حزب زحمتکشان ملت ایران و انقلاب اسلامی
تاریخ انتشار: 26 آبان 1403
اشاره
در سال ۱۳۷۷ به همت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی کتابی تحت عنوان «زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقائی» منتشر شد که واکنشهای مثبت و منفی بسیاری در داخل و خارج کشور در پی داشت. در وهلهی نخست هیچ منتقدی - چه مخالف و چه موافق - در اصالت اسناد استفاده شده تردیدی نکرد. اینها اسناد خانگی بقائی بودند که اصالتشان به اندازهای بود که راه را بر هرگونه شبههای مسدود مینمود. به همین جهت این کتاب به عنوان تنها منبع موثق اسنادی در مورد بقائی جای خود را در بین اهل تحقیق در مورد تاریخ معاصر ایران باز کرد. شاید تنها ایراد اساسی بر این کتاب این بود که گویا اسناد با هدف قبلی دستچین شدهاند. در این زمینه دو رویکرد وجود داشت: عدهای به راه و روش بقائی باور داشته و دارند که این خود دو دسته را در بر میگیرد: گروهی برای وی سابقهی مبارزاتی علیه رژیم سابق تصویر میکنند و اینگونه تصور مینمایند که گویا نویسنده کتاب اسنادی را که در زمینه این مبارزات وجود داشته است حذف کرده است. عدهای دیگر که در سلطنتطلب بودن بقائی و باورش به ضرورت استمرار حکومت شاهنشاهی تردیدی نداشته و ندارند به انتقاداتی که بر روش سیاسی بقائی وارد شده است، ایراداتی را وارد میدانند. اینان روش بقائی را درست ارزیابی میکنند و از آن دفاع مینمایند و حتی تأسف میخورند که چرا شاه از رهنمودهای او برای مهار انقلاب استفاده لازم را نکرد. در طیف مخالفین بقائی نیز عدهای بر این باورند که گویا همهی واقعیت در مورد بقائی گفته نشده است. این عده حتی بعضاً بدون اینکه کتاب را خوانده باشند در مورد آن داوریهای عجیبی کردهاند. به طور مثال در شماره ۵۳ مجله ایران فردا در پایان مقالهای که به مسئله ملی شدن نفت ایران پرداخته بود، کتاب زندگینامهی بقائی را در زمرهی منابعی ذکر کرد که گویا فقط در ضدیّت با مصدق نوشته شده است! جالب اینکه نویسندهی همان مقاله وقتی کتاب را خوانده بود در نگارش مقالات بعدی خویش ارجاعات فراوانی به آن صورت داد و حتی در برخی مقالات منبع منحصر به فرد وی همان کتاب بود. به هر حال بعد از آنکه کتاب منتشر شد، اسناد دیگری به دست آمد که میتوانست به نحوی مکمل آن باشد، بخشی از این اسناد که شاید تا حدودی به شبهات مخالفین بتواند پاسخ دهد موضوع مقالهای است که در پی میآید. این اسناد بر دو دستهاند: بیانیههای حزبی و تعداد دیگری نیز اسناد منتشر نشده و شخصی هستند که در مورد مقولهی برخورد بقائی با انقلاب و تحلیل وی از سمت و سوی حوادث و مهمتر تلاش وی برای مهار انقلاب بسیار جالب توجه و آموزنده است. نکته در این است که این اسناد همه مربوط به سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ میباشد. بقائی مرد شرایط بحرانی بود و همیشه وقتی آفتابی میشد که تهدیدی عظیم حکومت پهلوی را در معرض مخاطره قرار میداد. این بار هم پس از حدود سیزده سال سکوت به میدان آمد تا بار دیگر بخت خود را بیازماید، اینک ببینیم که سناریوی وی در این شرایط تاریخی چه بود؟[1]
از سال ۱۳۵۶ همزمان با دوران زمامداری جیمی کارتر در آمریکا و نخستوزیری دکتر جمشید آموزگار در ایران، بار دیگر فعالیتهای حزب زحمتکشان به شکلی محدود از سر گرفته شد. گردانندگان حزب از یک سال تا پیروزی انقلاب اعلامیهها و بیانیههای بسیاری در ارتباط با حوادث روز کشور منتشر کردند. روزنامهها از مصاحبه با بقائی اجتناب میکردند. به عبارت بهتر از نظر تاریخی این حزب به فراموشی سپرده شده بود و به جز عدهای معدود کسی آن را جدی نمیگرفت. در این ایام بقائی شعارهای حقوق بشر کارتر و اقدامات آموزگار را وسیلهای در دست کمونیستها میدانست تا این گروهها بار دیگر از آشیانههای خود خارج شوند و تلاشهای خود را از سر گیرند. وی به این مسئله اعتراض داشت که بیانیههای شدیداللحنی با «شعارهای تند مارکسیستی» منتشر میشود بدون آنکه نویسندگان آنها مورد تعقیب قرار گرفته باشند.» وی این اعلامیهها را وسیلهای میدانست تا به دنیا وانمود نمایند که در ایران آزادی کامل وجود دارد.[2] «اعلام شد هر تلاش و کوششی که خارج از محدوده «فضای باز سیاسی» اعلام شده، میتواند پایهای برای حرکتهای نسنجیدهی بعدی گردد، که غفلتاً و برخلاف پیشبینی برپاکنندگان آن منجر به شکستن شیشه و آتش زدن مینیبوس و ضرب و جرح آنان میگردد.» حزب در نخستین بیانیهی خود بعد از سالها سکوت و مماشات با دستگاه ساواک و رژیم پهلوی اینک بار دیگر به صحنه آمده بود و در حرکتهای مردمی رد پای مزدورانی از رژیم را جستجو میکرد. مبارزات مردمی در قاموس بقائی امری ناشناخته بود و به اقتفای اسلاف خود - از رجال دوره پهلوی - ایران را موضوعی برای دسایس قدرتهای جهانی میدید و لاغیر. اینک با اینکه از نزدیک بسیاری واقعیات را مشاهده میکرد و محل زندگیاش در جایی واقع بود که قاعدتاً باید وی را بیشتر با امور روزمره درگیر میساخت، اما طبق اسناد موجود، او تعدادی اندک از بازیگران حرفهای را در پشت تحولات کشور میدید و تنها وقتی - تا حدی - به حقیقت پی برد که به گمان خود در صدد مهار این خیزش برآمد.
او میگفت در پشت ناآرامیهای کشور رد پای مزدورانی دیده میشود که از سالها پیش در گروههای سیاسی و جماعتهای روشنفکری حکومتی برای چنین روزهایی جاسازی شدهاند. از دید وی آنان با روشهای ماهرانه حرکت آرام و صحیح سیاسی را از مسیر اصلی خود منحرف مینمایند و به کمک عوامل خویش حادثهآفرینی مینمایند. به گفته او از نظر دولت آموزگار هیچ چیزی اهمیت ندارد. «آنچه برای او مهم است، این است که نباید هنگام مسافرت پرزیدنت کارتر رئیس جمهوری ایالات متحده به ایران حرکتی آزادیخواهانه به عمل آید، بلکه باید تظاهراتی علیه ایشان و مردم آمریکا و با شعارهای تند مارکسیستی توأم با بیحرمتی علیه مقامات عالیه برگزار گردد تا به رئیسجمهوری تفهیم گردد که اگر وضع موجود تغییر کند، ایران به دست مارکسیستها خواهد افتاد، و درخواستکنندگان آزادی و حکومت قانون جز مشتی کمونیست و بیگانهپرست کسی نیست!» برای حزب زحمتکشان این مقوله ناپذیرفتنی بود که دستگاه جهنمی ساواک نتواند از عهدی حل بحران برآید. به همین دلیل اصرار داشت که این مردم نیستند که در امر مبارزه پیشگام هستند بلکه این مقامات امنیتی هستند که تلاش دارند اینگونه وانمود سازند که اگر در ایران آزادی و حقوق بشر داده شود، برندگان اصلی آن همان کمونیستها خواهند بود. این استراتژی شخص بقائی بود در نزدیک به چهل سال حضور او در صحنه سیاسی کشور از شهریور بیست تا آن روز. بقائی از کسانی بود که همیشه حتی کوچکترین شعارهای آزادیخواهانه را دامی آراسته شده، از سوی اردوگاه شرق در برابر ایرانیان میدانست. او خود در زمرهی نخستین کسانی بود که هیچ اقدام مردمی را بر نمیتابید و با دیدی نخبه سالارانه تودههای مردم را فقط برای ایجاد درگیری با مخالفین تحمل میکرد و لا غیر.
با این دیدگاه بود که حزب هشدار میداد که عامل اصلی تشنجات، دانشجویان نیستند، «بلکه آن هفتاد نفری هم که به گزارش خبرگزاری پارس در روز جمعه 18/۹ /56 در ورزشگاه آریامهر پرچم آمریکا را از برابر ورزشکاران آمریکایی پایین انداخته و آمریکایی به خانهات برگرد گویان انگشتان خود را به علامت پیروزی به سوی «تاواریش»ها[3] نشانه رفتهاند. نه تنها دانشجو نبودند بلکه در مأمور مسلم دستگاه بودن آنها نباید تردید کرد.»
این همان ذهنیت بیمارگونهای بود که دستان حزب توده را در احزاب: «ملیون»، «مردم» ، «و ایران نوین» و حتی «حزب رستاخیز» میدید و کوچکترین سابقهی همکاری حتی جزئی با حزب توده و حتی در حد اتهام، کافی بود که این تشکیلات، بازیچه دست نفوذیهای شوروی قلمداد شود.
با این تفسیر حزب زحمتکشان تنها حزبی بود که خلوص ضدیت با کمونیسم در آن دیده میشد؛ البته این هم بعد از زمانی بود که گروه انشعابی خلیل ملکی را از حزب بیرون انداختند و گرنه حتی بنیادگذاران حقیقی این حزب نیز همان تودهایهای سابق بودند. به هر حال بقائی مثل بسیاری دیگر از رجال این دوران با دیدی توطئهپندار، از تحلیل آنچه در پیرامونش میگذشت عاجز ماند. ذهنیت نسل او به دلیل شرایط جنگ سرد، مک کارتیسم و تبلیغات روانی سرویسهای امنیتی غرب فقط و فقط به خطر شوروی پرداخته بود؛ لذا با آن ابزار درک تحولاتی که هم اینک در کشور روی میداد غیرممکن بود.
با این وصف تعطیلی دانشکده اقتصاد و مدرسه عالی کامپیوتر برای آن دانسته شد تا دانشجویان انگیزه پیدا نمایند و به فعالیتهای براندازی کشیده شوند. معلوم نیست چرا باید ساواک، چنین ریسک بزرگی کند و به امواجی دامن زند که پیش از همه دامنگیر خودش خواهد شد؟ حزب بر این باور بود که با این وضعیت دانشجویان به شعار «غرقش کن من هم روش» کشیده میشوند و این امر دلیلی ندارد جز «وجود بیگانهپرستان» در دستگاه دولتی که البته منظورش شوروی پرستان بود و گرنه خود، تردیدی نداشت که نخبگان سیاسی کشور به چه میزان برکشیدگان قدرتهای بزرگ غربیاند.
حزب هشدار داد که در محرم سال ۱۳۵۶ همین عوامل «در لباس افراطیها» وارد تجمعات مردم میشوند. شعارهای تندی میدهند و مردمی که لبریز از نفرت هستند، به دنبال آنان کشیده میشوند و این افراد در موقع مقتضی میگریزند و مردم از همه جا بیخبر آماج گلوله و تیغ و چماق میشوند.
تعطیلی دانشگاهها که منجر به محرومیت از تحصیل دهها هزار تن از دانشجویان و ایجاد عصبانیت در خانوادههای آنان میشود، در زمره اقدامات و تلاشهای دولت آموزگار برای ایجاد نارضایتی در مردم دانسته میشد. حزب تحلیل میکرد که در بین خانوادههای این دانشجویان افسران و درجهداران هم هستند، پس دیر یا زود اینان نیز به صف ناراضیان خواهند پیوست. امری که وی به شدت از آن وحشت داشت.
از سوی دیگر عدهای تلاش میکنند مبارزات مسالمتآمیز مردمی را که به نظر حزب برای استقرار قانون و حفظ قانون اساسی است به مسیرهای دیگری سوق دهند و «این فکر را در مغز جوانان تزریق نمایند که مبارزهی قانونی و مسالمتآمیز ثمربخش نیست و تنها راه نجات از این اختناق و حکومت ستمگر سرنگونی رژیم است، آیا برای این عمل نامی جز خیانت به مملکت میتوان یافت؟»[4]
توجه کنید! بقائی حساب دولت آموزگار و شخص شاه و رژیم او را از هم جدا میدانست. روش تبلیغی که سالها در مورد دولتهای گذشته نیز به کار بسته بود؛ اما این بار، دیگر فایدهای نداشت. انگشت مردم، اینک به سوی محور استبداد یعنی شخص شاه نشانه رفته بود. حزب معتقد بود که در برابر دولت، چیزی جز گروههای متشتت، پراکنده و فاقد تشکیلات نیستند. وانگهی، دهها سلیقه و فکر و هدف و شیوهی مختلف دیگر، برای مبارزه وجود دارد. گفته میشد: «آیا سرسری گرفتن مسائل و کشاندن مردم به مبارزه و تظاهر و حرکات اجتماعی قبل از ایجاد یک رهبری واحد مبارزه و جمعآوری همهی نیروهای آزادیخواه و ملی در یک تشکیلات منظم و منضبط اشتباه نخواهد بود؟»
کمیته مرکزی حزب زحمتکشان در جلسهی مهرماه سال ۱۳۵۵ خود به این نتیجه رسیده بود که تنها راه به ثمر نشستن خواستههای مردم، اتحاد صادقانه همه گروههایی است که «طرفدار اجرای کامل و بدون تجزیه قانون اساسی» هستند. مجدداً در بیانیه هشتم خردادماه سال ۱۳۵۶ به مناسبت بیست و هفتمین سالروز تأسیس حزب[5] بر همین مضمون تأکید شد. به عنوان واجب عینی بار دیگر از همه طبقات مردم خواسته شد نظر خود را در این زمینه اعلام نمایند. حزب از بین «وصول به هدف از طریق خشونت یا مبارزهی قانونی و مسالمتآمیز» در چارچوب قانون اساسی روش اخیر را برگزیده بود:
این اعتقاد حزب بر مبنای عواملی از قبیل موقعیت خاص جغرافیایی ایران و میزان رشد و آمادگی مردم، معتقدات مذهبی و ملی و بر اساس خط مشی مصوب کنگرهی اول حزب، مورخ مردادماه 1341 اتخاذ گردیده است و به علاوه حزب معتقد است که در شرایط موجود شیوههایی که به هر تقدیر به خشونت کشیده شود، نه تنها کوچکترین نفعی را در بر ندارد، بلکه موجب اتلاف نیروی انسانی جوان و باارزش مملکت خواهد بود.
