نگاهی به زندگی امیرعباس هویدا، نخست وزیر بهائی رژیم پهلوی به روایت اسناد ساواک- بخش دوم
تاریخ انتشار: 17 فروردين 1403
هویدا، حسنعلى منصور و کانون مترقى
رجبعلى منصور و عینالملک، هر دو کارمند وزارت خارجه بودند و فرزندان ایشان ـ امیرعباس و حسنعلىـ نیز وزارت امورخارجه را براى انجام مأموریتهاى خود مناسب یافتند و به استخدام آن در آمدند. به نظر مىرسد که آشنایى امیرعباس هویدا و حسنعلى منصور در تهران و در وزارت امورخارجه صورت گرفته باشد.
در دورانى که سفارت ایران در پاریس، درگیر مسئله قاچاق ارز و غیره بود و در این گیرودار زینالعابدین رهنما به عنوان عنصر نامطلوب، راهى ایران شده بود و نام امیرعباس هویدا و حسنعلى منصور و جمعى دیگر از همکارانشان در نشریات داخل، به عنوان سردمداران قصه پاریس برده مىشد، هویدا اغلب اوقات فراغتش را با برادرش فریدون و با دوستانش حسنعلى منصور و عبدالله انتظام مىگذراند.
پس از جنگ جهانى و باز شدن دفتر ایران در اشتوتگارت، هویدا و منصور نیز به آلمان رفتند و در آنجا هم خانه شدند و هر دو از حق خرید در کمیسرى ارتش امریکا، برخوردار گردیدند و در شرایط موجود پس از جنگ در آلمان، به طور مشترک به عیش و نوش پرداختند.
در اشتوتگارت منصور در قیاس با هویدا، عضو تازه کارتر بود و لاجرم زیرنظر هویدا کار مىکرد. و در زمانی که امیرعباس هویدا در مأموریت ژنو بود، حسنعلى منصور و فریدون هویدا از مهمانان همیشگى او بودند. ارتباط حسنعلى منصور و امیرعباس هویدا با ازدواج فریدون هویدا و خواهر حسنعلى منصور ـ نورى منصور ـ در سال 1328 مستحکمتر شد و شکل فامیلى نیز پیدا کرد.
زمانی که رجبعلى منصور به عنوان وزیرمختار ایران به آنکارا رفت، با واسطهگرى حسنعلى، رجبعلى منصور که از دوستان علیقلى اردلان ـ وزیرخارجه وقت ـ بود، طى نامهاى از وى درخواست کرد تا هویدا را با عنوان رایزن به آنکار منتقل کند. علىرغم اینکه امیرعباس شرایط لازم را براى ارتقاء نداشت، اردلان به واسطه دوستى با منصور، کمى قبل از نوروز 1336 موافقت شوراى عالى وزارت خارجه را براى این ارتقاء جلب کرد و هویدا به عنوان نفر دوم سفارت، راهى آنکارا شد.
دوستىهاى امیرعباس و حسنعلى، روزبهروز مستحکمتر و تشکیلاتىتر مىشد. این دو که در آلمان حق خرید از کمیسرى ارتش امریکا را داشتند و ارتباطات خوبى با امریکائیان برقرار کرده بودند، در زمان حضور در ایران نیز با «گراتیان یاتسویچ» رئیس دفتر سیا در ایران، که امریکایى یوگسلاوى الاصل بود، ارتباط گرفتند. براى اینکه این ارتباط در هر زمانى امکانپذیر باشد و در ضمن عادى نیز جلوه کند یاتسویچ، اجارهنشین خانه حسنعلى منصور شد. در اوایل دهه 40 که امریکا تصمیم گرفت، براى بسیج نخبگان نوخاسته تکنو کرات، نهادهایى را تدارک کند، منصور و هویدا را براى این منظور مستعد یافت و اینان نیز آمریکا را متقاعد کردند که براى این هدف بهترین انتخاب مىباشند. نخستین جلسات تشکیلاتى این دو، که نام کانون مترقى را برآن نهاده بودند، زمانى تشکیل شد که گراتیان یاتسویچ، اجارهنشین منصور بود و منصور یکى از نزدیکترین دوستان او محسوب مىشد. یاتسویچ در باب دوستى خود با منصور و هویدا مىگوید:
«هویدا را زیاد مىدیدم. جلساتشان در منزلى که در همسایگى خانه من بود، تشکیل مىشد که گاه من وقت ناهار در این جلسات شرکت مىکردم. گرچه منصور به ظاهر ریاست گروه را به عهده داشت اما مغز متفکر جریان، هویدا بود. رابط کانون با ساواک، منصور بود.»
امیرعباس هویدا که در اوایل 1340 به عنوان یکى از مؤسسان کانون مترقى، زیر درخواست تأسیس آن را امضا کرده بود، بخش اعظم اوقات خود را صرف سازماندهى تشکیلات کانون مىکرد و در زمانی که حسنعلى منصور مأمور تشکیل کابینه شد، هویدا نقش اساسى در انتخاب وزراى کابینه او را به عهده داشت. او پست وزارت خارجه را براى خود مىخواست ولى محمدرضا این پیشنهاد را رد کرد و او در مسند وزارت دارائى نشست.
از نقش هویدا در تصویب کاپیتولاسیون که پرنفوذترین عضو کابینه بود، اطلاع دقیقى در دست نیست ولى با در نظر گرفتن نزدیکى روابط او با منصور، بعید میتوان تصور کرد که در این زمینه نقش نداشته باشد.
در مذاکرات منصور با جبهه ملى نیز هویدا نقش فعالى به عهده داشت و شمارى از رهبران جبهه ملى از جمله: دکتر غلامحسین مصدق جزو دوستانش به شمار مىرفتند، هر چند بعضىها معتقدند:
«در دوران حکومت منصور، وى هر دشنامى به شاه مىداد، هویدا به وسیله تلفن یا شرفیابى موضوع را به اطلاع شاه مىرساند.»
حسنعلى منصور با تصویب کاپیتولاسیون و تبعید حضرت امام خمینى(ره) و... به اعدام انقلابى محکوم شد. این حکم در روز اول بهمن ماه سال 1343 به وسیله شهید محمد بخارایى و همرزمانش اجرا شد. در حالى که منصور با مرگ دست و پنجه نرم مىکرد، شاه هویدا را مأمور کرد که موقتاً ریاست هیأت دولت را به عهده بگیرد.
براى معالجه منصور، در رابطه با دعوت از تیم پزشکى کشورهاى غربى، اختلافنظر وجود داشت و در نهایت قرار بر این شد تا از پزشکان خارجى نیز براى مداواى او به ایران دعوت کنند. نظر یکى از این پزشکان در نوشته عباس میلانى چنین آمده است:
«طبیب فرانسوى عضو تیم، تهران را به اعتراض ترک گفت و در مقالاتى که در مجلات فرانسوى چاپ شد، ادعا کرد که منصور را در واقع دوبار ترور کردند. بار نخست به دست ضاربین در خیابان و دوم بار به دست طبیبانش در بیمارستان»
حسنعلى منصور از دنیا رفت و امیرعباس هویدا، نهایت دوستى خود را در هنگام دفن او با قراردادن یک جلد کلاماله مجید در کفن او بروز داد. این عمل باعث تحلیلهاى مختلفى در رابطه با بهائى بودن او گردید.
ترسیم این صحنه چنین است:
«در تصاویر روزنامههاى آن زمان، مىتوان آشکارا دید که درست در لحظهاى که مىخواستند جسد منصور را در خاک کنند، هویدا با چشمانى اشکآلود یک جلد قرآن را در لاى کفن او قرارداد.»
هویدا و وزارت دارائى
در تاریخ 17 / 12 / 42 حسنعلى منصور مأمور تشکیل کابینه شد. در کابینه او، امیرعباس هویدا بر صندلى وزارت دارائى نشست. بعضى معتقدند:
امیرعباس هویدا مىخواست در این کابینه، متصدى وزارت امور خارجه شود ولى محمدرضا پهلوى با این امر مخالفت کرد و برخى دیگر مىگویند: حسنعلى منصور به این علت وزارت دارایى را به هویدا داد تا پاسخ دندان شکنى به منوچهر اقبال که رئیس هیئت مدیره شرکت ملى نفت بود و با هویدا برخورد کرده بود، داده باشد و او را به عنوان فرد زیر دست وزیر دارائى، تحقیر کند.
در خصوص نظرات گروه اول، باید گفت: به نظر نمىرسد که محمدرضا پهلوى با تصدى وزارت امورخارجه توسط هویدا مخالفت کرده باشد، چرا که حدود یک سال بعد او را به نخستوزیرى گمارد و طبیعى است که تصدى مقام نخستوزیرى مهمتر از وزارت امورخارجه مىباشد.
و در رابطه با علت انتصاب وى به وزارت دارایى، هر چند ممکن است برخورد با اقبال هم مورد نظر منصور و هویدا بوده باشد، ولى به نظر مىرسد علت اصلى این انتصاب در جریانات پنهانى کنسرسیوم نفت نهفته است. چرا که مىبایست کسى در رأس این وزارتخانه باشد که بتواند به لحاظ اقتصادى، منافع دولتین انگلیس و امریکا را تأمین نماید.
انتصاب امیرعباس هویدا به وزارت دارائى با عکسالعملهاى شدیدى روبرو شد و افشاى سوابق هویدا طى نامههایى در دستور کار مخالفین قرار گرفت. حسنعلى منصور چون دوست دیرین خود را در معرض این مشکلات دید، براى برخورد با این مسئله ابتدا یک کمیته انضباطى تشکیل داد و در عین حال ساواک را هم وارد ماجرا کرد.
در جلسات کابینه، حسنعلى منصور از همه حراّفتر و پر سروصداتر؛ و امیرعباس هویدا از همه کم حرفتر و کم سروصداتر بود. خسرو معتضد علت این کم حرفى را لهجه خاص و طرز تکلم ویژه هویدا و خجالت کشیدن او مىداند، هر چند هویدا به علت اینکه از ابتداى کودکى در خارج از ایران به سر برده بود، تسلط کافى به زبان فارسى نداشت ولى چند سالى بود که در شرکت ملى نفت، عضو عالى هیئت مدیره بود و مجله کاوش را سردبیرى مىکرد و...
بررسى اقدامات امیرعباس هویدا در مدت تصدى وزارت دارائى نیازمند بحثى تخصصى و کارشناسانه است که در این مقوله نمىگنجد تنها به این نکته اشاره مىشود که یکى از خوش خدمتىهاى او به امریکائیها در مهر ماه سال 1343 امضاى قرارداد خرید 000 / 140 تن گندم از آنان بود.
