تلاشهای سفرا و مأموران آمریکایی برای حفظ سلطنت پهلوی
تاریخ انتشار: 26 بهمن 1399
مقدمه
از اول آبان 1356 و درگذشت مشکوک آیتالله سید مصطفی خمینی بود که مبارزات مردم ایران علیه رژیم شاهنشاهی شدت گرفت و با انتشار مقاله توهینآمیز روزنامه اطلاعات در 17 دیماه همان سال، بر آتش خشم مردم دمیده شد. در شرایطی که اوضاع داخلی ایران هر روز پیچیدهتر میشد، آمریکا به عنوان متحد اصلی شاه هنوز بحران را جدی تلقی نمیکرد چرا که زمامداران کاخ سفید شاه را حاکمی مقتدر میشناختند و بر این باور بودند که او هر وقت بخواهد قادر است نظم را برقرار و بحران را مهار کند. به اعتقـاد برخی صاحبنظران و آن طور که از خاطرات آن روزهای سیاستمدارن آمریکایی برداشت میشود، سران کاخ سفید تا پائیز 57 درک عمیق و دقیقی از بحران ایران نداشتند؛ به حدی که در 28 سپتامبر 1978 (مهر 57) اطلاعات ارتش آمریکا با قطعیت پیشبینی میکرد که حداقل تا ده سال دیگر شاه بر اریکه قدرت باقی خواهد ماند! پیش از آن نیز، ویلیام سولیوان سفیر آمریکا در تهران طی گزارشی به کاخ سفید اوضاع ایران را عادی دانسته و آینده حکومت شاه را روشن قلمداد کرده بود. او بعدها و به هنگام نگارش خاطرات خود اعتراف کرد که در بهار 57، اعضای سفارت به هیچ وجه رخدادهای ایران را «مقدمه انقلاب نمیدانستند»[1] سایروس ونس وزیر وقت امور خارجه آمریکا نیز در تائید این موضوع یادآور میشود: «تا قبل از ماه سپتامبر (شهریور و مهر 57) اوضاع داخلی ایران موضوع نگرانی روزمره رئیسجمهور یا من» نبود چرا که «تحلیلهای سفیر آمریکا در تهران، کارشناسان وزارت امور خارجه، سازمان سیا و سایر نمایندگیها و کشورهای خارجی به ما اطمینان میدادند که شاه هر چند ممکن است به سازشهای سیاسی با مخالفین تن بدهد که از قدرتش بکاهد، اما با خطر جدی مواجه نیست.»[2] در همین رابطه، باری روبین محقق و نویسنده آمریکایی تصریح میکند: «تا اوایل آبان، از خوشبینی مقامات رسمی آمریکا نسبت به امکان موفقیت شاه در رویارویی با بحران، کاسته نشده بود.»[3] به تعبیر عبدالرضا هوشگ مهدوی اگر چه «حمله به رژیم و عملیات ایذائی انقلابیون از یک سال پیش آغاز شده بود، ولی دولت کارتر فقط در آبان 1357 خطر را جدی گرفت.»[4] و از آن تاریخ مقامات آمریکایی دریافتند وقت آن رسیده که برای حفظ سلطنت پهلوی از سقوط تلاش کنند.
نگاهی گذرا به روابط خارجی رژیم پهلوی و آمریکا در دوره زمامداری کارتر
انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا در سال 1976 میلادی (1355 شمسی) برای شاه بسیار با اهمیت بود. سابقه نسبتاً طولانی روابط ایران و آمریکا در دوره زمامداری محمدرضا پهلوی و شناختی که شاه نسبت به دو حزب حــاکم بر آمریکا داشت، به او آموختـه بود که با جمهوریخواهان بهتر میتواند کنار بیاید تا با دموکراتها.[5] او حتــی با هدف کمک به جرالد فــورد (نامــزد حزب جمهوریخواه در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا) اعلام کرد تا پایان انتخابات قیمت نفت را ثابت نگه میدارد.[6] اردشیر زاهدی (سفیر وقت ایران در آمریکا) نیز از سـوی شاه مــأموریت داشت تا با تزریق پول به ستاد انتخاباتی فورد، در راستای انتخــاب او به عنوان رئیسجمهور آینده ایالات متحده تلاش کند. گفته میشد این مبلغ حدود 120 میلیون دلار بوده است. ساواک در این باره گزارش داد:
«خیلی محرمانه تاریخ: 5 / 2 / 2536
موضوع: انتخابات آمریکا
در محافل مختلف سیاسی شهرت یافته است که در جریان مبارزات انتخاباتی آمریکا، اردشیر زاهدی در حدود یکصدوبیست میلیون دلار صرف فعالیتهای تبلیغاتی به نفع کاندیدا بودن فورد کرده است و اکنون که در اثر فعالیت و تلاش یهودیان و جامعه سیاهپوستان، کارتر برنده شده است ناراحتیهایی در محافل سیاسی آمریکا به وجود آمده و از فعالیت اردشیر زاهدی که دخالت در امور داخلی آمریکا میباشد، ناراحت شدهاند...»[7]
از اینرو میتوان حدس زد که در 20 ژانویه 1977 (30 دیماه 1355) وقتی جیمی کارتر از حزب دموکرات بر اریکه ریاست جمهوری آمریکا تکیه زد، در ایران اوضاع روحی محمدرضا پهلوی چقدر بد بود! «او هرگز در ارتباط با رؤسای جمهور دموکرات آمریکا احساس راحتی و آرامش نمیکرد.» چرا که بر این گمان بود آنها بیش از جمهوریخواهان، عنصر لیبرالیسم و اصول اخلاقی را در سیاست خارجی خود منظور میکنند. علاوه بر این اظهارنظـرهای کارتر درباره مسائل مربوط به حقــوق بشر در کشــورهای جهان سوم و مخالفت او با فروش بیاندازه سلاح و تجهیزات نظامی به این کشورها، بر بیم و نگرانی شاه میافزود.[8]
با این حال شاه بعد از موفقیت کارتر در انتخابات طی پیامی «با کمال خوشوقتی» این پیروزی را به او تبریک گفت و در حــالی که او را «حضرت جیــمی کارتر» میخواند، تصــریح کرد: «میخواهم به شما حضرت رئیسجمهوری منتخب اطمینان دهم که مانند گذشته، همچنان تمام هم خود را مصروف تحکیم مناسبات استـواری که خوشبختانه دو ملـت ما را به هم پیـوند میدهد و برای آن ارزش فراوانی قائل هستیم، خواهیـم کرد.»[9]
اگر چه شعارهای اولیه کارتر درباره ایران برای شاه و مقامات دربار کاملاً نگران کننده بود اما بعد از استقرار جیمی کارتر در مقام ریاستجمهوری آمریکا، موقعیت استراتژیک ایران و نقشی که از سوی ایالات متحده به شاه در منطقه خلیج فارس واگذار شده بود موجب شد شعارهای مبهم، فدای مصالح سیاسی شود. زبیگنیو برژینسکی و سایــروس ونس (نفرات تعیین کننده سیاست خارجی کارتر) حمایت از شاه را به سود آمریکا میدانستند و خود کارتر نیز به خوبی به اهمیت استراتژیک ایران برای ایالات متحده واقف بود.