از شکست «فدائیان مسلح فلسطین با دادن 000 /20 قربانی» به عنوان شاهد مثال استفاده شد. مضافاً اینکه ایرانیان نیروی نظامی و انتظامی را از آن خود میدانند و با آنها نزاعی ندارند: «چرا اجازه بدهیم که کجسلیقگیها، تکرویها، خودخواهیها و اشتباهات و یا احیاناً تبعیت از احساسات ما را از هدفهای قانونی دور کند؟» اعلام شد که با وجود روابط مستحکم ایران با رژیمهای کمونیستی، مارکسیسم در کشور نمیتواند منشاء اثر باشد و «اکثر آنهایی که تظاهرات مارکسیستی میکنند عوامل خود حکومتند که گردانندگان اطلاعاتی، امنیتی، تبلیغاتی و صنعتی[!] و از همه بالاتر حزب فراگیر دولتی آن هم در سطح بالا از مارکسیستهای ظاهراً پشیمان دیروزند. حکومت در عین تظاهر به مبارزه با کمونیسم نمیداند که در دام مارکسیستهای ظاهراً نادم گیر افتاده و توجه ندارد که همین عوامل با فشاری که به نام حکومت بر مردم ایران وارد میکنند، عالمانه و ماهرانه و با نقشههای حساب شده، موریانهوار رژیم ایران را از داخل میخورند و همین قبیل اعمال است که مملکت را در لبه پرتگاه قرار داده است.»[6]
با این دید کسانی با قانون اساسی مخالفاند که این قانون با مرام آنها مخالفت دارد و یا «کسانی که طالب حکومتهای دیکتاتوری هستند»! بالاخره اینکه حزب زحمتکشان از همهی مردم خواست برای «ایجاد یک رهبری واحد» تلاش نمایند و حزب هم «صادقانه و بیریا همهی امکانات و نیرو و تجربیات تشکیلاتی خود را در اختیار این رهبری قرار میدهد و مخصوصاً از پیشوایان مذهبی میخواهد که مانند گذشته هدایت و پشتیبانی معنوی خود را از این مبارزه به حق ملت ایران دریغ ندارند.»[7] به عبارت بهتر حزب رهبری امام خمینی(ره) را در این جنبش عظیم که مورد انکار هیچ انسان عاقلی نبود نادیده میگرفت و همیشه بر این موضوع تأکید میکرد که نهضت از فقدان رهبری رنج میبرد و جالب اینکه هم حزب و هم شخص بقائی خود را به عنوان رهبری نهضت پیشنهاد میکردند!
در این دوران مثل ایام ملی شدن صنعت نفت، حزب زحمتکشان از کسانی که گزارشهایی برای آن ارسال میکردند، استفاده میکرد و البته آن را در چارچوب تحلیلهای خاص خود به کار میگرفت. عدهای از این گزارشگران طبق تحلیل حزب در قم اخباری را برای «دستگاه رهبری» که البته کسی جز شخص بقائی نبود ارسال میکردند. در یکی از این گزارشها نویسنده آورده است که در قم و اطراف حرم سیر میکرده است، در این زمان دستههای سینهزنی و زنجیرزنی ضمن حمل پرچمها و بیرقهای معمول این ایام پرچم سه رنگ ایران را که «لابد... از مواهب وطنپرستی مورد ادعای رژیم است» با خود آورده بودند. در حرم «چند تا آدم ماوراء انقلابی که معمولاً همه جا حضور دارند» به جمعیت اضافه شدند و «ناگفته نماند این هم از مزایای رژیم سلطنتی انقلابی دیکتاتوری ایران است که نباید زیاد تعجب کرد چرا که اعلیحضرت در کتاب شیر و خورشید در پاسخ خبرنگار فرانسوی فرمودند: ما از خود انتقاد میکنیم، لابد اگر لازم باشد علیه خود نیز شعار هم میدهند والله اعلم!»
تحلیل عوامل بقائی را بنگرید که حتی بر این باور بودند که شخص شاه نیز از مردم میخواهد علیه وی شعار دهند! به هر حال به قول این گزارشگر عدهای شعارهای تند مارکسیستی و مذهبی سردادند:
«در حرم از سرعت جمعیت طبق معمول کاسته شد ولی سرگرد شهربانی که آنجا ناظر بود سعی داشت دسته اخیر را زودتر از موعد از حرم خارج کند. مسلماً این برای طبیعی نمایاندن صحنه بوده است و گفت: آقایان ترا به سیدالشهداء تندتر حرکت کنید. البته بر هر انسان عاقلی که عقل سلیم داشته باشد، روشن است که دسیسهای در کار بوده است چرا که دستهای که نه شعار ضد سلطنتی میدادند و نه بیشتر از حد معمول در حرم معطل شده، نه حتی بینظمی رخ داده بود، چرا آقای سرگرد سعی داشت جمعیت را زودتر بیرون کند؟»
این گزارشگر حادثه، در ادامه اضافه کرد که در همین احوال افسر دیگری بدون دلیل و برهان به مردم هجوم آورد. او مردم را به زور از صحن خارج کرد. در خارج صحن «ساواکیهای ماوراء انقلابی شروع به دادن شعارهای زنده باد خمینی و مرگ بر شاه کردند و عده معدودی که فریب نعل وارونه را خورده بودند شروع به تکرار شعارها کردند. من چون وضع را چنین دیدم با تمام قوت فریاد زدم شعار نده، که متعاقب آن مردم پراکنده شدند[!] آنچه بیشتر جلب توجه میکرد آن بود که آن آدمکها یا بهتر بگویم ساواکیها به محض بیرون آمدن از حرم سعی بر این داشتند که مردم را به طرف پاسگاه و پلیس بکشانند. خلاصه اینکه همین افراد حتی مشغول جمعآوری سنگ بودند تا با پلیس درگیر شوند.»[8]
تحلیلهایی از این دست منحصر به فرد اخیرالذکر نیست بلکه اعضای حزب و تشکیلات رهبریکننده آن، که هرگز برای مردم اصالتی قائل نبودند، تا بن دندان، بر این باور بودند که مگر میتوان بدون اذن و اجازهی آمریکا و انگلیس، دیگر قدمی از قدم برداشت و با اینکه در دو قدمی انقلاب عظیم مردم علیه رژیم شاه بودند، حقیقتِ آن را هرگز ندیدند و کتمان حقیقت را، بعدها نیز استمرار بخشیدند.
در همین ماه بقائی نامهای سرگشاده خطاب به ویلیام سولیوان سفیر وقت آمریکا در ایران نوشت. سولیوان چند ماه قبل وارد ایران شده بود. قرار بود در اول ژانویه سال ۱۹۷۸ جیمی کارتر رئیسجمهور آمریکا نیز به ایران بیاید. او مهمان شاه بود و بنا داشت که جشن ژانویهی آن سال را در تهران بگذراند. دکتر بقائی با اشاره به این مسافرت خاطر نشان کرد که ملت ایران «نخواهند توانست از حضرت جیمی کارتر استقبال و پذیرایی نمایند و حتی بیم آن دارند که دستگاه قانونشکن و بیاعتنا به حقوق و حیثیات انسانی [دولت آموزگار] با ایجاد تظاهرات ضدآمریکایی بخواهد وانمود کند که مبارزات آزادیطلبانه مردم ستمدیده ایران ضد آمریکایی و ناشی از تمایلات مارکسیستی و هرج و مرجطلبی است تا در نتیجه، اعمال قبیح و ضدانسانی خود را در کشتار مردم و حبس و شکنجه آنها توجیه نماید.»
بقائی از خدمات هوارد باسکرویل در مشروطیت ایران و نیز جردن مدیر کالج آمریکایی تهران در تاریخ و فرهنگ ایران یاد کرد و اینکه «در پرونده روابط سیاسی ایران و آمریکا برگهایی وجود دارد که حاکی از دورانی است که چشم امید ملت ایران به آمریکا دوخته شده بود، برای رهایی از فشار و تحریکهای دو همسایهی جنوبی و شمالی در صحنهی سیاست جهانی ما به پشتیبانی آمریکا امید فراوان داشتیم. نام آمریکا در خاطر ملت ایران با مردان آزاده و بزرگی چون آبراهام لینکلن و جفرسون که سرشار از انسانیت و نوعدوستی و عشق به آزادگی بودند آمیختگی داشت و مورد ستایش بود.»
با آن که دکتر بقائی، از مداخله ناروای نمایندگان سیاسی آمریکا در ایران یاد کرد، اما بدون اشاره به مهمترین آنها - یعنی نقش ایالات متحده و سازمان سیا در کودتای بیست و هشتم مرداد - از کنار آن گذشت.[9] در عوض به دفاع آمریکا از رزمآرا اشاره کرد. او دفاع تعدادی از آمریکاییان از رزمآرا را، که حکومت دیکتاتوری نظامی ایجاد کرده بود مورد سرزنش قرار داد و به سولیوان یادآور شد: «دیکتاتوری سیاه با دیکتاتوری سرخ برای ما یکی است ولیکن متوجه باشید که اگر در این کشور دیکتاتوری مستقر شود زمینهی دیکتاتوری سرخ از دیکتاتوری سیاه مساعدتر میباشد.»
گویی وی تحت توجه شاه در کشوری دمکراتیک زندگی میکرد که از امکان زایش دیکتاتوری در اثر حکومت نظامیان یاد میکرد! او به یاد سفیر کبیر آورد که دکتر هنری گریدی را که مدافع رزمآرا بود، از مداخله در امور ایران بر حذر داشته بود. وی استقرار دیکتاتوری در ایران را با دستیاری و پشتیبانی مأمورین سفارت آمریکا دانست، به همین دلیل «امروز کدورت و دلتنگی شدیدی نسبت به سیاست آمریکا در قلوب ایرانیان جای گرفته است.» در عین حال خاطرنشان شد که این احساسات نباید با حیلههای دولت آموزگار که به گمان او تظاهرات ساختگی و ضد آمریکایی راه میاندازد اشتباه شود، «چه دولت با تمام وسایل حیلههای پلید سعی دارد تظاهرات ملی و آزادیخواهانه مردم ایران را ضد آمریکایی جلوه دهد.»
او تجاهل میکرد که بدیهی است هرگونه مبارزهی آزادیخواهانه در این مقطع - در عین حال - مبارزهای علیه آمریکا هم بود، زیرا مگر این نبود که با حمایت آمریکا بدیهیترین حقوق انسانی مردم ایران در مذبح نفت و اسلحه قربانی شده بود؟ این قضاوت مضحک باید برای سفیر، بسیار جالب بوده باشد زیرا وی قطعاً آموزگار را میشناخت و میدانست که در بین رجال ایرانی همه وی را به عنوان مردی از تبار نخبگان آمریکایی میدانند که رشد و پیشرفت خود را مدیون وابستگی به برخی محافل آمریکایی است. حال چگونه چنین مردی حاضر میشود به گمان بقائی تظاهرات ضد آمریکایی راه اندازد نکتهای است لاینحل.
دکتر بقائی از تأسیس ساواک به کمک آمریکا انتقاد کرد، تشکیلاتی که «دست مافیا را از پشت بسته و روزی نمیگذرد که با توقیفهای غیرقانونی و شکنجههای هولناک و محاکمات ساختگی و بالاخره ارتکاب انواع پستیها برای خفه کردن طرفداران آزادی از کار بازماند.»
این هم البته سخنی است عوامفریبانه؛ چه کسی بود که نداند سرلشگر حسن پاکروان دوست و همفکر بقائی و سپهبد ناصر مقدم دوست دیگرش در این تشکیلات به چه میزان مؤثر بودهاند؟ مهمتر آنکه بسیاری از اعضای حزب زحمتکشان نه فقط منابع که، در سطوح مختلف گردانندگان ساواک بودند.[10]
به هر حال بقائی بار دیگر موقعیت جغرافیایی ایران و خطر کمونیسم را مورد توجه قرار داد و از وقایع شهریور بیست و غائله آذربایجان در سال ۱۳۲۴ یاد کرد که هشداری برای هرگونه اقدامات آتی بود:
«ملت ایران به خوبی احساس میکند، اگر حوادثی پیش آمد کند که پرده آهنین تا کرانههای خلیجفارس پیش روی نماید به این زودیها دیگر رنگ استقلال به خود نخواهد دید و از این رو در حفظ این استقلال نهایت گذشت و تحمل را کرده است.»
او دلیل این را که مردم «دست به انقلاب نمیزنند»[!] و خفقان و ظلم را تحمل میکنند[!] از ترس پیشآمدهایی از این قبیل دانست؛ اما در عین حال نباید غافل بود که دولت با جو ارعاب و سرکوب، هزاران جوان ایرانی را به راهی کشانیده است که جز توسل به قیام بر ضد ظلم و تبعیض راه دیگری در مقابل خود نمیبیند. بقائی وجود «ثروتهای افسانهای باد آورده» را که زندگی اکثریت مردم را به بدبختی کشانیده است یکی از عوامل بحرانها یاد کرد. از دید او با این وصف حزب زحمتکشان در دوره بیست و شش سالهی فعالیت قانونی خود، قانون اساسی را محور قرار داده است: «اکثریت جوانان از این امر شکایت دارند و ما را مورد انتقاد قرار میدهند» اما با وجود مشکلات برای پاسخگویی به این افراد «حاضر به تغییر رویه نشدهایم.» اعلام شد که عدم احترام دولت ایران به قانون اساسی و تجاوز به حقوق بشر «مردم ایران را به راهی میکشاند که جز قیام بر ضد ظلم و فشار چارهای نداشته باشند. سرانجام چنین قیامی نامعلوم است ولی در هر حال به نفع ملت ایران و دوستی ملتین ایران و آمریکا نخواهد بود.»