هویدا و عوامفریبى
علىرغم این که امیرعباس هویدا، با فرهنگ ایران و ایرانى بیگانه بود و قبله آمال و آرزوهایش را غرب قرار داده بود، براى آن که بتواند بر اریکه نخستوزیرى باقى بماند، با مطالعهاى مردم شناسانه، از روزى که مأمور تشکیل کابینه شد، با عوامفریبى هرچه تمامتر به فریب مردم اقدام کرد و همواره مرکب سوارى خویش را یک ماشین پیکان قرار داد. او در برخورد با مردم، خود را فردى متواضع و خوشرو نشان مىداد و سعى مىکرد فردى مردمدار جلوه کند. حتى در دورانى که سران رژیم پهلوى در معرض ترور گروههاى مسلح واقع شدند، در رفتار خود تغییرى نداد و مانند گذشته سوار بر پیکان خود به این طرف و آن طرف مىرفت. این عوامفریبى تا حدى بود که راننده وى به نام فروتن در این خصوص مىگوید:
«من از تظاهر و عوامفریبى آقاى نخستوزیر خسته شدهام. نامبرده دو دستگاه کادیلاک دارد آنها را در اداره گذاشته و از اتومبیل پیکان استفاده مىنماید و آن هم به این نحو که خودش پشت فرمان مىنشیند و راننده باید با یک دستگاه پیکان دیگر دنبالش کند.»[1]
هویدا و فعالیتهاى فرهنگى
امیرعباس هویدا فردى اهل مطالعه بود و خود را اهل قلم مىدانست. در دورانى که به شرکت نفت رفت، احسان نراقى را به کمک طلبید تا کار بررسى نیروى کار شرکت نفت را براى او انجام دهد.
عباس میلانى معتقد است:
«شرکت نفت به همت هویدا برخى از برجستهترین روشنفکران ایران از جمله جلال آلاحمد را دعوت کرد تا به جنوب سفر کنند و در باب مسائل فرهنگى و ادبى با کارگران و کارمندان شرکت نفت به گفتگو بنشینند.»
امیرعباس هویدا در راستاى همین تلاشها، مجلهاى به نام «کاوش» راهاندازى کرد که نخستین شماره آن در مرداد 1339 منشر شد و نام وى به عنوان سردبیر در صفحه اول آن نقش بسته بود. کاوش مجلهاى پرخرج و بىمحتوا بود و براى هر مقاله حقالتحریر نسبتاً قابل توجهى مىپرداخت.
هویدا پس از مدتى مجلهاى به نام «تلاش» راهاندازى کرد. این مجله از زمان فعالیت او در شرکت نفت منتشر شد و در اواخر حکومت او، سردبیرى آن را دکتر سیروس آموزگار و پس از وى خانم شکوه میرزادگى به عهده داشت.
یکى از کسانى که در دوران فعالیت هویدا در شرکت نفت، در امور فرهنگى به او یارى مىرساند، صادق چوبک بود. زمانى که امیرعباس هویدا تصمیم به انتشار یادداشتهاى خاطرهگونه خود داشت براى ویراستارى و تنقیح مطالب از فردى اهل قلم مدد گرفت. خسرو معتضد احتمال مىدهد این یادداشتها از نظر انشایى و تصحیح به نظر صادق چوبک رسیده باشد، ولى عباس میلانى مىنویسد:
«یادداشتهاى روزانه دورانى جوانىاش، در اصل فرانسه بود و به کمک دوست یا کارمندى که هویتش را نمىشناسیم به فارسى ترجمه شد.»
در خصوص زمان انتشار این یادداشتها علىرغم اینکه سالنامه دنیا در مراکز آرشیوى موجود است. نقل قولهاى متفاوتى وجود دارد که برخى از آنها به شرح زیر است:
الف ـ قبل از انتصابش به نخستوزیرى، هویدا پارهاى از یادداشتهاى خود را به چاپ رساند. یادداشتهاى زمان جنگ نخستین مجموعه مفصل یادداشتهایى است که محور آنها زندگى خود هویداست.
ب ـ امیرعباس هویدا حدود یکسال پس از تصدى مقام نخستوزیرى، بخشهایى از یادداشتهاى روزانه دوران جوانىاش را به چاپ سپرد.
ج ـ در سال 1345 هویدا بخشهایى از یادداشتهاى روزانه دوران پاریساش را به چاپ سپرد.
د ـ هویدا این عبارات را در سال سوم صدارت خود به چاپ سپرد.
ه ـ هویدا از شماره 22 سالنامه دنیا شرح خود و خانوادهاش و رویدادهاى دوران کودکى و جوانى خویش را نوشته است.
و ـ امیرعباس هویدا در بیست وسومین شماره سالنامه دنیا (فروردین 1347) خاطرات خود از ایام اقامت و تحصیل در اروپا را تا حدى شرح مىدهد.
هویدا و روشنفکرى
پدر هویدا حبیبالله عینالملک، روشنفکرى تمام عیار در مسلک بهائیت بود و با نوشتن مقالاتى در روزنامه رعد به مدیریت سید ضیاءالدین طباطبائى در تائید قرارداد 1919 وثوقالدوله و ترجمه کتابهاى فرانسوى که در بعضى از نشریات ایران به چاپ مىرسید، سمت و سوى تفکر خود را مشخص مىکرد. پدر بزرگ مادرش ـ ناصرالسلطنه ـ مشهور به «کُفرى» بود و پدربزرگش ـ سلیمان ادیبالسلطنه ـ یک فرانکوفیل تمام عیار بود و مادرش ـ افسرالملوک ـ هرشب قبل از خوابیدن سرود ملى فرانسه را با صداى بلند مىخواند.
امیرعباس هویدا در دامن چنین پدر و مادرى پرورش یافت و هنوز به قوه تشخیص نرسیده و زبان نگشوده بود که به دمشق که محیطى صدردرصد فرانسوى بود، رفت و تحت تعلیم فرهنگ بیگانه قرار گرفت. او در دوران تحصیل در بیروت، به مطالعه آثار مارکس پرداخت و در همین دوران بود که نزد برخى به روشنفکر کافهنشین چپى [!] شهرت پیدا کرد.
هویدا در زمان حضور در پاریس به عنوان وابسته سفارت ایران ـ 1945 م ـ به وسیله زینالعابدین رهنما با افرادى چون آندره مالرو، کلودل موریاک و عدهاى دیگر آشنا شد. آشنائى با اینگونه افراد در حالى صورت مىگرفت که یکى از وظایف او در سفارت، ایجاد ارتباط دوستانه با جامعه روشنفکرى فرانسه بود.
عدم حضور در کشور ایران و آشنا نبودن با فرهنگ ایرانى و همچنین تربیت خانوادگى که به سختى ارزشهاى جوامع غربى خصوصاً کشور فرانسه را به امیرعباس هویدا تعلیم مىداد و حضور او در مدرسه فرانسوى بیروت و تحصیل در کشورهاى انگلستان، بلژیک و فرانسه، از وى شخصیتى باهویتى چند فرهنگ ساخت. میلانى معتقد است:
«هویدا از نوعى جلاى وطنى برخوردار بود و به داشتن اندیشههاى لیبرال شهرت یافته بود.»
حتى حلقهى دوستان نزدیک هویدا در مدرسه [فرانسوى بیروت] هم براى خود نامى برگزیده بودند که طنین رمانتیسم تاریخى در آن موج مىزد. آنها خود را نخبگان روشنفکرى مدرسه مىدانستند و نام «تمپلرها templars» را برگزیده بودند. انتخابشان سخت غریب بود، چون تامپلرهاى سدهى دوازدهم، سلحشورانى پرآوازه بودند که در جنگهاى صلیبى علیه مسلمین مىجنگیدند.[!]
در میان دوستان حلقهى «تامپلر» هویدا دلبستگى خاصى به دختر زیبا و جوانى بنام «رنهدومان» داشت. هر دو در اجراى یکى از نمایشنامههاى راسین به نام «lesplaideurs» نقشى داشتند. نقش کنتس پیمپوس را رنه برعهده داشت و نقش اصلى یعنى «داندن» را هویدا بازى مىکرد. او تا پایان عمر با رنه در مکاتبه بود.
امیرعباس هویدا که چند مأموریت بیرونى را تجربه کرده بود، بعد از بازگشت به ایران و پس از کش و قوسهایى در سال 1336 به شرکت ملى نفت آمد و در جایگاه ویژه هیئت مدیره قرار گرفت و به مرور تجربیات خویش پرداخت. او که در فرانسه وظیفه ایجاد ارتباط با جامعه روشنفکرى فرانسه را به عهده گرفته بود، این بار در ایران، برقرارى ارتباط با روشنفکران ایرانى را تجربه مىکرد.
یکى از بهترین کسانى که مىتوانست در این مهم، یاریگر او باشد، دکتر احسان نراقى ـ همکار فعال ساواکـ بود. هویدا از او کمک خواست و کار بررسى نیروى انسانى شرکت نفت را به او محول کرد و به وسیله او از برخى از برجستهترین روشنفکران ایرانى براى همکارى دعوت به عمل آورد. وى همچنین در این سالها از همکارى صادق چوبک، پرویز ناتل خانلرى و صادق هدایت بهره گرفت.
به روایت عباس میلانى، هویدا از مرحوم جلال آلاحمد نیز براى صحبت با کارگران و کارمندان در باب مسائل فرهنگى و ادبى در شهرهاى جنوبى کشور بهره برده است.
امیرعباس هویدا که فردى زیرک و باهوش بود، در برقرارى ارتباط با گروههاى به ظاهر مخالف رژیم پهلوى نیز فرد موفقى بود. او در مذاکرات حسنعلى منصور با جبهه ملى نقشى فعال برعهده داشت و این ارتباط تا حدى بود که شمارى از رهبران جبهه ملى از جمله دکتر غلامحسین مصدق، از دوستانش به شمار مىرفتند. همین ویژگى او بود که باعث شده بود با بسیارى از روزنامهنگاران و نویسندگان و هنرمندان در تماس باشد و از قلم و هنر آنان به نحو مطلوب در مواقع مختلف، بهرهجوئى کند.
هویدا در همین راستا «به تأسیس صنف نیمه رسمى روزنامهنگاران ایران مدد رساند و از طرف دولت، زمینى براى ایجاد مسکن ارزان در اختیار این اتحادیه گذاشت.» او فردى اهل مطالعه بود و اغلب کتابهاى جدید و قدیم را در اختیار داشت. علىرغم همه زیرکىها و حیلهگرىهایى که در وجود هویدا جلوهگر بود، ولى در نهایت با انتشار مقاله رشیدى مطلق براى خود مشکلساز شد. عباس میلانى پس از بررسى نقش هویدا در تهیه و چاپ این مقاله مىنویسد:
«گرچه از همان زمان، نقش هویدا در تدارک این مقاله بیش و کم مسّجل و معروف بود اما انگیزه او در تدوین سریع چنین متنى روشن نبود و نیست.»
امیرعباس هویدا آخرین فیگورهاى روشنفکر مآبانه خویش را در زمان اقامت در زندان جمشیدیه بروز داد. چون از جوانى خواننده مشتاق و مستمر رمانهاى پلیسى بود، در زندان نیز به این سبک مطالعه ادامه داد و از دختر خالهاش ـ فرشته انشاء ـ کتابهایى درباره انقلاب فرانسه و چین تقاضا کرد.
هویدا و فراماسونرى
خانواده امیرعباس هویدا، چه از طرف پدر و چه از طرف مادر، داراى سابقهاى طولانى در تشکیلات فراماسونرى معرفى شده است. بعضى معتقدند: «این سابقه در فراماسونرى انگلیس به بیش از سه قرن مىرسد.»
