هرچه به مملکت، دولت و شاهنشاه خدمت کردهام، رقص توی تاریکی بود
تاریخ انتشار: 20 تير 1403
آنچه در این نوشته مطالعه خواهید نمود، نامهای است از شخصی به نام «عبدالمناف برملا» خطاب به حسین علاء وزیر وقت دربار، که به نظر میرسد زمان نوشتنِ آن، سال 1339 ش باشد. نویسندهی این نامه که از دورانِ نوجوانی و در جریان جنگ اول جهانی در صفحات جنوبی کشور و چهارمحال بختیاری در خدمت نیروهای انگلیسی بوده و در این عریضه، از خدمات خود به عنوان «رقص در تاریکی» تعبیر نموده است، به نکاتی تاریخی نیز اشاره دارد که میتواند مورد استفاده اهالی تاریخ قرار گیرد، برخی از این نکتهها چنین است:
الف . پناهندگی واسموس و برخی افراد دیگر به زائرخضرخان در جریان جنگ اول جهانی
ب . مأموریتهای شخصی خود به بغداد و بصره از سوی کنسولگری انگلیس
ج . اشاره به کودتای سید ضیاءالدین طباطبائی و نقش رضاخان
د . اشاره به حضور دکتر محمد مصدق در ایل بختیاری
ه . اشاره به خصومت رضاخان در زمان سردار سپهی، با هرکسی که با آیتالله شهید مدرس (ره) در تماس بوده است.
و . اشاره به چگونگی تشکیل مجلس مؤسسان و اضافه نمودن رأی برای جواد امیرهمایون بوشهری
ز . اشاره به گرانی قیمتها و چگونگی رتبه بندی حقوق کارمندان دولت
همچنین بسیاری مطالب دیگر که در نوع خود برای خوانندگان جالب و تازه میباشد.
حضور مبارک بندگان حضرت اشرف خداوندگاری آقای علاء وزیر معظم دربار شاهنشاهی مدظلهالعالی
بعد از ادای مراسم تعظیم و تکریم و تقدیم عرض ارادت و بندگی و پس از مدتی مدید به منظور استحضار از شرح حال این چاکر، مصدع اوقات ذیقیمت آن حضرت معظم میگردد و بد نیست که در موقع فراغت نسبی، مختصری از وضع زندگی یک نفر از چاکران و ارادتمندان واقعی خود را مستحضر بوده باشند.
تولد بنده در شیراز و از ده الی 24 سالگی در بوشهر و سایر بنادر جنوب تحصیل و نشو و نما نموده، در سال 1914 میلادی[1293ش] (جنگ بینالمللی اول) در سن 16 سالگی و در بندرلنگه وارد خدمت گمرک و پس از شش ماه خدمت استاژ[1] دارای حقوق شده، در سال 1915 میلادی[1294ش] به علت ابتلاء به مالاریا از خدمت گمرک استعفاء و به بوشهر مراجعت نموده و رفتم تنگستان که در آن وقت واسموس[2]، بروکمان اِرتِل آلمانی و میرزا محمدعلیخان هندی، نزد زائرخضرخان تنگستانی[3] پناهنده بودند. بعد از یک ماه به بوشهر مراجعت و به دستور ماژور تِروِر و کاپتن فریزر[4] که مرتباً ژنرال کنسول و معاون کنسولگری انگلیس بودند، به عنوان مترجمی و علی الظاهر به بغداد و بصره رفتم که سرپرسی کاکس[5] حاکم بغداد و کلنل ویلسُن[6] حاکم بصره و کلنل هاوِل[7] معاون حکومت بغداد بودند.
در سال 1916[1295ش] از عراق، مأمور عربستان ایران «خوزستان» شدم. به موجب حکم مرحوم محمد حسین میرزا مؤیدالدوله و حاج مفتحالملک که مرتباً والی عربستان «استاندار خوزستان» بودند و موافقتنامۀ کاپتن گرین هَوس که رئیس سیاسی شوشتر و دزفول بود که بعدها رئیس شرکت نفت انگلوپرشن آیل کمپنی[8] در تهران بود و فعلاً هم بازنشسته و در کانادا چایکاری میکند، مفتش کل عدلیههای عربستان شدم، به علاوه ماژور میلی از لندن به شوشتر آمد و ریاست ارزاق بین ایران و هند هم به شغل بنده اضافه شد و بعداً مالیههای عربستان به بنده واگذار گردید تا خاتمه جنگ.
