بررسی سیاستهای منطقهای حکومت پهلوی با نگاه به وابستگی آن رژیم به قدرتهای استعماری
تاریخ انتشار: 11 دي 1402
مقدمه
کشورها با توجه به موقعیت جغرافیایی و پتانسیلهای ژئوپلیتیکی خود، سیاستهایی را برای تأثیرگذاری بر منطقهای که در آن قرار دارند و یا حتی سایر مناطق پیرامونی، اتخاذ میکنند. به عبارتی، سیاست دولتها تنها محدود به سیاست داخلی یا حتی دیپلماتیک (روابط خارجی با سایر کشورها) نمیشود، بلکه ممکن است یک کشور واجد ویژگیهای جغرافیایی و ژئوپلیتیکی، برای تأثیرگذاری بر منطقه جهت اهدافی مشخص، به اقدامات متعددی دست بزند و در سایر واحدهای سیاسی، حضوری فعال و نفوذی مستمر داشته باشد. در دوران پهلوی بهطور مشخص در زمان سلطنت محمدرضا شاه، ایران بهعنوان یکی از همپیمانان و وابستگان ایالات متحده آمریکا، در جایگاه نمایندهی این ابرقدرت جهانی تمام ظرفیتهای اقتصادی و نظامی خود را برای تأمین امنیت منطقه خلیج فارس و حتی سایر مناطق جغرافیایی در جهت تأمین منافع غرب و در تقابل با قدرت بلوک شرق بهکار میبرد. نوشتار حاضر قصد دارد به بررسی این قبیل سیاستها با توجه به وابستگی رژیم پهلوی به بلوک غرب در رأس آن آمریکا بپردازد. ذکر این نکته ضروری است که پرداختن به چنین موضوعاتی، علاوه بر بررسی تاریخی آنها، نیازمند مطالعه و تأمل درباره موقعیت جغرافیایی مناطق ژئواستراتژیکی و نیز درک ساختار و نظام فضایی ژئوپلیتیک جهانی در دوره جنگ سرد میباشد.
از طرف دیگر در دوران اخیر گروههای سلطنتطلب و ایادی آنها دست به تحریفات متنوع زده و چنین وانمود میکنند که شاه، سیاست مستقلی را پیگیری مینمود و با سیاستورزی شخصی و با مشورت با برخی از درباریان، ضمن حفظ استقلال، درصدد تعامل با کشورهای مختلف غربی و شرقی برآمده و در جهت منافع ملی از همه این کشورها بهره میبرد، بدون اینکه بهره دهد و یا مورد بهرهبرداری قرار گیرد. این دروغهای آشکار و روشن، متأسفانه در برخی از مردم و جوانان، موجب ایجاد شبهه در اصل و چرایی انقلاب اسلامی گردیده است. در این مقاله کوشیده شده تا قسمتی از وابستگیها و سرسپردگیهای رژیم پهلوی به بیگانگان به ویژه آمریکا تبیین گردد.
منطقه و سیاستهای منطقهای
منطقه عبارت است از: بخشی از سطح سیاره زمین و یا مجموعهای از کشورها و واحدهای سیاسی ـ فضایی همجوار اعم از فضای خشکی یا آبی یا تلفیقی، که براساس ترکیب عوامل سیاسی و جغرافیایی خاص دارای تجانس و هویت مشخص و یا کارکرد مشترک بوده و از دیگر مناطق و نواحی مجاور متمایز میشود. مانند منطقه خلیج فارس، دریای خزر، جنوب شرقی آسیا، منطقه عربی و غیره.[1]
دولتها براساس توان خود و نیز با توجه به موقعیت جغرافیایی و ژئوپلیتیکی[2] کشورشان، سیاستهایی را در سطح منطقه تدوین کرده و به اجرا میگذارند تا بتوانند به قدرتی منطقهای تبدیل شوند و یا از منافع همپیمانان خود دفاع نمایند. نکتهای که در شناسایی قدرتهای منطقهای اهمیت دارد برخورداری از توانمندیهای نسبی، تمایل به نمایش، اعمال آن در سطح منطقه و نفوذ و اثرگذاری بر روند تحولات درون منطقهای است. به عبارت دیگر، بازیگری قدرت منطقهای محسوب میشود که اولاً کارکرد منطقهای داشته باشد و ثانیاً از منابع قدرت بهعنوان شرط ضروری دستیابی به قدرت منطقهای برخوردار باشد.[3]
ایران با توجه به موقعیتش در جنوب غربی آسیا، مجاورت با خلیج فارس و جایگاهی که در عرصه ژئوپلیتیک جهانی دارد، نه تنها نمیتواند خود را از کوران حوادث کنار بکشد و به انزوا رود، بلکه مجبور است علاوه بر طرح و اجرای برنامههای داخلی خود، راهبردهایی را جهت تأثیرگذاری بر منطقه تدوین کند. حال اگر یک بازیگر سیاسی از موقعیت خود در جهت تأمین منافع ملی استفاده کند و یا بالعکس آن را در راستای منافع ابرقدرتهای جهانی به خدمت گیرد، بستگی به رویکرد و عملکرد نظام سیاسی حاکم بر آن کشور دارد.
اهمیت منطقه جنوب غربی آسیا و کشور ایران در ژئوپلیتیک جهانی
منطقه جنوب غربی آسیا که از آن تحت عنوان خاورمیانه یاد میشود، از لحاظ استراتژیکی بهعنوان مهمترین گذرگاه ارتباطی بین سه قاره اروپا، آسیا و آفریقا به شمار میرود که این اهمیت خود را از خلیج فارس اخذ میکند. خلیج فارس بهعنوان بخشی از یک سیستم راههای آبی که دریای مدیترانه، دریای سرخ و اقیانوس هند را شامل میشود و رفتوآمد بین سه قاره را آسان میکند، از قدیمالایام مورد توجه سلطهگران بوده است. این موقعیت به دنبال کشف نفت در قرن بیستم بیش از پیش اهمیت یافت.[4] ایران از آن جهت که سهم قابل توجهی در سواحل خلیج فارس و دریای عمان دارد، در این منطقه به نحو شدیدی از حوادث سه قاره آسیا، اروپا و آفریقا متأثر است؛ زیرا هر نوع واقعهای که در این قارهها اتفاق افتد و یا رابطه و مراوده سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی بین این سه قاره برقرار شود، ناچار تأثیری در ایران خواهد گذاشت.[5]
مقر جغرافیایی ایران به گونهای است که در حوادث سیاسی ـ نظامی با بُعد بینالمللی توجه هدایتکنندگان جریانات مزبور را به خود جلب میکند. ایران هم دارای پتانسیلها و قابلیتهای ژئوپلیتیکی است که در سیاست بینالمللی مورد توجه قرار میگیرد و هم واجد قابلیت ژئواستراتژیک است که در هر عملیات نظامی در مقیاس قارهای، میانقارهای و جهانی، نظر استراتژیستهای نظامی و فرماندهان عالی جنگ را به خود جلب میکند و به عبارتی یکی از عناصر و اجزای استراتژی را تشکیل میدهد.
سیاستهای منطقهای در دوره پهلوی اول
در دوره پهلوی اول، آنچه را که بتوان (مانند دورههای بعد) سیاست منطقهای نامید وجود نداشت. در واقع در این دوره عمده سیاستها تنها داخلی بود و انگلستان نیز در تمامی سیاستهای حکومت نوبنیاد پهلوی دخالت داشت. زیرا در واقع روی کار آمدن رضاخان به خواست و اراده استعمار انگلیس صورت گرفت و تداوم آن نیز به خواست و اراده انگلیس بستگی داشت. بنابر این راهبردهای حکومت رضاشاه بیشتر معطوف به داخل و تحولات درون کشور بود اما میتوان عملکرد حکومت در روابط با همسایگان را تا حدودی بهعنوان رهآورد منطقهای رضاشاه مد نظر قرار داد.
روابط ایران با شوروی نشیب و فرازهای زیادی داشت اما بهطور عمده رویکرد حکومت با توجه به خواستههای انگلیس، مبنی بر دفع سیاستهای همسایه شمالی بود. به عبارتی، انگلیسیها میل نداشتند بهطورمستقیم ایران را به جبههای بر ضد بلشویکها تبدیل کنند؛ زیرا انگلستان معتقد بود نباید جان سربازان خود را به خطر اندازد و مخارج سنگین نگهداری قشون در ایران را تحمل کند. جایگزینی نیروهای انگلیسی با یک نیروی محلی که به تدریج قابلیتهای بیشتری کسب میکرد، بهترین راه مورد نظر سیاستمداران انگلیسی در جهت تأمین منافع استعماری بود.[6]
علاوه بر شوروی، همسایگان مهم مرزهای خشکی ایران در دوره رضاشاه عبارت بودند از ترکیه، افغانستان و عراق. از میان این کشورها ترکیه و افغانستان روابط نزدیکی با ایران داشتند و حاکمان این سه کشور یعنی رضاشاه، مصطفی کمال پاشا و امانالله خان تلاش زیادی در نزدیکی به غرب و مدرنیزه کردن کشورهایشان داشتند و تقریباً یک سیاست یکسان را در امور داخلی خود پیش گرفته بودند. بنابر این دوستی و مودتی میان دولتهای وقت این کشورها برقرار شده بود. اما دولت پهلوی اول در احقاق حقوق ملی ذیل روابط خارجی خود، بسیار ضعیف عمل کرد تا آنجا که موجب خیانت به تمامیت ارضی کشور گردید. به این صورت که رضاشاه از مالکیت و حاکمیت سرزمینی ایران در دشت ناامید (به سود افغانستان) و منطقه استراتژیکی قرهسو و آرارات کوچک (به سود ترکیه) چشمپوشی کرد.[7]
آغاز جنگ سرد
در دوره ژئوپلیتیک ایدئولوژیک یا مدرن که پس از جنگ دوم جهانی آغاز شد و مقارن با جنگ سرد بود، جهان به دو بخش مدرن یا توسعه یافته شامل دو گروه سرمایهداری بهعنوان جهان اول و سوسیالیست بهعنوان جهان دوم و نیز غیرمدرن یا توسعه نیافته و سنتی تحت عنوان جهان سوم تقسیمبندی میشد. جهان سوم در واقع به مقاومت در مقابل استیلای غالب ابرقدرتهای آمریکا و شوروی و امکان تعریف مسیرهای متفاوت برای توسعه اطلاق میگردید. ولی ابرقدرتها تلاش میکردند از درون جهان سوم، دولتهای داوطلب را برای پذیرش مدلهای اقتصادی و سیاسی خود بیابند.[8] برای مثال آمریکا همواره تلاش میکرد کشورهای ایران و پاکستان را با خود همراه کند و شوروی همین استراتژی را برای افغانستان و عراق به کار میگرفت (نقشه شماره 1). در همین راستا آمریکا نیز موفق شد از فردای جنگ جهانی دوم، ایران را به سوی خود بکشاند و این کشور را به فهرست کشورهای همپیمان خود در آورد و به اردوگاه غرب اضافه نماید. همچنین این دو ابرقدرت مداخلات گستردهای را در کشورهای تحت نفوذ خود ایجاد میکردند که نمونه بارز آن مداخلات آمریکا در عمان، ویتنام، ایران، مجارستان و... بوده است. البته وجود نظم دوقطبی باعث شد برخی کشورها بهطور رسمی زیر بار نظام موجود نروند، لذا جنبشی تحت عنوان غیرمتعهدها تشکیل شد که مرکب از اندونزی، هند، یوگسلاوی، مصر و غیره بود. هر چند برخی کشورهای غیرمتعهد اعلام میکردند به هیچ بلوکی گرایش ندارند اما در عمل و در مناسبات خارجی خود به یکی از دو بلوک غالب تمایل نشان میدادند.
