نگاهی به زندگینامه و اقدامات سید ضیاءالدین طباطبایی
تاریخ انتشار: 09 شهريور 1403
چکیده
از روشهای دولتهای اروپایی برای پیشبرد اهداف خود در دیگر کشورها استفاده از افراد بومی آشنا با فرهنگ و محیط آن کشورها است تا حساسیت کمتری در بین مردم برانگیخته و ردی از آنها در اقدامات در دست اجرا برجای نماند. یکی از افراد مورد اعتماد بیگانگان و خصوصاً دولت انگلستان سید ضیاءالدین طباطبایی روزنامهنگار و سیاستمدار دوران قاجار و پهلوی است. روزنامهنگار به ظاهر تندرویی که در آخر به یکی از معروفترین سیاسیون انگلوفیل ایران بدل گردید. فردی که در دوران فعالیتهای مطبوعاتیاش و در دوران ورود به عرصه حکومت همواره ادعای دلسوزی برای کشورش را داشت، اما هیچگاه از منافع انگلستان غافل نشد! او در جریان قرارداد 1919 که به هیچوجه قابل دفاع نبود و طرف ایرانی نیز با قبول رشوه آن را امضا کرده بود، از آن حمایت کرد و زمانی که انگلیسیها به خاطر منافعشان در تدارک کودتا در ایران بودند به یکی از مهرههای اصلی کودتا تبدیل شد و ریاست دولت آن را بر عهده گرفت و از دیگر انگلوفیلها خصوصاً از اعضای لژ بیداری در کابینه استفاده کرد. علیرغم اینکه در دوران حضورش در فلسطین نیز ریاست کنگرهای را به منظور مقابله با افزایش مهاجرت یهودیان به فلسطین بر عهده داشت اما در واقع در جهت اهداف انگلیس در آن منطقه که هدفش تشکیل دولت صهیونیست بود گام برمیداشت و زمینهای مسلمانان را میخرید و به یهودیان میفروخت. حضور مجدد او در ایران هم با برنامهریزی سفارت انگلیس اتفاق افتاد و نمایندگی مجلس و مقام مشاورت شاه را برای او به همراه داشت.
تولد و جوانی سید ضیاءالدین طباطبایی
سید ضیاءالدین طباطبایی در سال 1268 شمسی مطابق با 1310 هجری قمری در شیراز متولد شد. او فرزند ارشد آیتالله علی آقای یزدی است که از سادات سرشناس بود. سیدعلی آقا در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه در نجف در نزد آیتالله میرزا حسن شیرازی مشغول فراگیری فقه و اصول بود. او به درخواست مظفرالدینمیزرا ولیعهد به ایران آمد. روابط حسنه مظفرالدینشاه و سید علی آقا تا بدانجا رسید که سیدعلی آقا به وصیت مظفرالدینشاه بر جنازه وی نماز گذارد. آقا سید علی از مدرسین مدرسه سپهسالار، خطیب و واعظ سرشناس و مرد فاضلی بود. او همچنین به خاطر مخالفتهایش با شاه در دوران استبداد صغیر به ساری تبعید شد. مادر سید ضیاءالدین طباطبایی نیز از طایفهی دهدشتی بود که در دوران حضور سید علی آقا یزدی در شیراز با وی ازدواج کرد. سید ضیاء در شیراز متولد شد و در دو سالگی به همراه خانواده به تبریز نقل مکان کرد. در تبریز تحصیلات مقدماتی را در خانه و در نزد معلمین خصوصی پی گرفت. سپس در مدرسه ثریای تبریز، زبان روسی را فرا گرفت. در سن 15 سالگی و در سال 1324ه ق. به شیراز رفت و در آنجا به علوم مذهبی و زبانهای انگلیسی و فرانسوی پرداخت. حضور او در شیراز مقارن با انقلاب مشروطه بود.
دوران روزنامهنگاری
بعد از اعلان مشروطیت به انتشار روزنامه اسلام پرداخت. اطلاع زیادی از اولین روزنامه سید ضیاء در دست نیست. سید ضیاء جوان در این دوران تند و افراطی بود و علت بسته شدن روزنامههایش هم همین تندرویهایش بود. در سال 1325ق (1285ش) اولین شماره «ندای اسلام» را منتشر کرد.[1] با توقیف این روزنامه به همراه هیئت تحریریه با لباس مبدل به تهران فرار کرد و در تهران فعالیتهایش را ادامه داد. یکی از اقداماتش بمبگذاری در مغازه حاج محمداسماعیل یکی از نمایندگان مجلس اول و از طرفداران آن زمان محمدعلی شاه بود. «خواستش این میبود که چون بمب بترکد هم مغازه آتش بگیرد و هم به آوای آن، مردم سراسیمه شوند و دیگر بازار را باز نکنند».[2] بمبگذار کشته شد و سید ضیاء به سفارت بلژیک پناه برد و از آنجا به خارج رفت.
