بررسی، تحلیل و نقد تاریخسازی سلطنتطلبان درباره دست داشتن عوامل خارجی و کشورهای بیگانه در سقوط رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی
تاریخ انتشار: 19 خرداد 1403
مقدمه
رژیم پهلوی یکی از مهمترین و قابل اعتمادترین وابستگان و همپیمانان آمریکا در دوران جنگ سرد به شمار میرفت که در عرصههای گوناگون، بهعنوان نماینده بلوک غرب در منطقه جنوب غرب آسیا و خلیج فارس ایفای نقش میکرد. منطقه مذکور از نظر ژئوپلیتیکی، ژئواستراتژیکی و ژئواکونومیکی دارای اهمیت فراوانی در راهبردهای ایالات متحده آمریکا بوده است. بنابراین وجود حکومتی وابسته به غرب میتوانست منافع آمریکا را تضمین کند. با این شرایط بدیهی است که وقوع انقلاب اسلامی و سرنگونی حکومت پهلوی ـ که از سرسپردگان و همپیمان آمریکا و بلوک غرب در منطقه بود و در برابر اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق قرار داشت ـ موجب برهم خوردن معادلات منطقهای و به خطر افتادن منافع غرب میشد؛ به این ترتیب که آمریکا مهمترین همپیمان خود را در منطقه مهم خلیج فارس با وجود پتانسیلها و ظرفیتهای جغرافیایی و اقتصادی بالا از دست میداد. حال نکته جالب توجه این است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، برخی سلطنتطلبان و طرفداران نظام پیشین که موقعیت و جایگاه خود را بر باد رفته دیدند، تئوری توطئه را مطرح کردند. به این معنا که قدرتهای خارجی بهویژه آمریکا به علل گوناگونی همچون هراس از پیشرفتهای ایران دوره پهلوی و قدرتمند شدن رژیم در منطقه و همچنین نگرانی از عملکرد شاه در زمینه نفت و بالابردن سهم آن توسط او، سرنگونی حکومت پهلوی را زمینهسازی کرده تا به مقاصد خود دست پیدا کنند!
در این راستا نوشتار حاضر قصد دارد زوایای گوناگون این ادعاها را مورد بررسی قرار دهد و با توجه به واقعیات تاریخی به این پرسش پاسخ دهد که آیا قدرتهای خارجی در براندازی رژیم پهلوی و زمینهسازی انقلاب اسلامی نقش داشتهاند؟ و اساساً چرا باید غرب دست به چنین اقدامی بزند تا دولت دوست و همپیمان خود را در چنین شرایطی سرنگون سازد؟ برای پاسخ به این پرسشها و بررسی دیدگاههای مزبور، ابتدا مفهوم تئوری توطئه و دیدگاه سلطنتطلبان مطالعه میشود و سپس با توجه به واقعیات تاریخی، به نقد و بررسی این دیدگاه پرداخته خواهد شد.
تئوری توطئه
تئوری توطئه چارچوب و پارادایمی از تجزیه و تحلیل وقایع، حوادث و پدیدههای حیات بشری که طبق آن، تنها عامل مؤثر و رقمزننده سرنوشت اینگونه وقایع و حوادث در عرصههای مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و غیره، دستهای پنهان، اقدامات و نقشههای پلید و غالباً مخفیانه توطئهگران ـ اعم از قدرتها و کشورهای بزرگ و برخی افراد و گروهها و انجمنهای پنهانی و کانونهای توطئهگر ـ است که برای رسیدن به اهداف شوم خود در تلاش و تکاپو هستند.[1] کسی که به توهم توطئه مبتلاست، تمام وقایع عمده سیاسی و سیر حوادث و مشی وقایع تاریخی را در دست پنهان و قدرتمند سیاست بیگانه و سازمانهای مخوف سیاسی و اقتصادی و حتی مذهبی وابسته به آن سیاست میپندارد. به گمان او همه انقلابها، شورشها، جنگها، عقبماندگیها و وابستگیهای اقتصادی و سیاسی، برآمدن و فروپاشی سلسلهها و دولتها، ترورهای سیاسی و حتی کمبود محصولات کشاورزی، سقوط ارزش پول، قحطیها و زلزلهها را دست پنهان بیگانه کارگردانی میکند.[2]
در سال 56 و 57 با آغاز و شدت یافتن قیام مردم و نهضت اسلامی، بازار تئوریهای توطئه در میان عوامل رژیم رونق گرفت. آنها در برخی مواقع حرکت اجتماعی مردم ایران را تحت نفوذ و تحریکات شرق دانسته و افرادی که در خیابانها به عرصه مبارزه میآمدند را کمونیست میخواندند و یا این وقایع را حاصل اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه معرفی میکردند[3] که به یکدیگر ملحق شده تا کشور را به ورطه نابودی بکشانند. اما تئوری توطئه عوامل رژیم، روی دیگری نیز داشت و آن دست پنهان انگلیس، آمریکا و بهطورکلی قدرتهای غربی بود که در همه تحولات ایفای نقش کرده و به عبارتی صحنهگردان اصلی در سپهر سیاسی ایران محسوب میشد. اندیشههای توطئهانگاری حرکت و نهضت اسلامی مردم، در اذهان مسئولان کشور از افراد نظامی گرفته تا دولتمردان و حتی شخص شاه رسوخ کرده بود و به جای آن که واقعیت را دریابند و به علل تشدید نارضایتیها بیندیشند، خود را کنار کشیده و عوامل خارجی را مسبب آشوبها قلمداد میکردند.[4]
این در حالی بود که خاندان پهلوی، درباریان و همگان میدانستند که برآمدن رضاخان و فرزندش محمدرضا و بقا و تداوم آن دو، به خواست انگلیس و آمریکا بود و در واقع سلسله و خاندان پهلوی فرزندخوانده استعمارگران انگلیسی و آمریکایی هستند.
تئوری توطئه، شمشیری دو لبه است که هم به وسیله دوستان و نیروهای خودی مورد استفاده قرار میگیرد و هم توسط دشمنان برای سرکوب دوستان و خودیها به کار برده میشود، نهایتاً به دلیل کارکردهای متفاوت و فراوان آن از ریشهدارترین خصائص ایرانیان است که البته ریشه در دخالتهای بیگانگان در دوران اخیر به ویژه در عهد قاجار و پهلوی دارد. در برهههایی از تاریخ گاه نقش «توهم توطئه» مورد استفاده استعمار برای فریب کشور هدف قرار گرفته است، مانند استفاده استعمار انگلیس از بهائیت و رد توطئهآمیز بودن آن و متهم نمودن علما، روشنفکران و مردم به توهمزدگی در مورد توطئه بودن برآمدن این تشکیلات برای نفوذ در ارکان اعتقادی ـ ملی ایران؛ و گاه ایجاد و تبلیغ «توطئهآمیز» بودن کارهای اصلاحی شخصی به مانند امیرکبیر، برای به دست گرفتن قدرت سیاسی و برکنار نمودن قاجار از صحنه! به هر حال به اندازهای این تئوری در میان ایرانیان عمیق است که حتی عوامل رژیم پهلوی نیز سخت به آن گرفتار شده بودند و به عنوان نمونه یکی از ترجیعبندهای همیشگی آنها، نقش بیبیسی در هدایت مردم جهت سرنگونی رژیم و پیروزی انقلاب بود..!![5]
به هر حال اهداف اصلی مطرحساختن تئوری توطئه از سوی سلطنتطلبان و وابستگان رژیم پهلوی را میتوان به طور خلاصه در موارد زیر دانست:
1- توجیه ضعفهای داخلی و کاستن از انتقادات: با وجودی که در برخی دورههای تاریخی واقعاً توطئههای بیگانگان موجب ناکامی در تحقق بعضی از اهداف و خواستههای ملی شده است، اما در مورد دیدگاه سلطنتطلبان در زمینه نقش عوامل خارجی در سقوط حکومت پهلوی، عمدتاً علت ناکامیها ریشه در مشکلات و ناتوانیهای داخلی و عملکرد رژیم دارد. لیکن سیاستمداران و وابستگان رژیم سابق، آن را متوجه قدرتهای خارجی میکنند تا خیانتها و ناکارآمدی رژیم را به گردن عامل بیرونی بیندازند.
2- ساده کردن تحلیل مسائل و ایجاد حالت اقناع: تحلیل و تبیین پدیدههای اجتماعی و رخدادهای سیاسی امری پیچیده و نیاز به ذهنی اندیشمند دارد. با نسبت دادن ناکامیها به بیگانگان هم امر تحلیل و هم درک آن سادهتر میشود.
3- ایجاد نفرت روانی از مخالفین و رقبا: با توجه به جوّ غالب که در جامعه علیه بیگانگان وجود دارد، بهسادگی میتوان اندیشهها، جریانات و شخصیتهای مختلف را با منسوب نمودن آنان به بیگانگان یا جیرهخوار انگلیس یا آمریکایینامیدن، آنها را مورد حمله و آماج انواع تهمتها قرار داد.[6]
دیدگاههای سلطنتطلبان
بررسی نقش عوامل خارجی در انقلابها فقط مختص به انقلاب اسلامی ایران نیست و مبحثی است که ذهن اندیشمندان علوم سیاسی و تاریخ معاصر در کشورهای مختلف را به خود معطوف داشته است. با توجه به مبانی نظری، نقش عوامل خارجی در انقلابها را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
●
●
●
آنچه که سلطنتطلبان (کارگزاران رژیم پهلوی و نیروهای هوادار آنها که در جهت مخالفت با جمهوری اسلامی فعالیت میکنند) اغلب به آن قائل هستند، دیدگاه دوم است و کمتر دیدگاه سوم مبنی بر ضعف قدرتهای خارجی حامی رژیم را میپذیرند. چرا که آنان معتقدند قدرتهای خارجی با برنامه از پیش طراحی شده موج انقلاب را به راه انداختند تا رژیم پهلوی را که برای غرب خطرآفرین شده بود، سرنگون سازند. شکی نیست که برای بررسی این دیدگاه، بایستی به سخنان شاه و عقاید او و همچنین کارگزاران و حامیان سلطنتش مراجعه شود؛ لذا در این بخش، به چند مورد اصلی که راویان تئوری توطئه در سقوط رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی آن را مطرح میکنند، پرداخته خواهد شد.