ایران در این دوره تاریخی مهم و قبل از آن، در بلوک غرب قرار داشت و شاه ایران پس از به تخت نشستن در سال 1320، بیش از پیش خود را در کنف حمایت انگلیس و ایالات متحده آمریکا میدید. بنابر این سیاستهای منطقهای ایران در دوره جنگ سرد تا پیروزی انقلاب اسلامی تحت تأثیر مستقیم دستوراتی قرار داشت که از لندن یا واشنگتن صادر میشد. ذکر این نکته ضروری است که انگلیس و آمریکا برای پیشبرد برنامهها و راهبردهای خود در جهت مقابله با رقیب سرسخت خود (اتحاد جماهیر شوروی) به موقعیت ایران نیازی مبرم داشت و در این دوره سیاستمداران و اندیشمندان آمریکایی نظریههای خود را با توجه به ایران تدوین میکردند که مهمترین آنها نظریه ریملند نیکولاس اسپایکمن و دکترین دو ستونی نیکسون بود.[9]
جایگاه ایران در نظریه «ریملند» و دکترین «دو ستونی»
برپایه برخی نظریات ژئوپلیتیکی، بسیاری مناطق جغرافیایی قدرتآفرین هستند و بهعلت همین خصیصه، نظر اندیشمندان و بازیگران سیاسی قرن بیستم را به خود جلب کردهاند. بهعنوان نمونه هالفورد مکیندر ژئوپلیتیسین انگلیسی، برای تولید قدرت، اصالت را به خشکی میداد و منطقهای را تحت عنوان هارتلند معرفی کرد که هر دولتی بر آن مسلط شود در نتیجه میتواند بر جهان چیره گردد.[10]
در دوره جنگ سرد، نیکولاس اسپایکمن ژئوپلیتیسین آمریکایی، مسئول انستیتو مطالعات بینالمللی و استاد روابط بینالملل دانشگاه یال، ناحیه حاشیهای یا ریملند را مهمتر از هارتلندِ مکیندر قلمداد کرد.[11] ناحیه حاشیه بهخصوص تمام قاره اروپا به جز روسیه، و نیز آسیای صغیر، عربستان، عراق، ایران، افغانستان، هند، آسیای جنوب شرقی، چین، کره و سیبری شرقی را شامل میشد (نقشه شماره 2). وی فرضیه خود را چنین عنوان کرد: «هر کس ناحیه حاشیهای را کنترل کند حاکم اروآسیاست[12] و چنین کسی سرنوشت دنیا را رقم خواهد زد.»[13]
ایران تقریباً در بخش مرکزی قلمرو هلالی شکل ریملند قرار داشت و تنها حایل میان دو قلمرو ژئواستراتژیک بحری (آمریکا) و برّی (شوروی) بود؛[14] علاوه بر این، ایران از منابع سرشار انرژی نفت و گاز و کانیها نیز برخوردار بود. این موقعیت و امتیازات، آمریکاییها را بر جلب ایران به اردوگاه خود حریصتر میساخت. غلتیدن ایران به سوی آمریکا، گرایش عراق به شوروی را به دنبال داشت و در چارچوب رقابت جهانی دو ابرقدرت، متحدین منطقهای آنها یعنی ایران و عراق نیز به رقابت و نزاع روی آوردند.[15] بهطورکلی نظریه ریملند اسپایکمن اساس سیاست خارجی ایالات متحده در دوران جنگ سرد بود، چنان که گفته میشود سیاست معروف کانتینمنت (سد نفوذ) آمریکا که از سوی ژرژ کنان ارائه شد و در دوره جنگ سرد مبنای سیاست آمریکا در اطراف شوروی و ایجاد کمربند سد نفوذ کمونیسم بوده، متأثر از نظریه ریملند اسپایکمن شکل گرفته است.[16]
علاوه بر نظریه ریملند، دکترین نیکسون نیز بر اهمیت ایران در سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا تأکید بیشتری ورزید. ریچارد نیکسون رئیسجمهوری آمریکا (1974-1969م- /1353-1347ش)، استراتژی نوین سیاست خارجی خود را با کمک هنری کیسینجر (مشاور امنیت ملی خود که بعدها به مقام وزارت امور خارجه دست یافت) پایهریزی نمود که در اصطلاح آن را «آموزه یا دکترین نیکسون»، «سیاست دو ستونی» یا «نظریه جایگزینی» مینامند.
آمریکا در این مقطع خواهان شکلگیری دیپلماسی جدیدی در منطقه بود؛ سیاستی که بر اساس آن ایران و عربستان از صلح در خلیج فارس پاسداری میکردند، بهویژه ایران ژاندارم منطقه محسوب میشد. محمدرضا پهلوی برای اجرای چنین نقشی در ماورای مرزهای کشور، اشتیاقی وافر داشت. عربستان در درجه دوم و بیشتر در نقش تأمینکننده مالی و تبلیغاتی برنامههای امنیتی در نظر گرفته شد.[17]
پس از اینکه انگلستان در سال 1968م (1347ش) اعلام کرد که بنا دارد منطقه خلیج فارس را ترک کند و نیروهای خود را از این منطقه خارج کند،[18] جهان غرب به رهبری آمریکا با طرح مسئله خلأ قدرت، نگرانی خود را از پیامدهای ناگوار احتمالی آن ابراز نمودند. نگرانی عمده آمریکا از مسئله خروج ارتش انگلستان از شرق آبراه سوئز و بهویژه خلیج فارس این بود که با ایجاد خلأ قدرت، بهجای مهیا شدن صحنه برای نفوذ بیشتر این قدرت، زمینههای نفوذ کمونیسم و رشد و گسترش جنبشهای انقلابی در این ناحیه فراهم گردد. بر این اساس سیاستمداران آمریکایی بر همکاریهای منطقهای تأکید کردند تا با پر نمودن این خلأ به وسیله همپیمانان آمریکایی، از پیامدهای منفی آن بر منافع جهان غرب جلوگیری گردد. با این مقدمات، آموزه نیکسون در نخستین میدان آزمایش جدی و عملی، بازتاب خود را بر منطقه خلیج فارس با سیاست «دو ستون» یا «دوقلو» نشان داد. براساس این سیاست، دولت شاهنشاهی ایران و پادشاهی عربستان بهعنوان دو ستون اصلی و مکمل و موازی با برنامههای آمریکا، وظیفه حراست از منافع جهان غرب و پر کردن این خلأ را در منطقه خلیج فارس و دریای عمان عهدهدار شدند.[19] بنابر این نظریه، دولت آمریکا هرگونه حمایت مادی و معنوی را از کشورهای دوست و هم پیمان در جهان به عمل میآورد، اما با درک خطرات و روح نبردهای چریکی، با استفاده از تجارب تلخ، از هرگونه اعزام مستقیم نیرو براساس سیاستهای پیشین خودداری میکرد و متحدان او خود میبایست عامل استفاده از کمکها و کوشنده راه بقا و داوم خویش باشند. پیرو همین سیاست، کشورهایی از میان کشورهای متمایل به جهان غرب میبایست دستچین میشدند. این کشورها از میان کشورهای جهان سوم برگزیده میشدند و بهطورعمده بر امکانات و منابع خود تکیه داشتند. آنها میبایست نقش سیاسی و نظامی فعالی را ایفا میکردند و از این راه به توزیع بار حفظ ثبات جهان و ایدئولوژی سرمایهداری جهانی که پس از جنگ جهانی دوم تقریباً به تنهایی بر دوش آمریکا بود، کمک میکردند.[20]
سیاستهای منطقهای در دوره پهلوی دوم
بعد از شروع جنگ سرد و رقابت بین بلوک شرق و غرب، سیاستها و دستهبندیهای جدیدی در عرصه بینالمللی شکل گرفت. آمریکا برای مقابله با توسعهطلبی شوروی و برای حفظ برتری خود، اقدام به ایجاد پیمانهایی با دیگر کشورها بهویژه در خاورمیانه نمود که در راستای سیاست سد نفوذ بود که پیمانهایی مثل پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو)،[21] سیتو[22] و پیمان بغداد[23] در همین راستا ایجاد شدند. آمریکا در پی ایجاد یک کمربند امنیتی در برابر تهدیدهای شوروی بود و بعد از تأسیس ناتو و سیتو، وجود یک پیمان در منطقه خاورمیانه که به نوعی کمربند امنیتی ناتو و سیتو را به هم وصل نماید، ضروری به نظر میرسید که پیمان بغداد این خلأ را پر میکرد. پیمان بغداد ابتدا بین عراق و ترکیه و با حمایت کامل آمریکا بهعنوان عضو ناظر در فوریه 1955م (بهمن 1333ش) به امضا رسید. در ادامه کشورهای ایران، پاکستان و انگلستان هم به آن پیوستند. ماده اول پیمان مقرر میداشت که: «کشورهای عضو برای دفاع از امنیت خود همکاری خواهند کرد.» ایران با پیوستن به پیمان بغداد در مهر 1334 از حمایت آمریکا برخوردار میشد؛ ایران با پیوستن به پیمان بغداد، همپیمانی و همراهی با بلوک غرب را پذیرفت و اولین نشانه همبستگی نظامی میان ایران و آمریکا را باید در این پیمان جستجو نمود.[24]
در دوره پهلوی دوم، برخلاف دوران حکومت رضاشاه، رژیم در سطح منطقه بسیار فعال بود و حوزه نفوذش تنها به کشورهای پیرامون محدود نبود بلکه تا قاره آفریقا نیز حضوری فعال داشت. بدیهی است که این عملکرد در عرصه سیاست خارجی، تنها با چراغ سبز ایالات متحده آمریکا و اجازه این دولت امکانپذیر بود.
شاه در توجیه اتخاذ جهتگیری جدید سیاست خارجی و نزدیکی ایران به آمریکا معتقد بود که روابط میان ایران و آمریکا بر اساس تساوی و احترام متقابل است و هنگامی که آمریکا بهعنوان یک ابرقدرت جهانی درصدد اعطای کمکهای فنی، مالی و اقتصادی به کشورهای جهان سوم است، باید از این کمکها بهره برد و با آنها اتحاد کرد.[25] جهتگیری سیاست خارجی ایران در این سالها با استراتژی اتحاد و ائتلاف سازگار است و در همین راستا ایران وارد اتحادهای نظامی، اقتصادی و سیاسی با آمریکا و بلوک غرب همچون پیمان سنتو شد. شاه از اواخر دهه 1340 مهمترین هدف خود را تبدیل شدن به قدرت برتر منطقه میدانست. شاه دو راهبرد را برای سیاست منطقهای ایران ترسیم کرد:
نخست؛ با توجه به بحرانهای متعدد موجود در منطقه جنوب غربی آسیا، درصدد برآمد با توجه به قدرت خود که از آمریکا دریافت کرده بود، به ایجاد تعادل و ثبات در منطقه کمک کند. هدف اصلی شاه از ژاندارمی خلیج فارس جلوگیری از نفوذ کمونیسم، تضمین امنیت سکوهای نفتی ایران و حفظ امنیت خطوط کشتیرانی در اروندرود، خلیج فارس و تنگه هرمز بود که از طریق آنها نفت ایران صادر و مایحتاج ایران وارد میشد. هر چند شاه شعاع نفوذ عملیاتی و پیوسته ایران را فراتر از مرزهای کشور در حد فاصل خلیج فارس و دریای عمان تا اقیانوس هند معرفی کرد اما در عمل حوزه نفوذ ایران اغلب محدود به خلیج فارس ماند. مشارکت ایران در جنگ ظفار و حمایت از سلطان قابوس و همچنین پشتیبانی از سلطنتطلبان یمن به رهبری امام البدر در برابر جمهوریخواهان چپگرا از مهمترین نشانههای تلاش شاه برای ایفای نقش قدرت منطقهای بود. شاه بر اساس سیاست دومینو معتقد بود که سقوط مسقط (پایتخت عمان) به منزله آغاز فروپاشی کشورهای عربی کوچک منطقه خلیج فارس است که این مسئله ممکن است باعث بهوجود آمدن بحرانهای جدی برای کشورهای محافظهکار و متمایل به غرب شود. همچنین در بحرانی که میان نیروهای سلطنتطلب یمن شمالی و نیروهای چپگرای یمن جنوبی بهوجود آمده بود، شاه از جبهه سلطنتطلبان به رهبری امام البدر حمایت مالی و نظامی به عمل آورد. حمایت از یمن شمالی استراتژی دراز مدت ایران برای مهار یمن جنوبی متمایل به بلوک شرق در منطقه دریای سرخ و محیط پیرامونی آن بهخصوص خلیج فارس بود. شاه هدف ایران از مداخله در یمن و همچنین عمان را جلوگیری از تبدیل شدن خلیج فارس به یک آنگولای دیگر میدانست؛ اشاره شاه به بحران داخلی آنگولا و حمایت شوروی و کوبا از جبهه خلق برای آزادی آنگولا بود.