از زمان و چگونگى پیوستن امیرعباس هویدا به محافل فراماسونرى، اطلاع دقیقى در دست نیست ولى حمایتهایى که از وى در دوران تحصیل در بروکسل مشهود است، این ذهنیت را تقویت مىکند که چه بسا او در همان زمان به فراماسونرى پیوسته باشد و احتمال دارد اشتغال او در صلیب سرخ جهانى و رانندگى آمبولانس براى تردد آزاد و آسان به اطراف و اکناف نیز در ادامه همین حمایتها باشد. اگر سابقه پیوستن هویدا را به محافل پنهان از زمان تحصیل در بروکسل ندانیم، به طور قطع و یقین در زمان مأموریت به کمیساریاى عالى پناهندگان سازمان ملل (1335 ـ 1330) توسط وان هگ گدهارت که از فراماسونرىهاى معروف و بینالمللى بود، این منظور عملى شده است. این احتمال نیز بعید به نظر نمىرسد که قبل از این مأموریت، عضویت وى در فراماسونرى توسط عبدالله انتظام که خود از فراماسونهاى قدیمى بود و امیرعباس را به پسرخواندگى پذیرفته بود و مرشد سیاسى او محسوب مىشد، صورت گرفته باشد. با این حال از ظواهر امر اینگونه استنباط مىگردد که هویدا قبل از اینکه در محافل فراماسونرى ایران وارد شود، در مسلک اعضاى فراماسونرى جهانى قرار داشته است. در اسناد موجود اولین سندى که در رابطه با شرکت هویدا در جلسات فراماسونرى است مربوط به سال 1337 و شرکت در جلسات لژهاى لایت، تهران و... مىباشد. و این در حالى است که در یک بررسى در سال 1348، به غیر از او تعداد 8 نفر از اعضاى کابینه عضو تشکیلات فراماسونرى معرفى شدهاند.[2]
روزى که امیرعباس هویدا، در شرایط ملتهب سال 1343 مأمور تشکیل کابینه شد. هر چند از نظر مردم ایران، فردى ناشناخته بود ولى از نظر هیأت حاکمه ایران، او یک فراماسونر سرشناس و وفادار بود.
خسرو معتضد، معتقد است: «در سال 1337 که هویدا از ترکیه به ایران مراجعت کرد و از وزارت خارجه به شرکت نفت منتقل شد، به عضویت لژ مولوى درآمد و رسماً فراماسون شد.»
عباس میلانى بحث در فراماسون بودن هویدا را آمیخته با رمز و راز و با حالتى خاص، اینگونه بیان مىکند:
«در نوار مصاحبه ـ مصاحبه اکرانت فرانسوى با هویدا در زندان قصر سال 1358 ـ مىبینیم که او هشت انگشت دستانش را در هم تنیده و دو شصتش را در هوا مىچرخاند، معمولاً این حالت و حرکت را نشانى از اضطراب مىدانند. اما گویا در زبان رازگونه فراماسونرى، این نوع حرکت شصت، نشانه از حالتى اضطرارى و نوعى طلب کمک است. هویدا بىگمان عضو یک لژ فراماسونرى بود و در ایران فراماسونرى را ستون پنجم استعمار انگلیس مىدانند.»
هویدا و بهائیت
امیرعباس هویدا در خانوادهاى بهائى مسلک زاده شد. قست دوم جلد هشتم کتاب ظهورالحق که متعلق به بهائیان است و در آن به طور صریح و آشکار به جایگاه عینالملک هویدا و پدرش ـ میرزا رضا قناد ـ در بهائیت پرداخته است، هرگونه راه مفّرى را که هویدا بتواند به وسیله آن خود را مبرّى از مسلک بهائیت جلوه دهد، بر او مىبست. از اینرو در هر زمانى که مورد سئوال واقع مىشد از افسرالملوک سردارى ـ مادرش ـ سخن به میان مىآورد و او را مسلمانى معتقد معرفى مىکرد. چرا که سابقه پدر بزرگ و پدر افسر الملوک ـ که آنها نیز کُفرى بودند ـ براى مردم ناشناخته بود و مخالفین وى براى اثبات بهائیت او تنها به سوابق پدر و پدربزرگش استناد مىکردند. عملکرد امیرعباس هویدا در موقعیتهاى مختلفى که مصدر امور واقع شد، در تشکیل حلقه افراد بهائى به گرد خود، یکى از دلایل محکمى بود که مسلک او را برملا مىکرد.
در شرکت ملى نفت ایران، زمانى که معاون ادارى مدیرعامل شد، با دستیاران خود، فوأد روحانى و هوشنگ فرخان، یک باند سه نفره و متشکل بهایى را سازماندهى کرد و در زمانى که در وزارت دارایى بود، با فرهنگ مهر که زرتشتى بهائى مسلکى بود، این مسیر را ادامه داد. در روزى که جسد حسنعلى منصور را به خاک مىسپردند، یک جلد کلاماللّه مجید در لاى کفن او قرارداد که روزنامههاى آن روز تصاویر این حرکت او را به صورت واضح منتشر کردند. این عمل هویدا با انتقاد محافل مختلف مذهبى روبرو شد و شایع گردید که تنها بهائیان هستند که این حرکت را در زمان دفن پیکر اموات خود صورت مىدهند.
در همان روزهاى اول نخستوزیرى در برابر سوال یکى از زنانى[3] که در هیأت حاکمه، جایگاهى داشت و از او پرسیده بود که: آیا راست است که شما بهائى هستید؟ پاسخ داده بود: «من اساسا لائیک هستم و به هیچ دین و مذهبى اعتقاد ندارم. مادر من خانم مقدسهاى بوده که قرآن خواندن او ترک نمىشده است. پدرم هم هر مذهبى داشته به خودش مربوط بوده است. اما من نه مسلمانم نه بهائى و نه پیرو هیچ مذهب دیگرى. من لائیک هستم و حداکثر پراگماتیست.»
در حالى که فشار مردم و روحانیت، در خصوص بهایى بودن نخستوزیر زیاد شده بود، سازمان امنیت به امداد او شتافت تا با ارائه طرحهاى مختلفى از جمله: مجانى کردن آب و برق مساجد و بوسیدن قرآن در ملاء عام، سفر به مشهد مقدس در سال 1344 و زیارت مرقد حضرت امام رضا(ع)، اعزام مادرش به سفر حج و کربلاى معلى، او را از این مخمصه نجات بخشد که البته هیچ یک مؤثر واقع نشد.
امیرعباس هویدا در مورد مسألهى مذهب و باورهاى دینى خود عملاً در یادداشتهائى که به چاپ رسید، یکسره سکوت اختیار مىکرد و مذهب نقش تعیین کنندهاى در زندگى شخصى او نداشت. با دوستان نزدیکش اغلب از نفرت نیچهوارش از همه ادیان سخن مىگفت ولى به عنوان یک مقام سیاسى مملکت، به طور طبیعى در مراسم رسمى مذهبى شرکت مىکرد. هویدا در مکتب عرفىگرایان فرانسوى درس خوانده بود. در خلوت وقتى از مذهب سخن مىگفت، از ولتر و نیچه اقوالى نقل مىکرد. چوبک او را «خداناشناسى قطعى» مىدانست. بسیارى از دوستان و اقوام هویدا از او درباره چند و چون علایق مذهبىاش پرسیده بودند. به همه جوابى بیش و کم یکسان مىداد. مىگفت از مذهب رسمى نفرت دارد. در جامعه فرهنگى که عمیقاً مذهبى بود، او به میزان به راستى حیرتآورى از هرگونه دلبستگى مذهبى فارغ بود. گرچه در روزگار صدارتش تظاهر به دیندارى مىکرد. به گمان هویدا مذاهب در طول تاریخ نقشى منفى بازى کردهاند. خرافات و جهل و رواندارى فکرى مهمترین ارمغانشان براى انسانیت بوده است. دینستیزى امیرعباس هویدا ریشه در نهاد او داشت و به گونهاى تربیت یافته بود که لحظهاى برمقابله با دین اسلام تردید به خود راه نداد. شرکت در حلقه نخبگان روشنفکرى مدرسه فرانسوى بیروت، موسوم به تمپلرها که برگرفته از نام جنگجویانى بود که در سدهاى دوازدهم در جنگهاى صلیبى علیه مسلمین مىجنگیدند، حکایت از این روحیه او داشت. عکا نیز چون فرانسه، کعبه آمال امیرعباس هویدا بود. حضور چندین ساله او در نزدیکى عکا، که قبر پدر و پدربزرگش در آنجا قرار داشت و حمایتهایى که از طریق احباب، در ابتداى راه ترقى و رشد به او شده بود، باعث مىشد که وى هرگز از آنجا غافل نماند. یکى از حرکتهاى او در این رابطه، ارسال قطعه فرش بزرگى با نقش نام هویدا به معبد بهائیان در عکا بود که باعث شایعات فراوانى شد. این در حالى بود که مهدى پیراسته در دیدار با یکى از نمایندگان سفارت امریکا گفته بود: «سندى در دست دارد که نشان مىدهد، هویدا علىرغم دعاوى مکررش که بهائى نیست، در واقع بهائى بود.»
هویدا و کمونیسم
در خصوص اینکه آیا امیرعباس هویدا به حقیقت، تمایلى به آثار مارکس داشت و یا اینکه بنا به دستورات تشکیلاتى و یا به اقتضاى رشته تحصیلى به مطالعه آن مبادرت مىکرد، نظرى قطعى نمىتوان داد.
آنچه مسلّم است، محیط تربیتى او ـ صرفنظر از عینالملک روشنفکر و بهائى و افسرالملوک که هر شب با سرود فرانسه به خواب مىرفت ـ از هر لحاظ و به طور کامل غربى بود و امیرعباس هویدا نیز با این محیط خو گرفته بود. تنها توجیهى که در این رابطه مىتوان کرد، این است که اهل مطالعه بودن هویدا و جذابیت گروههاى متمایل به چپ در فرانسه، او را علاقمند به مطالعه این آثار کرده باشد. عباس میلانى بدون هیچ تحلیلى، تنها به نقل این مطلب بسنده مىکند، که: «در دوران تحصیل در بیروت، هویدا آثار مارکس را مىخواند و به همین دلیل نزد برخى به روشنفکر کافهنشین چپى شهرت پیدا کرد.»
ارتباط هویدا با ایرج اسکندرى و پرسهزدن در لابلاى تشکیلات او، در خاطرات نورالدین کیانورى چنین نقل شده است:
«در دورانى که ما در ایران بودیم و اسکندرى هنوز به شوروى نیامده بود، سازمان حزب در اروپاى غربى توسط اسکندرى اداره مىشد و خود او یک حوزه حزبى را در پاریس اداره مىکرد و عدهاى را دور خودش جمع کرده بود که یکى از آنها امیرعباس هویدا بود. در این دوران با اسکندرى خیلى رفیق شده بود. ایرج عکسى با هویدا داشت و تا روز آخر که ما در خارج بودیم این عکس همیشه همراه او بود و به هر کسى که مىدید نشان مىداد.»
