امام صادق(ع) فرمودند: از گذشته دنیا عبرت گیرید آیا دنیا برای کسی باقی مانده یا کسی از بلندپایگان یا فرومایگان و دولتمندان و تنگدستان و دوستان و دشمنان در آن پایدار مانده است؟ همچنین پیوستن آیندگان به گذشتگان، همانند پیوند امواج آب‌ها به یک دیگر است. سفینه البحار، جلد 2، صفحه 146، به نقل از آثارالصادقین، آیت‌الله احسان‌بخش.

ذخیره تاریخ گذشته و حوادث گذشته را از عزیزترین ذخایر بدانید. آن را مبادا مورد غفلت قرار دهید که این غفلت، خسارت‌های بزرگی به بار خواهد آورد. مقام معظم رهبری در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه- 24/6/1378

شرحی بر اسناد

شکنجه‌گری به نام محمدحسن نادری مسئول امنیت داخلی ساواک اصفهان و خاطراتی از مرحوم حجت‌الاسلام سید محمد احمدی و حجت‌الاسلام محمدحسن رحیمیان


تاریخ انتشار: 08 شهريور 1403


نام ساواک از بدو تشکیل تا پیروزی انقلاب اسلامی همواره با کلمه شکنجه مترادف بود. رفتار غیرانسانی و سبعانه مأمورین ساواک با زندانیان حجم عظیمی از اسناد و مدارک دوران سیاه حکومت محمدرضا پهلوی را تشکیل می‌دهد. قسمت وسیعی از این مدارک در کتاب‌ها و سایت این مرکز منتشر گردیده[1] و کتاب‌ها و مقالات فراوانی در مطبوعات و رسانه‌ها در این باره درج شده است، با این وجود با مراجعه هر محققی به اسناد، مدارک و خاطرات باز گوشه‌هایی از فجایع ساواک و مأمورین آن رخ می‌نماید که تازگی داشته و اطلاعات جدیدی از دیکتاتوری رژیم پهلوی را کشف و هویدا می‌سازد.

یکی از این موضوعات درباره مسئول امنیت داخلی ساواک اصفهان به نام محمدحسن نادری است که در نوع خود قابل توجه است. در نوشته زیر ابتدا یادی از مرحوم حجت‌الاسلام سید محمد احمدی از مبارزین و مجاهدین خمینی‌شهر(همایون‌شهر سابق) اصفهان نموده و سپس درباره نادری مطالبی از نظرتان می‌گذرد.

