صاحب عکس کیست؟ شهید حجتالاسلام سید مجتبی نواب صفوی
تاریخ انتشار: 26 دي 1402
سال 1303 هجرى شمسى بود. وى در شهر تهران در یک خانواده روحانى تولد یافت. شهرى که حکومت آن، در سال 1174 هجرى از کریمخان به غفورخان واگذار شد. آقا محمدخان قاجار بعد از جنگهاى سختى با لطفعلىخان زند و تسلط بر کشور، این شهر را پایتخت حکومت خود قرار داد و در آن تاجگذارى کرد. پس از انتقال قدرت از قاجار به رضاخان، بافت این شهر، با احداث بناهاى جدید به سبک اروپایى، تغییر یافت و مرکز سیاست شد. سال تولد این مولود، با گرفتن حکم فرماندهى کل قوا توسط رضاخان از مجلس و طرح شعار خلع قاجار همراه بود. مخالفت آیتاللّه شهید سید حسن مدرس «ره» با طرح انتقال حکومت از احمدشاه به رضاخان، اثرى نبخشید و علىرغم این که مخالف قانون اساسى بود، به تصویب رسید. او هفت ساله بود که راهى دبستان شد و پس از به پایان بردن دوره ابتدایى در «مدرسه حکیم نظامى»، وارد مدرسه صنعتى «آلمانىها» شد.
پدر وى سید جواد در راستاى دینستیزى حکومت مستبد رضاخانى و در جریان تهاجم آشکار رضاخان به مبانى دینى. مجبور به صرف نظر از لباس روحانیت شد ولى براى احقاق حق مظلومان به دادگسترى رفت و وکیل دعاوى شد. چندى نگذشت که با داور ـ وزیر دادگسترى وقت ـ درگیر شد و در پى اعتراض به نظام ستمشاهى، با سیلى خود گوش جناب وزیر را نوازش داد و روانه زندان شد و بعد از سه سال که در زندان به سر برد دارفانى را وداع گفت.
این پسر که در زمان فوت پدر حدود چهارده سال داشت. تحت سرپرستى دایى خود سید محمود، که قاضى دادگسترى بود، قرار گرفت و علىرغم عشق و علاقه زیادى که به دروس اسلامى داشت، با او مخالفت شد ولى وى علىرغم این مخالفتها در مسجدى در خانىآباد شروع به فراگیرى دروس حوزوى کرد و همزمان، تحصیل در مدرسه آلمانیها را ادامه داد. در مدرسه چیزهایى مطرح مىشد که با آرمانهاى وى سازگار نبود و او براى روشنگرى همکلاسیها، یافتههاى خود را در دروس دینى، به آنان انتقال مىداد و اوضاع سیاسى، فرهنگى و اقتصادى کشور را براى آنان تشریح مىکرد.
او در هفدهم آذر سال 1321 ه ش در یک سخنرانى پرشور به دانشآموزان چنین گفت:
«برادران! ما در مقطعى از تاریخ وطنمان قرار گرفتهایم که در برابر آینده مسوولیم. هجوم اجانب به خصوص فرهنگ غربى، همه بنیادهاى مذهبى ما را تهدید مىکند و انسان عصر ما را به صورت برده درمىآورد. درگذشته اقتصاد ما و اکنون شخصیت ما را مىکوبند.»
متعاقب این سخنرانى، دانشآموزان دست به تظاهرات زدند و دامنه آن از مدرسه آلمانىها به مدرسه ایرانشهر و از آنجا به دارالفنون کشیده شد و در پى آن، تظاهرات به طرف مجلس ادامه یافت که در این بین، بعضى از مردم هم به آن پیوستند. این تظاهرات که با تیراندازى مأموران به سوى آن همراه بود، دو نفر کشته داشت. این مرد در سال 1321 تحصیلات خود را به پایان برد و در خرداد 1322 ه ش در شرکت نفت استخدام و پس از مدت کوتاهى به آبادان منتقل شد و به روشنگرى کارگران پرداخت. پس از شش ماه، در اعتراض به حمله یک انگلیسى به یکى از کارگرها و کتک زدن او، در جلسهاى با حضور کارگران تقاضاى قصاص کرد. کارگران در پى این سخنان به سالن فرد انگلیسى حمله کرده و سالن را خراب کردند که با دخالت پلیس و دستگیرى چند تن از کارگران، فرد انگلیسى موفق به فرار شد.
