نگاهی به زندگی سیاسی شاعر آزادیخواه محمد فرخی یزدی
تاریخ انتشار: 24 مهر 1403
میرزا محمد متخلص به «فرخی» و ملقب به «تاجالشعراء» شاعر، روزنامهنگار آزادیخواه و فعال سیاسی در 1268ش در خانوادهای زحمتکش از دهقانان یزد متولد شد. او از کودکی با مشقتهای دهقانی و رنجها و ستمهای رفته بر این طبقه آشنا شد[1] و این رنجها، روح آزادیخواهی و انقلابیگری را در او پدید آورد:
من آن خونین دل زارم که خون خوردن بود کارم
مبـاهاتـی کـه من دارم ز دهقــان زادگــی دارم[2]
دهقانزادگیش به تعبیر امروز او را کودک کار کرد و باعث شد تا کودکیش را با پادویی و کار در نانوایی شروع کند. هنگامی که در محلهی گازرگاه یزد برای اعیان نان میبرد، برای مریضخانهی انگلیسیها -که «مُرسلین» نام داشت- هم نان میبرد و از این طریق توانسته بود به مدرسهی آنان که در مجاورت بیمارستان قرار داشت، راه یابد.[3] چندی هم به مکتبخانه رفت و فارسی و مقدمات عربی را فراگرفت. او که از خردسالی قریحهی شعر گفتن داشت، شاعری را از کودکی آغاز کرد و هنگامیکه جوانی برومند شده بود، نزد شوکت یزدی؛ شاعر توانای اهل یزد به فراگیری اصول معانی و بیان و محسنات کلام پرداخت.[4] به سبب رنجها و سختیهایی که در زندگی کشید و دید که اطرافیانش هم همین رنجها را میکشند، دارای روحیهی انقلابی شد و با ذوق سرشاری که به شعر داشت، افکار انقلابی خود را به نظم کشید. با زبان شعر به انتقاد از ظلم و ستم پرداخت و به جنگ استبداد و استعمار رفت. مطالعهی اشعار سعدی بر این ذوق هنریش تأثیر به سزایی گذاشت. یکی از اشعاری که طبعش را بسیار متأثر کرد، این شعر سعدی بود:
گر در همه شهر یک سر نیشترست در پای کسی رود که درویشترست
با ایـن همه راستـی که میـزان دارد میلش طرفـی بود که آن بیشتـرست
از مسعود سعد سلمان نیز بیش از سایر شعرای متقدم تأثیر پذیرفت.[5] 15 یا 16 ساله بود که ایمان و تعهد دینداریش نتوانست رفتار اولیای مدرسه را تاب آورد؛ او میدید که شاگردان مدرسه در احاطهی معلمان گبری و مسیحی دین خود را بر باد دادهاند:
شخص گبرشان عالم مرد ارمنی استاد بهر درس خوش دادند دین احمدی بر باد
بنابر این، روحیهی حق جویی و آزادیخواهیاش او را بر آن داشت تا در انتقاد به وضع موجود در جامعه، علیه اولیای انگلیسی مدرسه شعری بسراید و در آن مردم یزد را نکوهش کند که چرا فرزندان خود را به دست چنین افرادی میسپارند تا دین و فرهنگشان را بر باد دهند.[6]
سخت بسته با ما چرخ عهد سست پیمانی داده او به هـر پستـی دستگـاه سلطانـی
دین ز دست مردم برد فکـرهای شیطانـی جمله طفل خود بردند در سرای نصرانی
ای دریغ از این مذهب داد از این مسلمانی[7]
چنین شعری برای کارگزاران مدرسه سخت گران آمد و او ر ا از مدرسه اخراج کردند. فرخی سپس برای تأمین معاش خود و خانواده مجبور شد دوباره به کارگری، پادویی و چیتسازی بپردازد. بنا به گفتهی خودش در این مدرسهی زندگی که تقدیر برایش رقم زد بیش از سایر همسالانش به بدبختی خود و دیگر گروههای زحمتکش واقف شد و برای رهایی از این بهرهکشی و ستم به یکی از نخستین گروههای آزادیخواه یزد ملحق شد. در آغازین روزهای مشروطیت به مشروطهخواهان یزد پیوست. با پیدایش حزب دموکرات ایران از جمله دموکراتهای جدی و حقیقی یزد شد و در جلسات علنی و غیر علنی گروههای سیاسی شرکت کرد. او که از کودکی آزادیخواهی با طینتش سرشته شده بود و با ستم و ستم دیدن بیگانه بود، براساس طبع سرکش و آزادمنشی که داشت در نوروز 1289ش و در زمانهای که شعرا به رسم معمول در اعیاد، قصایدی در مدح حکومت میسرودند به خلاف این رسم و دور از انتظار حکومت، مسمطی محکم بر ضد بیدادگری ضیغمالدولهی قشقایی؛ حاکم مستبد یزد سرود و او را ضحاک زمانه خطاب کرد:
عید جم شد ای فریدونخو بت ایران پرست مستبدی خوی ضحاکی است این خونه ز دست
و در پایان آن ضمن بازخوانی تاریخ ایران با مقایسهی وضعیت کشور با دوران باستان در عهد ایرج و تشبیه دو دولت روس و انگلیس به دو پادشاه بد ذات سلم و تور بر اوضاع سیاسی، اجتماعی حاکم بر کشور تاخت.[8]
حالیا کز سلم و تور انگلیس و روس هست ایرج ایران سراپا دستگیر و پای بست
فرخی از پس این اقدام به سیاهچال افتاد، شکنجه شد و مشهور شد که دهانش را با نخ و سوزن دوختند.[9] در این مدت به شاعر لب دوخته مشهور شد و آزادیخواهان یزد به او لقب لسانالمله (زبان ملت) دادند. در اعتراض به این امر، مردم یزد در تلگرافخانهی یزد متحصن شدند و مجلس، وزیر وقت را استیضاح کرد ولی وزیر به کلی منکر چنین رویدادی شد و تنبیه او را «چوب زدن» به دلیل مدح استبداد عنوان کرد. فرخی با تلاش آزادیخواهان از زندان گریخت و این شعر را با ذغال بر دیوار زندان نگاشت.[10]
به زندان نگردد اگر عمر طی من و ضیغمالدوله و ملک ری
به آزادی ار شد مرا بخت یار برآرم از آن بختیـاری دمـار
در جریان جنگ جهانی اول عازم عراق شد. در این کشور نیز به دلیل سابقهی فعالیتهای آزادیخواهانهاش علیه استعمار انگلیس تحت پیگرد انگلیسیها قرار گرفت و مجبور شد از بیراهه به ایران بیاید. در این راه از روسها نیز در امان نماند. تزارهای روسیه به او حمله کردند ولی او از این سوءقصد جان سالم به در برد.[11] در این سالها او متأثر از انقلاب اکتبر روسیه بود و گرایشهای سوسیالیستی داشت. مضامین سیاسی از قبیل عدالت اجتماعی، مبارزه با استبداد، حمایت از توده و آزادی مهمترین مسائل ادبیات فرخی را تشکیل میداد. اهمیت آزادی در اندیشهی فرخی تا بدان حد بود که آزادی را تقدیر الهی میدانست که از روز نخست با انسان همراه بوده، بنابر این برای دستیابی به آن باید از جان هم گذشت.[12]