***

حجت‌الاسلام سید محمد احمدى فروشانی در سال 1313 ﻫ ش در خانواده‌اى روحانى در خمینى شهر اصفهان متولد شد. پس از تحصیلات ابتدائى وارد حوزه علمیه اصفهان شد و مقدمات را نزد مرحوم محمدحسین فقیه، سید على حجازى شهرضائى، شریعت هرندى و معلم حبیب‌آبادى خواند. وى دوره سطح را نزد اساتیدى نظیر على مشکوه، سید على‌اصغر واعظ برزانى، شیخ محمدحسن نجف‌آبادى، عباسعلى ادیب، فرج‌الله‌ دُرّى، سید ابوالحسن شمس‌آبادى، میرزا على‌آقا شیرازى و شیخ احمد زنجانى فرا گرفت و مدتى در درس خارج آیات حاج آقا سید حسین خادمى و سید على بهبهانى شرکت کرد. در سال 1336 پس از شرکت در آزمون، دیپلم مدرسى دانشکده معقول و منقول دانشگاه تهران را اخذ کرد و همزمان با تحصیل به تدریس دروس حوزوى پرداخت که یکى از دروس جذاب ایشان، شرح نهج‌البلاغه بود. وى داراى تألیفاتى همچون شرح نهج‌البلاغه، اهمیت و وظایف ائمه جمعه و مجموعه اشعار مى‌باشد. حجت‌الاسلام احمدى از خطباء و سخنوران مشهور اصفهان در دوران ستمشاهى بود که از ابتداى شروع نهضت حضرت امام خمینى(ره) با سخنرانى‌هاى خود به افشاى ماهیت رژیم پهلوى پرداخت و به همین جهت توسط ساواک دستگیر و زندانى شد. در سال 1357 در مراسم شهداى تبریز در مسجد حکیم اصفهان شدیداً به رژیم حمله کرد که پس از آن دستگیر و به سقز تبعید گردید. حجت‌الاسلام احمدى پس از پیروزى انقلاب اسلامى به امامت جمعه خمینى شهر منصوب و از طرف مردم این شهرستان به نمایندگى مجلس شوراى اسلامى برگزیده شد. تعبیر «سید نترس» تعبیری بود که توده مردم به هنگام یادکرد حجت‌الاسلام و المسلمین احمدی بر زبان می‌آوردند. او بی‌گمان از بی‌باکان روزگار بود از هیچ‌چیز و از هیچ‌کس به جز خدای لایزال نمی‌ترسید. در دوران مبارزه پیش از انقلاب، با آن خفقان و فشارهای حکومت جائر، در سخت‌ترین شرایط به منبر می‌رفت و بی‌واهمه با بیان مواضع انقلابی خود لرزه بر ارکان رژیم می‌افکند. دوستانش می‌گویند هرگاه منبری‌ها از پذیرفتن سخنرانی سرباز می‌زدند و هر یک به دلایلی عذر می‌آوردند، می‌دانستیم که یک نفر هست که جواب رد به درخواست انقلابیون نمی‌دهند و ما را در هیچ وضعیتی ناامید نمی‌سازد. علی‌رغم همه تعهدهای کذایی به ساواک که دیگر به منبر نروند و یا به مسائل سیاسی نپردازند هنوز از قید و بند بازداشت و زندان آزاد نشده، جسورانه بر منبری دیگر و خطابه‌ای آتشین‌تر به روشنگری ادامه می‌دادند.

پس از انقلاب نیز بدون ملاحظات و مصلحت‌اندیشی‌های معمول به انتقاد سازنده از عملکردهای نادرست می‌پرداخت. حجت‌الاسلام حسن احمدی برادر ایشان در مورد اقدامات ایشان می‌گوید:

«هر وقت ایشان سرشان را می‌تراشید می‌فهمیدیم که یک حرکت سیاسی می‌خواهد انجام بدهد. یعنی آن‌قدر خودش را مجهز بر همه کار می‌کرد. اصولاً سر تراشیدن مظهر این است که انسان از زیبایی‌های دنیا چشم‌پوشی بکند و این‌طور بود آن وقتی که بنا بود از حق دفاع کند. دیگر هیچی جلودارش نبود، زندان، تبعید، تحقیر، تهدید، اصولاً اینها برایشان اهمیت نداشت. آن‌جا هم که احساس می‌کرد به مسیر باطل دارد حرکت می‌کند محال عقل بود که یک قدم بردارد.»

او در نقد و انتقاد، ملاحظات و مصلحت را به کناری می‌نهاد و با زبان گویای خود واقعیت‌های تلخ جامعه را برملا می‌ساخت. در آغاز یکی از نطق‌های خود در مجلس می‌گوید:

«امیدوارم صراحت لهجه‌ام موجب کدورت خاطر اولیاء امور نگردد؛ چرا که محافظه‌کاری بیشتر، حاصلی جز ضرر نخواهد داشت.»

مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین احمدی سرانجام پس از یک دوره چهل روزه تشدید بیماری، در بعدازظهر روز دوشنبه 10 / 6 / 82 مقارن با پنجم رجب 1424 هجری در سن 70 سالگی در بیمارستان الزهرای(س) اصفهان به لقای حق واصل گردید. پیکر آن مرحوم در روز پنج‌شنبه 13 / 6 / 82 ابتدا از مسجد حکیم اصفهان با حضور علما و اقشار مختلف مردم استان اصفهان، پس از اقامه نماز توسط حضرت آیت‌الله حسین مظاهری رئیس حوزه علمیه اصفهان، تشییع و سپس به خمینی‌شهر منتقل شد. در خمینی‌شهر نیز مراسم تشییع از ابتدای شهر در یک مسیر طولانی تا مصلای نماز جمعه با حضور گسترده مردم خمینی‌شهر که با اعلام عزام عمومی و سیاه‌پوشی شهر همه به خیابان‌ها ریخته بودند، به انجام رسید. در آنجا نیز بنا به درخواست مردم خمینی‌شهر، نماز میت مجدداً توسط برادر بزرگ آن مرحوم حضرت حجت‌الاسلام و المسلمین حاج سید ابراهیم احمدی برگزار و سپس پیکر پاک و مطهر ایشان در جوار امامزاده سید محمد و در کنار گلزار شهدای خمینی‌شهر به خاک سپرده شد. در پی درگذشت این عالم مجاهد، رهبر معظم انقلاب اسلامی پیامی به شرح زیر صادر فرمودند:

«بسم‌الله الرحمن الرحیم

رحلت عالم مجاهد مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین آقای حاج سید محمد احمدی امام جمعه‌ی فقید خمینی‌شهر را به عموم مردم مؤمن و انقلابی آن شهر و به خصوص جامعه روحانیت و به همه ارداتمندان آن مرحوم و بالاخص به خانواده و بازماندگان محترم ایشان تسلیت می‌گویم.

مجاهدات و بیانات روشنگر ایشان در ادوار مختلف انقلاب و خدمات ارزنده در دوران نمایندگی مردم و حوادث روزگار دفاع مقدس و پس از آن در موقعیت‌های گوناگون از مفاخر فراموش نشدنی آن مرحوم است. از خداوند متعال علو درجات و رحمت واسعه الهی را برای آن سید بزرگوار مسئلت می‌کنم.

سید علی خامنه‌ای

12 / 6 / 1382»[2]

***

یکی از کسانی که از سال 1350 تا پیروزی انقلاب اسلامی موجب آزار و شکنجه مرحوم حجت‌الاسلام سید محمد احمدی و دیگر مبارزان استان اصفهان بود، بازجو، شکنجه‌گر و مسئول امنیت داخلی ساواک اصفهان به نام محمدحسن نادری بود.

محمدحسن نادری در سال 1304ش در ساوه متولد شد. در سال 1337 به استخدام ساواک در آمد و پس از طى دوره‌هاى آموزشى و کار در اداره کل سوّم در سال 1343 به عنوان کارمند بخش امنیت داخلى به ساواک مازندران منتقل شد. در سال 1350 به اصفهان منتقل و به عنوان مسئول امنیت داخلى ساواک اصفهان مشغول به کار شد. وى در دوران مسئولیتش در دستگیرى، بازجویى، شکنجه و قتل مبارزان مستقیماً شرکت داشت و با دستگیر شدگان با بی‌رحمی تمام و شدّت عمل رفتار می‌کرد. وی که فردی فحّاش و بد دهن بود در امر بازجویی با مهارت عمل می‌کرد و خشونت را در حد اعلای آن به کار می‌برد و در سال‌های 1355 و 1356 چندین نفر زیر بازجویی و شکنجه‌های وی به شهادت رسیدند. پس از اوج‌گیری انقلاب اسلامی و تهدید شدن وی توسط انقلابیون و برای فرار از خشم مردم به ساواک یکی از شهرهای شمال کشور مأمور شد. وی با پیروزی انقلاب اسلامی مدتی فراری بود لیکن سرانجام در سال 1358 دستگیر شد و سپس در تاریخ 15 / 7 / 58 به سزاى اعمال جنایتکارانه‌اش رسید.