یک سال بعد از روی کار آمدن کارتر، او از محمدرضا پهلوی و فرح در واشنگتن میزبانی کرد. این دعوت برای محمدرضا شاه بسیار مسرتبخش بود چرا که «از نظر شاه این سفر نشانه اولیه مهم حمایت کارتر از سیاستها و حاکمیت او بود.»[10]
چندی بعد (31 دسامبر 1977 / 10 دی 1356) کارتر نیز عازم تهـران شد. رئیسجمهور آمریکا درست در روزهایی که آتش انقلاب مردم ایران تندتر میشد، به شدت از او پشتیبانی کرد و طی نطقی در حمایت از شاه گفت: «ایران مرهون شایستگی شاه در رهبری کشور است، زیرا او توانسته است ایران را به صورت یک جزیره ثبات در یکی از پرآشوبترین نقاط دنیا در آورد. نظرات ما در مسائل مربوط به امنیت نظامی متقابل با هیچ کشوری به اندازه ایران نزدیک نیست و من نسبت به هیچ رهبری مانند شاه، این همه احساس حقشناسی عمیق و دوستی صمیمانه ندارم.»[11] زمانی که سخنرانی کارتر پایان یافت، احساس رضایت و خشنودی در چهره شاه کاملاً نمایان بود؛ هیچ یک از رؤسای جمهور آمریکا تا آن موقع اینگونه از او حمایت نکرده بودند.
تنها چند روز بعد از خروج کارتر از ایران روزنامه اطلاعات با انتشار مقالهای توهینآمیز نسبت به امام خمینی، موجی از خشم و نفرت را در میان مردم ایجاد کرد و طی آن تظاهرات عظیمی در روز 19 دیماه در قم شکل گرفت. رژیم به شدت این تظاهرات مردمی را سرکوب کرد. کشتار مردم قم در 19 دی 56، زنجیرهای از تظاهرات را در شهرها و استانهای کشور شکل داد که نقش مؤثری در همهگیری انقلاب داشت. به تعبیر سفیر وقت آمریکا در تهران: «این حادثه سرآغاز یک سلسله تظاهرات زنجیرهای دیگر در قم و سایر شهرهای ایران بود که روز به روز بر دامنه و وسعت آن افزوده شد.»[12] در 29 بهمن همان سال قیام مردم تبریز در چهلم شهدای قم به خون نشست و سال 57 با قیام عموی مردم یزد و سپس جهرم و اهواز آغاز شد. در بزرگداشت چلههای شهدا، خشم مردم در شهرهای مختلف در حال فوران بود و روز به روز، تعبیر کارتر درباره «ثبات» حکومت شاه در ایران رنگ میباخت.
در چنین شرایطی از مقامات آمریکایی تنها سایروس ونس رخدادهای ایران را خطرناک تلقی میکرد. او در بهار 57 طی گزارشی به کارتر، درباره اوضاع ایران هشدار داد. با این وجود نه ناظران سیاسی و نه اعضای سفارت آمریکا این رخدادها را خطری جدی برای رژیم شاه تلقی نمیکردند. ویلیـام سولیوان سفیر وقت آمریکا در ایران، در این باره مینویسد: «با توجه به رنگ مذهبی حوادثی که در اوایل بهار 1978 [1357] رخ میداد، بسیاری از ناظران سیاسی آن را خطری جدی برای رژیم تلقی نمیکردند و حتی تا اواخر بهار که تظاهرات مخالفتآمیز وسعت بیشتری یافته بود، ناظران خارجی این تشنجات را برای جامعهای که در حال دگرگونی از یک جامعه سنتی و کشاورزی به یک کشور صنعتی مدرن با مظاهر تمدن غربی است، امری طبیعی میپنداشتند. به عقیده آنها مقاومت قشرهای مذهبی از نارضایتیهای حاصله از فساد و دگرگونی روابط اجتماعی بهره میگرفت و به طور کلی کمتر کسی رژیم شاه را در معرض یک خطر جدی از داخل یا خارج میدید.» کارشناسان سفارت آمریکا هم «حوادث مزبور را مقدمه انقلاب نمیدانستند» و به تصریح سولیوان «بدبینانهترین گزارشی که در این زمینه در ماه مه [اردیبهشت ماه] از طرف قسمت سیاسی سفارت تهیه شد، حاکی از این بود که شاه مبارزه سختی در پیش دارد و در برابر موج فزاینده مخالفتهایی که با رژیم او آغاز شده بود، طرح و برنامه مشخصی ندارد.» سفیر آمریکا در اوایل تابستان طی ملاقاتی با ونس تحلیل کرد: اگر چه شاه دوره سختی را پیش رو دارد، اما اگر وضع اقتصادی ایران را بهبود داده و سیاست فضای باز را کنترل کند، این طوفان را پشت سر خواهد گذاشت. همو تصریح میکند که «در واشینگتن بیش از آن که به اصل موضوع و نتایج بحران و سقوط احتمالی شاه بیندیشند، به فکر واکنش آمریکا در برابر نیازهایی بودند که حکومت ایران در مواجهه با مشکل پیش رو داشت.»[13] در اواسط تابستان آن سال، دیوید نیوسام معاون وزارت خارجه آمریکا به ایران سفر کرد تا با شاه دیدار کرده و به او قوت قلب دهد. در همان روزها کارکنان سفارت آمریکا به نیوسام اطمینان دادند که موقعیت شاه مستحکم است.[14]
در مرداد و شهریور اوضاع به مراتب بدتر شد. در 28 مرداد 57، آتشسوزی مهیبی در سینما رکس آبادان، نزدیک به 300 تن از تماشاگران را به کام مرگ کشاند و به باور بسیاری رژیم شاه برای ایجاد رعب و وحشت و بد نام کردن انقلاب در آن آتشسوزی نقش داشته است. در 17 شهریور نیز قیام مردم تهران در میدان ژاله با آتش اسلحه پاسخ داده شد و تب انقلاب را تندتر کرد. با آغاز پائیز، هجرت سرنوشتساز امام خمینی از عراق به فرانسه، کاملاً فضای داخلی ایران را تحت تأثیر قرار داد. شمارش معکوس برای سقوط رژیم پهلوی شروع شده بود. در این زمان آژیر خطر برای شاه و آمریکا به صدا درآمد. با اوجگیری تظاهرات که علاوه بر دشمنی با شاه، رنگ و بوی ضدیت با آمریکــا نیز در آن شدت یافته بود، کمکم آمریکاییها هشدارها را جدی تلقی کرده و به فکر نجات سلطنت و البته نجات منافع خود افتادند.
طرحهای سفرا و فرستادگان آمریکایی برای حفظ سلطنت شاه
در اوایل پائیز 1357 درحالی که کارتر در کمپدیوید مشغول حل بحران پیش آمده بین اعراب و اسرائیل بود، اوضــاع ایران روز به روز متشنــج میشد. از این رو گروهی تحت ریاست وارن کریستوفر معاون وزارت خارجه آمریکا، با هــدف واکاوی اوضاع ایران تشکیل شد. بررسیهای بیشتر نشان از بیثباتی رژیم شاه داشت. به همین خاطر مأموران و فرستادگان آمریکایی از آبان تا بهمن 57، به شیوههای مختلف کوشیدند تا نظام شاهنشاهی را از معرکه سقوط و اضمحلال برهانند. از این زمان تا 14 بهمن که ژنرال رابرت هایزر معاون فرمانده نیروهای آمریکا در اروپا و فرستاده کارتر، با ناکامی از ایران خارج شد، نمایندگان آمریکا تمام تلاش خود را برای حفظ سلطنت پهلوی مبذول داشتند. در ادامه به انواع و اقسام این تلاشها اشاره میشود.
