امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فرمودند: هرکس عبرت‌گیریش بیشتر باشد خطا و لغزش او کمتر خواهد بود. غررالحکم، جلد 2، صفحه 631، به نقل از آثارالصادقین، آیت‌الله احسان‌بخش.

در هر نهضت و انقلاب الهی و مردمی، علمای اسلام اولین کسانی بوده‌اند که بر تارک جبین‌شان خون و شهادت نقش بسته است. امام خمینی(قدس سره)، صحیفه امام، ج 21، ص 275.

 

شرحی بر اسناد

ازدواج دو پسر از فرزندان امرای ارتش به نام سهراب محوی و بیژن صفاری در تهران در سال 1347 !!


تاریخ انتشار: 28 مهر 1403


یکی از بزرگترین فجایع و خسارت‌هایی که با روی کار آمدن خاندان پهلوی بر سر این کشور آمد، اباحه‌گری، لاابالیگری و شکستن مرزهای اخلاقی، عفت، پاکدامنی و حد و حدود شرعی و سنن پاک ملی بود. زدودن فرهنگ اسلامی و ملی از آغاز کودتای رضاخان در سال 1299ش تا آخرین سال سلطنت فرزندش محمدرضا در سال 1357 از نکات برجسته تاریخ 57 ساله حکومت پهلوی است. این کارکرد تنها به خمیرمایه و ذات فاسد خاندان پهلوی متکی و منتهی نمی‌شود بلکه برنامه‌ها و نقشه‌های بیگانگان گام به گام در القا، اجرا و توسعه آن شرکت داشته و آمریت و عاملیت آن‌ها هویدا و آشکار است. اجرای این نقشه‌ها از سال 1307 با قانون متحدالشکل کردن لباس مردان و در سال 1314 با کشف حجاب[1] و سرکوب روحانیت و مردم متدین و پای‌بند به سنن اسلامی و ملی، شدت گرفت و بعد از سقوط رضاخان و روی کار آمدن محمدرضا با گسترش رسانه‌های جمعی، رادیو، تلویزیون، سینما، کاباره‌ها، کازینوها و مراکز فسق و فجور، با تبلیغات فراوان فراگیر شد. روحانیت متعهد که از ابتدا به دلیل ماهیت دینی و مستقل خود و داشتن تجربه در معضلات و نابسامانی‌هایی که از این رهگذر همواره دامن مسلمین را در کشورهای اسلامی گرفته و آن‌ها را به منجلاب ذلت و تباهی کشیده است، از معترضین و مخالفین اولیه این راه و روش بوده و دائماً در جلسات عمومی و خصوصی با زبان و نامه و اقدامات عملی سعی در جلوگیری از این پرتگاه‌های سقوط و نابودی داشتند و هر چند گاهی توفیقی در این راه به دست می‌آوردند ولی متأسفانه هیاهوی تبلیغاتی و برخورد قهرآمیز نظام شاهنشاهی با آنان و مردم متدین، از آن چنان گستردگی و شدتی برخوردار بود که توان مقابله و مدافعه را از آنان سلب و یا محدود و تنگ می‌نمود. به هر حال در آن دوره کار به جایی رسیده بود که برخی از سران دربار، نمایندگان مجلس، کارشناسان امنیتی، جامعه‌شناسان و روان‌شناسان لب به اعتراض و گلایه گشودند و ناهنجاری‌های فراگیر شده اجتماعی را زمینه سقوط خانواده و جامعه دانستند، ولی خاندان پهلوی و وابستگان و نوکران بیگانگان در دربار و سطوح مدیریتی کشور، گوشی برای شنیدن و عقلی برای تدبیر و استقلالی برای عمل نداشتند.

از جمله این وقایع مفتضح ازدواج دو پسر از فرزندان امرای نظامی در سال 1347 بود. این ماجرا آن‌قدر مبتذل و باور نکردنی بود که خبر چندانی از آن در رسانه‌ها بروز نکرد و بعید نیست که مسئولین و مأموران امنیتی از ترس بازتاب و واکنش‌های آن، نسبت به سانسور خبری آن اقدام نموده باشند. در بین جراید ظاهراً مجله فردوسی[2] و مجله توفیق[3] مطالبی درج نمودند که آن هم بدون درج نام و مشخصات بود؛ لذا هر چند که اصل ماجرا قطعی است، ولی شرح ماجرا و حتی اسامی یکی از این دو پسر و محل برگزاری مراسم در ابهام است.

مجله فردوسی در صفحه 27، شماره 881، مورخ دوشنبه 22 / 7 / 1347 در باره این عروسی نوشت:

«این روزها خبر یک «عروسی»! عجیب شایع است که برای مردم، مردمی که هنوز شرافتمندانه و بدون انحراف و بدون فساد و لغزش زندگی می‌کنند، خبر این ازدواج حیرت‌انگیز بود و هر کس از قبیل مردم خبر را می‌شنید از تعجب نمی‌توانست چشمش را تا تمام حدقه ندراند و دهانش را تا نیمه باز نکند... اما برای آن مردمی که در این «مراسم عروسی» بودند این امر بدیهی بود، اصلاً اتفاقی نیفتاده بود، خیلی که می‌خواستند جدی بگیرند، می‌گفتند این یک نوع «سلیقه» است، «تفنن» است... در این عروسی... هر دو طرف مرد هستند... این عروسی که آقا پسر ماشاء‌الله سنی هم دارد، از آن نوعش بود که به راستی در میان انحرافات متداوله تهران خیلی تازگی داشت. می‌گفتند: «آقا پسر» حتی پیراهن عروسی را هم از «کریستین دیور» وارد کرده و در بر نموده... فساد در یک اقلیت محدود خاص این مملکت مثل موریانه، مثل خوره، پیش می‌رود. آن‌ها که هر گونه لذتی دم دستشان است و چه بسیار لذایذ را چشیده‌اند و حالا برایشان کهنه شده است، عجیب به سوی فساد، به سوی مناهی، به سوی همه‌ی آنچه حرام شده است، همه‌ی آنچه را که نامعقول است، همه‌ی آنچه که ناپسند است، رغبت می‌آورند. انواع جلسات قمارهای وسوسه‌انگیز، استخر پارتی‌های مشکوک... همه حاکی از این حقیقت است که این عده معدود برایشان تمام ارزش‌های انسانی ناگهان فرو ریخته و معدوم شده است. بدبختی اینجاست که حضرات در راه کیفوری و فساد خویش دارند این روابط کثیف و انحرافی، این زندگی زشت و سراپا آلودگی را به عنوان نوعی زندگی مدرن، به عنوان نمایشگر زندگی روشنفکرانه! به مردم شریف ایران نیز حقنه می‌کنند و می‌خواهند چنین توجیه نمایند که این «شعور اضافی» و «ذات فهیم» و وجود «عالیقدر انسانی» آن‌هاست که در مصیبت این عصر و در «توحش ماشینیسم و زندگی مدرن!» تن به این «انحرافات» می‌دهند...! واقعاً دستتان درد نکند!»

مجله توفیق نیز با به سخره گرفتن این عروسی! با نوشتار، کاریکاتور و شعر، در صفحات 1، 6 و آخر شماره 29، پنجشنبه 25 / 7 / 1347 به افشای آن پرداخت و در ستون اول صفحه 6- که با امضای «گردن شکسته» به قلم مرحوم کیومرث صابری فومنی(گل آقا)[4] است- نوشت:

«... گفت: موضوع را کش ندیم، اصل قضیه اینه که می‌خوام نظر تورو راجع به این عروسی افتضاح بدونم.

گفتم: نظر خاصی ندارم، وقتی یک عده‌ی معدود ابتکار به خرج میدن و سنت‌های تازه میذارن، بنده سگ کی باشم که نظر بدم؟!

گفت: تو اسم این افتضاحو میذاری ابتکار؟

گفتم: من نمی‌ذارم، خودشون می‌ذارن... خودشون که از تیپ بالا هستن و شکمهاشون سیره، فرنگ رفته‌ان و از اون سر دنیا خبر دارن، معلومه که چیزهای تازه‌رو اونا نوبر میکنن و بعد جشنش رو هم تو کلوپ می‌گیرن و خبرش را واسه ما میارن.