حجت‌الاسلام سید حسن احمدی برادر مرحوم حجت‌الاسلام احمدی در مورد دوران زندانی بودن ایشان و رفتار محمدحسن نادری با زندانیان و یا ملاقات‌کنندگان می‌گوید: «خانواده‌شان [خانواده حجت‌الاسلام سید محمد احمدی] خیلی ناراحت بودند کسی هم جرأت نمی‌کرد حقیقت برود طرف کمیته، هر کس هم که می‌رفت خودش دردسر پیدا می‌کرد، مشکل پیدا می‌کرد. خانواده‌شان آمد پیش من و گریه کرد و گفت: برادرتان آنجاست و هیچ کدامتان نمی‌روید یک سری به او بزنید با این که سخت بود واقعاً، گفتم: من می‌روم و لو بَلَغ ما بَلَغ. رفتم در کمیته وقتی که رفتم در کمیته. گفتند: اینجا چه کسی را می‌خواهی؟ گفتم: آقای احمدی را آمدم ببینم. یک مقداری مکث کردند بعد وارد شدم. من را نگه داشتند که بعد گفتند بروید داخل. من رفتم داخل. نادری آمد آنجا و گفت: تو چه کسی هستی؟ خودم را معرفی کردم؛ یک قدری فحش داد، بددهنی کرد، تحقیر کرد. گفتم: من آمدم ایشان را می‌خواهم ببینم. یک چند تا جمله رد و بدل کرد و گفت: تو اول بگو از چه کسی تقلید می‌کنی؟ من گفتم: من از آقا نجفی تقلید می‌کنم - حالا آقا نجفی اصولاً تعبیر[به] امام بود نه[این که] امام در نجف بود. آن‌هایی که می‌خواستند بگویند خمینی و امکان گفتن آقای خمینی و امام خمینی نبود؛ هم می‌خواستند بگویند، هم نمی‌خواستند دروغ بگویند می‌گفتند آقا نجفی - این هم دیگر درسش را خوانده بود تا من گفتم آقا نجفی با لگد زد محکم به زانوی من و ریش من را گرفت کشید بالا، بعد بنا کرد فحاشی کردن فلان فلان شده هر کدامتان را می‌آورند می‌گوییم از چه کسی تقلید می‌کنید می‌گویید از آقا نجفی، فلان فلان شده‌ها. آن وقت یکی از جاهایی برای این که آخوندها را خیلی فشار بدهد و تحقیر بکند و بعد سوژه بگیرد برای کارها همین بود. می‌گفت که بگو ببینم والنازعات نَزعی، نُزعی است یا نِزعی یکی از این سه تا دیگر باید باشد یا نَزعی است یا نُزعی است یا نِزعی، من سابقه‌اش را داشتم دیگر، این تا گفت این را، من گفتم: والله آن که در قرآن دیدم النازعات غرقاً است تا این را گفتم یک لگد محکم دیگر به من زد گفت: پس تو معلوم است خیلی فلان فلان هستی؛ بعد به من گفت که عقل از چی گرفته شده است من آن زمان گفتم: عقل از عِقال گرفته شده، گفت: عِقال چیه؟ گفتم: عقال آن چیزی است که شتر را وقتی که می‌نشانند برای این که حرکت نکند به دو پایش می‌زنند دو تا پا را به هم قفل می‌کنند. زد تو گوش من و گفت: فلان فلان شده پس این را برو به برادرت بگو. فهمیدم که حالا فرصتی هست که برادرمان را ببینم. رفتم و ما را بردند در یک سالن بود، آقای احمدی آمد دیدم که بدنش خیلی ورم کرده و چهره مشخص است که خیلی اذیتش کردند. سلام کردم و گفتم: احوال شما، حال شما چطور است؟ گفت: الحمدالله‌؛ همین طور آقایان خیلی خوبند. بعد نادری بنا کرد همه حرف‌ها را زدن که به این بگو عقل از چی هست، بگو عِقال را برای چی می‌خواهند، به این بگو زبانش را نگهدارد، به این بگو چکار کند. یک قدری از این حرف‌ها زد، و گفت حالا چکار داری گفتم اخوی چیزی داری؟ چیزی می‌خواهی؟ چیزی نمی‌خواهی؟ گفت: اگر امکان داشته باشد برای من یک مفاتیح و قرآن بیاورید همین دو جمله را گفت و ایشان را از من جدا کردند.»[3]