بقائی آینده تحولات را حتی اگر شکل حادی پیدا نمیکرد به نفع شوروی میدانست و از این قضیه ابراز نگرانی میکرد. او نوشت، چون دولت تظاهرات مردم را ضد آمریکایی جلوه داده است، ملت ایران قادر نیست از «مهمان عالیقدر خود» استقبال کند و خودش هم ترجیح میدهد که به مردم سفارش کند از حضور در مراسم استقبال خودداری کنند. «و به دولت آزادی بدهند تا با الگوی احزاب کمونیست و کشورهای اروپای شرقی از میهمان ملت ایران پذیرایی نماید و اگر هم قصد دارد تظاهرات ضد آمریکایی راه بیندازد دنیا بداند آن تظاهرات به چه نحو و از طرف چه کسانی انجام شده است.»
بقائی اجرای حقوق بشر در ایران را دروغ دانست و اقوی دلیل امر را این میدید که شکنجهگران ساواک مورد تعقیب قرار نمیگیرند و آمرین شکنجه در مقامهای خود باقی هستند؛ اما این را نگفت که این شکنجهگران اخلاف پیروان او هستند. همان کسانی که افرادی مثل افشار طوس را ابتدا به وحشیانهترین شکل ممکن شکنجه کردند و بعد او را خفه نمودند. به راستی مگر امثال حسین خطیبی دوست بسیار نزدیک بقائی و مرد بحرانساز و از گردانندگان تشکیلات امنیتی شاه نبود؟ مردی که عملاً مشاور امنیتی شاه در حساسترین دورههای تاریخی کشور بود و همو طراح ربودن و قتل افشار طوس بود. از سولیوان خواسته شد این پیام را به کارتر برساند و آرزوی او را «برای پیروزی ایشان در جهادی که به منظور حفظ حقوق بشر آغاز نمودهاند به حضورشان تقدیم نمایید. یقین دارم اگر ایشان در این راه پایدار بمانند نام ایشان برای همیشه در کنار نام لینکلن و جفرسون به عنوان یک رئیسجمهوری شریف، انسان دوست و آزادیخواه ثبت خواهد شد.» و بالاخره اینکه «جناب آقای سفیر کبیر، ملت ایران را فراموش نفرمایید، ملت ایران جاودانه است، دولتها میآیند و میروند.»[11]
بیگمان منظورش از ملت، شاه بود. او التماس میکرد که آمریکا شاه را تنها نگذارد و به وعدههای دولتها دلخوش نکند و از آمریکا انتظار داشت شاه را از بحرانی که هرلحظه بیشتر رژیم او را در کام خود میبرد نجات دهد.
این نامهنگاری مصادف با نامهای دیگر خطاب به بقائی است. در این ایام یکی از یاران بقائی خوابی دید و آن را برای رهبر حزب مرقوم داشت. او خواب دیده بود که سرنشین هواپیمای بزرگی است که خلبان آن بقائی است، وقتی هواپیما به پرواز درآمد طوفان شدیدی درختان تنومند را که بیشتر به چنار شبیه بودند از جای کند و با خود برد، «جریان باد به طرف شمال بود در حالی که ما به طرف مغرب با هواپیما حرکت میکردیم.»[12] چه بسا، تعبیر «طوفان شدید» در آن خواب، انقلاب باشد که نویسنده جهت آن را به سوی شمال، یعنی شوروی میدید و نیز میتوان آن درختان تناور را حکومت مستحکم شاه فرض کرد و هواپیما و خلبان آن را، نجات دهندهی او؛ که حرکت آنها به سوی مغرب زمین بود.
با این دیدگاهها بود که در سال ۱۳۵۷ و درست در ابتدای این سال هیئت اجرائیه حزب زحمتکشان بیانیهای مفصل منتشر کرد که در کنار آن شعار همیشگی «ما برای راستی و آزادی قیام کردهایم» مشاهده میشد. مرحله اول تلاشهای بقائی به بنبست رسیده بود و اینک باید مرحلهی دوم آغاز میشد. انقلاب با توفندگی هر چه تمامتر به پیش میرفت و باید با تاکتیکی جدید، تحولات انقلابی، مصادره میشد.
این بار گزیدهای از نامهی بقائی به شاه در سال ۱۳۵۳ در اعتراض به تشکیل حزب فراگیر رستاخیز نقل گردید. نویسندگان بر این باور بودند، این نامه در دورهای که موج وحشت همهجا را فرا گرفته بود «نفسها در سینهها حبس و احدی را یارای اعتراض نبود.»[13] به شاه نوشته شد. میدانیم که مضمون این نامه که این همه در مورد آن داد سخن داده میشد، این بود که تأسیس حزب فراگیر و واحد عواقب وخیمی برای شخص شاه خواهد داشت. در این نامه آمده بود که حزب مثل گذشته آماده جانبازی در راه حفظ تاج و تخت است:
«افراد حزب زحمتکشان ملت ایران در راه حفظ استقلال کشور و صیانت قانون مقدس اساسی و در بحرانیترین دقایق تاریخ این کشور از هیچگونه کوشش و جانبازی دریغ نکرده و در این رهگذر کمترین چشمداشت و توجهی برای به دست آوردن جاه و مال ننموده و علیرغم تمام مصائب و مشکلاتی که دستگاههای حاکمه و دشمنان ملت ایران برای این حزب به وجود آوردهاند، پایداری کرده و حیثت سیاسی و اجتماعی خویش را از هرگونه آلودگی مصون و محفوظ داشتهاند و همواره در حساسترین لحظات که جریانات سوء و خلاف مصلحت استنباط شده است، به حکم وظیفه و وجدان و تبعیت از شعار مقدس «ما برای راستی و آزادی قیام کردهایم» با نهایت صراحت و شجاعت و از خود گذشتگی به وظیفه ملی اقدام نمودهاند و در حد مقدورات بشری و غالباً با شنا کردن در خلاف جریان آب کوشیدهاند که از هر پیشآمدی که به نظرشان مخالف خیر و صلاح کشور بوده است، جلوگیری نمایند... اگر تضییقات دولت ادامه پیدا نکند، حزب زحمتکشان ملت ایران مستقلاً و بدون ورود در تشکیلات جدید به فعالیت خود ادامه خواهد داد؛ والّا برای پرهیز از تکلیف شاق و امر مالایطاق افراد خرده پا و دست به دهان خود را آزاد میگذارد که برای ادامه زندگی و به عنوان اکل میته به صفوف فشرده بیاعتقادان و بیعتکنندگان صوری حزب واحد بپیوندند...[14]
میدانیم که در این سال هزاران تن از مردم ایران در زندان به سر میبردند و بسیاری از اینان زیر شدیدترین شکنجههای قرون وسطایی قرار داشتند. برخی دیگر به جوخههای اعدام سپرده میشدند و کثیری دیگر راه تبعید در پیش میگرفتند. بنابر این اولاً - بر خلاف بیانیه حزب - در این سال اینگونه نبود که کسی را یارای اعتراض نباشد و تلگراف بقائی نیز «همچون آبی که بر آتش پاشیده شود» نبود تا «شعلههای وحشت را در مردم فرونشاند.» آن تلگراف، خصوصی بود و چندان هم مضمون ضدیت با وضع موجود نداشت تا باعث تحریک و تشجیع مردم شود. در حقیقت بعد از آن نامه تا خرداد سال ۱۳۵۶ در حالی که موج وحشت در سراسر کشور حکومت میکرد هیچ واکنشی از سوی حزب دیده نشد.
در این سالهای خوفناک هیچ بیانیه، اعلامیه و موضعگیری سیاسی از سوی حزب و یا شخص بقائی دیده نشد و کسانی که در این دوران با انگیزههای مذهبی به برخی فعالیتها مشغول بودند، چندان نسبتی با مواضع رسمی حزب نداشتند. در واقع در دولت آموزگار بود که حزب زحمتکشان بار دیگر به میدان آمد و همین خود بسیار با معناست. چرا از بین رجال این دوره مشخصاً آموزگار مورد نفرت حزب و بقائی قرار داشت و به چه دلیلی اقدامات او را خلاف مصالح ایران ارزیابی میکردند؟
بنابر بیانیه حزب برای خنثی ساختن این توطئهی خطرناک که اکثریت مردم از آن بیخبر بودند، حزب از سوی بقائی بیانیهای منتشر کرد و در آن، «مشعلدار آزادی ملت ایران» و عامل «برقراری مجدد دموکراسی» اعلام شد که در برابر خطر بزرگ تهدید قانون مقدس اساسی ایران هشدار داد. توطئه بزرگی که از آن یاد شده بود تغییر مبداء تاریخ ایران از هجری شمسی به تاریخ مجعول شاهنشاهی بود؛ که این تغییر مبداء تاریخ، سال قبل و در دورهی نخستوزیری هویدا انجام شده بود! اما طُرفه اینکه در آن زمان هیچ اعتراضی به این مقوله نشد. بقائی وقتی به تغییر تقویم ایران اعتراض کرد که حتی تودههای مردم دیگر به چیزی کمتر از سقوط رژیم رضایت نمیدادند. بقائی نوشت که دولت در عین ادعای مبارزه با کمونیسم به وسیلهی «مزدورانی که در دستگاههای ارتباط جمعی دارد» افکار جهان وطنی کمونیسم را با لفافههایی مثل «جمعیت ایرانی طرفدار حکومت جهانی واحد» به رهبری مهندس شریفامامی رئیس مجلس سنا به خورد مردم میدهد. شاید باید فیلسوفی سیاسی ظهور میکرد تا تفاوت بنیادین جهان وطنی مورد نظر تشکیلات فراماسونری و کاسموپولیتیسم مورد توجه بلوک شرق را نادیده گرفته، آنها را با تحلیل بقائی یکسان به شمار آورد. از دید او در زمینههای اقتصادی هم پیروان نوعی دیگر از اندیشههای جهان وطنی به شدت مورد حمایت قرار میگیرد.
حزب مدعی بود با انتشار این بیانیه در سال گذشته «یکباره حرکتهای اجتماعی آغاز و بیانیه و اطلاعیههای مختلف منتشر و در کنار آنها جنبش عظیم مذهبی و دانشجویان آغاز گردید و بار دیگر نام حضرت آیتالله خمینی که دیگر در مساجد و منابر برده نمیشد، بر زبان وعاظ جاری گشت.»[!][15] اما دولت، حیلهای جدید ساز کرد. حزب معتقد بود که شکستن شیشهها و آتشزدن بانکها کار خود دولت است تا اولاً جوانان احساساتی را شناسایی کنند و دیگر اینکه جنبش مردم ایران را در دنیا تروریستی و خرابکارانه جلوه دهند. به همین دلیل حزب بیانیهای منتشر نمود و در آن خشونتهای خیابانی از هر دو سو را به دولت آموزگار نسبت داد.[16] از نظر حزب حوادثی که متعاقب اعتراض طلبههای قم علیه مقاله احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات تحت عنوان «ایران و ارتجاع سرخ و سیاه» به وقوع پیوست، ریشه در تحرکات خود دولت داشت. به دنبال انتشار آن مقاله «مردم عصیانزده قم برای چارهجویی به سوی خانههای مراجع تقلید روان شدند و عوامل مزدور، موقع را مغتنم شمرده دست به خرابکاری زدند و شیشهها را شکستند و آتشافروزی را آغاز کردند و بالتبع مردم سادهدل و بیخبر و عصبانی را در دام آشوب کشیدند.»[17]
متعاقب این حادثه حزب، نامهای به دادستان کل کشور نوشت و خاطر نشان کرد که حملات، علیه اعتقادات دینی مردم «از ناحیه تودهایهای به ظاهر پشیمان دیروزی است که یا ابنالوقتند که با وجود آن همه افکار تند و تیز سابقشان اینک در زمرهی نوکران وضیع دستگاهند و یا مارهایی هستند که سرمای زمان آنان را افسرده کرده و با جا گرفتن در عالیترین مقامات اداری و سیاسی و اطلاعاتی و مالی مملکت به انتظار روزی هستند که نفس گرمی بر آنان برسد تا با ریختن زهر خود کار را یکسره کنند...» نوشته شد سازمانهایی که باید حافظ امنیت و سلامت جامعه باشند خود موجب بینظمی و اغتشاش و بلوا و قتل و غارت شدهاند و در هر ناآرامی ردپایی از چماقکشهای بیسیم به دست دیده میشود. آنها میخواهند مبارزهی مسالمتآمیز را که آیندهاش روشن است به وسیلهی خشونت به قهقرا و روزهایی تاریکتر از گذشته بکشانند. راه حل در مقاومت منفی است، از همان نوعی که گاندی در پیش گرفته بود:
«حرکات بینقشه و هدف و بدون استراتژی و تاکتیک به جایی نخواهد رسید مگر اینکه یک رهبری سیاسی متحدی دور از تعصب و کوتهبینیها به وجود آید و به یقین چنین رهبری سیاسی واحدی مورد حمایت بیدریغ جامعه روحانیت و همهی ملت ایران قرار خواهد گرفت و چنین اتحادی است که دولت اجباری را به زانو خواهد نشاند.»[18]
نکته این است که حزب، رهبری امام را صرفاً مذهبی - و نه در عین حال سیاسی - ارزیابی میکرد. برعکس گردانندگان این تشکیلات در جستجوی یافتن رهبری سیاسی بودند و البته واضح است که چنین شخصیتی جز بقائی نخواهد بود. از دید حزب با وصف هشدارباشهای آنان بحرانها ادامه یافت و به تبریز سرایت کرد. در کشوری که گفته میشود در منطقه از حیث سلاحی که انبار کرده در ردیفهای اول جا دارد، نیروهای انتظامی از خیابانها عقب کشیدند و شهر را برای مدت چندین ساعت به مردم و جوانان و اطفال ۱۴ و ۱۵ ساله سپردند. موج خشونت همه جا را فرا گرفت، خرابی به نهایت رسید «چله قم فاجعه تبریز و چله تبریز فاجعه جهرم و یزد و چله یزد و جهرم فاجعه مجدد قم و تبریز و ... را به دنبال داشت، فاجعه دنبال فاجعه و چله به دنبال چله. طرحی که مدتها اجرای آن را بیداری مردم عقیم گذاشته بود پیاده گردید.» و بالاخره اینکه:
«یک سال تلاش و کوشش و دهها و صدها و شاید هزارها شهید و یا نیمه جان به زیر خاک رفتند و هزارها زن و فرزند و خواهر و برادر و پدر و مادر نانآور خود را از دست دادند. در مقابل این صدمات و لطمات و تلفات غیرقابل جبران چه چیزی عایدمان شده است؟ هیچ [!] و هیچ مسئولی و غیرمسئولی این سؤال را از خود نکرده و به آن جوابی نداد! هدف از دادن این همه تلفات چه بود؟ فقط برای اینکه دنیا بداند که در ایران حکومت خونخواری وجود دارد. همین؟! آیا معنای پیشگامی و فرماندهی همین است، تهییج احساسات مردم و فرستادن آنها به جلو مسلسل، آنهم بدون نقشه، بدون تاکتیک، بدون استراتژی، بدون آموزش و راهنمایی؟ چرا باید آن مقدار شجاعت و شهامت اخلاقی در کار نباشد که احساسات تند و انتقامجویانه جوانانی که پروانهوار خود را به آتش میزنند، در جهت صحیح هدایت شود که بدون تلفات و بدون صدمه و بدون گرفتاری و یا حداقل تلفات و لطمات نتایج بهتری بگیریم.»[19]
پیام این بیانیه برای رژیم واضح است: چرا با اتکا به انبارهای اسلحه جنبش مردم تبریز به موقع خفه نشد تا به قول حزب، شهر به دست اطفال ۱۴ - ۱۵ ساله نیفتد؟ حزب مدعی شد که دکتر بقائی همراه با تشکیلات خود همیشه اولین قدم را در راه مبارزه برداشتهاند و «آنگاه تندروهای بیمسئولیت از راه رسیده و مبارزه را منحرف و آخرالامر مردم را مأیوس و کشته روانهی خانههایشان نمودهاند، نه یک بار و نه دو بار و بلکه همیشه همینطور بوده است و مزدی که به ازای این پیشگامی به دست آورده اتهام زدن خنجر از پشت[20] بوده است که حاصل آن کتابخانه محقر با حقوق مختصر دانشیاری و تبعید بوده است.» در مورد به اصطلاح مبارزات بقائی در این مقاله مجالی برای سخن گفتن نیست و خوانندگان کنجکاو را به کتابی که در مورد زندگی وی نوشته شده است ارجاع میدهیم.[21] حزب با استناد به بیانیهی 8/۳ /1356 خود که اندیشهی رهبری واحد و نه رهبر واحد را مطرح کرده بود، شمهای از سوابق تشکیلاتی و تجربیات سیاسی خود و نیز رهبری دکتر بقائی را برای خوانندگان و مخاطبان خود تکرار نمود. در عین حال یادآوری کرد که حزب درصدد تحمیل رهبری خود نیست:
«ما گذشته را به سینه تاریخ سپردیم. آن را به خاطر نخواهیم آورد و اگر دیگران آن را پیش کشیدند جواب نخواهیم داد. بگذار بگویند که ما ترسیدیم ولی وقت مردم را ضایع نکرده باشیم، تا به سرمنزل مقصود برسند و تاریخ دربارهی ما داوری کند که تاریخ بهترین قاضی است.»[22]
با این تحلیل از دید حزب و سران آن سرنوشت مبارزهی ملت ایران که از یک سال قبل شکل گرفته بود، شکست و ناکامی بود و این نهضت به بنبست منتهی میشد:
«امروز درست در نقطهای هستیم که یک سال پیش بودیم و شاید عقبتر. مسئول این عدم موفقیت مردم نیستند زیرا آنها عزیزترین هستی خود را که جانشان باشد در اختیار این مبارزه گذاشتند، بلکه این پیشقدمان مبارزه هستند که ضعف رهبری آنان و عدم برخورداری از شهامت و شجاعت اخلاقی که لازمه و شرط رهبری است مانع از این شد که راه صحیح را به چنین فدائیانی نشان دهند.»