1. هراس غرب از پیشرفتهای رژیم
شاه بسیار به نقش ابرقدرتها بدبین بود و عقیده داشت که سلطنت او را نه مردم ایران، بلکه قدرتهای خارجی به ورطه سقوط کشاندند. وی در بخشی از آخرین کتابش مینویسد: «بیشک این اشتباه من بود که به آیندهای آنچنان دور چشم دوخته بودم و میکوشیدم سریع حرکت کنم. ولی آیا دخالت بعضی عوامل خارجی بدیهی نیست؟ و آیا به وضوح نمیتوان دید که من خیلی آسانتر از آنکه بعضی از مسائل را حل کردم در برابر نیروهایی پرقدرت قد برافراشتم؟»[8] در واقع شاه سعی داشت بیان کند که کوشش او در راه پیشرفت کشور و نزدیکتر شدن به دروازههای تمدن بزرگ، دخالت عوامل خارجی را در پی داشت تا نگذارند که وی به اهداف خود برسد. اردشیر زاهدی آخرین سفیر ایران در ایالات متحده آمریکا در پاسخ به این پرسش که «شما فکر میکنید که چقدر آمریکاییها و انگلیسیها در شکلگیری انقلاب ایران نقش داشتند؟» میگوید: «خیلی ساده است. برای اینکه ایران قدرت داشت، ایران نفوذ داشت، تمام همسایگانش برایش احترام داشتند و در عین حال هم اغلب اینها نسبت به ایران حسادت داشتند که آنقدر ما پیشرفت کردیم... ته دلشان ناراحت بودند که اعلیحضرت سفت و سخت جلوی اینها میایستاد، جوابشان را میداد.»[9]
2. افزایش سهم نفتی ایران
علاوه بر بحث پیشرفتهای رژیم، آنچه که مورد تأکید قرار میگیرد، عملکرد شاه در زمینه نفت بود که ادعا میشود موجب نگرانی و هراس قدرتها و شرکتهای بزرگ نفتی شده بود. شاه مینویسد: «شرکتهای بینالمللی نفت، دشمنانی دیرینه بودند. پس از شکست مصدق، با معاملهای که با انریکو ماتهئی (Enrico Mattei) ایتالیایی کردم، خشم آنها را علیه خود بیشتر برانگیختم. وی کمپانی نفت ایتالیا (اِنی: Eni) را به یک رقیب عمده و سرسخت غولهای بینالمللی تبدیل کرد. خود معامله، چندان حجمی نداشت ولی شرایطش مهم بود. به جای تسهیم منافع به نسبت پنجاهپنجاه که تا آن وقت معیار کار بود، ماتهئی موافقت کرد که فقط 25 درصد منافع را بردارد و ایران 75 درصد آن را. کمی بعد با استاندارد اویل ایندیانا نیز همین ترتیب را دادم. رسم پنجاهپنجاه شکسته شد و شرکتهای بزرگ نفت هرگز مرا نبخشیدند.»[10] همچنین هوشنگ نهاوندی وزیر علوم در دوره پهلوی در کتاب خود مینویسد: «شاه گفته بود: از میانههای دهه شصت میلادی [حدود دهه چهل شمسی] و قراردادی که ایران با ماتهئی رئیس شرکت نفتی AGIP ایتالیا بست که هواپیمایش منفجر شد و سیاستهایی که شرکتهای بزرگ نفتی را نگران میکرد، غربیها به من و تمایلم به در هم شکستن آنچه که به ما تحمیل میکردند بدگمان و در بیم شدند. هرچه من در این راه پیروزی به دست میآوردم، این بیم بیشتر میشد. بهویژه پس از آنکه در ابتدای دهه هفتاد [ابتدای دهه پنجاه شمسی] بهای نفت افزایش یافت. آنها اکنون دارند انتقام میگیرند... آمریکاییها از 1974 [1353ش] میخواستند مرا سرنگون کنند.»[11]
همانطور که مشاهده میشود، شاه خیلی علاقه داشت که مسئله مرگ ناگهانی ماتهئی را به حسادت آمریکاییها نسبت به روابط او با خودش بچسباند و از این طریق عقدهی خودْ قهرمانبینیاش را ارضا کند. ولی باید گفت که مرگ ماتهئی اگر دهها دلیل داشت فقط یکی از آن دلایل به عقد قرارداد او با ایران مربوط میشد؛ ولی هیچجا دیده نشده که کسی به اندازه شاه خواسته باشد از مرگ ماتهئی برای مهم جلوه دادن معاملاتش با او بهرهبرداری تبلیغاتی کند. ارتباطهایی که جان کندی رئیسجمهور آمریکا با او داشت و میخواست با میدان دادن به ماتهئی از فشار کمپانیهای نفتی آمریکایی بر کاخ سفید بکاهد؛ و نیز تسلط ماتهئی بر بازارهای فروش نفت خام شوروی، بهعلاوه دهها دلیل دیگر، همه از عوامل تصمیم شرکتهای نفتی بزرگ دنیا برای نابودی او بود. و لذا مشخص است که قرارداد او با شاه نیز یکی از ایندهها دلیل بود، نه بیشتر. حتی برخلاف ادعای شاه، شرکتهای نفتی آمریکایی، بهخصوص از این وضعیت جدید استقبال کردند و به سرعت در همه جا به عقد قراردادهای جدید پرداختند. چنانکه به اعتراف خود او کمی بعد با شرکت آمریکایی استاندارد اویل ایندیانا با همین شیوه به توافق رسید.[12] اما با این وجود، دیدگاه مبنی بر رویکرد نفتی شاه بهعنوان عامل سقوط رژیم، توسط کارگزاران سابق مدام مورد توجه قرار میگیرد، چنانکه نهاوندی نیز در همین راستا تأکید میکند: «شرکتهای بزرگ چند ملیتی نفتی، نقش شاه را در اوپک که با پشتیبانی ملک فیصل پادشاه عربستان سعودی ایفا شده بود، بر او نمیبخشیدند. از همان زمان و به این دلایل، ماشین تبلیغات بینالمللی، نظام دروغپردازی جهانی که از آن پس نیز بارها مورد استفاده قرار گرفت، به کار افتاد. در هرچه خواستند مبالغه کردند و هرچه خواستند بافتند، نارضایتیهای داخلی را دامن زدند. در چند هفته برای او جانشینی ساختند که گمان میکردند از آنجا که بیاهمیت است، انعطافپذیر هم هست و همه اینها برای آنکه از شرّ کسی که مزاحم بود، آسوده شوند.»[13]
3. چرخش در سیاست خارجی کشورهای غربی
پس از اوجگیری قیام مردم ایران، شاه بیش از پیش به نقش دولتهای خارجی در شکلگیری اعتراضات عمومی میاندیشید. به همین سبب همواره از مقامات غربی برای فرونشاندن بحران چارهجویی میکرد و آنان را به حضور میپذیرفت. شاه مینویسد: «در هفتم دسامبر [16 آذر 1357]، ایالات متحده رسماً اعلام نمود که تحت هیچ شرایطی در ایران مداخله نخواهد نمود. با وجود این، سفیران انگلیس و آمریکا در هر دیداری که داشتیم میگفتند: از شما حمایت خواهیم کرد. طی پاییز و زمستان 79-1978 (1357) آنان مرا به ایجاد فضای بیاندازه باز سیاسی تشویق کردند. من البته با ایجاد فضای باز سیاسی موافق بودم، ولی آزادسازی شتابزده در این زمان فتنهخیز با کمبود افراد ورزیدهای که بتوانند چنین سیاستی را به اجرا درآورند، فقط به مصیبت منجر میشد. اضافه بر این، غالباً که سیاستمداران یا فرستادگان آمریکایی را به حضور میپذیرفتم، مرا به ایستادگی تشویق میکردند. ولی هنگامی که در این خصوص از سفیر ایالات متحده جویا شدم، پاسخ داد به او چنین دستوری نرسیده است. چنین دلگرمیهایی با گزارشهایی که از صحبتها و اظهارنظرهای دیگر به دستم میرسید، تطبیق نمیکرد.»[14] ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران در مورد یکی از دیدارهایش با شاه مینویسد: «اعتقاد او بر این بود که تظاهرات و فعالیتهایی که علیه رژیم انجام شده طبیعی و خودجوش نیست، بلکه برنامه از پیش طرح شدهای بر ضد رژیم است. شاه در تشریح و توضیح این نظر خود پای قدرتهای خارجی را به میان کشید و گفت آنچه پیشآمده از حدود توانایی و قابلیت ک.گ.ب (سازمان جاسوسی شوروی) خارج است و باید دست اینتلیجنسسرویس و سازمان سیا هم در کار باشد. شاه مخصوصاً روی نقش انگلیسیها در این ماجرا تأکید میکرد و میگفت انگلیسیها بعد از ملیشدن نفت کینه او را به دل گرفتهاند و چون زیر بار شرایط آنها برای تمدید قرارداد کنسرسیوم نفت نرفته، دست به تحریک بر ضد او زدهاند. شاه اخبار و گفتارهای رادیو بیبیسی را که به تبلیغ نظرات مخالفان پرداخته و لحن انتقادآمیزی نسبت به رژیم او در پیش گرفته بود، بهعنوان شاهد مدعای خود ذکر میکرد. اما آنچه شاه را بیشتر از همه رنج میداد نقشی بود که سازمان سیا به خیال او در فعالیتهای ضد رژیم بازی میکرد. او با شگفتی و ناراحتی میپرسید مگر با آمریکاییها چه کرده است که سیا بر ضد او دست به کار شده است؟ شاه به جریان مسافرتش به آمریکا و بازدید پرزیدنت کارتر از ایران اشاره کرد و گفت او گمان میکرد که پس از این دیدوبازدیدها و مذاکراتی که صورت گرفته روابط ایران و آمریکا بر پایه محکمی استوار شده و آمریکا از سیاستهای او پشتیبانی میکند. حال او میخواست بداند که چه پیشآمده است که آمریکا از حمایت او دست برداشته؟ آیا او کاری کرده است که موجب نارضایی آمریکاییها شده؟ یا بین ما و روسها توافق محرمانهای برای تقسیم جهان صورت گرفته و ایران هم جزئی از این توافق است؟ از طغیان خشم و غضب شاه و حرفهایی که از زبان او شنیدم لحظهای گیج و مبهوت شدم. او با لحن مردی سخن میگفت که ناجوانمردانه مورد خیانت واقع شده و گویی دادخواهی میکرد. شاه در تمام مدت صحبتش با حالتی پریشان و احساساتی سخن میگفت. بهطوری که در پایان این صحبتها واقعاً متحیر بودم که چه واکنشی باید نشان بدهم.»[15]