***

حجت‌الاسلام محمدحسن رحیمیان[4] رئیس سابق بنیاد شهید نیز در خاطرات خود نکات مهم و شنیدنی از نادری مسئول امنیت داخلی و تقوی رئیس ساواک اصفهان بیان نموده و می‌گوید:

«چهره‌های معروف ساواک اصفهان، رضوی، شهیدی و نادری بودند، اما نادری خشن‌ترین و بدزبانترین آن‌ها بود. بیرحمانه کتک می‌زد و شکنجه می‌کرد. در چندین باری که دستگیر شدم، با او مواجه شدم. او به محض ورود سخت کتک می‌زد و زشت‌ترین فحش‌ها را به زبان می‌آورد و سپس بازجویی می‌کرد. معروف بود که نادری با چهره‌ای دیگر و با اهداف فریبکارانه و شیطانی پیش یکی از علمای ساده‌لوح اصفهان درس می‌خواند و البته این کار را برای بهره‌گیری از برخی اصطلاحات دینی در برخورد با روحانیان و متدینینی که دستگیر می‌شدند و آزار رساندن بیشتر به آنان انجام می‌داد. این سؤال تکراری او بود: «اصول دین چند تاست؟» اگر پاسخ می‌دادی پنج تا، محکم می‌زد و می‌گفت: «بی‌سواد! اصول دین سه تاست» و اگر می‌گفتی سه تا، باز هم می‌زد و می‌گفت: «مگر تو وهابی هستی؟!» یا می‌پرسید: «والنازعات نَزعاً یا نُزعاً؟»  تا طرف را به اشتباه بیندازد و به این بهانه، کتک بزند. در حالی که در قرآن «والنازعات غرقاً» است.

کابوس وحشتناک نادری و همکارانش بر همه جا سایه انداخته بود. در کلاس درس، مجالس منبر و روضه تا جلسه امتحان. در امتحان متفرقه دبیرستان در مدرسه هراتی اصفهان، مشغول نوشتن برگه امتحانی بودم که از بلندگو صدایم زدند و اعلام کردند به ورودی مدرسه مراجعه کنم. برگه را نیمه‌کاره گذاشتم و به آن جا رفتم. چند نفر بلافاصله احاطه‌ام کردند و مرا در اتومبیل انداختند. چشم‌بند سیاه به چشمم زدند، چون مسیرها را حفظ بودم، دقیقاً می‌فهمیدم به کجا می‌روند. از خیابان دنبال رودخانه به سی و سه پل رسیدند و به طرف چهارباغ پیچیدند و بعد از چند قدم وارد کوچه سمت راست و آخر کوچه، باز هم سمت راست و وارد ساختمانی شدند. چشمم را باز کردند و مثل دفعات قبل نادری منتظر بود. کتک و فحش و بدون سؤال دوباره چشمهایم را بستند و به طرف منزلمان حرکت کردیم. سرزده وارد خانه شدند. به مادرم و بچه‌ها نهیب زدند. پدرم در خانه نبود. تمام وسایل زندگی را به هم ریختند. کتاب‌ها را زیر و رو کردند. کمد مخصوص پدرم را که قفل بود، شکستند، حتی زیر فرش‌ها را هم جست‌وجو کردند. تعدادی از کتاب‌ها را برداشتند، اما آنچه را که دنبالش بودند پیدا نکردند، چون از قبل پیش‌بینی لازم را کرده بودیم. از جمله این که تمام دست‌نوشته‌های اصلی‌ای که از امام داشتیم و اعلامیه‌ها و اسنادی از این قبیل را در منزل مادر بزرگم در مکانی مطمئن مخفی  کرده بودم و جلد عمده کتاب‌هایی را که از امام داشتیم، تعویض کرده بودم. مخصوصاً کتاب‌هایی که از نجف برای پدرم فرستاده بودم، تمام جلد ظاهری داشتند و نام کتاب‌ها را با نام کتاب و مؤلفان دیگر پوشش می‌دادم و به طور عادی به ایران می‌فرستادم و طبیعی بود که این کتاب‌ها به هیچ‌وجه توجه مأموران ساواک را به خود جلب نمی‌کرد. با این حال مرا همراه خود بردند. مشابه این برنامه در طول مدتی که در اصفهان بودم، پیوسته تکرار می‌شد.