در سال 1299 شمسی رفتم بختیاری هفت لنگ که به تهران رهسپار شوم، ولی همینکه حاج خسروخان سردارظفر[9] و یوسف خان امیرمجاهد[10] و ... سردار محتشم[11] و سردار جنگ[12] و سایر خوانین اولاد ایلخانی و حاج ایلخانی[13] که در سنوات مجاهده زمان جنگ از بنده ارزاق وارده از هند را که انگلیسها وارد خوزستان کرده بودند، تحویل میگرفتند و حتی به خوانین چهارلنگ بختیاری قلعه تُل[14] هم میدادم، نگذاشتند به تهران بیایم و در پارک شمسآباد[15] امیر مجاهد بختیاری منزل و به سمت کارهای مالیه بختیاری و چهارمحال به اتفاق سردار فاتح[16] مشغول کار شدم که پس از چندی آقای دکتر مصدق السلطنه[17] والی فارس فراراً آمدند در چغاخور بختیاری متحصن شدند. البته از ترس سید ضیاءالدین طباطبایی که کودتا کرده بودند که پس از استعفاء و تبعید سید ضیاءالدین، دکتر مصدق حکم وزارت برایشان رسید و با سمت وزیر مالیه به تهران حرکت کردند. در آن وقت آقای رستم خان امیر مجاهد پنج ساله[18] بود و بعد از چند روز سِر جُرج بارنز و آرمیتاج اسمیت[19] از لندن به اتفاق کنسول انگلیس در خرمشهر، وارد خاک بختیاری شده و به خوانین بختیاری میگفتند: سردارسپه دیکتاتور پشت پرده میباشد و غیره.
بالاخره جنگ بین بختیاری و سردار سپه که در آن وقت فرمانده کل قوا و وزیر جنگ و رئیسالوزرا بودند، شروع و بنده به تهران آمدم و روز بعدش رفتم به وسیله عدلالملک که معاون ریاست وزراء بود به حضور سردار سپه و سئوال و جوابهایی رد و بدل شد و خیلی خوش آیند بود. چون لوح ضمیرم از سیاست مرکز ساده بود، به وسیله کازرونی[20] نماینده اقلیت مجلس شوری که با پدرم دوستی داشت، رفتیم نزد آقای مدرس. بعد از چند روز دیگر که به حضور سردار سپه مشرف شدم، دیدم سردارسپه بدشان آمده است[21]. در هر حال برای این که بیکار نباشم روزنامه قلم پاک را از حسنخان صاحب امتیاز گرفته و به نشر آن مشغول شدم. باز هم مردم هوچی تهران بنده را آسوده نگذاشتند تا یک روز یک نفر بنده را نزد محمد حسن میرزا ولیعهد مرحوم احمد شاه طلبید. موقعی که رفتم، محمد حسن میرزا و حاج محتشمالسلطنه بودند و میل داشتند که بنده به منفعت ایشان مطالبی در روزنامه منتشر کنم که قبول نکردم. همین که آمدم در محل روزنامه، دیدم سرهنگ محمدخان درگاهی[22] به اتفاق برهانالملک در اطاق نشستهاند و بالاخره بنده را بردند شهربانی و بدون محاکمه و هیچگونه سبب و جهتی در شمار محبوسین سیاسی بازداشت شدم و پس از سه ماه که حکومت موقتی آن وقت سردارسپه به ترکمن صحرا عازم بودند، بنده را تبعید فرمودند و در وسط راه به هر نحوی بود نیمه شب فرار و در حضرت معصومه سلامالله علیها متحصن شدم. پس از چند ماه تحصن، مرحوم مدرس آمدند به قم و ظاهراً با سردارسپه صلح کرده بود که برای کاری سیاسی به ساوه برود و موقع مراجعت به تهران، تلگرافی تأمین نامه به بنده شد که با اتومبیل شخصی متولی باشی حضرت معصومه به تهران آمدم. همین که یک روز در تهران ماندم از طرف سرلشکر عبداله خان که وزیر جنگ و حکومت نظامی بودند، احضار شدم. در آن وقت به بنده گفتند امر شده از طرف حضرت اشرف سردارسپه که شما و مشارالدوله و سیدعبدالرحیم کاشانی و جواد امیرهمایون بوشهری و غیره از ساعت هفت صبح تا غروب آفتاب در دارالفنون مشغول جمعآوری آراء باشید که روز 24 آذر 1304 شمسی مجلس مؤسسان «مبعوثان» در تکیه دولت افتتاح خواهد شد و بنده مطابق دستور به دفترداری اول و امیرهمایون بوشهری هم به دفترداری دوم منصوب شدیم و از صبح تا شام، صبحانه و ناهار را هم همانجا صرف مینمودیم و مرحوم مشارالدوله هم در ساعات استراحت مطالب جالب و شیرینی صحبت میکردند. بالاخره موضوع خاتمه پذیرفت و با بلیطهای همگانی وارد تکیه دولت شدیم که مرحوم سلیمان میرزا هم با ولایتعهدی مخالفت میکردند که اخیراً موضوع به منفعت سردارسپه و ولیعهد تمام شد و فردای آن روز اعلیحضرت رضا شاه پهلوی به شاهنشاهی منصوب و والاحضرت محمدرضا پهلوی به ولایت عهدی منصوب گردیدند و بنده چند روز بعد که شناسنامه آقای جواد امیرهمایون بوشهری از 27 سالگی به سی ساله تغییر یافت و حسبالامر رضاشاه کبیر پانصد رأی به آراء امیرهمایون اضافه کردم، یعنی در دفتر آراء چون که اولاً امیرهمایون با سن 27 سالگی وکیل نمیشد، دوم آراء ایشان مقداری کم بود و پانصد رأی که زیاد شد، وکیل دوازدهم گردید.
