مروری بر حیات علمی و سیاسی عارف کامل، آیتالله العظمی میرزا محمدعلی شاهآبادی
تاریخ انتشار: 03 آذر 1403
تولد و تحصیلات
عارف کامل و فقیه شجاع آیتالله العظمی آمیرزا محمدعلی شاهآبادی (قدس سره) در سال 1292ق/ 1253ش در اصفهان و در بیت عالم مجاهد و فقیه ربانی، آیتالله العظمی میرزا محمدجواد اصفهانی حسینآبادی[1] دیده به جهان گشود.[2] محمدعلی سومین پسر خانه بود و در آن زمان که او متولد شد، آیتالله میرزا احمد فرزند بزرگ خانواده 13 سال داشت و علیمحمد کودکی یکساله بود.[3] معظمله از همان ابتدا در محضر پدر بزرگوار خود، مقدمات علوم الهی و دروس حوزه را فراگرفت و از محضر سایر اساتید وقت و علمای اصفهان، خصوصاً برادر بزرگوارشان آیتالله العظمی شیخ احمد مجتهد بیدآبادی[4] کسب فیض نمود.[5]
عزیمت به تهران
آیتالعظمی شاهآبادی در سال 1304ق/ 1265ش در سن 12 سالگی، زمانی که والد معظم ایشان توسط ناصرالدین شاه به تهران تبعید گردید،[6] به همراه پدر و برادر دیگرشان آیتالله العظمی میرزا علیمحمد الشریف[7] به تهران مهاجرت کرد. در این زمان آیتالله شاهآبادی وارد حوزه تهران شد و فنون متعدد علوم رایج را از استادان فن فرا گرفت. علوم ریاضی را از آقا میرزاعبدالرزاق سرتیپ آموخت و خود نیز علوم اسلامی را برای مرحوم سرتیپ تدریس میکرد. علوم نقلی را نزد میرزا حسن آشتیانی[8] صاحب کتاب «شرح رسایل» ادامه داد. در فلسفه از شاگردان حکیم میرزا ابوالحسن جلوه[9] و در عرفان از شاگردان میرزا هاشم اشکوری[10] صاحب حاشیه بر «مصباحالانس ابنفناری» بوده است.[11]
از بازگشت به اصفهان تا هجرت به نجف
آیتالله شاهآبادی پس از تکمیل مراتب علمی در تهران، همراه پدر و برادرش به شهر اصفهان بازگشت. و در حوزه غنی اصفهان، از محضر عالمانی بلندپایه، همانند مرحوم میرزا هاشم خوانساری چهارسوقی[12] استفاده کرد. همزمان کتاب قانون در طب، و زبان فرانسه نیز فراگرفت.[13]
مرحوم شاهآبادی به منظور استفاده از محضر صاحب کفایه، به سال 1322ق/ 1293ش راهی نجف اشرف شد و در دوره درس اصول مرحوم آخوند – که هر دوره، حدود سه سال و نیم به طول انجامید- شرکت کرد. همزمان از محضر عالمانی چون شیخ فتحالله شریعت اصفهانی مشهور به شیخالشریعه و مرحوم آیتالله میرزا حسین خلیلی بهرهمند شد.[14] معظمله پس از رحلت مرحوم آخوند به سامرا رفته و در درس آیتالله میرزا محمدتقی شیرازی[15] شرکت میجوید و در همانجا به تدریس فقه و اصول و فلسفه میپردازد و حوزه درسیاش از قویترین حوزهها میگردد.[16]
بازگشت به ایران
آیتالله شاهآبادی پس از هشت سال اقامت در عتبات عالیات به علت دلتنگی شدید مادر، به ایران بازمیگردد و پس از بازگشت به اصفهان به علت اصرار مردم تهران، به آن شهر رفته و در خیابان شاهآباد سکونت و در مسجد شاهآبادی نماز جماعت اقامه کرد. به همین مناسبت معظمله به «شاهآبادی» شهرت یافت. ولی بعد از مدتی پیروان مرحوم پدرش، او را به مسجد سراجالملک (واقع در خیابان ملت) دعوت کردند؛ یعنی همان مسجدی که مرحوم پدرشان در آنجا اقامه نماز میکردند. وی در آنجا به نماز و ترویج و تبیین معارف پرداخت. آیتالله شاهآبادی پس از مدتی (به دلایلی که در ادامه خواهد آمد) عازم قم میشود و در سال 1354ق/ 1314ش به دعوت مردم، به تهران بازگشت. جمعی از مردم تهران به قم رفته و از ایشان تقاضای مراجعت کردند. ایشان نیز دعوت آنان را اجابت کرده و پس از ورود به تهران، ابتدا در مسجد امینالدوله واقع در بازار چهل تن به اقامه جماعت و نشر معارف پرداخت و پس از حدود دو سال به مسجد جامع تهران، واقع در مرکز بازار تهران دعوت شد و تا آخر عمر پربرکت خود، در این سنگر عبادت و معرفت و جهاد، به تدریس و بحث و سخنرانی و تفسیر قرآن و تبیین اسلام همت گماشت.[17]
اجتهاد
آیتالله شاهآبادی علاوه بر اجازه اجتهادی که از علمای قم در سن 18سالگی دریافت نمود؛ از محضر بزرگانی چون آیات عظام آخوند ملا محمدکاظم خراسانی، شیخالشریعه، سید اسماعیل صدر، مرحوم شریبانی، میرزا حسین خلیلی و همچنین محضر محمدتقی میرزای شیرازی که از میان صدها نفر تنها به شش نفر اجازه اجتهاد داده است، اجازه اجتهاد گرفت.[18]
تدریس
همانگونه که اشاره شد آیتالله شاهآبادی در دوران اقامت خود در سامرا به تدریس فقه و اصول و فلسفه پرداخت. وقتی به ایران بازگشت در تهران[19] و قم نیز جلسه درس داشت. در دوران زعامت مرحوم آیتاللّه العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى سالیان متمادى، مرحوم شاهآبادى در حوزهى علمیهى قم تدریس فرمودند. آیتالله شاهآبادى هر طالب مستعدى را از فیض وجود خود بهرهمند مىساختند. کتب منقول و معقول را از کفایه تألیف آخوند خراسانى، مکاسب و رسائل تألیف شیخ انصارى گرفته تا اسفار و شواهد و مبدأ و معاد تألیف ملّاصدرا، و شرح فصوص تألیف قیصرى و مصباحالانس تألیف فنّارى را درس مىدادند.[20]
آیتالله شاهآبادی در حوزه علمیه قم روزى نه تا ده درس تدریس مىکرد و نکته جالب توجه اینکه هر یک از علما که در درسى از درسهاى ایشان شرکت مىکرد، استاد را در همان رشته خاص بسیار مىستود چنان که امام خمینی که در درسهاى عرفان ایشان حاضر مىشد استادش را در عرفان فوقالعاده مىستود و آیتالله میرزا هاشم آملى معتقد بود مهارت ایشان در فقه و اصول بیش از فلسفه و عرفان است.[21]
آنچه ایشان تدریس مینمود عبارت بود از: فقه و اصول (دوره سطح و خارج)[22]، تفسیر، عرفان، فلسفه و منطق.[23]
شاگردان
علاوه بر امام خمینی[24] بزرگان زیادی در محضر آیتالله شاهآبادی تلمذ کردند که از جمله آنها میتوان به آیات عظام شهابالدین نجفیمرعشی، سید مصطفی صفائی خوانساری، عبدالکریم حقشناس[25] آخوند ملاعلی همدانی، حاج سید موسی مازندرانی، شهابالدین ملایری، شیخ محمدتقی ثقفی تهرانی، حاج میرزا حسن یزدی، میرزا خلیل کمرهای، میرسید حسین احمدی، میرزا هاشم لاریجانی (آملی) و ... اشاره کرد.[26]
از بلندای عرفان تا حضور در صحنه مبارزه
بـزرگـتـرین ویژگی که مرحوم آیتاللّه شاهآبادی را از عارفان کنارهجو و انزوا طلب مـتـمـایـز مـیسـازد حضور ایشان در صحنه مبارزات سیاسی و اجتماعی عصر خویش است. فیلسوفی که قلّههای بلندی از عرفان عملی را فتح کرده و راههای پر پیچ و خم سیر و سـلوک مـعـنـوی را پـیموده است، آنگاه که احساس میکند از ناحیه حاکمان جور، آسیبی متوجه دین است، چنان بر آنان میتازد و بر سر طـاغـوت زمـان خـویـش فـریاد میکشد که پایه ستمِشاهی به لرزه در میآید. ایشان قبل از به قدرت رسیدن رضاخان، هیچگاه فریب ظاهرسازیهای او را نخورد و همواره سعی در رسوا کردن چهره او داشت. با به قدرت رسیدن رضاخان، آیتالله العظمی شاهآبادی لحظهای از مبارزه با او دست برنداشت و همواره علیه اقدامات ضد دینی رژیم به مقابله برمیخاست.