این ارتباط بدون شک حرکتى تشکیلاتى و سازمان یافته است و همانگونه که در فصل هویدا و ساواک خواهیم دید، این حرکت او دقیقاً در راستاى همکارىهاى اطلاعاتى او با سازمانهاى اطلاعاتى بوده است.
البته بودند کسانى که در جمع دوستان او در بیروت بودند و سپس به صف اعضا یا هواداران حزب توده پیوستند که از آن جمله به جلال میرى مىتوان اشاره کرد.
هویدا، ساواک و سازمانهاى جاسوسى
در دورانى که امیرعباس هویدا هنوز به قدرت تمیز نرسیده بود، پدرش عینالملک در تشکیلات بهائیت از جایگاه ویژهاى برخوردار بود و در خدمتگذارى به انگلستان، مأمورى مطیع و منقاد بود. این در حالى است که بهائیت بطور اخص، بازوى جاسوسى صهیونیزم به شمار مىرفت و عینالملک نیز در اینگردونه قرار داشت. بدیهى است در جایى که امیرعباس هویدا با آن سوابق و لواحق در هنگام حضور در بروکسل، در دوران جنگ، به صلیب سرخ جهانى مىپیوندد؟! و در کسوت رانندگى آمبولانس مأموریتهاى محوله را انجام میدهد و در دوران حضور در کمیساریاى عالى پناهندگان در ژنو، نیروى مخصوص وان هگ گدهارت مىشود و به عنوان رابط با سیاستمداران بسیارى از کشورهاى افریقایى و آسیایى و آمریکایى ارتباط مىگیرد و با برخى از رهبران آن کشورها آشنا مىگردد، همکارى او با دستگاه امنیتى رژیم پهلوى، نمىتواند از اهمیت ویژهاى برخوردار باشد ولى به علت این که در نوشتههایى به این مسئله اشاره گردیده است، در این بحث به این موضوع پرداخته شده است.
مؤلف کتاب زندگى و خاطرات امیرعباس هویدا، در خصوص همکارى او با ساواک، چهار نقل به شرح زیر دارد:
الف ـ هویدا در دورانى که به عضویت حزب کمونیست لهستان در ورشو در آمده بود، در سلک اعضاى فراماسونى جهانى هم قرار داشت و با دستگاه اطلاعاتى ایران نیز همکارى مىکرد.
ب ـ هویدا عضو هیأت مدیره شرکت ملى نفت، یکى از همکاران ساواک بختیار بود.
ج ـ هویدا در سال 1338 به استخدام ساواک درآمد.
د ـ لیست شماره 148 کارمندان استخدامى ساواک نشان مىدهد که هویدا از 6 شهریور 1338 به استخدام ساواک درآمده و حقوق بگیر این سازمان بوده است.
خسرو معتضد، وجود شکایت از حسن ارفع در اسناد ساواک را دلیل همکارى هویدا با ساواک مىداند و عباس میلانى مىنویسد: «متنقدینش مدعىاند که او به محض بازگشت به وطن به عضویت ساواک درآمد.» و سپس در تحلیل ارتباط هویدا با پرویز ثابتى، چنین نقل مىکند: «ایجاد کمیته انضباطى تنها اقدام منصور براى مقابله با کسانى که علیه هویدا در وزارت دارایى جزوه نوشته بودند، نبود. در عین حال ساواک را هم وارد ماجرا کردند و در این جریان هویدا با مسئول تحقیقات ساواک آشنا شد. نامش پرویز ثابتى بود و طولى نکشید که دوست نزدیک و مشاور معتمد هویدا شد.»
وى در جاى دیگرى در تائید این ارتباط مىنویسد: «یکى از گرایشهاى سفارت امریکا در ایران، به خوبى چند و چون اهمیت این دوستى را روشن مىکند. [گزارش کننده] مىگوید: در ارزیابى عوامل و اسباب قدرت هویدا، اغلب نام پرویز ثابتى به میان مىآید. او در تمام دوران زندگى ادارىاش، دوست نزدیک هویدا بوده است.» و سپس نقل مىکند که: «هر چهارشنبه بعدازظهر پرویز ثابتى در دفتر نخستوزیر به دیدار هویدا مىرفت.» روزگارى که حسنعلى منصور و امیرعباس هویدا در آلمان ـ اشتوتگارت ـ به ظاهر در سفارت ایران، اشتغال داشتند و در باطن به فعالیتهاى دیگرى مشغول بودند، یکى از امتیازاتى که داشتند، حق خرید از کمیسرى ارتش امریکا بود. با تصمیم امریکا مبنى بر بهرهگیرى از نخبگان نوخاسته تکنوکرات، منصور و هویدا که آموزشهاى لازم را دیده بودند، مأمور سازماندهى این افراد شدند. گراتیان یاتسویچ که ریاست دفتر سیا در ایران را به عهده داشت، براى کنترل و هدایت هر چه نزدیکتر این دو، به مستأجرى خانه حسنعلى منصور رفت و براى آن که بىواسطه در جریان تشکل امریکایى کانون مترقى باشد، در این جلسات شرکت کرد. او در خصوص اداره جلسات مىگوید: «گرچه منصور به ظاهر ریاست گروه را به عهده داشت اما مغز متفکر جریان هویدا بود. رابط کانون با ساواک منصور بود.»
با نظر براین شواهد و قرائن، نسبت به ارتباط امیرعباس هویدا با سازمانهاى جاسوسى انگلیسى، امریکایى و صهیونیستى هیچ تردیدى نیست، ولى آنچه مسلم است، او که از هوش و درایت و کیاست قابل توجهى برخوردار بود، زمانى که نظم و انضباط سرلشکر حسن ارفع را در آنکارا برنتابید و محدودیتهاى حاصله از حضور او به جاى رجبعلى منصور، بر او دشوار آمد براى آن که در مسیر مراحل رشد و ترقى با مشکلى مواجه نگردد، گزارشهایى را علیه روحیات نظامى ارفع به ساواک بختیار داد. با قدرى تأمل در نحوه گزارش نویسى، مشخص است که نویسنده گزارش، فردى آموزش دیده و مجرب بوده است.
صرفنظر از دست خط که با مقدارى دقت و تخصص مىتوان به اصالت صاحب آن پى برد، امضاى انتهاى این گزارشها، خطى هلالى است که به جاى نام در دل آن چند نقطه قرار داده شده است. اگر به امضاى اصلى امیرعباس هویدا دقت شود این خط هلالى همواره یکى از ارکان امضاى او را تشکیل داده است. و مطلب دیگر، پىنوشت تیمور بختیار در هامش یکى از گزارشها است که مىنویسد: «آقاى هویدا تشریف بیاورند دفتر من»[4] این لحن محترمانه نشانگر آن است که هویدا حداقل با شخص تیمور بختیار ارتباطاتى داشته است. از دیگر نکاتى که در راستاى مأموریتهاى جهانى امیرعباس هویدا قابل توجه است، پیوستن او به کمیته بهبود روابط با کشورهاى آسیایى و افریقایى پس از بازگشت از ژنو به تهران است.
امیرعباس هویدا چنان شخصیتى از خود بروز داده بود که شایعات مختلفى در خصوص جاسوس بودن او مطرح مىشد. از آن جمله است: «یکى از مقامات ایرانى، در دیدارى با مأموران سفارت [امریکا] گفته بود هویدا پشت گل ارکیدهاش میکروفونى کار گذاشته بود که به مددش، گفتگوهایش را با شاه و دیگران ضبط مىکرد. نوار این گفتگوها را هم براى روز مبادا براى برادرش فریدون مىفرستاد که نمایندهى ایران در سازمان ملل بود و در نیویورک زندگى مىکرد.»
هویدا و اسرائیل
امیرعباس هویدا به فرقهاى تعلق داشت که اسرائیل را کعبه آمال خود مىدانستند و بازوى قوى جاسوسى آنان محسوب مىشدند. وى از دوران تحصیل در بیروت نسبت به تشکیل یک دولت یهودى علاقه نشان مىداد و از این فکر طرفدارى مىکرد. در آن ایام که «بحث امکان ایجاد یک دولت یهودى در بخشى از سرزمین فلسطین، سخت رایج بود، هویدا از جمله اقلیت کوچکى بود که از ایجاد چنین دولتى طرفدارى مىکرد و مىگفت: تنها پادزهر سامى ستیزى تاریخى است.» دلبستگى و وابستگى امیرعباس به یهود و خصوصاً دولت اسرائیل، علاقهاى بود که از خانواده پدرى و مادرى هر دو به ارث برده بود. در دورانى که عبدالحسین سردارى ـ دائى هویدا ـ سفیر ایران در پاریس اشغال شده توسط آلمانها، بود، با تمهیداتى که اندیشید براى نجات جان یهودیان اقدامات چشمگیرى کرد: «با برخى سران ارتش اشغالگر آلمان از سر دوستى درآمد. آنان را به میهمانىهاى مجلل در محل سفارت دعوت مىکرد. براى تفریحاتشان حتى دختران جوان و زیبا تدارک مىکرد و با استفاده از روابط نزدیکش با آلمانها، جان خانوادههاى یهودى ایرانى مقیم پاریس را از مرگ حتمى نجات داد.»
اقدام عبدالحسین سردارى به نجات جان یهودیان، منحصراً شامل یهودیان ایرانى مقیم پاریس نبود تا با برچسب حس ملیت و هموطن دوستى توجیه گردد. او پس از آن، براى نجات جان دیگر یهودیان پاریس دست به کار شد: «سردارى به حدود 1500 گذرنامه ایرانى دسترسى داشت. وقتى در سال 1942م [1321] نازىها بازداشت یهودیان پاریس را آغاز کردند، سردارى تصمیم گرفت این گذرنامهها را به نام برخى یهودیان غیر ایرانى صادر کند. فریدون هویدا مىگوید: «در سال 1948 من در پاریس بودم وقتى که اعضاى جامعه یهودیان ایران مقیم پاریس به دیدن دایى من آمدند، سینىهاى نقرهاى که امضاى رؤساى جامعه یهودیان در آن حک شده بود، بر سبیل امتنان و احترام به او هدیه کردند»
اسکندر دلدم مىنویسد: «هویدا در نیویورک به عضویت شوراى امریکایى صهیونیزم A.Z.L درآمد.»
و عباس میلانى در این رابطه چنین نقل مىکند: «منتقدان هویدا مىگویند کار کمیسیون یک نوع ظاهرسازى بود. هدف اصلىاش پنهان کردن روابط هویدا با سازمانى صهیونیستى به نام A.Z.L بود. مىگویند کار هویدا در کمیسیون بیشتر در خدمت ایجاد دولت صهیونیستى بود.»
اینجاست که اگر به طور دقیق به مأموریتهاى گسترده امیرعباس هویدا به کشورهاى افریقایى و آسیائى و... از طرف وانهگ توجه شود، مشخص خواهد شد که او در این سفرها و در رایزنى با سران کشورهاى مختلف، تلاش قابل توجهى براى این منظور داشته است.
