12 خرداد سالروز رحلت سید آزادگان، حجتالاسلام سید علىاکبر ابوترابى فرد
تاریخ انتشار: 12 خرداد 1403
شروع انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) از دهه چهل و تربیت نسلی از مبارزان و مجاهدان راه حق توانست به پیروزی بزرگ ملت ایران در دهه پنجاه بینجامد. وجود افرادی همچون سید علیاکبر ابوترابی فرد، در میدان مبارزه با رژیم پهلوی و پس از پیروزی انقلاب و در میدان دفاع مقدس و دوران مقاومت جانانه در اردوگاههای رژیم بعثی عراق، شاهدی بر این مدعاست. دلاور مردی که بیش از ده سال رنج اسارت را متحمل شد و در آن شرایط هدایت نسلی را به عهده گرفت که با استقامت، دشمنان ایران و اسلام را در دستیابی به اهدافشان ناکام گذاشتند. وی پس از آزادی از اسارت با بدنی مجروح و شکنجه شده، دست از تلاش در جهت تحقق اهداف انقلاب اسلامی نکشید و تا لحظه عروج بر پیمان مقدس خویش مردانه ایستاد.
********
تولد یک مبارز نستوه
حجتالاسلام سید علىاکبر ابوترابى فرد در سال 1318 شمسى در شهر قم و در خانوادهاى اهل علم و اجتهاد به دنیا آمد. هرچند وی در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود، اما به علت این که سند این ولادت در حوزه طالقان تنظیم و به ثبت رسید در بعضى از اسناد موجود طالقان به عنوان محل تولد ایشان ثبت شده است. اجداد مرحوم سیدعلىاکبر همه از سلسله جلیله سادات و اهل علم و اجتهاد بودند. ایشان در معرفى خود، در بازجویىهاى ساواک در سال 1349 در این رابطه چنین مىگوید:
«اجدادم همه بیشتر تا چند طبقه در نجف اشرف تحصیل کردهاند و فعلاً نیز مرقد جمعى از آنها نیز آنجاست.»
جد پدرى او مرحوم آیتاللّه سید ابوتراب حسینى ابوترابى فرد، از علماى بزرگ شهرستان قزوین بود. آیتاللّه ابوتراب ابوترابى در فروردین سال 1352 درگذشت. به همین مناسبت حجتالاسلام سید علىاکبر ابوترابى در مراسم چهلمین روز درگذشت وی در حسینیه شاهزاده حسین (ع) قزوین به سخنرانی پرداخت. جد مادرى سید علىاکبر، آیتاللّه سیدمحمدباقر علوى قزوینى نیز از علماى بزرگ و مجتهدین به نام بود. وصف معظمله از بیان حجتالاسلام سید علىاکبر ابوترابى، چنین است:
«مرحوم جد مادرى ما، در نجف اشرف به درجه اجتهاد مىرسند. در مسجد جامع قزوین مشغول خدمت بودند تا این که مرحوم آقاى حاج شیخ عبدالکریم حائرى رضواناللّه تعالى علیه از اراک عازم قم شدند. مرحوم جدمان به قصد دیدار مرحوم آیتاللّه حائرى به قم مشرف شدند و از قم نامه نوشتند به منزل: «که خانه و زندگى من را بفروشید. بعد از فروختن و تبدیل آن به پول نقد مرا خبر کنید.»
در این میان، مهمترین استاد و همراه سیدعلى اکبر، پدر بزرگوارش آیتالله حاج سید عباس ابوترابى یکى از مبارزان و مجاهدان عصر استبداد پهلوى بود. وی در سال 1304 همزمان با آغاز دوران استبداد رضاخان و فشارهاى شدیدش بر روحانیت به قم مهاجرت کرد تا از محضر بزرگان حوزه علمیه قم بهره گیرد. اما چندی بعد مرحوم سیدعباس ابوترابى پس از رحلت پدر بزرگوارش به قزوین بازگشت تا خلأ وجود آن مرحوم را پر کند و به جانشینى پدر زعامت مردم قزوین را بر عهده گیرد. ساواک در یک ارزیابى کلى در سال 1354 ایشان را چنین معرفى کرده است :
«نامبرده در محافل مذهبى از علماى طراز اول شناخته مىشود، لکن از لحاظ ملى و سیاسى فرد مورد اعتمادى نیست.»