آنتونی پارسونز سفیر وقت انگلیس در ایران نیز درباره یکی از ملاقاتهایش با شاه مینگارد: «در این ملاقات یک بار دیگر مسئله بیبیسی مطرح شد. شاه گفت که برنامههای فارسی رادیو لندن این فکر را در مردم القاء میکند که انگلیسیها از مخالفان او جانبداری میکنند. من از کوره در رفتم و گفتم اگر دیگری این تهمت را به ما میزد جواب کوتاه و خشنی دریافت میکرد. اگر کسی آنقدر احمق باشد که تصور کند دولت انگلستان نفرت و خصومت مردم را با حمایت علنی از رژیم به جان میخرد و در خفا با مخالفان زدوبند میکند، جایش در تیمارستان است. این تهمت مثل این است که بگویید من سفارتخانهام را خودم آتش زدهام.»[16]
قابل درک است که این طرز نگاه شاه به سایر نزدیکان و مقامات حکومت او نیز سرایت کند. برای نمونه، اشرف پهلوی خواهر شاه، بر این باور بود که ناآرامی انقلاب در خلال یک هجوم خبری مستمر بیبیسی بر ضد شاه صورت گرفت که تقریباً وجه دیگری بود از حملاتی که چند دههی قبل رضاشاه انجام شد.[17] همچنین مقامات لشکری و فرماندهان ارتش شاهنشاهی نیز دقیقاً چنین دیدگاهی را نسبت به نقش رادیو بیبیسی[18] در دامنزدن به اعتراضات مردم بهعنوان ابزار اجرایی قدرتهای خارجی جهت سرنگونی رژیم پهلوی، داشتند. ژنرال رابرت هایزر درباره دیدار خود با فرماندهان نظامی ایران مینویسد: «[سپهبد امیرحسین] ربیعی هم همچون [سپهبد حسن] طوفانیان از اخبار فارسی بیبیسی دلخور بود و مدعی بود که بیبیسی اخبار نادرستی را از آنتن پرقدرت خود پخش میکند... [ربیعی میگفت:] چرا آمریکا بیبیسی را زیر کنترل قرار نداده است؟ آمریکا روابط نزدیکی با بریتانیا دارد، چرا ما نباید خواستار قطع این برنامهها شویم؟ حرفهای ربیعی یکپارچه اصرار بود و حالت تدافعی پیدا کرده بود. به معنای واقعی ایرانی آن، همه مسئولیتها را بر گردن دیگری میانداخت.»[19]
محمدمهدی سمیعی یکی از تکنوکراتها و مدیران بانکی در دوره پهلوی مدعی است: «دولتهای آمریکا و انگلیس همچنان با الگوی استعمار در سایه در سیاست ایران اعمال نفوذ میکردند. حضور فعال آنان با توجه به سه شاهد: مطابقت الگوی سیاست خارجی ایران با سیاستهای مورد نظر کاخ سفید، حضور فعال و غیرعادی سفارتخانههای آمریکا و انگلیس در سیاست ایران و نیز وابستگی روانی شاه و دولتمردان ایرانی به دولتهای استعماری، روشن و آشکار میشود. آن دولتها پس از اصرار شاه بر بالا بردن قیمت نفت اجماع خود را در پشتیبانی از او از دست دادند و بدینترتیب شاه مهمترین حامی سیاسی خود را از دست داد.»[20] در واقع سمیعی معتقد است پس از آنکه شاه در مقابل درخواست رهبران غرب ایستادگی کرد و حاضر به تثبیت قیمت نفت نشد و از شخصیت سر به راه به یک مهره سرکش تبدیل شد، رهبران آمریکا، انگلیس، آلمان و فرانسه در دیماه 1357 در جزیره گوادلوپ تصمیم گرفتند پشت شاه را خالی کنند.[21]
نهاوندی در کتاب خود مینویسد: «محمدرضا پهلوی چند روز پیش از درگذشتش در قاهره به سال 1980 [1359] به من گفت: حسین (پادشاه اردن) حق داشت. او در آغاز پاییز 1978 [1357ش] به من تلفن کرد و گفت: آنچه آمریکاییها دارند در ایران میکنند، در سال 1973 [1352ش] در مورد من آزمایش کردند (ماجراهایی که سپتامبر سیاه نامیده شد). من پایداری کردم، توطئهشان را درهم شکستم و بیاثر کردم و آنان ناگزیر شدند با من معامله کنند. اگر نمیتوانی دستوراتی صادر کنی که بهناچار خرابی و زیان به بار میآورد، به من اجازه بده به ایران بیایم، سه روز در دفتری در کنار دفتر تو جای گیرم و از سوی تو و به نام تو به سران ارتش بگویم چه کنند. خواهی دید که همه مسائل حل و دهان آمریکاییها بسته میشود.»[22]
4. کنفرانس گوادلوپ
از دیگر مسائل مورد توجه در این زمینه، اجلاس گوادلوپ و تصمیمگیری برای رفتن شاه میباشد. اعتقاد تاریخسازان تئوری توطئه بر این است که در 14 دی ماه در گوادلوپ سران چهار کشور غربی یعنی آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان به این نتیجه رسیدند که رژیم سلطنتی باید سرنگون شود. ارتشبد عباس قرهباغی آخرین رئیس ستاد بزرگارتشتاران مینویسد:
«در پایان مذاکرات جلسه شورای امنیت ملی که منظور بستن فرودگاهها جهت جلوگیری از ورود آیتالله خمینی تشکیل شده بود، احمد میرفندرسکی وزیر امور خارجه دولت بختیار گزارش جریان کنفرانس گوادلوپ را به شورا ارائه و آن را قرائت کرد. منظور این بود که به اعضای شورای امنیت ملی نشان بدهد تصمیم خروج شاه از ایران، در گوادلوپ با توافق چهار دولت آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان اتخاذ شده و بازگشتی در بین نیست.»[23] شاپور بختیار آخرین نخستوزیر مشروطه در پاسخ به این سؤال که «چرا در گوادلوپ قدرتهای غربی علیه شاه تصمیم گرفتند؟ شاه که همیشه به اینها خدمت کرده بود» بیان میکند: «این حرفی است که من به انگلیسها زدم. گفتم شما خیال میکنید یک حکومتی میآید و بعد بهتر از اینها میشود؟ گفتند نه، ما این را میدانیم، منتها دیگر حکومتش قابل دفاع نبود. البته، این را انگلیسها میگویند. در مسئله آمریکاییها دیگر خودتان جریان کارتر اینها را میدانید.»[24]
اگرچه تاکنون متن کامل کنفرانس گوادلوپ منتشر نشده است، اما از شواهد و قرائن برمیآید که سران غرب در کنفرانس گوادلوپ به این نتیجه رسیدند که محمدرضا پهلوی از رأس قدرت حذف شود ولی حاکمیت پهلوی ماندگار باشد. این طرح بر روی نایبالسلطنه بودن فرح پهلوی استوار بود. چرا که طبق مصوب مجلس مؤسسان در سال 1346، تا زمانی که ولیعهد به سن قانونی برسد، فرح پهلوی به عنوان نایبالسلطنه شناخته میشد. لذا جمعبندی سران گوادلوپ حفظ سلطنت پهلوی بود.[25]
5. خروج شاه
یکی از دلایلی که در زمینه نقش قدرتهای خارجی در سقوط رژیم مطرح میشود، مسئله خروج شاه از کشور است. معتقدان به این دیدگاه بیان میکنند که شاه تحت فشار آمریکا از کشور خارج شد و همین موضوع تسهیلکننده پیروزی انقلاب بود. ارتشبد حسن طوفانیان میگوید: «ایستادم تا سولیوان و هایزر آمدند بیرون. گفتم چه شد؟ چهکار میکنید؟ بالاخره چه؟ سالیوان به من گفت: اعلیحضرت تصمیم گرفتند از کشور بروند بیرون. من خیلی ناراحت شدم. فوراً به گارد و پیشخدمت گفتم من میخواهم بروم پهلویِ شاه و رفتم تو. گفت: آهان چه شد؟ چه خبر شد؟ سولیوان و هایزر اینها چه گفتند؟ برای اینکه معمولاً کارهایش را من میکردم. گفتم که اینها به من گفتند تصمیم گرفتند اعلیحضرت بروند بیرون. گفت «نه»، این جملهای که من میگویم عین جمله شاه است: «خیر، اینها به ما تکلیف کردند برویم.» گفتم که تکلیف کردند به شما بروید؟ برای چه تکلیف کردند؟ یعنی چه؟ همین شکلی با او حرف زدم.»[26] فارغ از اینکه خود شاه مایل بود از کشور خارج شود، این مسئله که آمریکا او را تحت فشار قرار گذاشت نشان از این دارد که وی بهعنوان پادشاه ایران تا چه اندازه بیاراده و تحت فرمان آمریکا بوده است. درثانی، خروج شاه در آن مقطع زمانی، لازم بود تا بدینوسیله بختیار بتواند دولت به اصطلاح ملی خود را بدون حضور شاه تثبیت کند تا از این طریق از وقوع انقلاب جلوگیری شود.