در راهبرد دوم؛ سیاست منطقهای ایران موازنهسازی و ایجاد تعادل با بلوک شرق بود. شاه اگرچه متحد غرب به شمار میرفت اما نمیتوانست شوروی را بهعنوان یک ابرقدرت دیگر که در مرز طولانی و مشترک با آن داشت نادیده بگیرد. به همین منظور شاه در دهه 1340 به سمت تنشزدایی با شوروی رفت و روابط اقتصادی و فنی خود را با این کشور بهبود بخشید. همچنین با کشورهای عرب محافظهکار روابط خوبی داشت و از سویی مهمترین شریک استراتژیک اسرائیل در خاورمیانه به شمار میآمد.[26]
سیاستهای فراملی رژیم پهلوی از منظر ژئوپلیتیکی، در دو قاره آسیا و آفریقا قابل بیان است که در ادامه، بنا بر اولویت مکانی و شدت تأثیرگذاری، ابتدا به سیاستهای منطقهای شاه در آسیا و سپس در آفریقا پرداخته خواهد شد.
الف) سیاستهای منطقهای شاه در آسیا
در این بخش از نوشتار، به سیاستهای رژیم شاه در قبال کشورها و سرزمینهای مهم و نقشآفرینِ قاره آسیا پرداخته خواهد شد.
1. اتحاد جماهیر شوروی
بدون شک، مهمترین همسایه ایران و کشور منطقه، اتحاد جماهیر شوروی بود که عمده سیاستهای ایران با توجه به موقعیت و عملکرد این قدرت جهانی طرحریزی میشد؛ چرا که محمدرضا بسیار از این کشور هراس داشت و در مقابل آن، همه جوانب را رعایت میکرد. محمدرضا در خانوادهای رشد یافت که سخت شیفته غرب بود. پدرش رضاشاه معتقد بود جبران عقبافتادگی ایران در پیروی از غرب است. یکی از زمینههای مهم هراس از شوروی، عدم اعتماد به نفس و ترس شخصی شاه از تجاوز شوروی بود. وی همواره در سیاستهای کلان و در مذاکرات خود موضوع کمونیسم و شوروی را در اولویت قرار میداد و حتی بخش عمده توسعهطلبیهای نظامی شاه در پاسخ به هراس دائمی وی از شوروی بود. وی معتقد بود غربیها برعکس روسها هدف تجاوزکارانهای را در ایران دنبال نمیکنند؛ در حالی که یک پایه حمله متفقین به ایران انگلیسیها بودند! بیشک خاستگاه فکری و غربزده شاه موجب شد تا وی راهبردهای سیاست خارجی خود را در تقابل نظام سوسیالیستی به رهبری شوروی شکل دهد. طبیعی است فردی که از لحاظ فکری تا این حد به غرب نزدیک باشد هم پیرو سیاستهای آنان از جمله مقابله با کمونیست میباشد و هم احساس توطئهآمیزی از سوی همسایگان شمالی از جمله شوروی نسبت به ایران دارد.[27]
پس از استقرار پایههای قدرت حکومت محمدرضا شاه، وی سعی کرد روابط خود را با شوروی نسبت به قبل عادیتر کند و ارتباطات اقتصادی و فنی را با این ابرقدرت گسترش دهد. سیاست کلی ایران در برابر شوروی طی سالهای 1343 تا 1356 را در چند کلمه میتوان خلاصه کرد: همکاری بازرگانی، اقتصادی و صنعتی و البته مقاومت سیاسی. درحالی که در کلیه زمینههای بازرگانی و تزانزیتی و فنی روابط بسیار حسنهای بین دو کشور برقرار بود، اما در مسائل سیاسی تضاد شدیدی وجود داشت و ایران در برابر فشارهای شوروی در سه مورد مقاومت میورزید: قطع نشدن وابستگی به جهان غرب، قطع نشدن رابطه با شرکتهای نفتی غرب و جلوگیری از رخنه شوروی در خلیج فارس.[28]
شاه هرچند بیان میکرد که با شوروی رابطه خوبی دارد و حتی از این کشور هیچ هراسی ندارد اما در واقع چنین نبود. برای نمونه شاه در مصاحبه خود با اوریانا فالاچی، عراق را بیش از شوروی موجب هراس معرفی میکند و میگوید: «ما با شوروی روابط سیاسی و بازرگانی بسیار خوبی داریم. ما یک خط لوله گاز با شوروی داریم. در واقع ما به اتحاد شوروی گاز میفروشیم و از آنجا مهندس برای ما میآید.»[29] اما در ادامه اینگونه درباره مقابله با خطر شوروی اظهار میکند: «ایران از لحاظ نظامی خیلی قوی است اما نه به اندازهای که در صورت حمله روسها در مقابلشان پایداری کند. این بدیهی است؛ من بمب اتمی ندارم. اما من آنقدر خود را نیرومند احساس میکنم که در برابر جنگ سوم جهانی پایداری کنم.»[30]
2. عراق
از گفتگوی شاه با فالاچی چنین برمیآید که عراق تا چه اندازه در نظر او موجب نگرانی بود. بدیهی است که ورود عراق به اردوگاه شرق و دشمنان آمریکا در عقیده شاه نسبت به همسایه غربی خود نقش بسیاری داشت. عراق پس از کودتای 14 ژوئیه 1958م (23 تیر 1337ش) به جرگه کشورهای عرب رادیکال ملحق شد و رژیمی چپگرا و متمایل به شوروی در آن به قدرت رسید که در پی این کودتا حزب کمونیست در این کشور آزادانه فعالیت میکرد. ترس شاه از این بود که تحولات خونین عراق که منجر به قتلعام افراد خانواده پادشاهی شده بود، الگویی برای مخالفان رژیم شود که دشمن جانش بودند و مسئله دیرینه کُردها و با نارضایتی سایر عشایر آمیخته شود و به یک شورش عمومی بینجامد. به این ترتیب، پس از سقوط رژیم پادشاهی در عراق، ایران نسبت به این قضیه نگران و حساس شد. خواه ناخواه هنگامی که عراق به دامان بلوک شرق سوق داده شد و ایران که در بلوک غرب قرار داشت، این دو کشور را نسبت به یکدیگر متخاصم کرد و زمینه اختلافات مرزی بر سر شطالعرب یا اروندرود (نقشه شماره 3) موجب شد تا این دو کشور علیه یکدیگر آتش بگشایند. هر چند که با وساطت دولت الجزایر، این دو کشور با یکدیگر توافقنامهای در 6 مارس 1975م (15 اسفند 1353ش) امضا کردند و طبق آن عراق ـ که در این زمان نسبت به ایران در موضع ضعف قرار داشت ـ قبول کرد که رژیم بینالمللی تالْوِگ[31] در حقوق دریاها بر شطالعرب (اروندرود) حاکم باشد، اما همچنان شاه نسبت به این کشور بدگمان بود.
3. افغانستان
از دیگر کشورهای منطقه که البته شاه نسبت به سایر کشورها اهمیت پایینتری برای آن قائل بود، افغانستان میباشد. در آن برهه محمد داوود خان در افغانستان نخستوزیر بود و در نظر داشت که برنامههای عمرانی و اصلاحی را با شتاب بیشتری پیگیری کند و به منظور اجرای این برنامهها به بودجه کلان نیاز داشت و برای تحقق این اهداف تلاش کرد به دولتهای غربی نزدیک شود. در آن دوره دولتهای غربی به منظور رویارویی با نفوذ کمونیسم در جهان، به کشورهای پیرامون کمک مالی و تبلیغاتی ارائه میکردند. داوود خان هنگام سفر ریچارد نیکسون معاون وقت ریاست جمهوری آمریکا در سال 1332 تمایل دولت خود در جهت دریافت کمکهای مالی و نظامی از آمریکا و نزدیک شدن هرچه بیشتر به غرب را با صراحت بیان نمود ولی دولت آمریکا ارائه هرگونه کمک به افغانستان را به تنشزدایی در روابط بحرانزده و پیچیده آنها با پاکستان مشروط دانست. در پی بیتوجهی آمریکا و جهان غرب به نیازمندیهای افغانستان، باعث شد که این کشور به مسکو متمایل شود. افغانستان در دوره محمدظاهرشاه جزو کشورهای غیرمتعهد بود و در عین حال روابط نزدیکی با شوروی داشت؛ این امر باعث میشد که محمدرضا شاه پهلوی نظر خوبی نسبت به سیاستهای این کشور نداشته باشد. لذا به دلیل سیاستهای این کشور و نیز همگرایی ایران دوره پهلوی دوم با آمریکا، اعطای کمکهای اقتصادی و نظامی کلان از سوی ایران برای افغانستان ناممکن بود.[32]
البته صرفنظر از دیدگاههای ژئوپلیتیکی و بینالمللی شاه نسبت به سیاستهای کشور افغانستان، قابل توضیح است که روابط دیپلماتیک و شخصی او با محمدظاهرشاه بسیار صمیمانه بود. شاه سالهای طولانی محمدظاهر را حتی بعد از عزل، زیر چتر حمایت خود قرار داده بود. علاوه بر کمکهای مادی به وی و اعضای خانوادهاش، مشکلات او را در داخل افغانستان از پیش پای خاندان سلطنت برمیداشت. محمدرضا پهلوی گویی بهطور نانوشته تعهد سپرده بود که مدافع سلطنت و حامی پادشاهان باشد. چه این شاهان مانند ملکهای اردن و مراکش بر سریر قدرت باشند، یا به مانند محمدظاهرشاه یا کنستانتین دوم پادشاه یونان از اریکه قدرت به زیر کشیده شده باشند. به اردن و مراکش هواپیما میبخشید و مشکلات مادی و معنوی محمدظاهرشاه را برطرف میکرد.[33]
با سقوط سلطنت در افغانستان، خطر نزدیکی این کشور به شوروی بسیار بیشتر شد و در نتیجه ایران را از این کشور دورتر ساخت. اسدالله علم وزیر دربار شاهنشاهی طی یادداشت خود در روز سهشنبه 26 تیرماه 1352 پس از ابراز تأسف از سرنگونی محمدظاهرشاه به دست سردار داوود خان، مینویسد: «... این خبر ضربه سنگینی برای [محمدرضا]شاه بود، بهخصوص که داوود با اینکه خودش از ملاکان متمول است، آشکارا طرفدار شوروی میباشد... کلیه افسران ارتشش در شوروی آموزش دیدهاند و بدون شک با شستشوی مغزی مارکسیست شدهاند.»[34]
4. پاکستان
رژیم پهلوی در کشور پاکستان اعمال نفوذ میکرد و سعی داشت به این کشور که در واقع همپیمان دیگر بلوک غرب بود، یاری برساند. لذا ایران وارد صحنه سیاست و اقتصاد پاکستان شد و با کمکهای مالی زیاد توانست مقام اول را از نظر نفوذ در سیاستمداران پاکستان کسب کند و تیپ سیاسی و نظامی جدید مورد علاقه خود را پرورش دهد.[35] یکی از نمونههای کمک ایران به پاکستان در زمینه تسلیحات و فناوریهای نظامی بود. ارتشبد حسن طوفانیان در این زمینه مینویسد: «شاه به من گفت تو برو پاکستان، به پاکستان کمک کن. من دیگر از شاه اجازه نگرفتم، طوری اجازه نگرفتم که من برای پاکستان midget submarine [زیردریایی کوچک کمتر از 150 تُن] قاچاقی از ایتالیا خریدم ولی با اعلیحضرت رفتم پاکستان، پرزیدنت [محمد] ایوب در پیشاور[36] سر صبحانه با هم نشسته بودیم. پرزیدنت ایوب از اعلیحضرت راجع به midget submarine تشکر کرد. اعلیحضرت ماند midget submarine چیست؟ گفتم اعلیحضرت من خریدم اینها را. گفت کِی خریدی؟ گفتم همان وقت که گفتید من برایشان خریدم و تشکرش را قبول بکنید.»[37] شاه نیز در کتاب «پاسخ به تاریخ» بیان میکند: «من نخستین رئیس کشوری بودم که پس از استقلال پاکستان به آن کشور سفر کردم. ما همیشه مانند متحدی وفادار نسبت به این جمهوری نوپا رفتار کرده و از لحاظ اقتصادی و نظامی یاریاش دادهایم».[38]
5. بحرین
سیاست منطقهگرایی ایران در دوره پهلوی دوم از جمله عضویت در پیمان بغداد، ایفای نقش ژاندارم منطقه و واگذاری بحرین در درجه اول، ناشی از ساختار قدرت در نظام بینالملل و دیگری روحیات محمدرضا شاه بهعنوان شخص اول مملکت با توجه به نقش ویژه شاهنشاه و قدرت فوقالعادهای بود که در نتیجه قانون اساسی به وی واگذار شده بود. هرچند طبق اصول مشروطیت، پادشاه باید سلطنت کند و نه حکومت، اما در دوران سلطنت پهلویها، حاکمیت استبدادی و تمامیتخواه این خاندان باعث شده بود که اساس مشروطیت زیر پا نهاده شود. شاه با توجه به مستحکمشدن پایههای سلطنتش، بیش از پیش در امور اجرایی کشور که اساساً در حوزه اختیارات قوه مجریه بود دخالت میکرد و نخستوزیر به نوعی بازوی اجرایی شاه به شمار میرفت و از خود هیچ اختیاری نداشت. همچنین شاه در مقاطع مختلف 1328، 1336 و 1346 برخی از اصول قانون اساسی را نیز در جهت تمرکز قدرت و افزایش اختیارات خود، اصلاح کرده بود.[39]
شاه برای تثبیت موقعیتش بهعنوان ژاندارم منطقه ـ بنا به خواسته غرب و نیز با هدف همراه ساختن کشورهای عربی ـ در مصاحبهای که به تاریخ 14 دی 1347 در دهلی نو انجام داده بود، رسماً از حاکمیت بحرین چشم پوشید. او حتی بهعنوان بالاترین مقام رسمی کشور در گفتگو با مهدی پیراسته دیپلمات ارشد وزارت خارجه که مدتی نیز سفیر ایران در بغداد بود، خاطرنشان کرد: «بحرین به چه درد من میخورد؟ دیگر نه مروارید دارد و نه نفت و اگر هم جزء ایران بشود، مثل تسلط اسرائیلیها بر خاک فلسطین خواهد شد که همیشه ترور و خونریزی خواهد داشت.»[40] در واقع شاه همه حقوق تاریخی ایران و هویت ایرانی بحرین و مبارزات مردم بحرین با استعمار و ارزش خاک و مرز و تمامیت ارضی ایران را به دست فراموشی میسپارد و صرفاً یک نگاه اقتصادی و منفعتطلبانه از حاکمیت سرزمینی ارائه میدهد. افزون بر این شاه همه استدلالهای مخالف حاکمیت ایران بر بحرین را میپذیرد و ایران با قدمت تاریخی و بحرین با هویت و پیشینه دیرینه ایرانی را با حکومت جعلی اسرائیل و سرزمین اشغالی فلسطین مقایسه میکند. در واقع استدلالهای شاه کاملاً ضدایرانی، غیرتاریخی و نادرست بود.[41] حقیقت آن است که شاه در جریان جدایی بحرین، به خواسته انگلستان تن داد؛ زیرا به دست آوردن موقعیت ژاندارم در منطقه برای نیل به مقاصد بلوک غرب بهویژه ایالات متحده آمریکا، جز با حلوفصل مسالمتآمیز این قضیه به دست نمیآمد.
