29 اسفند سالروز شهادت جامع خوبیها، حاج حسن حسینزاده موحد
تاریخ انتشار: 28 اسفند 1402
چکیده
حسن حسینزاده موحد در سوم فروردین ماه سال 1331 در خانوادهای مذهبی و مبارزِ ساکن شهر تهران، محله امامزاده یحیی(ع) دیده به جهان گشود. وی در جریان نهضت حضرت امام (ره) بارها دستگیر و شکنجه شد و پس از پیروزی انقلاب نیز با حضور در جبهههای حق علیه باطل برای پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی تلاش زیادی نمود. داستان اسارت و اعلام شهادت ایشان و سپس بازگشت به کشور پس از سالها اسارت و شکنجههای وحشتناک از سوی رژیم بعث عراق یکی از برگهای زرین مبارزاتی این شهید بزرگوار است. این مقاله نگاهی است به اسناد موجود در پروندهی ساواک ایشان در دههی چهل و پنجاه هجری شمسی. بیشتر حجم اسناد موجود در پروندهی این شهید سرافراز مربوط است به بازجوییهای وی در ساواک. این اسناد به خوبی بیانگر روحیهی انقلابی ، نستوه و مبارز شهید حسن حسینزاده موحد هستند.
کلید واژگان: حسن حسینزاده موحد، انقلاب اسلامی، امام خمینی، ساواک، رژیم پهلوی
تولد و خانواده
حسن حسینزاده موحد در سوم فروردین ماه سال 1331 در خانوادهای مذهبی و مبارزِ ساکن شهر تهران، محله امامزاده یحیی(ع) دیده به جهان گشود. پدرش حاج محمدمهدی، یکی از کسبهی متدین بازار بود که در تیمچهی حاجبالدوله بلورفروشی داشت و مانند بسیاری دیگر از بازاریان متدینِ آن زمان، افزون بر آشنایی با احکام «مکاسب»، از محضر حاج شیخ مرتضی زاهد نیز بهرهمند بود.[1]
حاج مهدی حسینزاده موحد در عرصه فعالیتهای سیاسی، نقشی پررنگ داشت و در این رابطه دستگیر و زندانی نیز شد؛ تا جایی که در جریان سیام تیرماه 1331، خبر تیر خوردنِ او به خانه رسید و موجب عزاداری اهل خانه گردید.[2]
وی در این دوران در چنان جایگاهی قرار داشت که به عنوان «رابط و پیک خاص آیتالله کاشانی(ره) و امام خمینی(ره)» به انجام وظیفه مشغول بود و همین ارتباط، ایشان و خانوادهاش را در زمانی که امام خمینی(ره) به «حاج آقا روحالله» شهرت داشت، به یکی از مریدان و پیروان و یارانِ همیشگی ایشان تبدیل نمود.[3]
تحصیلات
حاج حسن حسینزاده، از دوران طفولیت در دامن مادری علویه که به «افتخارالسادات» مشهور و اهل قرآن و معارف دینی بود، با مقدمات دین آشنا شد و از محضر پدری که با معارف اهل بیت علیهم السلام انس و الفتی عمیق داشت، بهره برد. وی پس از رسیدن به سن تحصیل مانند دیگر همسالانش برای درس آموزی رسمی پای به مدرسه گذاشت. سال اولِ ابتدائی را در مدرسه برهان و سالهای بعد را در دبستان عاصمی که در کوچه محل سکونت آنها قرار داشت، سپری نمود.[4]
پس از پایان دوران ابتدائی به دبیرستان امیر کبیر در خیابان ناصرخسرو رفت و در این موقع بود که بنا بر توصیه پدر، مدتی هم در مدرسه علمیه آیتالله احمد مجتهدی دروس حوزوی را پی گرفت؛ ولی هنوز سیکل اول دبیرستان را به پایان نبرده بود که به فعالیتهای تشکیلاتی روی آورد و با آن که این فعالیتها، موجب دستگیری و باز ماندن وی از ادامه تحصیل شد در دوران بازداشت، در جلسات درسی که در زندان تشکیل میگردید، شرکت میکرد. همین امر باعث شد که یکی دو سال از سالهای دبیرستان خود را در همان دوران بازداشت با قبولی در امتحانات متفرقه پشت سر گذارد.
دوران مبارزات
در جریانِ نهضت امام خمینی که با مخالفت با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی شروع شد، حاج مهدی به همراه حسن ده ساله، در جمع اعضای هیئتی به نام «توابین» برای حمایت از امام دو مرتبه راهی قم شدند.[5]
منزل حاج مهدی ـ که خود قاری قرآن بود ـ کانون مبارزه و محل تشکیل جلسات و رفت و آمد افرادی بود که در نهضت امام خمینی فعالیت داشتند، لذا همین امر موجب احضار او به ساواک شد. او در هیآت مختلف مذهبی شرکت داشت؛ هیئتهایی که گردانندگان و سخنرانان آنها عموماً با انقلاب اسلامی همگام بودند. او که مرید امام بود، در زمان سخنرانیِ تاریخیِ ایشان در مدرسه فیضیه قم، راهی قم شد و حسن که اینک به سن 11 سالگی رسیده بود، کماکان همراهِ او بود و همین مسئله او را در جریان راهپیمایی روز عاشورای سال 1342 به مسجد حاج ابوالفتح کشاند تا در جریان قیام خونین 15 خرداد 1342 شرکت کند:
«من خودم در آن روز در خانه بودم؛ فقط بعد از ظهر، به اندازه 5 دقیقه، به سر کوچه رفتم و صدای شلیک شنیدم و به فور به خانه برگشتم.»[6]
وی پس از جریان ترور حسنعلی منصور در اول بهمن ماه سال 1343ش، توسط محمد بخارایی و دوستانش، که به دستگیری گسترده اعضای هیئتهای مؤتلفه اسلامی انجامید و در نهایت منجر به اعدام 4 تن از آنان شد ـ در حالی که نوجوانی 13 ساله بود ـ در تمامی مراسمی که برای بزرگداشت آنان در مساجد: «جامع بازار، حاج سیدعزیزالله، ارک و لرزاده» برگزار گردید، شرکت نمود.[7]
مرحوم حسین زاده در آستانهی 15 سالگی به همراه تعدادی از دوستانِ خود به سازماندهی تشکیلاتی در قالبِ هیئتی مذهبی روی آورد. هیئتی که نامِ «هیئت جوانان اسلامی مرکزی حسینی» بر آن نهاده بودند.[8] جلسه ابتدائیِ «هیئت حسینی» در مسجد حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام واقع در خیابان غیاثی تهران که آیتالله شهید سید محمدرضا سعیدی امامت جماعتِ آن را برعهده داشت، برگزار شد. در گزارشی در خصوص شکلگیری این هیئت آمده است:
«بنا به اطلاع واصله، عدهاى از جوانان بازارى به سرپرستى شخصى به نام محسن خیاطان معروف به خاتم جلسات بسیار مخفیانهاى به طور هفتگى و هر هفته در یکى از مساجد تشکیل مىدهند. در اولین جلسه به وسیله گوینده جلسه اظهار شده است که هدف از تشکیل این اتحادیه، تعقیب اقداماتى است که با شلیک گلوله محمد بخارایى متوقف مانده بود و سپس همگى سوگند یاد نمودند که به یکدیگر خیانت نکنند.»[9]
اولین دستگیری
در اولین روز اردیبهشت ماه سال 1346ش، منزلِ مسکونی حسن حسینزاده ـ درحالی که دو مأمور ساواک ( پهلوان و پورنیک) نیز از اعضای تیم بودند ـ مورد بازرسی قرار گرفت و موارد زیر کشف شد:
«عکس مختلف خمینی 9 قطعه، کتاب شیعه و زمامداران خودسر یک جلد، رساله خمینی دو جلد، کتاب نجات العباد به قلم خمینی دو جلد، یک برگ اعلامیه خطی شعر به نام هدیه مردم اصفهان.»[10]
پس از بازرسی از منزل ایشان در روز اول اردیبهشت 1346، دستگیر و در همین روز بازجویی از او شروع شد.[11] و در شعبه 3 بازپرسی دادستانی ارتش، به اتهام «اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت»[12] قرار بازداشت موقت برای وی صادر شد.[13]
ساواک که از طریق گزارشهای منابع نفوذی خود،[14] از کم و کیف چگونگی تشکیل جلسات «هیئت حسینی» و اقدامات و مذاکرات صورت گرفته اطلاع داشت، مجبور به پرسشهای صریح و مستقیم شد. بازجویی روز بعد (2 / 2 / 46) که با شدت و حدّت بیشتری صورت گرفت، نشانگر این مسئله است:
«س . در مسجد آقای سعیدی واقع در انتهای خیابان غیاثی در چه تاریخ و با شرکت چه کسانی جلسهای تشکیل دادید و منظور از تشکیل این جلسه و جلسات بعدی آن چه بود؟
ج . تاریخ دقیق آن به خوبی یادم نیست و قبل از ایام حج بود ... در این جلسه آقای رضوی ابتدا آیاتی از قرآن کریم تلاوت کرد که جلسه مذهبی شود. یکی از افراد شاید (خاتم) گفت که تشکیل این جلسه برای اقدامات بیشتری به نفع دین و گرفتاران دینی و خدمات دینی، تشکیل مجالس ترحیم و یا سوگواری میباشد. مدت این جلسه کمتر از یک ساعت بود. یکی از افراد دیگر که اسمش را به خاطر نمیآورم گفت مرامنامه و اساسنامه این جلسه چه میباشد. افراد شرکتکننده جواب دادند که مرامنامه، مرامنامه اسلامی است و یکی هم آیهای از قرآن خواند و گفت هرچه اسلام بر وفق این آیه مرامنامه دارد، علاوه بر آن مرامنامه مذهب جعفری، مرامنامه ما خواهد بود ...