سید على اکبر ابوترابى در رابطه با نقش پدر خویش، در جریان انقلاب اسلامى در شهرستان قزوین مىگوید:
«یادم هست در پایان یکى از راهپیمایىها در مسجد النبى قزوین، تجمع سنگینى بود. ایشان براى اثبات اعلمیت حضرت امام، روزنامه 1340 (پس از فوت مرحوم آیتاللّه بروجردى) که آن روزنامه را در یک کیسه پلاستیکى نگهدارى و سعى کرده بودند در جایى حفظ بکنند، بیرون آوردند و روى منبر اعلام فرمودند: رژیمى که حضرت امام را تبعید کرده، خود این رژیم پس از فوت آیتاللّه بروجردى، ایشان را به عنوان یکى از چهار مرجع معرفى کردهاند، و روزنامه را به مردم نشان دادند. ایشان را دستگیر کردند و در زندان کمیته و قصر بازداشت نمودند.»1
سید عباس ابوترابى اعتقاد راسخی به امام خمینى داشت و در بازجوییهای ساواک نیز به این مساله اشاره میکرد. آن جا که ساواک از ایشان سؤال مىکند: «آیا شما آیتاللّه خمینى را به عنوان یک مرجع تقلید قبول دارید؟»
و پاسخ این چنین ثبت شده است:
«بلى، مشارالیه از نقطه نظر همه علما و مراجع یکى از مراجع تقلید است و اینجانب نیز مشارالیه را به همان میشناسم.»
حجتالاسلام سیدعلى اکبر ابوترابى، داراى دو برادر به نام، محمدحسین و محمدحسن و دو خواهر به نام، فاطمه و معصومه بود. برادران وی نیز در مسیر انقلاب اسلامى فعالیت داشته و دارند.
تحصیلات
سید علىاکبر در قم مشغول به تحصیل شد و در هفت سالگى جهت آموزش رسمى در مدرسهاى در نزدیکى محل سکونت ثبت نام کرد و تا کلاس پنجم ابتدایى در آن جا به تحصیل پرداخت. وی در حدود سالهاى 1332-1331 به شهر قزوین کوچ کرد و کلاس ششم ابتدایى را در این شهر به پایان برد.
وی پس از اخذ مدرک پایانى دوره ابتدایى به قم بازگشت و دوران متوسطه را در دبیرستانهاى دین و دانش و حکیم نظامى سپرى کرد. هوش و استعداد وافرى که در وجودش بود، او را به تحصیل در رشته ریاضى سوق داد و در همین رشته دیپلم گرفت. علىرغم اصرار بعضى از اقوام مبنى بر ادامه تحصیل در کشورهاى اروپایى، پس از به پایان رساندن دوره متوسطه قدرى در شهر قم تأمل کرد و سپس جهت کسب علوم حوزوى و بهرهگیرى از فیض حضور در جوار حضرت ثامنالحجج (علیه آلاف التحیه و الثناء) در سال 1337 به مشهد مقدس عازم شد و در حجره محقرى در مدرسه نواب سکنى گزید و مشغول تحصیل شد. با شروع نهضت حضرت امام خمینى از آن جا که سید علیاکبر قم را مرکز و سنگر مبارزه یافته بود، رهسپار قم شد و در مدرسه حجتیه سکنى گرفت تا در متن فعالیتهاى یاران امام قرار داشته باشد. ایشان خاطره خود را در این رابطه، چنین نقل مى کند:
«بعد از گرفتن دیپلم، با پیشنهادى که پدرمان به ما دادند، ما را علاقهمند کردند که وارد حوزه بشویم و به درس و بحثهاى حوزوى اشتغال پیدا کنیم. در این رابطه، حاج آقا والد معظم بنده، سهم بسیار زیادى دارند؛ چون ابتدا خودم تمایلى نداشتم و مرحوم دایى ما [حجتالاسلام سید على علوى] هم اصرار داشتند که بنده را به آلمان اعزام بکنند تا در آن جا ادامه تحصیل بدهم.»2
