مروری بر فعالیتها و مبارزات شهید محمد کچوئی در نهضت امام خمینی
تاریخ انتشار: 09 تير 1403
تولد و تحصیلات
شهید والامقام محمد کچوئی در 10 مرداد 1329 در روستای حاجآباد از توابع فشافویه تهران به دنیا آمد. او فرزند سوم خانواده بود. پدر وی رمضان نام داشت و در شهربانی تهران مشغول به کار بود.[1]
محمد کچویی خود در مورد زندگینامهاش میگوید: «پدر من از کچو مثقال است که از دهات زواره، اردستان طرفهای اصفهان است، پدرم در کودکی از خانه فرار میکند و به روستاهای اطراف تهران و قم میآید در آنجا مشغول شترچرانی و گوسفندچرانی میشود و بعد هم در همانجا ازدواج میکند، پس از آن به قلعه محمدعلیخان که روستایی است بین قم و تهران میرود و در آنجا رعیت میشود. بعد از قلعه محمدعلیخان پدرم به حاجیآباد که 6 کیلومتر با قلعه محمدعلیخان فاصله دارد میرود و من نیز متولد حاجی آباد هستم.» [2]
محمد، تحصیلات خود را تا ششم ابتدایی ادامه داد اما به دلیل اوضاع بد اقتصادی خانواده، به کار در بازار روی آورد و در کارگاه صحافی مشغول به کار شد. کچوئی در مورد این مقطع از زندگی خود میگوید:
«پدرم به این دلیل که من از یکسری استعدادها برخوردار بودم علاقه زیادی داشت که من تحصیل کنم و لذا من را در شمیران منزل یکی از آشنایان گذاشت، خانوادهام نیز در هر دو سه ماه یکبار سری به من میزد پس از پایان یافتن کلاس اول به همان روستا رفتم کلاس دوم را در مدرسهای که به تازگی در روستا باز شده بود خواندم، کلاس سوم را در تهران و کلاس چهارم را در روستا خواندم و پس از آن تا کلاس ششم در تهران درس خواندم. پدرم بعداً در شهربانی به عنوان پیشخدمت استخدام شد، خانواده ما وضع مرفهی نداشت پدرم هفت سر عائله را با شش تومان و پنج ریال اداره میکرد، غذای ما اکثراً عبارت بود از سکنجبین که مادرم رویش آب میریخت و بعد ما در آن نان خورد میکردیم و به دلیل همین فقر بود که مجبور به ترک تحصیل شدم البته همان وقت هم که درس میخواندم تعطیلات را کار میکردم تا کمک خرجی برای خانواده باشد، به هرحال بعد از کلاس ششم تصمیم گرفتم که بروم کارگری.» [3]
ورود به عرصه مبارزه
محمد بعد از ترک تحصیل و ورود به بازار کار، به علت موقعیت شغلی که پبدا میکند در ارتباط با برخی از شخصیتهای مبارز قرار میگیرد، همین ارتباط مقدمه ورود وی به عرصه مبارزه سیاسی را فراهم میکند.
«اولین جائی که [برای کار] انتخاب کردم، در بازار، مؤسسه ملی بود و شغل دفترسازی و آلبومسازی و این آغاز کار ما در صنف صحاف بود. در آنجا ما شروع به کار کردیم، شاید یکی از دلائلی که من به راه مبارزه کشیده شدم همان محل کار من بود. اصولاً صنف صحاف، صنفی است که سابقه مبارزه در بین صنفها داشت و دستگاه هم روی این صنف حساسیت داشت، افراد مبارزی نیز در این صنف بودند، البته مبارزاتی که آن موقع وجود داشت اکثراً مربوط به جبهه ملی بود... ما با روزی دو تومان شاگردی را در آنجا شروع کردیم، بعد از یک مدت کوتاهی، استادمان دید که من در کار استعدادم خیلی زیاد است و رشد زیادی پیدا کردهام این بود که ما را آوردند دمدست خودشان توی دفتر، در دفتر کار مرتب با افرادی که به آنجا میآمدند و اکثراً جبهه ملی بودند -چون استاد ما [حاج محمد خلیلنیـا] هم قبلاً در جبهه ملی بود- برخورد داشتیم و از همانجا مسایل سیاسی برای من مطرح شد یعنی دقیقاً بعد از 15 خرداد، مساله 15 خرداد سال 42 را من نمیتوانستم درست بفهمم. توی خانواده هم کسی که از همه بیشتر روحیه مذهبی داشت من بودم. مسائل سیاسی هم تا حدودی برای من مهم بود چون من معتقد بودم که مسائل سیاسی از مسائل مذهبی جدا نیست ولی آن تیپی که من با آنها سروکار داشتم مسائل سیاسی را جدای از مذهب میدانستند و هنوز هم بر همین عقیدهاند، از آنجا یک مقدار دخالت در مسایل سیاسی و افکار سیاسی برای من مطرح شد، در مغازه ما صحبتهایی میشد راجع به وضع دولت و مصدق – آدمهای زیاد هم به آنجا میآمدند.» [4]
یکی از افراد تأثیرگذار بر شهید کچوئی در این مقطع محمدبخارایی[5] است. شهید در خاطرات خود از روزهای قبل از انقلاب به این تأثیرگذاری اشاره میکند و میگوید: «یکی از افراد مذهبی که آن زمانها در مغازه ما میآمدند محمد بخارایی بود. من میدیدم که هرموقع بخارایی به مغازه ما میآمد آقایان ملیگراها دورهاش میکردند و از او سؤالاتی میپرسیدند. جوابهایی که ایشان میداد بیشتر با قرآن و حدیث بود و با آن روحیه مذهبی که من داشتم جذب او میشدم، بخارایی یک مقدار از این «چگونه قرآن را بیاموزیم» داده بود برایش صحافی کنیم وجود اینگونه افراد و مساله درگیری ساواک با مغازهها و استاد ما هم بود و کلاً اینها بود که ما را به متن مبارزه انداخت. انگیزهام نیز فقط مذهب بود و فقط مذهب بود که مرا به طرف مسائل مبارزاتی سیاسی کشاند... حرکت بخارائی و گروه مؤتلفه جرقهای دیگر بود برای شعلهورتر کردن آتش ما در رابطه با مسائل مذهبی و دینی، از آن به بعد مساله هیئت را داشتم. جلسه میرفتیم، فکرمان روز به روز در این جلسات و هیئتها بیشتر شکل میگرفت.» [6]
محمدعلی امانی از اعضای هیئتهای مؤتلفه اسلامی نیز با اشاره به نقش محمد بخارایی بر شکلگیری شخصیت مبارزاتی کچوئی میگوید:
«آنچه مسلم است او از طریق محمد بخارایی به هیئتهای مؤتلفه اسلامی[7] متصل گردید و با شهید سید اسدالله لاجوردی، مبارزاتی را دنبال نمود. در همین راستا در جمع باقیمانده مؤتلفه که در جلسات «هیئت انصارالحسین» عمدتاً در خیابان ایران تشکیل میشد شرکت میکرد و از این طریق با عزت شاهی[8] آشنا شد و حضور وی در مبارزات شدت بیشتری پیدا کرد.» [9] در این زمان به دلیل این که ماهیت اصلی سازمان مجاهدین خلق مشخص نبود و از سوی دیگر هنوز بحث تغییر ایدئولوژی سازمان پیش نیامده بود، شهید کچوئی با برخی از اعضای این سازمان نیز در ارتباط بود. شهید کچوئی خود در این مورد میگوید: «من به سبب موقعیتی که داشتم با تیپهای مبارز مختلف و گروههـای زیـادی ارتبـاط داشتم؛ از اعضای سازمان مجاهدین کسانی مانند محمد مفیـدی، بـاقر عباسـی و عـزت شاهی با من رابطه داشتند، عزت تحت عنوان شـاگرد در مغـازهام کـار مـیکـرد. دکـان صحافیام با 34 متر جا تقریباً سنگر این بچهها بود.»[10]
همکاری با حزب ملت ایران[11]
همکاری با اعضای حزب ملت ایران یکی از اقدامات شهید کچوئی در پیشبرد مقاصد سیاسی خود بود. کچوئی در مورد علل همکاری با اعضای حزب در این مقطع میگوید: «قبل از سال 49 بود که ما تصمیم گرفتیم برای این که کارمان پوششی داشته باشد، عضو جبهه ملی[12] شویم برای این که آنها معتقد بودند که کار باید قانونی باشد تا بتوانیم پای کارهایی که میکنیم بایستیم. حزب ملت ایران یکی از احزاب و دستجات جبهه ملی بود و تقریباً سالمترین دسته جبهه ملیها بودند ما با یکسری از برادرها که کار میکردیم و چندتایی از آنها از جمله برادر خانم خود من سابقه زندان داشتند دور هم نشستیم که ما برویم به ظاهر اسممان را در این حزب بنویسیم تا اگر به واسطه فعالیتهای مذهبی که داشتیم گرفتندمان این عضو بودن پوششی برایمان باشد.»[13]
وی در مورد مخالفت خود با مرامنامه این حزب میگوید: «البته اعتقادی به این حزب نداشتم. علت وصل شدن من به آن استاد کارم حاج محمد خلیلنیـا بـود. من کاملاً مذهبی بودم و همه اعتقادم را از روضهخوانیها و هیئتهای سینهزنی بـه دسـت آورده بودم. در این سال (1349) خلیلنیا گفت: با آقای ربـانی شـیرازی صـحبت شـده است و او گفته است که در حزب ملت ایران رفتن هیچ اشکالی ندارد، من هم پذیرفتم. اهداف و مرامنامه حزب را که آوردند، خواندم، دیدم دیـدگاههـای ناسیونالیـستی آن بـا نظریات اسلامی ما جور در نمیآید. اسلام به محدودیت مرزی قایل نیـست، بـا وجـود این قبول کردم که با بچههای یکی از حوزههای حزب ملت ایران باشم ولی کار خـودم را بکنم، اگر هم دستگیر شدم، بهانه دارم که من کار قانونی میکردم، اما عملاً این تصور درست از آب در نیامد. بچههایی را که از حزب دستگیر میکردند محکومیـت بیـشتری هم به آنها میدادند چرا که فهمیده بودند عضویت در حزب کلکی بیش نیست. علاوه بر این برای آنها کتاب، جزوه و اعلامیه نیز تهیه میکردم.»[14]
انتشار و توزیع مباحث ولایت فقیه امام خمینی
از جمله فعالیتهای شهید کچویی در این سالها تهیه و توزیع اعلامیهها وسخنرانیهای امام خمینی بود که از نجف به ایران میآمد. به گفته همسر شهید کچوئی «او در جلسات درس و سخنرانی بعضی از علماء و شخصیتها که اکنون از رجال سیاسی - مذهبی کشور هستند شرکت کرده و در کنار جلسات به فعالیتهای گوناگون سیاسی از قبیل تکثیر و توزیع نوارهای سخنرانی امام مانند سلسله درسهای ولایت فقیه، ... و پخش اعلامیههای امام پرداخت.»[15]