سید ضیاء روزنامهنگاریِ حرفهای را با انتشار روزنامه «شرق» آغاز کرد.[3] شرق با «حمایت مالی زرتشتیان تهران منتشر میشد.»[4] در این روزگار جریان پارسیان ایرانی هند توسط اردشیر جی جاسوس زبردست انگلیس مدیریت میشد. «از شماره 50-60 به بعد دکتر حسین کحال مدیر روزنامه استقلال [از اعضای لژ بیداری ایرانیان] به کمک سید برخاست. اما این همکاری ادامه نداشت.»[5] در بالای این روزنامه آمده بود: «این روزنامه طرفدار استقلال ایران و آیینه حقیقتنمای ایرانیان است.» شرق پس از 64 شماره برای اولین بار از طرف وزارت داخله در سال 1327 ق توقیف شد. این توقیف حدود 5 ماه به طول کشید. علت این توقیف صغر سن سید ضیاء اعلام شد که 19 ساله بود حال آنکه طبق قانون باید 30 سال میداشت. «دلیل اصلی غیر از این بود، سر جرج بارکلی در گزارشی سالانه مدعی شده بود که شرق عملاً توسط یکی از ارامنه منتشر میگردید. او نوشت که ارمنی مزبور به وزیر مختار روسیه گفته است که هیچ امیدی برای آینده ایران نیست مگر اینکه قشون روسیه از قزوین وارد تهران شوند. بارکلی گزارش داد که حملات ضد روسی شرق هدفی جز این نداشته است که مردم را علیه روسیه برانگیزد و همین امر بهانهای برای حملات آتی روسیه علیه ایران میشد. پس بهتر آن بود که نشریه مزبور تعطیل شود. تعطیلی شرق به اشاره انگلیسیها برای جلب اعتماد روسیه انجام گرفت.»[6] توقیف دوم شرق در سال 1328 ق و به دستور اداره نظمیه صورت گرفت. علت توقیف دوم لحن تند روزنامه در برخورد با کابینه سپهدار بود. سومین توقیف در شماره 106 اتفاق افتاد و باعث بسته شدن روزنامه برای همیشه شد. علت این توقیف نیز توهین به مجلس دوم بیان شد.
سید ضیاء بعد از توقیف شرق، بلافاصله روزنامه برق را منتشر کرد. حربه سید هتاکی و منفیبافی بود. او در برق یک مقاله زننده علیه مستوفیالممالک نوشت. روزنامه ستاره در جواب او نوشت «اول مشت بعد دلیل» این مقاله سید را ترسانیده و ساکت کرد.[7] در این دوره کاشفالسلطنه او را برای عضویت در لژ بیداری پیشنهاد میدهد. «اگر اجازه داده شود با آقا سیدضیاء صاحب روزنامه برق در خصوص لژ مذاکره شود و اگر داخل عضویت این بیت گردد شاید بتواند خدمت به نوع نماید و مخصوصاً برای روزنامهای که میخواهم شاید خیلی مفید باشد. کاشف.»[8] ولی این پیشنهاد با مخالفت دیگر اعضا منتفی میشود. با توقیف روزنامه برق سیدضیاء که به حبس محکوم شده بود با کمک دوستانش از زندان آزاد شده و به خارج از کشور رفت. دو سال در انگلیس و فرانسه زبان انگلیسی و فرانسوی را پی گرفت. در جشن تاجگذاری جرج پنجم، با کمک دیپلماتهای انگلیسی به عنوان نماینده روزنامهنگاران ایرانی، علاءالسلطنه نماینده ایران را همراهی کرد. در این زمان همچنین از طرف انگلیسیها به عنوان مشاور فرهنگی و سیاسی انتخاب شد.
سید ضیاء به ایران بازگشت و روزنامه رعد را منتشر کرد که «احتمالاً از سفارت انگلیس کمک مالی دریافت میکرد.»[9] شاید این کمک مالی بود که او را از دریافت کمکهای دیگر منصرف میساخت. مورخالدوله سپهر مینویسد: «سهشنبه 28 سپتامبر 1915م از طرف سفارت آلمان به اغلب جراید کمک مالی میشود. چون سید ضیاءالدین مدیر روزنامه رعد زیر بار چنین مساعدتی نرفت لذا اقدام به اشتراک سالانه 91 نسخه روزنامه به عمل آمد. ده نسخه برای سفارت تهران و 81 نسخه برای 9 قنسولگری و آژانسهای آلمان در ولایات. با این که سید ضیاء معتقد است که اتحاد با متفقین برای ایران مفیدتر از نزدیکی به آلمان است و با اینکه پرنس رویس اطلاع حاصل کرده که حس احترامی نسبت به او دارد و برای روزنامه رعد اهمیت مخصوص قائل است.»[10] البته حضور حبیبالله هویدا (عینالملک) از بهاییان و مرتبطین با سفارت انگلیس در هیئت تحریریه روزنامه رعد، کمک مالی این سفارت به روزنامه را قوت میبخشد. همین ارتباط با انگلستان موجب شد با آغاز جنگ جهانی اول، رسماً از متفقین حمایت کند و عدهای در داخل رسماً به او لقب «خائن و اجنبیپرست» بدهند.[11]
سید ضیاء و انقلاب اکتبر و مسئله قفقاز