تلاش برای رسوا کردن چهره رضاخان
آیتالله شاهآبادی از جمله معدود افرادی بود که قبل از به قدرت رسیدن رضاشاه، برنامههای او را پیشبینی میکرد و نسبت به حمایت از او هشدار میداد. رضاخان برای همراه کردن علما با خود در ابتدای کار به دینداری و روضهخوانی تظاهر میکرد. پای برهنه جلوی دستهجات عزاداری حرکت میکرد و کاه بر سر خود میریخت. او با انجام این قبیل کارها توانست مردم و حتی عدهای از علما را به اشتباه انداخته و تحت تأثیر قرار دهد. در این بین آیتالله شاهآبادی هیچگاه فریب رفتارهای ظاهری رضاخان را نخورد. ایشان از همان ابتدا میفرمود: «از این پیادهروی رضاخان با پای برهنه در دستجات عزاداری، و در حالی که صورت خود را گل گرفته است و شمع به دست گرفته و با دستههای قزاق به مسجد میآید فریب نخورید. اگر این مرد خطرناک، فرصتی به دستش بیاید به صغیر و کبیر رحم نمیکند.»[27] از همینرو از همان ابتدا تلاش داشت تا با رسوا کردن چهره رضاخان، مانع حمایت مردم و علما از او بشود.
در جلسهای که علمای تهران درباره تأسیس سلطنت جدید تشکیل داده بودند؛ آیتالله شاهآبادی فرموده بود: «من در سیمای این مرد، کفر میبینم.»[28] و خطاب به شهید آیتالله سید حسن مدرس فرمود: «این مردک، الان که به قدرت نرسیده است این چنین به دستبوسی علما و مراجع میرود و تظاهر به دینداری میکند و از محبت اهل بیت دم میزند لکن به محض آن که به قدرت رسید به همه علما پشت میکند و اول کسی را هم که لگد میزند خود شما هستید.»[29]
طبق گفته مرحوم آیتالله نصرالله شاهآبادی، فرزند معظمله «ایشان همیشه سعی میکردند رضاخان را تحقیر کنند؛ به همین دلیل از لقب «چاروادار» برای او استفاده میکردند و همه هم میدانستند که منظور ابوی چه کسی است. ایشان برای تحقیر رضاخان، همیشه این قصه را تعریف میکرد که «مردی در چهارراه حسنآباد بقالی داشت و هر روز صبح که میآمد، میدید تغار ماستش خالی شده! یک شب در مغازه خوابید تا دزد ماستهایش را پیدا کند. نصف شب دید از سوراخ در مغازه، یک نی بلند آمد و داخل ماست قرار گرفت و همه را تا ته بالا کشید! شب بعد تغار را پر از نجاست کرد و دوباره نی داخل تغار آمد و طرف نیمی از نجاست را بالا کشید! مرد کاسب بیرون آمد که ببیند کیست؟ و دید[مثلاً] رضاخان است! مرحوم والد همیشه این ماجرا را نقل میکردند و میگفتند: «حالا این مردک نجاستخوار میخواهد بر مملکت اسلامی حکومت کند.»[30]
تحصن 11 ماهه علیه رضاخان
پس از سال 1304ش که رضاخان به سلطنت رسید، مرحوم شاهآبادی ابتدا تلاش خود را در متحد کردن علماء به کار گرفت و به افشاگری رضاخان و بیداری مردم پرداخت و در ادامه مبارزات، در سال 1305ش، یک سال پس از استقرار رژیم پهلوی، به تحصن در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) در شهر ری دست زد و در سخنرانیهای خود در ایام تحصن به روشنگری مردم پرداخت.[31]
وی انگیزه این تحصن را برای فرزند مرحوم آخوند خراسانی اینگونه توضیح داد که ما اینک که میبینیم این امانت الهی (دین اسلام) در معرض دستبرد و نابودی این حکومت جبّار است، با همه وجود بایستی در نگهداری آن تلاش نماییم و از تجاوز به حدود آن ممانعت نماییم.[32]
آیتالله نصرالله شاهآبادی فرزند ایشان در مورد تحصن آیتالله شاهآبادی میگوید: «مرحوم والد در مخالفت با رضاخان، با سیصد تن از علما و روحانیان قرار گذاشتند که در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) تحصن کنند و خطاب به آنها گفتند: «اساس مخالفتِ این مردک با من و شما نیست؛ او با اصل اسلام مخالف است و چون ما مروج اسلام هستیم، با ما دشمنی می کند!» رژیم از موضوع خبردار شد و عدهای از آقایان را با تهدید و عده دیگر را با تطمیع، از تحصن بازداشت! نیمه شب مأموری از طرف رضاخان برای مرحوم والد، پاکتی میآورد که در آن مقداری پول بوده! ایشان وقتی از محتوای پاکت آگاه میشوند، به آن مأمور میگویند: «این پول را ببر و به اربابت پس بده و بگو: این پولها را خرج ننهات کن! ما به این پولها نیاز نداریم.» به هر حال در روز موعود، فقط سه نفر حاضر میشوند تحصن کنند! مرحوم والد، مرحوم میرزا محمد حجتالاسلامی قمی و سومی سیدی که نامش را فراموش کردهام. مرحوم قمی شش ماه و پدرم یازده ماه، در تحصن ماندند! نایبالتولیه حرم حضرت عبدالعظیم(ع)، برایم نقل میکرد که مرحوم پدرتان فرمود: «تعزیه خوانی نکنید، مجلس روضه و عزاداری راه بیندازید، خودم پول قند و چاییاش را میدهم و خودم هم منبر میروم!» در تمام دهه محرم، سه بار در اول، وسط و آخر منبر میفرمود: «من به همه علمای نجف، قم و شهرستانها، نامه نوشته و اعلام کردهام که این چاروادار، با من و شما کاری ندارد و هدف او مخالفت با اصل اسلام و قرآن است» در شب آخر هم فرمود: «خدایا! شاهدی که من این مطلب را به همه علمای بلاد و کشورهای اسلامی ابلاغ کردم. حال اگر آنها اقدامی نکنند، خود دانند!»[33]
آیتالله شاهآبادی در دوران تحصن خود در حرم حضرت عبدالعظیم (ع)، یک دهه عاشورا منبر رفتند و یک موضوع را در هر شب سه نوبت بیان فرمودند. در شب دهم، در آخرین منبر فرمودند: خدایا تو شاهد باش که این مرتبه که این جمله را بگویم، در این ده شب سی مرتبه تکرار کردهام و اتمام حجت نمودهام و برای علمای نجف، علمای قم، اصفهان و مشهد، تمام نقاطی که میدانستم و توانستم هم نامه نوشتهام، و امشب هم برای آخرین مرتبه در این مجلس میگویم و آن این است که رضاخان، دستنشانده انگلیس است و هدفش، اعدام قرآن و اسلام است و اگر با من روحانی مبارزه میکند، نه به خاطر خود من است، بلکه به این دلیل است که من مُبلّغ قرآنم، به دنیا اعلام میکنم که اگر حرکت نکنید، این خبیث اسلام را از بین میبرد.[34]
پس از 11 ماه تحصن، گروهی از علمای تهران، در رأس آنها مرحوم آیتالله شیخ عبدالنبی نوری و برخی علمای دیگر شهرستانها به حرم حضرت عبدالعطیم(ع) رفته و خواستار خاتمه دادن به تحصن شدند. ولی ایشان، تهران را مرکز ظلم و ستم دانست و به شرط خروج از تهران، دعوت علما را پذیرفت و فرمود: «من فقط برای جمعآوری و حمل اسباب اثاثیه خود به تهران میآیم؛ ولی در تهران نمیمانم.»[35] در سال 1306 به تهران بازگشتند[36] پس از این معظمله عازم قم گردید.