«به هر حال، علاقه زیادى پیدا کرده بودیم که وارد حوزه بشویم. دیدیم در قم، مرحوم دایى ما پافشارى زیادى مىکنند، با اجازه پدر بزرگوارمان به مشهد مقدس مشرف شدیم که دیگر از پافشارى دایىمان مقدارى فاصله گرفته باشم.»3
فعالیتهای سیاسی قبل از انقلاب
فدائیان اسلام
سید علىاکبر دوران دبستان را سپری میکرد که آوازه فدائیان اسلام به رهبرى شهید حجتالاسلام سید مجتبى نواب صفوى سراسر ایران را فرا گرفت. در دورانى که مبارزات فدائیان اسلام به اوج خود رسید، حجتالاسلام ابوترابى در سن نوجوانى قرار داشت و با شرکت در مراسم آنان ضمن همراهى و همدلى با ایشان خود را براى مبارزهاى همه جانبه آماده مىکرد. ایشان در رابطه با چگونگى شرکت خود در این مراسم، چنین نقل مى کند:
«از نظر سنى، سن ما در آن سالهاى قیام به حقِ آنها، در حدى نبود که بتوانیم در جمع آنها حضور داشته و بهرهمند باشیم. فقط در بعضى از اجتماعاتى که داشتند مىتوانستیم تماشاگر باشیم. خصوصاً صلواتهایى که آنها مىفرستادند، خیلى جذاب بود؛ که «اللهم صل على محمد و آل محمد» بله، طنین خاصى داشت؛ خصوصاً با صحبتهایشان که خیلى بىپرده بود. درست مثل قدرتى که حاکمیت پیدا کرده، براى پیشبرد اهداف خودش با مردم چطور آزاد صحبت مىکند؟ وقتى که صحبت مىکردند، به این صورت بود.»4
پانزده خرداد
غائله انجمنهاى ایالتى و ولایتى فرصت مناسبى بود تا امام خمینى بر سردمداران رژیم طاغوتى یورش برد و به تبعیت از ایشان، سیل تلگرافهاى مخالفت با این مساله به دربار سرازیر شود. در این دوران سید علىاکبر ابوترابى، که به کسوت شریف روحانیت درآمده بود و در مدرسه نواب در شهر مقدس مشهد در جوار حرم حضرت ثامن الحجج (ع) ساکن بود، شاهد این حرکت عظیم و سازمانیافته و تلگراف مخالفت پدربزرگ و پدر خویش در مخالفت با این غائله بود و خود نیز در این مسیر از هیچ تلاشى فروگذاری نکرد.
در زمانى که این مقدمات به دستگیرى امام خمینی، قیام خونین 15 خرداد 1342 و تبعید آن بزرگوار منتهى شد، وی از مشهد به قم رفت تا ضمن قرار گرفتن در کانون مبارزه در سازماندهى فعالیتها نیز نقش داشته باشد. او نیز از جمله افرادی بود که در زمان حمله عوامل رژیم پهلوی به مدرسه فیضیه مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
پس از تبعید امام خمینى و به سردى گرائیدن ظاهرى حرکتهاى انقلابى، سید علىاکبر نیز در سال 1344 براى پیوستن به پیر و مراد خویش از راه بندر خرمشهر و به طور مخفیانه به بصره رفت و از آن جا به نجف اشرف روانه شد تا در محضر اساتید بزرگوار حوزه علمیه نجف کسب فیض کند.
سال 1346 در حالی که 28 بهار از عمرش گذشته بود مهیای ازدواج شد و به همین منظور به ایران بازگشت و با دختر حاج آقاى صدیقى محمدزاده قزوینى که از بنکداران متدین بازار تهران بود وصلت نمود. وی پس از انجام مراسم به همراه همسرش، مجدد به نجف بازگشت.
