تاریخ مستند حکومت پهلوی به روایت امام خمینی(ره)
تاریخ انتشار: 02 اسفند 1402
اشاره:
تاریخ معاصر ایران به ویژه در یک صد سال اخیر آکنده از حوادث سیاسی گوناگونی است که تاثیر اساسی در سرنوشت جامعه ما داشته است. حوادثی که هر یک میتواند منبع تفکر و عبرت برای جامعه باشد. به قول استاد شهید مرتضی مطهری «قرآن کریم نکته فوقالعاده آموزندهای در مورد سنتهای تاریخ یادآوری میکند و آن این که مردم میتوانند با استفاده از سنن جاریه الهیه در تاریخ، سرنوشت خویش را نیک یا بد گردانند.»[1] لذا اگر به این حوادث با نگاه «عبرت بین» نگاه کنیم میتوانیم سرنوشت خوشایند و ارزندهای را برای خود رقم بزنیم. بنابر این اگر ملتی گذشته خود را خوب بشناسد ، قطعا در شناخت حوادث آینده دچار اشتباه نمیشود و یا کمتر به انحراف میافتد.
یکی از مهمترین دلایل انحراف تاریخ این است که برخی به عمد، یا افراد غیر مورخ، رویدادهای تاریخی را از زبان افراد ناصادق و نالایق و یا اسناد جعلی و غیر موثق روایت میکنند و یا خود به خاطر کینه و عداوتی که نسبت به حوادث، اشخاص و مخصوصا انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی دارند تاریخ معاصر را در داخل و خارج کشور مغرضانه مینگارند. چنان که امام خمینی با اشاره به این گونه خطرات و انحرافات میفرماید:
«اکثر مورخین، تاریخ را آن گونه که مایلند و یا بدان گونه که دستور گرفتهاند مىنویسند، نه آن گونه که اتفاق افتاده است. از اول مىدانند که کتابشان بنا است به چه نتیجهاى برسد و در آخر به همان نتیجه هم مىرسند. از شما مىخواهم هر چه مىتوانید سعى و تلاش نمایید تا هدف قیام مردم را [در انقلاب اسلامی] مشخص نمایید، چرا که همیشه مورخین اهداف انقلابها را در مسلخ اغراض خود و یا اربابانشان ذبح مىکنند. امروز همچون همیشة تاریخ انقلابها، عدهاى به نوشتن تاریخ پر افتخار انقلاب اسلامى ایران مشغولند که سر در آخور غرب و شرق دارند.»[2]
در این راستا ما طی گفتارهایی مختصر به بررسی مستند فرازهایی از تاریخ عصر پهلویها و دوره انقلاب اسلامی ایران – به عنوان بزرگترین رویداد و معجزه قرن بیستم- پرداختهایم که طی بخشهای متعدد تقدیم خواهد شد.
تاریخ و اهمیت آن
ارزش و اعتبار تاریخ برای مسلمانان ناشی از اهتمام قرآن کریم به تاریخ گذشتگان است. قرآن به خاطر هدفهای تربیتی خود همواره به تشریح سرگذشت انبیاء و اقوام پیشین پرداخته تا مردم با مطالعه و بررسی رویدادهای تاریخی، از این حوادث پند و عبرت گیرند.[3]
حضرت امام خمینی(ره) تاریخ را مایه عبرت و سرمشق زندگی انسانها مخصوصاً مسلمانان میداند و میفرماید:
«تاریخ باید سرمشق ما باشد و ما وقتى که تاریخ را نگاه مىکنیم، تحولاتى که پیدا شده است در اسلام و در مسلمین، هر جا که قوّت ایمان در کار بوده است و مردم و مسلمین به قوّت ایمان حرکت مىکردند، نصر با آنها همراه بوده است؛ و هر وقت براى رسیدن به آمال دنیایى بوده است، نصر از آنها فرار مىکرده است.
تعلیمات انبیا و تعلیم نبى اکرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم این است که با قدرتهاى معنوى، شما مىتوانید پیش ببرید. آن قوههاى معنوى که پشت سر مسلمین بود و ملائکة اللَّه که قدرت معنوى بود موجب شد که مسلمین در کمتر از نیم قرن بر همه معموره [شهرهای] دنیا سلطه پیدا کنند.
ما باید از تاریخ عبرت بگیریم. آن وقت که یک دولت قوى ما داشتیم- مثل دولت عثمانى- در مقابل شوروى، در مقابل ژاپن مىایستاد و گاه غلبه مىکرد. دشمنان ما وقتى سلطه پیدا کردند، این مملکت پهناور را تکه تکه کردند و هر کدام را به دست یکى از عُمال خودشان دادند و بین آنها مع الأسف تفرقه انداختند، و این موجب شد که مسلمین و اسلام ضعیف شد و مُسْتَعْمِرین بر ما غلبه کردند. ما باید از این امور عبرت بگیریم، و دولتهاى ما از این معانى و از این امر تاریخى عبرت بگیرند و اختلافات خودشان را رفع کنند. اگر اینها با هم مجتمع بشوند یک قدرتى خواهند داشت که هیچ قدرتى با آنها معارضه نمىکند، البته به شرط ایمان کامل.»[4]
امام باز در فراز دیگری در باره لزوم عبرتپذیرى مردم از تاریخ میفرمایند:
«تاریخ و آنچه که به ملتها مىگذرد، این باید عبرت باشد براى مردم. از جمله، تاریخ عصر حاضر [را] ببینیم که چه شد که یک همچو قدرتى [مثل رژیم پهلوی] از بین رفت؟ دولتها ببینند که براى چه این طور منهدم شد یک همچو قدرتى؟ و اجزاى دولتى، ادارات، ببینند که چه شد قضیه؟ و موجب عبرت همه باشد.
