گذری بر انقلاب اسلامی ایران، از اول آبان تا 15 دی 1356 – (1)
تاریخ انتشار: 15 بهمن 1402
آغاز سخن
مرکز بررسی اسناد تاریخی در راستای کمک به پژوهشگران و علاقمندان به تاریخ معاصر و خصوصاً بازشناسایی دوران سلطنت پهلوی و نشان دادن گوشههایی از مبارزات نیروهای انقلابی تاکنون چندین مجموعهی مختلف از قبیل: یاران امام به روایت اسناد ساواک، رجال عصر پهلوی، احزاب و … را منتشر کرده است. مجموعه انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک (25 جلدی) سال انتشار: 1386-1376، که با استقبال گستردهی علاقمندان به انقلاب اسلامی مواجه شده است، در کنار مجموعههای منتشر شده که بیشتر بر شخصیتها متمرکز بود، حوزهی پژوهش خود را گسترش داده و با انتشار مجموعههای مانند «مساجد پایگاههای انقلاب اسلامی» و «15 خرداد به روایت اسناد ساواک» جنبههای عمومیتر انقلاب را نیز پوشش داده است و در جهت تکمیل این طرح با انتشار مجموعه 25 جلدی «انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک» مهمترین گام را در نشان دادن همهی ابعاد انقلاب برداشته و بیشک کاملترین مجموعه در نوع خود در کشور را منتشر کرده است. این مجموعهی ارزشمند اسنادی که گنجینهی بینظیری برای پژوهشگران است، به صورت روزشمار گردآوری شده و همهی وقایع کشور در فاصلهی زمانی آبان 1356 تا بهمن 1357 اعم از تظاهرات، بیانیهها، بولتنها، جلسات و گزارشهای ساواک را شامل میشود. بیتردید این مجموعهی سندی که بیش از ده هزار برگ سند از روزهای پر التهاب و پر از بیم و امید انقلاب را روایت میکند، خواننده را به خوبی در جریان رویدادها و حوادث قرار داده و بدون آن که نیازی به تفسیر و تحلیل داشته باشد، روند پیروزی انقلاب را بازنمایی میکند. این اسناد به خاطر این که به منظور بهرهبرداری امنیتی از سوی ساواک و مأمورین آن سازمان و افراد و نهادهای مرتبط گردآوری شدهاند، بسیار دقیق بوده و دارای اصالت بسیار زیادی میباشند.
سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی در چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، مقدمه و برخی از اسناد دوره 25 جلدی مذکور را به منظور آشنائی هموطنان گرامی به ویژه جوانان برومند به صورت سلسلهای و به تدریج و با ویراست و اختصار و یا شرح جدید و ضروری درج نموده و امیدوار است مورد توجه و استفاده همگان قرار گیرد.
مقدمه
محمدرضا پهلوى شاه ایران، روز پنجم مرداد 1359 در بیمارستان معادى قاهره مرد.[1] او که در خاطره ـ دستکم ـ دو نسل از ایرانیان به جاى مانده، به هنگام مرگ با جسمی نحیف و ذلتی بسیار و... و این، همه آن تفاخر، تجمل و ستمى بود که بیش از سى و شش سال سایه خود را بر پیکره زندگى مردم ایران گسترانیده بود.
سه سال پیش از آن، هنگامى که در دى ماه 1356 اولین شعلههاى انقلاب در شهر قم زبانه کشید و سال بعد در شهریور 57 به خون نشست. سلطان جزیره ثبات، اعتماد و روحیه خود را از دست داده بود و سایهاى بود بىرنگ از آن جبروتى که در کاخ سعدآباد دموکراسىهاى غرب را نصیحت مىکرد و مدعى بود که مردم ایران را به سوى «تمدن بزرگ» رهنمون مىشود. اینک که مرگ در غربت و آوارگى فرا آمده بود، گذشته به تاریخ تعلق داشت؛ تاریخى که بدون هیچ ترحم به داورى مىنشیند و بیدار و تیزبین گفتار و کردار را مىکاود، تا قضاوت نهایى خود را به نسلها عرضه کند.
دوران سلطنت پنجاه و سه ساله پهلوىها را مىتوان دوران استعمار نوین در تاریخ ایران نامید. در این دوران بود که انگلستان و امریکا به نوبت و با نفوذ در ساختار سیاسى، نظامى، اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى ایران، موجب شدند که این کشور به یکى از مهمترین کانونهاى مورد توجه قدرتهاى جهانى تبدیل شود؛ کانونى که از آن به شدت حفاظت مىگردید و هرگونه مخالفت با آن درهم کوبیده مىشد. همه لوازم براى تثبیت و تحکیم پایگاه سلطنت و تداوم آن فراهم بود؛ از تقویت مالى ـ سیاسى خاندان سلطنت، سران دربار و حکومت و الیگارشى حاکم گرفته تا تسلیح ارتش و گسترش فرهنگ شاهنشاهى و توسعه باستانگرایى.
دوران حکومت پهلوىها را مىتوان به سه دوره اساسى تقسیم کرد:
1ـ 1300 تا 1320 هـ ش
اگر دوران چهار ساله وزارت دفاع و فرماندهى کل قوا و نخستوزیرى رضاخان را جزو دوران سلطنت او بدانیم. این برهه یکى از تاریکترین و در عین حال شبههناکترین مقاطع تاریخ ایران معاصر است. رضاخان در این دوران با قلع و قمع مدعیان داخلى نظیر شیخ خزعل در خوزستان و سرکوب اعتراضات انقلابیونى همانند نهضت جنگل در گیلان و در هم کوبیدن قدرت یاغیانى چون اسماعیل آقا سمیتقو در کردستان و آذربایجان توانست امنیت و ثبات مورد نظر خویش و انگلستان را در ایران برقرار کند. وى معترضان سیاسى و مخالفان جدى همانند آیتاللّه شهید سیدحسن مدرس را از مرکز تبعید کرد و از عرصه سیاست دور نمود و در نهایت آنها را با استفاده از عوامل نظمیه از میان برداشت. سکته قلبى، آمپول هوا، تیفوس و... دستاویزهایى بودند براى از میان برداشتن مخالفان و ناسازگاران. این خوى رضاخان حتى شامل حال نزدیکترین یاران و حامیان او نیز شد. عبدالحسین تیمورتاش وزیر دربار، نصرالدوله فیروز وزیر دارایى، علىاکبرخان داور و دادگسترى، محمدولى خان اسدى نایبالتولیه و... از این نزدیکانند.[2]
رضاخان در دوره خود سد محکمى در برابر کمونیسم ایجاد کرد و گرایشات مارکسیستى را جرمى برابر اقدام علیه امنیت کشور دانست و آنها را به شدت سرکوب کرد.[3] او قروض ایران به انگلستان را به طور کامل پرداخت کرد و قرارداد نفت «دادرسى» را که از لحاظ زمانى در حال اتمام بود با هیاهوى ضد انگلیسى به میان آتش افکند و قرارداد جدیدى با عواید یک شانزدهم در برابر یک دوازدهم منعقد کرد و عدم تحویل تأسیسات نفت را در برابر تحویل آن در قرارداد دارسى، آن هم به مدت 60 سال یعنى تا سال 1372 ش تمدید نمود. آبراه اروند رود را در اختیار دولت دستنشانده انگلستان در عراق قرار داد و به اشاره لندن در پیمان منطقهاى «سعدآباد» شرکت کرد، بىآنکه براى ملت هیچگونه حق اظهارنظرى قایل باشد.[4] ثروتاندوزى فراوانى کرد. بیش از چهل هزار آبادى را به نام خود صاحب شد و کارخانههایى که با هیاهوى فراوان وارد کرد به مالکیت شخصى خود در آورد؛ کارخانههایى چون چاى خشککنى، شالىکوبى، نساجى، کنف پاککنى، پنبه پاککنى و...[5]
رضاخان براى تثبیت حکومت خود تظاهر به دیندارى مىکرد و با اظهار به تدّین و راهاندازى دستجات عزادارى سعى در تحبیب قلوب علما و مؤمنین داشت، اما بعد از تثبیت حکومت از دیندارى روىگردان شد.
سفر رضاخان به ترکیه در سال 1312 و ملاقات با مصطفى کمال آتاتورک در تسریع روند مبارزه ضد دینى رضاخان مؤثر افتاد. پس از این سفر رضاخان داعیه سکولاریزاسیون و مبارزه با مظاهر دینى را به بهانه ترقىخواهى و پیشرفت بیش از پیش پیگیرى کرد.
فرمان تغییر لباس و کلاه و سپس کشف حجاب بانوان، به بهانه همشأنى با اروپاییان، اعلام ممنوعیت برگزارى مراسم عزادارى حضرت سیدالشهداء علیهالسلام و محدودیت مجالس خئم از این موارد است. عکسالعمل همه اینها قیام مردمى مسجد گوهرشاد بود که به دنبال آن فرمان کشتار عمومى به لشکر شرق صادر شد و تعداد زیادی در مسجد گوهرشاد به خاک و خون کشیده شدند.[6]
اشغال ایران در شهریور 1320 با هدف تداوم صدور نفت مجانى براى نیروهاى نظامى انگلستان و متفقین بود. هدف مهم دیگر متفقین از اشغال ایران ارسال کمکهاى نظامى و اقتصادى براى شورویهای درگیر با آلمان بود. استفاده از مسیرهاى دیگر مانند دریاى سیاه، بنادر آرخانگلسک، مورمانسک و یا افغانستان و هندوستان هرکدام به خاطر مشکلات ویژه خود عملاً میسر نبود. بهترین راه باقى مانده استفاده از بنادر جنوب ایران و بهرهبردارى از خطوط راهآهن بود که رضاخان آن را از جنوب تا شمال ایران کشیده بود. همین امر باعث نجات متفقین در جنگ جهانى دوم شد.[7]
عزل و تبعید رضاخان از سوى متفقین ضرورت جایگزینى شخصى دیگر به جاى رضاخان را ایجاب مىکرد. بر همین اساس انگلیسها به رایزنىهاى مختلف پرداختند و اشخاصى نظیر محمدحسن خان قاجار ولیعهد احمدشاه، پسرش حمید قاجار افسر نیروى دریایى انگلستان و محمد ساعد مراغهاى در مسکو مد نظر قرار گرفتند. محمدرضا پهلوى آخرین نامزد مورد نظر انگلیسها بود که به علت استنکاف سایر نامزدها با کمک محمدعلى فروغى سوگند سلطنت یاد کرد.