بقائی چنان از مبارزات مردم سخن میگفت که گویی وی نبود که همین چندی پیش این مبارزات را توطئه ساواک میدانست! خاطر نشان شد که حزب نمیتوانست در مسئولیت قتل و کشتار مردم بیگناه سهیم باشد و سپس بالای سر آنها نوحه بخواند: «از این رو ما ساکت ماندیم تا چنین مبارزهی عبثی را دامن نزده باشیم.» از دید حزب خشونت دو نتیجه بیشتر ندارد: یا برگشت به سال ۱۳۵۳ و حزب فراگیر دولتی و یا تشکیل دولت نظامی:
«بالعکس اگر راه مقاومت منفی و مبارزه قانونی برگزیده شده و یک رهبری واحد مبارز به وجود آید، چنین رهبری واحدی مورد تایید جامعه روحانیت خواهد بود و در این شرایط است که آرزوی ملت ایران برآورده میشود بدون کشتار و خیلی سهل و آسان زیرا عامل اساسی بقا وضع موجود خلا رهبری سیاسی است و بس.»
حزب تعطیلی بازار تهران و شهرستانها را در 25/۲ /1357 از مصادیق مبارزه منفی دانست و تأکید کرد که فقط این راه به نتیجه میرسد.[23]
گفته میشد مراجع قم «روش مبارزه مسالمتآمیز برای استقرار حکومت قانون و عدالت با اجرای کامل قانون اساسی» را در اعلامیهها و سخنرانیهای خود مورد تأکید قرار دادهاند. این روش از طرف حزب مورد تایید قرار گرفت: «اساساً یکی از افتخارات بزرگ حزب زحمتکشان ملت ایران این بوده که به تبع تمایلات مذهبی اعضای خود و به حکم سنت لایتغیری که از بدو تأسیس حزب داشته است در طول عمر سیاسی خود در کنار جامعه روحانیت و در پناه اسلام بوده است.» با اشاره به تعطیل بازار و «تعطیل موقت نماز و درس» در قم نتیجه گرفته شد که «باید دید این اقدام و تظاهر سالم و مقاومت منفی که یا تلفات نداشت و یا تلفات آن ناچیز بود و با این همه نتایج مفید و ثمربخشتر است یا حادثه غمانگیز قم و تبریز با آن همه کشته و شهید!»[24] ریاکاری را بنگرید که چگونه میخواستند تحولات را به نفع خود مصادره نمایند و قضاوت را نگاه کنید که گویا مردم به این دلیل به خیابانها میآمدند تا کشته شوند. چرا بقائی از رژیم نمیخواست که در برابر تقاضاهای مشروع مردم دست به اسلحه نبرند و چرا مردم را متهم میکرد که چون برای تقاضایی مشروع به خیابانها میآیند کشتار میشوند؟ ظاهراً خطاب به رهبران جبهه ملی؛ حزب تذکر داد که حوادث اخیر درس عبرتی است برای آنانی که فکر میکردند با صدور چند اعلامیه و بیانیه و با ایجاد سر و صدا میتوانند آب رفته را به جوی بازگردانند و صندلی وزارت دو دستی تقدیمشان خواهد شد و «شاید همین انگیزه مشوق آنان در فرار از وحدت بود» اما اینک باید لباس وزارت را به لباس فروشیها بازگردانند و اینک بنشینند و کلاه خود را قاضی کنند و به عاقبت کار مردم فکر نمایند و راه سنگین مبارزه را سبک نشمرند:
«و اگر قادر به برعهده گرفتن وظائف سنگین پیشگامی نیستند از سر راه ملت کنار بروند و بگذارند که ملت خود به دنبال سرنوشتش برود، زیرا این ملتها هستند که رهبران را به وجود میآورند و نه رهبران که ملتی خلق نموده و آزادش فرمایند!»
و در ادامه بار دیگر بر مسئله وحدت تأکید شد تا «روزی پیش نیاید که مردم چنین قضاوت کنند که کوتاهبینیها، حسادتها و کینه توزیها و اغراض شخصی پیشگامان آینده ملتی و آزادی او را به تباهی سوق داد!»[25] مرحله دوم موضعگیری بقائی و حزب زحمتکشان نیز بیاثر بود. کسی به سخن وی گوش فرا نمیداد و به امثال بقائی کوچکترین اعتمادی وجود داشت. اینک باید مرحله سوم آزموده میشد که آن هم توطئه اختلافافکنی در صفوف انقلاب به منظور شکست اهداف آن بود؛ این مرحله با حمله به دولت شریفامامی آغاز شد و به طرح سناریویی بسیار جالب توجه ختم گردید.
حزب زحمتکشان و دولت شریفامامی
روند حوادث آن چیزی نبود که حزب زحمتکشان تحلیل کرد. سمت و سوی وقایع روزبهروز حالتی بیشتر انقلابی به خود میگرفت. هرگامی که شاه عقب مینشست، مردم تقاضاهای بیشتری مطرح میکردند. معلوم شده بود که مردم به چیزی کمتر از سرنگونی رژیم باور ندارند و هر اقدامی در قالب قانون اساسی شاه محکوم به شکست است. کشور در انقلاب بود و مهار بحران از عهدهی هیچکسی برنمیآمد. هرکس که خود را با آهنگ تحولات وفق نمیداد طرد میشد. دولت آموزگار بعد از حدود یک سال سقوط کرد و شریفامامی جای او را گرفت. این بدترین انتخاب شاه بود و نشان از این داشت که وی تا چه میزان سردرگم شده است و قدرت تصمیمگیری خود را از دست داده است. اینک بحران آنقدر تعمیق یافته بود که در مخیله کمتر کسی چیزی غیر از حکومت نظامی میگنجید. این را تنها راه بقای رژیم از ورطهای میدانستند که روزبهروز بیشتر در آن فرو میرفت.
در این ایام در یادداشتی بسیار مهم روی کاغذی با آرم روزنامه اطلاعات و به خط احمد احرار سه اصل مورد توجه قرار گرفته است. بالای صفحه نوشته شده بود «اعلام وضع فوقالعاده» و سپس راهحلهای لازم برای حل این وضع بحرانی سفارش شده بود. در اصل یکم آمده بود که حفظ افراد و رژیم با وضعیت فعلی ناممکن است. اصل دوم این بود که آوردن حکومت نظامی اصلاً به مصلحت نیست و اصل سوم این بود که باید راهی را برگزید که ضمن اعمال قدرت و اعادهی نظم، مردم آرام شوند و به فکر بیفتند. از دولت شریفامامی انتقاد شد که به جای تسکین هیجانات عمومی شروع به باج دادن و راضی کردن عدهای کرده است که البته این تلاشها نیز بیفایده بوده است.
تحلیل شد که به دلیل اقدامات شریفامامی مردم جریتر شدند و از دولت طلبکار. مسائل مهمی مثل سرنوشت کشور فراموش شد و مشکلاتی مثل اضافه حقوق جای آن را گرفت. در نتیجه امتیازاتی که دولت داد چون سنجیده نبود عواقبی زیانبخش تولید کرد، یعنی بحران تعمیق شد و از قضا سرکنگبین صفر افزود. بنابر این دولت دیگر قادر نبود مشکلات را حل نماید و هر روز که میگذشت، اوضاع بدتر میشد. پیشنهاد شده بود که برای حفظ رژیم از سقوط محتوم افرادی که مسبب نارضایتی بودند باید دستگیر شوند. اینان باید دورهای فشارها را تحمل میکردند تا آب از آسیاب بیفتد. در صورت لزوم این عده باید مجازات میشدند. از سوی دیگر با تصدی مسببین نارضایتی بر امور کشور نمیتوان چهرهی انقلابی به دولت داد و خود شریفامامی یکی از این مسببین است. نویسنده بر این باور بود که باید چهرهها تغییر کنند تا مردم نسبت به اصلاحات خوشبین شوند و «اشخاصی باید فداکاری کنند و گناه را به گردن بگیرند» تا اصل رژیم شخص شاه نجات یابند. دیگر حرکات نمایشی در دفاع از سلطنت در شهرستانها بیفایده است و این اشخاص توجه ندارند که اعمالشان مقتضای وضع انقلابی فعلی نیست، «بعد از ۲۸ مرداد اعلیحضرت این قبیل اشخاص را پر و بال دادند و نتیجه اعمال و طرز فکر و روش آنهاست که کشور را به چنین روزی نشانده است.» پس طبق اصل اول باید عدهای قربانی شوند و گناه به گردن آنان افکنده شود تا اصل رژیم حفظ شود. این تنها انتقادی بود که در طول دوره حیات سیاسی بقائی به شاه وارد شد.
طبق این دیدگاه، دولت نظامی نمیتواند اوضاع را بهبود بخشد؛ زیرا امر از دو حال خارج نیست یا قصد تجدید اوضاع سابق را دارند و یا اصلاحات. صورت اول خودکشی سیاسی است و بریدن آخرین حلقههای ارتباط با مردم و صورت دوم هدر دادن فرصتهاست. اگر دولت شریفامامی این کار یعنی اصلاحات مورد نظر مردم را انجام داد مردم خواستار چهرههای جدیدی خواهند شد که اقداماتی از نوع دیگر انجام دهند. به عبارت بهتر، تن دادن به اصلاحات یعنی باج دادن به مردم که خواستههای دیگری را در آن شرایط در پی میآورد. اما راه حل سوم چیست؟
«شاه در حالتی است که یا باید به انتظار حملهی شیر درنده باشد و با انداختن کلوخ و پاره آجر و در آوردن سر و صدا، کمی این حمله را معوق نگه دارد، یا اینکه ریسک پریدن از دیوار را بپذیرد. ایشان ممکن است باز هم فریفتهی گزارشهایی شود که در چهاردیواری مجلل کاخ به دستشان میرسد. چنان که نخستوزیر همین وضع را دارد. اما در تمام مملکت حالت انقلاب وجود دارد. در اثر اشتباهات غیرقابل جبرانی که شد ناگفتنیها به اضعاف مضاعف بین خانوادهها و مردم طبقات پایین (از طریق منبر)[26] منتشر شد. حال هر خاله زنکی همه چیز را میداند با شاخ و برگهایش، مردم دیگر از گلوله نمیترسند، اگر تزلزل و تذبذب ادامه پیدا کند همه با هم غرق میشویم. الآن اقتصاد مملکت در حال متلاشی شدن است. سازمان اداری در حال متلاشی شدن است. مردم هر لحظه انتظار یک حادثه را دارند و هیچ فکر نمیکنند که پای زندگی و سرنوشت خودشان در کار است. یا علی غرقش کن من هم به رویش! فقط شخص شاه میتواند خودش و مملکت را نجات دهد. باید مستقیماً با مردم روبهرو شود، نه به عنوان شاهنشاه آریامهر، به عنوان محمدرضا شاه، از موضع قدرت ولی نه با قدرتنمایی، آوانس بدهد ولی باج ندهد.»[27]
این یکی از سناریوهای حزب زحمتکشان و شخص بقائی برای مقابله با بحرانی بود که روزبهروز رژیم را بیشتر در کام خود فرو میبرد. وی بر این باور بود که شریفامامی با کارهایش دانسته و یا نادانسته همهی گناهان را به گردن شاه میاندازد و مردم را متوجه او میکند. در یادداشتی به خط بقائی میخوانیم که «در مجلس از وزرا و هویدا صحبت میشود. دو وزیر دستگیر میشوند به هویدا کاری ندارند. معنی= شاه نمیخواهد، از نصیری شکایت میشود او را احضار کردند ولی خبرش را ندادند، معنی= شاه نمیگذارد.»