هر دولتى که متکى بر ملت نباشد، بلکه مقابل ملت بایستد، این عاقبتش، و لو یک قدرى هم طولانى باشد، عاقبتش به همین عاقبتى که این پدر و پسر [رضاخان و پسرش محمدرضا شاه] منتهى شدند، منتهى خواهد شد.
رضاخان کارى کرد که بین ملت هیچ پایگاهى نداشت؛ و من شاهد قضیه بودم که متفقین که به ایران رو آوردند و ایران را گرفتند و همه چیز ایرانىها در معرض خطر بود، وقتى که نتیجه این شد که رضاخان رفت شادى کردند مردم. من به این پسر نادانش [محمدرضا پهلوی] گفتم که تو نکن کارى، که همان طورى که پدرت رفت و [مردم] شادى کردند، براى رفتن تو هم شادى بکنند، و نشنید. و دیدید که براى [رفتن] این بیشتر شادى کردند! و حق هم همین بود؛ چرا؟ براى این که بین مردم پایگاه نداشت. اساس این بود که یک دولتى که خیانتکار است، این نمىتواند با مردم بسازد و براى خیانتکارىاى که دارد و چپاولگرىاى که مىکند و وابستگى به بیگانگان که دارد، این همیشه از خودش مىترسد. یک دولتِ همیشه نگران است که مبادا این خیانتها که کرده است، ملت جبران بکند و ملت تلافى کند... در این پنجاه و چند سال، اینها هر روز فشارشان زیادتر شد؛ و هر روز ملت از آنها تنفرش زیاد شد؛ تا رسید به آن جایى که دیدید که تمام ملت، نه یک قشر، دو قشر، همه ملت، یک دفعه از او رو برگرداندند. و چون بین مردم هیچ پایگاه نداشت نتوانست. نه خودش توانست؛ و نه قدرتهاى بزرگ توانستند او را نگه دارند.
وقتى یک ملت یک چیزى را خواست، نمىشود خلافش را کسى عمل بکند. و ملت ما همه با هم خواستند که رژیم طاغوتى نباشد، و لهذا کوششهایى که دولتهاى بزرگ و ابرقدرتها هم کردند براى نگهداشتن او به جایى نرسید و نتوانستند نگهش دارند. این باید یک سرمشقى براى دولتها باشد.»
امام سپس در ادامه همین فراز خطاب به دولتها و دولتمردان ایران و کشورهای جهان با اشاره به حمایت همه جانبه قدرتهای کوچک و بزرگ از رژیم پهلوی و سقوط آن تاکید میکند:
«دولتهایى که در عالم هستند ببینند که چه شد که یک همچو قدرت بزرگى که همه قدرتها هم دنبالش بودند، همه هم از او پشتیبانى مىکردند- نه فقط ابرقدرتها- این قدرتهاى کوچکتر هم، اینها هم از او پشتیبانى مىکردند و مىشود گفت که همه قدرتهاى شیطانى جمع شده بودند با هم که این [رژیم پهلوی] را حفظش کنند و نتوانستند.
این باید یک سرمشقى باشد از براى دولتها که وظیفه خودشان را بدانند. چه دولتهایى که بعدها در ایران تشکیل مىشود، و امید است که دولت اسلامى- انسانى باشد، و چه دولتهایى که در خارج این مملکت هستند، این باید یک سرمشقى براى آنها باشد که با ملت چه بکنند، چه جور رفتار بکنند.
