نگاهی به زندگی و مبارزات مرحوم حاج حبیبالله عسکراولادی به روایت اسناد ساواک
تاریخ انتشار: 13 آبان 1402
سرآغاز
بزرگی مردان خدا، نه پندار و ساختۀ قوة سرکش و پر جست و خیز واهمهی انسان و تخیّل تاریخنگاران، نویسندگان و داستانسرایان است و نه فرضیه یا نظریۀ اعتباری و قراردادیِ اندیشمندان علوم اجتماعی و طبیعی. نیز نه رُمانی آکنده از مجاز و حقیقتِ پراکنده در فصول و سطور تراویده از خامۀ نگارندگان است و نه تصویری خوشایند از نمایشنامه و بازیگری هنرمندان در تماشاخانه و نقشی زیبا از نقشِ حماسهسازان بر بومِ نگارْگری زبردست و یا سرودهای سرشار از عشق و شور سُرایندهای جادوگفتار و یا آوازی بلند از خوانندهای خوشاَلحان.
بلکه حقیقتیست چون هستی انسان بر کُرۀ خاک و وجودِ خورشید و ماه و ستاره در افلاک. پدیدهایست که گزاف و بیهوده به دست نیامده و از دست نمیرود. بهائیست که از کوشش و تلاش خستگی ناپذیر نستوهْمردان و زنان بلند همّت به دست میآید و با آنها میماند و پس از اینکه جان به معبود خویش سپردند و نقاب در خاک کشیدند، توشۀ افتخار آنان نزد پروردگارشان است و بدینسان شمع روشن و چراغ پرفروز مردمانی میگردند که زندگی دنیایی را نه خور و خواب بلکه کشتزاری میدانند که باید آن را از دست تبهکاران و آفتآفرینان آزاد و پاک و آباد کنند؛ و درست و راست به دیگران پس از خود بسپارند.
پاداش این راه دشوار و سخت که پر از گردنههای ناهموار و پرگزند و تنگهها و تنگناهای جانفرسا و پر خطر است، بشارت فرشتگان به بهشتیست که به نور رضایت خدای بزرگ روشن و به بزرگواری و بندهپروری او در کمال نعمت و آسودگیست.[1]
یکی از این مردان خدا که تمام عمر خود را به پاکی، مجاهدت، پایداری، درستی، راستی و خدمت به دین خدا و مردم مسلمان گذراند و همه کسانی که او را از نزدیک و دور میشناختند به این مطالب گواهی میدهند، مرحوم استاد حاج حبیبالله عسکراولادی است.
زندگی پرماجرای او در دوران حکومت پهلوی با سختکوشی در تحصیلِ معاش، علم، ادب، اخلاق، تهذیب نفس، مبارزه و زندان سپری شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی با اندوختههای گرانبار خود تا آخرین روزهای حیات در خدمت اهداف بلند جمهوری اسلامی و پیروی از رهبر کبیر، حضرت امام خمینی(قدس سره) و مقام معظم رهبری(دام ظلهالعالی) بود و در همه این دوران لحظهای از مهرورزی و گرهگشایی از محرومیتها و ناملایمات مردم مستضعف، نیازمند، آسیب دیده و گرفتار فروگذاری ننمود.
زندگینامه
روزگار کودکی و نوجوانی
مرحوم حبیبالله عسکراولادی مسلمان،[2] فرزند مرحوم حسین و مرحومه آمنه توسلی[3] در روز دوشنبه 12 اردیبهشت 1311ش، برابر با 25 ذیالحجه 1350 ق و 2 می 1932م در تهران در محلة امامزاده یحیی واقع در خیابان بوذرجمهرینو (پانزده خرداد) کوچهی صاحبدیوان به دنیا آمد.
پدرش از خانوادۀ اصیل دماوندی و مردی متدین و مقید به نماز اول وقت و عاشق اهل بیت(ع) بود و در همۀ کارهای خیر منطقه با تمام وسع خود شرکت میکرد. مادرش نیز از خانوادۀ اصیل دماوندی و اهل عبادت و نماز شب و انجام مستحبات بود. پدر، در دماوند بنکداری خواربار فروشی داشت ولی به دلیل زلزلۀ دماوند و وارد آمدنِ آسیبِ جدی به کسب و کارش، به تهران مهاجرت کرد؛ لاجرم حبیبالله و برادر دیگرش اسدالله در تهران به دنیا آمدند.[4]
آقای عسکراولادی درباره پدر و مادر خود و آثار تربیتی آنان میگوید:
«عشق به نماز و اهل بیت(ع) به ویژه امام زمان(عج) را پدر و مادر در وجود من پرورش دادند. مراقبت خاص مادر و تعلیم ادعیه در پرورش روحیة مذهبی من اثر مضاعفی داشت؛ به گونهای که تا آنجا که به خاطر دارم از ده سالگی نماز را کامل میخواندم و از یازده سالگی موفق شدم به صورت کامل روزه بگیرم. به خاطر ندارم قبل از اذان صبح از خواب بیدار شده باشم و پدر و مادر خود را بیدار نبینم.»[5]
ایشان تا شش سالگی در تهران بود و سپس به همراه خانواده دوباره به دماوند بازگشت و تا کلاس ششم ابتدائی را در دبستان امید دماوند با شرایط بد و سخت اقتصادی درس خواند. سپس برای اِمرارِ معاش به تهران آمد و در بازار دروازه تهران در سرای محیط در مغازة برنج فروشی به شاگردی پرداخت. مدتی نیز به صورت شراکت به کار خواربار فروشی پرداخت و از سال 1329 تا 1343 که دستگیر و زندانی شد، در کار خرید و فروش و توزیع برنج ـ به عمدهفروشان و خردهفروشان ـ اشتغال داشت. در همین ایام با مرحوم شیخ محمدحسین زاهد[6] از مدرسان مسجد امینالدوله آشنا و مجذوب زهد و تقوای او شد و خواندن دروس حوزوی را نزد آن مرد بزرگ شروع کرد و تا آخرین روزهای عمرِ آن عالم زاهد ـ در سال 1331 ـ ارتباط خود را با او حفظ نمود.[7]
آغاز فعالیت سیاسی و اولین دستگیری
مرحوم عسکراولادی از سن شانزده سالگی فعالیت سیاسی خود را آغاز و در سال 1326 اولین دستگیری خود را تجربه نمود. وی در این باره میگوید:
«در سال 1326 برای اولین بار بازداشت شدم. در آن سال آمریکا و انگلیس پذیرفتند که صهیونیستها در سرزمین اسلامی و عربیِ فلسطین، کشور بی ریشه و غاصبی به نام اسرائیل را سامان بدهند. مرحوم آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی از مردم دعوت کردند تا با برگزاری تظاهرات و راهپیمایی نسبت به غصب سرزمین فلسطین و قبلۀ اول مسلمانان اعتراض کنند. این راهپیمایی از جلوی منزل آیتالله کاشانی در پامنار شروع شد و تا مدرسة سپهسالار(مدرسه شهید مطهری فعلی) در بهارستان ادامه داشت. بعضی دستهجات کوچکتر نیز از حوزههای علمیه مروی و حاج ابوالفتح حرکت کرده بودند و جلوی بهارستان میآمدند. در این تظاهرات دژخیمان رژیم، حملة سختی به تظاهرکنندگان کردند که دو نفر به شهادت رسیدند و تعداد زیادی مجروح شدند و بقیه هم فرار کردند. به دنبال همین تظاهرات روز بعد ریختند و اغلب نیروها را دستگیر کردند ... من در حجره بودم که با شناسایی قبلی آمدند و مرا دستگیر کردند ... هر چه از من پرسیدند، اظهار بیاطلاعی کردم ... وقتی نتوانستند چیزی به دست بیاورند، چند سیلی زدند و بعد از سه روز مرا آزاد کردند ... از زندان که آزاد شدم، من فرق کرده بودم ... از اینجا زندگی سیاسی من همراه زندگی طلبگی و همراه زندگی کاسبانه و همراه وظیفهمند بودن برای مدد رساندن به پدر و مادر که به تهران آمده بودند و نوعی نانآور ایشان بودن، شروع شد.»[8]
در 15 بهمن 1327 در دانشگاه تهران به محمدرضا پهلوی تیراندازی شد و وی جراحت سطحی پیدا کرد. همین مطلب بهانۀ دستگیریها شد. از جمله آیتالله کاشانی دستگیر و ابتدا به اراک و سپس به لرستان و بعد به کرمانشاه و از آنجا به لبنان تبعید شد. با دستگیری آیتالله کاشانی، دعوتهای گوناگون برای تظاهرات انجام شد و آقای عسکراولادی با احساس وظیفۀ دینی و سیاسی در دعوتهایی که از طرف مجامع مسلمان صورت میگرفت شرکت مینمود. از جمله در تجمع میدان ارک شرکت و در آنجا با برخی از فعّالین عرصه سیاسی آشنا میشود. از سال 1328 با جمعیت فدائیان اسلام و شهید حجتالاسلام سیدمجتبی نواب صفوی آشنا و در مجالس آنها شرکت میکند؛ ولی در آن جمعیت عضو نمیشود.[9]
آقای عسکراولادی از فعّالین قیام سی تیر 1331 نیز بود و در تظاهرات آن روز در میدان بهارستان و تشییع جنازۀ شهدا به منزل آیتالله کاشانی نقش ایفا نمود.[10]
تأسیس هئیت مؤیّد
بعد از کودتای انگلیسی ـ آمریکایی 28 مرداد 1332 که نیروهای مذهبی و ملی، شکست خوردند و عدهای از کار سیاسی کنارهگیری کردند و جمعی به بیتفاوتی رو آوردند و بسیاری از افراد متدین از انجام فعالیتهای سیاسی مأیوس شدند و در کل، شرایط خاصی در کشور حاکم شد، .... آقای عسکراولادی و تعدادی از دوستان او که شبها به تحصیل علوم دینی میپرداختند، تصمیم گرفتند، هیئتی مذهبی تأسیس نمایند تا به فعالیتهای دینی و آگاهیبخشی مذهبی رونقی دوباره بدهند. نام این هئیت را مؤیّد گذاشتند. همین هئیت در سالهای 1340 به بعد یکی از پایههای تشکیل هیئتهای مؤتلفه اسلامی گردید. هئیت مؤیّد پنجاه نفر عضو داشت و سخنرانان آن از میان اعضایی بودند که دروس طلبگی خوانده بودند ولی ملبس به لباس روحانیّت نبودند و این امر در آن زمان امری تازه و بدیع بود. سال تشکیل این هیئت دقیقاً مشخص نیست ولی با توجه به اظهارات آقای عسکراولادی بعد از سال 1333 هستۀ اولیۀ آن شکل گرفت و به مرور رشد یافت.[11]
هیئت مؤیّد بعد از این سالها، بتدریج پیشرفت نمود و علاوه بر سخنرانی امثال استاد آقای عسکراولادی در آن و انجام برنامههای مذهبی، اقدام به تأسیس صندوقی نمود که کار آن کمک به ازدواج آسان و اسلامی بود. این صندوق سپس خیریة مؤیّد نام گرفت. هیئت مؤیّد برای اینکه بتواند به امور خیریه، فرهنگی و دینی خود استحکام و استمرار ببخشد و بنیۀ مالی را در این خصوص پیریزی نماید، اقدام به تشکیل شرکتی به نام شرکت مؤیّد نمود. این شرکت روزی یک تومان از پنجاه عضو میگرفت و نیمی از آن را در کار اقتصادی هزینه میکرد و نیم دیگر را صرف امور خیریه و دینی مینمود. در همین هیئت آقای عسکراولادی به مدت هفت سال در پای درس تفسیر قرآن کریم آیتالله سیدمحمد مصطفوی، شاگردی نمود و از مواعظ علمائی چون آیتالله العظمی حسین وحید خراسانی، حجتالاسلام و المسلمین محمدتقی فلسفی و آیتالله العظمی ناصر مکارم شیرازی بهره برد.[12]
آغاز آشنایی و ارتباط با امام خمینی(ره)
آقای عسکراولادی نحوه آشنایی و ارتباط خود با امام خمینی(ره) را در چند جا و با خاطرات گوناگون نقل کرده است. آنچه مسلم است اولین شناخت و آشنایی آقای عسکراولادی و اعضای هیئت مؤیّد با امام خمینی توسط مرحوم آیتالله شیخ عبدالکریم حقشناس به وجود آمده و تأییدات و راهنماییهای بعدی توسط مرحوم آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی و مرحوم آیتالله محمدرضا مهدویکنی ارائه گردیده است.
او در پاسخ به سؤالِ: آشنایی شما با حضرت امام(ره) چگونه شروع شد؟
میگوید:
«مرحوم آیتالله حقشناس از شاگردان شناخته شدۀ امام(ره) بودند و در مسجد امینالدوله، زمان مرحوم شیخ محمدحسین زاهد، شبهای شنبه برنامه داشتند. ایشان اصرار داشتند تا در برنامههایشان از استاد اخلاق خود، آقا حاج روحالله خمینی نام ببرند. من را هم با حاج روحالله خمینی آشنا کردند. ایشان ما را تشویق میکردند که به زیارت حاج آقا روحالله برویم. من خودم را برای رسیدن به خدمت امام در قم موظف میدانستم. در آن موقع گاراژی در میدان مولوی بود ... یک روز وقتی رفتم سوار بشوم، مدیر گاراژ با همان لهجه شیرین قمی به من گفت: یک نفر در صندلی عقب جا داریم ... من نگاه کردم دیدم آقای مهدویکنی هستند ... رفتم خدمتشان و سلام کردم. از آنجا که خداوند روزی فراهم کرده بودند که من شناخت بسیار دقیقی از امام پیدا کنم، از تهران تا قم که در آن زمان با اتوبوس نزدیک دو ساعت راه بود، از حضرت آیتالله مهدویکنی در باره امام توشه گرفتم. ایشان هم دریغ نکردند و از طلبگی و دوران تدریس و تحقیق و دورانی که امام از فقهای به نام شدند، صحبت کردند ... و اطلاعاتی به دست آوردم که تا آن روز آن اطلاعات را از حضرت امام نداشتم. اطلاعاتی که بعدها خیلی به دردم خورد ... بعد از رحلت آیتالله بروجردی تعدادی از برادران متدینمان که در نهضت اسلامی بودند به مرحوم آیتالله کاشانی مراجعه کردند ... در یک جلسهای ایشان به برادرانی که در خدمتشان بودند با همان اصطلاح مزاحگونهای که داشتند فرمودند: «بیسوادها تا در قم حاج آقا روحالله است به سراغ من که هیچی، سراغ هیچ کس نروید.» البته حاج آقا روحالله در آن روز حتی تا یک سال و نیم بعد هم رساله مرحمت نفرمودند ... برای مردم روزهای اول تعجبآور بود که چطور آیتالله کاشانی مقلدین خودش را رد میکند و حتی به کسانی که از زمان مرحوم آیتالله بروجردی هم از ایشان تقلید میکردند، فرمودند که حاج آقا روحالله در قم است به ایشان مراجعه کنید ...»[13]
آقای عسکراولادی به همراه دوستان خود در هیئت مؤیّد بعد از رحلت آیتالله العظمی حاج آقا سیدحسین بروجردی به خدمت امام خمینی(ره) رسیده، با ایشان ملاقات میکنند و حضرت امام راهنماییهایی درباره حرکت در جهت عظمت اسلام به آنها میکنند. سخنان امام، آقای عسکراولادی را به فکر فرو میبرد که تاکنون در هیئت مؤیّد چه حرکتی برای عزت اسلام و مسلمین انجام شده است؟! لذا ایشان 26 نفر از اعضائی را که به رازداری آنها اطمینان داشت، جمع میکند و برداشت خود را از سخنان امام و این که تاکنون در هیئت غیر از انجام امور خیریه کاری در جهت عظمت و سربلندی اسلام و دین خدا انجام نگرفته است، به آنان گوشزد میکند. در آن جلسه قرار میشود صندوقی تشکیل دهند و هر یک از اعضا در حد وسع خود در آن پول بریزد و سپس آن پول را به امام تقدیم نمایند و اگر کاری از طرف امام به ایشان واگذار شد با تمام قوت به انجام برسانند. آقای عسکراولادی و مرحوم حبیبالله شفیق برای این کار انتخاب میشوند و در جمعهای خدمت امام خمینی میرسند و عرض مینمایند:
«ما 26 نفر هستیم و این مقدار در هفته پول داریم و در هفته دو ساعت میتوانیم برای خدمت وقت بگذاریم و هر زمانی که فرمایشی داشته باشید یا دیگر حضرات مراجع، وقت بیشتری میگذاریم. امام دعا فرمودند...»[14]
تشکیل هیئتهای مؤتلفه اسلامی
آقای عسکراولادی علیرغم دستگیری و شکنجه در زندان شهربانی و ساواک به دلیل اینکه نمیخواست همه اطلاعات خود را درباره چگونگی تشکیل هیئتهای مؤتلفه اسلامی در اختیار ساواک قرار دهد، در جواب سؤال بازجوها در بارۀ آن، صرفاً گوشههایی از نحوۀ تشکیل، تعداد اعضا، سرشاخهها، تهیه اساسنامه، ارتباط با امام خمینی و روحانیون مبارزی چون شهیدان آیتالله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی و آیتالله مرتضی مطهری و ... را بیان کرده، ولی در مرور خاطرات آن دوران مطالب تکمیلی را بیان نموده است. ما در ادامه بخشی از هر دو قسمت را درج مینماییم.