حجج اسلام سید علی خامنهای، اکبر هاشمی رفسنجانی و عبدالمجید معادیخواه از جمله اشخاصی بودند که در این زمان شهید کچوئی از جلسات درس آنان استفاده میکرد. «ما مرتب با هیئت انصارالحسین کار میکردیم در آن هنگام فعالیت ما بیشتر فعالیت هیئتی بود و اعلامیه خواندن... ما بر این شده بودیم که هیئتهائی را که هدفی هستند و نیروهای جوان در آن وجود دارد البته بیشتر با مشاورت آقای معادیخواه شناسائی کنیم. البته بعدها فهمیدیم که این آقایان تیپهائی مثل آقای معادیخواه و رفسنجانی و خامنهای، برنامهای داشتند که از طریق این هیئتها افرادی را شناسائی کنند و افراد بدرد بخورش را عضوگیری کنند، آنها قبل از سازمان مجاهدین این تصمیم را داشتند که تشکیلاتی را اعلام کنند. من و آقای معادیخواه معمولاً در ارتباط با هم کار میکردیم مثلاً هیئت انصارالمهدی و یا هیئت خمسه طیبه.»[16]
حجتالاسلام معادیخواه نیز در مورد فعالیتهای شهید کچوئی در این مقطع میگوید: «پیش از انقلاب اسلامی و در همان سالهای مبارزه من جلسات مذهبی داشتم که در آنها مباحث قرآنی را مطرح میکردم و در آن سالها هم جوانان حزبالهی و مذهبی در این جلسات شرکت میکردند و غالباً هم افرادی بودند که به مبارزه و فعالیتهای مبارزاتی علاقهمند بودند. یکی از این جوانان محمد کچوئی بود که خیلی فعال و پیگیر در این جلسات و کلاسها شرکت میکرد... آن سالها هم چاپ و پخش اعلامیه کار اصلاً آسانی نبود. یک سری چاپ سنگیها بود که کیفیت خوب و قابل قبولی نداشت برخیها هم روی شیشه اعلامیهها را مینوشتند و از طریق چاپ روی شیشه مطالب را تکثیر میکردند. تازه آن ایام دستگاه پلی کپی هم آمده بود... این دستگاه را... ما با مشقت و سختی فراوانی تهیه کرده بودیم و ترس این وجود داشت که این دستگاه به دست ساواک بیفتد... شهید کچوئی در ارتباط با این دستگاه پلی کپی و محفوظ ماندن آن و تکثیر اعلامیهها خیلی زحمت کشیدند و کار کردند و بعدها هم به دلیل چاپ اعلامیهها دستگیر و زندانی شد. چاپ بخشی از جزوه ولایت فقیه امام (ره) هم توسط شهید کچوئی و با همین دستگاه انجام شده بود.»[17]
شهید کچوئی نیز با اشاره به مطلب فوق میگوید: «آقای معادیخواه آن موقع خیلی جوان بود شاید حدود 17-18 سال[بیست و چند سال صحیح است] داشت ولی از طلاب هدفی و پرشور بود... در هیئت انصارالحسین که بودیم آن موقع امام در نجف برای طلاب نجف درسهائی میگفتند ما صحبتهای آقا را با کمک بعضی دوستان پیاده میکردیم و به صورت جزوه در میآوردیم آن موقع با آقای معادیخواه به این بهانه که در هیئت آقای معادیخواه میخواهد درسهای قرآن را پلیکپی کند یک ماشین پلیکپی تحت عنوان هیئت تهیه کرده بودیم. با این ماشین هم درسهای بچهها را پلیکپی میکردیم و هم این که استفادههای مشروعی از آن میکردیم.»[18]
شیهد کچوئی با توجه به انتشار مباحث ولایت فقیه امام خمینی میگوید: «یکسری از [کتاب] ولایت فقیه امام را با کمک دوستان مبارز مانند حسن خلیلنیا منتشر کرده بودیم. امام در سال46 [19] در نجف مباحث حکومت اسلامی و ولایت فقیه را آغاز کرده بودند که 12 درس بود ما 6 جلسه و درس اول آن را منتشر کرده بودیم و تکثیر انبوه هم شده بود. تمام ایدئولوژی امام هم این کتاب بود که حرف اصلیاش این است که اسلام حکومت دارد و فقط نماز و روزه نیست و ما خواهان تشکیل حکومت اسلامی هستیم. این را ما چاپ کردیم که قشنگ صحافی شده هم بود و جلد سفید رنگی هم داشت و گونی گونی این را توزیع کرده بودیم. ساواک متوجه انتشار این درسها شده بود اما نتوانسته بود سرمنشأ را پیدا کند و با این که به فاصله کمی بعد از انتشار من را دستگیر کرده بودند اما به این نرسیده بودند که جزوه ولایت فقیه را من منتشر و توزیع کرده بودم.» [20]
کچوئی در کنار چاپ و توزیع جزوات امام خمینی به سامان دادن به تظاهرات مردمی علیه رژیم نیز میپرداخت.«در کنار این برنامهها در جریان کارهایی هم که انجام میشد بودیم مثل جریان گروه[مبارز علیه] اِل-عال که ساختمان هواپیمائی اِل-عال را که مربوط به اسرائیل بود منفجر کردند و تظاهرات پس از آن به راه انداختند آن موقع در امجدیه مسابقه ایران و اسرائیل بود و پس از آن یکسری تظاهرات در خیابان به راه افتاد. ما با افراد آنها آشنا بودیم و خودمان هم در جهت دادن به مردم و جهت دادن به شعارها نقش داشتیم در آن روز مسئله عزتالله شاهی پیش آمد. آقای (اسدالله) لاجوردی را در این رابطه گرفتند و عزت هم از گروه آنان از همان وقت یعنی از سال 49 متواری شد.» [21]
بنا بر خاطرات همسر شهید کچوئی، وی نیز در همین زمان تحت تعقیب قرار میگیرد: « در اواخر سال 49 شهید کچوئی در یکی از جلساتی که آقای معادیخواه در آن جلسه درس میداد مورد شناسائی رژیم واقع شد و با دستگیری برادر جواد منصوری و جمعی دیگر برادر کچوئی متواری و مدتی تحت تعقیب قرار گرفت.» [22]
دستگیری و زندان
اولین دستگیری شهید کچوئی در تیرماه 1351 و به دنبال اعتراف حسین جوانبخت[23] صورت میگیرد. سال 1351 حسین جوانبخت طبق برنامه جلال گنجهای[24] برای انجام کارهای تبلیغی در ماه محرم به رشت و روستاهای اطراف آن رفت و در یکی از مساجد چند شبی به سخنرانی پرداخت. وی توسط فردی تودهای به ساواک معرفی و اخبار فعالیتهایش گزارش شد که پس از آن دستگیر و بعد از بازجویی در رشت به تهران و به زندان قزل قلعه منتقل شد، وی در آنجا به سختی شکنجه شد و در زیر شکنجه به ارتباط با کچوئی اعتراف میکند. جوانبخت خود در این مورد میگوید: «وقتی بازجویی من در رشت تمام شد مرا به تهران و به زندان قـزل قلعـه آوردنـد. شکنجههای طاقتفرسایی شروع شد... در زیر شکنجه وقتی که طاقتم طاق شد گفتم: برای رفـتن بـه مـسجدی کـه سرکوچه امامزاده یحیی و پاتوق ما بود، من کلید را از کچویی میگرفتم.»[25]
ساواک نیز در تاریخ 4 خرداد 1351 حکم دستگیری محمد کچوئی و چند تن دیگر از مبارزین را صادر میکند: «خواهشمند است دستور فرمایید افراد مشروحه زیر را سریعاً دستگیر و از محل کار و سکونت آنان با تشریفات قانونی بازرسی و نتیجه را اعلام نمایند.» چند روز بعد از این نامه محمد کچوئی به همراه چند تن دیگر دستگیر میشوند. به گفته همسر شهید: «او هنگام برخورد با مأمورین ساواک آن چنان از تسلط روحی و نیروی ایمان برخوردار بود که با آرامش خاطر نشست تا وضو بگیرد و نماز اقامه کند که یکی از مأموران ساواک گفت ما خمینی را که از همه شماها بزرگتر و پرقدرتتر بود نگذاشتیم نماز بخواند. اما او شجاعانه جواب داد ولی من تا نماز نخوانم از در بیرون نمیروم و وضو گرفت و نمازش را خواند. سپس او را به زندان بردند.» [26]
24 تیر 1351 ساواک در نامهای به کمیته ضدخرابکاری به دستگیری محمد کچوئی اشاره میکند و مینویسد: «نامبردگان بالا از طرفداران روحانیون افراطی و متعصبین مذهبی بوده که با تشکیل گروهی اقدام به فعالیتهای براندازی در این زمینه نموده بودند.» ساواک از همان ابتدا کچوئی را تحت وحشیانهترین فشارها و عذابها قرار داد. شهید کچوئی در مورد شنکجههای ساواک میگوید:
«از سال 51 که من دستگیر شدم یک مدتی در زندان قزلقلعه بودم. بازجوییهایم را پس داده بودم. در زندان اوین به دست حسینی،[27] عضدی[28] و ازغندی[29] پذیرایی مفصل شده بودم. از اول زیر دست کمالی[30] نبودم در رابطه با محمد مفیدی، باقر عباسی و حسن فرزانه مرا نزد او فرستادند. کمالی همیشه کفشهای نوک تیز میپوشید و مست هم بود. با نوک کفشهایش به ساق پای من میزد. او از بس که با نوک کفشش به ساق پای من زده بود عصبهای قسمت زانو به پایین من هنوز هم که هنوز است پاهایم درد میکند و دکتر هم که رفتهام میگوید باید مدارا کنی. او با شلاق به همه جای بدن از جمله سر و کله میزد. اینها سلول هشت را کرده بودند اتاق شکنجه و این قدر سر و صدای شکنجه شدگان زیاد بود که ما شکنجه خودمان یادمان رفته بود. تا میخواستیم یک چرت بخوابیم از سر و صدای شکنجه بیدار میشدیم. شب و نصف شب همیشه صدای شکنجه شدگان به گوش میرسید. کمالی در رأس گروهی بود که بچههای مذهبی را شکنجه میکردند. شکنجهگران تازه کار را که آورده بودند توسط کمالی و امثالهم آموزش میدیدند و خبره میشدند. من شاهد شکنجه دادنهای او بودهام. او به قدری شکنجه میکرد که در تاریخ نظیر ندارد. همینها بودند که یک نفر زندانی را به مدت پنج ماه روی تخت بسته بودند و فقط برای دستشویی رفتن و غذا خوردن او را باز میکردند.»[31] شهید کچوئی به ماجرای شکنجه شدنش در حالت روزهداری اشاره میکند و میگوید: «ماه رمضان بود و سحری به بچهها نمیدادند فقط بعضی مواقع در سلول را باز میکردند و تکه نانی داخل آن میانداختند. چند روز بود که من سحری نخورده بودم با این حال مرا بردند اتاق کمالی برای بازجویی. او به من گفت حرفهایت را میگویی یا نه؟ گفتم من سه ماه است که اسیر شما هستم دیگر حرفی برای گفتن ندارم. گفت به من دروغ نگو، من کمالی هستم، پدرت را در میآورم. در حالی که مست بود شروع کرد به شلاق زندان. به او گفتم من روزه هستم یک مقدار ملاحظه کن. وقتی این را شنید بدتر کرد و شدیدتر شکنجه کرد. پس از آن به مأموری که آنجا بود گفت ببر در اتاق شکنجه و ببندش به تخت. مأمور مذکور مرا برد ولی یک نفر دیگر را به تخت بسته شده بود لذا مرا برگرداند پیش کمالی و او مجدداً با شلاق و لگد به جان من افتاد.»[32]
در ادامه چون ساواک نتوانست مدرکی از شهید کچوئی به دست بیاورد، همچنین بر اثر اعتصاب غذایی که وی در زندان انجام داده بود رژیم مجبور شد که او را بعد از اتمام مدت محکومیت (یکسال و 3 ماه) آزاد کند.