برخلاف بیانیهای که در مورد حوادث تبریز داده بود و ارتش را به اهمال و سستی در برابر مردم متهم کرده بود، اینک او خاطرنشان میکرد که تکیه بر ارتش هم دیگر فایدهای ندارد. زیرا با تمام احتیاطهای موجود سرلشگر مقربیها - که برای شوروی جاسوسی میکرد - پیدا میشوند.[28] در واقع نوک تیز حملات بقائی علیه شخص شریفامامی بود. حزب وی معتقد بود که با توجه به گذشته تاریک و سیاسی اجتماعی او نمیتوان وی را به عنوان فردی که به استقلال کشور علاقمند است در نظر گرفت. از سوی دیگر شریفامامی مردی نبود که در این شرایط حساس تاریخی بتواند منشاء کاری مفید برای ایران باشد و در آن شرایط «صالح بر دفع خطرات مملکت» باشد. شریفامامی از عمّال اصلی فساد دانسته شد که میلیونها تومان اندوخته دارد، بنابر این چنین فردی کی میتواند پرچمدار مبارزه با فساد باشد.
نخستین تصمیم شریفامامی بازگردانیدن مبدأ تاریخ کشور از شاهنشاهی به هجری شمسی بود. حزب به درستی خاطر نشان کرد که شریفامامی خود در تصویب آن لایحه دخالت آشکار داشته است و به عنوان رئیس مجلس سنا در این کار مؤثر بوده است. به وی یادآور شد که در اواخر اسفند ماه سال ۱۳۵۴ «اجلاس غیرقانونی مشترکی از به اصطلاح مجلس مقننه برای برگزاری آیین پنجاهمین سال شاهنشاهی تحت ریاست جنابعالی تشکیل شد» یعنی جایی که شریفامامی گفته بود: «بدین منظور جلسه مشترک مجلسین تشکیل یافته تا مراتب ستایش و سپاس خود را به روان پاک آن سردار تاریخ و همچنین به پیشگاه وارث خلف لایق و برومندش شاهنشاه آریامهر تقدیم داریم، وارث تاجدار هوشمندی ... که با اجرای انقلاب شاه و ملت و فرماندهی داهیانه ... ملت خویش را در مسیر رسیدن به تمدنی بزرگ قرار داد...» پیشنهاد تغییر مبداء تاریخ توسط چکمه لیسان دانسته شد. در این میان البته شخص شریفامامی مؤثر بود که در همین دوران ریاست مجلس سنا را بر عهده داشت. بالاتر اینکه ظاهراً این پیشنهاد به ابتکار شریفامامی انجام شده بود. حزب معتقد بود که این آهو گردانی مقدمهای بر تغییر قانون اساسی است، اما نکته این است که این مطلب نه در آن زمان بلکه در هشتم خردادماه سال ۱۳۵۶ یعنی درست در زمانی که افق اوضاع تیره و تار بود، گفته شده بود. در همین ارتباط گفته شد:
«حال خود قضاوت کنید آیا ملت ایران میتواند به کسی که در سی ماه پیش و بنا به مقتضیات زمان برخلاف قوانین اساسی اجلاس مشترک غیرقانونی مجلسین تشکیل میدهد و بر آن ریاست میکند و برای پادشاه مشروطه که حقی جز سلطنت ندارند مقام فرماندهی داهیانه کشور را تفویض میکند، اعتماد کرده و با موقوفالاجرا نمودنِ کارِ غلطی که خود باعث و بانی آن هستند یا بازنشسته کردن چند افسر عالیرتبه ارتش و یا انحلال سازمان زمان گول بخورد.»
به شریفامامی گفته شد چگونه دستور تعطیلی کازینوها و قمارخانهها را صادر میکند در حالی که افتخار تاسیس نخستین کازینو در رامسر از آن بنیادی است که او مدیرعامل آن است و اکثر کازینوها نیز متعلق به همان بنیاد هستند. از همه خواسته شد فریب شعارهای او را نخورند و بار دیگر از «ایجاد رهبری واحد برای ادامه مبارزه و ادامه قاطع و پیگیر آن» سخن به میان آورده شد و اینگونه ادعا شد که «حزب زحمتکشان از سالها پیش همیشه منادی لزوم اتحاد بوده است.»[29]
درست در حول و حوش این وضعیت بود که قرار ملاقات بقائی و شاه گذاشته شد. بدیهی است که این ملاقات در شرایطی روی میداد که شاه در استیصال مطلق نیازمند این بود که او را از وضع پیشآمده رها نمایند. برای این منظور وی با انواع و اقسام افرادی که تصور میکرد میتوانند باعث نجاتش شوند ملاقات میکرد؛ اما نکته این بود که شاه به این ملاقاتها و سخنان رد و بدل شده بهایی نمیداد، دلیلش واضح بود: شاه تصور میکرد که سرنخ اوضاع جای دیگری است و این راهنماییها و ارشادات کوچکترین اثری در اوضاع نخواهد داشت، به همین دلیل بود که در نهایت تعجب، وی بعد از هر ملاقات، درستکاری را انجام میداد که در ملاقاتها خلاف آن مورد توافق واقع شده بود. یکی از مهمترین این ملاقاتها با بقائی صورت گرفت. پیش از اینکه این ملاقات صورت گیرد بقائی از یاران نزدیکش خواست که رئوس محورهای مذاکره را برای وی ترسیم نمایند. یکی از این افراد دکتر سعید پارسی بود که سناریویی بسیار عجیب و جالب توجه برای شاه طراحی کرد که باید از زبان بقائی در ملاقاتش با وی مطرح میشد. غیر از این، یادداشتهای فراوان دیگری نیز در این ارتباط وجود دارند؛ اما انکار نباید کرد که طرح پارسی که به خط خودش هم نوشته شده است بسیار جالب توجه است.
در این یادداشتها مسائل و موضوعات محتملالبحث مورد کاوش قرار گرفته و حتی در برخی از آنان شرح گفتگوهای بقائی و شاه نقل شده است. در این ملاقات بقائی به شاه باید یادآوری میکرد که مشکلات با ۱۸۰ درجه چرخش و استقرار حکومت قانون حل نخواهند شد. بر عکس باید ابتدا اعتماد مردم را جلب کرد. «حکومت به عوامل واقعاً معتقد به قانون اساسی» سپرده شود و اوضاع جغرافیایی و قومیت و میزان رشد مردم مورد توجه واقع شود. از دید وی فردی باید نخستوزیری را عهده دار میشد که «جسور و متهور» باشد و در «دفاع از سلطنت مشروطه وحشتی نداشته باشد.» از دید بقائی و یارانش دکتر علی امینی که در این روزها سخن از نخستوزیری او به میان میآمد، فاقد صلاحیت بود و «به علاوه اعتقاد وی به سلطنت مشروطه فاقد پایه و اساس و مبتنی بر مصلحت است، هر یک از سران جبهه ملی به همین ترتیب» یعنی اینکه این افراد به علاوه دکتر امینی اعتقادی به سلطنت شاه ندارند و از سر مصلحت آن را ورد زبان خود کردهاند و هیچ تضمین و اعتمادی به آنها وجود ندارد. باید به شاه گوشزد میشد که از اشتباه مجدد پرهیز کنند زیرا وجود مخالفان مسلمان که اکثریت را تشکیل میدهند و «امروزه پیرو آقای خمینی هستند» مولود خلافکاریهای مسئولان است و امروز شعارهای این مخالفان «در نابودی دودمان» خلاصه میشود.
طبق طرحی که به بقائی داده شده بود وی تقسیمبندی بسیار زیرکانه و در عین حال جالبی از آرایش نیروهای در صحنه به شاه ارائه داد. این نیروها عبارت بودند از کمونیستها، نیروهای جبهه ملی و نیروهای مذهبی. نخست اینکه وی کمونیستها را به دو دسته تقسیم کرد: گروهی که طرفدار شوروی و چین هستند و تابع دولتهای مزبور و در نتیجه در ضدیت با دولتهای ایران هستند و گروهی که «کمونیستهای مستقل، عدهای جالب توجه، تشکیلاتی و مصمم» هستند. دوم اینکه از ملیون تعدادی طرفدار رژیم سلطنت مشروطهاند. «عدهای متظاهر به شعار بالا ولی مستضعف و تحت تأثیر هر جریان قوی؛ روزی طرفدار آقای خمینی، روزی دیگر همدست کمونیستها ... یعنی جبهه ملی - نهضت آزادی.» گروههای کوچک مثل نهضت رادیکال به رهبری مهندس رحمتالله مقدم مراغهای اگرچه میانهرو هستند اما تحت تأثیر دیگران قرار میگیرند. از دیگر ناراضیان باید از اقشار اجتماعی مثل کارمندان و کارگران نام برد که وضع مشخصی ندارند و تابع شعارهای مخالف و قوی هستند.
سومین گروه در این تحلیل نیروهای مذهبی هستند که بیشترین حجم دیدگاههای وی را در بر میگیرند. از دید یاران بقائی راه مهار بحرانها تشبّث به قانون اساسی است «ما راه حل معقول بحران فعلی را در این میبینیم و قادر به حل آن بر اساس این فرمول هستیم.» در بخشی از این تحلیل آمده است:
«آقای خمینی هرکس که باشد، هر احساسی داشته باشد، یک فرد مسلمان مذهبی است و در نهایت امر وقتی خطر تسلط کمونیسم را درک کند، حاضر به انعطاف و مصالحه خواهد بود. با او بدرفتاری شده و راههای برگشت را برای او مسدود کردهاند. او به راهی کشیده شده که شاید مایل به دخول در آن نبوده[!] ولی طوری عمل شده که برای او راه دیگری جز خودکشی و یا قدم گذاردن در این راه وجود نداشته است. به دیدهی دیگری میتوان گفت که یک سیاست قوی خارجی با هدف تغییر رژیم و با مهارت خاصی پیوندهای ملت را یکی پس از دیگری گسسته است و ماجرای آقای خمینی یکی از این مسائل است.»
تحلیل بقائی را بنگرید که ریشهی انقلابی به آن عظمت را مسائل شخصی امام و انتقامگیری ایشان به دلیل واقعیات گذشته میدانست. در ادامه خاطرنشان شده بود که روحانیت به خودی خود مسئلهای مهم نیست و با «حل مسئله آقای خمینی حل میشود.»[30] در سند بسیار مهم دیگری استراتژی حزب زحمتکشان در برابر تحولات سال ۱۳۵۷ به خوبی ترسیم شده است. این سند نحوه رخنه و استراتژی شکاف در صفوف انقلاب را توضیح داده است. از دید فردی که آن مطالب را نوشته بود، «هر چند نهضتی که آقای خمینی آن را رهبری میکند یک نهضت مذهبی است» اما همه کسانی که زیر شعار حکومت اسلامی جمعند در واقع خواهان آن نیستند، بلکه مخالفت با گذشته و فقدان یک تشکیلات سیاسی، مردم را به این نهضت مذهبی کشانیده است. با این تحلیل «اگر مرکزی به وجود بیاید که برای این عده قابل اعتماد باشد که واقعاً خواهان حکومت قانون است از نهضت مذهبی جدا خواهند شد.» این امر فقط از دولتی ساخته است که صادقانه خواهان اجرای قانون اساسی باشد. اگر این دولت بتواند چند قدم در راهی که ارائه میکند بردارد، «خواهد توانست آن عده را از مذهبیون جدا کند.» از طرفی همه روحانیون «حکومت اسلامی را خواهان نیستند زیرا صرف نظر از رقابتهای رهبری، میدانند که در شرایط امروز، حکومت اسلامی آن هم با وضع موجودِ روحانیت و مملکت، قابل پیاده شدن نیست.» بنابر این:
«ما میتوانیم با جلب این عده، آقای خمینی را متقاعد کنیم که حرکتهای خود را با قانون اساسی منطبق نماید. به جرأت میتوانیم بگوییم که هیچکس حتی مهندس بازرگان قادر به چنین ابتکاری نیست. چه علاوه بر جنبههای شخصی، دولت باید مورد اعتماد شاه بوده، برای طرف دیگر لااقل قابل مطالعه و تأمل باشد که بتوان از این فرصت تأمل و مطالعه در تحکیم پایههای حکومت استفاده کرد.»
توصیه میشد دولتی که برای رهایی کشور از وضعیتی که در آن گرفتار آمده بود تشکیل میشد نباید با گروههای مخالف ائتلاف نماید، زیرا معمولاً ائتلاف با دستهها و احزاب سیاسی برای جلب حمایت آنان انجام میشود. حال آنکه حزب او هیچگاه با کمونیستها ائتلاف نخواهد کرد. جبهه ملی فقط یک پوشهی فاقد اوراق است و «مذهبیها (یعنی آقای خمینی)[31] حاضر به شرکت در دولت نخواهند بود.» دولت ائتلافی نمیتواند تصمیمات آنی بگیرد و البته دولت باید از یک عده مطمئن و فعّال تشکیل گردد. از آن طرف «ارتش با اقدامات اخیر لکههایی برداشته (اویسی، خسروداد و فرمانداران نظامی اصفهان، قم، مشهد و غیره)[32] برای استحکام موقعیت پادشاه چنین چهرههایی باید از طرف خود شاه کنار گذاشته شوند.» نویسندگان متن در بند هفتم تبیین دستورالعملهای پیشنهادی خود چنین ابراز عقیده کردهاند:
«مقابله با آقای خمینی راه مناسب و مفیدی نیست و باید با او کنار آمد. چنانچه ما دولت را تشکیل میدهیم، کمونیستها که ما را به خوبی میشناسند، مخالفت خود را تشدید خواهند کرد و از طرفی ما چون اعتقاد به آزادی داریم[!] آنها با استفاده از این فرصت و در دست گرفتن ابتکار از آقای خمینی جدا خواهند شد. برای ما این امکان وجود دارد که آقای خمینی را تشجیع به مخالفت با کمونیستها بکنیم. پس وقتی کمونیستها از زیر پوشش مذهب[33] بیرون آمدند آن وقت آقای خمینی واقعیتها را بهتر درک خواهند کرد. مهم برای ما این است که خطر را به نحوی ملموس به ایشان نشان بدهیم و آن وقت با توجه به طبیعت مذهبی ایشان این اطمینان وجود دارد که ایشان بین اجرای کامل قانون اساسی و خطر کمونیسم[34] اولی را انتخاب کنند.»
