مروری بر زندگی و زمانه شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری
تاریخ انتشار: 06 مرداد 1403
تولد
شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری در روز دوم ذیحجه سال 1259 [یکشنبه 3 دی 1222 شمسی]- در روستای لاشک از توابع کجور مازندران به دنیا آمد.[1] و در بلده مرکز بخش فعلی نور نشو و نما یافت. «پدر شیخ، ملاعباس کجوری از افراد مورد اعتماد و وثوق مردم منطقه و از روحانیون اصیل آن دیار بود که علامه عبدالحسین امینی در «شهداء الفضیله» و شیخ آقا بزرگ تهرانی در «الذریعه» وی را از افاضل علمای دین و پیشوایان مورد اعتماد و وثوق مردمان در منطقهی نور مازندران میشمردند.»[2]
جد مادری شیخ، میرزا محمد تقی نوری مازندرانی از مجتهدین و مشاهیر عهد فتحعلی شاه قاجار است و دایی و پدر زن شیخ نیز علامه آیتالله حاج شیخ حسین نوری معروف به «محدث نوری» است که او نیز از بزرگان عهد خود و مشاور و مباشر خاص مرحوم میرزای شیرازی و استاد شیخ «آقا بزرگ تهرانی» و «محدث قمی» بوده است.[3]
تحصیلات
شیخ فضلالله تحصیلات ابتدایى را در زادگاه خویش زیر نظر مرحوم ملااسماعیل معروف به ملاشیخی – عالم منطقه لاشک- گذراند. سپس به بلده رفت که در آن روزگار دارای حوزه علمی دایر و پر رونقی بود و در بین قرا و قصبات منطقه نور جلوهای بارز داشت. پدرش، ملاعباس آن زمان مقیم تهران بود و در یکی از مساجد سنگلج نماز میگذارد. شیخ به زودی از بلده بار بست و به تهران رفت و در دامن پدر، که فقیهی زبر دست بود، به تکمیل آموزشهای دینی پرداخت. استاد دیگر شیخ در تهران، آیتالله شیخ حسین فاضل لنکرانی (نیای حاج شیخ حسین لنکرانی معروف) بود.[4]
شیخ در تهران، به مراتب عالی علمی دست یافت. دانش بلند وی در این زمان را میتوان از آثار علمی که در همین ایام نگاشت، فهمید. آیتالله شیخ فضلالله نورى با هوش و استعدادى که داشت، در سالهاى اقامت در تهران (در 21-20 سالگی)، رسالهاى را با نام دُرَرالتنظیم به شعر سرود و در آن مسایل فقهى را به صورت نظم در آورد. [5]
اقامت شیخ در پایتخت دیری نپایید و در همان عنفوان جوانی، به سنت آن روزگار بار سفر بست و به عزم نیل به قله دانش عازم عتبات عالیات شد و در نجف اشرف از محضر درس فقیهان بزرگ و دل آگاه عصر: سیدمهدی قزوینی غروی حلاوی، آخوند ملافتحعلی سلطان آبادی، شیخ راضی، شیخ مهدی آل کاشفالغطاء، میرزا حبیبالله رشتی و سید محمدحسن میرزای شیرازی خوشهها چید.[6]
عشق و علاقهى شیخ فضلالله به استاد خود تا جایى بود که وقتى آیتالله میرزاى شیرازى از نجف به شهر سامرا رفت و در آنجا اقامت دایم گزید، شیخ فضلالله نتوانست دورى ایشان را تحمل کند و در اولین فرصت، او نیز راهى سامرا شد تا از حوزهى درس استاد کسب فیض نماید.
شیخ در کنار تحصیل به تدریس نیز پرداخت، پایهی علمی وی را تا حدی بالا دانستهاند که گفتهاند، اگر در عتبات میماند پس از میرزای شیرازی احتمال مرجعیت او زیاد بود.[7]
بازگشت به تهران
شیخ فضلالله پس از حدود 20 سال اقامت در عتبات، در محرم 1303ق (1264 ش) با کولهباری گران از دانش و تقوا، به فرمان میرزای شیرازی، از سامرا به تهران بازگشت.[8]
به گفته احتشام السلطنه: «شیخ فضل الله نورى مجتهد، پس از تکمیل تحصیلات خود در نجف اشرف و نیل به مقام اجتهاد در سال 1288 هـ. ق[9] به تهران بازگشت، و با دختر آخوند ملاحسین نوری مجتهد معروف و رئیس روحانی عصر خود ازدواج کرد. [شیخ شهید] قریب چهل سال[10] در تهران ریاست و مرجعیت داشت. ترافع دعاوى عموم به محضرش ارجاع مىشد و مجلس درسش ممتاز بود.»[11]
شیخ در این زمان به خاطر وسعت معلومات و دیدگاههاى علمى به تدریج از روحانیون دیگر معروفتر گشت تا آنجا که در فقه، اصول، حدیث و علم رجال کسى به پاى او نمىرسید و بالاترین مقام روحانیت را حائز گردید.[12] در مسایل شرعى، به شیخ فضلالله رجوع مىشد[13] و او به اندازهاى در علوم دینى مهارت داشت که حتى مخالفان سرسخت او هم نتوانستند منکر مقام علمى ایشان شوند، به طورى که یکى از مخالفانش او را مجتهدى مشهور و با شکوه در تهران مىشمارد[14] و مخالف دیگرش، در کتاب خود، او را کسى مىداند که در علوم دینى بر همه برترى دارد و از نظر هوش، استعداد و قدرت بیان، کسى مانند او پیدا نمىشود.[15] میرزای شیرازی مراجعهکنندگان از ایران را به او ارجاع میداد و میگفت: «مگر حاج شیخ فضلالله در تهران نیست که به من مراجعه میکنید» و «میان من و شیخ فضلالله ضدیتی نیست ایشان خود من و نفس من است.»[16] مجلس درس شیخ در تهران دارای اعتبار و اهمیت فوقالعاده بود و بسیاری از روحانیان به شرکت در درس او مباهات داشتند.[17]
شاگردان
در درس آیتالله حاج شیخ فضلالله نوری علمای نامداری تلمذ کردهاند که میتوان به آیات عظام و حججاسلام؛ حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، حاج آقا حسین طباطبایی قمی، حاج میرزا ابوتراب شهیدی قزوینی، حاج شیخ روحالله قزوینی (دانایی)، میر سید حسین قمی، میر سید علی شوشتری جزائری، میر سید حسن شوشتری جزائری، حاج شیخ محمد حسن عبادی طالقانی، آشیخ محمد بوذری طالقانی، حاج آقا نورالدین عراقی، حاج میرزا مهدی آشتیانی، ملا علی مدرس (پدر اعظام الوزاره)، حاج میرزا ابوالقاسم قمی (برادر بزرگ حاج آقا حسین طباطبایی قمی)، شیخ باقر معزی تهرانی، آقا محمد کبیر قمی، سید محمود مرعشی (پدر آیتالله العظمى سید شهابالدین مرعشى) آقا سید اسماعیل مرعشی «شریف الاسلام» (عموی آیتالله مرعشی)، شیخ حسن تهرانی، شیخ غلامحسین نوری، شیخ عیسی لواسانی، شیخ باقر نجمآبادی، آخوند ملا علیرضا، شیخ علی چیذری، میرزا محمدعلیخان اراکی، شیخ محمدسلطان تهرانی، میرزا جمالالدین کرمانی، میرزا هاشم کرمانی، حاج شیخ میرزا جعفر تبریزی، شیخ محمد تربتی، میرزا زینالعابدین پیشوایی (فرزند حاج آقا جواد قمی)، سید حسین حائری فرزند سید رضا معروف به کتابفروش، ملا علی یوشی مازندرانی، شیخ محمد قاضی کیای طالقانی، آشیخ علی سولقانی، حاج شیخ مهدی مازندرانی، شیخ حسن کربلایی اصفهانی (صاحب کتاب تاریخ دخانیه)، آقا میرزا محمدحسن اصفهانی، حاج شیخ محمود مفید اصفهانی، علامه محمد قزوینی، سید حسن صاحب الزمانی، شیخ مرتضی زاهد حمام گلشنی، شیخ محمد رضایزدی، شیخ ابراهیم نوری، سید علی موسوی دزفولی، سید محمدعلی شوشتری، حاج میرزا عبدالله سبوحی (واعظ مشهور تهرانی)، حاج آقا جمالالدین آلآقا، شیخ علی بابا مازندرانی، حاجی میرزا خلیل طالقانی، حاجی عماد الواعظین مشهور به ابن طباخ و ... اشاره کرد.[18]
آثار و نوشتهها
شیخ فضلالله علاوه بر تدریس علوم دینى و ارشاد مردم در زمینههاى مختلف و پرورش شاگردان نامدار، کتابها و نوشتههاى با ارزشى از خود به یادگار گذاشته است. تعدادى از کتابها و نوشتههاى او عبارتند از:
1ـ رسالهى منظوم الدررالتنظیم.
2ـ صحیفهى قائمیه شامل دعاهایى از امام دوازدهم (عج).
3ـ رسالهى سؤال و پاسخ حاوى 236 پرسش از میرزاى شیرازى.
4ـ رسالهى عملیه شامل 60 پرسش و پاسخ از میرزاى شیرازى.
5ـ تذکره الغافل و ارشاد الجاهل که آن را در رد انقلاب مشروطه نوشت.
6ـ شرح مقاصد که حاوى مقالهها و نامههاى شیخ فضلالله مىباشد.
7ـ رسالهى تحریم مشروطیت؛ شیخ فضلالله در این رساله، علت موافقت اولیه و مخالفت ثانویهى خود را با مشروطه بیان مىدارد.
8ـ بیاض که شامل دعاها و یادداشتهاى شخصى شیخ فضلالله مىباشد.
9ـ دیوان اشعار، کتابها و نوشتههاى دیگر که تعدادشان کم نیست.[19]
نقش شیخ فضلالله در ماجرای تحریم تنباکو
روز پنجشنبه مورخ 28 رجب 1307 مطابق با 20 مارس 1890[20] (اسفند 1268ش) امتیاز تجارت توتون و تنباکو به مدت پنجاه سال به ماژور جرالد تالبوت یکى از اتباع دولت انگلیس اعطا گردید. این امتیاز- که به امضای شاه و سرهنری ولف رسید- دارای پانزده فصل بود که حکایت از اختیارات تام تالبوت در امور دخانیات ایران و بیاعتنائی به منافع ملت ایران داشت. با انتشار این خبر، مردم به رهبری علماء به مخالفت پرداختند.