شاه پس از خروج از کشور و سپس پیروزی انقلاب اسلامی، با شدت بیشتری به نقش عوامل غربی در سرنگونیاش میاندیشید:
«در آن ایام از انتقاد از غرب امتناع میکردم و امروز هم با تردید چنین میکنم. ولی میبینم رفتهرفته عدم قبول این نکته مشکل میشود که سیاست غرب در ایران و البته در سراسر جهان، به نحو خطرناکی کوتهبینانه، اغلب نامناسب و گاهی اوقات به کلی احمقانه بوده است. این نتیجهگیریها براساس مشاهدات اخیرم صورت پذیرفته است. فقط یکی از آنها را شرح میدهم: وقتی که تلویزیون داشت جلسه شورای امنیت ملل متحد و گفتگو درباره بحران گروگانگیری در ایران را نشان میداد، آنتونی پارسونز را بر صفحه تلویزیون دیدم که در آن موقع سفیر بریتانیا در سازمان ملل و یک سال پیش سفیر علیاحضرت ملکه انگلیس در تهران بود. آنچه میشنیدم برایم باورکردنی نبود! فقط مضمون اظهاراتش به یادم مانده است: «بگذارید اینها بیایند» و انقلابشان را برای ما تشریح کنند. مقصودش اعضای شورای انقلاب بود که تا آن وقت بسیار مردمان بیگناه را کشته بودند. این نمایش نمونهای کلاسیک بود از معیارهای دوگانه غرب. در مقام یک متحد، از من انتظار داشتند به ایده غرب درباره دموکراسی بدون توجه به قابلیت اجرایش در کشوری مانند ایران وفادار بمانم، ولی از این به اصطلاح جمهوری اسلامی که همه ایدهآلهای غرب را به سخریه گرفته است، صمیمانه دعوت میکنند تا به ساحت سازمان ملل بیاید و معنویت تازه به اصطلاح جمهوری اسلامی را به نمایندگان آن تعلیم بدهد.»[27]
حسین ابوترابیان در توضیح این گفته شاه بیان میکند: «حیرتآور اینجاست که شاه متوجه لحن تمسخرآمیز پارسونز نسبت به جمهوری اسلامی نشده و گمان کرده که او محترمانه از شورای انقلاب برای سفر به سازمان ملل متحد دعوت به عمل آورده است. بعد هم شاه تصورات خیالبافانه خود را بزرگ و بزرگتر کرده و سرانجام از دولت انگلیس و سفیرش پارسونز غولی ساخته که گویا دست به دست آمریکا هم داده بودند تا او را از تخت سلطنت به زیر آورند و خودشان را به بدبختی بیندازند.»[28]
این نگاه نه تنها در ذهن شاه و کارگزاران او، بلکه حامیان و طرفدارانی که نظام شاهنشاهی را ستایش میکنند نیز رسوخ پیدا کرده و این توهم توطئه را گستردهتر کرده است. پارسونز نقل میکند:
«یک زن ایرانی در سال 1979م (1358-1357ش) به من نوشت که «من برای سرنوشت غمانگیز کشورم گریه میکنم، ولی قدرتهای بزرگ چنین میخواستند. چه کاری از دست ما برمیآید؟» چقدر از زبان خود شاه در آخرین ماههای انقلاب شنیدم که با کنایه و استعاره و نقل مطالبی از زبان مردم بدگمانی خود را نسبت به ارتباط ما با سرسختترین دشمنانش بازگو میکرد. روزی که من تهران را برای همیشه ترک کردم، یک ایرانی میانسال که در انگلستان تحصیل کرده و همسر انگلیسی داشت، به یکی از اعضای سفارت انگلیس گفت: «اگر آمریکاییها مثل ورزشکاران عمل میکردند و شکست خود را در برابر انگلیسیها میپذیرفتند، این کشور آرام میشد.» به عقیده این مرد محترم ما هرگز آمریکاییها را به خاطر اینکه انحصار امتیاز نفت ایران را از دست ما گرفتند، نبخشیده بودیم. ما با صبر و حوصله، یک ربع قرن انتظار کشیدیم تا فرصت مناسبی برای ضربهزدن فراهم آمد. و باز به عقیده همین آقا خیلی طبیعی بود که ما برای سرنگون ساختن شاه که عامل آمریکاییها به شمار میآمد، از عوامل سنتی قدیمی خود یعنی ملاها استفاده کنیم. در این مبارزه ما پیروز شدیم، شاه رفت و اکنون خمینی در راه بازگشت و به دست گرفتن قدرت در ایران بود. مستشار سفارت در پاسخ به مخاطب ایرانی خود گفت که این برداشت بسیار مهمل و دور از واقعیت است، ولی آن شخص در نظر خود تأکید کرد و گفت: «البته شما باید این را بگویید، ولی من انگلیسیها را خوب میشناسم. من در کشور شما تحصیل کردهام و همسرم انگلیسی است. شما نمیتوانید مرا گول بزنید.»[29]
نقد و بررسی
بهطورکلی میتوان بیان کرد که دیدگاههای گوناگونی در مورد نقش قدرتهای خارجی در قبال سقوط رژیم پهلوی وجود دارد که عبارتند از:
1. عزم قدرت حامی برای تغییر رژیم.
2. عدم حمایت جدی و تغییر مواضع قدرت حامی.
3. شرایط بینالمللی و تغییر در اصول سیاست خارجی قدرت حامی.
4. طراحی و توطئه قدرت حامی.
5. ضعف و ناتوانی قدرت حامی.
6. حمایت جدی قدرت حامی و عدم تغییر مواضع.[30]
سلطنتطلبان که تأکید مقاله حاضر بر آنان است، همواره بر عزم قدرت حامی (یعنی غرب بهویژه آمریکا) تأکید دارند و در وهله بعد مورد سوم یعنی شرایط بینالمللی و تغییر در اصول سیاست خارجی قدرت حامی را مدنظر قرار میدهند. به عقیده آنان، انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن با دسیسههای پنهان قدرتهای خارجی که دیگر نمیخواستند شاه سلطنت کند، روی کار آمده است. برخلاف سلطنتطلبان، سایر مخالفان نظام جمهوری اسلامی که اکنون داعیه براندازی دارند، چنین دیدگاهی مبنی بر وابستگی جمهوری اسلامی به قدرتهای خارجی و یا وقوع انقلاب توسط تحرکات غرب را ندارند. برای نمونه میتوان به مسعود رجوی نفر اول سازمان تروریستی منافقین اشاره کرد که اظهار مینمود: «ما همه چیز به خمینی گفتیم [یعنی هر تهمت و افترایی بود به امام خمینی نسبت دادیم] و درست هم گفتیم ولی به خمینی نگفتیم دستنشانده یا وابسته مثل شاه، نه این را نگفتیم چون این طوری نبود.»[31]
همانطور که ذکر شد، یکی از مهمترین دلایل دیدگاه سلطنتطلبان، پیشرفتهای شاه است که موجب شد قدرتهای غربی به هراس افتند. اما گویا فراموش کردهاند که در اواخر سلطنت، بحرانهای اقتصادی و پیامدهای منفی افزایش درآمد نفتی تا چه اندازه زندگی و معیشت مردم را در تنگنا قرار داده بود. گفتههای شاپور بختیار گواهی بر این مدعاست: «نمیخواهم که دیگران سوءاستفاده کنند و بگویند ما یک بهشت داشتیم و خمینی به جهنم تبدیل کرد، نه! بهشتی نداشتیم... بعضیها میگویند ما داشتیم ژاپن میشدیم، ما داشتیم چنین میشدیم، اینها هم از اباطیل است. به نظر بنده و اغلب اشخاصی که اینها را میگویند یا نادانند یا خودشان موضع خوبی در وضعیت اقتصادی و سیاسی مملکت ما داشتند. اگر که آن رژیم آن زیادهرویها را نمیکرد، کسی زیاد گوش به حرف خمینی نمیداد.»[32] از سوی دیگر، آنچه که ملاک قرار میدهند، پیشرفتهای نظامی و تسلیحاتی است که ارتش شاهنشاهی جزو برترین قوای نظامی در منطقه به شمار میرفت. اما سؤال اینجاست که این تسلیحات نظامی از کجا میآمد؟ جز اینکه بیشتر آنها را شاه از غرب بهویژه ایالات متحده آمریکا تأمین میکرد؟
شخص محمدرضا شاه معتقد بود که کشورهای غربی و در رأس آنها آمریکا در خوشبینانهترین حالت با اتحاذ مواضع دوگانه موجب سرنگونی دولت او شدند. شاه بر این عقیده بود که سرنگونی رژیماش نتیجه اقدام آگاهانه آمریکا بر ضد حکومت او بوده است. از نظر وی، آمریکا عامدانه حمایت خود را از او دریغ کرده است و حتی انقلاب نتیجه توطئه آمریکا بر ضد حکومت پهلوی میباشد.[33] اما واقعیت این است که آمریکاییها تا لحظه آخر از شاه حمایت کردند. آنها حتی در دیماه 1357 هایزر را به ایران فرستادند تا به فرماندهان ارتش ایران روحیه بدهد و به آنان کمک کند تا خودشان را برای یک کودتا آماده کنند. در واقع دولت کارتر از به کار بردن زور در ایران حمایت میکرد. بعد از قتلعام شهریور، کارتر با شاه تماس گرفته از او اعلام حمایت کرده بود و وقتی شاه در 15 آبان، دولتی نظامی سر کار آورد، مقامات آمریکایی حمایت کاملشان را به گوش شاه رساندند. مشاور امنیت ملی آمریکا چند روز قبل به شاه تلفن کرده بود تا او را تشویق کند که محکم باشد. همچنین تجهیزات ضدشورش که چندینماه بود به دلایل حقوق بشری معطل مانده بود، با کشتی به ایران روانه شد.[34] کارتر در خاطرات خود مینویسد: «تردیدی نداشتم که شاه شایسته حمایت بیچونوچرای ماست. برای سالیان متمادی، نه تنها یک همپیمان استوار و قابل اعتماد ما باقی مانده بود، بلکه ما تمایل داشتیم با ایجاد تغییراتی در نحوه حکومتش رژیمی با ثبات را رهبری کند. شناخت ما از نیروهایی که علیه او به مبارزه برخاسته بودند بسیار اندک بود، ولی اظهارات ضدآمریکایی آنان دلیل خوبی بود تا ما را در حمایت از شاه مصممتر سازد.»[35]