آن وقت مجدداً در گمرک وارد خدمت و مأمور خوزستان شدم و در سال 1306 که مدیر کروپ بنی طُرف بودم، در بین اهالی موضوع غیرعادی به نظر میرسید و چون به تازگی از ارتش شاهنشاهی یک قبض موزر و چهارصد فشنگ و اجازه حمل همیشگی آن برای بنده رسیده بود، بیشتر دقت کردم و تلگرافی به حضور اعلیحضرت فقید عرض کردم که «از طرف عراق بوی نفاق به ایران میوزد.» و پس از دو سه... تلگراف از طرف شاهنشاه به امضای شکوهالملک، سرتیپ فرجاله خان را با سمت حکومتی و سرپرست فوقالعاده خوزستان و بنادر اعزام فرمودند و مستقیماً تشریف آوردند بنی طُرف نزد بنده و پس از مذاکرات زیادی، حکومت بنی طُرف را نظامی کردند و بنده هم حرکت کردم موقتاً به اهواز که انقلاب بنی طُرف شروع شد و رؤسای گمرکی و تفنگچی های تحت نظر بنده را کشتند، سوزانیدند و... بالاخره شخص اعلیحضرت رضا شاه تشریف آوردند و جنگ شروع شد و ظاهراً اصلاح گردید و مشایخ آن سامان تبعید به تهران شدند. بعداً نصرت الدوله وزیر دارایی وقت به خوزستان آمد و سرتیپ فرجاله خان از ایشان خواست که بنده را به ریاست تأمینات خوزستان منتقل نماید و قبول نکرد. کارهایی که در گمرکات کردهام ریاست ایالتی گمرک بوشهر، گمرک بندرعباس، گمرک بندر شاه، گمرک آستارا، واردات گمرک پهلوی، بازرس اسناد و اوراق کل گمرک، بازرس کل گمرک در مرکز .