جلسه دوم در پارک شهر تشکیل شد و من قرآن خواندم و بحث در این مورد بود که منظور از تشکیل این جلسات چه میباشد و گویا آقای خاتم گفت اقدامات لازمتری برای بازگشت آیتالله خمینی به حوزه علمیه قم بشود ... بعد اخبار خارجی (اندونزی. ویتنام) پیش آمد و از مسائل داخلی راجع به مجلس مؤسسان و تعیین نایبالسلطنه مطالبی وسیله آقای آزرده گفته شد ...
س . منظور از تشکیل چنین جلساتی چه بوده و برای نیل به هدفهایی که داشتید چه تصمیمات دیگری را اجتماعاً اتخاذ نمودید؟
ج . منظور از تشکیل این اجتماع اقداماتی برای بازگرداندن آیتالله خمینی به ایران و اجرای قوانین شرعی و جلوگیری از اهانت به دیانت در کشور شاهنشاهی بوده است.»[15]
در این بازجویی بود که پرده از مکاتبه حاج حسن حسینزاده با آیات عظام مرعشی نجفی(ره) و سیدمحمدهادی میلانی(ره) در دی ماه سال 1345 برداشته شد. نامههایی که در بخشی از آن نوشته شد بود:
«روایت است که رسول اکرم(ص) اجازه فرمودهاند که مردم مسلمان به صورت دشمنان اسلام درآیند و داخل اجتماع آنها بروند و نقشههای شوم آنها را فهمیده و به مسلمین اطلاع دهند و حتی در شب که رئیس آنها خوابیده، او را به قتل برسانند. آیا امروز هم مسلمین میتوانند چنین اعمالی را نسبت به دشمنان خود بنمایند یا خیر؟»[16]
حاج حسن حسینزاده در روز سوم اردیبهشت ماه تحویل زندان قزل قلعه شد.[17] وی در بازجویی سعی نمود تا آیتالله شهید سعیدی را از ارتباط با تشکیل هیئت حسینی بی اطلاع معرفی و ارتباط خود با ایشان را در حد یک نمازگزار ساده عنوان نماید:
«ایشان حتماً از تشکیل جلسه اطلاعی ندارد. فقط ما توسط خادم این مسجد موفق شدیم به حجره بالای مسجد رفته و جلسهای تشکیل دادیم ... ایام عید نوروز به منزل آقای سعیدی پیشنماز مسجد موسیبنجعفر رفتهام و گاهی هم پشت ایشان نماز خواندهام و شبهای شنبه نیز گاهی به وعظ ایشان گوش دادهام لکن ایشان اطلاعی از تشکیل هیئت نداشتند زیرا قرار بود در مورد تشکیل هیئت به کسی صحبتی نشود.»[18]
پس از گذشت 20 روز از دستگیری و بازجوییهای صورت گرفته، پروندهی او جهت صدور حکم به دادستانی ارتش فرستاده شد.[19] با این نظریه که:
«عدهای از جوانان متعصب مذهبی و طرفدار خمینی، در تاریخ 30 / 11 / 45 در مسجد موسیبنجعفر جلسهای تشکیل داده و پیشنهاد مینمایند که جلسات مذهبی دیگری با شرکت ده الی دوازده نفر از همفکران مورد اعتماد خود مرتباً تشکیل دهند ... نامبردگان قصد داشتهاند با پوشش مذهبی، عدهای را دور خود جمع و با استفاده از راهنماییهای روحانیون مخالف، یک سازمان متشکل را ایجاد نمایند ... تحریک افکار عمومی و تخطئه اقدامات اصلاحی دولت و تشویق مردم به پیروی از ایدههای روحانیون مخالف و فشار به دولت در خاتمه دادن به مدت تبعید خمینی اساس برنامه کار بوده، ولی چون هیئت مزبور در تهیه مقدمات کار خود بودهاند لذا در اجرای برنامههای مورد نظرشان به جز انتشار و توزیع تراکت و مسافرت چند نفر به قم فعالیتی را شروع ننمودهاند.»[20]
دادرسی ارتش، 45 روز بعد از دستگیری ایشان، تشکیل جلسه داد و او را به «اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت» متهم نمود. پاسخ وی در این موقع، نشانگر همان هوش و استعدادی است که در گزارش بازجویی به آن اشاره گردید که مصداقِ مسلّم «الفضلُ ما شهدت به الاعداء» بود:
«من اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت نکردهام و اگر در جلسه هیئت حسینی شرکت میکردم، چون افراد هیئت همه گفته بودند و حتی خود من، فقط هدف خدمت به دین مقدس اسلام و مذهب جعفری و مملکت ایران است و چون آیتالله خمینی مدظله یک مرجع تقلید شیعه و من مقلد او بودهام، بازگشت ایشان را میخواستیم.»[21]
و در باره نگهداری عکس و رساله امام خمینی(ره) نیز گفت:
«عکسهایی که در منزل ما به دست آمده ... چنانچه معلوم است، در زمانی که آزاد بود، خریده شده ... به عنوان یادگاری و عکسهای یک روحانی که از او تقلید میکنیم در منزل نگه داشتیم و چون ما مقلد ایشان بودیم که رسالهها را تهیه کرده بودیم.»[22]
پس از این بازپرسی، ایشان به زندان قزل قلعه بازگشت داده نشد و تحویل زندان قصر گردید و یک هفته بعد نیز، قرار بازداشت وی به علت سن کم به «اخذ کفیل» تبدیل[23] و حدود 35 روز بعد، پس از 66 روز، با کفالت آقای محمدحسن کاتوزیان که قماش فروش بازار بود از زندان آزاد شد. [24]
پس از آزادی از زندان با نوشتن نامهای به یکی از زندانیان احساس و درک خود را چنین نگاشت:
«آری، از زندان قصر بیرون آمدم، به زندان دیگری روانه شدم و آن هم زندان تهران بود. زندانی که نامش آزادی است؛ ولی به راستی برای مردم غیور زندان است و باید کوشید از این زندان نجات یافت و اگر چه با خطر مرگ روبرو شد ... شما در زندانید و راحتید؛ ولی من آزادم و ناراحتم. به خدا قسم از خدای خودم مرگ را مسئلت مینمایم، تا در این زندگی کثیف به سر نبرم. خفقان در همه جا حکمفرماست و نفسهای انسانهای زنده، در سینهها حبس میشود. غیرت، حریت، انسانیت، شجاعت از میان اجتماع رخت بر بسته و زندگی در چنین اجتماعی، جز ذلت برای من و امثال من نیست.»[25]
کشف این نامه موجب شد تا وی برای ساعت 8 صبح روز 12 / 6 / 1346 به دادگاه احضار[26] و برای وی تقاضای «تشدید تأمین» داده شود.[27]
حسینزاده در 16 / 6 / 1346 تحویل زندان قصر و در بند 4 زندانی شد.[28] 65 روز بعد[29]وی برای «ساعت 8 صبح یکشنبه 21 / 8 / 46 جهت مطالعه پرونده و آمادگی دادرسی» به دادگاه فراخوانده شد.[30] پس از برگزاری چند جلسه دادگاه، با حضور متهمین پرونده، در نهایت حسن حسینزاده به همراه 5 نفر دیگر از دوستانش به 3 ماه حبس تأدیبی محکوم شدند.[31] و به علت این که مدت بازداشت قبلی آنان بیش از مدت محکومیت بود، دستور آزادی آنان صادر شد.[32]
دومین دستگیری
هنوز چند ماهی از آزادی او سپری نشده بود که در فروردین ماه 1347ش در گزارشی که پیرامون فعالیتهای او تنظیم گردید، نوشته شد:
«حسینزاده موحد اظهار داشت، از عکسهای آیتالله خمینی به صورت کارت تبریک که یک طرف آن کارت، عکس خمینی و در طرف دیگر عکس نخلستانی چاپ شده و کلمات آن به عربی نوشته شده بود و نام امام الخمینی را روی آن چاپ کرده بودند، تعداد سه عدد برای من رسیده است که هر سه عدد آن را به دیگران دادهام و خودم از کارت تبریک مزبور هیچ ندارم.»[33]
حسینزاده موحد در آستانه 17 سالگی و در جریانِ برپایی مراسم چهلم مادر محسن خیاطان، که قرار بود در مسجد ارک برگزار شود، جمع آوری امضا از علما را بر عهده گرفت. او موفق شد امضای آقایان: «شیخ غلامحسین جعفری، حاج حسن سعید تهرانی (چهلستونی)، هاشمی رفسنجانی، کروبی، غیوری و سیدکاظم حائری» را در ذیل این اعلامیه که در روزنامه کیهان مورخه 12 / 2 / 47 چاپ شد، قرار دهد.[34]
به علت این که ساواک از برپایی این مجلس در مسجد ارک ممانعت به عمل آورد، تصمیم گرفته شد تا این مجلس در مسجد ماشاءالله واقع در ابن بابویه شهرری برگزار شود. در این مجلس حاج حسن قاری قرآن بود.[35]
این تلاشها که بخشی از آن تهیه تراکت و پخش آن در جریان مسابقه ایران و اسرائیل[36] و نیز ملاقات با زندانیان آزاد شده بود، مجدداً او را در تاریخ 11 / 3 / 1347 به دام ساواک گرفتار کرد. این دستگیری درحالی بود که او برای بزرگداشت 15 خرداد 1342ش نیز، تهیه و توزیع تراکتی را تدارک دیده بود.