ایشان در جواب سؤال بازجو درباره عضویت در احزاب و دستهجات سیاسی و مذهبی مینویسد:
«... حدود 4 سال پیش عدهای از همان رفقای مسجد (به اسامی حاج مهدی شفیق، حاج حسن بزاز، احمد ساعینژاد و مهدی مشهدی اصغری و عدهای دیگر که اسامیشان یادم نیست) تصمیم به تأسیس یک جلسهای مذهبی گرفتیم[15] که در هفته یک شب و هرشب یک ساعت مرد دانشمندی را دعوت کنیم و از حقایق دین در منازل اشخاص به طور سیار استفاده نماییم و جناب آقای شیخ ذبیحالله محلاتی دعوت شدند و مدتی ایشان تشریف میآوردند و بعد یک شب تصمیم گرفتیم که عدهای از رفقائی که در جلسه شرکت میکنند چون اطلاعات مذهبی دارند خودشان مطالعات کنند و صحبت نمایند و مدتی هم بدین منوال گذشت تا ماه رمضان سال گذشته[1342] تصمیم گرفته شد که جلسه را به صورت کلاسی تبدیل کنیم و استادی را دعوت نماییم که درس زندگی اسلامی بیاموزیم و از آقای سیدمحمد بهشتی اصفهانی [شهیدآیتالله سیدمحمد حسینی بهشتی] دعوت شد و ایشان پذیرفتند ... در حدود هشت الی ده ماه پیش چون ما از تغییر برنامۀ جلسه دینی خودمان همه جا گفتگو میکردیم، عدهای دور هم جمع شدیم که اگر ممکن باشد برنامههای سایر مجالس دینی را به صورت صحیحتری در بیاوریم. البته این عده از هیئت، بنده و حاج شفیق بودیم و جناب آقای حاج ابوالفضل توکلی[بینا]، حاج سیدمحمود محتشمی، حاج احمد شهاب[شاهبداغلو]، حاج هاشم امانی و مهدی عراقی [شهید محمد مهدی ابراهیم عراقی] و عدهای دیگر که اسمشان را نمیدانم، گاهی اوقات شرکت مینمودند و چون عدهای دیگر هم در جاهای دیگر به همین نحوه فکرها تصمیم داشتند برای هیئت خودشان یا سایر هیئتها؛ لذا از سه هیئت[16] اشخاصی انتخاب شدهاند که در امور کارهای هیئتها با هم تبادل نظر کنند. از این عدهای که دور هم جمع شده بودیم چهار نفرمان به نامهای حبیبالله عسکراولادی، حاج شفیق، حاج توکلی و مهدی عراقی معروف به معمار انتخاب شدیم که با رفقای دیگرمان که در هیئتهای دیگر هستند تبادل نظر نماییم. به طور کلی سه هئیت مذهبی بود که تحت نظر چهار نفر مذکور به اضافه هشت نفر دیگر به اسامی حاجعلی حبیباللهیان بلورفروش... سیداسدالله لاجوردی شغل محتملاً پیراهن فروش...، حاج سیدمحمود میرفندرسکی شغل عطار...، حسین خلیلی شغل اتوشویی...، صادق امانی شغل خواربارفروش...، حسین رحمانی آهنفروش...، حاج مهدی بهادران شغل دلال قماش...، محمدصادق اسلامی شغل تحصیلدار...
س- دربارۀ شرکت خود در هیئتهای مذهبی هرگونه توضیحی که کاملاً سیستم و روش کارتان را روشن کند بیان نمایید.
ج- اساسنامهای تنظیم کرده بودیم در آن اساسنامه هدف این بود که جامعۀ اسلامی منظمتری از چند هیئت تشکیل شود و راه رسیدن به این منظور در اساسنامه پیشبینی شده: بهتر شناختن اسلام و بهتر عمل کردن به آن و بهتر به دیگران معرفی کردن، بود و به همین منظور تصمیم گرفته شده بود برای برنامه مذهبی هیئتهای مرتبط ... به آقایان حاج شیخ مرتضی مطهری و آقای سیدمحمد بهشتی اصفهانی و آقای حاج شیخ محییالدین[انواری] مراجعه و دستوراتی مذهبی و اعتقادات دینی کسب نماییم ... اساسنامه توسط چند نفری که بودیم تهیه شد و خود من شخصاً متن آن را ننوشتهام و اینکه چه کسی آن را نوشته و یا چند نفر نوشته است، نمیدانم ولی همینقدر میدانم که این اساسنامه به تصویب همه ما رسید ... گرداننده مرکزی این هیئت همین ده دوازده نفری بودیم که شرکت میکردیم. مبتکر ایجاد یک هیئت که در آن تعالیم اسلامی طبق اساسنامه که ذکر شد، به میان آمد به خاطرم نیست ولی خود من این فکر را داشتهام. این سه هیئت که اساسنامه مرتبط به این سه هیئت میباشد هیچکدام اسم معینی نداشته و جمعاً به نام هیئتهای مؤتلفه مینامیدند. یک هیئت که ... به خود ما بود و اسامی آنها در بالا گفته شد، هیئت دیگر که عبارت بودند از حاج حبیباللهیان و حاج میرفندرسکی و حاج بهادران و خلیلی و هیئت سوم که چهار[نفر] از آنها در هیئت مؤتلفه شرکت داشتند، عبارت بودند از: محمدصادق اسلامی، حسین رحمانی، حاج صادق امانی و لاجوردی و تنها موضوعی که در بین ما بحث میشد تدریس کتاب انسان و سرنوشت به قلم آقای مطهری بود و هیچ نوع نشریه و تراکت منتشر نکردیم...»[17]
و در خاطرات خود درباره چگونگی تشکیل هیئتهای مؤتلفه اسلامی و اینکه در اصل بانی و سبب تشکّل برخی هیئتها در منطقه بازار و غیر آن در تهران و جمع شدن عدهای از افراد متدین و مبارز به دور هم، حضرت امام(ره) بود، میگوید:
«در یک جمعه که بنده و آقای شفیق خدمت امام(ره) رسیدیم، وقتی فرمایشهای ایشان تمام شد، اجازه گرفتیم که بیرون بیاییم، اما امام فرمودند که در اتاق دیگر منتظر بمانید. داخل آن اتاق رفتیم. دیدیم چند نفر از برادرانی که میشناختیم آنجا هستند. کمی بعد چند نفر دیگر آمدند و سپس حضرت امام تشریف آوردند و فرمودند: «آن طور که من راجع به شما شناخت دارم همه برای خدا کار میکنید. همه به قیامت معتقدید. همه به نبوت و امامت معتقدید. همه برای عظمت اسلام و عزّت مسلمین کار میکنید. پس چرا پراکنده باشید؟ چرا با هم کار نکنید؟» سپس توصیههایی فرمودند ... در ابتدا با دوازده هیئت شروع کردیم و بعداً این مجموعه به 27 هیئت رسید. ما پس از اینکه کار را شروع کردیم به فکر افتادیم که برای این دوازده هیئت یک شورای مرکزی تشکیل بدهیم و چهار نفر را در ارتباط با مرجع تقلیدمان نماینده کنیم. این چهار نماینده عبارت بودند از: شهید عراقی، حاج ابوالفضل توکلیبینا، حاج حبیبالله شفیق و بنده. در این مجموعه به این نتیجه رسیده بودیم که ما نمیتوانیم الان حزب باشیم ... بهتر این است که ما اسم جبهه بر خودمان بگذاریم؛ «جبهة مسلمانان آزاده». پس از اولین تجمعی که ما دوازده هیئت با نام جبهة مسلمانان آزاده دور هم جمع شدیم، اولین اعلامیه را صادر کردیم. پس از مدتی فعالیت، بعضی از قسمتهای یکی از اعلامیههای حضرت امام را برداشتیم و به نام جبهة مسلمانان آزاده موضعگیری کردیم که ناگهان دیدیم اعلامیههایی به نام جبهة مسلمانان آزاده شعبه تجریش، شعبه سیمتری و شعبههای دیگر منتشر شد. در صورتی که ما چنین شعبههایی نداشتیم ... بعد این افراد را شناختیم ... بدین ترتیب کمکم شمار هیئت به 28 افزایش یافتند که مواضعشان حساب شده و مورد تأیید حضرت امام بود ... از این جا دیگر به نام هیئتهای مؤتلفه اسلامی شدیم، ولی هیچ نامگذاری برای خودمان نکردیم ... در یک دیدار من خدمت امام عرض کردم: «ما نگران این هستیم که فرصت دسترسی به شما را نداشته باشیم. میخواهیم که شما چند شخصیت روحانی معرفی بفرمایید که اگر دسترسی به شما نداشتیم با آنها در ارتباط باشیم.»... ما به پنج شخصیت برای معرفی به امام رسیدیم و خدمت ایشان معرفی کردیم. امام فرمودند: «همة اینها خوبند، اما من در اثر شناخت بیشتر به آقای مطهری و آقای بهشتی اعتماد دارم. هر وقت به من دسترسی نداشتید به این دو نفر مراجعه کنید و از آنها آنچه بشنوید، بدانید مورد قبول من است؛ اما وقتی دسترسی به من داشتید باید مطالب را من بدانم.» بدین ترتیب نمایندگان حضرت امام از روحانیت در درون مؤتلفة اسلامی مشخص شد و جلسات دوازده نفری شورای مرکزی، یک در میان، گاه دو جلسه در میان با حضور این بزرگان تشکیل میشد. کمکم مؤتلفة اسلامی در وضعی قرار گرفت که لزوم تدوین یک اساسنامه احساس میشد، به همین خاطر این بزرگان توسط شهید بزرگوار حضرت حجتالاسلام و المسلمین دکتر باهنر مقدمات این اساسنامه را فراهم کردند.»[18]
نمایندگی آقای عسکراولادی از طرف امام خمینی در اخذ وجوهات شرعی
بخاطر فُقدان مدرک کتبی، تاریخ دقیق اعطای نمایندگی از طرف امام خمینی(ره) به آقای عسکراولادی برای اخذ وجوهات شرعی معلوم نیست ولی با توجه به آنچه آقای عسکراولادی در برگ بازجویی نوشتهاند، این نمایندگی در فروردین یا اردیبهشت سال 1343 به ایشان داده شده است.
آقای عسکراولادی در پاسخ به این سؤال که: دربارۀ نمایندگی شما در امور مالی آقای خمینی توضیح بدهید، مینویسد:
«بعد از آزادی ایشان از تهران و مراجعت ایشان هم مقداری به حساب خودم که در حدود هزار و چهار تومانی بود به حضور ایشان تقدیم کردم و این پول بابت خمس و سهم امام علیهالسلام بود. ایشان سؤال کردند که شغل شما چیست؟ جواب عرض کردم، شغل من برنجفروشی است به طور نسیه و اقساط و خودم هم برای وصول آن مراجعه میکنم؛ و پس از مدت دیگر که به زیارت حضرت معصومه رفتم، به منزل ایشان برای دیدن ایشان رفتم ایشان گفتند: که اگر حوالههایی به شما درج شود[فرستاده و محول شود] وصول میکنید یا خیر؟ جواب دادم در صورتی که از عهده من برآید حرفی ندارم و ایشان بعد از آن هر چند ماه یکبار یا به اشخاص حواله میفرمودند که وجوهی به من میدادند که به قم ببرم یا حوالههایی بود در خیابانهای تهران از کسبه مختلف که به ایشان بابت حساب خمس و سهم امام بدهکار شده بودند، حواله میفرمودند و در صورت وصول شخصاً یا به وسیله اشخاص دیگر به ایشان در مقابل رسید میپرداختم و ایشان تا مدتی حتی اجازه تبدیل پول را هم نداده بودند و بعد فقط حقیر اجازه داشتم پول را ـ در صورت اسباب زحمات بودن ـ به اسکناس یا چک درشتتری تبدیل کنم و هیچگونه هزینه حتی هزینه ایاب و ذهاب به قم را مجاز نبودم و هرچه مخارج انجام میشد از جیب خود میپرداختم...»[19]
با توجه به این که آزادی حضرت امام از حصر در تهران و بازگشت به قم، روز 15 فروردین سال 1343 بود و آقای عسکراولادی چند سال قبل از آن با امام ارتباط داشت و حدود دو سالی از تشکیل هیئتهای مؤتلفه اسلامی گذشته بود و در این مدت ارتباط نزدیکی بین ایشان و امام برقرار بود، احتمال میرود تاریخ گفته شده برای سبک نمایی و کم نشان دادن ارتباطات بیان شده باشد. به هر حال نمایندگی آقای عسکراولادی تا تبعید حضرت امام در 13 آبان 1343 و تا دستگیری مرحوم عسکراولادی در تاریخ 11 / 11 / 1343 ادامه داشت. این نمایندگی مجدداً در تاریخ 14 / 12 / 1366 طی حکم کتبی حضرت امام(ره) به ایشان اعطا گردید.[20]
دومین دستگیری
دستگیری دوم آقای عسکراولادی به دلیل پخش اعلامیه در مسجد فخریه در تاریخ 26 / 2 / 1342 روی داد. وی به اتفاق چهار نفر دیگر از دوستانش در هنگام شرکت در مراسم ختم مرحوم حجتالاسلام سیدابوالقاسم علوی بروجردی، پدر داماد دوم آیتالله العظمی سیدحسین بروجردی، بازداشت میگردند. از نامبردگان بازجویی و تحقیق به عمل میآید ولی با توجه به عدم اعتراف و نداشتن مدرک محکمه پسند در تاریخ 31 / 2 / 1342 و با سپردن تعهد آزاد میشوند.[21]
اجرای حکم الهی درباره حسنعلی منصور و دستگیری سوم
حسنعلی منصور در ساعت 11 صبحِ اول بهمن سال 1343 با شلیک شهید محمد بخارایی کشته میشود و آقای عسکراولادی ساعت 10 شب روز 11 بهمن به اتهام شرکت در ترور وی دستگیر میگردد.