اگر چه این تحصن با استقبال شایانی از سوی علماء مواجه نشد، ولی تأثیر خود را در همان ماههای اولیه حکومت استبدادی و دستنشانده و ضد اسلامی رضاخان داشت. در مدت تحصن، دولت رضاخان تلاش خود را برای جلب رضایت ایشان و شکستن تحصن به کار گرفت و حتی خود رضاخان راضی شد به ملاقات ایشان برود و مذاکره کند. یک بار هم کالسکه شاهی را برای بازگشت ایشان فرستاد ولی آقای شاهآبادی امتناع میورزید و هر گونه همکاری با رضاخان را حرام میشمرد. [37]
ایستادگی مقابل اقدامات رضاخان علیه مساجد
آیتالله شاهآبادی در خطابههای خود مسائل سیاسی را هم مطرح و به جنایات رضاخان اعتراض و با صراحت علیه او صحبت میکرد و از او به نام «قاطرچی» و «چاروادار» یاد میکرد. در شرایطی که رضاخان تمام مساجد و منابر را تعطیل کرده بود، مسجد و منبر ایشان هرگز تعطیل نشد. از اینرو رضاخان دستور داد، منبر را از مسجد ایشان بردند، ولی آیتالله شاهآبادی آرام نگرفت و همان شب به طور ایستاده سخنرانی کرد و فرمود: «ما در همه امور به پیغمبر اکرم (ص) تأسی کرده بودیم؛ جز ایستاده صحبت کردن که به این هم موفق شدیم.»[38] ایشان میفرمودند: «منبر سخن نمىگوید اگر مىخواهید سخنرانى تعطیل شود، باید مرا ببرید و من هر روز قبل از اذان صبح تنهایى از منزل به طرف مسجد مىآیم، اگر عُرضه دارید آن وقت بیایید و مرا دستگیر کنید!»[39]
شهید حجتالاسلام مهدی شاهآبادی فرزند ایشان در این زمینه میگوید: «وقـتـی کـه رضـاخـان دستور داد منبر را از مسجد ایشان بردارند تا مانع سخنرانی ایشان شـونـد، ایـشان دست از سخنرانی برنداشتند و به صورت ایستاده سخنرانی می کردند، مـأمـوریـن شـهـربانی هم مرتباً به مسجد میآمدند و مطالب را مینوشتند و گزارش می کـردنـد. یـک بار که رئیس کلانتری به مسجد آمده بود، چون میخواست با کفش وارد مسجد شـود، ایـشـان بـا صـدای بـلنـد فـرمـونـد: فاخلع نعلیک[کفشت را در آر] و آنچنان به مأمورین پرخاش نـمـودنـد کـه آنها ترسیدند و از مسجد بیرون رفتند. مأمورین در خارج از مسجد از ایشان خـواسـتـند که تعهد بدهند که دیگر منبر نروند و ایشان با همان لهجه اصفهانی به آنها گفتند: «بـرو به بزرگترت بگو بیاید» بالاخره وقتی اصرار مأمورین زیاد شد، ایشان ناگهان دستشان را به طرف مأمورین آوردند و فریاد زدند: بگیرید مرا، میگویم مـرا بگیرید، و مأمورین آنچنان از این عمل و ابهت ایشان رعب و وحشت در دلشان افتاد که چند قدم عقب رفتند و بدون هیچ عکسالعملی مراجعت کردند.»[40]
آیتالله شاهآبادی مدت چهار ماه ایستاده تکیه بر عصا میداد و هر شب علیه رضاخان صحبت میکرد و بر نظام فاسدی که بر جامعه حاکم بود اعتراض میکرد. مأموران وقتی دیدند بردن منبر کار را مشکلتر کرد، چون قبلاً ایشان هفتهای یکبار صحبت میکرد، ولی اکنون هر شب سخنرانی میکند. لذا خودشان منبر را به جای خود بازگردانیدند.[41]
آیتالله نصرالله شاهآبادی فرزند دیگر ایشان در این مورد میگوید: «مرحوم میرزا حبیبالله عبداللهی که از مریدان مرحوم والد بود برای من نقل کرد که مسجد جامع، که آقای شاهآبادی در آن نماز میخواندند، چند امام جماعت داشت. یک وقت اعلام کردند که نماز جماعت تعطیل است! بعضی از ائمه جماعت، به سفر رفتند یا خود را به مریضی زدند و نماز جماعت تعطیل شد. آقای شاهآبادی طبق برنامه هر روز، برای نماز به مسجد میرفتند که کسی جلو دوید و گفت: «آقا! مسجد پر از قزاق است؛ نماز جماعت را تعطیل کردهاند!» مرحوم ابوی فرمود: «تو اگر میترسی نیا و پشت سر من نماز نخوان!» مرحوم والد وارد مسجد میشوند و یکی از قزاقها میگوید: «آقا! مگر نمیدانید نماز تعطیل است؟» ایشان فرمودند: «برو بگو بزرگترت بیاید!» آن قزاق گفت: «بزرگتر اینها، من هستم!» مرحوم والد پرسیدند: «اینجا کجاست؟» قزاق جواب داد: «مسجد است!» فرمودند: «دین رسمی مملکت ما و دین شاه چیست؟» قزاق گفت: «اسلام!» ابوی فرمودند: «تا وقتی که دین این مردم اسلام است و شاه هم مسلمان است، من که پیشوای مسلمانان هستم، میآیم و اینجا نماز میخوانم. هر وقت شاه بیدین شد و اعلان کفر کرد و بالای این مسجد ناقوس زدند، من هم به جای دیگری میروم و نماز میخوانم!» من کنار در بازار ایستاده بودم و این منظره را میدیدم. وقتی دیدم مرحوم والد وارد شبستان شدند، فریاد زدم: «الصلاه! الصلاه!» و مردمی که واقعاً اهل نماز جماعت بودند و از دست حکومت هم حرصشان درآمده بود، به داخل شبستان دویدند و نماز جماعت مفصلی برقرار شد.»[42]
ادامه مبارزات آیتالله شاهآبادی علیه رژیم ستمشاهی
آیتالله شاهآبادی لحظهای از مبارزه علیه رژیم ستمشاهی غافل نبود و در فرصتهای مختلف علاوه بر موضعگیری سخت علیه رژیم، به روشنگری نیز میپرداخت. از مبارزات مرحوم آیتالله شاهآبادی علاوه بر موارد ذکر شده میتوان به مخالفت با جشن تولد رضاخان اشاره کرد. مرحوم میرزا محمدصادق شاهآبادی برادرزاده آیتالله شاهآبادی میگوید: «یادم هست برای رضاخان در 24 اسفند، جشن تولد میگرفتند. ایشان میفرمود: «نمیدانم این در کدام طویله به دنیا آمده که برایش تاریخ تولد گذاشتهاند، در طویله که کسی تاریخ نمیگذارد.»[43] مقابله با کشف حجاب از دیگر اقدامات آیتالله العظمی شاهآبادی است. آیتاللّه نصراللّه شاهآبادی در این مورد میگوید: ایـشـان مـیفـرمـودنـد: «رضاخان خبیث ـ چاروادار ـ با اعمال بـیحجابی قصد دارد ریشه اسلام را بزند و اگر صدها روحانی بزرگ را سر میبرید، یک چنین لطمهای به اسلام نمیزد، لکن حجاب را برداشت تا موجب بیعفتی شود و قوام دین هم، روی پایه حیا و عفت است. قصد او از بین بردن دین است.»[44]
