بازخوانی فراز و فرود گروه حزبالله
تاریخ انتشار: 06 آذر 1403
مقدمه
انقلاب اسلامی ایران، یکی از رخدادهای شگرف سالهای واپسین قرن بیستم، به رهبری امام خمینی(ره) است که از ویژگیهای منحصر به فردی برخوردار میباشد. یکی از این ویژگیهای منحصر به فرد مردمی بودن آن است که شامل همه گروهها و مرامهای فکری-سیاسی با محوریت مذهب میشود. در وقوع این رخداد بزرگ، تمامی جامعه مشارکت داشتند و این همان ویژگی است که انقلاب اسلامی را از دیگر انقلابها و حرکتهای جهان متمایز میسازد. یکی از گروههای نقشآفرین در جریان نهضت اسلامی مردم ایران، «گروه حزبالله»[1] بود.
این گروه هر چند در آغاز کار با هدف تشکیل حکومت اسلامی به جذب جوانان انقلابی پرداخت و کوشید مبارزه با رژیم پهلوی را در دستور کار خود قرار دهد اما در سالهای ابتدایی دهه پنجاه با پیوستن چند تن از اعضایش به سازمان مجاهدین خلق(منافقین) دچار انشعاب شد. تلاش رهبران مذهبی گروه برای تجدید سازمان و جلوگیری از فروغلطیدن اعضاء باقیمانده به دامان التقاط، گرچه برای مدتی گروه حزبالله را حفظ نمود اما با دستگیری آنها توسط ساواک زمینه برای فروپاشی گروه پدید آمد. در این نوشتار سعی بر آن است به چرایی و چگونگی تاسیس گروه حزبالله و همچنین زمینههای فروپاشی آن پرداخته شود.
زمینههای تشکیل گروه حزبالله
محمدرضا پهلوی پس از کودتای آمریکایی، انگلیسی 28 مرداد 1332، بیش از گذشته به تحکیم قدرت مطلقه پرداخت و فرآیند انحصار قدرت که عنصر اصلی آن سرکوب ویرانگر و خونین مخالفان بود را در پیش گرفت. نقطه اوج سرکوب مخالفان، قیام 15خرداد 1342 بود.
در شرایط سیاست سرکوبگرانه و دیکتاتوری رژیم، توانایی بالای نیروهای مسلح در سرکوب، کارایی ساواک با همکاری سازمانهای سیا، موساد و اینتلیجنت سرویس انگلیس در شناسایی و ریشه کن ساختن احزاب مخفی و زیرزمینی، انحلال احزاب ملی و تبعید و بیحرمتی به رهبر برجسته حضرت امام خمینی(ره)، و جریانهای آزادیخواه روز دنیا، مشی مسلحانه علیه رژیم پهلوی توسط عدهای از جوانان تنها راه چاره آزادی و رهایی از رژیم وابسته و ستمگر به حساب میآمد. بدینسان در دههی 1340ش چند گروه مبارز با ایدئولوژی مذهبی و چون هیئتهای مؤتلفه اسلامی، حزب ملل اسلامی و یا با عقاید التقاطی چون سازمان مجاهدین خلق با مشی مسلحانه به کارزار مبارزه علیه حکومت قدم گذاشتند.
حزب ملل به عنوان نخستین تجربهی مبارزه تشکیلاتی اعضایش، ایجاد کننده و تکوینساز تجربیات و باورهای مبارزاتی خاصی در نهاد اعضای آن بود که هرگز نمیتوانست در جریان مبارزات بعدی نادیده انگاشته شود و یا مغفول واقع گردد. این باورهای مبارزاتی و تجربیات تشکیلاتی در ادامه روند مبارزاتی اعضایِ رها شده از زندان، در کالبد تشکلی نوین به نام حزبالله دمیده شد و در سپهر مبارزات مسلحانه تاریخ معاصر ایران پا به عرصه مبارزه علیه رژیم پهلوی گذاشت.
در واقع حزب ملل اسلامی را باید خاستگاه گروه حزبالله بهشمار آورد. سبب این ادعا آن است که از یک سو شباهتهای بیشماری از حیث ماهیت و تشکیلات سازمانی مابین حزب ملل اسلامی و گروه حزبالله وجود دارد و از دیگر سو اکثریت اعضای حزبالله کسانی بودند که در حزب ملل اسلامیعضویت داشتند و پس از آزادی از زندان در ادامهی راه مبارزه حزبالله را پایهریزی نمودند یا عضوی از آن شدند. البته نباید از نظر دور داشت که سابقهی عضویت مؤسسین و اکثریت اعضای حزبالله در حزب ملل اسلامی عامل ایجادکنندهی این شباهتهای ماهیتی و تشکیلاتی است. آقای سیدکاظم موسوی بجنوردی؛ رهبر حزب ملل اسلامی درباره چگونگی تاسیس گروه حزبالله مینویسد:
«آن دسته از جوانان حزب ملل که پس از اتمام محکومیت آزاد شدند، بلافاصله گروه جدیدی را با همان مرام و مکتب به نام «حزبالله» بنیان گذاشتند و به مبارزه مخفی و مسلحانه با رژیم پهلوی ادامه دادند. بیتردید میتوان گفت که گروه ما در بنیان گذاشتن فعالیت مخفی و مسلحانه علیه نظام شاهنشاهی پیشگام بود و بعدها که گروههای مانند مجاهدین خلق و فداییان خلق این روش را برای مبارزه برگزیدند، چند نفر از اعضای حزب ما هم که به تنهایی قدرت سازماندهی تشکیلات مستقلی را نداشتند، به سبب اعتقاد به مبارزه چریکی و مسلحانه و عشق به سرنگونی دستگاه سلطنت پهلوی و برقرار عدالت اجتماعی به آنها پیوستند.»[2]
تشکیل گروه حزبالله
سه تن از اعضای حزب ملل اسلامی؛ یعنی عباس آقازمانی، علیرضا سپاسیآشتیانی و احمد احمد[3] پس از گذراندن دوران محکومیت و رهایی از زندان، گروه حزبالله را بنیان نهادند. احمد احمد در خاطراتش درباره چگونگی تشکیل این گروه میگوید:
«در ششم ماه مبارک رمضان که مصادف بود با اواخر پاییز 1346، عباس آقازمانی که از دوستان حزب ملل اسلامی بود به منزل ما آمد، پس از احوالپرسی متداول از من خواست که به بیرون از شهر برویم تا مطالب مهمی را طرح کند. وقتی از در خانه خارج شدیم، دیدم علیرضا سپاسیآشتیانی نیز در ماشین است... در بین راه عباس آقازمانی درباره اینکه ما چه بودیم، چه کردیم و چه باید بکنیم صحبت کرد. او گفت: «احمد! ما به زندان نرفتیم که تنها چند نفر را بشناسیم و دوست شویم یا تنها روزه بگیریم و دعا بخوانیم و به زندگی عادی برگردیم و مسأله مبارزه را تمام شده ببینیم. نه، ما وظیفه مهمتر داریم و آن ادامه این راه و مبارزه است که به آن اعتقاد داریم. تا ظلم هست ما هم ظلم ستیزی خواهیم کرد و ...» وارد جاده خاوران در شرق تهران شدیم. در آن منطقه کورهپزخانههای زیادی وجود دارد. ما قبل از اینکه از حد شرعی خارج شویم و روزهمان شکسته شود به نزدیکی یکی از کورهپزخانهها که در محلی دورتر از جاده اصلی بود رفتیم. در آنجا ساختمان مخروبهای وجود داشت که به آن زندان هارون میگفتند. در کنار آن متوقف شدیم و به کنار جوی آب و درختی رفتیم و نشستیم. عباس پس از کلی صغری و کبری چیدن گفت که بچهها از زندان پیام دادهاند که با رفتن از زندان کار تمام نشده است. شما ادامه دهنده راه کسانی هستید که در زندان و در زیر شکنجه هستند. برای همراهی با آنانی که در زندان هستند فعالیت خود را از سر بگیرید. آقا زمانی تأکید کرد که ما باید کار را دوباره شروع کنیم، اما اینبار با حساب و کتاب بیشتر، و توأمان نیز خودسازی فردی را دنبال کنیم. این آغاز راه است... صحبتهای عباس، حرفهای