گفت: حالا میگی چیکار کنیم؟ باشیم و به خودمون باد کنیم که برامون مد تازه آوردن؟

گفتم: به گور بابای هر چی مد تازه بیاره می‌خندم که به خودمون باد کنیم. همیشه ننگ ما فقیر بیچاره‌ها سر زبون‌ها بود، بذار این دفعه هم گند این بی‌دردها و پولدارها سر زبون‌ها بیفته!

گفت: خوب من چیکار کنم؟

گفتم: اولش شکر خدا، چون این‌جور کارها در دنیای ما فقیر فقرا صورت نگرفته و نمی‌گیره. افتخارش مال چند تا پولداره و ارزونی خودشون.

گفت: به حق چیزهای نشفته... افتخارش دیگه کجا بود؟

گفتم: همونجا که رهبرهای نسل دیگر! کوس رهبری نسل دیگر را به صدا در آوردند و هر چی به دستشان رسید نوشتند. حالا هم باهاس به اونا تبریک گفت که ثمره‌ی مجاهدت‌هاشونو دارن به چشم می‌بینن.

گفت: دیگه به کی‌ها باهاس تبریک گفت؟

گفتم: به اون‌هایی که تو ناز و نعمت غوطه‌ورن و از خدا بی‌خبر؛ اونوقت واسه اینجور کارهای نور چشمی‌هاشون! هم جشن می‌گیرن، کارت چاپ می‌کنن، دعوت می‌کنن و مراتب پیوند هر چه بیشتر آقازاده‌ها را به اطلاع اقوام و آشنایان می‌رسوننن و افتخار هم می‌کنن که مد تازه آورده‌ن...»

طبق دو سند ساواک که به تاریخ‌های 25 و 27 مهر 1347 در زیر درج گردیده است، این دو پسر سهراب محوی[5] فرزند سپهبد ایرج محوی[6] و بیژن صفاری[7] فرزند سرتیپ محمدعلی صفاری[8] بودند. مراسم این به اصطلاح ازدواج هم در هتل کیت‌کات برگزار شده است ولی مینو صمیمی[9] منشی امور بین‌المللی دفتر مخصوص فرح، در بخشی از خاطرات خود که با عنوان «پشت پرده تخت طاووس» به فارسی ترجمه شده است، تنها به نام بردن از یکی از این افراد بسنده می‌کند و او را کیوان خسروانی[10] می‌داند. کیوان خسروانی فرزند سپهبد مرتضی خسروانی[11] رئیس اداره دادرسی ارتش بود. وی همچنین محل برگزاری مراسم را هتل کمودور تهران می‌شمارد. صمیمی در بخشی از کتاب خود در این باره می‌نویسد:

«من هر بار در خیابان به فردی روحانی بر می‌خوردم، گر چه کاملاً احساس می‌کردم به خاطر بی‌حجابی من از دیدنم خشمگین است، ولی در عین حال می‌دانستم که آنچه بیشتر خشم آنان را برانگیخته، گسترش روز افزون عادت خوش‌گذرانی به سبک غرب در میان طبقات سطح بالای جامعه است که مصرف مشروبات الکلی، آزادی روابط بین پسران و دختران و ظهور زنان نیمه لخت در کنار دریا و استخرهای شنا از نمونه‌های آن بود. مقامات روحانی کشور همواره شاه و پدرش را مسئول چنین لاقیدی‌هایی در کشور می‌دانستند ولی آن‌ها به اعتقاد من بر خلاف شایعات موجود هرگز مخالف این نبودند که چرا زنان از حقوق اجتماعی برخوردار شده‌اند. اعتراض روحانیون عمدتاً اموری را در بر می‌گرفت که باعث ترغیب مردم به تقلید از الگوهای غربی و به خصوص روش‌های خوش‌گذرانی به سبک غرب می‌شد. به طور نمونه یکی از مسائلی که واقعاً روحانیون را به خشم آورد به ماجرای ازدواج دو پسر در سال 1968[1347ش] مربوط می‌شد، که فرزندان دو ژنرال سرشناس بودند و اتفاقاً یکی از آن‌ها کیوان خسروانی به عنوان طراح لباس شهبانو فرح معروفیت داشت. این ازدواج غیر عادی در هتل کمودور تهران صورت گرفت و پایتخت کشور شاهنشاهی ایران در حالی شاهد این رویداد بود که هم احکام اسلام به ممنوعیت همجنس بازی صراحت داشت و هم در بیشتر کشورهای اروپایی هنوز همجنس بازی یک اقدام غیر قانونی تلقی می‌شد.»[12]

*****

از: 20هـ ‌5                                                                          شماره: 22696 / هـ 5

به: 322                                                                            تاریخ: 25 / 07 / 1347

 

موضوع: ازدواج دو مرد

    برابر اظهار آقای آبتین روز 24 / 7 / 47 فخرالدین وفا رئیس دفتر مجلس سنا در حالی که روزنامه توفیق و مجله فردوسی را مطالعه می‌نمود به اشخاصی که به اطاق وی مراجعه می‌نمودند ضمن اشاره به مطالب مندرج در روزنامه مزبور راجع به خبر ازدواج دو نفر مرد گفت:

 «فجایع از این بالاتر نمی‌شود و این عمل فساد که مغایر با دستورات دین و اخلاق است همواره در طبقات بالا مشهود است و طبقات پائین پای‌بند دین و اصول بوده و هرگز گِرد این اعمال ناشایست نمی‌گردند.» ناطق سپس گفته است:

«چندی قبل در یکی از هتل‌های تهران به نام کیت‌کات دو نفر پسر با هم عروسی نموده‌اند یکی از آن‌ها پسر سرتیپ صفاری، شهردار سابق و سناتور محترم فعلی است (البته این جمله را با تمسخر ادا نموده است) و دیگری شاهزاده محوی (این جمله نیز با تمسخر گفته شده است) که نفر اول عروس و دومی داماد بوده است. خدا عاقبت این مملکت اسلامی را حفظ کند با این رجال و شاهزاده‌هایش.»

 ناطق سپس در پاسخ آقای آبتین که گفت:

 «این مطالب دروغ و مزخرف است، اظهار داشت: این موضوع را تمام مرم اطلاع دارند ولی نگذاشته‌اند که عکسی در مجلات چاپ شود.»

توضیح رهبر عملیات. اظهارات مزبور را آقای آبتین رئیس بازرسی مجلس نقل قول از اظهارات فخرالدین وفا و به طور خصوصی به منبع گفته است. ش

 

پرونده تیمسار سرتیپ صفاری به کلاسه 46612 بایگانی نمائید.

آقای... بررسی- بهره‌برداری- محصول منبع 27 / 7 / 47

 

*****

 

از: 20 هـ 5                                                                    شماره: 26813 / 20 هـ 5

به: 322                                                                       تاریخ: 27 / 07 / 1347

 

موضوع: شایعات

    به طوری که بین مردم شایع است سهراب محوی پسر تیمسار سپهبد محوی و بیژن صفاری پسر سرتیپ صفاری در یک ضیافت مانند دختر و پسر ازدواج خود را اعلام داشته‌اند.

توضیح 20هـ ‌5 – مجله فردوسی در هفته گذشته شرحی در این مورد نوشته بود روزنامه توفیق شماره 29 نیز در صفحه اول و آخر، صفحه 6 و 7 با کاریکاتور و مقالات طنزآمیز مسئله را مورد بحث قرار داده است.

ضمناً اشاعه دارد که سکته اخیر تیمسار صفاری در اثر اعمال و رفتار ناشایست پسرش بوده است.

 

پرونده سناتور تیمسار سرتیپ صفاری به کلاسه 46612 بایگانی نمائید.

آقای... بررسی- بهره‌برداری- محصول منبع 27 / 7 / 47

 

*****

 

 پی‌نوشت‌ها:


[1] . نگاه کنید به تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول، سال 1378.