دربارۀ اینکه مقدمات ترور حسنعلی منصور چه بوده و برخی از اعضای هیئت مؤتلفه اسلامی به چه دلایلی به این نتیجه رسیده و حکم شرعی آن را از چه کسی کسب نموده و ... مطالب فراوانی در خاطرات افراد مرتبط بیان شده است و کتابهایی به صورت مستقیم و غیر مستقیم به آن پرداخته است.[22]
آنچه در اینجا به اجمال باید اشاره کرد، نقش آقای عسکراولادی در این موضوع است. آقای عسکراولادی پس از دستگیری در بازجوییهای خود، اطلاع از نقشه ترور حسنعلی منصور را تکذیب میکند و تا زمان آزادی از زندان بر همین عدم اطلاع پای میفشارد،[23] اما در خاطرات خود به اطلاع از موضوع ترور منصور و جریانهای پس از آن میپردازد.[24] آقای عسکراولادی دلیل اعتراف نکردن در جلسات بازجویی و پس از آن را قراری میداند که در زندان بین اعضای اصلی دستگیر شده هیئت مؤتلفة اسلامی گذاشته شده بود. وی میگوید:
« ... در مسیر دادگاه و در دادگاه با یکدیگر به این تصمیم رسیدیم که از ما دوازده نفر هر کس اعدام خود را حتمی میداند، هم از هدف و هم از راه دفاع کند و به هیچوجه کوتاه نیاید. هر کس احتمال اعدام خود را حتمی نمیداند و احتمال میدهد که زندانی بشود، سعی کند از برنامهای که تا اینجا انجام شده دفاع کند؛ ولی تندروی نکند ... کسانی که اصلاً احتمال اعدام آنها نیست، سعی کنند دفاع حقوقی بکنند ... این تصمیم تقریباً انجام شد... از نفر ششم تا بنده که هشتم بودم و تا نفر آخر وظیفه ما این شد که دفاع حقوقی بکنیم و این کار را انجام دادیم...»[25]
به هر حال پس از ترور منصور، شهربانی و ساواک تلاش همه جانبهای را برای شناسایی و دستگیری افراد مرتبط انجام میدهند و بسیاری از اعضای هیئت مؤتلفه اسلامی را بازداشت مینمایند. آقای عسکراولادی دلیل بازداشت خود را در بازجوییها پناه دادن به شهید صادق امانی و برادرش هاشم امانی و شهید مهدی عراقی و کشف چمدان حاوی اسلحه متعلق به نامبردگان در منزل میداند ولی مکرراً از محتوای چمدان اظهار بیاطلاعی میکند.[26]وی در خاطرات خود قضیه دستگیری خود را چنین توضیح میدهد:
«پس از این که شهید صادق امانی چند روز [در] منزل شهید لاجوردی بود، برنامهریزی میکنند که به منزل بنده بیایند. آن موقع همسر من سخت مریض بود ... در منزل بودم که دَرْ زدند، رفتم پشت در دیدم شهید صادق امانی و حاج هاشم امانی هستند. شهید صادق امانی گفت: «من میدانم نباید اینجا بیایم؛ اما امشب را میشود ما اینجا باشیم. ما جایی را نداریم.»... گفتم: بفرمایید ... با فاصلة کمی شهید عراقی هم آمد... تا سحر تقریباً بحثهای زیادی داشتیم ... در این مدت یکی از بستگان شهید امانی را دستگیر میکنند و یک نوع شکنجهای که تا حالا سابقه نداشته به او میدهند و به او میگویند که زنت را میآوریم و چنین و چنان میکنیم. او زیر بار نمیرود و چیزی نمیگوید. یک وقت صدای زن میآید که دارند به او حمله میکنند. او میگوید: دست نگه دارید و شروع میکند به گفتن که اگر حاج صادق را میخواهید مهدی عراقی را بگیرید و اگر چمدان اسلحه را میخواهید عسکراولادی را بگیرید ... حدود ساعت ده شب روز یازدهم بهمن یعنی ده روز از جریان [ترور منصور] میگذشت که من وارد منزلم شدم. همسرم به شدت مریض بود ـ به حدی که شاید میشد گفت بیهوش بود، در را که باز کردم، عوامل رژیم دو طرف ایستاده بودند و فورا مرا گرفتند.»[27]
محکومیت به حبس ابد با کار
پس از محاکمه در دادگاه بدوی و دادگاه تجدید نظر، سیزده نفر از اعضای اصلی دستگیر شده به موجب رأی مورخ 10 / 3 / 1344 به مجازاتهای زیر محکوم شدند.
1- محمد فرزند علیاکبر شهرت بخارایی
2- رضا فرزند علیاکبر شهرت صفار هرندی
3- مرتضی فرزند حسین شهرت نیکنژاد
4- محمدصادق فرزند احمد شهرت امانی همدانی
5- محمدمهدی فرزند غلامعلی شهرت ابراهیم عراقی
6- هاشم فرزند احمد شهرت امانی همدانی، محکوم به اعدام.
7- عباس فرزند محمدعلی شهرت مدرسیفر
8- حبیبالله فرزند حسین شهرت عسکراولادی
9- ابوالفضل فرزند محمود شهرت حیدری[حاج حیدری]
10- محمدتقی فرزند غلامرضا شهرت کلافچی، محکوم به حبس ابد با کار.
11- حمید فرزند عبدالعلی شهرت ایپکچی، 5 سال حبس در دارالتأدیب.
12- محمدباقر محییالدین فرزند زینالعابدین شهرت انواری، 15 سال حبس با اعمال شاقه.
13- احمد فرزند غلامعلی شهرت شاهبداغلو (معروف به شهاب)، 10 سال حبس با اعمال شاقه.
ردیفهای پنجم و ششم (محمدمهدی عراقی و هاشم امانی همدانی) هریک مشمول یک درجه عفو واقع گردیدند که در نتیجه، اعدام آنها به حبس دائم با کار تبدیل شد.[28]
آقای عسکراولادی در زندانهای تهران (شهربانی، قصر، اوین) برازجان و مشهد
آقای عسکراولادی مدت حبس خود را در زندانهای مختلف تهران یعنی زندان موقت شهربانی ـ که چندی بعد به کمیتۀ مشترک ضد خرابکاری تغییر نام داد ـ زندان قصر و اوین گذراند و در این اثنا مدتی در زندان برازجان و زندان وکیل آباد مشهد نیز بود.
وی در زندان قصر در بندهای 3، 4، و 7 و ابتدا در میان زندانیان عادی و سپس در بند 3 که مربوط به زندانیان سیاسی و امنیتی بود حبس خود را میگذراند. همانگونه که در اسناد مشاهده خواهید کرد وی به همراه شهیدمهدی عراقی و آیتالله محییالدین انواری و برخی از دوستان و همفکران خود برای تغییر دادن شرایط بد و غیر انسانی زندان اقدام به مبارزه نمود و همین امر باعث شد که به همراه نامبردگان در تاریخ 29 / 6 / 1348 به زندان برازجان تبعید گردند.[29]
او در خاطرات خود در این باره میگوید:
«پس از دادگاه به جای اینکه ما را وارد زندان سیاسی کنند به زندان عادی برده و در بندهای مختلف زندان تقسیم کردند. بعضی از بندها وضع خیلی بدی داشت. مثلاً در بند پنج که آقای حیدری را به آنجا فرستادند، سیصد اعدامی از زندانیان خیلی شرور و وحشی بودند. مرا به بند هفت فرستادند، خلوت بود اما زندانیان همه قاچاقچی بودند. از نظر اخلاقی و اجتماعی نیز این بند بسیار زیر سؤال بود؛ چرا که با بعضی از مأموران و بعضی از رؤسا ارتباط و بده و بستان قوی داشتند و زندان را از حیث مواد مخدر و غیره تأمین میکردند. آیتالله انواری را به زندان شمارۀ دو و حمید ایپکچی را به دارالتأدیب بردند چون سنش کمتر از هجده سال بود.»[30]
آقای عسکراولادی در فرصت ملاقات با خانواده در حیاط بزرگ زندان با دیگر دوستان و همفکرانش مشورت مینماید و تصمیم میگیرند سه هدف را دنبال کنند: 1- جمع شدن همه همفکران در یک بند 2- ادامه تحصیل در زندان 3- کار فرهنگی مانند عزاداری محرم و تأسیس کتابخانه در زندان:
«مرحلۀ اول را آغاز کردیم و حدود سه روز اعتصاب غذایمان طول کشید. اول با خشونت با ما برخورد کردند ولی ما مقاومت کردیم تا اینکه ما را آوردند و یک جا جمع کردند. در همان بند هفت و هشت دو اتاق را خالی کردند و ما به آن جا رفتیم. با فاصلۀ کمی گفتیم: ما باید تحصیل کنیم. گفتند: اصلاً امکان ندارد ... برای دومین بار اعلام اعتصاب غذا کردیم و باز آنها با فاصلۀ کمی ناچار شدند به خواستۀ ما تن در دهند. ... در قدم بعد نیت داشتیم یک کار فرهنگی بکنیم و این مصادف شد با فرا رسیدن ماه محرم ... هفت هزار نفر را در روز عاشورا غذا دادیم. شهید عراقی خودش ایستاد و غذا پخت ... و حتی تا شب یازدهم که دستۀ شامغریبان هم آنجا راه انداختند ... با فاصله کمی، بحث کتابخانه را مطرح کردیم که در اصل دومین کار فرهنگی ما به شمار میرفت. مسئولان زندان باز هم در ابتدا مقاومت کردند ولی با دیدن قاطعیت و تأکید ما راضی شدند. متعاقب این موافقت گفتیم از بیرون کتاب بیاورند. این مسئله با استقبال شدید خارج از زندان نیز مواجه شده و دوستان ما کتابهای زیادی آوردند و به این شکل کتابخانه تأسیس شد ...»[31]
این اقدامات موجب وحشت مسئولین زندان و ردههای بالای شهربانی و ساواک گردید و نامبردگان را به زندان برازجان تبعید نمودند.[32]
زندان برازجان به دلیل آب و هوای گرم و غیرقابل تحمل منطقه در زمره بدترین زندانهای کشور محسوب میشد. با آغاز بهار هوا بتدریج در برازجان گرم و گرمتر میشد و در خرداد دمای هوا به بیش از چهل درجه سانتیگراد بالای صفر میرسید. علاوه بر این، در برخی از روزها، هوای شرجی، به همراه گرد و خاک آمده از صحرای عربستان نیز بر مشکلات میافزود. دوری آن از مرکز نیز یکی از مشکلات عمده بود و موجب میشد خانواده زندانیان با مشقات فراوان و پس از طی مسیر طولانی به دیدار آنها بیایند. این دلایل باعث شد خانواده زندانیان به تکاپو افتاده برای انتقال آنان به تهران تلاش نمایند و با مراجعات و نامهنگاریهای متعدد و با واسطه قرار دادن افراد مختلف مانند آیتالله بهاءالدین محلاتی در شیراز و حجتالاسلام محمدتقی فلسفی در تهران، خواستار انتقال آنها به تهران شوند.[33]
بالاخره این تلاشها نتیجه داد و آقایان عسکراولادی، عراقی، انواری و مهشید در تاریخ 12 / 3 / 49 تحویل زندان موقت شهربانی گردیده، سپس به ندامتگاه مرکزی (زندان قصر) انتقال مییابند.[34]
کثرت زندانیان سیاسی و غیر سیاسی در زندانهای تهران، ملاحظات سیاسی و بینالمللی، خطرات تجمع زندانیان مبارز و همفکر در یک محیط کوچک و بسته، ائتلاف و هماهنگی زندانیان با عقاید و گرایشهای متفاوت در مبارزه با زندانبانها و مأمورین ساواک و شهربانی، تجمع عده کثیری از خانوادههای زندانیان برای ملاقات با آنها در مقابل زندان قصر و اوین و آثار بد و سؤال برانگیز آن در نگاه شهروندان و کمبود امکانات، از عللی بود که مسئولین امنیتی، نظامی و انتظامی را بر آن داشت تا در اسفند سال 1350 و بهار سال 1351 دربارة انتقال عدة نسبتاً قابل توجهی از زندانیان سیاسی به مشهد و شیراز تصمیمگیری نمایند.[35]
بر این اساس تعداد 400 تا 500 نفر از زندانیان سیاسی قصر و اوین به زندان عادلآباد شیراز و وکیلآباد مشهد منتقل شدند. آقای حبیبالله عسکراولادی به همراه خواهرزاده خود ابوالفضل حاج حیدری و حسن حامد عزیزی از اعضای حزب ملل اسلامی در تاریخ 25 / 8 / 1351 به زندان مشهد وارد شدند و در تاریخ 14 / 12 / 1354 یعنی پس از گذراندن بیش از سه سال از محکومیت خود در زندان مشهد به همراه سیزده نفر دیگر از زندانیان سیاسی به تهران انتقال مییابند.[36]
ادامه تحصیل رسمی و حوزوی، تعلیم، تعلّم و نگارش در زندان
مرحوم آقای عسکراولادی در زندگی خود حتی در دورانی که در زندان به سر میبرد برنامهریزی داشت و هیچ بند و حصاری او را از تلاش و کوشش در جهت کسب کمالات علمی و عملی باز نمیداشت. ایشان از همان ابتدای قطعیت حکم حبس ابد خود تصمیم میگیرد ایام زندانیش را به دورههایی تقسیم نموده، برای هر دوره اقدام لازم و ممکن را بنماید. یکی از این اقدامات ادامه تحصیل برای اخذ دیپلم و تحصیل دانشگاهی به صورت مکاتبهای، آموزش زبان انگلیسی، ادامه تحصیلات حوزوی و آموزش تفسیر قرآن و معارف اسلامی، مطالعۀ مستمر کتاب و نوشتن ترجمه و تفسیر قرآن و موضوعات مورد علاقه است. وی با وجود موانع بسیار در زندان در تحقق این خواستهها با همّت بلند و پافشاری زیاد، بسیاری از آنها را به مورد اجرا گذارده، توفیق خوبی کسب میکند.
آقای عسکراولادی در خاطرات خود موضوع را چنین شرح داده و میگوید:
«در اولین جمعه و بعد از اولین ملاقاتی که با خانواده داشتیم، زندانیها میتوانستند در حیاط بزرگ زندان بنشینند و با هم صحبت کنند. ما هم با دوستان به بحث نشستیم. من پیشنهاد کردم ما که زندان ابد هستیم. پس حداقل باید برای پانزده سال برنامه بریزیم. شهید عراقی معتقد بود که اینها در داخل زندان هم ما را آزاد نمیگذارند و بالاخره ما را شهید خواهند کرد. بنده عرض کردم که با این حال ما باید حداقل برای پانزده سال برنامهریزی کنیم و ادامه دادم، من پیشنهادم این است که در زندان برنامۀ تحصیلی بریزیم. من خودم طلبهای بودم که سطح را خوانده بودم و از نظر کلاسیک، شش ابتدایی را بیشتر نداشتم. بنابراین گفتم من برای خودم برنامه ریختم در پنج سال اول دیپلم را بگیرم. در پنج سال دوم با دانشگاه ارتباط برقرار کنم و در پنج سال سوم نیز مطالعاتی در زمینههای خاص داشته باشم. بعضی از برادران پسندیدند ... با فاصلۀ کمی [به مسئول زندان] گفتیم: ما باید تحصیل کنیم. گفتند: اصلاً امکان ندارد، در زندان عادی و برای زندانیان معمولی این امکان نیست، چه برسد برای شماها، بنابراین ما برای دومین بار اعلام اعتصاب غذا کردیم و باز آنها با فاصلۀ کمی ناچار شدند به خواستۀ ما تن در دهند. این اقدام ما نتایج خوبی به دنبال داشت، حتی جریان به طرفی رفت که تعهد کردند برای زندان آموزشگاه هم بسازند؛ چون زندان آموزشگاه نداشت. من به همراه آقای حیدری[حاج حیدری] و آقای کلافچی شروع کردیم. بیست و سه سال بین اخذ مدرک ششم ابتدایی و حالا که میخواستم هفتم را بخوانم، فاصله بود. وقتی که ثبت نام مرا پذیرفتند تا امتحان متفرقه بدهم، برادران حزب ملل اسلامی دستگیر شده و به زندان آمده بودند. وقتی که میخواستم دروس کلاس هفتم را با یکی دو تا از این برادران بخوانم و مرور کنم، برادری از حزب ملل اسلامی که فامیلیاش رستمی بود، گفت: خیلی بد است اگر تو به عنوان نمایندۀ مرجع تقلید در این کلاس شرکت کنی و رفوزه شوی، خیلی بد است و به نظر من شرکت نکنید. به ایشان گفتم: شما خاطرجمع باشید، من اگر دو بار هم رفوزه بشوم، بار سوم میروم و در امتحان شرکت میکنم. من چنین آمادگی را دارم؛ زیرا وقتی کاری لازم باشد، انسان باید هزینهاش را بپردازد. البته خداوند کمک فرمود و من در سال اول، دو کلاس را امتحان دادم و در سه سال بعدی به پای امتحان برای اخذ مدرک دیپلم قرار گرفتم که درگیری ما با مسئولان زندان پیش آمد و ما را به برازجان تبعید کردند ...»[37]
و در جای دیگر میگوید:
«... من شش کلاس را در زندان امتحان دادم و دیپلمم را در زندان گرفتم؛ در هرسال دو امتحان دادم و در سه سال دیپلمم را گرفتم. با دانشگاه مکاتبه کردم. آنجا اجازه تحصیلات دانشگاهی نمیدادند و بعد از اینکه ما مجدد اعتصاب غذا کردیم، تصمیم گرفتند این اجازه را صادر کنند که در همان زمان من به زندان مشهد تبعید شدم. در زندان مشهد قصد داشتم تحصیلاتم را ادامه دهم، اما در آنجا مشکلاتی به وجود آوردند که راه ما به دانشگاه باز نشد. در زندان خدمت علمایی ادامه درس طلبگیام را داشتم. زبان انگلیسی را در حدی پیش رفتم که حتی مکالمه هم برایم راحت بود. زبان انگلیسی را سه ساله در زندان آموختم. من توفیق چند ساعت در شبانه روز خواندن قرآن را نیز داشتم و چند داستان در قرآن از جمله یوسف، موسی، ابراهیم، نوح، عیسی، داود و سلیمان را در قرآن کار کردم... در ضمن یک ترجمه از قرآن در زندان نوشتم که البته هنوز فرصت نکردهام این ترجمه را در خارج زندان نهایی کنم.»[38]
در اسناد مکاتبات متعددی درباره درخواست تحصیل و پیگیریهای آن وجود دارد که در اسناد سال 1348 و سال 1352 درج گردیده است.