امیرعباس هویدا پس از مراجعت به ایران نیز با پیوستن «به کمیتهاى که هدف آن بهبود روابط ایران با کشورهاى آسیایى و افریقایى بود» به انجام فعالیتها خود در راستاى اهداف یهود، ادامه داد و در نهایت که دولت غاصب اسرائیل در سرزمینهاى اشغالى فلسطین بنیان نهاده شد و امریکا به حمایت گسترده و همه جانبه از آن مشغول بود، ارتباط افسر اطلاعاتى خویش را با امیرعباس هویدا و دوست نزدیکش حسنعلى منصور در ایران، به صورت آشکار و مستقیم کرد و تلاش گستردهاى را براى حمایت از اسرائیل، سازماندهى کرد. براساس همین تلاشهاست که در مىیابیم در ایران قبل از انقلاب اسلامى، بیشترین حمایتها از اسرائیل صورت مىگرفت و ارتباطات با آن در حد وسیعى برقرار بود. زمانى که رژیم پهلوى دستخوش طوفانى به نام انقلاب اسلامى گردید و چارهاندیشىهاى سازمانهاى جاسوسى امریکا و انگلستان، چارهبخش نشد، طرح دستگیرى عوامفریبانه برخى سران رژیم شاه از جمله نخست وزیر وقت ـ امیرعباس هویداـ در دستور کار قرار گرفت. او را به ضیافتگاه شیان بردند ودر اتاقى مجلل تحت نظر قرار دادند. در این ایام سخت!!؟ «یورى لوبرانى» که در عمل سفیر اسرائیل در ایران بود و روابط ویژه و نزدیکى با هویدا داشت، یکى از کسانى بود که به ملاقات او مىرفت. لوبرانى تنها استثناى قاعدهاى بود که هویدا در دوران صدارتش برقرار کرده بود. هر وقت سفیرى به دیدار هویدا مىآمد، او تأکید داشت که یکى از منشیانش در جلسه حضور داشته باشد. تنها استثناءِ لوبرانى بود.
هویدا، ازدواج و طلاق
زمانی که حسنعلى منصور، فریده امامى خوئى، دختر نظامالدین امامى خویى و ملکه وثوق یعنى نوه دخترى وثوقالدوله را به همسرى گرفت، امیرعباس هویدا دوست، همراز و صمیمى خود را تشویق و ترغیب کرد تا با خواهر همسرش ـ لیلا امامى ـ ازدواج کند تا از این رهگذر یک الیگارشى دیگر در خاندان حکومتگر ایران، شکل بگیرد. وقتى کابینه حسنعلى منصور تشکیل شد و هویدا بر صندلى وزارت دارایى نشست، این دو به همراه فریده و لیلا، براى تفریح به شمال کشور رفتند. وسیله مسافرت آنان اتومبیل اُپل لیلا بود که رانندگى آن را نیز خود او به عهده داشت. رانندگى بدون مقررات لیلا امامى که علت آن مستى مفرط او ذکر گردیده، در مسیر بازگشت به تهران، منجر به تصادفى شد که امیرعباس هویدا را چند روزى راهى بیمارستان کرد. این واقعه در کتاب معماى هویدا اینگونه نقل شده است:
«در تابستان همان سال [1343] در نتیجه یک تصادف، چند روزى در بیمارستان بود. تصادف در جاده شمال رخ داد. هویدا به همراه لیلا و منصور و همسرش فریده براى استراحت به سواحل دریاى خزر رفته بودند. زمانى که در ماشین اُپل لیلا به منزل خویش باز مىگشتند، لیلا پشت فرمان بود. در آن تصادف شُش لیلا و زانوى هویدا صدمه دیده بود. هویدا نه تنها روزهاى بیمارستان بلکه در واقع از آن پس همه اوقات فراغتش را با لیلا و منصور و همسرش فریده مىگذارند.»
در رابطه با چگونگى ارتباط امیرعباس هویدا با لیلا امامى و همچنین ازدواج این دو نقل قولهاى مختلفى شده است. اسکندر دلدم مىنویسد: «لیلا امامى، دختر نظامالدین امامى خویى، در سال 1313ش[1311 هم گفته شده است] در تهران متولد شد و تحصیلات خود را در تهران، هند، انگلستان و امریکا به پایان رسانیده و در رشته هنر از دانشگاه کالیفرنیا درجه دکترى گرفته بود. ازدواج هویدا و لیلا امامى قرار بود در سال 1343 انجام شود اما حادثه اتومبیل در راه بابل که براثر آن هویدا و همسر آیندهاش مجروح و مصدوم شدند و همچنین ترور حسنعلى منصور، ازدواج را به تأخیر انداخت. مراسم ازدواج در اواخر تیر ماه 1345 برگزار گردید.»
خسرو معتضد مىگوید: «هویدا در خانه منصور در ایام حیاتش، بارها لیلا را دیده بود. بالاخره در تابستان 1345 در ایامى که شاه و فرح در رامسر اقامت داشتند و در یکى از ویلاها از مدتها پیش با هم حشر و نشر داشتند. هویدا در خانه منصور در ایام حیاتش، بارها لیلا را دیده بود. بالاخره در تابستان 1345 در ایامى که شاه و فرح در رامسر اقامت داشتند و یکى از ویلاهاى سلطنتى رامسر در اختیار هویدا گذارده شده بود، ترتیب ازدواج آقاى نخستوزیر با خانم لیلا امامى داده شد و این دو تن در حالى که شاه و فرح به عنوان شاهد حضور داشتند، قباله ازدواج را امضا کردند. شاه به عنوان کادو یکى از ویلاهاى سلطنتى را در اختیار این دو زوج خوشبخت گذاشت.»
و عباس میلانى شرح مىدهد که: «اواسط تیرماه 1345 لیلا بعد از سفرى طولانى به اروپا، به ایران بازگشت. چند ماه پیش همراه خواهر غمدیدهاش به اروپا رفته بود. در مدتى که لیلا در اروپا بود، مرتب نامههاى عاشقانه از امیرعباس هویدا دریافت مىکرد. دو سه روز پس از بازگشتن به تهران، لیلا روزى به دیدار هویدا رفت، بدون مقدمه گفت بیا عروسى کنیم. قرار شد هفته بعد در ویلاى هویدا در شمال ازدواج کنند. آن دو در مراسم سادهاى در 29 تیر ماه 1345 ازدواج کردند.»
در مراسم عروسى، افسرالملوک، مادر نخستوزیر گردن بند مرواریدى که چهل سال قبل به عنوان هدیه از جانب ملک فیصل پادشاه فعلى عربستان سعودى گرفته بود، به گردن عروس انداخت و مادر عروس خانهاى به آنها هدیه کرد.
لیلا امامى در یازدهم اسفند 1311 در شهر آبادان به دنیا آمد. مادرش ملک خانم دختر وثوقالدوله بود که یکى از سه بانى قرارداد شوم 1919 به شمار مىرفت. پدرش نظامالدین امامى نام داشت، او نیز از خانوادهاى پر قدرت و مشهور بود. نظامالدین کارمند دولت بود و اغلب مشاغلى حساس داشت. در بحبوحهى درگیرى بحران نفت، نماینده ایران در دفتر شرکت نفت در لندن بود. بخش عمده ثروت خانواده به مادر لیلا تعلق داشت. لیلا فرزند ارشد خانواده بود. دوازده ساله بود که ایران را ترک گفت. پدرش مأمور کار در انگلستان شد و خانواده را همراه خود برد. لیلا در یکى از مدارس معروف شبانهروزى انگلیس واقع در شهر سورى ثبت نام کرد. دبیرستان را در انگلستان به اتمام رساند. سپس به ایران بازگشت و دو سالى به عنوان منشى در استخدام اصل 4 ترومن بود. 22 ساله بود که براى ادامه تحصیل به امریکا رفت و در دانشگاه کالیفرنیا در برکلى ثبت نام کرد. بعد از یکسال در سال 1335 به دانشگاه کالیفرنیا در لوسآنجلس منتقل شد. در لوسآنجلس، لیلا پس از چندى دلبسته جوانى شد که در همسایگى او زندگى مىکرد. دوستش جین دلخوشى از این یار تازهیاب نداشت. با این حال مىگفت: «به گمانم تنها عشق واقعى لیلا همان جوان بود.»
در دى ماه 1959 از دانشگاه کالیفرنیا، در رشته هنر لیسانس گرفت. بلافاصله به ایران بازگشت. در این فاصله خواهرش فریده، عاشق حسنعلى منصور شده بود. در همان شب عروسى منصور و فریده بود که هویدا هم به لیلا دل بست و بیشتر آن شب را در کنار لیلا گذراند. آن روزها هویدا تازه از سفر امریکا بازگشته بود. همان جا کلاسهایى در زمینه یوگا دیده بود. آن شب درباره فواید رژیمهاى غذایى یوگایى مختلف صحبت مىکرد. لیلا هم به نوبه خود به تزئین داخلى علاقمند بود. نخستین کار مهمش را در این زمینه هویدا به او محول کرد. قرار شد تزیین غرفه ایران در نمایشگاه بینالمللى ازمیر را لیلا برعهده بگیرد. پس از دیدارهاى مکرر، سرانجام روزى لیلا را به دفتر کارش در شرکت نفت فراخواند. از عشق خود به لیلا سخن گفت و از میلش به ازدواج. لیلا پیشنهاد هویدا را رد کرد. مىگفت: آماده ازدواج نیستم به علاوه تصور بچهدار شدن برایم دشوار است. هویدا بلافاصله جواب داد که مسأله بچه براى او محلى از اعراب ندارد. بىآن که حالتى جدّى بگیرد، توضیح داد که او در گذشته در نتیجه آزمایشات پزشکى دریافته که هرگز پدر نمىتواند شد. لیلا سرانجام چارهاى جز اقرار به واقعیت نداشت. «من آماده ازدواج نیستم، به علاوه عاشق مردى در امریکا هستم.» اما حتى به رغم این توضیحات هویدا دست از طلب نکشید.
مىگویند لیلا امامى عشق زندگى هویدا بود. انگار از همان دیدار نخست به او دل باخته بود. در عین حال همه مىگفتند لیلا زنى «استثنائى» است. برخى از واژه استثنائى نوعى انتقاد ضمنى مراد مىکردند. انگار مىخواستند در لواى این واژه، او را به عنوان زنى سرکش و مستقل نکوهش کنند. برخى دیگر به راستى تحت تأثیر شخصیت و شهرت او بودند. مىگفتند حتى از خاندان سلطنت هم باکى نداشت. گروه سومى مىگفتند او زنى بد اخلاق بود. مىگفتند زود از کوره در مىرفت و به آسانى هم آرام نمىگرفت. مىگفتند اغلب به هویدا فحش مىداد. حتى به کراّت او را «نچس وزیر» خوانده بود. اشرافزادهاى سرد و بىروح و متکبر بود. مىگفتند از مراسم رسمى بیزار بود و به ندرت در آنها شرکت مىکرد. وقتى که مىآمد اغلب مشروب زیاد مىخورد و مست مىکرد و اسباب خجالت شوهرش مىشد.