1. تلاش برای حفظ روحیه شاه و ارائه مشاوره به او
از پدیدههای واپسین ماههای سلطنت محمدرضا شاه، افزایش تعداد فرستادگان ویژه آمریکا بود که هر یک با عناوین رسمی و غیر رسمی از واشینگتن به تهران میآمدند و هر کدام نیز حامل پیامی برای شاه بودند. اولین و مهمترین اقدامات آمریکاییها برای ابقای سلطنت، تلاش برای حفظ روحیه شاه بود. در 4 آبان و به مناسبت سالروز تولد شاه، کارتر با ارسال پیامی به محمدرضا پهلوی اطمینان داد که «مشکلات کنونی سپری خواهد شد» و تأکید کرد که «ایالات متحده برای مناسبات دیرپای خود با ایران ارزش فراوانی قائل است و روابط نزدیک دو کشور برای ما اهمیت خاصی دارد.»[15] بدین ترتیب کارتر به بهانه تبریک تولد شاه محمدرضا پهلوی را نسبت به حمایت آمریکا از وی مطمئن ساخت.
برای حفظ روحیه شاه، ویلیام سولیوان (سفیر آمریکا در ایران) مأموریت داشت تا «یک روز در میان» به دیدار او رفته و ضمن اعلام حمایت واشنگتن از شاه، وی را در اتخاذ تصمیم درست یاری دهد. دیگر فرستاده واشینگتن که به همین منظور و نیز با هدف بررسی اوضاع، در 30 آبان 57 وارد ایران شد، مایک بلومنتال وزیر خزانهداری آمریکا بود. هدف اصلی از اعزام او به ایران، تقویت روحیــه شاه بود.[16] در این مأموریت، ریچارد لوگارد سناتور جمهوریخواه نیز بلومنتال را همراهی میکرد. او هم در خصوص لزوم حمایت از شاه گفته بود: «اگر شاه سقوط کند، در ایران هرج و مرج اقتصادی و سیاسی به وجود خواهد آمد و تولید نفت صدمه خواهد دید.»[17]
2. ملاقات محرمانه با اپوزیسیون
یکی دیگر از شیوههای مأموران آمریکا برای مهار طوفان انقلاب در آن روزها، دیدار با برخی از اعضای اپوزیسیون بود. به گفته سولیوان، «مقامات سیاسی سفارت... ضمن تماس با مخالفان، تا حدی اعتماد و اطمینان آنها را هم نسبت به خود جلب کردند. سپس چند مأمور سیاسی جدید نیز که سابقه فعالیت در ایران داشتند برای همکاری در این زمینه به تهران آمدند... در تمام این مدت سفارت شبکه ارتباطی خود را بین مخالفان توسعه داد و اعتماد آنها را به خود جلب کرد.»[18] هدف از این اقدام تعدیل دیدگاههای انقلابیون و نیز کسب اخبار و اطلاعات از درون نهضت بود. به تصریح سولیوان در اوایل پائیز 57 مأموران سفارت آمریکا موفق شدند «با گروهی از مخالفان که با رهبران مذهبی ارتباط داشتند تماس حاصل کنند. این گروه که نهضت آزادی ایران نامیده میشد، تحت رهبری مهندس مهدی بازرگان قرار داشت.»[19] سفیر آمریکا در جای دیگر تأکید میکند که «در تهران قسمت سیاسی سفارت ما به طور فعالی با نهضت آزادی تحت رهبری بازرگان ارتباط داشت و از چگونگی فعالیت این گروه در جریان انقلاب کاملاً مطلع بود.»[20]
جان استمپل وابسته سیاسی سفارت آمریکا در ایران نیز به طور مستمر با برخی اعضای نهضت آزادی دیدار داشت. او بیش از همه با ناصر میناچی یکی از اعضای جبهه ملی که بعدها در دولت موقت به عنوان وزیر تبلیغات و جهانگردی فعالیت کرد، ملاقاتهای متعددی داشت. چنانچه اسناد لانه جاسوسی فاش میکند، میناچی گاهی به منزل استمپل میرفته و اخبار خود را به او میداده است. گرچه میناچی دارای روحیه مذهبی بود و از سلطنتطلبان محسوب نمیشد ولی از لحاظ سیاسی همان اعتقاد جبهه ملی یعنی «شاه سلطنت کند نه حکومت» را داشت. به گزارش سفارت آمریکا، میناچی شخصیتی «منطقی و میانهرو» است که «از دولت جعفر شریفامامی حمایت نموده و اظهار داشته که مذهبیون میانهرو مخالف، باید در جهت آزادیهای سیاسی با دولت همکاری نمایند.»[21]
روابط مستمر فرستادگان آمریکایی با سران اپوزیسون به حدی گسترش یافت که از حالت محرمانه بودن خارج شد و حتی نگرانی شاه و اطرافیــان او را نیز برانگیخت. یکبار که امیرخسرو افشار از ونس درباره شایعات دنبالهداری راجع به حمایت کاخ سفید از اپوزیسیون پرسید، وزیر خارجه آمریکا «این شایعه بچهگانه» را تکذیب کرد و توضیح داد که سفارت آمریکا «با شخصیتهای درجه دوم اپوزیسیون تماس برقرار کرده است تا جریان حوادث را بهتر بفهمد.»[22] استمپل همچنین ملاقاتهای متعددی با دیگران اعضای نهضت آزادی داشت. وی طی یکی از ملاقاتهایش با عباس امیرانتظام در 27 دی 57، اطلاعات وی درباره اعتصابها را جویا شد. عضو کمیته مرکزی نهضت آزادی به وابسته سیاسی سفارت آمریکا اطمینان داد که «آیتالله تصمیم گرفته که در آیندهی نزدیک به ایران نیاید.» وقتی که توضیح بیشتری خواسته شد انتظام گفت: «هنوز تصمیم قطعی گرفته نشده ولی نهضت آزادی معتقد است که اوضاع کم کم ثبات پیدا خواهد کرد.»[23]
فرستادگان آمریکایی قصد داشتند ضمن ارتباط با نیروهای اپوزیسون از جایگاه آنان برای کنترل اوضاع سیاسی و اقتصادی بهره برده و بدین ترتیب ثبات را به حکومت شاه برگردانند. مثلاً در روزهایی که اعتصابات عمومی، رژیم را فلج کرده بود، فیلیپ گاست رئیس هیئت مستشاران نظامی آمریکا با مهدی بازرگان دیدار کرد تا با کمک او اعتصابات شرکت نفت را خاتمه دهد اما بازرگان که قادر به انجام این درخواست نبود از فرستاده آمریکا عذرخواهی کرد.[24]
3. پل ارتباطی با رهبران مذهبی
