نامه آیتالله محمدتقی مصباح یزدی به امام خمینی در سال 1342 درباره نهضت اسلامی و وظایف روحانیت و حوزههای علمیه
تاریخ انتشار: 11 دي 1401
استاد آیتالله محمدتقى مصباح یزدى، یازدهمِ بهمن ماه 1313، برابر با بیست پنجم شوال 1353 هجرى قمرى، در دامان پرمهر خانوادهاى متدین و مذهبى در شهر یزد به دنیا آمد. سال تحصیلى 26ـ1325 دوره ابتدایى را به پایان برد و وارد حوزه علمیه و مدرسه شفیعیه یزد شد و با اهتمام و هوش سرشار در مدت چهار سال، تمام مقدمات و سطوح متوسطه را تا رسایل و مکاسب به پایان برد. در کنار دروس رسمى حوزه، برخى علوم روز از قبیل فیزیک، شیمى، فیزیولوژى و زبان فرانسه را نیز آموخت. با تشویق مرحوم شیخ احمد آخوندى اواخر سال 1330 به همراه خانواده و برای تکمیل دروس دینی و معارف اسلامی عازم نجف اشرف شد ولی به دلیل رونق نگرفتن کسب و کار پدر و فشار و نیاز مالی پس از حدود یکسال مجبور به بازگشت به کشور و چند ماهی در تهران ساکن شدند. سپس وی به قم رفته و در دروس آیات مرتضی حائری، شیخ عبدالجواد جبلعاملی شرکت کرده و کسب فیض مینماید و سپس وارد دروس خارج فقه و اصول آیات عظام سید حسین بروجردی، امام خمینی، محمدتقی بهجت و علامه محمدحسین طباطبائی میگردد.
استاد مصباح، تدریس به صورت منظم را از مدرسه حقانى (منتظریه) آغاز کرد. ایشان ابتدا مباحث قرآنى و تفسیر و مباحث فلسفى را در آن مدرسه تدریس کرد.
تألیفات استاد مصباح یزدی در زمینههای مختلف از جمله عقاید، فلسفه، عرفان، تفسیر، اخلاق و نقد مکاتب میباشد. تعدادی از آنها عبارت است از:
اخلاق در قرآن (۳ جلد)، آذرخشی دیگر از آسمان کربلا، اصلاحات، ریشهها و تیشهها، آفتاب ولایت، آموزش عقاید (۳ جلد)، آموزش فلسفه (۲ جلد)، انسانشناسی در قرآن، انقلاب اسلامی، جهشی در فرایند تحولات بینالملل، ایدئولوژی تطبیقی، قرآن در آینه نهجالبلاغه، قرآنشناسی (۲ جلد)، قلمرو دین، کاوشها و چالشها (۲ جلد)، گفتمان روشنگر، مباحثی پیرامون حوزه، مباحثی پیرامون عرفان، معرفتشناسی انتقادی، نجوای عاشقانه و...
وی در مقابله با رژیم پهلوی نیز حضور و در انتشار دو نشریه «بعثت» و «انتقام» نقش داشت و تمام امور انتشاراتی نشریه انتقام به عهده ایشان بود. در اداره مدرسه حقانی به همراه آیتالله احمد جنتی، شهید سید محمد حسینی بهشتی و شهید علی قدوسی فعالیت داشت. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی با حمایت و ترغیب امام خمینی(ره)، چندین دانشگاه، مدرسه و مؤسسه را راهاندازی کرد که از مهمترین آنها میتوان از بخش آموزش در مؤسسه در راه حق، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه و بنیاد فرهنگی باقرالعلوم نام برد.
ایشان از جانب مقام معظم رهبری ریاست مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) را برعهده داشت. آیتالله مصباح در سال 1369 از استان خوزستان و در دورههای بعد نیز از تهران از سوی مردم به نمایندگی مجلس خبرگان برگزیده شد.
