نقش استعمار انگلیس در جدایی بحرین از ایران
تاریخ انتشار: 21 مرداد 1403
چکیده
بحرین، مجمعالجزایری واقع در خلیجفارس است که در همسایگی سه کشور ایران، عربستان و قطر قرار دارد. بحرین از گذشتههای دور (2000 سال) تحت حاکمیت ایران بوده است. از اوایل قرن نوزدهم انگلیس با بهانههای مختلف به دخالت و نفوذ در بحرین پرداخت و این بخش از قلمرو تاریخی ایران را ابتدا با تمهیداتی از ایران جدا و سپس تحتالحمایه خود کرد، تا این که بحرین در سال 1971م /1349ش به عنوان کشوری مستقل در سازمان ملل متحد شناخته شد. پژوهش حاضر بر آن است تا با تکیه بر روش کتابخانهای و تجزیه و تحلیل اطلاعات بر اساس روش تحقیق تاریخی و متّکی بر توصیف، تطبیق و تحلیل محتوا، به روند دخالت انگلیس در بحرین و جدایی آن از ایران بپردازد.
مقدمه
سابقه تاریخی مالکیّت ایران بر بحرین
بحرین در دوران سلسله هخامنشی به تصرف ایران در آمد.[1]
در دوره ساسانیان رقابت بین حاکمان عرب ساحل جنوبی خلیجفارس و فرمانروایان ساسانی بر سر مجمعالجزایر بحرین شدت گرفت، زیرا این مجمعالجزایر در ارتباط دریایی بین خاورمیانه و هند و مصر نقش مهمی داشت.[2] اردشیر پس از آن که شاه موصل را کشت، به عمان و بحرین و یمامه رفت تا سَنَطرُق (پادشاه بحرین) به جنگ او آمد و در جنگی با اردشیر کشته شد و اردشیر بحرین را ویران کرد.[3] وی شهر فوران اردشیر را در بحرین ساخت.[4]
با به قدرت رسیدن شاپور دوم (309-337 ق م) بسیاری از عربهای ساکن نواحی بحرین و کاظمه سر به شورش برداشتند و به اَبَر شهر و اردشیر خره (فیروزآباد کنونی) حمله کردند.[5] شاپور شخصاً با نیروی دریایی ایران در خلیجفارس با مهاجمین جنگ و آنان را مغلوب کرد.[6] با به قدرت رسیدن انوشیروان، وی کشور را به چهار بخش تقسیم کرد و هر قسمت آن را به یکی از افراد مورد اعتماد خود سپرد «... یک بخش خراسان و سیستان و کرمان بود، بخش دوم اصفهان و قم و ناحیه جبل و آذربایجان و ارمنستان بود، بخش سوم فارس و اهواز تا بحرین و بخش چهارم عراق تا مرز کشور روم».[7] در این دوره حاکمیّت ایران بر مناطق جنوبی خلیجفارس و به ویژه بحرین توسط مرزبانی اعمال میشد که از طرف شاهان ساسانی منصوب میشدند. تسلط ایران بر بحرین تا پایان حکومت ساسانیان ادامه داشت و از مراکز مهم بازرگانی خلیجفارس محسوب میشد.
با ورود اسلام به ایران، عمربن خطاب، عثمان بن ابی العاص را به فرمانداری بحرین انتخاب کرد.[8] پس از آن که مردم کوفه به اطاعت از عبدالله بن زبیر در آمدند، وی کارگزارانی به یمن و عمان و بحرین فرستاد. در دوران دیالمه و آل بویه بحرین تحت حاکمیت این دو سلسله بود و پس از دیلمیان، سلجوقیان بر بحرین دست یافتند.[9] با ورود مغولها به ایران، کیش و بحرین و قطیف نیز همراه با بقیه ایران به تصرف آنها درآمد.[10] مؤلف کتاب جغرافیایی نزههالقلوب و از معاصرین مغول نیز مینویسد: «و در این بحر جزایر بسیار است و آنچه مشهور و از حساب ملک ایران شمارند و مردم نشین: هرموز و قیس و بحرین و خارک و... است.»[11] به دلیل اهمیت اقتصادی این ناحیه دائماً بین حکام محلی آل اینجو و آل مظفر درگیری و اختلاف وجود داشت.[12] در عهد حکومت سلغور شاه جزایر خلیجفارس و از جمله بحرین به تصرف پسرش تورانشاه (890 هجری قمری) درآمد و بدین ترتیب از تابعیت امرای آق قویونلو خارج شد. از این زمان این مناطق در دست فرزندان سلغور شاه اداره میشد تا این که پرتغالیها بر جزایر و سواحل خلیجفارس تسلط پیدا کردند.[13]