[2] . مجله فردوسى با روش سیاسى، اجتماعى، خبرى، ادبى و علمى به صاحب امتیازى اشرف جهانبانوئى و مدیر مسؤولى نعمت‌اللّه‌ جهانبانوئى و عباس فرزین‌پور و سردبیرى فرج‌اللّه‌ نوحى، محمود عنایت، مرتضى لاجوردى و عباس پهلوان به صورت هفتگى از سال 1328 در تهران منتشر مى‌شد. این مجله حدود سى سال به شکل‌هاى مختلف، مجله، روزنامه و ماهیانه منتشر مى‌شد اما انتشار روزنامه هفتگى فردوسى به صورت جدید مدت زیادى طول نکشید و پس از حدود هفت ماه به دلیل مشکلات مالى، از رجال سیاسى رژیم پهلوى درخواست کمک مالى نمود. پس از این توافقات بین ساواک و وزارت کشور روزنامه مجدداً مثل قبل منتشر مى‌گردد. طبق قانون مطبوعات، مجلات با استفاده از امتیاز نشریه‌شان مى‌توانستند ماهنامه‌اى نیز منتشر نمایند مجله فردوسى نیز با استفاده از این امتیاز، ماهنامه‌اى به نام آناهیتا منتشر مى‌کرد.

مطبوعات در دوران پهلوى از آزادى لازم برخوردار نبودند و همیشه تحت کنترل شدید دستگاه‌هاى امنیتى رژیم قرار داشتند و بعد از کودتاى 28 مرداد سال 1332 فقط افرادى توانستند در این عرصه باقى بمانند که کاملاً مطیع دستگاه بودند و از خود استقلالى نداشتند؛ با این حال رژیم در همین حد نیز حاضر به مدارا با نشریات این چنینى نبود و هر وقت شرایط را مساعد مى‌دید، اقدام به لغو مجوز تعدادى از آن‌ها مى‌کرد و چند بار طى سال‌هاى 42، 47، 53 با تصویب مصوبه‌اى از طرف دولت تعداد زیادى از نشریات توسط وزارت اطلاعات و ساواک تعطیل شدند. از جمله در سال 53 هنگامى که دستگاه خود را بى‌نیاز از داشتن چنین نشریات دربارى دید حتى مجله فردوسى را نیز که مورد تأیید ساواک بود، تعطیل کرد و نعمت‌اللّه‌ جهانبانوئى با اخذ مبلغ پنج میلیون ریال نشریه‌اش تعطیل گردید.

با شروع حرکت انقلابى ملت مسلمان ایران و تحت فشار دولتمردان آمریکایى سردمداران رژیم دست به اصلاحاتى محدود زدند و در حوزه مطبوعات نیز این اقدام صورت گرفت ولى مجدداً همان افرادى که سابقاً نیز در جرگه حامیان دستگاه به حساب مى‌آمدند و بارها امتحانشان را در خدمت به دستگاه ظالم پهلوى موفق پس داده و حتى مورد تأیید کشورهاى استعمارى و عضو تشکیلات فراماسونرى بودند، در دوره جدید مجدداً وارد صحنه شدند تا بتوانند یکبار دیگر از فروپاشى رژیم جلوگیرى نمایند و تعدادى از نشریات در سال 1357 در دوران نخست وزیرى مهندس جعفر شریف امامى امتیاز انتشار گرفتند که از جمله آن‌ها مجله فردوسى بود.

در مرور اسناد ساواک درباره مجله فردوسى، ابتدا در ذهن خواننده این تصور مطرح مى‌شود که مسؤولین و نویسندگان مجله فردوسى با رژیم میانه‌اى نداشته و رویه‌اى مستقل از رژیم داشته‌اند ولى با کمى تأمل و بررسى و تحلیل بعضى اسناد، خلاف آن به دست می‌آید. هر چند مجله فردوسى بارها توقیف شد ولى این توقیف به دلایل مختلف از جمله سختگیرى نهادهاى مسؤول از جمله ساواک بود که حتى حاضر نبودند در مطبوعات مطالب انتقادى راجع به مسؤولین درجه چندم رژیم چاپ شود لذا قسمتى از این توقیف‌ها به این مسئله مربوط بود. یکى دیگر از محورهاى مهم آن، چاپ مقالات ضد اخلاقى و ضد اسلامى نشریات بود که چون دستگاه‌هاى امنیتى نگران اعتراض عمومى از این ناحیه بودند، هر چند غیر مستقیم خودشان چنین نویسندگان و نشریاتى را تشویق مى‌نمودند ولى با این حال مواظبت مى‌کردند تا به مرحله‌اى نرسد که باعث پدید آمدن بحران شود و در صورت تکرار زیاد با تذکر و توقیف بعضى از نشریات موقتاً سر و صداها را مى‌خواباندند. از جمله دلایل دیگر این که مجله فردوسى براى جلب افکار عمومى به چاپ مقالات جنجال برانگیز مى‌پرداخت تا بتواند از این رهگذر فروش بیشترى داشته باشد و در این زمینه به مرحله‌اى رسیده بود که یک مجله دربارى و وابسته به دستگاه را با چاپ چنین مقالاتى، مصدقى معرفى کرده بودند در حالی که در واقعه 14 آذر 1331 - که درگیری‌هایى در تهران رُخ داد و تعدادى کشته شدند- در اعتراض به حکومت مصدق و ناامنى‌هاى موجود در جامعه تعدادى از مدیران جراید از جمله نعمت‌اللّه‌ جهانبانوئى در مجلس شوراى ملى متحصن شدند و از نمایندگان اقلیت و در واقع از عوامل انگلیس حمایت کرده و برعلیه دکتر مصدق شعار دادند.

ساواک در این باره می‌نویسد:

«مجله فردوسى به منظور بالا بردن تیراژ و کسب منافع بیشتر مادى و حصول وجهه ملى در میان طبقات تحصیلکرده و روشنفکر که بعضى از آنان هر یک به دلایلى سرخوردگى‌هایى دارند اغلب سعى دارند که انتقاداتى شدید و افراطى در مجله خود چاپ نموده و مقالاتى از افرادى که داراى روش افراطى و ضد غربى هستند درج نماید. بدیهى است که نویسندگان افراطى به دلیل تمایلات مدیر مجله مورد بحث در این نشریه نفوذ نموده و فعالیت مطبوعاتى مى‌نمایند.»

نعمت‌اللّه‌ جهانبانوئى تمام سعى و تلاشش این بود که رضایت مقامات ساواک را جلب نماید و در این جهت ضمن هماهنگى کامل در انجام فعالیت‌هاى مطبوعاتى، دستورات ساواک را در قبال مجله فردوسى عملى مى‌نمود. از جمله در یکى از اسناد ساواک در این باره مى‌خوانیم:

«براساس صورتجلسه کمیته متشکله در وزارت اطلاعات پس از تغییر سردبیر مجله فردوسى وضع مجله خوب شده و مطالب آن بیشتر در جهت تثبیت رژیم محمدرضا شاه گردید که قرار شده بود مدیر مجله مورد تشویق قرار گیرد.»

«... به اطلاع کمیسیون رسید که مدیر مجله فردوسى تغییراتى در کادر هیأت تحریریه خود داده است و شماره اخیر که منتشر شد رضایت بخش است و تغییرات کاملاً محسوس در رویه مجله مذکور مشاهده مى‌شود.»

ارتباط نعمت‌اللّه‌ جهانبانوئى و مجله فردوسى با ساواک به مرحله‌اى رسید که این نشریه کاملاً در اختیار ساواک بوده و در جهت اهداف اطلاعاتى‌شان از آن استفاده مى‌کردند به نحوى که مقالاتى که توسط ساواک تهیه مى‌گردید در مجله فردوسى به چاپ مى‌رسید. در عین حال این مجله گاهگاهی انتقاداتی از اوضاع اجتماعی و سیاسی به عمل می‌آورد که مطلب ذکر شده در متن از آن جمله است. (نگاه کنید به: مطبوعات عصر پهلوی، مجله فردوسی، مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول، سال 1384)

[3] . مجله توفیق نشریه و هفته‌ نامه‌ای فکاهی و سیاسی با نیم قرن فعالیت از سال 1301 تا 1350 هجری شمسی که بنیان‌گذار و صاحب امتیاز و اولین مدیر آن مرحوم حسین توفیق بود. حسین توفیق شاعر و روزنامه‌ نگار فرزند نجفقلی میرزا در 14 مهر 1258 شمسی، 18 شوال 1296 قمری در تهران به دنیا آمد.