با اوج گرفتن انقلاب در روسیه، سید ضیاء روزنامه رعد را موقتاً تعطیل کرد و در سال 1335 ه ق / 1917م به روسیه رفت تا تحولات آن جا را به ایران مخابره کند. ولی دلیل واقعی مسافرت سید ضیاء به روسیه در دوران قدرتگیری بلشویکها دقیقاً مشخص نیست. وی در سرمقالهای که برای تعطیلی موقت روزنامه نوشته است از سفر به روسیه مطلبی نمینویسد و بعد از بازگشت و انتشار مجدد روزنامه بعد از چهارده ماه نیز صحبتی از این سفر نمیکند و این دوره فترت را ناشی از «کسالت مزاج و خستگی دِماغ» بیان میدارد. سفارت ایران در پطرزبورگ در گزارش 1098 در تاریخ 4 صفر 1335ق (چهارشنبه 8 آذر 1295) مینویسد: «آقای سید ضیاءالدین مدیر روزنامه رعد چندی است به پطروگراد آمده و اظهار میدارد برای تحصیل زبان روسی و سایر اطلاعات آمده است. گاهی هم به سفارت میآید از قرار معلوم چندی باز در این جا خواهد ماند».[12]
با پیروزی انقلاب اکتبر روسیه در سال 1917م، بلشویکها قدرت را در مرکز در دست گرفتند اما تسلطی بر قفقاز نداشتند. مساواتیها به رهبری محمد امین رسولزاده جمهوری آذربایجان را اداره میکردند. رسولزاده گرایشات قومی و منطقهای را به کمونیسم ترجیح میداد و سعی داشت بر تمایز بین جمهوری آذربایجان و شوروی تأکید کند. وثوقالدوله، رئیس الوزرا، سید ضیاء را که سابقه همکاری مطبوعاتی با رسولزاده را داشت برای انجام مذاکرات به جمهوری آذربایجان فرستاد. نزدیکی وثوقالدواله به دولت انگلیس و در نظر داشتن منافع این کشور توسط سید ضیاء در انتخاب او بیتأثیر نبود. سید مهدی فرخ مینویسد: «سید ضیاءالدین برای عقد قرارداد با مساواتیها شخص بسیار لایق و برازندهای بود با این همه سیاست انگلستان نیز در فرستادن او به بادکوبه بیتأثیر نبود».[13] سید ضیاء وارد باکو شد و مورد استقبال مقامات جمهوری آذربایجان و ایرانیان مقیم بادکوبه قرار گرفت. در مورد موضوعات مختلفی مذاکره شد مثل موضوع قیام جنگلیها، مسئله ترانزیت کالا، قراردادهای تلگرافی، قراردادهای کنسولی، امنیت تجار ایرانی و... . سید ضیاء مفاد قراردادها را جهت ملاحظه و تصویب برای رئیس الوزرا به ایران فرستاد ولی در نهایت این قراردادها به علت سقوط حکومت مساواتیها توسط بلشویکها به سرانجام نرسید. سید ضیاء در حین این مذاکرات، با انگلیسیها نیز در مورد خرید دو کشتی جنگی صحبت کرد. ولی کلنل استوکس به خاطر ممنوعیت کشتیرانی ایران در جریان قرارداد ترکمنچای با آن مخالفت کرد.
شروع فعالیتهای سیاسی
یکی از موضعگیریهای سیاسی مهم سید ضیاء حمایت از قرارداد 1919م میباشد. قراردادی که در نزد ایرانیها با مخالفتهایی هم در دولتمردان و هم در افکار عمومی مواجه شد و در طرف انگلیسی نیز مخالفت اداره هندوستان و اعضای کابینه را در پی داشت و عملاً اجرایی نشد. سید ضیاء علیرغم آگاهی از مخالفت عمومی در حمایت از قرارداد 1919م مقالاتی منتشر کرد و نوشت: «رستاخیز نو ایران از هنگام امضاء قرارداد انگلیس و ایران (1919) آغاز شده است... ما در قرارداد با انگلستان به آرزوی دیرین خود دست یافتهایم.» [14]با بالا گرفتن آشفتگیها و ورود روسها به انزلی در اردیبهشت 1299، وثوقالدوله در 5 تیر 1299 مجبور به استعفا گردیده و مشیرالدوله که از مخالفان قرارداد 1919 بود از طرف شاه به رئیسالوزرایی انتخاب میشود. با سقوط دولت وثوق الدوله، کمیته زرگنده یا کمیته آهن که برای پیشبرد اهداف دولت انگلیس تشکیل شده بود در جذب دیگر اعضای کابینه وثوق الدوله ناکام ماند. سید ضیاء که عضو کمیته آهن بود سعی در احیای آن در قالبی دیگر داشت. یحیی دولت آبادی مینویسد: «مدیر رعد در خانه ییلاقی خود نزدیک سفارت انگلیس در زرگنده است. کمیتهای تشکیل داده مرکب از جمعی از ایرانیان و از ارامنه دوست و همفکر و خیال خود در سیاست داخلی و خارجی. این کمیته مخفی است.»[15] کلیه افراد طرفدار قرارداد و بعضی از دوستان وثوقالدوله که از مناصبشان منفصل شدهاند در این کمیته رفت و آمد دارند و رابط این کمیته با سفارت انگلیس سید ضیاءالدین طباطبایی میباشد. آنان مشغول اقداماتی برای تشکیل کابینه بعد از دولت مشیرالدوله بودند. دولت آبادی مینویسد: «کمیته زرگنده که اکنون مرکب است از طرفداران قرارداد و یک عده از دموکراتها و یک جمع از اعتدالیون قدیم که حالا خود را سوسیالیست میخوانند و نظریات انگلیس را هم در تشکیل کابینه و غیره در بر دارد میخواهند رئیس دولتی بر سر کار آورند که با مقاصد خصوصی آنها همراه باشد و با اجرای قرارداد موافق یا غیر مخالف... حتی زمزمه میکنند که بر خلاف رسم و عادت مملکت دو نفر از اعضای معمم کمیته را که سید ضیاءالدین طباطبایی و میرزا محمدصادق طباطبایی باشند در آن کابینه به مقام وزارت رسانیده یکی وزیر عدلیه بگردد و دیگری وزیر معارف و به این ترتیب رفته رفته زمام امور دولت به دست کمیته درآمده مقاصد انگلستان را در اجرای قرارداد برآورند و خود نیز هر یک به مقاصد شخصی برسند. انگلیسیان هم در این نقشه آن را کمک مینمایند.»[16]
کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299
یکی از مهمترین دوران زندگی سید ضیاء حضور در کودتای 1299ش و کمک به مقامات انگلیسی برای پیشبرد اهدافشان بود. ژنرال سر ادموند آیرونساید فرمانده نورپرفورس (قوای نظامی انگلیس مستقر در شمال ایران) به کلنل اسمایس از فرماندهان نظامی انگلیس در ایران مینویسد: «راستش یک دیکتاتوری نظامی همه مشکلات ما را حل میکند.»[17] ظاهراً سید ضیاء در این زمان از برنامهریزی برای یک کودتا توسط دولت انگلیس آگاه و آماده فعالیت شده است. جمالزاده از قول سید ضیاء مینویسد: «امیر موثق هم در قزوین رسماً رئیس قوا بود. با او یک شب صحبت کردیم که مجری خیال ما بشود و قوا را او به تهران بیاورد. رسماً گفت من دل این کار را ندارم. دور مرا قلم بگیرید... لهذا از کاظم [کلنل کاظم خان سیاح] و مسعود [ماژور مسعود خان کیهان] پرسیدم در میان صاحب منصبان آن جا کی قابلیت دارد قزاقها را به تهران بیاورد. گفتند... رضا خان... لهذا کاظم و مسعود مأمور حاضر کردن رضاخان شدند... دادن فرماندهی این قزاقها به رضا خان که میرپنج بود... کار آسانی نبود و لهذا من با سردار همایون صحبت کردم و او چون میترسید سپهدار او را معزول کند و من هم به او گفتم پیشنهاد من از طرف رئیس الوزراست بالاخره حاضر شدند که حکم فرماندهی رضا خان را بدهند».[18] البته موضوع انتخاب رضا خان مدعیان دیگری مثل اردشیر جی نیز دارد.[19]
با انتخاب رضا خان و تحت فشار قرار دادن سردار همایون رئیس دیویزیون قزاق، توسط سید ضیاء و کلنل اسمایس دسته قزاق بدون اجازه شاه از آقبابا به سمت تهران حرکت میکند و در کرج متوقف میشود. از تهران نیز سید ضیاء به سمت رضا خان حرکت میکند. سید ضیاء در شاهآباد - سه فرسخی تهران- در یک ایستگاه بازرسی بین راهی رضا خان را ملاقات کرده و هماهنگیهای لازم را برای انجام کودتا صورت میدهند. احمد امیر احمدی مسئول این ایستگاه مینویسد: «صحبت روی این بود که باید به نا امنی و آشفتگی کشور خاتمه داد. آقا سید ضیاءالدین قرآنی از جیب خود درآورد و پنج نفری یعنی میرپنج رضا خان و سید ضیاءالدین و ماژور مسعود خان و کاظم خان و من، قسم خوردیم که به کشور و استقلال کشور وفادار باشیم»[20] بعد از هماهنگیها دسته قزاق در ساعات اولیه بامداد سوم اسفند 1299 بدون مقاومت خاصی وارد پایتخت شد و حکم به دستگیری 60 تن از افراد سرشناس از آیتالله سید حسن مدرس تا احمد قوامالسلطنه را صادر کرد. روز بعد رضا خان و سید ضیاء نزد احمد شاه رفتند. سید ضیاء فرمان نخست وزیری گرفت و رضا خان با لقب «سردار سپه» به ریاست دیویزیون قزاق رسید. سید ضیاء به فاصله یک روز کابینه خود را تشکیل داد که در آن برخی از اعضای «کمیته آهن» نیز حضور داشتند و در هشتم اسفند بیانیهای صادر کرد و در آن در مورد قرارداد 1919 که علی رغم مخالفت جدی در ایران از آن حمایت کرده بود، اعلام داشت «... به نام همین اصول و به خاطر همین اصول است که الغاء قرارداد ایران و انگلستان مورخه اوت 1919 را اعلام میدارم.» [21]اعلام لغو قراردادی که عملاً ملغی شده بود خالی از عوام فریبی نبود. خصوصاً این که سید ضیاء بعد از این جریان از طریق ناصرالملوک که در آن ایام در اروپا میزیست از لرد کرزن دلجویی کرد و تمایلش را برای استخدام مستشاران انگلیسی اعلام داشت. از دیگر اقدامات سید ضیاء قرارداد با مسکو و حل مسئله نهضت جنگل بود. هدف سید ضیاء از قرارداد با مسکو ایجاد توازن بین دو قدرت خارجی دخیل در کشور بود.
چهرهای که سید ضیاء در دوران نخست وزیری از خود و از هیات دولتش نشان داد چهرهای سختگیر و کودتاچی است. این دولت که عده زیادی از رجال و مدیران مخالف خود را زندانی کرده بود و به کابینه سیاه معروف شده بود، [22]بعد از 94 روز با برکناری او ساقط شده و وی نیز به خارج از کشور میرود. دلیل این برکناری به روشنی معلوم نیست ولی قطعاً ریشه در اختلاف بین رضا خان و سید ضیاء دارد. سید ضیاء بعدها در مجلس چهاردهم گفت: «یک مقتضیاتی پیش آمد که آن هم از اسرار کودتاست که من بودن خود را در ایران برای مصالح ایران مقتضی ندیدم با طیب خاطر ایران را ترک کردم کسی مرا بیرون نکرد». محمدرضا پهلوی میگوید: «او... به خواست پدرم که مایل بود آزادی عمل بیشتری داشته باشد ایران را ترک کرد.»[23] اما نورالدین کیانوری[24] و محمدعلی جمالزاده[25] بر ناکارآمدی و بیعرضگی سید ضیاء تأکید داشتند.