این توصیهها جنگ روانی بسیار سنجیدهای بود. باید یکی، دشمن فرضی خلق میشد تا با حمله به آن و هراسانیدن مردم، انقلاب را منحرف ساخت. این دشمن کمونیستهای فرضی بقائی بودند که برای تودههای مردم شناخته شده نبودند. توصیه شده بود که برای اجرای قانون اساسی باید انعطاف به خرج داد «ما ولو پنج روز در دولت باشیم و کنار برویم در فردا پس فردا به عنوان مهرهای مطمئن و اصیل[35] مورد توجه خواهیم بود.» نباید از ابتدا همه چیز را گفت «البته شأن ما دروغ گفتن نیست[!] ولی نباید هر چیزی را علنی کنیم، ما میخواهیم دولتی در محدوده قانون اساسی تشکیل بدهیم پس باید دولت به همه جا تحکم داشته باشد اگر [شاه] این را بپذیرند، یعنی محدودهی قانون اساسی را، نباید در ابتدا و حتیالامکان تصریح کنیم که لازمه این کار شرایط علی خان است. وقتی فرمان صادر شد اینها قابل حل است. اگر حل نشد کنار میرویم با وزنی سنگینتر و آبرویی بیشتر.»
خواسته شد که در ملاقات با شاه باید اختیارات دولت مشخص باشد و باید دولت طرف اعتماد او باشد. اگر چنین اعتمادی نیست، توفیقی در کار نخواهد بود و اگر اعتماد هست باید دست دولت کاملاً باز باشد که در چارچوب قانون اساسی ادامهی فعالیت دهد. رفتار شاه باید به گونهای باشد که با تلاشهای دولت برای جلب اعتماد مردم تطبیق کند و حتی شاه نباید یک بازدید بدون برنامه به عمل آورد. باید حساب حیثیت حزب را هم کرد، اگر شاه قولی بدهد اما به آن عمل نکند ضایعه به بار خواهد آمد و «این نه به صلاح ایشان است و نه خود ما و نه مردم و مملکت، پس بهتر است قول متقابل بگیریم زیرا اگر قول بدهند و زیر آن بزنند دیگر نباید انتظاری از ما داشته باشند و ما ناچار خواهیم شد برای حفظ حیثیت خود به راهی برویم که هیچ وقت نرفتهایم، پس جنگ اول (البته پس از صدور فرمان)[36] به از صلح آخر است.»[37]
این مطالب بسیار مهم در واقع استراتژی حزب در دورهای بود که بحرانها از هر سوی رژیم پهلوی را در کام خود فرو برده بود و ابتکار عمل را از شاه سلب کرده بود.
نویسندگان این مطالب و مشاورین نزدیک بقائی مطمئن بودند که شاه بالاخره وی را به نخستوزیری منصوب خواهد کرد. به همین دلیل این دورخیز باید مبنایی نظری میداشت. بقائی باید با شاه این مطالب را عنوان میکرد تا شاه در عین اینکه به او اعتماد مینماید، قدرت ابتکار عمل را نیز در دستان بقائی باقی گذارد. اینها در واقع برنامههای بلند مدت حزب زحمتکشان و تیمی از نخبگان این حزب بود که نسبت به سلطنت وفادار بودند و آن را بهترین عامل برای جلوگیری از پیروزی انقلاب میدیدند. کسی که این رهنمودها را نوشته بود فردی مطلع بود و از دقایق امور و نیز موازنه نیروها تحلیل مشخصی داشته است. به همین دلیل برای کسی که به بقای سلطنت باور داشت این بهترین استراتژی به شمار میآمد.
در گزارش منصور رفیعزاده در کتاب شاهد آمده است که این شاه بود که تقاضای ملاقات با بقائی کرد. اما طبق اسناد موجود این بقائی بود که به شاه این پیشنهاد را ارائه داد. تقاضای ملاقات، بعد از ماجرای آتشزدن مسجد جامع کرمان بود. تحلیل حزب زحمتکشان در مورد این فاجعه این بود که عدهای که از درون خود رژیم به این اقدامات متوسل شدهاند میخواهند کاری کنند که «دیگر هیچکس در مقام دفاع از رژیم سلطنت مشروطه و یا حداقل دودمان (پهلوی) نباشد و همه یک کاسه شده و تغییر رژیم را بخواهند. اینکه چه سودی از این راه عاید این دسته افراد میشد و به چه دلیل باید به چنین ریسک بزرگی که آیندهاش نامعلوم بود دست میزدند امری است که در این تحلیلها، بدان پرداخته نشده است. از دید حزب هدف این تحرکات، بستن راه هرگونه تفاهم، میان رژیم و مردم است؛ لذا هر نوع رابطهای «بین ما و مقام سلطنت» قطع میگردد و «اینجاست که باید خیلی بهوش باشیم آن هم در شرایط امروز» زیرا ممکن است که مردم مدتی مرعوب شوند اما قطعاً جریتر خواهند شد و «شاید سازمانهایی در داخل سازمان [امنیت] باشند که زمینه را طوری فراهم میکنند که هر کس در مقابل عمل انجام شده قرار بگیرد. در این مورد شاید آژانسهای خارجی هم دخیل باشند. فرض دیگر این است که خود او [شاه] تصمیم میگیرد و دستور میدهد.»[!][38]
به هر حال، بعد از حادثهی آتشزدن مسجد جامع کرمان بود که بقائی تقاضای ملاقات با شاه کرد. در مورد اینکه بقائی در این ملاقات چه چیزهایی را باید عنوان نماید سناریوهای گوناگونی تدوین شد و به صورت مکتوب در اختیارش قرار گرفت، که اجمالاً به آنها اشاره شد. بقائی وقتی میخواست تصمیم مهمی بگیرد از نزدیکان حزبی خود میخواست نظرشان را اعلام نمایند و حتی در یک مورد در سال ۱۳۵۸ از تودههای حزبی نیز خواست نظر خود را در مورد بازنشستگی سیاسی وی اعلام نمایند. به هر حال در این ایام تعدادی سناریو برای اینکه بین او و شاه چه مطالبی رد و بدل شود تدوین شد و توصیه شد که اگر شاه به بقائی پیشنهاد نخستوزیری داد او چه باید بکند و در این زمینه باید به شاه چه مطالبی را گوشزد نماید و برنامهی خود را نیز به اطلاع وی برساند در یک مورد از اسناد مهم به جای مانده از وی مشروح مذاکراتش با شاه آمده است، که بسیار اساسی است. در این ملاقات بقائی خاطرنشان کرد که «غرب نمیتواند ناظر عدم ثبات اینجا باشد، خواه این مطلب خوشایند ما باشد یا نباشد و این خطرناک است و نباید گذاشت کار به اینجا برسد.» در این مذاکرات یادآوری کرد که چند بار جان و حیثیت خود و دوستانش را به خطر انداخته است تا قانون اساسی حفظ شود. «بر این اعتقاد که مخصوصاً با توجه به موقعیت جغرافیایی مملکت هر رژیمی غیر از سلطنت مشروطه خطرناک است.» او صلاح را در این دید که شریفامامی برکنار شود و خودش پیشنهاد شاه را دایر بر پذیرش نخستوزیری -که این هم در واقع پیشنهاد بقائی بود- قبول کند.
بقائی یادآوری کرد که در گذشته دوبار پیشنهاد نخستوزیری را رد کرده است، اما توضیح داد:
«ولی امروز احساس میکنم که عدم قبول آن از ناحیهی من و یا تفویض آن به شخص دیگری برای آینده مملکت خطرناک است. اعلیحضرت حتماً باید اعتماد کامل به نخستوزیر مقتدر داشته باشند و آن شخص باید در شرایط و اوضاع و احوالی باشد که بتواند محل وثوق جامعهی روحانیت باشد که به صداقت او اعتماد نمایند و متأسفانه واجد این شرایط منحصراً منم.»[!]
خاطر نشان شد که وی اکنون در وضعیتی قرار دارد که برای حفظ قانون اساسی و حفظ سلطنت مشروطه و مقام سلطنت باید نظر روحانیون را جلب نماید. اگر آنان فکر کنند که او مثل دیگران است توفیقی به دست نمیآید:
«عدم توفیق شخصی که از آن پرهیز دارم به جای خود، نگران این هستم که اگر من موفق به دفع خطر در حال حاضر نباشم وضعی به وجود آید که به ایرانستان منجر گردد.»[39]
او خواست فرمان نخستوزیری طوری نوشته شود که هرکاری دولت انجام میدهد، نماینده تمایل شاه برای خواستههای مردم باشد و مردم اعمال دولت را ارادهی شخص شاه بدانند و «خلاصه برداشت باید طوری باشد که گناه بحران موجود به گردن آنهایی که مأمور کار بوده و آن را به وجود آوردهاند بیفتد.»
بقائی گفت که برنامههایش را به مجلس خواهد داد و اگر تصویب شد و روحانیون آن را جدی تلقی کردند، با آنان وارد مذاکره خواهد شد و خواستههایشان را بررسی میکند اما «قبل از تصویب برنامه دولت نباید مطلقاً امتیازی بدهیم و امتیازات باید طوری داده شود که متقابلاً بهره بگیریم.» توضیح داده شد که با اقدامات مثبت و مجازات خلافکاران کدورتها از بین خواهد رفت و مسائل به بوته فراموشی سپرده خواهد شد. در مورد پرسش شاه در خصوص نظر وی درباره ساواک گفت: «ما مخصوصاً با توجه به موقعیت جغرافیایی و لزوم داشتن اطلاعات لازم در مورد فعالیتهای کمونیستی باید آن را داشته باشیم، ولی افکار عمومی انحلال آن را میخواهد باید به ترتیبی وظایف اطلاعاتی آن را به قسمت دیگری محول کنیم و خودش را منحل نماییم.» و در نهایت خواسته شد که اگر شاه از عملکرد دولت او ناراضی بود صراحتاً بگوید تا خود کنارهگیری کند و اجازه ندهد که اشخاص و یا گروههایی با اطلاع از تمایلات شاه در کار دولت کارشکنی نمایند و موجبات سقوط وی را فراهم آورند.[40]
ظاهراً بعد از این ملاقات بود که بقائی مصاحبهای مطبوعاتی ترتیب داد و در آن نقطه نظرات سیاسی خود را طرح کرد. محور بحث او در مورد سیاستهای شریفامامی بود. او به برگزاری مسالمتآمیز نماز عید فطر اشاره کرد و یادآور شد که این امر خود «دلیل بر این است که شیشهشکنها و آتشافروزها این مردم که نماز گزاردند و راهپیمایی و تظاهرات کردند، نبودند.» وی از رسانههای جمعی انتقاد کرد که «هر شب میبینید چند صفحه از روزنامهها به انتشار اخبار سیاسی گروهها و احزاب و حتی احزاب جدیدی که موجودی آن از همان مؤسس تجاوز نمیکند اختصاص دارد ولی گویی حزب زحمتکشان که در حال حاضر شدیدترین مخالف دولت است وجود ندارد.» دکتر بقائی ضمن ارائه گزارشی مختصر از فعالیتهای خود در گذشته، ابراز عقیده کرد که «بعد از ۱۵ خرداد تنها ما بودیم که به حمایت حضرت آیتالله العظمی آقای خمینی برخاستیم و هیچ یک از گروههای سیاسی کاری نکردند.»[!] وقتی هم منصور لایحهی کاپیتولاسیون را به مجلس برد، «باز هم ما بودیم که به تنهایی اعتراض کردیم و مبارزه کردیم تا همان دولت عدم استفاده از آن را اعلام کرد.»[!] از دید وی بنا به موقعیت، اگر ضرورتی داشت از سوی حزبش فعالیتی انجام میگرفت ولی در موارد دیگر که ضرورتی دیده نمیشد سکوت پیشه میشد: «اگر ما تابع احساسات میبودیم، هر روز میبایست اعضای خود را به زندان و یا کشتن میدادیم. چون کمتر روزی بود که عمل خلاف قانونی نشود و طبعاً خیلی زود از پا در میآمدیم و امروز وجود نداشتیم که با استفاده از موقعیت، قدم مهمی در راه آزادی و استقلال برداریم.»
نتیجه گرفته شد وقتی کسی در مقام رهبری مبارزه است باید به حقایق و واقعیتها توجه کند و نباید تابع احساسات باشد، «ما همیشه این طور فکر کردهایم و مخالفین آن را وسیله تبلیغات علیه ما قرار دادهاند.»
دکتر بقائی بار دیگر خاطر نشان کرد هر کس که مسئولیت اداره کشور را در دست میگیرد باید به موقعیت جغرافیایی ایران توجه داشته باشد. پیشبینی شد اگر دولت به فشارهای خود ادامه دهد امکان تجزیهی کشور وجود دارد. «و اگر نحوهی تغییرات یا تحول، حساب نشده باشد باز هم همین خطر هست.» پرسیده شد آیتالله خمینی در برابر شاه موضع جدی و سازشناپذیر دارد. با این وصف آیا شما باز هم از ایشان تبعیت میکنید. وی پاسخ داد:
«اولاً یک روحانی آن هم مرجع تقلید هرگز دشمنی شخصی با کسی و مقامی پیدا نمیکند. ایشان هر مبارزهای دارند برانگیزه مذهبی و انسانی است و مصلحت جامعهی اسلامی را در نظر میگیرند. از مجموع نوارها و اعلامیههایی که صدور آنها از ناحیه ایشان برای ما مسلم است، هرگز تغییر نظام مملکتی استنباط نشده[!] بلکه تغییر شخص مطرح است. پس اگر وضعی به وجود آید که ایشان اطمینان پیدا کنند که قانون اساسی دقیقاً اجرا شده و در آینده نیز خطری آن را تهدید نکند آن وقت مصلحت جامعه مسلمان ایران هرچه اقتضا بکند ولو اینکه مخالف نظر قبلی ایشان باشد آن را خواهند پذیرفت.»
