شعری در وصف حال شاه خائن در سال 1357
تاریخ انتشار: 20 شهريور 1398
زبان حال شاه خائن
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم بنده کارترم و هر چه کنم آزادم
دم مزن ملت اگر نفت تو دادم بر باد زان که گرمن ندهم او بدهد بربادم
ثروت مملکت از ماست به هرجا باشد گوئیا ارث رسیده به من از اجدادم
داد و فریاد مکن زآن که مرا باکی نیست به فلک گر برود داد تو از بیدادم
مملکت از ستمم بر تو خرابست چه غم تا که من شاد در این کاخ ستمآبادم
نیست بر لوح دلم جزالف استبداد چه کنم حرف دگر یاد نداد اُستادم
ایستادم چو اَجل بر سر ملت، مغرور دست بر سینه اگر بر درِ غیر اِستادم
پایه سلطنتم به [بر] سر مردم باشد پس عجب نیست اگر ازغم مردم شادم
هر که از حق بزند دم، بکَنم بنیادش گرچه دانم که حق آخر بِکَند بنیادم
ساغر از خون دل خلق مدام است مرا هم از این باده مستانه چنین پربادم
عاری از مهرم وباری تو زمن مهرمجوی آریامهر اگر نام به خود بنهادم
نیست اندر دل من رحم به مانند پدر هم بدین طینت ناپاک زمادر زادم
نسبت من توبه فرعون و به شَدّاد مده صد چو فرعونم و جلادتر از شَدّادم
برسر مردم بیچاره سوارش کردم منصب بندگی خویش به هرکس دادم
گرچه خود بنده غیرم ولی از باد دماغ این عجب بین که من از بینی فیل افتادم
تا بُدم حلقه به گوش در سرویس سیا مستشار است که آید به مبارک بادم
نیست امید هدایت ز خداوند کریم زآن که هر روز و شب ابلیس کند ارشادم
خاطرم جمع زخون خواهی ملت باشد چون که وقت خطر ارباب کند امدادم
لیک هستم نگران، زآن که چومیلش بکشد گیرد حلقوم که بیرون نشود فریادم
ببر این[ای] پیک حق این شعر ز زندان بیرون به جهانی برسان ناله استمدادم
تعداد مشاهده: 7257