علاوه بر موارد یاد شده، وقتی مأموران رضاخانی سعی داشتند جلوی برگزاری مجالس عزاداری و روضه را بگیرند، آیتالله شاهآبادی با قاطعیت تمام مقابل آنها قد علم میکند. حاج محمود اخوان از شاگردان ایشان میگوید: «در روز تاسوعا یا عاشورا، مأمورین رضاخان به مسجد جامع آمدند که مانع برگزاری مراسم عزاداری بشوند و میگفتند باید از وزارت فرهنگ اجازه بگیرید. در این حال آیتالله شاهآبادی، خطاب به آقای سید علیاصغر آلاحمد که صدای خیلی خوبی هم داشت، فرمودند که: زیارت عاشورا را بخوان. مرحوم آلاحمد هم شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد و در اثر آن صدای گریه و ضجّه و عزاداری مردم در تمام بازار بلند شد. بعد هم آیتالله شاهآبادی خطاب به مأمورین رضاخان گفتند: به آن مردک قلدر چاروادار بگو که مانع عزاداری مردم نشود و به وزیر فرهنگ هم بگو که درِ وزارت فرهنگش را ببندد. اینجا وزارت فرهنگ ماست.»[45]
از دیگر اقدامات فرهنگى و ابتکارات آیتالله شاهآبادى برپایى جلسات سخنرانى خانگى ـ دور از چشم مأموران رژیم ـ بود. این اقدام آیتالله شاهآبادی در زمانی صورت گرفت که رضاخان، سخنرانی و ذکر مصیبت سالار شهیدان را به کلی ممنوع اعلام کرد. بنابراین آیتالله شاهآبادی با برگزاری مراسم عزاداری و سخنرانی در منازل و دور از چشم مزدوران رژیم، نقش مهمى در مبارزات و آگاهى سیاسى مردم ایفا کرد. عارف کامل از تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان نیز غافل نبود و در پى این مقصود منزل شخصى خود را به تدریس و تعلیم نونهالان اختصاص داده بود او چند مرد صالح و مؤمن انتخاب کرد که به دانش آموزان درس بدهند و خود نیز بر کار مدرسه نظارت داشت و هفتهاى یکبار با سخنرانى براى دانشآموزان و اولیاى آنها، ایشان را در حفظ شعایر اسلام راهنمایى مىکرد.[46]
آثار
مرحوم آیتاللّه شاهآبادى آثارى گرانقدر بر جاى نهادند که به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
ـ شذرات المعارف یا مرامالاسلام، به فارسى که چندین بار چاپ شده است. معظمله در ابتداى کتاب نوشتهاند:
«مدّت زمانى است که مملکت اسلام مبتلا به امراض مُزْمِنه و مُهْلِکه شده و انتشار عقاید باطله و اخلاق رذیله وافعال قبیحه به حدّى است که نمىتوان جامعه را نسبت به انسانیت داد؛ فضلاً عن الاسلامیّه! و جامعه، روز به روز، در شدّت و فشارِ آن امراض است.»[47] کتاب مزبور، ارائهى طرق و وسایلى براى علاج این معضل است.
ـ رشحات البحار، این اثر به عربى تألیف شده که شامل سه بخش است: القرآن والعتره، الایمان و الرّجعه، الانسان و الفطره. این کتاب شاخصترین اثر ایشان در عرفان اسلامى است.
ـ مفتاحالسّعاده فى احکامالعباده، به فارسى که رسالهى توضیحالمسائل ایشان است و بخشهاى آن عبارتاند از: طهارت، صلوه، زکات، خمس، صوم، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر، قَسَم، وقف، حبس، ودیعه، جعاله، بیع، خیارات.
حاشیه بر نجاهالعباد؛ این کتاب حواشی معظمله بر رساله نجاهالعباد صاحب جواهر است و حاوی متفرعات فقه میباشد.
رساله العقل و الجهل، چهار رساله در نبوت و ولایت عامه و خاصه، منازل السالکین (که در هزار منزل نوشته شده است)، حاشیه بر کفایهالاصول، حاشیه بر فصول الاصول، رساله در رجوع و طلاق رجعی، رسالاتی در نحو و بلاغت (معانی و بیان و بدیع)، رساله در جفر و دهها کتاب و رساله دیگر.
لازم به ذکر است که بخش عمدهای از تألیفات آیتالله العظمی شاهآّبادی بعد از وفات ایشان در اختیار امام خمینی قرار داشت که متأسفانه در حمله ساواک به کتابخانه امام[48] (در ایامی که امام در تبعید بودند)، ربوده شده است.[49]
رحلت
سرانجام آیت حق، آیتالله العظمی آمیرزا محمدعلی شاهآبادی پس از 77 سال زندگی پر خیر و برکت در روز پنجشنبه سوم صفر سال 1369ق مطابق با سوم آذر 1328ش در ساعت 2 بعدازظهر در اثر کسالت ممتد بیماری قند (دیابت) در تهران بدرود حیات گفت. جنازه معظمله با تکریم فراوان به شهر ری منتقل شد و در زاویه مرقد مطهر حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام در مقبره شیخ ابوالفتوح رازی، مفسر کبیر قرآن، دفن گردید.[50]
احترام امام خمینی نسبت به آیتالله شاهآبادی
مرحوم حاج میرزا محمدصادق شاهآبادی در باره نحوه آشنایی امام خمینی با آیتالله شاهآبادی میگوید: [بنده قم بودم که] آیتالله شاهآبادی به من پیغام دادند تا برایشان خانهای اجاره کنم و من در محله «عشقعلی» منزلی اجاره کردم و ایشان وقتی به قم آمدند در همان محله تدریس را شروع کردند. در همین محل، حضرت امام به شاگردی آقای شاهآبادی در آمدند و نحوه آشنایی هم به این شکل بود که من، آقای خمینی را به ایشان معرفی کردم و گفتم آن کسی که دنبالش میگشتی آمده است به قم.[51]
امام خمینی ـ بنا به نقل یادگار فقیدشان حاج احمدآقا ـ چگونگى آشنایى و شروع استفاضه از مرحوم شاهآبادى را چنین بیان کردهاند:
«من پس از آن که توسط یکى از منسوبین مرحوم شاهآبادى با ایشان آشنا شدم، در مدرسه فیضیه ایشان را ملاقات کردم و یک مسأله عرفانى را از ایشان پرسیدم؛[52] شروع کردند به گفتن، فهمیدم اهل کار است! به دنبال ایشان آمدم و اصرار میکردم که با ایشان یک درس داشته باشم و ایشان در ابتدا قبول نمیکردند، تا به گذر عابدین رسیدیم و بالاخره ایشان که فکر میکرد من فلسفه میخواهم قبول کردند؛ ولى من به ایشان گفتم که فلسفه خواندهام و عرفان میخواهم! و ایشان دوباره بنا را گذاشتند بر قبول نکردن و من باز هم اصرار کردم تا بالاخره ایشان قبول کردندو من حدود هفت سال نزد ایشان فصوص و مفتاحالغیب خواندم.»