یکى از اولین ریشههاى تنش لیلا با هویدا، وجود و رفتار مأموران محافظ نخستوزیر بود. در نخستین سال صدارت هویدا یکى از این مأموران به سهو باغبانى را که سالها در منزل خانواده لیلا کار مىکرد به ضرب گلوله از پاى درآورد. از همان زمان لیلا به وجود محافظان در دورن خانه اعتراض داشت. در طول سالهاى ازدواج، هویدا و لیلا چندین بار به طور موقت از یکدیگر جدا شده بودند. در هر مورد هویدا به منزل مادرش نقل مکان مىکرد. براى هویدا سال 1349 سال اختلافاتش با اردشیر زاهدى و در مقابل در سال 1350 شاهد افزایش روزافزون تنش در زندگى خصوصىاش بود. ازدواجش با لیلا در حال فروپاشى بود. در آن روزها لیلا در استفاده از مشروبات الکلى افراط هم مىکرد. در فروردین 1350 دوست متعهدش، ناصر یگانه را مأمور کرد که جزئیات حقوقى طلاق را به وکالت از سوى هویدا به انجام برساند. حکم نهایى طلاق در 4 مرداد 1350 صادر شد. پس از طلاق این دو دوستانى نزدیک باقى ماندند. از آن پس اغلب تعطیلات را با هم مىگذراندند. در سال 1351 هنگامى که جینکروکر ـ دوست لیلا در زمان تحصیل در کالیفرنیا ـ به ایران سفر کرد، هویدا ترتیبى داد که او در هواپیما و هلیکوپتر و جیپ نخستوزیرى سرتاسر ایران را بگردد.
فریدون هویدا، علت متارکه لیلا امامى با برادرش را چنین بیان کرده است: «اشرف پهلوى در مسافرت رسمى خود به چین، لیلا را همراه خود به پکن برده بود و در طى مسافرت بین این دو زن، مسائلى پیش آمد که باعث خشم خواهر شاه شد و اشرف در مراجعت به تهران از هویدا خواست تا فوراً همسرى را که تازه با او ازدواج کرده بود طلاق دهد یا پست نخستوزیرى را ببوسد و کنار بگذارد.
پس از جدایى امیرعباس هویدا با لیلا امامى خویى، لیلا امامى همواره از وسیله نقلیه نخستوزیرى استفاده مىکرد و فاکتورهاى امور تجارى وى به نام لیلا هویدا صادر مىشد و هزینه تأسیسات و... منزل او، توسط نخستوزیر و در سر برگ نخستوزیرى پرداخت مىگردید.[5]
هویدا و زبان فارسى
امیرعباس هویدا در خانوادهاى دیده به جهان گشود که مادرش به جاى شعر خواب، سرود ملى کشور فرانسه را در گوشش زمزمه مىکرد و عشق به فرانسه را به همراه شیر خود به او مىنوشانید و پدرش کسى بود که با نوشتن سلسله مقالاتى در تائید قرارداد وثوقالدوله در روزنامه رعد سید ضیاءالدین طباطبائى در سرسپردگى به بیگانگان شهره بود.
گذشته از این مأموریت عینالملک به بیروت که داراى فرهنگى تمام عیار فرانسوى بود. در 5 / 1 تا 2 سالگى امیرعباس و سپس تحصیل در مدارس فرانسوى بیروت، باعث شد تا او به کلى با زبان فارسى بیگانه و ناآشنا تربیت شود. هویدا پیش از آن که زبان فارسى را بیاموزد، زبان فرانسوى و عربى را آموخت. اغلب شاگردان کلاس اول مدرسه او فرانسوى بودند. غریب بودن زبان فارسى براى امیرعباس هویدا از انشا و املاى او که در 24 آوریل 1944 در پشت یکى از عکسهاى مشترک خود با فردى به نام جواد موسوى، نوشته شده، به خوبى مشهود است: «این قطیعه عکس برسم یادگارى بآقاى جوادخان موسوى داده شد براى یادداش روزهاى خشى که با هم در شهر بیروت گذشته شد. 24 آوریل 1944. امیرعباس»
صرفنظر از انشاى این عبارت، کلماتى چون قطیعه، یادداش و خشى، خود حکایت روشنى از آشنائى نخستوزیر 13 ساله ایران با زبان فارسى دارد!!!
عباس میلانى در این خصوص مىنویسد: «در شرکت نفت، زبان و به طور مشخص زبان فارسى به نقطه ضعف او بدل شده بود. هویدا مىدانست که چارهاى جز تقویت زبان فارسى خود ندارد.»
دقیقاً به همین دلیل است که در دورانى که تصمیم به انتشار بخشى از یادداشتهاى دوران تحصیل خود گرفت، ترجمه و ویراستارى آن را به فردى دیگر واگذار کرد که بنابر بعضى اقوال این فرد صادق چوبک بوده است. در جلسات کابینه حسنعلى منصور، منصور از همه حرّافتر و پر سروصداتر و امیرعباس هویدا از همه کم حرفتر و کم سروصداتر بودند، زیرا هویدا از لهجه خاص و طرز تکلم ویژهاى که داشت و ناشى از سالهاى اقامت در خارج از ایران بود، خوشش نمىآمد و در حقیقت خجالت مىکشید زیاد صحبت کند.
وى در شبى که فرمان نخستوزیرى را به دستش دادند، به این واقعیت اشاره کرد که فارسى را با کمى لهجه حرف مىزند. و تا چند سال پس از نخستوزیر شدن، این واقعگرایى را داشت که از مصاحبه رادیویى و تلویزیونى اجتناب مىکرد، زیرا خودش به حق معتقد بود که لهجه بدى دارد و تُن صحبتش مطبوع نیست و در شنونده تأثیر خوشایندى به جاى نمىگذارد.
عادت او شده بود که بسیارى از گفتگوهاى محرمانه و مهمش را به زبان انگلیسى یا فرانسه انجام دهد. گاه حتى هنگام گفتگوى عادى با همکارانش هم از زبان فرانسه استفاده مىکرد. با انتظام اغلب به فرانسه حرف مىزد. نامههاى عاشقانهاى که در آغاز دهه چهل به لیلا نوشت هم، همه به انگلیسى بود. مهمترین میراث سالهایى که از وطن دور زیسته بود، روحیه اروپایىاش بود. فارسى را هرگز به خوبى فرانسه یاد نگرفت. گوئى هر دو [محمدرضا پهلوى و امیرعباس هویدا] در موطن خود مهاجرى بیش نبودند. مأمن واقعى هر دو اروپایى بود که در عالم خیال پرورانده بودند. امیرعباس هویدا علىرغم حضور چندین ساله در ایران و تلاش در ارتباط با عناصر فرهنگى و راهاندازى نشریه و مجله و سیزده سال نخستوزیرى هرگز به زبان فارسى تسلط نیافت. او در پایان متن استعفا نامهاى که در مرداد ماه 1356 خطاب به محمدرضا پهلوى تنظیم کرد، نوشت:
«با عرض سپاس از مراحم ملوکانه که همیشه مشمول چاکر و اعضاى دولت بوده است سلامتى وجود مبارک شاهنشاه آریامهر را از درگاه خداوند متعال مسئلت دارد.
وجود کلمه مشمول در این متن، باعث تنظیم گزارشى از طرف ساواک به شرح زیر شد:
«در متن استعفاى آقاى امیرعباس هویدا، یک غلط مهم انشائى وجود دارد و آن کلمه (مشمول) است که باید به جاى آن کلمه (شامل) نوشته مىشد، زیرا شامل بر وزن فاعل است و مراحم مقام بالاتر شامل قرار مىگیرد نه مشمول»[6]
هویدا و روحیات و اخلاقیات
این مبحث نیازمند دو فصل مجزا از هم مىباشد. الف: هویداى قبل از ورود به جرگه سیاست و حضور فعال در اروپا. ب: هویداى وزیر و نخست وزیر.
الف: آنچه در این دوران بیش از هر چیز جلوه دارد دلبستگى خاص او به فرنگ و روحیه اروپایى او مىباشد. کشور فرانسه تأثیر عمیقى در روح او به جاى مىگذاشت. او عاشق و دلبسته فرهنگ فرانسوى، ورزش فرانسوى، اغذیه و شرابهاى فرانسوى و همه مبانى زندگى فرانسوى بود. از آنجا که به غذاهاى فرانسوى دلبستگى خاصى داشت، ناچار آشپز ویژه نخستوزیرى را براى گذراندن یک دوره آشیزى غذاهاى گیاهى رژیمى فرانسوى به پاریس گسیل کردند. امیرعباس هویدا در کنار این روحیات، سعى داشت خود را فردى خوشرو، متواضع، مردمدار و مبادى آداب به جامعه معرفى کند.
ب: عباس میلانى، ضمن آن که وى را فردى معرفى مىکند که: «از نوعى جلاى وطنى برخوردار بود.»
صفات ذیل را براى او برمىشمارد: «حضور ذهن، سلوک نرم و پرانعطاف، سخت مبادى آداب، تسلیم مطلق در برابر شاه»
و سپس در توصیف او مىگوید: «از جوانى در چشمان گود افتاده او حالتى از افسردگى، ترکیبى از طنز و تسلیم مشهود بود» این توصیف در حالى صورت مىگیرد که همو، هویدا را در ارزیابى اسداللّه علم، فردى «دلقک و گوژپشت نتردام» مىخواند.
امیرعباس هویدا به نوشیدن انواع مشروبات الکلى علاقه زیادى داشت و یک مقدار افسردگىهاى او در سالهاى آخر نخستوزیرى یادآور آن چند ماهه تصدى وزارت دربار، واکنش و فرآیند همین باده گسارىهاى دائمى بود که گاهى بنا به تصریح اسداللّه علم باعث خوابیدن او و بلند شدن خرُ و پُفش در مجالس مىشد. علىرغم این اظهار نظرها آنچه مسلم است هویدا فردى زیرک، باهوش، سیّاس و توانمند بود. خسرو معتضد ضمن این که او را «مردى به غایت آب زیرکاه و چند چهره» معرفى مىکند، از قول دکتر باقر عاقلى مىنویسد: «هویدا در عین حال مردى محیل و توانا بود و از تصمیمات او در مورد افراد هیچ کس تا آخرین دقایق با خبر نمىشد.» و همو معتقد است، هویدا از سال 1343 که به نخست وزیرى رسید تا سال 1350، داراى صفات مردمدارى، تواضع، خوشرویى و جوشیدن با مردم بود که این صفات را به مرور از دست داد و یا تعدیل کرد ولى در عین حال حتى در دورانى که گروههاى سیاسى به فعالیتهاى مسلحانه روى آورده بودند، در عبور و مرور خود تغییرى نداد و سوار بر پیکان خود به این طرف و آن طرف مىرفت. هر چند همواره دو اتومبیل پر از مأمور او را اسکورت مىکردند.
امیرعباس هویدا بیشتر شبها را به حضور در مهمانىهاى بزرگ مىگذراند و به حضور در میهمانى سفارتخانهها علاقه بیشترى داشت.