همزمان با ظهور صفویه در ایران، پرتغالیها که به دنبال ثروت بودند، با ورود به خلیجفارس و جزایر آن و تصرف هرمز به عنوان یکی از مهمترین مراکز اقتصادی جنوب کشور، با حاکمان محلی جنوب به مبارزه برخاستند. در هنگام حمله آلبو کرک پرتغالی حکومت هرمز در دست مردی به نام خواجه عطا بود که از غلامان بنگالی توران شاه حاکم هرمز بود که با عنوان نایب السلطنه و همه کاره هرمز سالی دو هزار اشرفی و هدایای دیگر به دربار شاه اسماعیل صفوی میفرستاد.[14] پرتغالیها توانستند بنادر و جزایر امیر هرمز را فتح کنند، امّا بر بحرین مسلط نشدند و تنها توانستند در برخی نواحی مهم خلیجفارس مانند بحرین و قطیف و صحار دست به تأسیس تجارتخانه بزنند.[15] ظاهراَ در سال 947 هجری بحرین به تصرف نیروهای عثمانی در آمده بود زیرا در این سال سفیری از ایران برای ملاقات با نایبالسلطنه پرتغال در گوآ فرستاده شده بود تا از او برای باز پس گیری بصره و بحرین از دست عمال عثمانی استمداد نماید.[16] از وقایع مهم سال 1010 هجری برابر با 1602 میلادی قیام مردم بحرین در برابر پرتغالیها بود. این حرکت اساس فرمانروایی پرتغالیها را در خلیجفارس متزلزل ساخت... در سال 1011 هجری برابر با 1603 میلادی نمایندگانی از سوی دربار اسپانیا که در فکر تصرف بحرین و مداخله در جنوب ایران بودند صورت گرفت. اما سرسختی شاه عباس و قاطعیت او تلاش نماینده اسپانیا را ناکام گذاشت. در سال 1027 هجری نیز مجدداَ دولت پرتغال خواستار بندر گمبرون(بندر عباس) و بحرین شد تا متقابلاَ کشتیهای پرتغالی راه تجارت دریایی دولت عثمانی را در دریای سرخ ببندند. اما باز شاه عباس صریحاَ جواب داده که گمبرون در خاک ایران و متعلق به کشور ایران است و بحرین را هم گرفته و به هیچوجه پس نخواهد داد.[17] در اواخر قرن 16 میلادی و در زمان شاه صفی آخرین تلاشهای پرتغالیها برای گرفتن امتیاز از ایران صورت گرفت. آنها از دولت ایران بندر کنگ در شمال شرقی بندر لنگه را جهت دایر کردن قلعه و دارالتجاره و همچنین نیمی از عایدات صید مروارید در بحرین را در مقابل دست کشیدن از تمامی دعاوی پیشین خود نسبت به جزایر و سواحل خلیجفارس خواستار شدند.[18] این امر با رقابت شدید هلندیها و انگلیسیها در خلیجفارس همراه و همزمان شد.
شاید بتوان گفت از همین زمان انگلیسیها تلاش کردند در خلیجفارس و ایران نفوذ کنند. اگر چه ابتدا حاکمان صفوی نظر مساعدی به انگلیسیها نداشتند، اما از دوره شاه عباس و به کمک رابرت شرلی نمایندگان کمپانی انگلیسی هند شرقی به ایران آمده و برای نخستین بار توانستند سه فرمان از شاه عباس مبنی بر کمک و مساعدت حاکمان جنوب کشور به کشتیهای تجاری انگلیسی در بنادر جنوبی بگیرند.[19] در جنگهای شاه عباس و پرتغالیها، کمپانی هند شرقی به کمک قوای شاه عباس آمد. از این رو بعد از بیرون راندن پرتغالیها، انگلیسیها اجازه یافتند در بندر گمبرون تجارتخانهای برپا نموده و فعالیتهای بازرگانی خود را توسعه دهند.[20] در اواخر حکومت صفویه خلیجفارس صحنه تاخت و تاز دزدهای دریایی عمان و مسقط شد. در 1720م /1099 اعراب مسقط با استفاده از بروز جنگهای داخلی در ایران تعدادی از جزایر ساحلی ایران و از آن جمله قشم را تصرف کردند،[21] دولت انگلیس سعی داشت با ایجاد خصومت بین قدرتهای منطقه، از وحدت آنان جلوگیری کند و به تثبیت مواضع خود بپردازد.[22] امّا سرانجام قبیلهای از اعراب ایران به نام «هوله» حکمرانی بحرین را به دست آوردند.