تا تو را در راه آزادی تن صد چاک نیست نیستی در پیش یاران پیشوای انقلاب[13]
در اواخر سال 1298ش برای پیوستن به مرکزیت مبارزات آزادیخواهانه از محیط بسته و کوچک یزد خارج و راهی تهران شد. در این شهر نخست با جراید همکاری کرد؛ مقاله نوشت، شعر سرود و به صف مبارزان ملی پیوست و به عضویت انجمن ادبی ایران درآمد.[14] و اشعار و مقالات مهیجی دربارهی آزادی نوشت که با استقبال عمومی مواجه شد. در دوران نخست وزیری وثوقالدوله با دولتمردی او و قرارداد 1919م- 1298ش مخالفت کرد. جریان اعتراض و مخالفت او با قرارداد به سه ماه حبسش در زندان شهربانی انجامید. در هنگامهای که زمزمههای ایجاد قدرت مرکزی به گوش میرسید و اکثر فعالان و نخبگان سیاسی از تشکیل حکومت مقتدر مرکزی حمایت میکردند، نگران ایران و جایگاه ملت ایران در این نظام اقتدار بود، لذا با حس ایراندوستی چشمگیری که داشت برخلاف سایر شاعران و ادبایی نظیر ملکالشعرای بهار - که در جناح فکری مقابل او قرار داشتند و طالب حکومتی مقتدر و لو دیکتاتور بودند- بینش خود را در اینباره و در ستیز با مطلقگرایی یا اندیشهی اقتدارگرا چنین مطرح کرد:
تو در طلب حکومت مقتدری ما طالب اقتدار ملت هستیم
در اندیشهی فرخی، سرانجام حکومت مقتدر به استبداد مطلق ختم خواهد شد و این همان روندیست که برای تودهی مردم بدبختی میآورد. او در نقد و رد اندیشهی اقتدارگرایی در مقالهی «حکومت فشار» نوشت: «همینکه از چندی قبل زمزمهی حکومت قدرت بلند شد، ما یقین کردیم که برای آتیهی این مردم بیهوش و حواس، بدبختیهای تازهای آماده خواهد شد و امروز صریحاً مشاهده میکنیم که رویهی دولت نسبت به عقاید و افکار آزاد خطرناک گردیده است.»[15] همچنین روند دگرگونی اندیشه سیاسی نخبگان ایرانی را در مقالهی «تعبیر خواب ندیده» این گونه توصیف و نقد کرد: «ایرانی بدبخت و بیچاره مثل غریقی شده است که از بیم و هراس مرگ به هر وسیلهای متشبث و متوسل میگردد. دست به هر خاشاک و علفی میزند از ریشه کنده شده و مأیوسانه باز خود را تسلیم امواج مهیب دریا مینماید. روزگاری دل خودمان را به این رییسالوزرا خوش کرده بودیم. روز دیگر به آن یکی. وقتی خوب مأیوس و پشیمان شدیم دامن دیگری را چسبیدیم ... اما افسوس با آن همه تجربه، بیتجربگی ما بار ندامت داد.»[16] خیزهای این تمرکزگرایی برای تشکیل دولت مرکزی مقتدر که به قتل شیخ محمد خیابانی رسید، در رثای او و در اعتراض به این روند سیاسی در شمارهی سوم روزنامهی طوفان در سرمقالهای با عنوان «مخبرالسلطنه و مرحوم خیابانی» ضمن شرح احوال، مبارزات و بزرگداشت خیابانی، به شدت به مشیرالدوله نخستوزیر وقت و مهدیقلی هدایت مخبرالسلطنه والی وقت آذربایجان حمله کرد و آن دو را عامل شهادت شیخ محمد خیابانی معرفی کرد. در بالای سرمقاله نیز این شعر را درج کرد:
پرد ز افق بر چرخ فوارهی خون هر روز تا غوطه زند خورشید در خون خیابانی[17]
با کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299ش، سرکوب آزادیخواهان آغاز شد. بسیاری از آنها یا به قتل رسیده یا به زندان و تبعید محکوم شدند. مشروطه خواهان آرزوهای خود را بر باد رفته دیدند. برخی دچار ناامیدی شدند و گروهی دیگر از جمله فرخی مبارزه و استقامت را پیشه کردند. در پی این دستگیریها و سرکوبها فرخی به همراه سایر آزادیخواهان مدتی در باغ سردار اعتماد زندانی شد.[18] پس از سقوط کابینهی سیدضیاءالدین طباطبائی بر ضد عوامل کودتا و در نقد کودتا و کابینهی سیدضیاء نوشت:
ما بزرگی به حقارت ندهیم گوش بر حرف سفارت ندهیم
سلطنت را به حقارت ندهیم چون که ما تن به اسارت ندهیم
لرد کرزن عصبانی شده است
داخل مرثیه خوانی شده است
... کودتا کردن نرمان دیدیم آنچـه رفتیـم چو برگردیدیـم[19]
با قتل محمدتقی خان پسیان، قربانی دیگر ماشین سرکوب و تمرکزگرایی، اخبار مربوط به اعطای لقب به قاتلان او در جامعه انعکاس وسیعی یافت و روزنامهها در واکنش به این اقدام، مقالات تندی علیه آن نوشتند و به انتقاد شدید از واقعه پرداختند. سردار سپه با مدیران جراید از جمله مدیر ستاره ایران به شدت برخورد کرد. میرزا حسین خان صبا؛ مدیر روزنامه را به قزاقخانه برد، به او فحاشی کرد و آنقدر او را شلاق زد که غش کرد بعد هم دستور داد او را در طویله محبوس کنند. به دنبال این ماجرا، فرخی به همراه عدهای دیگر از مدیران به سفارت روسیه رفته، متحصن شد و اجرای قانون اساسی را خواستار شد به این امید که جلوی زیادهرویها و بیقانونیهای رضاخان؛ وزیر جنگ وقت را بگیرند.[20]
روزنامهی طوفان و مبارزات قلمی فرخی
فرخی پس از سالها همکاری با جراید پایتخت و انتشار مقالات و اشعار سیاسی - انتقادی، در 1300ش روزنامهای با شعار طرفداری از تودههای رنجبر، دهقانان و کارگران منتشر کرد[21] و نام آن را بر اساس اوضاع اجتماعی و فضای سیاسی کشور «طوفان» گذاشت. در طوفان شفاف و بیپروا دولت را به نقد کشید. در قالب رباعی، اشعاری در مورد مسائل جاری کشور میسرود و با فرمی کلاسیک و مفهومی انقلابی مردم را به شورش علیه تمام نیروهایی که آنان را به استثمار میکشیدند، برمیانگیخت. مقالات انتقادی او به آگاهی و بیداری مردم کمک بسیار کرد و توانست توجه تودههای مردم را جلب کند. قلم اعتراض فرخی در روزنامهی طوفان به حدی قوی و بلند بود که این روزنامه را یکی از انتقادیترین روزنامههای دوران خود کرد. شناسایی و ریشهیابی مسائل سیاسی و اجتماعی کشور و بیان آن در قالب مقاله و شعر، رسالت عمدهی روزنامه بود که فرخی در آن بیهیچ هراسی استبداد و استعمار وقت را نشانه میگرفت.