او بیش از نیمی از عمر خود را صرف اشاعه معارف و ادبیات کرد. چهار سال، از اواخر 1296 شمسی تا اواسط 1300 شمسی، سردبیر روزنامه گل زرد بود و در 1301 شمسی موفق به گرفتن امتیاز نشریه توفیق شد. او در 29 بهمن 1318 شمسی پس از سپردن اداره مجله به تنها فرزندش محمدعلی توفیق، درگذشت.

نخستین شماره توفیق در سال 1301 شمسی منتشر شد و انتشار آن در سه دوره ناپیوسته ادامه یافت. دوره نخست از 1301 تا 1318 شمسی به مدیریت حسین توفیق بود که با درگذشت وی در 1318 شمسی به پایان رسید. توفیق در اوایل این دوره، نشریه‌ای جدی بود. مطالبی در مورد مسایل دینی، اخلاقی و ادبی و گاه فکاهی نیز در آن چاپ می‌شد. از اواسط سال پنجم، با کسب امتیاز چاپ کاریکاتور در آن، بیشتر صورت فکاهی گرفت و پس از مدتی کاملاً ادبی شد. طی شش سال فعالیت ادبی، مطالب توفیق منظوم بود.

در صفحه نخست، ستون ثابتی با عنوان «شادروان فتحعلی خان صبا» مشتمل بر اشعار وی و آثاری از حسین توفیق نیز در این صفحه چاپ می‌شد و مسابقه ادبی نیز برگزار می‌گردید. از اوایل سال 1317 شمسی، توفیق دوباره به صورت فکاهی درآمد و مسئله ازدواج و تشویق جوانان به آن، از مضامین اصلی آن بود.

تقارن نخستین دوره توفیق با حاکمیت رضاشاه پهلوی (1304 ـ 1320 شمسی)، سبب شد که مطالب نشریه با سانسور همراه شود، اما در دوره‌های بعد این مشکل وجود نداشت. توفیق در این دوره بیشتر به مسایل اخلاقی و اجتماعی می‌پرداخت و از این‌رو بدون وقفه منتشر می‌شد. پس از مرگ حسین توفیق مجله مزبور با مدیریت فرزندش محمدعلی توفیق آغاز شد و تا کودتای 28 مرداد سال 1332 شمسی ادامه یافت. این دوره خصوصاً پس از شهریور سال 1320 شمسی، با حاکمیت فضای باز سیاسی و رهایی مطبوعات از اختناق همراه بود از این‌رو مطالب توفیق همانند اغلب جراید سیاسی و انتقادی شد اما به صورت فکاهی.

بی‌ثباتی سیاسی به سبب ناپایداری دولت‌ها دستمایه اصلی توفیق برای انتقاد روزافزون از دستگاه حاکم بود که به توقیف‌های مکرر آن نیز انجامید. دلایل توقیف متعدد بود از جمله در اسناد سال‌های 1324 و 1325 شمسی آمده است که فرمانداری نظامی مندرجات نشریه توفیق را خلاف مصالح کشور و سیاست دولت تشخیص داده و دستور توقیف آن را به شهربانی کل کشور صادر کرده است. موضوع اصلی توفیق انتقاد از عملکرد نخست‌وزیران بود و برای آنان نام‌های طنزآمیز می‌ساخت انتقادهای طنز‌آمیز مداوم از عبدالحسین هژیر نخست‌وزیر ایران در سال 1327 شمسی، توقیف دو هفته‌ای (از 9 تا 23 تیر 1327) توفیق را در پی‌داشت که در این فاصله روزنامه دنیای امروز با مدیریت حسین فرشید به جای آن منتشر شد. در هنگام توقیف، پرچم آن در دفتر توفیق و برخی از نمایندگان فروش در شهرستان‌ها به صورت نیمه افراشته در می‌آمد. خط‌مشی توفیق در دهه 1320 شمسی ضد استعماری بود که در سال‌های بعد نیز ادامه یافت. در سال 1329 شمسی، دوره نخست وزیری حاجی علی رزم‌آرا در فهرست شهربانی کل کشور توفیق در جرگه جراید متمایل به چپ قرار داشت که دولت در صدد جلوگیری از انتشار آن‌ها بود. توفیق در سال‌های اوج‌گیری جنبش ملی شدن صنعت نفت، ضمن حمایت از ملی شدن نفت و شیلات هم چنان از دولت‌ها انتقاد می کرد. توفیق از درگیری با دربار پرهیز می‌کرد و‌لی در بحبوبه وقایعی که به کودتای 28 مرداد 1332 انجامید، در مقاله‌‌ای با عنوان «فتنه روسیاه»، با تندی از محمدرضا پهلوی انتقاد کرد. محمدعلی توفیق به سبب این تندروی مغضوب گردید و در 28 مرداد 1332 دفتر روزنامه توفیق و خانه‌اش تاراج شد و خودش به قلعه‌ فلک‌الافلاک در خرم‌آباد و جزیره خارک تبعید گردید و پس از یک سال آزاد شد مشروط بر آن که فعالیت سیاسی نکند. پس از کودتا فهرست جرایدی که اجازه فعالیت داشتند، منتشر شد ولی نام مجله توفیق در آن نبود. به این ترتیب انتشار توفیق تا پایان سال 1336 شمسی، به مدت چهار سال و هفت ماه، متوقف شد. توفیق از 29 اسفند سال 1336 شمسی با مدیریت حسن توفیق و همکاری برادرانش حسین و عباس، آغاز شد و تا سال 1350 شمسی ادامه یافت. در این دوره ظاهر نشریه تغییراتی کرد، از جمله جلدش رنگی و صفحاتش به تدریج بیشتر شد. سرمقاله شماره نخست دوره سوم حکایت از وضع جدیدی داشت و به خواننده می‌فهماند که به سبب محدودیت‌هایی قادر به درج هر مطلبی نیست. هم‌چنین درج عبارت «توفیق روزنامه‌ایست ملی و مستقل که به هیچ حزب و دسته و جمعیتی بستگی ندارد» و «ارگان رسمی حزب خران» در پشت جلد وابسته نبودن توفیق به گروه‌های سیاسی را یادآور می‌شد تا محدودیت‌های گذشته تکرار نشود. شماره نخست با استقبال مردم مواجه شد به طوری که سهمیه شهرستان‌ها در تهران توزیع گردید. در شماره نخست به جای اسم اصلی نشریه، عنوان «روزنامه فکاهی» آمد، زیرا هفته‌نامه توفیق هم چنان توقیف بود. توفیق در دهه‌های سال 1330 و 1340 شمسی با مضامین سیاسی و اجتماعی، رونق دهه 1320 شمسی را یافت. سرمقاله با امضای «کاکاتوفیق» و دیگر مطالب آن با انتقادی طنز‌آمیز به اوضاع اجتماعی چون گرانی و بیکاری و عملکرد شهرداری و شرکت واحد و مانند این‌ها، نوشته می‌شد.