یکی دیگر از شیوههای مأموران آمریکایی برای مهار انقلاب، ارتباط با برخی رهبران مذهبی بود. استمپل وابسته سیاسی سفارت آمریکا در گزارشهای خود، از آیتالله سیدکاظم شریعتمداری نام میبرد که نمایندگان وی در راستای «منعطف ساختن» نظرات امام خمینی »به پاریس رفتند امّا نتوانستند پیشنهادی که قابل قبول شاه و مورد موافقت آیتالله خمینی باشد فراهم آورند.» وی تصریح میکند که «نمایندگان شریعتمداری احتمالاً بیش از جبهه ملی و نهضت آزادی علاقمند به ایجاد یک مصالحه قابل قبول بودند امّا نمیتوانستند آیتالله خمینی را تحت فشار قرار دهند زیرا شریعتمداری مایل نبود که رشته خود را با خمینی قطع کند. چنین کاری به معنای جدایی از خمینی بود که اگر به این کار دست میزد اعتبار خود را در میان پیروانش از دست میداد.» استمپل علت شکست این طرحها را در این میداند که این طرحها «کوشش برای ایجاد یک دولت رهبران مخالف تحت نظر شاه« بود و آیتالله خمینی اصرار بر کنارهگیری کامل شاه داشت که «حتی به عنوان یک رئیس تشریفاتی» نمیتوانست باقی بماند.[25]
در 20 دی ماه 57، دو تن از فرستادگان سفارت به نامهای «پرت» و «اسکودرو» با آقای شریعتمداری دیدار کرده و نظرات وی را درباره خروج شاه از کشور و دولت جدید جویا شدند. آقای شریعتمداری در این دیدار «تا حدی از بختیار دفاع کرده و اصرار داشت که شورای انقلاب اسلامی باید بر اساس قانون اساسی باشد.»[26] با وجود این ارتباطها اما فرستادگان سفارت عقیده داشتند که «میانهروهایی مانند آیتالله شریعتمداری در این شرایط خودشان را برای مخالفت آشکار با خمینی توانا نمیبیند. اگر چه به طوری که گزارش شده آنها هنوز برای متعادل کردن جنبش مذهبی تلاش میکنند.»[27]
علاوه بر شریعتمداری، مأموران آمریکایی با آیات بهشتی، طالقانی و موسوی اردبیلی نیز دیدار کردند که از این دیدارها چیزی عاید آنان نشد؛ به طوری که سایروس ونس در خاطراتش این دیدارها را «بینتیجه» میخواند.[28] آنها همچون شریعتمداری به آمریکا چراغ سبز نشان ندادند. مثلاً هنگامی که سفیر آمریکا یکی از مأموران سفارت را به دیدار آیتالله بهشتی فرستاد تا امام را راضی کند فرمان پایان اعتصابات را صادر نماید و در غیر این صورت آماده کودتای نظامی باشد، جواب شنید: امام هیچ مصالحهای را جز رفتن شاه قبول نمیکند و تهدید کودتای نظامی نیز نمیتواند نظر ایشان را تغییر دهد.[29]
4. ترغیب شاه به تشکیل دولت نظامی و شدت عمل در برابر مخالفان
یکی دیگر از تفکرات آمریکاییها برای حفظ شاه، تشویق او به تشکیل دولت نظامی و مواجهه مستقیم با مردم در آذر و دی 57 بود. علاوه بر سفیر وقت آمریکا، مأموران اعزامی از واشنگتن نیز کوشیدند شاه را برای مقاومت در برابر سیل اعتراضات دلگرم کنند.
در جریان یکی از ملاقاتهای محمدرضا پهلوی با سولیوان، شاه نظر سفیر آمریکا را درباره تشکیل دولت نظامی جویا شد. سفیر که قبلا پیشدستی کرده و در این رابطه از واشنگتن استعلام گرفته بود پاسخ داد که بقای شاه برای ایالات متحده از هر مسئلهای مهمتر است و آمریکا از هر تصمیمی (حتی تشکیل دولت نظامی) در جهت تثبیت قدرت شاه حمایت میکند. این به معنای چراغ سبز آمریکا برای سرکوب مخالفان بود. به روایت سولیوان: «در پاسخ واشینگتن با صراحت به این موضوع اشاره شده بود که اگر شاه برای استقرار نظم و تثبیت حکومت خود، استقرار یک دولت نظامی را ضروری بداند، آمریکا تقاضای شاه را در این مورد تأیید و از وی حمایت خواهد کرد. این پیام صریحاً ضرورت تهیه نیروی کامل توسط دولت نظامی برای اعمال مقررات نظامی و برخورد با مخالفان را نشان میدهد.» در نیمه اول آبان 57، درست هنگامی که اعتراضات گستردهتر شد، سفیر آمریکا بلافاصله به کاخ نیاوران رفت تا بار دیگر از تصمیم شاه برای «استقرار یک دولت نظامی» حمایت کند. او به شاه گفت که حامل پیامی مبنی بر پشتیبانی آمریکا از شاه است.[30]
علاوه بر این، دیگر مأموران اعزامی کاخ سفید به ایران هم در اتخاذ این تصمیم کوشیدند. یکی از این فرستادگان از مقامات یک شرکت بزرگ آمریکایی بود که قبلاً ریاست شعبه سازمان سیا را در ایران به عهده داشت. با وجود اینکه شرکت وی مشغول مذاکره برای عقد یک قرارداد چند میلیارد دلاری با ایران بود، او با یک مأموریت دیپلماتیک به تهران آمد. به تصریح سولیوان «هدف از این مسافرت انجام یک ملاقات خصوصی با شاه، ارزیابی روحیه وی و اطمینان دادن به او درباره حمایت جدی و محکم آمریکا و بالاخره جرأت بخشیدن به او برای اعمال قدرت و شدت عمل در برابر مخالفان سیاسی بود.»[31] خود شاه نیز در «پاسخ به تاریخ» اذعان میکند که در آن شرایط «غالباً شخصیتها یا فرستادگانی از آمریکا به دیدار من میآمدند و سیاست مقاومت و اعمال قدرت را توصیه میکردند.»[32]
بر مبنای همین اوامر و دستورات متعدد بود که سرانجام دولت ازهاری تشکیل شد. سولیوان کمی پس از تشکیل دولت نظامی ازهاری به این نتیجه رسید که «دولت نظامی آخرین شانس بقای شاه اســت و اگــر این دولت موفق به برقراری نظـــم و خاتمه بخشیدن به اعتصابات نشود، پیروزی انقلاب اجتنابناپذیر خواهد بود.»[33]
چنان که پیشبینی میشد، این دولت در کوران حوادث و رخدادهای انقلاب عمر چندانی نداشت و تنها تا 10 دیماه 57 دوام آورد و بعد از سقوط آن، سیاست آمریکا تغییر کرد. با آشکار شدن شکست دولت نظامی ازهاری، شاه و آمریکا نیز به فکر چارهجویی افتادند. آنها با تحلیل وضعیت موجود به این نتیجه رسیدند که باید دولت را به دست یکی از مخالفین سپرد تا شاه را هم به عنوان فرمانده کل قوا و هم به عنوان پادشاه مشروطه حفظ کند.