به گفته احتشام السلطنه: «در آن وقایع شیخ فضلالله نوری در طهران ریاست داشت و در صف پیشوایان روحانی، مشوق و محرک مردم در مخالفت با امتیازنامه رژی[21] بود.»[22]
هر چند در تهران میرزا حسن آشتیانی را محور مبارزات و مخالفتها میخوانند، اما بنا بر شواهد موجود این شیخ فضلالله نوری بود که ««با ارتباط نزدیکى که با میرزاى شیرازى داشت، حکم تحریم تنباکو را از سامرا گرفت و به یکباره قرارداد رژى و عوامل آن را شکست داد.»[23]
شیخ به لحاظ ارتباط ویژه با میرزای شیرازی موفق به کسب حکم تحریم تنباکو از میرزا میگردد و آن را ابلاغ عام میکند؛ «پس از انتشار حکم تحریم، بازار بسته و تعطیل گردید، قهوهخانهها بسته و قلیانهای خود را در معابر عمومی شکستند، در تمام ولایات قیام عمومی شروع گردید.... کمپانی با مشاهدهی این جریان توسط قوامالدوله وزیر امور خارجه شکایت به ناصرالدین شاه نمود و شاه عبدالله خان والی را خدمت میرزای آشتیانی فرستاد که باید در ملأعام قلیان بکشید و یا از ایران خارج شوید و میرزای آشتیانی شق دوم را قبول کرد و حاضر برای حرکت گردید... هیجان زیاد شد مردم دورخانهی میرزای آشتیانی وارد شدند و... اول کسی که از علماء در آن روز به منزل میرزای آشتیانی وارد شد و هم صدا با ایشان گردید، آقای حاج شیخ فضلالله مجتهد نوری بود.»[24]
از دیگر فعالیتهاى شیخ، تلاش در جهت رد اتهام دربار، مبنى بر جعلى بودن نامهى میرزاى شیرازى بود. بعد از انتشار خبر صدور حکم تحریم تنباکو در ایران، دربار و بیگانگان مىکوشیدند وانمود کنند این نامه جعلى است و حقیقتى ندارد. به همین دلیل یکى از درباریان قاجار در این باره گفت: «این که مىگویند میرزاى شیرازى فتوا صادر کرده و در این باره به علماى تهران و سایر شهرهاى ایران تلگراف فرستاده است، حقیقت ندارد. اگر حقیقت دارد، پس این تلگراف کجا و نزد چه کسى است؟!» شیخ فضلالله نورى پس از آن که این سخن فرمانرواى عضو دربار قاجار را شنید، اعلام کرد: «تلگراف میرزاى شیرازى نزد من است و ایشان از سامرا آن را براى من فرستادهاند.» با این سخن شیخ فضلالله نورى، توطئهى مأموران انگلیسى و درباریان قاجار شکست خورد و آنها نتوانستند فتواى میرزاى شیرازى را جعلى وانمود کنند.[25]
حضور شیخ فضلالله نوری در نهضت مشروطه
با پیروزی موفقیتآمیز ماجرای تحریم تنباکو یک حرکت اصلاحطلبانه با محوریت روحانیت آغاز شد و این پدیدهی نوظهور به تجربهی عرصههای جدید مبادرت کرد. در محرم سال 1323 ق/ 1283 ش سخنرانان در مجالس مذهبى به انتقاد از دولت پرداختند. در همین زمان عکسى از «مسیو نوژ» بلژیکى که در اداره گمرک ایران کار مىکرد با لباس روحانى پخش شد. عالمان و مردم مذهبى این عکس را توهین به جامعه روحانیت دانستند و همین موضوع موجب تظاهراتى در بازار شد. این وضع در تهران با رویدادهاى سایر شهرها از جمله خشم مردم کرمان به جهت برخورد ناشایست حاکمان کرمان با رهبران روحانى آنجا و نیز نارضایتى مردم خراسان، قزوین و سبزوار از حاکمان محلّى سبب نارضایتى عمومى در کشور گردید. در تهران، آیتالله سید محمد طباطبایى و آیتالله سید عبدالله بهبهانى به معترضین پیوستند و تظاهراتى صورت گرفت که مورد هجوم نیروهاى دولتى قرار گرفت. رهبران روحانى نیز به همراه مردم به حرم حضرت عبدالعظیم(علیهالسلام) عزیمت نموده و در آنجا متحصن شدند.[26] و خواستههاى خود را که مهمترین آنها اجراى قوانین اسلامى و ایجاد عدالتخانه بود به اطلاع شاه رساندند. با اعلام موافقت با خواستههاى مهاجران، روحانیان و مردم به شهر بازگشتند امّا عینالدوله که قدرت را در خطر میدید با خواستههاى آنها مخالفت کرد و به زندان و تبعید عدالتطلبان پرداخت. مردم نیز مبارزات خود را تشدید کردند و به رهبرى روحانیون دست به راه پیمایى و تظاهرات زدند. در این جریان یکى از طلاب به نام سید عبدالحمید به شهادت رسید. مردم جسد شهید را برداشته، در شهر به راهپیمایى پرداختند.[27]
واقعهای مهم که در این روز به وجود آمد، شرکت اعلمالعلمای تهران، حاج شیخفضلالله نوری در این تظاهرات بود. مسجد از جمعیت موج میزد و در اطراف جنازه سینه میزدند و شعار میدادند. علما تصمیم گرفتند تا برپایی عدالتخانه، در مسجد تحصن کنند. [28]
آیتالله طباطبایى و آیتالله بهبهانى که رهبرى نهضت عدالتطلبى را به عهده داشتند، از قدرت و نفوذ شیخ فضلالله در جامعه آگاهى داشتند از این رو با وى به گفتگو پرداخته و از او درخواست همکارى کردند. شیخ نیز براى همراهى و حمایت از نهضت عدالتخانه به مبارزان پیوست. او در ابتداى همکارى و همراهى گفت: من راضى به بى احترامى به روحانیت و توهین به شریعت نیستم و شما را تنها نمىگذارم هر اقدامى که انجام دادید من هم با شما حاضرم ولى باید مقصود اسلام و شرع باشد.[29]
در این مرحله شیخ استوار و قاطع به مقابله با عینالدوله برخاست و همراه علماء در مسجد جمعه تهران به تحصن پرداخت. در این تحصن یک روز حاجی آقا محسن عراقی از طرف عینالدوله به مسجد جمعه آمد و پیامی از سوی او آورد به این مضمون: «آقایان علما محرمانه متفرق شوند والا ناچارم با زور متفرق کنم.» حاجی شیخ فضلالله که در مسجد حضور داشت، گفت: «آیا این حرفها از دهان عینالدوله خارج شده است؟» حاجی آقا محسن که خلقش تنگ شده بود، با تغیر گفت: «یعنی من دروغ میگویم، آخوند؟» حاجی شیخ مجدداً اظهار کرد: «کسی که حیات و مماتش زیر قلم ماست چگونه جرئت میکند چنین جملاتی را به زبان بیاورد. به او بگو ما از تو واهمهای نداریم و عنقریب تکلیفت را روشن میکنیم.»[30]
با اوجگیری بحران و تشدید خشونت دستگاه، علماء تصمیم به مهاجرت به قم گرفتند.[31] بنابر این شب 23 جمادیالاولی علماء مسجد را ترکگفتند و فردای آن روز به طرف قم رهسپار شدند.
به گفته ناظمالاسلام کرمانی: روز پنجشنبه 26 جمادیالاولی 1324- [مرداد 1285] اول آفتاب، حاج شیخ فضلالله مجتهد، با جمعیت بسیاری از تهران مهاجرت نمود که در حسن آباد ملحق به آقایان [سیدمحمدطباطبایی و..] گردد، در این سه روز هم که در شهر ماند، متصل و متوالیاً با آقایان مکاتبه و مراسله داشت. حاجی علی اکبر بروجردی را رسول نمود نزد آقایان سوگند یاد نمود که به شما خواهم رسید. به گفته ناظمالاسلام کرمانی، عینالدوله از حرکت حاج شیخ فضلالله، بی اندازه ضعیف شد.[32]
در حالی که از سراسر کشور خبر میرسید مردم عزم پیوستن به متحصنین قم را دارند، شاه عینالدوله را عزل و طی تلگرافی به علماء اعلام نمود: «عضدالملک نوکر محترمی را که از اولین رجال محترم دولت و طرف اصلی درجهی وثوق و اعتماد خودمان است مأمور میفرماییم که جنابان را به مراحم مستظهر داشته فرمایشات ما را حضوراً ابلاغ و شما را با تجلیل کامل معاودت دهند.»[33] علما در پاسخ به تلگراف شاه، تلگرافی ارسال کردند و طی آن و برای اولین بار خواسته خود را از درخواست «مجلس عدالت» ]عدالتخانه[ به «مجلس مشورتی حکومتی» تغییر دادند.[34]
شاه در بامداد روز 14 جمادیالثانی 1324 (مرداد 1285) طی حکمی به مشیرالدوله دستور تأسیس مجلس را صادر کرد. مشیرالدوله نیز طی تلگرافی به وسیلهی عضدالملک که از طرف شاه برای بازگشت علما به قم رفته بود، حکم شاه را ابلاغ کرد و از وی خواست به علما متذکر شود که بیش از این غیبت آقایان شایسته نیست. هرچه زودتر تشریففرمای دارالخلافه شوند تا زودتر با کمک آنها مجلس تشکیل شود. سرانجام علما تصمیم به بازگشت گرفتند و گروه گروه به طرف تهران حرکت کردند.
تشکیل مجلس و آغاز اختلافات
پس از مراجعت علما از قم و همچنین پایان یافتن تحصن در سفارت انگلیس،[35] در 27 جمادی الثانی، مجلس در مدرسهی نظام، مرکب از رجال دولتی، اشراف و علماء به میزبانی عضدالملک تشکیل شد و «مجلس موقت» مسئول شکلدهی به نظامنامهی انتخاب شد، با تصویب نظامنامهی موردنظر روشنفکران، انتخابات تهران برگزار شد و در 18 شعبان 1324 ق/ مهر 1285 مجلس شورای ملی با خطابهی شاه آغاز به کار کرد. اصلیترین وظیفهی مجلس شورای ملی تدوین قانون اساسی بود.