2ـ 1320 تا 1332 هـ ش
اشغال کشور توسط بیگانگان و ضرورت تأمین آذوقه براى ارتش شوروى، مردم ایران را در گرسنگى و قحط و غلا فرو برد. مواد غذایى تولید شده در شمال ایران به طرف روسیه شوروى ارسال مىشد، بدون آنکه ریالى دریافت شود. دولت فروغى نیز با کاهش پنجاه درصدى ارزش پول ایران در برابر لیره استرلینگ و دلار کمک بسیار مؤثرى به نیروهاى متفقین کرد. آنها توانستند از این طریق جنسهاى مورد نیاز خود را ارزانتر، یعنى به نصف قیمت از ملت فقیر ایران بخرند. به این ترتیب سهم مردم ایران از اشغال، فروش کالاهاى خود به نصف قیمت واقعى آن بود. اما تنها چیزى که مردم ایران از به دست آوردن آن ـ علىرغم پرداخت هزینههاى فراوان و سنگین ـ راضى بودند، رهایى از دیکتاتورى و استبداد رضاخان بود.
پایان جنگ جهانى دوم، بروز دو ابرقدرت جدید، تحول در نظام بینالمللى و تلاش هر یک از دو قطب براى گسترش مناطق تحت نفوذ، ایران را به عرصه تازهاى کشمکشهاى سیاسى مىکشاند.
امپریالیسم تازه نفس و نیرومند امریکا، عملاً وارث استعمار انگلستان شده بود. ایران یکى از مناطقى بود که هنوز تحت سیطره نفوذ انگلستان قرار داشت و حفظ آن به خاطر وجود منابع نفت بسیار حیاتى بود.
روسیه شوروى نیز با توجه به اهمیت استراتژیک ایران و وجود منابع فراوان نفت در جنوب و احتمال کشف منابع جدید در شمال، عملاً دست از اشغال شمال ایران نکشید و نیروهاى خود را از آذربایجان تخلیه نکرد. این کشور با بسیج نیروهاى چپگرا (گروه پنجاه و سه نفرى) حزب توده را در ایران پایهگذارى کرد و با تشکل بخشیدن به فرقه دموکرات پیشهورى نقش تازهاى در ایران بازى کرد.
ضرورت بازسازى اقتصاد و صنعت کشورهاى اروپایى بعد از جنگ جهانى دوم و پیوستن کشورهاى دیگر به کارناوال تمدن جدید، نیاز به سوخت مناسب و ارزان قیمتى چون نفت را صد چندان کرد. در این میان ارزش نفت و کشورهاى دارنده آن بسیار بالا رفت. از طرفى توجه مردم ایران به آنچه که دارند و تاکنون به یغما مىرفته است، باعث بروز تنشهاى سیاسى جدیدى شد.
اشغال آذربایجان در سالهاى 5 ـ 1324، ظهور فرقه دمکرات، مذاکرات دامنهدار دولت قوامالسلطنه با دولت روسیه و وعده امتیاز نفت شمال، فوت آیتاللّه العظمی سیدابوالحسن اصفهانى، اعتراض فراگیر مردمى در آذربایجان و اولتیماتوم اتمى هری ترومن رئیس جمهور آمریکا به ژوزف استالین[8] نخستوزیر شوروى، باعث خروج نیروهاى شوروى از آذربایجان شد.
پس از رفع اشغال، این سؤال اساسى مطرح شد که چرا نفت بهعنوان یک محصول بسیار ارزشمند در عرصه اقتصاد بینالملل، به ثمن بخس یک شانزدهم به انگلستان داده مىشود؛ ضمن این که هیچ تسلطى بر تولید و فروش آن وجود ندارد و نیروى دریایى انگلیس نفت را مجانى دریافت مىکند. علاوه بر این شرکت نفت اقدام به سرقت نفت در سطح بسیار وسیع، از طریق لولهکشى مخفیانه در زیر اروند رود کرد. اواخر دهه 1320 محور منازعات سیاسى در کشور، نفت، ملى شدن آن و عوارض و نتایج این مسأله بود. تغییر دولتها در این دوره به نوعى مرتبط با همین امر بود. با روى کار آمدن عبدالحسین هژیر و عقد قرارداد الحاقى، گس – گلشائیان، تلاشى در جهت احیاء مجدد سلطه شرکت نفت ایران و انگلیس صورت گرفت، اما هژیر نتوانست کارى انجام دهد.[9]
پس از هژبر، سپهبد رزمآرا براى درهم کوبیدن اراده و خواست مردم براى ملى شدن صنعت نفت به قدرت رسید. رزمآرا مورد رضایت تمامى قدرتهاى تأثیرگذار و دربار بود. انگلیس و امریکا[10] و همچنین شورویها از او حمایت مىکردند. ورود رزمآرا به عرصه قدرت سیاسى خبر از بروز یک دیکتاتورى خشن نظامى مىداد. به همین خاطر رهبران نهضت ملى شدن صنعت نفت به خصوص آیتاللّه کاشانى بر ضرورت مبارزه با رزمآرا تأکید داشتند. آیتاللّه کاشانى فتوى مهدورالدم بودن وى را صادر کرد و فداییان اسلام توسط خلیل طهماسبى حکم اعدام رزمآرا را اجرا کردند. در پى این اعدام انقلابى مجلس شوراى ملى لایحه ملى شدن صنعت نفت را به سرعت تصویب کرد و از تصویب سنا نیز گذشت و شاه نیز در 29 اسفند 1329 آن را تأیید کرد. در پى ترور رزمآرا شاه حق انتخاب نخستوزیر را به فداییان اسلام واگذار کرد و فداییان اسلام نیز سیدمحمود نریمان را در نظر داشتند اما جبهه ملى و مصدق نظر به نخستوزیرى حسین علاء دادند و علاء به عنوان رئیس دولت نخست وزیر شد. در واقع دولت علاء از همان ابتدا محکوم به شکست بود ولى سکوى پرشى بود براى صعود جبهه ملى و مصدق به قدرت، و مانعى در برابر قدرت گرفتن فداییان اسلام.[11] بعد از 3 ماه علاء استعفا داد و مصدق جایگزین وى شد. حرکت فداییان اسلام به رهبرى حجتالاسلام سیدمجتبى نواب صفوى ابتدا یک حرکت سیاسى و فرهنگى علیه تفکرات ضد دینى سیداحمد کسروى بود که تبدیل به جریان نیرومند قهرآمیز سیاسى گردید. دولت مصدق که با کمک آیتاللّه کاشانى و فداییان اسلام به قدرت رسید تقریباً از همان ابتدا به مبارزه با فداییان اسلام پرداخت؛ سیدمجتبى نواب صفوى و گروهى دیگر از یارانش را زندانى کرد، اما در عوض به عناصر آنگلوفیل و فراماسونهایى چون باقر کاظمى، دکتر احمد متین دفترى، سرتیپ دفترى، سرتیپ محمود افشار طوس، سرلشکر زاهدى، سرلشکر وثوق و... به خاطر آشنایى و یا سابقه خانوادگى اعتماد کرد و مشاغل عمدهاى بدانها سپرد.
روح اشرافىگرى، به اضافه گرایشهای لائیک دکتر مصدق و تلقى وى از ایران با یک کشور آرام و در حال ثباتى نظیر سوئیس محل تحصیل وى، سبب شد که وى نتواند نیرو و توان ملى و اسلامى موجود در کشور را درک کند و آنها را به خدمت نهضت ملى بگیرد. با این حال با احساسات اسلامى مردم نیز سر ناسازگارى نشان داد. همین امر باعث جدایى مردم مسلمان و روحانیت از دولت مصدق و بىتفاوتى آنان به سرنوشت دولت او شد. همین بىتفاوتى بود که سبب به هدر رفتن خونها و زحمات مردم ایران در جریان نهضت ملى شدن صنعت نفت گردید. همچنین تساهل دکتر مصدق در ارتباط با عوامل شوروى و حزب توده که با برجسته نمودن نقش آنان سعى داشت دولتمردان امریکا را به حمایت از دولت خود ترغیب کند از دیگر عوامل تضعیف مصدق و همکارانش بود. مجموعه این عوامل به اضافه نابسامانیها و ناکامىهاى اقتصادى سبب گردید که دولت مصدق علىرغم محبوبیت مردمى، به آسانى توسط کودتاگران امریکایى و انگلیسى و با به راه افتادن چند دسته از اوباش جنوب شهر تهران و تعدادى دسته نظامى سقوط کند.
کودتاى 28 مرداد 1332 که با طراحى سازمان اینتلیجنت سرویس انگلیس و سازمان سیا طراحى و با رهبرى کرمیت روزولت، سرجاسوس امریکا در ایران، همراه با رهبرى داخلى آن توسط عناصرى چون سپهبد فضلالله زاهدى، سرلشکر اخوى و سرهنگ نصیرى اجرا شد باعث احیاى سلطه از میان برداشته شده انگلیس و امریکا گردید.
شاه که سلطنت و تاج و تخت خود را مدیون امریکاییها و کرمیت روزولت مىدانست با انعقاد قرارداد نفتى کنسرسیوم که به کارگردانى دکتر على امینى و هواردپیچ به انجام رسید مجدداً سلطه شرکتهاى نفت انگلیس و امریکا را بر سرمایههاى عظیم ایران، احیاء کرد.