اگر [حاکمان رژیم پهلوی] با ملت، اینها رفتار خوب کرده بودند، همه قدرتها [اگر] مىخواستند اخراجش کنند نمىتوانستند. اگر ملت پشتیبان او بود و مردم مىخواستند او را. فرض کنید که دولتهاى بزرگ مىخواستند او را بیرونش کنند، قدرت ملت، او را نگهش مىداشت؛ [و ابرقدرتها] نمىتوانستند کارى با او بکنند. چنان که عکسش هم همین طور بود، که همه [ابرقدرتها] خواستند باشد، ملت گفت نه، تمام شد.»[5]
نقش علمای شیعه در قرون اخیر
الف ـ مسالمت علما با سلاطین براى ترویج تشیع
در گذشته برخی از علما به اقتضای شرایط سیاسی، اجتماعی کشور و جامعه، و مشاهده عدم شرایط لازم برای ایجاد یک قیام عمومی و مردمی، راه ایجاد اصلاح و تحول در درون دربار شاهان را در پیش میگرفتند، و تلاش میکردند تا حاکمان را به راه درست هدایت نمایند. آنها از این طریق سیاست دولت را در مسیر حمایت از اعتقادات شیعه و بسط و توسعه عدالت و امنیت و رفاه مردم جامعه قرار میدادند. به طور مثال کشور ایران از قرون اول تا دهم به مدت هزار سال در اختیار حاکمان و سلاطین مستبدی بود که به اهل بیت پیامبر(ص) اهانت میکردند، امیرالمومنین(ع) را سَبّ و لعنت مینمودند، علمای شیعه را شکنجه و آزار و اذیت میکردند، بسیاری از آنها را با وضع فجیع به شهادت میرساندند، افرادی که در مدح ائمه(ع) منقبت خوانی و مداحی میکردند زبانشان را میبریدند، و کتابها و آثار شیعه را به آتش میکشیدند. تا این که در قرن دهم هجری قمری دولت صفویه بر ایران مسلط شد و برای اولین بار مذهب رسمی کشور را مذهب شیعه اعلام کرد. به گفته پرفسور حامد اِلگار: «در آغاز قرن شانزدهم [میلادی] که صفویه تشیع را به عنوان مذهب رسمی ایران برگزیدند این مذهب رفعت یافت و نقطه عطفی در تاریخ آن پدید آمد. چنان که سرانجام به نحو انتقال ناپذیری با ایران پیوند یافت و این کشور به منزله زاد بوم و دژ مذهب شیعه به شمار رفت.» [6]
این مساله رویداد بسیار مهم و با میمنتی در تاریخ هزار ساله ایران محسوب میشد که میبایست با همه کاستیهایش مورد حمایت علمای شیعه قرار میگرفت. این اتفاق، هم باعث نجات شیعیان از شرّ رفتارهای خشن مخالفان اهل بیت(ع) شد و هم موجب بسط و گسترش فرهنگ شیعه در سرتاسر ایران. لذا علمای شیعه با درک این فرصت تاریخی و شرایط جدید بهترین بهره را از این موقعیت برای ترویج فرهنگ و آموزههای شیعی بردند. امام خمینی(ره) به خوبی این بُرهه از تاریخ ایران را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است. او میفرماید:
«تاریخ صد ساله، صد و چند ساله اخیر در دست است. ما یک خُرده جلوترش مىرویم مىبینیم که یک طایفه از علما، اینها گذشت کردهاند از یک مقاماتى و متصل شدهاند به یک سلاطینى. با این که مىدیدند که مردم مخالفند لکن براى ترویج دیانت و ترویج تشیع اسلامى و ترویج مذهبِ حق، اینها متصل شدهاند به یک سلاطینى، و این سلاطین را وادار کردهاند- خواهى نخواهى- براى ترویجِ مذهب، مذهبِ دیانت، مذهبِ تشیع. اینها آخوند دربارى نبودند. این اشتباهى است که بعض نویسندگان ما مىکنند. سلاطینْ اطرافیانِ آقایان بودند. الآن هم حُجره شاه سلطان حسین در چهارباغ اصفهان، در مدرسه [علمیه] چهارباغ اصفهان، الآن هم حجرهاش هست. اینها او را کشاندنش تو[ى] حجره، نه این که او اینها را کشیده است دنبال خودش. اینها اغراض سیاسى داشتند، اغراض دینى داشتند. نباید یک کسى تا به گوشش خورد که مثلًا مجلسى- رضوان اللَّه علیه- محقق ثانى- رضوان اللَّه علیه- نمىدانم شیخ بهائى- رضوان اللَّه علیه- با اینها روابط داشتند و مىرفتند سراغ اینها همراهیشان مىکردند، خیال کنند که اینها مانده بودند براى جاه و- عرض مىکنم- عزت، و احتیاج داشتند به این که شاه سلطان حسین و شاه عباس به آنها عنایتى بکنند! این حرفها نبوده در کار. آنها گذشت کردند؛ یک گذشت، یک مجاهده نفسانى کردهاند براى این که این مذهب [شیعه] را به وسیله آنها، به دست آنها [ترویج کنند.] در یک محیطى که اجازه مىگرفتند که شش ماه دیگر اجازه بدهید ما حضرت امیر را سبّ بکنیم، وقتى جلوگیرى از سبّ حضرت امیر مىخواستند بکنند- در یکى از بلاد ایران شنیدم اجازه خواستند که خوب شش ماه دیگر صبر کنید ما سبّش بکنیم- بعد اینها در یک همچو محیطى که سبّ حضرت امیر این طوریها بوده و رایج بوده و از مذهب تشیع هیچ خبرى نبود و هیچ اسمى نبوده، اینها رفتهاند مجاهده کردهاند؛ ... مردم آن عصر شاید اشکال به آنها داشتند از باب نفهمى، چنانچه حالا هم اگر کسى اشکال کند نمىداند قضیه را، نه [این که] غرض دارد، نمىداند قضیه را. زمان ائمه هم بودند. على بن یقطین هم از وزرا بود. در زمان ائمه هم بودند. خود حضرت امیر را چرا نمىگوییم؟ بگوییم حضرت امیر هم هست؟ حضرت امیر بیست و چند سال به واسطه مصالح عالیه اسلام در نماز اینها [خُلفای ثلاثه] رفت- عرض بکنم که- تبعیت از اینها کرد، براى این که یک مصلحتى بود که فوق این مسائل بود. سایر ائمه- علیهم السلام- هم گاهى مسالمت مىکردند. یک وقتى نمىشد، آن وقت چه مىکردند. مصالح اسلام فوق این مسائلى است که ما خیال مىکنیم. فوق این مطالبى است که ما خیال مىکنیم. این دسته از علمایى که جان فشانى کردند و خودشان را جورى کردند که حالا شما به آنها اشکال مىکنید از باب این که اطلاع بر واقعه ندارید؛ نه سوء قصد دارید، نه سوء نیت دارید، اطلاع از واقعیات ندارید. من هم اگر چنانچه مىتوانستم یک سلطان جائرى را به راه بیاورم مىرفتم دربارى مىشدم. شما هم تکلیفتان این بود که اگر بتوانید یک سلطان جائرى را آدمش کنید بروید دربارى بشوید. این دربارى شدن نیست. این آدمسازى است. نه این است که اینها دربارى شدند، اینها مىخواهند آدم بسازند.»[7]
«تبلیغات دامنهدار اینها [یعنی دشمنان روحانیت] به اینجا رسیده است که به ملت این طور، به جوانهاى ما این طور گفتند که این ملّاها، اینها دربارى هستند. خوب، [اگر] این ملاها که دربارى هستند چطور مشتشان را گره کردهاند مقابل دربار ایستادهاند؟! این مردمى که الآن همه مشتها را گره مىکنند، دنبال علما رفتند. از علما پیدا شده این نهضتهایى که هست. آنها دربارى [اند]؟! البته تویشان کُلاهى دربارى هست، عمامهاى دربارى هست. دوتا، سه تا، چهار تا، که همه مردم مىشناسند همهشان آنها را؛ مردم هم مىدانند کیست؛ اینها از علما نیستند. علماى دربارى که الآن هست، چند تا معممى است که آنها درست کردهاند از همین سازمان امنیت، اسمش را گذاشتند ملّا! کىْ همچو چیزى هست؟ علما دربارى هستند؟!
اینها را تبلیغات اینها درست کرده که شما را از آنها جدا بکند. وقتى که قوه علما از قوه ملت جدا شد، دیگر نمىتوانند یک کارى انجام بدهند. اینها نقشههایى است که اینها کشیدهاند؛ با اسمهاى مختلف به جوانهاى ما تبلیغات کردهاند که شما را از اسلام و از - عرض مىکنم- علماى اسلام جدا بکنند. وقتى جدا کردند، هر کارى که مىخواهند بکنند.»[8]
ب ـ علما و روحانیون پیشتاز جنبشها و نهضتهای اخیر
تاریخ معاصر ایران آکنده از نهضتها و قیامهایی است که با پیشگامی روحانیت و علما بر علیه ظلم و ستم حاکمان وقت صورت گرفته است. قیام تنباکو، حُکم جهاد علیه نظامیان متجاوز روسیه، نهضت مشروطه، نهضت جنگل، مجاهدات آیات عظام شهید سیدحسن مدرس و سیدحسین قُمی علیه رضاخان، کوششهای شهید حجتالاسلام نواب صفوی و آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی علیه دولت انگلستان و دربار ایران از آن جملهاند. امام خمینی(ره) در این باره میفرماید:
«آن مقدارى که من مطلعم و نزدیک بوده به ما، شما نهضتهایى که واقع شده است، بر خلاف چیزهایى که مخالف مصالح اسلام بوده، در این صد و چند سال، یِکیش قضیه تنباکو بود که همه مطلع هستید... میرزاى شیرازى بزرگ- رضوان اللَّه علیه- امر فرمود و علماى ایران، علماى بلاد ایران- رضوان اللَّه علیهم- که در رأسشان میرزاى آشتیانى بود، در تهران اجرا کردند این مطلب را و دولت ساقط شده ایران را زنده کردند؛ ساقط کرده بودند اینها، براى یک مقدار کمى که مىخواستند بروند تَعیُش کنند و دورهگردى کنند، اینها فروخته بودند ایران را به خارجیها. و میرزاى شیرازى- رضوان اللَّه علیه- امر فرمود و سایر علماى ایران جان فشانى کردند و زجر کشیدند، زحمت کشیدند، قیام کردند، مردم را به قیام وا داشتند تا این که [قرارداد استعماری تنباکو با انگلیسیها] لغو شد.
این نهضت در مقابل استبداد و مشروطیت؛ این نهضت از نجف شروع شد به دست علما. در ایران هم با دست علما بود که آن استبداد سخت که هر کارى مىخواهد بکند، هر کس را بکشد،... این سربازهاى بیچاره [را] از اطراف آورده بودند، به آنها نان نمىدادند؛ کالسکه اعلیحضرت همایونى از طرف حضرت عبدالعظیم مىرفت؛ اینها جمع شده بودند آن جا شکایت کنند، یکى هم سنگى زده بود؛ فرستاد اینها را - از قرارى که در تاریخ هست- آوردند و جمع کردند اینها را و گفت اینها را خفه کنید! عده کثیر اینها را خفه کردند؛ تا یکى از [رجال]- مستوفى الممالک بود، کى بود- رفت فریاد کرد: آخر این چه کارى است؛ شفاعت کرد. یک همچو مردمى بودند، یک همچو مستبدهایى بودند.