او پیش از آشنایى با لیلا امامى، معمولاً گل میخک به یقه خود مىزد ولى لیلا نه تنها میخک هویدا را به ارکیده بدل کرد، بلکه کار کشت این گل را هم در ایران بدعت گذاشت. به این عادت که هر روز گل ارکیده به یقه کت خود مىزد، بعضى مطبوعات فرانسوى او را آقاى گل ارکیده مىنامیدند و قبل از این که لیلا امامى، ارکیده را در تهران به تولید برساند، گاهى اوقات براى او با هواپیما از فرانسه گل ارکیده مىآوردند.
امیرعباس هویدا «همواره گل ارکیده به یقه کتش مىزد. خیاطش «فرانچسکو اسمالتو» ایتالیائى بود. او خیاط شاه هم بود. در انتخاب کراواتهاى رنگارنگش، اغلب رنگ هر یک با رنگ ارکیدهاى که آنروز به کتش زده بود همنوائى داشت. عصا و گل ارکیده و پیپ، نشانههاى ویژه هویدا بودند.»
دکتر عباس میلانى، پس از تقسیم دوران نخست وزیرى هویدا به دو دوره و شرح سختکوشى او در دوران اول، در توضیح دوران دوم مىنویسد: «حتى سرسختترین مدافعان او هم براین قول متفقاند که او در این دوران، شیفته و معتاد عوالم و لذات جنبى قدرت شده بود و براى حفظ مقامش به هر خفتى تن مىداد.»
هویدا بارها گفته بود که در ایران شاه شخص اول مملکت است و لاغیر. مىگفت شخص دومى در کار نیست. تأکید داشت که شاه فرمانده و رهبر و مرشد ملک ایران است و خود را رئیس دفتر شاه معرفى مىکرد. در یکى از برنامههاى تلویزیونى در پیام نوروزى خود، در حالى که یک موز سومالى را گاز مىزد گفت: «پول داریم، زیاد هم داریم، آنقدر داریم که نمىدانیم آنها را چگونه خرج بکنیم. موز از سومالى و پرتقال از کانادا مىآوریم. مىرویم انگلستان ویلا و آپارتمان مىخریم.»
امیرعباس هویدا فردى بود که از نعمت حضور پدر، حتى در زمان حیات او به علت مأموریتهاى متعدد، محروم بود و چون در نوجوانى پدر را از دست داده بود، نسبت به مادرش الفتى غریب داشت و در طول سالهاى اقامتش در ایران، بخش اعظم اوقاتش را در منزل مادرش مىگذراند.
هویدا و فساد (قمار، انتصابات فامیلى، مسائل جنسى، مالى)
در مقوله فساد امیرعباس هویدا در ابعاد مختلف، در ابتدا سه نکته اساسى را باید مدنظر قرارداد. اول اینکه او در خانوادهاى بهائى مسلک با آداب و رسوم بهائیان به دنیا آمد، رشد کرد و تربیت شد و هر آنچه را که در این مسلک ساختگى بیگانگان، مباح شمرده مىشد، انجام مىداد. دوم اینکه او تحت تعلیم فرهنگى صددرصد غربى (فرانسوى) تربیت شد و شخصیت او در شرایطى کاملاً متفاوت با فرهنگ ناب ایرانى شکل گرفت. و سوم اینکه او در ابتداى سن بالندگى، به مرگ پدر مبتلا شد و مادر جوانش را تنها یافت و این مسئله به قدرى در روحیه او تأثیرگذار بود که همواره به دنبال تکیهگاهى مىگشت. تا جائى که بنابر نقل دکتر عباس میلانى، عبدالله انتظام براى درمان افسردگى او، وى را به «پسرخواندگى» پذیرفت. با توجه به مسائل فوق، بسیارى از اعمال ننگین امیرعباس هویدا که در بین مردم متدین هوشیار ایران، به صورت گسترده شایع بود، بدون هیچ سند و مدرکى قابل قبول است ولى براى آن که حافظه تاریخ، اعمال زشت و ننگآور نخستوزیر فاسدى را که سیزده سال و اندى بر صندلى صدارت تکیه زد از یاد نبرد به نمونههایى از آن اشاره مىگردد:
الف ـ هویدا، زن و قمار
در زمان حضور در بیروت ـ که در بخشهاى گذشته به آن پرداخته شد ـ هویدا دلبستگى خاصى به دختر زیبا و جوانى به نام «رنه دومان» داشت. هر دو در اجراى یکى از نمایشنامههاى راسین بنام lesplaideurs نقشى داشتند. نقش کنتس پیمپوس را «رنه» به عهده داشت و نقش اصلى یعنى «داندن» را «هویدا» بازى مىکرد. این ارتباط سالها ادامه یافت و در قالب مکاتبات پیگرى شد. خسرو معتضد در این رابطه مىگوید:
«محبوبه اول هویدا یک دختر جوان و دانشجوى بلژیکى بود. دومین محبوبه هویدا، آذر... زنى شوهردار بود که شوهر او استاد دانشگاه بود. این واقعه در حدود سال 1337 روى داد که هویدا در شرکت ملى نفت ایران زیر دست عبدالله انتظام خدمت مىکرد.»
عباس میلانى ضمن نقل هم خانگى منصور و هویدا در اشتوتگارت و حق خرید این دو از کمیسرى ارتش امریکا، مىنویسد: «بخش قابل ملاحظهاى از مردان آلمانى در جنگ جان داده بودند و همین واقعیات، موقعیت منصور و هویدا را در شهر ممتاز مىکرد. گرچه در سالهائى که هویدا نخستوزیر بود، یکى از دستیارانش در وصفش گفته بود که: نه همجنسباز است، نه اشتهاى جنسى فراوان دارد و گرچه منصور پیش از مرگش به زنبارگى شهرت یافته بود، اما انگار در روزهاى اشتوتگارت نقشهاى این دو در این زمینه وارونه بود. هویدا با چند زن مختلف آلمانى رابطه قرار کرده بود. تصویر یکى از این زنان جزئى از آلبوم شخصى منصور بود. منصور این آلبوم را در منزل هویدا گذاشته بود.
تصویر دوست هویدا در این آلبوم که او را بر سبیل مزاح... گنده مىخواندند، بارها موضوع شوخىهاى دوستان لیلا و هویدا مىشد.»
زن بارگى، خصوصیتى بود که امیرعباس هویدا از اقوام نسبى و سببى خود به ارث برده بود. او دیده بود که عبدالحسین سردارى براى اغفال سران ارتش اشغالگر آلمان و نجات جان یهودیان ایرانى و غیر ایرانى مقیم پاریس، دختران جوان را براى تفریحات آنان تدارک مىکند و دیده بود که زینالعابدین رهنما در سالنهاى پاریس براى زنان قشنگى که پروانهوار گرد او مىگشتهاند، غزل حافظ ترجمه مىکرده است و....
امیرعباس هویدا نیز از سلف خود پیروى کرد. هم به زنبارگى پرداخت و هم در تدارک مجالس عیش و نوش فعال بود. او فردى به نام وجیهه معرفت را ـ که قلم از شرح اعمال او شرم دارد ـ در شرکت ملى نفت، شکار کرد و با خود به وزارت دارایى برد و سپس به همراه خود، او را به نخستوزیرى و وزارت دربار کشاند.
عباس میلانى معتقد است: «به توصیه صادق چوبک، وجیهه معرفت را به عنوان منشى مخصوص خود برگزید. او در تمام 20 سال بعد، دستیار معتمد هویدا باقى ماند. شوهرش از اعضاى فرارى حزب توده بود.»
و خسرو معتضد، مىنویسد: «تا آنجا که اینجانب تحقیق کردهام در سال 1352 ـ 1348 براى قمار به خانه خانم معاون وزیرى مىرفت که از مدیرکلى به معاونت یکى از وزارتخانهها ارتقاء یافته بود و تا حدود ساعت 2 صبح بازى مىکردند.»
و فاطمه سودآور فرمانفرمائیان مىگوید: «پنج سال پس از مرگ منصور، شبى هویدا در منزل او مهمان بود. خواننده محبوبش هایده را هم دعوت کرده بودم.»
هویدا گاه در مهمانىهاى دیر وقت از حال مىرفت و از میزى، متکایى مىساخت و در میان خیل میهمانان حیرتزده، چرت مىزد. از اول دهه هفتاد، فشار کار چنان شده بود که هر روز صبح کار خود را با خوردن 10 میلیگرم والیوم مىآغازید. و «در مهمانىها گه گاه به شیوهاى شنیع مىرقصید.»
معتضد مىگوید: «هویدا را دیدهام. از این که در مجالس ضیافت و کوکتلهاى شامگاهى آنچنان از باده سرمست مىشد، دچار شگفت مىشدم و مست شدن و تلو تلو خوردن جناب نخستوزیر را با شأن و وقار مقام نخستوزیر، مترادف نمىدیدم.»
حلقهاى که به عنوان منشى مخصوص، رئیس دفتر، مشاور مخصوص و... به گرد خویش فراهم کرده بود، همه افرادى به تمام معنا فاسد بودند که این مقوله را فرصت نقل یکایک آن نیست. از آن جملهاند: وجیهه معرفت، محمدصفا، پرویز راجى، ناصر یگانه و...
ب: هویدا و همجنس بازى
یکى از اتهاماتى که امیرعباس هویدا از بدو چهره شدن با آن مىزیست، مسئله همجنسباز بودن اوست. او نخستوزیرى شاهى را پذیرفته بود که خود در زمان تحصیل در «له روزه» در سوئیس، با ارنست پرون ارتباطاتى از این قبیل برقرار کرده بود و دوست صمیمى و هم خانه کسى بود ـ حسنعلى منصور ـ که او را به علت مسائل حاد اخلاقى ـ همجنس بازى ـ از مدرسه نظام اخراج کرده بودند. مسئله همجنسباز بودن هویدا تا آنجا پیش رفت که علت اصلى جدایى لیلا امامى از وى را به این مسئله منتسب کردند.
هر چند عباس میلانى با مخدوش دانستن سند همجنس بازى هویدا با پسرکى مازندرانى، تلاش مىکند تا او را از اتهام بچهبازى و همجنس بازى برهاند ولى خود او در شرح ماجراى خواستگارى او از لیلا امامى و شرط لیلا در بچهدار نشدن، به صراحت مىنویسد که هویدا گفت: «مسئله بچه براى او محلى از اعراب ندارد و بىآن که حالتى جدى بگیرد، توضیح داد که در گذشته در نتیجه آزمایشات پزشکى دریافته که هرگز پدر نمىتواند شد.»
و اسداللّه علم نیز به کرات در یادداشتهاى خود، برخواجه بودن او تأکید کرده است.
خسرو معتضد که خود از نزدیک شاهد مجالس و محافل هویدا بوده است، مىنویسد: «یک پسر جوان خوش قیافه، از روزى که هویدا نخستوزیر شد در زمره عزیزکردگان او قرار گرفت و او را در همه مهمانىهایى که نخستوزیر شرکت مىکرد، دعوت مىکردند.»