بقائی در مورد اعتقاد به نظام شاهنشاهی گفت که حزب وی به قانون اساسی پایبند است و رژیم مشروطهی سلطنتی جزئی از قانون اساسی است، تا وقتی که از طریق قانونی تغییری صورت نگرفته است همین قانون در نظر حزب محترم است؛ اما هر تغییری در قانون اساسی باید از طریق قانونی باشد. جلوگیری از اجرای قانون موضوعه بر اساس ارادهی فردی، دیکتاتوری است که البته همیشه خطرناک است و در این زمینه صالح و غیرصالح وجود ندارد. وی اعلام داشت که به دو دلیل حاضر است نخستوزیری را قبول نماید. نخست تکلیف کمیتهی مرکزی حزب و دیگر وضع بحرانی کشور. اگر کسی بتواند رفع بحران کند حتی اگر حیثیت او از بین برود باید این کار را انجام دهد: «بلی اگر در شرایط قانون اساسی این مسئولیت به من محول شود و مطمئن شوم که قانون اساسی دقیقاً و تماماً اجرا خواهد شد آن را خواهم پذیرفت. مگر معترضین چه میخواهند؟»
در مورد وحدت با جبههی ملی گفت که در اعلامیه سال ۱۳۵۶ خود وحدت را گوشزد کرده است و حل مخالفتها باید برای وقتی گذاشته شود که آزادی محقق شده باشد؛ اما در مورد کمونیستها: «میدانید که یکی از اصول مرامی حزب ما مخالفت با کمونیسم است ولی باید توجه داشت که اولاً این مخالفت به معنی مخالفت با دولت اتحاد جماهیر شوروی نیست. ثانیاً آن عده از کمونیستها از نظر ما به کلی مطرودند که رشتهای در کشورهای بیگانه دارند والّا آنهایی که افکار کمونیستی دارند و در عینحال به مملکت خود علاقهمندند، مطرود نیستند.»
وی اعلام کرد که این دسته از کمونیستها در محیط آزادی اجازه فعالیت دارند. باید گذاشت اینها از زیرزمین خارج شوند آنگاه با منطق قوی قانع خواهند شد که اشتباه میکنند. در مورد نفت توضیح داد که دنیا به نفت ایران احتیاج دارد و نفت ذخیره ملی ماست. ما ناگزیر از فروش آن هستیم، اما باید آن را به قیمت عادلانه بفروشیم. در مورد اسلحه نیز هر وقت دنیا از خرید آن دست کشید، ایران هم همین کار را خواهد کرد. برای دفاع از کشور و قومیت ایرانی خرید اسلحه لازم است اما نباید زرادخانه تشکیل داد و خرید اسلحه نباید بهانهی بازگرداندن پولهایی باشد که از طریق فروش نفت به دست آمده است.[41]
حزب زحمتکشان و دولت شاهپور بختیار
به رغم همه پیشبینیها و تمهیداتی که اندیشیده شد پست نخستوزیری به بقائی داده نشد. دلیل امر بر ما معلوم نیست. انقلاب به سرعت پیش میرفت و در اینجا بود که مرحلهی چهارم استراتژی بقائی برای جلوگیری از تعمیق انقلاب و نه لزوماً جلوگیری از آن که دیگر عملاً غیرممکن شده بود، مطرح شد. این بار مقام نخستوزیری ابتدا به ارتشبد غلامرضا ازهاری داده شد. بقائی بارها و بارها در مورد خطر واگذاری قدرت سیاسی به مقامات نظامی هشدار داده بود و این هشدارها از دورهی رزمآرا که به شدت مورد نفرت او بود، شروع شد و تا این زمان ادامه یافته بود. شاه به نظریات او توجهی نکرد و قدرت سیاسی را به ازهاری داد. هشدارهای او جدی تلقی نشد؛ زیرا اجرای آن طرح عملاً غیرممکن بود. مسئله این بود که در شطرنج سیاسی آن روز، بقائی کارهای نبود که از پس حل بحران برآید و شاه خود بهتر میدانست که علیرغم لاف و گزافهای بقائی کسی از نیروهای انقلاب به او اعتمادی ندارد. در این دوره تمامی مطبوعات تعطیل و بسیاری از دستاندرکاران سیاسی کشور دستگیر گردیدند. بر شدت فشارها افزوده شد اما کوچکترین خللی در عزم مردم برای سرنگونی رژیم ایجاد نشد. در این دوره البته حزب زحمتکشان ساکت بود و دورادور شاهد تحول اوضاع بود. بقائی میدید که رژیم با سرعتی باورنکردنی در معرض سرنگونی و فروپاشی بافتهای سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی است. در واقع بعد از آنکه ازهاری جای خود را به بختیار داد، همه شاهد بودند که در مواضع حزب زحمتکشان آشکارا تحولی صورت گرفته است. این مواضع درست در حالی صورت میگرفت که قدرتهای بزرگ صنعتی هم به این نتیجه رسیده بودند که شاه رفتنی است و از آنجایی که روحیه خود را بهطوری باور نکردنی از دست داده است، دیگر هیچ امیدی به بقای او نیست. نخستین بار در دولت بختیار بود که یکی از اعضای حزب که در این دوره تئوریسین و استراتژیست تشکیلات هم به حساب میآمد، یعنی دکتر سعید پارسی، بیانیه شدیداللحنی را از سوی بقائی علیه نخستوزیر منتشر کرد. در این بیانیه که خطاب به «جامعه محترم مطبوعات» نوشته شده بود از «توطئه خطرناکی که جهانخواران رنگارنگ برای تار و مار کردن نهضت عظیم مذهبی ما تدارک دیدهاند» خبر داده شد!
لحن بیانیه به مواضع گذشته حزب کوچکترین شباهتی نداشت و از همین روی معلوم بود که کاسهای زیر نیمکاسه است. از دستهای پلید و اهریمنی که برای پایمال کردن خون جوانان مبارز و شهید ایران که «در راه دین و استقرار حکومت ملی قربانی شده و میشوند» یاد شد و اینکه قرار است نهضت تضعیف شود و در بین مبارزان چند دستگی تولید گردد و مسیر مبارزه منحرف شود. نوشته شد که نزدیک به یک ربع قرن است که روزنامهی شاهد ارگان حزب زحمتکشان ملت ایران «این بزرگترین سند مبارزات درخشان ملت ایران» در محاق توقیف افتاده است و «زبان ما و حتی دست و پای ما را بسته و سگان خونخوار و تهمت زنان غدار را گشاده و به جان ما انداختهاند.» گفته شد در دوران بعد از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ آنها بودند که از مراجع تقلید خواستند «حضرت آیتالله العظمی خمینی» را به عنوان عالیترین مرجع تقلید جهان تشیع اعلام نمایند و به دنبال آن «توطئه دولت اسدالله علم را که میخواست ایشان را در محکمهی نظامی محرمانه محکوم به اعدام نماید خنثی کردند»، امری که دروغی واضح و کتمان حقیقتی تاریخی بود. از مخالفتهای حزب زحمتکشان با تأسیس حزب فراگیر رستاخیز سخن گفته شد و اینکه پس از به پاخاستن ملت ایران از جنبش آنها حمایت کردند! از فروپاشی قریبالوقوع «کاخ فرعون و فرعونیان» سخن به میان آمد و اینکه شریفامامی خواست «حکومت ستمگرانه اربابان خود را در لباسی دیگر و نقابی دیگر» تثبیت نماید. جالب اینکه باز هم منظور از فرعون و فرعونیان شخص شاه نبود، هنوز هم کوچکترین حملهای علیه شاه صورت نمیگرفت و اطرافیان او مورد پرخاش واقع شدند که با اقدامات خود، سلطنت پهلوی را در آستانهی انقراض قرار دادهاند. گویی شاه از تحولات کشور در دوران استبداد مطلقهی خود بیخبر بود و انگار که آن تحولات بدون خبر او صورت گرفته است، از دولت ازهاری چیزی گفته نشد و بعد از شریفامامی به حمله به بختیار پرداختند. او را به عنوان «دکتر شاهپور بختیار عامل شرکت نفت سابق، مظهر استعمار انگلیس و یار نزدیک و تودهایهای وطنفروش که مصداق کامل توده نفتی بوده و میباشند» معرفی کردند و اینکه با وجود او «خطر بنیان برانداز اتحاد خبیث سرخ و سیاه در بلعیدن کشور ما» انکار ناشدنی است:
«توطئهگران یا اتحاد پلید سرخ و سیاه دست از اعمال شیطانی خود نکشیدند و برای ایجاد نفاق و چند دستگی در صفوف مبارزات ملت صحنهی تازهای ساختند و در صدد حادثهآفرینی دیگری شدند که آن روی کار آوردن حکومت سوسیال دمکرات آقای دکتر شاهپور بختیار است.»
در این اعلامیه از رنگ و لعاب دادن به گذشته سیاسی بختیار «این یگانه عامل استعمار» توسط رادیوهای بیگانه سخن به میان آمد و خاطر نشان شد که در دورهی ملی شدن صنعت نفت روزنامهی شاهد وی را افشا کرده است و از روابطش با شرکت نفت پرده برداشته است. گفته شد هدف رادیوهای بیگانه از بزرگ کردن بختیار این است که «خلاء حتمیالوقوع قدرت را در ایران به وسیلهی ایشان پر کنند و منافع اهریمنی خود را از این دولت که دست پروردهی خودشان است به چنگ آورند.» نخستین گام برای این منظور دادن آزادی عمل به حزب توده دانسته شد تا «اتحاد توده نفتی را بار دیگر از خفا به آشکار بکشانند و با دست سیاه و اهریمنی خویش جنگ داخلی را بدان سان که مطلوب اربابان استعمارگر ایشان است در کشور ما به راه اندازند.» هشدار داده شد که در صورت سقوط شاه قرار است خوزستان را به عنوان «عربستان آزاد» و بلوچستان را به عنوان «اتحاد پشتونستان» اعلام نمایند و یا اینکه مثل کامبوج زیر نام جبههی متحد نجات ملی کامبوج به وسیله حزب کمونیست، ایران را تسلیم اربابان سرخ و سیاه خود نمایند: «این است هدف روی کار آمدن دولت سوسیال دمکرات آقای دکتر بختیار یا در حقیقت دولت توده نفتی جدید.» دکتر بقائی از مردم خواست این مطالب را حمل بر گزافهگویی و دشمنی شخصی با بختیار ننمایند و اصحاب جراید تلاش کنند تا این اظهارنظر در بین مردم منتشر شود. به نمایندگان مجلس توصیه کرد که به بختیار رأى عدم اعتماد بدهند «تا باشد که این کوشش والای شما ندای حق طلبانهی ما مردم خاصه زعمای بزرگ دینی را برای مقابله و چارهاندیشی و کوشش بیشتری مهیا سازد و سخنرانان بزرگوار مذهبی که پرورشدهندهی مکتب اسلام و مذهب تشیعاند در این باره مساعی لازم را مبذول دارند و پیروزی ملت و دین را به حد اعلی نزدیک سازند.» در زیر متن، نام دکتر بقائی دیده میشد.
متن اولیه این اعلامیه درست ۳۲ روز پیش از پیروزی انقلاب نوشته شده است. این متن به عباس دیوشلی از اعضای قدیمی حزب داده شد تا آن را حل و اصلاح نماید. دیوشلی بعد از اصلاحات خطاب به بقائی نوشت:
«قربانت شوم، مغز فرسودهام دیگر به درد کاری نمیخورد ولی شما باور نمیفرمایید، چه میشود کرد. به هر حال مرد غرقه گشته جانی میکند، بنده هم جان کندم و لاطائلاتی به نوشتهی آقای دکتر پارسی کاستم و افزودم و خود چیزی بیهودهتر از بیهوده [یعنی همین مطالبی که نقل شد] تهیه کردم و تقدیم داشتم و لطف آقای قنائیان مرا از رنج از سفر به شهر و برگشت نجات داد،[42] از چرندنویسی پوزش میخواهم، حتی یک بار هم نخواندهام شرمندگی را. دیو»[43]
متن نامه به اندازهای گویاست که ما را از هرگونه تحلیلی بینیاز میکند. رهبران حزب حتی به مطالبی که بالاتر آمد و از نظر شرایط تاریخی کشور هم ارزشی نداشت، بیاعتقاد بودند. اینان از سرِ همرنگی با جماعت این بیانیه را نوشتند. بیانیهای که طبق شواهد موجود حتی در انتشار وسیع آن تردید وجود دارد. جالب اینکه حتی تاریخ امضای نامه نیز به تقویم شاهنشاهی آمده است، یعنی تقویمی که بقائی مدعی است با آن مخالف بوده است.
حزب زحمتکشان به هیچ نخستوزیری در دورهی بعد از هویدا به اندازهی بختیار حمله نکرد. در متنی دیگر باز هم وی از عوامل شرکت نفت انگلیس و ایران شناخته شد. گفته شد بختیار در سالهای ملی شدن صنعت نفت به منظور شکستن قدرت حزب زحمتکشان در تقویت تودهایها که آن زمان با شرکت نفت متحد بودند، کوشیده بود. همین مطلب را به عنوان اتحاد توده نفتی مینامیدند. از دید حزب این امر باعث شد که نهضت ملی توسط عوامل توده نفتی به شکست منجر شود:
«با توجه به فرمانروایی [سهام السلطان] بیات و دکتر فلاح دارندهی مدال کلهی سگ[!] از امپراتوری انگلستان بر نفت ملی شدهی ایران صدای اعتراض از هر سویی بلند شد. امروز هم با صراحت اعلام میداریم که این عامل استعمار فقط برای اختلال در نهضت مذهبی و ملی ایران به قدرت غیر قانونی رسیده است.»
از دید حزب، مأموریت بختیار این است که اولاً مسیر نهضت مذهبی را به سوی یک نهضت ظاهراً اجتماعی بکشاند و بین ملت و مذهب تفرقه ایجاد کند و ثانیاً میخواهد در نهایت «نهضت پرشور مذهبی» را منحرف نماید. حزب به همین دلیل با نخستوزیری وی مخالف است و موافقت خود را با «نهضت اصیل مذهبی مردم» اعلام میدارد.[44]
این موافقت نیز صادقانه نبود، هدف این بود که اهداف و بسترهای انقلاب را اموری صوری و ظاهری معرفی نمایند و از تعمیق انقلاب در ساحتهای مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جلوگیری به عمل آورند.