6. ویتنام
از جمله بارزترین نمونههای فرمانبرداری رژیم شاه از ایالات متحده آمریکا، شرکت در جنگ ویتنام بود. با مختصر آگاهی نسبت به موقعیت جغرافیایی ویتنام میتوان دریافت که این دولت شرقیترین کشوری بود که رژیم پهلوی به آن یاری میرساند. (نقشه شماره 4) اگر برحسب منافع ملی به موضوع بنگریم، به وضوح قابل درک خواهد بود که وضعیت ویتنام اهمیت بسیار کمی برای ایران داشت و حداقل بهطور مستقیم نمیتوانست ضرورتی برای ایران داشته باشد. کما اینکه کمکهای دیگر شاه به کشورهای آفریقایی همچون سنگال و زئیر و... نیز از این ویژگی برخوردار بودند. ایران در اشکال مستقیم و غیرمستقیم با اعزام هواپیماهای فانتوم و چندین تن از افسران خود به حمایت از نگوین وانتیو، ریاستجمهوری ویتنام جنوبی، پرداخت. در حالی که بسیاری از کشورهای پیشرفته و قدرتمند مانند کانادا از عضویت در هیئت نظارت بر تحولات جنگ ویتنام که به وسیله آمریکا تشکیل شده بود، خودداری نمودند. ایران تحت فشار دولت واشنگتن با پذیرش این مسئولیت، واحدهایی از افسران و کارمندان و تجهیزات نظامی خود را به سایگون (پایتخت ویتنام جنوبی) اعزام کرد.[42]
7. عمان
شاید به جرأت بتوان گفت که دخالت نظامی شاه در عمان و اعزام نیرو به ظفار[43] (نقشه شماره 5) ملموسترین مثال برای تبیین سیاستهای منطقهای رژیم باشد که شایان توجهی وافر است. جنبش ظفار که از اواسط دهه 1960م (نیمه دهه 1340ش) در جنوب عمان آغاز شد، حاصل مجموعه شرایط و تحولاتی بود که در بطن سرزمین عمان و در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه وجود داشت. رهبران نهضت ظفار عمدتاً کسانی بودند که پس از جنگ جهانی دوم و کشف نفت، برای یافتن کار به مناطق خارج از عمان، بهویژه کویت و امارات متحده عربی رفته و با عناصر مختلف ناسیونال ـ سوسیالیست انقلابی و مکتبهای سیاسی گوناگون آشنا شده بودند. عناصر پراکنده انقلابی ظفار با یکدیگر متحد شدند و جبهه آزادیبخش ظفار را تأسیس کردند.[44] شکلگیری جنبش ظفار مقارن با خروج نیروهای انگلیس از خلیج فارس و اجرای سیاست تازه آمریکا مبنی بر حفظ منافع غرب و امنیت مسیر انتقال نفت به دست نیروهای بومی یعنی ایران در وهله اول و عربستان سعودی در گام دوم بود. لذا بدیهی است که امنیت منطقه خلیج فارس در اولویت قرار میگیرد و رژیم پهلوی موظف است به برقراری امنیت این منطقه ژئواستراتژیکی مبادرت ورزد.
چنانچه از موقعیت منطقه مشاهده میشود (نقشه شماره 6) از میان کشورهای خلیج فارس، تنها ایران و عمان[45] در تنگه هرمز ساحل دارند. به تبع اهمیت ویژه خلیج فارس، تنگه هرمز بهعنوان دهانه این خلیج اهمیت فوقالعادهای داشته است بهطوری که قدرت حاکم بر خلیج فارس همواره برای حفظ کنترل و تسلط خود بر تنگه هرمز میکوشید.[46] امنیت تنگه هرمز، خلیج فارس و فراتر از آن اقیانوس هند، بهویژه از حیث عبور کشتیهای حامل نفت به غرب و ژاپن برای ایران اهمیت خاصی داشت. وزیر امور خارجه ایران (عباسعلی خلعتبری) ضمن سخنانی در سازمان ملل گفت: «تأمین صلح و امنیت در شبه قاره هند، یکی از ارکان اساسی سیاست کشور ماست؛ ایران با انتشار خطوط کلی استراتژی دفاع خود، اقیانوس هند را حریم امنیت خلیج فارس میداند.»[47]
حال با تشکیل جبهه آزادیبخش ظفار، روشن است که این وضعیت و گسترش آن به سرزمینهای همجوار میتوانست تهدیدی برای منافع بالفعل و بلندمدت غرب باشد.[48] افزون بر این، موضعگیری ایدئولوژیک شورشیان ظفار که بر سوسیالیسم تکیه داشتند و برخورداری از حمایت کشورهایی همچون یمن جنوبی چپگرا، شوروی و چین مزید بر علت شده بود و لزوم کنترل و مهار آن را قطعی میساخت. از سوی دیگر، برای شاه ایران فرصتی مناسب بود تا بتواند نقش تازه خود (ژاندارمی منطقه) را به نمایش بگذارد.[49] به عبارتی دیگر، تصمیم شاه برای دخالت در جنگ چریکی ظفار که در آن گروهی ناسیونالیست که مشی مارکسیسم - لنینیسم داشتند و بر ضد رژیم سلطان قابوس میجنگیدند، بر ملاحظات ویژهای استوار بود. شاه باید به متحدان خود و شیوخ خلیج فارس ثابت میکرد که در انجام تعهداتش بهعنوان ژاندارم منطقه کوتاهی نخواهد کرد.[50]
به این ترتیب، در 29 آذر 1352 به درخواست سلطان قابوس، نیروهای ایرانی در شهر صلاله پیاده شدند تا بتوانند به نیروهای عمانی برای سرکوب جبهه آزادیبخش ظفار یاری برسانند. دولت شاهنشاهی پهلوی دوم از ابتدای دهه پنجاه به منظور سرکوب جنبش آزادیبخش ظفار با اعزام مستقیم بیش از 3 هزار نفر از نیروهای مسلح ایران که به تدریح تا 10 هزار نفر افزایش یافت در این جنگها شرکت کرد.[51] قسمتی از نیروهای ایران در جزایر موریان و خوریان پراکنده و مستقر گردیدند. هنگام عزیمت سربازان ایرانی به ظفار، ژوزف سیسکو معاون سیاسی وزارت امور خارجه آمریکا اظهار کرد: «ما دیگر احتیاجی به دخالت نظامی در این منطقه نداریم، چون سالهاست ایالات متحده برای نوسازی ارتش ایران و عربستان کمکهای گستردهای میکند.»[52] از این گفتهها به خوبی میتوان استنباط کرد که علت اصلی قدرتمند شدن ارتش شاه در آن دوره چه بوده است!
سرانجام در عملیات گسترده نظامی ایران و پس از تسلیم شدن شماری از شورشیان به نیروهای دولتی، جنگ ظفار به پایان رسید و سلطان قابوس در 11 دسامبر 1975م (20 آذر 1354ش) بهطور رسمی این پیروزی را به مردم عمان اعلام کرد. بیتردید سلطان قابوس بدون کمک ایران نمیتوانست این جنبش مسلحانه را سرکوب کند و شاه با اعزام هزاران تن از نیروهای ارتش شاهنشاهی، از یک سو سعی داشت فرمان ابرقدرت بلوک غرب را اجابت کند و ثابت کند که میتواند نقش ویژه خود بهعنوان ژاندارم منطقه را به خوبی ایفا کند، از سوی دیگر نیز به کشورهای منطقه نشان دهد که او بزرگترین قدرت منطقه است و توانایی آن را دارد که به سایر کشورهای منطقه در جهت اهداف خود و ایالات متحده آمریکا یاری برساند. چنانچه شاه در این باره گفته بود: «ایران مصمم است آنقدرها نیرومند شود که ثبات منطقه را اگر لازم باشد به تنهایی حفظ و حراست کند ولی روشن است که ما ترجیح میدهیم که با تمام کشورهای منطقه بهطور برابر همکاری کنیم... اگر ما در عمان دست به کار نشده بودیم شاید ظفار بهصورت یک آنگولای دیگر درمیآمد و چه بسا افراد ارتش کوبا را نیز در آنجا مشاهده میکردیم.»[53]
رژیم حتی برای افزایش و تقویت روحیه رزمندگان در ظفار، هنرمندان ایرانی همچون گوگوش [فائقه آتشین] و پوران [فرحدخت عباس طالقانی] را به آن منطقه برای اجرای کنسرت اعزام کرده بود. همچنین در سال 1356 فیلمی به نام «تپه 303» یا «جانبازان ظفار» به کارگردانی امان منطقی و با حمایت ارتش شاهنشاهی ساخته شد که البته هیچگاه مجوز اکران نگرفت.