مخالفت نیروهاى ملى و اسلامى با قرارداد کنسرسیوم به نتیجهاى نرسید و رژیم مشغول پاداش بخشیدن به سران کودتا و مجازات و تنبیه رهبران نهضت ملى شد. مصدق محکوم و زندانى و تبعید شد. آیتاللّه کاشانى، سیدابوالقاسم کاشى نامیده شد و خانهنشین گردید و پسرش مصطفى کاشانى نماینده مجلس و مخالف قرارداد کنسرسیوم به طرز مرموزى درگذشت. سایر نمایندگان هرکدام به گونهاى تنبیه و مجازات و زندانى شدند. مهمتر از همه سیدحسین فاطمى وزیر خارجه دکتر مصدق به جوخه اعدام سپرده شد.
با کودتاى 28 مرداد دوره دوم از حکومت پهلوىها که دوره ضعف و ناتوانى شاه از دخالت در امور کشور است به پایان مىرسد و دوره جدید حکومت استبدادى و مطلقه او آغاز مىگردد.
3ـ 1332 تا 1357 هـ ش
پس از بازگشت شاه از رم، و استقرار سلطنت، سپهبد فضلالله زاهدى (درست 12 روز بعد از کودتا) از امریکا تقاضاى وام کرد که سه روز بعد با پرداخت 45 میلیون دلار موافقت شد. سه روز بعد نیز ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهور امریکا به ایران آمد. در پى آن هیأتهاى گوناگون پارلمانى وارد تهران شدند. روابط قطع شده با انگلیس در 14 آذر 1332 برقرار شد و در 13 بهمن کمیسیون نفت مجلس قرارداد کنسرسیوم معروف به پیچ ـ امینى را به تصویب رساند و این بار شرکتهاى امریکایى، انگلیسى، فرانسوى و هلندى خیمه تازهاى روى سرمایههاى ایران زدند.
سپهبد زاهدى که به عنوان عامل کودتاى 28 مرداد سهم خود را در حکومت پهلوىها بیش از محمدرضا مىدانست با لطایف الحیلى از کار برکنار شد و به عنوان سفیر سیار (سوپر آمباسادور) به اروپا فرستاده شد و دیگر اجازه نیافت به کشور بازگردد.
چند روز قبل از زاهدى، سازمان نظامى حزب توده با دستگیرى سروان ابوالحسن بختیارى شناسایى و متلاشى شد.
نخستوزیر جدید شاه، حسین علاء، عضو فراماسونرى و چهره معروف آنگلوفیل بود. وى تحصیلات منظم و عالیهاى نداشت و به تعبیر خودش مخلص و چاکر بود.[12]
دیگر شاه خود را مطلقالعنان عرصه سیاست و قدرت مىدید و حتى براى عالیترین مرجع دینى شیعه کمترین وقعى قایل نبود و در پاسخ یکى از مکاتبات آیتاللّه العظمى سیدحسین بروجردى (ره) وى را حجتالاسلام خطاب کرد و از دیده تحقیر به وى نگریست.
در عرصه سیاست بینالملل به علت پیشرفتهاى سریع روسها و تواناییهاى شگرفى که پس از تسخیر فضا از خود نشان دادند نظریه محدودسازى شوروى در دستور کار سران غرب و امریکا قرار گرفت. بر همین اساس استراتژى «سد نفوذ» در کاخ سفید مطرح شد. براساس این استراتژى مىبایست از طریق انعقاد پیمانهاى امنیتى و نظامى با کشورهاى همسایه شوروى از پیشرفت تدریجى روسها جلوگیرى مىشد. پیمانهاى نظامى ناتو در اروپا و سیتو در شرق دور به همین جهت منعقد گردید و براى ایجاد حلقه اتصال این دو پیمان بین پاکستان از سیتو و ترکیه از ناتو، ایران نقش مهمى داشت. پیمان بغداد بر مبناى این باور منعقد شد. مشارکت ایران در این پیمان مورد مخالفت مردم ایران واقع شد و شدیدترین واکنش از سوى فداییان اسلام صورت پذیرفت و در شکل ترور حسین علاء توسط مظفر ذوالقدر تجلى یافت. اما این بار علاء برعکس رزمآراء کشته نشد و پیمان بغداد منعقد و اعضاى فداییان اسلام در اول آذر 1335 دستگیر شدند، و پس از تحمل شکنجههاى وحشتناک در 21 دى ماه، سیدمجتبى نواب صفوى، خلیل طهماسبى، سیدمحمود واحدى، مظفر ذوالقدر (و پیش از آنها) سیدعبدالحسین واحدى به شهادت رسیدند.[13] حرکت فداییان اسلام در تاریخ معاصر ایران مورد خصومت برخى از مورخان و نظریات سیاستمداران واقع و کمرنگ و بدون ریشه و حتى انگلیسى نشان داده شده است. اما باید گفت که فداییان اسلام تنها حرکت سیاسى و فرهنگى در ایران و کشورهاى اسلامى بود که به طور منسجم و اندیشیده داراى برنامه حکومت اسلامى بود و از این جهت نسبت به تمامى گروههاى اسلامى در جهان اسلام مقدم و پیشتاز بود.
حکومت نظامى که پس از وقوع کودتا برقرار شده بود تا 15 شهریور 1336 و استعفاى حسین علاء و روى کار آمدن دکتر منوچهر اقبال ادامه داشت. دکتر اقبال علىرغم مقام و مرتبه علمى دانشگاهىاش، یکى از متملقین به نام دوره پهلوى است. وى رسماً در ملاء عام، در حضور استادان دانشگاه خود را غلام و نوکر محمدرضا مىنامید و در مجلس، همه کشور (دولت و حکومت) را از آن شاهنشاه مىدانست.
دولتهاى اقبال و شریفامامى از حکومتهایى بودند که به فساد و تقلب در انتخابات و افزایش نفوذ فراماسونرى در ارکان حکومت و سیاست مشهور هستند. هم حسین علاء و هم منوچهر اقبال و هم شریفامامى از فراماسونهاى برجسته بودند. شریف امامى استاد اعظم لژ فراماسونرى در ایران بود و از این جهت شهره عام و خاص است.[14] فساد و بىکفایتى دستگاه حکومتى ایران، که اینک شاه برآن به طور مطلق حکم مىراند، به قدرى بالا گرفته بود که اسباب نگرانى مسؤولان حکومتى امریکا را فراهم کرد. بىعدالتىهایى که در دوران حکومت نظامى و توسط دادگاههاى نظامى صورت مىگرفت و حمایت مطلقالعنان رژیم از کسانى که در جریان کودتا به روى کار آمدن مجدد محمدرضا کمک کرده بودند، تکاثرطلبى را چنان گسترش داده بود که دستگاه سیاست خارجى امریکا نسبت به آن حساس شده بود. البته این حساسیت نه به خاطر ضرورت دفاع از ارزشهاى انسانى، بلکه به خاطر حفظ منافع امپریالیسم جهانى بود.
اواخر دهه 1330 همزمان بود با سرنوشت خوفناک دیکتاتورهاى جهان. پادشاه خوشگذران مصر، ملک فاروق، به خارج از مصر تبعید شد. ژنرال باتیستا در کوبا سرنگون و اعدام شد و حکومت انقلابى فیدل کاسترو جایگزین آن گردید. ملک فیصل دوم و نورى سعید پاشا نخستوزیر انگلوفیل عراق بر اثر کودتاى عبدالکریم قاسم تیرباران شدند. در ترکیه مبدل بایار و عدنان مندرس با کودتاى ژنرال جمال گورسل سرنگون شدند. مبدل بایار محکوم به اعدام و با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شد و عدنان مندرس به خوخه اعدام سپرده شد. از طرفى تلاشهاى بىوقفه روسها و کمونیستهاى فعالى چون کاسترو و چهگوارا نگرانیهاى امریکا را در سراسر جهان دامن زد. اظهارات معروف نیکیتا خروشچف به والتمرلیپمن که «ایران به سان سیب بسیار رسیدهاى است که عنقریب در دامان شوروى خواهد افتاد» سران کاخ سفید را نگرانتر کرد.
روى کار آمدن دمکراتها با شعارهاى بشردوستانه به ریاست جمهورى جان اف کندى مرحله نوینى در دوره سوم حکومت پهلوىها گشود. نظر کندى راجع به دیکتاتورهاى حاکم بر کشورهاى تحت سلطه امریکا این بود که این حکومتها زمینهساز نفوذ کمونیستها و شوروى هستند و در عین حال به علت بافت ارباب و رعیتى حاکم برآنها امکان پیدایش مبارزهجویىهاى مردمى بسیار زیاد است. ضمن اینکه بافت سنتى موجود امکان ایجاد بازار مصرف جدید را براى کشورهاى سرمایهدارى اروپا ـ که بعد از بازسازى جنگ شدیداً به بازارهاى نوینى براى احیاى اقتصادشان نیاز داشتند ـ ندارد. به هر حال براى بقاى نظام حکومتى ایران تحت سیطره امریکا آن هم از طریق تغییر در سیستم اقتصادى و برگشت پولهاى نفتى و همچنین انتقال نیروى انسانى از بخش کشاورزى به بخش صنعت و پیدا شدن شرایط لازم براى صدور صنایع از رده خارج شده و آلودهکننده و فاقد منافع در امریکا و اروپا، تئورى معروف به «دوستو» که برداشتى از مکتب مارکسیسم است به اجرا درآمد تا مراحل تاریخى رشد را جابه جا کرده و مراحل گذار تاریخ را به نفع سرمایهدارى جهانى تغییر دهند.
در همین راستا لازم بود چند اقدام اساسى در کشورهاى جهان سوم به وقوع پیوندد:
1ـ تغییرات ادارى
2ـ اصلاحات ارضى
3ـ تحولات سیاسى
4ـ اصلاحات ساختارى اجتماعى
1ـ تغییرات ادارى
از آنجایى که امریکا، بعد از جنگ جهانى دوم مستعمرات و مناطق تحت نفوذ انگلستان را به ارث برد، عناصرى که از گذشته در خدمت انگلستان بودند، همچنان بر مصادر امور بودند و حکومت مىکردند، به طور طبیعى باید برکنار مىشدند و بر کشیدهگان امریکایى جاى آنها را مىگرفتند. بدین جهت عناصر سابق حکومتى به انحاء مختلف متهم، دستگیر و زندانى شدند. اسناد فراماسونرى منتشر شد و دکتر على امینى عاقد قرارداد کنسرسیوم و یکى از عناصر مورد اعتماد امریکا به نخستوزیرى رسید.