آن محمد على میرزایش را همه مىشناسند چه آدم- چه جانورى بوده. دیگرانش هم همین طور. در مقابل این استبداد، علما قیام کردند و یک نهضتى به وجود آوردند. و در صف اول علما بودند که مىخواستند بشود، نشد؛ نه این که شد. اگر شده بود خوب بود. نتوانستند. خوب وقتى نتوانستند چه بکنند آنها؟ اما بهتر شده از آن وقت- از آن وقت که یک مردکهاى هر کارى بکند «لا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَل»[9]- از آن وقت بهتر شد. منتها نَماسید آنى که مىخواستند. خوب، متمم قانون اساسى با زحمت علما درست شد لکن عمل نکردند [به این] متمم قانون [اساسى]... مجلس ایران به حَسَب قانون اساسى باید پنج نفر از فقها ناظر بر آن باشند؛ حالا [آیا در این حکومت پهلوی] یک نفرش هم هست؟ اصلًا نظارتى [از سوی علما و فقها] در کار هست؟... خوب باز هم تا آن اندازهاى که بود باز نهضت روحانیون بود. باز همت روحانیون بود و دیگران هم تبعیت مىکردند. البته دیگران هم سهم داشتند اما روحانیون هم در صف اول [و بیش از سایرین] بودند.»[10]
ج ـ مجاهدات علمای عراق علیه انگلیس
یکی از نمونههایی که امام خمینی در خاطراتش به عنوان شاهد عینی از نقش برجسته روحانیون در ایجاد جنبشهای ضد استعماری و ضد استبدادی ارائه نموده، رهبری و پیشگامی علما در قیام مردم عراق علیه اشغالگران انگلیس است.
به طور مثال انقلاب سال 1920 میلادی عراق را مرجع بزرگ شیعه در آن روز، یعنی آیتالله العظمی میرزا تقی شیرازی - معروف به میرزای دوم - که خود شاگرد و جانشین میرزای شیرازی بزرگ بود، رهبری کرد. میرزای دوم چهار ماه پس از صدور فتوای تاریخی خود علیه استعمار بریتانیا، از دنیا رفت و رهبری نهضت پس از او به مرجع آگاه دیگری بنام آیتالله العظمی شریعت اصفهانی سپرده شد.[11]
علمای مختلفی در این قیام وارد شدند و با جان و مال و قلم و بیان خود فداکاری نمودند. مردم عراق نیز به پیروی از علما و مراجع خالصانه وارد عمل شدند و نیروهای انگلستان را زمین گیر کردند. امام خمینی در باره این واقعه میفرماید:
«در قضیه [قیام] عراق اگر چنانچه این مجاهدات علماى عراق نبود [پیروزی حاصل نمی شد]... پسر مرحوم آقا سید محمدکاظم [طباطبایی یزدی] در جنگ کشته شد. علماى این جا تفنگ به دوش گرفتند، رفتند [برای] مقابله. مرحوم آقاى خوانسارى- آقاى آقا سید محمدتقى خوانسارى- رضوان اللَّه علیه- به حبس رفت، یعنى [انگلیسیها] گرفتند اسیرش کردند، با یک عده دیگرى اسیر کردند و بردند در خارج، که ایشان مىفرمود که ما را مىشمردند: یک، دو، سه، چهار، تحویل یک کسى مىدادند. آن وقت مىگفتند اینها آدم مىخورند، این که مىشماریم براى این است که اینها آدمخورند! و رعایایى بودند که- در جاهایى بودند که- آدم مىخورند و ما مىشماریم که مبادا شما را بخورند!
قضیه [قیام مردم] عراق را میرزاى شیرازى دوم، این شخص عظیم الشأن، این شخص بزرگ، این شخص عالِىُ المقام در علم و در عمل، این نجات داد عراق را. او حکم جهاد داد و فرستاد اینها را به [جنگ] و- عرض مىکنم- آن وقت هم تبعیت مىکردند عشایر از علما؛ مثل حالا نبود، تبعیت مىکردند. عشایر آمدند خدمت ایشان و ایشان حکم داد، حکم جهاد داد. جهاد کردند، کشته دادند، کشته شدند، چه کردند و چه کردند تا مستقل کردند عراق را. اگر [مجاهدت علما] نبود حالا ما اسیر بودیم، حالا ما هم جزو مستعمره انگلستان بودیم. آن [استقلال کشور عراق] هم با جدیت علما واقع شد.