«شعار بدین مضمون بود: سالگرد روز خون و کشتار بیرحمانهای که به دست عمال بیگانه صورت گرفت، روز 15 خرداد است. روزی که حضرت آیتاللهالعظمی خمینی دستگیر و زندانی شده و به دنبال آن جمعی از فرزندان وطن و اسلام کشته و جمعی به زندان افتادند. ما در این روز، به روان آن شهیدان درود میفرستیم و سوگند وفاداری تا اجرای قوانین قرآن یاد میکنیم.»[37]
در این نوبت، در بازرسی از منزل مسکونی وی، که شبانه صورت گرفت و تهامی به عنوان نماینده ساواک حضور داشت موارد زیر به دست آمد:
«چهار جلد کتابچه یادداشت که در بین مطالب مندرج در آنها، پارهای موضوعات انقلابی وجود دارد. یک برگ مشتمل بر اسامی کلیه فداییان اسلام اعم از معدومین و سایرین. متن اعلامیهای در باره سالروز مدرسه فیضیه که به خط خود نوشته است.»[38]
اتهام او در این نوبت «تهیه و توزیع تراکت» به همراه داود دستمالچی و چند تن دیگر در جریان برگزاری مسابقه فوتبال بین ایران و رژیم اشغالگر قدس در ورزشگاه امجدیه[39] بود که در بازجویی اینگونه به آن اعتراف نمود:
«بنده دو نوع تراکت به قطع کاغذهای کوچک مستطیل شکل با مهر لاستیکی تهیه و در ورزشگاه امجدیه و حسینیه نطنزیهای مقیم مرکز واقع در خیابان شهباز توزیع نمودم. مفاد تراکتها به ترتیب عبارت بودند از (سلام و تحیت فراوان ملت مسلمان ایران به پرچمدار عظیمالشأن مجاهد رهبر آزادمردان، کوتاه کننده دست استعمارگران حضرت آیتالله خمینی باد) و دومی (بریده و کوتاه باد دست تعدی و تجاوز عمال اسرائیل.)»[40]
در جریان این بازجوییها بود که معلوم شد، تراکتِ: «سالگرد فاجعه جانگداز فیضیه، شب جمعه 25 شوال در مسجد جامع، شبستان گرمخانه مجلس ختم برقرار است.» که مربوط به چند ماه قبل از پخش اعلامیه در جریان امجدیه بود نیز، توسط خود او تهیه و توزیع شده است.[41]
راه برای حاج حسن موحد روشن بود و نه تنها از پیمودنِ آن و به جان خریدنِ خطراتِ آن پروایی نداشت که در زمان رو در رویی با بازجویان ساواک و بازپرسان بیدادگاههای رژیم شاهنشاهی نیز، به صراحت و روشنی از حقانیتِ این راه سخن میگفت:
«من چنانچه میدانید قبل از هر چیز یک مسلمانم و معتقد به اصول مذهب جعفری و اکنون که امام زمان(عج) غایباند؛ مقلدِ مرجع تقلیدم. در دفعه قبل هم به آقای بازجو گفتم؛ من قبل از این که این صحبتهای سیاسی پیش آید، مقلد حضرت آیتالله خمینی بودهام و وقتی که ایشان در این صحبتها دخالت کردند و تبعید شدند، من هم طبق انگیزه مذهبی که در خود احساس کردم به این فعالیتها پرداختم و به طور قطع به هیچ عنوان دیگری این فعالیتها را نمیکردم و فقط احساسات مذهبی ما را وادار به چنین کارها و فعالیتها نموده است.»[42]
و این درحالی بود که بدون هیچ واهمهای، در تقویمی که در دست داشت، تاریخ انقلاب اسلامی، اعم از جریان فدائیان اسلام و روزهای پر حادثهی نهضت امام خمینی(ره) را یادداشت[43] و ضمن پاره نمودن عکس محمدرضا پهلوی که در ابتدایِ آن قرار داشت، عکس حضرت امام(ره) را نصب کرده بود:
«این تقویم مال من بوده و این که عکس اعلیحضرت همایونی را در صفحات اول آن نمیبینید، من پاره کردم و عکس آیتالله خمینی را من خودم... با چسب چسبانیدهام و نوشتههای آن را در بالا آیه قرآن و در زیر عکس چند لقب و اسم آقای خمینی است، من نوشتهام و جملهای که زیر عکس نوشتهام بدین قرار است: مرجع شیعیان جهان، رهبر آزاد مردان، سماحه العلامه الامام الخمینی دام عزه.»[44]
او به میزانی به امام خمینی(ره) عشق میورزید که حتی سخنرانانی چون عبدالرسول حجازی را به بردنِ نام ایشان در منابر خود تشویق و ترغیب مینمود:
«من محرک بعضی بودم؛ من جمله سید عبدالرسول حجازی وقتی میخواست منبر برود به او میگفتم حتماً نام آیتالله خمینی را در منبر ببرد.»[45]
پس از بازجوییهای مفصلی که در مدت 23 روز صورت گرفت، پرونده اتهامی به «بازپرسی ارتش شاهنشاهی» ارسال[46] و پیرامون آن چنین اظهارنظر گردید:
«مشارالیه یکی از طرفداران سرسخت و جدی روحانیون مخالف، به ویژه خمینی بوده که در راه به ثمر رساندن آرمانهای وی از هیچ عملی رویگردان نیست.»[47]
چهار روز پس از ارسال پرونده به دادرسی ارتش شاهنشاهی، در شعبه سوم به ریاست سرهنگ سجاد سرفراز، از ایشان بازجویی به عمل آمد و سؤالاتی که در بازجویی ساواک صورت گرفته دوباره تکرار شد. در این بازجویی نیز حسن حسینزاده موحد به عنوانِ آخرین دفاع به مبانی اعتقادی خود اشاره کرد و ضمنِ به چالش کشیدنِ زندانیِ شدنِ خود به نفع رژیم اشغالگر قدس، گفت:
«در آغاز گفتم من مسلمانم و شیعه اثنیعشری و با توجه به این که آنچه من کردم و در پرونده من مضبوط است، همه حاکی از احساسات مذهبی من است و با توجه به اصل دوم متمم قانون اساسی، تراکتهای من اقدام بر ضد امنیت مملکت نبوده و احترام به مقام مرجع تقلید و مخالفت با عوامل ضد قرآن و مذهب یعنی (اسرائیل) مترتب هیچگونه جرمی نخواهد بود و در این باره مطلبی دیگر به عنوان دفاع ندارم.»[48]
و 16 روز پس از آن قرار مجرمیت وی صادر[49] و پس از تهیه کیفرخواست به دادگاه عادی شماره 1 ارسال گردید.[50] این دادگاه در تاریخ 17 / 5 / 47 تشکیل و او را به «شش ماه حبس تأدیبی» محکوم نمود.
