امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: در دگرگونی‌های دنیا عبرت است. غررالحکم، جلد 4، صفحه 395، به نقل از آثارالصادقین، آیت‌الله احسان‌بخش.

آن قدری که تاریخ به ما گفته است، در چند نهضت که در ایران واقع شد، نهضت تنباکو، نهضت مشروطه، قضیه پانزده خرداد، نقش زن‌ها بالاتر از مردها اگر نبود، کمتر نبود. امام خمینی(قدس سره)، صحیفه امام، ج 18، ص 402.

 

مقالات بدون درج سند

جهاد تبیین و پاسخ به شبهات تاریخی

علل ناکامی آمریکا در پیش‌بینی انقلاب اسلامی ایران


تاریخ انتشار: 18 خرداد 1403

فروپاشی رژیم پهلوی

پیروزی انقلاب اسلامی ایران در بهمن 1357 به عنوان تنها انقلابی که برپایه مذهب، در کشوری مانند ایران، با سردمدارانی ـ کاملاً ـ وابسته، گوش به فرمان و متحدِ بلوک غرب پدیدآمده بود و وقوع آن به ذهن هیچ متفکر، سیاستمدار و حتی دستگاه امنیتی و اطلاعاتی در دنیا خطور نکرده بود، موجب جرح و تعدیل‌هایی در نظریه‌های انقلاب شد.

محوریت امام خمینی(ره) در رهبری روحانیت، گروه‌ها و قشرهای مختلف مردم، رشد و همه‌گیر شدن نهضت در اندک زمانی، اتحاد بی‌سابقه مردم ایران برای سرنگونی رژیم شاهنشاهی، مدیریت فوق‌العاده برای حل مسائل پیش آمده در طول نهضت، سرعت فروپاشی ارکان به ظاهر مستحکم رژیم پهلوی، عدم حمایت هیچ‌یک از کشورهای مدعی دمکراسی و حقوق بشر و یا انقلابی مانند کشورهای غربی و شوروی و چین و وابستگان به آنان، و بلکه همکاری همه آنان در حمایت از رژیم شاه و تلاش برای شکست نهضت اسلامی، پیروزی سریع و شگفت‌انگیز انقلاب اسلامی و... موجب حیرت و سرگردانی بسیاری از دست‌اندرکاران و همراهان رژیم پهلوی در داخل و خارج گردید.

بسیاری از کسانی که قبله‌گاهشان قدرت‌های استکباری شرق و غرب بود و خیال می‌کردند که همه چیز در ید قدرت آنان است و هیچ حرکت اصلاحی و زیربنایی بدون رضایت و هماهنگی آنان، امکان وقوع ندارد؛ به جای اصلاح عقاید و نظرات سخیف و بی‌پایه خویش، درصدد تحلیل واژگونه از انقلاب اسلامی برآمدند و با توجیهاتی که بیشتر شبیه هذیان‌گویی است، این انقلاب را گاه وابسته به قدرتی در خاور دور و گاه وابسته به همسایه شمالی و گاه به قدرت‌های غربی منتسب نمودند!!

این مقاله در صدد بررسی همه جانبه بی‌پایگی عقاید و نظریات این جریان نیست، چرا که بررسی همه‌جانبه آن نیاز به بسط و شرح گسترده دارد و از عهده چند مقاله و حتی چند کتاب هم بر‌نمی‌آید. در این نوشتار تأکید بر عدم پیش‌بینی‌های سیاسی و استراتژیک و عدم فهم قدرت‌های مورد اشاره از انقلاب اسلامی در محدوده کشور آمریکا و تعدادی از مسئولین وقت آن دوران است تا به طور اختصار معلوم گردد که: چرا انقلاب اسلامی مستقل از هر گونه وابستگی به بیگانگان بوده و چرا مدعی هستیم در نوع خود بی‌نظیر است و قدرت‌های به‌وجودآورنده و نگهدارنده رژیم دیکتاتوری پهلوی تا چه اندازه از فهم و درک واقعیات به دور بودند.

یکی از مهم‌ترین شواهد این ادعا جمله تاریخی جیمی کارتر رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده در سفر یک روزه‌اش به تهران در شب سال نوِ میلادی 1978(دی ماه 1356 شمسی) ـ یعنی 13 ماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ـ است که ایران را تحت رهبری شاه و رژیمش جزیره ثبات در منطقه‌ خوانده بود و با اطمینان قلبی و قولی خیال می‌کرد این جزیره ثبات و حاکم آن، تا ده‌ها سال همچنان نوکر سرسپرده رؤسای جمهور آمریکا خواهد ماند!

تنها چند روز پس از حضور کارتر در ایران، چاپ مقاله توهین‌آمیز روزنامه اطلاعات نسبت به امام خمینی(ره) رهبر نهضت اسلامی در 17 دی 1356 و قیام مردم و روحانیت قم در 19 دی حرکت‌هایی را آغاز کرد که تا 13 ماه‌ آینده موجب سقوط رژیم پهلوی شد.

انقلاب‌ها همواره پس از وقوع رخدادشان برای اندیشمندان و تئوری‌پردازان علوم اجتماعی و سیاسی، مسئله و حیرت‌آفرین هستند و تاریخ گواهی می‌دهد که هیچ انقلاب بزرگی به طور دقیق توسط اندیشمندان علوم اجتماعی و سیاسی پیش‌بینی نشده است.[1] رژیم پهلوی به عنوان متحد راهبردی بلوک غرب در همسایگی بلوک شرق قرار داشت. اما این موقعیت خاص و حساس هم نتوانست دستگاه‌های اطلاعاتی و سیاسی هر دو ابرقدرت را به نشانه‌های یک انقلاب تمام‌عیار رهنمون سازد.

البته روایت‌های جسته و گریخته و تأیید نشده‌ در پاره‌ای موارد وجود دارد که به تنهایی قابل اعتنا و استناد نیست. یکی از این موارد روایت پرویز ثابتی مدیر اداره کل سوم ساواک از ادعای نهادهای اطلاعاتی صهیونیستی در پیش‌بینی رخدادهای انقلابی است که خود نیز این ادعا را مردود می‌داند. ثابتی می‌گوید:

«این‌که اسراییل از یک سال قبل می‌دانست که انقلاب می‌شود را قبول ندارم. بله! ما با سفارت اسراییل ارتباط داشتیم و لوبرانی سفیر آخری که در ایران بود، می‌گوید که: «من فکر می‌کردم اتفاقی رخ می‌دهد چون در دربار، وقتی شاه را می‌دیدیم آن احترام قبلی را نداشت و می‌دانستیم چنین واقعه‌ای به‌زودی رخ خواهد داد.»