همانطور که کارتر در بالا اشاره کرده است، به راستی چرا آمریکا باید همپیمان خود را سرنگون کند و عرصه را برای مخالفینی باز بگذارد که مشی آنها مبارزه ضداستکباری و ضداستعماری بود. فارغ از گروههای سیاسی مختلف مخالف شاه، بر کسی پوشیده نیست که امام خمینی(ره) مبارز اصلی و سرسخت رژیم بود. با اندکی تأمل در عملکرد و رویکرد امام، مبرهن میشود که مواضع ایشان از همان ابتدا علیه دخالتهای آمریکا در کشور بود. امام از همان ابتدای دهه چهل که مبارزات جدی خود را با رژیم پهلوی آغاز نمودند، آمریکا را نیز مورد خطاب قرار دادند: «هدف اجانب قرآن و روحانیت است. دستهای ناپاک اجانب با دست این قبیل دولتها قصد دارد قرآن را از میان بردارد و روحانیت را پایمال کند. ما باید به نفع یهود و امریکا هتک شویم، به زندان برویم، معدوم گردیم، فدای اغراض شوم اجانب شویم!».[36]
امام در سالهای بعدی نیز این رویه را بدون هیچ تغییری ادامه دادند. برای نمونه در سال 1356 بیان نمودند: «آمریکا یکی از آنهاست که تصویب کردند این [اعلامیه حقوق بشر] را امضا کردند این مطلب را که حقوق بشر باید محفوظ بماند. و یکی از حقوق بشر آزادی است. همین امریکایی که اعلامیه حقوق بشر را ـ به اصطلاح ـ امضا کرده است، شما ببینید چه جنایاتی بر این بشر واقع کرده است. در همین چند سالی که ماها یادمان است، و یک قدر زیادترش را من و یک قدر کمترش را به حَسَب جوانیای که دارید شما مشاهده کردید، چه گرفتاریهایی از برای بشر هست به دست امریکا که یکی از اشخاصی است که یکی از دولتهایی است که قضیه حقوق بشر را امضا کردهاند.»[37] ایشان نه تنها سیاستهای استعماری آمریکا، بلکه تمام قدرتهای زیادهخواه اعم از شرق و غرب را مورد حمله قرار دادند: «از انگلیس بود، تا آن وقتی که یک قدری دستش کوتاه شد. حالا از شوروی است، و از آن طرف از امریکا. همه گرفتاری ما زیر سر اینهاست. اینهاست که مأمورند اگر اینها دستشان را، سایهشان را از روی سر اینها بردارند، مردم، اینها را پوستشان را میکنند. مصونیت دادند به امریکاییها و آنها را مصون از همه چیز قرار دادند. در مقابلش هم یک چند تا دلار گرفتند آن وقت. الآن هم که ملاحظه میکنید چقدر از امریکایی و صاحبمنصبهای امریکا در ایران هستند با چه حقوقها، با چه حقوقهای گزاف. اینها گرفتاریهایی است که ما داریم، که تمام خزاین ما باید سرشار برود به جیب آمریکاییها؛ اگر یک ته مانده کمی هم بماند به جیب شاه و دارودسته شاه باید برود.»[38] همچنین فراموش نکنیم که دلیل اصلی تبعید امام خمینی از کشور در سال 1343 مخالفت با لایحه کاپیتولاسیون بود که طبق آن به مستشاران آمریکایی مصونیت قضایی داده شده بود. امام در مورد کاپیتولاسیون بیان داشت: «اگر یک ملتی فقیر شد باید هر قانونی که یک دولت قوی مثل آمریکا بخواهد در آن کشور اجرا شود، عملی گردد؟ اگر یک امریکایی، شاه را زیر اتومبیل بگیرد و یا در خیابان به نوامیس شما (خطاب به جمعیت) بیاحترامی کند ما ملت چکار میتوانیم بکنیم؟ به کدام مرجع مراجعه نماییم؟».[39]
با توجه به این موارد امکان ندارد که آمریکا، رژیم شاه را که در سیاستهای کلی، اعم از داخلی و خارجی، پیرو راهبردهای آمریکا و بلوک غرب بود را سرنگون کند و زمینه را برای امام خمینی که مشی ضداستعماریاش بر همگان ثابت شده بود، فراهم سازد. اگر بنا باشد عامل بیرونی و نقش قدرتهای خارجی که در تسهیل پیروزی انقلاب مؤثر بودند را در نظر گرفت، باید ضعف و ناتوانی قدرت حامی یعنی آمریکا را در مقابله با موج عظیم قیام مردم ایران بررسی کرد. به عبارتی دیگر، آمریکا در مواجهه با انقلاب اسلامی بسیار ضعیف بود و نتوانست به خوبی آن را بشناسد و متوقف کند. چرا که اساساً تحلیلهای واشنگتن از ثبات رژیم پهلوی و نیروی مخالفینش اشتباه و دور از واقعیت بود.
در نیمه دوم سال 1356، تظاهراتهای مردمی که در نهایت موجب خروج شاه از ایران شد، در حال رشد و گسترش روزافزون بود ولی از نظر سازمان اطلاعات آمریکا (سیا) وقایع آن روز، اختلالات ناچیز و بیاهمیتی بود که حکومت شاه بهسادگی میتوانست آنها را سرکوب کند. سازمان سیا در اوت 1977 (مرداد 1356) یک گزارش تحقیقی شصت صفحهای تهیه کرد که در آن، این جمله ذکر شده بود: «شاه تا دهه 1980 [دهه شصت شمسی] نیز شریک فعالی در حیات ایران خواهد بود.» و «شیوه سیاسی ایران در آینده نزدیک، تغییر رادیکال مهمی انجام نخواهد شد.» آژانس ضداطلاعاتی دفاعی در 28 سپتامبر 1978 (7 مهر 1357) گزارش داد که «شاه در ده سال بعدی بهطور فعال در رأس قدرت باقی خواهد ماند.» کارتر نیز مرتباً این ارزیابی خوشبینانه را تکرار میکرد. وی در 28 اکتبر 1978 (7 آبان 1357) گفت: «ما با ایران دوستی تاریخی داریم، به نظر من آنها یک نیروی با ثبات بزرگ در آن بخش از جهان هستند.» در 30 نوامبر 1978 (9 آذر 1357) گفت: «ما اطمینان داریم شاه ثبات را در ایران حفظ میکند، روند دموکراتیزهسازی را ادامه میدهد و تغییرات ترقیخواهانه را در ساختار اقتصادی و اجتماعی ایران ادامه خواهد داد... ما به شاه اعتماد داریم.» کارتر در 12 دسامبر همان سال (21 آذر 1357) گفت: «من کاملاً پیشبینی میکنم که شاه قدرت در ایران را حفظ خواهد کرد و مشکلات فعلی نیز حل میشوند.» بعدها کارتر در یک کنفرانس مطبوعاتی در پاسخ به سؤال یکی از خبرنگاران که پرسید: رئیسجمهوری که یک ماه قبل اعلام کرده شاه قدرت را حفظ میکند، چگونه میتوانسته تا این اندازه اشتباه کرده باشد؟ پاسخ داد: «تا جایی که من اطلاع دارم، هیچکس این تغییر سریع جریانات در ایران را پیشبینی نکرده است.»[40]
در واقع با اوجگیری انقلاب اسلامی در ایران، دولت آمریکا در اتخاذ تصمیمی واحد برای چگونگی مواجهه با انقلاب اسلامی ایران ناتوان بود. با این وجود، آمریکا همچنان پشتیبانی خود را از شاه ادامه داد. با نزدیک شدن به پیروزی انقلاب اسلامی، آمریکاییها به این نتیجه رسیدند که احتمالاً در نظام سیاسی جدید توافق با امام خمینی کاری دشوار خواهد بود. در نتیجه به دنبال پذیرش وضع موجود و برقراری رابطه با دولت جدید برآمدند. اینگونه بود که آمریکاییها ضمن حمایت از بختیار و تلاش برای وحدت ارتش، تمام تلاش خود را برای مقابله با تغییر وضعیت انجام دادند.[41]
دولت کارتر تمام تلاش خود را جهت جلوگیری از بازگشت امام و فرونشاندن آتش خشم مردم به کار گرفته بود. کارتر در این زمینه مینویسد: «آیتالله خمینی قصد خود را برای بازگشت به ایران پس از عزیمت شاه اعلام کرده بود. من امیدوار بودم که او در فرانسه باقی بماند و به دولت جدید [شاپور بختیار] این شانس را بدهد تا نظم را برقرار نموده و به اعتصابات پایان دهند؛ اما آیتالله خمینی در 12 ژانویه 1979 (22 دی 1357) قاطعانه اعلام کرد که به ایران بازخواهد گشت. من باور داشتم که این حرکت باعث سرنگونی دولت بختیار خواهد شد... از والری ژیسکارد ستن [رئیسجمهور وقت فرانسه] خواستم با آیتالله خمینی تماس بگیرد و هر کاری میتواند انجام دهد تا عزیمت آیتالله خمینی از فرانسه را به تأخیر بیندازد. ژیسکار برای همکاری بسیار مشتاق بود. گفت راهی وجود ندارد تا جلوی عزیمت آیتالله خمینی از فرانسه را بگیرد، اما میتواند آن را کمی به تأخیر بیندازد. تنها سیاست دولت او حمایت از دولت بختیار بود.»[42]