آیتالله مصباح یزدی چند روز پس از بستری شدن در بیمارستان و در پی مشکلات حاد گوارشی، در عصر جمعه ۱۲ دی ماه ۱۳۹۹ دار فانی را وداع گفت و پس از اقامه نماز بر پیکر ایشان توسط مقام معظم رهبری و تشییع در حرم حضرت عبدالعظیم(ع)، مشهد مقدس و قم در تاریخ 15 دی با حضور مسئولین کشوری و لشگری، شاگردان، روحانیون و مردم متدین پس از تشییع در حرم حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد.[1]
در نامه زیر که در سال 1343 از طرف آیتالله مصباح یزدی خطاب به امام خمینی نگارش یافته و در سال 1347 در یورش ساواک به منزل امام در قم[2] به دست مأمورین افتاده و آن را ضبط نموده و سپس در پرونده انفرادی آقای مصباح بایگانی نمودهاند، نکات جالبی به چشم میخورد که در نوع خود و با توجه به زمان نگارش نامه حاوی نکات روشنگرانهای است و از وسعت دید ایشان نسبت به مسائل مختلف اجتماع آن دوره حکایت میکند.
در سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی ماجرای نگارش نامه و پاسخ شفاهی امام خمینی از قول آقای مصباح به شرح زیر نقل گردیده است.
«علامه مصباحیزدی ماجرای نگارش این نامه را از شیرینترین خاطرات خود خوانده و میگوید:
«ارتباط بنده با امام قبل از شروع نهضت، ارتباط شاگرد و استاد بود و ویژگی خاصی نداشت اما پس از شروع نهضت، رابطهی بنده با ایشان بیشتر شد به حدی که گاهی دستورات محرمانهای که داشتند، نیمه شب به بنده و آقای هاشمی ابلاغ میفرمودند. ما هم در حد توان آنها را انجام میدادیم و ایشان هم حسن نظر خاصی داشتند.
پس از 15 خرداد[1342] که ایشان را دستگیر کردند، مدتی در قیطریهی تهران تحت نظر بودند و فقط مرحوم آیتالله سید صادق لواسانی از دوستان نزدیک حضرت امام و بعضی از افراد خانواده حق ملاقات با ایشان را داشتند، لذا آقای هاشمی رفسنجانی به بنده پیشنهاد کردند که تحلیلی از اوضاع بنویسیم و برای ایشان بفرستیم.
آقای هاشمی، نامهی مفصلی متضمن تحلیل اوضاع از زمان دستگیری امام و نقش افراد و گروهها از مراجع و غیر مراجع و فعالیت و خدمات افراد و طرز فکر مؤثرها و عملکرد اصناف گوناگون مردم و حوزههای شهرستانها نوشتند. من هم نامهای تنظیم کردم که در اواخر آن نوشته بودم: پیشبینی میکنم به زودی شما را آزاد میکنند و إنشاءالله به قم تشریف میآورید، خوب است برای آینده این مطالب را در خاطر مبارک داشته باشید. پیشنهادهایی هم در مورد اقداماتی که در حوزه و فعالیتهایی که در داخل و خارج از کشور ـ حتی در ارتش ـ باید صورت پذیرد به عرضشان رسانده بودم.
در آن نامه چکیدهای از فعالیتهایی که در غیاب امام انجام شده بود، تنظیم کرده، توضیح دادیم که کارها به کجا رسیده است؛ چه افرادی همفکر ایشان هستند و چه اشخاصی اختلافنظرهایی دارند و طلاب چه فعالیتهایی داشتند؛ موضوع سخنِ سخنوران و واعظان چه بود؛ علما چه تصمیماتی گرفتند؛ دانشجویان و دیگران ـ حتی ارتشیها ـ در چه کارند؛ دولت در مقابل هر یک از این طبقات، چه موضعی گرفته و برای آنان چه خط و نشانهایی کشیده است... از مردم، طلاب و علما چگونه قدردانی بشود؛ از جمله دربارهی ارتشیها مطالبی را یادآور شدیم؛ البته ما ـ به اصطلاح ـ فضولی یا بهتر بگویم، کمطاقتی کرده بودیم زیرا فکر میکردیم که امام در جریان همهی آن مسائل نیستند از این رو بنده و آقای هاشمی این دو نامه را به طور مبسوط نوشتیم و برای ایشان فرستادیم. نامهها به دست امام رسیده بود. آقای شیخ حسن صانعی پس از چند روز پیغام آورد که امام فرمود: «از فلانی (یعنی بنده) برای این نامهاش تشکر کنید.» امام از کار ما خرسند بود البته آن جمله هم تشویقی پدرانه بود.