ثابتی این تحلیل را با این جمله به پایان می‌برد که: «اما تا روز آخر اسراییلی‌ها در ایران ماندند.»[2]

همچنین ویلیام سولیوان سفیر وقت ایالات متحده در ایران یک مورد استثنایی دیگر را در خاطرات خود روایت می‌کند:

«در این مورد فقط یک استثنا قابل اشاره است و آن پیش‌بینی یک مقام اطلاعاتی جوان سفارت فرانسه مبنی بر اینکه رژیم شاه در عرض یک سال آینده سقوط خواهد کرد. اظهارنظر این مقام سفارت فرانسه به سرعت در محافل دیپلماتیک تهران پخش شد و در مهمانی‌ها و مراسم‌هایی که فرصت دیدار برای دیپلمات‌های خارجی دست می‌داد این موضوع مورد بحث و گفت‌وگو قرار‌ می‌گرفت. از بررسی‌هایی که خود ما در سفارت درباره حوادث جاری به عمل آوردیم یکی از افراد ما به نتیجه‌ای مشابه افسر فرانسوی مزبور رسیده بود.»[3]

علاوه بر این گری سیک مشاور ارشد شورای امنیت ملی آمریکا با اشاره به پیش‌بینی جیمز بیل ایران‌شناس آمریکایی مبنی بر اینکه «حکومت شاه بیش از دو سال دوام نخواهد آورد» در اواخر نوامبر 1977 (آبان 1356) در مقاله‌ای تأکید کرد که «مخالفت‌ها با رژیم شاه، بسیار بیشتر از آن است که تصور می‌شود.» اما ‌او اعتراف می‌کند:

«این نوشته‌ها به هیچ‌وجه موقعیت خطرناکی را برای شاه به تصویر نمی‌کشیدند. برعکس مقالات مذکور، همگی این نظر رایج را تأیید می‌نمودند که شاه یعنی ایران و ایران یعنی شاه. کارتر هیچ‌گاه این نظر را زیر سؤال نبرد. اصولاً وی و اطرافیانش بدون هرگونه مشکلی معتقد به این نظر بودند. از این رو هنگامی که پایه‌های ثبات ایران شروع به فروپاشی کرد، به هیچ‌وجه آمادگی لازم را برای برخورد با این پدیده نداشتند و نتوانستند کار مفیدی در جلوگیری از فروپاشی رژیم پهلوی انجام دهند.»[4]

آنچه که از این سه روایت برمی‌آید در خوشبینانه‌ترین حالت یک تحلیل بدبینانه و مطرود در محافل اطلاعاتی و دیپلماتیک آن دوره را نشان می‌دهد؛ چه این‌که در روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب و اوج‌گیری مبارزات باز هم گزارشگران امنیتی و سیاسی، وقوع یک انقلاب را دور از ذهن می‌دانستند. بنابر آنچه رابرت جرویس از اساتید علوم سیاسی آمریکا، می‌نویسد:

«اساساً برای بیشترِ ناظرانِ رسمی یا غیر رسمی، سخت بود که تصور کنند شاه سقوط خواهد کرد... این ذهنیت که یکی از قدرتمندترین پادشاهان جهان توسط جمعیتِ غیرمسلحی از متعصبینِ الهام‌گرفته از مذهب سرنگون شود، حقیقتاً غیرقابلِ باور بود. گذشته از این، حتی اگر ناظران هم عمقِ نارضایتیِ عمومی در ایران را درک می‌کردند، احتمالاً باز هم غیرقابلِ باور می‌بود.»[5]

درباره علل عدم توانایی شرق و غرب در پیش‌بینی بروز انقلاب در ایران، تاکنون گمانه‌زنی‌ها، گفتارها و دلایل مختلفی مطرح شده است. هر چند تا به حال تحقیق جامعی در این خصوص که نشان از یک روح کلی حاکم بر مسئله داشته باشد صورت نگرفته است؛ اما بازخوانی اسناد، خاطرات و گزارش‌های تاریخی، حکایت از انطباق مصادیق بر سه محور اصلی دارد. یک: دلایل ناظر بر رژیم پهلوی، دو: دلایل ناظر مخالفان شاه، سه: دلایل ناظر بر نهادهای سیاسی ـ امنیتی ایالات متحده آمریکا.

آنچه در پی می‌آید واکاوی تحلیل‌های اطلاعاتی و سیاسی پیرامون هر کدام از موارد مذکور است که در این نوشتار تلاش می‌شود به صورت سازماندهی شده بدان پرداخته شود.

 

دلایل ناظر بر رژیم پهلوی

از جمله محورهایی که دستگاه‌های سیاسی و امنیتی خارجی تحلیل‌های نادرستی در خصوص آن داشتند، وضعیت کلی رژیم پهلوی بود. اعتماد بیش از حد به شاه و عدم اطلاع دقیق از وضعیت او، اتکا به توانایی‌ها و قدرت سرکوب ساواک و ارتش و تحلیل نادرست شرایط سیاسی اجتماعی از جمله این موارد را در برمی‌گرفت.