حاج حسن که کمکم با آموزشهایی که از افراد با تجربه دریافت کرده بود، ادبیات دفاعی خود را تغییر داده، در این دادگاه به عنوانِ آخرین دفاع، ضمن اشاره به قانون اساسی گفت:
«بسمالله الرحمن الرحیم. از وقتی که در اجتماع بزرگ وارد شدم، در دبیرستان و اجتماعات و شهر وارد شدم و مطالعه کردم آنچه به دستم آمد، [ایران]کشوری است جعفری و مذهب آن هم مذهب جعفری است. شخص اول مملکت باید دارای مذهب جعفری و مروج آن باشد. اساسنامهها و قوانین هم باید تباینی با قوانین اساسی نداشته باشد. قانون اساسی و متمم آن به نظر مراجع تقلید احترام گذاشته است و نظر آنها را برای تدوین قوانین محترم دانسته است. من به عنوان یک متهم که جرمم محرز است، من مخالفت با اسرائیل کردم. من مسلمانم. اسرائیل متجاوز است و شخص اول مملکت هم در سخنان خود به این نکته اشاره فرمودند. من یک ایرانیم و مسلمان و از آزادیهایی که دادستان فرمودند، برخوردار نبودهام. حمایت از اسلام کردهام، باید به زندان بروم. با اسرائیل مخالفت کردهام، باید به زندان بروم. من به وطن علاقه دارم و به کسانی که ... [بدخواه] مذهب باشند من با آنها مخالفم ... من مقلد آیتالله خمینی هستم. ایشان هم یک روحانی است و در هیچ دادگاهی محکوم نشده است. من به ایشان ارادت دارم. اگر منطق و قانون باشد، زندان و کتک زدن نمیخواهد. ما میگوییم این مملکت اسلام است و بیانات ایشان تمام قال رسولالله و قالالله است و اگر اینها جرم است، پس این مملکت اسلام نیست، کار ما هم جرم است.»[51]
رأی این دادگاه مورد اعتراضِ طرفین قرار گرفت و برای بررسی به دادگاه تجدیدنظر شماره 2 ارسال شد.[52] دادگاه تجدیدنظر در تاریخ 7 / 7 / 47 به ریاست سرتیپ مجید نقدی تشکیل شد. در این دادگاه حاج حسن موحد، پایِ سازمان ملل را نیز به میان کشید و در پاسخ به سؤالات بازپرس و در آخرین دفاع از خود گفت:
«اعمالی که من کردم روی یک هدف مقدس و پاک بود که آن انجام وظیفه اسلامی بود و این وظیفه را بر خود واجب میدانستم؛ چنانچه سازمان ملل متحد و تمام جوامع بشری برای یک انسان آزادی قائل شدند؛ حق آزادی بیان و عقیده را به اشخاص دادهاند. طبق قانون اساسی مملکت، این جا مملکت جعفری است و مذهب رسمی اسلام و اصول حقه جعفریه اعلام شده است و مطابق همان قانون، قوانین موضوعه نباید با قوانین دین [مخالفت] داشته باشد و باز طبق همان قانون، این مخالفت با قوانین شرع جز با نظر علمای عالیقدر ممکن نیست. اعمالی که من کردهام، تراکتی بر علیه دولت متجاوز اسرائیل بوده. هر مسلمان وظیفهاش این است که با این دولت مبارزه کند. تجاوز اسرائیل چیزی نیست که من بگویم؛ دولت میگوید؛ شخص اول مملکت میگوید. در یکی از سخنان شخص اول مملکت، سیاست تغییرناپذیر کشور ما، احترام به سازمان ملل متحد است و همین سازمان اسرائیل را محکوم کرد. تمام شخصیتهای مملکت، عقیده خود را راجع به اعمال تجاوزکارانه اسرائیل بیان داشتهاند و مخالفند. آیا این جا مستعمره اسرائیل است که مخالفت با اسرائیل قدغن است... پخش تراکتی به نفع حضرت آیتالله خمینی که مرجع تقلید من است. من کار به دولت ندارم، من قبل از هر چیز مسلمان هستم و طبق قانون مملکت مقلد ایشان هستم. قانون اساسی این حق را به من میدهد که من عقیدهام را بیان کنم. این حکومت دموکراسی است. گفتار شخص اعلیحضرت همایونی که به ما درس میدهند، میگویند ما از انقلاب[سفید] دو هدف داشتیم؛ یکی احترام فردی و یکی اجتماع و اعمال هیئت حاکمه ثابت میکند که به این عمل نمیکنند. مرا در زندان قزل قلعه با شلاق و فحش بازجویی میکنند. یک روز مرا بردند به بازجویی، بعد از این که خیلی مودبانه با من رفتار شد؛ بعد از این که از من سؤال کردند چه میخواهی؟ گفتم اجرای قانون قرآن. بعدازظهر، بازپرس مرا چک زد و گفت باید بگویی عقیده ندارم. در چنین شرایطی من خفقان میگیرم. شاه میگویند ما نمیخواستیم از این انقلاب خفقان ایجاد شود. پس چرا مأمورین دولت بر عکس آن عمل میکنند. تراکتی که من پخش کردم، مبتنی بر این بوده است که من مقلد ایشان بودهام و میلیونها نفر مقلد ایشانند و این جرم نیست. تراکت دیگری که در مورد اسرائیل است، با توجه به این که من شیعه هستم و این جا مملکت شیعه است، شخص اول مملکت میگویند اسرائیل متجاوز است؛ من هم همین را گفتم. تراکت دیگری راجع به شهدای فیضیه است، سه سال پیش در این روز مجلس ختمی بود یک عده [به] آنها حمله کردند بدون هیچ مدرکی، اینها را کشتند و زدند و این عمل خلاف شئون اسلامی است و هیچ فعالیتی نمیکردند. این عمل ظلم بود و این در نظر[من]، ظلم بوده و این جرم است.»[53]
این اظهارات در حالی که وی 16 سال بیش نداشت چنان کوبنده بود که نه تنها موجب تخفیف در رأی صادره دادگاه بدوی نشد که به اتفاق آراء به دو برابر یعنی «یکسال حبس تأدیبی» افزایش یافت![54]
این مرحله بازداشت در تاریخ 6 / 3 / 48، پس از یک سال و یکماه پایان یافت و حاج حسن موحد برای بار دیگر از زندان آزاد شد.[55]
سومین دستگیری
یک هفته پس از آزادی حاج حسن موحد، جلسه هیئت انصارالحسین(ع) در منزل مسکونی پدریِ او، تشکیل شد. سخنران این جلسه شهید حجتالاسلام فضلالله محلاتی(ره) بود که با مطرح نمودنِ شرایط حکومت در زمان خسرو پرویز، به محرومیتهای اجتماعی در حکومت پهلوی اشاره کرد و گفت: «محرومیت است که این چنین اوضاع را به هم میزند.»[56]
در این مرحله وی که با ترفندها و روشهای مختلف مبارزه تشکیلاتی بیشتر آشنا شده بود، به همراه چند تن دیگر از مبارزان، هیئت انصار المهدی(عج) را پایه گذاری کرد:
«حسن حسینزاده موحد اخیراً مبادرت به تشکیل هیئتی نموده که شبهای جمعه جلسات آن برقرار میگردد و خودش نیز گویندگی آن را به عهده گرفته است.»[57]
این گزارش موجب شد او را که بیش از دو ماه از آزادی و آغاز فعالیتهای مجددش سپری نشده بود ـ به دستور اداره کل سوم ـ تحت کنترل ساواک تهران قرار میگیرد:
«با نفوذ و رخنه در جلسات متشکله هیئت انصارالمهدی، در جریان کلیه فعل و انفعالات انجام شده از ناحیه افراد شرکت کننده، به ویژه حسن حسینزاده موحد بوده و نتایج را مستمراً ضمن تعیین موارد سیزدهگانه مورد لزوم و همچنین نوع همکاری محمدرضا سعیدی با هیئت موصوف به این اداره کل اعلام دارند.»[58]
پس از این دستور، ساواک تهران موفق شد همکاری یکی از اعضای جلسه را جلب نماید و ضمنِ قراردادنِ شماره رمز «2109» برای او، از محتوایِ گفتگوهای اعضایِ هیئت و سخنرانان آن آگاهی یابد.[59] در یکی از گزارشهای مربوط به این هیئت در خصوص نحوهی سخنرانی حاج حسن موحد، آمده است:
«...آن شخص از گلبن پرسید: چرا حسن حسینزاده موحد صحبت نمیکند؟ او گفت: شدت سخنرانیهایش آن موقع بود که مرتب او را به زندان میبردند و آزاد میکردند، لامذهبها خیلی هم کتکش میزدند.»[60]
او خود، در بازجوییهایش در این باره گفته است:
«گاه و بیگاه به عنوان سخنران صحبت کرده، در صحبتها مسائلی را که جنبههای اجتماعی داشت، مطرح میکردم؛ از قبیل مسائل مربوط به اسرائیل و قضیه فلسطین و راجع به حکومت اسلامی.»[61]
حضور مستمرِ حاج حسن موحد در جلسات هیئت انصارالمهدی(عج)، که یکی از سخنرانانِ آن حجتالاسلام عبدالمجید معادیخواه بود، به طور پیوسته گزارش میشد و موجب گردید تا دو مرتبه برای او احضاریه فرستاده شود، البته وی به هیچ یک از آنها ترتیب اثر نداد. در این بین آقای معایخواه ممنوع المنبر و هیئت انصارالمهدی(عج) نیز رسماً به وسیله مأمورین شهربانی تعطیل گردید.[62]
در همین ایام، همزمان با حضور سرمایهداران امریکایی به ریاست راکفلر در ایران، (اردیبهشت 1349) آیتالله شهید سید محمد رضا سعیدی(ره) اعلامیهی شدیداللحنی را برای آگاهی «ملت مسلمان ایران» صادر نمود که با آیهی شریفه «لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً» آغاز شده بود؛ [63]که به همین علت، دستور دستگیری او صادر و در تاریخ 11 / 3 / 49 عملی گردید.[64] شدتِ شکنجههای وارده به او، به میزانی بود که پس از 9 روز، در تاریخ 20 / 3 / 49 در زندان قزل قلعه به شهادت رسید[65] .
حاج حسن با هدفِ ایجاد مصونیت برای فعالیتهای سیاسی خود برقراری ارتباط با حزب ملت ایران، که تشکیلاتی ناسیونالیستی و قانونی بود را در دستور کار قرار داد و حدوداً در دی ماه سال 1349ش با پرداخت حق عضویت ماهانه 140 ریال به عضویتِ آن درآمد.[66] عضویتی که در بازجوییهای خویش از آن بهره گرفت و گفت:
«تنها کاری که در این مدت میتوانست برای من فعالیت سیاسی محسوب شود، عضویت در حزب قانونی ملت ایران بود. من اساسنامه این حزب را خواندهام؛ با قانون اساسی مغایرت نداشت و دعوتکنندة من به حزب، که آقای حاج محمد خلیل نیا بود، ایشان تأکید فراوانشان بر همین اصل بود که حزب قانونی است.»[67]
وی در سایه این پوشش جزوه ولایت فقیه امام خمینی و پیامِ ایشان به حجاج بیتاللهالحرام را پخش مینمود و به دیگر فعالیتهای مذهبی خود نیز ادامه میداد. در همین هنگام با رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز رابطه داشت؛ تا جایی که سخنرانیهای ایشان در هیئت انصارالمهدی(ع) را از روی نوار پیاده میکرد تا به صورت جزوه به دست انتشار سپرده شود.
در تاریخ 25 / 12 / 49 برای بار سوم ـ در ساعت 7 صبح ـ منزل مسکونی حاج حسن حسینزاده موحد مورد بازرسی قرار گرفت و دستگیر شد. در این نوبت باتوجه به آموزشهایی که در زندان فراگرفته و تجاربی که خود اندوخته بود، تنها کشف سه حلقه نوار از سخنرانیهای رهبر معظم انقلاب حاصل این بازرسی بود.[68]
در این دوران پس از تحمل 20 روز بازجویی طاقتفرسا پرونده وی با این نظریه تنظیم شد:
«مشارالیه که از سوابق محکومیت کیفری خود متأثر نشده، پس از استخلاص از زندان مجدداً مبادرت به تهیه و توزیع اعلامیههای مضره نموده است.»[69]
دادگاه به ریاست سرهنگ محمدصادق کبیر، در روز 22 / 1 / 1350 تشکیل جلسه داد. حاج حسن حسین زاده، در این دادگاه نیز، زمانی که با اتهام «اقدام بر ضد امنیت مملکت، تحریص مردم به مسلح شدن بر ضد حکومت ملی. همکاری و همفکری با عناصر و روحانیون اخلالگر و افراطی» روبرو شد، با صراحت بیان نمود:
«اینجانب هیچگاه قصدی در جهت برهم زدن امنیت نداشته و ندارم. آنچه کردهام تنها به عنوان مقلد حضرت آیتالله خمینی، تنها جنبه انجام وظیفه مذهبی داشته است. من از خود بر مفاد اعلامیه هیچ نیفزودهام. مرجع تقلید من نوشته است و دیگری آن را طبع نموده و آنچه من کردهام فقط انتشار تعداد کمی از آنها بوده است.»[70]
و زمانی که در باره پخش «اعلامیه مضره انقلاب فلسطین»، مورد سؤال قرار گرفت، گفت:
«چنانچه ملاحظه میفرمایید در این اعلامیه هیچگونه تحریکی علیه دولت ایران وجود ندارد و آنچه هست برعلیه آمریکا و حکومت اردن است؛ به مناسبت جنگ داخلی اردن. این مسائل را بسیار به طور علنی در مجامع مذهبی از قبیل حسینیه ارشاد میگفتهاند و هیچگونه ممانعتی به وجود نمیآمد و غرض از نشر اینگونه مطالب، استمداد مالی از ملت ایران جهت چریکهای فلسطینی بوده و این مطلب هم علناً در حسینیه ارشاد طرح و عملی شد و هیچگونه ممانعتی به وجود نیامد.»