دل ما و دغدغه فکر ما بود... ضمن تأیید مطالب او [عباس آقازمانی] هر یک نظری دادیم. قرار شد که تشکیلات جدیدی با هدف مبارزه با رژیم و براندازی حکومت طاغوت و با مشی مسلحانه را طراحی و پیاده کنیم و سه محور را در آن مد نظر داشته باشیم: 1- ادامه مبارزه با استفاده از تجربیات قبلی. 2- خودسازی فردی و جمعی و نیز کسب آمادگی برای رویارویی در هر لحظه. 3- لزوم ایجاد یک سازمان و تشکیلات منسجم و تعیین چارچوب وظایف برای افراد. ما دربارهی این سه محور به بحثهای خود ادامه داده و نتایج زیر را گرفتیم:- تشکیلات باید از داشتن دفتر، جا و مکان پرهیز کند، تا مانند حزب ملل اسلامی هنگام خطر، به سرعت افشا و کشف نشود. - پرهیز از برجای گذاشتن آثار مکتوب و اتکا به محتویات ذهن و برنامهریزی ذهنی و حفظ دستورات و برنامهها. - دعوت از مبارزینی که از زندان آزاد شده یا آزاد خواهند شد، برای پیوستن به تشکیلات. به این ترتیب ما سه نفر تشکیلاتی را پایهریزی کردیم که به استناد آیات شریفهی «فان حزبالله هم الغالبون»[4] و «الا ان حزبالله هم المفلحون»[5] نام حزبالله را بر آن نهادیم.»[6]
جواد منصوری در این باره در خاطراتش میگوید: «در اواخر سال 1348 با «عباس آقازمانی» جلساتی داشتم... عباس از اعضای حزب ملل بود، که پس از آزادی از زندان در سال 1346، احمد احمد و علیرضا سپاسی آشتیانی(از دیگر دوستان حزب) را برای فعالیت دوباره مبارزاتی دور خود جمع کرده بود. من و برادرم احمد هم پس از گفت و گو با او به آنها پیوستیم... . اساسنامه، مرامنامه و حوزههای فعالیت با همکاری هم تهیه شد. شورای مرکزی حزبالله با عضویت ما پنج نفر شکل گرفت. به دنبال آن اقدام به عضوگیری، تشکیل حوزهها، دورههای عملیاتی، تهیه اسلحه، مخفیگاه و تعیین خانه امن نمودیم. پس از مدتی برادرم بهعلت ناراحتی ناشی از زندان و تا حدودی تردید در موفقیت، از ادامه همکاری منصرف شد و ما «محمد مفیدی» را به عنوان عضو جدید شورای مرکزی تصویب نمودیم... در رأس تشکیلات حزبالله شورای مرکزی پنج نفرهای قرار داشت، که سیاستگزار و تصمیمگیر برنامهها و کارهای حزب بود. اعضای این شورای بهغیر از من عبارت بودند از 1- عباس آقازمانی...2- علیرضا سپاسیآشتیانی...3- محمد مفیدی....4- احمد احمد...»[7]
پس از تشکیل شورای مرکزی و آغاز فرایند عضوگیری افراد، لزوم ایجاد تشکیلاتی منسجم برای گروه احساس میشد. تشکیلاتی که اعضای گروه را سازماندهی نماید و گروه را به مسیر استراتژیک سوق دهد. با توجه به گستردگی شبکهی امنیتی ساواک در دههی40 و 50، حزبالله میبایست تشکیلاتی طراحی میکرد که اولاً کاملاً مخفیانه بوده و ضریب امنیتی بالایی داشته باشد و ثانیاً استراتژیک باشد، بهعبارت دیگر هدف بلند مدت (استراتژی) حزبالله را برآورده سازد. سیاست و تدبیر بانیان حزبالله برای فراهم آوردن این دو مهم، طراحی و اجرای تشکیلاتی سلسله مراتبی برای گروه بود؛ سبکی که ارکان مورد نیاز حزبالله بهعنوان یک گروه مبارز با مشی مسلحانه (یعنی رهبری مطلق، انسجام، قدرت سازماندهی، امنیت، امکان تحرک بالا و انضباط) را پیریزی کند.[8]
عضو گیری در گروه حزبالله
شورای مرکزی حزبالله برای بسط و گسترش، ساختاری برای سازماندهی اعضاء تعیین کرد که این ساختار بسیار شبیه ساختار سلسله مراتبی حزب ملل اسلامی بود. در این ساختار، کلاس کوچکترین واحد حزبی بود که حداقل از سه نفر تشکیل میشد. مسئولین دو کلاس و یک معاون تشکیل دهندهی یک مدرسه بودند و از دو مدرسه یک واحد به وجود میآمد. از دو واحد یک شاخه و از دو شاخه، یک دسته و از دو دسته، یک گروه و از دو گروه یک کادر شکل مییافت و در نهایت کادر نیز زیر نظر شورای مرکزی گروه حزبالله به فعالیت میپرداخت.[9] این نمای آرمانی تشکیلات گروه حزبالله به حساب میآمد اما حزبالله عملاً بهدلیل جو امنیتی و فعالیت ساواک هیچگاه نتوانست با توجه به نمای آرمانی تشکیلات خود، به جذب نیرو بپردازد.
ایدئولوژی گروه حزبالله
جواد منصوری در خصوص علت برگزیدن نام حزبالله و همچنین ایدئولوژی گروه در خاطراتش میگوید: «نام «حزبالله» را انتخاب کردیم، یک نام ساده که در بر گیرندهی ایدئولوژی و هدف ما بود. بعضی فکر میکنند این نام از سال 1357 رایج شده است، در حالی که ما اولین گروهی بودیم که با این نام فعالیت کردیم... قطعاً استقلال و آزادی، جزء اساسیترین اهداف ما بود. استقلال یعنی نفی سلطه خارجی، نفی سلطه شرق و غرب. این دیدگاه ما بود و بنیان فکری ما هم عبارت از این بود که ما در نهایت بتوانیم جهان اسلام را به عنوان یک نیروی جدید در صحنه جهانی وارد نماییم و به این ترتیب معادلات را برهم بزنیم. و اسلام بهعنوان یک مکتب انسانی و دینی در دنیا جایگاه خودش را داشته باشد. این مجموعه دیدگاه ما بود. آنچه که تقریباً بعد از انقلاب هم گفته میشود اما ممکن است ادبیاتش متفاوت باشد. آن مقداری از نوشتههای ما در حزبالله که هست، گواه این دیدگاه است. افکار ما طبیعتاً ابتدا مربوط به ایران میشد ولی ایدهآلمان جهان اسلام بود. طبیعی است، ابتدا باید یک پایگاهی را در اختیار میداشتیم و بعد در جهان اسلام پایگاههای جدید پیدا میکردیم. شما دقت کنید پیغمبر هم اول میرود مدینه و بعد مکه و بعد کم کم سایر مکانها. ناگهانی که نمیشد همه جهان اسلام را تغییر داد. ولی در کل جهان اسلام حالت آرمانی و ایدهآل گروه بود».[10]
اهداف و برنامههای گروه حزبالله
مرامنامه و برنامه حزبالله همان مرامنامه و برنامه حزب ملل اسلامی بود که عباس آقازمانی[11] آن را از زندان خارج کرده بود و مبنای حرکت حزبالله قرار داد. برخی اصول کلی و برنامه و مرامنامه حزبالله به قرار ذیل بود: 1- حزبالله، تابع قوانین اسلامی است و قوانین غیر اسلامی قابل اجرا نخواهد بود. 2- مبانی قانونی حزبالله عبارتند از قرآن، سنت(سنت یعنی آن چه در صدر اسلام عمل شده است)، عقل(تعقل تنها در انحصار خواص است و تصمیمگیری بر این اساس غیر ممکن)، اجماع مسلمین(منظور از اجماع خواص و مجتهدین هستند).3- زمین مسلماننشین جزء لاینفک دولت اسلامی است. 4- حزبالله دارای مرامی فکری و انقلابی است: الف: فکری است چون میخواهد تمام جهانیان را به فکر واحدی دعوت کند و ب: انقلابی است زیرا میخواهد جامعه نوین بر اساس فلسفه اسلام بنا سازد».[12]