کودتا که به سرانجام رسید، اغلب جراید تهران موضوع کودتا را به بحث گذاشتند و مقالات تند و آتشین در مورد آن منتشر کرده در پی شناسایی عاملین کودتا برآمدند. رضاخان که از این امر سخت برآشفته شده بود، در سالگرد کودتا اعلامیهی شدیدالحنی با تأکید بر این که مسبب کودتا کسی جز خود او نبوده، منتشر و مخالفان را به حبس و مجازات تهدید کرد. در واکنش به این علامیه، موج انتقادات علیه سردار سپه بالا گرفت. برخی جراید به سرزنش و نقد اعمال و رفتار سردار سپه و کارهای غیرقانونی او پرداختند که در نتیجهی این انتقادات، رضاخان برخلاف قانون و انتظار عموم، حکومت نظامی اعلام کرد و در ابلاغیهی شدیدالحنی علیه روزنامهنگاران در مقام تهدید، توقیف و ضرب و شتم مدیران جراید برآمد. همچنین در ابلاغیهی حکومت نظامی متذکر شد: «بعدها قلم مخالفین را میشکنم و زبان میبرم و...» فرخی که نمیتوانست در قبال بیدادگریهای رضاخان خاموش بنشیند و در دفاع از آزادی زبان و قلم به دولت و سردار سپه اعتراض نکند، در واکنش به اعلامیهی حکومت نظامی و تهدید روزنامهها به توقیف و تعطیلی که عرصهی فعالیتهای سیاسی را برای ملّیون و آزادی خواهان تنگ و نامناسب کرده بود و با وجود قانون، فشار مضاعف حکومت نظامی این عرصه را به محاق برده بود، مقالهی تندی علیه رضاخان و قانونشکنیهای او نوشت و از رضاخان خواست تا اراده و میل شخصی خود را به نام قانون بر مردم تحمیل نکند.[22] در صفحهی نخست طوفان هم در قالب رباعی نوشت:
از یک طرفی مجلس ما شیک و قشنگ از یک طرفی عرصه به ملّیون تنگ
قـانـون حکـومت نـظامــی و فـشــار این است حکومت شتر، گـاو پلنگ[23]
مخدوش شدن آزادی، امنیت و اقدامات خودسرانه و فراقانونی رضاخان را میتوان از مهمترین دلایل مخالفت فرخی با رضاخان برشمرد که با ادعای وجود آزادی، روزنامهها را بدون محاکمه توقیف میکرد:
آزادی است و مجلس و هر روزنامه را هر روز بیمحاکمه توقیف میکنند[24]
مخالفتهای فرخی و انتقادات شدید او منجر به توقیف روزنامه شد و هنگامی که مأموران برای دستگیریش عازم شدند، به همراه چند تن از دوستان و همفکران خود به سفارت روسیه پناه برد و در آنجا متحصن شد. دامنهی انتقادات و اعتراضات به سایر روزنامهها کشیده شد و مدیران سایر جراید نیز ابتدا در حرم حضرت عبدالعظیم متحصن شدند سپس به سفارت شوروی رفتند.[25] متحصنین خواهان لغو حکومت نظامی، عزل سردار سپه و اجرای قانون اساسی بودند. با ادامه یافتن تحصن، سردار سپه، تیمورتاش را مأمور بازگرداندن متحصنین کرد. اما فرخی و دیگران سرسختی نشان داده، بازنگشتند. بار دیگر سردار سپه خود به سفارت رفت و مدتی با فرخی و بقیهی متحصنین مذاکره کرد و به آنان قول داد به درخواستهایشان جامهی عمل بپوشاند. اما دو روز بعد زیر قولش زد و برخلاف قولی که داده بود در کاغذی خطاب به متحصنین نوشت، مخالف مذاکراتیست که قبلاً با آنان به عمل آورده. قضیهی تحصن در نهایت با ضمانت قوام؛ رییس دولت جدید پایان یافت.[26] اما فرخی همچنان به انتقادات شدید خود علیه سردار سپه و قانونشکنیهای او ادامه داد و در اعتراض به او نوشت: «آقای سردار سپه، در مملکت مشروطه در مقابل مجلس، یک نفر وزیر هر چند مقتدر هم باشد، قانون به او اجازه نمیدهد مدیر روزنامه را جلب به محاکمات عسکریه (نظامی) نماید...»[27] طوفان وقتی به شمارهی دهم رسید، شخص سردار سپه از آن شاکی شد و تقاضای محاکمهی مدیر مسئول نشریه را کرد.[28] در سال دوم انتشار در شمارهی 37 بعد از این که رضاخان به ریاست وزرایی رسید و وزرای کابینهی خود را به احمدشاه معرفی کرد و در زمانی که همه مدیحهگوی امنیت حاصل از حکومت نظامی قزاقها بودند، در مقالهای با عنوان «امنیت چیست؟»[29] با استناد به اصلی از اصول قانون اساسی که تعرض به آحاد ملت را ممنوع و دستگیری افراد را بسته به حکم قاضی میدانست، امنیت موجود در کشور را زیر سؤال برد و اعمال رضاخان، کابینه و نیروهای تحت فرمانش را به چالش کشید و سرود:
با مشت و لگد معنی امنیت چیست؟ با نفی بلد ناجی این ملت کیست؟[30]
با زور مگو به من کـه امنیت هست با ناله ز من شنو کـه امنیت نیست[31]
قوامالسلطنه و کابینهی او که در شعر فرخی «کابینهی شوم» توصیف شد هم هیچگاه از حملات تند و نیشهای سخت فرخی در امان نماند. قوامالسلطنه به همراه برادرش وثوقالدوله؛ عامل عقد قرارداد ننگین 1919 همواره آماج انتقادات سخت فرخی قرار میگرفت و فرخی تقریباً در هر شماره از طوفان مطلب و شعری علیه خودکامگیها و خیانتهای کابینهی او مینوشت. «کابینهی شوم»،[32] «آشیانهی فتنه»،[33] «خانوادهی خیانت»[34] و... چند نمونه از عناوین مقالات فرخی علیه قوام، خانواده و کابینهاش بود. هدف اصلی فرخی در این حملات در واقع دولت استعمارگر بریتانیا بود که دولتهای وثوق و قوام آن را نمایندگی میکردند و کابینههایی خودفروخته و وابسته را ریاست میکردند. از اینرو هر انتقاد فرخی علیه خائنان، وطنفروشان و عاقدان معاهدات ننگین در ردیف مخالفتهای او ضد سیاستهای استعمارگر پیر به شمار میرفت. فرخی در یکی دیگر از انتقادات نیشدار خود به قوامالسلطنه -که منجر که به توقیف طوفان شد- در شمارهی 31 روزنامه نوشت: «... باز هم قوامالسلطنه مانند جغد شومی در این ویرانه به تخت نشسته و منتظر است که اضمحلال و انهدام ایران باستانی را با چشم حریص و مرگبار خود مشاهده نماید.»