این علماى عراق را که تبعید کردند به ایران، براى مخالفتى بود که مىکردند با دستگاهها. مرحوم آسید ابوالحسن و مرحوم آقاى نائینى و مرحوم شهرستانى و مرحوم خالصى، اینها را که تبعید کردند از عراق به ایران، براى این بود که اینها بر خلاف اینها [یعنی علیه انگلیسیها] صحبت مىکردند، خلاف این دستگاهها حرف مىزدند؛ از این جهت تبعید کردند و اینها را هم فرستادند به ایران که ما خودمان دیگر اینها را شاهدیم.»[12]
کودتای رضاخان با کمک انگلیس
پس از جنگ جهانى اول، در باره چگونگى تأمین منافع و نفوذ بریتانیا در ایران، دو گرایش در هیئت حاکمه انگلستان وجود داشت. جناح وزارت امور خارجه به رهبرى «جورج کرزن» بر اجراى قرارداد 1919 میلادی و حضور نظامیان انگلیس براى ضمانت اجراى آن قرارداد در ایران تأکید داشت، و جناح وزارت جنگ به رهبرى «وینستون چرچیل»، خروج نظامیان انگلیس و استقرار یک دولت مقتدر مرکزى از طریق کودتا را در ایران پىگیری میکرد.
هم زمان با ظهور نشانههاى شکست قرارداد 1919 به خاطر مخالفت عمومى ایرانیان و دولتهاى خارجى، جناح وزارت جنگ انگلستان بر فعالیتهاى خود افزود و در این راستا، «ژنرال آیرونساید» در اوایل مهر سال 1299ش، وارد ایران شد تا ببیند «در قبال اوضاع کنونى ایران چه اقدامى صلاح است و چه باید کرد؟»[13]
هنگامى که همه راههاى توفیق به روى قرارداد 1919 بسته شد و نیروهاى انگلیس هم مىبایست در بهار سال 1300ش ایران را ترک مىکردند، دو طرح از سوى جناح نظامى انگلستان مورد بررسى قرار گرفت:
یکى تأسیس «فدراسیون جنوب ایران» و دیگرى تصرف تهران با کودتاى نظامى. طرح فدراسیون جنوب با مخالفت دفتر هند و خزانهدارى انگلیس رو به رو شد.[14] بنابراین اجرای طرح کودتا در ایران در دستور کار قرار گرفت. «آیرونساید»، بر این باور بود که دیکتاتورى نظامى در ایران تمام مشکلات دولت انگلستان را در ایران حل خواهد کرد. [15]
آنها براى اجراى طرح کودتا، بسترسازىهاى لازم را انجام دادند. از یکسو، افکار عمومى را از احتمال حمله بلشویکها و وقوع انقلاب کمونیستى در کشور ایران به وحشت انداختند[16] به گونهاى که احمد شاه و بسیارى از مردم قصد ترک تهران را داشتند. از سوى دیگر به شناسایى نیروهاى مجرى کودتا پرداختند. «آیرونساید» در کمتر از چهار ماه رضاخان را از فرماندهى یک آتریاد به فرماندهى کل نیروی قزاق ترفیع داد. آیرونساید در خاطراتش مىنویسد:
«با رضا[خان] گفتگو کردم و مأموریتش را به او تفهیم کردم و با او شرط کردم که به بریتانیا خیانت نکند و [احمد] شاه را هم از سلطنت خلع نکند. رضا هر دو شرط را با خوشرویى پذیرفت، من دست او را فشردم و به "اِسمایس" گفتم بگذار به تدریج راه بیفتد.»
«آیرونساید» همچنین مىنویسد که گفتگوهایم با رضاخان را به نُرمَن گفتم و با او ترتیب دادم تا تاریخ روزى را قطعى کند که قزاقهاى ایرانى از سرپرستى ما خارج مىشوند. یعنى عملیات کودتا را شروع کنند.
در راستاى این فرایند، همزمان به رضاخان اجازه داده شد که به تدریج راه بیفتد، در تهران نیز از سوى سفارت بریتانیا اقداماتى انجام مىگرفت تا مدیریت سیاسى کودتا تعیین و فعال شود، و ژاندارمرى از هرگونه اقدامى براى جلوگیرى از ورود قزاقها باز داشته شود.
در نتیجه چنین هماهنگىهایى بود که نیروهاى قزاق به فرماندهى رضاخان از قزوین عازم تهران شدند. در نزدیکى تهران «سید ضیاءالدین طباطبایى» هم به آنها پیوست و آنها سرانجام در سحرگاه سوم اسفند سال 1299ش، وارد تهران شدند.[17]
اما اندکی بعد طباطبایی از نخست وزیری برکنار و سپس رضاخان به جای او بر این جایگاه قرار گرفت. او همین که به مقام نخستوزیرى رسید، احمد شاه را ناچار کرد، دو باره به خارج برود. برادر احمد شاه به عنوان نایب السلطنه در تهران ماند، ولی رضاخان او را هم مجبور کرد که در امور دولت دخالت نکند. به عبارت دیگر عملاً در این هنگام قاجارها هیچ گونه قدرتى در اختیار نداشتند؛ و تمام قدرت حکومت در دست رضاخان بود. [18]
انگلیسیها که از زمان رویداد کودتا با رضاخان تماس داشتند، به استوارى قدرت او در ایران کمک کردند. اینان نقش قاطع رضاخان را در سرکوبى جنبشهاى ملى سال هاى 1921- 1922 میلادی و تلاشش را براى تمرکز قدرت به حساب مىآوردند و مىپنداشتند که در آینده مىتوانند از وجود این افسر قزاق، براى در هم کوبیدن جنبشهاى دموکراتیک و آزاد در ایران، و مخالفت با پیشرفت نفوذ روسیه در ایران بهره ببرند.