و در نهایت اینکه: مجله گزارش روز 20 / 2 / 58 به نقل از مجله امریکایى لایف، امیرعباس هویدا و برادرش فریدون را به عنوان دو همجنسباز معروف و شناخته شده در مجامع بینالمللى همجنسبازى معرفى کرده است.
ج ـ هویدا و انتصابات
امیرعباس هویدا، پس از آن که پدر را از دست داد، تحت حمایت لجنه بهائیان قرار گرفت و با کمک آنان و همراهى سازمانهاى پنهانى و افراد متنفذى چون: عبدالله انتظام، زینالعابدین رهنما، رجبعلى منصور و... مدارج ترقى را طى کرد. نقل این مطلب، بدین معنا نیست که از نقش خانواده مادرى او که در تاریخ ایران، شناخته شدهاند، غفلت شود. او پس از ورود به ایران به مدت دو سال در منزل دائىاش ـ ناصرقلى سردارى سکنى گرفت و فرزند او ـ امیرمنصور سردارى ـ را علىرغم تمامى فسادها و سوءاستفادهها به معاونت وزارت بهدارى رساند و از او حمایت کرد. امیرعباس هویدا در ازاى حمایتها و محبتهایى که خالهها و شوهرخالههایش نسبت به او کرده بودند. جبران مافات کرد. از جمله انوشیروان سپهبدى را همچنان در پستهاى مهم دیپلماتیک نگه داشت و در دوران پیرى در مسند استادى دانشکده ادبیات و علوم انسانى ـ رشته زبانهاى خارجى ـ گماشت و مورد حمایت قرار داد.
دو دختر انوشیروان سپهبدى به عقد دو پسر عموى خود (پسران عابدین سپهبدى) درآمدند و این ازدواج سبب شد که هر دو پسر عمو در دوران نخستوزیرى هویدا سفیر شاه در دو کشور جهان شدند. پسر عونالسلطنه وکیل گیلان شد و از صندوق انتخابات آن استان سر درآورد. دو خواهرزاده یکى از بستگانش، یکى استاندار گیلان شد و دیگرى فرماندار اهواز، خلاصه هرکس با این خانواده نسبتى داشت، به مقامى مىرسید.
و از طرفى به علت اعتقاد و مرامى که داشت و همچنین در پاسخ به محبتهاى محفل بهائیت در حمایت از خود، نه تنها در کابینه چندین وزیر بهایى را جاى داد که در مشاغل رده دوم و سوم نیز با دخالت صریح و آشکار افراد بهایى را به مقامات مىرساند.
د ـ هویدا و فساد مالى
تلاش بسیارى صورت مىگیرد تا امیرعباس هویدا، به لحاظ مسائل مالى و سوءاستفادههاى اقتصادى، فردى پاک جلوه کند و در کنار این تلاش پیچیدگى راه و رسم او به حدى است که حتى خسرو معتضد که از منتقدان او محسوب مىگردد، مىنویسد: «کدام کارخانه یا زمین یا شرکت است که علم مىخواهد بگیرد و نمىتواند؟ حالا هویدا اهل این حرفها نیست و اِلاّ او هم مىتواند.»
این در حالى است که در زمانى که در سال 1325 که مسئله قاچاق پاریس مطرح شد، یکى از سئوالات افشاکنندگان این رسوایى بزرگ این بود که از امیرعباس هویدا بپرسید، آپارتمانى را که در حومه پاریس دارد با کدام پول خریده است و خود او نیز در نطق نوروزى به صراحت بیان کرد که: «آنقدر پول داریم که نمىدانیم چگونه خرج کنیم. مىرویم انگلستان ویلا و آپارتمان مىخریم.»
علىرغم این تلاش آنچه مسلم است، این است که امیرعباس هویدا نیز در مسئله فساد مالى هرگز از سردمداران رژیم پهلوى جدایى نداشته است. او کسى است که در ابتداى ورود به وزارت خارجه، با نوشتن تقاضانامه انتقال مادرش از بیروت به تهران در پوشش پیک سیاسى، روحیه سوداگرى خود را به نمایش گذاشت. او در طول بیست سالى که در ایران در مناصب مختلف قرار داشت، فردى به تمام معنى فاسد ـ یعنی وجیهه معرفت ـ را متولى مسائل مالى شخصى خود کرد و از طریق او به امور لازم اقدام کرد.
دکتر عباس میلانى ضمن منزه دانستن او از مسائل مالى و اشاره به این که: «در واپسین سالهاى حیاتش آپارتمان کوچکى در ساختمان سامان تهران خریده بود.»[7] و اینکه «ویلاى کوچکى هم در نزدیکى دریاى خزر داشت.» مىنویسد: «مسائل مالى شخصى او همه به عهدهى وجیهه معرفت بود. حسابهاى بانکى هویدا را نیز او اداره مىکرد. از همین حساب ماهانه دو هزار تومان به مادر هویدا مقررى پرداخت مىشد.»
صرفنظر از عمارتى که در نزدیکى کاخ نخستوزیرى در محوطه سابق کاخ یکى از شاهدختها که آن را به دولت فروخته بود، براى او ساخته بودند و علىرغم هزینههاى سنگینى که در قبال وارد کردن گلهاى گران قیمت ارکیده با هواپیماى اختصاصى پرداخت مىشد و گرانترین عصاهاى مرصع جهان که به کلکسیون او وارد مىشد و پرداخت تمامى فاکتورهاى لیلا امامى علىرغم طلاق او در سال 1350 و... نه تنها دستور بایگانى کردن پروندههاى فساد کلان مالى را به وزیر دادگسترى ابلاغ مىکرد، بلکه از افرادى مانند امیرمنصور سردارى ـ پسر دائى ـ که در فساد مالى شهره خاص و عام بودند، به گونهاى حمایت مىکرد که حتى ساواک نیز جرئت نزدیک شدن به او را نداشت.
هویدا، دستگیرى، زندان و محاکمه
هنگامى که آتش انقلاب اسلامى فراگیر شد و مىرفت تا لهیب آن، تاروپود دودمان پهلوى را بسوزد، محمدرضا پهلوى پس از مشورتهاى خارجى و داخلى، که نمونهاى از آن در کتاب «توقیف هویدا» نوشته «سعیده پاکروان» آمده است، خیمه شببازى عوامفریبانه دستگیرى تعدادى از سردمداران رژیم خود را که به نظر او و مشاورانش، جزو منفورترین چهرهها نزد مردم بودند، به راه انداخت. یکى از این افراد نخستوزیر سیزده سالهاش، امیرعباس هویدا بود. او در نخستین هفته مرداد ماه 1356، تعطیلات تابستانى خود را آغاز کرد و به همراه همسر سابقش ـ لیلا امامى ـ و عباسعلى خلعتبرى و همسرش، راهى یکى از جزایر یونان شد و پس از یک هفته در سیزدهم مرداد ماه به تهران بازگشت. روز بعد به دیدار محمدرضا پهلوى ـکه در نوشهر استراحت مىکردـ رفت. در همان روز جمشید آموزگار به عنوان نخستوزیر برگزیده شد و در همان جلسه، شاه او را به جاى علم به وزارت دربار گمارد.
مؤلف کتاب معماى هویدا، که علت بازداشت هویدا را به امید تطمیع موج فزاینده انقلاب توسط شاه عنوان مىکند، مىنویسد: «شاه در ابتدا پست سفارت ایران در بلژیک را به هویدا پیشنهاد کرد که او نپذیرفت و تصمیم گرفت که در ایران بماند.»
آنتونی پارسونز – سفیر انگلیس در ایران – که در خصوص سرنوشت هویدا نگران شده بود، به دیدار محمد رضا پهلوی رفت: «شاه به سفیر انگلیس در ایران اطمینان خاطر داد که هویدا را بازداشت نخواهد کرد. او باور نکرد و پس از بازگشت از کاخ سلطنتی به هویدا زنگ زد و توصیه کرد که هرچه زودتر ایران را ترک کند.» عصر روز هفدهم آبان ماه، شاه به هویدا زنگ زد و به او گفت: «به خاطر حفظ سلامت شما، دستور دادیم چند روزى شما را به محل امنى ببرند.» پس از این تصمیم، او را به یکى از خانههاى امن ساواک در خیابان فرشته، در شمال شهر تهران بردند و پس از مدتى او را به ویلاى ساواک در شیان منتقل کردند.
حدود سه هفته پیش از ورود حضرت امام خمینى(ره) به ایران، مقامات فرانسوى بار دیگر از طریق رابط معتمدى، با دکتر فرشته انشاء ـ دختر خاله هویدا ـ تماس گرفتند و از او خواستند موافقت هویدا را براى یک عملیات کماندویى جلب کند. قرار بود کسى زندانبانهاى هویدا را به مدد دارویى مخصوص به خواب کند. آن گاه یک گروه کماندوى مزدور و زبده آمریکایى هویدا را از زندان به فرودگاه ببرد و به وسیله هواپیما ویژهاى از ایران خارجش کند. در مدت بازداشت او، لیلا امامى و دکتر فرشته انشاء، به طور مرتب با او ملاقات مىکردند. در این ایام یک نفر دیگر هم در زندان به ملاقات هویدا رفت، او «یورى لوبرانى» نام داشت که در عمل سفیر اسرائیل در ایران بود و با هویدا روابط ویژه و نزدیکى داشت.
روز بیست و دوم بهمن ماه سال 1357 انقلاب اسلامى ایران به پیروزى رسید، امیرعباس هویدا را از شیان به مرکز شهر آوردند و پس از دو جلسه محاکمه، در روز 18 فروردین سال 1358 حکم محکومیت او که اعدام بود، به اجرا درآمد.
پینوشتها:
[1] . سند شماره 33582 / 20 ه 5 مورخ 9 / 11 / 46.
[2] . سند مورخه 26 / 5 / 48.
[3] . خسرو معتضد: به نقل از خانم «گ ـ آ ـ ص» که من قول دادهام نام ایشان را ننویسم.
[4] . گزارش مورخه 9 / 2 / 1337.
[5] . کارتن سوابق لیلا امامى موجود در مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران.
[6] . سند مورخه 22 / 5 / 1356 بدون شماره.
[7] . معماى هویدا ص 102 ـ به نظر میرسد عباس میلانى، آپارتمان هویدا در A.S.P را با سامان اشتباه کرده باشد.
دستبوسی محمدرضا پهلوی- نصرتالله معینیان نیز دیده میشود
به ترتیب از سمت راست: 1-امیرعباس هویدا (نخست وزیر) 2-نعمتالله نصیری (ریاست ساواک) 3- جمشید آموزگار- کنار قبر رضاخان
هویدا به همراه شاه حسین و همسر او
صدام حسین و هویدا 20-10-1354
همراه با رئیس نمایندگان مجلس آمریکا 6-2-1355
هویدا به همراه رحیم علی خرم (نفر پنجم از چپ) که از مقاطعه کاران معروف بود و با اشرف پهلوی ارتباط داشت
هویدا و جواد منصور که در کابینه او مدتی وزیر مشاور و در سال 1346 وزیر اطلاعات و جهانگردی شد
تعداد مشاهده: 17804