شهید کچوئی خود در این باره میگوید: »در سال 51 مدرکی در پروندهام نبود، هرچه بـود اعترافـات دیگـران بود که زیر بار آن نرفتم، فقط قبول کردم که یکبـار بـستهای اعلامیـه را کـه بـه دکـانم انداخته بودند، کسی که آنجا بود خواست که آن را بردارد، من هم قبول کردم، اگر غیـر از این میگفتم باید چند نفر را لو میدادم. کل بازجویی من و چیزهایی که من نوشتم 12 صفحه شد و نه کسی لو رفت و نه اتفاق تلخی برای بچههای مربوط به ما رخ داد.»[33]
دومین دستگیری
کچویی پس از پایان محکومیت و آزادی از زندان در سالهای 52 و 53 مصممتر از پیش به مبارزاتش ادامه داد، در این ایام علاوه بر انتشار و توزیع مخفیانه اعلامیهها، از جلسات درس تفسیر شهید آیتالله محمد بهشتی، سخنرانیهای استاد شهید مرتضی مطهری، شهید دکترمحمد مفتح و آیتالله محمدرضا مهدویکنی و جلساتی که در مسجد جاوید و هدایت و جلیلی تشکیل میشد، فعالیت داشت تا این که مجدداً در سال 53 دستگیر شد و چندماهی در شکنجهگاه کمیته مشترک بود و از آن پس به حبس ابد محکوم گردید.
شهید کچوئی خود در این مورد میگوید: «زمانی که آزاد شدم باز مشغول به کار صحافی و انتشار اعلامیهها و کتب مذهبی شدم و به صورت مخفیانه هم آنها رو توزیع میکردیم تا سال 53. آن سال یک گروهی پیش من آمدند برای راهنمایی خواستن خرید اسلحه و من هم آنها را راهنمایی کردم که از بچههای مشهد اسلحه نگیرند چون اسلحه آنها افغانی است و معمولاً هم موقع تیراندازی گیر میکند و اینها هم رفته بودند به حرف من گوش داده بودند اما بعداً چند نفری دستگیر شده بودند و گفته بودند من هم کمکشان کردم. این یک موضوع، موضوع دیگر هم برنامهریزی برای ترور سرهنگ زمانی[34] و ژیانپناه[35] بود که توسط عزت و بعضی دیگر از بچهها در داخل زندان طراحی شده بود و طرح را به بیرون زندان به ما رسانده بودند که به عده دیگر برسانیم تا عملیاتی شود. یک موضوع دیگر هم کتابهایی بود که توسط من صحافی میشد و به صورت مخفیانه در جلد کتابهای دیگر جاسازی میشد و به داخل زندان میرفت. مثل کتاب پرتوی از قرآن آقای [آیتالله سید محمود] طالقانی و یا رساله امام و... که اینها فهمیده بودند این کار من است.» [36]
او در مصاحبه زمستان 1358 میگوید: «بار دوم که مرا گرفتند... مستقیم به کمیته مشترک بردند. از لحظهای که رسیدیم شروع به زدنم کردند. علیرضا کبیری جریانات گذشته را لو داده بود. او شاگرد من در مغازه بود و در یـک خانـه تیمی با ناصر سلطانی همکاری داشت. از او ناصر را میخواستند. مرا بردنـد بـالای سـر علیرضـا، او را خرد کرده بودند، دندههایش شکسته و کتک مفصلی خورده بود. بازجویی من هم شروع شد. حدود 23 روز مرا زدند. از من سه مورد را میخواستند، که لو رفته بود: یکی بعضی اشـخاص مـرتبط؛ دوم قـضیه کتابهای ممنوعه، که من با جلدسازی مجدد آنها را به زندان میفرستادم؛ سوم توضیح درباره نامهای کـه از داخل زندان، عزت (شاهی) بیرون فرستاده بود... خلاصه از اطلاعـاتی که حسینی بازجو داشت من جا خوردم.»[37]
شهید کچوئی خاطرات خود از آن روزها را اینگونه بازگو میکند: «منوچهری و محمدی به عنوان شکنجهگر و بازجو آمدند سراغ من که یالا هرچه میدانی بگو! من هم اطلاعات زیادی به ظاهر نداشتم و چیزی نگفتم و اینها هم شروع کردند به زدن و زدن و زدن من! بعد من را بردند سلول 19 که روبروی اتاق شکنجه بود. نوع اعتراف گیریها اولاً خیلی نسبت به سال 51 و 52 متفاوت شده بود. این که من دارم عرض میکنم آذر سال 53 است و نکته بعد هم این که من بار اول بود به کمیته مشترک آورده شده بودم و نمیدانستم دقیقاً اینجا کجاست و چطور محیطی دارد. فقط فهمیده بودم که باید دایرهای شکل باشد چون وقتی ما را میبردند احساس میکردم دور میزنیم و حالت زندان این شکلی است. سلول 19 هم خیلی بد بود از این نظر که هر کسی را میبردند برای اعترافگیری و صدای ناله میآمد اولاً فکر میکردی دارد درباره تو اعتراف میکند! مثلاً وقتی میگفت آه یا آی! تو پیش خودت فکر میکردی دارد میگوید کچوئی بود کچوئی بود کچوئی بود! و ثانیاً دائماً صدای شکنجه شدنها را صبح تا شب و در خواب و بیداری میشنیدی و واقعاً دیوانه کننده بود. من آن مدتی که در سلول 19 بودم واقعاً به حالت جنون رسیده بودم. برخیها هم بودند که دقیقاً مدتی دیوانه شده بودند و اصلاً حالت عادی نداشتند و زندان کمیته مشترک با زندانیها و دستگیر شدگان این طور میکرد. زندانیان را از نظر روحی و جسمی خرد میکرد.» [38]
شهید کچوئی در مورد شکنجههای این زمان خود میگوید: «یکبار حسینی من را برد به اتاق شکنجه و استادانه شکنجه میداد. مثلاً به ترتیب میزد به پاهای من و هیچ نقطهای را نمیگذاشت بدون ضربه کابل بماند. حتی الان هم که با شما صحبت میکنم (آذر 58) پاهای من غضروف ندارد! یعنی کاملاً له شده و عواقب همان شکنجهها است. بعد که کاملاً به کف پا میزد و پا سِر میشد یکم با روی پا کار میکرد و بعد دوباره به سراغ زیر پا میرفت و زمانی هم که کارش تمام میشد نمیگذاشت روی زانوها راه بروی یا کسی به تو کمک کند بلکه باز با شلاق میزد و میبرد داخل سلول تا اولاً پاها قدرت حرکت خود را از دست ندهند و بعد هم تو درد بکشی و آرام و قرار نداشته باشی و کاملاً با شیوههای شکنجه و نحوه زدن به صورت حرفهای آشنا بود. یا زمانی که پا تاول میزد با نوک پا روی پای زندانی میایستاد تا تاول پا بترکد و هم درد بکشد و هم پا چرک نکند که بعدها بتواند بیشتر شلاق بزند! شلاقهای مختلفی هم داشتند که مثلا طول آنها دو متر بود و زخامت زیادی هم داشت و سرش را خم کرده بودند که اینها را در زمان اوجگیری انقلاب همه را از بین بردند که شاهدی باقی نگذارند. حسینی خلاصه من را میزد و آدرس بهروز ذوالفنون را از من میخواست، من هم میگفتم نمیدانم... 23 روز وضع همین بود... طوری هم میزد که من چند بار بیهوش شدم و زمانی که به هوش آمدم باز شروع کردم بازوی خودم را گاز گرفتم به حدی که از جای گازهای دندانم خون بیرون میآمد تا درد کابل را فراموش کنم.» [39]
مبارزه با زندگی کمونیستی در زندان
یکی از اقدامات مهم شهید کچوئی در زندان، مبارزه با مرام کمونیستی بود. کمونیستها با این بهانه که همه ما یک دشمن مشترک داریم. زندانیان و به خصوص بچههای مذهبی را تشویق به زندگی مشترک در زندان میکردند. در این طرح همه باید به صورت اشتراکی از وسائل، غذا، خوراک و... استفاده میکردند و اگر کسی تخطی میکرد، علاوه بر تنبیه، وسایلش توسط کمونیستهای داخل زندان مصادره میشد.