درباره وضعیت شاه بخشی از خاطرات استنفیلد ترنر رئیس وقت سیا به‌خوبی گویای تحلیل‌های ناکافی دستگاه اطلاعاتی ایالات متحده است. او می‌گوید: «بی‌اطلاعی ما در مورد موقعیت شاه تا آنجا بود که کارتر در دسامبر 1977 [دی ماه 1356] در سفر خود به ایران، ایران را تحت رهبری شاه، جزیره ثبات[6] در منطقه‌ای ناآرام خواند. ما هم در سیا غیر از این فکر نمی‌کردیم. هشت ماه بعد از تظاهرات متعدد در تهران، دفتر برآو‌ردهای ملی، پیش‌نویس برآوردی درباره اوضاع ایران را برای من ارسال داشت و ادعا کرد که شاه برای ده سال دیگر دوام خواهد آورد. حکومت شاه به سرعت رو به زوال بود. او فقط پنج ماه بعد از آن‌که سازمان سیا پیش‌بینی کرده بود که او تا ده سال دیگر دوام خواهد آورد، ایران را ترک کرد و خود را تبعید نمود. هیچ‌کس در تشکیلات اطلاعاتی به خاطر نیاورد که شاه در سال 1953[1332شمسی][7] نیز، زیر فشار مشابهی کشور خود را رها کرده بود. ما باید موقعیت شاه را بدون احساسات و تعصب بررسی می‌کردیم.»[8]

مسئله دیگر ذهنیتی بود که تحلیلگران آمریکایی از عظمت، اقتدار و قدرت تصمیم‌گیری محمدرضا پهلوی داشتند: «تحلیلگران (و دیگران) عقیده داشتند که شاه قوی و قاطع است و از آنچه باید انجام دهد، سر باز نمی‌زند. دیپلمات‌های آمریکا و دیگر کشورها، شاه را رهبری با اعتماد به‌نفس و حتی متکبر دیده بودند که تردید به خود راه نمی‌دهد... تنها پس از این بود که کارشناسان تصویری متفاوت از شاه نسبت به دوران جوانی و برخوردش در کودتای سال 1953م[1332ش] ترسیم کردند.»[9]

علاوه بر این رابرت جرویس که مأمور تحقیق درباره علل ناکامی مرکز ملی ارزیابی خارجی ایالات متحده در پیش‌بینی حوادث ایران در سال 1357 بود، اذعان می‌دارد:

«تقریباً همه در دولت، ثباتِ رژیم را دستِ بالا گرفته بودند. آن‌ها قدرت شاه را بیش ‌از اندازه ارزیابی کرده و تعدادِ گروه‌ها و افرادی که مخالف او بودند و شدت احساسات آن‌ها را دستِ کم گرفته بودند.»

به گفته جرویس بر اساس گزارش 18 نوامبر 1977[27 آبان 1356]

«تهدید داخلی یا مخالفت سیاسی جدی‌ای علیه حکومت شاه وجود ندارد. او در 58 سالگی در سلامت و خوبی به سر می‌برد و یک دستگاه امنیتیِ کامل از او محافظت می‌کند. به‌نظر می‌رسد شانس فوق‌العاده‌ای برای حکم‌رانی طی دهه‌ی آینده دارد.»[10]

جرویس در این زمینه با گزارش‌هایی مواجه می‌شود که همگی حکایت از قدرت بلامنازع شاه دارد:

«سفارت آمریکا در تهران، که نظرِ مشابهی دارد، چند حقیقت را فهرست‌نویسی می‌کند که دو مورد، این‌ها بودند:

«در بسیاری از جاها، شاه احتمالاً تنها حاکمِ ماندنیِ ایرانِ امروز شناخته می‌شود. حتی توسط بسیاری از مخالفانش.» و این‌که: «او به ‌محکمی کنترل همه چیز را در دست دارد.»[11]

گری سیک مشاور ارشد شورای امنیت ملی آمریکا نیز با تأیید این مسئله می‌گوید:

«شاه دارای ۳۷ سال تجربه پادشاهی بود و بحران‌هایی را پشت سر گذاشته بود که کمتر از شورش‌های سال ۱۹۷۸[1357] نبودند. او صاحب ثروت زیاد، ۴۰۰ هزار نیروی مجهز نظامی و یک دستگاه امنیتی قوی و رعب‌انگیز بود. وی تقریباً در هر یک از پایگاه پایتخت‌های مهم جهان یک یا چند دوست با نفوذ و قدرتمند داشت. با توجه به قدرت شاه شاید جای تعجب نیست که ناظران خارجی به این نتیجه رسیده بودند که شاه قادر خواهد بود با استفاده از رهبری قاطع خود و انجام اصلاحات، مشکلات پیش روی خود را از میان بردارد.»[12]

اما در این میان اعترافات ترنر رئیس وقت سازمان سیا نیز قابل توجه است. او اظهار می‌کند:

«ما متوجه نشده بودیم که پایه‌های سیاسی حکومت شاه تا چه حد متزلزل بود. ما نمی‌دانستیم که شاه بیماری علاج‌ناپذیر داشت.»[13]

سفیر وقت آمریکا در ایران نیز غافلگیری‌های دستگاه‌های سیاسی و امنیتی خود را ناشی از تحلیل‌های خوشبینانه درباره رژیم پهلوی و شخص شاه می‌داند:

«به همین جهت و با توجه به رنگ مذهبی حوادثی که در اوایل بهار 1978[1357] رخ می‌داد، بسیاری از ناظران سیاسی آن را خطری جدی برای رژیم تلقی نمی‌کردند و حتی تا اواخر بهار که تظاهرات مخالفت‌آمیز وسعت بیشتری یافته بود، ناظران خارجی این تشنجات را برای جامعه‌ای که در حال دگرگونی از یک جامعه سنتی و کشاورزی به یک کشور صنعتی مدرن با مظاهر تمدن غربی است امری طبیعی می‌پنداشتند. به عقیده آن‌ها مقاومت قشرهای مذهبی از نارضایی‌های حاصله از فساد و دگرگونی روابط اجتماعی بهره می‌گرفت و به طور کلی کمتر کسی رژیم شاه را در معرض یک خطر جدی از داخل یا خارج می‌دید.