جواد منصوری درباره اهداف، برنامهها و فعالیتهای حزبالله میگوید:
« راه حزبالله در واقع ادامه همان راهی بود که در حزب ملل اسلامی آغاز کرده بودیم. منتها تجربه فعالیت در حزب ملل و ضربهای که نسبت به آن خوردیم، سبب شد در این راه تازه بیگدار به آب نزنیم، و سنجیدهتر عمل کنیم. مرام و هدف؛ مبارزه با رژیم پهلوی و کمک به برپایی حکومت اسلامی با مشی مسلحانه بود».[13]
او همچنین در مورد فعالیت حزب بر این باور است که: «در گام نخست بیشترین تأکید بر خودسازی فردی بود. در گام بعدی باید تشکیلاتی را پی میریختیم که از حزب ملل منسجمتر باشد. تشکیلاتی نیمه مخفی، که درآن وظایف و فعالیتهای هر فرد مشخص میشد. لذا فعالیت ما در اینجا بر دو قسم بود؛ فعالیت آشکار و فعالیت پنهان. برنامههای مخفی ما شامل جلسات کمیته مرکزی، بررسی پیشنهادات عضویت، برگزاری کلاسهای حزبی و سازماندهی افراد و کسب آمادگی لازم برای اقدام عملی درآینده بود. اما برنامهها و فعالیت آشکار ما شامل برگزاری کلاسهای آموزش قرآن، نهج البلاغه و درس عربی بود. بهواسطه این کلاسها ما افراد مستعد برای مبارزه را شناسایی و روی آنها مطالعاتی را شروع میکردیم. سپس در کمیته مرکزی صلاحیت عضویت آنان را بررسی و تصمیمگیری میشد. در خصوص مبارزانی که از زندان آزاد شده بودند یا در آینده احتمال آزادی آنها بود، چون از قبل شناخت داشتیم، راحتتر عمل میکردیم. کلاسهای آموزشی ما در مساجد مختلف(مانند مسجد حضرت امیرالمومنین، مسجد حاج امجد و مسجد شیخ علی) کاملاً آشکار برگزار میشد. آقازمانی و من از مدرسین این کلاسها بودیم. بهعبارتی باید بگویم که کار اصلی در حزبالله بر پایه کار ایدئولوژیک، فرهنگی و سازندگی افراد استوار بود. سعی میشد دانش و بینش افراد نسبت به مسائل پیرامون خود افزایش یابد. پس از نیل به این مهم، آنها را بهسوی آموزشهای نظامی و کارهای مسلحانه سوق میدادیم. جلسات کمیته مرکزی معمولاً در خانه مخفی و با پوشش برگزار میشد. بهغیر از این ما جلساتی هم با دیگر اعضای حزب داشتیم».[14]
گسترش فعالیتهای گروه حزبالله
حزبالله یکسال و اندی پس از تاسیس، گستره فعالیتهای خود را در داخل کشور توسعه داد و حوزه نفوذش از تهران به شهرهایی چون زنجان، قزوین، قم و... گسترش یافت.[15] در این دوره مرکز فعالیت گروه حزبالله یعنی شورای مرکزی در تهران قرار داشت و شاخههای اصلی گروه چهار شاخهی تهران بودند. هر یک از اعضای شورای مرکزی یعنی عباس آقازمانی، جواد منصوری، علیرضا سپاسیآشتیانی و سیدمحمد مفیدی فرماندهی هر یک از شاخهها را بهعهده داشتند. با استناد به خاطرات جواد منصوری؛ عضو شورای مرکزی گروه حزبالله، این گروه از آغاز فعالیتش تا فروپاشی توانسته بود در حدود 60 تا 130 نفر را در تهران و شهرستانها عضوگیری و سازماندهی کند اما اعضای فعال آن حدود سی نفر بودند.[16]
اعضای شناخته شده گروه حزبالله که تا سال 1351 به آن پیوستند به شرح ذیل است: 1- عباس آقازمانی (لیسانس الهیات از دانشگاه تهران)، 2- علیرضا سپاسیآشتیانی(دانشجوی معماری دانشگاه تهران)، 3- احمد احمد(معلم منفصل از خدمت- حسابدار)، 4- جواد منصوری (دانشجوی اقتصاد دانشگاه تهران)، 5- محمد مفیدی (دانشجوی زبان، مدرسه عالی ترجمه)، 6- سیدرضا دیباج(دانشجوی روانشناسی دانشگاه شیراز)، 7- محمد مظاهری(دانشجو- تهران)، 8- رضا مهدوی(دیپلمه فروشندهی مصنوعات چوبی)، 9- سعید صفار(دانشجوی شیمی دانشگاه تهران)، 10- داود محبوب مجاز(محصل دبیرستان تهران)، 11- مجید معینی(طلبه)، 12- سعید محمدی فاتح(کارمند کارخانه)، 13- عباس دوزدوزانی(پارچهفروش)، 14- عزتالله شاهی(صحاف و کاغذ فروش)، 15- مهدی تقوایی(معمار) 16- مرتضی عظیمی(کتابفروش)، 17- حسین جوانبختی(کارگر)، 18- محمدباقر عباسی(نامشخص)، 19- حسین کرمانشاهیاصل(دانشجوی دانشگاه آریامهر)، 20- مهدی افتخاری(دانشجوی دانشگاه فنی تهران)، 21- حسن عنایت(دانشجوی دانشگاه آریامهر)، 22- غلامحسین عالمزاده (دانشجوی هنرسرای عالی)، 23- حسین دوزدوزانی( نامشخص).[17]
آغاز دستگیریها
عباس آقازمانی پس از تأسیس گروه حزبالله، در مقام رهبر گروه، اقدامات قابل توجهی در جهت بسط و گسترش فعالیتهای گروه به انجام رساند. بهعنوان مثال وی در سال 1347 برای معالجه پدرش سفری به آلمان کرد و در این سفر توانست با سازمان الفتح و افرادی چون حسین رضایی و حسن ماسالی که دارای گرایشهای چپ و مارکسیستی بودند ارتباط برقرار کند. او در این سفر اطلاعات جامعی در خصوص چگونگی اعزام افراد به لبنان برای طی دورههای چریکی و نیز خانههای امن اروپا و آسیا و راههای مطمئن برای پیوستن به مقرهای آموزش نظامی به دست آورد. این موضوع بعدها زمینه برای اعزام سعید محمدیفاتح به خارج از کشور، برای فراگیری دورههای چریکی را فراهم ساخت اما به واسطه عدم مراقبتهای امنیتی از سوی محمدی فاتح این موضوع از چشم ساواک پنهان نماند و پس از بازگشت به ایران، او توسط ساواک دستگیر شد.[18] ساواک به واسطهی اعترافات سعید محمدی فاتح پی به ارتباطات سازمانی وی با عباس آقازمانی و احمد احمد برد و درصدد دستگیری این دو تن بر آمد اما از آنجا که پیشتر عباس آقازمانی ایران را ترک گفته بود و در لبنان به فراگیری آموزشهای رزمی میپرداخت، ساواک تنها احمد احمد را دستگیر نمود.[19] احمد احمد در خاطراتش در این باره میگوید:
«سعید محمدی فاتح به خاطر سهلانگاری و ساده باوری به دام افتاد و دستگیر شد. او پس از گذشت سه روز و تحمل شکنجه ساواک به رابطه با من اعتراف کرد. وی جزئیات صحبتهای خود را با من برای آنها شرح داد. با اینکه سعید فعالیتها و حرکتهایی را برای حزبالله صورت میداد، ولی به خاطر دوراندیشی ما، هیچگاه از وجود و ماهیت چنین تشکیلاتی مطلع نشد. از این رو هنگام بازجویی مطلب قابل توجهی از این گروه عنوان نکرد و حزبالله توانست از خطری جدی و تهدیدی آشکار به سلامت بگذرد. سعید در اعترافات خود به ارتباط با عباس آقازمانی و حضور در کلاسها و جلسات او بهواسطهی من اعتراف کرد. محمدی فاتح در خصوص نحوه خروجش از کشور به قصد شرکت در نمایشگاه صنعتی اُزاکای ژاپن و سپس عزیمت به آلمان و لبنان و نیز شیوه ارتباط با حسین رضایی و حسن ماسالی (از طریق آقازمانی) و علت سفرش به اردوگاه الفتح (برای طی دورههای چریکی) اعترافاتی کرده بود. او در این بین از مکاتبات خود با من نیز صحبت کرده بود... . من که متوجه اوضاع بحرانی و مشکوک شده بودم، با تعدادی از دوستان تماس گرفته و وضعیت را برای آنان تشریح کردم و از احتمال دستگیری سعید به آنها خبر دادم. از آنها خواستم که تمام ارتباطات خود را با من و خانوادهام قطع کنند. من بیشتر نگران عملیاتی بودم که برای شهریورماه جهت حمله به جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی تدارک دیده بودیم. با دستگیری من آن عملیات تحت الشعاع قرار میگرفت. مدارک و اسنادم را در اختیار باقر عباسی قرار دادم و او آنها را با خود برد.»[20]