شهید کچویی در این باره میگوید: «اختلاف ما با کمونیستها و کسانی که مارکسیست شده بودند مثل مجاهدین خلق و چریکهای فدایی از همان سال 53 -54 آغاز شد. تا قبل از این به دلیل مشکلات و مسائلی که پیش آمده بود از سال 50 – 51 کمونیستها به بچههای مذهبی گفته بودند ما و شما دشمن مشترکی داریم که این شاه و سیستم هست و داریم با هم علیه اینها مبارزه میکنیم و به همین دلیل لازم هست که داخل زندان هم با هم باشیم و اصطلاحاً کمون مشترک تشکیل بدهیم و به همین دلیل هم بچههای مذهبی و کمونیستها داخل زندان یکی شده بودند. یعنی با هم غذا میخوردند و چایی و پولشان و بند رختشان یکی بود که کار بسیار غلطی هم بود.» [40]
شهید کچوئی در مورد اقدامات خود علیه این وضعیت میگوید: «من سال 54 بود که اولین مخالفین با این وضع را جمع کردم که تنها نباشیم و حدود 40 – 50 نفر شدیم. این جمعیت کمی نبود چون کل جمعیت بچههای مذهبی حدود 130 – 140 بود و این جمعیت ما نصف بچههای مذهبی میشد. کل بند هم 240 – 250 نفر بودند و این جمعیت ما چیزی حدود یک پنجم کل بند میشد پس ما خیلی هم کم نبودیم. من هم در رأس این کار بودم و تو چشم هم بودم و خیلی سر این کار با من چپ افتادند. ساواک هم گفته بود ما اجازه فعالیت سیاسی و ایدئولوژی را به هر نحو داخل زندان نمیدهیم که من هم گفته بودم این حرف شما اصلاً معنی ندارد. زندانی سیاسی به خاطر کارهای سیاسی به زندان افتاده است و حالا خیلی بیمعنی است که شما بگویید زندانی سیاسی نمیتواند کار سیاسی و ایدئولوژیک داخل زندان بکند. من (فعالیت) میکنم و کسی هم نمیتواند جلوی من را بگیرد... من این جو را به هم زدم و جلوی این کارها ایستادم... ما یک گروه شاخصی شدیم... من روی این موضوع پافشاری میکردم که ما به هیچ عنوان و مطلقاً با کمونیستها هیچ شباهتی نداریم و هیچ دلیل و حجت مذهبی هم نداریم که با آنها بخواهیم زندگی اشتراکی داشته باشیم.» [41]
افشاگری علیه سازمان مجاهدین خلق در زندان
در میانه دهه 50، بعد از تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین برخی از علما با توجه به فعالیتهای مارکسیستها و کمونیستها در زندان فتوای نجسی و پاکی را اعلام کردند.[42] عزت شاهی درباره دلایل و چگونگی صدور فتوای «نجس ـ پاکی» میگوید: «پس از علنیشدن جریان تغییر ایدئولوژی و ارتداد بخشی از اعضای مجاهدین، روحانیون و علمایی که در این زمان از زندانهای مختلف به بند یک اوین آورده شده بودند، در ارزیابی خود از وضعیت سازمان مجاهدین و تغییرات پیش آمده به این نتیجه رسیدند که در حمایت مادی و معنوی از سازمان مغبون شدهاند... لذا عدهای از جمله: [حسینعلی] منتظری، [عبدالرحیم] ربانیشیرازی، [سید محمود] طالقانی، [علیاکبر] هاشمیرفسنجانی، [محمد محیالدین ] انواری... در اواخر 1354 به فکر چارهجویی افتادند و پس از بحث و تبادل نظر، در نهایت به فتوایی رسیدند»[43]
بنا بر خاطرات عزت شاهی، «این فتوا که در خرداد 1355 صادر شد حاوی دو نکته محوری بود: یکی تکفیر کمونیستها و نجس دانستن آنها، که بر اساس آن نشست و برخاست، همسفرگی و همغذا شدن با مارکسسیتها حرام میشد. در محور دوم راجع به منافقین به این نتیجه رسیده بودند، آنهایی که از این سازمان تا حالا در مبارزه کشته و اعدام شدهاند اگر آگاهانه به طرف مارکسیسم رفتهاند، شهید نیستند و نباید اسمشان به عنوان شهید برده شود و اگر ناآگاهانه به سوی کمونیسم رفتهاند و کشته شدهاند تاکنون درباره آنها نظری نمیتوانیم بدهیم، ولی کسانیکه الان ادامه دهنده مسیر گذشته هستند، جزء مسلمانها نیستند و اگر کشته هم شوند، شهید نیستند مگر این که ایدئولوژی خودشان را تغییر بدهند.»[44]
به گفته حجتالاسلام عبدالمجید معادیخواه، شهید کچوئی در نشر این پیام و اجرایی کردن آن نقش مؤثری داشت. [45]
عزت شاهی نیز در این مورد میگوید: «در اواسط 1355 تعدادی از جملـه کچـویی، (حبیبالله)عـسگراولادی، عراقی، (شهید اسدالله) لاجوردی، (ابوالفضل) حیدری، (اسدالله) بــادامچی(بادامچیــان)، (سید محمدعلی) قریشی، محمد محمدیگرگانی، عباس مدرسیفر، جلیل رفیعی و... را از بند یک به بند دو آوردند. (البته برخـی از ایـشان از قبل در بند 2 بودند) این افراد با ورودشان جریان فتوا و اجرای آن را مطـرح کردنـد، از این رو ایشان به اصحاب فتوا معروف شدند... ایشان طرفدار جدایی مطلـق از کمونیـستها بودنـد و میگفتند همه چیز اعم از ظروف غذا تا برنامـه ملاقـات و دستـشویی و حمـام بایـد از چپیها جدا باشد.» [46]
عزت شاهی در مورد مخالفت شهید کچویی با منافقین ادامه میدهد: «من هم طرفداران فتوا را کاملاً میشناختم و با آنها دوستی داشتم و هم با طرز تفکـر مجاهدین آشنا بودم و مدتها با آنها سر کرده بودم. میدانستم که در هـیچ صـورتی اینهـا نمیتوانند با هم کنار بیایند. حتی اگر مجاهدین به فتوا عمل میکردند (که نمیکردنـد) باز هم اصحاب فتوا نمیتوانستند با آنها زندگی کنند. من این دو را کـاملاً مـیشـناختم. کسی مثل لاجوردی و کچویی اصلاً مجاهدین را مسلمان نمیدانستند میگفتنـد ایـشان به دروغ نماز میخوانند و کمونیست هستند. به هر حال فتـوا دسـتآویـزی بـود بـرای اختلاف و جدایی این دو گروه.»[47]
در این زمان کچوئی در زندان همیشه این مطلب را طرح میکرد که در خصوص سازمان همه ما گناه کردیم، میگفت حالا که این سازمان را شناختیم بیایید استفغار کنیم و حقیقت مطلب را بگوییم.[48]
ساواک نیز طی گزارشی در تاریخ 22 آذر 1355 با موضوع «اظهارات محمد کچوئی محکوم به حبس ابد در بازداشتگاه اوین» به این مسئله اشاره میکند و مینویسد: «نامبرده بالا در تاریخ 12 /9 /35 ضمن یک مذاکره خصوصی به یکی از زندانیان اظهار داشته است آقای طالقانی فتوائیهای صادر کرد که به تأیید هفت نفر از علماء رسیده و توصیه نمود تا کلیه زندانیان آن را حفظ نمایند و به دیگران بگویند و افزوده او به علت کمی سواد کلیه آن را حفظ ننموده لیکن محمد محمدی و دیگران کلمه به کلمه آن را حفظ کردهاند و وقتی از طالقانی سئوال کردند چرا این موضوع را کتباً نمینویسد بیان نموده برای این که رژیم از این موضوع سوءاستفاده نکند از نوشتن خودداری کرده لیکن وظیفه مسلمانان است که آن را به دیگران بگویند...»[49]
شهید لاجوردی در مورد استقامت شهید کچوئی در مقابله با مجاهدین خلق میگوید: محمد خیلی سریع سازمان منافقین را شناخت و توانست در برابرش موضع و از آنها فاصله بگیرد. محمد علیرغم عضویتش در سازمان، نسبت به سازمان سخت موضعگیری میکرد و برای این که در جمعی که محمد زندگی میکرد از منافقین و مرتدین جدا بود، نیروهای چپ و منافقین برایش سخت پاپوش درست میکردند ولی محمد مانند کوه استوار بود و هیچگاه در مقابل توطئههای آنها از پای در نمیآمد.[50]
توجه به مسائل فرهنگی در زندان
از جمله نکات قابل توجه در زندان که انقلابیون مشهور آن زمان خاطرات جالبی از آن دارند، راهاندازی تئاتری است که به همت محمد کچوئی و دیگر مبارز مسلمان در زندان شکل گرفته بود. موضوع این تئاتر بازسازی صحنههایی از مبارزات صدر اسلام و مربوط به ماجرای شکنجه و مقاومت خانواده عمار یاسر بود که شهید کچوئی نیز در آن ایفای نقش میکرد.
حجتالاسلام معادیخواه در این مورد میگوید: «شاید خاطره انگیزترین مراسم را در پیوند با جشن مبعث پیامبر خاتم(ص) برگزار کردیم. اجرای نمایشی از هجرت مسلمانان صدر اسلام به حبشه، با امکانات بسیار محدود زندان، کاری بسیار دشوار بود. و با این همه تلاش مشترک حدود یک سوم از زندانیها، آن کار دشوار به انجام رسید، چنانچه تماشاگران را دوساعتی سرگرم کرد. آن نمایش، با تلاش: جلال رفیع، شهید کچوئی، شهید اسدالله لاجوردی،....برگزار شد.»[51] حجتالاسلام معادیخواه در جایی دیگر به تأثیر این تئاتر در روحیه زندانیان مبارز اشاره کرده و میگوید: «این تئاتر فضای زندان را تغییر داد و روحیه مبارزین مسلمان را بالا برد و از نکات جالب توجه دوران زندانیان قبل از انقلاب است (و این نشان داد) کچوئی در زندان علاوه بر بحثهای مبارزاتی و توجه به مسائل اعتقادی، به مسائل فرهنگی نیز توجه خاصی داشت.» [52]
آزادی از زندان و ادامه مبارزات
در سال 1356 محمدرضا پهلوی تحت تأثیر عوامل داخلی و خارجی، مانند تز حقوق بشر کارتر، افکار عمومی جهان، نارضایتی عمومی و تلاش برای زمینهسازی انتقال قدرت به فرزند خود، در صدد ایجاد فضای باز سیاسی کنترل شده و محدود برآمد و در راستای اجرای این برنامه به آزادی زندانیان سیاسی مبادرت کرد.[53] متعاقب فضای پیش آمده محمد کچوئی با آن که در سال 1353 حکم ابد گرفته بود در 28 مرداد 1356 از زندان آزاد میشود.