دوران تبعید
سید ضیاء در سال 1300 ش با هزار تومان پولی که گرفته بود[26] از طریق بغداد عازم اروپا شد و به مدت 16 سال در برلن و ژنو زندگی کرد و به قالی فروشی مشغول شد. در این دوران دولت انگلیس سید ضیاء را به جامعه عرب معرفی کرد و در ادامه، وی به دعوت حاج امین الحسینی، مفتی اعظم فلسطین برای شرکت در کنگرهای به منظور مقابله با افزایش مهاجرت یهودیان، به فلسطین رفت و در دبیرخانه انجمن مسلمین مشغول به کار شد[27] و به مدت شش سال در فلسطین ساکن بود. اما مشهور است در دوره حضورش در فلسطین از آن دسته از فلسطینیان که زمینهای خود را نمیفروختند به عنوان یک مسلمان میخرید و به صهیونیستها میفروخت. همین اقدامات باعث شده بود انگلیسیها او را فراموش نکنند. قابل توجه این که در وقایع شهریور 1320 انگلیسیها به رضا شاه اجازه دادند که فقط میتواند با سه نفر برای نخست وزیری مذاکره کند و یکی از آن سه نفر سید ضیاء بود. [28] رضا شاه نیز محمدعلی فروغی استاد اعظم لژ بیداری را انتخاب کرد. در این دوره انگلیس به سید ضیاء برای پیشبرد اهدافش در ایران احتیاج داشت و با او مذاکراتی را شروع کرده بود و صحبتهایی برای تشکیل سازمانهای چریکی در نقاطی که تحت اشغال قوای متفقین نیست شد تا با عوامل نازی در ایران مبارزه کند. آلن چالز ترات یکی از مأموران زبده اطلاعاتی انگلیس در 2 مهر 1321 برای مذاکره با سید ضیاء از تهران به اورشلیم رفت و بعد از تحلیل و بررسی، بازگشت او را صلاح دانست و سر ریدر بولارد وزیر مختار انگلیس اعتقاد داشت بازگشت او به ایران نباید منتسب به انگلیس شود. حزب وطن رسماً از سید ضیاء برای بازگشت دعوت کرد. مظفر فیروز فرزند نصرتالله فرمانفرما با پوشش مسافرت به قاره و به دستور سفارت انگلیس به فلسطین رفت [29] تا او را برای بازگشت متقاعد سازد و یا در مسیر بازگشت همراه او باشد. بالاخره سید ضیاء در مهر 1322 به ایران بازگشت.
حضور دوباره در ایران
در ابتدا به دلیل نوع رابطه سید ضیاء و رضا شاه یک ترس دو طرفه و حفظ ملاحظاتی بین وی و محمدرضا شاه وجود داشت. اما با فعالیتهای افرادی مثل ابوالحسن ابتهاج [30] این فاصله کمتر شد تا جایی که سید ضیاء هفتهای یک بار با شاه شام میخورد. در انتخابات مجلس چهاردهم از یزد کاندیدا شد و رأی آورد. علیرغم مخالفت برخی نمایندگان چون دکتر محمد مصدق و نمایندگان حزب توده، اعتبارنامه او به تصویب رسید [31] و به نوعی لیدر اکثریت در مجلس شد. همچنین سید ضیاء برای شروع فعالیتهای خود حزب اراده ملی را که محفل آنگلوفیلها بود و از مخالفین حزب توده به شمار میرفت، را تأسیس کرد. [32] در این زمان سید ضیاء از مشاورههای حبیبالله رشیدیان از عناصر نزدیک به سفارت انگلیس نیز بهره میبرد. اما این موقعیت سید ضیاء چندان دوامی نیافت. احمد قوام، نخست وزیر، برای حل بحران آذربایجان عدهای از عوامل مشهور انگلستان را دستگیر و زندانی کرد. سید ضیاء نیز یکی از این افراد بود که در فروردین 1325 بازداشت شد و تقریباً یک سال در زندان بود. با محبوس شدن سید ضیاء حزب اراده ملی نیز از بین رفت و حتی اقشاری از جامعه خواهان تبعید او شدند.[33] پس از آزادی سعی در ائتلاف با گروههای مختلف از جمله احمد قوام و حزب توده را داشت و حتی در مورد حزب توده گفت: « حزب توده یک سازمان میهن پرست و پایبند قانون است»[34] در سال 1329ش پس از ترور رزم آرا، سید ضیاء برای کسب نخست وزیری مذاکرات خود را شروع کرد. او با اسدالله علم و شخص شاه ملاقات کرد سپس برنامههای خود را برای سفارت انگلیس بیان کرد و گفت هر گاه از برنامههایش استقبال کردند سریعاً با شاه تماس بگیرند و از او بخواهند با نخست وزیری او موافقت کنند.[35] به رغم موافقت اسدالله علم و شپرد سفیر انگلیس، به دلیل مخالفت نمایندگان مجلس و افکار عمومی با طرفداران انگلیس و همچنین مخالفت دولت بریتانیا از نخست وزیری سید ضیاء حمایت نشد و این مقام به حسین علاء عضو دیگر لژ بیداری رسید. از این به بعد سید ضیاء فقط مقام مشاور شاه را داشت و مشغول مسافرت به خارج مانند عربستان و سوئد و اروپا بود.