در مدت تدوین و نگارش قانون اساسی بعضی از مفاهیم مشتبه، به دلیل تعریفنشدن آن و اصرار بعضی از روشنفکران بر مبهم ماندن آن از یک سو و دقت نظر بعضی از متشرعین از سوی دیگر اختلافات را تشدید کرد. مفاهیمی مانند آزادی، مساوات، حوزهی قانونگذاری و... در غرب معنایی داشت و در اسلام حدودی دیگر داشت.[36] از مجموعه اسناد و منابع چنین به دست میآید که مشروطهطلبان سعی داشتهاند ابهام مفاهیم حفظ شود تا مبادا علما خصوصاً مراجع نجف پی به نیت آنها ببرند.[37]
آیات بهبهانی و طباطبایی اصراری بر روشن شدن مفاهیم نداشتند، ولی شیخ فضلالله نوری که قصد روشنفکران را متوجه شده بود، تلاش میکرد تا مفاهیم روشن و جنبهی اسلامی آن حفظ شود.[38]
یکی از مواردی که شیخ روی آن اصرار میورزید روشن شدن حوزهی قانونگذاری بود. او میپرسید: آیا مجلس میتواند در تمام امور حتی برخلاف نص صریح احکام، قانون وضع کند یا نه؟ روشنفکران از پاسخ صحیح طفره میرفتند و شیخ بر روشن شدن موضوع و پیدا کردن راهی عملی برای جلوگیری از چنین احتمالی پافشاری میکرد. [39]
با شدت گرفتن اعتراضات شیخ و دامنهدار شدن مخالفتهای او با قانون اساسی، مجلس خود را مجبور به جلب نظر شیخ دید و در قالب متمم قانون اساسی، درصدد راضیکردن ایشان و رفع نقص و عیب از قانون اساسی برآمد. شیخ دردمندانه از این ماجرا چنین حکایت میکند «... تا آن که آن دستورالعمل ملعون که مسمی به قانون اساسی است نوشته شد و خواهش تطبیق آن را با قواعد اسلامیه نمودند؛ داعی با یأسی که از فلاح این ترتیبات داشتم مماشاتاً مساعدت نمودم و وقتی را صرف این کار با جمعی از علماء کردم و برقدر مسبوط تطبیق به شرع یک درجه شد. چنان که مطبوعهی مشتمله بر اصلاحات و تصحیحات نزد داعی ضبط است، لکن فرقهای که زمام امور حل و عقد مطالب و قبض و بسط مهام کلیهی ]امور[ در دست آنها بود مساعدت نمیکردند، بلکه صریحاً و علناً میگفتند که ممکن نیست مشروطه منطبق شود با قواعد الهیه و اسلامیه و با این تصمیمات و تطبیقات دول خارجه ما را به عنوان مشروطه نخواهند پذیرفت؟!»[40]
سرانجام به منظور حصول راهی میانه جهت برونرفت از بحران، شیخ اصل پیشنهادی خود را منتشر کرد. بالاخره به رغم کارشکنیهای مخالفان شیخ[41] بر پارهای تغییرات به عنوان اصل دوم متمم قانون اساسی پذیرفته شد و به تصویب رسید؛ اصل پیشنهادی شیخ خاطر نشان میساخت: «این مجلس مقدس شورای ملی که با توجه حضرت امام عصر (عجل الله فرجه) و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام «خلدالله سلطانه» و مراقبت حجج اسلامیه و عامه ملت ایران تأسیس شد، باید در هیچ عصر از اعصار مواد احکامیه آن مخالفتی با قواعد مقدس اسلام و قوانین موضوعهی حضرت خیرالانام علیه الصلواه و السلام نداشته باشد و معین است که تشخیص مواد موافقت و مخالفت قوانین موضوعهی مجلس شورای ملی با قواعد اسلامیه در عهده علمای اعلام ادامالله برکات وجودهم بوده و هست. لذا مقرر است در هر عصری از اعصار انجمنی از طراز اول مجتهدین و فقها و متدینین تشکیل شود که قوانین موضوعهی مجلس را قبل از تأسیس در آن انجمن علمی به دقت ملاحظه و مذاکره نمایند. اگر آنچه وضع شده مخالف با احکام شرعیه باشد، عنوان قانونیت پیدا نخواهد کرد و امر انجمن علمی در این باب مطاع و متبع است و این ماده ابداً تغییر نخواهد کرد.»[42]
منطق قوی این استدلالها باعث گردید لایحهی پیشنهادی به تصویب معظم اهل مجلس شورا برسد.[43] سرانجام شیخ با پیروزی در یک جلسه با حضور علمای دیگر عهدنامهای را امضا کردند که قانونهای مجلس با شریعت ناسازگار نخواهد بود و «دو سید و افجهای و آقا حسین قمی و حاجیشیخ فضلالله و صدر العلماء دستینه نهاده و مهر کردهاند.»[44] از طرف دیگر شیخ با ارسال رونوشتی از لایحهی پیشنهادی خود به علمای نجف و جلب هواداری ایشان از این اقدام کوشید تا پیش از تصویب، اولاً بر مشترکات خویش و علمای مذکور تأکید نماید و ثانیاً در جلب همدلی جماعت دغدغهدار مذهب حاضر در مجلس توفیقاتی حاصل نماید.[45]
با تصویب لایحه پیشنهادی شیخ فضلالله در مجلس؛ سیل ناسزاگویی، افترا، تهمت و در مواردی ضرب و شتم طرفداران شیخ از طرف مخالفان آغاز گردید، چنان که مجلس عزاداری ایام فاطمیهی شیخ به تحریک مخالفان مورد هجوم واقع شد و بساط آن از مسجد جامع برچیده شد و چادر آن ضبط و توقیف شد. به گزارش حبلالمتین، روزنامهی متلون المزاجی که هر روز مطابق باد قدرت میچرخید و در این ایام از مخالفین سرسخت شیخ شده بود، «چندین هزار نفر به مسجد رفته، درصدد منع و جلوگیری برآمدند... چادر را خوابانیده، بلکه چندین قطعه نموده به امامزاده زید برده، توقیف کردند. این حرکت در روز پنجشنبه هشتم ]جمادی الاولی[ واقع شد.»[46] روز بعد جماعتی در مسجد صدر گرد آمدند و طی سخنان آتشینی مردم را تحریک و روانه منزل شیخ کردند و بالاخره در مجلس، تقیزاده به هتاکی علیه شیخ پرداخت،[47] و روزنامهی صوراسرافیل در پنجمین شمارهی خود که این روزها به کانون تهاجم و ایراد تهمت علیه شیخ بدل شده بود از شیخ به عنوان «تاجر باشی بازار دینفروشان، شیخ فضلالله بینور» و «از مادههای فساد و منابع بغض و عناد» و کسی که «خلاف و خیانتهای او از حد گذشته» یاد کرد.[48] به روایت یکی از شاهدان عینی این روزها (مستوفی تفرشی) «در این اوقات مردم دو فرقه هستند: جمعیتی به دنبال سیدین (طباطبایی، بهبهانی) و جمعیتی نیز در اطراف حاج شیخ فضلالله میباشند. از هر طرف سخنی بر ضد یکدیگر میگویند. ملت از طرد و نفی حاج شیخ فضلالله سخن میگویند؛ جراید ملی نسبت به او خیلی بد مینویسند و تبعید او را از دولت و رئیس الوزرا تقاضا میکنند.»[49] از نکات عبرتآموز این مقطع تاریخی آن که روشنفکران غربگرا در اوج توفیق قرار گرفتهاند چه سیدین طباطبایی و بهبهانی را با خود همراه کرده و سیاست منزوی کردن شیخ را در سایهی موضعگیریهای ایشان در حمایت از مشروطه و اصرار بر قوام و دوام مجلس پیجویی میکنند.
تحصن شیخ
حاج شیخ فضلالله وقتی احساس کرد که مخالفت ها و مقاومتهایش در برابر مشروطه خواهان لیبرال که از حمایت آیات طباطبایی و بهبهانی و نیز مراجع مشروطهخواه نجف برخوردار بودند، تأثیر عمدهای ندارد، برای تنویر و توجه افکار عمومی و ایجاد فضای نسبتاً باز سیاسی برای ابراز نظرات خود به همراه جمعی از همفکرانش در جمادی الاول 1325 ق [خرداد 1286ش] شبانه و مخفیانه به حضرت عبدالعظیم (ع) مهاجرت کرد. [50]
شیخ به اتفاق همراهان بهوسیلهی منبر و با انتشار روزنامهی «لایحه» اندیشهی خود را به مردم میرساندند و خواستها و ادلهی خود را تبیین میکردند. در قسمتی از یکی از این سخنان، شیخ عنوان میکند «ایرانیان باید مشروطهای منطبق بر سنن ملی و مذهبی خود برقرار کنند. خدا گواه است کسی ضدیت با عدل ندارد و چه شده است کسی که اول مقدم در این مورد بوده است، اقدام برضدیت یا تخریب این اساس مقدس معدلت را قصد کند نه عقلاً و نه شرعاً جایز بلکه حرام است. مقصود تطبیق این مجلس است با قانون محمدی.»[51]
مروری بر خواستههای شیخ
مخالفین، شیخ را متهم به استبدادخواهیکردند؛ حال آن که این دروغی بیش نیست. چه این که شیخ خود برضد استبداد قیام کرد و قیام او بود که توازن قوا را به نفع عدالتخواهان بهم زد. مقابل دولت ایستاد و از اول با رهبران نهضت مشروطه شرط کرد اگر برای جلوگیری از ظلم باشد، منحاضرم.[52]در اولین لایحه که در روز دوشنبه 18 جمادی الثانی 1325ق در شرح مقاصد شیخ منتشر شد در مورد اجماعی بودن پذیرش مشروطیت مینویسد: «سلسلهی علمای عظام و حجج اسلام چون از این تقریر و آن ترتیب استحضار تام به هم رسانیدند... همه تصدیق فرمودند که این خرابی در مملکت ایران از بیقانونی و ناحسابی دولت است و باید از دولت، تحصیل مجلسشورای ملی کرد که تکالیف دوایر دولتی را معین و تصرفاتشان را محدود نماید تا آن که بحمدالله تعالی پادشاه مرحوم موفق و ساعی علمای عظام مشکور و مجلس دارالشورایکبرای اسلامی مفتوح شد.»[53] شیخ در یکی از لوایح دیگر تصریح میکند که: «از سلسلهی جلیله رؤسای ملت احدی منکر مجلس شورای ملی اسلامی نیست.»[54] و در پایان شیخ برای مشروعیت آن مجلس استدلال میکند و میگوید: مجلس «به مساعی مشکورهی حجج اسلام و نواب عامهی امام(ع) قائم شده»[55] است.