و در نهایت از پوششِ عضویت در حزب ملت ایران بهره گرفت و گفت:
«اینجانب در حزب ملت ایران عضویت داشتهام؛ ولی اولاً در زمان عضویت من در حزب از ناحیه حزب فعالیتی سر نزده و ثانیاً فعالیتهای قبلی حزب مخالفت با اعمال و لوایح بوده؛ (منظور از لوایح لایحه بحرین است)؛ ولی هیچگونه مخالفت با سلطنت مشروطه نداشته است. به هر حال عضویت من در حزب تنها به عنوان قانون و برای دفاع از قانون بوده است.»[71]
یک ماه بعد در تاریخ 22 / 2 / 1350، دادگاه دیگری به ریاست سرهنگ ستاد حسن صفاکیش تشکیل شد. زمانی که نوبت به آخرین دفاعیات «متهم» رسید، حاج حسن حسینزاده موحد با آرامشی که از خصوصیاتِ روحانی او بود، گفت:
«بسماللهالرحمنالرحیم. در کیفرخواست دو اتهام واهی به من نسبت داده شده و به اتهام بند 1 ماده 1 قانون مجازات مُقدِمین علیه امنیت کشور و نیز قسمت اخیر ماده 79 ق. م. ع برای من تقاضای کیفر شده است. اتهام اول که در متن کیفرخواست، به اتهام عضویت در حزب ملت ایران طرح شده بیاساس است. در کیفرخواست بدون ذکر هیچ دلیلی حزب ملت ایران را در شمار جمعیتهای مخالف سلطنت تلقی کردهاند؛ حال آن که با توجه به مفاد مرامنامه این حزب و رویهای که در طول مبارزات گذشته داشته است، به هیچوجه نمیتوان آن را از جمله جمعیتهای مخالف سلطنت به حساب آورد و ادارهکنندگان یا اعضای آن با ماده 1 مُقدِمین مجازات شود. هیچیک از مراجع قانونی یا جزایی، هیچگاه حزب ملت ایران را غیر قانونی اعلام نداشتهاند و تاکنون هیچ عضو آن در دادگاهی به این اتهام محکوم نشدهاند و جای تأسف است که صادرکننده کیفرخواست به یک حزب ناسیونالیستی که همواره خواستار بزرگی ایران بوده و مبارزات دامنهداری برای حفظ قانون اساسی کرده است، چنین نسبت ناروا داده است. در مورد تهیه اعلامیه فقط در مورد آیتالله سعیدی تهیه شده که اولاً با اجازه وزارت اطلاعات و به طور رسمی و علنی بوده و حاوی هیچ مطلب مضره نبوده و تنها دعوتی برای شرکت در مجلس ترحیم بوده است. در مورد پیام قائد اعظم، مرجع تقلید شیعیان حضرت آیتالله خمینی میباشد، تنها توزیع 50 یا 60 برگ بوده که وظیفه شرعی خود را انجام دادهام و این را فکر نمیکنم تهیه و توزیع اوراق مضره تلقی کرد. اینک به عنوان آخرین دفاع، بار دیگر توضیح میدهم که حزب ملت ایران یک حزب ملی و خواستار آزادی و آبادی ایران بوده و طبق قوانین اساسی تشکیل و هیچگاه نه از لحاظ مرام و نه رویه ضدیتی با سلطنت مشروطه نداشته است و من هم عملی نکردهام لذا خواستار برائت خود هستم. دیگر عرضی ندارم.»[72]
با وجود این دفاعِ زیرکانه اعضایِ دادگاه که نسبت به حضرت امام خمینی دارایِ ضدیت بالایی بودند، او را «به اتفاق آرا به سه سال و یک ماه حبس مجرد» محکوم نمودند و این درحالی بود که دادستان به علت سبک بودن کیفر علیه او، به آن اعتراض نمود؛[73] تا پرونده، طی شماره 2 / 2367 / 66 / 401- 29 / 2 / 1350 به دادگاه تجدیدنظر شماره 3 تهران ارسال شود.
در این مرحله، دادگاه تجدید نظر در روز 11 / 3 / 1350 به ریاست سرهنگ سیروس مظفری تشکیل شد که «سه سال و یک ماه حبس مجرد» ایشان را «از هر لحاظ موجه و مدلل تشخیص و به اتفاق آرا آن را تأیید» نمود.[74]
حرکت در مسیرِ هدف تعطیل بردار نبود و حاج حسن موحد که در زندان ضمن هماهنگیهای تشکیلاتی، از محضر بزرگانی چون آیتالله محیالدین انواری(ره) بهره میبرد، خود نیز بر کرسی تعلیم نشست و قرآن آموزی را آغاز کرد و این درحالی بود که «تشکیل هر نوع جلسهای بدون اجازه رؤسای اندرزگاه» ممنوع بود.
زمانی که حاج حسن موحد برای این فعالیت خود مورد بازجویی قرار گرفت، در پاسخ به علت امتناعِ از آمدنِ به نگهبانی، با صراحت گفت: «به خاطر خواندن قرآن، به کسی توضیح نمیدهم.[75] و به همین علت «به منظور انتباه، به مجرد اعزام» گردید.[76] و اداره اطلاعات شهربانی نیز، دستور به مراقبت از اعمال و رفتار وی را صادر نمود.[77]
در راستای همین مراقبتها بود که عدم شرکت وی در برنامه نیایش صبحگاهی زندان و دیگر فعالیتهایی که داشت، موجب بازجویی دوباره[78] و انتقال او به زندان قزل حصار گردید.[79] در همین سالها سرهنگ محرری که ریاست زندان را به عهده داشت، در گزارشی نوشت:
«زندانی محی الدین انواری... رهبری سایر زندانیان را در اندرزگاه به عهده دارد و به وسیله زندانی حسن حسینزاده موحد دستورات لازم را به سایر زندانیان میرساند.»[80]
مرحلهی سوم بازداشت حاج حسن حسینزاده موحد در تاریخ هفتم فروردین ماه سال1353 به اتمام رسید و از زندان آزاد شد.[81]
چهارمین دستگیری
حاج حسن حسین زاده در دی ماه سال 1353، پس از 8 ماه، دوباره دستگیر و زندانی شد.[82] برقراری ارتباطِ تشکیلاتی در درونِ زندان و سپس انتقالِ پیامهای تعیین کننده به بیرونِ بازداشتگاه برای افرادی که تحت تعقیب قرار داشتند، جرم کمی نبود و دستگیری مجدد او را به دنبال داشت.
پیغامهای انتقالی مطلبی نبود که مأمورین امنیتی رژیم شاه بتوانند به سادگی از کنار آن بگذرند. آقای عزت شاهی چگونگی اعترافاتِ خود را در خصوصِ افراد و ناگفتههای فعالیت مشترک خود با آنان را به صورت شفاهی به حاج حسن موحد منتقل نموده بود تا او به صورت مکتوب به تشکیلات برساند و این همزمان با آغاز زمزمههای تغییر ایدئولوژیک در سازمان مجاهدینخلق(سال 1354) بود که تا این زمان در بین مبارزین به عنوان سازمانی مذهبی شناخته میشد و مورد حمایت متدینین بودند.
پیامها منحصر به پیامهای آقای عزتشاهی نبود؛ پیام محمدصادق کاتوزیان برای پدرش، پیام دکتر عباس شیبانی از قولِ آیتالله عبدالرحیم ربانی شیرازی برای آقای هاشمی رفسنجانی؛ پیام مصطفی جوان خوشدل برای مادرِ علیرضا کبیری؛ پیام شهید حاج مهدی عراقی برای حسن فکور؛ پیام حسین عابدینی برای حاج مصطفی صفا؛ از جمله پیامهایی بودند که حاج حسن حامل آنها به بیرونِ زندان بود و اینها با توجه به منابع نفوذی رژیم که در صفوف مبارزین وجود داشت، از چشمِ مأمورین ساواک پنهان نماند.
این فعالیتها که در بازجویی از دیگر افراد نیز مورد تأیید قرار گرفته بود، موجب شد تا در این نوبت در گزارش بازجویی وی بنویسند:
«فعالیت و ارتباط مشارالیه با اعضای فعال و مؤثر و متواری یک گروه خرابکار و برانداز معتقد به مبارزه مسلحانه و براندازی رژیم مشروطه سلطنتی و ایجاد یک حکومت واحد اسلامی، محرز و مسلم است. با عرض این که نامبرده فردی است فوقالعاده متعصب و پای بند به ایدئولوژی مشی خود، که با ادامه فعالیت مجدد خویش این جانبداری را به اثبات رسانیده و تحمل کیفر گذشته در او هیچگونه تأثیری نداشته و همچنان به رویه ضدمیهنی ادامه داده و سبب گسترش فعالیتهای خرابکارانه و متواری شدن افراد و ترور در کشور شاهنشاهی شده، که با توجه به سوابق اتهامی موجود امکان فعالیت جدیتر و وسیعتر از ناحیه یادشده کمافیالسابق وجود دارد. اینک که پرونده امر تکمیل گردیده در صورت تصویب جهت اقدام قانونی به اداره دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی ارسال گردد.»[83]
بر اساس این نظریه، پس از چند ماه بازجویی در کمیته مشترک ضدخرابکاری، پرونده به شعبه 12 دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی ارسال گردید.[84] دادگاه در تاریخ 31 / 4 / 1354 تشکیل جلسه داد. این بار نه تنها اعترافاتِ متهم صریح بود، که دیگران هم در تک نویسیهای خود به آن اذعان نموده بودند و امکان دفاع به شیوهی نوبتهای قبل وجود نداشت و پس از برگزاری دادگاههای فرمایشی، ایشان را به «پانزده سال حبس جنایی درجه یک» محکوم نمودند.[85]
پس از گذشت حدود یک سال و نیم از زمانِ بازداشت، حاج حسن موحد، طبق رسمی که وجود داشت، با نوشتنِ عریضهای تقاضای عفو کرد که نتیجهای نداشت و پس از حدود 3 ماه درباره آن نوشته شد:
«با توجه به مدت محکومیت و میزان تحمل کیفر فعلاً اقدامی مقدور نیست.»[86]
در این موقع کشور در شرایط التهاب قرار داشت. در سالگرد 15 خرداد، در کوی دانشگاه تهران تظاهراتی صورت گرفت و متعاقبِ آن درگذشتِ ناگهانی دکتر علی شریعتی در 29 خردادماه 1356، محیطهای دانشجویی و روشنفکری و حتی بازار تهران را تحت تأثیر قرار داد و 45 روز بعد از آن امیرعباس هویدا پس از حدود 13 سال نخست وزیری از این سمت کنار گذاشته شد. تا این که در اول آبان ماه سال 1356ش، آیتالله حاج سید مصطفی خمینی(ره) به طرزی مشکوک از دنیا رحلت نمود. این درگذشت ناگهانی که امام خمینی(ره) آن را «از الطاف خفیه الهی» نامید، آغازی بر پایان عمرِ رژیم ستمشاهی پهلوی بود و انقلاب اسلامی در سراسر کشور شعلهور گردید و تعویض نخست وزیران یکی پس از دیگری نیز نتوانست رژیم شاهنشاهی را از مخمصهای که گرفتار آن شده بود، نجات دهد. در این مدت، آزادی زندانیان سیاسی، که یکی از مطالبات مردم بود و در شعارهای روزانهی خود آن را مطرح میکردند، در دستور کار قرار گرفت. اولین گروه آنان که 21 نفر بودند در 14 آذر ماه 1356 از زندان آزاد شدند.
