر به‌ هیچ‌وجه به آن‌ها روی خوش نشان نداده و در سخنرانی 21 تیر 1362 به قسمتی از عقاید آن‌ها بدون اشاره به نام آقای حلبی و انجمن، پرداخته و آن‌ها را مورد حمله قرار داد.

در پی این سخنرانی انجمن طی اطلاعیه‌ای در تاریخ 1  / 5  / 1362 اعتراف نمود که خطاب سخنان امام خمینی آن‌ها هستند ولی با این حال به جای انحلال گروه فقط به تعطیلی آن بسنده نمودند!

حتی با نفی و عدم پذیرش همکاری انجمن با ساواک، نمی‌توان این موضوع را نفی کرد که فعالیت‌های انجمن، خواسته یا ناخواسته مطلوب ساواک بود؛ زیرا انرژی و قدرت فعال جوانان و تحصیل‌کردگانی که می‌توانستند بخش قابل توجهی از بار مبارزه را بر دوش بکشند، صرف آموزش نقاط ضعف مبانی فکری فرقه‌ی ضاله‌ی بهائیت و آثار و نوشته‌های بهائیان می‌شد تا شاید نفر یا نفراتی را از دام و دامن بهائیت نجات دهند. بی شک در این روند معلول، جای خود را به علت داده و انحراف از روش و منش صحیح مبارزه پیش آمده بود به خصوص آنکه بهائیت، ابزاری در دست استعمار و استکبار برای کوبیدن دین و تضعیف ایمان مردم بود. خطر بهائیت از آنجا ناشی می‌شد که صهیونیسم و امپریالیسم اسرائیل و آمریکا در پشت قضیه و ایادی این فرقه در ارکان حکومت پهلوی رسوخ، نفوذ و سلطه پیدا کرده بودند و همان‌گونه که گذشت در برنامه عملی و اعلامی انجمن جایی برای مبارزه سیاسی علیه «استبداد» و «استعمار» وجود نداشت به همین دلیل این تشکیلات در طول فعالیتش نه تنها از تعرض جدی و عامدانه ساواک مصون ماند بلکه مورد حمایت پنهان و نیمه پنهان ساواک قرار داشت.

سرانجام اگرچه شیخ محمود حلبی در روز 26  / 10  / 1376 (18 رمضان 1418ق) در تهران درگذشت و در شهرری در ابن‌بابویه به خاک سپرده شد، ولی انجمن به حیات غیر آشکار خود ادامه داد و دست‌پروردگان او ـ با آنکه منشأ اثر قابل توجهی در کشور نیستند، اما با تفکر انحرافی خود ـ همچنان افرادی را به بیراهه، خطوات، خطرها و خطاهای شیطانی نزدیک می‌کنند.

همان‌گونه که در اسناد زیر مشاهد می‌شود، آقای حلبی گاه بر فراز منبر برای رژیم دعا می‌کند و گاه با انتقادی نرم، از ساواک برای مبارزه با بهائیت تقاضای مساعدت می‌کند. نزدیک بودن انجمن به دستگاه‌ امنیتی و انتظامی، دستور به برگزار نشدن جشن نیمه شعبان در سال 57 به دلیل متابعت از روحانیت از طرفی و توضیح دلایل این تصمیم برای ساواک از سوی آقای حلبی ـ به دلیل ترس از تعرض انقلابیون مسلمان به انجمن ـ و نظر صائب و درست شیخ حسین لنکرانی در مورد انجمن و مسائل دیگر مطرح شده در اسناد، همه از دوگانگی فکر و عمل آقای حلبی حکایت دارد. دوگانگی که نه در زمان پهلوی و نه در جمهوری اسلامی بر طرف و اصلاح نشد. فی قلوبهم مرضٌ فزادهم‌اللهُ مرضاً (در دل‌های منافقان بیماری است، پس خداوند بر بیماری آنان افزود.)[2]

 

پی‌نوشت‌ها:


[1] . متن حاضر گزینش، خلاصه و ویراستی است از مقاله: تأملی بر افکار و زندگی سیاسی- اجتماعی شیخ محمود حلبی در عصر پهلوی، میکائیل جواهری، حمیدرضا اسماعیلی،  فصلنامه مطالعات تاریخی، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، سال هفدهم، شماره 67، زمستان 1398، ص 5 تا 41. شواهد و ارجاعات مطالب را در اصل مقاله مذکور می‌توانید ملاحظه کنید.

منبع سندها: انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 7، ص 232، 300، 317، 333، 476 و 480 و ج 11، ص 359، آیت‌الله محمدصادق خلخالی به روایت اسناد ساواک، ص 182، شیخ حسین لنکرانی به روایت اسناد ساواک ص 37، آیت‌الله حاج شیخ غلامحسین جعفری همدانی به روایت اسناد ساواک ص 27، بدون شرح به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 396 و 408، از انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی.

[2] . سوره بقره، آیه 10.























 

تعداد مشاهده: 24793


مطالب مرتبط

تقویم تاریخ

کانال‌های اطلاع‌رسانی در پیام‌رسان‌ها

       
@historydocuments
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.