اشکال شیخ به مجلس یک اشکال مصداقی بود نه این که در نظریه با مجلسمخالف باشد، چنان که خود میگوید: «ایها الناس! من به هیچوجه منکر مجلس شورای ملی نیستم؛ بلکه مدخلیت خود را در تأسیس این اساس بیش از همه کس میدانم؛ زیرا که علمای بزرگ ما که مجاور عتبات عالیات و سایر ممالک هستند هیچ یک همراه نبودند و همه را با اقامهی دلایل و براهین من همراه کردم. از خود آن آقایان عظام میتوانید این مطلب را جویا شوید. الان هم من همان هستم که بودم؛ تغییری در مقصد و تجدّدی در رأی به هم نرسیده است.» [56]
به نظر شیخ، مشکل مجلس در چند جهت بود: 1ـ حوزهی قانونگذاری، 2ـ منبع تدوین قانون اساسی.[57]
شیخ از این که میدید قانون اساسی از منابع خارجی ترجمه میشود و به عینه بهتصویب میرسد آن را یک خطر و راه نفوذ بیگانگان میدانست و این نسخهی غربی را برای ملل اسلامی مناسب نمیدانست؛ شیخ در این باره به خوبی استدلال کرد که «امروز میبینیم در مجلس شورا کتب قانونی پارلمنت فرنگ را آورده و در دایرهی احتیاج به قانون، توسعه قائل شدهاند. غافل از این که ملل اروپا شریعت مدونه نداشتهاند. لهذا برای هر عنوان نظامنامهای نگاشتهاند و در موقع اجرا گذاشتهاند و ما اهل اسلام شریعتی داریم آسمانی و جاودانی که از بس متین و صحیح و کامل و مستحکم است نسخ بر نمیدارد. شارع آن شریعت در هر موضوعی حکمی و برای هر موقع تکلیفیفرموده است.»[58]
شیخ برای جلوگیری از وضع قوانین خلاف شریعت نظریهای جالب ارائه داد. وی برای حل مشکل، اصل «نظارت هیئتی از مجتهدین منتخب مراجع تقلید» را پیشنهاد کرد.[59] شیخ مجلس را تحت فشار قرار داد و مجلس با تغییراتی این اصل را به تصویب رساند، ولی شیخ آن تغییر را نپذیرفت. علت استنکاف شیخ امری بسیار ظریف و دقیق بود که طرفین آن را خوب درک کرده بودند و شیخ اصرار داشت این هیئت بدون دخالت مجلس از طرف مراجع تقلید انتخاب بشوند تا علاوه بر حفظ استقلال و مدیون نبودن آنها به نمایندگان، مشروعیت قانونگذاری با تنفیذ مراجع صورت گیرد. اما غربگرایان دریافتند این استقلال قدرت، جلوی مانور آنها را خواهد گرفت و به همین جهت تصویب کردند که علمای اعلام و حجج اسلام مراجع تقلید شیعه اسامی بیست نفر از علما که مطلع به مقتضیات زمان باشند را به مجلس معرفی و مجلس پنج نفر یا بیشتر را انتخاب تا موافقت یا مخالفت مصوبات را با شرع تطبیق دهند. علت اساسی مهاجرت شیخ، اصرار بر استقلال هیئت نظارت بود و بارها در لوایح نوشت: «مراقبت هیئتی از عدول مجتهدین در هر عصر بر مجلس شورا به همان عبارت که همگی نوشتهایم بر فصول نظامنامه افزوده شود و هم مجلس شورا به هیچوجه حق دخالت در تعیین آن هیئت از عدول مجتهدین را نخواهد داشت و اختیار انتخاب و تعیین و سایر جهات راجعه به آن هیئت کلیه با علمای مقلَّدین هر عصر است لا غیر.»[60]
یکی دیگر از خواستهای جدی شیخ این بود که مشروطه متصف به مشروعه شود. علت این بود که روشنفکران اصرار داشتند که مشروطه ربطی به شرع ندارد و چون شیخ مشروطه را یک سوغات فرنگی میدید، برای بومی کردن آن و جلوگیری از ادعای غربگرایان در وضع قوانین غیرشرعی اصرار میکرد که «تِلو کلمهی مشروطه در اول قانوناساسی تصریح به کلمهی مبارکهی مشروعه و قانون محمدی(ع) بشود.»[61]
شیخ علاوه بر این، اشکالهای دیگر را هم مطرح میکرد. وی خواستار این بود که بعضی از مفاهیم روشن و معنای اسلامی آن در قانون اساسی لحاظ شود. شیخ در فتوای توضیحی خود برضد مشروطه، دربارهی اجمالنویسی عمدی قانون اساسی مینویسد: «تحریر و اعلان را در بدو امر به اجمالیات و مبهمات قناعت کرده.»[62] از جمله این مبهمات مساوات است که به گفتهی شیخ «یکی از ارکان مشروطه است که به اخلال آن مشروطه نمیماند.» در قانون اساسی آمده بود که اهالی ایران در برابر قانون مساوی هستند. شیخ میگفت: «موضوعات مکلّفین در عبادات و معاملات و تجارات و سیاسات از بالغ و غیر بالغ و ممیز و غیر ممیز و غافل و مجنون و صحیح و مریض... و مسلم و کافر و کافر ذمّی و حربی و کافر اصلی و مرتد و مرتد ملی و فطری» متفاوت است؛ «مثلا کفار ذمّی احکام خاص دارند. مناکحات آنها با مسلمان جایز نیست... و نکاح مسلمانان بر کافرات بر وجه انقطاع جایز است... ارتداد احدیالزوجین موجب انفساخ است... کفر، یکی از موانع ارث است و کافر از مسلم ارث نمیبرد دون العکس.»[63]
یکی دیگر از اعتراضهای شیخ، نسبت به قانون مطبوعات بود که بر طبق آن «عامهی مطبوعات غیر از کتب ضلال و مواد مضره به دین مبین آزاد است.» و شیخ میفرمود «به موجب این ماده، بسیاری از محرمات ضرورالحرمه، تحلیل شد؛ زیرا که مستثنی فقط دو امر شد و حال آن که یکی از محرمات ضروریه افترا است و یکی از محرمات مسلّمه غیبت از مسلم است و همچنین قذف مسلم، ایذاء و سبّ و فحش و توهین و تخویف و تهدید و نحو آن من الممنوعات الشرعیه و المحرمات الالهیه. آزادی این امور، آیا غیر از تحلیل ما حرّمهالله است؟»[64] این مادهی قانونی علاوه بر رفتار غیر منطقی مطبوعات و توهین به مقدسات و روحانیت، فرضیهی شیخ را بیشتر اثبات کرد.
دیدار سیدین با آیتالله شیخ فضلالله نوری
در پی ترویج دیدگاهها و مواضع شیخ در میان مردم جناح موسوم به آزادیخواه به وحشت افتاده تصمیم گرفتند با گسیل جمعیتی از جوانان به عبدالعظیم شیخ و یارانش را پراکنده کرده و بازگردانند. علمای مجلس پادرمیانی کردند و جلوی این فاجعه را گرفتند و قرار بر این شد که «آقامیرزا سیدمحمد مجتهد طباطبائی و آقامیرزا سیدعبدالله مجتهد بهبهانی به حضرت عبدالعظیم بروند با هر طریقی که صلاح بدانند حاج شیخ فضلالله مجتهد نوری و سایر همراهانش را به شهر برگردانند.»[65] سرانجام دو سید به شاه عبدالعظیم رفتند و هر چه صحبت کردند شیخ برسر عقیدهی خود اصرار کرد. مذاکرات دو سید و شیخ چنین گزارش شده است:
«آقای طباطبایی: مقاصد شما چه چیز است؟
آقای شیخ فضلالله: مکرر این مطلب را گفته باز میگویم اساس این مجلس و مشروطیت من بودم و هستم... این مجلس برای امروزهی ما خیلی لازم است. یقین است زمانی که دارای مجلس بودیم وکلا از طرف تمام ملت باید در مجلس باشند؛ اما چه نوع وکیل برای این مجلس لازم است؟ دارای چه صفاتی باید باشند؟... لااقل باید مسلمان و طریقهی جعفری را دارا باشند؛ از خدا بترسند... آیا از سی الی 36 کرور جمعیت ایران غیر از سه چهار هزار نفرشان بیشتر رأی دادهاند؟ پس معلوم میشود که هیچ یک از اهالی ایران وکیل در مجلس ندارند... مراد من همه اینجاست. وکیل مسلمان، مسلمان باید باشد...
پس یکی از مستدعیات ما این است که این چند نفر را از مجلس خارج نمایند...
مطلب دوم: مجلس برای ما خیلی خوب است. مشروطیت خیلی بجاست، اما مشروطه باید قوانین و احکامش سر مویی از طریقهی شرع مقدس نبوی خارج نشود... این آزادی که این مردم تصور کردهاند، آزادی کفر در کفر است... فقط آزادیشان یک چیز است که فقط و فقط در خیر عموم، اگر کسی چیزی به خاطرش رسید بگوید، لاغیر، اما نه تا اندازهای باید آزاد باشد که بتواند توهین از کسی بکند... کسی که دارای این آزادی است باید توهین از مردمان محترم بکند؟آیا گفتهاند فحش باید بگوید و بنویسد؟... آزادی قلم و زبان برای این است که جراید آزاد نسبت به ائمهی اطهار هر چه میخواهند بنویسند؟... در این موقع حاجشیخ دست برد از زیر کتابی یک ورقه روزنامه درآورد به دست آقای طباطباییداد... ]وی[ با صدای بلند بنا کرد به خواندن. تا به مرور به مطالب ائمهی اطهار و به خصوص به حضرت سیدالشهدا و حضرت ابوالفضل(ع) رسید... ]موضوعاین بود[: «شما مردمان نادان چرا این قدر اعتقاد به این اشخاص دارید که در 1300 سال قبل به یزید بن معاویه یاغی شده، قشون فرستاد خود و همراهانش را کشتند. حالا این مردم روضهخوانی نمایند...» این مرد پستفطرت بیاندازه ائمهی اطهار را توهین و تحقیر کرده بود. بعد از آنی که آقای طباطبایی این روزنامه را خواند یک مرتبه بی اختیار به گریه در آمد...
اما مسئلهی سوم: ... سزاوار است که پیشوایان و مجتهدین دین شریف اسلامی پایمنبر حاضر باشند و یک نفر واعظ متهم فاسدالعقیده در بالای منبر هزاران ناسزا نسبت به علما... بگوید؟ و شما در پای منبر گوش کنید و خنده نمایید و از نطاقی و لفاظی او تعریف و تمجید نمایید؟.. این چند نفر واعظ که قبح اعمال و نیت فاسد ایشان بر همه کس مکشوف است یا باید از تهران مهاجرت نمایند یا قدغن شوند قدم بر منبر بگذارند.»[66]
مذاکرات به جایی نرسید و دو سید، شبانه از حرم با عصبانیت خارج شدند.[67] مخالفین شیخ فضلالله راهی جز تهمت و فحاشی نداشتند، از این رو او را متهم کردند که کار او با تحریک و کمک مالی شاه انجام میپذیرد؛ اما این تهمت چنان غیر قابل قبول بود که حتی سفیر انگلیس که از مخالفین سرسخت شیخ بود و او را از مرتجعین خوانده استگزارش داده که «در مورد شیخ فضلالله، شاه را متهم میکنند که او را تشویق نموده است که به اینکار دست بزند. این حرف به کلی بیاساس است. شیخ در نتیجهی مجادلات خودش با علمای همطراز خود بست نشسته است. این موضوع ارتباطی به شاه ندارد.»[68]
شیخ و عالمان همراهش علمای بلاد را از قصد خود مطلع کردند و به مراجع نجف نیز تلگرافهایی مخابره کردند. شیخ توانست نظر مراجع نجف را به خود جلب کند و از آنها پشتیبانی دریافت کند.
مرحوم سید کاظم یزدی از مراجع و فقیهان ساکن در نجف در پاسخ به تلگراف بستنشینان نوشت: «از تجری مبتدعین و اشاعهی کفریات ملحدین که نتیجهی حریت موهومه است قرار مسلوب... بعونالله متمنیات ایشان شدنی نیست.»[69]
تلگرافی از ناحیهی ملا محمدکاظم آخوند خراسانی و آیتالله عبدالله مازندرانی به شیخ مخابره شد که وحشت عجیبی در مشروطهطلبان ایجاد کرد. آن دو مرجع در این تلگراف که توسط حجتالاسلام نوری به مجلس ارسال کردند، نوشتند که اضافه کردن «مادهی شریفهی ابدیه که به موجب اخبار واصله در نظامنامهی اساسی درج و قانونیت مواد سیاسیه و نحوها من الشرعیات را موافقت با شریعت مطهره منوط نموده، از اهم مواد لازم و حافظ اسلامیت این اساس است و چون زنادقهی عصر به گمان فاسد، حریت این موضع را برای نشر زندقه و الحاد، مغتنم و این اساس قویم را بدنام نموده، لازم است مادهی ابدیهی دیگر در رفع این زنادقه و اجرای احکام الهیهـ عزاسمهـ بر آنها و عدم شیوع منکرات درج شود....»[70]
این تلگراف موجب شد تا روشنفکران دست به یک سلسله عملیات تبلیغاتی گسترده زدند و دو مرجع ساکن نجف را نسبت به شیخ بدبین کردند و از این تاریخ آن دو بیشتر جانب مشروطهخواهان را گرفتند.