در این آزادیهای نوبهای، سهم حاج حسن حسینزاده موحد در نوبت آخرین روزهای عمر رژیم بود. زندانی 7569، که نوجوانی خود را در زندانهای رژیم شاهنشاهی به جوانی برومند و کارآزموده تبدیل کرده بود، دو ماه قبل از فروپاشی کامل حکومت شاهنشاهی (22 بهمن ماه سال 1357ش)، در تاریخ 21 / 9 / 1357 از زندان آزاد شد.[87]
فعالیتهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی
حاج حسن که شخصیتی فرهنگی بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به فعالیتهای فرهنگی دینی روی آورد و با آغاز جنگ تحمیلی در سال 1359ش، به صورت داوطلبانه راهی جبهه شد و در سال 1365ش در عملیات کربلای 5 شرکت کرد. در این عملیات مورد اصابت گلوله قرار گرفت. پس از مدتی که خبری از او نشد و با گواهیِ همرزمانی که بدنِ او را غرقِ خون دیده بودند، شهادتِ وی مورد تأیید قرار گرفت و در اعلامیهای که برای برگزاری مراسم بزرگداشت او به چاپ رسید، نوشته شد:
«شهید بی مزار، ای لالهی پاک بوَد منزلگهت در اوجِ افلاک
بدین وسیله شهادت عارفانه معلم اخلاق، مجاهد فی سبیلالله، اسوه مقاومت و ایثار، شهید مفقودالجسد حاج حسن حسینزاده موحد ... به آگاهی میرساند.»[88]
و در روز دوشنبه اول تیرماه سال 1366ش، که مصادف با روز شهادت امام جعفر صادق(ع) بود، مجلسی از ساعت 4 الی 5 / 6 بعدازظهر در مسجد الزهراء(س) واقع در خیابان ری، خیابان آب منگل برگزار گردید.
دوران اسارت
در حالی که در تهران مراسم بزرگداشت او برپا بود، حاج حسن موحد با تنی مجروح راهی «اردوگاه 11 تکریت» شد. اردوگاهی که صلیب سرخ نیز از آن اطلاعی نداشت و اسامی اسرایِ موجود در آن به هیچ کجا اعلام نشده بود.
پس از گذشت 4 سال، که هر ساله مراسم یادبوی برای او گرفته میشد و مزارِ نمادینِ او در قطعه 24 بهشت زهرا(س) در کنار یار و همسنگرش؛ شهید محمد کچوئی که به دست منافقین در سال 1360 به شهادت رسیده بود، میعادگاه چشمانِ منتظر پدر و مادر و بستگان و دوستانش بود، در سال 1369ش و در جریان مبادلهی اسرا، حاج حسن موحد با پیکری تکیده و مجروح، درحالی که به علت عدم درمان جراحات شدید، زانوانش خشک شده و وزن او به 30 کیلو رسیده بود، به وطن بازگشت.
آسیبهای وارده بر او جدی بود تا جایی که پس از چندین ماه بستری شدن و مورد عمل جراحی قرار گرفتن، تنها یکی از پاهای او تا حدی بهبود یافت به گونهای که تا پایان عمر به کمک دو عصا قادر به حرکت بود. این بهبودیِ مختصر دوباره او را به عرصه فعالیتهای فرهنگی کشاند تا همراه با سید و سالار آزادگان، مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر ابوترابی، گروه راهپیماییِ از تهران تا خسروی، در ایام عرفه را سازماندهی نماید و همراه با برپایی جلساتِ نورانی زیارت جامعه کبیره، به فعالیتهای متعدد و گسترده خود ادامه دهد.
سرانجام
حاج حسن حسینزاده موحد که از دورانِ نوجوانی به تهجد شبانه عشق میورزید و با قرآن انسی دیرینه داشت و مناجات و دعا جزء لاینفک زندگیِ او بود در سحرگاه آخرین روز سال 1394ش زمانی که برای اقامه نوافل شب به پا خاسته بود دعوتِ داعیِ حق را لبیک گفت و به یاران شهیدش پیوست و پس از تشییعی با شکوه در اولین روز سال 1395ش، که جمعی از شخصیتهای کشوری و لشکری نیز در آن شرکت داشتند، در صحن باغ طوطی حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) به خاک سپرده شد.
رهبر معظم انقلاب اسلامی به مناسبت شهادت ایشان پیامی به شرح زیر صادر فرمودند:
«از درگذشت مجاهد صادق و فداکار، آزاده جانباز و ایثـارگر، مرحوم آقای حاج حسن حسینزاده، دیرهنگام اطلاع یافتم. ایشان را از دوران جوانیش بـه ایمـان و صـلاح و بصـیرت و مجاهـدت مـیشـناختم. صـبر و ثبـات و توکّـل وی نیـز در روزگـار سـخت اسارت در زندان های رژیـم طـاغوت و سـپس در اردوگـاههـای اسیران بی نام و نشان در چنگال دژخیمان بعثی، بر آنان کـه وی را میشناختند آشکار شد. پس از بازگشت ناباورانـه از اسـارت، اینجانب همان روحیـه پرشـور و قـدم ثابـت را در پیکـر نحیـف و معلول و شکنجه دیدهی او مشاهده کردم، و همین صلابت و سلامت معنوی وی را تا آخر عمر در خدمت هدف های والای انقلاب، بـه تلاش و کوشش برانگیخـت. امیـد اسـت کـه اکنـون در سـایه سـار رحمت بیکرانهی پروردگار متنعم و سرافراز باشد، بمنّه و کرمه.
سید علی خامنهای ـ 9 اردیبهشت 95»
پینوشتها:
[1] این سال به علت تکیهی دکتر محمد مصدق بر جایگاه نخست وزیری و حضور آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی و فدائیان اسلام در عرصه سیاسی کشور و به وقوع پیوستن واقعهی خونینِ سیام تیرماه یکی از نقاط عطف تاریخ کشور شمرده میشود.
[2] مصاحبه شهید حاج حسن حسین زاده موحد با دفتر ادبیات انقلاب اسلامی.
[3] روزنامه کیهان، شماره 21309، 15 فروردین 1395.
[4] همان مصاحبه.
[5] همان.
[6] یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید حاج حسن حسینزاده موحد، مرکز بررسی اسناد تاریخی1395، اسناد بازجویی: 19 / 3 / 47، صفحه 145.
[7] همان.
[8] همان، جلسه چهارم بازجویی علی توکلی، 10 / 2 / 1346، ص 19.
[9] اسناد ساواک، پرونده انفرادی محسن خیاطان.
[10] یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید حاج حسن حسینزاده موحد، سند صورت جلسه، 1 / 2 / 46 ، ص 17.
[11] در این هیئت قاری قرآن قبل از سخنرانی شیخ علی اصغر مروارید، ایشان بوده است. همان، سند بازجویی: 2 / 2 / 1346، ص 27.
[12] همان، سند شماره: 14312 / 316 - 2 / 2 / 46، ص 25.
[13] همان، سند شماره: 10711 / 13 - 4 / 2 / 46، ص 35.