ادغام با سازمان مجاهدین خلق
در اواخر سال 1349 و در اوایل سال1350 با توجه به در پیش بودن جشنهای2500 ساله شاهنشاهی، رژیم پهلوی تلاش داشت تا این مراسم در امنیت کامل برگزار شود. از اینرو فعالیت تمام گروهها و احزاب سیاسی و همچنین افرادی که دارای سوابق سیاسی و زندان بودند را تحت کنترل درآورد.[21] از سوی دیگر گروههای مبارز سیاسی به ویژه گروههای مسلح نیز درصدد برآمدند به نحو احسن از این موضوع استفاده کرده و با وارد آوردن ضربات کاری بر پیکرهی رژیم، ضعف امنیتی و اطلاعاتی آن را به رخ همپیمانان غربیاش بکشند. این موضوع زمینهساز درگیری مسلحانه برخی از گروههای مبارز از جمله سازمان فداییان خلق و حادثه سیاهکل شد که به دستگیری و کشته شدن تعدادی از اعضای آن سازمان انجامید. ضربهی دیگر ساواک بر گروههای مبارز در این دوره بر سازمان مجاهدین خلق فرود آمد و باعث دستگیری اکثریت اعضای آن سازمان در شهریور 1350 شد. در چنین شرایطی سازمان مجاهدین برای بازسازی و استخوانبندی مجدد تشکیلات خود، اقدام به عضوگیری و جایگزینی اعضاء جدید با نیروهای از دست رفته و تهیهی منابع مالی کرد. حزبالله یکی از گروههایی بود که بدین منظور مورد توجه سازمان قرار گرفت. بدینسان سازمان از طریق یکی از اعضای خود به نام «مصطفی جوان خوشدل» که پیشتر با گروه حزبالله ارتباط داشت، ضمن مراجعه و تشریح وضعیت سازمان، به شورای مرکزی حزبالله پیشنهاد همکاری و کمک داد. این موضوع از طرف شورای مرکزی حزبالله پذیرفته شد و سپس امکانات مورد نیاز در اختیار سازمان قرار گرفت. جوان خوشدل پس از مدتی مجدداً پیشنهاد ادغام حزبالله و سازمان مجاهدین را طرح نمود که پذیرش این موضوع از سوی محمد مفیدی و علیرضا سپاسی[22]سبب انشعاب در حزبالله شد.[23] جواد منصوری درباره ادغام گروه حزبالله با سازمان مجاهدین خلق میگوید:
« در شهریور1350 پس از دستگیری عده زیادی از اعضای «سازمان مجاهدین خلق» یکی از اعضای مشترک سازمان و حزبالله به نام «مصطفی جوان خوشدل» به ما مراجعه کرد و ضمن تشریح وضعیت، اهداف، برنامهها و افراد سازمان، پیشنهاد «همکاری و کمک» داد. موضوع ابتدا از طرف شورای مرکزی پذیرفته شد، و سپس امکانات مورد نیاز در اختیار او قرار داده شد... . پس از مدتی پیشنهاد ادغام حزبالله و سازمان مجاهدین طرح شد. من که نشریات آنان را مطالعه کرده و با چند نفر از اعضای آنها مستقیم و غیرمستقیم آشنا شده بودم، دریافتم این سازمان شدیداً تحت تأثیر مارکسیسم و مارکسیستها است. بهعلاوه با توجه به تجربیات گذشته، این اقدام را در واقع مقدمهای برای کشف و دستگیری حزبالله دانستم. زیرا سازمان تحت فشار ساواک قرار داشت.
از شورای مرکزی پنج نفره حزبالله فقط مفیدی، سپاسی و من باقی مانده بودیم. چرا که عباس آقازمانی در خارج از کشور و احمد احمد دستگیر شده بودند. در همین شورای موجود نظر دادم که تفکرات این سازمان «التقاطی» است، و با مشی و مرام ما جور در نمیآید. اما مخالفت و نظرات من در شورا مورد قبول قرار نگرفت و رأی و تصمیم بر ادغام شد. در نتیجه از پاییز 1350 بهتدریج فعالیت در حزبالله را ترک و به فعالیتهای دیگر پرداختم. به این ترتیب عملاً حاضر نشدم پس از ادغام حزبالله و سازمان مجاهدین با آنان همکاری نمایم».[24]
در این دوره ابهام در استراتژی کلان گروه حزبالله، شیوه عضوگیری پرخطر و نقصان در برنامههای آموزشی و ایدئولوژیکی و در نهایت بروز اختلاف نظر در میان اعضاء درباره ورود به فاز نظامی از جمله موضوعاتی بود که زمینههای تشتت آرا در میان اعضاء گروه را پدید آورده بود.[25] بدینسان اعضاء موافق با ایدئولوژی التقاطی سازمان مجاهدین خلق و طرفداران اصالت عمل نظامی بهواسطهی معضلات پیش گفته، اعتماد و تعهد خود به گروه را از دست داده بود و تحقق اهداف و آرمانهای خود را با ادغام در سازمان عملی میدید لذا به سازمان پیوست. به روایت سازمان، این طیف حدود 14- 15 نفر بودند که اکثریت گروه را تشکیل میدادند. اعضای شناخته شده این طیف عبارت بودند از: محمد مفیدی،[26] علیرضا سپاسیآشتیانی، محمدباقر عباسی، مهدی افتخاری، سعید صفار، رضا مهدوی، عزت شاهی، سیدرضا دیباج، حسین کرمانشاهیاصل، غلامحسین عالمزاده و محمد مظاهری.[27] عزت شاهی درباره این ادغام میگوید:
«... مفیدی و سپاسی و باقر عباسی با احمد رضایی و رضا رضایی [از کادرهای بالای سازمان] ارتباط گرفتند و بر دامنه همکاری حزب با سازمان افزودند و در اوایل سال 51 کارهایی را صورت دادند که زمینه ادغام حزبالله در مجاهدین فراهم شد. البته این امر مشکلاتی را بهغیر از جدایی عناصر با تجربه چون [جواد] منصوری و [عباس آقازمانی] ابوشریف [از حزبالله] در پی داشت. از یک طرف مجاهدین به بچههای حزبالله زیاد بها نمیدادند و از طرف دیگر کسانی مثل مفیدی به کمتر از عضویت در مرکزیت سازمان رضایت نمیدادند. این جاهطلبی با آن کمبهایی جمع نمیشد. البته مشکلات، اساسیتر از این حرفها بود. تقریباً شاخه نظامیحزب به ورطه روشنفکری افتاده بود و برایشان مذهبی و غیرمذهبی فرقی نداشت، اصالت را به مبارزه میدادند».[28]
به هر حال اعضاء جدا شده پس از جذب در تشکیلات نظامی سازمان، پس از گذراندن آموزشهای تئوریک و نظامی، در عملیاتهای نظامی سازمان حضور فعال یافتند. بزرگترین نقش این طیف در سازمان، شرکت غلامحسین عالمزاده و سعید صفار در عملیات مسلحانه و انفجاری سازمان و ترور سرتیپ سعید طاهری[29] توسط محمد مفیدی، محمد باقر عباسی و علیرضا سپاسیآشتیانی بود.[30]