سال 1349 همزمان با اتمام مقطع سطح، در حالی که در «کلیه الفقه» (دانشگاه فقه) وابسته به دانشگاه الازهر به تحصیل میپرداخت، به عزم دیدار خانواده قصد مراجعت به ایران کرد. در هماهنگىهاى صورت گرفته با همسنگران قرار بر این شد که اعلامیههاى امام خمینی در رابطه با شهادت آیتاللّه سید محمدرضا سعیدى در زندان؛ به وسیله سید علىاکبر به ایران منتقل شود. بر این اساس، اعلامیهها در چمدانى جاسازى شد و سید علىاکبر ابوترابی و حجتالاسلام سید حمید روحانى بر سبیل احتیاط، داستانى ساختگى را با هم ترتیب دادند تا اگر احیاناً مأموران رژیم شاه از جاسازى اعلامیهها مطلع شدند، کمترین هزینه را در برداشته باشد. با این تمهیدات بود که سید علىاکبر دست همسر و فرزند خردسالش را گرفت و به بهانه دیدار خانواده راهى ایران شد.
دستگیرى
مأموران امنیتى رژیم پهلوى که پس از شهادت آیتاللّه سعیدى منتظر عکسالعمل نیروهاى مذهبى بودند و از عکسالعمل امام خمینى نیز وحشت داشتند، مرز خسروى را به شدت تحت کنترل قرار دادند و در روز 14 مرداد 1349 در حالى که سید علىاکبر به همراه خانواده قصد ورود به ایران را داشت، با آمادگى قبلى بر ایشان یورش بردند و پس از خارج کردن اعلامیهها از جاسازى چمدان، وی را دستگیر و به ساواک کرمانشاه هدایت و پس از یک روز به تهران منتقل نمودند. تدبیر سید علىاکبر در برخورد با بازجویان ساواک در جلسات بازجویى و پاسخگویى عادى به سؤالات هر چند آنان را قانع نکرد، اما باعث شد تا دوران محکومیتش طولانى نشود و پس از شش ماه از زندان آزاد شد و به زندگى مبارزاتى خویش بازگشت.
دوران پس از آزادى
حجتالاسلام ابوترابى پس از آزادى از زندان تلاش کرد تا به نجف بازگردد، اما تلاش وی با شکست روبرو شد. با این وجود دست از مبارزه بر نداشت و هر چند تحت کنترل مأموران امنیتى رژیم بود، اما همچنان به فعالیت خود ادامه داد. در این میان، ارتباط سید علىاکبر ابوترابى با شهید سیدعلى اندرزگو از نقطههاى عطف زندگى ایشان به شمار مىرفت. این دو مبارز و مرید حضرت امام به فعالیتهاى چریکى و مسلحانه هم روى آوردند. با این وجود رعایت اصول مبارزه مخفیانه از طرف این دو به حدى بود که تنها گوشهاى از این فعالیتها، آن هم در نقل خاطرات و به طور ناقص ثبت شده است و مأموران امنیتى رژیم نیز به دلیل عدم دسترسى به ایشان قدرت ثبت و پروندهسازى آن را نداشتند. علاوه بر آن، هر نوع تماس و رابطه با شهید سید على اندرزگو که داغ شناسایى خویش را بر دل دستگاه امنیتى رژیم پهلوى نهاده بود از حساسیت ویژهاى برخوردار بود. ایشان در این رابطه چنین نقل مىکند:
«در آن رابطه، خوب، ما هم دستگیر شدیم. ولى الحمدللّه به خیر گذشت. چون گزارش شده بود که ما هم با شیخ عباس (شهید اندرزگو) رابطه داریم، آمدند و ریختند ما را توى خیابان گرفتند دیدیم توى کوچه و خانه پر است از اینها. و ما را آوردند اوین. ما فهمیدیم جریان شیخ عباس است. چند سؤالى کردند، وقتى گفتیم مىشناسیم، فشار را کم کردند؛ چشمهایمان بسته بود، باز کردند... صبح که ما را بردند بازجویی، گفتند: شیخ عباس را از کجا میشناسی؟ گفتم: «از نجف اشرف» و من شخصى به نام «شیخ عباس مینایى» را که از نجف اشرف مىشناختم معرفى کردم. فشار شروع شد. ولى خوب ما هم خیلى همچین خودمانى و ساده، همیشه مىگفتم: «دیگر این شیخ عباس چه کرده که با من چنین مىکنید؟ آدرسش مشخص است. کروکى خانهاش را حتى براى آنها کشیدم... الحمدللّه آن جریان گذشت، و ما هم در حدود 25 روز یا بیشتر، طولى نکشید که عذرخواهى کردند.»5
در اسفند 1351 یکى از منابع ساواک گزارش کرد که در ملاقات با سید علىاکبر ابوترابى از ارتباط وى با شهید اندرزگو (با نام مستعار شیخ عباس تهرانى) مطلع شده است.6 همین گزارش نیز به دستگیرى وی منجر شد ولى به علت این که بازجویان ساواک نمىخواستند همکار خویش را به سید علىاکبر معرفى کنند از سؤال مستقیم و طرح مساله گزارش پرهیز کردند و همین موضوع باعث شد تا سید علىاکبر نیز با تظاهر به سادگى از چنگ آنها بگریزد. حجتالاسلام ابوترابى با مبارزانى چون شهید محمدعلى رجایى که نسبتى نیز با هم داشتند و آیتاللّه شهید دکتر بهشتى و همچنین رهبر معظم انقلاب حضرت آیتاللّه خامنهاى هم، ارتباط نزدیک و همکارى تنگاتنگ داشت.7
از طرفی رعایت اصول مخفىکارى از سوى او باعث شده بود تا گزارشگران ساواک که وى را تحت مراقبت داشتند تنها گزارش رفت وآمدهاى او را ثبت کنند. تلاش و پایمردى سید على اکبر ابوترابى محدود به مکان و زمان خاصی نبود، در این رابطه به لبنان رفت تا از نزدیک شاهد تلاش مبارزان لبنانى باشد و وضعیت بیتالمقدس را مشاهده کند.8
ایشان در نقل خاطرات خود، در این رابطه مىگوید:
یک سفر به زیارت مسجدالاقصى و خلیل الرحمان، که مرقد مطهر حضرت یوسف علیهالسلام است، مشرف شدیم. گفتیم برویم بیتاللحم، همین کلیسایى که زادگاه حضرت عیسى علیهالسلام است... بعد رفتیم خلیلالرحمان. بچهها آن جا وقتى فهمیدند ما ایرانى هستیم، جایتان خالى، ما را سنگباران کردند. ابتدا تعجب کردیم که چرا آنها ما را با سنگ مهماننوازى مىکنند. وقتى سؤال شد، گفتند که شماها بودید که بنزین دادید به اسرائیل، فلسطین را اشغال کرد...»9
در آستانه وقوع انقلاب اسلامى نیز فعالیتهاى وی گستردهتر و علنىتر شد. در این ایام او و همسنگرانش شب و روز به فعالیت میپرداختند. در این دوران شهید اندرزگو مورد شناسایى و مراقبت ساواک قرار گرفت و در این رابطه سیدعلى اکبر ابوترابى نیز در حلقه مراقبتى و کنترل قرار داده شد. نام عملیات شناسایى و کنترل شهید اندرزگو و مرتبطین وى سرفراز و نام رمز عملیات کنترل سید علىاکبر ساغر بود. نزدیکى و هماهنگى شهید اندرزگو و حجتالاسلام ابوترابى به حدى بود که در بسیارى از برگههاى کنترل تلفن شهید اندرزگو مأمور ساواک، نام سیدعلى اکبر ابوترابى را به جاى شهید اندرزگو نوشته است که پس از آگاهى مسئولین روى آن خط کشیده شده و نام اندرزگو نوشته شد. سید على اکبر در این اوضاع و احوال فعالیتهاى خود را گسترش داد و از برقرارى ارتباط با گروه منصورون گرفته تا شرکت در کمیته استقبال از امام حضور چشمگیری داشت.