رضاخان که براى استوارى قدرتش در ایران تلاش مىکرد، به ویژه در نخستین سالهاى فعالیتش، نمىتوانست افکار عمومى مردم را در زمینه داشتن روحیه ضد انگلیسى و حُسن روابط با روسیه، نادیده انگارد. بنابر این ناگزیر با انجام اقدامهائى علیه انگلیسیها موافقت کرد. از جمله اخراج مربیان نظامى و مستشاران انگلیسى از ارتش ایران و مؤسسات دولتى دیگر، تخلیه ایران از ارتش انگلیس و غیره. ضمنا او نسبت به برقرارى روابط عادى با دولت شوروى همت گماشت. انگلیسیها که مىخواستند از وجود رضاخان به سود سیاستهایشان بهره ببرند، تلاشهاى او را براى به دست گرفتن قدرت و دشمنى با جنبشهای مردمی ایران تشویق مىکردند.[19]
امام خمینی در خصوص نقش انگلستان در کودتای رضاخان و تثبیت و تحکیم قدرت او میفرماید:
«رضاخان هجوم کرد به تهران و با دستیارى انگلستان، حکومت ایران را به دست گرفت و بعد از چندى، احمد شاه [قاجار] را از صحنه بیرون کرد و خودش به جاى احمد شاه نشست و به تدریج، مأموریت خودش را شروع کرد به انجام دادن. مأموریتهاى زیادى داشت.» [20]
«در طول سلطنت این سلسله [پهلوی] یک اشتباهاتى شده است که خیلى موجب تأسف است. بعضى اشتباهات در زمان رضا شاه و بعضى هم در زمان حکومت این آقا. از اول که کودتا شد- کودتاى رضا شاه شد و با امر انگلیسها این امر واقع شد- اشتباه این بود که مردم را، آنهایى که اطلاعات داشتند و مسائل را مىتوانستند بفهمند، مردم را مطلع نکردند.» [21]
«از آن طرف در این پنجاه سالى که ما یاد داریم، در این پنجاه سال عزاى ایران، در این پنجاه سال مصیبت ایران که از این خاندان روسیاه به این ملت وارد شد، این انگلستانِ بشر دوستِ دموکراتِ امضا کننده اعلامیه حقوق بشر، به حَسَب اقرار خودش، رضا شاه را به سلطنت رساندند و قریبِ بیست سال ماها در زحمت بودیم و ملت اسلام در زحمت بود. و محو آثار شریعت را مىخواست بکند. البته موفق نشد اما بنا بر این بود؛ براى این که هر صدایى که از آن بوى اسلام مىآمد، هر تبلیغى که از آن بوى اسلام مىآمد، درِ آن بسته شده بود.» [22]
«این خونریزیهایى که در این پنجاه سالى که ما یاد داریم، و چه تلخیها در ذائقه ما هست از این پنجاه سال؛ و [تعداد] کمى از شما یا هیچ یک از شما، تمام این قضایایى که در این پنجاه سال سلطنت غیر قانونى، این روسیاهها منعقد شده است [را به یاد ندارید]... ما که سِنّمان به کهولت رسیده است مُشاهِد این سیاه بختیهاى مردم و این جنایات و این کشتارهایى که این قداره دارهاى غیر صالح انجام دادند [بودیم]. از اول که آن کودتاى اول [یعنی کودتای رضاخان] واقع شد، و ما آن وقت در اراک بودیم، این به حَسَب چیزهایى که در رادیوهاى آن وقت بعد از این که این جنگ دوم شروع شد، در رادیوهاى آن وقت این مطلب را گفتند، مردم مىدانستند تا یک حدودى، لکن درست نه؛ تبلیغات سوء نمىگذاشت درست مردم بفهمند لکن بعد از آن که آن شخص را، آن آدم سیاهرو را، [یعنی] رضاخان را، از ایران بیرون کردند، [انگلیسیها] در رادیوى دهلى گفتند که ما این را آوردیم سر کار و چون خیانت کرد حالا بردیمش. رضاخان را از اول انگلیسهاى جنایتکار، انگلیسهاى غیر صالح که اسلحه در دستشان بود، رضاخان را اسلحه دار کردند؛ و این آدم ناشایسته بىاصل را با اسلحه آوردند و مسلط کردند بر مردم، و چه جنایاتى، چه جنایاتى در این مدتى که آن مرد سیاهرو، روىِ کار بود [واقع شد که همه اش را] نمىشود تشریح کرد.» [23]
[1] . کتاب قیام و انقلاب مهدی، استاد مطهری، ص 13.
[2] . کتاب صحیفه امام، ج21، ص 240.
[3] . کتاب بینش تاریخی قرآن، یعقوب جعفری، ص 22.
[4] . کتاب صحیفه امام، ج7، ص 67و 68.
[5] . کتاب صحیفه امام، ج8، ص 348 و 349.
[6] . کتاب نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت- تالیف پرفسور حامد الگار- ترجمه دکتر ابوالقاسم سری، ص 9 و10.
[7] . کتاب صحیفه امام، ج3، ص 240 و 241
[8] . کتاب صحیفه امام، ج4، ص199.