سرانجام مجلسیان در مقابل شیخ تسلیم و با شیخ وارد مذاکره شدند: «شیخ فضلالله موادی را پیشنهاد کرد که باید در قانون اساسی ذکر شود. برجستهترین مواد آن، مادهای است که مذهب رسمی ایران مذهب جعفری خواهد بود... دیگر آنچه قوانین که برای عدلیه خواهد گذشت باید مطابق احکام شرع باشد»[71]
با قبول این شرایط، حاج شیخ فضل الله پس از گذشت سه ماه در 8 شعبان 1325 ق از تحصن بیرون آمد.[72] حاجشیخ فضلالله با احترامات شایسته وارد تهران شد... و در منزل مشغول درس و بحثـ کما فی السابقـ گردید.»[73] این در حالی بود که هر زمان بر میزان اهانت و افترا به او، از ناحیهی روزنامهها و محافل موسوم به «مشروعهطلب» افزوده میشد و شایعهی پیوست او با استبداد از این زمان رواجی خاص یافت. [74]
فتح تهران و آغاز استبداد صغیر
با مرگ مظفرالدین شاه، محمدعلى شاه به سلطنت رسید. وى داراى خوى استبدادى بود و به هیچ وجه مطیع قانون نبود. در حالی که صفآرایی میان مشروعهخواهان و مشروطهطلبان روز بروز جدیتر و در عین حال روشنتر میگردید، سوء قصد به جان محمدعلی شاه (اعم از این که آن را توطئه حساب شده او بخوانیم یا حاصل اندیشه و عمل مخالفان استبداد) در 25 محرم 1326 (اسفند 1286) فرصت مناسبی برای براندازی مشروطیت فراهم آورد و افزون بر آن امتناع نمایندگان از اخراج هشت تن از مشروطهخواهان مجلس که در شمار تضعیفکنندگان دین و مذهب معرفی شده بودند؛[75] در کنار نامهی شکایتآمیز محمدعلی شاه از مشروطیت و مجلس به علمای «نجف»، کلنل لیاخوف روس فرمانده بریگاد قزاق که انگلیسیها در تحریک او در رسیدن به اهداف خاص خود سهم عمدهای داشتند، از طرف شاه مأمور تعطیل نمودن مجلس شد و با به توپ بستن مجلس فرمان تعطیلی مجلس را عملیاتی کرد. در نتیجهی حمله به مجلس بسیاری از نمایندگان دستگیر، تعدادی کشته و برخی تبعید شدند.[76]
خبر حمله به مجلس و کشتن مشروطه خواهان موجب شد تا نیروهاى شمال به رهبرى سپهدار تنکابنى و نیروهاى بختیارى به رهبرى سردار اسعد بختیارى به تهران حمله کرده، شهر را به تصرف خود درآورند. فاتحان تهران مجلسى با عنوان مجلس عالى در بهارستان تشکیل دادند. این مجلس محمدعلى شاه را از سلطنت خلع و احمد شاه را به پادشاهى برگزید و بقیه مناصب حکومت را بین خود تقسیم کردند. مشروطه خواهان پس از برقرارى حکومت به تصفیه حساب با مخالفان مشروطه پرداختند. طرفداران استبداد یعنى شاه و درباریان وحشت زده هر کدام به جایى پناه بردند. مشروطهطلبانی که از طریق مجلس و در پاسخ به نامهی شیخ از تحصنگاه «حضرت عبدالعظیم»، خود را مدعی شرع معرفی کرده و وعده داده بودند، مجلس در کار شرع هیچ مداخلهای نخواهد کرد و هیچ قانونی که مخالف شرع باشد تصویب نخواهد کرد، اینک در کمال عدم موافقت و بیعنایتی به هرگونه امر شرعی و وجاهت اسلامی به یفرم خان ارمنی توسل جستند[77] و او را که «... دو روز بود به ریاست کل شهربانی منصوب گردیده بود احضار نموده مطلب را با او در میان گذاشتند. یفرمخان گفت: اگر خیال اعدام شیخ را دارند[78] باید هر چه به موقع به اجرا بگذارند، زیرا بعداً احساسات آتشین مردم تخفیف حاصل میکند و اجرای این نقشه بلااشکال نخواهد بود... زعمای مجاهدین انجام این مأموریت را به خود یفرم محول کردند. یفرم نیز شبانه با چند نفر از مجاهدین ارمنی شیخ را دستگیر نمودند.»[79]
رد درخواست پناهنده شدن به بیگانگان
پیش از دستگیری از راههای گوناگون به شیخ خبر توقیف رسید. و درخواستهای زیادی برای حفظ جان وی مطرح گشت. شیخ درخواست سفارتهای روسیه، هلند، و عثمانی را برای پناهنده شدن بدانجا بدون جواب گذاشت[80] و در جواب سفیر روس که پیغام فرستاد «..هر گاه مایل است فوراً به سفارت روس ]روسیه[ پناهنده شود و اگر هم خواسته باشد ممکن است چند نفر سالدات[81] روسی به منزل او بروند و او را در پناه خود بگیرند تا مشروطهخواهان از تعرض او منصرف شوند.» پاسخ داد: «در مقابل مشیت و ارادهی الهی تسلیم صرف است.»[82] ابراهیم صفایی نیز با تأکید بر روح بزرگ شیخ در رد پیشنهاد سفارت روس میگوید: ... سفارت روس ... به شیخ پیشنهاد کرد که پرچم روسیه را بالای منزلش نصب کنند، سفارت عثمانی به وی پناهندگی داد، ولی شیخ با روحی بزرگ این پیشنهادها را رد کرد و با ایمانی راسخ و توکلی خالص، تسلیم مقدرات و مشیت الهی شد.[83] در نقلی دیگر ملکزاده معتقد است: «میگویند همان روزی که محمدعلی شاه به سفارت رفت سعدالدوله برای حاج شیخ فضلالله پیغام فرستاد که جان شما در خطر است و خوب است به یکی از سفارتخانهها پناه ببرید، ولی حاج شیخ فضلالله از این پیشنهاد سر باز زد و زیربار این ننگ نرفت و جواب داد : مقام روحانیت من اجازهی اقدام به این عمل را نمیدهد.»[84]
شیخ مردوخ کردستانی روحانی مشهور اهل سنت کردستان، که در ماههای آخر عمر شیخ، در تهران مهمان وی بوده پاسخ شیخ به پیشنهاد پناهندگی را اینگونه روایت میکند:
«برای عالم اسلامیت ننگ میدانم که در تاریخ کفر و اسلام بنویسند یک نفر از علمای اسلام پس از هفتاد سال خدمت به عالم اسلامیت از ترس مرگ پناهنده به سفارتخانهی فرنگ شده، برای من مرگ از این تحصن خوشتر است... آخرین راه که به نظرم آمد همین است غض العینین، مدالرجلین، قول الشهادتین، رضینا بقضاءالله و نصیر علی بلاء الله.» [85]
رد یک اتهام
شیخ و همچنین منتقدان او ضمن چشم بستن بر روحیهی استبداد ستیز شیخ، که او را زمانی همراه و در جبههی مخالفین استبداد به حرکت به سمت قم وادار نمود و دیگر زمان به دلیل جابهجاشدن ماهیت عریان استبداد از نظام مطلقهی پادشاهی به استبداد سیاسی جدید (در نگاه شیخ) در صف مخالفان مشروطه قرارداد، اتهام معاونت با استبداد را به او روا میدارند[86] و این در حالی است که جناح مشروطهطلب در عمر سیاسی خود در مواردی نه چندان معدود از حمایت استبداد برخوردار بودهاند و یا حداقل ائتلاف با استبداد را تجویز مینمودهاند، چنان که خود کسروی مینویسد: «مجلس توانستی آزادیخواهان را به خریدن تفنگ و افزار جنگ وادارد و یا از شهرهای دیگر تفنگچی بخواهد و به هرحال بسیج نیرو کند. توانستی، محمد علیمیرزا را به نام سوگندشکنی از پادشاهی بردارد و با یک کار دلیرانه، نقشههای او را از هنایش اندازد. چنان که همین کار را پس از چند روزی انجمن تبریز کرد و محمدعلیمیرزا را دست بسته گرداند، در این هنگام ظلالسلطان در تهران در آرزوی تاج و تخت میزیست و در آن راه برخی کوششهای نهانی مینمود (چنان که روزنامهی تمدن را به نوشتن گفتار دربارهی خود برمیانگیخت) مجلس توانستی او را همدست خود گرداند و به رخ محمدعلی میرزا کشد و بدینسان دست و پای او را بندد، ولی به هیچ یک از این راهها برنخاست و رشته را به دست پیشامدها سپرد و به گفتهی یکی از خودشان میخواستند کار را با ستمدیدگی از پیش ببرند و نیازی به بسیج نیرو نمیدیدند این یک اندیشهی خام بود که در دلهای برخی از پیشروان جای میداشت.»[87]
چنان که ملاحظه میشود مشروطهی استبدادستیز، همکاری با استبداد جهت رسیدن به مقصود را برای خود عیب نمیداند، همانگونه که پیش از این نیز به این اقدام مبادرت نموده بود. برای مثال محمدعلی شاه در تبریز در حمایت از حرکت علما به قم و همچنین تحصن در سفارت انگلستان برای پدرش تلگراف زد و طی تلگرافاتی دیگر از علما حمایت نمود، - اگر چه این اعلام حمایت در حقیقت نه حمایت از مشروطهخواهی که با هدف تسویهحساب با عینالدوله که مخالف پادشاهی او پس از مظفرالدین شاه بود صورت میپذیرفت- اما هیچگاه مورد نکوهش مشروطهخواهان قرار نگرفت. سؤال اساسی در این باب آن است که اگر آنچه به عنوان همکاری با استبداد به عنوان اتهام به شیخ وارد میگردد، واقعاً وارد و بجاست، چرا مشروطهطلبان در فرصتهای مقتضی از آن دوری نجسته و اعلام انزجار نکردهاند؟