شهید کچوئی پس از آزادی به تشکل مخفی مأتلفین پیوست و مبارازت خود را ادامه داد. اسدالله بادامچیان در باره حضور شهید کچوئی در جلسات اعضای مؤتلفه در این زمان میگوید:
«اولین جلسه مؤتلفه را در باغ مرحوم حاج باقر تحریریان (صاحب کارخانه خودکار بیک) در کنار رودخانه چالوس احتمالاً اوایل مهر 56 برگزار کردیم. شهید مهدی عراقی، شهید کچویی ... بنده و چند نفر دیگر بودیم؛ مؤتلفهایهای خالص. در آن جلسه به این نتیجه رسیدیم که مبارزه یک هسته مرکزی میخواهد. این هسته مرکزی باید عناصر مطمئن داشته باشد و در آنها هیچ نفوذی و علاقهمندی به جریانات التفاطی نباشد. حتی در آن جلسه صحبت از مرحوم حاج آقا مصطفی میرخانی و حاج عزت خلیلی که از عناصر مؤثر مؤتلفه بودند، شد. آن زمان آنها به آقای حبیبالله پیمان[مؤسس جنبش مسلمانان مبارز] علاقهمند بودند و با او ارتباط سیاسی داشتند و به همین علت بنده با حضور آنان مخالفت کردم و شهید عراقی نظر موافق داشت. بنده در آن جلسه گفتم که اینها سفره دلشان را پیش دیگران باز میکنند و این جا باید همه، ضریبشان صددرصد باشد. رأیگیری شد و نظر بنده رأی آورد. روحانیان همراه با ما شهیدان مطهری، بهشتی، مفتح، محلاتی، آیتالله محمد مؤمن، آیتالله مهدویکنی، آیتالله انواری، آیتالله محمد یزدی، آیتالله سید علی خامنهای، شهید باهنر، آیتالله موحدیکرمانی و... بودند.»[54]
ساماندهی تظاهرات مردمی علیه رژیم پهلوی
یکی از اقدامات شهید کچوئی در روزهای سرنوشتساز انقلاب، ساماندهی تظاهرات مردمی علیه رژیم پهلوی بود. شهید کچوئی در مورد چگونگی انجام این وظیفه میگوید: «بعد از راهپیمایی 16 شهریور 1357،[55] به منظور تشکیل و هماهنگی و همچنین اجرای دستورات امام، ستادی مرکب از برادران مبارز، هیأتهای مؤتلفه و روحانیت مبارز تشکیل و رهبری تظاهرات و راهپیماییها را در سطح تهران بر عهده گرفت و روز به روز نیز شکل بهتری به خود میگرفت، تا آنجا که راهپیماییهای بعد از عاشورای 57 را به طور مستقیم تحت نظارت داشت.... من و چند نفر دیگر رابط انتظامی منطقه (محدوده میدان خراسان) با ستاد مرکز بودیم. برای اجرای دستور امام(ره) و برای اطمینان بیشتر از مساجد و هیأتها عضوگیری میکردیم. به این ترتیب که ابتدا سی نفر را که قادر به انتقال سریع مطالب و سازماندهی بود انتخاب و به سی منطقه میفرستادیم و هر یک از این سی نقر در محدوده خود پانزده نفر از افراد مورد اعتماد را انتخاب و این پانزده نفر نیز هر یک ده نفر را انتخاب میکرد. به این طریق من قادر به تماس با سه هزار نفر بودم.»[56]
حضور در کمیته استقبال از امام خمینی
در آستانه بازگشت امام خمینی به کشور، مبارزان انقلابی به منظور حفاظت از امام و تأمین امنیت مراسم استقبال از امام، برگزاری استقبالی باشکوه، برنامهریزی برای هماهنگی نیروها و تهیه کردن بهترین مکان برای استقرار امام و ... کمیتهای تحت عنوان "کمیته استقبال از امام خمینی" تشکیل دادند. حضور محمد کچوئی در کمیته استقبال برگی دیگر از فعالیتهای وی به حساب میآید.
اسدالله بادامچیان در مورد همراهی شهید کچوئی با کمیته استقبال از همان ابتدا میگوید: «در نیمه شب شنبه 30 دیماه 1357 شهید حاج محمد صادق اسلامی به من تلفن زد و گفت آیتالله مطهری تلفن زدند و گفتند از پاریس تماس گرفتهاند که امام فرمودهاند من میخواهم به ایران برگردم... لذا صبح پس از نماز و طلوع فجر در منزل آیتالله مطهری باید باشیم. سحر که نماز خواندیم به منزل شهید مطهری در دروس رفتیم. برادران دیگر چون شهید اسلامی، شهید کچویی، ... نیز آمدند.»[57] در این جلسه و محورهای کارها ازجمله نحوه ورود، محل استقرار، جایی که تودههای مردم بتوانند به زیارت ایشان بیایند و رعایت نکات ایمنی و حفاظتی بشود و تدارکات و امکانات و.... مورد بحث قرار گرفت.
با مشخص شدن واحدهای کمیته و وظایف آن مسئولیت افراد نیز در آن مشخص گردید؛ بدین صورت که مسئولیت انتظامات و بسیج افراد به شهدای بزرگوار اسلامی و کچوئی سپرده شد...[58]
جواد منصوری با اشاره به آغاز فعالیتهای شهید کچوئی در کمیته استقبال میگوید: «شهید محمد کچویی با من تماس گرفت تا در جلسه ستاد شرکت و همکاری نمایم. او مسئولیت بخشی از ستاد را که مربوط به شناسایی افراد و معرفی آنان و تعیین وظایفشان بود به عهده داشت. اولین جلسه شناسایی و معرفی نیروها در منزل شهید کچویی تشکیل شد و به تدریج افراد با توجه به تواناییهایشان به بخش مربوط در ستاد معرفی میشدند.»[59]
هنگام ورود امام خمینی به کشور، در نتیجه اقدامات شهید کچوئی و دیگر افراد در کمیته استقبال، علاوه بر تأمین امنیت جانی حضرت امام، مراسم با شکوهی در استقبال از ورود ایشان برگزار شد که بازتاب آن، جهانیان را تحت تأثیر قرار داد.
شهید کچوئی خود در این مورد میگوید: «از طرف ستاد خبر رسید که امام به ایران می آیند و از فرودگاه برای زیارت شهدا یکراست به بهشت زهرا میرود... یک سری نیروی ویژه در اطراف بهشت زهرا مستقر کردیم این افراد از 7 گروه صف، موحدین، منصورون، فلق و مجاهدین انقلاب اسلامی و اکثراً از طریق اسلحههایی که توسط شهید اندرزگو تهیه شده بود، مسلح بودند. به منظور رعایت نظم بیشتر از فرودگاه تا بهشت زهرا از داوطلبین مأمور انتظامات قرار دادیم. من منطقه راهآهن تا بهشت زهرا را قبول کردم و این فاصله را یک متر به یک متر مأمور انتظامی قرار دادیم. گروهها با همان ترتیب مذکور با هم در ارتباط بودند و تنها چند ماشین بیسیمدار شهرداری و بیمارستان برای وصل پیامها به ما کمک میکردند. آن روز من مسیر را مرتب با اتومبیل طی و اوضاع را کنترل میکردم.»[60]
فعالیتهای شهید کچوئی بعد از انقلاب
به دنبال پیرزوی انقلاب اسلامی، محمد کچوئی به همراه مبارزین و فعالین انقلابی دیگر مانند اصغر وصالی، عزت مطهری، هاشم رخفر، حسن خلیلنیا و... به زندان قصر که آن موقع به نوعی مرکز دادستانی تهران بود میروند و مشغول رسیدگی به پروندههای باقی مانده از رژیم پهلوی میشوند. پیش از این محمد کچوئی در مدرسه رفاه به همراه جمعی از انقلابیون به پرونده برخی از فرماندهان رژیم پهلوی رسیدگی میکردند. اما بعد از چند هفته از پیروزی انقلاب و انتقال به زندان قصر این کار در قصر به انجام رسید.