ترور سرتیپ طاهری سبب شد، ساواک بیش از پیش نسبت به دستگیری اعضاء مشارکت کننده در این ترور تحریض شود. ساواک در گزارشی درباره علیرضا سپاسیآشتیانی؛ یکی از افرادی که در این ترور نقش داشته بود مینویسد: «مشارالیه به اتهام عضویت در حزب ملل اسلامی در سال 44 دستگیر و به دو سال حبس تأدیبی محکوم شده لیکن در تاریخ 26 /5 /46 مورد عفو ملوکانه قرار گرفته و از زندان آزاد شده است. در تاریخ 29 /7 /46 با ادامه تحصیل یاد شده در دانشگاه تهران موافقت شده است. نامبرده پس از آزادی از زندان در گروه به اصطلاح مجاهدین خلق فعالیتهای خود را آغاز و در شاخه بهرام آرام به اتفاق محمد مفیدی، سعید صفار و عالمیزاده (از معدومین گروه،) همکاری داشته است. برابر اعتراف محمد مفیدی نامبرده بالا در ترور تیمسار طاهری شرکت کرده و شخصاً مبادرت به شلیک چند تیر به تیمسار شهید نموده است. شخص مذکور همیشه مسلح می باشد».[31]
اگرچه پس از ترور سرتیپ طاهری، ساواک این ترور را ضربهای به اعتبار سازمان اطلاعات و امنیت کشور قلمداد کرده و برای یافتن و دستگیری عوامل ترور بسیار حساس گشت و عوامل امنیتی و گشتی خود را افزایش داد، ولی عدم رعایت اصول حفاظتی و امنیتی عوامل ترور، زمینه دستگیری عباسی، مفیدی و خوشدل را فراهم آورد.[32]
تلاش برای تجدید سازمان گروه حزبالله
پس از پیوستن اکثریت اعضای گروه حزبالله به سازمان مجاهدین، اقلیت حاضر به رهبری جواد منصوری تصمیم به تجدید سازمان گروه گرفتند. افراد شناخته شده این طیف عباس و حسین دوزدوزانی، حسن عنایت، مجید معینی، داوود محبوب مجاز و مهدی تقوایی بودند که تحت فرماندهی جواد منصوری تشکل یافته و به فعالیت خود ادامه دادند.
گروه حزبالله بهواسطه آن که در جریان ادغام، تعداد زیادی از کادرها و اعضای خود را از دست داده بود، تلاش کرد به جذب اعضای جدید بپردازد تا از اینرو نقصان پدید آمده را رفع نماید. آنها برای این کار هم از طریق برگزاری کلاسهای سابق در تهران و هم از طریق عضوگیری در شهرستانها به این مهم پرداختند و بدینترتیب حوزه فعالیت گروه حزبالله به شهرهای زنجان، همدان، قم، سمنان، شاهرود، دماوند و نهاوند توسعه یافت.[33] جواد منصوری در این باره میگوید:
«حوزه فعالیت ایدهآل حزبالله به عنوان یک گروه انقلابی همه ایران بوده است ولی طبیعتاً ابتدا از تهران شروع شد و بعد هم تا حدی به شهرستانهایی مثل قم و بعضی شهرهای دیگر مثل زنجان و قزوین و... گسترش پیدا کرد... . ما گروههای متعددی را در شهرستانها شکل دادیم و خیلی از اینها تا زمان انقلاب دستگیر نشدند. بعد در زمان انقلاب بسیاری از آنها فعال شدند. و کارهای بسیار بزرگی هم کردند. ما درشهرهایی مثل زنجان، سمنان، شاهرود و قم افراد زیادی را داشتیم که اینها اصلاً دستگیر نشدند و بعد در جریان انقلاب، آنها در همان شهرهای خودشان در واقع جزء عناصر فعال و تاثیرگذار در انقلاب بودند. البته آنهایی هم که دستگیر شدند، در داخل زندان عملاً دورههای آموزش عمیقی را دیدند و لذا در جریان سال 56 و 57 که از زندان آزاد شدند آنها هم به انقلاب پیوستند و آنها هم تأثیر زیادی در پیروزی انقلاب داشتند. بسیاری از مسؤلان و یا فعالان بعد از انقلاب هم از اعضای حزبالله بودند... . در سالهای 1350 و 1351 با اسم مستعار برای شناسایی نیروهای فعال، متعهد و مبارز و تشکیل گروهها و انسجام آنها به چند شهر از جمله زنجان، شاهرود، قم، کرج، دماوند، همدان و نهاوند سفر کردم... تلاش ما این بود که در شهرستانها ابتدائاً به نام حزبالله تشکیلاتمان را گسترش ندهیم، بلکه حتی به نامهای دیگر معروف بشوند، چون از لحاظ امنیتی احساس میکردیم که اگر همه به عنوان حزبالله باشند ممکن است ضربه پذیریمان بیشتر شود... به خاطر اصول امنیتی ما نمیگفتیم که یک چنین تشکیلاتی وجود دارد و ما شما را برای آن تشکیلات عضوگیری میکنیم. میگفتیم شما یک گروهی را در این شهر درست کنید و یکسری کارها را انجام دهید و با آنها ارتباط داشتیم، راهنماییشان میکردیم، به آنها کتاب و جزوه میدادیم و به این ترتیب عملاً فعال میشدند. در بسیاری از شهرها اینها فعال شدند. به همین دلیل بود که ساواک از گروه حزبالله بسیار ناراحت بود، برای این که میدید که فعالیتهای مبارزاتی در شهرستانهای مختلف وجود دارد ولی نمیتوانست بفهمد که این شبکهای که دارد اینها را اداره میکند، اسمش چیست و رهبریش با کیست».[34]
فروپاشی گروه حزبالله
پس از تلاشهای جواد منصوری و چند تن از اعضای گروه، روند عضوگیریها گروه، گویای این امر بود که حزبالله در حال تجدید سازمان و توسعه قدرت خویش است. این شرایط تا اویل 1351 ادامه داشت اما از این زمان به بعد با دستگیری برادران دوزدوزانی(عباس و حسین) و سپس با بازداشت حسین جوانبختی، ساواک به جواد منصوری رسید و با دستگیری او و برخی دیگر از اعضای این گروه زمینه برای فروپاشی کامل آن آماده شد. [35]
البته ذکر این نکته ضروری است که مقارن با ادغام گروه حزبالله با سازمان، عباس آقازمانی که پیشتر برای فراگیری آموزشهای نظامی به لبنان رفته بود، در مرداد 1351 تصمیم به بازگشت به ایران و منسجم ساختن بیشتر حزبالله را گرفت، اما وی به محض ورود به ایران و در مرز بازرگان توسط ساواک دستگیر شد. عباس آقازمانی در این باره میگوید:
«در آن زمان برای جلوگیری از تزاحم فعالیتهای ساواک و شهربانی و سایر نیروهای امنیتی کمیتهای مشترک به نام کمیته ضد خرابکاری تشکیل شده بود. در مقابل آن نیروهای سیاسی جهت هماهنگی عملیات و عدم تداخل آنها کمیتهای بهوجود آمده بود. این کمیته شامل حزبالله و سایر گروهها بود. در این جریانات بسیاری از اعضای سازمان مجاهدین خلق با دامی که آن زمان برایشان گذاشته بودند، دستگیر شدند و با عملیات حزبالله رئیس کمیته ضد خرابکاری به نام سرتیپ طاهری ترور شد. این واقعه برای رژیم گران تمام شد و به دنبال دستگیری عاملان آن بودند. آن زمان من در زندان بودم و آنها به این نتیجه رسیدند که حزبالله عامل این عملیات بوده است. تصور میکردند که با آزادی من میتوانند دوستانی که با من در ارتباطند را دستگیر کنند.» [36]
عباس آقازمانی یک ماه پس از آزادی مشروط در فرصتی مناسب و با همکاری برادرش توانست ساواک را بفریبد و مخفیانه از راه زمینی به کشور پاکستان برود. او در خاطراتش چنین میگوید:
«زمانی که من آزاد شدم، به همه پیغام دادم سراغ من نیایند. زیرا که تحت نظر هستم. نیروهای ساواک هر روز سراغ من میآمدند و از من پرس وجو میکردند مخصوصاً در مورد برادر خانمم [رضا مهدوی] که در حزبالله بود و در این ترور دست داشت. چند روز خانه ما و او محاصره بود ولی به نتیجهای نرسیدند. ناچار دوباره مرا به کمیته بردند و رئیس آنجا که از این موضوع بسیار عصبانی بود، داروهایی را که مصرف میکرد به من نشان داد و تهدیدهای بسیاری کرد ولی دوباره من را آزاد کردند. آن زمان احتمال نزدیک شدن محمد عباسی به خودم را که فراری بود، میدادم و به همین خاطر تصمیم دیگری گرفتم. روز بعد با تغییر قیافه و لباس و با داروی سیانور از تهران خودم را به اصفهان رساندم. بعد از آنجا به همراه تعدادی از دوستان که پیشنهاد دادند با آنها به بندرعباس بروم و از طریق قایق به دوبی فرار کنم، به سمت بندرعباس حرکت کردم. از آنجا قصد سوار شدن به قایق را داشتم ولی بندر پر از ساواکی بود. به همین خاطر شبانه پیاده از پلیس راه بندرعباس گذشتم از آنجا با ماشینی باری به سمت کرمان حرکت کردم. در میانه راه در قهوهخانه سوار اتوبوس کرمان شدم و نزدیک غروب به کرمان رسیدم. شب را در همان ترمینال خوابیدم و فردا با تهیه بلیت زاهدان، به آنجا رسیدم. شب را در هتلی که یک افغانی در آن کار میکرد روی تختی خوابیدم و قبل از اینکه رئیس هتل بیاید و مدارک بخواهد، پولی به آن افغانی دادم و از آنجا رفتم... نقشه از شمال شرقی زاهدان نزدیکترین راه به مرز پاکستان ۴۰ کیلومتر فاصله داشت که بعد از ۳۶ ساعت پیاده روی به آنجا رسیدم. از آنجا که مرز به شدت کنترل میشد از راههای پر پیچ و خم کوهها با تشنگی بسیار دو روزی را گذراندم و به جاده اصلی برگشتم، متوجه شدم که از مرز عبور کردم. کنار جاده سوار ماشین شدم. آن پاکستانی که حال مرا خراب دید سروصورتم را شست ولی بنا به تجربه خود به من آب نداد، تا چند کیلومتر بعد که چند نارنگی یافت و من با خوردن آنها نجات یافتم». [37]
بدینسان با دستگیری جواد منصوری و فرار عباس آقازمانی به پاکستان آخرین امیدها برای تجدید سازمان گروه حزبالله به یاس بدل شد. در چنین شرایطی باقیمانده اعضاء گروه، برخی فعالیتهای سیاسی علیه رژیم پهلوی را ادامه دادند و برخی دیگر جذب سازمان مجاهدین شدند. [38]
فرجام سخن
گروه حزبالله، به واسطه خاستگاه، اهداف و ایدئولوژی حاکم بر آن، در چارچوب گروههای مبارز مسلمان که علیه رژیم پهلوی به فعالیت میپرداختند، قرار میگیرد. اعضای گروه در آغاز کار به دلیل عدم توجه به اصول مراقبتهای امنیتی، اولین ضربات را از دستگاه امنیتی رژیم پهلوی و ضربات بعدی را به واسطه همراهی و همگامی با سازمان مجاهدین خلق متحمل شدند. تمایل تعداد قابل توجهی از اعضاء گروه به انجام عملیات مسلحانه علیه رژیم، ابتدا آنان را در مسیر انشعاب از گروه و سپس التقاط و انحراف فروغلطاند. این موضوع گرچه با مقاومت اعضای مسلمان گروه مواجه شد اما ضربات بعدی ساواک، تلاشهای اعضای باقیمانده را بیاثر ساخت و زمینههای فروپاشی گروه حزبالله را پدید آورد.
[1] . شایان ذکر است در سالهای پایانی دههی چهل و اوایل دههی پنجاه شمسی علاوه بر گروه حزبالله منشعب از حزب ملل اسلامی که در این نوشتار بدان خواهیم پرداخت، گروه دیگری با همین نام در خرمشهر تشکیل شد. گروه مذکور در 1349ش توسط چند تن از جوانان انقلابی خوزستان و به منظور مبارزه با رژیم پهلوی و تأسیس حکومت اسلامی در خرمشهر تشکیل شد. هستهی اصلی این گروه از «انجمن امام صادق(ع)» خرمشهر و با حضور افرادی چون مرتضی نعمتزاده، حسین ابراهیمی، اسماعیل زمانی، غلامرضا بصیرزاده و محمدعلی جهانآرا شکل گرفت و سپس به نام گروه حزبالله در خوزستان اشتهار یافت. اعضای این گروه به منظور گسترش دامنهی فعالیتهای سیاسی و اسلامی خود به دیگر شهرهای استان خوزستان، کوشیدند با نیروهای مذهبی و انجمنهای اسلامی شهرهای آبادان، دزفول، اهواز و... ارتباط برقرار کنند و آنان را در جریان فعالیتهای خود قرار دهند. از این رو با «انجمن دانشوران اهواز»، «انجمن حسینیه اصفهانیهای آبادان»، «انجمن قرائت قرآن صاحبالزمان دزفول» و... ارتباط یافتند و با مسئولان و اعضای انجمنهای یادشده نشستهایی نیز برگزار کردند. رهبری حزبالله خرمشهر را شخصی به نام فرزاد قلعه گلابی برعهده داشت که بنا بر نوشته اعضای گروه، شخص هوشمند، تلاشگر و پرکاری بود. اعضای حزبالله برای آگاهی هر چه بیشتر از مبانی اسلامی و پیشبرد اهداف و آرمانهای دینی خود، بارها به حوزههای علمیه قم، مشهد، اصفهان و... سفر کردند و با علما و روحانیان آگاه و مبارزه دیدارها و گفت و گوهایی به عمل آوردند و کتابهای اسلامی و علمی، پیامها، رهنمودها و آثار امام خمینی(ره) را تهیه دیدند و برای مطالعه و بهرهگیری در دسترس جوانان و هواداران قرار دادند. گروه حزبالله پیش از آنکه به عملیاتی ضد رژیم شاه دست زنند و حتی پیش از آنکه بتوانند اسلحه تدارک ببینند، به سبب اختلافاتی که میان اعضاء و سمپاتها پیش آمد، چند تن از آنان به درگیری فیزیکی با یکدیگر پرداختند؛ کارشان به شهربانی کشید و در شهربانی بر ملا شد که برخی از آنان از اعضای گروه حزبالله هستند و فعالیتهای سرّی و زیرزمینی دارند و بدینگونه به سادگی در چنگ ساواک گرفتار شدند. بازداشت شدگان گروه حزبالله، شماری که هنوز عضو نشده بودند و یا افراد هدفمندی نبودند، با قید تعهد و یا کفالت و ضمانت آزاد شدند اما اعضای اصلی پس از پایان مراحل بازجویی در ساواک خرمشهر به زندان اهواز انتقال یافتند و پس از تکمیل پرونده روانه دادگاه گشتند و طی محاکمه نظامی هرکدام به تحمل زندان محکوم شدند. طبق رأی دادگاه اعضای گروه حزبالله خرمشهر یعنی فرزاد قلعه گلابی چهارسال، سیدمرتضی نعمتزاده دوسال، اسماعیل زمانی، حسین ابراهیمیپور و شهید محمدعلی جهانآرا[پس از انقلاب فرمانده سپاه خرمشهر شد] هر کدام یک سال، غلامرضا بصیرزاده و بیژن مشعل به شش ماه زندان محکوم شدند و علیاکبرعباسی تبرئه شد. (روحانی، سیدحمید، نهضت امام خمینی(ره)، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1390، ج 4، ص 174-182)
[2] . شمس، اسماعیل، آن پنجاه و پنج نفر؛ اسناد و مدارک حزب ملل اسلامی، تهران: انتشارات اطلاعات، 1398، ج 1، ص شش. همچنین بنگرید به: بازجُستی در حزب ملل اسلامی، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی.