معلوم بود آنان از فعالیت‌هایم اطلاعات نیم‌بند و پراکنده‌ای داشتند که بعد از پیروزی انقلاب و کشف منابعی که با ساواک همکاری می‌کردند، برخی از افرادی را که اطلاعات مربوط به حقیر را به ساواک گزارش می‌کردند، در اصفهان و قم شناختم. در بازجویی‌ها هم هیچ چیزی نتوانستند به دست بیاورند.

یک بار که همه ادعاهای نادری را انکار کردم، نهایتاً گفت: «به شرطی می‌پذیرم که از این جا بیرون رفتی، عضو رستاخیز شوی». نوبت بعد که دستگیرم کردند، گفت: «عضویت رستاخیز چه شد؟» گفتم: چون منزل ما خارج از محدوده شهر است، رستاخیز را آن جا نمی‌آورند. اتفاقاً من هم رستاخیز را ترجیح می‌دهم، چون قیمت آن نصف اطلاعات و کیهان است! در حالی که به شدت خشمگین شده بود، فریاد زد: «... من که روزنامه رستاخیز را نگفته بودم، منظورم حزب رستاخیز بود.» و ادامه داد: «من تا حالا آدمی با این حد از خریت ندیده بودم!» در دلم خوشحال شدم که با شگرد ساده‌نمایی به خوبی توانستم او را فریب بدهم و در واقع او با آن همه ادعای فهم و زیرکی، خودش به نحو احسن! دچار «خریت» شده بود! او در ادامه گفت: «حالا که متوجه منظورم شدی؟» گفتم: طبق نظر و سفارش خود شما یک طلبه هرگز نباید چنین کاری را انجام بدهد. پرسید: «کدام سفارش؟»  جواب دادم: مگر شما هر بار تأکید نمی‌کردید که روحانیون نباید در امور سیاسی دخالت کنند؟  او باز هم با عصبانیت و فحاشی به من حمله‌ور شد.

در اوضاعی که منفورترین چیز برایم نام و چهره نادری بود، برای عروسی پسر آقای طاهری دعوت شدم و خوشحال از این که بعد از سال‌ها در یک جشن عروسی خودمانی که دوستان صمیمی نیز حضور خواهند داشت، شرکت می‌کنم و ساعتی را در آرامش و مسرت سپری خواهم کرد، وارد جلسه شدم و به اتاقی که مثلاً بزرگترها نشسته بودند، راهنمایی شدم. سلام کردم و سرحال و شاداب نشستم. احوالپرسی را از سمت راست شروع کردم تا رسیدم به نقطه مقابلم. چشمم ایستاد! انتظار دیدن هر کسی را داشتم، اما نادری را هرگز در مخیله‌ام نمی‌خواستم راه بدهم تا چه رسد به نشستن در مقابل او! ضمن این که در کنار وی چند همکار معروف دیگرش هم نشسته بودند.

 نادری در روزهای اول پیروزی انقلاب، شناسایی و دستگیر شد. مقدر این بود که این جلاد و شکنجه‌گر به دست یکی از کسانی که به دست او شکنجه شده بود، اسیر شود و در همین دنیا به خاطر جنایت‌هایش قصاص شود. در آن روزها همه کسانی که به دست نادری شکنجه شده بودند، مایل بودند چهره آن گرگ درنده‌خو را در حال اسارت مشاهده کنند، اما این فرصت برای من دست نداد.