عزتشاهی در مورد فعالیتهای شهید کچوئی بعد از انقلاب میگوید: «پس از این که انقلاب به پیروزی رسید ما سعی کردیم به پرونده محکومین و عاملین جنایت رژیم رسیدگی کنیم. آن موقع آقای خلخالی حاکم شرع بود و من و محمد کچوئی هم در دادستانی بودیم... محمد کچوئی در سال 58 به ریاست زندان اوین رسید و من هم مدتی با او بودم... کچوئی تلاش جدی داشت که اوین را به بهترین صورت اداره کند و از حاشیه هم به دور باشد که واقعاً این طور بود. آن زمان چون اکثریت محکومین رژیم شاه را به اوین میآوردند اوین از اهمیت خاصی برخوردار بود.» [61]
حجتالاسلام هادی غفاری در مورد نحوه برخورد شیهد کچوئی با زندانیان میگوید: «من در همان ایام که ایشان رئیس زندان اوین شد، حاکم شرع دادگاههای شمال بودم که بلوایی در اوایل انقلاب بود. در تمامی این مناطق گنبد و ترکمن صحرا و رشت و اینها جزو شمال بود و خدا میداند این ضد انقلابهای کمونیست مثل چریکهای فدایی و پیکاریها چه کارها که نمیکردند در آنجا. من در آنجا برای چند نفر اینها حکم زندان بریدم اما فضای زندان نبود که اینها به زندان منتقل شوند. به تهران زنگ زدم و آقای کچوئی گفتند ما جای زیادی نداریم اما اینها را بفرست تهران و من هر کاری بتوانم انجام میدهم. من این کار را کردم و اینها به زندان اوین رفتند و بعداً متوجه شدم برای اینها حلقههای تشکیل میدادند تا به اینها آموزش دهند و نشان دهند که مسیر اینها درست نیست و بعداً اینها تواب شدند. آقای کچوئی بسیار از این کارها میکرد. سر داستان فرقان و مجاهدین خلق نیز اینطور بود. به شدت تلاش داشت اینها را تواب کند و نگذارد که به مسیر اشتباه خود ادامه دهند. در همان زندان اوین خدا میداند چقدر پدرانه و برادرانه با اینها رفتار میکرد.» [62]
همسر شهید کچوئی نیز با اشاره به رفتار کچوئی با زندانیان میگوید: «اصولاً تأسیس آموزشگاه اوین به دست ایشان صورت گرفت که زندان به صورت یک ارگان آموزشی و ارشادی برای زندانیان قرار گیرد تا تنها محبسی برای خلافکاران و منحرفان و تبهکاران نباشد... شهید کچوئی طرح ملاقات خصوصی برای زندانیان با همسرانشان را ریخته و به انجام رسانده که اول به مدت نیم ساعت و بعد یک ساعت به مرحله اجرا درآورد و همچنین نماز عید فطر در حیاط زندان و شرکت دادن زندانیان و نماز و بردن زندانیان برای دعای کمیل و نماز جمعه از اقدامات ایشان بود. او هفتهای دو روز به پاسداران اوین درس ایدئولوژی و احکام و قرآن میداد تا سطح آگاهیهای آنان افزایش یابد. او به مانند پدری دلسوز و یا برادری مهربان به تمام دردها و رنجها و مشقتهای پاسداران و خانوادههای زندانیان رسیدگی میکرد که گروهی از زندانیان او را پدر توابین بعد از شهادتش نامیده بودند. با انواع کمکها و مساعدتها از جمله کمک معنوی و مادی به خانوادههای زندانیان و فراهم کردن امکانات ازدواج برای پاسداران زندان، صحبتها و سخنرانیهای ارشادی برای هواداران و اعضاء سازمان منافقین و فرقان و هدایت بسیاری از آنان، ترتیب ازدواج بسیاری از زنان و مردان زندان یا با افراد زندان یا غیر زندانی، تهیه مسکن از جاهای مختلف برای خانوادههای زندانیان یا پرسنل زندان و بسیار کارهای دیگر که هم گفتارمان به طول میانجامید و هم بسیاری از آنها را من خبر ندارم و یا فراموش کردهام.»[63]
حضور در جبهه
شهریور ماه 1359 جمعی از اعضای دادستانی انقلاب مرکز تهران که اغلب آنها از اعضای هیئتهای مؤتلفه اسلامی بودند به سرپرستی محمد کچوئی عازم غرب کشور شدند تا با گروهکهای ضد انقلاب که آن زمان در غرب و شمال غرب کشور فعال بودند مبارزه کنند. همزمان با این واقعه، رژیم بعث عراق به کشور حمله کرد و رسماً در 31 شهریور 1359 جنگ تحمیلی علیه نظام نوپای اسلامی صورت گرفت.
در این زمان محمد کچوئی و گروه همراهان غرب کشور عازم جبهههای جنوب شده تا اولین هستههای مقاومت را در غرب و جنوب کشور شکل دهند. محمدعلی امانی در بخشی از خاطرات خود واقعه مذکور را تشریح میکند و میگوید: کچوئی با بچههای دادستانی عازم غرب کشور شده بود تا با گروهکهای ضد انقلاب مبارزه کند. جنگ عراق علیه ایران آغاز میشود و همین باعث میشود که آنها به جبهه جنوب بروند و در آنجا مشغول به جنگیدن شوند و در اصل اینها اولین گروههای مبارز در جنگ علیه حمله عراق بودند. [64]
همسر شهید نیز در این مورد میگوید: پس از وقوع جنگ تحمیلی هم که همواره سعی در کمک به جبههها و شرکت در جنگ داشت. رفتن به خط مقدم جبهه و نیرو دادن به سربازان پشت سنگر و بالاخره به عهده گرفتن تدارکات جبهه غرب از کارهای دیگر او بود و عاشقانه به جبهه میرفت و مشتاق شهادت بود و دیگران را تشویق به رفتن جبهه میکرد.[65]
شهادت
سرانجام محمد کچوئی در تاریخ 8 تیر 1360 در زندان اوین هدف ترور یکی از عوامل سازمان منافقین به نام کاظم افجهای قرار گرفت و به شهادت رسید.[66] شهید اسدالله لاجوردی ریشه دشمنی منافقین با شهید محمد کچوئی را در افشاگری وی علیه سازمان، در سالهای قبل از انقلاب میداند و میگوید: «محمد به دلیل اعتقادات مذهبی که داشت و معتقد بود که باید در خط اسلام راستین باشد زندگی با مارکسیستها و منافقین را به هیچ وجه پذیرا نبود. با این که ایشان عضو سازمان به اصطلاح مجاهدین بود و در همان رابطه هم دستگیر شده بود وقتی به زندان آمد و وضعیت اعضاء سازمان منافقین در زندان برایش روشن شد از آنها فاصله گرفت و همین فاصلهای که از سازمان گرفت، ریشه برای همه دشمنیهای بعدی با محمد شد. میشود گفت که از همان جا منافقین کمر به قتلش بستند، چون سخت در درون زندان هم دست به افشاگری علیه سازمان منافقین میزد.»[67]
نشریه مجاهد به دفعات به معرفی قاتل شهید کچویی و شرح عملیات تروریستی او پرداخته است، به عنوان نمونه در شماره ۴۹۹ در این باره چنین آمده است:
«مجاهد قهرمان محمد کاظم افجهای... پس از پیروزی انقلاب به عضویت سازمان در آمد و در اسفند ماه ۱۳۵۸ پس از مشورت با سازمان به عنوان پاسدار در زندان اوین مشغول به کار شد. شب هفتم تیر ماه ۱۳۶۰ کاظم در پایگاه محمد ضابطی و توسط او و یکی دیگر از فرماندهان [منافقین] در خصوص طرح عملیات ترور سه تن از مسئولان زندان اوین، یعنی محمد گیلانی، لاجوردی و کچویی به صورت کامل توجیه شد. شب هشتم تیر ماه کاظم آخرین نشست را با رابط خود انجام داد و یک سلاح کمری را به عنوان اولین سلاح سازمانی دریافت نمود. ظهر روز هشتم تیر ماه ۱۳۶۰ کاظم به نهارخوری اوین رفت و با استفاده از سلاح کمری خود محمدی گیلانی، لاجوردی و کچویی را غافلگیر کرده و به سمت لاجوردی شلیک کرد. در این لحظه کچویی که برای دفاع از لاجوردی خود را به روی او پرتاب کرده بود مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کاظم حین خشابگذاری مجدد توسط مأموران زندان دستگیر شد و پس از دستگیری، خود را از طبقه سوم ساختمان زندان به پایین پرتاب کرد.»[68]
نقل است وقتی خبر شهادت محمد کچوئی به امام رسید، اشک در چشمانشان حلقه زد. همسر شهید کچوئی میگوید: «آقای عسگراولادی هم نقل میکردند که هنگامی که خبر شهادت کچوئی را به امام دادیم امام اشک در چشمانش حلقه زد، چون از زجرها و زحمات و مشقتهائی که شهید کچوئی در زندان برای بهبود وضع زندان و هدایت ارشاد زندانیان و تهمت و ناسزا شنیدنها و حتی تف به صورت انداختنها[69] همه را که او به خاطر خدا تحمل میکرد، مطلع بود.»[70]
شهید کچویی در وصیتنامه خود، منافقین را بدترین دشمن انقلاب میداند و مینویسد: «... این مطلب را هم لازم میدانم در وصیتنامه خود بنویسم که با توجه به این که خیلیها با مرامهای مختلف ادعای حق بودن را دارند و لکن حق یک چیز بیشتر نیست و به نظر من اختلاف سر معیارها میباشد و برای من که معیارم قرآن و پیغمبر و ائمه و ولایت فقیه و در حال حاضر امام خمینی میباشد و جز این حق نمیباشد و شدیداً معتقدم که مجاهدین خلق با توجه به معیارهای باطلی که دارند ناحقترین و باطلترین گروهها هستند اگر هدایت شدنی هستند خداوند آنها را هدایت کند و گر نه نابود کند و معتقدم بدترین دشمن در حال حاضر برای جمهوری اسلامی که حاصل خون بیش از ۷۰ هزار شهید میباشد همین مجاهدین هستند.»
[1] . دزفولی، سید محمد مهدی، شهید روز هشتم: روایتی از زندگی و زمانه شهید محمد کچوئی نخستین رئیس زندان اوین پس از انقلاب، تهران، انتشارات صفحه سفید، 1396، ص 19.
[2] . شهید محمد کچوئی از زبان خودش، روزنامه جمهوری اسلامی، 9 تیر 1361، ص 7.
[3] . همان.
[4] . همان.
[5] . شهید محمد بخارایی، فرزند علی اکبر بخارایی متولد 1322ش. شغل پدرش واسطه معاملات آهن و آهنگری بود که محمد بخارایی مدتی در مغازه پدری خود در کنار او اشتغال به کار داشت. محمد بخارایی عضو گروه هیئتهای مؤتلفه اسلامی بود که به توصیه امام خمینی مبنی بر همکاری متدینین با هم دیگر، در سالهای 41ـ40 تشکیل و در سال 42 ظاهر گردید. با تبعید امام به خارج از کشور در آبان 43 گروه مؤتلفه تصمیم گرفت تا با تشکیل یک «شاخه نظامی» رهبران شاخص رژیم سلطنتی را اعدام انقلابی کند و در این رابطه تصمیم گرفته شد تا ابتدا حسنعلی منصور، نخست وزیر و عاقد قرار داد کاپیتولاسیون نابود گردد. به همین جهت در روز اول بهمن 43 با گلولههای آتشین محمد بخارایی در میدان بهارستان اعدام انقلابی شد. اما بلافاصله در جلوی درب ورودی مجلس شورای ملی او را دستگیر کردند و سرانجام در روز 26 خرداد 1344 به همراه سه تن دیگر به نامهای صادق امانی، رضا صفار هرندی و مرتضی نیکنژاد به جوخه اعدام سپرده شد.
[6] . شهید محمد کچوئی از زبان خودش، روزنامه جمهوری اسلامی، 9 تیر 1361، ص 7.