موقعی که حیف و میل در گمرکات از دست جمعی شیاد خارج شد و سرهنگ علیاکبر ضرغام آن وقت مدیرکل گمرک شد و حضرت اشرف هم نخست وزیر بودند، برای این که شرحی به ایشان مرقوم فرمودند به اینکه با مشورت با بنده کار کند. بنده را احضار کرده و گفت: من میخواستم کاری خوب به شما واگذار نمایم ولی شما تشبّث کردهاید. بنده هم در جواب ایشان گفتم: من متشبّث نیستم و حضرت اشرف آقای علاء، آقا و رئیس همه ما هستند چون که رئیس دولت میباشند و این موضوع را تا این ساعت که عریضه نگار حضور مبارک میشوم به احدی نگفتهام، به علاوه به حضرت مبارک هم از احتراز این که بین حضرت اشرف و ایشان شکرآب نشود، عرض نکردهام و به بنده کاری مراجعه نکرد تا این که بنده رفتم آستارا و روز اول مهر ماه [23]1337 بازنشسته شدم و در همان وقت سرلشگر ضرغام به اتفاق آقای دکتر اقبال نخست وزیر در آن وقت سرلشکر شده بود و سایر هیئت دولت آمدند آستارا و بنده به استقبال ایشان نرفتم. موقعی که ایشان وارد آستارا شدند، گفتند اگر از من بدبین بودید میخواستید رئیس دولت را استقبال کنید. بنده هم در حضور آقای دکتر اقبال به ایشان گفتم: من پایم درد میکند به علاوه چون بازنشسته شدهام دیگر کاری با شماها ندارم و رفتم منزل، ولی ایشان بعد از ساعتی همراه سپهبد باتمانقلیچ وزیر کشور آمدند نزد بنده و پس از صرف ماحضر، تشریف بردند. عصر هم از ایشان مشایعت نکردم. فعلاً هم ایشان وزیر دارایی هستند[24] و مستدعی است یک وقتی گله نفرمایید. فعلاً در حدود دو سال و سه ماه است که اهل و عیال را در تهران گذاشته، تنها و منزوی در رشت به سر میبرم تا خدا چه خواهد. به علاوه در حدود یک سال قبل شرحی به حضور مبارک معروض گردید چنانچه در رشت زمینی برای ساختن یک دو اطاق به چاکر اعطا گردد که با این حقوق اندک، یعنی ماهی نهصد و سی و یک تومان و پنجهزار[93150 ریال] اقلاً از دادن کرایه خانه آسوده باشم، با این که قادر به ساختن چهار خشت آن هم نمیباشم و یا این که استثنائاً حقوق بازنشستگی بنده را دولت بازخرید فرماید به مبلغ سیصد هزار تومان که حالیه به دویست هزار تومان هم راضی هستم و بنده هم در قبال این مرحمت، کتاب سرگذشت شاهنشاه را به نظم در آورم؛ که در جواب چاکر مرقوم رفته بود کتاب مورد نظر به چندین زبان ترجمه و منتشر خواهد شد. متأسفانه چاکر عرض کرده بودم مانند شاهنامه فردوسی به نظم در آورم نه ترجمه؛ و راجع به زمین اعطائی و بازخرید حقوق هم مرقوم گردیده بود، به دولت مراجعه کنم. دولت چاکر را کجا و به چه نام میشناسد. سرلشگر ضرغام هم که وزیر دارایی هستند و معلوم است با بنده چه مناسباتی دارند. در هر حال اگر بنده هم در مدت 47 سال خدمت به دولت و مملکت و خاندان پهلوی، یک فرد دزد بودم حالا نه خانه، بلکه خانهها و پولها داشتم و به وسیله دادن پول و بخورد دادن شیرینی به مگسان دور شیرینی، در سن 63 سالگی خانه نشین و بیکار در گوشه انزوای غربت و ترک اهل و عیال از فرط بدبختی نبودم و همه چیز داشتم، وکیل بودم، استاندار بودم و همه کاره بودم. یا للعجب که در رشت هم دلخونم؛ زیرا دو سال قبل در رشت تخم مرغ عددی 50 / 1 ریال و برنج صدری کیلویی 14 ریال، ماهی سفید درشت هر دانه چهل ریال و مرغابی یکی 50 ریال و مرغ چاق دانۀ چهل تا پنجاه ریال و جوجه نیمچه هر عدد 16 تا 18 ریال؛ ولی امسال تخم مرغ را دانۀ 50 / 2 ریال میفروختند، ولی همین که شهرداری گفت هر دانه 2 ریال بفروشید، کسبه قریب یک هفته تخم مرغ به بازار نیاوردند و موقعی که آوردند، به طور محرمانه هر عدد چهار ریال و ریز و کهنه را هر عدد سه تا 50 / 3 ریال میفروشند. برنج صدری کیلویی 24 ریال، ماهی سفید معمولی هر عدد 120 ریال و مرغابی و مرغ هر دانه 150 ریال و جوجه 40 ریال فروخته میشود؛ ولی برنج دم سیاه هر کیلویی 30 ریال هم نمیدهند. نان هم که مدتها است کیلویی 11 ریال می فروشند. خربوزۀ ایوانکی با عیب کیلویی 16 تا 18 ریال و کلیه اجناس اعم از امتعه و اطعمه و اقمشه و البسه اقلاً در این دو ساله از شصت در صد تا بیش از صد در صد بدون مبالغه به بهای آنها افزوده شده است. حالا باید فکر کارمندان درستکار دولت مخصوصاً به فکر بازنشستگان بود.