امینى دقیقاً در جهت اصلاحات مورد نظر امریکا گام برداشت. وى مجلسین شوراى ملى و سنا را منحل کرد و نمایندگان را متقلب خواند و قوانین را در هیأت دولت به صورت قانون در آورد، اما در عوض بسیارى از تودهایها و معترضین به ساختار سیاسى را نظیر نورالدین الموتى و حسن ارسنجانى بر سر کار آورد و با جنجال بسیار زیاد سران سابق حکومت و نظامیان را متهم به فساد و بىکفایتى کرد. ارسنجانى در مقام وزیر کشاورزى ضمن این که به اصلاحات ارضى پرداخت به افشاگرى علیه فراماسونها دست زد. چهرههاى برجسته بعد از کودتا و عناصر معروف آنگلوفیل بىآبرو شدند و به شدت در انزوا قرار گرفتند.
2ـ اصلاحات ارضى
اقدامى که مىتوانست امریکاییها را به اهداف عمده اقتصادى خود نزدیک کند اصلاحات ارضى بود. این تحول مىتوانست در جایگاه خود مفید باشد، در صورتى که براساس ضرورتهاى داخلى و ملى صورت مىگرفت. اما اصلاحات مورد نظر امریکا دقیقاً براساس نیازها و خواستهاى سرمایهدارى جهانى تنظیم شد.
تقسیم غیرنظامى منطقى زمین سبب شد که کشاورزى براى بسیارى کشاورزان سود ده نباشد. آنها روستاها را رها کردند و به شهرها هجوم آوردند. نتیجه طبیعى این وضع استفاده از نیروى کار ارزان کارگران بىکار شهر و کشاورزان کم زمین روستا بود. این بیکاران جذب صنایع جدید مونتاژ شدند. زندگى در شهر نیازهاى جدیدى براى آنها مطرح کرد. این نیازها باید از خارج وارد مىشد و دیرى نپایید که کشتىهای حامل گندم در بنادر لنگر انداختند. رستورانها به جاى برنج و کره ایرانى از برنج امریکایى و کره هلندى استفاده مىکردند. ایران مشترى گوشت یخزده زلاندنو و استرالیا شد. مرغ و جوجه یک روزه اسرائیل بازارهاى ایران را فتح کرد. برزگران دیروز کارگران کارخانههاى وستینگهاوس، فیلکو، بلر، گروندیک، هیتاچى و... شدند.
فرزندان ایرانى به جاى مکیدن شیر از پستان مادر ایرانى خود، از پستانکهاى مملو از شیرخشک شرکت نستله سوئیس، آبوتن، نى نى و... ارتزاق کردند. هر چند به قول مینو صمیمى شیر خشکهایى که حتى براى تغذیه کودکان عقبمانده ذهنى وارد مىشد براى تغذیه گوسالهها از آنها استفاده شده است.[15]
3ـ تغییرات سیاسى
براساس تصمیمات گرفته شده در وزارت خارجه امریکا مبتنى بر توصیههاى «جان باولینگ» مسؤول میز ایران در وزارت امورخارجه امریکا و همچنین «پروفسور آندره یانگ»، روشهاى علمى سیاست در ایران مىبایست تغییرات جدى کند؛ حکومت سعى نماید چهرهاى ملى به خود بگیرد؛ از عناصر سابق دولت مصدق استفاده بیشترى شود؛ دخالت شاه در حکومت کمتر و اطرافیان شاه در اجتماعات سیاسى کمتر ظاهر شوند و زرق و برقها بکاهند. شاه مىبایست ژست اصلاحطلبانهاى به خود بگیرد و بر سر مسؤولان دولتى به خاطر بىکفایتىهاىشان فریاد بزند و آنها را مقصر اعلام کند.[16] البته دولت امینى در جذب عناصر ملىگرا به حکومت نتوانست توفیق یابد و در جدالهای داخلی حکومتگران مغلوب شد و شاه که روند اصلاحات سیاسی را بدون سردمدارى خود به نفع خویش نمىدید با حمایت انگلیسها توانست کندى را به عزل امینى و انجام انقلاب سفید و اصلاحات مورد نظر امریکا متقاعد کند.
امینى در حالى خبر استعفاى خود را شنید که به عنوان نخستوزیر در مؤسسه کیهان در جمع خبرنگاران مشغول سخنرانى بود. اسداللّه علم، غلام خانه زاد، عنصر معروف انگلیسى و فئودال برجسته خراسان به نخستوزیرى منصوب شد. روى کار آمدن اسداللّه علم خیز مجدد محمدرضا پهلوى به قدرت بلامنازع سیاسى و اقتصادى و نظامى در کشور است. این سیر تا سال 1357 ادامه مىیابد.
4ـ اصلاحات ساختارى اجتماعى
مسأله مهمى که موفقیت اهداف مورد نظر امریکاییها را فراهم مىکرد تغییرات عمده در بافت اجتماعى و فرهنگى جامعه ایرانى بود. این تغییرات از زمان قدرت گرفتن رضاخان شروع شده بود. به قول یکى از مبشرین مسیحى مقیم ایران (چسب) خدمتى که رضاخان به اهداف ما در ایران نمود هیچکس در هیچ جاى دنیا به انجام نرسانده است. اما مرحله جدیدى که امریکاییها براى ایجاد تحولات در ایران در نظر داشتند، دینزدایى (سکولاریزاسیون) بود. چرا که تجدد (مدرنیزاسیون) و تحول از جامعه فئودالى به جامعه سرمایهدارى مىباید همراه با سکولاریزاسیون و دینزدایى همراه باشد.
فوت آیتاللّه العظمى سیدحسین بروجردى در فروردین سال 1340 این فرصت تازه را براى امریکاییها و سران ژیم به وجود آورد. امینى در خاطراتش به چگونگى فعالیتهایش در راه کسب رضایت روحانیت و مراجع تقلید به طور مکرر اشاره مىکند و اینکه سعى داشته از طریق ایجاد ارتباط با مراجعه بتوان به اهداف خود جامعه عمل بپوشاند.[17]
نکته قابل توجه در تصمیمگیرى امریکاییها این بود که ابتدا این تحولات به آرامى و به دور از درگیرى صورت پذیرد و در صورتى که با مقاومت مواجه شد با شدت، مقاومتها سرکوب گردد. روى کار آمدن اسداللّه علم، همزمان بود با در دست گرفتن تمامى اهرمهاى قدرت توسط شاه.
اعلام تصویب لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى، با لغو قید قسم به قرآن مجید براى انتخاب شوندگان گامى بود در جهت حذف تدریجى اصول اسلامى. حوزه علمیه قم، که تصور مىرفت به خاطر ارتحال آیتاللّه العظمى بروجردى و احاله مرجعیت تامه به آیتاللّه سیدمحسن حکیم در عراق، از اهمیت و نفوذ و توانایى آن کاسته شده است، در یک عمل هماهنگ توسط حضرت امام خمینى (ره) به این تصویبنامه به شدت اعتراض کرد. اعتراضات به لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى پنجاه و سه روز طول کشید که توسط بعضى از نویسندگان به طور مشروح توضیح داده شده است.[18]
این اعتراضات توانست موج تازهاى از مبارزه سیاسى و دین مدارانه به راه بیندازد که رهبرى آن نیز با مرجعیت و روحانیت بود. گروههاى سیاسى متقدم نظیر جبهه ملى، نهضت مقاومت ملى و... نقشى در آن نداشتند. قیام و اعتراض سیاسى در قالبى مردمى و با پایگاه مسجدى صورت گرفته بود. لغو تصویبنامه و تسلیم رژیم شاه، کابوس یک دهه اختناق را درهم شکست.
اما این پایان ماجراى اصلاحات نبود. اصول ششگانه «انقلاب سفید» گام دیگرى در راستاى اجراى اصلاحات مورد نظر امریکا بود.
با اعلام رفراندوم براى انقلاب سفید از طرف رژیم، امام خمینى (ره) این همهپرسى را به شدت مورد حمله قرار داد و آن را خلاف اسلام و منافع مردم ایران خواند. و در راستاى منافع امریکا و اسرائیل دانست.
گسترش موج مخالفتها سبب شد که شاه دو روز قبل از رفراندم سفرى به قم کند و در یک سخنرانى وقیحانه، روحانیت را به کرمهایى که در کثافت مىلولند تشبیه نماید و با ایراد بیاناتى ناشیانه آنان را همپیاله پیشهورى معرفى کند. شاه خطر آنها را به عنوان ارتجاع سیاه از ارتجاع سرخ کمونیستها بیشتر دانست. شاید از نکات جالب تاریخ معاصر ایران همین باشد که سخنرانى شاه را شخصى نوشت که خود بیش از هرکس با کمونیستها و پیشهورى و فرقه دمکرات همپیاله بود. «جهانگیر تفضلى» که در این زمان مدیرکل انتشارات و رادیو بود متن این سخنرانى را براى شاه تهیه کرد.[19] به قول احسان نراقى این سخنرانى آغاز شمارش معکوس رژیم پهلوى بود.[20] در این سفر به تدبیر و فرمان امام خمینى احدى از طلاب و روحانیون نه از شاه استقبال کرد و نه در مراسم سخنراین حاضر شد. شاه از این مسأله به شدت عصبانى شد و اعلام کرد که «دوره مفتخورى به خاتمه رسیده است. در انقلاب سفید براى همه فکر کار شده است.»[21]
اقدام بعدى رژیم، حمله شاهدوستان و نیروهاى ارتش و شهربانى به قم و مدرسه فیضیه بود، با این حال این اقدام نقش رهبرى امام خمینى (ره) را بیش از پیش تثبیت کرد. حمله دوم فروردین 1342 به مدرسه فیضیه در قم و مدرسه طالبیه در تبریز موج وسیعى از نگرانى و اعتراض به دنبال آورد. این بحرانها تا حدودى در قم و تهران فروکش کرده بود که قیام عشایر فارس آغاز گردید و رژیم شاه به طور جدى درگیر این حادثه شد. درباره علل قیام عشایر فارس اقوال، متعدد است. رژیم شاه و بعضى دیگر آن را قیام فئودالها علیه اصلاحات ارضى تبلیغ کردند برخی آن را اقدام رژیم در خلع سلاح عشایر دانستهاند، اما پارهای نیز مدارکی ارائه میکنند که مىگوید قیام عشایر فارس ادامه نهضت اسلامى در فارس بوده است. ضمن این که برخى نیز اعتقاد دارند این قیام در هماهنگى با امام خمینى صورت گرفت تا رژیم به طور جدى با یک بحران شدید مواجه شود، دامنه قیام گسترش یابد و نهضت به پیروزى برسد.[22]
ماه محرم در شرایطى آغاز شد که رژیم پهلوى در کوران حوادث مربوط به قیام عشایر دست و پا مىزد. نیروى زمینى و بخش عمدهاى از نیروى هوایى به سرکوب مردم فارس مشغول بودند. شهربانى رژیم از روحانیان اعزامى به شهرها و روستاها تعهد مىگرفت که راجع به چهار موضوع مهم: در خطر بودن اسلام، شاه، امریکا و اسرائیل سخن نگویند.