استاد عسکراولادی در تمام دوران زندانی و در شهرهای تهران، برازجان و مشهد از آموختن و تعلیم دادن معارف اسلامی دست بر نداشت و با سختکوشی، گاه در لباس شاگرد نزد علمای همبند مانند آیتالله سید محمود طالقانی، آیتالله حسینعلی منتظری، آیتالله ربانی شیرازی و آیتالله انواری تعلیم میدید و گاه در جایگاه استاد به آموزش جوانان همت میگمارد. وی در خاطرات خود در این باره میگوید:
«در زندان اوین... بازجو پرسید: در زندان مشهد چکار میکردی؟ گفتم: من تفسیر قرآن مینوشتم. تفسیرهایم هست. گفت: یعنی همهاش تفسیر مینوشتی؟! گفتم: بله، روزی 16 ساعت ... در زندان مشهد یک مطلبی را با عنوان اسلامشناسی در چارچوب آیات قرآن تنظیم کرده بودم ... استدعا کردم روزی یک ساعت به من وقت بدهید تا در خدمت شما (آیتالله طالقانی، منتظری و برخی از علمای همبند آنها) باشم و این متنی را که تنظیم کردهام با دقت شما بزرگان تصحیح شود. آقایان عنایت فرمودند ... آقایان جاهایی از نوشته بنده را تصحیح کردند و بعضی جاها هم تشویق فرمودند که کار خوبی است.»[39]
در سندی به تاریخ 29 / 9 / 52 جاسوس ساواک در زندان مشهد گزارش میدهد:
«هاشمینژاد و عسکراولادی و گروه اسلامی تفسیر قرآن دارند ... عسکراولادی و مهندس فیروزیان در حدود دو ماه است مرتباً بحث دینی دارند.»[40]
ایشان در بازجویی خود به این موارد اشاره کرده و میگوید:
«... با معاشرت در زندانها و شنیدن عقاید و نظرات ضد دینی و ضد وطنی و شناختن گروههای گوناگون ضد خدا و رویارویی با انحرافهای جوانان جورواجور و سقوط پیدرپی نوباوگان وطن اسلامیم در چنگال بیدینی و بیوطنی برآن شدم که هرچه بیشتر جوانان مسلمان را در زندان مشغول کنم و از صبح تا شب برای جوانان کلاسهای گوناگونی از انگلیسی، عربی، فقه، اصول، منطق، قرآن و تفسیر برقرار کردهام... من در زندان مشهد در روز بیش از دوازده ساعت کار میکردم که در اثر آن به ناراحتی قلب و اعصاب دچار شدم و در اینجا اعتراف میکنم که هرکس تاکنون گفته باشد یا بعدها بگوید که من برای او تفسیری از تاریخ و وقایع گذشته گفتهام یا درباره اسلامشناسی بحث کردهام یا درسهای منطقی و فلسفی و اخلاقی و تفسیری گفتهام بدین وسیله اعلام میکنم که قبول دارم.»[41]
مبارزه با منحرفین در زندان
یکی از کارهای مهم و حیاتی مرحوم استاد عسکراولادی و مبارزین روحانی و مذهبی در زندانهای مختلف مبارزه با انحراف عقیدتی و منحرفین از مکتب اسلام بود و در این راه سختیها و رنجهای زیادی را متحمل شدند. در زندان سه گروه تودهای، فدائی و سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بسیار فعال و اثر گذار بودند و غالباً جوانانی را که به تازگی مبارزه را شروع کرده بودند و دستگیر شده و وارد زندان میشدند تحت تأثیر قرار میدادند و در برخی موارد موفّق به جذب کامل آنها میشدند.
در اینجا از آوردن خاطرات دیگر مبارزان همراه آقای عسکراولادی، خودداری کرده، به توضیح مشروح و روشنگرانه جریانات منحرف و ضد اسلامی داخل زندان و چگونگی مبارزه با انحرافات آنان که مرحوم استاد در یکی از بازجوییهای خود نگاشته، بسنده میکنیم.
«درباره برخوردم با گروهها در زندانها باید به سه دوره تقسیم شود که آنها را من خود، چنین نامگذاری کردهام 1- دورۀ نیکخواه؛ 2- دورۀ جزنی؛ 3- دورۀ فدائیها و مجاهدین
1- دورۀ نیکخواه را چنان که به خاطر دارم چنین میتوانم بیان کنم که در اوائل سال یک هزار و سیصد و چهل و پنج در زندان شماره 3 قصر با او هم زندان شدیم. او جوانی بسیار پرشور، جاهطلب و پرمطالعه بود و چون در آن وقت یک مارکسیست متعصب و پرحرارت و نوآور بود، جوانان را بسیار به جانب خویش جلب مینمود؛ یعنی کمتر جوانی بود که در زندان داخل شود و آوازه او جلبش نکند... من از جمله کسانی بودم که مانع هرگونه تبلیغ مرامی آنها در افراد مسلمان بودم؛ گرچه باید اعتراف کرد که در برخی از جوانان آثاری ظاهر شد که از آن جمله باقر عباسی و علیرضا سپاسی را چنان که شنیدهام باید نام برد! در هر صورت در این دوره که مدتش حدود یک سال و چند ماه بود چیزهایی از این قبیل گذشت.
2- دورۀ جزنی: تقریباً از تابستان سال یک هزار و سیصد و چهل و هفت شروع میشود؛ یعنی در حدود ماههای تیر یا مرداد آنها را به زندان شماره 3 قصر آوردند او مردی میان سال و متعصب و حّراف و در تبلیغ مرام خویش کار کشته بود. و چون از امکانات مالی برخوردار بود، کتابهای فراوان و جورواجوری را تهیه و در اختیار جوانان میگذاشت و در میان هممسلکان و هم پرونده[ای]هایش جوانان پرشور و ماجرا جویانی بودند که از هر فرصت برای تبلیغ جوانان بیاطلاع بهره میجستند و باز من از جمله کسانی بودم که شرایط را برای جوانان بیاطلاع و کمتجربه زندان خطرناک تشخیص دادیم و با برقرار کردن کلاسهای دینی و درخواست از اولیاء زندان برای اجازه ورود کتابهای دینی با آنها مقابله کردیم ولی متأسفانه چون جیره نقدی زندان در همان اوان تبدیل به جیره جنسی شد او از مقامات اجازه ساختن یک آشپزخانه را در زندان گرفت و به دنبال آن به ساختن زمین والیبال پرداخت و خود و رفقایش به کار پرداختند و از جوانها نیز به کار عملگی و بنایی دعوت کردند و این خود سبب جلب آنها میشد...
3- دورۀ فدائیها و مجاهدین: را چنین میتوان آغاز کرد که در اواخر سال یک هزار و سیصد و پنجاه تعدادی از آنها به زندان قصر آورده شدند و اینها اکثراً جوانهای پرشور، احساساتی، کم مطالعه و مغرور بودند. فدائیها با آنکه در باطن از کمونیستهای متعصب و ضد دین و وطن بودند، در ظاهر هیچ ضدیتی با دین از خود نشان نمیدادند و همین زنگ خطر را در گوش هر وطنخواه مسلمانی به صدا در میآورد؛ زیرا تاکنون همه مارکسیستها در زندانها صریحاً با مذهب مبارزه میکردند و خطر کمتری داشتند ولی این نوع تازه در آمده هیچ تظاهری برضد [دین] نمیکرد؛ بلکه فریبکاریها و تظاهراتی هم در جهت اینکه اسلام مثبتاتی داشته که مارکسیستهای قدیمی از آن بیاطلاع بودهاند، بر زبان میراندند و گروه دیگر یعنی مجاهدین خود را در لفاف کامل دین مخفی کرده بودند و با برداشتهای تازهای از آیات جهاد قرآن و خطبههای نهجالبلاغه و دیگر متون دینی و تحریف حقایقی از اسلام و بیان و تفسیر ویژهای از نوشتههای اسلامی مسائل مارکسیستی را در قالب اسلام بیپیرایه به خورد جوانان بیاطلاع میدادند. البته باید افزود که در چنین شرایطی بسیاری از نویسندگان مذهبی و خطبای روشن دینی نیز به جهاتی از نوشتن و گفتن ممنوع شده بودند و چیز تازهای هم که به طور صریح در مقابل برداشتهای آنها باشد وجود نداشت، در نتیجه جوانان دانشجوی کشور عزیز تشویق به ترک تحصیل و خانواده و ترک ازدواج و ترک هرگونه مسئولیتی جز عضویت یکی از این دو سازمان میشدند و هر مسلمان ایرانی متعهد و مسئول را برمیانگیخت که در خور امکانات خویش چارهای بیندیشد که من در این باره چند راه به ذهنم رسید. یکی اینکه رسماً توسط دستگاهها چنین چیزی را به سمع ملت مسلمان ایران و مقامات برسانم و این راه را پس از دقتهای بسیار، کم اثر دیدم؛ زیرا احساس میکردم که مقامات و مردم و نسل جوان همه فکر خواهند کرد که من برای فرار از تحمّل زندان چنین خود شیرینی را کردهام و میخواهم از شرایط استفاده کنم و از زندان آزاد شوم و در نتیجه طرحی دیگر ریختم و طرحم سه قسمت داشت: 1- تدوین کتابی به صورت داستان که اخلاق اسلامی را در ضمن جریان داستان در ساختن فرد، خانواده و جامعه اسلامی بیان نماید. 2- بازگو کردن جریان پرونده خودمان و اینکه هیچ یک از مراجع دینی چنین کارهایی را اجازه ندادهاند و توضیح اینکه دین و وطن و ملت از این نوع کارها زیان فراوان دیدهاند. 3- تدوین آیههای قرآن برای معرفی اسلام که نوعی تلاش برای شناخت اسلام از روی قرآن میباشد ـ که اگر توفیق خدایی نصیب شود و اجازه تدوین داده شود اقدام به تدوین و چاپ آن خواهد شد ـ که در بحثهای آن تمام برداشتهای پر زرق و برق و نادرست آنان پاسخ گفته شده است... اما در زندان مشهد ما سه نفر یعنی ابوالفضل حیدری[حاج حیدری]، سیداسدالله لاجوردی و اینجانب برآن شدیم که زبان بگشاییم و بیپروا حقایق دینی را بیان نماییم ـ و البته این را صراحتاً میگویم که ما به خاطر خدا و دین و وطن اسلامیمان این خطر را بر خود تحمّل میکردیم و متأسفانه مقامات محدودیتهایی برای ما فراهم میکردند. چون ما نمیتوانستیم رسماً چیزی بگوییم یا تماسی بگیریم زیرا در اثر تماس، اثر فعالیتهامان خنثی میگشت و باز با نهایت تأسف همان سیداسدالله لاجوردی را که به هیچوجه با مجاهدین سازگاری نداشت و همیشه با ما هم صدا برعلیه آنان مبارزه میکرد و آنها هم ما سه نفر را بایکوت کرده بودند، در بازداشتی مجدد به هیجده سال زندان محکوم کردهاند! ـ و ما ضمن منعکس ساختن جریانات تاریخی گذشته و پرونده خودمان؛ اینجانب بیاساس بودن تحلیلها و تفسیرهای آنها را اعلام میداشتم و بیشک شاید من در زندان مشهد در روز بیش از دوازده ساعت کار میکردم... درباره کسانی که من توانسته باشم آنها را از انحرافی بازگردانده باشم به طور مشخص چیزی قابل برای نوشتن ندارم ولی میتوانم بگویم چون ما هرگونه معاشرتی را با فدائیها و مجاهدین و دیگر کمونیستها مجاز نمیدانستیم و در برابر آنها با صراحت کامل میایستادیم و به هیچوجه حاضر به همنشینی با آنها نبودیم و هم غذایی با آنها را حرام میدانستیم بسیاری از جوانان متدین و وطنخواه برای آگاهی بیشتر به ماها مراجعه میکردهاند که بیشک برخی از آنها در خارج زندانها، در زندان، فریب فرد یا افرادی از آنها را خورده بودهاند ... »[42]
تقاضای آزادی از زندان
از شگردهای قدیمی و پیوسته زندانیان سیاسی برای خلاصی از شکنجههای وحشیانه و آزادی از زندان و ادامه مبارزه، اظهار ندامت، تعهد دادن به وفاداری به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی، تمجید و حتی تملّق از عملکرد شاه و هیئت حاکمه، سپردن تعهد همکاری نکردن با مخالفین، سپردن تعهد همکاری با نیروهای امنیتی، انتظامی و ساواک، توسّل به روابط خانوادگی و دوستانه با برخی از سران رژیم، عضویت در احزاب فرمایشی مانند حزب ایران نوین، مردم و رستاخیز و مانند آن بود. این شگردها در بسیاری از مواقع مؤثر میافتاد و فرد زندانی یا از مدت محکومیتش کاسته میشد و یا مورد عفو قرار میگرفت و یا لااقل از شدت آزار و اذیّت او در زندان کم میشد. نمونههای فراوانی از این دست در پروندة افراد زندانی با عقاید مختلف از مذهبی گرفته تا افراد ملی و کمونیست، یافت میشود.
این شیوه و تاکتیک را برخی از مبارزین زندانی اعمّ از مذهبی و غیر مذهبی میپذیرفتند و برخی نیز نمیپذیرفتند. مرحوم عسکراولادی و شهید مهدی عراقی از جمله افرادی بودند که حتی پس از توصیه آیات عظامی چون سید محمدهادی میلانی و سید ابوالقاسم خوئی برای نوشتن اظهار ندامت و تقاضای عفو و خلاصی از زندان، اقدام به این کار ننمودند و انجام این کار را در شرایط آن زمان وظیفه خود ندانستند. مرحوم عسکراولادی در این باره میگوید:
«حدود پنج، شش سال از زندان ما گذشته بود که تعدادی از بزرگان من جمله آقای حاج ابوالفضل توکلیبینا، پیام آیتالله میلانی و آیتالله خوئی را برای آیتالله انواری و دیگران در زندان آورده بودند که شما یک چیز ساده بنویسید تا آزاد شوید. این را در وقت ملاقات و در پشت میلههای زندان به من گفتند که شما تعصّب به خرج نده، چرا که این تعصّب اسباب این است که هم خودت و هم دیگران در زندان بمانید.