5. تغییر شرایط و حمایت از دولت غیرنظامی
پس از شکست دولت نظامی ازهاری، آمریکاییان بار دیگر به تکاپو افتادند و سرانجام با روی کار آمدن دولت بختیار به اجماع رسیدند. مأموران آمریکایی و به ویژه شخص سفیر و ژنرال رابرت هایزر وظیفه داشتند تمام قد از دولت غیرنظامی حمایت کنند. با انتصاب نخستوزیر جدید، واشینگتن پیامی را مستقیماً به عنوان بختیار مخابره کرد که او را از حمایت و اعتماد کامل دولت آمریکا مطمئن میساخت. ونس به سفــارت آمریکا در ایران تأکیــد کرد تا از بختیار حمایت کنند و به سولیوان گفت که «بختیار یک غربگرای میانهرو است... ما میخواهیم بختیار از حمایت ارتش ایران برخوردار باشد. البته معتقدیم ارتش باید طرحهای احتیاطی داشته باشد تا در صورت عدم موفقیت دولت غیرنظامی دست به کار شود.»[34]
علاوه بر این ژنرال هایزر که در ایران به سر میبرد، از آمریکا مأموریت گرفت تا پشتیبانی فرماندهان نظامی از دولت بختیار را جلب کند. یکی از مأموریتهای ویژه او واداشتن فرماندهان و افسران ارتش ایران به ابراز وفاداری به دولت غیرنظامی جدید بود.[35] اگر چه در روزهای نخست امرای ارتش مخالف خروج شاه از کشور بودند اما با تلاشهای این فرستاده آمریکا متقاعد شدند تا با شرایط جدید سازگار شده و از بختیار حمایت کنند. همچنین در روز 6 فوریه (17 بهمن 57) با وجود اینکه هایزر کشور را ترک کرده و اوضاع در حال تغییر بود، سفیر آمریکا مأمور شد تا از بختیار حمایت کند. در این شرایط ونس به سولیوان پیغام داد که حمایت آمریکا را از دولت بختیار بازگو نماید و «ارتش را برای ادامه حمایت از او تشویق کند.»[36] بدین ترتیب فرستادگان آمریکایی تا آنجا که ممکن بود تمام تلاش خویش را برای حمایت و ثبات دولت غیرنظامی مبذول داشتند که در واقع مرحلهای جدید برای حفظ سلطنت پهلوی بود.
6. تلاش برای شناخت دیدگاههای رهبری نهضت
علاوه بر تلاشهای مأموران آمریکایی در داخل ایران، برخی از فرستادگان کاخ سفید نیز خود را به پاریس رساندند. هدف اولیه مأموریت آنها، آشنایی با نظرات و دیدگاههای امام خمینی بود و هدف دوم، کسب اطلاعات درباره تصمیمات امام در آینده. در راستای هدف نخست، ماروین زونیس در آذر آن سال روانه پاریس شد و حتی با امام نیز دیدار کرد. جمعبندی او این بود که نظرات ایشان غیرمنطقی است ولی در عین حال ایشان را رهبری کاریزماتیک[رهبری مقدس و تأثیرگذار در حد اعلی] یافت. ریچارد کاتم کارشناس آمریکایی مسائل ایران نیز به همین منظور در هفته سوم دی به پاریس رفت و با امام دیدار کرد. او کوشید تا نظرات امام در خصوص مسائل مختلف را جویا شود. کاتم بعد از دیدارش با امام، به مقامات آمریکایی توصیه کرد که بهتر است از کسب قدرت توسط افراد نزدیک به جبهه ملی حمایت شود. او بعد از این ملاقات و با توجه به مشاهداتش از ایران به این نتیجه رسید که: «آمریکائیان باید دو واقعیت را که حاکم بر وضع ایران است درک کرده و به رسمیت بشناسند: یکی... محبــوبیت آیتالله در میان میلیونها ایرانی شهری و روستایی که قبلا هیچگاه در فراگرد سیاسی مشارکت نداشتهاند. واقعیت دوم این است که همین مردم نسبت به محمدرضا پهلوی که وی را یک خائن و یک مخلوق امپریالیسم مینگرند کمترین وفاداری حس نمیکنند.»[37] برژینسکی میگوید: «هدف از نزدیکی به [آیتالله خمینی] این بود که اطمینان حاصل شود آیا او با نوعی حکومت غیرنظامی که برای شاه نقش حامی قائل باشد موافق است یا نه؟»[38] وزیر وقت امورخارجه آمریکا هم در خاطراتش تصریح میکند که «منظور ما از تماس با خمینی مذاکره با او نبود، بلکه میخواستیم پیامی به او ارسال کنیم و توضیح دهیم که اگر فرصت تشکیل دولتی کارآمد را به بختیار ندهد، کمونیستها ممکن است رهبری چپ رادیکال را به دست بگیرند.»[39] در همین راستا رمزی کلارک وزیر سابق دادگستری آمریکا هم در دوم بهمن با امام دیدار کرد. او بعد از ملاقات با امام، به این نتیجه رسید که «بدون مشارکت آیتالله خمینی هیچگونه امکانی برای حل بحران ایران وجود ندارد.»[40]
در راستای هدف دوم یعنی کسب اطلاعات لازم هم گروهی از کارمندان سیا در نزدیکی محل اسکان امام در دهکده نوفللوشاتو مستقر شدند و کوشیدند تا با برخی افراد نزدیک به امام همچون ابوالحسن بنیصدر، صادق قطبزاده و ابراهیم یزدی ارتباط گرفته و اطلاعاتی دریافت کنند. جالب اینکه این ماموران، بعد از گفتگو با افراد نامبرده نتیجه گرفتند که امام خمینی فردی معتدل است و میشود با او کنار آمد.
در دیماه 1357، سران کاخ سفید با پیشنهاد سفیر آمریکا در ایران تصمیم گرفتند تئودور الیوت بازرس کل وزارت امور خارجه را برای مذاکره مستقیم با امام خمینی به پاریس اعزام کنند اما به ناگهان و بعد از کنفرانس گوآدلوپ، نظر کارتر و مشاورانش تغییر کرد. چنان که از خاطرات کارتر برمیآید، علت لغو مأموریت الیوت این بود که از نظر رئیسجمهور «هرگونه رابطه با خمینی نمایانگر قطع حمایت از دولت جدید در ایران بود.»[41] لذا آمریکا از ژیسکاردستن رئیسجمهور فرانسه خواست تا دو تن را به نمایندگی از آمریکا به دیدار امام بفرستد. این فرستادگان نزد امام رفته و با «لحن تند و بیادبانه و تهدیدآمیز» با ایشان صحبت کردند. گویا هدف از آن دیدار، مرعوب کردن امام خمینی بوده است تا ایشان از موضع خود نزول کرده و با بقای سلطنت پهلوی موافقت کنند. ابراهیم یزدی در کتاب خاطرات خود که با عنوان «آخرین تلاشها در آخرین روزها» منتشر شده است درباره آن ملاقات مینویسد: «چند روز بعد از پایان کنفرانس گوآدلوپ (18 دی)، کارتر پیامی برای امام فرستاد که در آن با کمال وقاحت و بیشرمی علیرغم روابط بینالمللی و با نهایت صراحت اعلام کرد که دولت بختیار مورد حمایت آمریکاست و از امام خواست از وی حمایت نماید و تهدید کرد که در صورت مخالفت آیتالله با دولت بختیار، وقوع یک کودتای نظامی حتمی است. و اینکه بهتر است آیتالله در بازگشت به ایران عجله نکند.»[42] امام در پاسخ به این پیغام فرمودند: «راجع به دولت بختیار شما سفارش میکنید که ما برخلاف قوانین خود عمل کنیم. بر فرض آنکه من چنین خطایی بکنم، ملت ما حاضر نخواهد بود. ملت ما این همه مصیبت کشید و این همه خون داد برای آن است که از زیر بار رژیم سلطنتی و سلسله پهلوی خارج شود. ملت ما حاضر نیست که تمام خونها هدر برود و شاه به سلطنت باقی باشد... و اما قضیه کودتا، الان از ایران به من اطلاع دادند که یک کودتای نظامی در شرف تکوین است و میخواهند کشتار زیادی بکنند... به آمریکا اخطار میکنم اگر چنین کودتایی بشود از چشم شما میبینند...» امام سپس تأکید کردند که در صورت بروز کودتا، «حکم جهاد مقدس» خواهند داد.[43]
پس از عدم موفقیت در مذاکره با امام، برخی فرستادگان آمریکا کوشیدند تا با اطرافیان امام خمینی در پاریس مذاکره کنند که از آن میان میتوان به وارن زیمرمن اشاره کرد. سولیوان که خود پیشنهاد این مذاکرات را داده بود در این باره میگوید: «در پاسخ پیشنهاد من برای تماس با اطرافیان آیتالله خمینی در پاریس، وزارت امور خارجه آمریکا از سفارت ما در پاریس خواست که با ابراهیم یزدی تماس برقرار نماید. سفارت آمریکا در پاریس وارن زیمرمن رئیس قسمت سیاسی سفارت را برای ملاقات و مذاکره با یزدی در نظر گرفت. زیمرمن در اجرای این دستور دو یا سه بار در یک رستوران کوچک نزدیک اقامتگاه آیتالله خمینی در حومه پاریس با یزدی ملاقات کرد، اما چون زیمرمن دستورالعمل مشخصی برای مسائلی که باید در این دیدارها در میان بگذارد نداشت و از اوضاع داخلی ایران هم اطلاعــات کافی نداشت، تماسهای او با یزدی زیاد مفید واقع نشد.»[44] طبق خاطرات ونس، یکی از مأموریتهای زیمرمن این بود که جلوی مراجعت ناگهانی امام خمینی به ایران را بگیرد.[45] یزدی در آخرین ملاقات با زیمرمن، حامل پیام امام خمینی به دولت آمریکا بود که طی آن اتمام حجت شده بود اقدامات بختیار و سران نظامی نه تنها برای ایرانیها، بلکه برای آمریکاییها هم زیانبار خواهد بود و در صورتی که اقدامات مزبور متوقف نشود، مجبور خواهد شد دستورات جدیدی صادر کند که ممکن است برای آمریکا گران تمام شود.