بعدها این نامه در منزل ایشان به دست ساواک افتاد و همین نامه از جمله دلایلی بود که مرا به سبب آن تعقیب کردند. به هر حال، امام از این نامه بسیار خوشحال شدند و همان زمان آقای شیخ حسن صانعی را فرستادند که از فلانی به واسطهی نامهاش تشکر کنید. من این را حمل بر بزرگواری و ذرهپروری ایشان کردم، ولی ظاهراً چیزی بیش از این بود. اتفاقاً خدا خواست و پس از مدتی نه چندان طولانی، ایشان را آزاد کردند.
شبی نزدیک به ایام حج در منزل آقای هاشمی با «گروه یازده نفری» مشغول تهیهی اعلامیهای مفصل برای مکه با عنوان: أجیبوا داعی الله» (دعوت کنندهی به سوی خدا را اجابت کنید) بودیم که خبر رسید حضرت امام را آزاد کردند. بعضی از دوستان گفتند خوب است همین الان به دیدار ایشان برویم. گفتم: خستهاند، تازه از راه رسیدهاند، صحیح نیست مزاحم ایشان بشویم.
به هر حال، صبح اول وقت، من رفتم که خدمت ایشان شرفیاب شوم. دیدم جمعیت انبوهی آنجا هستند که به سختی باید وارد شد. ایشان جلوی یکی از دربهای اتاق که مشرف به حیات بود، نشسته بودند. از میان جمعیت سلامی کردم. ایشان لبخندی زدند و همانجا گفتند: «حدس شما صائب بود.» این جمله بسیار در من اثر گذاشت. هیچ وقت آن لبخند و طنین کلام امام را فراموش نمیکنم.
این خاطره از خاطرههای بسیار شیرین زندگی من است و در آن دوران علاقهی مرا به ایشان زیادتر کرد. نمیدانستم که ایشان تا این حد به تمام دقایق توجه دارند، آنها را مورد ارزیابی قرار میدهند و پیگیری میکنند. پس از این هم، در اعلامیههایی که ایشان مینگاشت یا در کارهایش که میخواست انجام بدهد یا زمانی که لازم بود سخنرانی مهمی ایراد بکند، به طور معمول به دوستان میفرمود که اگر مطلبی به نظر شما میرسد، یادداشت کنید و به من بدهید البته این را هم میفرمود که انتظار نداشته باشید هرچه میگویید، انجام بدهم؛ در عین حال اگر نکتهای به نظرتان میرسد، بگویید. هنگامی که سخنرانی مهمی داشتند، اگر مطلب و یا نکتهای به نظر میرسید که گفتنش لازم بود به طور کتبی خدمت ایشان تقدیم میکردیم.»[3]
*****
باسمه تعالی
محضر مقدس حضرت آیتالله العظمی آقای خمینی دامت برکاته
جعلت فداک، سلامتی مزاج شریف و مزید توفیقات و تأییدات آن جناب را در سایة توجهات خاصة حضرت ولیعصر عجلالله تعالی فرجه الشریف از پروردگار متعال مسئلت دارم و امیدوارم بزودی ابرهای تیره زایل و خورشید فیضبخش روحالله ظاهر و پیکر افسرده و فرسودة اجتماع را جانی نوین بخشد. اگر از مراتب تأثرات خود و سایر مسلمانان بخواهم عرض کنم سخن به دارازا میکشد، اجمالاً ذکر نام حضرتعالی در مجالس خصوصی چشمها را پر اشک و در مجالس عمومی فضا را از صدای صلوات پر میکند. زینت منابر و اعلامیههائی که از طرف طلاب و جمعیتهای دیگر منتشر میشود نام مبارک سرکار است. باورکردنی نبود که بعد از کشته شدن هزارها جوان رشید و فداکار که برای بازداشت حضرتعالی دست به تظاهرات زده بودند دیگر روحیه عموم مردم به این درجه قوی و نیرومند بماند ولی خوشبختانه عملاً ثابت شد که علاوه بر این که ضعف و فتوری در مردم روی نداده روز بروز بر شدت و علاقه و ایمانشان افزوده میشود. بنده که این عشق عجیب مسلمانان را نسبت به شخص جنابعالی جز با یک نیروی غیبی و غیرعادی نمیتوانم تحلیل کنم، راستی مایة شگفتی است که پیرمردی جوانش کشته شود و بگوید ای کاش خودم هم با سایر فرزندانم فدای آقای خمینی شده بودیم، یا پیرزنی در وادی السلام قم بر مزار جوان ناکامش بنشیند و رو به آستانة حضرت معصومه (ع) کرده بگوید: ای بیبی شاهد باش که فرزندم را در راه آقا دادم. همینطور کسانی که در این جریانات به انواع شکنجهها مبتلی شدهاند حالشان به همین منوالها است.