فعالیتهای سیاسی پس از پیروزى انقلاب اسلامى
با پیروزی انقلاب اسلامی حجتالاسلام سید على اکبر نیز از جمله مبارزانی بود که شهر آباء و اجدادى خود را سنگر خدمت و فعالیت قرارداد. تشکیل کمیته انقلاب اسلامى و هدایت آن یکى از اقداماتى بود که براى سازماندهى و جلوگیرى از هرج و مرج ضرورى بود و سید على اکبر این مهم را به عهده گرفت و پس از چندى با رأى قاطع مردم به عضویت شوراى شهر درآمد و سپس ریاست آن را عهدهدار شد.
پس از گذشت مدت کوتاهی از پیروزی انقلاب با آغاز جنگ تحمیلی حجتالاسلام ابوترابى لباس رزم بر تن کرد و از قزوین عازم جبهههای جنگ شد و در کنار شهید دکتر مصطفى چمران در ستاد جنگهاى نامنظم به سازماندهى نیروهاى مردمى پرداخت و شخصاً به مأموریتهاى شناسایى رزمى و دشوار رفت. آزادى منطقه پرحادثه و خطرناک «دب حردان» (واقع در 5 کیلومتری جنوب غربی اهواز) به فرماندهى وى در رأس یک گروه متشکل از یکصد رزمنده یکى از اقدامات ایشان در طول دفاع مقدس بود.10
سرانجام در روز 26 آذر 1359 در یکى از مأموریتهاى شناسایى در تپههای اللهاکبر (نام کوهی است در محدوده شهرستان دشت آزادگان که در فاصله 10 کیلومتری شمال سوسنگرد و در نزدیکی بستان در استان خوزستان قرار دارد) در حالى که هفت کیلومتر از نیروهاى خودى فاصله گرفته و تا 200 مترى دشمن پیشروى کرده بود، در راه بازگشت، مورد شناسایى و تعقیب دشمن قرار گرفت و به اسارت درآمد. ایشان درخصوص چگونگى اسارت خود، مىگوید:
«در تاریخ 26 / 9 / 59 در تپههای الله اکبر به اسارت درآمدم، در تپههاى اللّه اکبر مدت یکسالی بود که دشمن در مرتفعترین قلهها سنگر گرفته بود و زمین مسطح وسیعى جلویش خالى بود... ما هم با یک گروهى که مسئولیت کلى آن را مرحوم شهید دکتر چمران این بنده صالح خدا، عهدهدار بودند، وارد عمل شدیم.
«... ما افتخار پیدا کردیم که با حدود صد نفر از بین دشمن عبور کنیم و از پشت با دشمن درگیر بشویم تا نیروها بتوانند این فاصله 7 کیلومتر را پیشروى کنند... روز دوم بود که لازم بود یک شناسایى دقیقى براى عبور شب دوم داشته باشیم، لذا ما براى شناسایى رفتیم... به طورى که فاصله ما با آنها کمتر از 200 متر بود... شناسایی شدیم.»11
شهادتنامه شهید چمران در خصوص سیدعلى اکبر ابوترابى حاکی از نقش تعیین کننده ایشان در محورهاى عملیاتى جنوب کشور مىباشد.12
دوران اسارت
حجتالاسلام ابوترابی در دوران اسارت در اردوگاههاى عراقى نیز از پای ننشست. خود وی در باره روزهاى اول اسارتش میگوید: «در سلول براى اعتراف گرفتن چندین بار مرا به پاى چوبه دار بردند و شماره 1 و 2 را گفتند و دوباره برگرداندند. درطول روز چندین بار مرا بردند و آوردند. بالاخره شب مرا به مدرسه العماره بردند و یک تیمسار عراقى به افرادى که آن جا بودند گفت: این حق خوابیدن ندارد. ما نیمه شب براى اعتراف گرفتن مىآئیم، اگر اطلاعات لازم را به ما نداد سرش را با میخ سوراخ مىکنیم. نیمه شب هم آمدند و سرم را با میخ سوراخ کردند؛ ولى ضربه طورى نبود که راحت شوم.»13
آن روزهایى که حجتالاسلام ابوترابى در شکنجهگاههاى عراق الگویى از صبر و مقاومت را به نمایش گذاشته بود، در جمهورى اسلامى ایران شایع شد که ایشان به شهادت رسیده است. مجالس بزرگداشت و سخنرانىهاى شخصیتهایى مانند شهید رجایى و تعطیلى و عزاى عمومى در شهرستان قزوین و شرکت آیات عظام سید هاشم رسولى، یوسف صانعى و محمد على نظامزاده از سوى حضرت امام خمینى در مجلس یادبود ایشان و ابلاغ تسلیت امام امت،14 ابعادى از شخصیت این عالم عامل را روشن ساخت و دولت عراق نیز از این طریق ایشان را به عنوان یک روحانى سرشناس شناسایى کرد.