7. تجهیز رژیم شاه
یکی دیگر از برنامههای مأموران آمریکایی برای حفظ سلطنت شاه، تجهیز وی بود. آنان کوشیدند با رایزنی، مقامات آمریکــایی را در تجهیــز رژیم شاه در مواجهــه با معترضان که هر روز در سطح شهر به تظاهرات میپرداختند متقاعد کنند. ویلیام سولیوان نقش ویژهای در این امر داشت. او در خاطراتش مینویسد: «وقتی در واشینگتن بودم آخرین سفارش ایران برای خرید گاز اشکآور با مخالفت قسمت حقوق بشر وزارت امور خارجه مواجه شده بود. به مقامات وزارت خارجه گفتم که اگر به قضیه از منظر حقوق بشر نگاه شود لزومی به مخالفت با فروش گاز اشکآور به ایران نیست زیرا استفاده از گاز اشکآور کمترین کاری است که میتوان برای مقابله با اغتشاش انجام داد و اگر حکومت شاه این وسیله را در اختیار نداشته باشد، امکان توسل به سلاحهای کشنده برای مقابله با اغتشاشات وجود دارد. هر چند این استدلال من پذیرفته شد ولی باز هم قسمت حقوق بشر در این مورد مداخله کرد تا سرانجام ونس وزیر امور خارجه شخصاً دستوراتی در این زمینه صادر کرد.»[46] این در حالی بود که به تعبیر سولیوان، آمریکاییها میدانستند که سلاحهای سفارش داده شده از طرف ایران برای تقویت نیروی سرکوب است. درست نزدیک به همین زمان، مطبوعات انگلیسی فاش کردند که «آمریکا برای مقابله با شورشهای اخیر در ایران، 50 هزار بمب اشکآور، 356 هزار ماسک ضدگاز و چهارهزار و سیصد تپانچه به ایران تحویل داده است.»[47] .» در پائیز هم گروه کوچکی از آمریکا به سرپرستی چارلز دانکن معاون وزارت خارجه، برای گفتگو با شاه درباره معاملات نظامی وارد ایران شدند تا نیروی سرکوب را بیش از پیش تقویت کنند. یک سال پیش از این نیز، سایروس ونس بعد از سفر به ایران و دیدار با شاه در می 1977 (اردیبهشت 56)، کارتر را برای تحویل هواپیماهای آواکس به شاه قانع کرده بود.[48]
8. حفظ انسجام نیروهای مسلح
در شرایط بحرانی دیماه 57، سران ایالات متحده که گزارشهای دقیقی درباره وضع متشنج نیروهای مسلح و امکان از هم پاشیدن آن پس از عزیمت شاه داشتند، با هدف حفظ انسجام نیروهای مسلح ایران بر آن شدند تا رابرت داچ هایزر، ژنرال چهار ستاره آمریکایی و معاون فرمانده نیروی هوایی آمریکا در اروپا را به ایران اعزام کنند. روز 4 ژانویه (14 دی 57) هایزر با یک هواپیمای باری 747 که حامل لوازم پشتیبانی از مأموریت نظامی او بود وارد تهران شد. مأموریت هایزر مشخص بود. «او میبایست فرماندهان نظامی ایران را از ادامه پشتیبانی تدارکاتی آمریکا مطمئن سازد و آنها را به حفظ وحدت و هماهنگی نیروهای خود در مراحل حساس توأم با خروج شاه از ایران و استقرار دولت بختیار وادار نماید.»[49] مأموریت مهمتر وی آن بود که از نابودی ارتش ایران بعد از خروج شاه از کشور جلوگیری کند. او وظیفه داشت ضمن تماس با امرای ارتش، روحیه متزلزل آنها را تثبیت کرده و با کمک ارتش، ضمن حمایت از دولت بختیار، بر ناآرامیهای موجود غلبه کند. در این بین هایزر مسئولیت داشت حتی ارتش را برای آتش گشودن به روی تظاهرکنندگان ترغیب کند.[50]
9. دستور کشتار مردم
از دیگر مأموریتهای فرستادگان آمریکایی برای حفظ شاه، تشویق به اعمال خشونت و «مشت آهنین» بود. آنها شاه را در کسب اطلاعات نظامی و امنیتی نیز یاری میدادند. بوب بووی مرد شماره سه سازمان سیا از جمله همین قسم از مأموران اعزامی آمریکا به ایران بود که در مذاکرات با شاه، به جمع گروه اطلاعاتی ـ نظامی اضافه شد. برنامه مسافرت هیئت اعزامی آژانس اطلاعات و جاسوسی کاملاً روشن بود؛ آنها میکوشیدند تا اطلاعات دقیقی از اوضاع کشور و نیز توان نظامی مخالفان به شاه ارائه کنند.[51]
علاوه بر این از معتبرترین مأموران اعزامی واشینگتن به تهران، سناتور رابرت سی بیرد، رهبر اکثریت سنای آمریکا بود. سناتور بیرد در ماه نوامبر (آبان) همراه با هیئتی از مشاوران و اعضای دفتر خود به تهران آمد. بیرد از قول برژینسکی حامل پیامی دلگرم کنندهای برای شاه بود و میکوشید او را برای «اقدامات قاطع به منظور دفاع از تاج و تخت خود» آماده کند. .»[52] به گفته سولیوان، از بیرد خواسته شده بود شاه را از پشتیبانی کامل و نیرومند آمریکا مطمئن سازد و «او را تشویق کند "هر اقدامی" که برای حفظ تاج و تختش لازم است، انجام دهد.» پیام سناتور آمریکایی به قدری واضح و روشن بود که این سوال را در ذهن سولیوان ایجاد کرد: «آیا پیام او به معنی تشویق و ترغیب شاه برای صدور دستور کشتار مخالفانش در خیابانها نیست؟»[53]
یکی از مأموریتهای ژنرال رابرت هایزر در ایران واداشتن ارتش به اتخاذ «مشت آهنین» و کشتار مردم بود. به تصریح سولیوان، در روزهای منتهی به خروج شاه از کشور (اواخر دی) «هایزر دستوراتی از واشینگتن دریافت میکرد که او را به تقویت و احیای نیروهای مسلح برای مقابله با انقلاب ترغیب مینمود.»