در سال 1735م نادرشاه از نماینده شرکت هند شرقی انگلیس خواست چند فروند کشتی در اختیار او قرار دهد تا تسلط ایران بر خلیجفارس را تثبیت کند و در سال1737م دستور خرید ناوهای کوچکی از هلندیها و انگلیسیها را داد و عدهای ملاح را به استخدام در آورد و فرماندهی این ناوگان را به یکی از سرداران خود به نام لطیفخان سپرد. ناوگان دریایی او توانست بحرین را تصرف و این مجمعالجزایر را از وجود اعراب مسقط و عمان پاک کند.[23] لطیفخان پس از تصرف بحرین حکومت آن را به ناصرخان آل مذکور سپرد.[24] اگر چه نادر به وسیله این ناوگان توانست بر شورشیان عمان و مسقط پیروز شود، با این وجود عملیات جنگی وی که همزمان با جنگهای ایران و عثمانی بود، بدون حصول نتیجه باقی ماند.[25]
اقتدار انگلیسیها در خلیجفارس و بحرین
با روی کار آمدن کریمخان و تقویت نیروی دریایی ایران به منظور توسعه تجارت که بر اثر دزدیهای دریایی و عدم امنیت به خطر افتاده بود، به موجب فرمانی در سال 1763م امتیازاتی در خلیجفارس به انگلیس داده شد. نماینده بازرگانی انگلیس در خلیجفارس، آندرو پرایس، نمایندهای به نام توماس دارن فرد[26] را در رأس هیأتی به شیراز فرستاد و این امر موجب تحکیم موقعیت و بسط نفوذ استعماری آنان گردید و به دنبال این فرمان، بوشهر مرکز تجارتی انگلیس شد.[27] این در حالی است که هیات نمایندگی انگلیس قبل از دیدار با کریمخان با عقد قراردادی دوازده مادهای با شیخ سعدون حاکم بوشهر، درصدد برآمد تجارت بندر را در دست خود بگیرد.[28] فعالیت تجاری کمپانی انگلیسی در 1763م در بوشهر آغاز شد و این شهر بزودی به صورت مرکزی برای فعالیتهای سیاسی انگلیس درآمد. دولت انگلیس به دنبال تصرف ناکام خارک در مبارزه با میر مهنّا در 18 ژوئیه 1768م مورد خشم کریمخان قرار گرفت و به دنبال این امر ضمن توقیف یکی از کشتیهای انگلیسی و زندانی کردن کارکنان آن، دستور اخراج کلیه اتباع انگلیسی هم صادر شد[29] و تجارتخانه انگلیسیها در بوشهر نیز به فرمان کریمخان بسته شد؛[30] کمپانی هند شرقی انگلیس نیز به ناچار مقر خود را از بندر گمبرون به بصره انتقال داد.[31] شاید بتوان گفت علاوه بر تعلل و عقب نشینی نیروهای انگلیسی در برابر میر مهنا و محاصره جزیره خارک، تلاشهای دولت فرانسه در بصره برای مذاکره با ایران و تعهد آنها در مقابل کسب امتیاز کمتر از انگلیسیها در قبال انحصار تجارت ابریشم و پشم و از سوی دیگر برای جلوگیری از خروج پول طلا از سوی انگلیسیها، موجب شد کریمخان ضمن صدور فرمانی مبنی بر ممنوع بودن هرگونه تجارت با خارجیها به وسیله پول طلا، همکاری با انگلیس را نیز متوقف نماید.[32]
پس از مرگ کریمخان، جعفرخان به موجب فرمانی در سال 1202ش /1788م به نماینده انگلیسی مقیم بصره برای تجارت در سراسر ایران امتیازاتی داد که به مراتب از امتیازات اعطایی کریمخان بیشتر بود. جعفرخان به تمامی سرداران و مأموران جمعآوری حقوق گمرکی چنین حکم کرد که با عمّال انگلیسی که برای تجارت به مملکت ما وارد و مشغول تجارت میشوند نهایت همکاری و همراهی را نموده و به هیچ وجه از ایشان مطالبه مالیات و حق راهداری ننمایند و همچنین ورود هر نوع و هر مقدار از کالاهای انگلیسی و فروش آن در هر نقطه ایران آزاد است.[33]
استقرار آل خلیفه[34] در بحرین که ابتدا به دنبال امکانات بیشتر و وضع بهتر به طرف سواحل خلیجفارس حرکت کردند و در آنجا ساکن شدند و سپس خود را تحت حمایت ایران قرار دادند، شروع فصل تازهای در بحرین بود. در سال 1783م به دنبال مرگ کریمخان و اختلاف بر سر جانشینی او در ایران، قبیله بنیعتوب که آل خلیفه شعبهای از آن بودند، از شبه جزیره عربستان به بحرین آمدند و کنترل آنجا را با استفاده از هرج و مرج داخلی ایران در دست گرفتند.[35]
با روی کار آمدن آقا محمدخان قاجار، به هرج و مرج پس از مرگ کریمخان پایان داده شد. در این زمان بحرین به تصرف ایران در آمد و شیخ نصرخان از رؤسای عشایر طرفدار ایران به حکومت بحرین منصوب شد.[36] قدرت دیگری که در آن زمان در ساحل جنوبی دریای عمان و خلیجفارس، عرض اندام میکرد، سلطنت مسقط و عمان بود. این کشور با نیروی دریایی نسبتاً نیرومندی که داشت، قدرت خود را تا سواحل شرقی آفریقا گسترده بود؛ و گاه و بیگاه نیز به جزایر و بنادر ایرانی دستاندازی میکرد.