فرخی در فاصلهی بین کودتا تا استقرار سلطنت پهلوی همچنان در قالب شعر و مقاله با صلابت به رضاخان، اقدامات و اعمال او تاخت و مطلقگراییش را به چالش کشید. در یکی از انتقادات شدید خود راجع به تخلفات حکومت، خطاب به رضاخان نوشت: «شما اگر میخواستید با قدرت و ارادهی فردی حکومت کنید، تکلیف ملت را روشن میکردید و ما هم قلم را شکسته، کنار میرفتیم» و در کلام آخر با شجاعت به او تأکید کرد: قوانین مشروطه را اجرا کند. در همین سال به دلیل انتقادهای تندی که علیه دولت، مجلس، اعیان، همچنین دولت انگلیس کرد، روزنامهی طوفان توقیف و فرخی هم به کرمان تبعید شد. تقریباً سه ماه و اندی در این شهر در تبعید به سر برد تا با میانجیگری تیمورتاش والی وقت کرمان، مورد عفو رضاخان قرار گرفت و به تهران بازگشت. در مجموع، طوفان در سال دوم سه بار توقیف شد و در سال سوم نیز با انتشار مقالهای در باب امنیت توقیف شد و این توقیف مدتها به درازا کشید.
پس از رفع توقیف در زمانهای که هیجان انقراض سلسلهی قاجار و استقرار نظام جمهوری در میان آزادیخواهان دو دستگی ایجاد کرده بود، کوشید با اشعار و مقالات تند خود مردم را از جمهوریخواهی برحذر دارد و در مخالفت خود با رضاخان و جمهوری او نوشت:
بود اگر جامعه بیدار درین دار خراب جای سردار سپه جز به سَر دار نبود[35]
هنگام تحویل سلطنت از قاجار به پهلوی و تشکیل مجلس مؤسسان در قطعه شعر «خطاب به تاریخ» به رضاشاه تاخت. هنگامی که علیاکبر داور به وزارت عدلیه رسید، به موجب بخشنامهای کلیهی ادارات و محاکم عدلیه را در تمام کشور منحل و بنای عدلیهی جدید را پیریخت. فرخی در انتقاد به این اقدام داور و به نشانهی اعتراض به تشکیلات عدلیهی جدید در ماده تاریخی گفت:
یک نظر بنمـا به عـدلیه ببیـن داور چه کـرد با تمـام آن هیـاهو با همه وعـد و وعیـد
گـر نقاب از چهـرهی این عدل بردارند خلق رشته را بیپرده دست اجنبی خواهند دید
ایـن هیـاهو از بـرای خـدمـت ایـران نبـود کـرد از ما این سیـاست عاقبت قطع امیـد
سال تاریخش شنیدم از سروش غیب گفت: داوری بـیدادگـر عدلیـه را بـر... کشیـد[36]
منصورالسلطنه کفیل وزارت عدلیه -که از حامیان سیاستهای استعماری انگلستان در ایران بود- یکی دیگر از سیاسیونی بود که او هم از حملات و انتقادات صریح فرخی مصون نماند. انتقادات کوبنده و افشاگریهای بیباکانهی فرخی از قانونشکنیها و خیانتهای منصور -که مستند هم بود- نشان از روحیهی عدالتطلبی، مساواتخواهی و استعمارستیزی فرخی داشت. «عدالتخانهی منصوری»،[37] «منصورالسلطنه»،[38] «عدالتخانه»[39] از جمله سرمقالاتی بود که فرخی علیه منصور در طوفان نوشت و مجازاتش را هم کشید.
در 1927م / 1306ش به دعوت اتحاد جماهیر شوروی برای شرکت در مراسم جشن دهمین سالگرد انقلاب اکتبر روسیه به اتفاق تنی چند از فعالان به شوروی رفت و در بازگشت سفرنامهی خود را در طوفان نوشت، روزنامهاش توقیف شد و سفرنامهاش هم ناتمام ماند.[40]
روزنامهی طوفان در مجموع بیش از 15 بار توقیف شد و پس از توقیف نهایی، فرخی، روزنامهی «پیکار» را منتشر کرد که آن هم به دلیل درج سرمقالهی تند فرخی علیه قوامالسلطنه نتوانست بیش از یک شماره دوام بیاورد. توقیفات پیاپی و چندبارهی طوفان فرخی را از فعالیت روشنگرانهی مطبوعاتیاش بازنداشت و او با استفاده از قانون مطبوعات توانست مجوز و امتیاز روزنامههای دیگری همچون قیام، طلیعه، آیینه افکار، ستاره شرق و... را کسب کند و در مواقعی که روزنامهی طوفان توقیف میشد اشعار و مقالات خود را در آن روزنامهها منتشر میکرد که در حقیقت همان طوفان بودند اما با نامهایی دیگر.
اوضاع سیاسی، اجتماعی مملکت هیچوقت از چشمان تیزبین طوفان پنهان نمیماند. فرخی در این روزنامه همهی مسائل را رصد میکرد و بر ضد مستبدان و استعمارگران با شجاعت و صراحت، واقعیتها را گزارش میکرد. «فرخی برای شیوهی انتقادی خود اهمیت بسیاری قائل بود. هر چند سخت بر مواضع اصولی و سبک انتقادی خود جهت استقرار آزادی، استقلال و عدالت تکیه میکرد، از لحاظ جهتگیری سیاسی و اجتماعی و رعایت موازین اخلاقی و معیارهای منطقی، تعادل و میانهروی را رعایت و از افراط و تفریط و لغزشهای سیاسی و اخلاقی پرهیز میکرد»[41] او حتی برای روزنامه، قرائتخانهای هم دایر کرده بود تا مردم بیشتر از اخبار و مسائل کشور آگاه شوند.