او همچنین یادآور میشود: «از هایزر خواسته شده بود که نیروهای مسلح ایران را برای مقابله و سرکوب مخالفان در صورت لزوم آماده کند.»[54] هایزر در 9 بهمن 57، این مأموریت خود را عملی کرد. وی ذیل خاطرات خود در 29 ژانویهی 1979 (9 بهمن 1357) مینویسد: «...یک پیام تلفنی رسید که اپوزیسیون آماده حمله به مقر ژاندارمری در تهران است. توصیه کردم این مرکز باید به عنوان یک مرکز مهم دولتی مورد توجه و حفاظت قرار گیرد. به نظر من، روش درست این بود که روی سر راهپیمایان تیراندازی هوایی کنند و از گاز اشکآور استفاده نمایند. اگر این روش مؤثر نبود، لوله تفنگها باید پایین میآمد تا شکی باقی نماند که نیروها شوخی ندارند.» متعاقب این دستور هایزر «ژنرال قرهباغی فوراً با آقای بختیار تماس گرفت و بعد آجودانش را صدا کرد. خیلی سریع به زبان فارسی دستور آتش داد و به طرف من برگشت و گفت: همان طور که صحبت کرده بودیم، اوضاع دقیقاً کنترل خواهد شد... کمی بعد، گزارش رسید که نیروها طبق دستور ما وارد عمل شدهاند. تلاش کرده بودند با تیراندازی غیرمستقیم مردم را متوقف کنند، اما بیفایده بوده است. بنابر این رهبران آنان را شناسایی کرده و به سمتشان شلیک کرده بودند. گزارش دقیقی از میزان تلفات نداشتیم، اما قطعاً این تاکتیک باعث عقبنشینی جمعیت شده بود.»[55]
10. کودتا
آخرین مرحله از مأموریت هایزر، راهاندازی یک کودتای نظامی بود. درست در روزهایی که رژیم پهلوی آخرین نفسهای خود را میکشید، روزنامه پراودا چاپ مسکو در 29 ژانویه 1979 نوشت: «ایالات متحده رابرت هایزر را به ایران فرستاد تا نقش خود را به عنوان نایبالسلطنه ایفا کند و به معنای دقیق کلمه، کودتای خزندهای را رهبری کند که قرار بود توسط فرماندهان نظامیِ طرفدار شاه، که هنوز از محمدرضا شاه پهلوی دستور میگرفتند، اجرا شود. این در واقع به این معناست که ژنرال هایزر همراه با دولت و فرماندهان عالیرتبه نظامی مسئول کشتار روزانه مردم در خیابانهای تهران و دیگر شهرهاست.»[56]
ژنرال الکساندر هیگ فرمانده عالــی نیروهای متفق در اروپا که هایزر سمت معاون او را داشت نیز اعتــراف میکند: «در اوایل ژانویه... یک مقام وزارت دفاع آمریکا درباره اوضاع رو به وخامت ایران با من صحبت کرد و گفت رئیسجمهور مایل است ژنرال رابرت هایزر معاون من به تهران برود. مذاکرات بعدی با مقامات کاخ سفید نشان داد که هدف به راه انداختن یک کودتا در ایران است.»[57]
علاوه بر این، به نقل از منصور رفیعزاده، برژینسکی و کیسینجر در حال طراحی یک کودتای نظامی با کمک اردشیر زاهدی و غلامعلی اویسی (فرمانده نیروی زمینی و فرماندار نظامی تهران) بودند اما به خاطر عدم پذیرش از سوی اویسی، این کودتا اجرایی نشد.[58] در همین رابطه سولیوان نیز در سطوری از خاطراتش فاش میکند که برژینسکی با کمک اردشیر زاهدی میکوشد تا ائتلافی همانند سال 1332 تشکیــل داده و از آن گروه در وقت مقتضی به نفع شاه استفاده کند. سفیر آمریکا تصریح میکند: «زاهدی توسط برژینسکی خط ارتباطی مستقیم خود را با واشینــگتن داشت. او به من گفـت که مدام از این طریق آمریکــا را در جــریان فعالیتهای خود میگذاشت... خود زاهدی به من گفت واشینــگتن اقدامات او را تأییــد میکرد و ادامه این فعالیتها را لازم میدانست و زاهدی هم اطمینان یافته بود که از حمایت کامل آمریکا در انجام این فعالیتها برخوردار است.»[59]
تحرکات فرستادگان آمریکا در واپسین روزهای عمر رژیم پهلوی حتی شاه را هم امیدوار کرده بود. بر اساس خاطرات سفیر آمریکا، «شاه که در مصر بود، احتمالاً به وسیله اردشیر زاهدی از امکان یک حرکت نظامی برای سرکوبی انقلاب اطلاع یافته بود... او برنامه سفرش [به آمریکا] را لغو کرده و مدت معینی در مصر مانده بود. به گفته شاهدان عینی، دلیل لغو سفر شاه به آمریکا و ادامه توقف او در مصر هم این بود که فکر میکرد به دنبال یک حرکت نظامی و سرکوبی انقلاب از طرف نیروهای مسلح، داستان 1953 [کودتای 28 مرداد 1332] تکرار خواهد شد و او یک بار دیگر پیروزمندانه برای تصاحب تاج و تخت خود به ایران بازخواهد گشت.»[60]
شواهد حاکی از آن است که سران کاخ سفید تا آخرین لحظه همچنان به کودتای نظامی فکر میکردند و آن را آخرین راه حل برای نجات شاه میدانستند؛ موضوعی که حتی سفیر آمریکا در ایران را خشمگین کرد. او که شاهد و ناظر اوضاع بود، به خوبی میدانست که امکان پیروزی کودتا وجود ندارد. صبح روز 11 فوریه (21 بهمن 57)، وقتی نیوسام درباره «امکان ترتیب دادن یک کودتا برای استقرار یک رژیم نظامی به جای دولت در حالِ سقوط بختیار» از سولیوان نظرخواهی کرد، این پیشنهاد در آن شرایط به قدری سخیف و نامعقول بود که سفیر را آشفته کرد. نیوسام از طرف برژینسکی به سولیوان مأموریت داد تا با رئیس هیئت مستشاری نظامی آمریکا در ایران تماس برقرار کرده و نظر او را درباره امکان دست زدن به یک کودتای نظامی جویا شود. سولیوان این موضوع را با ژنرال مزبور مطرح کرد و پاسخ شنید که «در شرایط فعلی شانس موفقیت یک کودتای نظامی فقط پنج درصد است.»[61]
خاتمه
سران کاخ سفید که تا آخرین لحظه با کمک فرستادگان خویش کوشیدند تا محمدرضا پهلوی را حفظ کنند. بعد از اینکه سقوط او مسجل شد با ناباوری طرحها و نقشههای خویش را بر باد یافته میدیدند و پیروزی انقــلاب را نظاره میکردند. آمریکاییها که روزی ایــران را جــزیره ثبات و جای پای محــکمی برای خود میپنداشتند، اکنون گروه گروه در حال ترک ایران بودند. مأموران آمریکایی که روزی از سفارت آمریکا دستورات کاخ سفید را به شاه ایران ابلاغ میکردند، کمتر از یک سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، پایگاه خود را اشغال شده یافتند و سرانجام ناچار شدند با تحقیر خاک ایران را ترک کنند.