سخنرانى عصر عاشوراى امام خمینى (13 خرداد 1342) تکلیف همگان را معلوم کرد و دستگاه حاکمه به این نتیجه رسید که امام خمینى باید از عرصه سیاست دور نگهداشته، زندانى و مجازات شود. دستگیرى امام خمینى در شب پانزدهم خرداد و قیام مردم براى آزادى وى در واقع نقطه عطفى در تاریخ نوین ایران بود. و به قول حامد الگار «در این روز بود که پایههاى رهبرى و سخنگویى امام خمینى براى الهام بخشیدن به تودههاى مردم در مبارزه و بر ضد شاه و اربابان بیگانه او، با ایجاد همبستگى از راه تفکر اسلامى ریخته شد. و به جاى احزاب غیرمذهبى که پس از مصدق اعتبارشان از دست رفته بود، توده مردم، تحت رهبرى مذهبى، اقدام به جنبشهاى سیاسى کردند. به هر صورت نهضت 15 خرداد پیش درآمد انقلاب اسلامى بوده است.»[23]
قیام 15 خرداد 1342 که با کشتار وسیع مردم از سوى رژیم پهلوى همراه بود، سرکوب شد. عدم هماهنگى و نبود برنامه در تظاهرات، دورى رهبرى از مردم باعث شد که انرژى زایدالوصف قیام به هدر رود. بخش اعظم ارتش و نیروهاى انتظامى جهت سرکوب عشایر فارس به استان فارس اعزام شده بودند. تهران فاقد نیروى نظامى کافى، و ژاندارمرى توان دفاع از ارکان رژیم را نداشت و به قول حسین فردوست، محمدرضا پهلوى آماده رفتن بود و اگر تظاهرات تا عصر آن روز ادامه پیدا مىکرد، شاه از کشور خارج مىشد.[24]
کشتار 15 خرداد چهره دولت اسداللّه علم را مشوه ساخت. از طرف دیگر ضرورت روى کار آمدن نسل نوینى که مطلوب آمریکا باشد مطرح شد؛ نسلى که بسان «علم» بوى کهنگى فئودالیسم را ندهد و بتواند تواضع لازم را در برابر امریکاییها داشته باشد.
حسنعلى منصور رهبر حزب «ایران نوین» جاى اسداللّه علم را گرفت و نخستوزیر شد. وى سعى کرد چهرهاى موجه از دولت خود بنمایاند. از اقدامات اولیه دولت منصور، آزادى حضرت امام خمینى در ساعت 22 روز 15 فروردین 1343 بود. دولت با اعلام تفاهم با علما، خبر آزادى امام را به مردم داد، اما امام خمینى به صراحت اعلام کرد که هیچگونه تفاهمى حاصل نشده است.
انعقاد قراردادهاى کاپیتولاسیون (11 مهر ماه 1343) که مستشاران، نظامیان و کارمندان امریکایى و خانوادهها و بستگانشان را در ایران، در صورت ارتکاب جرم از تعقیب قضایى مصون مىداشت، در شرایطى محرمانه در مجلس، آن هم شبانه به تصویب رسید. دوازده روز پس از تصویب کاپیتولاسیون، امریکا با پرداخت 200 میلیون تومان وام به ایران موافقت کرد. دستگاه حکومتى شاه و امریکا که تصور نمىکردند این خبر به بیرون درز نماید. ناگهان با یک انفجار تکاندهنده مواجه شدند. امام خمینى که توانسته بود با کمک یکى از کارمندان مجلس شوراى ملى به تصویر صورتجلسه مجلس دسترسى پیدا کند اعلام کرد به زودى سخنرانى بسیار مهمى ایراد خواهد کرد. این در حالى بود که بسیارى از روشنفکران مذهبى و غیرمذهبى به صورت طعنه یا کنایه با قضیه برخورد کرده بودند.
روز 4 آبان 1343 همزمان با چهل و پنجمین سالروز تولد شاه، امام خمینى در یک سخنرانى، مهیجترین تقریر سیاسى را در سده اخیر ایران صورت داد. امام خمینى با قدرت تمام و مستقیماً شاه و امریکا را به خاطر زیر پاگذاشتن غرور و تمامیت ارضى و حاکمیت ملت ایران مورد حمله قرارداد و گفت: «غرور ایران را پایمال کردهاند. غرور ما را شکستند. ما چون ملت ضعیفى هستیم و دلار نداریم باید زیر چکمه امریکا برویم؟ امریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از امریکا بدتر، شوروى از هر دو بدتر، همه از هم پلیدترند.»[25]
امام خمینى پس از این سخنرانى طى اعلامیهاى خطاب به مردم ایران نوشت: «آیا ملت ایران مىداند در این روزها در مجلس چه گذشت؟ مىداند بدون اطلاع ملت و به طور قاچاق چه جنایتى واقع شد؟ مىداند مجلس به پیشنهاد دولت سند بردگى ملت ایران را امضاء کرد؟» دستگیرى و تبعید امام خمینى در 13 آبان 1343 به ترکیه نتیجه این سخنرانى و اعلامیه بود.
دیرى نپایید که گروه مؤتلفه اسلامى با دست شهید محمد بخارایى و شهید سیدعلى اندرزگو، حسنعلى منصور را که در حمله به امام خمینى سخنرانى کرده بود، از پاى درآورد. تبعید امام خمینى و سکوت مرگبار ناشى از حکومت پلیسى، بار دیگر توهم قدر قدرتى را دامنگیر شاه و دستگاه حکومتى او کرد.
با قتل حسنعلى منصور، امیرعباس هویدا، وزیر دارایى کابینه منصور به نخست وزیرى رسید. سران گروه «مؤتلفه اسلامى» دستیگر، زندانى و محاکمه شدند و حکم اعدام چهار عامل ترور منصور: 1ـ حاج صادق امانى 2ـ محمد بخارایى 3ـ رضا صفار هرندى 4ـ مرتضى نیکنژاد صادر شد. این حکم در 26 خرداد 1344 به اجرا گذارده شد. سایر اعضا نیز به حبسهاى ابد و طویلالمدت محکوم شدند. ترور منصور سبب شد که شاه در 10 بهمن 1343 اصلىترین عنصر امنیتى کشور یعنى سرلشکر حسن پاکروان، رئیس ساواک را عزل کند و یکى از وفادارترین عناصر خود را به ریاست ساواک منصوب نماید؛ یعنى نعمتاللّه نصیرى.
امام خمینى پس از گذراندن مدتى در تبعید ترکیه به نجف تبعید شد. تحلیل دستگاه سیاسى رژیم این بود که حضور امام خمینى در نجف به عنوان یکى از مراجع حوزه نوپاى قم، در کنار چهرههاى علمى حوزه هزار ساله نجف به حضورى کم فروغ مبدل خواهد شد و رفته رفته در میان بحثهاى فقهى و اصولى پیچیده و اشکالهاى متعدد علمى، به فراموشى سپرده خواهد شد.
هفتاد روز از انتصاب نصیرى به ریاست ساواک نگذشته بود که شاه در کاخ مرمر به وسیله سرباز شهید رضا شمسآبادى به رگبار گوله بسته شد. هر چند شاه آسیب جدی ندید اما وحشت و اضطراب همه رژیم را فراگرفت. رضا شمسآبادى براساس انگیزه دینى و سیاسى اقدام به این عمل کرد و در حین درگیرى به شهادت رسید، اما رژیم در پى آن توانست چند نفر دیگر را دستگیر کند؛ از جمله پرویز نیکخواه، رهبر «سازمان انقلابى توده» و تعدادى از اعضاى این گروه.
بازداشتشدگان محاکمه شدند، دو نفر به اعدام و چند نفر به حبسهاى طویلالمدت محکوم گشتند. البته پرویز نیکخواه که یک مارکسیست طرفدار مشى انقلابى چین بود به طور جدى با رژیم همکارى کرد و مورد عفو ملوکانه قرار گرفت و پس از مدتى به ساواک و حزب رستاخیز پیوست و از تئورسینهاى معروف رژیم شد.
علیرغم تحکیم بیش از پیش بنیانهاى امنیتى رژیم پهلوى و ایجاد تغییر در ساختار سیاسى و نظامى نظیر انتصاب سپهبد «غلامعلى اویسى» به فرماندهى ژاندارمرى، سپهبد «باتمانقلیچ» به استاندارى خراسان، سپهبد «نصراللهى» به استاندارى سیستان و بلوچستان، جهت کنترل بیشتر، اقدامات مسلحانه شیوع بیشترى یافت.