[14] دو نفر از اعضای جلسه از عوامل اداره اطلاعات شهربانی بودند. همان، سند شماره: 5162 / 63 / 601- 9 / 2 / 46، ص 39.
[15] همان، اسناد بازجویی: 2 / 2 / 1346، ص 28.
[16] همان، سند شماره: 5162 / 63 / 601- 9 / 2 / 46، ص 40 و 41.
[17] همان، سند شماره: 26 - 5 / 2 / 46، ص 35.
[18] همان، اسناد بازجویی: 6 / 2 / 1346، ص 37.
[19] همان، سند شماره: 24143 / 316 - 20 / 3 / 46، ص 43.
[20] همین جلسه بود که ساواک به آن عنوانِ «حزب خمینیسم» داد. همان، سند شماره: 8857 / 20 / ﻫ س – 21 / 6 / 46، ص 89 و سند شماره: 8375 / 20 ﻫ 3- 13 / 5 / 46، ص 75.
[21] همان، گزارش بازپرسی مورخه: 24 / 3 / 46، ص 46.
[22] همان، گزارش بازپرسی مورخ: 24 / 3 / 46، ص 47.
[23] همان، سند شماره: 30641 / 13 – 31 / 3 / 46، ص 51.
[24] همان، سند شماره: 41721 / 13 - 4 / 5 / 46، ص 69.
[25] همان، نامه مورخه: 8 / 5 / 46، ص 71.
[26] همان، سند شماره: 505 - 8 / 6 / 46، ص 83.
[27] همان، سند مورخه: 12 / 6 / 46، ص 84. حاج حسن حسینزاده در تاریخ مقرر در دادگاه حضور نیافت و این مسئله موجب شد تا پدر بزرگوار او مورد مؤاخذه قرار گیرد و متعهد شود تا در «ساعت 8 صبح روز پنجشنبه 16 / 6 / 46 فرزند خود حسن حسینزاده موحد را به ریاست دادگاه شماره 3» معرفی نماید. همان، سند مورخه: 15 / 6 / 46، ص 85.
[28] همان، سند شماره: 543 - 16 / 6 / 46، ص 87.
[29] همان، سند شماره: 21 / 354 / 3 - 1 / 8 / 46، ص 98.
[30] همان، سند شماره: 800 / 77 - 20 / 8 / 1346، ص 99.
[31] همان، سند شماره: 833 / 7 / 7 - 25 / 8 / 46، ص 105.
[32] همان، سند شماره: 63731 / 13 - 7 / 9 / 46، ص 106.
[33] همان، سند شماره: 1404 / 20 ﻫ 3- 8 / 1 / 47، ص 111.
[34] کتاب شهید محمدصادق اسلامی به روایت اسناد ساواک، ص 134.
[35] یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید حاج حسن حسینزاده موحد، اسناد بازجویی: 19 / 3 / 47، ص 145.
[36] همان، سند شماره: 7852 / 20 ﻫ 3- 31 / 2 / 47 ، ص 120.
[37] همان، مجموعه، اسناد بازجویی: 16 / 3 / 47، ص 139 .
[38] همان، مجموعه، سند صورتجلسه مورخه: 11 / 3 / 48، ص 210.
[39] نام سابق ورزشگاه شهید شیرودی در تهران.
[40] همان، اسناد بازجویی: 12 / 3 / 47، ص 123.
[41] همان، اسناد بازجویی: 13 / 3 / 47، ص 132.
[42] همان.
[43] همان، اسناد بازجویی: 19 / 3 / 47، ص 146.
[44] همان، اسناد بازجویی: 16 / 3 / 47، ص 143.
[45] همان، اسناد بازجویی: 19 / 3 / 47، ص 147.
[46] همان، سند شماره: 31084 / 316 - 6 / 4 / 47 ، ص 172.
[47] همان، سند گزارش بازجویی: 2 / 4 / 47، ص 171.
[48] همان، اسناد بازپرسی: 10 / 4 / 47، ص 175.
[49] همان، سند شماره: 768 - 26 / 4 / 47، ص 176.
[50] همان، ، سند شماره: 1 / 595 / 66 / 401 / 13 - 7 / 5 / 1347، ص 182.
[51] همان، سند شماره: 253 - 17 / 5 / 1347، ص 189.
[52] همان، سند شماره: 2 / 595 / 66 / 401 / 13 - 28 / 5 / 1347 ، ص 192.
[53] همان، سند صورت جلسه رسمی دادگاه: 7 / 7 / 47، ص 193.
[54] همان، سند دادنامه دادگاه تجدید نظر شماره: [2] - 7 / 7 / 47، ص 198.
[55] همان، سند شماره: 7569 / 6500 / 12 - 8 / 3 / 48، ص 208.
[56] همان، سند شماره: 13748 / 20 ﻫ 3- 25 / 3 / 48، ص 216.
[57] همان، ، سند شماره: 14906 / 20 ﻫ 3- 16 / 5 / 48، ص 218.
[58] همان، سند شماره: 3734 / 321- 29 / 5 / 48، ص 219.
[59] همان، سند شماره: 17865 / 20 ﻫ 3- 23 / 10 / 48، ص 323.
[60] همان، سند شماره: 14471 / 20 ﻫ 3- 9 / 2 / 49، ص 327.
[61] همان، اسناد بازجویی: 25 / 12 / 49، ص 259.
[62] همان، اسناد بازجویی: 25 / 12 / 1349، ص 259.
[63] شهید آیتالله سیدمحمدرضا سعیدی به روایت اسناد ساواک، پیشین،ص 450 و 451
[64] همان، ص 465.
[65] همان، ص 481.
[66] یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید حاج حسن حسینزاده موحد، اسناد بازجویی: 25 / 12 / 1349، ص 259-260.
[67] همان، اسناد بازجویی: 26 / 12 / 1349، ص 271.
[68] همان، سند صورت مجلس: 25 / 12 / 49، ص 260.
[69] همان، سند گزارش بازجویی، ص 276.
[70] همان، سند صورت جلسه رسمی دادگاه، مورخه: 22 / 1 / 1350، ص 282.
[71] همان.
[72] همان، سند صورتجلسه رسمی دادگاه: 22 / 2 / 1350، ص 285-286.
[73] همان، سند دادنامه دادگاه: 22 / 2 / 50، ص 300.
[74] همان، سند دادنامه دادگاه: 11 / 3 / 50، ص 314.
[75] همان، سند بازجویی سروان زرنگار، ص 318.
[76] همان، سند شماره: 1775- 29 / 6 / 50، ص 319.
[77] همان، سند شماره: 7569 / 6500 / 12 - 3 / 7 / 50، ص 320.
[78] همان، سند شماره: 45401 / 52800 / 12 - 3 / 3 / 51 ، ص 321 و سند شماره: 1606 - 18 / 7 / 51، ص 327
[79] همان، سند شماره: 7569 / 6500 / 12 - 5 / 7 / 51، ص 323.
[80] همان، سند شماره: 44216 / 854 / 7 / 2- 23 / 5 / 52، ص 331.
[81] همان، سند شماره: 7569 / 6500 / 120 - 11 / 1 / 1353، ص 335.
[82] همان، سند شماره: 1176 / ک - 26 / 9 / 53، ص 344.
[83] همان، سند گزارش بازجویی، ص 378-379.
[84] همان، سند شماره: 1574 / ک - 24 / 3 / 54، ص 382.
[85] همان، سند شماره: 7 / 11336 / 66 / 401 - 10 / 10 / 54، ص 392.
[86] همان، سند شماره: 3 / 11336 / 66 / 401 - 13 / 2 / 2536، ص 401.
[87] همان، سند شماره: 7569 / 120 - 22 / 9 / 57، ص 401.
[88] همان، اسناد ضمائم.
اعلامیه مجلس ترحیم
شهید حسن حسینزاده موحد در دوران کودکی
شهید حسینزاده موحد در زندان
شهید حسن حسینزاده موحد در ایام جوانی
نفر دوم از سمت راست شهید حسین زاده موحد- پادگان دوکوهه
شهید حاج حسن حسین زاده موحد- بازگشت آزادگان
شهید حاج حسن حسین زاده موحد بر سر مزار نمادین خود
شهید حاج حسن حسین زاده موحد- پیاده روی کربلا تا نجف- اربعین حسینی
شهید حاج حسن حسینزاده موحد ـ آیتالله ناصری
شهید حاج حسن حسینزاده موحد ـ آیتاللهالعظمی نوری همدانی
تعداد مشاهده: 18635