جنگ علیه چریکهای ظفار تا سال 1355 یک میلیارد دلار هزینه در برداشت. براساس مدارک، شواهد و اظهارات مقامات رسمی رژیم پهلوی، ارتش ایران از شروع عملیات خود در ظفار در آذرماه 1352 تا پایان 1354، حدود 25 درجهدار و 186 سرباز کشته و بیش از 700 مجروح تلفات داد. این آمار غیر از تعداد کشتهها و مجروحان پراکندهی نیروهای ایران در طول سالهای 1355 تا اواخر سال 1357 است. همچنین شاه اصرار داشت که تعداد کشتهها را بسیار پایینتر از واقعیت اعلام کنند تا حساسیت اذهان عمومی را به دنبال نداشته باشد. دخالت دولت پهلوی در بحران ظفار علاوه بر صدمات گسترده اقتصادی، فروپاشی پایگاه اجتماعی و سیاسی در داخل و مناطق برونمرزی را نیز تسریع و چهره رژیم را مخدوش کرد. همزمان با مداخله نظامی، رژیم پهلوی در بحرانیترین دوران حیات خود به سر میبرد. التهاب انقلاب و گسترش اعتراضات مردمی، تشکلها و گروههای سیاسی متعددی را در داخل و خارج از ایران بهوجود آورده بود. بدون توجه به نوع ایدئولوژی و جهتگیریهای سیاسی، تمامی این گروهها همکاری رژیم پهلوی با سلطان عمان در مبارزه با جبهه خلق ظفار را محکوم کردند و آن را بخشی از سیاستهای رژیم برای سرکوب جنبشهای مردمی و برحق منطقه در پیروی از فرمانهای امپریالیسم آمریکا و حمایت از منافع جهان غرب دانستند.[54] به عبارتی دیگر، مبارزان و مخالفان حکومت پهلوی، از طیفهای مختلف همچون مبارزان مسلمان،[55] طرفداران نهضت اسلامی،[56] فعالان چپگرا[57] و... این اقدام رژیم را محکوم نمودند. حتی بسیاری از وابستگان و خانوادههای رزمندگان که عمدتاً در شهرستانها و استانهای مرزی ایران سکنی داشتند، نسبت به دخالت رژیم در عمان و کشتهشدن فرزندانشان خشمگین بودند.[58] جالب آنکه اهمیت جنگ ظفار برای رژیم آنقدر بر همگان آشکار بود، که فردی مانند منوچهر مقدم سلیمی فعال چپ که در ابتدا به اعدام محکوم شده بود و سپس توسط شاه مورد عفو قرار گرفت، در نامهای بیان داشت که حاضر است هر مقدار که ارتش شاهنشاهی خون نیاز داشته باشد به رزمندگان اهدا کند.[59]
8. یمن
از دیگر کشورهایی که رژیم پهلوی در آن نفوذ داشت، یمن شمالی بود. لازم به توضیح است که در دوره مورد بحث، یمن به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم میشد که در یمن شمالی نظام سلطنتی نزدیک به غرب مستقر بود و در یمن جنوبی، نظام جمهوری با ایدئولوژی سوسیالیسم حاکمیت داشت. جمهوری دموکراتیک یمن جنوبی از آغاز استقلال، به منزله یکی از مهمترین پایگاههای تقویت جنبشهای ضددولتی در منطقه خلیج فارس به فعالیت پرداخت. این کشور از بازیگران کلیدی و راهبردی خاورمیانه به شمار میرفت. یمن جنوبی به تدریج به مرکزی برای تجمع عناصر متمایل به بلوک شرق و یگانه پایگاه مهم برای فعلوانفعالات نظامی و سیاسی شوروی در منطقه تبدیل شد. علاوه بر این، یمن جنوبی در تقویت جبهه ظفار نقش مهمی ایفا میکرد و این امر تا آنجا پیش رفت که حیات و ممات این جنبش بستگی تام به میزان حمایت آن دولت داشت.[60] به همین دلیل شاه از دیرباز تا حد امکان اقداماتی در جهت محدود ساختن و شکست یمن جنوبی به انجام میرساند. ایران در طول جنگهای داخلی یمن میان سلطنتطلبان و جمهوریخواهان در طول سالهای 1970-1962م (1349-1341ش) در اشکال ارسال اسلحه و آموزش نظامی، از جناح سلطنتطلب متمایل به غرب حمایت نمود. چنان که عدهای از جوانان طرفدار این جناح در دبیرستان نظام تهران به تحصیل مشغول بودند.[61]
9. عربستان سعودی
از منظر ژئوپلیتیکی، ایران و عربستان همواره رقیب یکدیگر به شمار میروند و هر دو کشور خواستار آن هستند که قدرت خود را در منطقه به نمایش بگذارند. بهخصوص اینکه طبق دکترین نیکسون، عربستان سعودی ستون دوم سیاستهای آمریکا و غرب در منطقه به شمار میرفت و طبیعی است که نوعی رقابت میان این کشور و رژیم حاکم بر ایران ـ که از نظرگاه آمریکا دارای اهمیت بیشتری بود ـ وجود داشته باشد. اما بهطورکلی در دوران سلطنت پهلوی دوم با توجه به نقش آمریکا میان این دو کشور، از نظر دیپلماتیک و سیاست خارجی، ایران و عربستان روابط خوبی با یکدیگر داشتند. چنانچه شاه بیان کرده بود: «روابط ما با همسایگانمان در ساحل مقابل خلیج فارس: کویت، امارات متحده عربی و مهمتر از همه عربستان سعودی دوستانه بود... تمامیت و استقلال این کشور [عربستان سعودی] برای ما مسلمانان مقدس است... بهعنوان مسلمانی مؤمن و مدافع اسلام[!] آرزومندم که عربستان سعودی برای ابد از حرمین شریفین یعنی مکه و مدینه که میلیونها زائر در آن به زیارت خانه خدا نائل میگردند، پاسداری کند. بزرگی و درایت و شجاعت ابن سعود، بنیادگذار عربستان سعودی و نیز نبوغ مدیریتش در تاریخ ثبت گردیده است. با مشاهده حوادثی که در ایران امروز میگذرد، باید خوشحال بود که عربستان سعودی هنوز آزاد و مستقل برجای مانده است[!] و باید به درگاه خدا دعا کرد که چنین بماند.»[62]
10. اردن
پیوندهای نزدیک میان ایران و اردن هاشمی نیز مظاهری از تأثیرات امور نظامی در سیاست خارجی تهران را نشان میداد. اردن تنها کشور عرب بود که بهصورت واقعی با اعزام واحدهایی به یاری ایران در نبرد عمان اقدام کرد. جنگندههای پیشرفته فانتوم ایران نیز در مقابل برای پشتیبانی از حکومت ملکحسین در بحران داخلی اردن، به این کشور رهسپار شدند. شاه در دیدار خود از اردن در دیماه 1353 تأکید نمود: «ایران از هیچ کمکی به اردن دریغ نخواهد کرد.»[63]
شاه حتی اگر در مواقعی هم قادر به کمک نبود، سعی میکرد با توجه به روابط نزدیکی که با آمریکا داشت، زمینه یاریرسانی به کشور اردن را فراهم سازد. در این زمینه اسدالله علم در یادداشت روز پنجشنبه 28 اسفند 1354 مینویسد: «شاه گفت او و ملکحسین[64] مفصلاً موضوع [فروش 14 گردان از موشکهای پیشرفته هاوک و 100 توپ ضدهوایی ولکان به ارزش 800 میلیون دلار جهت تأمین یک دفاع هوایی با کارایی بالا برای [اردن] را مورد بحث قرار دادهاند. [شاه] گفت به سفیر آمریکا بگویید که اگر آمریکا همچنان مصرانه بخواهد ملکحسین را مأیوس سازد، روزی از این کار متأسف خواهد شد. آمریکاییها واقعاً فکر میکنند دوستانشان در جهان عرب چه کسانی هستند؟ حتی به نظر میرسد عربستان سعودی را چیزی بیش از منبع نفت و پول تلقی نمیکنند. آنها باید به حسین کمک کنند، خیلی هم فوری باید این کار را بکنند. خیال دارم مسئله را شخصاً با پرزیدنت [جرالد] فورد[65] مطرح کنم.»[66]
11. رژیم صهیونیستی
رژیم صهیونیستی اسرائیل از آغاز تأسیس یکی از معضلات کشورهای منطقه به شمار میرفت و موجب اختلافافکنی و از همگسیختگی بازیگران سیاسی شده بود. شاه در قبال اسرائیل دو رویکرد متفاوت داشت به این صورت که در آغاز حتی با وجودی که این کشور را بهصورت دوفاکتو[67] مورد پذیرش قرار داده بود، اما سعی میکرد با بیانات و عملکرد خود حساسیت مسلمانان را در داخل و خارج از ایران برنینگیزد. رویکرد دوم مربوط به سالهای بعدی و مستحکمشدن پایههای قدرتش میشود که بدون هیچ ملاحظهای از رابطه با اسرائیل سخن میگفت.
برای شرح بهتر این مسئله باید به سخنان خود او رجوع کرد. هنگامی که شاه در سال 1328 به آمریکا سفر کرد از او پرسیده شد آیا قصد به رسمیتشناختن اسرائیل را ندارد؟ او در پاسخ گفت: «ما کشوری مسلمان هستیم ولی تاریخ ایران نشان میدهد که ایرانیان از دیرزمان نسبت به اقلیتهای مذهبی، بردبار و مهربان بودهاند. ما هنوز اسرائیل را به رسمیت نشناختهایم و قبل از مبادرت به چنین امری بهعنوان کشوری مسلمان، باید با سایر کشورهای اسلامی مشورت کنیم.» و در جای دیگری میگوید: «نظریات شما را درک میکنم، ولی مخالفت روحانیون جدی است و من در حال حاضر قادر به چنین کاری نیستم.» مقایسه این مواضع با سخنان او در سال 1348 تغییر آشکاری را نشان میدهد: «ایران حق موجودیت اسرائیل را به رسمیت میشناسد و روابطش با دولت یهود در بسیاری زمینهها در حال بهبود است.»[68]
با توجه به موارد گذشته که شاه همگام با آمریکا و بنابر صلاحدید این کشور عمل میکرد، در مورد رژیم صهیونیستی نیز محمدرضا شاه علیرغم اینکه پادشاه یک کشور اسلامی بود، روابط حسنهای با اسرائیل برقرار کرد. از همان ابتدای تأسیس اسرائیل، اعزام نماینده به کشوری که هنوز به رسمیت شناخته نشده است، کاری عجیب و شاید بیسابقه در تاریخ روابط دیپلماتیک بود. دولت ایران از سویی برای رعایت افکار عمومی و مصالحی نظیر آن، نمیتوانست رسماً وجود اسرائیل را به رسمیت بشناسد و از سویی نیز با توجه به سرسپردگیهای مقامات دولتی و رعب و وحشتی که از نفوذ یهود و صهیونیسم داشتند، نمیخواست از قافله همراهی و همکاری با صهیونیسم بینالمللی عقب بماند. لذا رژیم، سیاست یک بام و دو هوا را پیش گرفت. از یک سو از اعلام شناسایی رسمی اسرائیل خودداری میکرد و از سویی به آن کشور نماینده میفرستاد. این نکته ظریف از دید رهبران و مدیران وزارت خارجه اسرائیل مخفی نماند و مقامات آن دولت که به اعلام شناسایی اسرائیل از سوی ایران نیاز داشتند، رژیم را تحت فشار میگذاشتند تا حداقل مأمور خود را در اسرائیل به شکل رسمی به وزارت خارجه اسرائیل معرفی کند.[69] هرچند مقامات اسرائیلی به ایران رفتوآمد میکردند اما حکومت وقت ایران تمام تلاش خود را میکرد تا از آشکار شدن ارتباطات فوقالعاده خود با رژیم نامشروع اسرائیل جلوگیری کند.