در 11 مهر 1344 سرباز وظیفه «محمد بارانى» در یکى از پادگانهاى تهران هنگام خروج تعدادى از افسران، آنان را هدف قرار داد و سه سرهنگ را به قتل رساند. خود وى نیز در دى ماه همان سال به سه بار اعدام محکوم شد. در اواخر دى ماه 1344 دادستان ارتش اعلام کرد که یک حزب مسلح مخفى را در تهران کشف کرد و 55 نفر از آنها دستگیر شدهاند. گفته شد که هدف این حزب برانداختن حکومت بوده است. این حزب «حزب ملل اسلامى» بود که در سال 1343 به وسیله «سیدمحمدکاظم بجنوردى» تأسیس شد و با هدف ایجاد حکومت اسلامى، و بر مبناى اصول و روشهاى دینى، امر مبارزه فرهنگى و سیاسى را در پیش گرفت و در نهایت با اتخاذ شیوه جنگ چریکى اقدام به جذب و آموزش افراد و جمعآورى سلاح کرد. هر چند بجنوردى به عنوان متهم ردیف اول به مرگ محکوم شد، اما فشارهاى داخلى و خارجى براى نجات وى، کارگر افتاد و حکم، به حبس ابد تقلیل یافت.
از سال 1344 به بعد رژیم پهلوى اقدامات مهمى در راستاى اسلامزدایى آغاز کرد که در قالب بازگشت صریح و آشکار به ارزشهاى شاهنشاهى قبل از اسلام بود. در این جهت چند اقدام اساسى صورت گرفت.
1ـ تشکیل مجلس مؤسسان و تغییر در قانون اساسى جهت تثبیت میراث سلطنت در خانواده پهلوى.
2ـ جشنهاى سلطنتى، نظیر جشنهاى سالگرد نهضت، تاجگذارى و 2500 ساله شاهنشاهى.
3ـ گسترش فساد
4ـ گسترش و تقویت پایههاى سرمایهدارى وابسته و افزایش سرمایهگذاریهاى خارجى
امام خمینى که با هدف هضم در حوزه نجف به این شهر تبعید شده بود، با تدریس دروس خارج فقه و اصول توانست یکی از مهمترین مراکز تدریس علوم اسلامى در جهان اسلام را تحت تأثیر قرار دهد و به عنوان تواناترین استاد و مدرس حوزههاى علمی شیعى مطرح شود. مهمتر این که حضرت امام در سالهاى پایانى دهه چهل با طرح حکومت اسلامى، مبتنى بر «ولایت فقیه» جدىترین بحث حکومتى را وارد اندیشه سیاسى اسلام کرد و با این اقدام علمى توانست تحول بزرگى صورت دهد؛ تحولى که راه آینده نهضت اسلامى و اهداف سیاسى آن را به خوبى تبیین نمود.
اواخر دهه چهل و آغاز دهه پنجاه دوران اوجگیرى و رشد گروههاى مسلحانه چریکى و همچنین اوجگیرى خفقان و سرکوب بود.
رژیم پهلوى به منظور ایجاد هماهنگى در استفاده از امکانات سازمانهاى متعدد پلیسى، امنیتى و اطلاعاتى طرح سازمانى جدیدى، متشکل از ساواک، شهربانى، ژاندارمرى و اداره دوم ارتش تهیه کرد که اسم آن «کمیته مشترک ضدخرابکارى» بود. این کمیته عملیات علیه مخالفین و مبارزین رژیم پهلوى را رهبرى مىکرد.
از جمله گروههایى که در این دوره به وجود آمدند و رشد کردند، عبارت بودند از:
الف: گروههای مارکسیستی
1ـ سازمان چریکهاى فدایى خلق
این گروه براساس نظریات «بیژن جزنى» که یکى از اعضاى جوان «حزب توده» بود و از سال 1345 از آنها جدا شده بود، با پذیرش نظریه جنگ مسلحانه براى از میان برداشتن حاکمیت و نفوذ سرمایهدارى در ایران به وجود آمد و عملاً سال 1349 اقدامات مسلحانه خود را شروع کرد. مهمترین اعضاى این گروه، امیر پرویز پویان و علىاکبر صفایى فراهانى بودند. فرد اخیر فرماندهى عملیات «سیاهکل» را به عهده داشت که به همراه اعضاى گروه و در جنگهاى سیاهکل دستگیر و اعدام شد. باقیمانده این گروه پس از شکست در جنگل، به شهرها روى آوردند و به عملیات چریکى نظیر حمله به مراکز پلیس، بانکها و عناصر رژیم مىپرداختند.
2ـ گروه توفان
این گروه براساس تئوریهاى مائوئیستى، معتقد به جنگ مسلحانه بود و در عین حال شوروى را خائن به ملتهاى جهان سوم مىدانست و تنها مشى چین را تأیید مىکرد. گروه توفان نتوانست عملیات قابل توجهى صورت دهد.
3ـ گروه مصطفى شعاعیان
مصطفى شعاعیان، که کتابى درباره شورشگرى به رشته تحریر در آورده بود، معتقد بود دیگر گروههاى مارکسیستى، مارکسیسم را خوب نفهمیدهاند. اعضاى این گروه قبل از انجام هرگونه عملیات، شناسایى و دستگیر شدند و «شعاعیان» نیز در جریان یک درگیرى در سال 1353 کشته شد.
ب: گروههاى مسلمان
1ـ سازمان مجاهدین خلق
محمد حنیفنژاد که از عناصر جوان نهضت آزادى بود در سال 1342 به همراه تعدادى از اعضاى اصلى، از جمله مرحوم آیتاللّه سیدمحمود طالقانى و مهندس مهدی بازرگان، دستگیر و زندانى شد. وى و دیگر اعضاى جوان نهضت در زندان با تقابل بین گروههاى مارکسیست و ادعاى علمى بودن آنان و همچنین تلاش روشنفکران مسلمانى چون مهندس بازرگان در راستاى علمى نشان دادن حقایق دینى، به برخی از نظریات مارکسیسم جذب شدند.
در جریان این برخوردها این دسته از جوانان، چهار اصل عمده مارکسیسم را ـ که اصول مربوطه به شناخت، ماتریالیسم دیالکتیک، ماتریالیسم تاریخى و کیفیت جامعه ایدهآل بود ـ پذیرفتند. آنها باور کردند که مارکسیستها صاحب علم مبارزه در جهان هستند، و اسلام در جوهر و ذات خود از مبارزه و ستمستیزى بى مایه و تهى است.
اعضا برجسته این گروه عبارت بودند از: 1ـ محمد حنیفنژاد 2ـ سعید محسن 3ـ علىاصغر بدیعزادگان. اینان در سال 1344 سازمان مجاهدین خلق را تأسیس کردند و ابتدا با شعارهاى اسلامى و با استناد به آیات و روایات، مخصوصا نهجالبلاغه دست به تدوین پارهاى از آثار زدند، اما به شدت تحتتأثیر باورهاى مارکسیستى و شخصیتهاى مبارز مارکسیست بودند.
2ـ حزباللّه
این گروه که اعضاى اصلى آن مصطفى جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار بودند، بعد از ضربه جدى رژیم به سازمان مجاهدین خلق، به این گروه پیوستند و هر دو در ماجراى فرار ساختگى، در تپههاى اوین تیرباران شدند.
3ـ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى
این گروه ترکیبى از گروههاى کوچکتر، مخصوصاً شهرستانى بود:
1ـ منصورون 2ـ بدر 3ـ توحیدى صف 4ـ فلاح 5ـ امت واحده 6ـ خلق 7ـ موحدین.
اینان از لحاظ عقیدتى به مواضع حضرت امام خمینى (ره) نزدیک بودند و بخش قابل توجهى از عملیات سالهاى 1356 و 1357 به وسیله این گروه صورت گرفت.
با این حال سال 1355 را باید سال پایان قلع و قمع گروههاى مسلح نامید، در این سال بیشتر مبارزان مسلح یا به قتل رسیدند، یا دستگیر شدند، و یا این که حوزه فعالیت آنان بسیار محدود شد. در این سال با پیدا شدن تغییرات سیاسى ناشى از انتخابات آمریکا و روى کار آمدن دمکراتها و ریاست جمهورى جیمى کارتر با شعار حقوق بشر، ضرورت تحول در رفتارهاى سیاسى رژیم پهلوى از سوى امریکاییها گوشزد شد. در این جهت مقدمات آزادى تعدادى از زندانیان سیاسى ـ شامل دانشجویان معترض، کسانى که نسبت به رژیم بدگوئی کرده بودند، افرادى که به جرم پخش اعلامیه دستگیر شده بودند و مظنونین ـ فراهم شد و رفته رفته به گروههاى ملى و کانونهاى حقوقى و ادبى اجازه فعالیت محدود داده شد. این تغییر رفتار که به ایجاد «فضاى باز سیاسى» معروف شده است، برخى از ناظران سیاسى و پژوهشگران تاریخ معاصر را به این باور واداشته است که اوجگیرى نهضت اسلامى مرهون پیدایش همین فضاى بازسیاسى بوده است. اما واقعیت این است که سیاست حقوق بشر آمریکا، تنها عامل سقوط شاه نبود. «ناظرانى که سیاست حقوق بشر امریکا را مسبب سقوط شاه مىدانند، با حفظ توجه به طرفین امر، در این مورد غلو مىکنند. یقینا شواهد نشان مىدهد که مبارزه حقوق بشر پرزیدنت کارتر، نیروهاى مخالف در ایران را تهیج نمود اما نباید تصور کرد که فشار پرزیدنت براى ایجاد آزادى سیاسى، بیش از حمایت بنیادین امریکا از رژیم شاه بود. یقیناً روش دوگانه حمایت از شاه و توقع از وى براى تعدیل سیاستهایش باعث شد که در روابط ایران و امریکا اختلال وسیعى به وجود آید، اما حمایت امریکا از رژیم شاه ادامه یافت. هر چند نکته مهمتر این است که روشها و نظرات تغییرناپذیر شاه نسبت به نیروهاى سیاسى مخالف، ایجاد فضاى باز سیاسى را غیر ممکن ساخت... مبارزه حقوق بشر امریکا در نظرات سیاسى رژیم خودکامه شاه تغییر مهمى ایجاد نکرد. به عنوان مثال تمایل سرسختانه شاه مبنى بر مقابله یکسان با تمامى نیروهاى مخالف دقیقاً تا زمان انقلاب ادامه داشت.»[26]
در سال 1356 بحرانى تازه گریبان سلطنت پهلوى را گرفت، چنان که پىآمدهاى آن پایان عمر رژیم را حتمى کرد. و آن بحرانى بود که با شهادت آیتاللّه سیدمصطفى خمینى آغاز شد. ایشان در واپسین ساعات روز 30 / 7 / 56 در منزل خود در شهر نجفاشرف به شیوهاى نامعلوم به شهادت رسید.