تسلیمناپذیرى، همزیستى آرام و ایثارگرانه همراه با امید و نشاط، تحمل ناملایمات و تلخکامىها، تلاش در جهت سالم نگه داشتن جسم و روح و رشد فضیلتهاى اخلاقى و علمى از ویژگىهای عمده ایشان به شمار میرفت. همچنین وی نمودار تحمل، مقاومت، خدامحورى، آرامش، تواضع و در یک کلام مجمع خوبىها بود. در دوران اسارت، حرکت کلى اسیران ایرانى در اردوگاههایى که حجتالاسلام ابوترابى حضور داشت، تحت هدایت مستقیم و غیرمستقیم قوه عاقله وی بود و رهبرى خردمندانه وی خط مشى کلى اسارت را به ویژه در بحرانها و تندبادهاى سخت آن حکیمانه تبیین مىکرد.
سرانجام پس از گذشت ده سال اسارت، حجتالاسلام ابوترابى که «سید آزادگان» لقب گرفته بود، با عزت و سربلندى به میهن اسلامى بازگشت. او هیچگاه از تلاش و فعالیت دست بر نداشت و در زندگى سراسر تلاش و مبارزه خود هماره درصدد به دست آوردن رضاى الهى بود. وی همچنین پس از آزادی به عنوان نماینده ولى فقیه در امور آزادگان و نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى به فعالیت خود ادامه داد.
پایان زندگى
سرانجام روز دوازدهم خرداد ماه سال 1379 روح ملکوتى این سید بزرگوار به همراه پدر جلیلالقدرش در مسیر زیارت حضرت ثامن الحجج (ع) در سانحه رانندگی به ملکوت اعلی پیوست. هر دو بزرگوار پس از تشییع با شکوه توسط مردم مشهد، در همین شهر و در جوار صحن امام هشتم به خاک سپرده شدند.
در پی درگذشت این عالم مبارز و پدر مجاهدش رهبر معظم انقلاب پیامی بدین شرح صادر کردند:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
با اندوه و تأسف فراوان، خبر درگذشت عالم مجاهد و خستگىناپذیر، حجتالاسلام آقاى حاج سید على اکبر ابوترابى و پدر بزرگوارشان آیتاللّه آقاى حاج سید عباس قزوینى ابوترابى را دریافت کردم. این پدر و پسر پارسا و پرهیزگار در راه ضیافت بارگاه حضرت ابىالحسنالرضا علیه آلاف التحیه و الثناء بودند که به لقاءاللّه و با فضل و کرم او به ضیافت اولیاء مقرب الهى نائل آمدند و انشاءاللّه در بهشت رضاى خداوند که پاداش یک عمر مجاهدت و صبر و استقامت و پاکدامنى آنان است، مستقر گردیدند. پسر، پس از سالها حضور در میدانهاى مبارزهاى دشوار با نظام طاغوتى و پس از مشارکت شجاعانه در صحنه جنگ تحمیلى سالهاى دراز، محنت اسارت در دست دشمن نابکار و فرومایه را چشید و مبارزهاى دشوارتر از گذشته را در اردوگاههایى آغاز کرد که او در آنها همچون خورشیدى بر دلهاى اسیران مظلوم مىتابید و چون ستاره درخشانى، هدف و راه را به آنان نشان مىداد و چون ابرى فیاض، امید و ایمان را برآنان مىبارید. و پدر، با صبر و متانت یک فقیه فیلسوف و عارف، فقدان و هجران چنین پسرى را تحمل مىکرد و آنچه را در حوزههاى دانش دین آموخته بود، در عمل و منش خویش تجسم مىبخشید.