با عنایت به آنچه گذشت و ضمن تدقیق در اندیشه و عمل سیاسی شیخ میتوان این مسئله را چنین تفسیر نمود که شیخ در این زمان منتهای سعی و کوشش خود را برای جلوگیری از حاکمیت یافتن مشروطهی غربی به کار بست و نهایت تکلیف خویش را تلاش جهت جلوگیری از وقوع حالتی که تحقق آن سرنوشت و آیندهی اسلام و جامعه اسلامی را در هالهای از ابهام قرار داده بود، تفسیر میکرد. لذا حمایت او از وضع سیاسی و نظام سیاسی موجود نه به معنای حمایت از استبداد و دفاع از محمدعلی شاه مستبد، بلکه حمایت از نظامی است که در عمل صیانت از حدود و ثغور اسلام و احکام اسلامی را تحت نظارت علما پاس داشته و تا این زمان حداقل در این باب ضدیتی از آن صادر نگردیده بود. به بیان دیگر عطف به عقیدهی شیخ که میگفت: «این مردم که شاه را میخواهند محض این است که عَلَم اسلام در دست ایشان است.»[88] بنا بر این میتوان به این نتیجه رسید که حمایت شیخ و مشروعهخواهان از شاه جنبهای ابزاری داشته و چون او را در مقابله با مشروطهی غربی (صرفنظر از اختلاف در نیات و مقاصد) در جبههی خود میدیدهاند تحقق شعاری واحد را با او پیجویی میکردهاند و شاهد این مدعا آن که، هنگامی که احساس کردند او به دلیل ترس از اوضاع (پس از اجتماع باغشاه و اصرار بر مبارزه و سرکوب مشروطه) مجدداً میل به مشروطه کرده است، پیش او رفته اتمام حجت کرده و همچنین ضمن عریضهای به او خاطر نشان نمودند: «... چون این استدعا از جهت ادای تکلیف شرعی است از صاحب شرع رخصت رجوع نداریم و متضرعانه جداً دستخط آفتاب نقط در آسودگی اصل اسلام از اضطراب و وحشت و دهشتی که در این مرحله دارند از سدهی سنیه استدعا داریم قسم به جمیع معظمات شرعیه که ماها بلکه تمامی اهل اسلام این مملکت برای تأسیس مجلس شورای عمومی حاضر نیستند و نتیجهی آن را جز هدم دین و هرج و مرج و هدر دماء محترمه و هتک نوامیس اسلامیه نمیدانیم.»[89]
و کلام آخر در این باب آن که اگر نگاه شیخ به محمدعلی شاه جز نگاهی ابزاری جهت مقابله با مشروطه غربی و پاسداری از اسلام در سایهی توسل به قدرت او بود، شیخ نمیبایست فکر مقاومت مسلحانه ـ آن چنان که برخی گزارش کردهاند ـ را در شرایط قوت گرفتن مقولهی تسلیم محمدعلی شاه در سر بپروراند. «مرحوم نوری بدون شک میدانست که مقاومت مسلحانه در صورت شکست محمدعلی شاه عاقبت شومی برای وی خواهد داشت، اما وی درست به دلیل شدت پایبندی به عقاید خود و ترجیح مشروعه بر مشروطه، حتی حاضر شد تا با توسل به مقاومتی سرسختانه تا پایدار پیش رود.»[90]
شهادت
با قطعیت یافتن حکم دستگیری شیخ به بهانهی همکاری با استبداد و عناد با مشروطیت، سرانجام روز 11 رجب 1327ه.ق [7 مرداد 1288] عدهای قریب هفتاد، هشتاد نفر از افراد مسلح ارمنی به فرماندهی یوسف خان ارمنی به خانه مجتهد بزرگ تهران یورش بردند و خانه را محاصره نموده و از دیوارها بالا رفته و پشتبامها را اشغال کردند[91] و پس از دستگیری شیخ، او را در نظیمه، واقع در میدان سپهـ امامخمینی فعلیـ زندانی کردند. پس از چند روز در عمارت گلستان یک محاکمهی نمایشی به دادستانی روحانینمای فراموسونر عضو لژ بیداری، شیخ ابراهیم زنجانی بر پا و اول مجتهد ایران را به اعدام محکوم کردند. حکم اعدام شیخ در 9 مرداد 1288 به اجرا گذاشته شد.
نقل است آیتالله میرزا محمدحسین نائینی برای نجات شیخ از چنگ مشروطهطلبان به مرحوم ملا محمد کاظم خراسانی مشهور به آخوندخراسانی گفته است خبرهای ناگواری که درباره شیخ نوری میرسد، نشانهی آن است که زندگی ایشان در خطر است. اگر مشروطهخواهان او را بکشند آبروی علما خواهد رفت و متعاقب این مسئله مرحوم آخوند خراسانی، تلگرافی در ضرورت حفظ و تأمین امنیت شیخ فضلالله به تهران فرستادند که وی را از مرگ برهانند،[92] اما پس از قرائت آن در مجلس عالی انقلاب، تصمیم بر آن شد پس از اعدام شیخ، منتشر شود. ولی این تلگراف هرگز منتشر نشد و از محتوای آن کسی آگاه نگردید.[93]
سناتور مهدی ملکزاده (دشمن سرسخت شیخ) در مورد ثبات نظر شیخ در هنگام اعدام میگوید: حاجی شیخ فضلالله .... فاصله میان محبس و محل اعدام را با خونسردی و متانت پیمود و با کبر سن و پیری، ضعف و ناتوانی از خود نشان نداد و در دقایق آخر عمر، ثبات و استقامت خود را به ظهور رسانید.[94]
مورخین اعدام شیخ فضلالله را یکی از فجیعترین اعمال مشروطهخواهان میدانند[95] که در قرون اخیر نظیر نداشت.[96] مرحوم سید جلال آلاحمد، اعدام شیخ را آغاز غربزدگی میداند و مینویسد: «از آن روز بود که نقش غربزدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند من نعش آن بزرگوار را بر سر دار، همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت، افراشته شد.»[97]
[1] . اکثر منابع، محل تولد شیخ فضلالله را روستاى لاشک مىدانند، اما آقاى ترکمان معتقد است که ایشان در تهران متولد شدند. نک: محمدترکمان، رسائل، اعلامیهها، مکتوبات... و روزنامهى شیخ فضلالله نورى، ج 1، مؤسسهى خدمات فرهنگى رسا، تهران 1362، ص 9.
[2]. ابوالحسنی (منذر)، علی، پایداری، تا پای دار، مؤسسهی تحقیقاتی و انتشاراتی نور، دفتر اول، 1368، ص 143.
[3]. رک، همان، ص 144ـ147.
[4] . ابوالحسنی (منذر)، علی، اندیشه سبز، زندگی سرخ، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1385، ص 31.
[5] همان، ص 32.
[6] . همان.
[7] . حسینیان، روحالله، چهارده قرن تلاش شیعه برای ماندن و توسعه، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1391، ص 476.
[8] . طبق نوشته شیخ در حاشیه کتاب «مهج الدعوات»، مقدار توقف ایشان به سامرا، 12 سال -تاریخ خروج ایشان از آن شهر، 15 محرم 1303ق- و زمان وردشان به تهران نیز در 24 صفر همان سال رخ داده است. (ر.ک. اندیشه سبز، زندگی سرخ، پیشین، ص 74).
[9] . با توجه به آنچه آمد به نظر میرسد این تاریخ در مورد بازگشت شیخ به تهران اشتباه باشد.
[10] . اگر تاریخ ورود شیخ به تهران را 1303 ق بدانیم و تاریخ شهادت وی را 1327 ق. شیخ جمعاً در این مدت 24 سال در تهران بودند.
[11] . خاطرات احتشام السلطنه، به کوشش سید محمدمهدی موسوی، انتشارات زوار، چاپ دوم، 1367، ص 20.
[12] .مهدى ملک زاده، تاریخ مشروطیت، جلدهاى 7 و 8، علمى، تهران 1358، ص 1257.
[13] . مخبرالسلطنه هدایت، گزارش ایران قاجاریه و مشروطیت، به اهتمام محمدعلى صوتى، نشر نقره، تهران 1363، ص 170.
[14] . کسروى، احمد، تاریخ مشروطه ایران، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1344، ص 31.
[15] . مهدى ملکزاده، پیشین.
[16] . انصاری، مهدی، شیخ فضلالله نوری و مشروطیت (رویارویی دو اندیشه)، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1376، ص 35.
[17] . همان.
[18] . اندیشه سبز، زندگی سرخ، پیشین، ص 79-80.
[19] . براى آشنایی بیشتر با آثار و نوشتههای شیخ فضلالله نوری. ر.ک، شیخ فضلالله نوری و مشروطیت، پیشین، ص 37- 40.
[20] . تیموری، ابراهیم، تحریم تنباکو، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1358، ص 32.
[21] . منظور کمپانی رژی است که به موجب قرارداد خرید و فروش کل محصول توتون و تنباکوی ایران را به مدت پنجاه سال منحصراً در دست میگرفت.
[22] . خاطرات احتشامالسلطنه، پیشین، ص 573.
[23] . ر.ک. انصاری مهدی، پیشین، ص 46.
[24] . اعظام قدسی، حسن، کتاب خاطرات من یا روشن شدن تاریخ 100 ساله، ج 1، چاپخانه حیدری، 1342، ص 40ـ41.
[25] . ر.ک. آقایی، عباس، ستارهای بر دار، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383، ص 25.
[26] . در شانزدهم شوال 1324ق جمعی از علمای تهران همچون: بهبهانی با خاندان خویش، طباطبایی با خاندان خویش، شیخ مرتضی آشتیانی، صدرالعلماء، سید جلال افجهای، میرزا مصطفی آشتیانی، شیخ محمدصادق کاشانی، شیخ محمدرضا قمی و تعدادی دیگر از علماء و آزادیخواهان اقدام به نخستین تحصن در حضرت عبدالعظیم نمودند. رک : حسن تقیزاده، «تاریخ انقلاب ایران»، مجلهی یغما، سال 14، ش 3، ص 145.
[27] . گلشن ابرار، تدوین: جمعی از پژوهشگران حوزهی علمیهی قم، جلد اول، قم، نشر معروف، چاپ اول، 1379، ص 422.
[28] . چهارده قرن تلاش شیعه برای ماندن و توسعه، پیشین، ص 438.
[29] . گلشن ابرار، پیشین، ص 422.
[30] . فخرایی، ابراهیم. گیلان در جنبش مشروطیت، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی (شرکت سهامی)، 1371، ص 68.
[31] . قاطعیت و همراهی علما در این امر، عینالدوله را واداشت که پیاپی قاصد بفرستد تا بتواند علما را تسلیم کند و غائله را ختم کند؛ اما علما پای میفشردند و اعلام میکردند جز به زور سرباز و اسلحه از مسجد بیرون نمیرویم. سرانجام آقای طباطبایی به نصرالسلطنه، نمایندهی دولت گفت: یا عدالتخانه بر پا شود یا تأمین بدهید تا به عتبات عالیات مهاجرت کنیم. دولت شق دوم را پذیرفت و سرانجام شب 23 جمادیالاولی علما مسجد را ترک گفتند و فردا به طرف قم رهسپار شدند. مهاجرین عبارت بودند از «آقای طباطبایی، آقای بهبهانی، صدرالعلما، آقا سید جمال افجهای (مجتهد)، حاج شیخ مرتضی [آشتیانی]، آقاسید مصطفی قناتآبادی، آقا میرزا ابوالقاسم طباطبایی، آقا میرزا محمدصادق طباطبایی، آقا سید مهدی طباطبایی، آقا شیخ عبدالرحیم (نوهی صاحب فصول)، آقاسید احمد طباطبایی، آقامیرزا محسن، آقاشیخ محمدرضا استرآبادی، آقا سیدعلاءالدین اعتمادالاسلام، آقا شیخمحمدرضا کاشفی، پسر آقای طباطبایی، پسرهای آقای بهبهانی و طلاب و سادات، متجاوز از دویست نفر.»