[3] . احمد احمد در 1318ش در یکی روستاهای اسلام شهر از توابع استان تهران متولد شد. در دوران تحصیل متوسطه به واسطهی اعتراض به یکی از بخشنامههای آموزش و پرورش، به همراه تعدادی از دانشآموزان مدرسه مروی در 1338 دستگیر و پس گذراندن چند روز حبس در زندان قزل قلعه، به قید تعهد آزاد شد. او در1340، پس از اخذ دیپلم در رشته ریاضی، وارد مرکز تربیت معلم سینا شد و در آنجا دوره آموزگاری را گذراند. همزمان در این دوره، به پیشنهاد برادرش به «انجمن مبارزه با بهاییت»(انجمن حجتیه) پیوست، اما پس از مدتی با توجه به قوانین خاص این انجمن، از آن خارج شد. احمد احمد در مدت فعالیت در انجمن حجتیه، با جواد منصوری، حسین صادقی، هادی شمسحائری و سیدمحمد میرمحمدصادقی آشنا شد و از طریق میرمحمد صادقی با تشکیلات مخفی حزب ملل اسلامی آشنا و پس از مدتی به عضویت حزب درآمد. وی در اواسط سال 1344، به جرم عضویت در حزب ملل اسلامی توسط مأموران شهربانی دستگیر و به سه سال زندان محکوم شد اما در 1345 از زندان رهایی یافت. احمد پس از آزادی، در 1346 به همراه دو تن از دوستانش یعنی عباس آقازمانی(ابوشریف) و علیرضا سپاسی تشکیلات «حزبالله» را با هدف مبارزه با رژیم پهلوی پیریزی کردند و به فعالیت در این گروه پرداختند اما به دنبال دستگیری یکی از اعضای حزبالله مجدداً در 1350 دستگیر شد. او در این مقطع پس از تحمل شکنجههای شدید ساواک و گذراندن حبس در 1352 از زندان آزاد شد. او سپس به همراه همسرش فاطمه فرتوکزاده به سازمان مجاهدین خلق پیوست و تا زمان تغییر ایدئولوژی سازمان در 1354 در آن سازمان ماند. احمد پس از جدایی از سازمان با شهید سیدعلی اندرزگو همکاری میکرد و از طریق وی با امام خمینی(ره) که در آن زمان در نجف بودند، در ارتباط بود. پس از مدتی وی توسط مأموران ساواک شناسایی و در یک درگیری مسلحانه، در حالی که زخمی شده بود، دستگیر شد. او به مدت 5 ماه در بیمارستان شهربانی بستری بود و تحت چندین عمل جراحی قرار گرفت و پس از بهبودی به زندان اوین منتقل شد. احمد در 12 /4 /1356، در حالی که از ناحیه پا دچار معلولیت شده بود، بدون محاکمه از زندان آزاد شد. (خاطرات احمد احمد، به کوشش محسن کاظمی، تهران: انتشارات سوره مهر، 1379 ؛ خاطرات جواد منصوری؛ سالهای بیقرار، تحقیق و تدوین محسن کاظمی، تهران: انتشارات سوره مهر، 1391، ص 131-156).
[4] . آیه 56 سورهی مائده. (همانا تنها لشکر خدا فاتح و غالب خواهد بود.)
[5] . آیه 22 سورهی مجادله.(آگاه باشید که حزب خدا رستگاران عالمند.)
[6] . خاطرات احمد احمد، همان، ص 165-169.
[7] . سالهای بی قرار، همان، ص 130-137.
[8] . محسنی ابوالخیری، علیرضا، فعالیت سیاسی و مسلحانه گروه حزبالله 1346-1351، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1403، ص 115.
[9] . همان، ص 116-117.
[10] . همان، ص 96-97.
[11] . عباس آقازمانی(ابوشریف) در 1318ش، در تهران متولد شد. او پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه در مدرسه تمدن، وارد دانشسرای تعلیمات دینی شد. او در 1343 از طریق عباس دوزدوزانی به عضویت حزب ملل اسلامی درآمد. وی بهدنبال شناسایی حزب ملل اسلامی از سوی ساواک در 1344 دستگیر و در دادگاه به سه سال و شش ماه حبس محکوم شد، اما در 1346ش از زندان رهایی یافت. آقازمانی پس از آزادی از زندان به ادامه تحصیل پرداخت و موفق به اخذ گواهینامه مترجمی از دانشکده ادبیات و لیسانس فقه وحقوق اسلامی از دانشکده الهیات شد. او در 1346 به همراه احمد احمد و علیرضا سپاسیآشتیانی گروه «حزبالله» را تأسیس کردند و پس از مدتی به منظور فراگیری دورههای رزمی به فلسطین و لبنان عزیمت کرد. او هنگام بازگشت به ایران، در مرز بازرگان دستگیر و زندانی شد اما پس آزادی مشروط، از ایران گریخت و به پاکستان رفت و در آنجا به تحصیل علوم دینی در مدارس اهل سنت پرداخت. آقازمانی پس از مدتی به اروپا عزیمت کرد و به عضویت انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا درآمد، سپس مجدداً عازم لبنان شد و در آنجا در کنار مبارزان فلسطینی به نبرد با اسرائیل پرداخت. ابوشریف پس از مدتی حضور در خاورمیانه به اروپا رفت و در 1353 وارد دانشگاه دولتی فرانکفورت شد و در مقطع فوق لیسانس در رشته حقوق بینالملل تحصیل نمود. او در پاییز 1357 به نوفل لوشاتو رفت و به جمع یاران امام خمینی(ره) پیوست و در آستانهی پیروزی انقلاب، به ایران بازگشت و در مدرسه رفاه به سازماندهی نیروها و تأمین امنیت و حراست آنجا مشغول شد. وی جزء پیشگامان تأسیس سپاه پاسداران بود و در اردیبهشت 1358 از سوی شورای انقلاب اسلامی، بهعنوان فرمانده عملیات سپاه منصوب شد. آقازمانی در آرام کردن آشوبها و غائلههای کردستان و تبریز نقش داشت و در 2 خرداد 1359 به فرماندهی سپاه پاسداران منصوب شد اما پس از مدتی به واسطه اختلافات موجود در سپاه از آن مقام کناره گیری کرد. ابوشریف در شهریور 1360 با عنوان کاردار سفارت ایران در پاکستان به آن کشور سفر کرد و پس از مدتی به سمت سفیر ایران در پاکستان ارتقاء مقام یافت. او پس از بازگشت از پاکستان، نمایندگی قائم مقام رهبری در امور افغانستان را بر عهده گرفت و همزمان به تحصیل در مقطع خارج فقه و اصول پرداخت. ابوشریف پس از چندی مجدداً به پاکستان عزیمت کرد و با نیروهای جهادی افغانستان ارتباط گرفت. او قبل از سقوط کابل به دست طالبان، به همراه تعدادی از اعضای گروه جهادی به پاکستان گریختند و تاکنون به فعالیتهای علمی و مذهبی در آنجا مشغول است.(خاطرات احمد احمد، همان، ص 165-169؛ خاطرات سیدمرتضی نبوی، به کوشش جواد کامور بخشایش، تهران: سوره مهر، 1385، ص 139).
[12] . بهشتیسرشت، محسن و محسنی ابوالخیری، علیرضا، «تحلیل ماهیت و تشکیلات گروه حزبالله (1346-1351ش)، فصلنامه ژرفا پژوه، سال سوم، شماره پیاپی 8 و9، تابستان و پاییز 1395، ص 17-18.
[13] . سالهای بیقرار، همان، ص 137-138.
[14] . همان، ص 137-138.
[15] . محسنی ابوالخیری، همان، ص 287.
[16] . همان، ص 137-138.