احساس کردیم که شاه دچار مشکلات جدی است و یکی از عوامل اصلی این مشکلات برنامه‌های شتاب زده او برای صنعتی کردن کشور و عوارض آن است. با این حال حوادث مزبور را مقدمه انقلاب نمی‌دانستیم و بدبینانه‌ترین گزارشی که در این زمینه در ماه مه[اردیبهشت ماه] از طرف قسمت سیاسی سفارت تهیه شد حاکی از این بود که شاه مبارزه سختی در پیش دارد و در برابر موج فزاینده مخالفت‌هایی که با رژیم او آغاز شده بود، طرح و برنامه مشخصی ندارد و برای مشکلات موجود رژیم هم راه حل سریع و ساده‌ای به چشم نمی‌خورد.»[14]

این تحلیل‌ها در بالاترین سطوح تصمیم‌گیری در ایالات متحده رسوخ کرده بود تا جایی که گزارش‌های محرمانه سیا ایران را در وضعیت پیشاانقلابی هم نمی‌دانست. جیمی کارتر رئیس‌جمهور وقت آمریکا در خاطرات خود می‌نویسد:

«سازمان جاسوسی آمریکا (سیا) در طول تابستان گزارش داد که اتفاق جدی نیفتاده است. بر طبق ارزیابی سازمان سیا که در آگوست(تیرماه) منتشر شد، ایران در وضعیت انقلابی یا حتی پیش از انقلاب نیز نبود. در گزارش قید شده بود که ارتش به شاه وفادار است و آن‌هایی که در جناح مخالف قرار دارند ـ هم گروه‌های انقلابی و هم غیرانقلابی ـ توانایی تغییر رژیم را ندارند.»[15]

نه تنها نهادهای اطلاعاتی همچون سیا به توانایی محمدرضا پهلوی در اداره شرایط بحرانی کشور معتقد بودند بلکه «این اعتقاد در دستگاه سیاست خارجی آمریکا ریشه دوانیده بود که شاه در خانه خود نیز رئیس می‌باشد و گروه‌های مخالف، مزاحمت چندانی نمی‌توانند برای او ایجاد کنند. به همین دلیل، حتی هنگامی که انقلاب در حال پیروزی بود، هنوز توجه چندانی از سوی مقامات آمریکایی به تحولات ایران نمی‌شد.»[16]

 

دلایل ناظر بر مخالفان شاه

از دیگر دلایل ناکامی غربی‌ها در پیش‌بینی پیروزی انقلاب اسلامی عدم شناخت و اطلاعات کافی آن‌ها از مخالفان شاه به خصوص مخالفان مذهبی به رهبری امام خمینی(ره) بود. تا جایی که ترنر رئیس وقت سازمان سیا اعتراف می‌کند:

«ما از درک آیت‌الله خمینی رهبر انقلاب و میزان نفوذ او عاجز بودیم.»[17]

جیمی کارتر رئیس‌جمهور وقت آمریکا نیز اذعان می‌کند:

 «شناخت ما از نیروهایی که علیه او[شاه] به مبارزه برخاسته بودند بسیار اندک بود، ولی اظهارات ضدآمریکایی آنان دلیل خوبی بود تا ما را در حمایت از شاه مصمم‌تر سازد.»[18]

جالب توجه آن‌که نه تنها تحلیلگران سیاسی و اطلاعاتی ایالات متحده از درک شرایط عاجز بودند بلکه سفارت آمریکا در تهران نیز فهم درستی از وضعیت مخالفان مذهبی رژیم پهلوی نداشت. ویلیام سولیوان سفیر وقت آمریکا در بحبوحه اوج‌گیری تظاهرات مردمی اعتراف می‌کند:

«نظم و سازمان این راه‌پیمایی در عین حال که موجب حیرت و شگفتی ما شده بود، این واقعیت را هم آشکار ساخت که ما تشکیلات و فعالیت مخالفان را دست کم گرفته‌ایم و در میان گروه‌های مخالف به‌ویژه روحانیون و بازاریان منابع اطلاعاتی لازم را نداریم. پس از اینکه گزارش جریان را به واشنگتن فرستادم به فکر برقراری ارتباط با روحانیون و رهبران بازاریان افتادم.»[19]

رابرت جرویس نیز در تحقیق خود به این مسئله اشاره دارد و می‌نویسد:

«هیچ‌کس نه در داخل و نه در خارج از حکومت، متوجه نقش دین و خمینی نشد. تحلیلگر ارشد سیاست ایران علاقه‌ی زیادی به تشکیلات مذهبی داشت و روی این موضوع پژوهش توصیفی هم انجام داده بود، اما سرآغازِ آنچه را امروز ما اسلام تندرو یا اصول‌گرا می‌نامیم، درک نکرده بود. البته درک شرایط آسان است، اما شاید او و دیگران باید تشخیص می‌دادند که محدود کردنِ همه‌ی دیگر شکل‌های جناح مخالف، بدین معنی است که رهبران دینی می‌توانند هسته‌ی مرکزیِ احساسات و فعالیت‌های ضدحکومتی شوند. مشکل اصلی این بود که تحلیلگران مانند هر کس دیگری در آن زمان، اگر نگوییم نقش وجودی، اما پتانسیل دین در بسیاری جوامع را دست کم گرفته بودند.»[20]

یکی از توجیهات غیرموجه آمریکایی‌ها در این زمینه عدم ارتباط آن‌ها با مخالفان از ترس ناراحتی و حساسیت شاه بود. هر چند این مسئله به سختی قابل قبول است اما گری سیک در خاطرات خود می‌نویسد:

«دست کم حدود یک دهه بود که ایالات متحده روابط خود را با ایران، تنها رابطه با شخص شاه می‌دانست. احتمالاً هیچ دستور رسمی از سوی واشنگتن برای اجتناب از رابطه با گروه‌های مخالف شاه صادر نشده بود؛ اما کارمندان سفارت به خوبی می‌دانستند که شاه از برقراری چنین تماس‌هایی ناراحت می‌شود. در یکی از گزارش‌های وزارت خارجه آمده است:

«کارمندان سفارت در جمع‌آوری اطلاعات در خصوص مخالفان شاه با مشکل مواجه هستند...؛ به دلیل حساسیت‌های دستگاه سلطنت و عدم رضایت آنان از برقراری تماس با این گروه‌ها»، بنابر این به منظور پرهیز از خشم و غضب شاه، تماس‌های سفارت آمریکا در تهران محدود به مقامات دربار باقی ماند.»[21]

از دیگر مواردی که تحلیلگران را در فهم مسائل ایران دچار اشتباه کرد تعدّد گروه‌های مخالف بود. به گفته جرویس:

«این باور مهم که جناح مخالف چنان گروه گوناگونی است که به ‌تدریج از هم جدا می‌شوند، زمانی نشان داد اشتباه است که بسیار دیر شده بود.»[22]

آنتونی پارسونز، سفیر وقت بریتانیا نیز به این مطلب اشاره کرده و حتی فهم این مسئله را مهم‌تر از درک موقعیت رژیم پهلوی می‌داند:

«ما توهمی درباره‌ی محبوبیت رژیم نداشتیم... جایی اشتباه کردیم که پیش‌بینی نکردیم. جریان‌های مختلف مخالف که هر کدام دلیل متفاوتی برای انزجار از حکومت شاه داشتند، به‌تدریج در جریانی بزرگ از اعتراض به هم خواهند پیوست.»[23]

 

دلایل ناظر بر نهادهای سیاسی امنیتی

سومین دلیل از دلایل ناکامی غربی‌ها در تحلیل حوادث ایران اختلال دستگاه سیاسی اطلاعاتی ایالات متحده در تعیین اولویت‌ها و سیاست‌گذاری‌ها بود. این جنبه از موضوع بیشتر به شرایط داخلی حاکم بر سیاست‌های نهادهای سیاسی و امنیتی بستگی داشت. یکی از این موارد که در سیاست خارجی آمریکا به چشم می‌خورد اولویت‌های دولتمردان کاخ سفید در آن دوران بود. به گفته سولیوان سفیر وقت آمریکا در تهران:

«واشنگتن در بحبوحه بحران ایران بیشتر متوجه مسائل دیگری از قبیل قرارداد کمپ دیوید و حل اختلافات اعراب و اسرائیل بود.»[24]

از همین رهگذر می‌توان دریافت که تا اوج‌گیری حوادث داخل کشور، مسائل ایران به هیچ وجه موارد نگران ‌کننده‌ای برای سیاستمداران کاخ سفید نبوده است. چه اینکه سایروس ونس وزیر وقت امور خارجه ایالات متحده می‌گوید:

«نباید این‌طور تصور شود که تا قبل از ماه سپتامبر[شهریور]، اوضاع داخلی ایران موضوع نگرانی روزمره‌ی رئیس‌جمهور یا من بوده‌ است. چرا که تحلیل‌های سفیر آمریکا در تهران، کارشناسان وزارت امور خارجه، سازمان سیا، و سایر نمایندگی‌ها و کشورهای خارجی به ما اطمینان می‌دادند که شاه هر چند ممکن است به سازش‌هایی سیاسی با مخالفان تن بدهد که از قدرتش بکاهد، با خطر جدی مواجه نیست.»[25]

در همین باره خاطرات گری سیک مشاور ارشد امنیت ملی آمریکا نیز قابل توجه است. او معتقد است «بی‌ثباتی داخلی ایران» در اولویت برنامه‌های دستگاه خارجی ایالات متحده نبود:

«وزارت خارجه آمریکا همواره برای هر یک از مناطق مهم جهان فهرستی از مشکلات پیش روی خود در آن مناطق را تهیه و آنان را اولویت‌بندی می‌نمود تا بر اساس میزان اهمیت به آن‌ها پرداخته شود. در اواخر سال ۱۹۷8[1357] «بی‌ثباتی داخلی ایران» به عنوان سومین مشکل از میان شش مشکل در فهرست مربوط به خاورمیانه محسوب شده بود. در نتیجه‌ی این الگوی رفتاری بود که در مراحل اولیه انقلاب توجه چندانی به تحولات ایران و فعالیت‌های مخالفان نشد.»[26]

بی‌توجهی و غفلت دستگاه سیاست خارجی آمریکا از بحران رژیم پهلوی تا جایی پیش رفت که حتی در دیدار محمدرضا پهلوی و سایروس ونس که در بحبوحه چهلم‌های زنجیر‌وارِسال‌های 56-57 برگزار شد، به مسائل داخلی ایران پرداخته نشد. به گفته گری سیک:

«در سی‌ام مارس[10 فروردین 1357] وزیر امور خارجه سایروس ونس به منظور شرکت در اجلاس وزرای خارجه سنتو وارد ایران شد. او ضمن ملاقات با شاه وی را در جریان تحولات انجام گرفته در خصوص مناقشه اعراب و اسرائیل قرار داد. جالب اینکه در این دیدارِ ونس با شاه از تحولات داخلی ایران و مشکلات پیش روی حکومت سخن به میان نیامد.»[27]

نشانه‌های در اولویت نبودن مسائل ایران در سیاست خارجی کاخ سفید تا جایی است که گری سیک با اشاره به مذاکرات کمپ دیوید و اظهار شگفتی از اقدامات سیاستمداران آمریکایی می‌نویسد:

«عجیب است که تا پایان ماه اکتبر سال 1978[مهر 1357]، یعنی بعد از گذشت ده ماه از وضعیت ناآرام و متلاطم ایران، هنوز حتی یک نشست توسط سران عالی‌رتبه آمریکا در خصوص تحولات ایران تشکیل نشده بود.»[28]

نکته دیگر در تحلیل اشتباه ناظران سیاسی آمریکا واکنش شاه به حوادث بود. در واقع «یک دلیل بزرگی که باعث شده بود تحلیلگران فکر نکنند وضعیت خطرناک است، این بود که شاه شدت عمل به خرج نداده بود. آن‌ها دلیل می‌آوردند که اگر اوضاع خطرناک است، او باید چنین کاری کند. سپس فقدان یک واکنش گسترده، باعث شد آن‌ها این‌طور نتیجه‌گیری کنند که اوضاع، هر چند ناخوشایند، اما تحت کنترل است.»[29]

رابرت جرویس ناشناخته بودن اسلام و فرهنگ حاکم بر جامعه ایران را مشکل دیگر کارشناسان و تحلیلگرانی می‌داند که قرابتی با دین نداشتند:

«بخش بزرگی از مخالفت به ‌خاطر دین بود و برای بیشتر افرادی که در یک فرهنگ سکولار زندگی می‌کنند، همراهی و درکِ کاملِ باورهای دینی سخت است؛ به ‌ویژه وقتی این دین برای آن‌ها بیگانه است. اکثرِ تحلیلگران مدرن تمایل دارند اهمیت دین را کوچک بشمارند و به توضیحاتِ دیگری برای رفتارها بپردازند. به ‌علاوه، تشیع یک دینِ غیرمعمول است، شاخه‌ی دیگری از اسلام و بنابر این دربردارنده‌ی چالشی دو برابر برای فهم آن است. ما درباره‌ی اینکه افرادِ مرتبط با ایران در مرکز ارزیابی خارجی ملی (اعم از مدیران و تحلیلگران) نقش دین در این وضعیت را چگونه دیدند، نمی‌توانیم کلی‌گویی کنیم. تحلیلگر ارشدِ مسائل ایران در مرکز ارزیابی خارجی ملی به اهمیت دین به‌ عنوان یک عامل سیاسی حساس بود. اما ما گمان می‌کنیم که بسیاری دیگر، آن‌قدر حساس نبودند و اگر مخالفت صرفاً سکولار بود، ناظران سریع‌تر عمق و وسعت آن را تشخیص می‌دادند.»[30]