میان سیاستمداران آمریکایی رویکردهای متفاوتی حاکم بود که باعث میشد ایالات متحده نتواند در مواجهه با انقلاب اسلامی تصمیمگیری درستی جهت حفظ رژیم داشته باشد. زبیگنیو برژینسکی مشاور امنیت ملی رئیسجمهوری آمریکا معتقد است: «ما میبایست با توجه به تردید و دودلی شاه، او را بیشتر برای دست زدن به کاری که حاضر به انجام آن نشد، تحت فشار قرار میدادیم، یعنی او را وادار به اعمال قدرت میکردیم و سپس در انجام اصلاحات ضروری هدایت و حمایتش مینمودیم. ما چنین نکردیم و نتیجه یک تراژدی شخصی برای شاه، یک فاجعه استراتژیک برای آمریکا و یک شکست سیاسی برای کارتر بود. فاجعه ایران محور استراژیک سپر حفاظتی منطقه حیاتی نفتخیز خلیج فارس را در برابر مداخله احتمالی شوروی در هم شکست. مرزهای شمال شرقی ترکیه و مناطق شمالی ایران و پاکستان و حائلی که افغانستان در این میان به وجود آورده بود، سد محکمی را در مقابل نفوذ شوروی به طرف جنوب تشکیل میداد که با از دست رفتن ایران شکاف برداشت. اگر شاه سقوط نکرده بود، روسها هم شاید چنین آشکارا به افغانستان تجاوز نمیکردند و گامی چنین بلند در راه نزدیکشدن به هدف تاریخی خود، اقیانوس هند برنمیداشتند.»[43] از سوی دیگر سایروس ونس وزیر وقت امور خارجه آمریکا اعتراف میکند که تحلیلهایشان از وضعیت ایران با واقعیت موجود مطابقت نداشت: «صحیح نیست چنین وانمود کنیم که اوضاع ایران تا قبل از ماه سپتامبر (شهریور 1357) موجب نگرانی جدی و روزمره رئیسجمهوری و من بوده است. در واقع ما با توجه به نظریات سفیرمان در تهران، کارشناسان امور ایران در وزارت امور خارجه، سازمان سیا و سایر منابع اطلاعاتی کشورهای دیگر بر این باور بودیم که حکومت شاه، به فرض این که مجبور بشود به نوعی مصالحه با نیروهای مخالف تن در دهد، در معرض خطر جدی نیست.»[44]
کارتر و مخصوصاً برژینسکی وزیر مشاور او در امور امنیتی و تا حدودی سایروس ونس وزیر امور خارجه، تا آخرین لحظات معتقد به امکان حفظ شاه و پشتیبانی نظامی و سیاسی از او بودند، در حالی که سفیرکبیرشان در ایران (ویلیام سولیوان) بیان میکند که از دو سه سال قبل متوجه ناتوانی نظام و نارضایتی از شاه شده، پذیرش و پشتیبانی از جناح مذهبی و روحانیت را لازم میدانسته و به دولت متبوع خود تذکر و توصیه میداده است. واقعیت امر این است که برخلاف تصور جاری در ایران که گمان میکردند دولت آمریکا و دستگاه سیا اطلاعات کامل و دقیق از تمام زیروبمهای مملکت داشتهاند، اولاً وحدتنظر و برنامه ثابت در جناحهای مختلف سیاست آمریکا وجود نداشته است و ثانیاً دولت کارتر و سیا از جهات عدیدهای در بیخبری و با اطلاعات غلط عمل میکردهاند. در ماههای قبل از پیروزی انقلاب وقتی هیئتی از مأمورین و محققین دست بالا به دستور کارتر به بررسی شرایط ایران میپردازند، کارتر اعتراف و گله میکند که بسیاری از گزارشهای سیا و وزارت خارجه اشتباه و انحرافی بوده است و موضع شاه در برابر افکار عمومی مردم ایران بسیار ضعیف میباشد.[45]
کارتر تا آخرین روزهای منتهی به پیروزی انقلاب نیز نتوانست خود را از چنبره برداشتها و تحلیلهای نا به همسو و بعضاً متعارض دستگاههای امنیتی و سیاست خارجی خویش برهاند و به یک خطمشی روشن دست یابد. مشکل و نارسایی دیگر آمریکا، ضعف اطلاعات و در نتیجه فقدان تحلیل درست از روند حوادث در ایران بود.[46] با این وجود، تصمیمگیرندگان اصلی در آمریکا بر حمایت کامل از شاه تأکید داشته و او را ترغیب میکردند تا با قدرت کشور را اداره و روی پشتیبانی آمریکا از هر جهت حساب کند و همچنین اسناد موجود نشان میدهد که آمریکا به هیچعنوان حمایت خود را از شاه دریغ نکرد، بلکه تا آخرین لحظات در پی راهحلی برای نجات شاه و همچنین تشویق وی برای مقابله با جریان مخالفین بود. اما شاه انتظار اقدامی سریع و مؤثر از سوی آمریکا داشت، اقدامی نظیر کودتای 28 مرداد 1332. اما آمریکا به دلیل تهدید شوروی درباره عدم دخالت در امور ایران و سیاست خارجی مبتنی و مدعی بر حقوق بشر، نمیتوانست مستقیماً دخالتی در امور ایران داشته باشد. شدت عمل آمریکا در قبال تحولات ایران، ممکن بود به دخالت نظامی مستقیم این کشور در ایران منجر شود که این امر به دو علت منتفی بود؛ یکی هشدار لئونید برژنف رهبر اتحاد جماهیر شوروی و احتمال مداخله شوروی که بُعد خطرناکتری پیدا کرده و ممکن بود به رویارویی مستقیم ابرقدرتها بینجامد و دیگر این که هنوز خاطره جنگ بیحاصل ویتنام از اذهان آمریکاییان زدوده نشده بود و ترس شکستی دیگر، اجازه دخالت نظامی دیگر را به آمریکاییان نمیداد. لذا آمریکا به دنبال طرحهای دیگر برای مقابله با تحولات ایران بود که یکی از آنها مذاکره با مخالفین بود.[47]
بدین معنا که آمریکا در دخالتهای نظامی خود در برخی از نقاط جهان به این نتیجه رسیده بود که در کشور هدف، اگر اکثریت مردم طرفدار جبهه مخالف دولت حاکم باشند، امکان سرکوب آنها و نگه داشتن و ابقاء رژیم حاکم، کاری نشدنی است و دیر یا زود کنترل اوضاع به دست مخالفین خواهد افتاد، لذا بهترین راه سازش و همراه شدن با برخی از مخالفین برای ایجاد رخنه و یا تغییر مسیر حرکت معارضین با رژیم است.
درخصوص کنفرانس گوادلوپ نیز که اساساً موضوعات اصلی آن غیر از ایران بود و بارها برگزاری آن به تعویق افتاده بود، اسناد موجود نشان نمیدهند که تصمیم مهمی در خصوص شاه گرفته شده باشد. مذاکره آمریکا با مخالفین شاه بهویژه جریان مذهبی که شاه و برخی از محققان از آن بهعنوان یکی از شواهد مهم دیدگاه خود درخصوص تصمیم آمریکا برای تغییر رژیم نام میبرند، نیز با اسنادی که اخیراً ویکی لیکس منتشر کرده، با اطلاع شاه و حتی با اصرار او صورت گرفته بود. طعنه او به سولیوان که «از دوستان ملایتان چه خبر؟» به نظر میرسد با اسناد موجود چندان جایگاهی نداشته است؛ چرا که در سند ویکی لیکس مربوط به 11 ژانویه 1979 به نقل از سولیوان آمده است: «در ملاقاتی که من و ژنرال هایزر با شاه در 11 ژانویه داشتیم، او از ما پرسید ملاقات ما با خمینی در پاریس چطور بوده است؟ وقتی ما به او پاسخ دادیم که ملاقات به هم خورده است، او خیلی پریشان شد. او گفت شما میخواهید که این دولت شکست بخورد؟ چرا کاری انجام ندادهاید؟ او مرتب تکرار میکرد که تا وقتی که خمینی از مردم نخواهد که به اعتصابات پایان ببخشند، بختیار هم شانسی نخواهد داشت.»[48]
همچنین گزارشهای وزارت خارجه آمریکا، شورای روابط خارجی کنگره و سنا نشان نمیدهند که چرخش و حتی تغییر قابلتوجهی در سیاست خارجی آمریکا نسبت به شاه در دوران کارتر ایجاد شده باشد. لحن این گزارشها در خصوص رعایت حقوق بشر در بسیاری موارد همراه با احتیاط و حتی بعضاً بسیار خوشبینانه است. حتی شخص کارتر بارها از پیشرفتهای ایران در زمینه حقوق بشر علیرغم پارهای مشکلات، اعلام رضایت کرده و سرعت آنها را بیش از حد تصور دانسته و حتی رعایت نشدن برخی از آنها در خود آمریکا را گوشزد کرده است. از این رو، ادعاها مبنی بر تغییر اصول و سیاست خارجی آمریکا نیز با واقعیتها چندان همخوانی ندارد. این مورد فقط به ایالات متحده محدود نیست بلکه از جانب دولت انگلیس نیز، اگر اظهار نگرانی میشد بیشتر جهت تقویت رژیم بود. برای نمونه آنتونی پارسونز سفیر انگلیس به تاریخ 25 مهر 1357 در دربار شاهنشاهی ضمن اظهار نگرانی و ناامیدی از اوضاع و احوال موجود در ایران مطالبی به شرح زیر بیان نمود:
1- پس از اعتصابات در واحدهای دولتی و خصوصی یک مرحله بحران و انقلاب در ایران به وجود خواهد آمد.