[7] . هیئتهای مؤتلفه اسلامی از اتئلاف سه جمعیت با یکدیگر در سال 1342 ظاهر گردید. مسئولان سازمان مرکزی این جمعیت عبارت بودند از حاج صادق امانی، محمد صادق اسلامی، حاج مهدی عراقی، حبیبالله عسگراولادی، حاج مهدی شفیق، اسدالله لاجوردی و تعدادی دیگر که همگی از کسبه و تجار متدین بازار بودند. هیئتهای مؤتلفه اسلامی دارای یک شورای روحانیت مرکب از آیات شهید مرتضی مطهری وشهید سید محمد حسینی بهشتی و محمدباقر محیالدین انواری بود که با همکاری کامل با شهید حجتالاسلام محمدجواد باهنر و حجتالاسلام علیاکبر هاشمی رفسنجانی نظارت بر اعمال و رفتار و خط مشی آن را برعهده داشتند این افراد با پیشنهاد هیئتهای مؤتلفه اسلامی و تایید امام انتخاب شده بودند.
[8] . عزتالله شاهی یا عزتالله مطهری یا عزت شاهی.
[9] . دزفولی، سید محمد مهدی، شهید روز هشتم، پیشین، ص 33.
[10] . کاظمی، محسن، خاطرات عزت شاهی، تهران، سوره مهر، 1387، ص 587.
[11] . حزب ملت ایران، حزبی است که با انشعاب داریوش فروهر از حزب ایران شکل گرفت. روزنامه «ندای پان ایرانیسم» که گاهی نیز به نام های: «آپادانا» و «مرد فردا» منتشر میشد، ارگان آن بود و زمانی هم روزنامه «آرمان ملت» توسط حزب منتشر میشد. در تیرماه سال 1332ش، یکی از احزاب تشکیل دهندهی «جبهه مؤتلفه احزاب ملی» بود و پس از کودتای 28 مرداد نیز، به نهضت مقاومت ملی پیوست.
[12] . جبهه ملی یکی از تشکیلات تأثیرگذار در تاریخ معاصر ایران است که در سال 1328 ش، به رهبری دکتر محمد مصدق تأسیس شد. از چهرههای اولیه و مؤسس جبهه ملی میتوان به: مظفر بقایی، کریم سنجابی، ابوالحسن عمید نوری، علی شایگان، عباس خلیلی و… اشاره کرد. مبانی ایدئولوژی حاکم بر جبهه ملی «ناسیونالیسم» با گرایش «سوسیالیستی» و «لیبرالیستی» و اعتقاد به جدایی دین از سیاست بود. در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت (1328-1330) و خلع ید از شرکت نفت انگلیس، همزمان با وحدت عمومی با مرجعیت و علمای دین که مردم را به صحنه آوردند و موانع را از سر راه نهضت برداشتند، دولت مصدق شکل گرفت. جبهه ملی پس از کودتای آمریکایی - انگلیسی 28 مرداد 1332 و سقوط دولت مصدق با فرازهایی چون ارتباط با آمریکاییها و تأیید اصل چهار ترومن دچار درگیری و اختلافات درونی شد. در این زمان عمده رهبری جبهه با اللهیار صالح بود. اعضای جبهه ملی در 30 تیر 1339 با انتشار بیانیهای در دولت شریف امامی فعالیت سیاسی خود را مجدداً از سر گرفتند. در تاریخ 7 /5 /1344 با مکاتبات و دخالتهای دکتر مصدق بار دیگر جبهه ملی اعلام موجودیت کرد. در این دوره بیشتر سیاست جبهه بر مبنای اصالت احزاب و تأکید بر نقش رهبران آن بود و رهبری آن را سید باقر کاظمی از رجال سیاسی دوره رضاخان و دههی 1320 – 1330، بر عهده داشت. از سال 1346 تا سال 1356 اثری از حرکت جبهه نبود و با اوجگیری نهضت اسلامی در سال 1356 مجدداً مواضع خود را نظیر حفظ سلطنت شاهنشاهی و پایبندی به قانون اساسی مشروطه از سر گرفتند.
[13] . شهید محمد کچوئی از زبان خودش، روزنامه جمهوری اسلامی، 9 تیر 1361، ص 7.
[14] . کاظمی، محسن، خاطرات عزت شاهی، پیشین، ص 586-587.
[15] . همسر شهبد محمد کچوئی در مصاحبه با جمهوری اسلامی، روزنامه جمهوری اسلامی، 9 تیر 1361، ص 6.
[16] . همان، ص 7.
[17] . دزفولی، سید محمدمهدی، شهید روز هشتم، پیشین، ص 40-41.
[18] . روزنامه جمهوری اسلامی، 9 تیر 1361.
[19] . حضرت امام خمینی(س) در خلال تدریس درس خارج مبحث بیع از اول بهمن 1348 تا بیستم همان ماه جمعاً در 13 جلسه مبحث ولایت فقیه را به طور مشروح و کامل مورد بررسی قرار دادند که حاصل آن کتاب ارزشمند و راهگشای «ولایت فقیه» در امور اجتماعی و شئون سیاسی جامعه است.
[20] . دزفولی، سید محمد مهدی، شهید روز هشتم، پیشین، ص 74.
[21] . روزنامه جمهوری اسلامی، 9 تیر 1361.
[22] . همسر شهبد محمد کچوئی در مصاحبه با جمهوری اسلامی، روزنامه جمهوری اسلامی، 9 تیر 1361، ص 6.
[23] . شهید کچوئی میگوید: حسین جوانبخت طلبهای بود که به من معرفی شده بود تا برای فعالیت آنها جایی را مهیا کنم. مسجدی را برای آنها سر کوچه هماهنگ کرده بودم تا در آنجـا تحـت عنـوان هیئت و کلاسهای عربی فعالیت مبارزاتی کنند. (خاطرات عزتشاهی، پیشین، ص 587.)
[24] . جلال گنجهای در سال ۱۳۲۲ش در رشت متولد شد. انحرافات اعتقادی او، موجب وابستگی فکری و عملی وی به سازمان مجاهدین خلق(منافقین) شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به عنوان شیخ سازمان، ضمن توجیه دینی جنایات آنان، به مخالفت با احکام صریح اسلام، مانند: حجاب و نسبتهای ناروا و دروغ به ائمهی معصومین(صلواتالله علیهم اجمعین) به مقابله با انقلاب اسلامی پرداخت.
[25] . کاظمی، محسن، خاطرات عزت شاهی، پیشین، ص 587.
[26] . روزنامه جمهوری اسلامی، 9 تیر 1361، ص 6.
[27] . محمدعلی شعبانی معروف به دکتر حسینی.
[28] . محمدحسن ناصری معروف به دکتر عـضدی بـازجو و سـربازجو، فـارغالتحـصیل رشـته حقـوق از دانشگاه تهران. در دوره دانشجویی عضو جوانان حزب توده بود که پس از دستگیری کوتاه مدت تبدیل به یکی از مهرههای اصلی ساواک شد.
[29] . هوشنگ ازغندی به نام مستعار هوشنگ منوچهری معروف به دکتر فرزند کمال، در سال 1318 شمسی در تهران به دنیا آمد. تحصیلات خود را در مدارس مختلف تهران تا اخذ مدرک دیپلم متوسطه ادامه داد. در سال 1339 با معرفی سرتیپ صمدیانپور که بعدها رئیس شهربانی شد، به استخدام ساواک در آمد. وی از جمله بازجویان و شکنجهگران ساواک به ویژه کمیته مشترک ضد خرابکاری بود. در سال 1352 جهت طی دورههای آموزش بازجویی به اسرائیل مسافرت کرد. او به خاطر سرسپردگی و خوشخدمتیهایش مفتخر به دریافت چند نشان از جمله درجه 5 همایونی، یک قطعه مدال، تشویق پرویز ثابتی و نشان کوشش گردید. وی مسافرتهایی هم به عربستان، آلمان، آمریکا و اسرائیل داشته است.
[30] . فرجالله سیفی کمانگر معروف به کمالی، ارتشی بازنشستهای که با انگیزه ترقـی مـادی و اجتمـاعی، وارد ساواک شد و پس از تشکیل کمیته مشترک ضدخرابکاری به آنجا رفت. با پیروزی انقلاب اسلامی مدتی متواری و در شمال مخفی بود. اما در 20 آذر 1358 به زندان اوین رفت تـا از دادسـتانی گـواهی منع تعقیب بگیرد که دستگیر شد. او پس از چندی محاکمه و اعدام گردید. عزت شاهی در مورد چگونگی دسنگیری کمالی میگوید: پس از انقلاب کمالی که فکر کرد آبها از آسیاب افتاده است، برای دریافت حقوق معوقهاش به نخستوزیری مراجعه کرد. در آنجا به او گفتند بنا بر بخشنامه دولت موقت باید گواهی عدم تحت تعقیب از دادستانی ارایه کند، لذا چند بار به دادستانی مراجعه کرد. درخواست او به دلیل تحقیق و بررسی پروندهاش به تأخیر افتاد تا این که در بار سوم یا چهارم بود که شهید کچویی او را در محوطه زندان اوین دید و از آنجا که قبلاً بازجویش بود، کاملاً او را شناخته و پرسید: آقای کمالی شما اینجا چکار میکنید؟ و او گفت: برای گرفتن گواهی عدم تحت تعقیب به دادستانی آمدهام. کچویی هم گفته بود: عجب! بیا برویم تا خودم برایت بگیرم. به این ترتیب کمالی دستگیر شد. (خاطرات عزت شاهی، پیشین، ص 173.)
[31] . حسنپور، قاسم، شکنجهگران میگویند، تهران، موزه عبرت ایران، 1386، ص 264-265.
[32] . همان، ص 256.
[33] . کاظمی، محسن، خاطرات عزت شاهی، پیشین، ص 589.
[34] . منصور زمانی فرزند حبیبالله، در سال 1352 ش، ریاست زندان سیاسی قصر را به عهده گرفت و به خاطر خوشخدمتیهایی که در این سمت داشت، یک سال زودتر درجه تشویقی گرفت و به سرهنگی رسید. با پیروزی انقلاب اسلامی دستگیر و محاکمه شد و در 14 اسفند 1357 در میدان تیر زندان قصر تیرباران گردید.