یکی از بارزترین عرصههای روابط میان رژیم پهلوی و رژیم صهیونیستی، در حوزه اطلاعاتی و امنیتی بود. به این صورت که سازمان اطلاعات و امنیت (ساواک) بیشترین آموزشهای خود را از موساد دریافت میکرد چنان که ارتشبد حسین فردوست رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی بیان میکند: «در آغاز 2 یا 3 تیم و هر تیم مرکب از حدود 10 نفر از ادارات کل عملیاتی برای آموزش به اسرائیل اعزام شدند. مدت آموزش هر تیم بین یک تا دو سال و نتیجه آموزش عالی بود. این نشان میداد که اسرائیلیها برای دوستی با محمدرضاشاه بهای زیادی قائلند و روی نقش ساواک در آینده منطقه حساب جدی باز کردهاند. پس از مدتی ترجیح دادم که استادان اسرائیلی را به تهران بیاورم...».[70]
علاوه بر این، ارتباطات امنیتی دو رژیم تنها محدود به بخش آموزش نبود، بلکه اسرائیل در نواحی غربی ایران به تأسیس پایگاههایی برای کسب اطلاعات و نظارت بر مناطق ایران و سرزمینهای عربی همجوار مبادرت میورزید. لذا در دوره پهلوی دوم، سازمان اطلاعاتی اسرائیل بسیار در ایران فعال بود. اسرائیل دارای 3 پایگاه برونمرزی در ایران بود که حدوداً از سال 1337 این پایگاهها ایجاد شده بودند. این 3 پایگاه در خوزستان (مرکز اهواز)، در ایلام (مرکز ایلام) و در کردستان (مرکز بانه یا مریوان) و در محلی مستقر بود که ساواک هم در آن محل باشد. هدف پایگاههای برونمرزی اسرائیل در ایران، عراق و کشورهای عربی بود و اکثر مأمورین را این 3 پایگاه استخدام میکردند و پس از آموزش کامل، مرحله بهرهبرداری شروع میشد.[71]
ب) سیاستهای منطقهای شاه در آفریقا
ایران جدای از آسیا در قاره سیاه بهویژه شاخ آفریقا نیز تحرکات نظامی برونمرزی متعددی داشت. این منطقه صحنه ظهور و پیدایش دولتها و جنبشهای سوسیالیستی ملهم از نمونه کوبا موسوم به آفرومارکسیسم (مارکسیسم آفریقایی) بود. به گفته شاه، ایران نمیتوانست نسبت به توسعه نفوذ کمونیسم در قاره آفریقا بیاعتنا بماند. در نتیجه کمکهای متعددی به پارهای از این کشورها که در معرض خطر کمونیسم قرار داشتند صورت پذیرفت. دولت شاهنشاهی در نبرد میان سومالی و اتیوپی (بعد از سقوط هایله سلاسی) بر سر منطقه اوگادن که سرانجام با پیروزی اتیوپی به پایان رسید، از محمد زیادباره رئیسجمهور سومالی که از سوی کشورهای غربی و آمریکا پشتیبانی میشد، حمایت کرد. دولت زئیر نیز در مبارزه با شورشیان چپگرای ایالت شابا از حمایتهای اقتصادی و نظامی ایران بهرهمند گردید. ایران از ملک حسن دوم پادشاه مراکش هم در نبرد با چریکهای پولیساریو که برای آزادی صحرای غربی مبارزه میکردند، پشتیبانی و حمایت نمود.[72]
همچنین انورسادات در مصر به یکی از مهمترین همپیمانان شاه در اواخر سلطنتش تبدیل شده بود. با سقوط جمال عبدالناصر و جلوس انورسادات در مصر، پیوندهای سیاسی، اقتصادی و نظامی تنگاتنگی میان حاکمیت پهلوی و حکومت جدید قاهره برقرار گردید. در شهریور 1353 نیروی دریایی ایران مجموعه مانورهایی را با هدف حضور سریع در آبهای مصر و کانال سوئز برگزار نمود.[73]
شاه در مورد علت نفوذش در آفریقا مینویسد: «ایران که فقط به وسیله شبهجزیره عربستان و دریای سرخ و اقیانوس هند از آفریقا جدا شده، با نگرانی شاهد نفوذ کمونیسم به آفریقا در راستای سه محور بود. نخستین محور که از لیبی به سوی چاد و سودان و سومالی امتداد دارد، محور مدیترانه ـ دریای سرخ ـ اقیانوس هند است. دوم محوری است که از راه خشکی، مدیترانه را به اقیانوس اطلس میپیوندد و سومی محوری است که آفریقا را از آنگولا تا موزامبیک به دو نیمه میکند. یکی از رؤیاهایم این بود که به ایجاد خط آهنی که ساحل غربی آفریقا را به ساحل شرقی آن متصل مینماید، کمک کنم. حقیقت این است که محورهای نفوذ کمونیستها خطوط فاصل واقعیاند: خطوطی که قاره آفریقا را از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب تقسیم کردهاند. در حال حاضر حرکت استراتژیک وسیعی آغاز شده است که آفریقا را به آشوب تهدید میکند. جایی را که امروز "آفریقای سیاه" مینامیم فردا ممکن است به "آفریقای سرخ" بدل شود.»[74]
این اقدامات شاه در کشورهای آفریقایی نهتنها حساسیت بلوک غرب را برنمیانگیخت، بلکه آنان او را تشویق میکردند که در راستای تأمین منافع غرب در کشورهای جهان سوم، از هیچ اقدامی کوتاهی نورزد. برای مثال میتوان به سخنان جان گراهام[75] اشاره کرد که درباره شاه گفته بود: «روش او درباره آفریقای جنوبی برای مسئله نامیبیا ارزنده است.»[76]
شاه همچنین در مورد کمکهای اقتصادی به کشورهای آفریقایی مینگارد: «ما به سودان و سومالی و حتی سنگال و دیگر کشورهای غرب و حتی مرکز آفریقای سیاه کمک اقتصادی دادیم. ضمناً برای یافتن راه حل مقبولی جهت مسئله نامیبیا با رهبران آفریقای جنوبی به میانجیگری پرداختم. رهبران سیاه رودزیا[77] را به حضور پذیرفتم تا راه حلی صلحجویانه و منصفانه برای مسئله رودزیا پیدا کنیم. این حرکت صلحجویانه من در آن زمان سپاس انگلیس و آمریکا را در پی داشت.»[78]
انقلاب اسلامی و تحول در سیاستهای منطقهای
پیروزی انقلاب اسلامی و خروج ایران از اردوگاه آمریکا، موازنه قدرت منطقهای میان ابرقدرتهای دوران جنگ سرد را دگرگون کرد و آمریکاییها را به واکنش واداشت. خروج ایران از منطقه حایل، ایجاد فرصتهای جدید برای ارتباطات مستقل با دیگر کشورها بهویژه اروپا، افزایش منزلت ژئوپلیتیکی ناشی از مجاورت با منابع انرژی و موقعیت ارتباطی مناسب را در پی داشت.
سقوط شاهنشاهی ایران در سال 1357 که از زنجیره کشورهای ریملند شمرده میشد، حساسیت فراوانی را در سیاست خارجی ایالات متحده به بار آورد. افزون بر این، ایران ستون اصلی و نخستین سیاستهای آمریکا در منطقه به شمار میرفت و با سقوط این ستون، تنها عربستان سعودی برای ایالات متحده باقی ماند.
با اینکه این دگرگونی درونی ایران با تحول معادلات منطقهای همراه بود، سیاست خارجی آمریکا حساسیت نسبت به زنجیره کشورهای ریملند را از دست نداد و برای پیشگیری از تأثیر انقلاب ایران بر کشورهای باقیمانده در زنجیره ریملند (کشورهای عربی خلیج فارس، ترکیه، پاکستان و آسیای مرکزی) استراتژی محاصره را در مورد ایران به کار گرفت.[79]
انقلاب ایران با ماهیت ایدئولوژیک و با تأکید بر نقش دین و مشخصاً اسلام در اداره زندگی بشر، گزینه جدیدی را در ژئوپلیتیک جهانی مطرح کرد و مدعی راه سوم و نوینی برای نجات بشر از سلطه سرمایهداری غرب و کمونیسم شرق شد و «نه» گفتن به هر دو اردوگاه سنتی را بهعنوان استراتژی اساسی در دستور کار خود قرار داد و بر این هدف پای فشرد.[80] انقلاب ایران خلأ ژئوپلیتیکی در دل نظام دوقطبی ایجاد کرد و خود را خارج از این ساختار تعریف نمود. از منظر جمهوری اسلامی، مفهوم «نه شرقی نه غربی» مبتنی بر نفی سلطه، استقلالطلبی و تن ندادن به حاکمیت خارجی است. این استراتژی مدعی تغییر توازن قوا و ایجاد قطب سومی در برابر دو قطب شرق و غرب بود. انقلاب ایران شرّ و ظلم آمریکا را با مفهوم شیطان بزرگ و شاه را با مفهوم خائن و جنایتکار درک کرد. از این رو انقلاب در گام اول، حکومت وابسته به آمریکا را سرنگون ساخت و در ادامه به مبارزهجویی با این کشور در قلمروهای آن پرداخت و همچنان نیز در همین مسیر گام برمیدارد.[81]
نتیجهگیری
اقدامات منطقهای رژیم پهلوی نهتنها براساس سیاست مستقل ملی، بلکه برپایه رفع نیازهای راهبردی بلوک غرب و در راستای سرسپردگی به ایالات متحده آمریکا پیریزی شده بود. به عبارتی دیگر، سیاستهای رژیم پهلوی در وهله اول با توجه به موقعیت آمریکا و همپیمانانش تدوین میشد و تنها در جهت پیشبرد منافع آنان بود که شاه در کشورها و مناطق مختلف حضور پیدا میکرد. وگرنه چگونه میتوان حضور نظامی و کمکهای اقتصادی به ویتنام، عمان، سنگال، مراکش، سومالی، زئیر و... را به بهانه دفاع از امنیت ملی و یا جلوگیری از خطر نفوذ کمونیسم به کشور توجیه نمود؟
البته نباید تصور کرد که سیاستهای منطقهای هر کشور لزوماً با اشاره و بنا به دستور یک ابرقدرت فرامنطقهای انجام میشود؛ اما اگر حکومتی ادعا کند سیاستهایی که در مناطق مختلف اتخاذ کرده، برپایه حفظ استقلال و دستیابی به منافع ملی است، بایستی نفوذ او در یک منطقه از نظر جغرافیایی و ژئوپلیتیکی برای پیشبرد اهداف ملی، قابل توجیه باشد. در مورد سیاست منطقهای رژیم پهلوی قابل مشاهده است که حتی با فرض در نظر گرفتن سیاستهای مستقل امنیتی و دستیابی به منافع ملی، این مناطق و کشورها (که در مقاله به آنها پرداخته شد) به هیچعنوان نمیتوانستند ضرورتی برای سیاست خارجی ایران به شمار آیند، اما در مقابل برای ایالات متحده آمریکا بسیار حائز اهمیت بودهاند و همین امر رژیم پهلوی را بر آن داشت که به نیابت از ابرقدرتِ غرب، در مناطق مختلف نقشآفرینی کند.
پینوشتها:
[1] زارعی، بهادر و رشیدی، مصطفی (1397). قرن بیستویکم قرن آسیا - پاسیفیک، چاپ اول، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ص 15.
[2] ژئوپلیتیک علم رقابت و گسترش حوزه نفوذ حکومتها و کنشگران سیاسی است که درصدد کسب قدرت و تصرف ابزارها، اهرمها و فرصتهای جغرافیایی هستند که به آنها قدرت و امکان چیرگی بر رقیب را میدهد. به عبارتی سادهتر ژئوپلیتیک رقابت میان بازیگران سیاسی برای دستیابی به قدرت به وسیله ارزشهای جغرافیایی میباشد.
[3] شکوری، ابوالفضل و وزیریان، امیرحسین (1398). ارزیابی قدرت منطقهای ایران معاصر: مقایسه پهلوی دوم و جمهوری اسلامی. فصلنامه ژئوپلیتیک، سال پانزدهم، شماره 3، ص 29.
[4] کمیته فرهنگی جهاد سازندگی استان تهران (1359). جغرافیای سیاسی جهان، تهران: چاپخانه جهاد سازندگی استان تهران، ص 105.
[5] بدیعی، ربیع (1367). جغرافیای مفصل ایران، جلد اول، چاپ دوم، تهران: انتشارات اقبال، ص 14.
[6] پسیان، نجفقلی و معتضد، خسرو (1388). از سوادکوه تا ژوهانسبورگ، چاپ پنجم، تهران: نشر ثالث، ص 242.
[7] برای مطالعه بیشتر در این زمینه رجوع کنید به: مهدوی هوشنگ، عبدالرضا (1377). سیاست خارجی ایران در دوره پهلوی 1357-1300، چاپ چهارم، تهران: نشر پیکان، ص 45-37.