آنجا به این دوستان عرض کردم که ارادهام این است که مسلمان بمیرم، نه اینکه قهرمان بمیرم. اگر اسلام اقتضا کند، من این کار را میکنم، اما این دلایلی که میآورید اقتضای اسلام نیست. این مطالبی که شما میگویید، اطلاعاتی است که از بیرون دارید و چیزهایی که ما از درون زندان میدانیم، نمیدانید؛ لذا اگر برای من ثابت شود که اقتضای اسلام این است، وظیفهام را انجام خواهم داد. بعضی از آقایان مثل آقای توکلیبینا از حرف من استقبال کردند و عدهای هم ناراحت شدند و گفتند که این کار شما تعصّب است. دو، سه بار دیگر تعدادی از بزرگان از بیرون زندان خواستند که این کار را انجام دهیم، اما بنده و شهید عراقی گفتیم که ما این وظیفه را تشخیص نمیدهیم.»[43]
توجّه شود که آقای عسکراولادی در بهمن سال 1343 دستگیر و زندانی و محکوم به حبس ابد گردید و پیام آیات عظام طبق گفته ایشان پنج یا شش سال پس از سپری شدن زندان یعنی در سال 48 یا 49 به ایشان و هم بندان او رسیده است و عدم تشخیص وظیفه در عمل به این توصیهها تا سال 1352 ادامه داشته است و این گفتار با اسناد پرونده وی در ساواک مطابقت دارد؛ زیرا اولین درخواست عفو آقای عسکراولادی خطاب به شاه در فروردین سال 1352 در زندان مشهد نگاشته شده است[44] و این امر نشان میدهد که ایشان سه یا چهار سال پس از توصیۀ آیات عظام، مصلحت را در پذیرش سفارش ایشان دانسته است. البته این تقاضا مورد موافقت ریاست ساواک یعنی نعمتالله نصیری قرار نمیگیرد و وی چنین مینویسد:
«طرح وضعیت نامبرده بالا در کمیسیون عفو و بخشودگی به نظر این سازمان به مصلحت نمیباشد.»[45]
آقای عسکراولادی ظاهراً دریافته بود که ارسال تقاضای عفو به شخص شاه تا وقتی که ریاست ساواک آن را نپذیرد، فایدهای نخواهد داشت لذا در اوایل دی ماه سال 1355 نامهای خطاب به ارتشبد نصیری ریاست وقت ساواک ارسال داشته، مشکل بیسرپرستی خانواده و فرزندانش را مطرح مینماید و تقاضای خود را تکرار مینماید.[46]
پس از این تقاضا رسیدگی به عفو و آزادی وی به جریان افتاده و ارتشبد نصیری در ذیل گزارش وضعیت آقای عسکراولادی مینویسد:
«ظرف دو ماه آینده چند درخواست عفو بنویسید. نام وی در لیستی که دستور داده بودم منظور شود.»[47]
و نهایتاً ایشان به همراه شهید مهدی عراقی، آیتالله محمدباقر محییالدین انواری و ابوالفضل حاجحیدری (پس از شرکت دادن اجباری و غیر منتظره آنها در جشن سپاس که در بخش بعد به آن خواهیم پرداخت) به مناسبت «بزرگداشت پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی و روز بزرگداشت رفع خطر از وجود شاه» در 14 / 11 / 1355 از زندان آزاد شدند.[48]
جشن سپاس
آمریکاییان پس از کودتای 28 مرداد 1332 بر تمام ارکان کشور مسلط شده بودند و شاه و رژیمش بدون اجازه آنها حق نداشتند طرح و برنامهای را به اجرا بگذارند. دیکتاتوری، اختناق و سانسور شدید از سویی و اوضاع وخیم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی از سوی دیگر جامعه ایران را به سوی انفجار پیش میبرد و هر لحظه ممکن بود با یک جرقه کوچک صدای اعتراض و انقلاب از هر گوشه ایران بلند شود و منافع عظیم آمریکا و کشورهای استعمارگر در این کشور و سرتاسر منطقه به خطر بیفتد. در چنین فضایی آمریکاییان علیرغم میل باطنی خود و محمدرضا پهلوی، که با گذشت زمان بر خوی سلطه جویانه و دیکتاتورمآبانهاش افزوده بود، بر آن شدند تا با انجام ظاهری فضای باز سیاسی و آزادی محدود بیان و قلم و کم کردن از تعداد زندانیان سیاسی فضای ملتهب آن روزها را آرام نمایند.[49]
اجرای برنامه جشن سپاس در بهمن ماه سال 1355 در سالن زندان قصر با حضور 66 نفر از زندانیان سیاسی یکی از نمایشهای رژیم برای این طرح بود. حکومت با اجرای این مراسم در صدد بود تا بیفایده بودن مبارزه با خود را اثبات کند و نشان دهد که هر کس در این راه گام گذارَد اعمّ از مذهبی و غیر مذهبی به پشیمانی، شکست و عذرخواهی از کرده خویش خواهد رسید و رژیم نیز به این پشیمانی قدر نهاده و کسانی را که توبه و اظهار پشیمانی نمایند با آغوش باز میپذیرد و از بند آزاد مینماید به همین دلیل این مراسم را از تلویزیون پخش نمود و تکرار آن را نیز فردای مراسم پخش کرد و در روزنامهها جریان آن را با تعدادی عکس منتشر نمود. حکومت پهلوی و برنامهریزان داخلی و بیگانه با این ترفند هم خود را حکومتی پایبند به دموکراسی، صبور، با گذشت و پذیرای خطاکاران نادم! نشان میداد و هم در بین مبارزان داخل و خارج زندان ایجاد شکاف و ناامیدی میکرد؛ البته برخی از این ترفندها و حیلهها نیز به نتیجه رسید و عدهای از مبارزین چه در داخل و یا خارج زندان به مدت کوتاه یا بلندی در راه درست خود دچار تردید و سرخوردگی شدند.[50]
اما واقع قضیه این بود که بسیاری از افراد مذهبی مانند حبیبالله عسکراولادی، محمدباقر محییالدین انواری، محمدمهدی ابراهیم عراقی، ابوالفضل حاجحیدری، مهدی کروبی، قدرتالله علیخانی، مهدی ملکالکُتّاب و ... بدون اطلاع در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته و بدون هیچگونه خبری از این مراسم با چشم بسته به سالن آورده شده بودند و به همین دلیل تا مدتی گیج و سر درگم بودند که چه شده و چه اتفاقی افتاده است.
مهدی ملکالکُتّاب در این باره میگوید:
«... صبح که شد ما را [از کمیته مشترک ضد خرابکاری، دسته] جمعی سوار ماشینی کرده به زندان قصر بردند. برای من از خانوادهام کت و شلوار آبی رنگی گرفته بودند و یک جفت کفش؛ کراوات هم خواسته بودند که برادرم گفته بود او اهل این حرفها نیست. آن روز یک مدال خاطرم نیست، احتمالاً تمثال تاج شاهنشاهی روی آن حک شده بود، به ما دادند که به سینههایمان بزنیم که من نزدم. بعد وارد سالنی شدیم. همه بودند، آقایان کروبی، عراقی، شیخ قدرت[علیخانی]، حاج ابوالفضل[حاجحیدری]، عسکراولادی و ... دیدم بله صندلیهایی چیدهاند و بساطی به راه انداختهاند، ما نشستیم.
یک دفعه چراغها روشن شد و یکی از بچههای چپی رفت آنجا و شروع به صحبت کرد. ما همین طور روی صندلی نشسته بودیم، من گیج بودم و نفهمیدم که آن چپی چه میگوید. از حاج ابوالفضل[حاجحیدری] پرسیدم: جریان چیست؟! او هم بیخبر بود.
مراسم یک تا دو ساعت طول کشید و ما متوجه نبودیم که از ما دارند فیلمبرداری میکنند. بعد از پایان جلسه ما را به داخل خودروهای بنز اتوبوسی انداختند و دوباره آوردند به کمیته و از آن جا آزادمان کردند... به یاد دارم وقتی آزاد شدم و بیرون آمدم به سراغ مرحوم دانش رفتم. او پرسید: مهدی چه شد؟ جریان چه بود؟! گفتم: حاجی من همین الآن هم که نزد شما هستم، گیجم، نمیدانم، فقط این را میدانم که ما نه دستخطی دادیم و نه نامه عفوی نوشتیم. گفت: الخیر فی ما وقع...»[51]
و آقای حاج حبیبالله عسکراولادی ماجرای جشن سپاس را چنین شرح میدهد:
«در سال 1354 به دلیل اختناق سیاسی جامعه و شرایط نگران کنندهای که از این اختناق احساس میشد، دولت آمریکا به شاه فشار آورد که فضای سیاسی را باز کند. لذا رژیم ناگزیر بود تعدادی از زندانیان سیاسی را آزاد کند.
به واسطة بعضی از علمای بزرگ سفارشهایی از امام (ره) به ما رسید که شما یک مطلب سادهای بنویسید تا آزاد شوید. بنده یک عذرخواهی ساده نوشتم.[52]
کمی بعد ما را به زیر بازجویی بردند و تهدیدهای مختلفی کردند که ما هم میتوانیم شما را اعدام کنیم و هم آزاد کنیم. شما باید از راهی که در پیش گرفتهاید، دست بردارید، ولی ما گفتیم جز همان راهی که تاکنون میرفتیم راه دیگری نداریم و نمیتوانیم از عقایدمان دست برداریم. اینها ما را به چند زندان بردند به خصوص بنده و شهید عراقی که سرنوشتمان با هم گره خورده بود. یک شب ما دو نفر را بردند در مدرسه[آموزشگاه] داخل زندان قصر. فردا صبح در طبقه پایین مدرسه جشن آزادی زندانیان سیاسی برقرار شده بود، آمدند چشمان ما را بستند و بردند در وسط جمعیت نشاندند، سپس چشم ما را باز کردند. هر کاری کردند که یکی از ماها صحبت کنیم، مطلقاً قبول نکردیم. چهار، پنج نفر از کمونیستها و یکی، دو تا از ملیگراها صحبت کردند، ولی هر کاری کردند یکی از مسلمانان صحبت کند، این کار انجام نشد و عملاً ما در جشن شرکت نکردیم. مطبوعاتی که آن جا حضور داشتند سعی کردند از ما عکس بگیرند و با ما مصاحبه کنند ولی موفق نشدند.[53] شهید عراقی عینک دودی به چهره زده بود و هر دوی ما با دست روی چهره خود را گرفتیم که کسی از ما عکس نگیرد، چون ما موافق اینکه در این مجلس باشیم، نبودیم؛ اما آن کسانی که طالب این جشن بودند، بعداً از نگاه منافقین و چریکهای فدائی خلق، قهرمان معرفی شدند! ولی ما این جشن را قبول نداشتیم هر چند این مراسمی بود که طی آن ما را آزاد کردند.»[54]
آزادی از زندان و فعالیتها تا پیروزی انقلاب اسلامی
همانگونه که گذشت، آقای عسکراولادی در تاریخ 14 / 11 / 1355 و پس از گذشت 12 سال از زندان آزاد شد. ایشان از روز آزادی تا 30 / 9 / 1357 که آخرین برگ پرونده وی در ساواک است، تحت مراقبت قرار داشت و منابع ساواک گاه و بیگاه فعالیتها و اظهارات او را به رؤسای خود گزارش میدادند. اولین گزارش، یک روز پس از آزادی ایشان و به دید و بازدیدهای دوستان و آشنایان از او و شهید مهدی عراقی و برخی مطالب گفته شده در این دیدار اختصاص دارد.[55]
استاد عسکراولادی بلافاصله پس از آزادی از زندان ارتباطهای خود را با دوستان مبارز برقرار کرد. نمونه آن شرکت در صدور اطلاعیه مجلس ترحیم مادر آقای دکتر عباس شیبانی از مبارزان قدیمی نهضت اسلامی است. برای این مراسم سه اطلاعیه در روزنامه کیهان 16 / 3 / 56 صادر شده بود. دو اطلاعیه از طرف علمای مبارز و یک اطلاعیه توسط غیر روحانیون مبارز از جمله آقای عسکراولادی صادر شد تا همگان را برای شرکت در مراسم روز 17 / 3 / 56 در مسجد ارک دعوت نماید.[56]
از تاریخ یادشدۀ بالا تا مهر ماه سال 57 گزارشی از ساواک در پرونده آقای عسکراولادی درج نگردیده است و این نشان میدهد که ایشان با نهایت پنهانکاری عمل مینموده است و راه نفوذ منابع ساواک را به فعالیتهای خود و دوستان همراهش بسته نگه داشته بود. یکی از فعالیتهای آقای عسکراولادی پس از آزادی از زندان برنامهریزی برای شروع کار در هیئتهای مؤتلفه اسلامی بود. دوستان ایشان خاطرات کوتاهی در این مورد بیان کردهاند که ما فقط قسمتی از خاطره آقای ابوالفضل توکلیبینا در این باره را میآوریم:
«حدود هفت، هشت سال [12 سال صحیح است] طول کشید تا آقای عسکراولادی و باقی رفقا آزاد شدند. اینها که آمدند دو، سه جلسه در باغ مرحوم آقای تحریریان، در جادۀ چالوس گذاشتیم. در این جلسات میخواستیم برنامهریزی و فعالیت دوباره مؤتلفه را شروع کنیم. انقلاب هم داشت نضج میگرفت و دیگر خیلی به فکر کار [مؤسسه رفاه] نبودیم تا امام از عراق به پاریس رفتند.»[57]
اطلاع وسیع استاد عسکراولادی از جریانات سیاسی و تحرکات انقلابی و هماهنگیهای وی با دیگر نیروهای نهضت اسلامی بالاخص با علما و روحانیون مبارزی همچو شهید آیتالله مرتضی مطهری و شهید آیتالله دکتر سیدمحمد بهشتی در تدارک اعلامیهها و تظاهرات و کمک به اعتصابیون و خانوادۀ زندانیان و تبعیدشدگان سیاسی و نفوذ یکی از منابع ساواک در جلسات ایشان و مبارزین در سال 57، موجب شد تا ساواک احساس خطر کند و دستور مراقبت جدی از آقای عسکراولادی و حفاظت کامل و همه جانبۀ منبع نفوذی را برای ادامه کار و لو نرفتن وی صادر نماید.[58]
فعالیتهای انقلابی آقای عسکراولادی تا زمان هجرت امام خمینی(ره) به پاریس در 14 / 7 / 1357 ادامه داشت تا اینکه در آبان سال 57 از طرف شهیدان آیتالله مطهری و آیتالله بهشتی، مأموریت مییابد تا به پاریس رفته و دو پیام را به امام رسانده و پاسخ آن را بیاورد. بار دوم نیز در دی ماه همان سال برای رساندن پیامها و تقاضاهای بزرگان عازم پاریس میگردد و نهایتاً در 12 بهمن به همراه امام خمینی(ره) وارد ایران میشود و تا پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن با نهایت جدیت و فداکاری وظایف محوله را به انجام میرساند.