[35] . سروان قاسم ژیانپناه فرزند حمزهعلی متولد 1323 شهر ری بود که در دادگاه انقلاب مفسد فیالارض و محارب با خدا شناخته شد و در 20 اسفند 1357 اعدام گردید، علی پاینده در حاشیه خاطرات صفرخان درباره ژیانپناه گفته است: قاسم ژیانپناه عنصر خیلی نامطلوب و نادرست ساکن خیابان جمال الحق نزدیک راه آهن بود، قبل از سال 40 در محیط جنوب شهر بزرگ شد و به قاسم سیاه معروف بود، او بعدها به دانشکده افسری رفت، پدرش باجبگیر و مادرش اغلب کارهای نادرستی میکرد، خودش هم عنصر شروری بود، در کل خانواده بدنامی داشت.
جواد منصوری نیز درباره این شخصیت در خاطراتش نوشته است: یکی از افسران به نام ژیان پناه که با درجه سروانی معاون زمانی بود، ضمن اجرای دستورات مافوق و تداوم آنها در غیاب رئیس برای نشان دادن وفاداری و خوش خدمتی در مواردی واقعاً کاسه داغتر از آش میشد و چندین مرتبه برخی افراد را تا سر حد مرگ شکنجه داد، او در جریان شکنجه مرحوم حجتالاسلام غفاری به تصور این که ایشان مانند جوانان تحمل دارند و یا این که نظر او را می پذیرد به شکنجه وی پرداخت، در نتیجه ایشان دچار سکته قلبی گردید و شهید شد. ژیان پناه اواسط اسفند 57 دستگیر و در اواخر همان سال محاکمه و به اعدام محکوم شد، او در جریان محاکمه بسیار ضعیفالنفس و بدون حداقل روحیه بود و دائماً گریه میکرد و میلرزید، پس از صدور حکم اعدام به رئیس دادگاه گفت: یک تقاضا دارم و آن این است که چون در راهپیماییها و فعالیتهای مردم و در جریان انقلاب نبودهام، لذا میخواهم در آخرین لحظات عمرم وظیفه خود را انجام دهم. او شروع به دادن شعارهای انقلابی و الله اکبر، خمینی رهبر کرد و چند دور اتاق دادگاه را دور زد و شعار داد! صحنه جالب و احساساتی شدیدی را ایجاد کرد، شاید به تصور این که دادگاه و تعدادی از زندانیان سابق را که حضور داشتند و علیه او شکایت کرده بودند تحت تأثیر قرار دهد تا تغییری در حکمش داده شود، شاید هم واقعاً تنبیه شده و توبه کرده بود و به این ترتیب خواست مراتب انزجار خود را از گذشته نشان دهد ، الله اعلم. (خاطرات عزت شاهی، پیشین، ص 261.)
[36] . دزفولی، سید محمد مهدی، شهید روز هشتم، پیشین، ص 75.
[37] . کاظمی، محسن، خاطرات عزت شاهی، پیشین، ص 326.
[38] . دزفولی، سیدمحمد مهدی، شهید روز هشتم، پیشین، ص 82.
[39] . همان، ص 82-83.
[40] . همان، ص113.
[41] . همان، ص 114-115.
[42] . متن فتوا چنین بود:
«بسمهتعالی
با توجه به زیانهای ناشی از زندگی جمعی مسلمانها با مارکسیستها و اعتبار اجتماعی که بدین وسیله آنها به دست میآورند و با در نظر گرفتن جهات شرعی و سیاسی و با توجه به حکم قطعی نجاست کفار از جمله مارکسیستها، جدایی مسلمانها از مارکسیستها در زندان لازم و هر گونه مسامحه در این امر موجب زیانهای جبرانناپذیر خواهد شد. خرداد 55.» (تاریخشفاهی هئیتهای مؤتلفه اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1386، ص 216.)
[43] . خاطرات عزت شاهی، پیشین، ص 400.
[44] . همان، همچنین ن.ک تاریخ شفاهی زندگی و مبارزات شهید مهدی عراقی؛ ص 192.
[45] . دزفولی، سید محمد مهدی، شهید روز هشتم، پیشین، ص 126.
[46] . کاظمی، محسن، خاطرات عزت شاهی، پیشین، ص 402.
[47] . همان.
[48] . دزفولی، سید محمد مهدی، شهید روز هشتم، پیشین، ص 124.
[49] . یاران امام به روایت اسناد ساواک: پیشکسوت انقلاب شهید حاج مهدی عراقی، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1378، ص 246.
[50] . روزنامه جمهوری اسلامی، 9 تیر 1361.
[51] . جام شکسته ج 3، خاطرات حجتالاسلام عبدالمجید معادیخواه، تهران مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387، ص 266-265.
[52] . دزفولی، سید محمد مهدی، شهید روز هشتم، پیشین، ص 127.
[53] . زندگی و مبارزات شهید اسدالله لاجوردی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1388، ص90.
[54] . ر.ک. تاریخ شفاهی زندگی و مبارزات شهید مهدی عراقی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1391، ص 215.
[55] . مردم تهران علاوه بر راهپیمایی بزرگ روز عید فطر (13 شهریور)، در روز 16 شهریور در راهپیمایی بسیار عظیمتری با صدور قطعنامهای خواستار برچیده شدن رژیم سلطنتی و برقراری حکومت اسلامی شدند. این تظاهرات و راهپیمایی علاوه بر تهران، در اغلب شهرستانهای ایران به طور روزافزون جلوهای زیبا از بسیج مردمی در پاسخ به برنامه مبارزاتی امام خمینی(س) علیه رژیم شاه را به نمایش گذاشت. به دنبال این وقایع در آخرین ساعات روز 16 شهریور 57 در تهران و یازده شهر دیگر به مدت 6 ماه حکومت نظامی اعلام شد و روز بعد یعنی در 17 شهریور ماه در میدان شهدا و خیابانهای منتهی به آن کشتار وحشیانهای از مردم تهران صورت گرفت و جمعیت انبوهی به خاک و خون کشیده شد.
[56] . روزنامه جمهوری اسلامی، 12 بهمن 1359.
[57] . ر.ک. تاریخ شفاهی هئیتهای مؤتلفهی اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1368، ص 265-266.
[58] . تاریخ شفاهی کمیته استقبال از امام خمینی، تهران، مرکزاسناد انقلاب اسلامی، 1393، ص 43.
[59] . تاریخ شفاهی هئیتهای مؤتلفهی اسلامی، پیشین، ص 59.
[60] . روزنامه جمهوری اسلامی، 12 بهمن 1359.
[61] . دزفولی، سید محمد مهدی، شهید روز هشتم، پیشین، ص 145.
[62] . همان، ص 148.
[63] . همسر شهبد محمد کچوئی در مصاحبه با جمهوری اسلامی، روزنامه جمهوری اسلامی، 9 تیر 1361، ص 6.
[64] . دزفولی، سید محمد مهدی، شهید روز هشتم، پیشین، ص 178.
[65] . روزنامه جمهوری اسلامی 9 تیر 1361، همان.
[66] . پیکر وی در بهشتزهرای تهران به خاک سپرده شد. از ایشان یک پسر به نام محسن و یک دختر به نام سمیه (شیما) به یادگار مانده است.
[67] . همان.
[68] . کوشکی، محمدصادق، تبار ترور، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1397، ص 213-214.
[69] .. شهید اسدالله لاجوردی نقل میکند: یک روز محمد با یکی از منافقین برخوردی داشت، خب محمد سرپرست زندان بود و در مقابل او یک زندانی قرار داشت. وقتی نصیحتش میکرد که وضع زندان را به هم نریزید و مقررات را رعایت کنید، او با گستاخی هرچه تمامتر آب دهان به صورت محمد انداخت. محمد هم با آقایی هرچه تمامتر «تف» را از صورت خود پاک کرد و به او گفت که این برخورد شما یک برخورد انسانی نیست و همین حد بسنده کرد با این که خب حاکم بود و قدرت داشت و میتوانست هر نوع عکسالعملی نشان بدهد، ولی عکسالعمل او در همین یک جمله خلاصه شد و کوچکترین واکنشی نسبت به آن زندانی نشان نداد. (روزنامه جمهوری اسلامی 9 تیر 1361)
[70] . روزنامه جمهوری اسلامی 9 تیر 1361، ص 7.
گزارش ساواک در مورد اظهارات حسین جوانبخت
اظهارات جوانبخت
پرونده محمد کچوئی در اداره سوم ساواک
صدور حکم دستگیری محمد کچوئی در خرداد 1351
نامه ساواک به کمیته مشترک ضدخرابکاری در مورد دستگیری شهید کچوئی 24 مرداد 1351
گزارش ساواک از خلاصه اتهامات و اظهارات کچوئی
حکم آزادی شهید کچوئی در سال 56
گزارش ساواک از خلاصه اتهامات و اظهارات کچوئی
درخواست ساواک برای تحت نظر گرفتن فعالیتهای کچویی
کارت بازداشتگاه محمد کچویی به همراه مختصری از اتهامات وی
برگه ورود و خروج شهید کچوئی به اتاق بازجویی
برگه اجازه ملاقات اعضای خانواده کچوئی با وی در زندان
اظهارات محمد کچوئی محکوم به حبس ابد در بازداشتگاه اوین
طرح وضعیت محمد کچوئی در کمیسیون عفو و بخشودگی
وصیتنامه شهید کچوئی
دستنوشته شهید کچوئی در سال 52
محمد کچوئی دوران تحصیل مدرسه
محمد کچوئی در دوران تحصیل مدرسه
محمد کچویی در جمع دوستان
دوران نوجوانی در جمع دوستان
گواهی نامه رانندگی
مراسم عروسی اسفند ماه ۱۳۴۹
شهید کچویی در مغازه صحافی
شهید کچویی در دیدار با امام خمینی
کارت کمیتههای انقلاب اسلامی
شهید محمدعلی رجایی در جشن ازدواج عزتالله شاهی (مطهری). در تصویر شهید محمد کچویی. عباس دوزدوزانی و علیاکبر حاج حیدری دیده میشوند
کنفرانس خبری – دوران ریاست زندان اوین ۱۳۵۹
بازدید از آشبزخانه زندان اوین ۱۳۵۹
جواز حمل اسلحه
کنفرانس خبری در زندان اوین
شهید محمد کچویی در جبهههای غرب ۱۳۵۹
شهید کچوئی در جبهههای غرب در سال 59 به همراه برخی از زندانیان تواب گروهک فرقان
مصاحبه تلویزیونی آیتالله محمد محمدی گیلانی، شهید اسدالله لاجوردی و شهید محمد کچوئی- 26 آذر 1359
شهید محمد کچوئی
تعداد مشاهده: 13940