نادری نامِ دیگری هم در محل خودمان داشتم و تقریباً در تمام جلساتی که منبر می‌رفتم، حضور داشت او مأموری بود که ظاهراً فقط با انگیزه شاه‌پرستی، داوطلبانه در خدمت ساواک بود و همه چیز را تا آن جا که با فهم اندکش می‌توانست بفهمد، از حقیر و پدرم گزارش می‌داد.

در آن سال‌ها تیمسار تقوی[5] رئیس ساواک اصفهان کمتر با دستگیرشدگان مواجه بود. او شخصاً کمتر با دستگیرشدگان مواجه می‌شد. تقوی سعی می‌کرد با برخی از روحانیون رابطه حسنه داشته باشد و چهره‌ای ملایم از خود نشان دهد. او هم بعد از انقلاب دستگیر شد به دست یکی از برادران به اصفهان منتقل شد و شب را در خانه ما سپری کرد و آن شب برای اولین بار تیمسار تقوی را نه در چهره ضحاکی بی‌رحم که در حالتی متواضع و مؤدب! دیدم و البته در جایگاه مهمان محترمانه از او پذیرایی کردم.[6]

 

پی‌نوشت‌ها:


[1] . از جمله نگاه کنید به بخش شرحی بر اسناد همین سایت با عنوان یکسان: شکنجه‌گری به نام...

[3] . یاران امام به روایت اسناد ساواک، حجت‌الاسلام سید محمد احمدی، مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول، سال 1384، ص 29.

[4] . حجت‌الاسلام و المسلمین محمدحسن رحیمیان در سال 1327 در اصفهان متولد شد و در ده سالگی دروس حوزه را آغاز کرد، او سپس به قم مهاجرت کرد و در زمره نزدیک‌ترین مقلدان و یاران حضرت امام خمینی(ره) قرار گرفت. نوشتن اعلامیه‌ها، طومارها، دیوارنویسی فیضیه، چاپ و تکثیر عکس‌ها و همچنین طراحی و تهیه کارت‌های تبریک با تصویر امام(ره) برای نخستین بار و تولید انبوه کلیشه تصویر امام(ره)، از جمله فعالیت‌های ایشان در آغازین سال‌های تاریخ نهضت اسلامی است که در این راه بارها دستگیر شد. در سال 1345 از تعقیب ساواک گریخت و مخفیانه به عراق مهاجرت کرد و بار دیگر به محضر امام(ره) پیوست و همزمان به تکمیل تحصیلات حوزوی خود پرداخت و درس خارج فقه و اصول را از محضر امام خمینی(ره)، آیت‌الله سید ابوالقاسم خویی و شهید آیت‌الله سید محمدباقر صدر بهره گرفت. ایشان با بهره‌گیری از هنر خطاطی و مهارت در خط ثلث، آثار هنری زیادی را پدید آورد که کتیبه ایوان اصلی حرم امام حسین(علیه السلام)، صحن حرم حضرت اباالفضل(علیه السلام) و کتیبه داخل حرم حضرت زینب(سلام‌الله علیها) از آن جمله است. بعد از پیروزی انقلاب، ایشان به عنوان یکی از اعضاء اصلی دفتر امام(ره) به انجام امور محوله از سوی ایشان مشغول شد و مدیریت امور مالی و وجوه شرعی و مسئولیت امور ارزی مربوط به امام(ره) را به عهده داشت، همچنین مسئولیت بخشی از گزارش‌ها و نامه‌های مربوط به امام را تا پایان عمر شریفشان عهده‌دار بود. بعد از رحلت امام(ره) تا سال 1371 به عنوان قائم مقام بنیاد شهید انقلاب اسلامی و در مرداد ماه همان سال از سوی مقام معظم رهبری به عنوان نماینده ولی فقیه و از سوی رئیس جمهور وقت به عنوان رئیس این نهاد منصوب شد. وی از سال 83 پس از ادغام نهادهای ایثارگری و تشکیل بنیاد شهید و امور ایثارگران با حکم مجدد مقام معظم رهبری به عنوان نماینده ولی فقیه در این نهاد منصوب شد. حجت‌الاسلام و المسلمین رحیمیان در تاریخ 21 شهریور 92 با حکم مقام معظم رهبری به تولیت مسجد مقدس جمکران منصوب شد.