در سال 1301 شمسی آمدند و نشستند و فکر کردند و صد در صد هم به منظور فقر بودجه و درآمد دولت، به نفع دولت کار کردند؛ تازه در آن وقت قانون استخدام کشوری تهیه و تدوین و اجرا گردید به نحوی زیرین:
رتبه یک مطابق هشت پوند طلا فی چهل ریال که در آن وقت حد اعلای لیره طلا چهار تومان بود، شد 320 ریال و رتبه 9-3240 ریال. حال اگر بخواهیم به طوری که از سال 1301 شمسی تا 1339 که بهای حد معتدل جمیع کالاها بیست برابر ترقی نموده حساب کنیم، میبایستی حقوق ماهانه رتبه یک 6400 ریال و حقوق ماهانه رتبه 9-64800 ریال بوده باشد، در صورتی که مرتباً رتبه یک 3000 ریال و رتبه 9-9330 ریال پرداخت میشود که بدین نحو به رتبه یک در حدود ده برابر میدهند و به رتبه 9 از سه برابر کمتر میشود، در این صورت کارمندان دولت مخصوصاً بازنشستگان که خارج از صف خدمتی هستند و هیچگونه پاداش، حقوق خارج از مرکز، حق ریاست، بدی آب و هوا و غیره ندارند چطور زندگی میکنند. بنده یک نفر از آنها هستم که با نهصد تومان، کرایه خانه، لباس و همه چیز میخواهم بدهم در صورتی که یک نفر و یک نفر کمک زندگی دارم و همین که حقوق دریافت میدارم و کرایه خانه و قدری بدهی ماه گذشته را میپردازم، فردای آن روز مشغول قرض کردن میشوم. آخر تا کی و تا چند چاکر که آخرین فکرم این است که تا با عید سال نو امسال روبرو نشدهام به یک نحوی انشاءاله خودکشی کنم؛ زیرا دیگر طاقت خجالت را ندارم و مرگ بینهایت گواراتر از این زندگی میباشد. هر چه هم در مدت تمام عمرم به مملکت، به دولت، به شاهنشاه خدمت کردم، «رقص توی تاریکی بوده»؛ حتی اگر برای فهم مردمان با ذوق و پر کردن گوش ملت از حب وطن و عشق به شاهنشاه چکامه سرائی بکنم و با حقوق خودم هزارها نسخه مفصل چاپ و به تمام شهرهای ایران منتشر نمایم، باز هم از بخت برگشته خود، اولین خادم شاه و میهن به عوض کمک و تعریف، تنقید میفرمایند و مرا دلشکسته میکنند؛ در صورتی که بنده راست گفتهام.
مستدعی[است] به نامه و شعری که... در جواب چاکر مرقوم داشتهاند ملاحظه فرمایند. نمیدانم چرا تیمسار سپهبد شاه بختی که از فرط خدمت صمیمانه، خود را از خانواده پهلوی جدا نمیداند و حقیقتاً در خدمت نسبت به شاهنشاه و میهن معروف دنیا میباشند از این چکامه بدبین شدهاند و افسوس که چکامۀ مورد بحث نزد بنده موجود نبود که تقدیم گردد، ولی در وزارت دربار و دفتر مخصوص موجود است. در صورت خدمات 47 ساله چاکر بیشباهت به مرد آبیاری نیست که نذر کرد چهل روز در خانه خود نشسته به منظور مشرف شدن به خدمت حضرت خضر نبی، مشغول اذکار و اوراد گردد و این نذر را به جای آورد و چون حساب را گم کرده بود، به جای روز چهلم، روز سی و نهم از خانه خود بیرون رفت و بیل آهنین خود را برداشته، مشغول باز کردن و بستن راههای آب شد، ناگاه چشمش به جوانی خوشرو افتاد که میگوید:«قاید صادق» سلام علیکم. قاید صادق با تعجب زیاد جواب سلام جوان را داد و گفت تو کیستی. جوان جواب داد من خضرم که چهل روز است برای دیدن من زحمت کشیده[ای]. قاید صادق با لبخند تعجبآمیز گفت: خضر که جوان نیست و اگر تو خضر هستی بیا آهنی مرا پاروی چوبی بکن. خضر گفت ببین که پاروی چوبی شد و دفعتاً واحده جوان که خضر بود غیب شد و در نتیجه پس از چهل روز خانه نشینی و روزه و خواندن اوراد و اذکار بیل آهنین قاید صادق آبیار مبدل به پاروی چوبی شد و از کار آبیاری هم افتاد. این بود نتیجه خدمات صادقانه چاکر در مدت چهل و هفت سال. ناگفته نماند که چند سال قبل وزارت کشور در جواب نامة دفتر مخصوص شاهنشاهی نوشته بود آقای عبدالمناف برملا در شماره استانداران کشور قرار گرفت که البته در آرشیو دفتر مخصوص موجود است.