2ـ در آینده نزدیک (دو الی سال آینده) در ایران دولتی تحت نفوذ شوروی روی کار خواهد آمد که احتمال دارد از شوروی تقاضای کمک نماید و دولت شوروی به این بهانه قسمتی از خاک ایران را تصرف نماید.
3ـ دولت انگلیس و آمریکا صرفنظر از این که از رژیم سلطنت در ایران جانبداری میکنند، از شخص شاهنشاه حمایت مینمایند چون اگر روزی قرار باشد شاه برود و ولیعهد بیاید، همه چیز در ایران از بین خواهد رفت.[49]
با این حال حمایت دولتهای غربی از رژیم شاه تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه پیدا کرد و حتی با وجود اعلام پیروزی انقلاب اسلامی در اخبار داخلی و خارجی ایران، مقامات آمریکایی و برخی از بازماندگان رژیم شاهنشاهی، همچنان در فکر کارشکنی بودند. از مدتها پیش یکی از گزینههایی که فکر این گروه از معاندان انقلاب اسلامی را به خود مشغول ساخته بود استفاده از ارتش ایران برای ایجاد یک کودتا بود. از این رو بعد از اعلام پیروزی انقلاب، آمریکاییها از آن جایی که نمیدانستند انقلاب تا چه اندازه به موفقیت رسیده است، از نیروهای خود در ایران مدام گزارش میخواستند تا وضعیت موجود را برایشان بازگو و تحلیل کنند. بنابراین از کاخ سفید چندینبار به ویلیام سولیوان سفیر آمریکا در تهران تلفن زدند و میپرسیدند که برژینسکی میخواهد بداند که آیا هنوز شانسی برای کودتا وجود دارد؟ ولی از آن جایی که ارتش متلاشی شده بود و سولیوان درصدد نجات افسران آمریکایی از دست مردم بود، با لحنی خشن پاسخ داد. شاید بتوان گفت یکی از مهمترین دلایل عصبانیت سولیوان، عدم توجه به پیشبینیها و تحلیلهای وی بوده است؛ زیرا وی از ماهها پیش، طی گزارشهای خود به آمریکا، همواره ارتش ایران را در حال اضمحلال؛ و سقوط سلسله پهلوی را نیز نزدیک میدید؛ ولی در کاخ سفید افرادی بودند که به این گزارشها توجهی نشان ندادند و در عوض به پیامهای هایزر - که در آن ارتش ایران را قوی و قابل تکیه ارزیابی میکرد - توجه داشتند و آن را مستندتر میدانستند.[50]
جمعبندی
ایران در زمان حکومت پهلوی دوم و بعد از جنگ جهانی دوم به لحاظ موقعیت ژئوپلیتیکی بخشی از ریملند[51] آمریکا به شمار میرفت که برای بلوک غرب بسیار حائز اهمیت بود. موقعیتی که معرف نقشی نیابتی از جانب غرب، آن هم جلوگیری از نفوذ کمونیسم و سیطره قدرت بلوک شرق بود.[52] از این رو، آمریکا فارغ از آن که چه دولتی (خواه دموکرات، خواه جمهوریخواه) بر سر کار باشد، به لحاظ شرایط ژئوپلیتیکی و قطببندی جهان در دو اردوگاه شرق و غرب، بایستی تمام تلاش خود را جهت حفظ رژیم همپیمان خود در منطقه خلیج فارس به کار میبست. با منطق روابط ژئوپلیتیکی و بینالمللی، آمریکا بهعنوان ابرقدرت غرب نمیتوانست خود عاملی جهت سرنگونی یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین بازیگران منطقه شود. اما با این وجود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اشخاص و عناصر باقیمانده از رژیم گذشته از شخص شاه تا طرفداران سلطنت مدعی شدند که انقلاب ایران نهتنها برخاسته از خیزش ملی نبود، بلکه قدرتهای خارجی مورد علاقه شاه زمینهساز فروپاشی سلطنتش بودند! به راستی اگر سلطنتطلبان و طرفداران خاندان پهلوی بر این امر اصرار میورزند که انقلاب ایران بنا به خواست قدرتهای خارجی غربی بهویژه آمریکا اتفاق افتاد و شاه حکومت را از دست داد، آیا این بدان معنا نیست که شاه عنصری دستنشانده بود و از پشتوانه مردمی بهرهای نداشت و از این رو با اشاره غرب سقوط کرد؟ در این مقاله به بررسی دیدگاههای سلطنتطلبان مبنی بر دست داشتن عوامل خارجی از پیروزی انقلاب اسلامی پرداخته شد و در این زمینه چند مورد اصلی شامل هراس غرب از پیشرفت رژیم، افزایش سهم نفتی ایران، چرخش در سیاست خارجی کشورهای غربی، کنفرانس گوادلوپ و خروج شاه، مورد مطالعه و نقد قرار گرفتند. آنچه که سلطنتطلبان در مورد نقش قدرتهای غربی در سرنگونی شاه معتقدند، این است که قدرتهای غربی که پیشتر حامی شاه بودند درصدد شکست او برآمدند و تلاش خود را به کار بستند تا رژیماش را متلاشی و نظامی جدید را بر سر کار بیاورند. اما به نظر میرسد این ادعا با هیچ منطق و واقعیت تاریخی نمیتواند منطبق باشد و در این نوشتار به نقد این دیدگاه بهطور مفصل پرداخته شد. بهنظر میرسد که اگر قدرتهای غربی بهخصوص ایالات متحده آمریکا نتوانستند جلوی موج انقلاب ایران را بگیرند و مانند سال 1332 شاه را به تخت برگردانند، ناشی از رغبت و برنامه از پیش تعیینشده نبود، بلکه عامل اصلی آن را میتوان در ناتوانی در ارائه تحلیل و سردرگمی مقامات آمریکایی در چگونگی مواجهه با انقلاب و عجز آنها در یافتن راهحلی کاربردی، جستجو نمود.
از سوی دیگر، مشکلات و معضلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی - فرهنگی، انباشتی از مسائل را پدید آورده بود که با توجه به وجود یک آلترناتیو برخاسته از مردم (نهضت اسلامی امام خمینی)، وقوع انقلاب و سرنگونی رژیم وقت امری بدیهی به نظر میرسید. وابستگی اقتصادی و سیاسی رژیم به دول غربی همچون آمریکا و انگلیس و ننگ بازگردانی قدرت از طریق کودتایی آمریکایی - انگلیسی در سال 1332 باعث شده بود که شاه بیش از پیش خود را مدیون و وابسته بلوک غرب بداند و در میان مردم پایگاهی نداشته باشد. همین عامل بنیادین، سبب شده بود که سایر معضلات داخلی و عملکرد رژیم در امور گوناگون - همچون فساد سیستماتیک درونزا و رو به گسترش، فسادهای مالی و اخلاقی خاندان سلطنتی، دینستیزی و مقابله رژیم با مظاهر و شعائر دینی، مدرنیزاسیون بیپشتوانه مردم، تقلید کورکورانه از تمدن غرب و بسیاری عوامل دیگر – ملت ایران را از شاه و حکومت او منزجر سازد. در واقع ادعای سلطنتطلبان و وابستگان رژیم پهلوی در مورد دستداشتن قدرتهای خارجی در وقوع انقلاب اسلامی ناشی از تئوری توهم توطئه است که به منظور توجیه ضعفهای داخلی و کاستن از انتقادات، ساده کردن تحلیل مسائل و همچنین ایجاد نفرت روانی از مخالفین شاه، توسط آنان مطرح میشود. این گروه از ضدانقلابیون، با طرح چنین مباحثی سعی دارند از واقعیت فرار کنند و نشان دهند که مردم ایران در سقوط رژیم و پیروزی انقلاب اسلامی نقشی نداشتند، بلکه سیاهیلشکری بودند که از خود اختیار نداشته و همه طرحها و برنامهها در پشت پرده و توسط دستهای پنهان خارجی اتخاذ شده بود. اما شواهد گوناگون و همجهت و از جمله شواهد قطعی تاریخی نشان میدهد که نهتنها دولتهای بیگانه تمام همّ خود را برای حفظ رژیم به کار بسته بودند، بلکه ادعاهای ارائهدهندگان چنین دیدگاهی (همانطور که در این مقاله به تفصیل مورد بحث قرار گرفت) هیچ کدام پایهای در منطق و واقعیات بیرونی بهعنوان معیارهای سنجش علمی، ندارند. به عبارتی دیگر، سلطنتطلبان و اشاعهدهندگان تئوری توطئه در سقوط رژیم، با مطرح کردن این دیدگاه، سعی دارند سرپوشی بر خیانتها و ناکارآمدی رژیم بگذارند.
پینوشتها:
[1]. غفاری هشجین، زاهد (1380). تئوری توطئه؛ پدیدهای فراگیر و جهانی. دوماهنامه دانشور دانشگاه شاهد، سال نهم، شماره 36، ص 132.