فرخی و مجلس شورای ملی
فرخی منتقد تضعیف و تشریفاتی کردن مجلس بود و فلسفهی وجودی مجلس را از عملکرد و رفتار سیاسی نمایندگان جدا میدانست تا در سایهی عملکرد ضعیف یا رفتار سیاسی اشتباه نمایندگان، ماهیت مجلس زیر سؤال نرود. در نگرش او مجلس، مقوم قانون اساسی مشروطه به شمار میرفت که دو کارکرد اصلی داشت: ایجاد عدالت و برقراری آزادی. او به همراه دیگر شاعران مشروطه با آگاهی از اهمیت و نقش اساسی مجلس، همواره مردم را به انتخاب آزادیخواهان و افراد کاردان دعوت میکرد و به نوعی انتخاب آنها را تعیین سرنوشت ملت و کشور میدانست. اما کارکرد مجلس شورای ملی و روند انتخابات به گونهای نبود که فرخی از فلسفهی وجودی آن انتظار داشت. از اینرو مجلس و مجلسیان در نوک تیز حملات او قرار داشت و در نوشتههای خود به شدت از مجلس وابسته و تشریفاتی، مصوبات غیر قانونی، صندوقها و شمارش آرای فرمایشی، انتخابات قلابی، آرای تقلبی، رأی خریدنها و فروختنها و... انتقاد کرد. بیشترین حجم انتقادات او به انتخابات مجلسهای پنجم و ششم و نمایندگان دستنشاندهی آن دو دور مربوط بود که دخالتهای مستقیم رضاخان و نظامیان او در این دو دور بسیار محسوس بود.
فرخی در 1307ش به نمایندگی مردم یزد به هفتمین دور مجلس شورای ملی راه یافت و به همراه محمودرضا طلوع نماینده مردم لاهیجان، جناج اقلیت را تشکیل داد در این دور، قریب به اتفاق وکلای مجلس طرفدار رضاشاه و دولت او بودند[42] و او بیمحابا با انتقادت شدید خود از برخی اقدامات دولت، موجبات نارضایتی رضاشاه و نمایندگان را فراهم آورد... بنابر این در مجلسی که وکلایش جز «صحیح است» گفتن و «خوابیدن» کار دیگری نداشتند به شاعر آزاده بد میگذشت. همهی وکلا در مجلس خوابشان میبرد، و فقط فرخی و یک الی دو نفر دیگر فریاد اعتراضشان بلند بود. اعتراض او به نقل از خودش آنچنان بود که: «گاهی چرت نمایندگان محترم پاره میشد، سر بلند میکردند، فحش و ناسزا میگفتند و دوباره به خواب خرگوشی فرو میرفتند. هر وقت هم نخستوزیر یا وزیر صحبت میکرد، کارشان این بود که بگویند صحیح است قربان. در اثر تمرین در این کار چنان استاد شده بودند که حتی در حال چرت زدن هم میتوانستند وظیفهی خود را انجام دهند و بگویند صحیح است قربان! بدون این که چرتشان پاره شود. بله در همان حالت چرت، سرنوشت یک ملت را تعیین میکردند...»[43] این مجلسی بود که نمایندگانش به تعبیر خودش «مار سمی» بودند که کارکردی جز به نمایش گذاشتن قانون نداشتند. فرخی که از تفاوت احوال خود با سایر نمایندگان در مجلس متعجب بود، با طنز تلخی میگوید: «حتی به دکتر رفتیم و گفتیم چرا در مجلس خوابمان نمیبرد، در صورتی که جایمان گرم و نرم است و بقیهی وکلا با خیال راحت میخوابند؟ دکتر پس از معاینه گفت: علت بیخوابی شما این است که بقیهی وکلا نمایندهی دولت هستند ولی شما دو سه نفر نمایندهی ملت.»[44]
شدیدترین نطق او در رد لایحهای بود که به بانک شاهی انگلیس اجازه میداد در ایران، زمین و اموال غیر منقول بخرد. فرخی این لایحه را با جریان ورود کمپانی هند شرقی به هندوستان مشابه دانست و گفت: این لایحه مقدمه مستعمره کردن ایران است و با تصویب آن به دلیل از بین رفتن استقلال ایران مخالفت کرد[45] به گفته ی انورخامه ای پس از این ماجرا دیگر به فرخی اجازهی ورود به مجلس ندادند و پس از پایان عمر مجلس هفتم چون مصونیتش از بین رفته بود و امکان داشت او را بازداشت کنند پنهانی به شوروی رفت.[46] اما حسین مکی ماجرا را طور دیگری روایت میکند: فرخی چون در جناح اقلیت بود پیوسته از جانب نمایندگان حامی دولت ناسزا شنید و شماتت شد. دشنامها و آزارهای این دسته از وکلا سرانجام به ضرب و شتم او توسط نمایندهی مهاباد انجامید و فرخی با اظهار این که در کانون عدل و داد امنیت جانی ندارد ساکن مجلس شد و پس از چند شب مخفیانه به مسکو گریخت[47] و چون آنجا را برای افکارش مساعد نیافت به آلمان پناهنده شد.[48]
تداوم مبارزه در آلمان تا زندان و مرگ در ایران
فرخی در آلمان ابتدا روزنامهی «آتش» را منتشر کرد سپس در همکاری با گردانندگان روزنامهی «پیکار» افکار انقلابی خود را علیه حکومت استبدادی ایران در این روزنامه منتشر کرد که به توقیف آن انجامید، آنگاه «نهضت» را منتشر کرد که به گمانی آن هم بیش از یک شماره نشر نیافت.