این متن حداقل توسط سه تن حک و اصلاح شده بود، زیرا در آن سه نوع خط دیده میشود که هر کدام چیزی را افزوده و یا کاستهاند. همین تذبذب خود نشانی از عدم صداقت آشکار نویسندگان بیانیه بود. این متن نهایی بیانیه بود که گوشههایی از آن ارائه شد. بیانیهای که تصور نمیرود منتشر شده باشد. تأکید حزب بر «نهضت مذهبی» مردم ایران بدون انگیزه نبود. در حقیقت آنان اهداف انقلاب را نه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، بلکه اجرای صرفاً مناسک و مراسم مذهبی میدانستند و به این دلیل با بختیار در میآویختند که به گمان آنان گویا وی سطح انتظارات مردم را بالاتر میبرد. گویی بختیار نخست وزیر شاه نبود و مردم نیز انتظاری جز واژگونی رژیم پهلوی داشتند. اینکه بختیار - البته از سر عوامفریبی - از «نهضت ملی» مردم ایران سخن به میان میآورد جای تردید نیست؛ اما نکته این است که بقائی و یارانش با علم به این موضوع در برابر آن اظهارات میگفتند که خواستههای مردم اساساً سیاسی و اجتماعی نیست و هدف اصلی صرفاً برپاداشتن شعایر دینی در جامعه است و هر شعاری که علیه این مضمون داده شود به مثابهی انحراف جنبش از مسیر اصلی تلقی میشود.
در نسخه دستنویس اعلامیهای دیگر جایی که از «جنبش مذهبی» ایران که توسط «جامعه روحانی و زعامت حضرت آیتالله العظمی خمینی رهبری میشود» سخن به میان آمده بود روی لغات «و زعامت حضرت آیتالله العظمی خمینی» خط کشیده شده و به عبارت صحیحتر حذف شده بود. در این متن نیز همیشه واژههای جنبش مذهبی داخل گیومه گذاشته شده و بر آن تأکید شده است. اظهار شد بختیار قبل از اینکه مجلسین به او ابراز تمایل کنند از تریبون رادیو و تلویزیون استفاده کرد «تا با اعلام غیرقانونی بودن رژیمی که از آن باید فرمان و رأی اعتماد بگیرد، بتواند افکار روشنفکران و ناراضیان را به خود جلب کرده» و در برابر جنبش مذهبی «دکان نهضت ملی باز نموده و در برابر حکومت اسلامی حکومت سوسیال دمکرات بنا نهد.» منظور این بود که جرم بختیار این است که به رژیمی که باید از آن دستور بگیرد بیاعتقاد است. بختیار نام رهبرانی را که «به هر حال متعلق به تاریخند» پیش میکشد تا «رهبران در قید حیات نهضت مذهبی را به سینه فراموشی بسپارد و رژیم هم به این و هم و گمان به این خفت تن در داد.» بنابر این اطلاق عنوان نهضت ملی و یا نهضت دمکراتیک به جنبش عظیمی که اینک به صورت یک جنبش مذهبی نمایان شده است جز ایجاد تفرقه و نفاق سود دیگری ندارد:
«حزب زحمتکشان ملت ایران همیشه در کنار این جنبش مذهبی و زعیم بزرگ آن حضرت آیتالله العظمی خمینی خواهد بود، همچنان که از روز اول این دعوت را لبیک گفته و به یاری و حمایت این جنبش و معظم له برخاسته است.»[!][45]
در بیانیهای دیگر، دوباره ضمن محکوم کردن دولت بختیار و اشارهای مجدد به سوابق او در دورهی ملی شدن نفت آمده بود:
«حزب زحمتکشان ملت ایران با توجه به سوابق و اسناد موجود شخص او را برای همیشه بیاعتبار دانسته و دولت او را به دلایل بسیار، غیرقانونی اعلام میدارد.»[46]
البته نخستین دلیل غیرقانونی بودن دولت بختیار از دید حزب این بود که برکشیده شاه نیست و دولت به وی تحمیل شده است. در پیشنویس این اعلامیه جملهی اخیر ابتدا به این شکل بود:
«... به دلایل بسیار و به پیروی از آیتالله خمینی» که روی لغات به پیروی از آیتالله خمینی خط کشیده و حذف شده است. واضح است که دولت بختیار هیچگونه پایگاهی در بین مردم نداشت . مضافاً اینکه سران رژیم گذشته و نیز ژنرالهای ارتش با وی میانهای نداشتند. بنابر این دربارهی اهمیت دولت او اغراق لازم نبود.
بختیار در زمانی پست نخستوزیری را قبول کرد که حتی سران دولتهای آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان نیز شانسی برای بقای شاه نمیدیدند. پس او نمیتوانست در اصل حرکت مردم تغییری ایجاد نماید. تأکید حزب زحمتکشان بر جنبش مذهبی آن هم در دورهی بختیار ناشی از این معنا بود که نخستوزیر سطح تقاضاها و خواستههای مردم را میدانست و اینگونه اظهار نظر میکرد که به آن وقوف دارد و تلاش میکند این خواستهها را برآورده نماید، که البته این وعدهها برای آرام ساختن اوضاع بود و بس.
به یاد آوریم که حزب و شخص بقائی معتقد بودند: نباید به مردم امتیازی داد. پس، از دید حزب شعارهای بختیار باعث میشود تا نهضتی که به گمان آنها سطح تقاضای آن فقط اجرای مراسم دینی و اهداف آن نیز اجرای شعایر مذهبی است، به بیراهه رود. و اطلاق نهضت ملی به این جنبش توسط بختیار باعث میشود که این نهضت صبغهای سیاسی و اجتماعی پیدا کند و در این صورت رژیم سلطنتی صد در صد واژگون خواهد شد. حقیقت این است که تقاضاهای مردم در آن دوران بسیار بالاتر از چیزی بود که بقائی و یا بختیار اعلام میکردند. اگر بختیار میخواست در چارچوب نظام سلطنتی اصلاحاتی را انجام دهد و آن را با قانون اساسی وقت تطبیق نماید، این امر با تقاضاهای آن دوران که واژگونی نظام سلطنت بود انطباقی نداشت. از سوی دیگر برخلاف شیطنتهای بقائی و عوامفریبیهای او تقاضاهای مردم صرفاً اجرای مراسم ظاهری دینی نبود زیرا در همان دوره نیز کسی مردم را از اجرای مراسم دینی خود منع نکرده بود. مردم به استقرار نظامی جدید به جای سلطنت میاندیشیدند و این مقوله را البته از طریق شعائر دینی، ممکن و میسر میدیدند. به عبارتی، تلاش بر این بود تا وجوه مختلف اجتماعی و اقتصادی و سیاسی دین به معرض اجرا گذاشته شود.
واپسین تلاشهای بقائی در سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ اولاً برای انحراف انقلاب از مسیر اصلی آن بود و پس از نومیدی از این مهم، برای باز کردن جایی در بین نیروهای انقلاب؛ اما این تلاشها نتوانست به نتیجهای که مورد انتظار وی بود منتج شود. نیروهای انقلاب و بخشهایی از مردم وی را میشناختند. به همین دلیل این بار دیگر فریب او را نخوردند و از او کناره گرفتند. اگرچه بقائی از تلاش خود دست برنداشت، اما در نیمههای سال ۱۳۵۸ به این نتیجه رسید که دیگر با روشهای گذشته نمیتوان کاری انجام داد. در دیماه همان سال سخنرانی مشهورش را تحت عنوان «وصیتنامه سیاسی» ایراد و بازنشستگی سیاسی خود را - به ظاهر - اعلام نمود. با این وصف او تا واپسین روزهای حیات، به تحریکات خود علیه نیروهای انقلاب ادامه داد.
پینوشتها:
[1] . درباره سوابق مظفر بقایی بر اساس اسناد ساواک از سال 1328 تا 1357 بنگرید به: مظفر بقایی به روایت اسناد ساواک، جلد اول و دوم، مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول، سال 1383. همچنین نک: حزب زحمتکشان و نهضت مردم ایران به رهبری امام خمینی(ره) در سال 1342، سایت مرکز فوقالذکر.
[2] . بیانیه هیئت اجرائیه حزب زحمتکشان ملت ایران ، ۱۹ آذر ۱۳۵۶ ، ش 54 /758.
[3] . به معنی رفیق در زبان روسی و کنایه از اینکه این عده از طرفداران شوروی بودهاند. گیومه متعلق به اصل سند است.
[4] . شاید این اظهارات با یکدیگر متناقض به نظر آیند، زیرا رهبران حزب از سویی به سرکوبگری در آن دوران باور داشتند و در صدد راه نجاتی بودند و از سوی دیگر سرنگونی رژیم را خیانت به کشور ارزیابی میکردند. باید توضیح داد مراد حزب از حکومت ستمگر صرفاً دولتهای آن دوران بودند که از دید وی باید فدای ندانمکاریهای شاه میشدند تا وی از زیر ضربه خارج شود و فرصت دوبارهای یابد برای استمرار حکومت خود.
[5] . این مطالب همه به نقل از بیانیه فوق، ذکر شده است، حزب در اردیبهشت سال ۱۳۳۰ تأسیس گردید، یعنی تا آن روز، ۲۶ سال از تأسیس این تشکیلات میگذشت، نه بیست و هفت سال.
[6] . منظور گردانندگان حزب، کسانی مثل دکتر هوشنگ نهاوندی و دکتر محمود جعفریان و امثالهم هستند که در زمرهی گردانندگان حزب رستاخیز و سابقاً از اعضای «توده - نفتی» بودند.
[7] . همه نقل قولها از بیانیهای است که بالاتر به آن اشاره شد.
[8] . گمنام به بقائی، مورخه 28 /9 /1356، ش 52 /758.
[9] . زیرا نه اینکه فقط آن فاجعهی تاریخی را قیام ملی ارزیابی میکرد - و حتی او بود که به دستگاه تبلیغاتی شاه آموخت که به جای قید قیام افسران و درجهداران به ماجرای این روز قیام ملی مردم ایران اطلاق نمایند - بلکه به این دلیل بود که وی و حزبش در این ماجراها نقش بسیار مخربی بر عهده گرفته بودند و با ایالات متحده و سرویس جاسوسی آن دقیقاً همسو بودند.
[10] . یک مورد آن، منصور رفیعزاده است که اصلاً با معرفی شخص بقائی وارد ساواک شد، از این راه به آمریکا رفت و تشکیلات ساواک در آمریکا را راهاندازی کرد و تنها فردی بود که تا پیروزی انقلاب ریاست ایستگاه ساواک در آمریکا را در اختیار داشت و از بدو ماموریت خود در این سمت تغییری نکرد و حتی با افراطیترین تیم سیا که افرادی مثل جرج بوش پدر در زمرهی آنها بود همکاری بسیار نزدیک نمود و اصلاً به عضویت سیا درآمد.
[11] . کلیهی ارجاعات از نامهی بقائی به سولیوان، سیام آذر ماه سال ۱۳۵۶، ش 54 /758.
[12] . گمنام به بقائی، بیتا، شماره 41 /758.
[13] . بیانیهی حزب زحمتکشان ملت ایران، مورخه 28 /12 /1357، ش 8 /758.
[14] . نامه بقائی به شاه دربارهی حزب رستاخیز، 14 /12 /1353.
[15] . همان، ص ۴.
[16] . بیانیهی هیئت اجرائیه حزب زحمتکشان ملت ایران، مورخه 18 /9 /1356.
[17] . بیانیهی مورخه 28 /2 /1357، ص۱۰.
[18] . نامهی هیئت اجرائیه حزب زحمتکشان ملت ایران به دادستان کل کشور، مورخه 28 /10 /1356.
[19] . به نقل از بیانیهی 28 /2 /1357، ص ۱۲.
[20] . تأکید از نویسندگان بیانیه است.
[21] . حسین آبادیان: زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقائی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، ۱۳۷۷.
[22] . همان، ص ۱۳.
[23] . همان، ص ۱۴.
[24] . همان، ص ۱۵.
[25] . همان، ص ۱۶.
[26] . پرانتز از نویسنده اصلی این سطور است.
[27] . یادداشت و پرسش و پاسخ احمد احرار با بقائی، ش 41 /758.
[28] . یادداشت دکتر بقائی، ش 49 /758.
[29] . بیانیهی هیئت اجرائیه حزب زحمتکشان ملت ایران، مورخه 7 /6 /1357، ش 1 /758.
[30] . یادداشتهای مذاکره شاه و بقائی، ش 40 /758.
[31] . پرانتز از اصل سند است.
[32] . پرانتز در اصل سند.
[33] . تأکید از نویسنده این پیشنهادهاست.
[34] . تأکید از نویسنده این پیشنهادهاست.
[35] . تأکید از ماست.
[36] . پرانتز در اصل سند.
[37] . یادداشت برای دکتر بقائی در حاشیه ملاقات وی با شاه، دوره شریفامامی، ش 42 /758.
[38] . گزارش به بقائی در مورد مسجد جامع کرمان، مورخه 25 /7 /1357، ش 42 /578.
[39] . تأکید از ماست.
[40] . مذاکرت بقائی و شاه، دورهی شریفامامی، ش 42 /758.
[41] . مصاحبهی مطبوعاتی دکتر بقائی، دوره شریفامامی، ش 42 /758.
[42] . منظور رفتن از شمیران به تهران است. منزل دیوشلی در شمیران و بقائی در خیابان ایران قرار داشت.
[43] . دیوشلی به بقائی، مورخه 20 /11 /37[1357]، ش 65 /758.
[44] . دستنویس متن بیانیه حزب زحمتکشان ملت ایران علیه دولت بختیار، ش93 /758.
[45] . بیانیه هیئت اجرائیه حزب زحمتکشان ملت ایران، مورخه 16 /10 /1357، ش 65 /758.
[46] . بیانیه حزب زحمتکشان ملت ایران، بیتا، ش 65 /758.
حزب زحمتکشان ملت ایران- شعبه کرمان
مظفر بقایی کرمانی رهبر حزب زحمتکشان
پوستری برای تبلیغ مظفر بقایی رهبر حزب زحمتکشان
مظفر بقایی در میان تعدادی از طرفداران حزب زحمتکشان
نمونهای از روزنامه شاهد ارگان حزب زحمتکشان
نمونهای از روزنامه شاهد ارگان حزب زحمتکشان
نمونهای از روزنامه شاهد ارگان حزب زحمتکشان
نمونهای از روزنامه شاهد ارگان حزب زحمتکشان
تعداد مشاهده: 9717