مرحوم حاج احمدآقا میافزاید:
«از ایشان [امام] پرسیدم چند نفر بودید؟ فرمودند: گاهى که زیاد میشدیم، سه نفر ولى بیشتر اوقات من تنها بودم و درس عرفان را نزد ایشان میخواندم. سؤال کردم آیا درس دیگرى نزد مرحوم آقاى شاهآبادى خواندهاید؟ فرمودند: «ایام تعطیل و روزهاى پنجشنبه و جمعه نزد ایشان مفتاحالغیب [تألیف ملّاصدرا] را خواندم و در همان موقع که شرح فصوص و مفتاحالغیب را میخواندم، بر مفتاحالغیب حاشیه نوشتم.»[53]
پرسیدم دیگر چه کتابهایى نزد وى خواندهاید؟ فرمودند:
«کتاب منازلالسّائرین [تصنیف خواجه عبداللّه] را و من تنها بودم و شاید گاهى یکى دو نفر هم میآمدند، ولى پس از چندى میرفتند. من از آقاى شاهآبادى سؤال کردم مطالبى را که شما میگویید در کتاب نیست؛ از کجا میآورید؟ گفتند: گفته میشود! یعنى از خودم میگویم. ایشان حقّ بزرگى بر من دارند و کاملاً وارد بودند؛ چه در فلسفه و چه در عرفان. پرسیدم مدت چند سال عرفان را نزد ایشان خواندید؟ امام فرمودند: درست یادم نیست، ولى پنج شش سال شد و افزودند: آقاى شاهآبادى شرح فصوصى که میگفتند فرق میکرد با شرح فصوص [تألیف] قیصرى؛ ایشان از خودش خیلى مطلب داشت. آقاى شاهآبادى وقتى قم آمدند، من متأهل نبودم؛ بعد از تأهل هم درس را نزد ایشان ادامه دادم.»[54]
آیتالله نصرالله شاهآبادی با اشاره به نظر امام در مورد کلاس درس آیتالله شاهآبادی میگوید، امام میفرمودند: «درس استاد سراسر اخلاقی و عرفانی و بسیار موثر بود. به سبب ارزشمندی مباحثی که استاد شاهآبادی در درسها مطرح میکرد برخی از شاگردانِ استاد هیچگاه حاضر نبودند تا درس ایشان را رها کنند. درباره شاگردان مرحوم شاهآبادی نیز باید عرض کنم که این شاگردان مختلف بودند و به صورت پراکندهای در بحثهای ایشان شرکت میکردند و اینطور نبود که خود را ملزم به شرکت در تمام جلسههای حاج آقا شاهآبادی کنند. تنها من و چند نفر دیگر بودیم که هیچگاه شرکت در درسهای ایشان را ترک نمیکردیم. ولی آقایان دیگر، گاهی هفتهای سه روز میآمدند، و گاهی هفتهای یک روزش را نمیآمدند. اما برنامه من در تمام مدت هفت سالی که مرحوم شاهآبادی در قم سکونت داشتند، ادامه داشت. من تمام این ایام را در خدمت ایشان تلمذ میکردم و از جلسههای مختلفشان بهره میبردم، تا اینکه به تهران آمدند و من از آنجا که در قم به بحث و مباحثه مشغول بودم نتوانستم تمام وقتم را با ایشان بگذرانم مگر در روزهای تعطیل. به مجرد اینکه به تعطیلی برخورد میکردم، به عنوان عاشورا، ماه مبارک رمضان و یا هر عنوان دیگر، خودم را به تهران میرساندم تا در جلسههای ایشان حضور یابم. دیگر برایم فرقی نمیکرد که این جلسهها در منزل تشکیل شده باشند یا در مسجد و حتیالمقدور سعی میکردم تا زمانی که در تهران هستم در خدمتشان باشم.»[55]
حضرت امام در میان اساتید خود، احترام خاصى براى استاد عرفانش، مرحوم شاهآبادى قائل بودند و در مورد آیتالله شاهآبادی میفرمودند: من در عمر خود، روحی لطیفتر از روح مرحوم شاهآبادی ندیدم»[56] و این تعبیر را به کار میبردند: «مرحوم آقای شاهآبادی لطیفهای ربانی بود.»[57] و میفرمودند: شیخ بزرگوار ما حق حیات روحانی به اینجانب داشت که با دست و زبان از عهده شکرش برنمیآیم.[58]
از اینرو در تألیفات عرفانىشان از مرحوم شاهآبادى غالباً به عنوان «شیخ عارف کامل ما شاهآبادى روحى فداه» یاد مىکند.[59] از استاد شهید مطهری نیز نقل شده است که میگوید: من هرگز از امام نشنیدم که اسم مرحوم شاهآبادی را بیاورند و دنبالهاش «روحی فداه» را نگویند.[60] امام خمینی در مورد استاد خود میگفتند: «ایشان صرف نظر از جنبه فقاهت، فلسفه و عرفان که کمنظیر بودند در سیاست نیز کمنظیر بودند.»[61] همچنین میفرمودند: آقای شاهآبادی علاوه بر آن که یک فقیه و یک عارف کامل بودند، یک مبارز به تمام معنا هم بودند.[62]
به گفته آیتالله جعفرسبحانی: امام خمینی هنگامی که از استادشان، مرحوم آیتالله شاهآبادی ذکری به میان میآوردند میفرمودند: «من مردی به این نفیسی تا به حال ندیدهام.»[63]
آیتالله نصرالله شاهآبادی فرزند آیتالله شاهآبادی در مورد احترام امام خمینی نسبت به استادشان میگوید: روزی عدهای از آقایان و بزرگان نجف به منزل ما تشریف آورده بودند و امام هم پشت به قبله نشسته بودند که ناگهان متوجه میشوند عکس مرحوم پدر بالای سرشان نصب شده است. بلافاصله برخاستند و رو به قبله، مقابل عکس نشستند. این کار امام، توجه همه را جلب کرد که ایشان حتی نسبت به استادشان، ادای احترام میکنند.[64] همچنین میگوید: در نجف روزی در خدمت امام در مورد مطلبی بحث شد که طی آن اسم یکی از آقایان آمد. امام تصور کردند که من آن آقا را با پدرم مقایسه میکنم. برای همین بسیار ناراحت شدند و به تندی به من فرمودند: «تو پدرت را نشناختهای، اصلاً قابل قیاس نیستند. پدرت را با این فرد و امثال او نمیتوان مقایسه کرد.» [65]
آیتالله شاهآبادی در نگاه دوستان و شاگردان
استاد شهید مرتضی مطهرى در بخشى از تفسیر سوره مبارکه «قارعه» میگوید: «مرحوم شاهآبادى در مسجد جمعه تهران نماز میخواند و یک مرد مجهولالقدرى بود. مردم تهران به او به چشم یک پیشنماز نگاه میکردند؛ یک پیشنماز درجه اول نه بیشتر. در صورتى که مرحوم شاهآبادى، از نظر حدود و مقام، خیلى بزرگتر از اینها بود... سال 1356 ق/ 1316 ش. اولین سال شروع طلبگى ما در قم بود؛ البته قبلاً یکى دو سال در مشهد بودم. قم که رفتیم، آنجا ذکر خیر مرحوم میرزا محمّد على شاهآبادى تهرانى را زیاد میشنیدیم [و] خیلى مشتاق زیارت این مرد بزرگ بودیم. بعد از دوسال که از قم برگشتم تهران (میخواستم بروم مشهد) من با اشتیاق فراوان رفتم مسجد جمعه که مرحوم شاهآبادى را پیدا کنم. یکى از خاطراتى که دارم این است که من آن وقت تازه یک جوان بیست سالهاى بودم. توى مسجد جمعه، یک جا ـ همان جلو[ى] ایوانى که ایشان نماز میخواندند ـ آنجا نشسته بودم؛ دیدم دو نفر با همدیگر حرف میزنند. یکى که معلوم بود از شهرستان آمده بود تهران، به دیگرى میگفت: حال که ما چند سال توى این شهر آمدیم، حالا که هیچ استفادهاى نکردیم، ولى توحیدى از این مرد یاد گرفتیم!