اگر بخواهم بعضی از آنها را شرح دهم ممکن است موجب تأثر خاطر مبارک شود. مسلماً اینگونه مطالب کم و بیش به حضورتان عرض شده و تکرار آن ضرورتی ندارد. چیزی که نمیدانم تا چه حدود به عرضتان رسیده دو دسته از مطالب است:
یکی فوائد مستقیم و غیرمستقیم که تاکنون بر این نهضت مترتب شده، دیگری توقع عموم مردم و طلاب آزاده و روشنفکر نسبت به آینده. به نظر قاصر بنده بزرگترین فایدة عمومی این نهضت بیدار شدن مسلمانها از خواب خمودی و غفلت و متوجه شدن ایشان به وضع دنیا و موقعیت مسلمین در برابر کفار بود. مسلمانان تهران و بیشتر شهرستانها به خوبی درک کردهاند که غیر از آنچه تاکنون تشخیص داده بودند وظایف دیگری نسبت باجتماع دارند که همانند وظایف روزانه و فرائض مرتبه باید انجام دهند.
بعد از آن که از درک فیض حضوری و کسب تکلیف از جنابعالی محروم شدند با سایر مراجع تماس گرفتند و در مطالب روز با ایشان به بحث پرداختند و از همگی ایشان جز آقای میلانی مأیوس شدند تا این که ایشان اجباراً به مشهد برده شدند.
هم اکنون نیز علاقة مردم و روحانیین مبارز به ایشان بیش از دیگران است و انصافاً ایشان هم تا حدودی که برایشان میسر بود کوتاهی نکردند و مخصوصاً برای شخص جنابعالی خیلی فداکاری نمودند و در گفتاری که در آغاز شروع درس در مشهد ایراد کردند تبعیت خود را از حضرتعالی صریحاً اعلام داشتند و چنین بیانی در میان مراجع شاید خیلی کم سابقه باشد. در نامهای که برای یکی از بازاریها نوشته بودند سفارش کرده بودند که این کلمة امیر مؤمنان علیهالسلام اشاعه داده شود «السکوت اخ الرضا، من لم یکن معنا کان عدوّاً لنا» و همچنین نامههای زیادی برای آشنایان روحانی و غیرروحانی خود مشتمل بر تشویق و ترغیب به ادامة مبارزه نوشتهاند. در هر صورت منظورم این بود که متوجه شدن مردم به وظایف اجتماعی و علاقهمندی عجیب دانشجویان به درک مسائل اجتماعی اسلام یکی از برکات این نهضت مقدس است که میتواند در آینده نقش بزرگ و ریشهداری از در نهضتهای دینی داشته باشد. فایدة مهم دیگر آن که بسیاری از متجددین و دانشگاهیان در اثر بعضی از روشهای غلط نسبت به روحانیت بلکه نسبت به دین بدبین شده بودند و بعد از این جریانات رسماً علاقمند به امور دینی شدند و حتی بسیاری از کسانی که نسبت به انجام فرائض دینی تکاهل میورزند راغب و ملتزم به انجام آنها شدند و سدّ بزرگی که میان دانشگاهیان و روحانیت به وجود آمده بود شکسته شد.