[2]. اشرف، احمد (1400). توهم توطئه، از کتاب جستارهایی درباره تئوری توطئه در ایران، ترجمه محمدابراهیم فتاحی و لیلایی، چاپ هجدهم، تهران: نشر نی، ص 69.
[3]. به عنوان نمونه بنگرید به: قیام 19 دی 1356 و تأثیر آن بر روند تحولات انقلاب اسلامی و قیام 19 دی سال 1356 و بازتابها و گذری بر انقلاب اسلامی ایران، از اول آبان تا 15 دی 1356 – (1)، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی.
[4]. بنگرید به مقاله «آیا رادیو بیبیسی در روند مبارزات مردم علیه رژیم پهلوی نقش داشت»، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی.
[5]. همان.
[6]. شکیبایی زارع، محمدرضا و امراللهی، ناهید (1394). توطئه یا تئوری توطئه؟ همایش ملی هزاره سوم و علوم انسانی، شیراز، خردادماه 1394، ص 3.
[7]. عظیمی دولتآبادی، امیر و همتپور، فائزه (1398). بررسی مدعاهای رقیب درباره نقش فشارهای خارجی در وقوع انقلاب اسلامی. جستارهای سیاسی معاصر، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سال دهم، شماره 1، ص 66-65.
[8]. پهلوی، محمدرضا (1372). پاسخ به تاریخ، ترجمه حسین ابوترابیان، چاپ سوم، تهران: نشر مترجم، ص 413.
[9]. گفتگوی عبدیمدیا با اردشیر زاهدی.
[10]. پهلوی، همان، 431.
[11]. نهاوندی، هوشنگ (1384). آخرین روزها؛ پایان سلطنت و درگذشت شاه، ترجمه بهروز صوراسرافیل و مریم سیحون، چاپ دوم، لوسآنجلس: انتشارات شرکت کتاب، ص 375.
[12]. پاورقیهای حسین ابوترابیان در صفحات 148 و 431 کتاب پاسخ به تاریخ، همان.
[13]. نهاوندی، همان، ص 217.
[14]. پهلوی، همان، ص 362.
[15]. سولیوان، ویلیام (1361). مأموریت در ایران، ترجمه محمود مشرقی، چاپ سوم، تهران: سازمان انتشارات هفته، ص 111-110.
[16]. پارسونز، آنتونی (1363). غرور و سقوط، ترجمه منوچهر راستین، چاپ اول، تهران: سازمان انتشارات هفته، ص 159-158.
[17]. اشرف، همان، ص 92.
[18]. در این زمینه رجوع کنید به مقاله «آیا رادیو بیبیسی در روند مبارزات مردم علیه رژیم پهلوی نقش داشت»، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی.
[19]. هایزر، رابرت (1393). مأموریت در تهران، ترجمه علیاکبر عبدالرشیدی، چاپ هفتم، تهران: انتشارات اطلاعات، ص 32.
[20]. سمیعی، محمدمهدی (1396). نبرد قدرتها در ایران، تهران: نشر نی، ص 619.
[21]. همان، ص 615-614.
[22]. نهاوندی، همان، ص 218-217.
[23]. قرهباغی، عباس (1365). اعترافات ژنرال، چاپ سوم، تهران: نشر نی، ص 226.
[24]. بختیار، شاپور (1386). خاطرات شاپور بختیار، طرح تاریخ شفاهی ایران، مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد، به کوشش حبیب لاجوردی، چاپ دوم، تهران: انتشارات صفحه سفید، ص 124.
[25]. مرکز اسناد انقلاب اسلامی، «تصمیم نهایی سران گوادلوپ درباره آینده رژیم پهلوی چه بود؟»، کد خبر: 6643، بازیابیشده در تاریخ 2 اسفند 1399. همچنین بنگرید: کنفرانس گوادلوپ و نتایج آن، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی.
[26]. طوفانیان، حسن (1381) خاطرات ارتشبد حسن طوفانیان، طرح تاریخ شفاهی ایران، مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد، به کوشش حبیب لاجوردی، چاپ اول، تهران: نشر زیبا، ص 81.
[27]. پهلوی، همان، ص 429.
[28]. همان.
[29]. پارسونز، همان، ص 13.
[30]. عظیمی دولتآبادی و همتپور، همان، ص 77.
[31]. کنفرانس رادیو – تلویزیونی مسعود رجوی تحت عنوان «مروری بر تاریخچه مقاومت»، عراق، دیماه 1371.
[32]. مصاحبه دکتر شاپور بختیار با تلویزیون ایرانیان، پاریس، 1989م (1367ش). درباره وضع اقتصادی در حکومت پهلوی بنگرید: نقش خاندان سلطنت پهلوی در نابودی اقتصاد ایران در دهه 50 و بررسی اوضاع نابسامان اقتصادی دولت و ملت ایران در دهه 40 و 50، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی.
[33]. عظیمی دولتآبادی و همتپور، همان، ص 78.
[34]. همان، ص 77-76.
[35]. کارتر، جیمی (1394). ایران در خاطرات جیمی کارتر، ترجمه ابراهیم ایراننژاد و طیبه غفاری، چاپ دوم، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 26.
[36]. صحیفه امام، «پیام به ملت ایران (اعتراض به زیر پا گذاشتن احکام اسلام)»، 22 اسفند 1341 / 16 شوال 1382، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج 1، ص 153.
[37]. صحیفه امام، «سخنرانی در جمع روحانیون درباره جنایات شاه و مدعیان حقوق بشر»، 29 بهمن 1356 / 10 ربیعالاول 1398، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج 3، ص 332.
[38]. همان، ص 341.
[39]. مرکز بررسی اسناد تاریخی، قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، جلد 6، چاپ اول، تهران: انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 448.
[40]. طالبان، محمدرضا (1392). بررسی تبیینهای پیشبینیناپذیری انقلاب اسلامی ایران. پژوهشنامه متین، سال پانزدهم، شماره 59، ص 128.
[41]. پژوهشکده تاریخ معاصر، «آیا آمریکا با انقلاب اسلامی همکاری کرد؟»، کد مطلب: 4875، بازیابیشده در تاریخ 24 مرداد 1397.
[42]. کارتر، همان، ص 37-36.
[43]. برژینسکی، زبیگنیو (1362). چگونه ایران را از دست دادیم، از کتاب: توطئه در ایران، ترجمه محمود مشرقی، چاپ اول، تهران: سازمان انتشارات هفته، ص 105-104.
[44]. ونس، سایروس (1362). نقش آمریکا در ایران، از کتاب: توطئه در ایران، ترجمه محمود مشرقی، چاپ اول، تهران: سازمان انتشارات هفته، ص 24.
[45]. بازرگان، مهدی (1363). انقلاب ایران در دو حرکت، چاپ پنجم، تهران: نشر از مهندس مهدی بازرگان، ص 66-65.
[46]. عظیمی دولتآبادی و همتپور، همان، ص 76.
[47]. همان، ص 78.
[48]. همان، ص 79.
[49]. برژینسکی، همان، ص 118-117؛ و نیز مرکز بررسی اسناد تاریخی، انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، کتاب 15، چاپ اول، تهران: انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 114.
[50]. رجایی، الهام و منصوری، توران (1397). اقدامات ایالات متحده آمریکا و متحدان داخلیاش در تقابل با انقلاب اسلامی ایران. پرتال امام خمینی، کد مطلب: 170490، بازیابیشده در تاریخ 2 خرداد 1397.
[51]. برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به مقاله «بررسی سیاستهای منطقهای حکومت پهلوی با نگاه به وابستگی آن رژیم به قدرتهای استعماری»، سایت مرکز بررسی اسناد تاریخی، بازیابیشده در تاریخ 11 دی 1402.
[52]. حافظنیا، محمدرضا؛ احمدیپور، زهرا و بویه، چمران (1391). انقلاب اسلامی و پیدایش ژئوپلیتیک جدید ایران. فصلنامه پژوهشنامه انقلاب اسلامی، سال دوم، شماره 5، ص 18.
اشاره به کنفرانس گوادلوپ که در آن آمریکا قصد دارد نقشهای بکشد تا روحانیت را از سر راه بردارد _ 16 دی 1357
اظهارات امام خمینی در مورد کاپیتولاسیون _ 4 آبان 1343
اظهارات امام خمینی در مورد کاپیتولاسیون _ 11 آبان 1343
اظهارات سفیر انگلیس _ 25 مهر 1357
بیتوجهی به فرهنگ ایرانی - اسلامی در جشن هنر شیراز
دینستیزی با تغییر مبدأ تقویم هجری شمسی
گوشهای از فساد اقتصادی در دوره پهلوی
گوشهای از فساد خاندان سلطنتی
اجلاس گوآدلوپ
سران چهار کشور غربی در گوادلوپ
محمدرضاشاه؛ از نخستین ارائهدهندگان تئوری توطئه قدرتهای خارجی در سقوط رژیم پهلوی
اردشیر زاهدی معتقد به نقش قدرتهای خارجی در سقوط رژیم بود
آنتونی پارسونز، سفیر وقت انگلیس در ایران
برژینسکی از حامیان شاه در کاخ سفید
جیمی کارتر و شاه
ژنرال رابرت هایزر فرستاده ویژه جیمی کارتر به ایران
شاه و نیکسون
محمدرضا پهلوی و جیمی کارتر در کاخ سفید
نوامبر 1977 کاخ سفید
نوامبر 1977 کاخ سفید
وضعیت ژئوپلیتیکی ایران در منطقه خلیج فارس
ویلیام سولیوان، سفیر وقت آمریکا در ایران
هوشنگ نهاوندی؛ معتقد به نقش قدرتهای خارجی در سقوط رژیم بود
تعداد مشاهده: 11265