شهید حاج آقا مصطفى خمینى از بدو شروع نهضت اسلامى همراه حضرت امام خمینى بود. ایشان اول بار در سال 1342 و پس از مدتى حبس به ترکیه تبعید شد. پس از تغییر تبعیدگاه حضرت امام خمینى ایشان نیز به همراه پدر بزرگوارش در سال 1344 از ترکیه به عراق رفت و در شهر نجف ساکن شد. آیتاللّه سیدمصطفى خمینى حدود 13 سال در حوزه علمیه نجفاشرف به تدریس و تألیف و تربیت طلاب علوم دینى مشغول بود و در کنار فعالیتهاى علمى، با انقلابیون مسلمان مرتبط بود و گاه تدارک آنان از ناحیه ایشان صورت مىگرفت. روحیه انقلابى وى، مشوق بسیارى از مبارزان براى فراگیرى فنون نظامى و چریکى بود. بیشتر این فعالیتها نمىتوانست از نظر جاسوسان رژیم شاه به دور باشد. به همین دلیل اگر هم درگذشت این روحانى مبارز را رویدادى طبیعى بدانیم، شخصیت مبارزاتى او انعکاسى جز شهادت، آن هم به دست رژیم شاه در اذهان مردم متبادر نمىکرد. هر چند خاطرات به جاى مانده از آن زمان نیز دلالت بر شهادت ایشان دارد. حجتالاسلام سیدمحمود دعایى درباره آن روز مىگوید:
«متأسفانه در بیمارستان پزشک کشیک پس از معاینه اولیه تشخیص داد ایشان از دنیا رفتهاند. با علائمى که روى پوست بدن وجود داشت مشخص بود که مرگ طبیعى نبوده و ناشى از یک مسمومیت است.»[27]
خانم معصومه حائرى یزدى، همسر شهید حاج آقا مصطفى نیز در این باره چنین مىگوید:
«همان شب که حاج آقا مصطفى این طور شد. قرار بود که ساعت 12 به منزل ما میهمان بیاید. من سخت مریض بودم. آقاى دعایى که همسایه ما بود برایم دکتر آورد. از طرف دیگر آقا مصطفى شبها مطالعه داشتند. آن شب ایشان گفته بود اگر میهمان من آمد، من در را باز مىکنم، شما بخوابید. ما دیگر نفهمیدیم که میهمانان چه موقع آمدند و کى رفتند و چه شد. صبح زود وقتى براى ایشان صبحانه مىبرند مىبینند آقا مصطفى نشسته ولى سرش به پایین خم شده است. فوراً رفتم بالا، دیدم دستهاى آقا مصطفى بنفش است و تکههاى بنفش را روى سینهاش هم دیدم. آقا مصطفى را بلافاصله به بیمارستان انتقال دادیم. وقتی خواستند از جسد او کالبد شکافى کنند، امام اجازه این کار را نداد و فرمودند عدهاى بىگناه دستگیر مىشوند و دستگیرى اینها دیگر براى ما آقا مصطفى نمىشود. از طرف دولت بعث عراق نیز از اعلام نظر پزشکان جلوگیرى کرد و نگذاشتند پزشکان نظر خود را اعلام کنند. چون صددرصد مسمومیت بود، حتى پزشکان را تهدید کردند.»[28]
مرگ غیرمنتظره آیتاللّه سیدمصطفى خمینى در حالى که هیچگونه بیمارى قبلى نداشت با شروع فعالیتهاى سیاسى جدید امام در نجف از نظر همه یاران و شاگردان امام نمىتوانست بدون ارتباط باشد. دلیل آنان این بود که حاج آقا مصطفى از شروع نهضت در سال 1341 در کنار امام قرار داشت، دست راست ایشان محسوب مىشد و یک چهره انقلابى بود که با روحانیون، روشنفکران، دانشجویان مسلمان و مبارز داخل و خارج کشور ارتباط داشت. از اینرو ساواک با به شهادت رساندن وى کوشید یک مخالف جدى را از سر راه رژیم برداشته و امام را تنها بگذارد.»[29]
«پیکر آیتاللّه مصطفى خمینى را تا ساعت 10 صبح از نجف به کربلا بردند و در آب فرات غسل دادند.»[30] و پس از تشییع با شکوهى در ایوان طلاى مرقد حضرت امیر (ع) دفن شد. نقل است که حضرت امام پس از شهادت وى به همسر بزرگوارشان فرمودند: «امانتى خداوند متعال به ما داده بود و اینک از ما گرفت. من صبر مىکنم، شما هم صبر کنید و صبرتان هم براى خدا باشد.»[31]
فرداى شهادت آیتاللّه مصطفى خمینى حوزههاى علمیه نجف در عراق، و قم و تهران تعطیل شد و علماى طراز اول ایران با برگزارى مجالس ختم، یاد و نام این روحانى مبارز را گرامى داشتند. با نگاه به اسناد به جاى مانده از ساواک روشن مىشود که مسؤولین این سازمان امنیتى به هیچوجه پیشبینى برپایى مجالس ختم و بزرگداشت این شهید را آن هم با حجمى که در سندهاى این کتاب آمده، نمىکردند. به همین جهت مدیریت اداره کل سوم (پرویز ثابتى) با صدور دستورالعملى به مراکز ساواک در شهرهاى مختلف از آنان مىخواهد که مراقب برپایى مجالس ختم آیتاللّه سیدمصطفى خمینى باشند و اگر تمجیدى از حضرت امام خمینى (ره) شد از برگزارى مجالس جلوگیرى کنند. گستره این مجالس در سراسر کشور به نحوى بود که مىتوان گفت فضاى سیاسى کشور در این برهه از زمان تحتتأثیر مستقیم این حادثه و بیشترى دلمشغولى نیروهاى امنیتى و انتظامى رژیم شاه متوجه این امر بوده است.
ثابتى که معمولاً تحلیلهاى ساواک را از حوادث روز مىنوشت در بولتنى با عنوان «وضعیت هدفهاى 312» مىنویسد:
«فوت مصطفى خمینى پسر روحاللّه خمینى در عراق به علت سکته قلبى در تاریخ 30 / 7 / 36 [30 / 7 / 56] مستمسک جدیدى به دست روحانیون افراطى و هواداران آنها داد تا مجدداً زمینه تحریک متعصبین مذهبى را فراهم نمایند. به مناسبت فوت یاد شده مجالس متعددى در تهران و دیگر شهرهاى کشور برگزار گردید و روحانیون افراطى فرصتى پیدا کردند تا از متوفى و پدرش تجلیل نمایند. در جریان برگزارى مجالس مذکور تعدادى از وعاظ افراطى مبادرت به عنوان مطالب تحریکآمیز و خلاف مصالح عمومی نمودند و عدهاى از متعصبین مذهبى نیز شعارهایى به نفع خمینى و على شریعتى دادند. نکته حائز توجه در برگزارى مجالس مذکور تعداد مجالس تشکیل شده و هماهنگى کلام روحانیون و وعاظى بود که در این مجالس سخنرانى مىکردند و این نشان مىداد که فعالیتها عموماً در جهت و محور مشخص قرار دارد و متعصبین مذهبى و روحانیون افراطى از کانالهاى مختلف با یکدیگر در ارتباط هستند. این هماهنگى و ارتباط در مراسمى که به مناسبت چهلمین روز درگذشت متوفى در قم و برخى دیگر از شهرهاى کشور برپا گردید مجدداً تجلى پیدا کرد ضمن آنکه وسعت تبلیغات گذشته را نیز به همراه داشت. در مراسمى که به مناسبت چهلمین روز فوت یادشده در شهر قم برگزار گردید، عده کثیرى از طبقات مختلف مردم شهر قم و عدهاى از دانشجویان متعصب مذهبى مراکز عالى آموزشى شرکت داشتند که بعد از پایان این مراسم تظاهراتى از طرف عدهاى از شرکتکنندگان در مجلس مذکور و خیابانهاى شهر قم انجام گرفت و شیشههاى شعب بانکها در این شهر توسط اخلالگران شکسته شد. اخلالگران حتى قصد اشغال مدرسه فیضیه را که بعد از تظاهرات اخلالگرانه طلاب علوم دینى در سال 2534 [1354] تعطیل شده بود داشتند که با مقاومت مأمورین انتظامى مواجه و متفرق گردیدهاند. در این مجلس قطعنامهاى در 13 ماده نیز قرائت و طى آن بازگشت خمینى به ایران درخواست شده بود.»