آقای عسکراولادی در پاسخ به سؤالی در بارۀ فعالیتهای خود پس از آزادی از زندان میگوید:
«عضو کمیتۀ استقبال بودم. مأمور بردن پیام خدمت امام(ره) در پاریس بودم. دو بار برای امام(ره) پیام بردم و بار آخر خدمت حضرت امام(ره) از پاریس به تهران آمدیم... در آبان سال 57 من از طرف آیتالله بهشتی و آیتالله مطهری، در واقع روحانیت مبارز آن روز و جامعة محترم مدرسین، پیامی خدمت امام(ره) در نوفل لوشاتو بردم. پیام شامل دو موضوع بود. یکی از آنها راجع به حزبالله بود. امام(ره) در آخرین روزهایی که در عراق بودند راجع به تشکیل حزبالله بیاناتی فرموده بودند و در پاریس هم راجع به این موضوع صحبت کرده بودند و در آن مقطع زمانی بزرگان روحانی میخواستند که ایشان نظرشان را بدهند که الآن چه باید کرد؟ سؤال دیگر نیز راجع به شورای انقلاب بود که پرسیده بودند، میخواهیم شورای انقلاب را تشکیل دهیم اگر نظر خاصی دارید، اعلام کنید. اسامیای را هم مطرح کرده بودند که من سؤال کنم. امام فرمودند: انشاءالله به ایران میآیم و در ایران راجع به آن صحبت میکنیم ... بعد حرکت فرمودند از داخل قفسهها تعدادی بسته پایین آوردند. بستهها را باز کردند. مقداری جواهر و زینتهای خانمها بود که به امام(ره) تقدیم کرده بودند ... فرمودند اینها را ببرید ... به من گزارش رسیده است که وضع زندگی اعتصابیون بد است. لطماتی که غیر مستقیم به کشاورزان تهیدست ما در اعتصاب کارگران و کارمندان و اصناف رسیده بود، بسیار سنگین بود اما ایمان و تقوا اینها را به تحمل و مبارزه وامیداشت. شاید اشک در چشم امام (ره) غلطید و فرمودند: اینها را ببرید و بفروشید، هر چه زودتر به اعتصابیون بدهید، من نگران این اعتصابیون هستم.
پس از این سفر به تهران برگشتم. بزرگان با فاصلة کمی مجدداً پیامهایی داشتند که میباید به خدمت امام(ره) میبردم، دی ماه بود. من به نوفل لوشاتو پاریس رفتم و پیامها را خدمت امام(ره) عرض کردم و ایشان جواب فرمودند ... دوم یا سوم بهمن ماه بود ... به فرودگاه [پاریس] آمدم، [چون] فرودگاه مهرآباد بسته بود به همین دلیل[به نوفل لوشاتو] بازگشتم ... امام فرمودند بمانید ان شاءالله با هم میرویم ... »[59]
درگذشت شهادتگونه همسر فداکار آقای عسکراولادی
مرحومه خانم فاطمه کلائی فرزند حسین و منیرالسادات اغاقیری و همسر مرحوم آقای حاج حبیبالله عسکراولادی در تاریخ 28 دی 1317 در تهران به دنیا آمد و در تاریخ 30 آبان 1357 در کارشکنی عمدی حکومت نظامی برای رساندن وی به بیمارستان برای وضع حمل، به همراه کودکش دارفانی را وداع گفت و آقای عسکراولادی و فرزندان، خانواده، بستگان و آشنایان را داغدار نمود.
مرحومه خانم کلائی بانویی صبور و فداکار بود که در طول مبارزات و محبوس بودن همسرش با ایمان به حقانیت مبارزه، همواره در کنار آقای عسکراولادی بار مشکلات و سرپرستی، تربیت و پرورش سه فرزند به نامهای مهدی، محمد و علیرضا را به دوش کشید و الگویی از جهاد، صبر و پایداری از خود به یادگار گذاشت. آقای علیرضا عسکراولادی از قول مرحوم پدرش نقل میکند که:
«در زمانی که مرحومه شهیده مادرمان به رحمت خدا رفتند، ایشان فرمودند: بانوی مؤمن، پرهیزکار، عفیفه، فداکار، وفادار، صابر، شکور و متقی که طی سالیان زندگی مشترکمان دچار رنج و سختیهای فراوان بود و در نبود بنده به همراه فرزندانم، گرفتار مشکلات و معضلات بسیاری شدهاند که انشاءالله مورد قبول حضرت حق بوده باشد و با ارواح طیبۀ بانوی دو عالم اسلام محشور شوند.»[60]
ساواک طبق معمول با عادی جلوه دادن درگذشت این بانوی محترمه، چنین گزارش میدهد:
«همسر نامبرده بالا که حامله بوده در نیمه شب مورخ 30 / 8 / 57 دچار ناراحتیهایی ناشی از زایمان میگردد و چون در محله ایشان در شب قبل (28 / 8 / 57) در برخورد تظاهرکنندگان و مأمورین انتظامی سه نفر کشته شده بودند، مصلحت نمیبینند که بدون اطلاع کلانتری از منزل خارج شوند لذا با تلفنهایی به کلانتری ناحیه و اورژانس تقاضای کمک مینمایند که بعد از قریب دو ساعت حدود ساعت 5 / 3 صبح پاسبانی با آمبولانس میرسد که پاسبان مزبور فاقد کارت عبور مجاز بوده است، بالاخره با مشکلات فراوان و تأخیرهای زیاد در ساعت یک ربع به 5 صبح، بیمار به بیمارستان بوعلی میرسد که مطابق تشخیص پزشکان حدود نیم ساعت قبل از ورود به بیمارستان در گذشته بوده است.»[61]
ولی حقیقت ماجرا طبق گفته آقای عسکراولادی و فرزندش آقا علیرضا به گونهای دیگر بود. آقای عسکراولادی در این باره میگوید:
«حدود آبان ماه سال 57 که چند هفتهای بود که حضرت امام از نجف به پاریس رفته بود. در این ایام فرزندی در راه داشتم، اوایل شب به منزل رفتم. دیدم همسرم در شرایط وضع حمل قرار دارد. چون در آن ایام رژیم شاه برای کنترل مبارزات مردم انقلابی و از ترس حضور مردم اقدام به وضع مقررات حکومت نظامی کرده بود، لذا امکان بردن بیمار به بیمارستان وجود نداشت مگر با اجازه فرمانداری نظامی تهران. ساعت 9 شب از منزل با کلانتری محل تماس گرفتند که خانمی میخواهد وضع حمل کند و به آمبولانس نیاز داریم. از کلانتری پرسیدند اگر شما از طرفداران خمینی باشید اجازه نمیدهیم آمبولانس بیاید. پسرم ساعت 10:30 شب به فرمانداری نظامی تهران زنگ زد که خانمی در شرایط وضع حمل قرار دارد و حال او نامناسب است، باید به بیمارستان منتقل شود. از فرمانداری نظامی سؤال کردند از کجا زنگ میزنید؛ پسرم گفت از منزل عسکراولادی. از پشت تلفن گفتند هرگز اجازه نمیدهیم بیمار از خانه خارج شود و آمبولانس هم نمیتواند بیاید. بستگان ما از بیمارستانی آمبولانسی را فراهم کرده و تا نزدیک منزل ما در خیابان ایران آوردند اما مأموران فهمیدند آمبولانس برای منزل ما آمده اجازه توقف ندادند. همسر صبور من که 13 سال زندان مرا با افتخار تحمل کرده بود، از ساعت 9 شب تا 5 صبح که پایان حکومت نظامی بود در راهرو ناله کرد و هنگام اذان صبح روی دست ما پرپر زد و به همراه فرزند در رحم خود به سوی رحمت حق رفت.»[62]
و آقای علیرضا عسکراولادی ماجرا را چنین شرح میدهد:
«ساعت 9 شب تا 6 صبح حکومت نظامی بود. مادر شهیدۀ ما از ساعت 10 شب دچار خونریزی و داستان وضع حمل و زایمان شد و حاج آقا از ساعت 10 شب تماس گرفت با شهربانی، کلانتری 10 شهدا که آن موقع ژاله بود که کنار میدان بود. آنها هم تماس گرفتند با شهربانی کل و ساواک و غیره، بعد به حاج آقا جواب دادند که ما نمیتوانیم برای شما آمبولانس یا ماشین بفرستیم چون حکومت نظامی است و ماشین و ما را با تیر میزنند. بعد هم شما زحمت بکشید، بگویید که خمینیتان بیاید ایشان را به بیمارستان ببرد! یک تکه دیگر هم به ایشان گفتند و این بود که چون شما سابقۀ زندان دارید و سابقه سیاسی هم دارید برای شما نمیتوانیم هیچ کاری انجام بدهیم. بعد حاج آقا جواب دادند که جان دو تا انسان بیگناه و یکی هم طفل معصوم است که در خطر است. آیا شما میتوایند جواب خدا را بدهید؟! خلاصه تا 6 صبح خبری نمیشود. شما منزل حاج آقا را در نظر بگیرید از باغ جواهری کوچه تحصیلی تا میدان امام حسین(ع) ساعت 6 صبح یک آمبولانس چقدر زمان میبرد تا به مقصد برسد؟! یک ساعت و ربع طول کشید تا این آمبولانس از این جا رفت تا بیمارستان بوعلی در میدان امام حسین(ع ) و به اورژانس برده شد حال ایشان ناجور و نا مساعد بود ... مریضخانه ایشان را نپذیرفت، بردند اورژانس و سابقه خاصی درست نکردند و اورژانس آنجا هم اعلان کرد که ما هیچ کاری نمیتوانیم برای ایشان انجام بدهیم و هم خودش و هم فرزندش از دنیا رفتند و تمام کردند و زمانی که ما رسیدیم گفتند تمام شده است و تحویل دادند ایشان را و ما بردیم شهر ری حضرت عبدالعظیم، ... آن موقع من 14 سالم بود.»[63]
مراسم با شکوه ترحیم مرحومه بانو فاطمه کلائی در دوم آذر سال 57 در مسجد حاج ابوالفتح با حضور بیش از دو هزار نفر از علما و روحانیون مبارز و شخصیتهای برجسته انقلابی و آحاد مردم، به یکی از مراسمهای انقلابی تبدیل گردید و در پایان مراسم، تظاهراتی علیه نظام شاهنشاهی انجام گرفت. ساواک در دو گزارش درباره این مراسم مینویسد:
« ... تشکیل مجلس ختم صحت داشته و از قرار در این مجلس سخنرانی شدیدی با توجه به محیط مجلس علیه حکومت ایران به عمل آمده و حتی پس از پایان مجلس ختم در حوالی مسجد تظاهراتی به عمل آمده است ...
علیهذا برمبنای این فوت اعلامیههای مختلفی از طرف خویشاوندان و گروههای مختلف مذهبی مبنی بر مشارکت در مجلس ختم آن مرحوم صادر گردید و در مجلس ختم یاد شده که در مسجد حاجی ابوالفتح واقع در میدان شاه تهران برگزار شد حدود بیش از 2 هزار نفر از جمله علیاصغر حاج سیدجوادی، حاجی آقامانیان، سنجابی، همسر مهندس مهدی بازرگان، دکتر بهشتی و عدهای از علمای شناخته شده تهران و عدۀ زیادی از زندانیان سابق (مذهبی) نیز که از زندان با عسکراولادی آشنایی داشتهاند، شرکت کردهاند. در این مجلس پس از قرائت قرآن، جوانی ضمن دادن شعارهای سیاسی ـ مذهبی بارها نام خمینی را ذکر که باعث هیجان مجلس شد. سپس وحیدزاده واعظ ضمن وعظ سیاسی و محکوم کردن دولت نظامی و نوید مبارزه همۀ جانبه ملت مسلمان تحت رهبری خمینی اشاره نمود که تنها سرنگونی رژیم پهلوی و رژیم طاغوتی میتواند هدف مسلمین باشد و در اظهاراتش به اعتصاب روزنامهنگاران اشاره و حمایت از ایشان [را] خواستار گردید و در پایان ضمن بیان اخبار مربوط به شهرستانهای قم، مشهد، همدان و لاهیجان دعوت نمود که به طور همه جانبه، اخبار پخش شود. ضمناً در مجلس ختم موصوف دو نفر خبرنگار خبرگزاری فرانسه مبادرت به تهیه گزارش و فیلم نمودند که یکی از افراد مجلس با آنها مذاکره و ضمن اعتراض اظهار نمود این مجلس یک اجتماع سیاسی نمیباشد در نتیجه خبرنگاران از عکسبرداری دست کشیده و به طوری پنهانی از کوچه پشت مسجد خارج شدند. مطلب قابل توجه اهمیت فوقالعادهای بود که اکثر حضار در مجلس به خصوص افراد نزدیک به حبیبالله عسکراولادی به دکتر بهشتی میدادند و شایع بود که چند نفر از شهرستانها به ختم آمدهاند که بتوانند در محیط ختم با بهشتی مشورت کنند و بعضاً افرادی به نزدیک او آمده و بعد از گفتگو میرفتند. در پایان ختم مزبور نیز در بیرون از مسجد تظاهرات ضد ملی انجام و تظاهرکنندگان به کوچه مقابل مسجد (کوچه شترداران) رفته و به تظاهرات خود ادامه دادند.»[64]
مسئولیتها پس از پیروزی انقلاب اسلامی
مرحوم عسکراولادی به عنوان شخصیتی که همواره مورد اعتماد رهبر کبیر انقلاب اسلامی، مقام معظم رهبری، شهدای والا مقامی نظیر آیتالله دکتربهشتی، آیتالله مطهری، محمدعلی رجائی، حجتالاسلام باهنر و بسیاری از مراجع عظام و علما و افراد مبارز مسلمان بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی با داشتن اندوختههای فراوانی از دانش، تجربه، مدیریت و با روحیهای سرشار از ایمان و اخلاص در خدمت به جمهوری اسلامی و مردم به ویژه محرومان، مسئولیتهای بسیاری را با وجود خطرات و مشکلات آن پذیرا شد. شرح و توضیح هر کدام از این مسئولیتها خود حدیث مفصلی است که در این مختصر نمیگنجد.
ـ مرحوم حاج حبیبالله عسکراولادی در اسفند سال 1357 با حکم امام خمینی(ره) به همراه چند نفر دیگر مسئول تشکیل کمیته امداد شد و نمایندگی او تا درگذشتش ادامه داشت.
ـ نامزد ریاست جمهوری در دوم مرداد سال 1360 از سوی هیئت مؤتلفه اسلامی. در همین زمان از سوی منافقین به جان وی سوء قصد میگردد که به خواست الهی فقط مجروح شده و مدتی را در بیمارستان بستری میگردد.[65]
ـ نمایندگی مجلس شورای اسلامی در دور اول انتخابات و انتخاب شدنش به عنوان نائب رئیس اول در سال 1359.
ـ نمایندگی مجلس شورای اسلامی در دور چهارم در سال 1371.
ـ وزیر بازرگانی در دولت شهید رجائی و کابینه موقت آیتالله مهدوی کنی و دورۀ اول نخستوزیری میرحسین موسوی.
ـ رئیس سازمان اوقاف و امور خیریه، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، رئیس هیئت منصفۀ مطبوعات، رئیس شورای معتمدین امام و رهبری در بازار و اصناف، عضویت در هیئتهای مؤتلفه اسلامی از سال 1357 تا 1365 و پس از ادغام مؤتلفه در حزب جمهوری اسلامی، عضو شورای مرکزی حزب مذکور و بعد از تعطیلی حزب جمهوری اسلامی و تشکیل دوباره حزب مؤتلفه اسلامی، سالها دبیر کل آن حزب بود.
ایشان در سالهای پایانی عمر علاوه بر حضور در حزب مؤتلفه اسلامی، دبیر کلی جبهه پیروان خط امام و رهبری را نیز بر عهده داشت.
منش و اخلاق
به جرأت میتوان ادعا کرد همه کسانی که مرحوم استاد آقای عسکراولادی را از دور و نزدیک میشناختند و از دوران کودکی تا زمان رحلت به نوعی با او حشر و نشر داشتند و حتی کسانی که با او تفاوت و اختلاف فکری داشتند، به صفات پسندیده و اخلاق اسلامی و برجسته ایشان اعتراف و تأکید دارند. تربیت خانوادگی و شاگردی او در نزد اساتید علم، دین و اخلاق نظیر مرحوم شیخ محمدحسین زاهد، شهیدان آیتالله مطهری، آیتالله دکتر بهشتی، حجتالاسلام باهنر و آیتالله انواری و در رأس همه اینها امام خمینی، از او انسانی ساخت که علم و اخلاق راهبر وجود، زندگانی، مبارزه، تلاش و فعالیتهایش شد و تا آخر بر این راهِ استوار و صراط مستقیم پایداری نمود.