مشکل دیگر، کیفیت گزارش‌های ارائه شده به واشنگتن بود. این یادداشت‌ها که اغلب توسط نیروهای سیاسی امنیتی سفارت نوشته می‌شد تحلیل‌های عمیقی از مسائل ایران به دست نمی‌داد. به بیان دیگر بیشتر این گزارش‌ها جنبه توصیفی داشت تا تبیینی؛ چه اینکه رابرت جرویس در تحقیق خود به این نتیجه رسید که:

 «آن‌ها در گفتن اینکه چه چیزی در حال روی دادن است ارزشمند بودند، اما در توسعه‌ی شواهد و استدلال‌ها پیرامون مسائل اصلی، کار کمی انجام دادند. در واقع قابل توجه است که در طولِ این دوره هیچ مقاله‌ای تولید نشد که این مسئله که آیا رژیم ممکن است سرنگون باشد را مرکز توجه خود قرار دهد. قسمتی از توضیح می‌تواند این باشد که نظرات نسبتاً ناگهانی عوض شدند. تا اواسط اکتبر[مهر ماه 1357] تقریباً همه فکر می‌کردند شاه دوام خواهد آورد و تا اوایل نوامبر[آبان ماه 1357] تقریباً همه فکر می‌کردند او گرفتارِ مشکلی بسیار جدی شده است.»[31]

گری سیک نیز از گزارش‌های سولیوان سفیر وقت آمریکا در تهران که «تنها به توصیف وضعیت ظاهری شاه» می‌پرداخت و «از ارائه هرگونه قضاوت در خصوص توانایی روحی یا فیزیکی شاه برای پرداختن به تحولات ایران خودداری می‌کرد» انتقاد می‌کند. سیک با اشاره به گزارش همزمان و واقع‌بینانه پارسونز سفیر وقت بریتانیا در ایران از بی‌توجهی واشنگتن به گزارش وی اظهار تأسف می‌کرد. پارسونز در آن گزارش شاه را با «قد خمیده» و «صورتی زرد» که «به آهستگی راه می‌رفت» و «خسته و فرسوده به نظر می‌رسید» توصیف کرده بود.[32]

نکته قابل تأمل اینکه به ادعای گری سیک از مجموعه گزارش‌های ارسال شده از سفارت آمریکا در تهران طی سال 56 ـ 57 و در خلال اعتراضات مردمی، فقط و فقط یک گزارش آن هم در تابستان 1357 «از مخالفان شاه و انگیزه‌های آنان» سخن گفته بود و آن گزارش هم طی یک اتفاق هیچ‌گاه به کاخ سفید نرسید.[33]

مسئله دیگر درباره اطلاعات واصله از ایران کژتابی داده‌های مربوطه بود که به نوعی تحلیلگران را از فهم واقعیت منحرف می‌کرد. به طور نمونه:

«گزارشِ گاه‌به‌گاهِ روزنامه‌ای مقداری اطلاعات ارائه می‌کرد، اما معمولاً تحلیلگران صرفاً می‌توانستند به فرضیاتِ قیاسی خودشان از اینکه چگونه اقشار مختلفِ مردم به این وضعیت واکنش نشان خواهند داد، اتکا کنند... تحلیلگران در بی‌فایدگیِ عمده‌ای به‌سر می‌بردند. حتی زمانی که کارمندان سفارت و سازمان، مخالفان شاه را ملاقات می‌کردند هم این افراد تقریباً همیشه جزء نخبگانِ طرف‌دارِ غرب بوده‌اند. بسیاری از آن‌ها دیدگاه‌های غربی درباره‌ی نقش دین در جامعه را عنوان می‌کردند. آن‌ها احساساتِ کسانی را که برای سرنگونیِ رژیم به خیابان‌ها ریخته بودند را مطرح نمی‌کردند و نمی‌توانستند منتقل کنند.»[34]

این گفتار نشان می‌دهد که مأمورین یا دیپلمات‌های آمریکایی در جریان ارتباط با مخالفان شاه، بیشتر با مخالفان غیرمذهبی و یا به تعبیر دقیق‌تر غیرمعتقد به اسلام ناب، مواجه بودند. آن‌ها با افرادی از جبهه ملی، ملی ـ مذهبی‌ها مانند نهضت آزادی تماس داشتند و لذا آن‌ها را «نخبگان طرفدار غرب» به حساب می‌آوردند که قطعاً خطر جدی برای شاه محسوب نمی‌شد.

در کنار همه این عوامل «وجود تفاوت و تمایز فرهنگی» بین دربار ایران و دولت آمریکا دستگاه ادراکی و تحلیلی طرفین را با مشکل مواجه ساخت: «سیاستگذاران ایالات متحده که معتقد بودند ایران دارای حکومتی قدرتمند و با ثبات است، بسیار دیر به اهمیت نارضایتی مردم از رژیم حاکم و ریشه‌های تاریخی آن پی بردند. در مقابل رهبران ایران[شاه و اطرافیانش] نیز که تمایل داشتند تحولات سیاسی داخلی را معلول مداخله خارجی بدانند، از درک ماهیت نیروهای مخالف عاجز ماندند و دل خود را به این گرم کردند که در صورت بروز تهدید، کشور ایران با کمک ایالات متحده نجات خواهد یافت.»[35]

برآیند همه این عوامل موجب اختلال دستگاه محاسباتی کاخ سفید شده بود. چه اینکه به اعتراف جیمی کارتر، آمریکا دچار سردرگمی در تصمیم‌گیری شده بود:

«در اوایل نوامبر(آبان) سفیر سولیوان به این نتیجه رسیده بود که لازم است به رهبران مخالفان برای مشارکت در امور ایران نقشی بسیار وسیع‌تر از آنچه شاه آمادگی‌اش را داشت، واگذار شود. البته من نمی‌توانستم با این نظر موافقت نکنم، اما بر سر دو راهی قرار گرفته بودم که آیا (بنا بر میل باطنی خود) در بحرانی که شاه با آن روبروست حمایت کامل[از شاه] به عمل بیاورم؟ یا اینکه بر طبق نظر و توصیه [سولیوان] به پشتیبانی لفظی اکتفا کنم؟ باید بگویم که شاه تسلیم پیشنهادهایی بود که از سفارت ما انشا می‌شد.»[36]

مجموعه دلایل ذکر شده بخش عمده‌ای از عواملی بود که موجب عدم موفقیت دستگاه‌های سیاسی ـ امنیتی آمریکا در پیش‌بینی بروز انقلاب اسلامی شده بود. شاید این جمله کارتر که «موقعیت ایران بسیار گیج‌کننده بود»[37] گویای وضعیت ایالات متحده نسبت به ایرانِ سال 57 باشد.

به علاوه سفیر آمریکا که نزدیک‌ترین سیاستمدار آمریکایی به صحنه بود و وقایع را از نزدیک به چشم می‌دید اذعان می‌کند:

«در اواخر دسامبر[اوائل دی ماه] برای من تردیدی باقی نماند که حفظ شاه بر سریر قدرت امکان‌پذیر نیست و ما باید به طور جدی آماده‌ی انطباق خود با شرایط بعد از رفتن شاه باشیم.»[38]

 

نتیجه‌گیری

به طور کلی پیش‌بینی حوادث سیاسی ـ اجتماعی در هر جامعه به ویژه انقلاب‌ها که از پیچیده‌ترین این حوادث هستند سخت و غیرقابل تصور است. بنا بر آنچه گذشت وضعیت دستگاه‌های سیاسی و امنیتی ایالات متحده و تحلیل دولتمردان آمریکایی درباره شرایط ایران در سال‌های پایانی رژیم پهلوی بسیار بغرنج است. این یادداشت علل پیش‌بینی‌ناپذیری انقلاب اسلامی برای آمریکایی‌ها‌ را در سه سطح بررسی کرده است: سطح ناظر بر رژیم پهلوی، سطح ناظر به مخالفان شاه و سطح ناظر به وضعیت درونی دستگاه‌های سیاسی ـ امنیتی ایالات متحده.

در سطح اول اعتماد بیش از حد به رژیم پهلوی، ارتش و دستگاه سرکوب آن، ساواک؛ اتکا به اقتدار شاه، بی‌خبری از وضع سلامت جسمی و روحی محمدرضا پهلوی و همچنین عدم توجه به سابقه عملکرد شاه در بحران‌های گذشته مانند فرار او در جریان کودتای 28 مرداد از مهمترین دلایل اشتباه آمریکایی‌ها بود.

در دومین سطح و در یک نگاه کلان عدم شناخت کارشناسان غربی درباره مذهب شیعه و اسلام ناب که پیشگامان آن روحانیت مبارز به رهبری امام خمینی(ره) بودند؛ عمده دلیل غافلگیری آن‌ها نسبت به مخالفان شاه بود. ارتباط دیرهنگام و محدود با مخالفان رژیم پهلوی، دیگر قصور آمریکایی‌ها در این مرحله بود. آن‌ها با مخالفانی ارتباط داشتند که به تعبیر خودشان «نخبگان طرفدار غرب» محسوب می‌شدند و این یعنی نسبت به بخش بزرگی از مخالفان که اتفاقاً طرفدار اسلام ناب به رهبری روحانیت بودند و اکثریت را دربرمی‌گرفتند، بی‌توجهی کردند. دیگر شگفتی آن‌ها در این وضعیت وحدت جریان‌های مخالف شاه در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی بود. سومین و آخرین سطح درباره علل عدم پیش‌بینی انقلاب ایران توسط آمریکایی‌ها ناظر به فضای درونی ساختارهای سیاسی و امنیتی ایالات متحده است؛ از گزارش‌های توصیفی و با کژتابی زیاد گرفته تا در اولویت نبودن مسائل ایران در سیاست خارجی آمریکا.

 

 

پی‌نوشت‌ها:

[1]. معمای پیش‌بینی انقلاب‌ها، محمدرضا طالبان، پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی، چاپ اول 1393، ص 7.

[2]. در دامگه حادثه خاطرات پرویز ثابتی، عرفان قانعی‌فرد، ص 476.

[3]. مأموریت در ایران، ویلیام سولیوان، ترجمه نعمت‌الله عاملی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 159.

[4]. همه چیز فرو می‌ریزد، گری سیک، ترجمه علی بختیاری‌زاده، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ تهران، 1384، ص 62 و 63.

[5]. شکست اطلاعاتی، رابرت جرویس، ترجمه مهدی فیروزی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول 1401، ص 75.

[6]. کارتر در سخنان خود در سفر یک روزه‌اش به تهران گفت: «ایران تحت رهبری عظیم شاه، جزیره ثبات در یکی از پرآشوب‌ترین مناطق جهان است. این امر مرهون شما اعلیحضرت و رهبری شما و احترام و ستایش و عشقی است که مردم نسبت به شما دارند.» ویلیام سولیوان سفیر وقت آمریکا در ایران در همین مورد چنین اظهارنظر می‌کند: «نکته مهم و فراموش نشدنی این میهمانی سخنانی بود که پرزیدنت کارتر در سر میز شام خطاب به محمدرضا ایراد کرد. سفارت، نطق سنجیده و آرام بخشی برای رئیس جمهور تهیه دیده بود، ولی در میان شگفتی ما، کارتر بدون توجه به متنی که ما برای او تهیه کرده بودیم، فی‌البداهه شروع به صحبت کرد و مطالب اغراق‌آمیزی نسبت به محمدرضا پهلوی به زبان آورد. در همین سخنرانی بود که وی از محمدرضا به عنوان رهبر محبوب ملتش نام برد و ایران را یک جزیره ثبات در منطقه خواند. عناوینی که بعد از بروز بحران و آغاز انقلاب ایران، بارها و بارها برای اثبات عدم روشن ببینی رئیس جمهور آمریکا نقل و یادآوری شد...» (ن.ک: مأموریت در ایران، خاطرات ویلیام سولیوان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی)