اینجانب، حادثه تأسفبار این پدر و پسر عزیز را به همه بازماندگان و دوستان و ارادتمندان ایشان و به همه آزادگان گرامى و به عموم اهالى تهران و قزوین، به خصوص حوزههاى علمیه و علماى اعلام و بالاخص به جناب حجتالاسلام سیدمحمد ابوترابى تسلیت مىگویم و علو درجات آنان را از خداوند بزرگ مسألت مىکنم.
سیدعلى خامنهاى
12 / 3 / 79
*****
پینوشتها
1. پاک باش و خدمتگزار، به کوشش عبدالمجید رحمانیان، تهران، امید آزادگان، 1379، ص 11.
2. همان، ص 28.
3. همان، ص 29.
4. از تربت کربلا (مجموعه سخنان حجتالاسلام و المسلمین سید علیاکبر ابوترابی در اردوگاههای عراق)، دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری، تهران، موسسه انتشارات سوره، 1375، ص 213.
5. از تربت کربلا، همان، ص 246-245.
6. سردار سرفراز، شهید حجتالاسلام سید على اندرزگو به روایت اسناد ساواک،مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 177.
7. پاک باش و خدمتگزار، همان ، ص 33.
8. همان. ص 33.
9. از تربت کربلا، همان، ص 547-546.
10. پاک باش و خدمتگزار، همان، ص 34-5.
11. همان، ص 51-49.
12. همان، ص 57.
13. همان، ص 52.
14. روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 455، 8 / 10 / 1359.
آیتالله حاج سید محمدباقرعلوی قزوینی جد مادری حجتالاسلام سید علیاکبر ابوترابی
حجتالاسلام سید علیاکبر در دوران خردسالی، در کنار پدر بزرگوار خود، برادر خویش را در آغوش گرفته است.
دوران نوجوانی و دبیرستان
آغاز دوره طلبگی در مشهد مقدس
بریده روزنامه وقتی خبر شهادت ایشان منتشر میشود روزنامه جمهوری اسلامی - شماره 454 6دی 1359
تصویر نامه حجتالاسلام ابوترابی به خانواده در زمان اسارت
حجتالاسلام سید علیاکبر ابوترابی در اردوگاه موصل - سالهای سخت اسارات
سال 1349 هـ ش - زندان رژیم پهلوی
سال 1349 هـ ش - زندان رژیم پهلوی
حجتالاسلام سید علیاکبر ابوترابی- ورود به میهن اسلامی مراسم استقبال - قزوین
حجتالاسلام سید علیاکبر ابوترابی، مرز خسروی - هنگام بازگشت سرافرازانه از اسارت
اذان و اقامه در گوشهای نوه خویش میخواند
قزوین - مراسم تشییع
مراسم تشییع پیکرهای مطهر آیتالله سید عباس و حجت الاسلام سید علیاکبر ابوترابی توسط مردم قزوین
مراسم تشییع پیکرهای مطهر آیتالله سید عباس و حجتالاسلام سید علیاکبر ابوترابی توسط مردم قزوین
مردم قدرشناس قزوین در مراسم تشییع آیتالله سید عباس و حجتالاسلام سید علیاکبر ابوترابی
تعداد مشاهده: 16909