در این هنگام یکی از دانشجویان به دلیل مشکلاتی که سرپرستی دانشجویان ایرانی و سفارت ایران در برلن برایش ایجاد کرده بود، خودکشی کرد و دانشجویان معترض کار را به دادرسی کشاندند. آنان در دادگاه اظهار کردند در ایران آزادی وجود ندارد و حکومت استبدادی برقرار است و پناهنده شدن فرخی را دلیل آوردند. دادگاه فرخی را احضار و او درستی گفتههای دانشجویان را تأیید کرد. دادگاه حکم به محکومیت دولت ایران صادر کرد و آتش خشم رضاشاه نسبت به فرخی بیش از پیش شعلهور شد.[49] در برخی روایات آمده: فرخی که به لحاظ مالی و تأمین معاش در مضیقه بود در ملاقاتی با تیمورتاش فریب وعدههای او را خورد و به ایران بازگشت[50] اما روایت دیگر این است که فرخی به درخواست دولت ایران از آلمان اخراج شد. فضای کشور در سال 1311ش به نقل از فرخی محیط مردگان استف دستگاه نظمیه در همه جا رخنه کرده، روزنامهی مخالفی وجود ندارد، در مجلس همه به ذائقهی حکمران سخن میگویند و قلمها جز ستایش ترقیات کشور و تجلیل نبوغ پادشاهی که او را «قائد اعظم» مینامند کار دیگری ندارد. رضاشاه تاب این انتقادها را نیاورد و دستور داد تا در همسایگی کاخ تابستانیش در سعدآباد تحت نظر باشد. در این مدت ارتباط فرخی با جهان خارج قطع شد و تحت نظر هموارهی مفتشین ادارهی تأمینات در باغ خانه که دیوار به دیوار کاخ بود، ناراحت و خشمگین قدم میزد و بلند بلند به مسبب اوضاع دشنام میداد.[51]
پس از چندی به بهانهی بدهی به یک کاغذ فروش ابتدا او را به زندان ثبت اسناد، سپس زندان قصر، آنگاه به زندان شهربانی انداختند. طلبکار او را به شهربانی احضار و با تهدید شکایتی از جانب او علیه فرخی تنظیم کردند. البته دوستان و آشنایانش هم که خواستند طلب او را بپردازند، مانع شدند و چون مال مردم خوری اتهامی سنگین برای روح آزادهی فرخی بود مرگ را بر این ننگ ترجیح داد و با خوردن تریاک خودکشی کرد. اما مأموران زندان مانع شدند و او از مرگ رهید.[52] فرخی پس از این که خود را دوباره زنده یافت برحسب خوی آزادیخواهیاش دست از حمله به رضاشاه، دولت و ستمکاریهایش برنداشت و با سرودن اشعاری علیه اختناق رضاشاهی وضع خود را سختتر کرد. در مبارزهاش سایر زندانیان را از پنجرهی سلولش خطاب قرار میداد و میگفت: «من فرخی یزدی لب دوختهام، مدیر روزنامهی طوفان که به جرم حقگویی و حقنویسی، ظالمانه توقیف شده. بیگناه توقیف شده. نمایندهی دارالشوری هستم. به گناه اعتراض و تکلم علیه یک قانون جابرانه و زیانبخش، مغضوب و متعاقب شدم. چند سال از کشور خود متواری بودم.» شاه را هم ناسزا گفت و دشنام داد. اینبار برایش پروندهی «توهین به مقام سلطنت» درست کردند. ابتدا به 27 ماه و در حکم تجدیدنظر به 30 ماه حبس محکوم شد. در طول محاکمه هیچ سخنی نگفت و فقط در آخرین جلسهی محاکمه گفت: «قضاوت نهایی با ملت است.» در زندان مرتب جلوی زندانیان از نظام دیکتاتوری رضاشاه انتقاد و سرنگونی آن را پیشبینی میکرد. حتی اعتراض خود را در قالب رباعی و غزل میسرود و در میان زندانیان پخش میکرد. جاسوسان فعالیتهای اعتراضی او را گزارش دادند و پروندهی سیاسیاش قطورتر شد. برای هشدار او را به انفرادی و به سلول مجاور قتلگاه تیمورتاش و سردار اسعد منتقل کردند اما فرخی بیباکتر از آن بود که به این هشدارها توجه بکند. چرا که از مرگ هراسی نداشت:
ای عمر برو که خسته کردی ما را ای مرگ بیا ز زندگی سیر شدم
سرانجام با سرودن غزلی به مناسبت ازدواج ولیعهد با فوزیه و آغاز جنگ جهانی دوم کار را برای خود تمام کرد.[53]
دلم از این عروسی سخت میلرزد که قاسم هم چون جنگ نینوا نزدیک شد داماد میگردد[54]
فرخی در این غزل دو رویداد عروسی و جنگ را نشانهای از فرارسیدن پایان کار حکومت پهلوی معرفی کرد و موجب شد تا حکم قتلش صادر شود.[55] او که بیش از دو سال از مدت حبسش را سپری کرده بود و قرار بود سال بعد آزاد شود، بیمار کرده به حمام بیمارستان شهربانی منتقل کردند. پزشک احمدی در 25 مهر 1318 ش با آمپول هوا به زندگیش خاتمه داد و جسدش را به گورستان مسگرآباد فرستادند اما جای مزارش تاکنون ناشناخته مانده است.
فرخی بر سر عقیده و در راه آزادی جان باخت. حاضر نشد به بهای زندان، شکنجه، اذیتها و آسیبهایی که دید از عقاید آزادیخواهانهی خود دست بردارد و به بیانی او خود در زندگی و اندیشهاش مصداق فداکاری، آزادیخواهی، عدالتخواهی و بسیاری مفاهیم دیگر بود که در اشعارش داعیه داشت. پیش از مرگ سرنوشت خود و سلطنت رضاشاه را به نظم کشیده بود:
بیگناهـی گـر به زنـدان مرد با حـال تبـاه ظلـم مظلـومکش هـم تا ابـد جـاویـد نیست
وای بر شهری که در آن مزد مردان درست از حکومت غیر حبس و کشتن و تبعید نیست
مضامین اشعار و فضای جامعه
در عصر مشروطه، همپای ورود کلمات و مفاهیم جدید به عرصهی سیاست، عرصهی ادبیات و به ویژه شعر نیز از ورود این دسته مفاهیم برکنار نماند. «آزادی» یکی از مفاهیمی بود که شعر مشروطه بسیار به ستایشش پرداخت و شعر مشروطه را «ستایشگر آزادی» شهرت دادند. در این میان فرخی یزدی یکی ازنامدارترین شاعران دورهی مشروطه و جزء نادر شعرایی بود که مفهوم آزادی از عمق جان به دفعات در اشعار او دیده میشود.[56] و او را «شاعر آزادی» نامیدهاند. آزادی برای او دغدغهای جدی بود و این دغدغه به خوبی در اشعارش نمایان شد. به نحوی که این کلمه و مفهوم آن بنیان سرودهها و غزلهای او و محور شعرش شد.
آن زمان که بنهـادم سر به پای آزادی دست خود ز جان شستم از برای آزادی
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را مـی روم بـه پـای سـر در قفـای آزادی
فرخی به سبب خاستگاه طبقاتیاش، مرادش از آزادی بیشتر آزادی سیاسی بود تا آزادی اجتماعی. شعر او شعر اعتراض بود که با زبانی ساده سعی داشت مفاهیم سیاسی، اجتماعی را به مردم و طبقات فرودست جامعه منتقل کند. آزادی در شعر او در نقطهی مقابل استبدادی قرار داشت که همواره با آزادی در جنگ بود:
در محیط طوفانزای ماهرانه در جنگ است ناخدای استبداد با خدای آزادی
فرخی ز جان و دل مـیکند در این محفل دل نثار استقلال جان فدای آزادی
فرخی در نقد سلب آزادیهای اجتماعی و انسانی به بهانهی ایجاد امنیت دروغین، تعبیر امنیت قبرستانی را به کار برد. سویهی دیگر آزادی برای فرخی مبارزه با استعمار و نفوذ بیگانگان است. او که از نوجوانی مبارزه با نفوذ استعمار را در کارنامهی خود داشت تا پایان عمر از این مخاطره مهم غفلت نورزید و در نقادی این وضعیت قلمها زد و شعرها سرود. مخالفت او با وثوقالدوله و قرارداد 1919م و مخالفتهای پیگیرش با قوامالسلطنه را از همین زاویه میتوان درک کرد.