سیاست دولت ایران در این زمان جلوگیری از تسلط هر قدرتی در بحرین بود. انگلیس تلاش داشت با افزایش اختلاف منطقهای به توسعه طلبی خود بپردازد و از این رو امام مسقط را تشویق به لشکر کشی به قشم و هرمز کرد.[37] در 1801م نماینده انگلیس، سر جان مالکوم، علاقه زیادی به تملک یک جزیره در خلیجفارس نشان داد و تلاش داشت فتحعلیشاه را به واگذاری این جزیره به انگلستان تشویق کند، هر چند تلاش او موفقیتی به دنبال نداشت، امّا وی مسئله تصرف جزیره خارک را مد نظر قرار داد و تصور میکرد خارک از موقعیت بهتری برخوردار است.[38] در سال 1801م بحرین مورد حمله امام مسقط قرار گرفت و اشغال شد، امّا در سال 1802م بار دیگر شیخ بحرین بر این سرزمین مسلط شد.
قدرت روزافزون وهابیهای[39] وابسته به انگلیس در بحرین و سواحل خلیجفارس که موجب عدم رضایت دولت ایران و نیز سلطنت مسقط بود، سبب حوادث بسیاری در خلیجفارس شد؛ به طوری که در سال 1817م امام مسقط نمایندهای به نام شیخ علی را به دربار ایران فرستاد و تلاش کرد این مطلب را در ذهن درباریان ایران القاء کند که انگلستان خیال تصرف بحرین را دارد و از دربار ایران تقاضای کمک کرد تا به فعالیّت وهابیها که غیرمستقیم مورد حمایت انگلیس بودند پایان دهد. در این زمان چون هنوز انگلستان نظر قطعی نسبت به بحرین اتخاذ نکرده بود، اظهارات امام مسقط زیاد مورد توجّه قرار نگرفت، امّا از آنجا که نفوذ وهابیها برای فتحعلیشاه نگران کننده بود، فرمانی برای سید سعید (امام مسقط) صادر نمود و در آن اظهار علاقه نمود که اهالی بحرین را از تجاوز دشمن دین (وهابیها) رها کند و محمدعلی قاجار را نیز به فرماندهی قوایی که قرار بود والی فارس در اختیار امام مسقط قرار دهد انتخاب کرد، امّا این وضعیت در اداره بحرین تغییری ایجاد نکرد...
در سال 1819م کاپیتان بروس، فرمانده ناوگان انگلیسی در خلیجفارس، قراردادی با والی فارس حسنعلی میرزا فرمانفرما امضا کرد و در این قرارداد حفظ امنیت خلیجفارس و بحرین به انگلیس واگذار شد.[40] دولت انگلیس در این زمان تصمیم گرفت به منظور سرکوبی دزدان دریایی به خلیجفارس لشکر کشی نماید و عملیات جنگی به وسیله ژنرال کیو[41] در تمام مناطقی که دزدان دریایی در آن فعالیّت داشتند، آغاز شد. بعد از سرکوبی دزدان دریایی قراردادی به نام قرارداد عمومی صلح (قرارداد اساسی) بین فرمانده انگلیسی و رؤسای دزدان دریایی در 8 ژانویه 1820م/ 1198ش منعقد گردید که بعدها غالباً رؤسای اعراب ساحلی و از جمله شیخ بحرین در 15 مارس 1820 به قرارداد مذکور ملحق شدند.[42] در تاریخ بحرین این اوّلین باری بود که انگلیس با حاکمان بحرین، بدون اجازه دولت ایران، ارتباط برقرار کرد.[43] این امر مقدمهای بر جدایی بحرین از ایران و تحتالحمایه انگلیس شدن آن بود.
موافقتنامه دو جانبه انگلیس با بحرین حاوی سه ماده است که در واقع مفاد قرارداد صلح عمومی را تصریح و تأیید میکند. به موجب ماده یک شیوخ بحرین متعهد شدند اجازه ندهند در بحرین و جزایر وابسته به آن کالایی که به وسیله دزدان دریایی و یا غارت به دست آورده شده به فروش رسد. در ماده دو تحویل زندانیان هندی به انگلستان مطرح شد؛ و در ماده سه مفاد قرارداد عمومی صلح تأیید شد. در همین سال ایران شروع به تدارک برای اعزام نیرو به بحرین نمود و برای عبور از خلیجفارس از مقامات انگلیس و امام مسقط درخواست کرد چند فروند کشتی در اختیارش قرار دهد، امّا انگلستان با اتخاذ روش دوگانهای، یک بار برای جلب رضایت شیخ حاکم، در سال 1820م ادعای مالکیت ایران بر بحرین را رد و دو سال بعد با عقد موافقت نامهای با فرماندار فارس، نماینده انگلستان در بوشهر حق مالکیت ایران بر بحرین را تأیید کرد[44]......