همیشه من فکر میکنم که چه قدر خوب است براى انسان که بتواند لااقل یک نفر را زنده و احیا کند.»[66]
استاد شهید در جایى دیگر میگوید:
«در عرفان، امتیازِ بیرقیب داشت. بسیارى از بزرگان حوزه قم، از نظر معارف، دستپرورده این مرد بزرگ بودند. یکى از اساتید بزرگ ما، در آن مدت، از محضر پرفیض این مرد بزرگ استفاده کرده و او را ـ بالاخص ـ در عرفان بینهایت میستود... استادهاى خودمان را میدیدیم که فوقالعاده نسبت به او احترام میگذارند؛ حتى به اندازهاى که میدیدیم در معارف اسلامى براى شاهآبادى احترام قایلند، براى حاج شیخ عبدالکریم این قدر احترام قایل نبودند.»[67]
مرحوم آیتاللّه شیخ هاشم آملی نیز در مورد مقام استاد خود میگوید: اسـتـاد مـعـظـم مـا مـردی فـقـیه و فیلسوف و عارف بودند. حقیر در تهران، مدت مدیدی در مـحـضـر ایـشـان افـتـخـار تلمذ داشتم ... ایشان مهارتشان تنها در فلسفه و عرفان نیست، مـهـارت ایـشـان در فـقـه و اصـول بـیـش از فـلسـفـه اسـت، لکـن فـقـه و اصـول ایـشـان را آن جـنـبه عرفانی که داشتند مستور کرد و سبب شد که شهرت ایشان در فقه و اصول مشکوف نشود.[68]
حاج میرزا محمداسماعیل دولابی نیز در مورد آیتالله شاهآبادی میگوید: «مرحوم شاهآبادی حیای زیادی داشت. من عالم خیلی دیدهام، با مرحوم شاهآبادی هم زیاد محشور بودم، بارها به منزل ما میآمدند. هیچ کس از علما را مثل او ندیدم که با آن همه علم، حیایش به این زیادی باشد. اگر در بین راه یک بچه جلوی ایشان را میگرفت و یک ساعت از ایشان سئوال میکرد، میایستاد و به سئوالاتش پاسخ میداد و حیا مانع میشد که صحبت را قطع کند و به راهش ادامه دهد.[69]
حاج حسین علیرضایی از مریدان آیتالله شاهآبادی نیز در مورد مردمداری معظمله میگوید: از ویژگیهای ایشان، میتوانم به مردمداری، خوش اخلاقی و برخورد خوب با مردم اشاره کنم و به خاطر همین اخلاق خوب، مردم خیلی تابع ایشان بودند. مرحوم حاج سید حسن مسجدجامعی، مرحوم حاج احمد ضرغام، مرحوم حاج محمود فیاضبخش، مرحوم حاج سید حسن استرآبادی، مرحوم حاج میرزا عبدالله چهلستونی، مرحوم حاج سید محمد صراف که از تجار بزرگ بودند، اینها همه از مریدان و شاگردان ایشان بودند و پای درس ایشان میآمدند و در کل، مردم ایشان را قبول داشتند و به ایشان احترام میگذاشتند و تواضع میکردند و همه اینها به خاطر اخلاق و رفتار و گفتار ایشان بود.[70]
مرحوم آیتالله حاج شیخ عباس تهرانی نیز در جواب این سؤال که چرا روحانی شدم میگوید: من گاهی در این فکر میروم که چرا با این که در خانواده روحانی نبودم، روحانیت را انتخاب کردم. به این نتیجه میرسم که پدر ما از مریدهای مرحوم آیتالله شاهآبادی بود و هرگاه ایشان را در منزل دعوت میکرد، اظهار اردات خاصی به ایشان داشت و دست ایشان را میبوسید. من که در آن نوجوانی این وضع را میدیدم، ممکن است در اثر آن علاقهمند به رشته تحصیل علوم دینی شده باشم.[71]
[1] . حسینآباد زادگاه آن مرحوم بوده و چون در اصفهان در محله حسینآباد زندگی میکرد به نام حسینآبادی یا اصفهانی شهرت یافته است. شایان ذکر است که ایشان غیر از محمدجواد بیدآبادی است که در کتاب داستانهای شگفت از وی کراماتی نقل شده است.
[2] . آیتالله العظمی میرزا محمدجواد اصفهانی حسینآبادی متوفی 1312ق/ 1273 ش. از عالمان عصر قاحار و از شاگردان برجسته مرحوم علامه شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهرالکلام بوده و از وی اجازه اجتهاد و روایت دریافت کرده است و همچنین از شیخ اعظم انصاری نیز اجاره روایت داشته است.
[3] . محمدی، علیمحمد، شاهآبادی بزرگ، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، زمستان 1374، ص 37.
[4] . آیتالله میرزا احمد فرزند بزرگ آیتالله میرزا محمدجواد در حدود سال 1279ق / 1241ش. در اصفهان متولد شد و در همانجا به تحصیل علوم اسلامی پرداخت. وی در درس آیات عظام میرزا محمدباقر چهارسوقی و برادرش میرزاهاشم چهارسوقی و سید محمدباقر موسوی خوانساری و سیدمحمدهاشم موسوی خوانساری و پدر بزرگوارش شرکت میکرد. معظمله به موجب هوش و استعداد خدادای و پشتکار شبانهروزی موفق شد قبل از آن که به سن بلوغ برسد به درجه اجتهاد نائل آید. اساتید او در اینباره نوشتند: بَلَغَ مجتهداً (او در حالی بالغ شد که مجتهد بود). وی در سال 1304ق/ 1265 ش. از آیتالله علامه سیدمحمدباقر موسوی و در سال 1305ق/ 1266 ش. از آیتالله علامه سیدمحمد هاشم موسوی خوانساری اجازه اجتهاد گرفت. و آنگاه که پنج نفر از مجتهدین به وی اجازه اجتهاد داده بودند، پدرش ششمین اجازه اجتهاد وی را امضا کرد. او مدت قریب به پنجاه سال در محله بیدآباد اصفهان به اقامه جماعت و هدایت و ارشاد مردم مشغول و مخصوصاً در هفته، سه-چهار شب منبر میرفت و مردم را با مواعظ بهرهمند مینمود و در ماه مبارک رمضان، نماز و منبر آن مرحوم رونق و و اهمیت به سزایی داشت. رسالههایی در فقه و اصول و از تقریرات اساتیدش به جای مانده که چاپ نشد. آن مرحوم در سال 1357ق/ 1315ش. از دنیا رفت و در تخت فولاد در بقعه تکیه حاجی میرزاابوالحسن بروجردی در بکوشکی مدفون گردید. ر.ک شاهآبادی بزرگ، پیشین، ص 32-33.
[5] . ر.ک. شاهآبادی، محمدعلی، شذراتالمعارف، بنیاد علوم و معارف اسلامی دانشپژوهان، تهران، 1380، ص دوازده.
[6] . مرحوم آیتاللَّه میرزا محمدجواد اصفهانی، از علمای بزرگ اصفهان بود که در عصر ناصرالدین شاه قاجار میزیسته و در آن دیار به اقامه حدود شرعی الهی مبادرت میورزیده است. شاه قاجار که چنین امری را برنمیتابیده و آن را مخلّ به ارکان سلطنت خود احساس میکرد، هنگامی که منعهای مکرر خود را بیفایده میبیند، فرمان تبعید ایشان را به تهران صادر میکند. ولی در تهران نیز این مرد بزرگ در برابر مفاسد و ناهنجاریهای اجتماعی - سیاسی ساکت نمینشیند و به شاه صریحاً پیغام میدهد که «گمان میکردم تو ناصر ِدینی، ولی حالا دانستم که تو کاسِر ِ(شکننده) دینی.» در باب قضایای مبارزاتی و سیاسی مرحوم میرزا محمدجواد اصفهانی نقل است؛ در نزدیک محل سکونت ایشان در تهران، مرکزی متعلق به فردی ارمنی به نام کنت وجود داشت که محل لهو و لعب و شرابسازی بود و گفته میشد که شراب دربار شاه قاجار نیز از آنجا فراهم میگشت. مرحوم میرزا محمدجواد، پس از آگاهی از این موضوع، صاحب محل را از ادامه خلاف شرع نهی میکند و چون مؤثر واقع نمیشود، یک روز به اتفاق فرزندان خود مرحوم آقای شاهآبادی و میرزا علیمحمد شریف و جمعی از متدینین، راهی آن محل شده و خمهای شراب را در چاه خالی میکنند و خارج میشوند. خبر این واقعه به دربار گزارش میشود و ناصرالدین شاه از ماجرا باخبر شده ودستور پیگیری میدهد. وقتی میرزا محمدجواد از پیگیری شاه آگاه میگردد علیرغم آن که در تهران تبعیدی بوده است، به قصد مراجعت عازم اصفهان میشود. ظلالسلطان حاکم وقت اصفهان، فرزند معروف ناصرالدین شاه که از مراجعت میرزا محمدجواد خبردار میشود، شاه را از تعقیب قضیه منصرف میسازد و بازگشت وی را به اصفهان صلاح نمیداند، لذا دربار تصمیم میگیرد به هر کیفیت ممکن، میرزا محمدجواد را از بازگشت به اصفهان منصرف کند و ایشان هم بازگشت خود را مشروط به برچیده شدن بساط آن محل فساد و تبدیل آن به مسجد میکند. لذا آن محل خریداری میشود و تبدیل به مسجد شده و خود ایشان در آن محل اقامه جماعت میکند. ر.ک، معاونت پژوهشی بنیاد فرهنگی شهید شاهآبادی، عارف کامل: مشتمل برآموزههای عرفانی، نکته وخاطره دربارهی فقیه مبارزعارف کامل مرحوم آیتالله العظمی میرزامحمدعلی شاه آبادی استاد عرفان امام خمینی (ره)، ناشر: ستاد بزرگداشت مقام عرفان و شهادت، تهران، 1380، ص 18.