فرخی طلایهدار ارائهی کارکرد سیاسی به غزل و رباعی بود. فضای سیاسی، اجتماعی عصر مشروطه اشعار فرخی را از مضامین خاصی برخوردار کرد که مضامین غالب همهی شاعران دوران مشروطه است اما او در بیان مسائل سیاسی و اجتماعی زمانه، در قالب غزل از شاعرانی چون عارف و عشقی موفقتر بود.[57] آقای دکتر شفیعی کدکنی در مورد تحولی که فرخی در حوزهی غزل ایجاد کرد، این چنین میگوید: فرخی یزدی غزل سیاسی را در عالیترین طرز سروده و در این کار توانسته جان سیاسی و سیمای انقلابی تازهای به غزل فارسی بدهد که از محدودهی شمع و گل و پروانه و بلبل خارج شود.[58] وطنخواهی، عدالتخواهی، قانونخواهی، بیگانهستیزی، استبدادستیزی، ظلمستیزی و بسیاری مضامین، اجتماعی، سیاسی دیگر در اشعار فرخی به چشم میخورد اما کمتر بیتی هم در اشعار فرخی دیده میشود که دربردارندهی چند مضمون به همراه یکدیگر نباشد. در اشعار او مضامینی از قبیل انتقاد، شکوه و شکایت، دفاع از حقوق محرومان بیش از دیگر مضامین با یکدیگر ترکیب یافتهاند.[59]
اشعار فرخی از بنمایههای دینی و مذهبی نیز مملو است. او متفاوت از جریان حاکم دینستیزی و تجددگرایی اغلب شاعران و روشنفکران، دارای بنیان فکری مذهبی بود و با دیدهی احترام به مذهب مینگریست. بنمایههای مذهبی و دینی فراوانی را در شعر خود به کار گرفت و از این مضامین در آگاهی بخشی و بیدار کردن جامعه و اهداف ظلمستیزی و عدالتپروری بهره برد.[60] او همواره از به خطر افتادن اسلام و ضعیف شدن مسلمانان بیمناک بود و با استفاده از نمادهای دینی و مذهبی و تصویرنمایی از مبارزات صدر اسلام سعی در تهییج مردم برای جنگ با استبداد و استعمار در اشعارش داشت. فرخی در کنار عناصر مذهبی، از عناصر ملی نیز برای تحقق آرمان خویش بهره گرفت. نمادهایی مانند کاوه، حداد، سیروس و... در اشعارش به کرات استفاده شده است و دو عنصر ملی، مذهبی در کنار یکدیگر برای شعر فرخی تکیهگاه آرمان انقلابی اوست.
همچنین در جهانبینی فرخی صلح مفهومیست که برای کل بشریت و در روابط بین ملتها جهت جلوگیری از جنگ و نزاع باید جاری و حاکم گردد. در اشعار فرخی، «صلح کل» یا «صلح عمومی» همان صلح جهانیست که پیشنیاز حفظ حقوق انسانها در روابط بین ملل و بیانگر یک مفهوم کلی از صلح در جهان است و متضمن خیر بشر:
بیـرق صـلح کــل را بـرافـراشتـهایــم تخـم شــادی بـه جهــان کاشتهایــم
هم خیر بشر خواهد و هم صلح عمومی که از روز ازل مسلک طوفان علنی بود
فرخی شاعری حقیقتجو و ظلم ستیز بود که مفاهیمی از قبیل عدالت، قانون و آزادی نقش کلیدی در اشعارش داشت و همین مفاهیم، جهان فکری او را در عرصهی سیاست و اجتماع ترسیم میکرد. فرخی برای تحقق عدالت و آزادی و برانداختن استبداد قائل به انقلابی بود که میبایست بر مبنای دو فرهنگ ایرانی – اسلامی شکل میگرفت.
مرحوم فرخی یزدی ابیاتی خطاب به ائمه و حضرت صاحبالزمان(علیهم السلام) دارد در یکی از این اشعار با توجه به اوضاع زمان خویش درخواست فرج حضرت حجت(عج) را نموده:
سخت بسته با ما چرخ، عهد سست پیمانی داده او به هر پَستی، دستگاه سلطانی
دین ز دست مردم برد، فکرهای شیطانی جمله طفل خود بردند، در سرای نصرانی
ای دریغ از این مذهب، داد از این مسلمانی صاحب الزمان یکره سوی مردمان بنگر
کز پی لسان گشتند، جمله تابع کافر در نمازشان خوانند، ذکر عیسی اندر بر
پا رکاب کن از مهر، ای امام برّ و بحر پیش از این که این عالم، رو نهد به ویرانی
در نمازشان گشتند، جمله آگه و معتاد گر چه نبود ایشان را، از نماز ایزد یاد
شخص گبرشان عالم مرد ارمنی استاد به هر درس خوش دادند، دین احمدی بر باد
خاکشان به سر بادا، هر زمان به نادانی
و در غزلی خود را چشم به راه منجی عالم خوانده:
گر از دو روز عمر مرا یک نفس بماند در انتظار ناجی فریادرس بماند
هر کس ببرد گوی ز میدان افتخار جز فارس را که فارس همت فرس بماند
دل میتپد به سینه تنگم ز سوز عشق چون مرغ بیپری که به کنج قفس بماند
در انتظار یار سفر کرده سالهاست چشمم به راه و گوش به بانگ جرس بماند
مفتی شراب خورد و صراحی شکست و رفت مطرب غنا نخواند و به چنگ عسس بماند
هر گل شکفت و رفت به باد از جفای چرخ اما برای خستن دل، خار و خس بماند
در شاهراه علم که اصل سعادت است هر کس نرفت پیش، ز مقصود پس بماند[61]
[1] . فرخی یزدی، محمد؛ دیوان اشعار به کوشش حسین مسرت، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی یزد، 1378، ص 1.
[2] . همان، به اهتمام حسین مکی، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ هفتم: 1363، ص 162.
[3] . مجموعهی اشعار و آثار عبدالحسین جلالیان جلالی "نکاتی دربارهی فرخی یزدی"، برگرفته از: http: / / dr-jalalian.ir / ?p=3840
[4] . همانجا.
[5] . مکی، حسین؛ "مقدمه" دیوان فرخی یزدی، انتشارات امیرکبیر، 1357، ص 13.
[6] . فرخی یزدی، همان، حسین مسرت، همانجا.
[7] . همان، حسین مکی، همان، ص 205.
[8] . همان، مسرت حسین، همان، ص 2.
[9] . همان، ص 69.