[8] حافظنیا، محمدرضا (1390). اصول و مفاهیم ژئوپلیتیک، چاپ سوم، مشهد: انتشارات پاپلی، ص 47. در باره نحوه به قدرت رسیدن رضاخان توسط استعمار انگلیس و اقدامات او به مقالات زیر در همین سایت بنگرید:
اختناق و سرکوب سیاسی در دوره پهلوی اول؛ نوسازی در دوره رضاشاه پهلوی؛ جنایات رضاشاه در مسجد گوهرشاد، 20 و 21 تیرماه 1314؛ نگاهی به تاریخ احداث راهآهن سراسری ایران از دوره قاجار تا پهلوی اول؛ 17 دی 1314ش و توهم پهلوی در کشف حجاب؛ پهلوی اول و دوم و تظاهر به دینداری؛ هویت ملی در دوره پهلوی اول.
[9] هرچند که وابستگی ایران به ایالات متحده آمریکا با توجه به نظام جهانی دوقطبی، از ابتدای جنگ سرد آغاز شده بود، اما پس از وقایع 28 مرداد 1332 و نقش ویژه آمریکا در سقوط دولت محمد مصدق و بازگشت شاه به تاج و تخت، محمدرضا پهلوی که سلطنت بازیافته خود را مدیون آمریکا میدانست، وابستگیاش به این ابرقدرت را بیشتر نمود و به این ترتیب نقش انگلستان در سپهر سیاسی ایران به مراتب کمرنگتر شد.
[10] وی در سال 1904م (1283ش) آسیای مرکزی را بهعنوان ناحیه محور قلمداد کرد و در تجدیدنظر خود در سال 1919م (1298ش) آسیای مرکزی را در تعریفی تازه هارتلند (سرزمین قلبی) نام داد که از ناحیه محوری پیشین گسترهی بیشتری داشت. هارتلند جدید مکیندر بین ولگا، ینی سئی، البرز، آلپ و اقیانوس منجمد شمالی واقع بود. مکیندر عقیده داشت هر کس که بر اروپای شرقی مسلط شود بر هارتلند چیره خواهد شد و هرکس که بر هارتلند تسلط یابد بر جزیره جهانی (آسیا، اروپا و آفریقا؛ معادل سه چهارم خشکیهای جهان) مسلط میشود و هر کس که بر جزیره جهانی قادر شود بر جهان چیره خواهد شد. ر.ک: مجتهدزاده، پیروز (1397). فلسفه و کارکرد ژئوپولیتیک، چاپ سوم، تهران: انتشارات سمت، ص 125.
[11] ریملند منطقه بین هارتلند و دریای حاشیه آن را در برمیگرفت؛ در واقع اسپایکمن بر دریا بیش از خشکی تأکید داشت. دلیل اهمیت دادن اسپایکمن به ریملند در مقایسه با هارتلند، از این جهت بود که این منطقه امکان ترکیب قدرت برّی و بحری را بهتر فراهم میساخت.
[12] در فرهنگ جغرافیا، مجموع سرزمینهای دامنهدار دو قاره اروپا و آسیا را «اوراسیا» مینامند. این اصطلاح نخستینبار در سال 1883م (1262ش) توسط ادوارد سوس زمینشناس اتریشی مطرح شد. برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به: زرگر، افشین و صیاد، سینا (1395). اهمیت اوراسیای مرکزی در رقابتهای ژئوپلیتیکی بین قدرتهای بزرگ. فصلنامه تخصصی علوم سیاسی، سال دوازدهم، شماره 36، ص 170.
[13] عزتی، عزتالله (1397). ژئوپولیتیک، چاپ سیزدهم، تهران: انتشارات سمت، ص 58.
[14] . با توجه به اندیشههای ژئوپلیتیکی، بهویژه طبق نظریه «ساختار فضایی ژئوپلیتیکی» سائل بی کوهن، در نظام دوقطبی دوره جنگ سرد، دو قلمرو ژئواستراتژیکی به نام قلمرو ژئواستراتژیک بحری (متشکل از مناطق اروپا و آفریقای شمال غربی، آمریکای شمالی و مرکزی، آمریکای جنوبی، آسیای اقیانوسی و اقیانوس کبیر و آفریقای جنوب صحرا) و قلمرو ژئواستراتژیک برّی (متشکل از مناطق تحت سیطره اتحاد جماهیر شوروی و آسیای شرقی شامل چین، کره شمالی و مغولستان) جهان را در برمیگرفت. حال ایران با توجه به موقعیت ویژه خود که در ساحل شمالی خلیج فارس (حلقه اتصال قلمرو ژئواستراتژیک بحری) قرار داشته و از سوی دیگر در جنوب اتحاد جماهیر شوروی (مجاور قلمرو ژئواستراتژیک برّی) واقع شده بود، جایگاه قابل ملاحظهای در منطقه ریملند داشت.
[15] حافظنیا، محمدرضا (1388). جغرافیای سیاسی ایران، چاپ سوم، تهران: انتشارات سمت، ص 70.
[16] همان، ص 239.
[17] حیدری، فاطمه (1393). بررسی سیاست خارجی ایران در عمان در دوره پهلوی دوم (با تکیه بر مسئله ظفار). فصلنامه تاریخ روابط خارجی، سال پانزدهم، شماره 59-58، ص 246.
[18] در ژانویه 1968م (دی 1346ش) هارولد ویلسون نخستوزیر انگلستان، طی یک سخنرانی در مجلس عوام این کشور عنوان نمود که دولت انگلستان تا سال 1971م (1350ش) نیروهای خود را از خلیج فارس خارج خواهد کرد. سخنان ویلسون، سیاست نوین بریتانیا در آسیا را با عنوان «استراتژی شرق سوئز» بنیان گذارد. اساس این نظریه، فراخوندن و عقبنشینی نیروهای نظامی بریتانیا از سرزمینهای شرق آبراه سوئز بود که از دیدگاه سیاست خارجی انگلستان شامل خلیج فارس، دریای عمان، جزیره مصیره در عمان، سنگاپور و جزایر مالدیو، بروئنی و هنگکنگ میشد. مهمترین علل اتخاذ چنین سیاستی مشکلات اقتصادی، هزینه سنگین نگهداری نیروهای نظامی و رشد تحرکات استقلالطلبانه در مستعمرات بود.
[19] چمنکار، محمدجعفر (1389). مأموریت نظامیگری دولت پهلوی دوم و تأثیرات آن بر سیاست خارجی ایران. فصلنامه پژوهشهای تاریخی، دوره جدید، سال دوم، شماره 4 (پیاپی 8)، ص 57.
[20] همان، ص 56.
[21] سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (علامت اختصاری ناتو) در 4 آوریل 1949م (15 فروردین 1328ش) تشکیل شد و در آن اعضای سازمان پیمان بروکسل (بلژیک، فرانسه، لوکزامبورگ، هلند، انگلستان) و کانادا، دانمارک، ایسلند، ایتالیا، نروژ، پرتغال و ایالات متحده آمریکا شرکت کردند. این پیمان دو دولت آمریکای شمالی را به کشورهای اروپای غربی پیوند میداد. به موجب ماده پنجم این پیمان، اعضای آن اعلام کردند که حمله به هر یک از دولتهای عضو را حمله به تمام اعضا تلقی میکنند و اگر به کشوری حمله مسلحانه شود، هر یک از کشورهای دیگر با هر عملی که لازم بدانند، به آن کشور کمک خواهند کرد. لازم به ذکر است که این پیمان مهمترین تشکیلات سیاسی ـ امنیتی بود که در برابر بلوک شرق قد علم میکرد و در مقابل بلوک شرق نیز پیمان ورشو را در که در رأس آن اتحاد جماهیر شوروی قرار داشت در تاریخ 14 مه 1955م (23 اردیبهشت 1334ش) منعقد نمود. ر.ک: آشوری، داریوش (1358). فرهنگ سیاسی، چاپ دوازدهم، تهران: انتشارات مروارید، ص 164 و 171.
[22] پیمان دفاع مشترک آسیای جنوب شرقی (علامت اختصاری سیتو) که با حضور دولتهای استرالیا، ایالات متحده، بریتانیا، پاکستان، تایلند، فرانسه، فیلیپین و نیوزلند این پیمان را در مانیل پایتخت فیلیپین در سپتامبر 1954م (شهریور 1333ش) بستند. هشت دولت امضا کننده موافقت کردند که در موارد تهاجم خارجی یا تهدید هر یک از دولتهای عضو به انهدام داخلی، دست به عملیات جمعی بزنند و موافقت کردند که همکاری اقتصادی نیز داشته باشند. ر.ک: آشوری، همان، ص 117.
[23] پس از پیمان بغداد، سنتو جایگزین آن شد. به این صورت که سازمان پیمان مرکزی (سنتو) در 21 اوت 1959م (29 مرداد 1338ش) بهعنوان جانشین پیمان بغداد بهوجود آمد. در این پیمان دولتهای عضو پیمان بغداد (ایران، انگلستان، پاکستان و ترکیه) به جز عراق شرکت کردند.
[24] حسنپور دهنوی، حسین؛ راهبر، اهورا؛ بخشی، احمد و محمدزاده، علی (1401). کاربست نظریه پیوستگی جیمز روزنا در تحلیل سیاست منطقهگرایی دوره پهلوی دوم. فصلنامه سپهر سیاست، سال نهم، شماره 31، ص 84.
[25] از جمله کمکهای آمریکا در راستای وابستگی ایران در این دوره، میتوان به حضور مستشاران نظامی و غیرنظامی آمریکایی در ایران اشاره نمود. بعد از وقایع کودتای انگلیسی- آمریکایی 28 مرداد 1332، روابط نظامی، اقتصادی و اجتماعی ایران و آمریکا وارد مرحله جدیدی شد. به عبارتی، وقایع 28 مرداد 1332 در تداوم و حضور آمریکا و هیئتهای نظامی آن از اهمیت به سزایی برخوردار بود. مستشاران آمریکایی به تدریج امتیازات و اختیارات بیشتری به دست آوردند. این مستشاران با طرحهای متعدد و نفوذ در شرکتهای خصوصی و دولتی بر حجم و گستره فعالیتهای خود به شدت افزودند. همچنین با تصویب لایحه اعطای مصونیت (کاپیتولاسیون) به مستشاران آمریکایی در دوره دولت حسنعلی منصور (1343ش)، و تبعید حضرت امام خمینی(ره) به جرم مخالفت با بردگی ملت ایران؛ زمینه مساعد برای حضور چندین هزار نفری مستشاران آمریکایی در ایران فراهم گردید. بهطورخلاصه سازماندهی و نوسازی ایران براساس الگوها و تجهیزات آمریکایی و تحت نظارت مستشاران آن کشور صورت پذیرفت. برآیند این نوسازی تقویت نیروهای نظامی ایران و اقتدار شخصی شاه و تأمین هرچه بیشتر منافع آمریکا در داخل ایران (به منظور حفظ رژیم وابستهی پهلوی) و در سطح منطقه (حفظ ثبات خلیج فارس) بود. رک: بیگدلو، رضا (1393). مستشاران نظامی آمریکا در ایران (1357-1320ه.ش). فصلنامه مطالعات تاریخ انتظامی، سال اول، شماره 1،ص 85 و 93.
[26] شکوری و وزیریان، همان، ص 33-32.
[27] جمالزاده، ناصر و رحیمینیا، محسن (1398). شوروی هراسی و نقش آن در فرآیند سیاست خارجی پهلوی دوم. دوفصلنامه دانش سیاسی، سال پانزدهم، شماره 1 (پیاپی 29)، ص 35.
[28] عاقلی، باقر (1397). نخستوزیران ایران، چاپ چهارم، تهران: انتشارات جاویدان، ص 1045.
[29] فالاچی، اوریانا (1393). گفتگوهای اوریانا فالاچی، ترجمه غلامرضا امامی، چاپ هشتم، تهران: نشر افق، ص206.
[30] همان، ص 207.
[31] خط تالوگ یا ژرفاب، عمیقترین خطی است که بستر رودخانه را به دو نیم تقسیم میکند و مسیر مناسبی برای کشتیرانی در رودخانهها است. ر.ک: پیشگاهیفرد، زهرا (1397). مقدمهای بر جغرافیای سیاسی دریاها با تأکید بر آبهای ایران، چاپ سوم، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ص 38.