این تحلیل، هر چند از دیدگاهى امنیتى نگاشته شده است، اما از آن جهت که شهادت آیتاللّه سیدمصطفى خمینى از عوامل عمده شتابزاى نهضت اسلامى ایران بوده است با دیگر تحلیلها و تفسیرها مشابه است. مصاحبهگر روزنامه لوموند گه گفت و گویش با حضرت امام خمینى انعکاس وسیعى در سال 1356 در جهان داشت، قبل از آغاز مصاحبهاش در مقدمهاى مىنویسد:
«وى [امام خمینى] از سال 1965 به بعد یعنى پس از طى یک دوران تبعید در ترکیه، در نجف بسر مىبرد و مرگ (یا قتل) پسرش دلیلى براى شورشهاى متوالى شده است که هر چهل روز یک بار ایران را به لرزه در مىآورد.»[32]
در نیمه اول سال 1356 رویدادى که توانسته باشد جهت سیاسى وحشت رژیم پهلوى را برانگیزد، وجود ندارد. تنها حادثهاى که توانست تا حدى نظام حاکم و دستگاه امنیتى آن را تحت تأثیر قرار دهد درگذشت مرحوم دکتر على شریعتى پس از هجرت از ایران بود. مرگ مشکوک این نویسنده و متفکر مبارز واکنشهاى قابل توجهى در ایران و نیز خارج از مرزها داشت. گزارشهایی که منابع ساواک از برخى از مجالس ترحیم، مراسم چهلم و یا دستگیرى جوانانى که به مناسبت رحلت دکتر شریعتى علیه رژیم شاه در تهران و در مسجد ارک تظاهرات کرده بودند حاکى از واکنشهاى مردم و نیز توجه و سرکوب دستگاه امنیتى رژیم است. بقیه رویدادهاى سیاسى ضد رژیم یا تحت نظارت ساواک صورت مىگرفت و یا با مراقبتهاى ویژه پس از حصول اطمینان از بىاثر بودن آنها علیه نظام حاکم تلویحاً اجازه فعالیت مىیافت. از این قبیل بود: انتشار اعلامیهها و بیانیهها، انتشار نامههاى سرگشاده و یا تشکیل محافل گروهى. براى مثال انتشار اعلامیه 64 تن از وکلا در 20 تیر ماه 1356 که به دنبال طرح لوایح مربوط به وزارت دادگسترى در مجلس شورای ملی صادر شد؛ انتشار اعلامیه 53 تن از قضات دادگستری تهران در شهریور ماه 1356 است ؛ انتشار نامه سرگشاده با امضاء داریوش فروهر، کریم سنجابی و شاپور بختیار خطاب به شاه در 22 خرداد 1356؛ همچنین اعلامیههاى نهضت رادیکال ایران در مقاطع مختلف که رحمتاللّه مقدم مراغهاى سرپرستى آن را به عهده داشت؛ و یا نامه سرگشاده ابوالفضل قاسمى به هویدا (قاسمى خود یکى از عوامل ساواک بود) در اول مرداد 1356؛ اعلامیههاى علىاصغر حاج سیدجوادى به مناسبت درگذشت دکتر على شریعتى و یا علیه جمشید آموزگار (نخستوزیر) و سپهبد آزموده؛ اعلامیه کانون نویسندگان ایران به یاد مرحوم جلال آل احمد و یا مناسبتهاى دیگر و... این اعلامیهها، بیانیهها و نامهها وحشت رژیم و دستگاه امنیتى آن را برنمىانگیخت و حتى ساواک، دستور داشت روش مقابله خود را با صادرکنندگان این دست از نامهها و اطلاعیهها تغییر دهد و با آنان مماشات کند.
از اوایل سال 1356 طى دستورالعمل ساواک مجبور شد در مقابل افراد و گروههایى که به قانون اساسى و مبانى نظام شاهنشاهى معتقد بودند اما دست به تنقید و اعتراض مکتوب مىزدند، مدارا کند. به همین دلیل شیوه برخورد نیروهاى ساواک با این طیف ـ که معمولاً شامل عناصر جبهه ملى، حزب ملت ایران، نهضت رادیکال ایران، حزب زحمتکشان ملت ایران، نهضت آزادى، حزب مردم ایران، جامعه سوسیالیستهای نهضت ملى ایران و کانون نویسندگان ایران مىشد ـ تغییر کرد و نفوذ، گماردن جاسوسهاى بیشتر، مراقبت و ارعاب، جاى دستگیرى، زندان و شکنجه را براى آنها گرفت. براى نمونه؛ در سال 1349 وقتى که داریوش فروهر اعلامیهاى علیه جدایى بحرین از ایران منتشر کرد، بلافاصله دستگیر شد و نزدیک به دو سال به زندان افتاد، اما در سال 1356 با وجود انتشار بیانیهها، خبرنامهها، تشکیل جلسات گروهى و حتى مصاحبه با خبرنگاران خارجى درباره خفقان حاکم بر ایران، خبرى از تهدید و دستگیرى نیست. ساواک در این سال روشهاى دیگرى پیشه کرد. از جمله آنهاست؛ نگارش و پخش اعلامیههاى افشاگرانه علیه گروههاى یاد شده با امضاهاى مجعولى چون «جانبازان استقلال ایران»، «گروه میهنپرستان» و... یا استخدام چماقداران براى ضرب و شتم این افراد، همچون حادثه کاروانسرا سنگى در اول آذر 1356. این شیوه برخورد سرد، هر چند در برخى مقاطع با نهضت امام خمینى (ره) و گروهها و افراد مرتبط با آن یکسان بود، اما در بسیارى از موارد شکل گرم و خونین به خود گرفت. شهادت آیتاللّه سیدمصطفى خمینى در اول آبان ماه، کشتار طلاب علوم دینى و مردم قم در 19 دى ماه 1356 و قتل عام مردم تبریز در 29 بهمن همین سال و حوادث سال 1357 نشان از برخورد خونین عوامل امنیتى و انتظامى رژیم شاه با نهضت اسلامى ایران است.
به هر حال سلسله حوادثى که پس از اول آبان ماه 1356 در ایران روى داد، مبدأ تحول بزرگ و بىنظیرى در تاریخ این کشور شد، این تحول از تاریخ شهادت آیتاللّه سیدمصطفى خمینى آغاز مىشود و در 22 بهمن 1357 به پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(قدس سره) منجر میگردد.
پینوشتها:
[1] ـ انصارى، احمدعلى مسعود؛ پس از سقوط سرگذشت خاندان پهلوى در دوران آوارگى؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سیاسى؛ بهار 1371؛ ص 29.
[2] ـ قاضى، نعمتاللّه شکیب؛ علل سقوط رضاشاه؛ نشر آثار؛ تهران؛ 1371؛ ص 73.
[3] ـ بیات، کاوه؛ فعالیتهاى کمونیستى در دوران رضاشاه 1310 ـ 1300؛ انتشارات سازمان اسناد ملى ایران؛ تهران؛ 1370؛ ص 250.
[4] ـ هوشنگ مهدوى، عبدالرضا، سیاست خارجى ایران در دوران پهلوى 1357 ـ 1300؛ نشر البرز، 1373، ص 4، همان مآخذ، ص 20.
[5] ـ مکى حسین، تاریخ بیست ساله، انتشارات علمى، تهران، 1374، جلد ششم، ث 30.
[6] ـ عاقلى، باقر، روزشمار تاریخ ایران، نشر گفتار، 1372، جلد اول، ص 287.
[7] ـ الهى، همایون، اهمیت استراتژیکى ایران در جنگ جهانى دوم، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، 1369، ص 107.
[8] ـ روبین، بارى، جنگ قدرتها در ایران، ترجمه محمود شرقى، انتشارات آشتیانى، تهران، 1363، ص 43.
[9] ـ تفضلى، جهانگیر؛ خاطرات منتشر نشده ؛ ص 43.
[10] ـ بیل، جیمز؛ شیر و عقاب؛ ترجمه فروزنده برلیان؛ نشر فاخته؛ تهران؛ 1371؛ ص 71.
[11] ـ عراقى، مهدى ؛ ناگفتهها: مؤسسه خدمات فرهنگى رسا؛ تهران؛ 1370؛ ص 87.
[12] ـ همان، تفضلى؛ ص 65.
[13] ـ سفرى، محمدعلى ؛ قلم و سیاست؛ نشر مالک؛ تهران؛ ج 2؛ ص 329.
[14] ـ رائین، اسماعیل؛ فراموشخانه و فراماسونرى در ایران؛ انتشارات امیرکبیر؛ تهران؛ 1357؛ ص 527.
[15] ـ صمیمى، مینو؛ پرده تخت طاووس؛ ترجمه دکتر حسین ابوترابیان ؛ انتشارات اطلاعات ؛ تهران ؛ 1374؛ ص 141.
[16] ـ بیل، جیمز؛ همان مأخد؛ ص 188.
[17] ـ امینى، على؛ خاطرات منتشر شده ؛ کیهان لندن؛ 1991؛ شماره 373.
[18] ـ روحانى، سیدحمید ؛ بررسى و تحلیلى از نهضت امام خمینى ؛ انتشارات دارالفکر؛ قم ؛ 1358؛ ص 141.
[19] ـ عراقى ؛ همان مأخذ ؛ ص 157.
[20] ـ نراقى، احسان؛ از کاخ شاه تا زندان اوین؛ مؤسسه خدمات فرهنگى رسا؛ تهران؛ 1372؛ ص 20.
[21] ـ روحانى؛ همان مأخذ؛ ص 263.
[22] ـ اطلاعیههاى باقیمانده از مرحوم حبیباللّه شهبازى.
[23] ـ جیمز بیل؛ همان مأخذ؛ ص 213.
[24] ـ فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوى؛ انتشارات اطلاعات؛ جلد دوم؛ ص 514.
[25] ـ جیمز بیل؛ همان مأخذ؛ ص 3 ـ 222.
[26]ـ رمضانى ؛ ر.ک: چه کسى آمریکا را از دست داد؟ مورد ایران ؛ میدل ایست ژورنال؛ زمستان 1982، ص 38.
[27]ـ روزنامه کیهان ؛ شماره 15478 ؛ ص 12.
[28]ـ کوثر؛ ص 293.
[29]ـ رجبى، حسن؛ زندگینامه سیاسى امام خمینى از آغاز تا هجرت ؛ ص 397.
[30]ـ شهیدى دیگر از روحانیت؛ ص 118.
[31] ـ روزنامه قدس؛ شماره 113؛ ص 4 و 6.
[32] ـ یادواره نهضت اسلامى در چهره انقلاب اسلامى؛ 72.
تعداد مشاهده: 17285