[7] . آیتالله میرزا علیمحمد، مشهور به الشریف در سال 1291ق/ 1252ش. در اصفهان متولد شد. مقدمات علوم را در همانجا فراگرفت و سپس به همراه پدر بزرگوارش که به تهران تبعید شده بود، راهی تهران شد. پس از مدتی دوباره به اصفهان مراجعت نمود و در یکی از اتاقهای حوزه علمیه میرزا مهدی ساکن شد. وی پس از رحلت پدر بزرگوارش در سال 1312ق /1273 ش. به شهرهای مقدس عراق مشرف شد و چندین سال در کاظمین اقامت نمود. در این سالها ضمن کسب فیض از محضر آیتالله سید حسن صدر (نویسنده کتاب تأسیس الشیعه) و آیتالله شیخ محمدتقی بن حسن آلاسدالله الکاظمی، از ایشان اجازه روایت گرفت. مدتی بعد راهی نجف اشرف شد و چند سال نیز در آنجا اقامت کرد. آیتالله میرزا علیمحمد در سال 1365ق به تهران مهاجرت و مدت پنجسال امامت جماعت مسجد سراجالملک کوچک را به عهده گرفت. بعد از آن به قصد عزیمت به نجف اشرف بار سفر بست و پیش از حرکت به فرزندش گفت: میخواهم حامل جنازهام به نجف، خودم باشم. و بدینسان در سال 1373ق/ 1332ش. در نجف اشرف وفات یافت و در صحن امیرالمؤمنین در کنار مقبره مرحوم فیروزآبادی مدفون شد. از ایشان نوشتهای در مورد نماز مسافر باقی مانده است. ر.ک. شاهآبادی بزرگ، پیشین، ص 35-36.
[8] . صاحب بحرالفوائد؛ مرجع بزرگ و پدر مرحوم آیتاللّه میرزا احمد آشتیانى. وى از برجستهترین شاگردان شیخ انصارى بود و در «واقعهى رِژى» و ماجراى «تحریم تنباکو»، نقش عمده را در ایران به عهده داشت. در 1319ق/ 1280ش. در تهران وفات یافت، جنازهاش به نجف اشرف منتقل شد و در مقبرهى شیخ جعفر شوشترى مدفون گردید.
[9] . «میرزا ابوالحسن جلوه در 1238ق/ 1201ش. متولد شده و در سال 1314ق /1275ش. درگذشته است. مرحوم جلوه بیشتر طرفدار بوعلى سینا و فلسفه مشاء بوده و به فلسفهى ملّاصدرا اعتقاد چندانى نداشته است. وى اهل اصفهان بود و به تهران مهاجرت کرده بود. مرحوم جلوه شاگرد میرزا حسن نورى از شاگردان ملّا على نورى است. گویند جلوه ابتدا که به تهران آمد، به قصد رفتن به سبزوار و استفاده از محضر حاجى ملا هادی سبزوارى بود ولى منصرف شد و در تهران رحل اقامت افکند.» مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، صدرا، چاپ پانزدهم، 1368، ص 609-608.
[10] . «کلیهى اساتیدى که به درس آقا میرزا هاشم [اشکورى رشتى] حاضر مىشدهاند و افتخار استفاضه از محضر او را داشتند، او را بزرگترین مدرّس اسفار و فرید عصر خود در عرفان و تصوّف دانستهاند. مرحوم آقا میرزا محمدعلى شاهآبادى و آقا میرزا مهدى آشتیانی و مرحوم آقا میرزا احمد آشتیانى و آقا سیّد کاظم عصّار و جمعى دیگر از بزرگان، از محضرآقا میرزا هاشم استفاده کردهاند. مرحوم آقا میرزا مهدى مىفرمود: «آقاى شاهآبادى از شاگردان دورهى اول درس آقا میرزا هاشم بودند»؛ و شاید سالهاى 1312 تا 1318 [ق.]/ 1273 تا 1279ش. دوران تحصیل آن بزرگ در خدمت آقا میرزا هاشم بوده باشد. آقا میرزا هاشم نیز از مرحوم شاهآبادى اسم مىبردند.» امام خمینی، روحالله، مصباح الهدایه الى الخلافه و الولایه، با مقدمه و شرح استاد سیّد جلالالدّین آشتیانى، مؤسسهى تنظیم و نشر آثار امام خمینى(س)، چاپ اوّل، تهران 1373، ص 58.
[11] . مرتضوی، علیحیدر، فیلسوف فطرت: نگاهی به احوال و افکار عارف حکیم آیتالله العظمی محمدعلی شاهآبادی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه، تهران، 1386، 34.
[12] . صاحب کتاب مبانىالاصول؛ فرزند سیّد میرزا زینالعابدین خوانسارى اصفهانى. وى در 1235ق /1204ش در خوانسار به دنیا آمد و در رمضان المبارک 1318ق /1279ش در نجف اشرف وفات یافت.
[13] . فیلسوف فطرت، پیشین، ص 34.
[14] . همان، ص 36.
[15] . معظمله فرزند حاج میرزا محب علی است. در سال 1256ق/ 1219ش. در شیراز متولد شد و در محضر پدر به تحصیل پرداخت. آنگاه در سال 1271ق /1233 ش. به همراه پدر و برادر خود، میرزا محمدعلی، عازم کربلا شد و به تحصیل ادامه داد. مهمترین استاد او در کربلا آیتالله ملامحمدحسین فاضل اردکانی بود. محمدتقی پس از فوت استادش راهی سامرا شد و در آنجا در درس میرزای شیرازی اول (آیتالله میرزا محمدحسن شیرازی) حاضر و در اندک زمانی جزو شاگردان ممتاز آن حوزه درسی شد و پس از وفات استاد، مرجعیت جهان تشیع به ایشان منتقل گردید و به جای استاد، تدریس را ادامه داد.
[16] . هیأت تحریزیه مؤسسه فرهنگی مطالعاتی شمسالشموس، آسمانی: شرح زندگانی عارف مکتوم حضرت آیتالله میرزا محمدعلی شاهآبادی (ره)، انتشارات مؤسسه فرهنگی هنری مطالعاتی شمسالشموس، تهران، 1383، ص 9.
[17] .ر.ک فیلسوف فطرات، پیشین ص 37 و 44.
[18] . آسمانی:...، پیشین، ص 9.
[19] . استاد سید جلالالدین آشتیانی مینویسد: ««نگارنده در اوایل دوران طلبگى، هر وقت به طهران سفر مىکردم، به نماز آقاى شاهآبادى حاضر مىشدم. ایشان بعد از نماز، اصول عقاید تدریس مىکرد و مریدان خاصى داشت که محضر فیض او را غنیمت مىشمردند؛ ولى مطالبى که بیان مىفرمودند در سطح بالا قرار داشت. مرحوم آقا میرزا مهدى آشتیانى هم به همین روش، اصول عقاید درس مىداد و مریدان خاصى داشت که همه با ذوق بودند. مرحوم آقا میرزا مهدى سعى داشتند که مطالب را نحوى بیان کنند که مستمعین از آن بهرهمند شوند، ولى در اثناى بحث، عالىترین مسائل عرفانى و فلسفى را با شوق و حال خاص تقریر مىکردند که با سطح فکر مستمعان تناسب نداشت.» شرح مقدمهى قیصرى، آشتیانى، امیرکبیر، چاپ سوم، تهران 1370، ص 34- 32.
[20] . ر.ک محمدقاسم، بهجت، استادان امام، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، ص 82-83.
[21] . ر.ک عارف کامل، پیشین، ص 11-14.
[22] . دروس خارج استاد در قم شامل اصول و فقه بوده است؛ متن درس اصول ایشان، کتابالفصول الغرویّة فى الاصول الفقهیّة تألیف مرحوم شیخ محمدحسین اصفهانى معروف به «کمپانى» و متن درس فقه ایشان، کتاب ریاض المسائل تألیف آقاسید على طباطبایى بوده است.
[23] . برای مطالعه بیشتر در مورد درس معظمله ر.ک. شاهآبادی بزرگ، پیشین، 99 تا 90.