سایر فعالیت‌ها:

 مدرس حوزه و دانشگاه‌ها در مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و حوزه‌های علمیه، مدیر مسئول ماهنامه پاسدار اسلام، مؤسس جمعیت دفاع از ملت فلسطین، عضو هیئت منصفه دادگاه ویژه روحانیت، عضو شورای تخصصی حوزه شورای عالی انقلاب فرهنگی، عضو هیئت منصفه دادگاه مطبوعات، مؤسس خبرگزاری قدس، مؤسس مؤسسه فرهنگی جامعه المهدی(عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف)، عضو هیئت امنای بنیاد فرهنگی حضرت مهدی(عجل‌الله تعالی فرجه الشریف)، عضو شورای علمی گروه مطالعات انقلاب اسلامی (پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی)، عضو شورای فرهنگ عمومی شورای عالی انقلاب فرهنگی، عضو شورای مهندسی فرهنگی شورای عالی انقلاب فرهنگی، رئیس هیئت امنای مجمع ناشران انقلاب اسلامی، مؤلف کتب «در سایه آفتاب»، «تعالیم قرآن»، «اخلاق و تربیت اسلامی»، «آیین تزکیه»، «در حریم لاله‌ها»، «با همراهان» و مقالات مختلف.

[5] . ابوالفضل تقوى، در سال 1297 ﻫ ش در مشهد متولد شد، پس از تحصیلات مقدماتى در سال 1320 وارد دانشکده افسرى شد، در سال 1322 به درجه ستوان دومى رسید و در مشاغل فرماندهى دسته، فرمانده آتشبار، افسر رکن چهارم ستاد ارتش، معاون و رئیس ستاد توپخانه لشگر 2 و رئیس سوخت و روغن اداره چهارم ستاد ارتش مشغول به کار شد. وى در جریان کودتاى 28 مرداد، نقش به سزایى در پیروزى کودتاچیان ایفا کرد و به همین خاطر مورد تشویق دربار قرار گرفت. در سال 1341 از ارتش به ساواک منتقل شد و در سال 1344 به ریاست ساواک اصفهان منصوب شد. تقوى در سال‌هاى ریاستش در اصفهان جو رعب و وحشت به وجود آورد و بسیارى از مبارزین را دستگیر و روانه زندان کرد و در ماه‌هاى پایانى سال 1357 به تهران منتقل شد. تقوی در سال 1359 دستگیر و دادگاه او را به اتهام همکارى با فرماندار نظامى، دستور تیراندازى، دستور دستگیرى مبارزین و... محکوم به اعدام کرد.

[6] . مقاله: شکنجه‌های نادری با اصول دین! محمدرضا کائینی، روزنامه جوان، شماره 3615، تاریخ 18 / 12 / 1390.



محمدحسن نادری - مسئول امنیت داخلی اصفهان










تصاویر حجت‌الاسلام سید محمد احمدی مربوط به سال‌های زندان رژیم پهلوی


حجت‌الاسلام و المسلمین حاج سید محمد احمدی


ابوالفضل تقوی- رئیس ساواک اصفهان


ناصر قلی هوشمند- معاون ساواک اصفهان


 

تعداد مشاهده: 11061


مطالب مرتبط

تقویم تاریخ

کانال‌های اطلاع‌رسانی در پیام‌رسان‌ها

       
@historydocuments
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است.