او پس از این ماجرا، شبانه توسط یک لنج از آبادان، راهى نجفاشرف شد و در مدرسه قوام ـ از مدارس حوزه علمیه نجف ـ اقامت گزید و با علامه امینى«ره» که در آن زمان در یکى از حجرههاى فوقانى مدرسه، در کتابخانهاى که دایر کرده بود مشغول تألیف «الغدیر» بود، آشنا و با خیالى آسوده به تحصیل علوم اسلامى مشغول شد و از محضر استادانى چون: علامه امینى، آیتاللّه حاج آقا حسین قمى و آیتاللّه آقاشیخ محمد تهرانى بهرهها برد.
رسیدن کتاب احمد کسروى به دست وى که در آن به رئیس مذهب شیعه امام صادق (ع) توهین شده بود، خشم او را برانگیخت و از لب مراجع نجف حکم ارتداد او را شنید و به حکم وظیفه دینى با تصمیمى قاطع راهى ایران شد. با تنى چند از آقایان تماس گرفت و بحث با کسروى در مجمعى عمومى را مطرح کرد. او که مورد تشویق آیتاللّه طالقانى قرار گرفته بود، به کلوپ کسروى رفت. روى چهارپایهاى ایستاد و صحبت کرد و در ساعت 7 بعدازظهر که کسروى آمد، در سالن سخنرانى با او به بحث پرداخت. این صحبتها چند روزى طول کشید و او در آخرین روز چنین گفت:
«من به تو اعلام مىکنم و تو را به عنوان یک مانع، نه نسبت به مذهب، حتى نسبت به مملکتم مىدانم.»
این مرد با گرفتن پول از حضرت آیتاللّه شهید مدنى و آقا شیخ محمدحسن طالقانى، سلاحى تهیه کرد و در روز 23/ 2/ 1324 در میدان حشمتالدوله به طرف کسروى شلیک کرد که به دلیل فرسودگى سلاح، موفقیت حاصل نشد و دستگیر شد ولى بعد از دو ماه با حمایت علماى نجف و ایران، با قید کفالت آزاد شد. پس از آزادى از زندان، به فکر تشکیل جمعیت فدائیان اسلام افتاد و با انتشار اعلامیهاى موجودیت آن را اعلام کرد. در ساعت 10 صبح روز 20/ 12/ 1324، کسروى در محوطه دادگسترى به دست چهار تن از اعضاى جمعیت فداییان اسلام ـ سید حسین امامى، سید على امامى، جواد مظفرى، على فدایى، به سزاى اعمال خود رسید.
این سید، با رفت و آمد به حوزه علمیه قم با حضرت امام خمینى «قدس سره» آشنا و مجذوب اندیشههاى ایشان شد. در تیر ماه 1330 در زمان نخستوزیرى مصدق، دستگیر شد. با سرنگونى دولت مصدق به همراه یارانش از زندان آزاد شد و با انتشار اعلامیهاى، حرکت مصدق را در راستاى تحکیم مبانى ظلم و برخلاف مصالح عمومى قلمداد کرد. بعد از 28 مرداد 1332 نقشه تطمیع وى توسط شاه ناکام ماند و چند روز پس از ترور حسین علاء نخستوزیر دستگیر و به اعدام محکوم شد. وى در تاریخ 27 دى ماه 1334 به شهادت رسید. در سال 1338 مجله امید ایران که مسوول آن علىاکبر صفىپور از حقوقبگیران ساواک بود و در این راستا، خدمات بسیارى انجام داد، عکسى را چاپ کرد که چاپ آن، مورد حساسیت ساواک قرار گرفت. پس از گذشت چهار سال از شهادت این سید بزرگوار، معلوم نیست به چه دلیل، این نوکر سرسپرده اجنبى و ساواک، در صفحه سرگرمیها!!! ضمن چاپ عکس او سوالات ذیل را مطرح مىکرد:
1ـ صاحب عکس کیست؟
2ـ در چه روز و ماه و سالى تیرباران شد؟
3ـ رهبر کدام جمعیت بود؟
ساواک با مشاهده این برگ در مجله امید ایران به مسوول بخش جراید که فردى به نام کیانى بود، چنین دستور داد:
«آقاى کیانى، بگویید پدرسوخته [!] به تو چه مربوط است، حقوقش را هم قطع کنید. 20/ 3/ 38.»
و در بالاى این سند آمده است:
«محترما دستور داده شد که این عکس را بردارند.
20/ 3/ 38
آرى صاحب عکس، روحانى شهید سید مجتبى میرلوحى (نواب صفوى) است و پاسخ دو سوال دیگر نیز در متن آمده است.
|
تعداد مشاهده: 15693