شخصیت‌های اصلی توفیق، کاکاتوفیق، گشنیزخانم (عیال کاکا)، ممولی (میمون کاکا) و ملت بود. مضمون سیاسی کاریکاتورهای روی جلد، غالباً به قلم حسن توفیق و ناصر پاکشیر، متوجه دولت (خصوصاً شخص نخست‌وزیر و وزرا و وکلا) یا سیاست‌های آمریکا و انگلیس و اسرائیل بود. مشی سیاسی توفیق در این دوره حمایت از ملل محروم بود، چنان که هنگام جنگ در ویتنام با مطالب و کاریکاتورهای ضد آمریکایی از مردم ویتنام پشتیبانی می‌کرد. هم‌چنین نشر مطالب ضد اسرائیلی خصوصاً هنگام جنگ اعراب و اسرائیل، در حالی صورت می‌گرفت که دولت ایران از حامیان اصلی اسرائیل بود. توفیق هر سال از بین کاریکاتورهای چاپ شده در نشریات کشور، سه کاریکاتور را با مضامین سیاسی، اجتماعی، فکاهی، به‌ عنوان بهترین کاریکاتور انتخاب و در شماره ویژه سیزده بدر چاپ می‌کرد. از موضوع‌های همیشگی توفیق، ارائه چهره نادان و عقب افتاده از نمایندگان مجلس بود که مجلس را نهادی سخیف معرفی می‌کرد. نخست‌وزیران نیز دستمایه اصلی کاریکاتورهای توفیق بودند. در این دوره علاوه بر کاریکاتورهای سیاسی، کاریکاتورهایی با پیام‌های اجتماعی چاپ شد که حکایت از فساد ادارات و دستگاه‌های دولتی و شرکت‌ها می‌کرد. توفیق از درج آگهی‌های دولتی امتناع می‌کرد ضمن آن که هر آگهی غیر دولتی را نیز چاپ نمی‌کرد. از همکاران توفیق که بیشتر آنان با نام مستعار فعالیت می‌کردند، می‌توان به این افراد اشاره کرد: رضا ابهری (کبوتر قاصد)، غلامرضا کیانی (اجل معلق)، پرویز نامدار (اردک میرزا)، عباس فرات (ابن‌جنی)، حسین حسینی (خروس اخته)، عمران صلاحی (بچه جوادیه، زرشک، ابوطیاره) کیومرث صابری فومنی، پرویز کرمانی، ابوالقاسم حالت، پرویز خطیبی، یوسف خسروپور، حسین فرزام بهبودی. در سال 1343 شمسی بعضی از همکاران توفیق، نظیر منوچهر محجوبی و بهمن رضایی و اسدالله شهریاری، از آن جدا شدند و به مجله تهران مصور پیوستند و ضمیمه طنزی به نام کشکیات برای آن منتشر کردند. توفیق در دوره نخست‌وزیری امیرعباس هویدا (1343 ـ 1356 شمسی)، انتقادهای طنز‌آمیز خود را متوجه وی و دولتش کرد. هویدا نیز در صدد برآمد که نشریه فکاهی دیگری را که برآن نظارت داشته باشد، در مقابل توفیق، عَلَم کند؛ از این‌رو امتیاز مجله فکاهی کاریکاتور را به محسن دولو واگذار کرد و تعدادی از طنزنویسان توفیق در آن مجله مشغول شدند. توفیق هم‌چنان موفق بود تا این که در تیر 1350 به دستور هویدا برای همیشه بسته شد، هر چند مقامات دولتی سند و مدرکی دالّ بر تعطیلی توفیق به جا نگذاشته‌اند ولی مسئولان توفیق برای دستیابی به اسناد توقیف، نامه‌هایی به شهربانی‌های کشور فرستادند. پاسخ شهربانی‌ها به همراه تعدادی صورت مجلس، حاکی از توقیف نشریه توفیق از سوی دولت به علت اهانت به نخست‌وزیر بود. اعتراض تعدادی از حامیان توفیق، از جمله عبدالله انتظام، به نخست‌وزیر نیز در این خصوص مؤید همین امر است.

گفته می‌شود تعطیلی توفیق به دستور مستقیم شاه بود و آن نیز به علت خشم شاه از کاریکاتوری بود که ایران را به شکل گورستانی از اشباح ترسیم کرده بود. هر چند اهمیت توفیق چنان بود که هویدا بدون اجازه شاه آن را توقیف نمی‌کرد ولی در حقیقت علت اصلی تعطیلی توفیق هم‌سو نبودن شیوه آن با سیاست‌های حکومتی و انتقادهای روزافزون از دستگاه حاکم بود. پس از گذشت چند ماه از تعطیلی توفیق، شماره‌هایی از آن مخفیانه منتشر شد که موجب خشم شاه و بازخواست مسئولان گردید. به رغم ارسال نسخه‌هایی از آن به مراجع قانونی و کتابخانه‌های رسمی، در مهر 1351 با استناد به تبصره دو، ماده پنج قانون مطبوعات که تصریح می‌کرد: اگر روزنامه‌ای تا یک سال منتشر نشود امتیازش لغو می‌شود، امتیاز توفیق لغو شد و چاپخانه آن نیز تعطیل گردید. توفیق در ضمن فعالیت مطبوعاتیش چهارده نوع کتاب، از جمله توفیق فکاهی ماهانه و سالنامه فکاهی توفیق و آلبوم توفیق را نیز منتشر می‌کرد. فرهنگ توفیق نیز که کتابی است حاوی بیش از چهار هزار واژه فکاهی از جمله انتشارات آن بود. علی شریعتی طنزها و شیوه آن را ستوده است، دکتر محمد مصدق از آن به عنوان بهترین مجله یاد کرده و محمدعلی جمال‌زاده نیز آن را در حکم آیینه‌ای دانسته که در آن چهره عامیانه معشوقه‌اش (زبان فارسی) را می‌یابد. دوره توفیق در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، تماشاگه مطبوعات، کتابخانه وزارت فرهنگ و ارشاد، کتابخانه مجلس و خانه مطبوعات در تبریز، نگهداری می‌شود. (برگرفته از پاورقی شماره 2، کتاب پایگاه‌های انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، مسجد جامع تهران، ج 2، ص 252، مرکز بررسی اسناد تاریخی)