در پایان با کمال تضرع تا سال جاری پایان نیافته، استدعای عاجزانه دارد در صورتی که کاری مطابق قانون بازنشستگی به این چاکر ارجاع نگردد که از... فاقه نجات یابم، استرحام میشود با استجازۀ از بندگان اعلیحضرت همایون شاهنشاهی استثنائاً حقوق بازنشستگی چاکر را که با حساب دقیق در زندگی و وراث پس از مرگم دریافت میدارند و در حدود سیصد هزار تومان میشود و بعداً از فرط مضیقه راضی به مبلغ دویست هزار تومان شده و اکنون برای این که از خفت و رنج بیکاری نجات یافته و با داد و ستدی مشغول کاری شوم که با آن بتوان مخارج یومیه را به طور متوسط و یا حداقل بیرون آورده باشم، ناچار راضی هستم که دولت حقوق بازنشستگی چاکر را به مبلغ یکصد و پنجاه هزار تومان و بدون کسر نمودن مالیات یا عوارضی دیگر بازخرید فرموده به وسیله پیشکاری دارایی گیلان به حوالة بانک ملی رشت به چاکر بپردازد تا بقیه عمر را خیلی جدی و بیش از پیش در راه خدمت و جاننثاری نسبت به شاهنشاه عظیم الشأن بگذرانم و تا جان در بدن دارم رهین منت آن حضرت اشرف بوده و غلامی و ارادتمندی خود را ثابت نمایم.
خداوند متعال بر طول عمر و عزت روزافزون حضرت مستطاب اشرف بیفزاید. آمین 1 / 11
آدرس چاکر در رشت به شرح زیر میباشد.
رشت . تکیه مستوفی . منزل تانیانی کاشی 17 . سید عبدالمناف برملا . کارمند بازنشسته وزارت گمرکات
پینوشتها:
[1] کارآموزی.
[2] ویلهلم واسموس دیپلمات آلمانی که در سال 1909 م(1288ش) به عنوان کنسول دوم به بوشهر اعزام شد. در سال 1913م (1292ش) مدت کوتاهی به مادگاسکار رفت و مجدداً با مقام سرکنسولی به بوشهر بازگشت و در جریان جنگ جهانی اول ضمن ارتباط گیری با سران عشایر، شورش هائی را علیه انگلستان در این منطقه سازماندهی نمود. وی پس از پایان جنگ، اسیر شد و تا سال 1920م (1299ش) در زندان انگلیس ها به سر برد. پس از آن به بوشهر بازگشت و مدتی به کشاورزی مشغول گردید و در نهایت در سال 1931م(1310ش) به آلمان بازگشت.
[3] زائر خضرخان فولادی اهرمی ملقب به « امیر اسلام » و از همرزمان رئیسعلی دلواری در نبرد علیه نیروهای انگلیس در سال 1333ق(1294ش) در دلوار و بوشهر در سال 1301ش به دست یکی از نزدیکانش به قتل رسید.
[4] در این سالها، رئیس پلیس جنوب که به S . P . R معروف است، فردی انگلیسی به نام کلنل فریزر بود که دکتر مصدق درباره او مینویسد: «وقتی در سال 1299ش نخست وزیری سید ضیاءالدین طباطبائی را گردن ننهادم، کلنل فریزر به من گفت: «چرا دستخط شاه را در این ایالت اجرا ننمودید؟ که در جواب گفتم به شما مربوط نیست... بلافاصله گفت: از سئوالی که کردم معذرت می خواهم... » به نقل از خاطرات دکتر محمد مصدق . ص 128.