[32] پورالماس، امین (1398). روابط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایران و افغانستان در دوره پهلوی دوم (1357-1320). پایاننامه کارشناسی ارشد، اساتید راهنما: مسعود مرادی و مریم شیپری، دانشگاه سیستان و بلوچستان، ص 10.
[33] خوشخو، جلیل (1380). روابط کرزای با محمدظاهرشاه و روابط محمدظاهرشاه با دربار ایران. نشریه گزارش، شماره 130، صص 43-42.
[34] علم، امیر اسدالله (1371). گفتگوهای من با شاه، خاطرات محرمانه امیر اسدالله علم، جلد دوم، چاپ دوم، تهران: انتشارات طرح نو، ص 480.
[35] فردوست، حسین (1374). ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد اول، چاپ هفتم، تهران: انتشارات اطلاعات، ص 546.
[36] مرکز ایالت مرزی شمال غربی (خیبر پختونخواه).
[37] طوفانیان، حسن (1381). خاطرات ارتشبد حسن طوفانیان، طرح تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد، به کوشش ضیا صدقی، چاپ اول، تهران: انتشارات زیبا، ص 53.
[38] پهلوی، محمدرضا (1372). پاسخ به تاریخ، ترجمه حسین ابوترابیان، چاپ سوم، تهران: نشر مترجم، ص 272.
[39] برای نمونه در سال 1328 اصل 48 قانون اساسی به منظور اعطای اختیار تام به پادشاه جهت انحلال مجلسین بدین صورت اصلاح گردید: «اعلیحضرت همایون شاهنشاهی میتواند هر یک از مجلس شورای ملی و مجلس سنا را جداگانه و یا هر دو مجلس را در آن واحد منحل نماید.» همچنین در سال 1336 اصل 49 قانون اساسی به منظور اعطای حق وتو به پادشاه بدین ترتیب اصلاح شد: «... در قوانین راجع به امور مالیه مملکت که از مختصات مجلس شورای ملی است، چنانچه اعلیحضرت پادشاه تجدیدنظر لازم بدانند برای رسیدگی مجدد به مجلس شورای ملی ارجاع مینمایند. در صورتی که مجلس شورای ملی به اکثریت سه ربع از حاضرین در مرکز، نظر سابق مجلس را تأیید نمود، اعلیحضرت شاهنشاه قانون را توشیح خواهد فرمود.» برای مطالعه بیشتر در این زمینه رجوع کنید به: جعفری ندوشن، علیاکبر و زارعی محمودآبادی، حسن (1382). تجدید نظرهای چندگانه در قانون اساسی مشروطه، چاپ اول، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
[40] طالع، هوشنگ (1386). چکیده تاریخ تجزیه ایران، دفتر دوم تجزیه بحرین، چاپ اول، ویرایش دوم، تهران: انتشارات سمرقند، ص 141. در این باره در همین سایت بنگرید به: 23 مرداد 1350 روز جدایی بحرین از ایران؛ امیرعباس هویدا: بحرین را شوهر دادیم!؛ مقاله نشریه انقلابی بعثت درباره جداسازی بحرین از ایران در سال 1350.
[41] بهمنیقاجار، محمدعلی (1397). تمامیت ارضی ایران در دوران پهلوی، جلد سوم: بحرین، چاپ اول، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 266.
[42] چمنکار (1389)، همان، ص 68.
[43] استان ظفار در منتهیالیه جنوب و جنوب غربی کشور عمان قرار دارد.
[44] جبهه آزادیبخش ظفار در اول ژوئن سال 1965م (11 خرداد 1344ش) اولین کنگره خود را در وادی کبیر، ناحیهای در بلندیهای مرکزی ظفار، برگزار کرد و کادر رهبری و ساختار نظامی و سیاسی خود را برگزید. نخستین عملیات تعرضی جبهه در 9 ژوئن 1965 (19 خرداد 1344ش) که «روز انقلاب» نیز نامیده شد، انجام گرفت و جبهه رسماً آغاز انقلاب مسلحانه را اعلام کرد.
[45] کشور عمان از طریق استان مسندم با تنگه هرمز تماس دارد.
[46] برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به: حافظنیا، محمدرضا و ربیعی، حسین (1392). مطالعات منطقهای خلیج فارس، چاپ اول، تهران: انتشارات سمت، ص 164.
[47] حیدری، همان، ص 244.
[48] باید در نظر داشت که شورشیان ظفار تا آن زمان هیچگونه تهدیدی برای مرزهای ایران نداشتند، اما با توجه به خواستههای آمریکا و بحث تأمین امنیت خلیج فارس و تنگه هرمز، غرب در نظر داشت تا کشورهای ساحلی این منطقه، همچنان وابسته به بلوک غرب باقی بمانند. حال آن که اگر شورشیان ظفار موفق به فتح عمان میشدند، ساحل جنوبی تنگه هرمز تحتنفوذ بلوک شرق و اتحاد جماهیر شوروی قرار میگرفت.
[49] ذاکر اصفهانی، علیرضا (1385). ایران و بازیگران جنگ ظفار. فصلنامه تاریخ روابط خارجی، شماره 28، ص 183.
[50] همان، ص 187.
[51] چمنکار، محمدجعفر (1391). زمینههای مداخله نظامی دولت پهلوی دوم در بحران ظفار (1357-1351ش). فصلنامه تاریخ اسلام و ایران، دانشگاه الزهرا، سال بیستودوم، شماره 13 (پیاپی 99)، ص 23.
[52] هوشنگ مهدوی، عبدالرضا (1368). تاریخ روابط خارجی ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص 428؛ نقل شده در: ذاکر اصفهانی، ایران و بازیگران جنگ ظفار، همان، ص 186.
[53] روزنامه اطلاعات، «شاهنشاه: ایران به تنهایی از منطقه دفاع میکند»، شماره 15020، پنجشنبه 6 خردادماه 2535، ص 45.
[54] چمنکار (1389)، همان، ص 65.
[55] مرکز بررسی اسناد تاریخی، انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، کتاب 9، تهران: انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 288.
[56] مرکز بررسی اسناد تاریخی، انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، کتاب 2، تهران: انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 270.
[57] مرکز بررسی اسناد تاریخی، چپ در ایران، کادرهای حزب توده به روایت اسناد ساواک، جلد دوم، تهران: انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 470.
[58] مرکز بررسی اسناد تاریخی، شهید حجتالاسلام سید محمدتقی حسینی طباطبایی، تهران: انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 271.
[59] مرکز بررسی اسناد تاریخی ترور شاه، حادثه کاخ مرمر به روایت اسناد ساواک، تهران: انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 574.
[60] چمنکار (1391)، همان، ص 39.
[61] همان، ص 68.
[62] پاسخ به تاریخ، همان، ص 273.
[63] روزنامه کیهان، 17 /10 /1353، ص 3؛ نقل شده در: چمنکار (1389)، همان، ص 70.
[64] پادشاه اردن در سالهای 1331 تا 1377ش.
[65] سیوهشتمین رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکا در سالهای 1974 تا 1977م (1353 تا 1355ش).
[66] علم، همان، ص 757.
[67] شناسایی دوفاکتو عملی است بالفعل که در آن دو دولت تنها دارای روابط اقتصادی و تجاری هستند و شناسایی آنها بهطور رسمی نمیباشد. در مقابل آن شناسایی دوژوره قرار دارد که طی آن مناسبات سیاسی - دیپلماتیک بین دو دولت برقرار است. به عبارتی دیگر شناسایی دوفاکتو بهصورت نیمبند و موقت است و هیچگونه تضمینی برای ادامه آن نیست و تنها به دلیل فعالیتهای تجاری و اقتصادی صورت میگیرد اما شناسایی دوژوره بهصورت رسمی و عمدتاً غیرقابل بازگشت خواهد بود.
[68] محمدیان، محمد (1400). نظمهای دولت / جامعه و تحلیل سیاست خارجی ایران دوران پهلوی دوم. پژوهشنامه ایرانی سیاست بینالملل، سال نهم، شماره 2، ص 298.
[69] تقیپور، محمدتقی (1390). ایران و اسرائیل در دوران سلطنت پهلوی، جلد اول، چاپ اول، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 225.
[70] فردوست، همان، ص 444.
[71] همان، ص 367. در این باره در همین سایت بنگرید به: نقش سازمان سیا، موساد و سرویس انگلیس در تأسیس، مدیریت و آموزش سازمان ساواک؛ بررسی و تحلیلی کوتاه از تأسیس، تشکیلات، اقدامات و پایان کار ساواک.
[72] چمنکار (1389)، همان، ص 70.
[73] روزنامه آیندگان، 24 /06 /1353، ص 1و3؛ نقل شده در: چمنکار (1389)، همان، ص 71.
[74] پاسخ به تاریخ، همان، ص 276-275.
[75] سفیر بعدی انگلیس در ایران و جانشین آنتونی پارسونز.
[76] راجی، پرویز (1374). خدمتگزار تخت طاووس، ترجمۀ حسین ابوترابیان، چاپ دهم، تهران: انتشارات اطلاعات، ص 171.
[77] رودزیا یا زیمبابوه، کشوری در جنوب شرق آفریقا که بین موزامبیک، زامبیا، بوتسوانا و آفریقای جنوبی قرار گرفته است.
[78] پاسخ به تاریخ، همان، ص 275.
[79] مجتهدزاده، همان، ص 134.
[80] حافظنیا (1390)، همان، ص 48.
[81] حافظنیا، محمدرضا و احمدیپور، زهرا و بویه، چمران (1391). انقلاب اسلامی و پیدایش ژئوپلیتیک جدید ایران، فصلنامه پژوهشنامه انقلاب اسلامی، سال دوم، شماره 5، ص 13. در همین باره در همین سایت بنگرید به: مقایسه تطبیقی انقلاب اسلامی ایران با برخی از انقلابهای قرن بیستم.
اصرار رضا صفینیا مأمور و نماینده مخصوص ایران در تلآویو برای به رسمیتشناختن اسرائیل از سوی ایران شاهنشاهی
اصرار رضا صفینیا مأمور و نماینده مخصوص ایران در تلآویو برای به رسمیتشناختن اسرائیل از سوی ایران شاهنشاهی
اظهارات یک دانشآموز طرفدار نهضت اسلامی درباره اعزام نیروهای ایرانی به ظفار عمان به دستور شاه
درخواست منوچهر سلیمی مقدم برای اهدای خون به نیروهای ارتش در ظفار
سفر غیررسمی مدیرکل خاورمیانه وزارت امور خارجه رژیم صهیونیستی به ایران _ تلاش رژیم اسرائیل برای شناسایی دوژوره آن از سوی دولت شاهنشاهی ایران
گزارش بازجویی یک نیروی چپگرا که در آن به دخالت ایران در جنگ ظفار انتقاد کرده بود 1
گزارش بازجویی یک نیروی چپی که در آن به دخالت ایران در جنگ ظفار انتقاد کرده بود
گزارش بازجویی یک نیروی چپی که در آن به دخالت ایران در جنگ ظفار انتقاد کرده بود
گزارش عباس صیقل فرستاده ویژه ایران به اسرائیل، درباره تلاش و اصرار مقامات اسرائیلی برای اعزام نماینده به ایران
نارضایتی عمومی از کشته شدن جوانان ایرانی در جنگ ظفار
واکنش یکی از روحانیون مبارز استان کرمانشاه به حضور ارتش در جنگ ظفار
نقشه شماره 1
نقشه شماره 2
نقشه شماره 3
نقشه شماره 4
نقشه شماره 5
نقشه شماره 6
از راست: سلطان قابوس، محمدرضا پهلوی، امیراصلان افشار
اظهارات شاه درباره تأمین امنیت منطقه
تقابل آمریکا و شوروی در دوره جنگ سرد
توافقنامه الجزایر میان ایران و عراق
حضور ارتش شاهنشاهی در جنگ ظفار
حضور ارتش شاهنشاهی در جنگ ویتنام
حضور هنرمندان ایرانی در ظفار
حضور هنرمندان ایرانی در ظفار
روابط نزدیک شاه و انورسادات در سایه حمایت آمریکا
سلطان قابوس در کنار محمدرضاشاه
شاه در کنار ملک حسین و جیمی کارتر
شورش ظفار
نمایی از فیلم تپه 303
نیروهای ایرانی در ظفار
تعداد مشاهده: 10885