[4] . کیومرث صابری فومنی (گل‌آقا) فرزند علی‌نقی و سیده ربابه، ادیب و طنزپرداز معاصر، هفتم شهریور ۱۳۲۰، زمان حضور ارتش متفقین جنگ دوم جهانی در ایران، در صومعه‌سرا ـ یکی از شهرهای استان گیلان در شمال ایران ـ به دنیا آمد. پدرش که کارمند دون‌پایه وزارت دارایی و اصلاً اهل رشت بود، در سال ۱۳۱۷ به اداره دارایی صومعه‌سرا منتقل شد. در سال ۱۳۲۱ به اداره دارایی فومن انتقال یافت و چند ماه بعد در همان شهر درگذشت. خانواده او بسیار فقیر بودند. مادر صابری فرزند یک روحانی از سادات ترک و مورد احترام مردم بود اما این احترام که سادات عمدتاً از آن برخوردار بودند، جنبة معنوی داشت و آن‌ها همچنان در فقر و ناداری به سرمی‌بردند. مادر صابری که از معدود زنان با سواد شهر بود، در مکتب‌خانه قرآن تدریس می‌کرد و اینکه تنها ممر معاش خانواده پس از مرگ پدر بود، تکافوی زندگیشان را نمی‌داد. به همین دلیل برادرش که در آن زمان ۱۵ ساله بود، تحصیل را رها کرد تا با کار خود به معیشت خانواده کمک کند. صابری تحصیلات دبستانی خود را در شهر فومن گذراند. او پس از پایان تحصیلات ابتدایی به شاگردی در یک مغازة خیاطی پرداخت ولی در اواخر مهرماه همان سال، به اصرارِ مادر و دوستانش، تحصیل در دبیرستان را آغاز کرد. به دلیل فقرِ مادی، بعد از اتمام دورة اول دبیرستان (۹ سال تحصیل)، مجدداً به مغازه خیاطی رفت و آن ‌طور که خودش می‌گفت، پیشرفت‌هایی هم در این رشته داشت. ناگفته نماند که او در طول تحصیلات ابتدایی و متوسطه در مغازة برادرش که تعمیرکار دوچرخه بود، شاگردی می‌کرد. در شانزده سالگی (۱۳۲۶) در امتحان ورودی دانشسرای کشاورزی ساری که از شهرستان فومن فقط یک نفر را می‌پذیرفت، قبول شد. دو سال در آنجا ـ که شبانه‌روزی هم بود ـ تحصیل کرد و پس از قبولی در امتحانات، در سن هجده سالگی (۱۳۳۸) به عنوان معلم یک دبستان روستایی، به «کَسما» از توابع صومعه‌سرا رفت و یک سال در آنجا معلم بود. سال بعد از آن (۱۳۳۹) به دهی به نام «کوچه چال» از توابع «ماکلوان» در نزدیکی فومن منتقل شد. او مدت یک سال، مدرسة چهار کلاسة آنجا را به تنهایی اداره می‌کرد. در بیست سالگی (۱۳۴۰) در رشتة ادبی، به طور متفرقه امتحان داد و دیپلم گرفت. همان سال در کنکور رشته سیاسی دانشکده حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شد و همزمان با تدریس در دبستان و دبیرستان، به تحصیل پرداخت. او جز چند ماهی در سال اول تحصیل که با دستگیری او در تظاهرات سیاسی دانشگاه تهران مقارن بود، در کلاس درس حاضر نشد و فقط موقع امتحانات به دانشگاه می‌رفت. با این حال پس از چهار سال (۱۳۴۴) توانست لیسانس حقوق سیاسی خود را از دانشکده مذکور، دریافت دارد و این در شرایطی بود که در سال ۱۳۴۱ پس از یک دوره برکناری از کار معلمی، مجدداً و پس از محاکمة اداری، به کار معلمی برگشت و در دبستانی در شهرستان فومن به تدریس پرداخت. صابری اولین شعرش را در چهارده سالگی هنگامی‌که کلاس هشتم دبیرستان بود برای درج در روزنامه دیواری مدرسه‌شان سرود که یک غزل هشت بیتی با عنوان یتیم بود. علت این نامگذاری کاملاً مشخص بود. او می‌گفت: «از چهارده سالگی تا شانزده سالگی جمعاً نه شعر سرودم که تمام آن‌ها یا عنوان یتیم داشت یا درباره یتیم بود!» اولین نوشته صابری، بین سال‌های ۱۳36تا 1339 در مجله امید ایران چاپ شد. عنوان آن شعر هم یتیم بود! صابری در اولین سال تحصیل در دانشکده (۱۳۴۰) در تظاهرات دانشجویی شرکت کرد و مضروب و دستگیر شد. گردن او از ضربات باتوم به شدت آسیب دیده بود. او شعری به طنز و سیاسی سرود و با امضای «گردن شکسته فومنی» برای مجله توفیق ارسال کرد. پس از چاپ این شعر در چند شمارۀ بعدِ توفیق، صابری به طنزنویسی کشیده شد. او تا سال ۱۳۴۵ گهگاه اشعاری برای توفیق می‌فرستاد او عصرها همکار ثابت توفیق بود. خود او بعدها ستون ثابتی را با عنوان «هشت روز هفته» می‌نوشت و تا زمان توقیف توفیق (۱۳۵۰) همکار ثابت آن بود. امضاهای او در توفیق، عبارت بودند از: میرزا گل، عبدالفانوس، ریش سفید، لوده، گردن شکسته فومنی و... پس از تعطیلی توفیق، صابری به تدریس ادامه داد. او گهگاه اشعار جدی می‌سرود که جز به ندرت، چاپ نمی‌کرد. او بعدها مجموعة اشعار جدی‌اش را از بین برد چرا که معتقد بود شاعر متوسطی است. او متوسط بودن را دوست نداشت. صابری بعدها در هنرستان صنعتی کارآموز تهران، با شهید محمدعلی رجایی که بعد از انقلاب اسلامی به نخست‌وزیری و ریاست‌جمهوری رسید، آشنا شد. این آشنایی به دوستی صمیمانه این دو انجامید و تا زمان شهادت محمدعلی رجایی (هشتم شهریور ماه ۱۳۶۰) ادامه یافت. «برداشتی از فرمان حضرت علی(ع) به مالک اشتر»، عنوان پایان‌نامه مقطع لیسانس صابری است که آن را بین سال‌های ۱۳۴۴ـ۱۳۴۳ نوشته است. به پیشنهاد شهید رجایی، این پایان‌نامه به صورت کتابی درآمد و اوایل سال ۱۳۵۷ به چاپ رسید. ویرایش این کتاب را همکار دیگر این دو، حجت‌الاسلام سیدمحمد خامنه‌ای (برادر بزرگ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی) برعهده گرفته بود. لازم به ذکر است که این کتاب قبل از این تاریخ تا مدتی به صورت کپی بین دانش‌آموزان و مردم پخش می‌شد. صابری در دهه پنجاه، بیشتر وقت خود را صرف مطالعه و تدریس کرد و در سال ۱۳۵۷ موفق به اخذ فوق لیسانس ادبیات تطبیقی از دانشگاه تهران شد. پس از انقلاب در زمان نخست‌وزیری شهید رجایی به مقام مشاورت فرهنگی و مطبوعاتی نخست‌وزیر منصوب شد. در زمان ریاست ‌جمهوری شهید رجایی به مشاورت فرهنگی رئیس‌جمهور رسید و تا زمان شهادت رجایی در این سمت باقی بود و هنگام ریاست ‌جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای در همان سمت ابقا شد. مشاغلی که صابری از بعد از انقلاب برعهده داشته است، عبارتند از:

عضو هیئت مؤسس انجمن موسیقی، مشاور وزیر مسکن و شهرسازی، مدیرکلی دفتر آموزش بازرگانی و حرفه‌ای وزارت آموزش و پرورش (۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹) ـ تدریس در کلاس‌های حضوری دانشکدة مکاتبه‌ای، تدریس در دانشکدة روابط بین‌الملل، تدریس در مرکز اسلامی آموزش فیلم‌سازی، همکاری با معاونت امور بین‌الملل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سمت مشاور افتخاری (۱۳۶۳ تا ۱۳۶۹)، عضو منتخب شورای عالی انقلاب فرهنگی در کمیتة نام‌گذاری، عضو هیئت ایرانی در کنفرانس سران کشورهای غیرمتعهد (دهلی نو ۱۳۶۱).

او همچنین به هند، شوروی سابق، الجزایر، سوریه، ایتالیا، فرانسه، سوئیس، تایلند، ترکیه، اتریش، مالزی، سنگاپور، کنیا و آلمان سفر کرده و سه بار در سال‌های 1363، ۱۳۶۴ و 1374 به زیارت خانة خدا مشرف شده بود.

مشاغل سیاسی نمی‌توانست صابری را ارضا کند، به همین علت به تدریج از مشاغل سیاسی کناره گرفت و بُعد فرهنگی کار خود را وسعت بخشید. او که مسئولیت مجله رشد ادب فارسی را برعهده داشت، گهگاه مطالبی برای روزنامه اطلاعات می‌نوشت. سفرنامه شوروی او که بعداً با عنوان «دیدار از شوروی» به صورت کتاب منتشر شد، از این دست مطالب بود. او مدت‌ها طرح ایجاد یک ستون طنز سیاسی را در خاطر داشت. صابری در سال ۱۳۶۳ به حج مشرف شد. در بعثة امام خمینی ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ روزانه، بولتنی برای صد و پنجاه هزار حاجی ایرانی منتشر می‌شد که شامل بیان مناسک و اخبار ایران و جهان و مکه و مدینه بود. او برای خواندنی‌تر کردن این بولتن، ابتدا در مدینه و سپس در مکه، هر روز ستونی به طنز با عنوان «داستان‌های جعفرآقا» در خبرنامه می‌نوشت که در میان حجاج ایرانی هواداران بسیار پیدا کرده بود.

صابری هنگام نقل خاطرات حج، می‌گفت: «در مکه، به کعبه رفتم و در جوار کعبه، قلمم را درآوردم و رو به کعبه کردم و گفتم: من این قلم را در خانه‌ خدا، با خدا معامله کردم. خدایا تو شاهد باش که من در راه اعتلای دین تو و کشورم گام برمی‌دارم. مرا از لغزش‌ها مصون بدار و قلمم را از انحرافات حفظ کن.»