[32] . ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ج 3، به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی، تهران، انتشارات آگاه، 1357، ص 506.
[33] . اعظام قدسی، حسن، پیشین، ص 132-131.
[34] . در تلگراف علماء به مظفرالدین شاه آمده: «...استدعای دولتخواهانهی جماعت دعاگویان و قاطبهی علمای اعلام و رعایای پادشاه اسلام این است که امر و اجازهی سنیهی ملوکانه صادر شود به تأسیس و تشکیل مجلس که اعضای آن مرکب باشد از جمعی از وزرا و امنای بزرگ دولت که در امور مملکت با ربط و از اغراض نفسانی بریء باشند و جمعی از تجار محترم که در تجارت و صناعت با اطلاع و از مصالح دولت و ملت مستحضر و برای مشاورت صالح باشند و چند نفر از علما و عاملین که بیغرض و بابصیرت باشند و جمعی از عقلا و فضلا و اشراف و اهل بصیرت و اطلاع. اینمجلس عدالت مظفریه که مرکب از امناء پادشاه است، در تحت نظارت و ریاست و فرمانفرمایی شخص شخیص پادشاه اسلام که پدر رئوف و خیرخواه است، حاکم و ناظر بر تمام ادارات دولتی و مراتب انتظام و اصلاح امور مملکتی از تعیین حدود وظایف و تشخیص دستور و تکالیف تمامی دوایر مملکت واصلاح نواقص داخله و خارجه و مالیه و بلدیه و تعیین حدود احکام و امور و ترتیب سایر شعب امور ملکیه و مهام خلیقه و منع ارتکاب منهیات و منکرات الهیه و امر به معروف واجبات شرعیه و ترتیب مقاولات و مقابلات و معاملات داخله و خارجه به میزان احکام شرعیه و تحریر فصول و ابواب و ترتیب کتابچه و اوراق آنها.
به وسیلهی نظارت و اهتمام این مجلس مظفریه تمام حدود و حقوق و تکالیف عموم طبقات رعیت معین و محفوظ. احقاق حقوق ملهوفین و مجازات مخالفین و اصلاح امور مسلمین بر طبق قانون مقدس اسلام و احکام متقن شرع مطاع که قانون رسمی و سلطنتی مملکت است معلوم و مجری میشود...». . اعظام قدسی، حسن، پیشین، ص 132-133.
[35] . توضیح آن که، با هجرت عالمان و روحانیان به قم، شهر به حال تعطیل درآمد و مردم نگران و پریشان شدند. این نگرانى موقعیت مناسبى را براى دولت استعمارگر انگلیس به وجود آورد تا در نهضت رخنه کند و از این راه با دولت روسیه که همه کاره دربار قاجار بود رقابت کند. از این رو به وسیله فراماسونها و روشنفکران وابسته به خویش در میان مبارزان نفوذ کرده، با پخش شایعه حمله دولت به مردم، زمینه را براى تحصن مردم در سفارتخانه اش آماده کرد و به دنبال آن تحصن در سفارتخانه آغاز شد. از پیشگامان این تحصن حاج امین الضرب و حاجى شاهرودى و چند نفر دیگر بودند. «معروف بود که این آقایان از اهل فراموشخان)فراماسونرى) هستند و یک رمز و قراردادى محرمانه با هم دارند نهضت عدالتخانه که ریشهاى مکتبى و اسلامى داشت از این مرحله رنگ غربى به خود گرفت و کم کم زمزمه حکومت مشروطه بر سر زبانها افتاد. درخواستهاى آغازین که اجراى قوانین اسلام و ایجاد عدالتخانه بود، جاى خود را به حکومت مشروطه و مجلس شوراى ملّى داد. نا آگاهى تحصن کنندگان از این نوع حکومت به گونهاى بود که برخى شعار مىدادند ما مشربه و بعضى مىگفتند ما مشروطه مىخواهیم و شخص دیگرى مشروطه را زنى تصور مىکرد که قرار است پادشاه شود!. فضاى نیرنگخانه انگلستان و تبلیغات درون آن به گونهاى بود که تحصن کنندگان بدون این که بفهمند مشروطیت چیست و در حالى که تلفظ صحیح این لفظ را هم نمىدانستند خواهان حکومت مشروطه شدند و از این مرحله، نهضت عدالتخانه با نام مشروطه و تحت نفوذ انگلستان به پیش مىرفت. روشنفکران غربزده و فراماسونهاى وابسته در شمار رهبران اصلى آن درآمدند و همان طور که ماهیت نهضت تغییر کرد، نام آن نیز تغییر یافت و نهضت مشروطیت نام گرفت. به دنبال پذیرش خواستهاى مبارزان عالمان و روحانیان متحصن در قم به تهران باز گشتند و فرمان مشروطیت و دستور تشکیل مجلس شوراى اسلامى به وسیله مظفرالدین شاه صادر شد. امّا متحصنین در سفارت که از «دیگ پلو سفارت انگلیس» غذا خورده بودند، از سفارتخانه خارج نشدند و خواهان تغییر مجلس شوراى اسلامى به مجلس شوراى ملى شدند. و پس از گفتگو و تغییر مجلس شوراى اسلامى به مجلس شوراى ملى از سفارتخانه خارج شدند. (ر.ک گلشن ابرار، پیشین، ص 423.)
[36]. میرزا عبدالرحیم طالبوف از روشنفکران آن زمان به میرزا فضلعلی آقا، نمایندهی تبریز نوشت: «از طهران برسر دو فصل قانون اساسی اختلاف شدید پدید آمد. در خصوص فقرهی اول یعنی تساوی حقوق سایرین با مسلمین... فقرهی دویم را که تطبیق شرع و قانون.« او به صراحت قرائت جدید خود را از اسلام چنین بیان میکند: «علمای روحانی میخواهند که نصاری مثل سابق در هوای مرطوب بیرون نروند یا از کوچهای گلی پرواز نموده زمین را نجس نکنند.» وی بیاحترامی به ساحت مقدس نبی اکرم را به جایی میرساند که میگوید: «اقتضای عصر این عواید مصنوعی را که بانی اسلام خبر نداشت، محو و نابود نموده است.» ر.ک؛ خاطرات و نامههای خصوصی میرزا فضلعلی آقا تبریزی، بحران دموکراسی در مجلس اول، به تحقیق غلامحسین میرزا صالح، انتشارات طرح نو، زمستان 1372،ص 51-52.
[37]. درنامهای که شیخ سلیم، واعظ معروف مشروطهخواه تبریز، به نمایندهی آنجا (میرزا فضلعلی آقا) نوشته، وحشت آنها را از مراجع نجف مشخص میکند. وی مینویسد: «آن تلگراف که جناب حاجی میرزا حسن آقا به توسط پسرش به علمای اعلام نجفالاشرف نموده است اضطراب به نجف انداخته و به نظر علمای اعلام چنان داده است که میخواهند با مشروطه و قانون اساسی احکام شریفه را تغییر بدهند». وی درمورد مبهم ماندن اصل تساوی میگوید: «اعتقاد بنده این است که در مسئلهی تساوی، حقوق مسلم و کافر را عنوان نفرمایند. بلکه تساوی حقوق داخلی و خارجی بنمایند... دراین صورت اگر ایراد کنند جواب میشود داد نسبت به مسلم خارجه است. نهایت نسبت به مسلم و کافر ایرانی قضیه مسکوتٌعنه بماند». همان، ص 87-88.
[38] . چهارده قرن تلاش شیعه برای ماندن و توسعه، پیشین، ص 456.
[39] همان، ص 456-457.
[40]. زرگری نژاد، غلامحسین، رسائل مشروطیت، تهران، کویر، 1374، ص 154.
[41] . از جملهى مهمترین مخالفان شیخ مىتوان به سید حسن تقىزاده اشاره کرد که نمىخواست قانون اساسى به شکلىشرعى درآید و مجتهدین در آن داراى حق اظهار نظر باشند. نمایندگان برخى ولایات هم تحتتأثیر جوسازىهاى غربگرایان تازه از فرنگ برگشته، مخالفت سرسختانهى خود را با نظریات برخاسته از شریعت شیخ بروز مىدادند. آنها در توجیه اعتراضات خود مىگفتند:
«مگر ملت قانون مذهبى و عبادت از دولت مىخواهد که محتاج مباحثات علمى باشد. ما قانون اساسى سلطنتى مشروطه را که در میان تمام دولتهاى مشروطه مجرى است مىخواهیم. قانون شرع را در هزار و سیصد و اند سال پیش پیغمبر ما آورده و دردست داریم.»[41] (تاریخ مشروطه ایران، پیشین، ص 309)
[42] . محمد ترکمان، پیشین، ج 1، ص 377-378.
[43] . شیخ با حضور در مجلس، در حالی که آقایان طباطبایی و بهبهانی از او درخواست میکردند از لایحهی پیشنهادی صرفنظر کند از این کار سر باز زد و آن را مساوی رضایتدادن به رخنه در احکام دین اسلام و مذهب جعفری معرفی کرد و حمایت از آن را تکلیف شرعی خود خواند و بر آن استدلال نمود.(ترکمان، ج 2، ص 181)
[44]. تاریخ مشروطه ایران، پیشین، ص 373.
[45] . «از نجف اشرف توسط حجتالاسلام نوری دامت برکاته مجلس محترم شورای ملی شیدالله تعالی ارکانه ماده شریفه ابدیه که به موجب اخبار واصله در نظامنامهی اسلامی درج و قانونیت مواد سیاسیه و نحوها من الشرعیات را موافقت با شریعت مطهره منوط نمودهاند از اهم مواد لازم و حافظ اسلامیت این اساس است و چون زنادقه عصر به گماننامه حریت این موضع را برای نشر زندقه و الحاد مغتنم و این اساس قویم را بدنام نمود، لازم است ماده ابدیه دیگر در رفع این زنادقه و اجرای احکام الهیه عزاسمه بر آنها و عدم شیوع منکرات درج شود تا بعون الله نتیجه مقصود بر مجلس محترم مترتب و فرقه ضاله مأیوس و اشکالی مترتب نشود. انشاءالله تعالی محمدکاظم الخراسانی، عبدالله المازندرانی هفتم جمادی الثانی.» .رضوانی، هما، لوایح آقا شیخ فضلالله نوری، نشر تاریخ ایران، 1362، ص 47.
[46]. لوایح آقا شیخ فضلالله نوری، پیشین، ص 13.
[47] . مذاکرات دورهی اول مجلس تقنینیه، بیجا، بیتا، ص 195 .