و اما فایدهای که این نهضت برای روحانیت داشت بسیار فایده ارزندهای بود که تحصیل آن در طول سالهای دراز میسر نبود و آن این بود که جامعة روحانیت از صدر تا ذیل یک روش خشک و جامدی را دنبال میکرد و روی اصل مسلّم و تغییر ناپذیر «صرفیین چنین کردند ما هم چنین میکنیم» قدمی برای اصلاح وضع تحصیل و تبلیغ و تهذیب اخلاق و بحث کافی در مسائل اساسی و اجتماعی اسلام و... برنمیداشتند و بدون کمترین توجهی به وضع دنیا و احتیاجات جامعهی اسلامی در برابر کفار عصر و بیدینان به همان روش سلف صالح اکتفا میکردند و راستی قاعدهای که مبنای فقه اهل تسنن است مبنای عمل ما قرار گرفته بود.
سهم مبارک امام علیهالسلام در موارد شرمآوری به نام تشیید اساسی دین و حفظ بیضهی اسلام صرف میشد و هر وقت صحبت از مصارف ضروری دین به میان میآمد یک پاسخ کلی شنیده میشد و آن این بود که «اینها کار آخوند نیست» گویا آیهای نازل شده بود که وجوهات باید فقط صرف یک مشت بیکارهی بیعرضهی بیسواد بیاطلاع از حقایق دین شود تا مجالس درس از ارباب لحیه انباشته گردد و بدینوسیله آبروی اسلام(ناخوانا) محفوظ بماند.
منظور این نیست که نسبت به مراجع گذشته یا بعضی از مراجع فعلی (العیاذ بالله) توهینی بشود، شاید شرایط محیط و غفلت از نیازمندیهای جامعه اسلامی چنین وضعی را به وجود آورده بود ولی اکنون که پروردگار متعال بر ما منت نهاده و از آن غفلتها نجات داده دیگر عذری نخواهیم داشت و اگر در ایجاد شرایط مساعد برای تحصیل و تبلیغ کوتاهی کنیم مسئول خواهیم بود.
در اثر این نهضت، جامعه روحانیت هم تکانی خورد و از آن خواب سنگین تا اندازهای به هوش آمد و در ضمن مطالعة جراید داخلی و خارجی به منظور اطلاع از وضع سیاسی دنیا و روشن شدن نسبت به وضع داخل متوجه بعضی از نقاط ضعف خود شد.
امید است که در اثر کمکهای فکری و غیرفکری یا لااقل عدم مخالفت بعضی از مراجع، این بیداری کامل و دائم گردد و آثار حسنة آن یکی پس از دیگری ظاهر شود. اما توقعی که مردم مبارز و دیندار ایران از روحانیت دارند اینست که بعد از دادن قربانیهای بیشمار و صرف اموال زیاد و دیدن شکنجهها و رنجهای طاقت فرسا و تحمل ضررهای جانی و مالی و عرضی، و در نتیجة مفتضح شدن دستگاه در دنیا و رسیدن آن به لب پرتگاه سقوط ابدی، دست از مبارزه نکشند و مصالح جامعة اسلامی بلکه موجودیت اسلام را فدای مصالح حوزه (به خیال خام خودشان) از قبیل شهریه دادن و نرفتن طلاب به سربازی ننمایند.
این مردم فداکار تهران و بعضی از شهرستانهای دیگر بودند که در آن وضع عجیب کسادی بازار سیل پولها را به خانة مراجع روانه کردند و در برابر بازداشت رهبر نهضت بدون این که امری از طرف هیچ مرجعی برسد جانهای خود را بر کف دست نهادند و با کمال شهامت به استقبال رگبار مسلسل رفتند، آیا چنین مردمی حق ندارند که از ما توقع فداکاری و از خود گذشتگی و... داشته باشند.