در سال 1847م شیخ بحرین به منظور جلوگیری از تجارت برده معاهدهای با انگلیسیها بست و اندکی بعد مأمورین انگلیسی به دولت خود پیشنهاد کردند بحرین را تحتالحمایه انگلیس قرار دهد، امّا این پیشنهاد رد شد.[45] مخالفت انگلستان با ادعای ایران بر سر بحرین تا زمان حکومت ناصرالدین شاه ادامه داشت و دولت انگلیس تمامی فعالیتهای دولت ایران در خلیجفارس را مخالف مصالح انگلیس در بحرین میدانست و نیروی دریایی ایران را سبب آشوب در این ناحیه تلقی میکرد.[46] در سال 1851م دولت انگلیس که قبلاً از قبول تقاضای ایران در مورد فروش چند کشتی کوچک جنگی برای محافظت از سواحل جنوبی ایران خودداری کرده بود، این بار نیز صراحتاً به مخالفت با تأسیس نیروی دریایی ایران در خلیجفارس پرداخت و ناصرالدین شاه قاجار که تصمیم به خرید چند کشتی جدید از آلمان و استخدام ملوانان آلمانی داشت، به دلیل فشارهای شدید مقامات انگلیسی، ناچار شد با لغو سفارش خرید و خاتمه خدمت ملوانان آلمانی، مجوز صدور بازرسی کشتیهای ایرانی را از سوی ناوگان انگلیسی صادر کند و شرط این کار را حضور و نظارت یک مأمور ایرانی در عرشه ناو انگلیسی قرار دهد.[47] این مسئله نفوذ انگلیس در خلیجفارس را افزایش داد به طوری که انگلیسیها به صورت دائم ناوگانی در بحرین مستقر کردند.[48]
تحتالحمایگی رسمی بحرین به دنبال ادعاهای سیاسی ایران و عثمانی بر بحرین صورت تحقق به خود گرفت. در 31 مه 1861 قراردادی بین شیخ محمد بن خلیفه (شیخ بحرین) و فیلیکس جونز نماینده سیاسی انگلستان بسته شد که به موجب آن مجمعالجزایر بحرین رسماً تحتالحمایه انگلیس شد.[49] به موجب این قرارداد شیخ بحرین اولاً صحت و اعتبار تمامی معاهدات سابق را پذیرفت و ثانیاً وعده داد به شرط حمایت انگلیس در مسائل خارجی بحرین، از جنگ و دزدی در دریا و تجارت برده خودداری کند و در مرافعات سیاسی خود با هر قدرتی حکمیّت انگلیس را بپذیرد و به انگلیسیها اجازه فعالیت تجاری آزاد در بحرین را بدهد.[50] به دنبال همین قرارداد بود که به محض این که عثمانی در 1871م به فکر تصرف بحرین افتاد، از حمایت انگلیس برخوردار شد.[51]
دولت انگلیس در برابر اعتراض ایران به مفاد این قرارداد حضور دزدان دریایی و برقراری امنیت در خلیجفارس را بهانه کرد و بر تسلط خود بر منطقه ادامه داد و پنج کنسولگری در مسقط، کویت، بحرین، بوشهر و بندر عباس ایجاد کرد که در برابر ایران از خواستهها و مطامع انگلیس، دفاع و حمایت کنند.[52] در سال 1880م شیخ عیسی حاکم بحرین ضمن عقد معاهدهای با انگلیس متعهد شد که بدون نظر انگلیس هیچ قراردادی با دولتی دیگر منعقد نکند و تنها به دولت انگلیس اجازه دایر کردن کنسولگری و مخزن زغال سنگ دهد.[53] در همین سالها بود که تجارت اسلحه برای قبایل سرکش ایران و عشایر افغانستان، جایگزین بردهداری شد و این موضوع سبب شد منافع مشترک ایران و انگلیس به خطر افتد. بخشی از این سلاحها بین عشایر داخلی عمان توزیع میشد و قسمت اعظم آن به بحرین و قطر و کویت فرستاده و بخشی هم وارد خاک ایران و عثمانی میشد.[54] لذا در سال 1900م نماینده سیاسی انگلیس به منظور مبارزه با قاچاق اسلحه در بوشهر مقیم شد و بدون هیچ اعتراضی به فعالیت خود ادامه داد.[55]