[48] . رک : صور اسرافیل سال اول، شمارهی 15، (15 جمادیالاولی 1325 ق) صص 2ـ4
[49] . محمد ترکمان، ج 2، پیشین، ص 184 .
[50] . رجبی، محمد حسن، علمای مجاهد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص 530.
[51] . صالحی،علیمحمد، اندیشه سیاسی شیخ فضلالله نوری، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1388، ص 57.
[52] . چهارده قرن...، پیشین، ص 456-457.
[53]. محمد ترکمان، پیشین، ج 1، ص 261.
[54]. لوایح آقا شیخ فضلالله نوری، پیشین، ص 42.
[55]. همان، ص 43.
[56]. همان، ص 44.
[57] . چهارده قرن تلاش شیعه برای ماندن و توسعه، پیشین، ص 479.
[58]. محمد ترکمان، پیشین، ج 1، ص 267.
[59] . چهارده قرن تلاش شیعه برای ماندن و توسعه، پیشین، ص 480.
[60]. لوایح آقا شیخ فضلالله نوری، پیشین، ص 32.
[61]. همان، ص 48.
[62]. رسائل مشروطیت، پیشین، ص 158.
[63]. همان، ص 160.
[64]. همان، ص 162.
[65]. محمد ترکمان، ج 2، پیشین، ص 200.
[66]. همان، ص 209ـ 213.
[67] . چهارده قرن تلاش شیعه برای ماندن و توسعه، پیشین، ص 466.
[68]. معاصر، حسن، تاریخ استقرار مشروطیت ایران مستخرجه از اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلستان ، ج 1، تهران، انتشارات ابن سینا، 1353، ص 368.
[69]. تاریخ مشروطه ایران، پیشین، ص 381-382.
[70]. همان، ص 411.
[71]. حسن اعظام قدسی، پیشین، ص 160.
[72] . علمای مجاهد، پیشین، ص 530.
[73]. حسن اعظام قدسی، پیشین، ص 160.
[74] . اندیشه سیاسی شیخ فضلالله نوری، پیشین، ص 61.
[75] . کسروی مینویسد: از آن هشت تن یکی میرزا جهانگیر خان مدیر صور اسرافیل، دیگری سید مخمد رضای شیرازی مدیر مساوات، دیگری ملکالمتکلمین، و دیگری سیدجمال واعظ، دیگری بهاءالواعطین، دیگری میرزا داود خان بود. اما دو تن دیگر را نشناختم تاریخ مشروطه ایران، پیشین، ص593 .
[76] . اندیشه سیاسی شیخ فضلالله نوری، پیشین، ص 62.
[77] . همان، ص 68.
[78] . مخالفان شیخ علاوه بر انواع تهمتها و ناسزاهایی که به جان شیخ داشتند، سعی میکردند با سوء قصد به جان ایشان وی را به قتل برسانند. امری که حاصل آن مبادرت شخصی به نام «کریم دواتگر» از «کمیتهی مجازات» به ترور شیخ بود و در شب 16 ذیالحجه 1326، (دیماه 1278) هنگامی که شیخ و عدهای از همراهان او از نماز به خانه بازمیگشتند اجرا شد. نکتهی جالب توجه، اشارهی برخی از حاضرین و در عین حال پژوهشگران تاریخ معاصر به وجود ارتباط میان ضارب (یا مجموعه ضاربین اعم از طراحان و اندیشهپردازان) با سفارت انگلستان است. گزارش «بارکلی» از سفارت انگلستان نیز مؤید همین مطالب است. «مستر اسمارت از جانب دولت پادشاه انگلستان در جلسهی محاکمه حضور به هم رسانید. عبدالکریم، ضارب شیخ فضلالله مدافعات خود را با اظهار اینکه شیخ حسن در این جرم به او کمک نموده و به ارتکاب عمل تشویق کرده است آغاز کرد و حتی سعی کرد گرچه خیلی به طور غیرمستقیم حسینقلی خان برادر عباسقلی خان کارمند این سفارتخانه را هم که در منزل او اقامت دارد در این قضیه دخالت دهد...». ضارب اگرچه با مراجعه به شیخ و اظهار ندامت و اعلام فریبخوردگی مورد عفو شیخ قرار گرفت، اما پس از فتح تهران برای حفظ اسرار کمیتهی دهشت(ترور و آدمکشیهای اواخر مشروطیت به دستور کمیتهی دهشت که یکی از شعب انجمن آذربایجان در تهران بود، صورت میگرفت. در رأس این انجمن سیدحسن تقیزاده و در رأس کمیتهی دهشت حیدرعمواوغلی قرار داشت)، به دستور همین کمیته به قتل رسید.(ر.ک. اندیشه سیاسی شیخ فضلالله نوری، پیشین، ص 66.)
[79] . تاریخ مشروطه ایران و جنبش وطن پرستان اصفهان و بختیاری، پیشین ص 68-69.
[80] . علمای مجاهد، پیشن.
[81] . سرباز روسی.
[82]. دانشورعلوی (مجاهد السلطان)، نورالله، تاریخ مشروطهی ایران و جنبش وطنپرستان اصفهان و بختیاری، تهران، چاپ کتابخانه دانش، 1330، ص 68.
[83] . صفائی، ابراهیم، رهبران مشروطه، دوره اول، انتشارات جاویدان، 1363، ص 273-272.
[84] . ملکزاده، مهدی، تاریخ مشروطیت ایران، جلد ششم و هفتم، تهران، انتشارات علمی، 1373، ص 1259.
[85] . اندیشه سیاسی شیخ فضلالله نوری، پیشین، ص 70.
[86] . اشخاصی چون جان فوران، پیتر آوری، ادوارد براون، ادوارد گری و دیگر نویسندگانی که به نوعی در تبعیت از سیاستهای استعماری، در حوزه تاریخ مشروطه به تدوین تاریخ دست یازیدهاند، به چنین اتهامی نسبت به شیخ فضلالله، چیزی فروگذار نکرده و بر این باورند که شیخ به همراهی با محمدعلی شاه اقدام به توطئه علیه مشروطهخواهان نموده است. امری که حتی از ناحیه مدافعین شیخ مورد دفاع قرار نگرفته و جالب آن که سیاهی این بهتان به آن حد بوده است که حتی جماعت مذکور خیال ورود به بحث درخصوص آن و ارائهی تفسیر و تحلیلی درخور آن را جایز نشمردهاند و حاصل این احتیاط آن که در خلال گذر زمان چنین انگاشته میشود که شیخ را بایستی به فضایلی خاص ستود و در عین حال این اتهام را جزو اشتباهات تاریخی او، حتی به هنگام دفاع از وی، قلمداد کرد!
[87]. احمد کسروی، پیشین، ص 503 .
[88]. غلامحسین زرگرینژاد، پیشین، ص 43.
[89]. همان، ص 41 .
[90]. همان، ص 43 .
[91] . شیخ فضلالله نوری و مشروطیت، پیشین، ص 354.
[92] . حائری، عبدالهادی، تشیع و مشروطیت در ایران، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1364، ص 200.
[93] . شیخ فضلالله نوری و مشروطیت، پیشین، ص 340 .
[94] . ملکزاده، مهدی، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، جلد ششم و هفتم، چاپ چهارم، تهران، انتشارات علمی، پاییز 1373، ص 1271.
[95] . رهبران مشروطه، پیشین، ص 272.
[96] . تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، پیشین، ص 1257.
[97] . آل احمد، جلال، غربزدگی، قم، انتشارات خرم، 1385، ص 62.
شجره نامه شیخ فضلالله نوری
تصدیق اجتهاد شیخ فضلالله و اجازه نقل روایت به او از سوی محدث نوری ص1
تصدیق اجتهاد شیخ فضلالله و اجازه نقل روایت به او از سوی محدث نوری ص2
تقریظ میرزا حبیبالله رشتی بر رساله فی قاعده ضمان الید شیخ فضلالله
شعر دستنویس حضرت آیت الله شیخ فضل الله نوری ره در مدیحت امام عصر (عج)
نامه آیتالله شیخ فضلالله نوری به عضدالملک مبنی بر درخواست مساعدت نسبت به دریافت مالیات از کشاورزان دارالایمان قم به دلیل ملخخوارگی
نامه آیتالله شیخ فضلالله نوری به علاءالدوله درخصوص ارسال نامههای علمای ساری
نامه آیتالله شیخ فضلالله نوری به آیتالله محمدحسن شیرازی مبنی بر استفسار از صحت انتساب حکم تحریم تنباکو به وی
نامهای به ناصرالدین شاه مبنی بر تصمیم آیتالله شیخ فضلالله نوری به کشیدن قلیان با آیتالله میرزاحسن شیرازی در مجلس درس و مسجد
اعلامیه شیخ فضل اله نوری در رفع اختلاف او با علمای مشروطه خواه
اولین اعطاء مشروطیت ایران مورخ 14 جمادیالثانی 1324 که مظفرالدین شاه در حاشیه آن را توشیح کرد
اصل پیشنهادی شیخ به مجلس شورای ملی درباره هئیت طراز اول
نامه مجلس به شیخ جهت اصلاح قانون
رونوشت تلگراف علمای اصفهان به آیتالله شیخ فضلالله نوری مبنی بر لزوم موافقت مجلس مشروطه با شرع اسلام و کسب نظر مخاطب راجع به اختلافات میان مهاجرین
صفحه نخست مسوده میثاق اخوت متحصنین در حضرت عبدالعظیم
از لوایح بستنشینان در حرم حضرت عبدالعظیم (ع)
از لوایح بست نشینان در حرم حضرت عبدالعظیم علیهالسلام
لوایح بستنشینان
آخرین نامه شیخ
شهید آیت الله شیخ فضلالله نوری در جمع برخی فرزندان و یاران خویش در منزل شخصی
شهید آیت الله شیخ فضلالله نوری در جمع برخی یاران خویش در منزل شخصی
شهید آیت الله شیخ فضلالله نوری در جمع برخی فرزندان و یاران خویش در منزل شخصی
شهید آیت الله شیخ فضلالله نوری در جمع برخی فرزندان و یاران خویش در منزل شخصی
شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری در آغاز دوره اقامت در تهران، پس از بازگشت از نجف
آیتالله شیخ فضلالله نوری در کتابخانه شخصی خویش
1. حاجی میرزا علیاکبر مجتهد بروجردی 2. حاجی میرزا ابوالقاسم امام جمعه تهران 3. سید محمد طباطبایی 4. شیخ فضلالله نوری
آیتالله شیخ فضلالله نوری و آیتالله سید عبدالله بهبهانی
آیتالله شیخ فضلالله نوری
اجتماع گروه کثیری از مردم در کنار چادر شیخ فضلالله نوری و سیدعلی آقا یزدی در میدان توپخانه در حمایت از «مشروطه مشروعه.»
اعدام شیخ فضلالله نوری در میدان توپخانه
مرقد شهید آیت الله شیخ فضلالله نوری در حرم حضرت معصومه(س) در قم
مقبره شیخ فضلالله نوری
تعداد مشاهده: 13460