اما توقعی که روحانیون و طلاب بیدار و آشنا به وضع زمان از مراجع و رهبران عالیمقام خود دارند اینست که از نعمی که پروردگار متعال در دسترس ایشان قرار داده برای بهبود وضع حوزههای علمیه استفاده کنند و احتیاجات علمی و تبلیغی مسلمین را با در نظر گرفتن شرایط و امکانات موجود مرتفع سازند. در این جریانات به خوبی معلوم شد که یکی از بزرگترین معایب جامعة روحانیت نداشتن تشکیلات منظم و بیاطلاعی بعضی از بزرگان روحانیت از وضع دنیا و مقتضیات زمان است. اگر کسانی قدرت داشته باشند که حوزههای علمیه را برای مقاومت در برابر خطرهای احتمالی، مجهز به نیروهای علمی و روحی بیشتری کنند و برای مبارزه با جنود شیطانی حربههای تازه و متناسب با وضع حاضر و آیندة دنیا به دست ایشان دهند و تشکیلات عقلائی منظمی برای تحصیل و تبلیغ در مراکز علمی به وجود آورند و با کمال دقت و واقعبینی و بدون تعصّب نسبت به روشهای گذشتگان و سنن سلف صالح آنچه الزم واصلح و انفع برای اسلام و مسلمین است با نظر متخصصین بیغرض انتخاب و به مرحلة اجراء در آورند، چنین کسانی اگر خدای نکرده در این راه کوتاهی نمایند موقعیت بزرگ و حساسی را برای ترویج دین از دست داده و به ضعف و عقب افتادن روحانیت و اسلام کمک کردهاند.
متأسفانه دست ما که فعلاً به گرد پای حضرتعالی هم نمیرسد و سایر آیات هم که یا اساساً با اینگونه افکار مبتدعه مخالفند و یا این که اجراء آنها را منوط به ریاست مطلقه خودشان میدانند ولی همانطور که عرض کردم یکی از فوائد غیرمستقیم این نهضت، بیدارشدن اکثریت روحانیون به خصوص طبقة جوان از محصلین و مدرسین است که روزنة امیدی به روی دلها گشوده و امید است با تشریف فرمائی حضرتعالی که انشاءالله وقت آن خیلی نزدیک شده جامة تحقق بپوشد. بدیهی است ادامة وضع فعلی مخصوصاً با توجه به این که دولت در صدد تأسیس دانشگاه اسلامی است فوق العاده خطرناک میباشد و با تشکیل چنین دانشگاهی (که انشاءالله مؤسسین آن آرزویش را به گور خواهند برد) محصلینی که از وضع بی سر و سامانی و بی بند و باری روحانیت ناراضیند، فوج فوج بیرون خواهند رفت و رؤساء روحانیت که تاکنون روش عاقلانهای برای اصلاح وضع تحصیل اتخاذ نکردهاند و همچنین وسائلی برای تقویت ایمان و تهذیب اخلاق فراهم نیاوردهاند مسئول خواهند بود.
در خاتمه از جسارتهائی که برای اولین بار به حضورتان نمودم معذرت میخواهم و خدا را گواه میگیرم که در نوشتن این نامه منظوری جز رضای او نداشتم و مطالب آن صرفاً محصول فکر و نظر خودم میباشد و از هیچ ناحیهای از نواحی امکانی القاء و تلقینی نشده است و کفی بالله شهیداً.
خادم کوچک: محمدتقی مصباح یزدی
این نامه از بازرسی منزل خمینی کشف شده است
پینوشتها:
[1] . نگاه کنید شرح زندگی آیتالله مصباح یزدی در مقاله این سایت با عنوان: نگاهی به زندگی مرحوم آیتالله محمدتقی مصباح یزدی.
[2] . پس از تبعید حضرت امام در 13 آبان 1344، با تلاش جمعی از یاران و شاگردان ایشان از جمله آیتالله سید محمدصادق لواسانی، آیتالله مجتبی تهرانی، حجتالاسلام سید احمد خمینی، آیتالله سید مرتضی پسندیده، آیتالله شهابالدین اشراقی، و... منزل امام همچنان محل رفت و آمد و تشریک مساعی نیمه آشکار و پنهان مقلدین و تابعین حضرت امام بود و این مسئلهای بود که ساواک آن را برنمیتابید لذا در تاریخ 24 / 8 / 1346 مأمورین به منزل معظمله یورش برده و کلیه کتابها، اعلامیهها، نامهها، نشریات و مدارک مورد سوءظن را به همراه خود بردند. تعدادی از این نامهها به تدریج در پرونده انفرادی افراد صاحب نامه و یا مخاطبین نامهها بایگانی گردید.
[3] . نگاه کنید به مقاله: نامه دستنویس آیتالله مصباحیزدی به امام خمینی در دهه 40، مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
تعداد مشاهده: 9884