[5] سرپرسی کاکس، در آموزشگاه رگبی و دانشکده افسری ساندهرست تحصیل کرد. در سال 1892م(1271ش) به سمت افسر هنگ دوم نیزه دار (از هنگهای مشهور انگلیسی) مسافرتهای خود را در آسیای مرکزی، ایران، بلوچستان آغاز کرد. در 1894م(1273ش) کنسولگری انگلیس را در کرمان تأسیس نمود و دو سال بعد از آن، در کمیسیون مرزی ایران و بلوچ مأموریت یافت و در همان سال مسافرتی در حوزه رود کارون کرد. در 1897م(1276ش) مامور پذیرائی و مصاحبت ناصرالملک شد که آن موقع به عنوان نماینده مخصوص به لندن عزیمت میکرد. در 1899م(1278ش) کنسولگری انگلیس را در سیستان تأسیس کرد و در 1901م(1280ش) به عنوان فرمانده هنگ (مونتگامری شایر تیومانری) در جنگ بوئر شرکت کرد و در همین جنگ مجروح شد و به پاس فداکاریهائی که از خود نشان داده بود، به اخذ مدال و نشانهای افتخار نایل آمد و در اعلامیههای وزارت جنگ با احکام نظامی از وی قدردانی شد. در 1902 موفق به دریافت نشان علمی طلا از انجمن جغرافیائی پادشاهی گشت. از 1905 تا 1913م(1284 تا 1292ش) سرکنسول انگلیس در خراسان بود. در آغاز جنگ بینالملل اول فرماندار نظامی «سوت هامپتون» شد و سپس جزء لشکر لاهور در فرانسه مأموریت یافت. در 1915م(1294ش)به سرکنسولگری ترکستان چین تعیین شد. در 1916(1295ش) برای تأسیس نیروی پلیس جنوب به ایران آمد. در 1918م(1297ش) به پاس خدماتی که انجام داده بود به دریافت نشان نایل شده و در احکام نظامی از وی قدردانی شد. وی پس از پایان جنگ به انگلستان بازگشت و منشی افتخاری انجمن آسیای مرکزی گردید.
[6] سِر آرنولد ویلسون افسر ارتش انگلستان بود که در سال 1903م(1282ش) از هندوستان به ایران آمد. از سال 1909 تا 1911م (1288 تا 1290ش)کنسول انگلیس در اهواز و خرمشهر بود. پس از آن به مدت یک سال برای تهیه نقشه ایجاد راه آهن لرستان و فارس در آن مناطق بود و در سال 1912 تا 1913م( 1291 تا 1292ش) معاون دوم کنسولگری بوشهر بود. در سال 1914م به جنگ رفت و از سال 1918 تا 1920م (1297 تا 1299ش) کمیسر مدنی انگلیس در بغداد بود و در این سال به علت شورشی که در عراق شد، برکنار و سرِ پرسی کاکس جانشین او گردید. وی از سال 1921 تا 1924م (1300 تا 1303ش)رئیس امور اداری شرکت نفت ایران و انگلیس بود و در این سال به لندن منتقل شد. چند سال بعد نماینده پارلمان انگلیس گردید و در جنگ جهانی دوم در سن 55 سالگی درحالی که خدمه پرواز بود، کشته شد.
[7] کلنل هاول در سال 1299ش، مسئول امور مالی فرمانداری کل بغداد بود که ریاست آن را کلنل ویلسون به عهده داشت.
[8] Anglo Persian oil company، شرکتی بود که توسط شرکت نفت برمه که امتیاز 60 ساله نفت ایران را از ویلیلام ناکس دارسی خریداری کرده بود، تأسیس شد و اکثریت سهام آن در اختیار وینستون چرچیل بود.
[9] خسروخان سردارظفر، برادر کوچکتر سردار اسعد بختیاری که در دوران قاجار و پهلوی اول دارای مناصبی بود. در جریان فتح تهران از فرماندهان ارشد بود و سالها حاکم ولایات یزد، اصفهان، کرمان و بلوچستان بود. وی در سال 1312ش از دنیا رفت.
[10] یوسف خان امیر مجاهد، برادر کوچکتر علیقلی خان سرداراسعد که در جریان مشروطیت حضور داشت و همراه سردار اسعد به پاریس نیز رفت. با شیخ خزعل همکاری داشت و به همین دلیل مدتی در زمان رضاخان زندانی بود.
[11] به نظر می رسد منظور غلامحسین خان سالار محتشم باشد. درباره او نوشتهاند: غلامحسین خان از معدود افراد خاندانش بود که در سال 1312 ش به دستور رضاشاه دستگیر شد، ولی اعدام نشد. او در جنگ جهانی اول در جناح متمایل به انگلیسها بود، به طوری که انگلیسها از او خواستند تا مهاجرین و طرفداران آلمان را که در خاک بختیاری پناه گرفته بودند، دستگیر کند.
[12] نصیرخان سردار جنگ که در جریان جنگ جهانی اول، به علت تلاش برای تأمین امنیت منطقه شرکت نفت که در اختیار انگلیس بود، از دولت انگلستان نشان k . c . m . c دریافت نمود.