پینوشتها:
[1]مأموریت در ایران(خاطرات سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران)، ترجمه ابراهیم مشفقیفر، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1393، ص 158.
[2] سایروس ونس، انتخاب دشوار، ترجمه خیرالله خیری اصل، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1390، ص 50 و 51.
[3] فریبا اسدی، روابط سیاسی محمدرضا پهلوی و آمریکا در دوره کارتر، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1394، ص 233.
[4] عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران (از پایان جنگ دوم جهانی تا سقوط رژیم پهلوی)، مؤلف، چاپ اول، 1368، ص 300.
[5] ابوالفضل آتابای، 25 سال در کنار شاه (خاطرات ادشیر زاهدی)، عطایی، چاپ اول، 1381، ص 365.
[6] یادداشتهای امیراسدالله علم، جلد 6، مازیار، چاپ نهم، 1388، ص 129.
[7] رجال عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک (اردشیر زاهدی)، مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول، 1378، ص 239.
[8] عبدالرضا هوشنگ مهدوی، همان، ص 286 و 287.
[9] فریبا اسدی، همان، ص 47.
[10] جیمز بیل، عقاب و شیر، جلد 1، تهران: کوبه، چاپ اول، 1371، ص 365.
[11] عبدالرضا هوشنگ مهدوی، همان، ص 295.
[12] مأموریت در ایران، سولیوان، ص 154 و 155.
[13] همان، ص 157 تا 163
[14] اسکارت آمسترانگ، آمریکا و سقوط شاه، ترجمه خورشید، بیجا: پرهام، 1360، ص 26
[15] روزنامه کیهان، 6 /8 /1357، شماره 10597، ص 2.
[16] مأموریت در ایران، سولیوان، ص 211.
[17] فریبا اسدی، همان، ص 278.
[18] مأموریت در ایران، سولیوان، ص 160 و 161.
[19] همان، ص 175.
[20] همان، 216.
[21] اسناد لانه جاسوسی آمریکا، کتاب اول، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 496 و 497.
[22] سایروس ونس، انتخاب دشوار، ص 53.
[23] اسناد لانه جاسوسی آمریکا، کتاب اول، ص 501 و 502.
[24] فریبا اسدی، همان، ص 313.
[25] جان دی استمپل، درون انقلاب ایران، ترجمه منوچهر شجاعی، رسا، چاپ اول، 1377، ص 208 و 209.
[26] اسناد لانه جاسوسی آمریکا، کتاب اول، ص 507.
[27] همان، ص 660.
[28] سایروس ونس، انتخاب دشوار، ص 79.
[29] فریبا اسدی، همان، ص 323.
[30] مأموریت در ایران، سولیوان، ص 185 و 194.
[31] همان، ص 209.
[32] محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، به کوشش شهریار ماکان، البرز، چاپ نهم، 1387، ص 416.
[33] مأموریت در ایران، سولیوان، ص 217.
[34] سایروس ونس، انتخاب دشوار، ص 72.
[35] مأموریت در ایران، سولیوان، ص 434.
[36] سایروس ونس، انتخاب دشوار، ص 84 و 85.
[37] ریچارد کاتم، بدرود با شاه آمریکایی، ترجمه محمدعلی آتش برگ، بیجا: نشر بینالملل، چاپ اول، پائیز 1363، ص 117.
[38] زبیگنیو برژینسکی، قدرت و اصول (خاطرات برژینسکی)، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، چاپ اول، 1379، ص 494.
[39] سایروس ونس، انتخاب دشوار، ص 75.
[40] فریبا اسدی، همان، ص 303 و 335.
[41] ایران در خاطرات جیمی کارتر، ترجمه ابراهیم ایران نژاد و طیبه غفاری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1390، ص 35.
[42] ابراهیم یزدی، آخرین تلاشها در آخرین روزها، بیجا: انتشارات قلم، چاپ سوم، 1363، ص 91.
[43] همان، ص 93 و 94.
[44] مأموریت در ایران، سولیوان، ص 230.
[45] سایروس ونس، انتخاب دشوار، ص 78.
[46] . مأموریت در ایران، سولیوان، ص 164
[47] . فریبا اسدی، همان، ص 185
[48] سایروس ونس، انتخاب دشوار، ص 36 و 37.
[49] مأموریت در ایران، سولیوان، ص 434.
[50] علیرضا ملایی توانی، «تحلیلی از مأموریت ژنرال هایزر در ایران»، فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران، سال سوم، شماره 13، زمستان 1387، ص 8.
[51] مأموریت در ایران، سولیوان، ص 211.
[52] . همان، ص 213
[53] همان، ص 213.
[54] همان، ص 247 و 252.
[55] مأموریت در تهران (خاطرات ژنرال هایزر)، ترجمه علی اکبر عبدالرشیدی، انتشارات اطلاعات، چاپ ششم، 1389، ص 236 و 237.
[56] رابرت هایزر، مأموریت به تهران، ترجمه نعمت عاملی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1390، ص 20.
[57] مأموریت در تهران (خاطرات ژنرال هایزر)، ص 13.
[58] فریبا اسدی، همان، ص 245.
[59] مأموریت در ایران، سولیوان، ص 208.
[60] همان، ص 254.
[61] همان، ص 266.
شاه و جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا
مقاله 17 دی 57 در روزنامه اطلاعات
ویلیام سولیوان سفیر آمریکا در ایران
ژنرال رابرت هایزر معاون فرمانده نیروهای آمریکا در اروپا و فرستاده کارتر به ایران
سایروس ونس وزیر امور خارجه آمریکا
زبیگنیِف برژینسکی مشاور امنیت ملی آمریکا در دوره ریاست جمهوری جیمی کارتر
هنری کیسینجر مشاور امنیت ملی آمریکا
ژنرال الکساندر هیگ فرمانده عالــی نیروهای متفق در اروپا
جان.دی. استمپل وابسته سیاسی سفارت آمریکا در ایران
فیلیپ گاست رئیس هیئت مستشاران نظامی آمریکا
سناتور رابرت سی بیرد، رهبر اکثریت سنای آمریکا
ریچارد کاتم کارشناس آمریکایی مسائل ایران و از دیدار کنندگان با امام خمینی(ره) در پاریس
ماروین زونیس نویسنده کتاب شکست شاهانه و از ملاقات کنندگان آمریکایی با امام خمینی(ره) در پاریس
اردشیر زاهدی سفیر ایران در آمریکا. او و آمریکائیان میخواستند در 21 بهمن 57 کودتا راه بیندازند
از راست: جمیز کالاهان نخست وزیر انگلیس، ژیسکار دستن رئیس جمهور فرانسه، جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا، هلموت اشمیت نخست وزیر آلمان در کنفرانس گوادلوپ
تعداد مشاهده: 5686