بسط و شرح همه گفتارها از بزرگان و مشاهیر درباره آن مرحوم مجالی وسیع میخواهد؛ لیکن ما در اینجا برخی از این گفتهها را به صورت چکیده و فهرستوار میآوریم.
امام خمینی: آقای عسکراولادی شخصی بسیارصالح، متدین، کارآمد و فداکار است.
مقام معظم رهبری: ایشان مجاهدی صادق، مبارزی خستگی ناپذیر، یار وفادار و معتمد امام، مجاهدی مخلص و صبور بود.
آیتالله محمدرضا مهدوی کنی: او مؤمن انقلابی بود نه انقلابی مؤمن.
آیتالله العظمی ناصر مکارم شیرازی: در مسیر حق تا به آخر ثابت قدم ماند.
آیتالله العظمی حسین نوری همدانی: همیشه در کار خیر پیشقدم بود.
آیتالله العظمی حسین وحید خراسانی: واقعاً این مرد عجیب بود و همه کارهایش از روی عقیده و ایمان بود و واقعاً نبودش خلأییست.
آیتالله العظمی عبدالله جوادی آملی: مصداق عمل به دعای مکارم الاخلاق حضرت سیدالساجدین (ع) بود.
آیتالله العظمی سیدمحمدعلی علوی گرگانی: بهترین نماینده مرحوم امام بود. خیلی مقام والایی داشت. او تسلط بر نفس داشت.
آیتالله العظمی سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی: آقای عسکراولادی کسی بود که فرد نبود، جماعتی بود. ایشان در تمام عمرش طوری کار کرد و رفتار کرد که هیچگونه عیب، ایراد، اشکال و جای نقد نداشت. من در ایشان سراغ ندارم.
آیتالله محمد امامی کاشانی: در تمام مراحل صادق بود. صفا و خلوصشان مرا جلب کرد و به ایشان ارادت پیدا کردم.
حجتالاسلام سیدحسن نصرالله: آقای عسکراولادی پدر مستضعفان لبنان بود.[66]
آثار کتبی و شفاهی
با آن که مرحوم استاد عسکراولادی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن نگارشهایی در زمینه مسائل دینی، قرآنی، اخلاقی، سیاسی و سخنرانیها، درسها و مصاحبههای ارزشمندی درباره تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و شناخت جریانهای سیاسی معاصر دارد، متأسفانه تاکنون بسیاری از آنها نه تنها چاپ که حتی گردآوری و یا ویراستاری هم، نشدهاند. تنها برخی از آنها به صورت محدود و پراکنده در تعدادی از نشریات حزب مؤتلفه اسلامی و نشریات دیگر درج گردیده است؛ لذا دسترسی آسان و یکجا به همۀ آنها میسر نیست. حزب مؤتلفه اسلامی و دفتر حفظ و نشر آثار مرحوم عسکراولادی نیز در این زمینه تاکنون اقدام مؤثر و قابل توجهی ارائه نکردهاند. امید است با همّت و تلاش ایشان این مهم به انجام رسد. تنها دو اثر ارزشمند درباره زندگی و حیات سیاسی و مبارزاتی مرحوم عسکراولادی در زمان حیات ایشان به چاپ رسیده که عبارتند از:
ـ خاطرات حبیبالله عسکراولادی، سیدمحمد کیمیافر، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، سال 1391.
ـ کتاب پنجم، ده سال مصاحبت با حبیبالله عسکراولادی، اکبر خلیلی، انتشارات قلم، چاپ اول، سال 1386.
سه اثر منتشر شده از آقای عسکراولادی نیز مربوط به زمانی بوده که ایشان در قید حیات بوده و با سرپرستی خود آن را به طبع رسانده است. نام سه اثر عبارتند از:
1ـ گل خار زندگی، نمایشنامه در سه پرده، ناشر شرکت سهامی انتشار، سال چاپ 1351. این کتاب در زندان مشهد طی شش پرده تألیف گردید ولی سه پرده آن به چاپ رسید و سه پرده دیگر به صورت دست نویس باقی مانده است. این کتاب یک اثر تربیتی و به صورت نمایشنامه به رشته تحریر درآمده است. استاد مرحوم در ابتدای کتاب چنین نوشته:
«به جبران انجام ندادن اجباری وظیفة تربیت و سرپرستی فرزندانم، این اثر ناقابل را به: مادر فداکارشان که این وظیفه را بیش از پیش به عهده گرفته است و عزیزانم مهدی، محمد، و علی تقدیم میکنم.»[67]
2ـ اخلاق اسلامی، شامل ده درس. این کتاب در سالهای 61 و 62 توسط انتشارات اوج به چاپ رسیده است.[68]
3ـ هفت نامه و سه پاسخ. این کتاب شامل مکاتبات مرحوم استاد به عنوان دبیر کل حزب مؤتلفه اسلامی با دبیر کل حزب (جبهه) مشارکت ایران اسلامی است که در سال 1382 توسط انتشارات ناب به چاپ رسید.
آثار منتشر نشده زیر نیز به صورت جزوه و مصاحبه توسط استاد به انجام رسیده است.
سلسله نوشتارهایی درباره شناخت قصص قرآنی درباره حضرات انبیاء(ع)، حضرت آدم و حوا(ع) شامل 14 جزوه، حضرت نوح(ع) شامل 14 جزوه، حضرت ابراهیم(ع) شامل 14 جزوه، حضرت داوود و سلیمان(ع) شامل 26 جزوه، حضرت موسی(ع) شامل 35 جزوه، حضرت یوسف(ع) شامل 30 جزوه، حضرت عیسی(ع) شامل 14 جزوه.
درسهای اخلاق اسلامی، تبلیغ و توسعه، سلسله بحثهای اخلاق کارگزاران در نظام جمهوری اسلامی شامل 8 جزوه، سلسله درسهای اسوه قرآن شامل 9 درس، ترجمۀ کامل قرآن مجید، تفسیر سوره یوسف(ع)، دفتر امثله و لغات، احکام وصیت، شرح و تحلیل حادثه کربلا، شناخت ویژگیهای انسان از دید قرآن، ترجمه و نکات تفسیری و پاسخ به سؤالات قرآنی، تمسک مخلصانه به قرآن، پژوهشهای اسلامشناسی شامل 10 دفتر و سر مقاله و مقالاتی در روزنامهها.
یکصد جلسه مصاحبه با استاد عسکراولادی درباره نهضت امام خمینی(ره) و تاریخ انقلاب اسلامی، مصاحبههای مختلف با رسانهها درباره مسائل کشور و انقلاب.
به سوی خدا باز میگردیم
در اوایل شهریور ماه سال 1392 آقای عسکراولادی به دلیل عارضه قلبی در بیمارستان بستری شد و مورد جراحی باز قلب قرار گرفت. پس از گذشت مدت کوتاهی به علت مشکلات تنفسی و ریوی مجدداً در بیمارستان بستری شد ولی متأسفانه اقدامات پزشکان به نتیجه نرسید و صبح روز 14 آبان 1392 برابر با اول محرم 1435 رخت از دنیا برکشید و به سوی خالق و معبود خود بازگشت.
در تاریخ 16 آبان در مدرسه شهید مطهری مرحوم آیتالله مهدویکنی بر جنازه ایشان نماز اقامه کرد و پیکر رنجور این یار دیرین امام و رهبری پس از تشییع جنازه با شکوهی با حضور خاندان گرامیاش، مردم قدرشناس، علما، روحانیون، یاران و دوستداران و مسئولین کشوری و لشکری در محل قطعه شهدای 72 تن بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.
در پی ارتحال این استاد مبارز بسیاری از شخصیتهای دینی، علمی، فرهنگی، سیاسی، احزاب، گروهها و مسئولین قوای سهگانه و دیگر مدیران کشور با صدور اطلاعیههایی، رحلت ایشان را تسلیت گفته، یاد و خاطره او را گرامی داشتند و مراسم ترحیم آن فقید سعید در صبح روز شنبه مورخ 18 / 8 / 92 در مسجد ارک تهران برگزار شد.
مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای به مناسبت درگذشت این یار دیرین پیامی به قرار زیر صادر فرمودند:
بسمالله الرّحمن الرّحیم
با تأسّف و تأثّر خبر درگذشت مجاهد صادق و یار وفادار و معتمَد امام راحل جناب آقای حاج حبیبالله عسکراولادی را دریافت کردم. عمر با برکت این مبارز خستگیناپذیر یکسره در خدمت اسلام و برپایی و استقرار نظام اسلامی سپری شد و از دوران جوانی تا آخرین سالها همّت و تلاش و مجاهدت مخلصانهاش در این راه کاستی نگرفت. در دوران طاغوت از نخستین روزهای مبارزات ملّت و روحانیّت در کنار امام بزرگوار و در صفوف پر خطر حضور یافت و رنج سالها زندان و اسارت را صبورانه تحمّل کرد و پس از پیروزی انقلاب و برپایی جمهوری اسلامی در سنگرهای حسّاس و اثرگذار خدمات صادقانه ارائه کرد و تا آخر عمر پر ماجرای خود از کار و تلاش فروگذار نکرد. رحمت و فضل الهی را برای ایشان مسئلت میکنم و به بازماندگان و دوستان محترم ایشان تسلیت میگویم.
سیّد علی خامنهای
۱۴ / آبان / ۱۳۹۲
پینوشتها:
1. سورة توبه، آیة 20 و 21؛ سورة رعد، آیة 22 و 23؛ سورة نحل، آیة 30 تا 32 و سورة زمر، آیة 73.
[2]. عسکر معرب کلمه لشکر است و ضبط صحیح آن بدون سرکش است. در شناسنامه آن مرحوم نیز بدون سرکش ثبت شده است. در اسناد ساواک گاه با سرکش و گاه بدون آن آمده است. مرحوم عسکراولادی چند بار به مناسبتهای مختلف در باره پسوند نام خانوادگی خود یعنی «مسلمان» توضیح داده است. وی میگوید:
«به این دلیل پسوند فامیلی ما مسلمان است که در محلة ما (امامزاده یحیی) غیر از مسلمانان افراد یهودی زیادی زندگی میکردند، لذا ادارة ثبت احوال منطقه به خاطر مشخص شدن نوع مذهب افراد، آن را در شناسنامه و قبل از اسم افراد قید میکرد. مأمور ثبت شناسنامة من به جای اینکه عنوان مسلمان یعنی مذهب مرا قبل از عسکراولادی بگذارد، آن را بعد از عسکراولادی نوشته، لذا تنها من در بین برادران و خواهرانم پسوند مسلمان دارم و هیچ یک از برادران و خواهران من قید مسلمان را در دنبال فامیلیشان یعنی عسکراولادی ندارند. بنابر این در اصل اضافه کردن پسوند مسلمان در شناسنامة من اشتباه ثبت احوال است. البته منافقین سوءاستفادههایی از این مطلب یعنی داشتن قید مسلمان در شناسنامة من کردند و در این باره چیزهای مختلفی را گفتند، از جمله اینکه عسکراولادی پدر و مادرش یهودی بودهاند و او جدیدالاسلام است و بعداً به خاطر اسلام آوردنش قید مسلمان را اضافه کرده است. بعدها بعضی افراد به من گفتند به ثبت احوال نامه بنویس و جای این مسلمان را عوض کن. اما من گفتم افتخار اسلام و مسلمان بودن چیزی نیست که من نامه بنویسم به ثبت احوال که من نمیخواهم قید مسلمان بعد از عسکراولادی داشته باشم. در شناسنامه بنده و فرزندانم مسلمان بعد از عسکراولادی قید شده است و این برایم افتخاری است.» (خاطرات حبیبالله عسکراولادی، سید محمد کیمیافر، صفحه 25 و ویژهنامه درگذشت معتمد امام و رهبری، مجاهد صادق، صفحه 15.)
[3]. مرحومه آمنه توسلی خواهر مرحوم حاج عبدالله و عباس توسلی بود. آقای عسکراولادی در مورد دو دایی خود در بازجویی مورخ 11 / 12 / 43 توضیحی مختصر داده است. حاج عبدالله توسلی از خیّرین به نام و مشهور بود و آثار زیادی از مساجد و مدارس از خود به یادگار گذارده است. وی مورد اعتماد حضرت امام خمینی(ره) و متدینین و روحانیون بود. توضیحی در باره ایشان در کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک، حبیبالله عسکراولادی، مرکز بررسی اسناد تاریخی، صفحه 176 سند شماره 41371 / 20 ﻫ 3 – 27 / 12 / 1346 و در پاورقی شماره 2 آن آمده است.
[4]. خاطرات حبیبالله عسکراولادی، کیمیافر، صفحه 26 و ویژه نامه درگذشت معتمد امام و رهبری، مجاهد صادق، مصاحبه آقای اسدالله عسکراولادی، صفحه50.
[5]. خاطرات حبیبالله عسکراولادی ص 26.
[6]. شرح مبسوطی درباره ایشان در صفحه 37 پاورقی شماره 1 بازجوئی مورخ 11 / 12 / 1343،کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک، حبیبالله عسکراولادی، مرکز بررسی اسناد تاریخی، آمده است.
[7]. همان، سند بازجوئی فوقالذکر و خاطرات حبیبالله عسکراولادی، صفحه 29 و 30.
[8]. خاطرات حبیبالله عسکراولادی، صفحه 30 و 31 و ویژه نامه مجاهد صادق، صفحه 15.
[9]. ویژه نامه مجاهد صادق، صفحه 16.
[10]. خاطرات حبیبالله عسکراولادی، صفحه 42 تا 45.
[11]. آقای عسکراولادی در باره دلیل نامگذاری هیئت به «مؤیّد» میگوید: « ... ما این هیئت را به نام هیئت مؤیّد نامگذاری کردیم. علت این نامگذاری هم تفألی بود که به قرآن زدیم و آیة «والله یؤید بنصره من یشاء» (سورة آل عمران، آیة 13) سبب نامگذاری این هیئت شد. این آیه پرچم هیئت ما بود.» (همان، صفحه 58 تا 60)
[12]. خاطرات حبیبالله عسکراولادی، صفحه 58 تا 60؛ و صفحه 121 پاورقی شماره 2 سند بازجوئی مورخ 9 / 1 / 44 اداره دادرسی ارتش و صفحه 229 پاورقی شماره 1 سند مورخ 28 / 12 / 48 نامه آقای عسکراولادی به آقای سید رضا نیّری.کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک، حبیبالله عسکراولادی، مرکز بررسی اسناد تاریخی.
[13]. خاطرات حبیبالله عسکراولادی، صفحه 67 و 68 و مجله ذکر، حزب مؤتلفه اسلامی، شماره 24، خرداد 1387، صفحه 31 و حبیب دلها، یادمان چهلمین روز درگذشت مرحوم حاج حبیبالله عسگراولادی، صفحه 7.
[14]. خاطرات حبیبالله عسکراولادی، صفحه 70 تا 72.
[15]. این جلسه مذهبی همان هیئت مؤیّد است. بنابراین با توجه به دستگیری آقای عسکراولادی در بهمن سال 1343، سال تاسیس هیئت مؤیّد به سال 1339 بازمیگردد، ولی به نظر میرسد آقای عسکراولادی قصد فریب و کتمان سابقه حدود ده ساله هیئت را داشته تا بازجو نسبت به سابقه آن حساس نگردد.