در سال 1906م انگلیس ضمن عقد پیمانی با حاکم بحرین، این کشور را به قیمومیت خود درآورد.[56] ایران پس از عضویت در جامعه ملل (1920م/ 1300ش) در سال 1927م/ 1306ش ادعای مالکیت خود بر بحرین را مجدداً مطرح کرد. برخی پژوهشگران «انعقاد قرارداد جده» بین انگلیس و امیر حجاز را دلیل این ادعای ایران دانستهاند،[57] چرا که طبق این قرارداد ابنسعود پذیرفت بحرین تحتالحمایه انگلیس باشد و اقدام ایران در واقع اعتراضی به این موضوع بود.[58] در حقیقت ایران قرارداد مذکور را مغایر با حق حاکمیت خود بر بحرین و تمامیّت ارضی خود، میدانست. در اعتراض به این قرارداد و در همین سال دولت ایران یادداشت شدیداللحنی را توسط وزیر امور خارجه برای رابرت کلایو، وزیرمختار انگلیس در تهران ارسال و بر حاکمیّت مطلق ایران بر بحرین تأکید کرد و ضمن آن رونوشتی از این اعتراض برای جامعه ملل فرستاده شد.[59] امّا وزیر امور خارجه انگلیس (آستن چمبرلین) یکسال بعد طی یادداشتی به جامعه ملل اعتراض ایران را بیاساس دانست و عنوان کرد بحرین کشور مستقلی است که مشترکات جغرافیایی و نژادی با ایران ندارد.[60] در زمان حکومت رضاشاه زمانی که در سالهای 1930 و 1934م شیخ بحرین، امتیاز استخراج نفت را به شرکتهای انگلیسی و امریکایی واگذار کرد، ایران مجدداً به این اقدام اعتراض شدیدی کرد[61] که البته این اعتراض نیز بیشتر در حد یک اعتراض دیپلماتیک بود و از آن فراتر نرفت. گزارشهای محرمانه و همچنین شکایات چندی از اتباع ایرانی ساکن در بحرین از ورود غیرقانونی انگلیس به جزایر جنوبی ایران گرفته تا دخالت در امور بحرین و جمعآوری شیوخ منطقه و مذاکره با آنها در جهت ایجاد امارتهای مستقل و قدغن نمودن تدریس زبان فارسی در مدارس بحرین، در سالهای 1308 تا 1312 شمسی موجود میباشد که مؤید این نکته است که تلاشی جدی جهت حفظ این بخش از کشور صورت نگرفت.[62]
در زمان حکومت محمدرضا شاه، نخستوزیر احمد قوام در سال 1947م /1326ش از سوی مجلس برای پیگیری مجدد مسئله حاکمیّت ایران بر بحرین تحت فشار قرار گرفت.[63] مجلس ایران از نخستوزیر و روزنامهها میخواست درباره حق حاکمیت ایران بر بحرین اقدام عاجلتری نمایند. یکسال بعد وزیر امور خارجه ایران، اظهار کرد ایران تمام قراردادهای بحرین با دولتهای دیگر را رد میکند، چرا که حق حاکمیت ایران در این قراردادها نادیده گرفته شده است. به دنبال این مطلب ایران به سازمان ملل شکایت کرد و جایزه کلانی برای کسی در نظر گرفته شد که بتواند حاکمیت ایران بر بحرین را ثابت کند.[64] در سال 1967م/ 1346ش که انگلیس در نظر داشت به دولتهای خلیجفارس استقلال بدهد، مسئله بحرین مجدداً در صدر مسائل سیاسی قرار گرفت. اگر چه ادعای ایران نسبت به مالکیت بحرین تا سال 1971م/ 1349ش همچنان ادامه داشت اما در این سال ایران پذیرفت درباره سرنوشت بحرین همهپرسی به عمل آید و به بهانه همهپرسی این قسمت از خاک ایران از کشور مادر جدا شد. به زعم برخی اندیشمندان، شاید محمدرضا پهلوی به خوبی از بهای گزاف دعاوی و جنگهای طولانی مدت بر سر بحرین واقف بود.[65] در این مدت بین نمایندگان دولت ایران و سفیر انگلیس بر سر بحرین ملاقاتهایی نیز صورت گرفت.[66] عَلَم در بخشی از خاطرات خود به موضوع رفراندم بحرین و برخورد اوتانت، دبیرکل سازمان ملل با این موضوع اشاره میکند.[67] تلاشهای ایران کما فیالسابق در حد همین ملاقاتها و مذاکرات بینتیجه باقی ماند و در نتیجه پس از اجرای همهپرسی مختصر از سران بعضی قبایل، بحرین مستقل اعلام شد و محمدرضا شاه قبول این مسئله را نشانی از سیاست صلحجویانه و مسالمتآمیز خود تلقی نمود.[68] اگر چه از این که آیندگان به خاطر مسئله بحرین او را خائن بخوانند، همواره بیم داشت!!![69]
نتیجهگیری