او پس از بازگشت از حج مدتی روی طرح ستون طنز خود کار کرد. از میان چند عنوان، نام «دو کلمه حرف حساب» را برگزید و همچنین با نظر داشتن به یکی از اسامی مستعار خود در توفیق (میرزا گل) اسم مستعار «گل‌آقا» را برای خود انتخاب کرد. اولین دو کلمه حرف حساب گل‌آقا بیست و سوم دی ماه ۱۳۶۳ در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. طنز سیاسی که تقریباً از سال ۱۳۵۹ به این سو تعطیل شده بود. با شکل‌گیری این ستونِ طنز، دوباره به بار نشست و جان تازه‌ای گرفت. پس از گذشت نزدیک به شش سال از انتشار اولین دو کلمه حرف حساب، صابری که پیش از آن تقاضای انتشار یک هفته‌نامه جدی به نام «فصل جدید» کرده و امتیازش را نیز گرفته بود، به دلایلی از انتشار آن منصرف شد و تقاضای امتیاز هفته‌نامه طنز با نام «گل‌آقا» را کرد و توانست در آبان ماه ۱۳۶۹ اولین شماره هفته‌نامه گل‌آقا را منتشر کند. استقبال مردم از این مجله، غیرقابل تصور بود. تمامی نسخه‌های اولین شماره هفته‌نامه گل‌آقا در سراسر تهران ظرف کمتر از نیم‌ ساعت به فروش رفت (شماره‌های سال اول گل‌آقا بعداً در تیراژ وسیع تجدید چاپ شد). صابری بعد از آن امتیاز انتشار دو نشریه دیگر را هم گرفت. انتشار اولین شماره ماهنامه گل‌آقا در مردادماه ۱۳۷۰ و همچنین انتشار اولین سالنامه گل‌آقا در اواخر همان سال، نشان داد که صابری با چنته‌ای پُر، پا به عرصه طنز کشور گذاشته است و مردم ایران نیز با استقبال کم‌نظیر خود مشوق او در این راه شدند

مشکلات انتشار هفته‌نامه، ماهنامه، سالنامه و کتاب‌های گل‌آقا، از فعالیت صابری در اطلاعات کاست و نهایتاً در سال ۱۳۷۲و پس از نُه سال به تعطیلی موقت ستون دو کلمه حرف حساب در اطلاعات انجامید.

آشنایی علمیِ توأم با سیاست و ادبیات کیومرث صابری موجب شد که نوشته‌های او هم از حیث قالب و هم از حیث محتوا، غنی و درخور تأمل باشد. او نویسنده‌ای فرم‌گرا و در نظیره‌سازی از منابع غنی ادبیات فارسی، فوق‌العاده توانا بود. شیوه نگارش صابری، سهل و ممتنع و غیرقابل تقلید بود.

صابری در سال ۱۳۴۵ ازدواج کرد. ثمره این ازدواج، یک پسر به نام آرش و یک دختر به نام پوپک بود. پسرش آرش در سال ۱۳۶۴ بر اثر یک سانحه اتومبیل درگذشت. درگذشت او که سال دوم دانشگاه را می‌گذراند، بر قلب صابری داغی جانکاه گذاشت اما باعث نشد که او از هدفش که شادی‌آفرینی و مقابله با مفاسد بود، دست بردارد. کیومرث صابری توانست با سرمایه‌گذاری روی جوانان، نسل آینده طنز کشور را تربیت کند. او بی‌شک تأثیرگذارترین طنزنویس کشور بر دیدگاه‌های طنز است. شخصیت جدی و معنوی کیومرث صابری به مراتب از شخصیت طنز او والاتر و درخور ستایش‌تر بود. کمک‌های او به مطبوعات، مدارس، افراد بی‌بضاعت، آسایشگاههای معلولین و سالمندان، بیماران کلیوی و تالاسمی، آوارگان عراقی، ستم‌دیدگان بوسنی و هرزگوین و... درخور تأمل و قابل ملاحظه بود. آثاری که تا به ‌حال از صابری منتشر شده، عبارتند از:

۱ـ برداشتی از فرمان حضرت علی (ع) به مالک اشتر (۱۳۵۷)، ۲ـ تحلیل داستان ضحاک و کاوه آهنگر، ۳ـ مکاتبات شهید رجایی و بنی‌صدر، ۴ـ اولین‌ استیضاح در جمهوری اسلامی ایران، ۵ـ دیدار از شوروی

۶ـ گزیده دو کلمه حرف حساب (جلد اول)، ۷ـ گزیده دو کلمه حرف حساب (جلد دوم)، ۸ـ گزیده دو کلمه حرف حساب (جلد سوم)، ۹ـ گزیده دو کلمه حرف حساب (جلد چهارم).

صابری در آبان ماه ۱۳۸۱ و همزمان با آغاز سیزدهمین سال انتشار هفته‌نامه گل‌آقا، انتشار آن را متوقف ساخت. گل‌آقای ملت ایران سرانجام در صبح روز جمعه یازدهم اردیبهشت ماه ۱۳۸۳ پس از طی یک دوره بیماری به ملکوت اعلی پیوست.(روزنامه همشهری آنلاین، به نشانی:

www.hamshahrionline.ir/news /28053 با تلخیص و ویرایش.

[5] . در سند ساواک سهراب محوی را پسر سپهبد ایرج محوی شمرده است ولی برخی منابع او را فرزند ابوالفتح محوی از سرمایه‌داران بزرگ و دلال فساد شاه می‌دانند. احمدعلی مسعودانصاری در باره ابوالفتح محوی می‌نویسد: «... در مورد زن‌بازی‌های شاه همیشه اسم محوی هم به گوش می‌رسید و اینکه خانه او محل عشق‌بازی‌های شاه است و این‌ها مسایلی بود که در محافل خصوصی آن سوی دیدارهای تشریفاتی درباره‌اش صحبت می‌شد و مخصوصاً در مورد خانه محوی امر مسلمی بود که چند بار گاردهای مورد اعتماد به خود من هم داستان رفت و آ‌مدهای شاه را گفتند.» (پس از سقوط، خاطرات احمدعلی مسعودانصاری، ص 90، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، چاپ چهارم، سال 1385)

[6] . «سپهبد ایرج محوی در سال 1282 متولد شد. پس از انجام تحصیلات مقدماتى و متوسطه وارد مدرسه نظام گردید و در 1308 افسر شد و مراحل خدمتى خود را در تهران گذرانید. در 1319 با درجه سرگردى فرمانده هنگ پهلوى لشکر اول تهران بود و ضمناً حفاظت کاخ‌هاى شاه نیز به او سپرده شد. در 1323 به درجه‌ى سرهنگى و در 1330 به درجه‌ى سرتیپى نائل گردید. در مرداد ماه 1332 رئیس کارگزینى ارتش گردید و مدتى نیز فرماندهى لشکر رضائیه و زمانى فرماندهى لشکر اهواز با او بود. در 1340 به درجه سپهبدى رسید و فرمانده سپاه شد و سرانجام پس از بازنشستگى به ریاست اداره حفاظت شرکت ملى نفت منصوب گردید. وفات او در 1355 اتفاق افتاد.» (شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، دکتر باقر عاقلی، ج 3، ص 1369، نشر گفتار، چاپ اول، سال 1380)

[7] . بیژن صفاری فرزند سرتیپ محمدعلی صفاری، رئیس شهربانی کل کشور بود. سرتیپ صفاری از بستگان بسیار نزدیک فریده دیبا مادر فرح پهلوی بود و به همین سبب بیژن صفاری که از کودکی با فرح معاشر و دوست بود، همراه وی به فرانسه رفت و همراه فرح تحصیلاتش را در رشته معماری ادامه داد و به عنوان مهندس آرشیتکت فارغ التحصیل شد. زمانی که فرح با محمدرضا پهلوی ازدواج کرد، بیژن صفاری در حلقه دوستان خاص و در شمار مشاوران نزدیک وی قرارگرفت. بیژن صفاری از طراحان و معماران پارک ولیعهد سابق در حوالی میدان خراسان، بی‌سیم نجف آباد (شهید طیب فعلی) بود و به عنوان یکی از اعضای شورای عالی جشن هنر شیراز در تهیه و تدارک برنامه‌های به اصطلاح «آوانگارد» این فستیوال جهانی سهم و نقش بسزایی داشت. او افزون بر این رئیس مرکز تئاترتجربی ایران و مدیر کارگاه نمایش Work shop ایران بود.