[36] وی همچنین روزهای چهارشنبه هر هفته به دیدار شاه میرفت[37] و در ملک شخصی خود در منطقه سعادت آباد تهران به کشاورزی و دامداری مشغول بود. البته روابط سیاسی خود را حفظ کرده و در همین ملک جلسات گفتوگو و بحثها ادامه داشت. به عنوان مثال برای حل مسایل بین ایران و شوروی [38]و ایران و عراق،[39] سید ضیاء مورد مشورت قرار گرفته و شایعاتی مبنی بر انتخاب او برای مذاکره با روسها شکل گرفت. [40] خود او نیز برای انتخاب به عنوان نماینده فوقالعاده در مسکو فعالیتهایی انجام داد.[41] در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت، یکی دیگر از نقاط عطف تاریخ ایران، سید ضیاء دوباره منافع انگلیس را به منافع ایران ترجیح داد و در مقام مخالف با ملی شدن نفت ایران ظاهر گردید. «این بار روزنامههای طرفدار دکتر مصدق (شاهد – اصناف – شورش – باختر امروز) و تعداد دیگری از جراید یومیه و هفتگی به شدت سید ضیاء را مورد حمله قرار داده و او را عامل مستقیم سیاست انگلستان خواندند». [42]سید ضیاء کسی که ظاهراً برای مقابله با مهاجرت یهودیان به فلسطین فعالیت میکرد و مدتی هم در آن جا سکونت داشت به مقامات اسرائیلی برای افزایش روابط ایران و اسرائیل قول همکاری داد و درخواست مخفی نگه داشتن این رابطه را داشت. «مقامات اسرائیل با نامبرده مدتی است مکاتبه دارند و منظور از این ارتباط جلب موافقت مقامات عالیه ایران برای بسط روابط با کشور اسرائیل است و طباطبایی نیز قبول کرده است در صورت اطمینان به اختفای فعالیتهای وی در این زمینه از کمک به این امر کوتاهی ننماید.»[43]
همواره سید ضیاء از آموزش زبانهای خارجی به عنوان پوششی برای انجام مأموریتهایش استفاده میکرد. سید ضیاء در دوران روزنامهنگاریاش حدود دو سال در فرانسه و انگلستان زندگی کرد و با عدم بیان دلیل اصلی حضور در این دو کشور این طور نشان داد که زبان فرانسوی و انگلیسی میآموخته است. سالها بعد نیز که در دوران حساس انقلاب روسیه به آن کشور سفر کرد، سفارت ایران در پطروگراد در گزارشی مینویسد که دلیل آمدن او تحصیل زبان روسی و سایر اطلاعات است و این در حالی است که محمدعلی جمالزاده که در ژنو مدتی را با سید ضیاء زندگی کرده بود در مورد میزان آشنایی سید ضیاء با زبانهای خارجی مینویسد: «سیّد کتاب کم خوانده بود و کم مطالعه میکرد و گذشته از فارسی که زبان مادری او بود هیچ زبانی را به قدر کافی نمیدانست. در حالی که بیمیل نبود به اطرافیانش برساند که بر چندین زبان تسلّط دارد. گمان میکنم به استثنای فارسی از عهده اینکه مطلبی را بتواند به زبانی غیر از فارسی بنویسد برنمیآمد.»[44]
اردیبهشت سال 1338 ساواک متوجه فعالیتهای سید ضیاء در رابطه با جمعآوری اطلاعات رجال و جریانات سیاسی میشود. این طور که طرفداران سید ضیاء شایع کرده بودند، شاه قبل از سفر به اروپا، سید ضیاء را احضار و به او دستور میدهد در غیاب وی مراقب جریانات و فعالیتهای سیاسی باشد و به همین دلیل «دوستان ضیاء به دستور مشارالیه با کمال جدیت مشغول جمعآوری اخبار و اطلاعاتی از فعالیت اشخاص و دستجات سیاسی شده و اخبار مکتسبه را به سید گزارش میدهند.»[45] با توجه به نوع رابطه محمدرضا شاه و سید ضیاءالدین و سابقه نداشتن چنین درخواستی چه قبل و چه بعد از این واقعه از طرف شاه ظاهراٌ این خبر صرفاٌ پوششی بوده تا سید ضیاء به جمعآوری اطلاعات بپردازد. یکی از همکاران انگلوفیل سید ضیاء در این دوران برای پیشبرد اهداف انگلیس رضا صرافزاده نماینده مجلس شورای ملی بود. در باره تبدیل خانه صرافزاده به اتاق فرماندهی این جریان در گزارش ساواک آمده است: «منزل صرافزاده هم اکنون تبدیل به یکی از مراکز مهم سیاسی شده و فعالیت جناح انگلیس وابسته به سید ضیاءالدین طباطبایی در منزل مشارالیه متمرکز است و بسیاری از شایعات مربوط به تغییر دولت و یا جنگ اعصاب راجع به خرابی اوضاع اداری کشور از این ناحیه انتشار مییابد.»[46] البته آن جا تنها مکان برای جلسات مخفیانه آنها نبود. "شرکت ماه" متعلق به صرافزاده نیز یکی از مکانهایی بود که سید ضیاء و دوستانش در آن جا جلساتی تشکیل میدادند. در سند ساواک آمده است: «ساعت 11 صبح روز مذکور سید ضیاءالدین طباطبایی- احمد طباطبایی قمی نماینده مجلس شورای ملی و چند نفر دیگر از رجال و متنفذین که شناخته نشدهاند در محل شرکت ماه واقع در طبقه فوقانی شرکت ایران و غرب در خیابان شاهرضا که به مدیریت آقای صرافزاده نماینده مجلس شورای ملی اداره میشود اجتماع نموده و جلسه محرمانه داشتهاند... اکثر روزهای هفته سید ضیاءالدین طباطبایی و عدهای از رجال