یکی از مسائل تنشزا بین ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی اختلاف بر سر حاکمیّت بحرین بود. آنچه از لابلای منابع تاریخی استنباط میشود، حاکمیّت ایران بر بحرین در اغلب موارد با اعمال زور و امور نظامی همراه بود. به نظر میرسد دور بودن بحرین از تسلّط حکومت مرکزی ایران علیرغم این که همواره مالیات و خراج خود را به حکام جنوب ایران پرداخت میکرد و از همه مهمتر، ترکیب نژادی این منطقه از مواردی است که ادعای ایران در این خصوص را با دشواری همراه میکرد. ورود استعمار انگلیس به مناطق جنوبی ایران و خلیجفارس به دوره صفویه و رقابت این کشور با همتایان استعمارگر اروپایی چون پرتغال، اسپانیا، هلند و فرانسه بر میگردد امًا دخالت استعمار انگلیس در بحرین به بهانه از بین بردن دزدان دریایی و مبارزه با تجارت برده شروع شد و با قاچاق اسلحه به عشایر ایران و افغانستان و نیروهای واقع در عمان و همچنین حفاظت از منافع انگلیس در خلیج فارس و هندوستان ادامه یافت. پس از عقد معاهده سیاسی حاکم عرب بحرین با انگلیس، فصل تازهای در روابط انگلیس و بحرین آغاز شد که تحتالحمایگی بحرین را در پی داشت. با کشف ذخائر نفتی در بحرین و کسب منافع حاصل از آن، حضور و نفوذ انگلیس در بحرین شدت بیشتری به خود گرفت و با دخالتهای گاه و بیگاه خود زمینههای جدایی این بخش از کشور را فراهم نمود. ایران نیز به دلیل ضعف نظامی و اقتصادی و فقدان دیپلماسی سیاسی قدرتمند، نتوانست حاکمیّت خود بر بحرین را حفظ کند. در نهایت نماینده ایران چارهای جز این ندید که با ژستی دیپلماتیک و وطندوستی در جلسه شورای امنیت با اظهار این نکته که دولت متبوعش آرزومند سعادت مردم بحرین است و همچنین بایستی حقوق انسانی و اساسی مردم ایرانیالاصل بحرین محترم شمرده شود، استقلال بحرین را به رسمیت بشناسد. بدین ترتیب اعضای شورای امنیت سازمان ملل نیز در روز دوشنبه 11 مه 1970 میلادی / 21 /2 /1349ش به اتفاق آرا قطعنامهای را که منجر به استقلال بحرین میگردید، تصویب نمودند و بحرین برای همیشه از ایران جدا شد.
[1] آوری، 1369، ج 2، ص 156.
[2] الهی، 1370، ص 23.
[3] دینوری، 1368، ص 69.
[4] دینوری، 1368، ص 72 / ابن بلخی، 1374، ص 171.
[5] دینوری، 1368، ص 74.
[6] ویلسون، 1366، ص 65.
[7] دینوری، 1368، ص 96.
[8] دینوری، 1368، ص 167 / ابن بلخی، 1374، ص 271.
[9] آوری، 1366، ج2، ص 156.
[10] حافظ ابرو، 1378، ج 2، ص171.
[11] مستوفی، 1362، ص 234.
[12] شبانکارهای، 1363، ص 315 و 319.
[13] اقتداری، بی تا، ص 530-527.
[14] نوایی، 1377، ص 82.
[15] همان، ص 86.
[16] همان، ص 88.
[17] همان، ص 98 و 103.
[18] همان، ص109.
[19] همان، ص143.
[20] رایت، 1364، ص 15.
[21] ویلسن، 1366، ص 201.
[22] الهی، 1370، ص 63.
[23] هوشنگ مهدوی، 1356، ص 165.
[24] همان، 1356 ص 166/ آوری، 1366، ج 2، ص 156.
[25] هوشنگ مهدوی، 1356، ص 167.
[26] Thomas Dorn ford
[27] مهدوی، 1356، ص 177.
[28] ویلسن، 1366، ص 209 / ورهرام، 1368، ص 205-204.
[29] مهدوی، 1356، ص 179.
[30] ویلسن، 1366، ص 214.
[31] رایت، 1364، ص 15.
[32] ورهرام، 1368، ص 203.
[33] محمود، محمود، 1378، ج 1، ص 10-5.
[34] این خاندان از نسل عربهای سنی بودند که از عربستان و از طریق کویت و قطر قبل از این که ادعای تسلط بر بحرین را داشته باشند به آنجا مهاجرت کردند. (جفری نوگت، 1369، ص 7).
[35] مارکام، 1364، ص 86 / مهدوی، 1356، ص 279.
[36] مهدوی، 1356، ص 279.
[37] الهی، 1370، ص 67.
[38] دنیس رایت، 1364، ص 142 و 143.
[39] این فرقه در اواسط قرن هجدهم در عربستان ظهور کرد و بعدها به نام مؤسس آن (محمدبن عبدالوهاب از اهالی عینیه نجد) شناخته شد. آنها مورد حمایت دولت انگلیس بودند.