[10] . در اینباره، انورخامهای از رهبران حزب توده که دو سال با فرخی یزدی در زندان قصر همبند بود، روایت متفاوتی نقل کرده است: روزی در زندان از او پرسیدم: آقای فرخی لبهای شما را چطور دوختند؟ راستی خیلی درد داشت؟ با سادگی عادی خود جواب داد: مگر لبهای من کرباس بود که بدوزند! و توضیح داد که ضیغمالدوله قشقایی، حاکم یزد، تهدید کرده بود که لبهایش را خواهد دوخت و منظور خاموش کردن او بود. رک: انورخامهای؛ دو سال با فرخی در زندان، گزارش شماره 111، اردیبهشت 1379، ص 42.
[11] . مکی، حسین؛ مقدمه، همان، ص ص 14.
[12] . همان، ص 18.
[13] . همان، ص 98.
[14] . سپانلو، محمدعلی؛ شهر شعر فرخی، نشر علمی، چاپ اول: 1375، ص 128.
[15] . فرخی یزدی، محمد؛ همان، حسین مسرت، همان، ص 258.
[16] . روزنامهی طوفان، سال 3، شماره 26.
[17] . همان، 12 / 6 / 1300، سال 1، شماره 3 و نیز مکی، حسین؛ تاریخ بیست سالهی ایران، جلد اول، تهران: نشر ناشر، چاپ چهارم: 1363، ص 43.
[18] . همان، ص 238.
[19] . همان، ص 404.
[20] . همان، ص 484.
[21] . آذری شهرضایی، رضا؛ فرخی یزدی، سرانجام یک رؤیای سیاسی، تهران: نشر شیرازه، 1381، ص 51.
[22] . خلاصه از مکی، حسین؛ همان، جلد دوم، ص 34 – 43.
[23] .همان، همانجا، ص 43.
[24] . فرخی یزدی، محمد؛دیوان اشعار، به کوشش حسین مکی، همان، ص 145.
[25] . به این نکته توجه شود که مرحوم فرخی نسبتی با کمونیست نداشت ولی در آن دوره چون انقلاب کمونیستی روسیه جدید بود و داعیه عدالت و برابری داشت و هنوز خوی تجاوزگری و استعماری آن عیان نبود، مبارزین ضد استبداد داخلی و استعمار انگلیس برای نجات خود گاهی به سفارت شوروی پناهنده میشدند تا حمایتی در مقابل ظلم داخلی و خارجی برای خود دست و پا کنند.
[26] . خلاصه از مکی، حسین؛ همانجا، ص43 – 47.
[27] . روزنامه طوفان، ۱۳۰۱، شماره ۸، ص ۱.
[28] . وحیدنیا، سیفا...؛ مرگ ستارگان، تهران: 1379، ص 264.
[29] . روزنامهی طوفان، سال 3، شماره 37.
[30] . برخی منابع ناجی این ملت را ناجی امنیت ضبط کردهاند.
[31] . مکی، حسین؛ همان، ص 429.
[32] . روزنامه طوفان، سال 2، شماره 25.
[33] . همان، شماره 29.
[34] . همان، شماره 28.
[35] . فرخی یزدی، محمد؛دیوان اشعار، به کوشش حسین مکی، همانجا.
[36] . مکی، حسین؛ همان، جلد 4، تهران، چاپ اول: 1361، ص 478 – 479.
[37] . روزنامهی طوفان، سال 3، شماره 3.
[38] . همان، سال 3، شمارههای 4 و 5.
[39] . همان، سال 2، شماره 2.
[40] . روزنامه اطلاعات، 8 آبان 1306.
[41] . سپانلو، محمد علی؛ چهار شاعر آزادی، تهران: نگاه، 1369، ص 433.
[42] . مکی، حسین؛ مقدمه، همان، ص 14.
[43] . "مگر ما چه نوشته بودیم" نقل از: بنیاد فرهنگی اصغر روزبهی، ۲۰۱۳ / ۵ / ۱، www.rouzbehi.ir
[44] . "فرخی یزدی"، نقل از: https: / / vista.ir
[45] . انورخامهای، همان، ص 40.
[46] . همانجا.
[47] . مکی، حسین؛ مقدمه، همان، ص 57 – 58.
[48] . انورخامهای، همانجا.
[49] . همانجا.
[50] . همانجا و مکی، حسین، همانجا.
[51] . تبییان، article.tebyan.net "قتل فرخی یزدی به دست رضاخان در مهر سال 1318"، 25 / 7 / 1395.
[52] . انورخامهای، ص 41.
[53] . همانجا.
[54] . همان، ص 42.
[55] . همان، ص 41.
[56] . آذری شهرضایی، همان، ص 50.
[57] . امینپور، قیصر؛ سنت و نوآوری در شعر معاصر، تهران: انتشارات علمی، فرهنگی، چاپ اول: 1383، ص 340.
[58] . شفیعی کدکنی، محمدرضا؛ ادوار شعر فارسی، تهران: انتشارات علمی، فرهنگی، چاپ اول: 1383، ص 340.
[59] . نک: چرمگی، مرتضی "بررسی تلفیق مضامین شعری در دیوان فرخی یزدی"، مجموعه مقالههای دهمین همایش بینالمللی ترویج زبان و ادب فارسی دانشگاه محقق اردبیلی، 4-6 شهریور 1394.
[60] . سلطانی، منظر"بنمایههای دینی در دیوان فرخی یزدی"، فصلنامه تخصصی سبکشناسی نظم و نثر فارسی، سال پنجم، شماره سوم، پاییز 1391، شماره پیاپی 17.
[61] . دیوان اشعار محمد فرخی یزدی، دیگر سرودهها، شماره 18 و غزلیات شماره 109.
خانه فرخی یزدی در یزد پیش از مرمت
خانه فرخی یزدی در یزد پس از مرمت
نقاشی از حیاط بیمارستان مرسلین یزد حوالی سال ۱۲۸۵ ش. فرخی یزدی مدتی در این بیمارستان کارگر بوده است
بنای قدیمی بیمارستان مرسلین یزد. فرخی یزدی مدتی کارگر این بیمارستان بود
دوا خانه بیمارستان مرسلین انگلیس در یزد به تاریخ 1281ش
ثبت مریضخانه مرسلین در فهرست آثار ملی
محمد فرخی یزدی با جمعی از علماء
از راست: نفر دوم فرخی یزدی، نفر چهارم علی دشتی ، اعضای ایرانی شرکت کننده در جشن دهمین سال انقلاب کمونیستی شوروی در مسکو
محمد فرخی یزدی با جمعی از دوستان
سلول فرخی یزدی در زندان قصر، بعد از مرمت
روزنامه طوفان فرخی یزدی- سال 1302
صفحه اول روزنامه طوفان
صفحه اول روزنامه طوفان
محمد فرخی یزدی در غل و زنجیر
دیوان اشعار فرخی یزدی
تعداد مشاهده: 16806