سایروس ونس وزیر وقت امور خارجه امریکا نیز آن عبارت‌های قابل تأمل کارتر را «خود شیرینی» می‌داند. (ن.ک انتخاب دشوار، مرکز اسناد انقلاب اسلامی)

گری سیک مشاور ارشد شورا‌ی امنیت ملی امریکا می‌گوید: این عبارت در متن اولیه سخنرانی رئیس‌جمهور که توسط وزارت خارجه و شورای امنیت ملی تهیه شده بود وجود نداشت. هنگامی که هواپیمای رئیس‌جمهور از ورشو به سمت تهران در حرکت بود، متن سخنرانی وی مورد بازنگری قرار گرفت و عبارت مذکور به آن افزوده شد. (ن.ک همه چیز فرو می‌ریزد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 62، پاورقی 1)

[7]. منظور فرار محمدرضا پهلوی از ایران در ماجرای کودتای انگلیسی ـ آمریکایی 28 مرداد 1332 است.

[8]. پیش از خواندن بسوزانید، دریادار استانسفیلد ترنر، ترجمه بهروز زارع، انتشارات اطلاعات، سال 1393، ص 212.

[9]. شکست اطلاعاتی، پیشین، ص 56.

[10]. همان، ص 76.

[11]. همان، ص 74.

[12]. همه چیز فرو می‌ریزد، پیشین، ص ۸۰.

[13]. پیش از خواندن بسوزانید، پیشین، ص 211. همچنین جان استمپل وابسته سیاسی سفارت امریکا در ایران نیز عنوان می‌کند: «من از منبعی موثق خبر دارم که آمریکایی‌ها تا اکتبر از بیماری شاه مطلع نبودند. قطعاً اگر ما می‌دانستیم که شاه مریض است به شکل متفاوت‌تری رفتار می‌کردیم و حتی به قیمت برکناری شاه نمی‌گذاشتیم که حکومت ساقط شود. اما حتی همسر شاه هم تا پاییز از بیماری او مطلع نبود. در اکتبر شرایط به هم ریخته‌تر شد. تظاهرات و اتفاقات میدان ژاله (شهدا) به وجود آمد و حالا می‌شد خیلی راحت فهمید که شرایط واقعاً بد است.» (ن.ک: درون انقلاب ایران، جان دی استمپل، ترجمه منوچهر شجاعی، انتشارات رسا، چاپ سوم، سال ۱۴۰۳)

[14]. مأموریت در ایران، پیشین، ص 159.

[15]. ایران در خاطرات جیمی کارتر، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ترجمه ابراهیم ایران‌نژاد و طیبه غفاری، چاپ اول تابستان 1390، ص 22.

[16]. همه چیز فرو می‌ریزد، پیشین، ص 65.

[17]. پیش از خواندن بسوزانید، پیشین، ص 211.

[18]. ایران در خاطرات جیمی کارتر، پیشین، ص 26.

[19]. مأموریت در ایران، پیشین، ص 174.

[20]. شکست اطلاعاتی، پیشین، ص 56.

[21]. همه چیز فرو می‌ریزد، پیشین، ص ۶۴.

[22]. شکست اطلاعاتی، پیشین، ص 55.

[23]. همان، ص 57.

[24]. مأموریت در ایران، پیشین، ص 183.

[25]. انتخاب دشوار، سایروس ونس، ترجمه: خیرالله خیری اصل، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول زمستان 90، ص 50.

[26]. همه چیز فرو می‌ریزد، پیشین، ص ۶5.

[27]. همان، ص ۷۰.

[28]. همان، ص 108.

[29]. شکست اطلاعاتی، پیشین، ص 55.

[30]. همان، ص 77. جرویس در این تحلیل نیز ناموفق و ناوارد است؛ زیرا باز متوجه نشده که تشیع یک دین نیست بلکه انطباق حقیقی اسلام به راه و روش پیامبر اکرم(ص) و جانشینان آن حضرت است و باز چون شناختی نسبت به این انطباق در تشیع ندارد، ولایت، امامت، جهاد، تولی و تبری در اصول آن را درک نمی‌کند؛ لذا آن را غیر معمول می‌داند. زیرا امثال او شناختشان از دین، آموزه‌های تحریف شده اناجیل است که مملو از سازش با ظلم و جور است و دستورهای اجتماعی و سیاسی آن در حدی ضعیف است که قابل استناد برای هیچ مسیحی‌ای نیست.

[31]. همان، ص 86.

[32]. همه چیز فرو می‌ریزد، پیشین، ص 98.

[33]. همان، ص 149.

[34]. همان، ص 81.

[35]. همه چیز فرو می‌ریزد، پیشین، ص ۶۷.

[36]. ایران در خاطرات جیمی کارتر، پیشین، ص 26.

[37]. همان، ص 33.

[38]. مأموریت در ایران، پیشین، ص 198.



جیمی کارتر و همسرش در تهران و استقبال شاه و فرح از آن‌ها- 1356


نعمت‌الله نصیری (رئیس ساواک)


پرویز ثابتی رئیس امنیت داخلی و فرد شماره دو ساواک


دریافت نشان‌های درباری توسط سرسپردگان رژیم در تصویر از چپ به راست: پرویز ثابتی و نعمت‌الله نصیری از مقامات بلندپایه ساواک مشاهده می‌شوند


ریچارد نیکسون رئیس جمهور آمریکا، نعمت‌الله نصیری رئیس ساواک و سر شاپور ریپورتر جاسوس انگلیس و فرزند اردشیر جی


استنفیلد ترنر رئیس وقت سیا


آنتونی پارسونز، سفیر وقت بریتانیا


جان استمپل وابسته سیاسی سفارت امریکا در ایران


رابرت جرویس مأمور تحقیق درباره علل ناکامی مرکز ملی ارزیابی خارجی ایالات متحده در پیش‌بینی حوادث ایران


سایروس ونس وزیر وقت امور خارجه امریکا


گری سیک مشاور ارشد شورای امنیت ملی آمریکا


ویلیام سولیوان سفیر وقت ایالات متحده آمریکا در ایران


 

تعداد مشاهده: 8991


مطالب مرتبط

تقویم تاریخ

کانال‌های اطلاع‌رسانی در پیام‌رسان‌ها

       
@historydocuments
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.