و شخصیتهای برجسته در اطاق صرافزاده اجتماع و در باره مسایل سیاسی به گفتوگو میپردازند.» [47]مکان دیگری که خیلی از ملاقاتهای سید ضیاء در آن اتفاق میافتاد و تصمیمات مهم گرفته میشد ملک شخصی وی در منطقه سعادتآباد تهران بود. رعایت نکات حفاظتی و امنیتی برای این مکان اهمیت جلسات و افراد حاضر در آن را نشان میدهد. مأمور ساواک در مورد اصول حفاظتی رعایت شده توسط سید ضیاء برای منزل شخصیاش مینویسد: «موقعیت محل سکونت دائمی و باغ ایشان طوری است که کاملاً مناسب هدف سیاسی و تماسهای معین آقای سید ضیاءالدین میباشد و چون اطراف منزل ایشان خانه و ساختمان دیگری نیست و خلوت است رفت و آمد شبانه روزی به منزل ایشان خیلی مشکلتر از خانههای واقع در شهر است زیرا به زحمت میتوان فرد یا افرادی را به طور دائم در اطراف منزل ایشان بگمارند که بتوانند رفت و آمد اشخاص را مخصوصاً در مواقع شب کنترل نماید زیرا شناخته میشوند. گمان میرود تماس اغلب افراد با ایشان شبانه است و خود مشارالیه هم اگر بخواهد جای معینی برود که دیگران ندانند حتماً شبها میرود و جز خدمه وی کسی نمیتواند از خروج او با خبر شود. اتفاقاً نوکرهای خود را از دهاتیان کاملاً عوام انتخاب میکند به طوری که یکی از نوکرانش حتی بلد نیست چای بیاورد و از حضار پذیرایی کند و پس از این که چشم و گوش نوکران باز میشود آنها را به دهات میفرستد. کنترل افرادی که با ماشین به خانه مشارالیه میرود شبانه در خیابان پایین کوی مکانیر و راه شمال ونک به علت تاریکی جاده غیر ممکن است و با شماره برداشتن از ماشینها نیز نتیجه حاصل نمیگردد. ضمناً در منزل آقای سید ضیاءالدین تلفن هم وجود ندارد که بتوان تماسهای تلفنی را کنترل نمود و تحت نظر گرفت.»[48]
همچنین ساواک در گزارش خود به تاریخ 8 / 12 / 44 خبر از تیم حفاظت و اطلاعاتی سید ضیاء میدهد که چندین بار سوء قصد به جان او را نا موفق کردند: «چند مرتبه تروریستها که معلوم نبود [به] وسیله حزب توده یا اشخاص دیگری تحریک شده بودند قصد جان سید ضیاء را نمودند لکن هر موقع از سوء قصد با خبر گردید. چون سید ضیاء دارای تعدادی مأمور بود که حقوق ماهیانه آنها را شخصاً پرداخت مینمود و در واقع یک اکیپ مجهز مأمور ویژه در اختیار داشت و در مجالس رسمی که حضور مییافت همراه با چند نفر مسلح حاضر میشد.»[49]
سید ضیاء اعتقاد داشت در دوران جنگ سرد، ایران باید سیاست بیطرفی را پی بگیرد تا از خطر در امان باشد. او در جلسهای در منزلش اظهار داشت: «کشوری مانند ایران احتیاج به سیاست بیطرفی دارد تا بتواند موجودیت خود را حفظ کند و با ایجاد روابط حسنه با غرب و شرق از کمکهای اقتصادی- صنعتی و غیر آنها به نحو مطلوب استفاده و در واقع دو طرف را بدوشد». سید ضیاء در جریان اصلاحات ارضی شاه از حامیان آن به شمار میرفت[50] که این موضعگیری نیز در راستای اهداف انگلیس و آمریکا و به بهانه جلوگیری از نفوذ کمونیسم در ایران صورت گرفت. از دیگر عقاید سیاسی سید ضیاء میتوان به مخالفت با انقلاب اسلامی که نهضتی استقلالطلبانه و ضد استعماری بود اشاره کرد که در همان ابتدای آغاز نهضت امام خمینی (ره) مخالفت خود را با آن اعلام داشت. وی در جلسهای در منزلش با اشاره به واقعه پانزده خرداد سال 1342 میگوید: «انقلاب روز پنجشنبه در تهران خودآرایی کرد و شروع انقلاب را اعلام نمود و دولت و ملت را متوجه ساخت که موضوع دین که هزار و چهارصد سال با خون و پی و ریشه مردم آمیخته شده و نمیتوان با دو سال و یک سال آن را از بین برد، زیرا ما دیدیم که دستهای متمدن سیاسی و اجتماعی و دانشگاه با جوانان تحصیل کردهاش نتوانست در سالهای اخیر با تمام افرادش کاری بکند ولی همین آخوندهای شپشو دیدید که چه غیرتی داشتند و چگونه انقلاب را راه انداختند.»[51]
سرانجام سید ضیاءالدین طباطبایی در هشتم شهریور 1348ش در سن 81 سالگی بر اثر سکته قلبی درگذشت و جسدش در مقبره ناصرالدین شاه قاجار در شهر ری در صحن حضرت عبدالعظیم(ع) به خاک سپرده شد.
[1] رجال عصر پهلوی، سید ضیاءالدین طباطبایی به روایت ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 135، سند به تاریخ 12 / 11 / 38.
[2] احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، امیر کبیر، ص 879.
[3] رجال عصر پهلوی، همان، ص354، سند شماره: 31580 / 20 الف، 8 / 12 / 44.