[16]. هسته اولیه هیئتهای مؤتلفه اسلامی از سه هیئت تشکیل شد. نخست گروه مسجد امینالدوله که شامل تعدادی از افراد هیئت مؤیّد و اهل مسجد مذکور بود و افراد برجستة آن علاوه بر اسامی که آقای عسکراولادی گفت، شامل مصطفی حائری زاده و مهدی احمد بودند. گروه دوم هیئت مسجد شیخ علی که افراد برجسته آن عبارت بودند از: صادق امانی، محمدصادق اسلامی، سیداسدالله لاجوردی، احمد قدیریان، عباس مدرسیفر، حسین رحمانی، عبدالله مهدیان. گروه سوم، هیئت اصفهانیها که افراد شاخص آن عبارت بودند از: سیدعلاءالدین میرمحمدصادقی، مهدی بهادران، عزتالله خلیلی، محمد متین و اسدالله بادامچیان. (نک: جریانها و سازمانهای مذهبی، سیاسی ایران، رسول جعفریان، صفحه 192 و خاطرات حبیبالله عسکراولادی، صفحه 81 و 82)
[17]. صفحه سوم تا پنجم سند بازجوئی مورخ 11 / 12 / 1343، صفحه 31 تا 33. کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک، حبیبالله عسکراولادی، مرکز بررسی اسناد تاریخی.
[18]. خاطرات حبیبالله عسکراولادی، صفحه 78 تا 84.
[19]. صفحه چهارم بازجوئی مورخ 11 / 12 / 1343، صفحه 34.کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک، حبیبالله عسکراولادی، مرکز بررسی اسناد تاریخی.
[20]. صحیفه امام، جلد 20، صفحه 499.
[21]. صفحه 1 تا 14 اسناد مورخ 27 / 2 / 42 تا 14 / 3 / 42. کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک، حبیبالله عسکراولادی.
[22]. بنگرید به: تاریخ شفاهی هیئتهای مؤتلفه اسلامی، حکیمه امیری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی و خشونت قانونی و سرنوشت منصور، کاظم مقدم، مؤسسه چاپ و نشر عروج.
[23]. دو صفحه آخر بازجوئی مورخ 11 / 12 / 43؛ صفحه ششم بازجوئی مورخ 19 / 12 / 43؛ صفحه دوم تا چهارم بازجوئی مورخ 22 / 12 / 43؛ بازجوئی مورخ 9 / 1 / 44؛ بازجوئی مورخ 10 / 1 / 44؛ و بازجوئی صفحه 466. کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک، حبیبالله عسکراولادی.
[24]. خاطرات حبیبالله عسکراولادی، صفحه 165 تا 175.
[25]. همان، صفحه 176 و 177.
[26]. بازجوئیهای فوقالذکر.
[27]. خاطرات حبیبالله عسکراولادی، صفحه 172 و 174.
[28]. صفحه 141 سند شماره 60440 / 38091 / 11 / 7 مورخ 25 / 3 / 1344.کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک، حبیبالله عسکراولادی.
[29]. همان، صفحه 209 اسناد شماره 30598 / 2291، مورخ 26 / 6 / 48 و پنج سند پس از آن.
[30]. خاطرات حبیبالله عسکراولادی، صفحه 187.
[31]. همان، صفحه 188 تا 192.
[32]. صفحههای 197، 198، 201، 203 و 206 سندهای شماره 97- 24 / 2 / 48 ؛ 5- 71- 125 – 12 / 3 / 48؛ 159 – 11 / 4 / 48؛ 193 – 5 / 5 / 48 و 140 / 2- 1 / 41 – 24 / 4 / 48 و پاورقی سندی شماره 1 آن. کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک، حبیبالله عسکراولادی.
[33]. همان، صفحه 241، سند مورخ 9 / 2 / 1349.
[34]. همان، صفحه 250، سند شماره 46 / 38 / 7 / 12 مورخ 12 / 3 / 1349.
[35]. همان، صفحه 290، سند شماره 19-66-401 مورخ 28 / 12 / 50 و پنج سند پس از آن.
[36]. همان، صفحههای 298، 303، 438، 447، سند شماره 5 / 29 / 125 / م مورخ 28 / 4 / 1351 و 16718 / 20 ﻫ12 مورخ 14 / 9 / 1351 و 9530 / 311 مورخ 21 / 11 / 1354 و 921-21-57 مورخ 19 / 12 / 1354 و یک سند پس از آن.
[37]. خاطرات حبیبالله عسگراولادی، صفحه 187 تا 189.
[38]. مجله شاهد یاران، ویژهنامه زندانیان سیاسی قبل از انقلاب، شماره 39، بهمن 1387، صفحه 27.
[39]. خاطرات حبیبالله عسگر اولادی، صفحه 198، 223 و 224.
[40]. سند شماره 10872 / 9ﻫ-29 / 9 / 52، صفحه 400. کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک، حبیبالله عسکراولادی.
[41]. همان، بازجوئی بیتاریخ، صفحه 473.
[42]. همان، بازجوئی بیتاریخ، صفحه 468 تا 473.
[43]. خاطرت حبیبالله عسکراولادی، صفحه 226 و 227.
[44]. سند صفحه 360 و 361، به شماره 1 / 3-1-41 مورخ 19 / 1 / 1352. این همان درخواست عفوی است که مورد بهرهبرداری وسیع و ناجوانمردانه منافقین و گروههای چپ برای مخدوش کردن چهره آقای عسکراولادی نامزد انتخابات ریاست جمهوری در مرداد سال 1360 قرار گرفت. منافقین به ترور شخصیت آقای عسکراولادی بسنده نکردند و اقدام به ترور فیزیکی نمودند که موفق نشدند و ایشان با بدنی مجروح از بیمارستان سوم شعبان از نامزدی خود در ریاست جمهوری دفاع کرد. کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک، حبیبالله عسکراولادی.
همان کسانی که در درون زندان و بیرون آن برای شاه و دستگاه امنیتی او و سپس برای سازمان سیا و موساد جاسوسی و خوش رقصی میکردند و به همین دلیل در ایام مبارزه مورد تشویق و تخفیف مستقیم ساواک قرار گرفتند و پس از پیروزی انقلاب اسلامی با خیانتها و جنایتهای باور نکردنی تحت حمایت مستقیم و همه جانبه مستکبرین قرار گرفتند. این در حالی است که درخواست عفو آقای عسکراولادی و برخی از همفکران او به توصیه مراجع عظام صورت گرفت و حجت شرعی و اسلامی در آن ملحوظ بود ولی عفو نامههای متعدد منافقین، ملیگراها، مارکسیستها، بر فرض تاکتیکی بودن برخی از آنها، غالباً نمونهای از زبونی و حقارت است و بسیاری از آنها پس از خروج از زندان دربست در اختیار ساواک و نظام شاهنشاهی و سرویسهای جاسوسی بیگانه قرار گرفتند. نمونههایی از آنها که در کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک، حبیبالله عسکراولادی، توضیح مختصری پیرامونشان داده شده عبارتند از: پرویز نیکخواه (پاورقی شماره 1، صفحه 475)، رضا شلتوکی (پاورقی شماره 4، صفحه 359)، ابوتراب باقرزاده چهره (پاورقی شماره 1، صفحه 440)، مسعود رجوی (پاورقی شماره 4، صفحه 487)، غلامحسین صدیقی (پاورقی شماره 1، صفحه 579).
[45]. همان، صفحه 363، سند شماره 921 / 312 مورخ 10 / 2 / 1352.
[46]. همان، صفحه 490، سند شماره 84647 / 454 مورخ 9 / 10 / 1355.
[47]. همان، صفحه 481، سند بدون شماره و تاریخ با عنوان گزارش درباره حبیبالله فرزند حسین شهرت عسکراولادی.
[48]. همان، صفحه 501، سند شماره 311-1-401 مورخ 12 / 11 / 1355.
[49]. نک: تاریخ سیاسی معاصر ایران، دکتر سید جلالالدین مدنی، جلد دوم، صفحه 235 تا 239.
[50]. نک: خاطرات عزتشاهی، پیوست هفتم با عنوان جشن سپاس، صفحه 611 به بعد.
[51]. همان، صفحه 613.
[52]. در صفحه 227 و پاورقی شماره یک کتاب خاطرات حبیبالله عسکراولادی از انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، عذرخواهی خطاب به شاه با عذرخواهی خطاب به ارتشبد نصیری که در بخش قبل به آن پرداختیم، خلط گردیده است. این عذرخواهی ساده خطاب به رئیس ساواک ارتشبد نصیری، در اوایل دی ماه سال 1355 بوده است و عذرخواهی خطاب به شاه در فروردین سال 1352 که بنابر دستور نصیری اصلا به نتیجه نرسید.
[53]. البته مصاحبهای از ایشان و زندانیان مذهبی نامبرده وجود ندارد ولی تعدادی عکس موجود است. ممکن است آقای عسکراولادی روزنامهها و عکسها را ندیده باشد و یا در زمان مصاحبه به خاطر نیاورده است.
[54]. همان، صفحه 227 و 228؛ و سایت مشرق، 3 / 8 / 93، تحت عنوان: گفتگوی منتشر نشده با مرحوم عسگراولادی.
[55]. سند شماره: 25528 / 20ﻫ12 مورخ 25 / 11 / 55، صفحه 508. کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک، حبیبالله عسکراولادی.
[56]. بریده روزنامه 16 / 3 / 55، صفحه 511.
[57]. ماهنامه شاهد یاران، آذر ماه 1393، صفحه 25.
[58]. سند شماره: 1967 / 322، مورخ 25 / 7 / 1357، صفحه 513 تا پایان، یاران امام به روایت اسناد ساواک، حبیبالله عسکراولادی.
[59]. ویژهنامه مجاهد صادق، مصاحبه آقای حبیبالله عسکراولادی، صفحه 16 و 17.
[60]. ماهنامه شاهد یاران، آذر ماه 1393، صفحه 64.
[61]. سند مورخ 7 / 9 / 1357، صفحه 553. کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک، حبیبالله عسکراولادی.
[62]. حبیب دلها، صفحه 154.
[63]. مصاحبه مورخ چهارشنبه 6 / 2 / 96 دفتر حفظ و نشر آثار مرحوم حاج حبیبالله عسکراولادی با آقای علیرضا عسکراولادی و ماهنامه شاهد یاران، همان، صفحه 62.
[64]. سند مورخ 4و 7 / 9 / 1357، صفحه 551 و 553. لازم به توضیح است که آقای حاج حبیبالله عسکراولادی در 17 فروردین 1358 با خانم محترمهای به نام مریم توکلی تهران، ازدواج کردند که حاصل این ازدواج سه فرزند به نامهای: عطاءالله، فاطمه و یوسف است. (مصاحبه با آقای علیرضا عسکراولادی، همان)
[65]. آقای عسکراولادی در اینباره میگوید: « ... منافقین من را جلوی درب منزل ترور کردند و من را خدا نجاتم داد. با این که بالای 60 تیر فشنگ مصرف کردند، اما خداوند مرا حفظ کرد و فقط دستم آسیب دید. خونریزی شدیدی داشتم و فردا شب آن روز که باید از تلویزیون به عنوان نامزد ریاست جمهوری صحبت میکردم از روی تخت بیمارستان سوم شعبان صحبت کردم. شرایطی برای من پیش آمده بود که بعضی حسودان نمیتوانستند تحمل کنند. کوشش کردم هر کسی از من میپرسد، بگویم به شهید رجایی رای میدهم. شهید رجایی رای آورد و رئیس جمهور شد و بعد شهید باهنر را نخستوزیر کرد...» (ویژه نامه مجاهد صادق، مصاحبه آقای حبیبالله عسکراولادی، صفحه 18 و 19)
[66]. نک: همان، صفحه 4 تا 8 و حبیب دلها.
[67]. تصویر جلد و دو صفحه کتاب در ضمائم کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک، حبیبالله عسکراولادی آمده است.
[68]. تصویر جلد کتاب در ضمائم کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک، حبیبالله عسکراولادی آمده است.
آقای حبیبالله عسکراولادی در زندان- بهمن یا اسفند سال 1343
حاج حبیبالله عسکراولادی در دادگاه- سال 1344
برخی ازاعضای دستگیر شده هیئتهای مؤتلفه اسلامی روزنامه 19-2-1344
حاج حبیبالله-عسکراولادی در دادگاه اعضای هیئتهای مؤتلفه اسلامی- سال 1344
آقای حبیبالله عسکراولادی در زندان- بهمن 1343
آقای حبیبالله عسکراولادی در زندان- آبان سال 1346
زندان برازجان در کنار مرحومان آیتالله محیالدین انواری و شهید مهدی عراقی- سال 1348 یا 1349
زندان برازجان در کنار مرحومان آیتالله محیالدین انواری و شهید مهدی عراقی- سال 1348 یا 1349
آقای حبیبالله عسکراولادی در زندان- خرداد سال 1349
آقای حبیبالله عسکراولادی در زندان- آبان سال 1351
آقای حبیبالله عسکراولادی در زندان- اسفند سال 1354
مرحوم شیخ محمد حسین زاهد استاد ایام جوانی آقای عسکراولادی
حاج حبیبالله عسکراولادی
آقای عسکراولادی در کنار همسر مرحومهاش خانم فاطمه کلایی پس از آزادی از زندان- سال 1356
مرحوم حبیب الله عسگراولادی در کنار همسر و فرزندش، پس از آزادی از زندان سال 1356
حبیبالله عسگر اولادی در کنار همسرش خانم کلایی و فرزندان مهدی، محمد و علیرضا-سال 1356
مرحوم عسکراولادی در کنار خانواده
حبیبالله عسگراولادی در کنار همسر و سایر اعضای خانواده
حبیبالله عسگر اولادی در کنار امام خمینی در یکی از دیدارهای ایشان در قم - سال 1358
استاد عسکراولادی به اتفاق شهید سید موسی نامجو، مرحوم حجتالاسلام موحدی ساوجی و محمد رضا اعتمادیان در نماز جمعه تهران- سال 1359
آقای عسکراولادی در کنار شهید آیتالله دکتر بهشتی
آقای حاج حبیبالله عسکراولادی و مرحوم آیتالله محمدرضا مهدوی کنی
حاج حبیبالله عسکراولادی در کنار شهید آیتالله بهشتی و مرحومان ابوافضل حاج حیدری و سید رضا نیری- سال 1359
حبیبالله عسگر اولادی در یکی از کنفرانسهای خبری خود در دوران تصدی وزارت بازرگانی به همراه آقای محمدرضا اعتمادیان- سال 1360
دیدار کابینه موقت آیتالله مهدوی کنی با امام خمینی- شهریور 1360
مرحوم حبیب الله عسگراولادی در حال سخنرانی در جمع رزمندگان در دوران دفاع مقدس- سال 1361
مرحوم حبیب الله عسگراولادی به اتفاق مرحومان حبیب الله شفیق و ابوالفضل حاج حیدری در کنار شهید آیت الله بهشتی- سال 1358
مرحوم حبیب الله عسگراولادی پس از سخنرانی در جمع برخی دانشجویان دانشگاه تهران
مرحوم عسکراولادی در کنار شهید سید اسدالله لاجوردی
آقای عسکراولادی در دیدار از مناطق محروم به همراه مرحوم ابوالفضل حاجی حیدری
آقای عسکراولادی در دیدار از مناطق محروم
دیدار آقای عسکراولادی با حجتالاسلام سیدحسن نصرالله
مرحومان عسکراولادی و حبیبالله شفیق در نماز جماعت آیتالله خامنهای- سال 1365
در بازدید از موزه عبرت
در بازدید از موزه عبرت
مرحوم عسکراولادی در کنار مقام معظم رهبری
حاج حبیبالله عسکراولادی
پیکر مرحوم حاج حبیبالله عسکراولادی
اقامه نماز میت بر پیکر مرحوم عسکراولادی توسط مرحوم آیتالله محمد رضا مهدوی کنی- 16 آبان 1392
تشییع جنازه مرحوم عسکراولادی- 16 آبان 1392
حضور رهبر معظم انقلاب اسلامی بر سر آرامگاه مرحوم عسکراولادی- 12 بهمن 1392
تعداد مشاهده: 20469