[13] امامقلی خان حاج ایلخانی، از رؤسای ایل بختیاری.
[14] قلعه تُل شهری در استان خوزستان که در بخش مرکزی شهرستان ایذه واقع میباشد که قلعهی آن، توسط محمدتقی خان بختیاری بنا گردیده است.
[15] روستای شمس آباد واقع در 25 کیلومتری غرب شهر کرد، که یوسف خان امیرمجاهد قلعهای نیز در آن بنا نمود.
[16] محمدرضاخان سردار فاتح، نهمین پسر امامقلی خان حاجی ایلخانی و پدر شاهپور بختیار.
[17] دکتر محمد مصدق، که در زمان تشکیل کابینه دوم وثوق الدوله در سال 1297ش به اروپا رفته بود، در تیرماه سال 1299ش که میرزا حسنخان مشیرالدوله نخست وزیر شد، برای تصدی وزارت عدلیه به تهران فراخوانده شد و زمانی که در مهرماه همین سال از راه شیراز عازم تهران بود، به جای دائی خود، عبدالحسین میرزا فرمانفرما، والی فارس شد. چهار ماه پس از این انتصاب، کودتای سوم اسفند و رئیس الوزرائی سید ضیاءالدین طباطبائی اتفاق افتاد، که دکتر مصدق به عنوان والی فارس به این انتصاب اعتراض نمود. اعتراض او با نامهی شدیداللحنی از سوی سید ضیاء به «اَکل از قفا» تعبیر گردید و یک هفته پس از آن، مصدق از والیگری فارس استعفاء داد و از راه اصفهان به چهارمحال رفت و تا زمان سقوط کابینه سید ضیاء در آنجا به سر برد.
[18] تولد رستم امیر بختیار فرزند یوسف خان امیر مجاهد را سال 1298ش نوشتهاند و در این موقع، یکی دو ساله بوده است. رستم امیر بختیار نماینده دورههای 19 و 20 مجلس شورای ملی از شهرکرد بود.
[19] آرمیتاژ اسمیت به موجب مفاد قرارداد 1919م انگلیس و ایران، به عنوان مستشار مالی انگلیس به ایران آمد و در جریان اختلاف شرکت نفت، قراردادی را با ایران به امضاء رساند که به عنوان قرارداد «آرمیتاژ اسمیت» مشهور شد.
[20] میرزا علی کازرونی نماینده بندرعباس و بوشهر از دوره چهارم تا دوره نهم در مجلس شورای ملی، که مدتی نیز روزنامه ای به نام «سلام» را در شیراز منتشر می نمود.
[21] در رابطه با اقدامات سردار سپه در این ایام، معتمدالتجار که نماینده تبریز در مجلس شورای ملی بود، در دوازدهم مهرماه سال 1301ش نطق تندی که فحوایِ آن متوجه رضاخان سردار سپه که در این موقع وزیر جنگ بود، ایراد نمود. آیتالله مدرس(ره) نیز در همین جلسه، طی نطقی در حمایت از امین التجار، ضمن اشاره به اعمال نظامیان، گفت: «ما آن قدر قدرت داریم که میتوانیم شاه را برداریم و طبعاً سردار سپه را نیز میتوانیم معزول کنیم.»
[22] سرتیپ محمد درگاهی در این ایام، ابتدا رئیس اداره قلعه بیگی شد و و در سال 1302 در نخست روزهای نخست وزیری رضاخان، به جای وستداهل سوئدی، رئیس نظمیه کل مملکتی گردید.
[23] این سال در اصل نامه «1327» نوشته شده است که با توجه به جمله بعد و اشاره به مسافرت دکتر منوچهر اقبال در زمان نخست وزیری به آستارا اصلاح گردید.
[24] همزمان با نخست وزیری دکتر منوچهر اقبال و تشکیل کابینه، علی اکبر ضرغام در 15 فروردین 1336ش وزیر گمرکات و انحصارات شد و در 14 آذر 1338 وزیر دارائی گردید. پس از برکناری اقبال و نخست وزیری جعفر شریف امامی، علی اکبر ضرغام در کابینهی او نیز که در 9 شهریور 1339ش تشکیل شد در مقام وزارت دارائی باقی ماند و پس از سقوط دولت شریف امامی و نخست وزیری دکتر علی امینی، در تاریخ 23 تیر 1340ش به همراه تعدادی دیگر از امرای ارتش، به اتهام سوءاستفاده دستگیر و زندانی شد.
تعداد مشاهده: 17334