[4] ژانت آفاری، انقلاب مشروطه اسران، رضا رضایی، نشر بیستون، 1379، ص 374.
[5] گنجینه سازمان اسناد ملی ایران، تاریخچه روزنامه نگاری سید ضیاءالدین طباطبایی.
[6] حسین آبادیان، رسولزاده، فرقه دموکرات و تحولات معاصر ایران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1376، ص 49.
[7] رجال عصر پهلوی، همان، ص 136، سند به تاریخ 12 / 11 / 38.
[8] حمید رضا شاه آبادی، تاریخ آغازین فراماسونری در ایران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، جلد اول، ص 256.
[9]رجال عصر پهلوی، همان، ص هفت.
[10] مورخ الدوله سپهر، ایران در جنگ بزرگ 18-1914، 1336، ص 213.
[11] رجال عصر پهلوی، همان، ص 136، سند به تاریخ 12 / 11 / 38.
[12] رضا آذری شهرضایی، هیأت فوق العاده قفقازیه، مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت خارجه، 1379، ص 26.
[13] خاطرات سید مهدی فرخ، به اهتمام پرویز لوشانی، امیرکبیر،1347، ص 54.
[14] ا.س.ملیکف. استقرار دیکتاتوری رضا خان در ایران، ترجمه سیروس ایزدی، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1358، ص 30.
[15] یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، جلد چهارم، انتشارات فردوسی، 1361، ص 150.
[16] همان، ص 164.
[17] خاطرات سری آیرونساید، مؤسسه پژوهشها و مطالعات فرهنگی، ص 21.
[18] سید محمدعلی جمالزاده، تقریرات سید ضیاء و «کتاب سیاه» او، قسمت دوم، مجله آینده، جلد هفتم، سال 1360، شماره 3، ص 210.
[19] ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1369، ص 147-151.
[20] احمد امیر احمدی، نخستین سپهبد ایران؛ به کوشش غلامحسین زرگرینژاد، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، جلد اول، ص 160-170.
[21] رامین یلغانی، زندگانی سیاسی ناصر الملوک، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1376، ص 317.
[22] رجال عصر پهلوی، همان، ص 354، سند شماره 31580 / 20 الف، 8 / 12 / 44.
[23] محمدرضا پهلوی: پاسخ به تاریخ، حسین ابوترابیان، 1371، ص 37.
[24] خاطرات نورالدین کیانوری، مؤسسه تحقیقاتی و اننتشاراتی دیدگاه، 1371، ص 42.
[25] - لحظهای و سخنی با سید محمدعلی جمالزاده، مسعود رضوی، مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، شرکت همشهری، 1373، ص 98.
[26] رجال عصر پهلوی، همان، ص 137، سند به تاریخ 12 / 11 / 38.
[27] همان، ص137، سند به تاریخ 12 / 11 / 38
[28] ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم، ص 31.
[29] رجال عصر پهلوی، همان، ص 137، سند به تاریخ 12 / 11 / 38.
[30] خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به کوشش علیرضا فروغی، علمی، 1371، ص 133.
[31] رجال عصر پهلوی، همان، ص 355، سند شماره 31580 / 20 الف، 8 / 12 / 44.
[32] همان، ص 356، سند شماره 31580 / 20 الف، 8 / 12 / 44.
[33] - مجید تفرشی، محمود طاهر احمدی، گزارشهای محرمانه شهربانی، سازمان اسناد ملی ایران، 1371، جلد اول، ص 203.
[34] یرواند آبراهامیان، ایران بین دو کودتا، یحیی گلمحمدی، محمد ابراهیم فتاحی، نشر نی،1377، ص 389.
[35] غلامرضا نجاتی، مصدق: سالهای مبازره و مقاومت، جلد اول، چاپ اول، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1377، ص 255.
[36] رجال عصر پهلوی، همان، ص 138، سند به تاریخ 12 / 11 / 38.
[37] همان، 358، سند شماره: 31580 / 20 الف، 8 / 12 / 44.
[38] همان، ص249 ، سند شماره: 2771 / 312، 11 / 7 / 41.
[39] همان، ص 353، سند شماره: 1004 / 300 / الف، 15 / 10 / 44.
[40] همان، ص 115، سند شماره:2-3-2115، 18 / 5 / 38.
[41] همان، ص 116، سند شماره: 3، 20 / 5 / 38.
[42] همان، ص 357، سند شماره: 31580 / 20 الف، 8 / 12 / 44.
[43] همان، ص 172، سند به تاریخ: 10 / 9 / 39.
[44] سید محمدعلی جمالزاده، تقریرات سید ضیاء و «کتاب سیاه» او، مجله آینده، جلد ششم، سال 1359، شماره 9 تا 12 (در یک مجلد)، ص 738.
[45] رجال عصر پهلوی، همان، ص100، سند شماره: 2-3-705، 21 / 2 / 38.
[46] همان، ص 110، سند شماره: 2-3-1563، 12 / 4 / 48.
[47] همان، ص 113، سند شماره: 2-3-1563، 6 / 5 / 38.
[48] همان، ص 258، سند شماره: س ت، 16 / 8 / 41..
[49] همان، ص 357، سند شماره: 31580 / 20 الف، 8 / 12 / 44.
[50] رجال عصر پهلوی، همان، ص 313، سند شماره: 1117، 6 / 4 / 42.
[51] همان، ص 302، سند شماره: 944، 22 / 3 / 42.
سید ضیاءالدین طباطبائی در ایام پیری
تعداد مشاهده: 40929