[17] . کرمیپور، حمید و محسنی ابوالخیری، علیرضا، «علل و اسباب بروز انشعاب و فروپاشی گروه حزبالله (1346-1351)، فصلنامه پژوهشهای تاریخی، سال 8 ، شماره 2، پاییز و زمستان 1395، ص 99.
[18] . محسنی ابوالخیری، همان، ص 152-158 و 199.
[19] . همان، ص 197-201.
[20] . خاطرات احمد احمد، همان، ص 219-221.
[21] . ساواک در 1350ش نگرانی خود را نسبت به تجدید حیات حزب ملل اسلامی توسط اعضای آزاد شده حزب اعلام داشته بود. در این باره میخوانیم: «... در سال 44 یک گروه 55 نفری از جوانان متعصب مذهبی در پوشش مذهب و تحت عنوان حزب ملل اسلامی شروع به فعالیت مینماید. هدف حزب به ظاهر تشکیل دولت واحد اسلامی تحت قوانین اسلامی در کشورهای مسلمان بوده لیکن در باطن هدف حزب مذکور واژگون نمودن رژیم مشروطه سلطنتی از طریق مبارزه مسلحانه، ترور و ایجاد جنگهای پارتیزانی بوده که نسبت به دستگیری اعضاء حزب مذکور اقدام و برابر آراء صادره از طرف اداره دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی محکومیتهایی حاصل نمودهاند که به تناوب تعدادی از محکومین حزب مذکور در عرض این مدت آزاد و عدهای نیز هم اکنون در زندان به سر میبرند. طبق اطلاع رسیده افرادی که در این مدت از زندان آزاد گردیدهاند اخیراً با همکاری سایر گروههای افراطی مذهبی فعالیتهای مجدد خود را آغاز و قصد دارند اقداماتی در جهت خلاف مصالح کشور انجام دهند علیهذا خواهشمند است دستور فرمائید سریعاً در زمینه فعالیتهای حزب مذکور تحقیق و چنانچه در آن منطقه از اعضاء مذکور اقامت و یا تردد مینمایند ضمن مراقبتهای لازم با نفوذ منابع در جلسات آنان نسبت به شناسایی و نیز تعیین نحوه فعالیت این گروهها اقدام و نتایج حاصله را مستمراً به این اداره کل اعلام نمایند...»(انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک؛ استان قزوین، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1393، ج 1، ص 351)
[22] . علیرضا سپاسىآشتیانى، فرزند ابوالقاسم در سال 1323ش در آشتیان اراک متولد شد و پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه وارد دانشکده هنرهای زیبا شد. در 1343ش توسط اصغر قریشی به حزب ملل اسلامی جذب شد و در 1344 به اتهام فعالیت در حزب ملل اسلامی و اقدام علیه امنیت کشور به زندان افتاد. در 1346 پس از آزادی از زندان به همراه احمد احمد و عباس آقازمانی گروه حزبالله را پایهریزی کرد و به نوشتن درسهای سیاسی و گزارشهای تحلیلی برای گروه مبادرت کرد. او در این سالها توانست تحصیلات نیمهکاره خود را به اتمام برساند و پس از ادغام سازمان حزبالله در سازمان مجاهدین خلق(منافقین) در سال 1350 جذب سازمان شد و در مرداد ماه 1351 در اجرای طرح ترور سرتیپ سعید طاهری با محمد مفیدی و محمدباقر عباسی همکاری کرد. وی پس از دستگیری آن دو نفر به زندگی مخفی روی آورد. سپاسی آشتیانی فردی تندخو، تندرو و احساساتی و بسیار بلند پرواز و خود بزرگ بین، مغرور و گستاخ بود. او به خاطر تندی و جدیت خود در کارها، مراتب سازمانی را بهسرعت طی کرد و در 1353 به عضویت کادر مرکزی مجاهدین خلق درآمد. در 1354 با اعلام تغییر ایدئولوژی به رهبری تقی شهرام، خط انحراف را پیمود و به آنها پیوست و همراه منحرفین دیگر، به تصفیه و کشتار افرادی که این تغییر را نپذیرفته بودند دست زد. او تا 1357 به فعالیت مخفی خود در گروه تقی شهرام موسوم به سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر ادامه داد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به صورت افراطی به ضدیت و مخالفت با نظام پرداخت و در اواخر 1360 دستگیر شد. او در این دوره بازداشت به مقدسات اسلامی اهانت کرد و حتی به درگیری با پاسداران پرداخت. وی هنگام فرار توسط زندانبانان اوین کشته شد. (انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1400، ج 21، ص 272)
[23] .سالهای بی قرار، همان، ص 140-142.
[24] .همان، ص 141-142.
[25] . کرمی پور، همان، ص 101-109.
[26] . محمد مفیدی در1327ش در تهران به دنیا آمد. وی پس از گذراندن تحصیلات متوسطه، در «مدرسه عالی ترجمه» در رشته زبان انگلیسی به تحصیل مشغول شد. مفیدی در سال 1350 توسط علیرضا سپاسی آشتیانی به عضویت «حزبالله» درآمد و پس از مدت کوتاهی، به جای احمد منصوری، عضو شورای مرکزی آن شد. او از جمله افرادی بود که در جریان ادغام گروه حزبالله به سازمان مجاهدین خلق پیوست و در تاریخ 22 /6 /1351 به اتهام قتل سعید طاهری، دستگیر و نهایتاً به چهار بار اعدام محکوم شد و در ساعت 5 صبح 21 /10 /1351 حکم صادره درباره او اجرا گردید. (پایگاههای انقلاب اسلامی، مسجد هدایت به روایت اسناد ساواک، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1389، ج 2، ص 432)
[27] . محسنی ابوالخیری، همان، ص 249-250.
[28] . خاطرات عزت شاهی، تدوین و تحقیق: محسن کاظمی، تهران: سوره مهر، 1390، ص 100.
[29] . سرتیپ سعید طاهری افسر شهربانی در روز یکشنبه 22 مرداد 1351حدود ساعت هفت صبح در مقابل منزلش در تهرانپارس هنگامی که مشغول آماده کردن اتومبیل خود برای حرکت بود، هدف پنج گلوله علیرضا سپاسی آشتیانی قرار گرفت و در دم جان سپرد. کلاه و اسلحه کمری دسته عاج او، که پس از کشتار 15 خرداد 42 از سوی شاه به وی هدیه شده بود، به عنوان غنیمت برده شد. در این عملیات محمد مفیدی راننده موتور بود و محمدباقر عباسی نیز مسلحانه از منطقه عملیات حفاظت میکرد. به جز بهرام آرام مسئول نظامی سازمان مجاهدین خلق ایران، بقیه عوامل این عملیات از اعضای گروه حزبالله بودند که در آن زمان در چارچوب سازمان مجاهدین خلق فعالیت میکردند. سازمان پس از ترور وی اطلاعیهای در این خصوص منتشر کرده و سوابق او را در کشتار پانزده خرداد 1342 و سرکوب بیرحمانه حرکتهای دانشجویی در دانشگاه صنعتی و دانشگاه تهران یادآور شد.(سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1385، ج 2، ص 537-538؛ پایگاههای انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، مسجد هدایت، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1389، ج 2، ص 432)
[30] . محسنی ابوالخیری، همان، ص 251-252.
[31] . سردار سرافراز؛ شهید حجتالاسلام سیدعلی اندرزگو به روایت اسناد ساواک، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1377، ص 223.
[32] . محسنی ابوالخیری، همان، ص260-261.
[33] . همان، ص 287-288.
[34] . همان، ص 287-288.
[35] . همان، ص 301-325.
[36] . همان، ص 314.
[37] . همان، ص 315-316.
[38] . همان، ص 301-325.
عباس آقازمانی
احمد احمد
جواد منصوری
حسین کرمانشاهی اصل
شهید داود محبوب مجاز
شهید سیدرضا دیباج
عباس آقازمانی(ابوشریف)
عباس دوزدوزانی
عزت شاهی
علیرضا سپاسی آشتیانی
علیرضا سپاسی آشتیانی
محمد مفیدی
مصطفی جوان خوشدل
تعداد مشاهده: 13186