[40] مهدوی، 1356، ص 280.
[41] keiv.
[42] مهدوی، 1356، ص 280 / الهی، 1370، ص 69.
[43] ویلسن، 1366، ص 283.
[44] دنیس رایت، 1364، ص 142.
[45] ویلسن، 1366، ص 284.
[46] طاهری، ص 26.
[47] دنیس رایت، 1364، ص 144 / هوشنگ مهدوی، 1356، ص 288.
[48] مهدوی، 1356، ص 280.
[49] همان.
[50] ویلسن، 1366، ص 284.
[51] همان.
[52] مهدوی، 1356، ص 281.
[53] ویلسن، 1366، ص 285.
[54] همان، 1366، ص 310.
[55] دنیس رایت، 1364، ص 146.
[56] آوری، 1369، ص 157.
[57] این قرارداد بین عبدالعزیز بن مسعود (پادشاه حجاز) و انگلیس در 20 مه 1927 بسته شد. در ماده دوّم این قرارداد چنین آمده بود: «اعلیحضرت پادشاه حجاز و نجد و توابع آن ملتزم به تأمین روابط دوستانه و صلح آمیز با خاک کویت و بحرین میباشد». (آقایی، 1381، ص 68).
[58] آوری، 1369، ص 134.
[59] آقایی، 1381، ص 68.
[60] همان.
[61] آوری، 1369، ص 134.
[62] رجوع شود به اسناد منتشر شده مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی در خصوص بحرین، سند 2 – 17.
[63] آبراهامیان، 1383، ص 301 - آوری، 1369، ص 327.
[64] آوری، 1369، ص 328.
[65] کاتوزیان، 1383، ص 366.
[66] یادداشتهای علم، 1382، ص 150.
[67] همان، ص 259 و 315.
[68] همان، ص 395.
[69] همان، ص 37.
منابع و مآخذ
آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی، محمدابراهیم فتاحی، نشر نی، 1383.
آقایی، سیدداود، ایران و سازمانهای بینالمللی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381.
آوری، پیتر، تاریخ معاصر ایران (از تأسیس سلسله پهلوی تا کودتای 28 مرداد)، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، 2ج، انتشارات عطایی، 1369.
اقتداری، احمد، آثار و شهرهای باستانی سواحل و جزایر خلیجفارس و دریای عمان، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1348.
کشته خویش (مجموع پنجاه مقاله)، انتشارات توس، بی تا.
ابن بلخی، فارسنامه ابن بلخی، توضیح و تحشیه منصور رستگار فسایی، بنیاد فارسشناسی، 1374.
ابن رسته، احمد بن عمر، الاعلاق النفسیه، ترجمه حسین قره چانلو، تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، 1380.
الهی، همایون، خلیجفارس و مسائل آن، نشر قومس، 1370.
حافظ ابرو، شهابالدین عبدالله، جغرافیای حافظ ابرو، تصحیح صادق سجادی، مرکز نشر میراث مکتوب، 1378.
دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، اخبارالطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران 1368.
رایت، دنیس، انگلیسیها در میان ایرانیان، ترجمه اسکندر دلدم، انتشارات نهال، 1364.
شبانکارهای، محمد بن علی بن محمد، مجمع الانساب، تصحیح میرهاشم محدث، انتشارات امیرکبیر، 1363.
طاهری، ابوالقاسم، تاریخ روابط سیاسی و بازرگانی ایران و انگلیس، 2ج، انتشارات انجمن آثار ملی.
علم، امیراسدالله، یادداشتهای علم، انتشارات مازیار، 1382.
مارکام، کلمنت، تاریخ ایران در دوره قاجار، ترجمه میرزا رحیم فرزانه، به کوشش ایرج افشار، انتشارات فرهنگ ایران، 1364.
محمود، محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی، انتشارات اقبال، 1378.
مستوفی قزوینی، حمدالله، نزههالقلوب، به سعی و اهتمام گای لسترنج، دنیای کتاب، 1362.
مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ایران، نشر ناشر، تهران 1362.
نوایی، عبدالحسین، تاریخ روابط سیاسی و اقتصادی ایران در دوره صفویه، تهران، انتشارات سمت، 1377.
نورائی، منوچهر و شفائی، سعید، امنیت خلیجفارس، گذشته، حال و آینده، دانشگاه آزاد اسلامی واحد اسلامشهر، 1385.
نوگت، جفری، و تئودور توماس، بحرین و خلیجفارس، ترجمه همایون الهی، نشر قومس، 1369.
ویلسن، آرنولد، خلیجفارس، ترجمه محمد سعیدی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1366.
همایون کاتوزیان، محمدعلی، اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، نشر مرکز، 1383.
هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران، انتشارات امیرکبیر، 1356.
تعداد مشاهده: 9587