[9] . اشاره به آیه 23 سوره انبیاء در قرآن کریم است که می فرماید: خداوند از آنچه میکند بازخواست نمیشود.» این صفت مخصوص خداوند است.
[10] . کتاب صحیفه امام، ج3، ص 242
[11] . کتاب تاریخ نهضتهای دینی سیاسی معاصر، دکتر علی اصغر حلبی، ص 240.
[12] . کتاب صحیفه امام، ج3، ص 243.
[13] . کتاب سیماى احمد شاه قاجار، محمد جواد شیخ الاسلامى، جلد 2، ص 181و 180.
[14] . کتاب ایران، برآمدن رضا خان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسىها، سیروس غنى، ترجمه حسن کامشاد، ص 172.
[15] . مقاله نظرى به کودتاى سوم اسفند 1299، جواد شیخ الاسلامى ، ماهنامه اطلاعات سیاسى اقتصادى، بهمن و اسفند 1369.
[16] . کتاب تاریخ معاصر ایران، جلد 1، پیتر آورى، ترجمه محمد رفیعى مهرآبادى، ص 413 و 422.
[17] . کتاب روزشمار تاریخ معاصر ایران، جلد1، حسن فراهانى، ص23و 24.
[18] . کتاب تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، نویسنده: ا. آ. گرانتوسکى و دیگران، ترجمه: کیخسرو کشاورزى، ص453.
[19] . همان، ص 448 و 449.
[20] . کتاب صحیفه امام، ج13، ص 177.
[21] . کتاب همان، ج4، ص 369.
[22] . کتاب صحیفه امام، ج3، ص 334.
[23] . همان، ج3، ص 299.
منابع:
- قرآن کریم
- صحیفه امام، جلدهای 3، 4، 7، 8، 13، 21، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره).
- انقلاب اسلامی به روایتی دیگر، غلامرضا خارکوهی، انتشارات کتابخانه پیرداد، سال 92.
- قیام و انقلاب مهدی ، استاد مطهری، تهران،حکمت؛ 1398ق.
- بینش تاریخی قرآن، یعقوب جعفری، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، پائیز 68، چاپ دوم.
- نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، تالیف پرفسور حامد الگار، ترجمه دکتر ابوالقاسم سری، تهران، انتشارات توس، سال 1359، چاپ دوم.
- کتاب تاریخ نهضتهای دینی سیاسی معاصر، دکتر علی اصغر حلبی، تهران، انتشارات زوار، سال 88 ، چاپ سوم.
- سیماى احمد شاه قاجار، محمد جواد شیخ الاسلامى، جلد 2، تهران، گفتار، سال 1372.
- ایران، برآمدن رضا خان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسىها، سیروس غنى، ترجمه حسن کامشاد، تهران، نیلوفر، سال 1377.
- تاریخ معاصر ایران، جلد 1، پیتر آورى، ترجمه محمد رفیعى مهرآبادى، تهران، عطائى، سال 1373.
- روزشمار تاریخ معاصر ایران، جلد1، حسن فراهانى، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سیاسى، سال 1385.
- تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، نویسنده: ا. آ. گرانتوسکى و دیگران- ترجمه کیخسرو کشاورزى، تهران، انتشارات پویش.
- بیدارگران راحل، کریم جوانشیر، تبریز، نشر اختر، سال 1380.
- تاریخ ایران، حسین برزگر و...، وزارت فرهنگ، تهران، سال 1338.
- آرشیو یادداشت های تاریخی غلامرضا خارکوهی
- ماهنامه اطلاعات سیاسى اقتصادى، بهمن و اسفند 1369.
شاه عباس بزرگ
شیخ بهایی
آیتالله میرزامحمدتقی حایری شیرازی معروف به میرزای دوم
مرجع مجاهد آیت الله العظمی سید محمدتقی خوانساری
آیتالله العظمی سید محمد کاظم یزدی
آیتالله شیخ محمدحسین میرزای نائینی
مرجع عالیقدر آیتالله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی
سید محمد طباطبائی- پایه گذار مشروطیت
سید عبدالله بهبهانی، رهبر جنبش مشروطه
ناصرالدین شاه قاجار
باطل شد
عکس هوایی از پادگان و فرودگاه نیروهای انگلیسی در قزوین
نظامیان متجاوز روس در ایران
قزاقها در حال خوردن ناهار
رضاخان در سن 14 سالگی وارد قزاقخانه شد و تا سن 45 سالگی به درجه سرتیپی و سپس میرپنجی رسید. قزاقخانه تحت نظر افسران سختگیر روسی از سال 1875میلادی (1296 ه ق) در ایران تأسیس شده بود. در این عکس رضاخان در درجه سلطانی (سروانی) در کنار فرماندهان روسی و چند تن از افسران ایرانی مانند قاسم والی، سردار همایون، محمودخان آیرم و عبدالله خان امیرطهماسبی دیده میشود.
رضاخان در درجه سرهنگی در یکی از مانورها
رضاخان سردار سپه در دوران تصدی وزارت جنگ
رضاخان در مراسم بدرقه احمدشاه در بندر بوشهر
سید ضیاءطباطبائی بازیگر توانا ولی عامل بریتانیا
تعداد مشاهده: 13730