[8] . محمدعلی صفاری ـ منظم السلطنه ـ فرزند محمدحسین معین الدیوان در سال 1280 ﻫ ش در لاهیجان به دنیا آمد، تحصیلات ابتدایی را در مدارس تربیت تهران و آلیانس فرانسه به پایان رساند و از مدرسه نظام فارغ التحصیل شد و به استخدام ارتش درآمد. وی در نظام به عنوان، رئیس دارالانشاء جنگ، فرماندار نظامی گرگان، رئیس شهربانی کل کشور (سه بار) به کار پرداخت. عمده فعالیت وی در مشاغل سیاسی و اداری بود. محمدعلی صفاری به دلیل ارتباط نزدیک با دربار پهلوی و مجامع و محافل وابسته به غرب به ویژه انگلیسی در مسئولیت‌های مختلف از جمله؛ ریاست املاک رضاخان در مازندران، ریاست اداره غله و نان، ریاست منع احتکار، فرماندار شهسوار، معاون شهردار تهران، مدیر کل وزارت کشور، استاندار استان‌های اصفهان، آذربایجان شرقی و مازندران، رئیس بانک بازرگانی، نماینده سه دورة مجلس شورای ملی (18-19-20) از لاهیجان و سناتور انتخابی شاه در مجلس سنا فعالیت کرد.

صفاری در مشاغل گوناگون به زد و بند و اختلاس و دریافت رشوه و پست فروشی شهرت داشت و به لحاظ اخلاقی شراب‌خوار، قمارباز و دارای روابط نامشروع و افسار گسیخته معرفی شده است. وی رابطه نزدیکی با دربار داشت و زنش ندیمه‌ی تاج‌الملوک، مادر محمدرضا پهلوی، بود. وی به دلیل به قتل رساندن ناصر فخرآرایی، ضارب شاه در دانشگاه تهران بارها مورد تقدیر قرار گرفت. دریافت نشان‌های 2 تاجگذاری و 1 همایون از آن جمله‌اند. وی همچنین رئیس حسابداری مخصوص دربار شاهنشاهی بود و در هیئت مدیره شیر و خورشید و هیئت امنای مدرسه عالی پارس عضویت داشت. صفاری در صحنه احزاب و گروه‌های سیاسی نیز فعال بود و در احزاب اتحاد ملی (سید ضیاء‌الدین طباطبائی)، حزب دموکرات قوام‌السلطنه، حزب ملیون، حزب ایران نوین و شورای مرکزی حزب رستاخیز عضویت داشت. ساواک در ارزیابی خود وی را فردی رفیق‌باز، لجباز، کینه‌توز، بی‌گذشت و فاقد مناعت طبع معرفی کرده است. وی در تصرف املاک مردم در گیلان و ظلم و ستم به آنان شهرت زیادی داشت که تظلم خواهی اهالی کشجان بالا شاده و گرکه و کیاس از جمله‌ی آن‌ها می‌باشد. محمدعلی صفاری در تشکیلات فراماسونری در لژهای کوروش، اسکاتلند، فارابی، دانش، سحر و نور عضویت داشت. صفاری در سال 1367 در تهران درگذشت. وی رمانی به نام «خان گیلان» نوشته است. (اسناد ساواک - پرونده انفرادی)

آنچه عجیب است توصیف دکتر باقر عاقلی در کتاب شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر، جلد 3، صفحه 934 و 935 از اوست.عاقلی می‌نویسد: «نسبت دزدی احدی به او نداد.»!

[9] . مینو صمیمی، فرزند صادق صمیمی رئیس اسبق موزه ایران باستان، در سال 1325 در تهران متولد شد. او سمت‌های زیر را تا خروج از ایران به عهده داشت:

منشی سفارت ایران در سوئیس از ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۲؛ سرپرستی دبیرخانه و دفتر روابط عمومی «سازمان ملی حمایت از کودکان»؛ منشی مخصوص فرح پهلوی در امور بین‌المللی. کتاب پشت پرده تخت طاووس، اثر اوست. این کتاب در بیست و چهارمین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۸۵ برگزیده شد

[10] . کیوان خسروانی فرزند سپهبد مرتضی خسروانی، در سال ۱۳۱۸ در تهران متولد شد. وی تحصیلات خود را در رشته معماری در سال ۱۳۳۶ در دانشگاه برکلی آمریکا آغاز کرد و پس از یک سال به ایران بازگشت. در سال ۱۳۴۱ تحصیلات خود را در رشته‌ی معماری در مقطع فوق لیسانس در دانشگاه تهران زیر نظر هوشنگ سیحون بهائی به پایان رساند و با استفاده از بورس دولت فرانسه دو سال در مدرسه‌ی عالی هنرهای زیبا تحصیل کرد. در سال ۱۳۴۶ به ایران بازگشت و در اولین جشن هنر شیراز نورپردازی تخت جمشید و حافظیه و دیگر آمفی تئاترها را به عهده گرفت. کیوان خسروانی به دلیل طراحی لباس‌های فرح پهلوی معروفیت زیادی در بین هنرمندان داشت. کیوان خسروانی و کامران دیبا(پسر عموی فرح دیبا- پهلوی) به اتفاق هم یک بوتیک لباس موسوم به «N1»(نامبر وان) در تقاطع دو خیابان ایرج و ثریا(سمیه فعلی) راه انداختند که به پاتوقی برای همجنس‌بازان تبدیل شد. فضاحت این بوتیک و دو صاحب همجنس‌باز آن، به‌ اندازه‌ای بالا گرفت که در نهایت در سال 49 با دستور شخص سپهبد محسن مبصر(رئیس کل شهربانی)، پلیس به محفل اصلی فرزندان همجنس‌باز امرای ارتش و وابستگان دربار(البته همه اعضای این محفل همجنس‌باز یا وابستگان درجه یک دربار نبودند) یعنی کلوب «رشت 29» حمله برد و همه آن‌ها از جمله کیوان خسروانی و کامران دیبا و تناولی و حسین زنده‌رودی و... را دستگیر کرد. لیکن این حمله به شدت برای سپهبد مبصر گران تمام شد و با اعمال نفوذ شخص فرح دیبا که حامی اصلی این محفل محسوب می‌شد، همه دستگیرشدگان آزاد شدند و هم سهپبد مبصر از کار برکنار و مغضوب شد. (نگاه کنید به مقاله: سیری در تاریخچه استحاله فرهنگی، وقتی «عرفان» نیهیلیستی به همجنس‌بازی رسید، خبرگزاری تسنیم به نشانی:

https: /  / www.tasnimnews.com / fa / news / 1397 / 07 / 30 / 1857264)

[11] . مرتضى خسروانى، فرزند هاشم در 1284 ﻫ ش در تهران به دنیا آمد، پس از پایان تحصیلات متوسطه براى ادامه تحصیل به اروپا رفت و در کشورهاى فرانسه، انگلستان و ایتالیا در رشته‌ی هوایى تحصیل کرد. خسروانی در ایران نیز دانشکده‌ی دیده‌بانى و آموزشگاه خلبانى را به پایان رساند، مدتى در دانشکده افسرى خدمت کرد و به نیروى هوایى پیوست و تا معاونت آن نیرو ارتقا پیدا کرد. سپس به ریاست اداره‌ی چهارم و بعد پنجم ستاد ارتش منصوب شد. او در 1327 ش همزمان با معاونت ستاد ارتش مدتى فرماندار نظامى تهران بود. در 1338 ش به درجه سرلشگرى رسید و در 1340 به سمت رئیس اداره‌ی دادرسى ارتش منصوب شد. وى که مقام آجودانى مخصوص شاه را دارا بود، ده‌ها نفر از مخالفان رژیم را روانه‌ی جوخه‌هاى اعدام کرد. خسروانی با پیروزی انقلاب اسلامی به خارج از کشور گریخت و در پاریس درگذشت. (اسناد ساواک ـ پرونده‌ انفرادى)

[12] . پشت پرده تخت طاووس، مینو صمیمی، ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، انتشارات روزنامه اطلاعات، چاپ پنجم، سال 1370، ص 50.







 

تعداد مشاهده: 37256


مطالب مرتبط

تقویم تاریخ

کانال‌های اطلاع‌رسانی در پیام‌رسان‌ها

       
@historydocuments
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.