[24] . آیتالله شاهآبادی در مورد امام خمینی گفته بودند: «من شاگردی دارم به نام آقا روحالله که اگر به او تنها چند دقیقه درس بدم، نمیگوید کم است و اگر چند ساعت هم درس دهم نمیگوید کافی است.» عارف کامل، پیشین، ص 36. امام خمینی نیز فرموده بودند: اگر آیتاللّه شاه آبادی هفتاد سال تدریس میکرد من در محضرش حاضر میشدم چون هر روز حرف تازهای داشت. همان ص 26. همچنین حضرت امام فرموده بودند: «آیتالله شاهآبادی مسیر حرکت را برای من بیان کردند، فرمودند تو انقلاب خواهی کرد و پیروز هم میشوید.» آسمانی...، پیشین، ص 117.
[25] . یکی از شاگردان ایشان در درس فلسفه چنین می گوید: مـرحـوم آیـتاللّه شاه آبادی صبحها قبل از اذان صبح ، پیاده به مسجد جامع بازار تشریف مـیآوردنـد... هـمـه روزه بـعـد از نـمـاز صـبـح وقـتـی کـه ایـشـان بـه طـرف مـنـزل مـراجعت میفرمودند، از محضر ایشان استفاده میکردم و ایشان برای من و میرزا عبدالکریم حقشناس (در راه برگشت از مسجد) منطق منظومه حاج ملا هادی سبزواری را از حفظ تدریس میکردند. عارف کامل، پیشین، ص 95.
[26] . عارف کامل، پیشین، ص 45-46.
[27] . عارف کامل، پیشین، ص 82.
[28] . فیلسوف فطرت، پیشین، ص 41.
[29] . پیوندی، محمدرضا، گلگشتی در زندگی و عارفانههای عارف بیبدیل حضرت آیةالله العظمی محمد علی شاه آبادی، مربیان، بهار ۱۳۸۷ شماره ۲۷، ص 113.
[30] . «ناگفتهها و خاطرههایی از مواجهه آیتالله العظمی حاج میرزا محمدعلی شاهآبادی با رضاخان» در گفتوشنود با زندهیاد آیتالله نصرالله شاهآبادی، پایگاه اطلاع رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر، تاریخ انتشار 24 اسفند 1399، کد خبر 19674. آدرس خبر: (www.iichs.ir/fa/news /19674)
[31] . جعفرپیشهفرد، مصطفی، اندیشه سیاسی آیتاللَّه شاه آبادی و نقش آن در اندیشه سیاسی امام خمینی، فصلنامه علمی_پژوهشی حکومت اسلامی، 1381، شماره 24، ص 88.
[32] . نک: عارف کامل، پیشین، ص ۳۹-۴۰.
[33] . پایگاه اطلاع رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر، پیشین.
[34] . عارف کامل، پیشین، ص 51.
[35] . فیلسوف فطرت، پیشین، ص 43.
[36] . عارف کامل، پیشین، ص 39.
[37] . شاهآبادی بزرگ، پیشین، ص 64.
[38] . فیلسوف فطرت، پیشین، ص 46.
[39] . شاهآبادی بزرگ، پیشین، ص 81.
[40] . عارف کامل، پیشین، ص 18.
[41] . فیلسوف فطرت، پیشین، ص 46.
[42] . «ناگفتهها و خاطرههایی از مواجهه آیتالله العظمی حاج میرزا محمدعلی شاهآبادی با رضاخان» در گفتوشنود با زندهیاد آیتالله نصرالله شاهآبادی، پایگاه اطلاع رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر، تاریخ انتشار 24 اسفند 1399، کد خبر 19674. (www.iichs.ir/fa/news /19674)
[43] . عارف کامل، پیشین، ص 87.
[44] . همان ص 59.
[45]. همان، ص 97.
[46] . شاهآبادی بزرگ، پیشین، ص 84 و 86.
[47] شذراتالمعارف، پیشین، ص 3.
[48] . 22 آبان ۱۳۴۶ ش ـ (۹ شعبان ۱۳۸۷ ق) مصادف با یورش و حمله ساواک به منزل امام خمینی در قم و ربودن کلیه اسناد، مدارک و کتابهای ایشان است.
[49] . استادزاده: زندگینامه آیتالله العظمی شاهآبادی و مجاهد شریف شهید حجتالاسلام مهدی شاهآبادی، مؤلف و ناشر؛ حوزه علیمه شهید شاهآبادی، 1365، ص 65 تا 74.
[50] . استادزاده، پیشین، ص 78.
[51] . عارف کامل، پیشین، ص 89.
[52] . گویا سؤال حضرت امام از استاد، پیرامون کیفیت وحى بوده است.
[53] . این اثر از جمله آثارى است که در غارت ساواک گم شده است.
[54] . مختارى، رضا، سیماى فرزانگان، دفتر تبلیغات اسلامى حوزهى علمیهى قم، 1369، ص 88- 87.
[55] . ستوده، امیررضا، پا به پای آفتاب، جلد سوم، تهران، مؤسسه نشر پنجره، 1386، ص 254.
[56] . عارف کامل پیشین، ص 54.
[57] . رجائی، غلامعلی، برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)، ج 5، تهران: مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1392، ص8.
[58] . صحیفه امام خمینی، جلد 18، صفحه 407.
[59] .فهری، سیداحمد، ترجمه شرح دعای سحر، تهران، ناشر: تربت، 1376، ص 22.
[60] . عارف کامل پیشین، ص 50.
[61] . همان.
[62] . همان، ص 100.
[63] . همان، ص 36.
[64] . برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)، پیشین، ص 8.
[65] . همان
[66] . مطهّرى، مرتضى، تفسیر سورهى قارعه، انتشارات صدرا، تهران 1366، ص 300- 299.
[67] . مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، انتشارات صدرا، چاپ پانزدهم، تهران 1368، ص 616- 615.
[68] . ر.ک عارف کامل، پیشین، ص 11-14.
[69] .طیب، مهدی، مصباحالهدی، تهران، نشر سفینه، 1380، ص 374.
[70] . عارف کامل، پیشن، ص 93.
[71] . همان، ص 85.
اجازه اجتهاد آیتالله میرزامحمدتقی شیرازی به آیتالله شاهآبادی
حاشیه بر رساله شریفه نجاهالعباد
صفحه اول از نسخه خطی کتاب الخزائن فی علم الاصول
متن اجازه اجتهاد آیتالله شاهآبادی به فرزندش آیتالله احمد بیدآبادی
متن اجازه اجتهاد آیتالله شاهآبادی به فرزندش آیتالله احمد بیدآبادی
متن اجازه آیتالله شاهآبادی به آیتالله حاج میرسیدحسن احمدی
متن اجازه آیتالله شاهآبادی به آیتالله حاج میرسیدحسن احمدی
متن اجازه روایی آیتالله شاهآبادی به آیتالله نجفی مرعشی
متن اجازه روایی آیتالله شاهآبادی به آیتالله نجفی مرعشی
متن اجازه روایی آیتالله شاهآبادی به فرزندشان آقا میرزا محمدجواد شاهآبادی
نمونهای از نسخه خطی کتاب شذارت المعارف
نمونهای از نسخههای خطی رساله شرکت مخمس
نمونهای از نسخههای خطی رساله معارف
نمونهای از نسخههای خطی مبحث سیاست عده
آیتالله العظمی حاج میرزا محمدعلی شاه آبادی
آیتالله العظمی شاهآبادی
آیتالله العظمی شاهآبادی
آیتالله العظمی میرزا محمدعلی شاهآبادی و حجتالاسلام شیخ ابوالقاسم ارشدی
آیتالله شیخ احمد مجتهد بیدآبادی
آیتالله محمدعلی شاه آبادی و سمت چپ فرزند ایشان آیتالله محمد جواد
آیتالله محمدعلی شاه آبادی
مرحوم آیتالله میرزا محمد جواد اصفهانی حسینآبادی پدر آیتالله شاهآبادی
مرحوم آیتالله میرزا محمد جواد اصفهانی حسینآبادی در کنار دو فرزند خود علی محمد الشریف و محمدعلی شاهآبادی
تعداد مشاهده: 15179